رقابت هویدا و آموزگار


 ....کمی به عقب برگردیم؛ به دوران سیزده ساله نخست‌وزیری هویدا زمانی که رفته رفته همه چیز جا افتاده بود و به جز ترمیم گاه به گاه کابینه چیزی فضای یکنواخت کشور را دگرگون نمی‌کرد. «حزب ایران نوین» و حزب به اصطلاح اقلیت «مردم». نان و گوشتی هم فراهم بود و پول 6 میلیون بشکه نفت که روزانه صادر می‌شد و آن ادعاهای پیشرفت و رشد سالانه 40% و تظاهرات ششم بهمن و رژه 21 آذر و جشن‌های چهارم آبان و دری که به پاشنه خود می‌چرخید. در این سالها، هویدا که رکورد نخست‌وزیری را شکسته و دوران هفت ساله نخست‌وزیری مخبرالسلطنه هدایت را در زمان رضاشاه به فراموشی سپرده بود، موقعیت طراز اول خود را داشت و می‌شود گفت برای خود قطبی بود. دکتر اقبال نیز به عنوان یکی از چهره‌‌های وفادار و نزدیک به شاه و با سابقه پنج ‌سال نخست‌وزیری و در مقام مدیرعاملی شرکت ملی نفت یکی دیگر از چهره‌های با نفوذ به شمار می‌رفت. علاوه بر اینها اسدالله علم بود که از نزدیک‌ترین ارتباط‌ها با شاه برخوردار بود و در مقام وزارت دربار نفوذ و اعتبار خود را داشت. غیر از اینها البته مهندس شریف امامی هم بود که ریاست مجلس سنا را به عهده داشت و مدیر عامل بنیاد پهلوی بود. اما شریف‌امامی که به طرزی مرموز عمل می‌کرد سر و کله‌اش بیشتر در محافل اقتصادی و مالی دیده می‌شد و با وجودی که در مقام ریاست سنا یک پست درجه اول سیاسی را به عهده داشت اما این پشتوانه و موفقیت سیاسی را در راه اعمال نفوذهای مالی و کسب درآمد به کار می‌برد و به هر حال در عین حال که یک قطب قدرت بود اثر ملموس در بازیهای سیاسی نداشت. البته مهندس ریاضی هم به عنوان رئیس مجلس شورا حضور داشت ولی در بازیهای روز به حساب نمی‌آمد. به هرحال کسانی که نام بردیم در برابر شاه مطیع محض بودند و تنها افتخارشان این بودکه منویات ملوکانه را بی ‌چون و چرا اجرا می‌کردند و اگر از علم بگذریم، و تا حدودی اقبال، در هیچیک از آن‌ها استقلال رأی و نظری که بتواند نقش تعیین کننده داشته باشد دیده نمی‌‌شد.

مشخصه دیگر اینکه هیچ یک از این برجستگان و نزدیکان شاه که نام بردیم، برای جانشینی هویدا سودایی نداشتند[i] کسانی که احتمال داشت رقیب هویدا و کاندیدای جانشینی او باشند اتفاقاً در کابینه خود او عضویت داشتند که مهمترین آن‌ها جمشید آموزگار بود و دیگری هوشنگ انصاری. به جز اینها باید از دکتر هوشنگ نهاوندی نام برد که «گروه اندیشمندان» را تشکیل داده بود و از سوی شهبانو فرح نیز حمایت می‌شد و نیز عبدالمجید مجیدی که فقط گوشه چشمی به مقام نخست‌وزیری داشت. البته در اواخر کار دکتر منوچهر گنجی نیز به جمع رقبا پیوسته بود. در میان این پنج تن موقعیت آموزگار و انصاری برجسته‌تر بود و هویدا نیز رقیب بالقوه خود را آموزگار و انصاری می‌دانست. ولی چون انصاری ظاهراً رابطه خوبی با هویدا داشت از آموزگار بیشتر چشم می‌زد و دل نگران موقعیت او بود. البته آن‌ها حفظ ظاهر را می‌کردند اما حقیقت امر این بود که آموزگار و انصاری در تحلیل نهایی هیچ یک از باند هویدا و یاران کانون مترقی به حساب نمی‌آمدند. نردبان ترقی آن‌ها در حقیقت در جایی دیگر قرار داشت و دستی که حمایتشان می‌کرد آن‌ها را بی‌نیاز از نزدیکی به هویدا می‌ساخت و ظاهراً به اعتبار موقعیت ویژه‌شان بود که جانشینی هویدا را دور از دسترس نمی‌دیدند. اما اینکه آموزگار یا انصاری کدام یک شانس بیشتری داشتند، مسئله این بود! در این میان علائمی دیده می‌شد که هم موقعیت ممتاز این دو تن را برای جانشینی هویدا گمانه می‌زد و هم اینکه هم قوه بودنشان را نشان می‌داد.

یکی دو سال قبل از سال 56، زمانی که «حزب رستاخیز» تشکیل شد و احزاب «ایران نوین» و «مردم» منحل شدند، در حقیقت این هویدا بود که با وجود انتصاب به دبیرکلی حزب واحد موقعیت خود را از دست می‌داد. زیرا این هویدا بود که به وسیله شبکه‌ای که «ایران نوین» در سراسر مملکت گسترده بود به هیچ گروه و شخص دیگر در حاکمیت اجازه نمی‌داد که چشم‌داشتی به مناصب و پست‌های درجه اول مملکتی داشته باشند، و در حقیقت این حزب به عنوان تنها مسیر رسیدن به موقعیت سیاسی و اداری و پارلمانی، روابط سنتی توزیع قدرت را در مملکت به هم زده بود و کلید قدرت حزب هم یکسره در دست هویدا بود. لذا با انحلال «حزب ایران نوین» کار دگرگونه شد و هویدا گامی به عقب رانده شد زیرا با وجودی که گفتیم خود او به دبیرکلی حزب واحد رسید کسان دیگری به صحنه آمدند که مهارشان به دست هویدا نبود. زمانی که مقرر شد حزب دارای دو جناح یکی به نام «جناح» مترقی و دیگری به نام «پیشرو» باشد انتخاب آموزگار و هوشنگ انصاری به رهبری این دو جناح معنای سیاسی خود را داشت و این برای هویدا هشداری بود که رقبای او و داوطلبان جانشینی او چه کسانی هستند. بالاخره زمانی که هویدا از پست دبیر کلی «رستاخیز» کنار گذاشته شد و جمشید آموزگار بدون عضویت در کابینه به دبیر کلی حزب رسید معلوم شد که ظاهراً کفه آموزگار برای رسیدن به پست نخست‌وزیری سنگین‌تر از انصاری شده و آن‌ها که در انتخاب نخست‌وزیر برای ایران نقش داشتند، و شاه نیز درحال و هوای تازه و دوران کارتر می‌بایست حرف آن‌ها را بشنود، آموزگار را بر انصاری ترجیح داده بود. در حقیقت آموزگار که بیشتر یک تکنوکرات فارغ از سیاست بود ابتدا با تغییر سمتش از وزارت امور اقتصادی و دارایی به وزارت کشور و سپس انتخابش به دبیر کلی حزب رستاخیز می‌بایست به رموز سیاست آشنا شود و خود را برای نخست‌وزیری آماده کند. سرانجام هم چنین شد و ‌آنچه میسر نشد آشنایی او به رموز سیاست بود و بعد که براساس پیش‌بینی‌ها به نخست‌وزیری رسید و طوفان سال 57 در گرفت معلوم شد که واقعاً از تنها امری که سر در نمی‌آورد همان سیاست است. این مطلب را هم خود شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» متذکر شده و انتخاب آموزگار را به نخست‌وزیری از اشتباهات خود دانسته است گو اینکه در همین کتاب برکناری بعدی او را نیز اشتباه تلقی کرده که این خود داستانی دیگر دارد.

باری، با انتخاب آموزگار به نخست‌وزیری و انتصاب هویدا به وزارت دربار آن خصومت و اختلاف دیرین تشدید شد، چرا که هویدا ظاهراً بعد از سیزده سال نخست‌وزیری هنوز از آن سمت سیر نشده بود و با رقیب دیرین که اینک جای او را در کاخ نخست‌وزیری گرفته بود بر سر عناد بود. و چون در مقام وزارت دربار به هر حال هنوز اهرم قدرتی را به دست داشت شروع به کارشکنی در کار دولت آموزگار کرد. بنا به گفته آموزگار به خود من یکی از همین موش‌ کشی‌ها و چوب لای چرخ دولت گذاشتن‌ها بالاخره شعله انقلاب را روشن کرد که شرح آن را خواهم داد.

مقاله «رشیدی مطلق»

برای اینکه معلوم شود موضوع اختلاف و درگیری هویدا و آموزگار در چه پایه‌ای قرار داشت لازم است به دو مسئله اشاره کنم. یکی ماجرای نامه معروفی که به امضای «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات منتشر شد و تظاهرات خونین قم را به پا کرد و در حقیقت اولین شعله انقلاب را روشن ساخت و دوم گفتگویی که شخصاً با آموزگار و درباره کارشکنی‌های هویدا در کار دولت او داشته‌ام.

در مورد «رشیدی مطلق» اینکه در نزد اهل اطلاع روشن است که منشأ نگارش این نامه دفتر مطبوعاتی هویدا بود. این دفتر را فرهاد نیکخواه،‌ معاون سابق وزارت اطلاعات و دفتر و دستکش تصدی می‌کرد. و به هنگامی که هویدا از نخست‌وزیری به دربار آمد نیکخواه را هم با خود به دربار آورد و ندانم‌کاری‌های همین دفتر بود که آن شعله را روشن ساخت و چگونگی ماجرا چنین است:

خلعتبری وزیر امور خارجه از سفارت ایران در عراق گزارشی دریافت می‌کند مبنی بر اینکه آیت‌الله خمینی ضمن مسئله‌ای از مسایل رساله عملیه خود سلطنت را غیر شرعی اعلام کرده و این نظر تازه در چاپ جدیدی از توضیح‌المسائل ایشان چاپ و نشر شده است. خلعتبری این گزارش را در شرفیابی معمول خود به عرض می‌رساند و شاه که از دریافت چنین گزارشی سخت عصبانی شده بود به وزیر دربار دستور می‌دهد که در رد و ذم آیت‌الله خمینی مطلبی نوشته و به روزنامه‌ها داده شود.

پیش از این در زمان عَلََم رسم و سنت این بودکه این گونه اوامر را وزیر دربار به دولت ابلاغ می‌کرد و وزارت اطلاعات به حسب وظیفه ترتیب کار را می‌داد. اما این بار وزیر دربار، احیاناً به دلیل همان درگیری که با آموزگار داشت، خواست که از بالای سر دولت عمل کند و تصمیم گرفت که حداقل تهیه متن را دفتر مطبوعاتی خودش انجام دهد و آن نامه مرموز بدین ترتیب در خود دربار نوشته شد. اینکه نویسنده آن چه کسی بود و چرا آن لحن تند و توهین‌آمیز به کار گرفته شد خود داستان دیگری است. قطعی اینکه، آن نامه به دستور هویدا و به وسیله نیکخواه و بدون اطلاع دولت و وزارت اطلاعات تهیه شد و چون سابقه نداشت که دربار مستقیماً مطلبی را برای چاپ به روزنامه‌ها بدهد برای چاپ آن از طریق وزارت اطلاعات اقدام شد. این درست مقارن ایامی بود که کنگره «حزب رستاخیز» در سالن 12 هزار نفری استادیوم آریامهر تشکیل شده بود و آموزگار با انتخاب مجدد به دبیر کلی حزب و در اختیار گرفتن هر دو سمت دبیر کلی و نخست‌وزیری خود را پیروز صحنه می‌دانست و درست، مقارن احساس پیروزی آموزگار، هویدا، مشت خود را ، که همان نامه کذا باشد، به طرف او پرتاب کرد و این نامه دربسته را فرستاده دربار، به داریوش همایون، یعنی وزیر اطلاعات و جهانگردی کابینه آموزگار، در زمانی که در کمیسیون قانون اساسی کنگره شرکت داشت تسلیم کرد و او که از همه جا بی‌خبر بود و تصور می‌‌کرد دستور از بالاست و او باید مجری منویات باشد آن پاکت دربسته را که آرم دربار هم داشت، به خبرنگار اطلاعات که در کنگره حضور داشت سپرد، با تأکید بر این امر که باید در اولین فرصت به چاپ سپرده شود و آن نامه پس از یکی دو روز معطلی در اطلاعات در صفحات داخلی روزنامه به چاپ رسید و شد آنچه که نباید بشود. در آن زمان هویدا که می‌خواست دولت را با مشکل روبرو کند، شاید خودش هم نمی‌دانست که چه آشوبی برپا می‌شود. آشوبی که حتی سر خود او را به باد خواهد داد.[ii] اما در آن زمان هویدا این اعتقاد را نداشت که در مملکت امکان شورش و تظاهرات و حرکتی که بخواهد اساس رژیم را به مخاطره بیاندازد وجود دارد. دلیل این اعتقاد هویدا را از روی حدس و گمان نمی‌گویم بلکه دلیل آن مطلبی است که با گوشهای خودم و از زبان او شنیدم. و ماجرای آن، بدین شرح است:

گلایه آموزگار و جواب هویدا

در پیش درآمد طوفان و به هنگامی که دیوار سکوت شکسته شده و آموزگار، بی‌خبر از امر سیاست، با اعلامیه‌ها و شب‌نامه‌ها و نوارها و تظاهرات، البته گاه و بیگاه، روبرو شده بود و دولت او با مسایلی روبرو بود که در طول سیزده سال نخست‌وزیری هویدا خبر و اثری از آن نبود، در پشت پرده و در گفتگوهای خصوصی میان رجال، که با ناباوری چشم بر فضای تازه داشتند، حرفها بی‌پرده مطرح می‌شد و هر کس در جستجوی یافتن علت این موج تازه برخاسته بود. در همین ایام و در زمانی که سال 56 داشت تمام می‌شد بین من و آموزگار ملاقاتهایی دست می‌داد و هم او هر وقت مرا می‌دید و صحبت تشنج‌ها و ناآرامی‌ها در میان می‌افتاد به تأکید و مکرر می‌گفت: احمد این کارها را هویدا می‌کند و اوست که دارد چوب لای چرخ دولت می‌گذارد. خوب به خاطرم هست که در هر دیداری حرف من این بود که این مسایلی که دارد شروع می‌شود تا دیر نشده باید جلو آن گرفت و اعتقاد من بر آن بود که دولت در پیشگیری و چاره‌جویی اهمال می‌کند. و باز خوب به خاطر دارم که یک بار به اعتراض به ‌آموزگار گفتم که چرا پول بعضی از آقایان روحانیون را که از اوقاف دریافت می‌کرده‌اند قطع کرده‌اید؟ و آموزگار گفت: آن پول را ساواک قطع کرده و به من ربطی ندارد[iii] و دوباره همان مطلب همیشگی خود را درباره علل شلوغی‌ها تکرار کرد که این هویدا است که در مقام وزارت دربار و به سابقه اختلاف دیرین و با استفاده از عوامل و دوستانی که دارد اسباب دردسر دولت را فراهم می‌آورد. احتمالاً در آن موقع نظر آموزگار به همان نامه معروفی بود که به امضای «رشیدی مطلق» در اطلاعات چاپ شده بود. به هر حال برای آموزگار قطعی بود که در جنگ قدرتی که بین او و هویدا در جریان بود و سابقه طولانی هم داشت دست هویدا در آن تشنج‌آفرینی‌ها در کار است. به همین خاطر بود که من مصمم شدم در فرصت مناسب مسئله را با هویدا مطرح کنم و بگویم در فضای تازه که در مملکت پدید آمده است این کارها همه را غرق می‌کند و دود آن به چشم همه خواهد رفت.

در عید 1357 که شاه و فرح در کیش بودند و هویدا هم در آنجا بود و خود من هم بودم یک روز در ویلای اختصاصی شاه، من و هویدا در اتاقی تنها شدیم و به خاطرم هست که شاه نیز در اتاق مجاور در استراحت بود. آن روز، در فرصتی که پیش آمده بود رک و بی‌پرده به هویدا گفتم که آموزگار عقیده دارد که شما چوب لای چرخ دولت او می‌گذارید و به گمانم حرفش بی‌پایه هم نیست‌، و گفتم این کارهایی که می‌کنید عاقبت خوشی ندارد و می‌بینید که رفته رفته دارد دامنه تشنج‌ها وسیع و گسترده می‌شود. هویدا با همان ژست‌های همیشگی‌اش بدون اینکه درصدد تکذیب برآید گفت: خیالت راحت باشد، این حوادث زودگذر است و در ایران دو نفر هم با هم جمع نمی‌شوند که اتفاق و اتحادی داشته باشند، بگذارید مردم ‌آزاد باشند و حرفشان را بزنند، این کارها خطری نخواهد داشت. در آخر سر هم مثل آنکه سودایی در سر داشته باشد گفت: تو بیا در دسته من. عجبا که نه آنروز نه هیچ وقت دیگر نتوانستم به او و برخی دیگراز رجال دربار که خیالشان هنوز آسوده بود حالی کنم که همه قرائن نشان می‌دهد مملکت دارد از دست می‌رود و باید کاری کرد و تا دیر نشده جلو تشنج‌ها را گرفت و در این شرایط جای این اختلاف بازی‌ها نیست.

آن روز البته من نتوانستم هویدا را متقاعد کنم و او بر عقیده‌اش ماند که مردم با هم وحدت ندارند و این مسایلی هم که پیش آمده عارضه زودگذری است . بازی روزگار را ببین که برای این که خلاف این حرف بر وی ثابت شود به یک سال نکشید که هویدا سر را باخت. و نه تنها هویدا که بسیاری دیگر که در آن بحبوحه بحران به فکر تصفیه حسابهای شخصی و خصوصی خود بودند و به گمان آن‌ها نه آخوند آدم بود و نه مردم! و سرانجام هم در حالی که دولت و دربار در خواب غفلت بودند موج مخالفت‌ها هر روز بالا گرفت و کار بدانجا رسید که دولت آموزگار نتوانست در برابر امواجی که برخاسته بود مقاومت و مقابله کند و راه حلی به دست دهد و ناگزیر از کار برکنار شد و شریف امامی به جای او منصوب گردید.

پی نوشت :

 


  1. این گفته صحیح نیست. اسناد موجود بر رقابت‌های شدید برخی دولتمردان پهلوی با امیر عباس هویدا دلالت دارد. در آغاز دولت هویدا به فعالیت‌های عناصری چون منوچهر اقبال، جواد منصور، عطاءالله خسروانی، جمشید آموزگار و غیره می‌توان اشاره کرد. این تلاش برای برانداختن هویدا، به ویژه در سالهای 1346 ـ 1347 ، همزمان با انتخابات ریاست جمهوری امریکا، به اوج رسید و تنها پیروزی ریچارد نیکسون و تثبیت موقعیت شاه سبب تداوم صدارت هویدا گردید. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به : ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج دوم، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران.
  1. در وجود رقابت و جنگ قدرت میان جمشید آموزگار و امیرعباس هویدا تردید نیست. ممکن است هویدا قصد آن داشته که در نقش یک وزیر دربار مقتدر ـ چون علم ـ برفراز دولت عمل کند. ولی این دعوی که هویدا برای اینکه دولت آموزگار را با دشواری روبرو کند، ترتیب چاپ مقاله رشیدی مطلق را داد، اشتباه است و از آن دست «تحلیل‌»هایی است که دولتمردان پهلوی در بزم‌های آنچنانی از سر بی‌فکری و پرگویی و حسادت‌های متداول می‌گفتند و در آن تنها مایه‌ای که یافت نمی‌شود، آگاهی اجتماعی و سیاسی است. در واقع، تنها مشکل آموزگار این بود که چرا هویدا بدون اطلاع او دستور چاپ آن مقاله را داد و اجرای این فرمان شاهانه را به مسئول قانونی آن ـ یعنی نخست‌وزیر ـ واگذار ننمود!
  1. منظور پولی است که در سالهای پس از قیام 15 خرداد 1342، از بودجه سرّی نخست‌وزیری به برخی وعاظ السلاطین، به ویژه شریعتمداری پرداخت می‌شد تا از این طریق راه توسعه نفوذ این دست‌ روحانی نمایان در قبال مرجعیت همه‌گیر امام خمینی (ره) هموار شود. ارتشبد فردوست در خاطراتش به صراحت می‌نویسد که آموزگار شخصاً این رقم را «خط زد و گفت: من پول مفت به کسی نمی‌دهم!» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج1، ص 574). فردوست این اقدام آموزگار را دلیل غرور وی و عدم احساس خطر از سوی روحانیت در آن مقطع می‌داند. این خود دلیل بارزی است که در «فضای باز سیاسی» کارتر، هیچ تصوری از خیال بروز یک انقلاب اجتماعی به رهبری روحانیت وجود نداشت. معهذا، با آغاز انقلاب، سیل مجدِّد پول، توسط جعفر بهبهانیان معاون مالی دربار، به سوی روحانی نمایان مرتبط با شاه به راه افتاد.


پس از سقوط، سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی، خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385