در جامعه تودهای، توده به عنوان ماده خامی صرفا در تیررس تبلیغات و تلقینات است. تبلیغات محیطی است که به او شخصیت میبخشد. به همین علت، بسیجپذیر است؛ یعنی رهبر مقتدر و یا حزب حاکم خواستها و انگیزشهای معین را جهت همسانسازی تودهها فراهم کرده و، با تبلیغات مکرر و با استفاده از احساسات، ایشان را در یک بسیج عمومی به حرکت درمیآورد و با خود همراه میسازد. در چنین وضعیتی، انسانهای منفرد، منزوی و جدای از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهیهای لازم، به صورت انبوه در یک جهت همچون سیل به جریان میافتند. جهتی که به عنوان ایدئولوژی از سوی طبقه الیت، یعنی نخبگان جامعه تعیین و مقرر میگردد و تودهها به آن به صورت آگاهانه و غیر آزاد و توأم با عدم انتخاب پاسخ مثبت میدهند. علت این پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزشهای حاکم و اعتقادات و باورهایی برمیگردد که بر اثر تحمیل شرائط نوین به جامعه حادث میگردد. فروپاشی جامعه سنتی و پیدایی جامعه مدرن، که به نوبه خود به ضعف همبستگی اجتماعی میانجامد علت اصلی چنین رخدادی است. تئوری پردازان جامعه تودهای از قبیل متفکران اگزیستانس همچون هایدگر و یاسپرس و هماندیشمندان حوزه جامعهشناسی از قبیل امیل دورکیم و هم نظریهپردازان سیاسی همچون هانا آرنت و روانشناسانی چون اریش فروم جملگی پیدایی جامعه مدرن را در پیدایی چنین وضعیتی مؤثر میدانند. گرچه هرکدام، نقطه تأکید مشخصی دارند، با این حال، آن نقطهنظرات در یک مسیر جریان دارد.
خوزه ارتگایی گاست فیلسوف محافظه کار اسپانیایی در کتاب طغیان تودهها به سال 1929م با ترسیم نوع جدیدی از انسان یعنی «انسان تودهای» به نقد گرایشهای دموکراتیک در جامعه مدرن پرداخته است. او ظهور چنین پدیدهای را، که از آن به «طغیان تودهها» یاد میکند، به عنوان واقعیت زندگی عمومی در مغرب زمین در عصر مدرن بیان میکند. آنگاه به تطبیق اوضاع و احوال امروز تودهها با دیروز آنها میپردازد؛ «... افرادی که توده امروز را تشکیل میدهند، پیشاپیش وجود داشتند، لیکن به عنوان توده یا تودهها شناخته نمیشدند. آنها در قالب گروههای کوچک در سراسر جهان پراکنده بودند و یاحتی به تنهایی و در انزوا به شیوه های گوناگون زندگی میکردند و از یکدیگر گسیخته و جدا بودند. هر گروه و حتی هر فردی فضایی جداگانه، یعنی، به اصطلاح، «فضایی از آن خویش»، را در مزارع، روستاها، شهرها و حتی در محلات شهرهای بزرگ اشغال میکرد....
با این حال گرچه جامعه توده ای را محصول عصر مدرن در جامعه غربی میدانند؛ ولی در جریان توصیف آن وقتی از اجمال گذشته به تفصیل برویم مشاهده میکنیم که همان اوضاع و احوال، جوامع غیرمدرن غربی را نیز تهدید میکند، به گونهای که چنین وضعیتی میتواند در آنها نیز اتفاق بیفتد. به تعبیری، در جوامع در حال توسعه یا توسعهنیافته و ازجمله ایران آغاز عصر پهلوینیز که در آن ایران دوره گذار را طی میکند، دچار بحران شده، به گونهای که نظم سنتی گذشته فرو پاشیده و یا در حال فروپاشی است. در چنین حالتی جامعه را دچار بینظمی میبینیم که در تکاپوی رسیدن به نظم جدید است و بافتهای قبیلهای، عشیرهای و خانوادگی گسسته و یا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصدساله فردیت غرب و مدرنیت میسوزد.
بنابه قول دورکیم، جامعه در این وضعیت دچار «آنومی» (: بیهنجاری) شده است. به نظر او جامعه تودهای مظهر وضعیت آنومی است. کم رنگ شدن وجدان جمعی قبلی در این جامعه باعث گسیختن شیرازه اجتماعی شده و، در نهایت، نظم اجتماعی را بر هم میزند. در این موقعیت که حد وسط جامعه سنتی، با همبستگی خاص خود، و جامعه جدید که خود مولد همبستگی جدید است، فرد هویت قومی، نژادی، محلی ، مذهبی، طبقاتی و صنفی گذشته را از دست داده، به تعبیری البته، «از خود بیگانه»، شده و باید هویت جدیدی را در وضعیت بحران هویت احراز نماید و خود را متعلق به جمعی بداند واز بیپناهی نجات یابد. لذا سخت در پی احیای همبستگی البته از نوع جدید است. در این حین، سازمانهای بوروکراتیک مدرن جهت پر کردن این خلأ تأسیس میشوند. کار ویژه نهادهای مدرن همسانسازی است و همسانسازی ویژگی اصلی جامعه تودهای است. جامعه مورد نظر ما نیز در چنین وضعی به سر میبرد. در این جامعه، تمایزات سنتی از بین رفته، با فروپاشی و گسیختگی هویتهای قومی که در دستور کار رژیم است و همانندسازی که حتی در ظاهریترین شکل خود، یعنی لباس و کلاه یکسان خلاصه میشود، دیگر جماعات گذشته به چشم نمیآیند. مکانیسمهای اداری و فرهنگی جدید در تعقیب خلأ پدید آمده، یعنی فقدان عوامل و سازمانهای امنیتبخش اجتماعی و به جهت ایجاد اجماع جدید، الگوهای رفتاری جدید، تأسیس میشوند. این الگوها که از منبع انضباط اخلاقی مدرن تغذیه میشوند جایگزین نظام اخلاقی و یا علائق اخلاقی و معنوی سنتی میگردند.
مدارس جدید، شیوه تعلیم و تربیت جدید، دستگاه بوروکراتیک جدید و، به طور عینیتر، سازمانها و نهادهایی همچون سازمان پرورش افکار این مسئولیت را به عهده میگیرند. نهادهای فوق به کار فرهنگسازی مشغول میشوند. این فرهنگ به امحاءِ خردهفرهنگها، فرهنگهای محلی، سنتی، بومی و دینی و... میپردازند. با تضعیف علقههای سنتی و گسیختن شیرازه اجتماعی زمینه پذیرش فرهنگ دستوری یا آمرانه به عنوان عامل التیامبخش بدون تعقلورزی حاصل میآید. فشارهای اجتماعی ناشی از فقد اعتقادات و احساسات مشترک و به تعبیر دورکیم «وجدان جمعی» انسانهایی را که به صورت ذرهای پراکنده شدهاند سمت و سوی جدیدی میبخشد؛ که این سمت و سو همانا جامعه تودهای است. بالاخره او نیازمند به جامعه است؛ چرا که «جامعه ابرقدرتی است با طبیعتی خاص که انسان را وابسته به خود میخواهد و او را چون بندهای به خدمت خویش میگیرد». در این حالت آگاهی و همبستگی قبلی در آگاهی و همبستگیتودهای مستحیل میگردد و نوعی همگرایی میان ایدئولوژیهای طبقات مختلف پیدا میشود و نمادهای مشترک فراطبقاتی در سراسر جامعه گسترش مییابد. طبقات مختلف مردم، به ویژه نخبگان، گرد یک ایدئولوژی واحد فراخوانده شده و در راستای عمل به آن در قالب بخشنامهها، قوانین جاری و... بسیج میشوند. چرا که جامعه تودهای استعداد ویژهای برای ایدئولوژیک شدن دارد و ایدئولوژی نیز مدعی اعاده و احیای نظم مطلوب و همبستگی و زندگی معنوی از دست رفته است. سازمانهای تودهای نهادها و هنجارهای لازم برای آگاهیبخشی را در اختیار جامعه تودهای قرار میدهند. همبستگی حاصل از این آگاهیبخشی بسیار احساسی و عاطفی است و در عین حال غیرعقلانی و جنبه یقینی ندارد. لذا بسیار شکننده، غیرخودجوش، ظریف، صوری و کاذب، غیرپویاو توأم با عدم مداومت است.
با چنین زمینهای رهبری تودهای از بین کسانی که بیشترین آسیب را از اوضاع جاری دیدهاند یارگیری میکند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجاری، که مناسبات منضبط طبقاتی خود را از دست دادهاند، عشایر و ایلیاتیها، به ویژه خانزادهها که نظم قبیلهای خود را از دست دادهاند، طبقه متوسط جامعه شهری که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که به نوعی با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصیلکردگان در دیار فرنگ که وضعیت موجود را نامناسب تشخیص میدادند و از همه مهمتر مشروطهخواهان و اصلاحطلبان که آمال و آرزوهای خود را ناکام مییافتند و کسانی که دارای ریشههای اجتماعی سستتری بودند در این بسیج عمومی شرکت کردند. پذیرش ایدئولوژی حاکم و رهبری مقتدر از سوی این جریانات ریشه در همین عامل دارد. رهبری با مدد نخبگان فکری و سیاسی که در پی ناجی بودند دست به ایدئولوژیسازی زد. گرچه شاه از سواد کافی بیبهره بود ولی به این نکته واقف بود که طبقه نخبهای را به همین منظور گرد خود آورد و برنامههای آنان را به مرحله اجرا گذارد.
«ناسیونالیسم رمانتیک»، ایدئولوژی و یا سمبل کلی بود که در قالب همبستگی نژادی ـ ملی و تقویت روح ملی ایرانی در فضای فکری، فرهنگی اجتماع تعمیم یافت؛ به گونهای که کمتر ادیب، نویسنده، متفکر و یا سیاستمداری را مییابیم که خارج از این بسیج تودهای دست به قلم ببرد و یا عمل نماید. چه کسانی که درون نظام دولتی جای دارند و چه اشخاصی که خارج از سیستم فعالیت میکنند در این پروسه شرکت کردند و سمبل ناسیونالیسم به عنوان گفتمان غالب در عرصههای مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکمیت یافت.
با عنایت به این موضوع و با توجه به اینکه در این دوره شاه تأسیس حزبی فراگیر همچون حزب خلق ترکیه را از مشاوران و عوامل سیاسی خود طلب مینمود و با وجود این، به دلایلی چنین نهادی تأسیس نشد، میتوان به این نتیجه رسید که هیئت حاکمه از مهمترین عامل ایجاد نظام توتالیتر تهی بود. در عین حال، آرمانهای رژیم سیاسی به علت تقابل ایدئولوژیک با باورهای مذهبی و سنتی جامعه موفق به اقناع ایدئولوژیک در کلیت جامعه نشده است. از اینرو در ایجاد بسیج تودهای حداقل در بین بخشی از پیکره اجتماع وقت عاجز مانده است، گرچه در نتیجه گسست فکری و ایدئولوژیک جامعه، که از چند دهه قبل آغاز شده بود، توانسته بود بر موج پدید آمده سوار شود؛ ولی در هدایت آن به طور کلی موفق نبود؛ و در ثانی به دلیل خصلتهای ذاتی جامعه تودهای، سرانجام، تلاشها به صورت ناکامل و ناموفق متوقف شد؛ از اینرو، در خوشبینانهترین حالت میتوان آن نظام را شبه توتالیتر نام نهاد.
برخی به شیوه غیرمتعارف از آنچه که در جامعهشناسی از مدلهای نظامهای سیاسی نام برده میشود، نوع نظام سیاسی دوره مورد نظر را، با الهام از بابی سعید، «کمالیسم» نامیدهاند. بابی سعید برنامه اصلاحی مصطفی کمال در ترکیه را نه فقط به عنوان یک مدل سیاسی، اجتماعی وحتی نهضت بلکه به عنوان گفتمانی هژمونیک جهت جداسازی دولت از اسلام معرفی مینماید، گفتمانی که سرانجام در هیئت نهضتی بزرگ به بخشی از کره خاک سر و سامانی دیگر بخشید و به عمر نوعی از حاکمیت (: خلافت) پایان داد؛ و از آنجا تأثیرات خود را بر سایر مناطق با همان شرایط بر جای گذاشت. بنا به گفته سعید، این گفتمان در طول دوره شکلگیری جمهوری جدید در ترکیه (45-1923م) ظاهر شد.
از نظر بابی سعید گفتمان کمالیسم حاوی مؤلفههای زیر بود:
ــ غیردینی کردن
ــ ملیگرایی
ــ مدرن شدن
ــ غربی شدن.
او میگوید دو راهبر اول، به طور واضح، در شش شعاری که کمالیستها برای تلخیص ایدئولوژی خود تدوین کرده بودند، طرحبندی شد. تحت عنوان، به اصطلاح، «شش تیر» کمالیسم. (جمهوریخواهی، ملیگرایی، مردمگرایی، سوسیالیسم دولتی، غیردینی کردن و انقلابخواهی). دو موضوع دیگر، یعنی مدرن شدن و غربی شدن کاملاً در سراسر گفتمان به چشم میخورد.
سعید معتقد است «کمالیسم» بر ساختار ذهنی شاه ایران تأثیر وافرداشت، به گونهای که او علنا سیاستهای آتاتورک را تقلید کرد. در اینکه رضاشاه در اعمال سیاستهای راهبردی خود عمیقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضی نیست؛ مسئله این است که «کمالیسم» را در ادبیات سعید به عنوان یک گفتمان مییابیم و، همانگونه که گذشت، نظام سیاسی به تعامل دو حوزه خصوصی و عمومی اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتیک یا غیر آن به میان نمیآید. بنابراین، پذیرش گفتمان «کمالیستی» به عنوان نوع نظام سیاسی خالی از اشکال نیست؛ با این حال، انعکاسی از محتوای آن نظام است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به این دلیل از مارکس و وبر نام بردیم که معمولاً این دو را از آن نظر که شالوده جامعهشناسی سیاسی را بنا نهادند از بنیادگذاران جامعهشناسی سیاسی میدانند گرچه اگوست کنت، هربرت اسپنر و امیل دورکیم را نیز از بنیادگذاران جامعهشناسی نام بردهاند.
2. برای مثال، کاتانو موسکا، ویلفر دو پارتو، روبرت میشلز، هرولدلاسول، تئودور آدورنو.
3. موضوعات متعددی که در کشاکش این رابطه بررسی میشوند عبارتاند از: توزیع قدرت، احزاب سیاسی، مشارکت سیاسی، ایدئولوژی و شکل گیری افکار عمومی....
4. نک: حسین بشیریه. جامعهشناسی سیاسی. تهران، نشر نی، 1374. ص 328 به بعد.
5. mass society.
6. مثل محمدعلی همایون کاتوزیان
7. همچون احمد اشرف
8. مانند جان فوران
9. مانند بابی سعید
10. military autocracy.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات