ریپورترها و تحولات تاریخ معاصرایران ( بخش اول)
7524 بازدید
اشاره
میگویند شـرایط خـاص تـاریخی،شخصیتهای خاص خویش را میسازد.دیگر آنکه میان شخصیتها،شرایط تاریخی و ساختارهای گوناگون اقتصادی،سیاسی و اجـتماعی رابطهای متوازن،متقابل و هماهنگ وجود دارد.با این وصف بررسی نقش شخصیتها در تاریخ،اهـمیت فراوانی در فهم حوادث دارد.حـوادث تـاریخی دورویه دارند:آشکار و پنهان.رویه آشکار سیاسی،دستمایه تاریخنگاریهاست که از قرون متمادی در کشور ما نیز وجود داشته است.اما با زایش پدیده استعمار و عصر رشد و شکوفایی نظامهای سرمایهداری و همچنین عصر انـقلابها و متعاقبا دوران جنگ سرد،رویهای دیگر زاده شد که رویه پنهان تحولات سیاسی در کشور ماست.باید افزود که این تحولات و این رویه پیشگفته،منحصر به جامعه ایران نیست بلکه این پدیده همزاد ظـهور سـیاست مدرن و عصر استعمار است.مراد ما این نیست که وجه پنهان فعالیت سیاسی مسبوق به سابقه نبوده است،بلکه با زایش دوران جدید در تاریخ بشر،فعالیتهای پنهان سیاسی و به عبارت دیـگر نـهان روشی جزء لاینفک سیاست شده است.در همین راستاست که میگوییم شخصیتها در ایجاد سمت و سوی تحولات،نقش اساسی دارند.به همین جهت آنان، در کنار تحلیل ساختارها،کلیدی مهم برای گـشودن هـزارتوی تاریخ معاصر ایران به دست میدهند.
از بین شخصیتهایی که در تاریخ معاصر ایران،بسیار تأثیرگذار بودهاند نقش ریپورترها برجسته است.شاید نخستین جایی که در کتابهای تاریخ معاصر از اردشیر ریپورتر یـاد شـده اسـت،کتاب «تاریخ اجتماعی ایران دوره قـاجار»اثـر عـبد اللّه مستوفی است و بعد از آن نیز«سردنیس رایت»در «انگلیسیها در میان ایرانیان»نقش وی را در کودتای سوم اسفند 1299 در حد نام بردن بیان کرده است.فـرزند ویـ شـاپور تا قبل از انتشار خاطرات فردوست از او نیز گمنامتر بـود.ایـن گمنامی نه تنها دلیلی بر بیاهمیت بودن نقش این افراد در تحولات معاصر ایران نیست،بلکه نشانی است از نهانروشی و پنـهانکاری؛حـتی در عـرصههایی چون تاریخنگاری.
با این وصف نباید درباره نقش این دو تـن اغراق کرد و کلیه تحولات کشور را به آنان پیوند زد و نقش سایر شخصیتها در تحولات معاصر کشور را از یاد برد.
زندگی ریـپورترها بـه دلیـل گمنامی،میان افسانه و واقعیت در نوسان است و البته آنچه غلبه دارد افسانههاست؛بـه گـونهای که گویا همه شخصیتها و تحولات کشور با وجود آنان معنا و مفهوم پیدا میکند.به همین دلیـل اسـت کـه شناخت ابعاد مختلف حیات آنان بسیار ضروری است.
خوشبختانه اسناد فراوانی از ایـن دو،در اخـتیار مـحققین قرار دارد که میتوان گوشههایی از حیات پنهان سیاسی آنان را به تصویر کشید.در این مقاله تـلاش شـده اسـت بر اساس این اسناد،زندگی سیاسی این پدر و پسر بازسازی و تصویری واقعی از آنان به دسـت مـحققان و مورخان داده شود. این مقاله بر پایهء اسناد فارسی و انگلیسی اردشیر و شاپور ریپورتر و نـیز اسـناد شـرکتهای نفتی و کمپانیهای بزرگ انگلیسی که از شاپور به جای مانده تدوین شده است.نگارنده افـزون بـر آن اسناد،برای پر کردن خلأ اطلاعات هم از دیگر منابع بهره جسته است و هم-بـرای نـخستین بـار -از مقالات و گزارشهایی که دربارهء فعالیتهای اردشیر،در مطبوعات دورهء مشروطه درج شده است.کلیه اسنادی که در ایـن مـقاله به آنان استناد شده است،به آرشیو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایـران تـعلق دارد.شـاید این جستار درآمدی باشد بر ضرورت فهم تحولات پنهان و تأثیر بسیار تعیینکننده آن بر وجه آشـکار سـیاسی.
تـوطئه یکی از مهمترین راههای دستیابی به هدف،بدون در نظر گرفتن قواعد بازی در عـرصههای سـیاسی است.به عبارت دیگر هرگز فضای سیاسی کشوری را نمیتوان شفاف یافت.به همین دلیل آنچه،پشـت پردهـهای سیاست نامیده میشود،نقش بسیار اساسیتری در فرایندهای آشکار سیاسی ایران معاصر داشـته اسـت.توطئهگری با نظریه توطئه تفاوت دارد. منظور مـا از تـوطئهها ایـن است که فضای سیاسی و اجتماعی بدون زد و بـندهای پشـت پرده و بدون در نظر گرفتن قواعد بازی آشکار سیاسی،فرصتی برای بروز و ظهور نخواهد داشـت.بـه عبارت دیگر در ایران معاصر هـرتحول دورانـساز تاریخی کـه در مـعرض دیـد قرار دارد منشائی در عملیات نهانی دارد که بـرای نـیل به اهداف خاص طراحی شدهاند.این اهداف بسیار متنوع و متعددند اما هـدف مـهمی که در پشت تمامی آنها وجود داشـته حفاظت از ایران به عـنوان کـمربند امنیتی دنیای سرمایهداری بوده اسـت.ایـن امنیت در دوره قاجارها برای حفظ امنیت هندوستان بود و در دوره پهلوی دوم برای حفاظت از امنیت اسـرائیل.
بـنابراین ایران کشوری نیست که دنـیای سـرمایهداری از کـنار آن بیاعتنا بـگذرد.کـشور ما، زمانی صحنه کـشاکش روسـ و انگلیس بود و در دورهای،عرصه جنگ سرد آمریکا و انگلیس- به عنوان دو متحد-در مقابل شوروی.یـعنی ایـنکه قدرتهای بزرگ،بسیاری از مسائل خود را بـه کـشور ما مـنتقل مـیکردند و ایـران صحنه آشکار رقابتهای قـدرتهای بزرگ جهانی در این گوشهء استراتژیک عالم بود.
با این وصف نمیتوان در مورد تاریخ دوران پهلوی،تـحقیقی انـجام داد بیآنکه نامی از شاپور ریپورتر به مـیان آیـد.بـرخی از بـلندپایگان رژیـم سابق به نـقش اسـاسی وی در تحولات دوره مزبور چندان اعتقادی ندارند.همین امر،خود نشاندهنده این واقعیت است که فعالیتهای او در چنان هـالهای از اسـرار پوشـیده است که امر بر هرکسی مکشوف نـیست.ظـاهرا خـود شـاپور هـم روایـت فردوست در مورد خویش را اغراقآمیز دانسته است که البته انکار وی هم قابل درک است. شاپور با طیف گستردهای از رجال ایرانی آن دوران اعم از سیاستمداران،روزنامهنگاران، امرای ارتش و رجال دربار مـثل اسد اللّه علم و البته شخص شاه ارتباط نزدیک داشت؛اما حوزه فعالیتهای او به طور طبیعی استتاری تمامعیار را میطلبید و همین امر باعث میشد که همیشه ابعاد گوناگون زندگی وی مستور بماند و تنها عـدهای از آن آگـاهی مییافتند که جزء نزدیکترین یاران و نیز در شمار همکاران بریتانیایی و ایرانی او بودند.این افراد از نظر شغلی با شاپور، ارتباطی بسیار نزدیک داشتند.بررسی شخصیت وی از آن رو حائز اهمیت است که او نه تـنها سـهمی اساسی در تحولات-خاصه اقتصادی-دوره محمد رضا پهلوی در دهههای شصت و هفتاد میلادی داشت،بلکه با مهمترین رجال و گروههای تبهکار دوره پهلوی دوم مثل برادران رشیدیان نـیز مـرتبط بود.نفس این روابط گـسترده نـشاندهنده این نکته است که تحلیل شخصیت و رفتار او به این سادگی میسر نیست.در اهمیت شخصیت شاپور همین بسکه«پیتر رایت»در کتاب خود،«شناسایی و شکار جـاسوس»نـام او را در کنار«لرد ویکتور روچیلد»نـشانده اسـت و صریحا از دخالت مؤثر او در عملیات براندازی مصدق در جریان کودتای بیست و هشتم مرداد سال 1332 یاد کرده است.حتی قبل و بعد از آن زمان هم حادثه مهمی نیست که در ایران رخ داده باشد و ردپایی از شاپور دیده نـشود.خـانواده ریپورتر را باید مهمترین حلقه از حلقههای سیاستسازان ایران معاصر دانست که شناخت ماهیت آنان،راه را بر تحلیل درست تحولات کشور-در حداقل یکصد ساله اخیر-میگشاید.بنابراین به عنوان مدخلی بر تاریخنگاری ایـران مـعاصر بهتر اسـت این حلقه را از دوره مشروطه مورد بازکاوی قرار دهیم.
حلقه دوستان خانوادگی ریپورترها
اردشیر از رؤسای انجمن اکابر زرتشتیان در تـهران بود که از طرف انجمن پارسیان هند ظاهرا برای تمشیت امور زرتـشتیان،در ایـران رحـل اقامت افکند و این ماندن حدود چهل سال پایید. بیگمان این دوران در شمار یکی از مهمترین ادوار تاریخ معاصر ایران اسـت. شـاپور در کتابی که با نام مستعار چاپ کرده است از پدرش چنین یاد میکند:
پدرم به تـمام نـقاط ایـران سفر میکرد.او عامل اطلاعاتی ارشدی بود که حتی زندگی همسر و فرزند خود را نیز به اطـلاعات آلوده بود.کسی جز افراد معتمد او نباید از اینکه من پسر اویم اطلاع مییافت،و بـه همین دلیل در کودکی نـمیدانستم پدرم کـجاست و چکاره است.نام مرا از روی نام خانوادگی مادرم انتخاب کرده بود،و به این ترتیب در کودکی نام او را نیز نمیدانستم.مسئله فقط این نبود،حتی علایق من باید در جهتی تکوین مییافت که الزامات اطـلاعاتی مورد نظر او آن را تعیین میکردند.
همچنین اصرار مداومش برای آنکه در زمینه آموزشی به سرعت پیشرفت کنم،امری غیرعادی و هدفدار به شمار میرفت.باید زبان انگلیسی را به عنوان زبان مادری میآموختم.
البـته پدرم شـخصا چنین فشاری نمیآورد،ولی کسانی که آنها را مأمور تربیت من ساخته بود با اصرار تمام خواهان آن بودند.»1
نام اردشیر با حوادث بسیار مهمی،مانند مشروطیت و رویدادهای پس آن در هم تنیده است. دو نمونه از مـهمترین آنـها ماجرای کمیته مجازات و کودتای سوم اسفند سال 1299 است.با این وصف حداقل وی در یک حادثه مهم دیگر تاریخی ایران معاصر یعنی جنبش مشروطه نیز، مستقیما درگیر بود و این،اهمیت نـقش ویـ را در تحولات این دوران نشان میدهد.
اردشیر جیریپورتر در دوره ناصر الدین شاه از طرف انجمن اکابر پارسیان هند وارد ایران شد. او تا چهل سال بعد در ایران زیست و منشأ تحولات عظیمی در کشور شد.او در دوران مشروطه از اعـضای انـجمنهایی بـود که به عنوان طرفدار مـشروطه در ایـن جـنبش عظیم رخنه کرده بودند و فعالیتهای سری داشتند،یعنی اینکه از پشت پرده در فرایندهای کشور اعمال نفوذ میکردند. نخستین تلاشهای او معطوف به احیای مـیراث ایـران پیـش از اسلام بود.در بین رجال سیاسی و درباریان ایران نـفوذی تـام داشت و رجال سیاسی بریتانیا در تهران و انگلیس او را به دیدهء احترام مینگریستند.در امور خاورمیانه بهویژه ایران نظریات او صائب بود.به هـمین دلیـل مـقامات بریتانیا همواره دیدگاههای او را جویا میشدند.از رجال انگلستان با«سرپرستی سـایکس»، «سردنیس رایت»و«لرد لمینگتون»دوست صمیمی بود و دولت بریتانیا علاوه بر استفاده از دیدگاههای اردشیر،وی را به سمت مشاور مخصوص سفارت خـود در تـهران مـنصوب و برای او گذرنامه سیاسی صادر کرده بود.اردشیر از جمله مهمترین افرادی بـود کـه در انجمنهای زنان ایرانی شرکت میکرد و از آنان میخواست که به تقلید از زنان زرتشتی مقیم هند برای آزادی خـود وارد کـار شـوند.در شبنشینیهای رجال و بانوان ایران شرکت میجست و زنان از زبان وی درباره ترقیات جامعه پارسـی و بـهویژه بـانوان آنان مطالبی میشنیدند.به تصریح رشید شهمردان مورخ زرتشتی ایرانی فعالیتهای او در پس پرده انجام میگرفت و هـرگاه کـه بـه هند بازمیگشت، گزارشی از اقدامات خود را تقدیم انجمن اکابر زرتشتیان میکرد.
اردشیر جی با بـسیاری از سـران ایلات و عشایر ایران بهویژه سران ایل بختیاری آشنایی و پیوندی عمیق داشت و درعینحال سـمت خـبرنگاری روزنـامه تایمز لندن در ایران را عهدهدار بود.
محمد حسین خان فروغی از یاران صمیمی اردشیر بود.پدر ایـن فـروغی یعنی ارباب مهدی متخلص به«میرزا حیرت»با بسیاری از پارسیان هند رفاقت داشـت.انـدر اهـمیت فروغیها همین بس که کاووس جی خورشید جی بارون چهارم که مدتی ریاست انجمن اکـابر پارسـیان را بر عهده داشت،از شاگردان او به حساب میآمد.کاووس جی در کلاسهای میرزا حـیرت بـا عـلاقه زاید الوصفی شرکت میکرد و زبان فارسی میآموخت.نیز در بمبئی بود که کاووس جی در محضر اربـاب مـهدی شـاهنامه میخواند.در حقیقت در مورد میراث ایران پیش از اسلام و ضرورت پرداختن به آن به عـنوان ایـدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی نوعی همگرایی بین رهبران پارسیان هند و خاندان فروغی وجود داشت.این همگرایی نقش بـسیار مـهمی در سمت و سوی تحولات آتی ایران ایفا کرد.کاووس جی شخصیتی بسیار مـهم بـود.وی استاد دانشگاه و عضو شهرداری بمبئی بود و بـه دلیـل خـدماتش به امپراتوری بریتانیا در سال 1899 شریف بمبئی لقـب گـرفت و دولت بریتانیا از وی قدردانی کرد.او نماینده بمبئی از طرف نایب السلطنه هند در مراسم تاجگذاری ادوارد هـفتم جـانشین ملکه ویکتوریا بود.همین امـر،اهـمیت وی را در این مـقطع تـاریخی نـشان میدهد.کاووس جی در سال 1908 اندکی بـعد از مـشروطه ایران درگذشت.2
خانواده فروغی از دوستان اردشیر ریپورتر و از نزدیکان حلقه او بودند.اردشیر بـا مـطبوعات دوره مظفری بهویژه با«تربیت»به مـسئولیت محمد حسین فروغی و«پرورش»بـه مـسئولیت علی محمد خان پرورش همکاری نـزدیک داشـت و مقالات خود را برای آنها ارسال میکرد. «پرورش»،برادر وحید الملک شیبانی،از مدرسان وقت مـدرسه السـنه شرقی لندن بود و همکاری صـمیمانهای بـا«ادوارد بـراون»داشت و در حقیقت دسـتیار او بـه شمار میآمد.علی مـحمد خـان از اردشیر با عنوان«فرخزاد دانشپژوه وطنپرست اردشیرجی ایدلجی سرپرست گروه زرتشتیان»یاد میکرد.3پرورش شـرح اوصـاف و کمالات ظاهری اردشیر را از دایره تقریر خـارج مـیدانست و مینوشت:«هـمین قـدر در تـعریف او بس است که عـرفا وی را صاحبمقام دانند و سیاسیون به قول وی استظهار جویند.»این لغات نه از موضع اغراق بلکه از نوعی رابـطه مـرید و مرادی حکایت میکرد.رابطهای که بـعدها بـا فـرزند او هـم وجـود داشت.سابقه آشـنایی «پرورشـ»با اردشیر به سال 1311 قمری بازمیگشت.زمانی که او تازه به ریاست انجمن زرتشتیان ایران منصوب شـده بـود.بـنا به گفتهء خود پرورش،وی از محضر اردشیر نهایت اسـتفاده را بـرده اسـت:
«...و ایـن بـنده ظـاهرا نه باطنا(زیرا از عوالم باطن بیخبرم)خیلی از خدمت ایشان استفاده کردهام و حق استادی به این بنده دارند.به عقیده من کمتر مورخی خبیر و ناطقی بصیر مانند اردشـیر جی به ایران آمده،تولدش در هندوستان ولی دلش همه مملو از حب ایران است و به غالب السنه شرق و غرب از قبیل فارسی و عربی و ترکی و گجراتی و سانسکریت و انگلیسی و فرانسه احاطه تامه دارد.»4 در همان شماره از روزنامه نـامهای از اردشـیر چاپ شد که دیدگاههای او را در برابر مبرمترین مسائل آن روز ایران منعکس میکرد.او در نامهاش روزنامه«پرورش»را مایه خوشنودی و باعث فخر دوستان و نیکوخواهان خوانده بود و پرورش را«گرامی برادر محترم میرزاعلی محمد خان»نامیده بود.او فـاش کـرد که آرزو داشته روزنامهای در تهران منتشر کند.اما«معزولی تاریخی جناب امین الدوله»باعث نومیدی گشته،پس،از این اندیشه منصرف شد.تلاش اردشیر برای تأسیس روزنـامه بـا حمایت امین الدوله حکایت از این دارد کـه بـین این دو تن رابطهء دوستی ویژهای وجود داشته است و از طرفی این معنا گوشههایی از مناسبات روشنفکران عهد ناصری را با مجامع پارسی هند روشن میکند.کشف رابـطه جـنبش روشنفکری عهد قاجار-بـا گـرایشهای گریز از مرکز این ایام-کلید فهم تحولاتی است که بعدها نقشی بسیار بنیانی در فرایندهای تاریخی ایران ایفا کرد.این بررسی نه از موضع تخطئه اندیشههای مزبور،بلکه از زاویه دریافت مبانی آن افـکار ضـرورت جدی دارد.بدیهی است که هدف آن نیست تا کلیه حوادث این دوره به اردشیر ریپورتر تحویل شود،بلکه مراد آن است که وجه بسیار مهمی از رخدادهای این زمان را که به گمان ما در بـسیاری از رویـدادهای بعدی مـنشأ اثر بوده،مورد بازکاوی قرار دهیم.
به هرحال طبق نوشته خود اردشیر،وی خوزستان و عراق عرب و خـلیجفارس را سیاحت کرده بود و هنگام نگارش نامه به«پرورش»قصد داشت بـه هـندوستان و زادگـاهش بمبئی بازگردد تا کتابی دوجلدی را که درباره ایران و ایرانیان تألیف کرده بود،منتشر،سپس بار دیگر بـه ایـران مراجعت کند.سنت نوشتن کتاب درباره تاریخ،جغرافیا و فرهنگ ایران توسط فرستادگان انـجمن اکـابر پارسـیان ریشهدار بود و به دوره مأموریت نخستین فرد از این افراد یعنی«مانکجی لیمجی هاتریا»بازمیگشت.این شـخص که از حیث تأثیر در فرایندهای دوره معاصر ایران در نوع خود بیهمتاست،توانست با حـمایت سفارت انگلستان در تهران و شـخص وزیـرمختار که به خانواده مشهور«فرگوسن»تعلق داشت،جزیه را از زرتشتیان ایران بردارد و موافقت ناصر الدین شاه را در این زمینه جلب کند.این نکته در«فرزانگان زرتشتی»که تاریخ خاص زرتشتیان ایران و هند است مـورد تأکید قرار گرفته است.مانکجی در زمره نخستین افرادی بود که به هردلیلی نسبت به تاریخ و جغرافیای محلی نقاط مختلف ایران توجهی ویژه نشان میداد و بسیاری از منابع فعلی تاریخهای محلی ایران مـثل تـاریخ کاشان به سفارش او تدوین شدند. میرزا عبد الرحیم کلانتر ضرابی نویسنده تاریخ تاریخ کاشان حداقل متهم به بابیگری بود.اینکه گفته شد که متهم بود،به آن دلیل است کـه خـود وی این مطلب را اتهامی بیش نمیدانست اما آنچه مسلم است این است که فرزند او علیقلی خان نبیل الدوله که بعدها در جریان حوادث مشروطه «مورگان شوستر»را به ایران دعوت کرد از رهبران جـامعه بـهایی ایران به شمار میآمد.در منابعی از این دست،اطلاعات مشروحی از اوضاع و احوال هرمنطقه اعم از محصولات کشاورزی تا وضعیت جغرافیایی هرجایی،مورد بررسی قرار میگرفت و در کنار آن شرحی از تحولات تاریخی هرسرزمین مـورد مـوشکافی واقـع میشد.5
اردشیر ریپورتر میراثدار چـنین مـردی بـود.او ضمن نگارش نامهای برای پرورش-که بالاتر به آن اشاره شد-اوضاع ایران تحت سلطه قاجارها را اسفناک میدید؛به گونهای که از نظر او چـنین وضـعیتی در هـیچ قرن و عصری سابقه نداشته است و«هرگاه برای دول بـزرگ فـرنگستان در آینده نزدیک گرفتاریهای پلتیک و انقلابات سیاسی رخ ننماید از احوال امروز نتایج نیکو برای ایران و ایرانیان نخواهد زایید.»او ایران را دارای موقعیتی تـاریخی مـیدانست کـه اگر از آن استفاده نشود، فرصت مجدد به دست نخواهد آمـد.باید حرکتی کرد که هرچند شاید اثری بزرگ بر آن مترقب نباشد،«اقلا علت ایقاظ و سبب بیداری مردم ایـران گـردد.»6اردشـیر جی روزنامهها را ابزاری میدانست که میتوانست راهی سودمند برای در پیش گـرفتن سـیاستی مفید برای ایران بگشاید. از نظر او این استعداد در روزنامههای داخلی ایران وجود نداشت و تنها چشم امیدش بـه «پرورش»بـود:«چـون آن نیکو برادر را میشناسم و از حسن نیات و پاکی فطرت آن مطلعم. وصیت میکنم که«پرورش»خـوشنژاد را نـیکو مـحافظت کنید و این فرزند معصوم خوشاقبال را به طوری پرورش کنید و از لوث امراض مصون و محفوظ دارید که ایـران و ایـرانیان ایـن طفل نوظهور را گرامی دارند و به«پرورش»،پرورش ایران ممکن گردد از آنرو که روزنامهجات در امروز،توانند بـه جـد و جهد به سرچشمه صاف ابنای ایران فایض و نایل گردند.» شکستن آن چیزی که طـلسم بـزرگ خـوانده میشد،از آرزوهای دیرین اردشیر بود.این طلسم چیزی جز«روشهای کهنه آموزش و پرورش نبود»کـه بـه زعم او باعث جهالت و بیخبری اطفال و زنان ایرانی میگردید.به دنبال آن مکاتب و مدارس جـدید گـشوده شـد.از«پرورش»خواست که در باب«تربیت اطفال و اولاد ایرانی با عبارات عامهفهم»مطلب بنویسد تا«مردم مـتدرجا مـعنی تربیت اطفال و اولاد خود را درک کرده،وسیله صحیحی برای ترقیات آتیه دولت»فراهم آورند.او دخـتران را هـم بـر خلاف عرف رایج تشویق به درس خواندن میکرد:«مگر ایزد متعال نوع نسوان را شریک و انباز سـعادت و اقـبال بـشر قرار نداده است؟»از نظر اردشیر جی یکی از دلایل عمده ترقی ایران باستان هـمین امـر بود.7نوکتیز حمله اردشیر متوجه روحانیون بود:
«یقین بدانید که در هیچ دوری از ادوار تاریخی ایران،زنان اینطور پایـمال و قـتیل شهوتپرستی مردان نبودهاند.امروز عصمت فطری نژادی ایران شهید شهوت گردیده و نـامی کـه در سالیان دراز،ایران،در این خصوص پیدا کرده بـود زایـل شـده است.و غرابت در اینجاست که تمام اوضاع بـدبختانه را بـه اذن و اجازه شریعت طاهره روا داشتهاند و سرشت پاک ایرانی را که پرورده دبستان چندین هزار ساله روزگار بـوده و قـادر بر انواع تجارب عالی تـاریخی گـردیده راضی بـه اطـاعت چـنین شقاوت و بدبختی بزرگ نمودهاند و دلیل شـهرترانی شـریعتمداران گشتهاند. تصور میکنند که ائمه تاریخ از تاریخ حیات حضرت محمد بن عـبد اللّه و عـصمت و طهارت این شخص بزرگ و قوانین قـرآن بیخبرند.»
اردشیر جی نـوشت در هـیچ جای قرآن ذکر نشده«کـه بـاید جانب نسوان فروگذاشت و تربیت ایشان منظور نداشت یا نسوان باید اسیر و قتیل شـهوت مـردان باشند و از شئونات بشریت محروم.بـه جـرأت مـیگویم تا خیال شـریعتمداران از لوث اغـراض شخصی پاک نگردد ترقی در امـروز ایـران چنانکه باید ملحوظ نیفتد»او توضیح داد که چنین اتفاقی به این زودیها نخواهد افتاد.امـا«اگـر بداند که روزی ایرانیها از نکبت و بدبختی نـجات خـواهند یافت،مـیتواند بـا دلی خـوش جان گرامی را وداع گوید و راحـت بخسبد.»او دلیل خدمتگزاری خود را برای اهل ایران،«مصیبت امروز ایران دانست و همین را بهترین بهره خـود از عـمر عزیز تلقی کرد.»8«پرورش»ابزار امیدواری کـرد کـه اردشـیر آنـقدر زنـده بماند تا آرزوهـای خـود را تحقق یافته ببیند.چنین هم شد!او تا مقطع مشروطیت یکی از مهمترین پیشگامان تحولات اجتماعی و سیاسی کـشور بـود.در نـهضت مشروطه نقش بسیار مهمی ایفا کرد و حـتی واژگـونی حـکومت قـاجارها را از نـزدیک دیـد.تحولی که خود در شمار یکی از برجستهترین کارگردانان آن بود.با این وصف در اینکه این سالها طبق آرزوی پرورش«دوره خرمی و نوبت بختیاری ایران»9بود یا خیر،بحث و جدال فـراوان است.فرزندش نیز این مقطع از زندگی پدر را برجسته کرده،میگوید:«پدرم مأمور سرویس اطلاعاتی بود که بسیار پیش از تولد من
از هندوستان به ایران آمد و در شکلگیری وقایع مشروطیت ایران و پس از آن و در به سلطنت رسیدن رضـا خـان پهلوی نقش داشت.»10
با تمام اوصاف در همان زمان کم نبودند افرادی که فعالیتهای او را با نظر تردید مینگریستند. مثلا در سال 1322 هجری قمری درست دو سال پیش از وقوع جنبش مشروطه،روزنامه مـظفری چـاپ بوشهر مطلبی را منتشر کرد و در آن اردشیر متهم شد که تبعه ایران نیست.اردشیر در یزد بود که این شماره از روزنامه به دستش رسید.با آنـکه عـازم هند بود از همان یزد جـوابیهای بـرای محمد حسین خان فروغی ارسال کرد تا در روزنامه تربیت منتشر کند.او توضیح داد که البته خود را ایرانی میداند و اصلا همه پارسیان،ایرانی هستند.«ایران از پارسـیان اسـت و پارسیان از ایران»؛سپس مـراتب اطـاعت آنان را از شاه ایران اعلام کرد:«همه میگویند:چنین شاه را بنده بایست بود/هماره پرستنده بایست بود.»او به راستی سوگند یاد نمود و خاطرنشان کرد که اگر در تهران بود،داد خود و همکیشانش را از دولت ایـران مـیطلبید.در آخر نامه که بوی تهدید و در عین حال آرزومندی میداد،نوشت:«امیدواریم که گربمانیم زنده،بردوزیم جامهای کز فراق چاک شده است.»11فروغی در تأیید اردشیر نوشت سالهاست که او را میشناسد و از احوال او بـه تـفصیل باخبر اسـت:«من بنده خود از مشرب کار و مأموریت و خیال آن مرد کاملا آگاهم و میدانم یک قدم برنداشته مگر به خـیال ترقی ایران.»فروغی نوشت که غیر از اردشیر با عدهای دیگر از پارسـیان نـیز حـشر و نشر داشته است.به گفته خود او این ارتباطات از اول عمر وجود داشته و چهل سال قبل،وی دو سال را در یـزد و کـرمان که مرکز تجمع زرتشتیان است سپری نموده و از آن زمان تا حال با این جـماعت مـحشور بـوده است.
به هرحال اردشیر بعد از گذشت دو سال بار دیگر در سال 1324 یعنی درست در آستانه مشروطه ایـران به کشور مراجعت کرد.وی با سران ایل بختیاری روابطی صمیمانه داشت و آنها را بـه اعاده مجد و جلال و فـر و شـکوه ایران باستان تهییج مینمود.آنقدر به وی اعتماد داشتند که معمرین قوم،تربیت فرزندان خود را در اختیار او میگذاشتند.او در مدرسه علوم سیاسی که میرزا نصر اللّه خان مشیر الدوله بنیادش نهاده بود،تدریس میکرد و درعینحال سـمت خبرنگاری روزنامه تایمز لندن را نیز بر عهده داشت و اخبار ایران و خاورمیانه را پوشش میداد. به احتمال قریب به یقین او با افرادی همچون«سروالنتین چیرول»و حلقه دوستان وی مانند«لرد کیچنر»فرمانده کل قـوای بـریتانیا در هند و«رونالد فرگوسن تامسون»ارتباط کاری داشت.همان گونه که پیشتر گفته شد در دوره وزیرمختاری یکی از اعضای همین خانواده فرگوسن در تهران بود که به همت مانکجی لیمجی هاتریا جزیه از زرتشتیان ایـران بـرداشته شد.اینان بر آن باور بودند که خطر اصلی برای منافع بریتانیا نه آلمان بلکه امپراتوری روسیه است و بریتانیا باید،همّ خود را برای دفع روسیه بگمارند.در حالی که گروهی دیـگر بـر خطر آلمان پای میفشردند و همین دو اختلاف نظر در آینده ایران هم تأثیر فراوانی بر جای گذاشت.
عمدهترین این تأثیرات در مشروطیت ایران رخ داد.به این موضوع باز هم خواهیم پرداخت. و اما اردشیر کـه بـا زبـانهای کردی و لری آشنا بود،در بین ایـلات و عـشایر ایـران و بهویژه سران ایل بختیاری نفوذ داشت.او درعینحال با معیارهای علمی،یک دانشمند به شمار میآمد.دانشگاه زبانهای آسیایی«سنپتر زبورگ»از او بـرای تـدریس دعـوت کرد.به گفتهء رشید شهمردان:«چون گذرنامه سـیاسی داشـت از پذیرفتن دعوت خودداری مینمود.»
نام اردشیر جی با تحولات بزرگ تاریخی ایران و در صدر همه مشروطه به هم آمیخته اسـت. یـکی از بـرجستهترین اینها ماجرای تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگلستان بود.او،خود گـفته است:
«من صرفنظر از اینکه تحصیلات خود را در مملکت آزاد و دمکراسی انگلستان تمام کردهام و تربیتم در آن دیار بوده و به مشروطیت ایمان داشـتم،بـرای رهـایی زرتشتیان ایران از جور دولت ستمگر استبدادی با دل و جان کوشش میکردم که رژیـم مـشروطیت در ایران برقرار شود.در همان زمان با سفارت انگلیس چندین مرتبه برای پناه دادن ایرانیان آزادیخواه صحبت کـردم و در روزهـایی کـه مردم در مسجد جامع محصور بودند،واسطه میان مقامات ملی و سفارت انگلیس شـدم تـا بـالاخره سفارت پس از تحصیل اجازه از لندن موافقت کرد که به شرط حفظ نظم و مقررات کسانی را کـه از طـرف دولت در مـضیقه بودند و جانشان در خطر بود،در سفارت بپذیرند.»
روزی هم که مجلس منحل شد،اردشیر جـی از دوسـت دیرینش میرزا نصر اللّه خان ملک المتکلمین خواست،چون جانش در خطر است،با کـالسکهای کـه در خـیابان دوشانتپه(ژاله) حاضر کرده است به سفارت انگلیس برود؛لیکن ملک حاضر نشد این پیـشنهاد را بـپذیرد.در نتیجه چندی بعد،دستگیر و اعدام شد.دوستی خانواده ملک با ریپورترها پس از آن نیز ادامـه پیـدا کـرد.دکتر مهدی ملکزاده فرزند ملک با اردشیر و شاپور ریپورتر هردو ارتباطی صمیمانه داشت. از سوی دیـگر اردشـیر جی با حسینقلی خان نواب رفاقتی بسیار نزدیک داشت و از او به عنوان «دوسـت مـشفق حـسینقلی خان نواب که حزب ملیون[دمکرات]را رهبری میکرد»نام میبرد.اردشیر در وصیتنامه خود نقل میکند کـه نـواب روزی بـا یأس فراوان به وی گفت:«اردشیر جی،من حزب را رها خواهم کرد زیـرا هـمین کسانی که به وطنپرستی آنها ایمان داشتم در جلسات علنی دم از وطن و آزادی میزنند و بعدا تلویحا به طور مـحرمانه و یـکیک از من میپرسند که راهنمایی و نظر سفارت را برای مذاکرات بعد به آنها بـگویم!»وی ادامـه داد که هنوز دوستانش، مهاتما گاندی و حزب کـنگره هـند را بـازی سیاسی انگلیس تصور میکنند و در قبال اصرار و تـوضیح او کـه نهضت آزادیخواهی هند را واقعی و اصیل میداند به او چشمک میزنند و وی را ملامت میکنند که ایـرانی تـیزهوش را میخواهد فریب دهد!12همین جـا بـاید یادآوری کـرد کـه فـرزند اردشیر یعنی شاپور به تصریح خـودش در کـتابی که با نام مستعار چاپ کرده است،نواب را جانشین پدر و حامی واقعی خـود مـیداند.13نواب دوست خانوادگی اردشیر ریپورتر بـود،به همین دلیل بـعد از مـرگ اردشیر دوستی خود را با حـمایت نـامرئی از فرزند وی شاپور تکمیل کرد.
کانون دسیسه در دوره پس از مشروطه دوم
اردشیر در ابتدای جنگ جهانی اول و در تحولات آن زمـان،جـایگاهی برجسته پیدا کرد.در سال 1330 قـمری کـه مـصادف با آغاز جـنگ بـود به یزد و کرمان رفـت.14مـحمد علی علاء السلطنه ضمن ابراز تشکر از حسن نیت وی آرزو کرد که در این مسافرت به او خـوش بـگذرد و بزودی به تهران مراجعت نماید تـا«از مـلاقات شریف»او«مـسرور و مـحظوظ»گـردد.15از فعالیتهای اردشیر در یزد و کـرمان در این فاصله زمانی اطلاعی در دست نیست؛اما دو سال بعد زرتشتیان کرمان ضمن ارسال تلگرافی در بـاب عـدم رسمیت اردشیر جی سخن به مـیان آوردنـد. مـستشار الدوله صـادق کـه وزارت داخله را بر عـهده داشـت،ضمن اعلام وصول تلگراف زرتشتیان کرمان اعلام کرد که دولت ایران نیز او را به رسمیت نمیشناسد و حق مـداخله در امـور آنـان را ندارد.16شخص علاء الدوله هم اطلاع داد که مـقامات مـربوطه از مـفاد تـلگراف زرتـشتیان کـرمان«راجع به عدم صلاحیت مداخله اردشیر جی به امور زرتشتیان ایران مطلع»گردیدهاند.17از آغاز سال 1337 قمری انجمن زرتشتیان تهران ضمن ارسال عریضهای برای رئیس الوزرای وقت،ابتدا سـه فقره از عریضههای زرتشتیان یزد و کرمان را تقدیم کردند.دو فقره آنها مربوط به انجمنهای زرتشتی بود که در هرشهر از بین جماعت زرتشتی و نمایندگان رسمی آنها تشکیل میشد.تلگراف دیگر از جانب«کنکاش مؤبدان کـه هـیئت روحانیون جماعت زرتشتی هستتند» فرستاده شده بود که اظهارات انجمنها را تأیید میکرد:«خلاصه آنکه پارسیان بمبئی انجمنی دارند ناظر بر امور خیریه و موقوفات خودشان در هندوستان.همکیشی آنها مقتضی ایـن بـود که از حال مظلومیت و پریشانی همکیشان خود در ایران نیز مستحضر بوده،مساعدتی خیرخواهانه کرده باشند.»
در این نامهء بسیار مهم،نوع نگاه زرتشتیان به اردشـیر روشـن شده است.آنان توضیح دادنـد کـه در ابتدای امر مانکجی به ایران فرستاده شد که«آن مرحوم در مدت زندگانی خود به قدر امکان مقصود را به عمل آورد.»بعد از فوت او کیخسرو جی اعزام شـد،«او هـم در مدت قلیل مأموریت خـود بـه تکلیف خویش عمل کرده وفات یافت.»سپس«مستر اردشیر جی ایدلجی معروف به ریپورتر را فرستادند.متأسفانه با آنکه مشار الیه مدت مدیدی در ایران توقف داشت،موفق به انجام مقصود نـگردیده و بـه علاوه آنکه به دست ایشان سعادتی قرین جماعت نشد.نیز جماعت در مدت مأموریت ایشان ترقی قهقرایی کرده و اتفاق و اتحاد خود را مبدل به نفاق نمودند.با انتظار به مساعی ایشان در سـالهای طـولانی از قافله سـعادت و ترقی و کامرانی عقب ماندند و خیلی مسائل دیگر که برای حفظ حیثیت جماعت لب فرومیبندیم.»اعلام شد چـون زرتشتیها بیشتر از این تاب بدبختی و فلاکت خود را نتوانستند آورد،از یزد و تهران و کـرمان شـکایت بـه هندوستان بردند و حتی به دولت ایران عرض حال دادند که جماعت زرتشتی از مشار الیه ناراضی بوده،او را به هـیچ سـمت،به رسمیت نمیشناسند. چهارده ماه پس از این جریان،اردشیر به بمبئی احضار شد و«بـه واقـع در غـیاب ایشان یک سکونت و آرامی فوق العاده در جماعت پدید آمده نفاقهای زمان ایشان به اتفاق مـبدل گردیده و به امید آتیه با سعادتی به سر میبردند.»
اما بدبختانه از قرار اطـلاعات تلگرافی،او مجددا«مأموریت حـاصل نـموده که برای تکمیل مقاصد گذشته خود،به ایران مراجعت کند.»این اطلاع باعث هیجان فوق العاده در زرتشتیان یزد و کرمان و تهران شد:«به عرض میرسانیم که چون زردشتیان افتخار دارند که ایـرانی باقی مانده،[لذا]جز دولت ایران برای خود پناهی ندارند.در این صورت بدیهی است حفظ حقوق این جماعت هم مثل سایر ایرانیان در ید کفایت اولیای عظام دولت علّیه ایران است و بعد از آنکه قانون مـملکتی،حـفظ حق افراد را علی السویه قرار داده،همه قسم راه امیدواری باز است و نیازی به خارجی نیست.»در این نامه بر دو نکته تأکید شده است:یکی اینکه اردشیر،تابعیت ایران ندارد و به همین دلیـل حـق دخالت در امور زرتشتیان ایران را ندارد و دیگر اینکه او در اندیشه حفظ حقوق جماعت زرتشتی نیست و در واقع اهدافی سیاسی را تعقیب میکند که همانا حفظ منافع گروهی خاص در بریتانیاست. اعلام شد که اگـر هـدف از مأموریت اردشیر«خیرخواهی و استحکام در مذهب است،رهنمای خیرخواه بیغرض لازم است که به هیچوجه در امور سیاسی و در حقوق جماعت مداخله نکرده یا معلم مدرسه باشد یا واعظ،و حال آنکه بعد از بـیست و سـه سـال تجربه به علاوه آنکه هـمچو امـید و انـتظاری را جماعت در مأموریت اردشیر جی ندارند،جماعت از زوال و اضمحلال خود در سایه مقاصد و نظریات خاص ایشان در وحشت است.»18
به راستی چه در رفتار و کردار اردشـیر وجـود داشـت که تولید وحشت میکرد؟ظاهرا راز این امر را باید در دو مسئله کـاملا مـنفک از یکدیگر دانست که اتفاقا به هم مربوط بودند و حلقه اتصال آنها نیز اردشیر بود.نخست باید از سران جامعه بـهایی و ارتـباط آنـها با او یاد کرد.در کرمان بهائیان بسیاری وجود داشتند،اما در دوره نـاصری دو مانع مهم در برابر آنها قرار داشت.نخست شیخیه که در آن زمان ریاستشان با حاجی محمد کریم خان بود و ایـن شـخص تـا سال 1323 قمری حیات داشت.مانع دیگر جمعی از بابیان و ازلیان بودند.بـهائیان آنـقدر نسبت به ازلیان نفرت میورزیدند که وقتی شیخ احمد روحی،میرزا آقا خان کرمانی و خبیر المـلک بـه جـرم توطئه در قتل ناصر الدین شاه کشته شدند،عبد البها پیشوای بهائیان راجـع بـه آن نـامهای به این شرح نوشت:
«در مدینه کبیره(اسلامبول)در این ایام صنادید شیطان را(ارکان میرزا یـحیی ازل)19اسـیر خـذلان کرد و فسادشان را واضح و عیان؛به کلی آن آتش را خاموش نمود و به تمام،آن داستان را از اذهان فـراموش؛فـی الحقیقه تجمع اعظم مفسدین عالم و مفترین بر جمال اقدم در چنین نقطه مهمه و شـب و روز بـه انـواع وسائط در هدم امر اللّه،ساعی و مجتهد؛به انواع وساوس و دسائس متشبث و خط عظمی بر امـر اللّه و اسـباب فساد شدیدی در حق احبأ اللّه جمع؛یمین مؤکده نموده بودند که این ارض را منقلب نـمایند و بـه واسـطه جمال الدین افغانی در جمیع محافل وزرا راه یافتند.حتی در خلوت پادشاهی-که کابین گفته میشود-به واسـطه آن شـخص بار جسته بودند و داماد یحیی،کاتب مخصوص جمال الدین شده بود و شـیخ احـمد از اعـضای دائمی مجلس او. وسیلهای نگذاشتند که در هدم بنیان الهی و اذیت این آوارگان تشبث نجستند.و افترایی نـماند کـه نـزدند و ما متوکلا علی اللّه به حبل تسلیم تشبث نمودیم و به قلب سلیم صـبر و تـوسل.عاقبت دستی از غیب درآمد و پردهء تزویر و خداع آن قوم پرلوم را بدرید و فسادشان آشکار شد و فتنهشان پدیدار؛اوراق فسادشان نـمودار شـد و به جزای اعمال خویش گرفتار شدند.به پنجه عدالت درافتادند و به ایـران ارسـال گشتند.شما ملاحظه فرمایید که در نزد عـوام کـار مـشتبه نشود.»20
مقصودش این بود که تودههای بـهائی گـمان نبرند که آن گروه از خودشان بودهاند و احتمالا به دلیل سوابق ضدیت با بهائیان در دوره نـاصری تـصور نشود که اعمالی از این دسـت مـورد حمایت جـامعه بـهائی خـواهد بود.
آنچه باعث شد تا بـین جـماعت زرتشتی و اردشیر نوعی کدورت شکل گیرد،فرایندی بود که از دوره مأموریت مانکجی آغـاز گـردیده و در دوره اردشیر شکل نوینی پیدا کرده بـود.این فرایند چیزی نـبود جـز دعوت از زرتشتیان برای پذیرش بـهائیت.امـری که در خود تواریخ خاص بهائیان و زرتشتیان بر آن تأکید فراوانی صورت گرفته است.از مـهمترین شـخصیتهای درگیر در این ماجراها باید از«مـاستر خـدابخش»نـام برد.او بر زبـانهای انـگلیسی،گجراتی،پارسی، اوستایی،پهـلوی و پازنـد تسلط داشت و با زبانهای سانسکریت،عربی،فرانسه و آلمانی کاملا آشنا بود.در دانشگاه بمبئی تـحصیل کـرد و از طرف انجمن پارسیان هند به سـفارش«خـورشید جی رسـتم جـی کـاما»در 1257 شمسی برای تدریس انـگلیسی به یزد آمد.او حدود دو سال بعد از مشروطه به دست یک زرتشتی به نام فریدون رسـتم کـرمانی با ضرب پنج تیر کشته شـد.رشـید شـهمردان مـورخ زرتـشتی علت آن را سخنچینی و غـمازی بـرخی از زرتشتیان میداند.او میگوید:مانکجی،اردشیر جی،ماستر خدابخش،کیومرث وفادار و ارباب کیخسرو شاهرخ در زمره افرادی بـودند کـه از دسـت و زبان این نمّامان راحت و آسودگی نداشتند و«هـرآن در پس پرده بـا پخـش شـبنامهها و یـا تـشکیل مجالس،اشکال و زحمات برای آنها تولید و در پیش بردن مقاصدشان که خیر جامعه را در بر داشت موانع،ایجاد میکردند.بالاخره مجمعی به نام مجمع حق گوی یزد...تشکیل گـردید و دامنه فعالیت خود را تا تهران رسانیده و در دامن زدن آتش نفاق همت نمودند.»21
از بین افرادی که ذکر شد،کیومرث پیشکار اردشیر جی و در زمان مشروطه،نمایندهء زرتشتیان در بلدیه تهران بود.انتخاب وی در 17 رمـضان 1328 اتـفاق افتاد.در همین ایام مجمع حقگوی یزد از ارباب کیخسرو شاهرخ و عدهای دیگر از زرتشتیها خواست خاک ایران را ترک نمایند.این ماجرا درست 18 روز بعد از قتل«ماستر خدابخش»انجام یافت.متن بخشی از اعـلامیهای کـه در این زمینه منتشر شد از این قرار بود:«امروز که 29 ذیقعده الحرام است به شما پروتست مینماییم اگر چهار روزه از یزد به طرف خارجه حـرکت نـکنید،امثال ماستر خدابخش بیشرف مـجازات خـواهید شد.»کیومرث شبنانه از یزد گریخت و به بمبئی رفت؛اما اواخر عمر به ایران بازگشت و در شهریور سال 1290 درگذشت.22به راستی علت این تحولات چه بود؟
حـقیقت آن اسـت که بین«مانکجی لیـمجی هـاتریا»و«کیخسرو جی خانصاحب»،جانشین او از طرفی و بهائیان از طرف دیگر روابط عمیقی وجود داشت.کیخسرو با«تعصبات دینی دستور تیرانداز»مخالفت میکرد.به عبارت دیگر او وقتی انجمن ناصری را تشکیل داد،تنی چند از پارسـیان بـهائی شده را به عضویت آن درآورد.منظور از«تعصبات دینی دستور تیرانداز»همین بود.او اعتقاد داشت که انجمن مزبور از آن زرتشتیان است و نباید غیر از آنها کسی به عضویت انجمن درآید،حال آنکه نماینده پارسـیان،ایـن تشکیلات را پوشـشی برای دست یافتن به اهداف سیاسی خود قرار داده بود.از آن میان باید از پروفسور جوانمرد نام برد که پارسـی بهائیشدهای بود که سمت منشیگری انجمن را عهدهدار بود.او نظامنامه انجمن را تـنظیم کـرد و«مـحضر عبد البهاء فرستاد و بیانات مسرتبخش در جوابش رسید که این مناجات در آن بود،...یزدانا خاک ایران را از آغاز مشکبیز فـرمودی» 23از طـریق انجمن ناصری که بهائیان در آن نفوذی تمام و کمال داشتند دست دستورها از نفوذ مطلق نـسبت بـه زرتـشتیان کوتاه گشت ولی عاقبت کیخسرو جی را مسموم و هلاک نمودند.24
از مهمترین اعضای انجمن ناصری باید از ماستر خـدابخش نام برد.او«مردی دانشمند و مستشار در آئین بهی بود،با اهل بها همراهی داشـت و اعتراضات معترضین را اجوبه کـافیه مـیگفت.»زرتشتیان این مرد را هم که در زمره مرتدین آیین زرتشت به شمار میرفت،به قتل رساندند.برادر او آقا مهربان هم پس از مرگ،مثل بهائیان دفن شد؛اما زرتشتیان او را از قبر درآوردند و در دخمه گذاشتند.امـا فرزند او به نام دینیار هم به ضرب گلوله کشته شد.فرزند خدابخش به نام هرمزدیار که در زمره ده موبد وجیه المله ایران بود،موفق شد با مهربانپور رستم،دینیار مریم آبادی و حـکیمپور مـهرگان،در عکا با عبد البها ملاقات کند و آنان در«مابین بهائیان پارسیان نخستین زائرین ارض مقصود میباشند.»25
ارتباط میان بهائیان و برخی سران زرتشتی در ایران فراتر از این حد بود.از پارسیان،ارباب جمشید جمشیدیان کـه تـجارتخانه و املاکی بسیار گسترده داشت،با سران بهائی بسیار محشور بود.
جمعی از پارسیان بهائی شده مثل ارباب سیاوش سفیدوش،ملابهرام اختر خاوری،رستم خان و اردشیر،پیشکار ارباب جمشید در کنار عـدهای دیـگر در استخدام ادارات او بودند. عبد البها مکتوبی دایر بر لزوم اطاعت از ارباب جمشید به ارباب سیاوش نوشته بود.وقتی در سال 1321 قمری بهائیان یزد مورد حمله قرار گرفتند،بسیاری از آنان به تهران آمـدند و در امـلاک او سـکونت جستند و به استخدام جمشیدیان درآمـدند.از جـمله کـسانی که توسط ارباب، پذیرایی شایان توجهی شدند،«هیپولیت دریفوس»یهودی بهائی شده بود.او از خانواده مشهور دریفوس فرانسوی و از محارم نزدیک عبد البـها بـود.دریـفوس در پارک مشهور اتابک که متعلق به علی اصغر خـان امـین السلطان بود و ارباب جمشید آن را به قیمت یک کرور تومان همراه با کلیه اثاثیه گرانقیمتش خریداری کرده بود،پذیرایی شـد.هـمچنین تـجارتخانههای جمشیدیان در قم، کاشان و اصفهان از این شخص و همراهانش پذیراییهای مفصلی بـه عمل میآوردند.26
بین شخص عباس افندی مشهور به عبد البها با ارباب جمشید روابط صمیمانهای وجود داشت.او اربـاب را شـخصی خـیرخواه میخواند که همتی بلند داشت.به پیروانش دستور میداد با اربـاب بـه امانت رفتار کنند و در مورد او صداقت و همت پیشه گیرند تا سرمشقی برای دیگران باشند،زیرا:«خدمت او خـدمت مـن اسـت و صداقت و امانت او صداقت و امانت من.»27عبد البها صداقت و امانت و همت و خیرخواهی در حـق عـموم عـالم علی الخصوص در امور حضرت ارباب جمشید را بر همه پیروانش فرض واجب میدانست و خدمت بـه او را خـدمت بـه آستان مقدس تلقی میکرد و خاطرنشان مینمود که«خیانت و عدم امانت را معصیت به حق شـمرند و عـصیان و طغیان در امر حضرت یزدان.»او کمک نکردن به جمشیدیان را«تضییع امر اللّه»میدانست و«قصور و فـتور در ایـن امـر مشکور»را«تدمیر احباء اللّه و تکدیر خاطر این عبد و تسوید وجوه سایر ادیان و سلب اعتماد بـه امـانت و وفا و صفای این حزب مظلوم در آفاق.»28از بهائیان خواسته شد به میل و رضای اربـاب جـمشید کـار کنند و به منتهای قدرت بکوشند و مبادا کسی مایه تکدر خاطر آن خیرخواه عالم شود:«چنین شـخص خـیرخواه را باید به جانودل خیرخواه شد و در خدمتش همت نمود،زیرا قصور سبب غـضب رب غـفور گـردد.»29
اینک گمان میبریم که تا حدودی علت نگرانیهای جماعت زرتشتی از اقدامات اردشیر روشن شده بـاشد؛زیـرا آنـگونه که از قرائن و شواهد برمیآمد وی در زمره کسانی بود که نه تنها بـا انـجمنهای بهائی ارتباطی تنگاتنگ داشت،بلکه جوانان زرتشتی را تشویق میکرد که به بهائیت بپیوندند.به همین دلیـل و نـیز به دلیل دخالتهای روزافزون او در مسائل سیاسی زرتشتیان تهران، جماعت،به اردشیر ظـنین بـودند.فعالیتهای او مضر به مصالح جامعه زرتشتی تـلقی مـیگردید و از دولت ایـران تقاضا میشد که نگذارند،به ایران مـراجعت نـماید.از طرف دیگر او به شدت درگیر مسائل سیاسی بود.امری که در نوع خود در جـامعه زرتـشتی تازگی داشت؛زیرا تا آن هـنگام دخـالت آنان در عـرصههای سـیاسی مـمنوع تلقی میگردید.این بود که بـر خـارجی بودن اردشیر تأکید میشد.ظاهرا این عده تصور میکردند که اعمال و رفـتار اردشـیر تازگی دارد،غافل از آنکه به تصریح مـنابع بهائی این فرایند از هـمان آغـاز مأموریت مانکجی به عنوان اولیـن فـرستاده انجمن اکابر پارسی یک دستور العمل بوده است.به همین دلیل بود کـه آنـان برای رفع مشکل متشبث بـه«سـردینشاه پتـیت»رئیس انجمن اکـابر پارسـیان هندوستان شدند.
از دولت ایـران خـواسته شد تا قبل از حرکت مجدد اردشیر از بمبئی به سوی ایران از طرف وزارت امور خارجه بـه کـنسولگری ایران در بمبئی تلگراف نمایند تا«جـناب سـردینشاه جی پتـیت رئیـس انـجمن خیریه پارسیان»از تقاضای زرتـشتیان ایران مطلع گردد«که اگر فی الواقع برای سعادت زرتشتیان ایران میل فرستادن مأموری دارنـد،یـک نفر صالح خیرخواه بیغرض به جـای اردشـیر جـی مـعین و بـا دستوری مشخص روانـه کـنند که از حدود خود تجاوز به حقوق زرتشتیان تبعهء ایران و در سیاست مداخله ننماید و اگر همچو وجودی نـادر اسـت،چـندی زرتشتیان ایران را به حال خود بگذارند و هـیچ کـس نـفرستند والا اگـر اردشـیر جـی را از روی لجاج بفرستند،هرروز اسباب زحمت دولت بوده زرتشتیان ایران او را به هیچ سمتی به رسمیت نخواهند شناخت و دولت ایران نیز هیچ او را به رسمیت نمیشناسند.» دیگر اینکه به کلیه وزارتـخانهها،دوایر دولتی و مأموران یزد و کرمان«تقاضای این جماعت راجع به عدم رسمیت اردشیر جی اعلام شود.»در پایان خواسته شده بود در این زمینه سرعت عمل به خرج داده شود و«بقای استقلال مـملکت و فـیروزی و کامکاری ملت و دولت»ایران آرزو شده بود و بالاخره اینکه اعلام شده بود:«به شرافت تبعیت دولت علّیه ایران مباهات مینماییم.»30در ذیل این نامه مقامات وزارت خارجه نوشته بودند که به انجمن زرتشتیان تـهران اطـلاع دهند:وزارت امور خارجه در این زمینه اقدامات مقتضی را انجام داده است. رئیس الوزراء هم اعلام کرد که تقاضاهای زرتشتیان ملاحظه شد و از وزارت امور خارجه راجع به عـدم صـلاحیت اردشیر جی مطالب لازم گفته شـده اسـت.همچنین«تقاضای نیامدن او به این سمت به ایران»خطاب به انجمن پارسیان انجام شده و قول داده شد که«البته اولیای دولت با مقاصد جماعت مزبوره مـوافقت و هـمراهی خواهد کرد.»31
وزیر امـور خـارجه هم اطلاع داد که مراتب اعتراض زرتشتیهای ایران نسبت به عدم مراجعت اردشیر جی به عنوان سرپرست آنها،به جنرال کنسول ایران در هند تلگراف شده و خواسته است که«از انجمن هند بـخواهند مـانع ورود او به ایران شوند و نتیجه را اطلاع دهند.»32
از طرف خود زرتشتیها هم تلگرافی برای«سردینشاه پتیت»به بمبئی ارسال شد که مضمون آن به این شرح بود:«...چون مأموریت اردشیر جی در سابق بـرای زرتـشتیان ایران نـتیجه سوء بخشیده، نماینده خود را برای ایران،دیگری معین نمایند اگر ایشان باشند به رسمیت نمیشناسیم،استدعای بـذل توجه داریم...»33
انجمن ناصری کرمان هم از انجمن تهران خواست تا از دولت ایـران بـخواهند:«چـون اردشیر جی سابقا در امور داخلی زرتشتیها دخالت میکرده و امتحان خود را داده است،مانع از مراجعت او به ایران شوند،در غـیر ایـن صورت او را از مداخله در امور خود ممنوع خواهند کرد.»34موبدان زرتشتی نیز ضمن ارسال تـلگرافی بـه انـجمن تهران اطلاع دادند که«اردشیر جی ریپورتر که سابقا دخالت در نظارت مدارس زرتشتیان داشته و اسـباب اختلاف زردشتیان و عدم رضایت آنها را فراهم کرده،ظاهرا به مأموریت سابقه به صـوب ایران میآید،مستدعی اسـت بـه وسائل مقتضیه از سردینشاه جی پتیت در بمبئی تغییر مشار الیه و تعیین شخص صالحی به جای ایشان بخواهند،در صورت عدم قبول ایشان را به رسمیت نخواهیم شناخت.»35
این نامه را که موبدان کرمان نوشته بـودند،حکایت از آن داشت که هیچیک از زرتشتیان اردشیر جی را به عنوان نماینده خود به رسمیت نمیشناسد.
نکته مهم دیگر موضعگیری ارباب کیخسرو شاهرخ دربارهء اردشیر است.او که نمایندگی زرتشتیان را در مجلس بر عـهده داشـت و بر طبق اسناد از نزدیکان و محارم اردشیر به شمار میرفت و بالاتر اینکه برکشیده او بود و خود هم مورد سوءظن زرتشتیان ایران،استدعا داشت که تلگراف به بمبئی به نام او نباشد،بلکه اگـر ارسـال تلگراف را ضروری تشخیص میدهند بهتر است که به عنوان انجمن زرتشتیان تهران مخابره شود تا اینگونه استنباط نشود که او نیز با مأموریت مجدد اردشیر در ایران مخالف است؛اما نـکته مـهمتر در ادامه نامه نهفته بود.او تقاضا داشت،نامه به گونهای نوشته شود که نشان دهد حتی دولت ایران هم از مأموریت اردشیر در ایران خشنود نیست و او را به عنوان نماینده زرتشتیان به رسمیت نـمیشناسد.اربـاب از دوره علاء السلطنه یاد کرد کـه«بـا وجـود رفاقت کاملی که با او داشتند،همین قسم نوشتهاند و در کابینه وزرا سابقه دارد.باقی موقوف به یک بذل توجه خاصی است که از طرف شـخص حـضرت امـجد عالی به ظهور رسد،منتظر بذل عنایت.»36
ایـن ایـام مقارن با جنگ اول جهانی بود،روزگاری که با وجود اعلام بیطرفی ایران به دولتهای درگیر در جنگ،قوای روس و انگلیس از شـمال و جـنوب بـه ایران حمله کردند و عملا کشور را به تصرف خود درآوردند و بـار دیگر حقوق یک کشور مستقل را نادیده گرفتند و حاکمیت ملی آن را زیرپا گذاشتند.در این شرایط بسیار نگرانکننده،رقابتهای دیـرینه روس و انـگلیس بـار دیگر در صحنه ایران از سر گرفته شد و قدرتهای بزرگ به بهانه جـلوگیری از نـفوذ آلمان و در حقیقت برای جلوگیری از پیش افتادن حریف در کشوری با موقعیت استراتژیک که دروازه هند به شمار مـیرفت،بـا یـکدیگر زورآزمایی میکردند.در چنین شرایطی لازم بود از طرف بریتانیا فردی به ایران مأمور شـود کـه از اوضـاع و احوال،اطلاعات گسترده داشته باشد و بتواند از روابط خود برای حفاظت از منافع بریتانیا در هند بـه نـحو بـایستهای بهره گیرد.اردشیر ریپورتر بدون تردید چنین شخصی بود.
حدود یک سال بعد از نـامهنگاریهایی کـه به گوشههایی از آن اشاره شد،بار دیگر به ناگاه نامهای از طرف«زرتشتیان شـهر و دهـات یـزد»به وثوق الدوله،رئیس الوزرای وقت،ارسال شد. آنان اعلام کردند:«با کمال افتخار و خورسندی»اردشـیر را مـیپذیرند و او را خیرخواه میدانند؛ زیرا او هدفی جز خدمت به وطن اجدادی خود ندارد و نیتی جـز تـوسعه مـعارف و مدارس و ترقی و اصلاح نوع خویش رد سر نمیپروراند.اعلام شد اگر معدودی علیه او اظهارنظر کردهاند «بـدون اطـلاع افراد طایفه بوده و ابدا محل توجه و اعتماد نخواهد بود»از هیئت دولت تقاضا شـد کـه اردشـیر جی را طرف وثوق افراد زرتشتی و مورد اعتماد عموم بدانند و به سخنان او گوش فرا دارند تـا مـوجبات تـشکرات صمیمانه و احساسات قلبی قاطبه زرتشتیان را فراهم آورند.37
گفتیم که علت مخالفتهای زرتـشتیان بـا آمدن اردشیر به تهران این بود که وی جوانانی از زرتشتیان را دعوت میکرد که به بهائیت بگروند.رونـدی کـه از دوره مأموریت مانکجی هاتریا آغاز شد و ادامه یافت.زرتشتیان برای مقابله بـا ایـن وضع انجمنی را به نام انجمن حقگوی یـزد تـأسیس کـردند و کسانی را که به این وضع کمک مـیکردند از پای درمـیآوردند.این روند منحصر به زرتشتیان نبود بلکه عدهای از یهودیان ایران هم به ایـن مـسلک میپیوستند.همانطور که بالاتر بـه زرتـشتیان نبود بـلکه عـدهای از یـهودیان ایران بحرانهایی بروز کرد که عـلت و مـنشأ آن انجمن اکابر پارسیان هند بود.به هرحال به رغم مخالفتهایی که انـجام گـرفت،بار دیگر اردشیر جی وارد ایران شـد.قبل از اینکه وی وارد ایران شـود-و بـه محض اطلاع از اینکه تصمیم پارسـیان بـرای اعزام او جدی است-انجمن حقگوی یزد یکی از پارسیان به نام ماستر خدابخش را کـه از نـزدیکان اردشیر بود به قتل رسـانیدند.اگـرچه ایـن قتل نوعی زهـرچشم گـرفتن از اردشیر به حساب مـیآمد،لیـکن وی به ایران مراجعت کرد.
بیشترین تلاش برای جلوگیری از ورود اردشیر به ایران در دوره نخستوزیری وثوق الدوله انـجام گـرفت.در همین دوره بود که کمیته مجازات بـا عـنوان ظاهری مـجازات خـائنین شـکل گرفت.گردانندگان ظاهری تـشکیلات کمیته مجازات ابراهیم منشیزاده،اسد اللّه ابو الفتح زاده،کریم دواتگر و مشکوة الممالک بود.از اینان کریم دواتـگر حـداقل در دوره مشروطه یکی از اوباش و چاقوکشان تهران بـود کـه در پایـتخت جـو رعـب و وحشت تولید مـیکرد و در اسـتخدام محافل مافیایی بود که زیر پوشش مشروطه به اخلال در نظم سیاسی و ضربه زدن به مشروطه مشغول بـودند.یـکی از چـهرههای پشت پرده این کمیته مورخ الدوله سپهر بود کـه در آن زمـان در سـفارت آلمـان بـه کـار مشغول بود و ظاهرا رابط این سفارتخانه با سفارت روسیه به شمار میرفت.کمیته مجازات در کلیه عملیات خود کسانی را هدف قرار میداد که متهم به جانبداری از روسیه بـودند.در فهرست ترورهای آنها حتی یک مورد از کسانی که به ارتباط با بریتانیا شهرت داشتند،دیده نمیشد.این کمیته در حقیقت ابزار اجرایی کسانی بود که تلاش داشتند به هر نحوی کـه شـده مانع از گسترش دامنه نفوذ روسیه در ایران شوند.به عبارت دیگر این کمیته نقطه عطف رقابتهای روسیه و بریتانیا در عرصه تحولات ایران به شمار میرود.همچنین تأسیس این کمیته مبین تـشدید اخـتلافات در درون صفوف هیئت حاکمه بریتانیا به شمار میآید.اختلافی که در یک سوی آن دستگاه سیاست خارجی بریتانیا قرار داشت که معتقد به نوعی مصالحه بـا روسـیه به منظور جلوگیری مسالمتآمیز از نـزدیکی ایـن قدرت به مرزهای هندوستان بود و در سوی دیگر،صاحبان سرمایه و قدرتمندان اقتصادی انگلستان متشکل از بانکداران،دارندگان صنایع و حامیان آنها در مجالس عوام و اعیان بودند.یک سـوی ایـن اختلافات منجر به انـعقاد قـرارداد 1919 شد که مواضع رسمی دولت بریتانیا را بازتاب میداد و سوی دیگر به کودتای رضا خان انجامید که بازتاب مواضع صاحبان سرمایه در بریتانیا بود.نقطه عطف این کودتا تشکیل کمیته مجازات بود،کـه بـدون تردید چهره پشت پرده آن اردشیر ریپورتر بود.
سند بسیار مهمی در دست است که جای هیچگونه تردیدی را در این زمینه باقی نمیگذارد. این سند ارزشمند به خط خود اردشیر نوشته شده و خطاب بـه وثـوق الدوله است.در زمـان نخستوزیری وثوق الدوله اعضا و سران کمیته مجازات دستگیر و محاکمه شدند.اهمیت موضوع در این است که وثوق الدوله بیش از هـمهء نخستوزیران عهد مشروطه،مورد کینهسران کمیته قرار داشت.هرچه رابطه پارسـیان و شـخص اردشـیر با علاء السلطنه حسنه بود،این مناسبات با وثوق الدوله در اوج تیرگی قرار داشت.نام وی هم در زمره کـسانی بـود که باید به ضرب گلولههای اعضای کمیته به قتل میرسیدند.نامه اردشیر بـسیار شـدید اللحـن بود و نه تنها مداخله یک تبعه خارجی در امور داخلی کشور به حساب میآمد،بلکه از جـهتی دیگر هم حائز اهمیت بود و آن اینکه چگونه در آن شرایط یک شهروند عادی-اگر حـتی اردشیر را شهروند ایران بـدانیم-بـه خود اجازه و جرأت میداد که از افرادی که به هرحال متهم به جنایت بودند حمایت اکید و شدید به عمل آورد؟متن نامه که بهخودیخود گویاست،عینا نقل میشود:
«به مقام منیع ریاستوزرا دامت شـوکته، توقیرا به عرض میرساند:این بنده اگرچه تبعه خارجه هستم ولی از حیث ایراندوستی کمتر از فرزندان صحیح این کشور باستانی تاریخی نبوده،به مقام نوعپرستی و عدالتدوستی بدین چند کلمه مبادرت میورزد.تاریخ ایـن چـند سال گذشته[را]اگر دقتا ملاحظه کنیم،مجمع تاریخ اشخاص معین بوده؛میتوان واضح گفت که هرگاه مسلک این اشخاص کاملا مبتنی بر نوع پرستی و وطندوستی میبود،مقام امروزی ایران و ایرانیان هـرگز بـدین پایه توأم به آنچه حقیقتا مشاهده میشود نمیبود.و حس نظم و عدالت به مقام وطندوستی هرگاه دخیل مباشرت امور مملکتی میبود وضع غیر از این میبود.لذا میتوان به مقام تبریک و تـهنیت نـسبت به ایران اظهار امیدواری به این کرد که امروز حس مسئولیت نسبت به سوء مباشرت امور بر جمعی وارد آمده، لوازم عدالت،مقتضی وقت،به طرز صحیح به عمل میآید.عـدم مـسئولیت و جـسارت و جرأت نسبت به وظایف صـحیح در اکـثر مـواقع به قدری بود که فی الواقع حس شرم و حیا و دیانت و درستی از میان رفته،صفات برعکس غلبه پیدا کرده،امور مملکت فـی الواقـع ضـایع و مغشوش بود و چون امروز در این اوان مرتکبین سوء مـباشرت چـه عمدی و چه غفلتی مورد مسئولیت میگردند،لذا به کمال عدالتپرستی همینقدر به عرض میرسانم که کسانی در موقع گرانی و قحطی مـعروف آخـری بـه مقام مباشرت رسمی مرتکب فقدان بلکه قتل هزاران هزار نـفوس در پایتخت و اطراف شده و به دارایی و تمول رسیدند،اینها را مورد مسئولیت عدالت امروزی فرمایند تا امثال ایشان هرچه کـمتر بـشوند بـهتر.چون دارایی و تمول مباشرین امر مذکور،یعنی کسانی که در موقع قـحط آخـری به سوء مباشرت و آدمکشی خود را معرفی کردهاند،آنان را بدین موقع درک مسئولیت حسابی مورد تحقیق و سیاست سـازند.چـون عـدم سیاست تولید عدم مسئولیت نموده بود،مباشرین مزبور غالبا خود را غیرمسئول دانـسته مـرتکب هـمه نوع بیاعتدالیها و شنایع میشدند.در انجام از درگاه ایزدی همین را خواهانم که حقیقت سیاست یعنی حـقیقت عـدالت در ایـران نمایان شده تنظیم امور به سهولت ممکن آید.زاید بر این عرضی نیست.اردشـیر ایـدلجی.»38
واضح است که اشارات اردشیر جی به قحطی آخری و لزوم اجرای عدالت در مورد عـاملین آن،حـوادثی مـثل قتل اسماعیل خان رئیس انبار غله تهران بود که پیش از این کمیته او را،ترور کـرده بـود.از دیگرکسانی که به قتل رسیدند باید از عبد الحمید خان متین السلطنه مدیر روزنـامه عـصر جـدید نام برد که قبلا در روزنامه مظفری بوشهر مقالهای علیه اردشیر چاپ کرده بود و نیز در هـنگام اجـرای قتلها به کمیته مجازات شدیدا حمله میبرد و ضمن محکوم کردن آنها،عـوامل درگـیر در مـاجرا را منتسب به بیگانه میکرد.عملیات کمیته مجازات سرفصل تحولات عدیدهای بود که به ناآرامی فـراگیر و مـستمر در کـشور منجر شد و بالاخره سیر حوادث را به سمت و سویی هدایت کرد که کـمتر کـسی در ضرورت ایجاد یک حکومت متمرکز و فراگیر متکی به نیروی نظامی تردیدی به خود راه میداد و نهایتا بـه کـودتای سوم اسفند سال 1299 و فروپاشی قاجاریه و تشکیل سلسله پهلوی انجامید.اردشیر کسی بـود کـه بر اساس گوشهای از وصیت نامهاش، رضا خـان را کـشف39و بـرای انجام کودتا به مقامات بریتانیا معرفی کـرد.نـیز او از مشاوران همیشگی رضا خان بود که تا واپسین روزهای عمر با او همکاری مـیکرد و از طـریق شبکه فعال خود نه تـنها مـبنای ایدئولوژی حـکومتی رضـا خـان را که مبتنی بر احیای میراث پیـش از اسـلام بود، فراهم ساخت بلکه از طریق همین افراد،بنیاد حکومتی را نهاد که تـا واپسـین روزهای عمر خود، محیطی امن را بـرای اهداف سرمایهداری جهانی و گـسترش مـناسبات سلطه بر منطقهای بسیار حـساس از دنـیای امروز ایجاد کرد.میراثی را که اردشیر بنیاد نهاده بود،فرزندش با کمال قـدرت حـفظ کرد.در حقیقت شاپورجی حلقه واسـط بـین دورهـ اول پهلوی با دوره دوم آن یـعنی دوره مـحمد رضا پهلوی است.بـه ایـن ترتیب آغاز تلاشهای گسترده برای ادغام ایران در نظام جهانی سرمایه که در دوره قاجار شکل گـرفته بـود،به تأسیس سلسله پهلوی منجر شـد.امـری که بـنابر شـواهد و مـدارک مسلم تاریخی،سهم عـمده آن با اردشیر ریپورتر بود.
شاپورجی ریپورتر در سال 1920 م/1299 ش یعنی همان سال کودتای رضا خان،در تهران بـه دنـیا آمد و تا دوازده سالگی تحت سرپرستی و تـربیت پدر،بـالید.پس از آنـکه اردشـیر در سـال 1311 از دنیا رفت،حـضانت فـرزندش به کسانی سپرده شد که حس کنجکاوی شاپور را برانگیخته بودند:
«در زندگی ما همواره وجود سایههایی حـس مـیشد کـه صاحبان آنها به چشم نمیآمدند.آدمهایی کـه تـأثیر زیـادی روی زنـدگی مـا داشـتند و به اصطلاح ایرانیها سایهشان روی سرمان بود،اما هرگز آنان را نمیدیدیم.نمونه آن استخدام و فرستادن داییام به تهران بود.در آن هنگام از مرگ پدرم بیش از یک سال میگذشت.ولی دستی ناپیدا دایی را بـا پیشنهاد شغل و درآمد خوب به استخدام درآورده بود و او را برای همراهی با من و مادرم که تازه به تهران آمده بودیم،به ایران فرستاده بود.میخواستم از کار این سایهها سردربیاورم.میدانستم زندگی مـا در حـاشیه جریان وسیعی از رخدادهای سیاسی و مرتبط به هم رقم میخورد و هرچه هست،دنباله زندگی و کار پدرم است،اما نمیدانستم من واقعا دنباله پدرم هستم و باید راه او را دنبال کنم.این را در دوره دانشگاه فـهمیدم.»40
بـه گفته شاپور حامیانش در این دوران فرزند یکی از بانکداران و صرافان انگلیسی،دایی و شوهرخواهرش بودند که این فرد اخیر دستور داشت دورادور از او مراقبت کند.او میگوید حامیان دیـگری هـم داشته که«بر اساس یـک وظـیفه برادرانه و فراماسونی از دور مواظب من بودند.»اما مهمترین حامیاش فردی بود که سالها بعد،در دوران اشغال ایران توسط متفقین،شاپور به ملاقاتش نائل آمد.شاپور او را جـانشین پدر و حـامی واقعی مینامید.شاپور کـه ایـنک دانشجوی دانشگاه تهران بود مدعی است که میخواسته با دایی و مادرش به هند بروند ولی:
«هنوز اندیشه بازگشت به هند درست ارزیابی نشده بود که روزی مردی به در خانه ما آمد و از مـن دعـوت کرد برای دیدن یک شخصیت سیاسی به نام نواب،به دیدار او بروم.در آن هنگام تهران بسیار آشفته بود و همه مردم پس از عوض شدن شاه خود و به خاطر وجود نیروهای متفقین بـه فـعالیت سیاسی پرداخـته بودند و به عضویت احزاب در میآمدند،اما ما هیچگونه حرکت یا رفتاری که ما را با سیاست و سیاستمداران پیـوند دهد نداشتیم.به همین خاطر عذرخواهی کردم و گفتم من ایشان را نـمیشناسم و شـاید شـما را مأمور دعوت از کس دیگری کردهاند.آن مرد رفت،ولی مدتی بعد برگشت و گفت خان دوست پدر شماست و در همین مورد بـا شـما کار دارد.
پیرمردی که به دیدارش رفتم بسیار فرتوت بود.اطلاعی درباره پدرم نـداد،ولی اشـاره کـرد که وی برای من برنامه وسیعی تدارک دیده بود تا بتوانم در آینده شخص مهم و عنصر مـفیدی برای کشورم باشم.نکته جالب این بود که در آن هنگام به تدریج فـهمیده بودم که هم خـودم و هـم پدرم از جنبههایی اصلا ایرانی به حساب نمیآییم.
پیرمرد در حالی که چشمان خود را تنگ کرده بود و صورت مرا میکاوید گفت:«فکر میکنم خانواده شما قصد برگشتن به هند را دارد.در این مدت ما طبق وظـیفه خود در برابر پدر شما،از دور مواظب بودیم که با مشکلی روبهرو نشوید،اما چنانچه به هند بروید از دسترس ما دور خواهید شد.بنابراین بهتر است در هند به سراغ دوستان پدرتان که انتظارتان را میکشند بـروید.»41
خـانم شیرین بانو،مادر شاپور در زمره پارسیان هند بود.بعدها شاپور در کالج«وست مینستر» و«کینگز»وابسته به دانشگاه کمبریج تحصیل کرد.دوران تحصیل او همزمان با شدت فعالیتهای کمونیستی در انگلستان بود و آثار آن بـعدها در قـالب عملیاتی بینظیر به منظور شناسایی نفوذیهای شوروی در دستگاه اطلاعاتی بریتانیا متبلور شد.در آن زمان حلقههایی از طرفداران شوروی در بین دانشجویان بریتانیایی دیده میشد.این گروهها بیشتر تحت تأثیر بحرانهای نـاشی از اوضـاع اقتصادی غرب نسبت به نظام سرمایهداری معترض بودند و نزدیکی به اتحاد شوروی را تجویز میکردند.از بین همین افراد،عدهای جذب سرویس اطلاعاتی شوروی شدند که به پنج کمبریجی مشهور گـردیدند و مـهمترین آنـها عبارت بودند از:«گای بورگس»،«دونـالد مـک لیـن»،«سرآنتونی بلونت»و«کیم فیلبی».در مورد ماهیت نفر پنجم بین مسئولین سابق سرویسهای اطلاعاتی شوروی سابق و انگلستان هنوز اختلاف نظر وجود دارد.42
خـلاصه ایـنکه در آنـ سالهای بحرانی شاپور تحصیلات خود را در رشتههای علوم سـیاسی، تـاریخ و ادبیات فارسی ادامه داد و در سال 1939 فارغ التحصیل شد.او بعدا به استخدام وزارت امور خارجه درآمد.در فرانسه،خاورمیانه و سرحدات هند و برمه خـدمت کـرد و بـه پاس خدمات خود نشانهایی دریافت نمود.در اکتبر 1943 با مسئولیتی ویـژه به هند یعنی سرزمین پدری خود رفت.مأموریت شاپور در هند سرآغاز تکاپوهای او در منطقهای بسیار مهم از دنیای آن روزگار بود کـه بـازتابهای عـدیدهای در سراسر منطقه برجای گذاشت.
در هند شاپور بخش فارسی رادیو دهلی را اداره مـیکرد؛رادیـویی که در تحلیل و ارسال اخبار جنگ بسیار مهم بود.در سال 1945 مصادف با آخرین سال جنگ جهانی دوم بـه بـحرین اعـزام شد و سال بعد همزمان با گسترش انقلاب چین به آن سرزمین رفـت.مـأموریت شـاپور در چین را باید سرفصل مهمی در زندگی سیاسی او به شمار آورد؛زیرا از این مقطع زمانی بود کـه نـوعی هـمگرایی در سیاستهای اطلاعاتی ایالات متحده و بریتانیا به وقوع پیوست.سیاستهایی که بعدها با پناهنده شـدن جـاسوسان ک.گ.ب در سرویس امنیتی بریتانیا تا حدودی به سردی گرایید. انقلاب چین را میتوان به مـثابه سـرآغاز تـبلیغات غرب در زمینه آنچه خطر سرخ نامیده میشد ارزیابی کرد.در آن زمان در آمریکا تحت آموزههای سـناتور مـک کارتی جنبشی آغاز شد که هدف اصلی آن پیگیری و دستگیری فعالان جنبش چپ در آمـریکا بـه شـمار میرفت.زیر نام مبارزه با پدیده کمونیسم سوابق کثیری از مردم مورد بررسی قرار گرفت و ضـمن تـعقیب و آزار و اذیت، بر هرکسی که احتمال فعالیت به نفع اردوگاه شرق داشت جـوی از رعـب و وحـشت حاکم گردید و امنیت فردی چنان رخت بربست که کثیری از ایالات متحده گریختند و راهی سرزمینهای دیـگر شـدند.از هـمین زمان بود که ایران از نظر آمریکاییها اهمیت فراوانی یافت و نگرانی در مورد آنـ بـه عنوان کمربند امنیتی جهان سرمایهداری به جراید کشیده شد.
همان هنگام در ایران حوادثی در شرف تکوین بـود کـه بایستی تحت نظارتی جدی قرار گیرد. این حوادث،به مقولهای بسیار حـیاتی یـعنی ملی شدن صنعت نفت انجامید.اهمیت فـعالیتهای شـاپور در چـین به اندازهای بود که وی پس از خاتمه مأموریتش بـه دلیـل آنچه که«خدمات مؤثر» خوانده شده است به دریافت توصیه نامه خدمات ویـژه نـائل گردید. پس از بازگشت از چین در سال 1947 شـاهد تـحولی دیگر در سـرزمینی دیـگر یـعنی هندوستان بود.او در آن هنگام عنوان مقام دوم وزارت امـور خـارجه این سرزمین تاریخی را داشت.از هندوستان بود که شاپور به عنوان نخستین سـفیر اکـرودیته هند در ایران مأموریت یافت.همان گـونه که پیداست شاپور در ایـن زمـان،27 سال بیش نداشت و واگذاری مـأموریتهای حـساس به او نشاندهنده نبوغ ویژهاش در انجام مأموریتهایی از این دست بود.در جریان ملی شدن صـنعت نـفت،شاپور همانطور که خواهد آمـد،مـشاور سـیاسی سفارت آمریکا بـود و در هـمین مسئولیت در زمره کسانی بـود کـه عملیات براندازی دولت مصدق را نیز هماهنگ میکرد.عملیاتی که به «تی پی آژاکس»مشهور شد و در اسـنادی کـه متناوبا منتشر میشود به عمد نـام شـاپور به عـنوان یـکی از کـارگردانان اصلی ماجرا کتمان مـیشود.در حقیقت او عنوان رسمی مشاور سفیر آمریکا یعنی لویی هندرسون را داشت؛اما واقعیت این است کـه وی عـضو مهم سفارت بود و با تیم «رویـ مـلبورن»کـه بـا مـحافل مشخصی در احزاب سـیاسی ایـران و فرایندهای مافیایی و پنهان در ارتباط بود همکاری میکرد.او همچنین با«راجر گوئیران»رئیس ایستگاه سیا در تهران هـمکاری مـیکرد و از طـرف سرویس امنیتی بریتانیا اقدامات خود را با او هـماهنگ مـینمود.بـه نـوشته خـود شـاپور که خلاصهای از زندگینامه خویش را برای آمریکاییها تهیه کرده است، مسئولیت عملیات در صحنه براندازی مصدق را بر عهده داشته است.در همین ایام او در دانشکده افسری تدریس میکرد و از همین راه با بـرجستهترین افسران ارتش از نزدیک آشنا شد و همین آشنایی زمینههای مساعدی برای عملیات آتی براندازی مهیا کرد.در کنار همه اینها شاپور برای نشریات مختلفی مثل یو.اس.ریپورت، (U.S.report) ورلد نیوز، (World News) و تایمز (Times) گزارشهای خبری ارسـال مـیکرد.بعد از عملیات کودتا، شاپور به پاس خدماتش پست دائمی عضویت در وزارت امور خارجه آمریکا را به دست آورد. دلیل آن خدمات شایسته نامبرده در جهت اهداف مشترک ذکر گردیده که به همان دلیـل شـهروند ایالات متحده شناخته شد.شاپور در دوره کودتا درجه سرهنگی داشت و بعد از کودتا به درجه سرتیپی نائل آمد.او افسر رابط شاه با آمریکا و انگلستان بـود و بـه گزارش خود آمریکاییها نقش بـسیار مـؤثری در تحکیم پیوند شاه با ایالات متحده داشت.طبق همین سند شاپور از افراد بسیار نزدیک به شاه بود و از طرفی مشاور برجستهء آمریکاییها در خصوص مسائل ایـران و شـاه،و در عین حال از همکاران بـسیار نـزدیک سازمان سیا محسوب میشد.43
اعزام شاپور به ایران،ظاهرا به تقاضای شخص خودش انجام گرفت؛اما در سطور آتی، واقعیت را به گونهای دیگر خواهیم یافت.در 31 ماه مه 1943 مصادف با خردادماه 1322 رئیـس آجـودانی ارتش بریتانیا در هند از شاپور دخواست که عطف به درخواست 19 مه همان سال برای انجام مصاحبه در اسرع وقت به اداره کل آجودانی ارتش در محل ستاد نیروهای انگلیس در هند مراجعه کند44پیش از ایـن شـاپور تقاضا کـرده بود که او را در یگان اطلاعاتی هند مأمور نمایند.به رئیس ستاد مشترک اطلاع داده شد که اگر قـرار است آقای ریپورتر به مأموریت فوری به یگان اطلاعاتی اعزام شـود و مـتصدی شـغلی در ایران شود،ما سه ماه وقت لازم داریم تا او را از خدمت در رادیو سراسری هند رها سازیم.این مدت بـه مـنظور یافتن جانشینی برای ایشان است.خواسته شده بود که موافقت یا عدم مـوافقت خـود را بـه مقامات مربوطه اطلاع دهند.45 در چهارم اوت 1944 بارنز مسئول ایستگاه رادیو دهلی به کلیه افراد ذیربط46اطـلاع داد که شاپور سرپرست واحد ایران در رادیو هند برای انجام کارهای خصوصی خود عـازم ایران است. بنابر اهـمیت ایـن سفر در حداقل زمان ممکن خواسته شده بود،تسهیلات لازم اعم از لشکری یا کشوری در اختیار او قرار گیرد.47
بر خلاف مدلول اسناد غیر قابل انکاری که از شاپور به جای مانده است،در کتاب Who''s Who مـشاغل شاپور به شکلی دیگر نقل شده است.طبق مندرجات بخشهای مربوط به شاپور شغل وی در سالهای 1940-1943 کارمند روابطعمومی سفارت بریتانیا در تهران48 ذکر شده است که بر اساس اسناد موجود غلط محض اسـت.شـاپور در این سالها در تهران اقامت نداشت بلکه همانطور که دیدیم در هندوستان بود و اداره بخش فارسی رادیو دهلی را عهدهدار بود.غیر از این شاپور در سالهای حساس یادشده مأموریتهای بسیاری در چین و هنگکنگ انجام داده بود کـه در سـرنوشت سیاسی بعدی او مهم و تعیینکننده بود.استقرار شاپور در تهران مربوط به سالهای 1324 یعنی 1945 به بعد است که مأموریتهای وی در این تاریخ نیز بسیار مهمتر از آن چیزی بوده است که توسط«کریستوفر وودهـاوس مـونتاگ»و یا کتاب فوق،نقل شده است.
به هرحال این مأموریت که به دلیل اهمیت فوق العادهء آن،در استتار محض قرار گرفته بود و حتی مأمورین بریتانیایی هم از آن بیخبر بودند،یک مـأموریت عـادی نـبود؛زیرا اگر چنین بود بـه اسـتتار نـیازی نداشت.در حقیقت این مأموریت به تقاضای سرویس اطلاعات خارجی بریتانیا انجام میگرفت و شاپور به این دلیل انتخاب شده بود که بـهتر از هـرکس دیـگر بر اوضاع و احوال ایران اشراف داشت و میتوانست مـنشأ اثـر باشد،افزون بر آن،سوابق پدرش را نیز نمیتوان در این انتخاب نادیده گرفت.درخواست تسهیلات اعم از لشکری و کشوری خود حکایت از اهمیت سـفر او داشـت شـاید شاپور تنها فرد سرویس امنیتی بریتانیا بود که پیوندهای گـستردهای با رجال ایران داشت.با تعدادی از دوستان ایرانی و غیر ایرانی او در همین فصل آشنا خواهیم شد و شبکه ارتباطی او را کـه در تـقدیر تـحولات معاصر ایران نقشی تعیینکننده داشتند،معرفی خواهیم کرد.همین قدر خـاطرنشان مـیکنیم که دوره مأموریت شاپور با یکی از پیچیدهترین ادوار تاریخ ایران مصادف بود.دورهای که حزب توده با فـعالیتهای کـمونیستی و بـا حمایتهای آشکار از حضور نیروهای شوروی در کشور و همچنین با تظاهرات به نفع ارتـش اشـغالگر و انـجام راهپیمایی برای واگذاری امتیاز نفت شمال به قدرتی که به هرحال هنوز نیروهایش را از کـشور خـارج نـکرده بود و تهدیدی علیه امنیت ملی کشور به حساب میآمد،نام خود را برای همیشه در زمـره احـزاب وابسته به بیگانه و به عنوان ستون پنجم ارتش سرخ در ایران ثبت کرد.از طـرف دیـگر در ایـن زمان یکی از پیچیدهترین شبکههای اطلاعاتی غرب در ایران سامان یافت. «رابین زینر»ایرانشناس برجسته و اسـتاد صـاحبنام بعدی کرسی ایرانشناسی دانشگاه آکسفورد در رأس شبکهای از عوامل اطلاعاتی انگلیس در شرایطی به غایت رنـجآور کـه خـطر مرگ هر لحظه تهدیدش میکرد،در منطقه تحت نفوذ شوروی سرگرم جمعآوری اطلاعات نظامی بود. درعـینحال عـوامل گوناگون قدرتهای درگیر در تحولات ایران،هرکدام مشغول اقدامات خاص خود بودند کـه پرداخـتن بـه آنها از حوصله بحث حاضر خارج است.
پانوشتها:
پانوشتها:
(1).آرین رنـجی شـری[شاپور ریپورتر]:به دام افتاده،ترجمه محسن اشرفی،نشر نی،تهران،1377،صص 14-15.
(2).شهمردان،رشید:فرزانگان زرتشتی،انتشارات فروهر،تهران،1363،ص 30.
(3).پرورش،ش 28،دوشنبه نهم رمضان 1318 سپتامبر 1900،ص 2.
(4).همان.
(5).در این زمینه بنگرید به:میرزا عبد الرحـیم کـلانتر ضـرابی،تاریخ کاشان،به کوشش ایـرج افـشار،انـتشارات فرهنگ ایران زمین،تهران،1341.
(6).پرورش،ص 3.
(7).همان،ص 4.
(8).همان،ص 5.
(9).همان،ص 6.
(10).آرین رنجی شری،همان،ص 12.
(11).تربیت،ش 349،پنجشنبه 20 ذیقعده 1322،ص 1752.
(12).منتخب از خاطرات مرحوم اردشیر جی که از انـگلیسی و گـجراتی بـه فارسی ترجمه شده است،اسناد اردشیر جی، ریـپورتر،تـهران،نوامبر 1931،ش 4-052/-129 الف.
(13).آرین رنجی شری،همان،ص 17.
(14).اردشیر جی به علاء السلطنه رئیس الوزرا،تهران 30 ربیع الثانی 1333،ش 31194-ن.
(15).رئیس الوزرا به اردشیر جی،تـهران،بـیتا،ش 39190-ن.
(16).مـستشار الدوله به زرتشتیان کرمان،تهران،10 سنبله 1335،ش 17081-ن.
(17).علاء السلطنه به انـجمن زرتشتیان تهران،بیتا،ش 17082-ن.
(18).زرتشتیان تهران به علاء السلطنه رئیس الوزرا،تهران،9 محرم 1337،ش 17089-ن.
(19).پرانتز از متن اصلی است.
(20).فاضل مازندرانی،اسـد اللّه:تـاریخ ظـهور الحق،ج 8،بخش 2،مؤسسه ملی مطبوعات امری،تهران،1333 بدیع، صص 731-732.
(21).شهمردان رشـید،هـمان،ص 616.
(22).همان،صص 605-606.
(23).تاریخ ظهور الحق،ج 8،بخش دوم،صص 934-935.
(24).همان،ص 935.
(25).همان،ص 937.
(26).همان،صص 951-952.
(27).عبد البها:مجموعه الواح مبارکه بـه افـتخار بـهائیان پارسی،مؤسسه ملی مطبوعات امری،تهران 1333 بدیع،صص 37-38.
(28).همان،ص 41.
(29).همان،ص 49.
(30).انجمن زرتـشتیان تـهران بـه رئیس الوزرا،تهران،9 محرم 1337،ش 17089-ن.
(31).رئیس الوزرا،به انجمن زرتشتیان تهران،بیتا،ش 17089-ن.
(32).وزارت امور خارجه رئیس الوزرا،تهران،26 مـحرم 1337،ش 170184-ن.
(33).زرتـشتیان کـرمان به سردینشاه پتیت،کرمان،بیتا،ش 17086-ن.
(34).انجمن ناصری کرمان به انجمن زرتشتیان تهران،کرمان،بـیتا،ش 17087-ن.
(35).کـنکاش موبدان کرمان به انجمن تهران،کرمان،بیتا،ش 17088-ن.
(36).کیخسرو شاهرخ به گمنام،تهران،7 صـفر 1337،ش 39190-ن.
(37).زردشـتیان شـهر و دهات به وثوق الدوله،یزد،محرم 1338،ش 47550-ن.
(38).اردشیر جی به وثوق الدوله،تهران،2 رجب 1339،ش 36365-ن.
(39).برای آگـاهی بـیشتر بنگرید به ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 2،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران 1371.
(40).آرین رنـجی شـری[شاپور ریـپورتر]،همان،ص 17.
(41).همان،صص 18-19.
(42).مثلا بنگرید به:پیتر رایت،شناسایی و شکار جاسوس،که جاسوس پنجم ار سـرراجر هـالیس میداند که همزمان با تحقیقات درباره نفوذیهای شوروی در سیستم اطلاعاتی انگلیس ریـاست ام.آی.5 را عـهدهدار بـود.در برابر این دیدگاه به این منبع مراجعه شود:یوری مودین،پنج دوست کمبریجی من،تـرجمه احـمد کـسائیپور،نشر کارنامه،تهران،1375؛وی نفر پنجم را کرن کراس میداند.یوری مودین رابط کـمبریجیها بـا سرویس اطلاعاتی شوروی بود و باید اطلاعات او موثق تلقی شود. اما درعینحال هنوز در ماهیت فرد پنجم کـه کـیست تردید وجود دارد و حتی عدهای در صفحات اینترنت لرد ویکتور روچیلد دوست بسیار نزدیک شـاپور را نـفر پنجم میدانند.
(43). Curriculum Vitae of Brigarder Shapoor A.Reporter,D.S.O.-اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ مـعاصر،ش: الف 129-32-1.
(44).آجـودانی ارتـش انگلیس به شاپور ریپورتر، A.G.2.C.31 May -1943,ش،الف:1-322/44512،129/.
(45).چارلز بارنز مـدیر اخـبار رادیو سراسری هند به ستاد ارتش انگلیس در هند،8060/74-158. SOME/S ؛ش:الف 2- 322/-233-129/.
(46). All Whom It May Concern.
(47).اسناد رادیو دهلی،ش:الف-4-322/129، August ,44/10932-1944.
فصلنامه مطالعات تاریخی – بهار 1383 - شماره 2 - صفحه 138
نظرات