الگوی مواجهه دموکراتهای آمریکایی با ایران در قرن اخیر
1908 بازدید
سیاست ایالات متحده در برخورد با ایران در دوران بعد از جنگ دوم جهانی، مبتنی بر «کنترل ایران» براساس گسترش همکاریهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی بوده است، از اینرو سیاستمداران امریکایی از سازوکارهایی برای وادارسازی ایران به سیاستهای همگون با خود بهره میبرند. رفتار ایالاتمتحده در برخورد با ایران بیانگر این واقعیت است که بخش عمده رفتار سیاست خارجی آمریکا بیش از آنکه مربوط به رویکرد روسای جمهور باشد، تابعی از سیاست عمومی ایالاتمتحده خواهد بود. رویکرد آمریکا در دوران روسای جمهور مختلف آمریکا – چه دموکرات و چه جمهوریخواه - براساس نشانههایی از مهار، تحریم و مقابله شکل گرفته است.
در ایران تفسیرهای متفاوتی درباره نقش و سیاست راهبردی آمریکا در دورانهای تاریخی مختلف ارائه میشود. متاسفانه بخش قابلتوجهی از این رویکردها و تفسیرها با قالبهای تبارشناسی سیاست خارجی آمریکا در برخورد با کشورهای مختلف و در ارتباط با ایران همخوانی چندانی ندارد. در سالهای دهه 1970 و 1980 رویکردهای شکلگرفته در ارتباط با آمریکا ماهیت تعارضی و منازعهآمیز داشته است. از دهه 1990 که ساختار نظام دوقطبی کارکرد خود را از دست داد، «اندیشه نظم نوین جهانی» تاثیر خود را بر «ایدهآلیسم ایرانی» به جا گذاشته است.
دو رویکرد یاد شده با جهتگیری نسبتا متفاوتی، واقعیتهای سیاسی و راهبردی آمریکا را منعکس نمیسازد. رویکرد منازعهگونه توجه چندانی به ساختار نظام جهانی ندارد. ساختار نظام بینالملل ماهیت آنارشیک داشته و بر این اساس زمینه برای نقشیابی بازیگرانی به وجود میآید که از قدرت و انگیزه بیشتری برای تحقق اهداف و سیاستهای خود برخوردارند. در چنین شرایطی است که ایالاتمتحده بدون توجه به اینکه چه گروههایی محور اصلی سیاست و قدرت در کشور هستند، از سازوکارهای موازنه قدرت در برخورد با کشورهای مختلف ازجمله ایران بهره گرفتهاند.
رویکرد دوم واکنشی نسبت به نگرش قبلی بوده و به این موضوع توجه دارد که زمامداران ایرانی میبایست از سازوکارهای مربوط به «صلحسازی»، «بازسازی روابط» و «عادیسازی مناسبات» با آمریکا بهرهمند شود. این گروه از افراد و تحلیلگران توجهی به معادله «ساخت قدرت» و «موازنه قدرت» در روابط ایالاتمتحده با سایر کشورها از جمله ایران ندارد. به همین دلیل است که در این مجموعه تلاش میشود تا انگاره دموکراتها در ارتباط با ایران و در سالهای مربوط به بعد از جنگ دوم جهانی مورد توجه قرار گیرد.
پرسش اصلی این یادداشت آن است که «دموکراتها بعد از جنگ دوم جهانی از چه الگو و سازوکاری در برخورد با ایران بهره گرفتهاند؟»
سیاست ایالات متحده در برخورد با ایران
سیاست ایالات متحده در برخورد با ایران و در دوران بعد از جنگ دوم جهانی مبتنی بر «کنترل ایران» براساس گسترش همکاریهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی بوده است. ایالاتمتحده تلاش نمود تا ایران به عنوان بخشی از حلقه ژئوپلیتیکی و امنیتی آمریکا در غرب آسیا ایفای نقش نماید. سیاست عمومی آمریکا در برخورد با ایران در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی توسط فرانکلین روزولت و هری ترومن سازماندهی شد. هر یک از افراد یاد شده در سالهای جنگ دوم جهانی نقش موثری در اشغال ایران، کنترل نظامی و امنیتی ایران و جهتدادن ایران به سوی همکاریهای راهبردی با ایالاتمتحده ایفا نمودهاند.
جنگ دوم جهانی در شرایطی پایان یافت که آمریکا و اتحاد شوروی سیاستهای نسبتا متفاوتی را در ارتباط با ایران به کار گرفته بودند. آمریکا تلاش داشت تا ایران موقعیت ساختاری خود را حفظ نموده تا از این طریق در برابر فشار و نفوذ اتحاد شوروی مقاومت کند.اتحاد شوروی نیز از سازوکارهای بیثباتسازی ایران برای کنترل حوزه قدرت بهره گرفت. چنین تفاوتهایی در انگاره سیاسی با «روح و قواعد بازی بزرگ» روسیه و انگلیس در سالهای قرن نوزده و اوایل قرن بیستم هماهنگی و همگونی نداشت.
در چنین شرایطی بود که زمینه برای نقشیابی گستردهتر آمریکا در حوزه سیاست ایران به وجود آمد. فوت زودهنگام روزولت در سال 1945 منجر به نقشیابی ترومن در ارتباط با سیاستهای امنیتی، اجتماعی و اقتصادی ایران گردید. در چنین شرایطی بود که میتوان در دوران جنگ سرد رقابتهای آمریکا و اتحاد شوروی در ارتباط با ایران و بسیاری دیگر از کشورها را مشاهده کرد. ایران در دوران ریاستجمهوری دموکراتها، بخشی از معادله کنترل منطقهای بوده و منجر به تثبیت موقعیت ساختاری آمریکا در ایران گردید. چنین فرآیندی، تا زمان انقلاب اسلامی ایران و ریاستجمهوری کارتر ادامه داشته است.
در دوران پیروزی انقلاب اسلامی، بیشترین تضادهای ژئوپلیتیکی و راهبردی در روابط ایران و آمریکا به وجود آمد. مقامهای آمریکایی از سازوکارهایی همانند حمایت اقتصادی و تسلیحاتی از مخالفین ایران، حمایت از عراق در جنگ تحمیلی با ایران، سازماندهی کودتای نوژه و بهکارگیری نیروی هوابرد برای رهایی گروگان را میتوان اصلیترین قالبهای رفتار ایالاتمتحده آمریکا در سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی ایران دانست.
در این فرآیند، تحریمهای اقتصادی و راهبردی آمریکا در برخورد با ایران از دوران کارتر شروع شده و تاکنون به میزان قابلتوجهی ادامه یافته است. سیاستهای عمومی آمریکا در برخورد با ایران مبتنی بر «شرایط اضطراری» بوده است. در آخرین مرحله، دونالد ترامپ شرایط اضطراری در روابط آمریکا و ایران را در تاریخ 12 نوامبر 2020 تمدید نمود. چنین اقدامی بیانگر آن است که گام نخستین شکلگیری شرایط اضطراری در دوران جیمی کارتر به وجود آمده و هر ساله از سوی روسای جمهور ایالاتمتحده در برخورد با ایران تمدید شده است.
روند محدودسازی قدرت ایران از سوی روسای جمهور آمریکا تابعی از سیاست قدرت ایالات متحده در برخورد با جمهوری اسلامی بوده است. توضیح آنکه ایالاتمتحده در دوران حکومت شاه نیز از سازوکارهای «چماق و هویج» برای وادارسازی ایران به سیاستهای همگون با ایالاتمتحده بهره گرفته است. چنین الگویی را میتوان در دوران ریاستجمهوری ترومن، کندی، جانسون، کارتر، کلینتون و باراک اوباما مشاهده کرد. واقعیت آن است که سیاست کلان جو بایدن مشابه الگوی سلف ایشان بوده و معطوف به محدودسازی قدرت ایران در فضای رقابت منطقهای خواهد بود.
الگوی کنش راهبردی و ژئوپلیتیکی روزولت در برابر ایران
روزولت از سازوکارها، رویکرد و سیاست ژئوپلیتیکی در ارتباط با ایران بهره گرفت. روزولت نسبت به نقش منطقهای ایران در زمان جنگ دوم جهانی واقف بود و تلاش داشت تا ایران را از طریق سازوکارهای کنش همکاریجویانه در حوزه ائتلاف راهبردی جهان غرب قرار دهد. روزولت همچنین نگران پیامدهای کنفرانس یالتا و سیاست اتحاد شوروی در برخورد با ایران بود. اگر اتحاد شوروی ایران را در کنترل خود قرار میداد، ایالاتمتحده نقش محدودی در غرب آسیا و خاورمیانه پیدا میکرد.
شخصیت سیاسی روزولت دارای ویژگیهایی بود که میتوانست نشانههای امنیت و قدرت نرم را در سیاست خارجی و امنیتی ایالات متحده مورد استفاده قرار دهد. روزولت بر این اعتقاد بود که در دوران بعد از جنگ دوم جهانی ضرورت همکاری و مصالحه بین متفقین جنگ ضروری و اجتناب ناپذیر است. روزولت درصدد بود که از چاشنی حسن نیت در روابط قدرتهای بزرگ استفاده نماید، و براساس آن اصطکاک میان قدرتهای پیروز را به اندازهای کاهش دهد تا نهادهای بینالمللی بعد از جنگ بتوانند مشروعیت و کارکرد بینالمللی خود را بین ملل مختلف جهان باز یابند.
تجربهی جامعه ملل منجر به این گردید که روزولت درصدد برآید تا به گونهای عمل نماید که اتحاد شوروی خود را نسبت به ضرورت رعایت قواعد بینالمللی پایبند بداند. چنین الگو و روندی را روزولت در کنفرانس یالتا و در راستای همکاری و مصالحه با اتحاد شوروی به نمایش گذاشت. وی بر این امر واقف بود که به هر اندازه زمان پایان جنگ دوم نزدیکتر میشود، تفاوت در اهداف و منافع کشورها به گونه مشهودتری نمایان میگردد.
روزولت در ارزیابیهای راهبردی خود به این جمعبندی رسید که میتوان از طریق مصالحه استراتژیک با اتحاد شوروی به ثبات بینالمللی نایل گردید. روزولت بهترین الگوی سیاست خارجی و امنیتی امریکا در برخورد با جهان سوسیالیسم را در قالب «سیاست دربرگیری» تنظیم و تبیین نمود. بر اساس سیاست دربرگیری، ضرورت همکاری با اتحاد شوروی مورد تاکید قرار داشت. روزولت بر این اعتقاد بود که میتوان از طریق گسترش همکاری با اتحاد شوروی این کشور را در حوزه سیاست و امنیت امریکا قرار داد. بنابراین ضرورتی به رویارویی راهبردی وجود ندارد.
روزولت تلاش داشت تا از طریق الگوهای غیرمستقیم زمینه کنترل اتحاد شوروی را فراهم سازد. براساس چنین ادراکی که در قالب مولفههای جنگ نرم محسوب میشود، تنها راهی که مورد نظر روزولت قرار میگرفت را باید در همکاری و مساعدت متقابل بین قدرتهای بزرگ برای ادارهی سیستم بینالملل بعد از پایان گرفتن جنگ مورد توجه قرار داد. در این راستا وی در پیام سالانه خود به کنگره در ژانویه 1946 تاکید نمود که:
«ما نباید اجازه دهیم تا تفاوتهای ایالات متحده با اتحاد شوروی دو کشور را از یکدیگر جدا نماید. ما نباید چشممان را از دیدن منافع پیوسته و مشترکمان در کسب پیروزی در زمان جنگ و برقراری صلح نابینا سازیم. صلح پایداری که بر اساس همکاری بینالمللی پایهگذاری میشود خیابان یک طرفهای نیست... ما پس از آنکه در آخرین جنگ دچار سرخوردگی شدیم آنارشیسم بینالمللی را بر همکاری با کشورهایی که شباهتی به ما نداشتند ترجیح دادیم... ما نباید بگذاریم که آن وضع بار دگر شکل بگیرد وگرنه باید همان راه، یعنی رسیدن به جنگ جهانی سوم را دنبال نمائیم».
فرانکلین روزولت درصدد بود تا گسترش حوزه نفوذ ایالات متحده را با مشخصههایی از جمله همکاری و مصالحه با اتحاد شوروی تامین نماید. کنفرانس یالتا بیان کننده نگرش روزولت در راستای رفتاری همکاریجویانه یا اتحاد شوروی بوده است. وی میدانست که اگر سیستم امنیت دسته جمعی از طریق سازمان جهانی فعال و قدرتمند که توافق و همکاری قدرتهای بزرگ را نیز در بردارد، اعمال گردد در آن صورت ایالات متحده به گونه مطلوب و محسوستری قادر خواهد بود تا به اهداف و منافع خود دست یابد. شرط اصلی برای تحقق این امر، کسب جایگاه برتر ایالات متحده در سازمان ملل متحد بوده است. چنین رویکردی توسط بسیاری از نظریه پردازان مورد توجه قرار گرفته است.
جنگ سرد و سیاست موازنه ترومن
ترومن در سال 1945 و بعد از فوت فرانکلین روزولت به عنوان رئیسجمهور آمریکا سوگند وفاداری یاد کرد. ترومن از سیاستهای رادیکال در حوزه نظام بینالملل برخوردار بوده و قدرت ریاستجمهوری خود را با انفجار بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی به نمایش گذاشت. ترومن با واقعیتهای سیاست قدرت آشنا بوده و تلاش نمود تا از طریق گسترش قدرت در شرق آسیا، زمینه محدودسازی تحرک ژئوپلیتیکی اتحاد شوروی در حوزه سرزمینهای شرق دور را به وجود آورد.
در این دوران تاریخی، نیروهای نظامی آمریکا بخشهای قابلتوجهی از حوزه جغرافیایی ایران را در اختیار داشتند. رقابتهای آمریکا و اتحاد شوروی در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی افزایش یافت. ایران به همانگونهای که بخشی از حوزه پل پیروزی محسوب میشد، در سالهای بعد از جنگ دوم جهانی نیز نقش تعیینکنندهای در موازنه قدرت آمریکا و شوروی داشته است. جنگ سرد در روابط دو قدرت بزرگ جهانی تاثیر خود را در حوزه جغرافیایی ایران نیز به جا گذاشت.
در دوران ترومن، الگوی کنش عملیاتی و تاکتیکی ایالاتمتحده در برخورد با محیط راهبردی و ژئوپلیتیکی ایران گسترش یافت. ترومن تلاش داشت تا ایران را در محیط امنیتی خود حفظ کند. به همین دلیل است که از سیاست مقابله، هشدار و مهار اتحاد شوروی برای کاهش فشارهای امنیتی کمونیسم جهانی در برخورد با ایران حمایت به عمل آورد. در چنین فرآیندی بود که سیاست امنیتی ترومن تعارض با اتحاد شوروی شرایطی را پدید آورد. براساس رویکرد زمامداران جدید در ایالات متحده، هر گونه حرکت و رفتار سیاسی را در چارچوب نگرشی «سیاه و سفید» ناشی از نظام دو قطبی مورد ارزیابی قرار میگرفت.
در شرایطی که اتحاد شوروی تمایلی به خارجسازی نیروی نظامی خود از ایران نداشت، ضرورتهای ساختاری نظام بینالملل منجر به حمایت ترومن از ایران گردید. ترومن در دیدار خود با استالین به او هشدار داد که اگر نیروهای نظامی اتحاد شوروی از ایران خارج نشود، زمینه برای ورود گسترده نیروهای نظامی آمریکا به ایران فراهم میشود. سیاست ترومن ماهیت هشدار برای استالین داشت. به همین دلیل است که استالین از الگوی مصالحه با ایران استفاده نمود. استالین درصدد برآمد تا موضوع راهبردی را براساس ضرورتهای اقتصادی بازتولید نماید. به همین دلیل است که استالین سیاست خروج نیروهای نظامی از ایران در ازای انعقاد قرارداد نفت شمال با ایران را فراهم سازد. مقاومت مجلس و سیاست موازنه منفی دکتر مصدق را میتوان در زمره عواملی دانست که مانع از اجرای سیاستهای مصالحه قدرتهای بزرگ در توزیع منابع اقتصادی ایران گردید.
سیاست کندی در برخورد با ایران؛ اتحاد برای پیشرفت و اصلاحات ارضی
محور اصلی سیاست کندی در برخورد با ایران را میتوان اجرای برنامههای اقتصادی موسوم به «اتحاد برای پیشرفت» دانست. الگوی رفتاری کندی معطوف به گسترش قدرت ایالاتمتحده از طریق سازوکارهای نوسازی و توسعه اقتصادی بوده است. به همین دلیل کندی تلاش نمود تا از سیاست «والت روستو» برای تغییر در حوزه اجتماعی ایران استفاده نموده و به این ترتیب کارگردانی تغییرات سیاسی و اقتصادی در ایران را براساس مدل نوسازی فراهم آورد.
نوسازی یکی از رهیافتهای بنیادین در قدرت نرم ایالات متحده محسوب میشود. کمیته سیاست تطبیقی در سال 1947 به عنوان محور اصلی سازماندهی کننده فرایند نوسازی در پیرامون تلقی میشود. قدرت و امنیت در دوران بعد از جنگ سرد براساس رهیافت امریکایی شکل گرفت. اندیشههای مکتب نوسازی براساس ضرورتهای اقتصاد سرمایه داری سازماندهی شد. این امر نشان میدهد که آنچه در اواخر دهه 1940 در قالب شورای علوم اجتماعی در دانشگاه پرینستون امریکا شکل گرفت، آثار خود را در دهه 1960 در سیاست خارجی امریکا منعکس نمود.
مطالعات کمیته سیاست تطبیقی امریکا را میتوان براساس ضرورت کارگردانی و دگرگونی کشورهای جهان سوم مورد مطالعه قرار داد. اگر کشورهای جهان سوم در وضعیت نوسازی قرار میگرفتند، به قابلیتهای بیشتری برای ایفای نقش در اقتصاد جهانی دست پیدا میکردند. ضرورتهای ادغام در اقتصاد سرمایه داری بیانگر آن است که شیوههای جدید از قدرت و امنیت در دستور کار نهادهای سیاست خارجی ایالات متحده قرار میگیرد.
در زمان به قدرت رسیدن کندی در ایالات متحده، نوعی ابهام در آینده روابط قدرتهای جهانی وجود داشت. کندی درصدد بود تا اهداف امریکا از طریق واقعبینی فراگیر، تحرک در حوزه سیاست خارجی، بکارگیری متخصصین دانشگاهی و گروههای آکادمیک در برنامهریزی سیاسی و طراحی الگوهای استراتژیک تحقق یابد. توسعهی رفتارگرایی در سیاست بینالملل در دهه 1960 که مبتنی بر متدهای کمی ـ رفتاری بود و به الگوهای تجربی ـ تجویزی دوران جنگ سرد توجه کمتری مبذول میداشت را باید از ابتکارات کندی در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده دانست.
کندی میدانست که اگر دولتهای دوست ایالات متحده در جهان سوم ساختار حکومتی خود را ترمیم نمایند، برنامهی توسعه را به گونهای تدریجی اعمال نمایند و سطح مشارکت خود را با گروههای رقیب سیاسی به گونهای کنترل شده افزایش دهند، اتحاد شوروی قادر به انجام هیچ گونه اقدام مخاطرهآفرین برای اهداف و منافع امریکا نخواهد بود و اگر چنین هدفی را نیز پیگیری کند از طرف واحدها و ساختارهای محلی و منطقهای با واکنش متقابل روبرو خواهد شد.
براساس چنین نگرشی بود که کندی تلاش داشت تا تغییرات ساختاری در حوزه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشورهای جهان سوم ایجاد کند. در دوران ریاستجمهوری کندی زمینه برای ایجاد تاسیسات موشکی و الکترونیکی در برابر اتحاد شوروی به وجود آمد. بحران موشکی کوبا و پیامدهای آن مانع از استقرار قابلیتهای موشک میانبرد آمریکا در ایران شد. همچنین در دوران ریاستجمهوری کندی، ایالاتمتحده از سیاست شاه برای سرکوب جنبش اجتماعی ایران به ویژه قیام 15 خرداد 1342 حمایت به عمل آورد. در نگرش زمامداران آمریکایی گروههای معترض در زمره افرادی قرار داشتند که از سازوکارهای ارتجاعی حمایت به عمل آورده و تلاش داشتند تا ساخت اقتصادی و اجتماعی ایران را در فضای ماقبل توسعه قرار دهند.
گسترش نظامیگری؛ سیاست جانسون در برخورد با ایران
جانسون در سال 1963 بعد از ترور جان کندی به ریاستجمهوری آمریکا رسید. نامبرده در انتخابات سال 1964 نیز پیروز شد، ولی در روند رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری 1968 در برابر ریچارد نیکسون شکست خورد. سیاست لیندون جانسون معطوف به پایان بخشیدن جنگ ویتنام و گسترش روابط اقتصادی ایالاتمتحده با کشورهای جهان سوم بوده است. جانسون در دور دوم ریاست جمهوری خود سفری به ایران داشت و نقش ایران در فضای منطقهای غرب آسیا را تقویت نمود.
جانسون به این موضوع واقف بود که ایالاتمتحده به گونه تدریجی با چالشهای امنیتی جدیدی روبهرو خواهد بود. به همین دلیل است که جانسون سطح روابط اقتصادی و نظامی آمریکا و ایران را به گونه مشهودی ارتقا داد. آنچه که بعداً جانسون را در حدود 6 سال درگیر مسائل منطقهای نمود و اعتراضات پایانناپذیری را در مورد جنگ ویتنام در ایالات متحده فراهم آورد، ریشه در افکار و کارکرد کندی برای مقابله فعال در بحرانهای منطقهای داشته است.
سیاست کارتر؛ حقوق بشر و موازنه اجتماعی
گفتمان حقوق بشر در اواسط دهه 1970 از جایگاه و مطلوبیت ویژهای در سیاست خارجی و امنیتی امریکا برخوردار گردید. امریکا تلاش داشت تا الگوهای همکاریجویانهی دوران جنگ سرد با کشورهای جهان سوم را در وضعیت بازبینی قرار دهد. کارتر که فرماندار آتلانتا بود، از ادبیات حقوق بشر و بازگشت به انسان گرایی رمانتیک استفاده نمود. برخی از نظریه پردازان روابط بینالملل بر این اعتقادند که رئالیسم رمانتیک از دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر وارد ادبیات روابط بینالملل شد.
به موازات شکل گیری فرایند اخلاق گرایی در سیاست خارجی امریکا، نشانههای دیگری از راستگرایی براساس مفاهیم و ادبیات امنیتی تولید شد. دوران ریاست جمهوری کارتر بیان کنندهی چنین وضعیتی در حوزه سیاست خارجی امریکا میباشد. روند فوق منجر به آن گردید که «توازن قدرت» به گونهای تدریجی به ضرر منافع ملی ایالات متحده دگرگون گردد. انقلابهای ایران و نیکاراگوا حلقه امنیتی ایالات متحده را در امریکای مرکزی و جنوب غربی آسیا گسست.
در نتیجه چنین فرایندی، ساختار امنیت منطقهای در حوزههایی که ایالات متحده دارای منافع حیاتی بود، دگرگون گردید. تسخیر سفارت امریکا در تهران، گسترش موج ضدامریکایی در کشورهای اسلامی و ظهور اصولگرایی اسلامی در کشورهای خاورمیانه منافع و اهداف ایالات متحده را با شرایط بحرانی روبرو کرد. چالشهای یاد شده منجر به شکلگیری وضعیت اضطراری در ساختار دیپلماتیک و سایر نهادهای امنیتی – راهبردی در ایالات متحده گردید.
در چنین شرایطی بود که اتحاد شوروی در دسامبر 1979 افغانستان را اشغال نظامی نمود. اشغال نظامی افغانستان، سطح تهدیدات منطقهای و بینالمللی را برای اهداف و منافع حیاتی امریکا گسترش داد. در این مقطع کارتر برای خروج از بحران مبادرت به اتخاذ تصمیمهای افراطی نمود. کارتر سیاست مهندسی قدرت در ایران را پیگیری نمود. سازماندهی کودتای نوژه و حمایت از سیاست نظامی برای آزادسازی کارکنان سفارت آمریکا در تهران را میتوان در زمره سیاستهای جیمی کارتر دانست که منجر به شکست تاکتیکی نیروی نظامی آمریکا و شکست عملیاتی کودتا علیه حکومت ایران در سال 1359 شد.
در فرآیند سیاست مهندسی قدرت و امنیت منطقهای آمریکا در خلیجفارس، کارتر و برژینسکی توانستند زمینه حمله نظامی عراق به ایران را به وجود آورده بهگونهای که عراق از حمایت همهجانبه کشورهای منطقهای، اتحاد شوروی و آمریکا برخوردار شد. ایالاتمتحده در سال 1984 و در دوران گسترش منازعات ایران و عراق، سطح روابط خود با دولت صدام حسین را ارتقا داده و منجر به گسترش همکاریهای اقتصادی و راهبردی دو کشور در دوران جنگ عراق علیه ایران گردید.
از سوی دیگر پایگاههای جدیدی برای استقرار نیروهای واکنش سریع مورد توجه قرار گرفت. این نیروها وظیفه داشتند تا منافع امریکا در حوزه اقیانوس هند و خلیج فارس را به عنوان خط مقدم منافع استراتژیک امریکا در دهه 1980 تامین نمایند. در راستای چنین فرایندی نیروهای امریکایی برای نجات کارگزاران دیپلماتیک و امنیتی خود که در جریان تسخیر سفارت ایالات متحده، در اختیار دانشجویان پیرو خط امام قرار داشتند، طرحهای عملیاتی را به انجام رساندند.
انجام عملیات توسط نیروهای نظامی امریکا میبایست با دستور رئیس جمهور و تصویب شورای امنیت ملی باشد. عملیات پنجه عقاب که توسط نیروهای واکنش سریع امریکا در خلیج فارس انجام شد، با شکست تکنیکی روبرو گردید. شکست نظامی نیروهای نجات ایالات متحده در صحرای طبس، مطلوبیت و سطح سیاسی امریکا را به گونه قابل توجهی کاهش داد. در نتیجه کارتر نتوانست «اصولگرایی امریکایی» را تا پایان دوران حکومت 4 ساله خود ادامه دهد و در نتیجه خود وی قربانی چنین سیاست و الگوی رفتاری گردید.
سیاستهای بیل کلینتون در برابر ایران
بیل کلینتون دوران ریاستجمهوری خود را در سالهای بعد از جنگ سرد آغاز نمود. کلینتون میتوانست شکل جدیدی از روابط اقتصادی و راهبردی را با ایران برقرار نموده که منجر به عادیسازی روابط گردد. وزیر امور خارجه دوره اول ریاستجمهوری کلینتون از سیاستهای تند و رادیکال در ارتباط با ایران بهره گرفت. سیاست مهار اقتصادی ایران و دستورالعمل اجرایی کلینتون برای گسترش تحریمهای اقتصادی در دوران وزارت خارجه وارن کریستوفر انجام گرفت.
کلینتون در دوره دوم ریاستجهموری خود تلاش داشت تا سطح روابط سازندهتری با ایران ایجاد کند. چنین فرآیندی در نهایت منجر به تغییر بنیادین در الگوی کنش سیاسی و امنیتی آمریکا در برخورد با ایران نشد. کلینتون درصدد برآمد تا فضای همکاریهای دوجانبه را براساس فشارهای سیاسی و امنیتی بیشتر علیه عراق و تشویق عربستان به همکاری با ایران فراهم سازد. در حالی که روند تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران ادامه یافت. در این فرآیند، ایالاتمتحده به «شرکت نفتی کونکو» اجازه سرمایهگذاری در حوزه تاسیسات نفت عسلویه ایران را نداد.
باراک اوباما و تحریمهای فراگیر آمریکا علیه ایران
باراک اوباما در انتخابات ریاستجمهوری 2008 توانست بر رقیب جمهوریخواه خود غلبهنماید. برنامه باراک اوباما معطوف به ارتقا سیاستهای اقتصادی و بهینهسازی همکاریهای راهبردی با روسیه و کشورهای اروپایی بوده است. براساس چنین رویکردی است که باراک اوباما سیاست چندجانبهگرایی محدودکننده را در ارتباط با ایران به کار گرفت. اوباما تلاشهایی برای محدودسازی سرمایهگذاری خارجی، عدم فروش ابزارهای دو منظوره و مخالفت با قراردادهای مربوط به فروش راکتورهای هستهای به ایران را در دستور کار خود قرار داد. اوباما همچنین در دوران ریاستجمهوری خود قطعنامههای مختلفی برای محدودسازی قدرت اقتصادی و راهبردی ایران را تنظیم کرد که قطعنامههای 1929 با عنوان تحریمهای فلجکننده شناخته میشود.
سیاست تشدید تحریمهای چندجانبه علیه ایران در ژانویه 2012 مورد تصویب چین و روسیه قرار نگرفت. به همین دلیل است که امریکا به همراه کشورهای اتحادیه اروپا، چنین الگویی را از طریق اقدامات مبتنی بر یکجانبهگرایی پیگیری کردهاند. سیاست امنیتی علیه سوریه نیز در فوریه 2012 مورد تصویب شورای امنیت قرار نگرفت. امریکا در چنین شرایطی تلاش میکند تا از گزینههای یکجانبه بهره گرفته و به این ترتیب، واقعیت سخت افزاری سیاست خارجی و امنیتی امریکا در قالب ادبیات سیاسی همکاری جویانه آشکار میشود.
نتیجه اینکه رفتار ایالاتمتحده در برخورد با ایران بیانگر این واقعیت است که بخش عمدهای رفتار سیاست خارجی آمریکا بیش از آنکه مربوط به رویکرد روسای جمهور باشد، تابعی از سیاست عمومی ایالاتمتحده خواهد بود. رویکرد آمریکا در دوران روسای جمهور مختلف آمریکا – چه دموکرات و چه جمهوریخواه - براساس نشانههایی از مهار، تحریم و مقابله شکل گرفته است
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظرات