انجمن سعادت استانبول و حوادث دوره فترت
1162 بازدید
به دنبال انحلال مجلس اول به دستور محمدعلیشاه، مشروطهخواهان وارد در مجموعه حرکاتی شدند که در آینده کشور سهم تعیینکننده داشت. نخستین تلاش، تشکیل انجمن ایالتی آذربایجان بود که میرزا اسماعیل نوبری، حاج ابراهیم آقا طاهباز، شیخ محمد خیابانی و سیدحسین عدالت بنیادگذاران آن بودند. تبریز مثل کورهای گدازان بود. اغتشاش در شهر موج میزد و تشنج بیداد میکرد. به همین دلیل خیابانی و عدالت با عینالدوله والی آذربایجان و همچنین نماینده کنسولگری انگلیس در تبریز دیدار کردند و عریضهای تقدیم داشتند. عینالدوله که خود از مسببان ایجاد نارضایتی در دوره صدراعظمی خود بود از خونریزی ابراز تأسف کرد، اما گفت نمیتواند تا افتتاح مجدد مجلس در تهران، انجمن را به رسمیت بشناسد.[1]
اما مهمترین تحولات در خارج از ایران رقم میخورد که عمدهترین مرکز آن استانبول بود. در این دوره سیداسدالله خرقانی از گردانندگان اصلی تحولات در این شهر بود. خرقانی در زمره طلاب فاضل و از خواص شاگردان شیخهادی نجمآبادی بود. با این حال برخلاف شیخ، خرقانی مردی جاهطلب بود که سوداهایی در سر میپرورانید. بعد از این که به حوزه درس شیخهادی، حملاتی انجام شد و به تعطیلی دروس وی منجر گردید، خرقانی به درس میرزاحسن آشتیانی رفت و در نزد وی تلمذ کرد. به هنگام شورش بر امتیازنامه رژی، خرقانی برخلاف آشتیانی از این امتیاز دفاع نمود، زیرا مدعی بود مواضع آشتیانی بر وفق مراد کامران میرزا نایبالسلطنه است. به قول یحیی دولتآبادی، خرقانی در این زمینه با آشتیانی مجادله میکرد، به همین دلیل مورد بدگمانی استاد واقع شد و «میرزا از وی ملاحظه داشت». روزی که خرقانی در درس او غایب بود میرزا به کنایه ولی به شکلی که همه دانستند منظور کیست، نگرانی خود را از خرقانی بیان داشت؛ خرقانی وقتی از این ماجرا اطلاع یافت دیگر به درس میرزا حاضر نشد.[2]
به دنبال این ماجرا خرقانی به عراق عرب رفت. در این ایام در کربلا و بغداد مدارس جدید تشکیل شده بود، در همین دوره شیخ اسدالله ممقانی همراه با عدهای دیگر حلقهای به رهبری خرقانی تشکیل دادند و شروع به فعالیت کردند. خرقانی که پایگاه اصلی خود را شهر نجف قرار داده بود در عین حال با علمای آنجا محشور شد و از آنجا طلاب جوان را به سوی اندیشههای جدید جذب کرد؛ اندیشههایی که وی و همراهانش در مورد آن بحث میکردند.[3] خرقانی در آستانه جنبش مشروطه به ایران آمد و در زمره اعضای انجمن سری بود.[4] در همین زمان او برای جلب حمایت مراجع مقیم نجف بار دیگر به آن دیار سفر کرد و وارد بیت آخوند خراسانی شد. خرقانی در نجف اقامت داشت که مشروطه اول به تعطیلی انجامید، در این دوره همراه با مهاجرینی که از ایران به عثمانی آمده بودند انجمن سعادت را تشکیل داد. انجمن سعادت حلقه واسط بین نجف و ایالات ایران به ویژه گیلان و تبریز بود. در این هنگام خرقانی احکام علمای نجف را میگرفت و به ایران میفرستاد و از مردم میخواست علیه محمدعلیشاه برآشوبند و وی را سرنگون سازند. این احکام میخ اصلی را بر تابوت سلطنت رو به زوال محمدعلیشاه کوبید، تا قبل از این جریانات مراجع نجف به شکل فعال در تحولات مشروطه شرکت نمیکردند، اما در دوره فترت مشروطه اول و دوم بود که احکام شدیداللحن آنان در مورد شاه ایران ارسال شد؛ احکامی که در آن محمدعلیشاه را یزید نامیدند و مقابله با او را به منزله جهاد در رکاب امام زمان(عج) تلقی کردند. باز در همین دوره بود که بین آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی از یکسو و سیدکاظم یزدی از سوی دیگر در مورد مشروطه اختلافات اساسی بروز کرد و دامنه این اختلافات به روحانیون مقیم ایران هم کشیده شد. مهمتر این که در این زمان خرقانی رابط بین نجف و مشروطهخواهان ایرانی و حامیان آنان در اروپا شد.[5]
در سیام اکتبر سال 1908 کمیتهای در لندن توسط تقیزاده و معاضدالسلطنه تشکیل شد که با انجمن ایران که توسط براون، لینچ و لرد لمینگتن هدایت میشد ارتباط داشت؛ خرقانی با این دو گروه هم در ارتباط بود. از سوی دیگر در پاریس محفل بزرگی به نام فرانکو پرسان شکل گرفت که ایرانیان مقیم پاریس و پناهندگان ایرانی به ریاست افتخاری دیولافوا[6] باستانشناس مشهور فرانسوی از سیویکم ژوئیه سال 1908 دور هم گرد میآمدند. با حمایت انجمن فرانکو پرسان، علیاکبرخان دهخدا چند شماره از صوراسرافیل را به هنگام تبعید در سوییس منتشر کرد. در لندن غیر از انجمن تقیزاده، دو کمیته پارلمانی و غیرپارلمانی فعالیت میکردند. روزنامه تایمز که سخنگوی رسمی دولت بریتانیا بود شدیداً به این کمیتهها حمله میآورد. تایمز بر این باور بود که برخی مقامات انگلیس در واقع امر هوادار مشروطه ایران نیستند، بلکه صرفاً به دلیل ضدیت با روسیه به سیاستمدارانی «رادیکال» تحول یافتهاند و «غمخواران افلاطونی مشروطیت ایران» شدهاند. تایمز بر این باور بود که مشروطهخواهان ایرانی پشتگرم به حمایت این دسته از سیاستمداران انگلیسی هستند و در واقع آلت فعل آنان شدهاند و «از خودشان کاری ساخته نیست». به گمان تایمز آنانی که «از خون خالص ایرانند» کمتر برای مشروطه جانبازی میکنند و آنانی که برای مشروطیت حرارت به خرج میدهند یا از قفقاز به ایران آمدهاند و یا این که عشایری مثل لرها هستند که از مشروطیت و الزامات آن چیزی نمیدانند. به نظر تایمز طرفداران مشروطه ایران در خارج کشور کسانیاند که یا آمریکاییاند و یا اسکاتلندی و یا یهودی.
براون در مقام پاسخ به تایمز برآمد. او توضیح داد که ترس و نفرت مردم ایران از روسیه نه کار لرد لمینگتن است و نه کسانی دیگر که از مشروطه حمایت میکنند، اما این هم درست است که برخی مثل لمینگتن یهودیاند. به قول براون، این بنیامین دیزرائیلی سیاستمدار بزرگ یهودی و نخستوزیر اسبق انگلستان معاصر با دوره سلطنت ناصرالدینشاه، و رهبر حزب محافظهکار بود که بانی و باعث این همه نفرت از روسیه شده بود و در آن ایام هم تایمز از مواضع او دفاع میکرد. براون، تایمز را متهم به کینهتوزیهای «بیشعورانه» کرد و آن را اندوهآور دانست.[7] لینچ در این دوره در حمایت از مشروطه ایران بسیار ساعی بود و بین پاریس و لندن رفت و آمد میکرد. او با سرداراسعد بختیاری ملاقات کرد و توانست حمایت سران بختیاریها را در دفاع از مشروطه به دست آورد. از سوی دیگر او از مقامات وزارت خارجه انگلیس قول گرفت که در امور ایران دخالت نکنند[8] و به عبارتی سیاست رسمی خود را برای فریفتن روسیه و ندادن بهانه به دست نیروهای این کشور به صورت کجدار و مریز ادامه دهند.
در این دوره بیش از پنجاه تن از مخالفین محمدعلیشاه در لندن و پاریس دورهم گرد آمده بودند. چهره بسیار مهم گروه پاریس، میرزاکریمخان رشتی بود که با فرانکو پرسان مرتبط بود. این جریانها نمایندگانی به رشت و تبریز اعزام میکردند و به وسیلة تلگراف با انجمن سعادت استانبول ارتباط داشتند. تقیزاده در تبریز، میرزاکریمخان در رشت و سردار اسعد در بین قبایل بختیاری افرادی بسیار شناخته شده بودند و دستورهای آنان نافذ بود. بین پاریس، لندن و استانبول ارتباطات منسجمی وجود داشت و از این طریق با داخل ایران ارتباط برقرار میشد. عامل مهم ارتباط با ایران انجمن سعادت بود که احکام علمای نجف را به نقاط مختلف کشور ارسال میکرد.[9] رابط خرقانی با نجف شیخ اسدالله ممقانی بود و در بغداد نیز جمعیتی به نام «اتفاق و ترقی» تشکیل شده بود که با این گروهها ارتباط داشت. قدرت انجمن با همکاری انجمنهای همفکر اعم از داخلی و خارجی زیاد بود، به همین دلیل آنان توانستند نفرت و انزجار مردم ایران علیه روسیه را در شهر آوینیون فرانسه ضمن انجام میتینگی به نمایش گذارند. در این جلسه نمایندگانی از ملتهای شرقی متشکل از ترک، عرب، کرد و ارمنی شرکت داشتند. از سفارتخانههای خارجی تعداد زیادی در این جلسه شرکت کرده بودند و در این جلسه ممقانی به عنوان رئیس انجمن سعادت سخنرانی کرد. بعد از نطق وی سایر نمایندگان ضمن سخنرانی از مظالم روسیه و تعدیات آن کشور در ایران یاد کردند و از لزوم اتحاد مسلمانان جهان در ستیز علیه روسیه سخن به میان آوردند. در این جلسه تاریخی یک مرد ارمنی به عنوان آخرین سخنران سخنانی ایراد کرد. او که تا آن تاریخ با تحولات ایران ارتباطی نداشت از همان جلسه خود را درگیر در ماجراهای این کشور کرد؛ این شخص یپرمخان نام داشت. یپرمخان گفت ارامنه به تحریک دولتهای بیگانه و وعده و وعید آنان علیه امپراتوری عثمانی قیام کردند و هزاران کشته دادند، اما با وصف این که امیدوار بودند هممسلکان آنها به کمکشان بشتابند هیچ خبری نشد. بنابراین «اگر ایرانیان نجات ملت خود و استقلال کشورشان را خواهانند باید خودشان شخصاً با جان و مال خود فداکاری کرده و سلاح در دست با دشمنان مملکت بجنگند والّا حرفهای وحدت مسلمین جهان و انتظار کمک از عالم اسلام به یک پشیز نمیارزد».[10] غیر از ارتباط با ارامنه، ارتباطاتی با گروههای انقلابی روسیه وجود داشت که از طریق انجمن سعادت انجام میشد. گروههای سوسیال دمکرات این دوره در قفقاز که به اجتماعیون عامیون مشهور بودند با مسائل ایران به شکلی بیسابقه درگیر شدند. چهره برجسته قفقازیها محمدامین رسولزاده بود.
آخوند خراسانی در نامهای که خطاب به «انجمن ایرانی لندن» ارسال داشت، از کمکهای انجمن سعادت استفاده میکرد. در این نامه از زحمات «آن محبین نوع بشر» قدردانی شد. دیگر این که از مساعی انجمن که وقت خود را «صرف ترقی و آزادی نوع» مینماید تشکر شده و در ادامه آمده بود: «معلوم است که حقوق بشریت، اینگونه اعانت و انتصار را بر تربیتیافتگان عالم بشریت واجب میکند». از «همت آن حوزه کیاست» که دفع کننده مشکلات ایران است قدردانی شده بود و نهایتاً اینکه: «عجالتاً متمنی است که به شکرانه استراحتی که در سایه مشروطیت دولت بهیه دارند مصیبتزدگان ایران را فراموش ننمایند».[11] درست در همین زمان بود که اعلامیههای مراجع در مورد وجوب جهاد علیه محمدعلیشاه در سراسر ایران پراکنده شد. شاه به واسطه این تحرکات در موقعیت بغرنجی گرفتار شده بود. در این شرایط امکان نداشت بتواند بنیادهای سلطنت موریانه خورده خود را حفظ کند. با اینکه انجمن سعادت در حوادث این دوره مهمترین نقش را داشت، اما تشکیلاتی دیگر بود که مقدمات عملی سرنگونی محمدعلیشاه را فراهم میدید. این تشکیلات کمیته ستار نام داشت.
مهمترین حادثهای که در دوره بعد از مشروطه اول روی داد تأسیس کمیته ستار در رشت بود. در رشت نیز مجامع سری و مخفی متشکل از ارامنه، گرجیها و انقلابیون قفقاز و سوسیال دمکراتهای مسلمان آن منطقه شکل گرفت. این گروهها که در تحولات آتی کشور نقش بسیار تعیینکنندهای ایفا کردند، روز 17 محرم سال 1327، رشت را به تصرف خود درآوردند. ریاست این جماعت نه بر عهده فردی گیلانی، بلکه با محمدعلیخان تربیت بود که از تبریز به آنجا رفته بود. مهمترین چهرههای گروه میرزاکریمخان رشتی از خاندان آل امشه و برادران وی معزالسلطان، سردار محیی و عمیدالسلطان بودند. در بین آنان کسانی مثل حسینخان کسمایی هم دیده میشدند. کلیه این چهرهها در بین مردم ناآشنا بودند و شاید غیر از خواص کسی با آنان آشنایی چندانی نداشت. میرزاکریمخان، عمیدالسلطان و معزالسلطان فرزندان حاجی وکیل امشهای بودند که تحت حمایت دولت بریتانیا قرار داشتند. کریمخان سه روز پیش از شورش رشت از راه باکو وارد آنجا شده بود. در این زمان ستارخان و باقرخان به دفاع از انجمن ایالتی تبریز، علیه عینالدوله قیام کرده بودند. ستارخان که جوانمردی از بین تودههای مردم به شمار میرفت به زودی محبوبیت فراوانی به دست آورد. روزی که کریمخان وارد رشت شد، به افتخار ستارخان کمیتهای به نام ستار در شهر رشت تأسیس کرد.[12] مغز متفکر این کمیته خود میرزاکریمخان بود که پیشتر با مجامعی مثل فرانکو پرسان ارتباط نزدیک برقرار کرده بود. در عین حال میرزاکریمخان و معاضدالسلطنه از زمانی که در سوییس بودند، با لنین رهبر بلشویکهای روسیه مرتبط شدند. از همان زمان لنین به انقلابیون روسیه توصیه کرد در تقویت مشروطهطلبان ایران بکوشند و حتی در سوییس مقالاتی درباره مشروطه ایران و مظالم روسها در این کشور نوشت. [13] در عین حال میرزاکریمخان با کمیته سوسیال دمکرات قفقار که به رهبری استالین اداره میشد مرتبط بود و عامل آشنایی او با این کمیته، گریگور یقیکیان، انقلابی ارمنی بود.[14] همانطور که دیدیم روابط میرزاکریمخان با کمیته ایرانیان مقیم پاریس بسیار حسنه بود. روزی که او به سوی ایران روانه شد، نامهای به کمیتهای از انقلابیون در قفقاز نوشته شد که از سوی همان کمیته پاریس ارسال شده بود و مخاطب آن محمدتقی صادقاف تاجر باکویی و عضو کمیته اجتماعیون عامیون قفقاز بود. نامه به این شرح بود: «شخصی وارد خواهد شد موسوم به میرزاکریمخان شما در باب انقلاب رشت با ایشان مذاکره نمایید».[15] اندکی بعد میرزاکریمخان به تفلیس رفت و از آنجا با گروهی از ترکها، ارامنه و گرجیها عازم ایران شد. همزمان حیدرخان عمواوغلی مشهور به حیدر بمبی که مسئولیت کمیته دهشت - کمیتهای که به ترور مبادرت میورزید- را برعهده داشت نزد ثروتمندان باکو فرستاده شد تا اسلحه و جنگافزار ارزان قیمت برای رویارویی با محمدعلیشاه تهیه کند. به گزارش دکتر عبدالحسین نوایی، حیدرخان، تقیزاده را به این مأموریت فرستاد؛ با توجه به اهمیت تقیزاده در این زمان، بعید است حیدرخان توانایی صدور دستورالعمل برای تقیزاده را داشته باشد. بنابر همین گزارش محسن نجمآبادی از طرف حیدرخان به رشت فرستاده شد. مسافرت نجمآبادی با یکی از کشتیهای زینالعابدین تقیاف،[16] ثروتمند مهم مقیم باکو و از شرکای شرکتهای نفتی این منطقه صورت گرفت. تقیاف صاحب چندین حلقه چاه نفت در باکو بود و از بازرگانان معتبر در زمینه تجارت نفت به شمار میآمد. با کشتیهای تقیاف از باکو اسلحه به رشت حمل میشد، تقیاف مردی شناخته شده بود و از قبل از مشروطه روزنامه حبلالمتین کلکته را میخرید و به رایگان برای روحانیون نجف ارسال میکرد.[17] همانطور که پیشتر گفتیم اسلحهها به واسطه میرزاکریمخان به رشت و سایر مناطق گیلان آورده میشد، میرزاکریمخان ضمن ارسال نامههایی برای تقیزاده اوضاع را برای آغاز عملیات در رشت مناسب میدید و در این نامهها تهیه اسلحه و مواد منفجره را با عنوان رمز «در باب تجارت» بازگو میکرد.[18]
مهمترین بخش کمیته ستار کمیسیون جنگ آن بود که توسط الکساندر آقایان و یپرمخان که هر دو ارمنی بودند، هدایت میشد. ریاست کمیسیون با یپرمخان بود. پیشتر دیدیم که واسطه آشنایی یپرم با مشروطهخواهان ایران انجمن فرانکو پرسان بود. کمیسیون جنگ مهمترین بازوی اجرایی کمیته ستار بود که برای حمله به تهران نقشه میکشید و در بین اعضای آن سرگو ارژنیکیدزه انقلابی مشهور گرجی - که بعدها به دست سرویس امنیتی استالین به قتل رسید- تا فتح تهران دیده میشد.[19] در این دوره بود که دهخدا و معاضدالسلطنه وارد استانبول شدند. دهخدا روزنامه سروش را منتشر کرد و معاضدالسلطنه به ریاست انجمن سعادت نائل آمد. انجمن سعادت تعدادی از ایرانیان مشروطهخواه مقیم عثمانی را هم وارد رشت کرد تا با کمیته ستار همکاری نمایند و راه حمله به تهران را بگشایند. از این به بعد انجمن سعادت موقعیت مهمتری در تحولات این زمان یافت به گونهای که این تشکیلات راه هرگونه آشتی بین مشروطهخواهان و محمدعلیشاه را مسدود کرد و انقلابیون گیلان را از هرگونه مذاکرهای با شاه بر حذر داشت.[20] یپرمخان مردی بود که درست مثل حیدرخان به ترور اعتقادی عمیق داشت و به قول مخبرالسلطنه در این امر بیباک بود.[21]
به هرحال به ابتکار کمیته ستار و با حمایتهای اکید انجمن سعادت، شورشهای عظیمی در رشت روی داد. این شورشها درست متعاقب بحرانهای تبریز اتفاق افتاد. تبریز در دوره بعد از آغاز استبداد صغیر تنها شهری بود که علیه دستگاه سلطنت محمدعلیشاه به قیام برخاسته بود، به همین دلیل ستارخان آرزو میکرد کاش شهر دیگری هم به شورش دست میزد تا بلکه شاه فشار خود را از تبریز بردارد. بین انقلابیون تبریزی مردی وجود داشت که گمنام اما مهم بود، وی حاج شیخ حسین اشکریز نام داشت که با کمیته سوسیال دمکراتهای قفقاز رابطه داشت. از این راه بین او و تجار و بازرگانان و البته انقلابیون منطقه ارتباطی تنگاتنگ برقرار شد و همین مرد عامل ارتباط بین قیام تبریز و معزالسلطان برادر میرزاکریمخان در رشت بود. با اسلحهای که از قفقاز وارد ایران میشد و نیز با حمایت معنوی کمیته ایالتی تبریز، در رشت هم شورش به راه افتاد. تبریزیان در قیام خود بسیار سرسـختانه میجنگیدند و تحت هیچ شرایطی حاضر به عقبنشینی نبودند. عینالدوله راه آذوقه را بر مردم بسته بود و در شهر قحطی بروز کرد. شورش تبریز آن قدر با جباریت به خون آغشته شد که حتی روس و انگلیس با هم توافق کردند که روسها از ارس بگذرند و راه آذوقه را به روی مردم باز کنند. در هشتم ربیع الثانی 1327 قوای روس وارد تبـریز شد، آنان در این مقطع نه کسی را کشتند و نه حتی آزادیخواهی را دستگیر کردند. در این زمان حتی دولتین روس و انگلیس از عواقب شورش تبریز خوفناک شده بودند، به همین دلیل به شاه فشار آوردند تا مشروطه را اعاده نماید. در تبریز بالاخره قانونی برای انتخابات مجلس نوشته شد و طبق آن مردم عادی هم میتوانستند در انتخابات شرکت نمایند. سیدحسن تقیزاده و ثقةالاسلام تبریزی رئیس شیخیه آذربایجان که مشاوران کمیته ایالتی تبریز برای اصلاح نظامنامه انتخابات بودند در این لایحه اظهارنظر میکردند و از آن سوی شاه هم ظاهراً با انجمن تبریز همکاری میکرد.[22] اما دیگر خیلی دیر شده بود، مردم و انقلابیون به شاه بیاعتماد شده بودند و ابداً نمیتوانستند شکاف عظیم بین او و خود را فراموش نمایند. معلوم بود شاه تحت فشار قوای خارجی که آرامش ایران را فقط برای منافع خود میخواستند به تجدید انتخابات تن داده بود. البته با فضایی که در تهران وجود داشت و با وجود مخالفتهای بسیار قدرتمندانه جناحهایی از مردم، معلوم بود کار وعده و وعید شاه به جایی نخواهد رسید. البته گذر زمان نشان داد حق با انقلابیون است که نباید به شاه اعتماد کرد.
درست در زمانی که آتش قیام در تبریز شعلهور بود، شاه به ناچار در شعبان سال 1326 طی فرمانی به مشیرالسلطنه صدراعظم دستور داد انتخابات مجلس در سراسر ایران به استثنای تبریز برگزار شود. در شوال آن سال شیخفضلالله نوری طی نامهای خطاب به شاه مشروطیت را مغایر با احکام اسلامی عنوان کرد و صریحاً نوشت تأسیس مجلس مغایر با احکام شرع است. همراه با او سیصدتن از روحانیان دیگر هم با تأسیس دوباره مشروطه مخالفت کردند.[23] در اجتماع باغشاه، شیخ طی سخنانی اعلام کرد:
ما در اطاعت اوامر ملوکانه تا حدی حاضریم که مخالف با مذهب ما نباشد. ولی چیزی که مخالف با مذهب باشد تا جان در بدن داریم نخواهیم گذاشت اجرا شود... استدعا میشود که بر طبق استدعای قاطبه رعایا و حکم صریح حجج اسلام بر حرمت مشروطه دستخط ملوکانه را در رفع مشروطیت مرحمت فرمایید... .[24]
محمدعلیشاه اعلام داشت عزم او همیشه برای تقویت اسلام و حمایت شریعت شیعه بوده است و حال که علما تشخیص دادهاند تأسیس مجلس با احکام اسلام منافات دارد و حرام است، او هم از تأسیس مجدد مجلس امتناع خواهد کرد.[25] در اجتماعاتی که از این به بعد تشکیل میشد، شیخ و همراهانش همیشه مخالفت خود را با احیای مشروطه اعلام میکردند.[26] همزمان با قیام تبریز، در تهران ناآرامیهایی به چشم میخورد. تعدادی از مشروطهخواهان در سفارت عثمانی و حضرت عبدالعظیم تحصن کردند؛ در برابر شیخ و یارانش در مسجد مجدالدوله اجتماع نمودند و اعلام کردند قانون اساسی مخالف شریعت، پس حرام است. آنان مشروطه و قانون اساسی را از مصادیق کفر و الحاد دانستند و طرفداران قانون اساسی را بیدین و کافر خطاب کردند و باز هم در مراجعه به شاه به او هشدار دادند قانون اساسی را کان لم یکن اعلام نماید.[27] همزمان نشریهای منتشر میشد به نام دعوتالاسلام که در آن آرای علمای مخالف مشروطه درج میشد. در این نشریه آمده بود:
مشروطه، آزادی [و] قانون میخواهید، هزار [و] سیصد و بیست و سه سال است که خداوند عالم به ما قانون به توسط محمد مصطفی مرحمت فرموده، ما قانون مستشارالدوله و تقیزاده و باقر بقال را لازم نداریم. شش هزار سال است که خداوند عالم، پادشاه واجبالاطاعه عطا فرموده و در همه کتبها[28] اجرای احکام سلطان را بر همه مسلمانان واجب نموده. شما را به خدا انصاف دهید یک ایران و سی کرور پادشاه... .[29]
لیکن در این زمان یک پدیدة دیگر گام به میدان نهاده بود که نادیده گرفتن آن غیرممکن بود و آن هم دخالت نهاد مرجعیت در امر مشروطه بود. در این دوره آخوند خراسانی همراه با شیخ عبدالله مازندرانی و میرزاحسین تهرانی مراجع سهگانه طرفدار مشروطه که مقیم نجف بودند به دفاع از مردم میپرداختند. آخوند خراسانی ضمن ارسال تلگرامی برای محمدعلیشاه از وی خواست قبل از اینکه آتش شورش دامنهدارتر شود، نشان دهد با مشروطه مخالف نیست و مجلس شورای ملی را میپذیرد.[30] شیخ عبدالله مازندرانی هم از همین موضع دفاع میکرد؛ این دو تن بر این باور بودند که شاه باید ریشه کدورت را برکند و علت کدورت این است که مردم بر این باورند شاه مجلس را نمیپذیرد. هر سه مرجع دفاع از مجلس و مشروطه را گامی در جهت تقویت دین و حفظ شوکت سرزمین اسلامی ذکر میکردند. آنان «اقدام در موجبات اختلال» مجلس و مشروطه را در زمره «محاربه و معانده با صاحب شریعت مطهره»[31] به شمار آوردند.
وقتی محمدعلیشاه نشان داد حاضر نیست از حکومت استبدادی خود دست بردارد، آیات ثلاث در مسیر حمایت از خواستههای مردم خطاب به نیروهای نظامی اعلام کردند «همراهی و اطاعت و شلیک بر ملت و قتل مجلسخواهان در حکم اطاعت یزید بن معاویه و با مسلمانی منافی است».[32] به اشاره مراجع، شیخاسماعیل محلاتی لایحهای در دفاع از مشروطه نوشت و در آن از حریت و مساوات مردم دفاع کرد و توضیح داد این ادعا که مشروطه با اسلام منافی است- به این تصور که در آن قوانینی وضع میشود که شبهه مخالفت با شریعت دارد- صحیح نیست، زیرا در هر کشوری مشروطه مطابق با آداب و رسوم و مشترکات فرهنگی و دینی همان مردم قابل اجراست.[33] مراجع ثلاث مفاد لایحه شیخ اسماعیل محلاتی را تأیید کردند و توضیح دادند اساساً هدف از مشروطه حفظ بیضه اسلام و خلاصی ممالک اسلامی از تسلط کفار است.[34] بالاتر این که وقتی آنان اعلام کردند مخالفت با مشروطه به منزله تعرض به مسلمین و در حکم محاربه با امام عصر(عج) به شمار میرود،[35] مبارزه وارد عرصهای شد که محمدعلیشاه نمیتوانست از آن جان به سلامت برد. مراجع اعلام کردند تا جان در بدن دارند از مشروطه و خواستههای مردم دفاع میکنند و چون از ضروریات مذهب این است که «در دوره غیبت حکومت با جمهور مسلمین است» و با این حکومت، حقوق غصب شده مردم برگردانده میشود و مآلاً اساس شریعت برقرار میماند، آنان نیز از حمایت مردم فروگذار نمیکنند.[36] شاه در نامهای خطاب به مراجع مدعی شد هدف او حفظ اساس شریعت از تعرض با بیان است، اما شگفت آنکه مراجع پاسخ دادند رسیدگی به مسئلة بابیان و دعاوی آنان باید در عدلیه بررسی شود و بعد از ثبوت جرم شرعاً و طبق قوانین مشروطه محاکمه گردند و البته این رویه است که باعث قوام دین و دولت خواهد شد، نه رویههای استبدادی محمدعلیشاه، و بالاخره اینکه: «بدیهی است حفظ دین اسلام و استقلال دولت اثنی عشریه شیدالله ارکانها به عدم تخطی از قوانین مشروطیت متوقف و الزام به آن بر قاطبه مسلمین [به] خصوص شخص اقدس شاهانه از اهم واجبات است»[37] وقتی شاه به این دعوتهای مسالمتآمیز بیاعتنایی کرد، آنان نیز حکم دادند که «دفع این سفاک جبار» حکم خداست و پرداخت مالیات به دستگاه سلطنت از «اعظم محرمات» است و بذل جهد در راه استقرار مشروطه به منزله جهاد در رکاب امام زمان است و سر مویی مخالفت به منزله جنگ با امام میباشد و مهاجمین به مردم مهدورالدم هستند.[38] این فتاوی و احکام، بیش از هر مبارزه سیاسی مؤثر بود. مردم به اطاعت از مراجع، همگام با مشروطهخواهان برای دفع محمدعلیشاه کوشیدند و بالاخره شاه را از اریکه سلطنت به زیر کشیدند. حتی احمد کسروی بر این باور است اگر حمایتهای مراجع نبود، کمتر کسی از مردم به مشروطه روی میآورد. ستارخان گفته بود حکم علمای نجف را اجرا میکند.[39]
ضروری است همین جا یادآوری شود منظور مراجع در دفاع از مشروطه نه آن چیزی بود که در کشورهای اروپایی رواج داشت و نه آن چیزی که گروه روشنفکران ایرانی در پی آن بودند. آنان بر این باور بودند که دفاع از مشروطه از باب دفع افسد به فاسد است، یعنی اینکه رژیم استبدادی افسد است زیرا هم حقوق مردم و هم حقالله را مورد تجاوز و تعدی قرار میدهد، حال آن که در مشروطه حداقل حقوق مردم حفظ میشود. شیخ عبدالله مازندرانی در نامهای به شیخ مهدی نجمآبادی در پاسخ به ایرادات شیخفضلالله نوری گفته بود، در دوره غیبت هیچ حکومتی مشروعه نمیشود و حتی مشروطه هم حکومتی است که در آن حکومت امام(عج) نادیده گرفته میشود، اما دفاع از آن به این دلیل صورت میگیرد که در بین حکومتهای رایج در دنیا بهترین نظامی است که میتواند حقوق مردم را پاس دارد و حقالناس را زنده کند. این دیدگاهی شرعی و دینی بود، حال آن که دیگر مشروطهخواهان از این زاویه به مشروطه نگاه نمیکردند و اساساً هیچگونه تلقی شرعی از این نظام سیاسی عرضه نمینمودند، زیرا بر این باور بودند که به هر صورت مشروطه هیچ نسبتی با باورهای رایج شرعی ندارد.
شورشی که در گیلان و اصفهان روی داد ریشه در این واقعیت یعنی فتاوی و احکام مراجع داشت. درست در ایامی که حتی تقیزاده از مجاهدین خواسته بود با شاه بسازند و جنگ را آغاز نکنند،[40] سردار اسعد بختیاری و سپهدار تنکابنی برای احیای مشروطه به طرف تهران به حرکت درآمدند. این که خوانین بختیاری و گیلان از مشروطه چه میدانستند، امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. آنها به ویژه سپهدار کوچکترین اطلاعی از مشروطه و الزامات آن نداشتند و شخص سپهدار زمینداری جبار و شناخته شده در بین مردم مازندران تا الموت شناخته میشد. شورش اصفهان هم به بهانه انتصاب اقبالالدوله کاشی به والیگری آن ایالت روی داد. در محرم سال 1327 یعنی درست همزمان با قیام تبریز و رشت، ابراهیمخان ضرغامالسلطنه در اعتراض به انتصاب اقبالالدوله به والیگری، شهر را تصرف کرد؛ در پنجم آن ماه نجفقلیخان صمصامالسلطنه وارد شهر شد و از محمدعلیشاه خواست او را به عنوان حاکم شهر به رسمیت بشناسد. شاه این پیشنهاد را رد کرد ولی بختیاریها شهر را در تصرف خود نگه داشتند. شاه در واکنش به این موضوع صمصامالسلطنه را از ایلخانی بختیاری عزل کرد و عبدالحسین میرزا فرمانفرما را به جای او تعیین کرد. جالب اینکه سر ادوارد گری نامهای برای بارکلی وزیرمختار بریتانیا در تهران ارسال کرد و به شکلی اخطارگونه خطاب به شاه یادآور شد اگر با اعزام فرمانفرما، جان اتباع انگلیس را به خطر اندازد، دولت بریتانیا شخص او را مقصر خواهد دانست.[41] با این اوصاف فرمانفرما هرگز نتوانست وارد اصفهان شود.
در اوایل محرم سال 1327 عدهای سوار وارد انزلی شدند و حاکم شهر را عزل کردند. روز 16 محرم همان سال سردارافخم حاکم رشت به دست نیروهای سردارمحیی به قتل رسید و خبر با سرعت به تهران مخابره شد.[42] دو روز بعد از قتل سردارافخم، سپهدار تنکابنی از شهسوار به رشت آمد و حکومت گیلان را در دست گرفت. دیری نپایید که قزوین هم به دست قوای مجاهدین افتاد. اندکی بعد معزالسلطان به قزوین رفت و شیخالاسلام آنجا را به قتل رسانید. دو- سه روز بعد سپهدار به قزوین حرکت کرد. روز بعد از حرکت او شیخ علی فومنی ترور شد اما جان به سلامت برد و فقط جراحت برداشت. وقتی انجمن ملی رشت مطلع شد فومنی هنوز زنده است، به ضاربین بعد از گذشت چند ساعت دستور داد بار دیگر برگردند این بار او را به قتل رسانند.[43] بعد از این جریانات بین رشت، تبریز، اصفهان و استانبول ارتباط تلگرافی برقرار شد. کمیته ستار برای شورشیان اسلحه و مهمات تهیه میکرد و کمیسیون جنگ که ترکیبی از قفقازیها، گیلانیها، آذریها، ارامنه و گرجیها بود، در این راه بسیار تلاش میکرد. در کمیتة ستار معزالسلطان نماینده گیلانیها، آقا سیدعلی مرتضوی نماینده تبریزیها، یپرمخان نماینده ارامنه، ولیکوف نماینده گرجیها و احمد صادقاف نماینده ترکهای قفقاز بودند. پانوف بلغاری که برای روزنامه رچ ارگان مشروطهخواهان روسیه مطلب تهیه میکرد نیز، در بین اینان دیده میشد. پانوف بعداً به پیشنهاد محمدامین رسولزاده که اخیراً از قفقاز به رشت آمده بود، به مازندران رفت و در آنجا آتش شورش را برافروخت. اینان دستههای دیگر نظامی را به سوی تهران به حرکت درآوردند، گفتنی است نخستین دسته اعزامی به فرماندهی میرزاکوچکخان جنگلی روانه شد.
در همین مرحله بود که چرچیل دبیر شرقی سفارت بریتانیا وارد رشت شد. او گزارش داد نقشه شورش رشت در قفقاز ریخته شده و تعداد شورشیان رو به فزونی است و رهبری شورش بر عهده میرزاکریمخان و برادران اوست. سراسر جاده رشت به قزوین در کنترل قفقازیها بود و فقط کسانی میتوانستند از این جاده عبور نمایند که جواز عبور کمیته ستار را داشته باشند. به گزارش چرچیل از باکو تا انزلی اسلحه به ایران صادر میشد و همه قفقازیها گذرنامه ایرانی گرفته بودند.[44] چرچیل در این دوره برای چه کاری به گیلان رفته بود؟ در گزارشهای موجود در این زمینه چیزی دیده نمیشود، اما نفس حضور او در میان مشروطهطلبان حائز اهمیت فراوان است.
در این بین سرداراسعد بختیاری از پاریس به ایران بازگشت، او قبل از آمدن به ایران با معاون وزارت خارجه انگلیس یعنی سر چارلز هاردینگ ملاقات کرد و ظاهراً از وی خواست اگر در ایران اتفاقی روی داد انگلیسیها در مسائل کشور دخالت نکنند. پس از اینکه وزارت خارجه بریتانیا جواب مساعد داد،[45] او به محض ورود به ایران به خوزستان رفت و از شیخ خزعل قول گرفت تا در نبردی که روی خواهد داد جانب شاه را نگیرد و خزعل هم موافقت کرد. ظاهراً ملاقاتی بین سرداراسعد و برخی مسئولین شرکت نفت انگلیس و ایران هم روی داد و مقداری پول برای هزینه اردوکشی به تهران به او داده شد. بعد از این جریانها سرداراسعد طرح اتحاد با اردوی گیلان را ریخت.[46]
پیش از ظهر روز 22 آوریل سال 1909 سر جورج بارکلی که به جای مارلینگ به ایران آمده بود و سمت وزیرمختاری داشت، همراه با سابلین کاردار سفارت روسیه نزد شاه رفتند و بیانیهای را که از قبل تهیه کرده بودند قرائت کردند و چرچیل که از تحرکات اردوی گیلان و اصفهان به خوبی آگاه بود، به صورت همزمان آن بیانیه را ترجمه کرد. آنها از وضعیت اسفانگیز ایران یاد کردند، وضعیتی که به قول آنان به دلیل بیتوجهی شاه به توصیههای چهار ماه قبل ایشان روی داده بود. آنان برای خاتمه وضعیت بحرانی در کشور پیشنهاد کردند شاه در ابتدای امر مشیرالسلطنه صدراعظم و امیربهادر جنگ را عزل نماید و دیگر این که رژیم مشروطه را بار دیگر تجدید نماید و بالاخره کابینهای با حضور مشروطهخواهان تشکیل دهد. به محمدعلیشاه گفته شد: «وی به تعهدات خود در برابر روس و انگلیس عمل نکرده است و به جای عمل به نصایح آنان از مشاوران خود حرفشنوی داشته است». پیشتر از شاه خواسته شده بود تا عفو عمومی بدهد و اینک روس و انگلیس همان خواسته را تکرار کردند. آنها از شاه خواستند کلیه کسانی را که علیه مقام سلطنت جنگ مسلحانه کردهاند مورد عفو قرار دهد و کسانی را در کابینه پست دهد که مورد اعتماد مردم باشند. از شاه خواسته شد تاریخی فوری برای انجام انتخابات تعیین نماید و آن را فوراً به اطلاع مردم در سراسر کشور برساند. پرداخت وام به دولت ایران مشروط به انجام شروط یاد شده دانسته شد. به شاه اخطار شد این آخرین راه نجات اوست و شاه هم گفت بعداً از طریق وزارت امور خارجه جواب یادداشت را خواهد داد. نمایندگان دولتین گفته بودند اگر شاه باز هم به سخنان آنان گوش ندهد دیگر از اندرز خبری نخواهد بود و روس و انگلیس هم وی را به حال خود رها خواهند کرد.[47]
شاه بار دیگر وعده داد انتخابات را برگزار میکند و مشروطه را تجدید مینماید، حتی همانطور که پیشتر آوردیم آئیننامهای تهیه شد که در آن مردم فارغ از تعلقات طبقاتی و اقتصادی میتوانستند در انتخابات شرکت نمایند. پیش از این قرار بود نمایندگان گیلان، آذربایجان، خراسان و اصفهان به اتفاق نمایندگان علمای نجف برای احیای مشروطه به تهران بروند، اما وقتی وعدههای مساعد شاه را دیدند از این کار صرفنظر شد. با این وصف اردوی گیلان و اصفهان عزم خود را برای اردوکشی به تهران جزم کرده بود. ثقةالاسلام تبریزی که طرفدار کنار آمدن با شاه بود نوشت:
اما مسئله اینکه جمعی از ولایات اربعه آذربایجان و خراسان و اصفهان و رشت جمع شوند و از نجف نیز مأمور بیاید... این مطلب را دیگر خودم به هیأت علمیه نجف نوشته بودم، محض اینکه رشت و اصفهان در ایام گرفتاری تبریز همه ساکت بودند بعد از استخلاص تبریز و اعاده مشروطه آیا سبب چه شد که سپهدار و سردار اسد [اسعد] حرکت کردند و آیا علتی غیر از تحریک انگلیس چیز دیگری داشت؟!
او در ادامه نوشت:
دولت روس و انگلیس هر کدام به اقتضایی دخالت در مشروطه ایران کردند. دولت انگلیس در این ضمن باید راه هند را مسدود نماید و منافع پولیتیکی خود را محفوظ دارد، دولت روس هم برای حفظ استقلال خود و محافظت قفقاز سعی وافی دارد... .
ثقةالاسلام تبریزی نوشت نباید به سیاستهای دو دولت همسایه اعتماد و باور داشت «زیرا همسایه جنوبی ایران دوازده ماه بود که خواب بود، چه شد که یک دفعه بیدار شد؟» پس به نظر او باید هیأت حسننیت به تهران اعزام کرد و کار را به نحوی مسالمتآمیز خاتمه داد و جز این راهی وجود ندارد.[48]
اما آخوند خراسانی با این دیدگاه مخالف بود. او و مازندرانی نامههایی به صمصمامالسلطنه بختیاری نوشتند و در آنها پرداخت مالیات به رژیم استبدادی را حرام دانستند. حکم داده شد تا زمان تشکیل مجلس شورای ملی به گماشتگان استبداد مالیاتی داده نشود. از طرف دیگر به واسطه ثقةالاسلام دستور داده شد با صمصامالسلطنه و ضرغامالسلطنه بختیاری برای استقرار مشروطه مساعدت و همراهی شود، زیرا استقرار مشروطه وجوب عینی دارد.[49]
همزمان با آمادگی اردوی گیلان و اصفهان برای حمله به تهران، سالداتهای روس وارد انزلی شدند. بهانه آنان حفظ جان اتباع روسیه در گیلان و قزوین بود. از آن سوی ایلات ایران اعم از قشقایی، لر بزرگ و کوچک، همراه با انقلابیون خراسان، تبریز، اصفهان و نجف اعلام کردند علیه روس وارد جنگ خواهند شد. به قول سیداحمد تفرشی محرک اصلی این قضایا انگلیسیها بودند:
مقصود انگلیسیها از این اقدامات و تحریکات روسها را که قشون در خاک ایران وارد نمایند این است که به ملت ایران بفهمانند که با روسها طرف و نوعاً [و] طبعاً از روسها منضجر[منزجر] بشوند و به تمام دول هم مدلل نمایند که روسها برخلاف حقوق بینالملل رفتار مینمایند و دست غاصبانه به دولت ایران دارد. بر تمام دول مدلل شده است گویا خود دولت روس هم فهمیده است که گول انگلیسیها را خورده.[50]
مجموعه این تحولات تا حدی وحدت قلبی مردم ایران را در پی داشت، به طور نمونه در کرمانشاه تعدادی یهودی وجود داشتند که پیشتر مورد اذیت واقع میشدند اما اکنون مسلمانان صیانت از جان آنان را برعهده گرفته بودند. کاپیتان هوارت[51] کنسول بریتانیا در کرمانشاه از این همدردی مسلمانان با یهودیان در حیرت فرو رفت به ویژه اینکه مسلمانان خوراک و پوشاک خود را در اختیار یهودیان قرار میدادند. در موارد زیادی مسلمانان سلاح در دست، از یهودیان حفاظت کردند و آنها را به سلامت به خانههای خود رسانیدند.
برای زرتشتیان هم حکمی از آخوند خراسانی و شیخعبدالله مازندرانی گرفته شد. شیخ حسن تبریزی که دستیار ادوارد براون در دانشگاه کمبریج بود، نامهای نوشت و نظر مراجع را در مورد این طایفه جویا شد:
هوالله شأنه العزیز، چه میفرمایند در مسئله اذیت و تحقیر کردن به طایفه زردشتیه که در حمایت اسلام و مطیع اسلامند؟ استدعا از حضور مبارک آنکه جواب مسئله را با خط شریف در حاشیه مرقوم و با مهر مبارک ممهور فرمایند؛ تا عندالحاجه حجت بود، والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته، دهم شهر صفرالمظفر سنه 1327 هجری.
پاسخ به این شرح بود:
بسماللهالرحمنالرحیم، ایذاء و تحقیر طایفه زردشتیه و سایر اهل ذمه که در حمایت اسلامند حرام و بر تمام مسلمین واجب است که وصایای حضرت خاتمالنبیین صلی الله علیه و آله الطاهرین را در حسن سلوک و تألیف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ایشان کما ینبغی رعایت نمایند و سر مویی تخلف نکنند. انشاءالله تعالی. الاحقر محمدکاظمالخراسانی، عبدالله مازندرانی.[52]
راه آشتی بین دولت و ملت بسته شده بود، همه عزم خود را جزم کرده بودند تا محمدعلیشاه را برافکنند و البته ناگفته پیداست هر کس انگیزههای خاص خود را تعقیب میکرد. درست در آستانه حمله به تهران جورج بارکلی وزیرمختار انگلیس در تهران گزارش داد تا وقتی محمدعلیشاه بر اریکه سلطنت قرار دارد، تأسیس نظام مشروطه غیرممکن است. او خاطرنشان کرد درست است که به خودی خود مشروطه نمیتواند جایگزین هرج و مرج شود، اما مشروطه بهترین راه برای انجام اصلاحات در ایران است. وزیرمختار، اعطای وام به رژیم استبدادی محمدعلیشاه را کاری بیهوده دانست و معتقد بود برای جلوگیری از اغتشاش، تشکیل مجدد مجلس و سازماندهی تشکیلات مالی و ژاندارمری بهترین راهحل است. از دید وزیرمختار این اقدامات بدون تأمین وام و استخدام مستشار خارجی غیرممکن است، بنابراین بلافاصله بعد از استقرار مشروطه باید برای ایران پول فراهم کرد. مهمتر اینکه از دید وی انجام اصلاحات بدون کنترل خارجی غیرممکن است، زیرا بدون حمایت خارجی شاه باید از مجلس حمایت میکرد و مجلس به نوبه خود با مستشاران خارجی کارهای کشور را سر و سامان میداد، اما بعید به نظر میرسید شاه با مجلس همکاری کند. از سوی دیگر به نظر وزیرمختار مشروطهخواهان در دوره اول مشروطه با استخدام مستشار خارجی مخالفت کرده بودند، اما تجربه دوره اول مشروطه باید به اندازه کافی اینان را به تجدیدنظر واداشته باشد. او نوشت مقدمه هر اصلاحی وادار کردن شاه به عفو عمومی بود؛ اگر در این امر کوچکترین انحرافی روی میداد باید تصمیمات شدیدی علیه شاه صورت میگرفت.[53]
بدون اینکه در منابع و اسناد توضیح داده شود ایرانیان چگونه از مواضع وزیرمختار بریتانیا مطلع شده بودند، مشروطهخواهان ایرانی نامهای به بارکلی نوشتند و مواضع او را در برابر مسائل ایران تأیید کردند. آنان نوشتند پرداخت وام و یا استقراض به هر شکلی نباید صورت گیرد مگر اینکه مجلس آن را تصویب کند. هیأت مدیره بانک شاهی در لندن به مستر وود رئیس بانک در تهران تلگراف رمزی ارسال کرد که با توجه به خواسته مشروطهطلبان، کلیه تدابیر لازم برای اعطای وام به ایران را متوقف سازند و منتظر وقایع آتی باشند و مسئولین را در لندن از کم و کیف ماجرا مطلع نمایند.[54]
کلیه اوضاع داخلی و خارجی به زیان شاه جریان داشت. به همین دلیل او ناچار شد بار دیگر به فرامین روس و انگلیس گردن نهد. شاه که در برابر مردم خود آن همه گردن فرازی میکرد، بعد از تهدیدات روس و انگلیس از «امتزاج قوای ملیه با قوای دولتی و سلطنتی» یاد کرد و آن را چاره حل مشکل دانست. او نیات قلبی خود را استقرار مجدد مشروطه دانست و از تلگرافها و عرایض خود به مظفرالدین شاه یاد کرد و این که وی پدر خود را تشویق به دادن مشروطه کرده بود. از دید شاه اسنادی که «در تلگرافخانه و غیره حاضر و بیان همدردی ما را با ملت خودمان به خوبی آشکار مینماید» نشاندهنده مکنونات قلبی اوست. او توضیح داد وقتی بعد از اعطای مشروطه به تهران آمد، در امضای قانون اساسی چه رنجها برده و چه زحماتی متحمل شده است تا آن که آن را به امضای شاه سابق برساند. محمدعلیشاه اظهار داشت دورة سلطنت خود را صرف تهیه قوا برای پیشرفت امر مشروطه و عظمت مجلس شورای ملی کرده است. به دید شاه آن چیزی که باعث تعطیلی مشروطه شد، نه منویات ضدمشروطه او بلکه «دراز دستی مغرضین و فساد مفسدین در این اواخر به طوری بود که همه کارآگاهان میدانند». شاه خاطرنشان کرد با آن وضعیت مجلس نمیتوانست نجاتدهندة ملت از گرفتاریها باشد. پس طبق قوانین دولتهای مشروطه مجلس را بهطور موقت تعطیل کرده است. شاه خاطرنشان کرد قرار بود پانزده شوال سال 1326 بار دیگر مجلس آغاز به کار کند، اما پارهای موانع شکل گرفت که اگر در آن شرایط مجلس تشکیل میشد نتیجهای جز خونریزی به دست نمیآمد. اما امروز مقتضی موجود است و «با نهایت اشتیاق و میل قلبی خود به موجب صدور این دستخط مبارک موافق همان قانون اساسی بدون ذرهای کسر و نقصان، امر به انعقاد پارلمان داده و مقرر فرمودیم که یک عده از اشخاص عالم مشروطهخواه که طرف اطمینان دولت و ملت باشند، به مجلس شورای مملکتی ملحق گردیده و نظامنامه انتخابات را [عاجلاً حاضر نموده و منتشر دارند و به محض اینکه نظامنامه انتخابات انتشار یافت] شروع به انتخابات شده و همین که دو ثلث منتخبین حاضر [شوند] مجلس شورای ملی در بهارستان افتتاح خواهد شد». اندکی بعد ضمن صدور دستخطی دیگر عنوان شد: «مشروطیت ایران در روی همان یکصد و پنجاه و هشت اصل قانون اساسی برقرار و سعادت آینده مملکت را اساس و مدار است».[55]
روز قبل از انتشار آخرین بیانیه شاه یعنی در 26 ربیعالثانی سال 1327 کمیسیون جنگ قزوین از انجمن ایالتی رشت خواست اجازه دهند میرزا کریمخان رشتی به قزوین برود. انجمن ایالتی اجازه داد میرزا کریمخان فقط یک شب به مسافرت برود، زیرا وجودش برای انجمن ایالتی رشت بسیار ضروری تشخیص داده شد.[56] رهبری کمیته ستار در این زمان با همین میرزا کریمخان رشتی بود و رئیس کمیسیون جنگ یعنی یپرمخان بر این باور بود که باید بدون اتلاف وقت به تهران حمله شود.[57] این احتمال وجود داشت مصالحهای بین شاه و مشروطهخواهان صورت گیرد، به همین دلیل پیشتر در صفر 1327 تقیزاده و ستارخان از معزالسلطان خواسته بودند در تصرف قزوین سرعت به خرج دهد.[58] معاضدالسلطنه پیرنیا هم به شیخ اسدالله ممقانی گفت به سردار اسعد و سپهدار تلگرافی ارسال نماید و از آنان بخواهد در حمله به تهران تسریع نمایند.[59] در عین حال بین کمیته ستار و برخی مجاهدین تبریز اختلاف بروز کرده بود. گفتیم وقتی شورش تبریز در جریان بود راه آذوقه به روی مردم بسته شد به همین دلیل قوای روس از ارس گذشتند تا به مردم نان و غذا برسانند. برخی مشروطهخواهان وقتی نرمش شاه را دیدند به او تلگراف زدند و کمک شاه را بر نوازش بیگانه ترجیح دادند.[60] اما کمیسیون جنگ اصرار داشت باید به تهران حمله شود و شاه با زور از قدرت خلع گردد، زیرا به وی هیچ اعتمادی نمیتوان کرد.
دو تن از برجستهترین کسانی که در کمیسیون جنگ فعالیت میکردند عبارت بودند از منشیزاده و ابوالفتحزاده، افسران سابق قزاق و آموزشدهندگان قوای مجاهدین و گردانندگان بعدی تیمهای ترور به ویژه کمیته مجازات. این دو چند روزی بعد از سقوط مشروطه اول مدتی کوتاه در گوشهای پنهان شدند و سپس با لباس درویشان از تهران خارج گردیدند و به تنکابن رفتند. آنگاه رهسپار رشت شدند و در شورش گیلان شرکت کردند. آن دو بعدها برای تربیت مجاهد به تهران رفتند و خانهای در قلهک اجاره کردند و با عدهای از مشروطهخواهان فعالیتهای خود را تشدید نمودند. در قلهک مجامع سری تشکیل دادند و افرادی را مسلح کردند و سپس به مجاهدین گیلان پیوستند. در تمام مراحل اردوکشی به تهران، ابوالفتحزاده و منشیزاده شرکت داشتند.[61] باغ تابستانی سفارت انگلیس در قلهک قرار داشت و مردم روستا تحت حمایت دولت بریتانیا بودند. مشروطهخواهان باغی در آنجا اجاره کرده بودند که از مراکز مهم مشروطه به شمار میآمد. اینها اطلاعات لازم را از راه تهران در اختیار قوای گیلان و اصفهان قرار میدادند و در تهران هم قوای مشروطه را تجهیز میکردند. پناهندگان قلهک در کمک به اردوی گیلان بسیار فعال بودند. مهمترین ساکنین قلهک عبارت بودند از: مرتضیقلیخان صنیعالدوله که با بخش خصوصی و شرکتهای چندملیتی بسیار قدرتمند اروپا و امریکا روابط حسنهای داشت، میرزا سلیمانخان میکده که پیش از مشروطه جلسات انجمن سری در منزل وی تشکیل میشد، حسینقلیخان نواب که اجدادش در خدمت کمپانی هند شرقی انگلیس بودند و خود و سایر اعضای فامیلش اینک از بستگان سفارت انگلیس به شمار میرفتند، میرزاعلیمحمد دولتآبادی که همراه با برادرش میرزایحیی متهم بودند ازلی هستند، مستعانالملک رئیس کمیته جهانگیر که در اغتشاشات تهران سهم بسزایی داشت و تصمیم گیرنده و مجری طرح ترور شیخفضلالله نوری بود، ابوالفتحزاده، منشیزاده، اعتضادالحکما، مستشارالدوله صادق، مهدی ملکزاده فرزند ملکالمتکلمین و عدهای از ارامنه.[62] در بین اینان یک چهره جالب توجه به چشم میخورد که نه از مشروطه چیزی میدانست و نه اصلاً در ردیف کسانی بود که بتوانند به خودی خود منشأ اثری باشند، این فرد که پیشتر شاگرد یک مغازه حلبیسازی در بازار تهران بود جوانی بود به نام کریم دواتگر. او از اوباش بازار تهران و از کسانی بود که چاقوکشیها و یقهدرانیهایش مشهور بود و زمانی به اشاره کمیته جهانگیر، شیخ فضلالله نوری را ترور کرد. اینان در تهران صدها تن را مسلح کردند و به اردوی گیلان و اصفهان اعزام داشتند. شخص ابوالفتحزاده فرماندهی یک دسته 150 نفری را در گیلان عهدهدار بود.[63]
ابوالفتحزاده و منشیزاده در آستانه مشروطه از صاحبمنصبان قزاقخانه بودند، اینان از شغل خود استعفاء دادند و به صفوف مشروطه پیوستند. هم چنین آنها به آموختن و مشق دادن به داوطلبان مجاهد در تهران اشتغال داشتند.[64] به دنبال تهدید شاه علیه جهانگیرخان، مساوات، واعظ و ملکالمتکلمین آنها در زمره کسانی بودند که در مجلس بست نشستند. و اما یکی از چهرههای مهم کمیسیون جنگ مردی بود از ارامنه به نام الکساندر آقایان.
آقایان ظاهراً نخستین ایرانیای بود که از سوییس دکترای حقوق دریافت کرد، در دوره مشروطه اول در تهران بود و بعد از انحلال مجلس به اروپا رفت. وی که از قبل با یپرمخان آشنا بود در اروپا شنید که دوستش قزوین را تصرف کرده است. پس به باکو آمد و سپس به آستارا رفت، در آنجا سراغ تجارتخانه طومانیانس را گرفت که بیش از شصت درصد صادرات ایران به روسیه را در اختیار خود داشت. طومانیانس همان کسی است که همراه با ارباب جمشید جمشیدیان طرح بانک ملی ایران را ریختند؛ طرحی که هرگز به جایی نرسید. او با صاحبان منابع نفتی باکو- که در فصول آتی همین دفتر با آنان آشنا خواهیم شد- همکاری داشت. طومانیانس، آقایان را با خود به آستارا برد و بین راه عنوان میکرد که او منشی تجارتخانه اوست. آقایان از آستارا به انزلی و سپس رشت وارد شد و مستقیماً به قزوین رفت.[65] به دستور یپرم وی با نایب کنسول روسیه در قزوین دیدار کرد، این فرد رومانوسکی نام داشت که از مخالفین سیاستهای دولت متبوع خود در امور ایران به شمار میرفت. رومانوسکی اطلاعاتی در مورد بهترین راه ورود به تهران در اختیار آقایان گذاشت و آقایان هم اطلاعات را در اختیار سردار محیی و محمدعلیخان تربیت قرار داد. بین راه کرج، در ینگی امام برادران باقروف که مقاطعهکار اداره راه انزلی به تهران بودند و در امور حمل و نقل پستی و مسافری هم کار میکردند به کمک اردو شتافتند. به قول آقایان، برادران باقروف بهایی و متمایل به مشروطه بودند و محرمانه به اجزای خود در تمام چاپارخانههای بین راه دستور دادند با مجاهدین همکاری نمایند.[66] در ینگی امام، پیشقراول اردو، نظمالسلطنه معروف به حاجیخان سرتیپ بود که در عین حال به موسیخان میرپنج نیز شهرت داشت و با یپرم اردو را رهبری میکرد. موسیخان برادر حکیمالملک مشهور بود. موسیخان در کرج مجروح شد، اما دسته مهاجم که عمدتاً ارمنی و تحت فرمان یپرمخان بودند حمله را ادامه دادند. مهمترین گروه مهاجمین دسته برقی خوانده میشدند که متشکل از 64 تن بودند. از این عده فقط 14 تن مسلمان بودند، یک روسی آلمانیالاصل هم در این دسته بود و بقیه ارمنی بودند.[67] در کرج، چرچیل دبیر امور شرقی سفارت انگلیس و رومانوسکی با مجاهدین ملاقات کردند، از سویی یکی از کارکنان سفارت روسیه به نام بارانوسکی مجاهدین را تهدید کرد که به تهران حمله نکنند. وقتی ملاقات خاتمه یافت چرچیل به بهانه برداشتن قوطی سیگارش بازگشت و به اعضای کمیسیون جنگ خبر داد قوای بختیاری نزدیک تهران هستند، پس از تهدید روسها واهمهای نداشته باشند و به سمت تهران حرکت کنند. او سپس قوطی طلایی سیگارش را که به عمد جای گذاشته بود برداشت و خارج شد «همین اعلام کافی بود که تصمیم حرکت اردو به طرف تهران گرفته شود».[68]
در حصارک کرج با همکاری برادران باقروف، مجاهدین گزارشهای سفارت روس و اداره راه قزوین را استراق سمع کردند و دانستند که بختیاریها قطعاً چه زمانی به تهران حمله خواهند برد، پس تحرکات خود را شدت بخشیدند.[69] در یافتآباد تهران این دو اردو به هم ملحق شدند و حمله نهایی به تهران صورت گرفت و تهران به تصرف درآمد. ابوالفتحزاده فرماندهی جبهه جنوبی میدان مشق را عهدهدار بود که میبایست قزاقخانه را تصرف میکرد، او موفق شد ارتباط قشون دولتی را با مرکز شهر قطع نماید.[70] مهمترین درگیری با شطرفداران شیخ فضلالله نوری، شیخ محمود ورامینی و آخوند ملامحمد آملی صورت گرفت. فرماندهی جبهه طرفداران شیخ با صنیع حضرت بود که رویاروی او سالار فاتح مازندرانی مشهور به دیوسالار و عدهای گرجی قرار داشتند. اینان با بمب دستی به صنیع حضرت و اردویش حمله بردند و آنان را متفرق کردند.[71] میرزا کوچکخان جنگلی و منشیزاده هم در زمره فرماندهان جزء اردوی گیلان بودند.[72] جنگ تهران سه روز طول کشید. روز سوم یپرم از شمال، ابوالفتحزاده از جنوب و قوای بختیاری از غرب حمله آوردند. قوای بختیاری تلگرافخانه و بانک شاهی را در اختیار گرفتند، از شرق علیمحمدخان تربیت و کوچکخان جنگلی مدرسه آلمانی را که مشرف بر قزاقخانه بود تصرف کردند. تهران تحت محاصره قرار گرفت و زیر آتش واقع شد. نزدیک ظهر بود که محمدعلیشاه از سلطنتآباد گریخت و در سفارت روس متحصن شد.
[1]. دکتر مهدی ملکزاده: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب پنجم، صص969-968.
[2]. حیات یحیی، ج1، ص108.
[3]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب اول، ص 207.
[4]. پیشین، کتاب دوم، ص 239.
[5]. همان، کتاب پنجم، ص847.
[6]. Dieulafay.
[7]. ادوارد براون: انقلاب ایران، ترجمۀ احمد پژوه، کانون معرفت، تهران، 1338، صص288-287.
[8]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب پنجم، ص1028.
[9]. پیشین، ص990.
[10]. همان، صص1017-1015.
[11]. واقعات اتفاقیه در روزگار، ج1، صص265-264.
[12]. نسیم شمال، سال اول، ش23، 24 محرمالحرام 1327، ص1.
[13]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب پنجم، ص990.
[14]. همان، ص1036.
[15]. حیدرخان عمواوغلی، صص113-112.
[16]. عبدالحسین نوائی، فتح تهران، اطلاعات ماهانه، سال سوم، ش 1، 1329.
[17]. یادگار، سال پنجم، ش1و2، صص50-48.
[18]. اوراق تازه یاب مشروطیت، صص17-16.
[19]. ابراهیم فخرائی: گیلان در جنبش مشروطیت، جیبی، تهران، 1352، ص116.
[20]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب پنجم، ص1141.
[21]. گزارش ایران، ص278.
[22]. مهدی مجتهدی: تقیزاده، روشنگریها در مشروطیت ایران، انتشارات دانشگاه تهران، 1357، ص147.
[23]. کتاب نارنجی، به کوشش احمد بشیری، نشر نور، تهران، 1367، ص 31؛ تلگراف هارتویگ به وزارت خارجۀ روسیه در 13 شوال 1326.
[24]. راهنمای کتاب، سال 19، بهمن 1355، شمارههای 11و12، ص 908.
[25]. کتاب نارنجی، ج 2، ص57.
[26]. ناظمالاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، ج5، به کوشش سعیدی سیرجانی، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1366، ص543.
[27]. کتاب نارنجی، ج 2، ص83، گزارش سابلین به وزارت خارجۀ روسیه.
[28]. کذا.
[29]. تاریخ بیداری ایرانیان، ج 5، ص343.
[30]. همان، ج4، صص88-87.
[31]. پیشین، ص88.
[32]. همان، صص214- 215.
[33]. واقعات اتفاقیه در روزگار، ص250.
[34]. همان، ص246.
[35]. همان، ص246.
[36]. همان، ص210.
[37]. همان، صص223-222.
[38]. تاریخ بیداری ایرانیان، ج5، ص353.
[39]. تاریخ مشروطۀ ایران، ص730.
[40]. تاریخ هجده سالۀ آذربایجان، ص29.
[41]. Grey to Barclay, Telegraph, No. 77, January 10/1909, F.O. 416/39.
[42]. واقعات اتفاقیه در روزگار، صص346-345.
[43]. ه. ل. رابینو: مشروطۀ گیلان، به کوشش محمد روشن، انتشارات طاعتی، رشت، 1368، ص47.
[44]. Barclay to Grey, The Report of Churchil , Inclosure No. 81, April 11/1909, F.o. 416/40.
[45]. مبارزه با محمدعلیشاه، نامۀ مورخه چهارشنبه 10 فوریه 1909 مطابق با 19 محرم 1327.
[46]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب پنجم، ص1080.
[47]. Barclay to Grey, Inclosure No . 399 , April 22/1909, F.O. 416/40.
[48]. نصرتالله فتحی: زندگینامۀ شهید نیکنام ثقةالاسلام تبریزی، از سلسله انتشارات بنیاد نیکوکاری نوریانی، تهران، اسفند 1352، صص467-466.
[49]. واقعات اتفاقیه در روزگار، ص359.
[50]. سیداحمد تفرشی حسینی: روزنامۀ اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، به کوشش ایرج افشار، امیرکبیر، تهران، 1351، صص211-209.
[51]. Howart.
[52]. واقعات اتفاقیه در روزگار، ج 1، ص 355.
[53]. Barclay to Grey, No 287, Tehran , January 27/1909, F.O. 416/39.
[54]. Imperial Bank ( T. Jackson ) to Mr. Wood, Inclosure No. 299, London, February 15/1909, Ibid.
[55]. واقعات اتفاقیه در روزگار، صص310-305، نامههای مورخۀ 18 و 27 ربیعالثانی 1327.
[56]. نسیم شمال، سال اول، ش29، 28 ربیعالثانی 1327، ص2.
[57]. عطاءالله تدین: نقش گیلان در نهضت مشروطیت ایران، انتشارات صفیعلی شاه، تهران، 1353، ص244.
[58]. نسیم شمال، ش27، مورخه 12 صفر 1327، ص1.
[59]. اسماعیل امیرخیزی: قیام آذربایجان و ستارخان، امیرکبیر، تهران، 2536، ص201.
[60]. مقالات تقیزاده، ج6، به کوشش ایرج افشار، جیبی، تهران، 1356، ص237.
[61]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب چهارم، ص742.
[62]. پیشین، کتاب پنجم، صص989-988.
[63]. همان، ص1162.
[64]. همان، کتاب دوم، ص419.
[65]. خواندنیها، سال 21، ش 87، 31 تیر ماه 1340، صص21-18، «خاطرات دکتر آقایان».
[66]. همان، ش89، شنبه 7 مرداد 1340، ص14.
[67]. همان، ش90، سهشنبه 10 مرداد سال 1340، ص19.
[68]. همان، ش92، 17 مرداد ماه 1340، صص15-14.
[69]. همان، ص20.
[70]. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، کتاب ششم، ص1203.
[71]. همان، ص1205.
[72]. گیلان در جنبش مشروطیت، ص165.
برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظرات