تأملی در نظریه‌های تاریخ معاصر


دکتر سید مصطفی تقوی
3264 بازدید
تاریخ معاصر ایران

تأملی در نظریه‌های تاریخ معاصر

مقدمه:

در‌ سالهای‌ اخیر‌، مـوضوع«تـاریخ مـعاصر»مورد توجه محافل علمی تاریخ پژوهی و پژوهشگران تاریخ واقع شده است.در‌ سال 1374،مؤسسه مطالعات تـاریخ معاصر ایران اقدام‌ به برگزاری یک سلسله نشستهای‌ تخصصی در این‌باره کرد‌ و در‌ سال 1381،مـرکز بررسی‌ اسناد تاریخی نـیز تـحت عنوان اسناد و تاریخ معاصر،همایشی برگزار کرد.این نوشته در پی آن‌ است تا در حد امکان به تبیین مفهوم تاریخ معاصر و بررسی‌ دیدگاههای مربوط به این موضوع‌ بپردازد.

هدف و ضرورت

ابتدا باید دیـد که چگونه مفهوم تاریخ معاصر رخ می‌نماید و چرا در صدد برآمده‌ایم تاریخ ایران‌ را به مقاطع مختلف تقسیم کنیم و مقطعی‌ از‌ آن را به‌عنوان تاریخ معاصر برگزینیم؟یک جامعه‌ پویا و دارای تاریخ کهن،همواره رو به سوی آینده دارد و همین آینده‌نگری،او را بـه ارزیـابی‌ جدی وضع موجود وا می‌دارد.زیرا در فرایند‌ پیمودن‌ نردبان تحولات تاریخ،«حال»و وضع‌ موجود،سکّو و پلّه‌ای است که بدون تکیه بر آن،ببرداشتن هیچ گامی برای رسیدن به پله بعدی، میسر نخواهد شـد.از ایـن‌رو،هر جامعه‌ پویا‌،همواره دغدغه«حال»را دارد و پیوسته در صدد ارزیابی وضع موجود خود است.از سوی دیگر،ارزیابی حال بدون مراجعه به تاریخ و ریشه‌یابی و تحلیل مجموعه عوامل و علل تکوین وضع‌ مـوجود‌،مـیسر‌ نمی‌شود.از این‌رو،بنا به‌ تعبیر‌ ویل‌ دورانت:«زمان حال،طومار گذشته است که بسته شده تا به عمل درآید،و گذشته‌ طومار گشوده زمان حال است برای دریافتن‌.»(1)بنابراین‌،انـسان‌ بـرای درک درسـت«حال»به‌ ناگزیر نیازمند مـراجعه‌ بـه‌ گـذشته است و رسالت این بازکاوی گذشته برعهده مورخ است.اما بنا به گفته ادوارد هالت کار:«وظیفه مورخ نه‌ عشق‌ ورزیدن‌ به گـذشته و نـه رهـایی یافتن ازآن است،بلکه‌ باید‌ به‌عنوان کلید فهم حـال بـه گذشته دست یابد وآنرادرک کند.»(2)

روشن است که انسان برای دریافت‌ کامل‌ و جامع‌ گذشته با موانع و محدودیتهای فراوانی از نظر زمـان و مـکان و ابـزار تحقیق‌ روبه‌رو‌ است.او می‌بیند که هرکدام از رشته‌های وجود زمان‌ حـال را برای شناسایی برگزیند،ریشه آن‌ تا‌ اعماق‌ تاریخ فرو رفته است و در عمل،شناخت آن‌ غیرممکن می‌گردد.اما بـا‌ تـعمق‌ بـیشتر‌ در می‌یابد که تاریخ جزیی از هستی است و متدولوژی آن‌ نباید تفاوتی بـنیادین و مـتعارض‌ با‌ متدولوژی‌ هستی داشته باشد.در فرایند هستی‌شناسی،اگر بنا بر آن گذاشته شود که شناخت‌ درست‌ هـر بـخش از هـستی مستلزم شناخت همه آن است، شناسایی هیچ پدیده‌ای ممکن‌ نخواهد‌ شد‌.در چنین صـورتی،کـسب هـرگونه اطلاعی از پدیده‌ها تعلیق به محال خواهد شد.از‌ این‌رو‌،انسان برای درک هریک از پدیده‌های هستی‌ نـاگزیر از تـقسیم‌بندی عـلل و عوامل به‌ وجود‌ آورنده‌ آن پدیده و تفکیک آنها از یکدیگر و صرف‌نظر کردن از علل بعید و توجه بـه عـلل قریبی‌ است‌ که به‌طور منطقی و عینی در تکوین آن‌ پدیده نقش داشته‌اند.چنین راهـبردی‌ در‌ روشـ‌ شـناخت هستی،به‌عنوان یک اصل پذیرفته شده‌ است و شناخت تاریخ نیز این قاعده مستثنی نـیست‌.بـر‌ این‌ پایه،در رویارویی با سلسله‌ بی‌انتهای علل و عوامل تاریخی وضع موجود،مورخ‌ در‌ مـی‌یابد کـه نـمی‌توان سلسله این علل را تا بی‌نهایت پی گرفت و مهم‌تر از آن،در می‌یابد‌ که‌ درک درست وضع موجود مستلزم مطالعه‌ کـامل و جـامع همه گذشته نیست.به‌ بیان‌ دیگر،برای شناخت«حال»،مطالعه همه تـاریخ‌ نـه‌‌ مـقدور‌ است و نه مفید.بدین ترتیب،تعیین مقطع‌ و برشی‌ که منطقی‌ترین پیوند و مؤثرترین نقش‌ را در شکل‌گیری وضـع مـوجود داشـته باشد،ضرورت‌ می‌یابد‌ و بدین‌گونه مفهوم«تاریخ‌ معاصر»رخ‌ می‌نماید‌.

در اینجا‌ اشاره‌ بـه‌ ایـن سخن ویل دورانت لازم به‌ نظر‌ می‌آید که گفته است:«تاریخ بر همه‌ کوششهایی که به عـمل مـی‌آید‌ تا‌ آن را به زور در مسیرهای‌ نظری و منطقی بیندازند پوزخند‌ می‌زند‌؛ تعمیمهای ما را به تـاراج‌ آشـفتگی‌ می‌دهد و قواعد ما را درهم می‌شکند؛تاریخ نـظرم و تـرتیب‌ نـمی‌شناسد.»(3) روشن است که‌ این‌ سخن دورانت ناظر بـر تـلاشهایی‌ است‌ که‌ برای تبیین‌ قانونمندیهای‌ حاکم‌ بر روند تحولات تاریخ‌ و نظریه‌پردازی‌ درعرصه فـلسفه تـاریخ صورت می‌گیرد و شـامل مـوضوع ایـن‌‌ مقاله‌،مبنی بر تقسیم تاریخ یـک‌ جـامعه‌ به‌ مقاطع مختلف‌‌ نمی‌شود‌.این‌ نوشته در پی‌ تحمیل‌ تعمیمها و انتزاعات‌ ذهنی بـر رونـد تحولات تاریخی‌ نیست بلکه بر آن اسـت که‌ شناخت درست‌ زمـان‌ حـال، تقسیم‌بندی تاریخ و تعیین‌ مقطعی بـه‌ نـام‌«تاریخ‌ معاصر‌»را‌ می‌طلبد و مهم‌تر از‌ آن‌،در پی‌ آن است که چه مقطعی از تاریخ‌ ایران را مـی‌توان بـه‌عنوان تاریخ‌ معاصر تلقی‌ کرد‌ و چرا؟

اکـنون‌ کـه ضـرورت تعیین‌ مقطع تـاریخ مـعاصر روشن‌‌ شد‌،چگونگی‌ تـعیین‌ ایـن‌ مقطع‌‌ مطرح می‌شود.در مبحث‌ تعیین تاریخ معاصر،تعیین نقطه عزیمت و تعریف تاریخ معاصر،دو مـقوله‌ای اسـت که اگر مفهوم آنها به درسـتی روشـن نشود و هـمچنان در ابـهام‌ بـاقی بماند،بدون تردید تـعیین مقطع تاریخ‌ معاصر از نظر علمی امکان پذیر نخواهد بود.

نقطه عزیمت

نقطه عزیمت،خاستگاه ذهـنی و عـینی بحث است.به بیان دیگر،بـستر عـینی جـامعه‌ و فـضای‌‌ ذهـنی افراد جامعه اسـت کـه سکوی آغازین کاوشهای تاریخی واقع می‌شوند.به گفته جان لویس‌ گدیس،«مورخ باید صادقانه اذعان نـماید کـه مـلاحظات و دغدغه‌های معاصر[زمان حال‌]نقطه‌ شروع تحلیل هستند‌.»(4)امـا‌ از آنـجا کـه بـرداشتهای مـتفاوت از مـفهوم حال و وضعیت کنونی،به‌ عنوان نقطه عزیمت بحث،نتایج متفاوتی را در تعیین مقطع تاریخ معاصر‌ در‌ پی خواهد داشت، روشن ساختن‌ چهار‌ چوب و محدوده اجتماعی و زمانی آن اگرچه دشوار،ولی حائز اهـمیت است.آیا منظور از زمان حال،همان محدوده زمانی‌ای است که مورخ در آن‌ حضور‌ دارد و زنده‌ است؟یا اینکه از‌ منظر‌ مقطع‌شناسی تاریخی،گستره زمان حال می‌تواند محدوده‌ای فراتر از مدت حیات مورخ را در بر بگیرد؟به نظر مـی‌رسد اگـرچه از منظر فلسفه تاریخ،این دغدغه‌ ذهنی مورخ است که تحلیل تاریخی‌ را‌ خلق می‌کند و بنابراین،حیات مورخ در پیدایش مفهوم‌ حال،نقشی کلیدی و بنیادین پیدا می‌کند،اما تعیین زمان حال،بـه‌عنوان یـک مقطع زمانی و تاریخی،به مدت عمر مورخ محدود نمانده و عوامل‌ دیگری‌ بر آن‌ تأثیر می‌گذارند.به‌گونه‌ای‌ که ممکن است یک مورخ در مدت زنـدگی خـود شاهد سپری شدن زمان حـال‌ و سـپردن آن به‌ تاریخ باشد و در برابر،این امکان نیز وجود‌ دارد‌ که‌ مورخ به تاریخ سپرده شود،در حالی که زمان‌ حال،به مفهوم مورد بحث،همچنان ادامـه داشـته ‌‌باشد‌.

بدین ترتیب،تـعیین مـحدوده زمانی مفهوم حال-البته نه از منظر معرفت‌شناسی و فلسفه‌‌ تاریخ‌،بلکه‌ به‌عنوان  یک نیاز روش شناسانه و متدولوژیک-بسیار ضروری است.زیرا باید مرز میان زمان حال‌ و تاریخ را روشن ساخت و لازمه این کـار،تـعیین نقطه‌ای است که قبل از‌ آن به‌ عنوان«تاریخ‌»و از‌ آن به بعد،زمان«حال»تلقی می‌شود.به راستی،چگونه و با چه معیاری‌ می‌توان دست به مرزبندی زد و بخشی از زمان را-که حتی ممکن است مـورخ در آن زنـدگی کرده‌‌ بـاشد-به‌عنوان تاریخ قلمداد کرد و بخش اخیر آن را زمان حال می‌دانست؟از منظر فلسفه،چنین‌ مرزبندی‌ای دشوار و شاید غیرممکن باشد.زیـرا هر لحظه نسبت به لحظه قبل از خود،زمان حال‌ و نسبت‌ بـه‌ لحـظه پس از خـود،تاریخ محسوب می‌شود.باتوجه به ابزارهای مدرن زمان سنج که‌ ؟ثانیه را اندازه می‌گیرد و بدین ترتیب،لحظه‌ها و واحد زمـان ‌ ‌را هـر آن کوچک‌تر از پیش‌ می‌کند،این‌ امر‌ دشوارتر می‌نماید.از این‌رو،لحظه‌ها چنان با سرعت مـی‌گذرند کـه بـه انسان‌ هیچ‌گونه مجالی نمی‌دهند تا بر یکی از آنها تکیه کرده و از آن موضع به بررسی گذشته بـپردازد‌. تا‌ انسان بخواهد لب بگشاید و نام لحظه گذشته را بر زبان بیاورد،آن لحظه به گـذشته تبدیل شده‌ و لحظه دیـگری جـایگزین آن شده است.بنابراین،گذشته و حال و آینده چنان به‌ هم‌ آمیخته‌ و پیوسته‌اند که تفکیک آنها نامقدور‌ است‌.اما‌ در بحث تعیین مقطع تاریخ معاصر،این منظر فلسفی مورد توجه نیست.در این بحث،حـال به‌معنای«لحظه»نیست.از این‌ منظر‌،یک‌ مقطع‌ از زندگی اجتماعی یک جامعه که مدت‌ آن‌ ممکن است چند دهه را در بر بگیرد،به‌عنوان زمان‌ حال و وضعیت کنونی تلقی می‌شود.

بدین ترتیب،روشن مـی‌شود‌ کـه‌ در‌ مقوله تعیین مقطع تاریخ معاصر،زمان حال،افزون بر محدوده‌ زمانی،حوزه اجتماعی را نیز در برمی‌گیرد.به بیان دیگر،در این مقوله،اگر گروه یا صنف خاصی‌ از‌ جامعه‌(مثلا روحانیون یا روشـنفکران)در بـاور و ذهنیت خود دچارمطلق انگاری‌ شده‌ و آگاهانه یا ناخودآگاه،خود را نماد و نماینده کلیت جامعه تلقی کند،به‌ گونه‌ای که تمام جامعه‌ را‌ در‌ صنف خود وذهنیتهای خود محدود و خلاصه کند،بـدیهی اسـت‌ که در آن‌ صورت‌ چشم‌انداز‌ آن از تاریخ معاصر و محدوده آن،زاویه و عمق خاصی پیدا می‌کند که در بر‌ دارنده‌ همه‌ واقعیات عینی جامعه و تاریخ نخواهد بود.بنابراین،زمان حال مجموعه و کلیت یک جـامعه کـه‌ مـعمولا‌ با واژه ملت یا کشور شـناخته مـی‌شود،مـوردنظر است.همچنین، در مقیاس کلان‌ جامعه‌،زمان‌ حال با یک رخداد مهم و دگرگون کننده آغاز شده و همان رخداد به‌عنوان نقطه عطف‌ و حـد‌ فـاصل مـیان زمان حال و تاریخ،آن دو مقطع را از یکدیگر متمایز می‌سازد‌.بـرای‌ نـمونه‌،افراد هم دوره مارا و روبسپیر و دیگر انقلابیون فرانسه،دوره پس از انقلاب 1789 میلادی فرانسه‌ را‌ زمان حال،و دوره پیش از آن را تاریخ تلقی می‌کردند.افراد هم‌ دورهـ‌ لنـین‌ و اسـتالین نیز دوره بعد از انقلاب 1917 میلادی روسیه را زمان حال و دوره پیش‌ از‌ آن‌ تـاریخ‌ تلقی می‌کردند.همچنین افراد هم دوره مائو دوره بعد از انقلاب 1949‌ میلادی‌‌ چین را زمان حال و دوره قبل از آن را تاریخ می‌شناختند.همه جوامع در تـاریخ خـود‌ دارایـ‌ چنین‌ نقاط عطفی هستند.اگر در مورد ایران این پرسش مطرح بـشود‌ کـه‌ ما امروز چه مقطعی را می‌توانیم به‌عنوان‌ زمان‌ حال‌‌ تلقی بکنیم؟ممکن است دو پاسخ بتوان ارائه کرد‌.یکی‌ اینکه‌ چـون هـنوز هـمه اسناد مربوط به‌ دوره پهلوی در دسترس محققان‌ قرار‌ نگرفته‌ و همه ابعاد آن روشن‌ نـیست‌،بـنابراین‌،دوره پهـلوی‌‌ هنوز‌ به‌ تاریخ تبدیل نشده و جزو زمان حال‌ تلقی‌ می‌شود.این‌ پاسخ دست کـم بـه دو دلیـل‌ ناموجه می‌نماید.یکی اینکه‌ این‌‌ استدلال که چون همه اسناد دوره‌‌ پهلوی در دسترس نـیست‌ پسـ‌‌ نمی‌توان آن دوره را جزو‌ تاریخ‌‌ دانست،استدلالی علیل به نظر می‌رسد.زیرا صرف‌نظر از اینکه‌ مواد و ابزار تحقیق در‌ این‌ دوره‌ به‌طور نسبی فراهم‌ است‌،اصولا نمی‌توان بـه سـبب‌ و بهانه‌ در دسترس نبودن همه اطلاعات،مقطعی از تاریخ را از حوزه پژوهش حذف کرد‌ و تحقیق‌ تـاریخی‌ دربـاره آن را مـتوقف ساخت‌.چون‌ تکیه بر‌ چنین‌ استدلالی‌،به تعطیلی و توقف تمام‌ پژوهشهای‌ تاریخی بشر می‌انجامد.زیـرا هـر آن امکان دارد یافته‌های باستان‌شناسی و کشف دهها کتیبه و اثر‌ تاریخی‌،ناقص بودن اسناد و بـرداشتهای مـا را‌ حـتی‌ در‌ مورد‌ یونان‌ و روم و ایران باستان‌،روشن‌‌ سازد.دلیل دیگر اینکه ایران دوره پهلوی با ایران بعد از انـقلاب قـابل امـتزاج نیست.این‌ دو‌ دوره‌‌ از جهات گوناگون دارای تفاوتهای اساسی و ماهوی‌ بوده‌ که‌ آنها‌ را‌ غـیرقابل‌ جـمع می‌سازد. پاسخ دوم اینکه به دلیل تأثیر ماهوی و دگرگون کننده انقلاب اسلامی 1357 شمسی در زندگی‌ سیاسی،اجتماعی و فـرهنگی مـردم ایران،مقطع پس از انقلاب اسلامی‌ به‌عنوان زمان حال و نقطه عزیمت مباحث تاریخ پژوهـی ایـران معاصر شناخته شود.به نظر می‌رسد پاسـخ اخـیر از ویـژگیهایی که بدانها اشاره شد برخوردار بوده و بـا واقـعیت عینی جامعه سازگار‌ باشد‌.

تعریف و ویژگیها

مفهوم دیگری که در تعیین مقطع تاریخ مـعاصر نـقش بنیادین دارد،«تعریف»تاریخ معاصر اسـت.پیـش از ورود به ایـن بـحث،پیـشگیری از بروز یک ابهام،ضروری‌ است‌.و آن،تـمیز مـیان‌ معنای لغوی واژه«معاصر»و معنای اصطلاحی آن در بحث تاریخ معاصر است.واژه معاصر از نظر لغـوی بـه‌معنای«هم عصر‌ ما‌»است. یعنی عـصر و دوره‌ای که‌ با‌ مـا(زمـان حال)هم زمان‌ باشد.از آنـجا کـه هردو پدیده‌ای را که در عرض یکدیگر حیات هم زمانه داشته باشند،معاصر یکدیگر مـی‌نامند‌،ایـن‌ امر ممکن است موجب‌ بـروز‌ ابـهام در مـفهوم تاریخ معاصر گـشته بـر پایه‌ آن،پارادوکس هم زمـانی«تـاریخ معاصر»و«زمان حال»به برخی اذهان متبادر شود و این پرسش‌ را ایجاد کند که چـگونه مـمکن است‌ پدیده‌ای‌ به‌طور هم زمان زمـان هـم«معاصر»بـاشد و هـم«تـاریخ»؟ البته همان‌گونه که اشـاره شد،در مباحث فلسفه تاریخ چنین مفهوم و پدیده به ظاهر پرادوکسیکالی وجود دارد،چون مورخ در حالی‌ کـه‌ تـاریخ می‌نویسد‌،متعلق به زمان حال و مـتأثر از هـمه عـناصر تـأثیر گـذار از آن نیز هست و بـدین‌گونه، تـاریخ نگاری‌ او مولود تعامل حال و گذشته و آمیخته‌ای از آنهاست.اما در این‌ نوشته‌ نه‌ معنای لغوی«معاصر»موردنظر اسـت و نـه‌ مـفهومی که در فلسفه تاریخ مطرح است.بلکه تـاریخ مـعاصر، اصـطلاحا‌، ‌‌آن قـطعه از تـاریخ یک‌ جامعه است که درست قبل از زمان حال(به‌ مفهومی‌ که‌ گفته شد)و در طول آن قرار دارد.شاید علت اینکه بخشی از تاریخ گذشته با‌ پسوند معاصر معرفی می‌شود،هـمین باشد که این بخش از تاریخ به زمان‌ حال پیوسته استو به‌گونه‌ای‌ در‌ آن حضور دارد و این حضور،برای افراد جامعه ملموس‌تر است.

نخستین پرسشی که برای روشن کردن تعریف تاریخ معاصر ضروری اسـت،پرسـشی بنیادین‌ از بنیاد وجود آن است.آیا اصولا می‌توان‌ چیزی به نام تاریخ معاصر داشت؟اگر دیدگاهی به‌ این پرسش پاسخ منفی بدهد،بدیهی است که از آن دیدگاه،تعریف تاریخ معاصر و تعیین‌ مقطعی بـه ایـن نام،سالبه به انتفاء موضوع خواهد‌ بود‌.اما اگر دیدگاهی به پرسش یاد شده پاسخ‌ مثبت بدهد باید دید که چه تعریفی از تـاریخ مـعاصر دارد؟آیا تاریخ معاصر آن مقطع از تاریخ‌ اسـت کـه شباهت بیشتری به زمان‌ حال‌ دارد؟آیا تاریخ معاصر آن مقطع از تاریخ است که جامعه‌ با آن احساس مشترکی داشته باشد و آن را در خود و یا خود را در آن احساس کند؟آیا تاریخ‌ معاصر آن مـقطع‌ از‌ تـاریخ است که جامعه مـا بـا تمدن اروپا آشنا گشت؟آیا تاریخ معاصر آن مقطع‌ از تاریخ است که در آن بیشترین و بنیادی‌ترین عوامل تکوین زمان حال وجود داشته باشد و حضور‌ آن‌ عوامل‌ برای جامعه ملموس باشد؟البته هرکدام از‌ این‌ تعاریف‌،وجهی از حقیقت را می‌نمایاند و نـیز هـرکدام از آنها بر مبانی و پیش فرضهای خاصی استوار است که نتیجه‌ای خاص‌ نیز بر‌ آن‌ مترتب‌ می‌شود.برای نمونه اگر عنصر تشابه به‌طور مستقیم‌ یا‌ غیرمستقیم،مبنا و پیش فرض تعریف تـاریخ مـعاصر قرار بـگیرد،صاحب چنین تعریفی آن بخش از تاریخ را که وجه‌‌ تشابه‌ بیشتری‌ با زمان حال داشته باشد،به‌عنوان تاریخ مـعاصر تلقی می‌کند‌.مثلا با این استدلال‌ که چون در انقلاب مشروطین نـهادها و مـفاهیمی مـانند مجلس شورا،قانون اساسی،تفکیک‌ قوا‌،ملت‌ و طبقه‌ و غیره وارد جامعه ما شدند و در ایران کنونی نیز نهادها و مـفاهیمی‌ ‌ ‌مـانند‌ آنها وجود دارند،انقلاب مشروطیت را سرآغاز تاریخ معاصر ایران تلقی می‌کند.اگر فـرهنگ و تـمدن‌ اروپا‌ در‌ ذهـن‌ کسی جایگاه والایی یافته باشد،چنین شخصی برای یافتن سرآغاز تاریخ معاصر‌ ایران‌ در‌ پی برجسته کـردن نمونه‌ها و موارد ارتباط و اقتباس ایران از اروپا خواهد بود.اگر احساسات‌ شخصی‌ یا‌ گروهی مـبنا و پیش فرض تعریف تـاریخ مـعاصر قرار بگیرد،هر شخص یا گروهی خود‌ را‌ مجاز می‌داند که احساس خود را تعمیم داده و مقطع خاصی را که با‌ آن‌ احساس‌‌ همدلی می‌کند به‌عنوان تاریخ معاصر تلقی کند.واضح است که چنین تـعریفی یک تعریف‌ خنثی‌‌ بوده و هر شخص یا گروهی با هر دیدگاهی می‌تواند به‌طور یکسان از آن‌ بهره‌ ببرد‌ و مقطع‌ علمی و اجتماعی بشود و افزون بر این،حضور عنصر غیرقابل سنجش«احساس»در این‌ تـعریف‌،روشـمند‌ کردن و علمی بودن آن را دشوار می‌سازد.به نظر می‌رسد اگر تاریخ‌ معاصر‌ ایران‌ آن مقطع از تاریخ ایران تلقی بشود که در آن بیشترین و بنیادی‌ترین عوامل تکوین زمان‌ حال‌‌ وجود‌ مؤثر و حضور ملموس داشته بـاشند،بـه واقعیت نزدیک‌تر است.

دیدگاهها

دیدگاههایی را که در محافل تاریخ پژوهی درباره مقطع تاریخ معاصر ایران مطرح شده‌‌ است‌،می‌توان تحت چهار عنوان زیر بیان کـرد:

1-تـعیین مقطع برای تاریخ معاصر‌ ایران‌ مقدور نیست،

2-انقلاب مشروطیت ایران سرآغاز تاریخ‌ معاصر‌ ایران‌ است،

3-اوایل دوره قاجار سرآغاز تاریخ معاصر‌ ایران‌ است،

4-تأسیس سلسله صفویه سرآغاز تاریخ معاصر ایـران اسـت.

روشـن است که هریک‌ از‌ دیدگاههای یـاد شـده بـر مبانی‌ و پیش‌ فرضها و تعریف‌ خاصی‌ از‌ تاریخ معاصر استوار است و البته قوت‌ و ضعف‌ آنها نیز در میزان استحکام همین مبانی و پیش فرضها و تـعاریف نـهفته اسـت‌.اکنون‌ باتوجه به مجموعه مطالبی که درباره‌ ضـرورت و هـدف،نقطه عزیمت‌ و تعریف‌ تاریخ معاصر بیان شد،به‌ ارزیابی‌ اجمالی دیدگاههای فوق‌ پرداخته و کاستی یا کارآیی آنها را نشان مـی‌دهیم.

هـمان‌گونه کـه‌ گفته‌ شد،دیدگاهی بر آن است‌ که‌ تاریخ‌،برش‌پذیر نیست و نـمی‌توان‌ مقطعی‌ به‌عنوان تاریخ معاصر تعیین‌ کرد‌.این دیدگاه از منظر فلسفه به تاریخ می‌نگرد.بدین معنا که‌ تاریخ،مـانند کـل‌ هـستی‌،در صیرورت و سیلان مستمر است و سلسله‌ علل‌ و معلولهای حوادث‌‌ آن‌ به‌طور‌ پیـوسته و بـدون گسست تا‌ ناپیدای دانش بشر ادامه دارد.بنابراین نمی‌توان این سلسله‌ علل و معلولها را از نقطه‌ای قطع‌ کرد‌ و آن را آغـازی بـرای یـک مقطع‌ خاص‌ دانست‌.زیرا‌ به‌ هر حادثه‌ای تکیه‌ شود‌ و آن را به‌عنوان آغاز یـک مـقطع تـلقی کرد،همان حادثه نیز معلول عللی دیگر بوده و از‌ آنها‌ جدایی‌ ناپذیر خواهد بود.بـنابراین،تـعیین تـاریخ معاصر‌ مفهوم‌ خود‌ را‌ از‌ دست‌‌ می‌دهد.در این‌باره باید گفت که اگرچه از منظر فلسفه،برداشت یـاد شـده نادرست نیست،اما این برداشت از این لطیفه غافل می‌ماند که تعیین مقطع بـرای‌ تـاریخ مـعاصر،یک نیاز علمی روش‌ شناسانه و امری اعتباری است.به بیان دیگر،مقوله‌ای علمی(نـه فـلسفی)است و هدف از آن‌ درک دست زمان حال است.از این‌رو،محدوده‌ای از‌ تاریخ‌ را که مطالعه آن بـتواند ایـن مـقصود را برآورده سازد به‌عنوان تاریخ معاصر معتبر می‌داند.این موضوع منافاتی با صیرورت مستمر و پیوستگی ذاتـی سـلسله علل و معلولها در هستی و تاریخ‌ ندارد‌.

سه دیدگاه دیگر به‌طورماهوی با دیـدگاه فـوق مـتفاوت‌اند.هرسه دیدگاه در باور به امکان‌ تعیین مقطعی به‌عنوان تاریخ معاصر مشترک‌اند،ولی‌ در‌ گستره و تـعیین نـقطه آغـاز مقطع‌ باهم‌‌ تفاوت دارند. بنابراین،می‌توان آنها را با معیارها و روش یکسانی مورد ارزیـابی قـرار داد. نخستین گام در این ارزیابی،توجه به این نکته است‌ که‌ تعیین نقطه‌ای به‌عنوان آغاز‌ تاریخ‌‌ مـعاصر،مـستلزم تقسیم‌بندی تاریخ است.اگرچه از دیدگاه فلسفی،تقسیم‌بندیها از مقوله امور اعتباری هستند و از هـر پدیـده‌ای می‌توان بنابر اعتبارات مختلف،تقسیم‌بندیهای متعددی انـجام‌ داد،امـا نـباید از دیده‌ به‌ دور داشت که هر اعتباری مـعقول و مـقبول نیست.بلکه ابتنای بر واقعیتهای عینی و منطقی شرط نخستین و بنیادین علمی بودن و پذیـرش یـک اعتبار و تقسیم‌بندی‌ مبتنی بر ان اسـت.تـاریخ یک کـشور‌ را‌ نـیز مـانند‌ هر پدیده دیگری می‌توان به اعـتبارات مـختلف‌ تقسیم‌بندی کرد،اما در همه موارد می‌بایست موازین علمی را‌ معیار و ملاک قرار داد و از ورود انـگیزه‌های غـیر علمی و مبتنی بر‌ منافع‌ سیاسی‌ فـردی و گروهی پرهیز کرد.زیـرا هـدف رویکرد سیاسی به تاریخ،تـحمیل پیـشداوریهای خود بر حال و جهت دادن ‌‌به‌ وضعیت کنونی برای تثبیت‌ موقعیت و منافع خود اسـت و در ایـن راه،از دخل‌ و تصرف‌ در‌ انتظام علل و عـوامل رویـدادهای‌ گـذشته برای تأویل وضـعیت حـال دریغ نمی‌ورزد.در چنین رویـکردی،قـطعه‌ای‌ از تاریخ به‌ عنوان تاریخ معاصر برگزیده شده که بتوان سیمای ویژه‌ای برای‌ آن ترسیم کـرد و آنـ‌ سیمای‌‌ ساخته و پرداخته شده،به مـنظور تـأویل حال و جـهت دادن بـه آن در راسـتای تحکیم و تحقیق‌ اهداف خـود،بر جامعه تحمیل شود.چنین رویکردی،چه از جانب سلاطین و ارباب قدرت وچه از‌ جانب جریانهای فـکری و احـزاب سیاسی صورت بگیرد،جنبه تبلیغاتی داشـته بـهره‌ای از اعـتبار عـلمی نـدارد و از جمله آفات شـناخت واقـعیتهای تاریخ است.

اما رویکرد علمی غایت و هدف دیگری را پی می‌گیرد‌.در‌ این رویکرد آنچه مهم است به‌ کـارگیری روش عـلمی تـحقیق برای درک درست گذشته و کشف عوامل و علل مـنطقی و عـینی‌ تـکوین زمـان حـال اسـت.در چنین رویکردی،در مرتبه اول،گستره‌ و مدت‌ مقطع تاریخ معاصر مورد توجه نیست،بلکه پیوند منطقی آن مقطع با وضع موجود جامعه موردنظر است.بدین‌ منظور،باید ابتدا مهم‌ترین عـوامل مؤثر در تکوین آن،که با‌ یکدیگر‌ پیوند علّی و منطقی داشته‌ باشند،شناسایی شده سپس آن مقطع زمانی که همه این عوامل را در بر داشته و بتواند به‌ مهم‌ترین پرسشهای وضع موجود پاسخ دهد،بـه‌عنوان مـقطع‌ تاریخ‌ معاصر‌ تلقی بشود.در چنین دیدگاهی‌،«هیچ‌ واقعه‌ گذشته واجد اهمیت ذاتی نیست.شناخت آنها از این جهت‌ ارزشمند است که ما را به محاسبه و ارزیابی دقیق و عینی درباره‌[حال‌ و]آینده‌ هـدایت‌ کـند.»(5)

بنابر آنچه در این نوشته آمد،نقطع‌ عزیمت‌ بحث تعیین مقطع تاریخ معاصر،زمان حاضر است و زمان حاضر یا«حال»یا وضعیت کنونی نـیز دوره پس از‌ انـقلاب‌ اسلامی‌ یا عصر جمهوری اسـلامی اسـت.تعیین این دوره به‌عنوان نقطه‌ عزیمت بحث،صرف‌نظر از اینکه‌ جمهوری اسلامی مطلوب باشد یا نامطلوب،و از نظر فکری-فرهنگی در فضای آن‌ تنفس‌‌ بشود‌ یا نشود،واقـعیتی اسـت عینی که هیچ‌گونه عـلاقه و مـحبتی نمی‌تواند مبنای‌ گزینش‌ آن باشد و به همین ترتیب،هرگونه خصومتی هم امکان انکار آن را ندارد.

حال باتوجه به‌ اینکه‌ ایران‌ بعد از انقلاب اسلامی به‌عنوان زمان حال و نقطه عزیمت بحث‌ شناخته شد‌،بـرای‌ ارزیـابی‌ کاستیها یا کارایهای دیدگاههای مورد بحث و سنجش میزان توانایی‌ آنها در پاسخ‌گویی به پرسشهای‌ زمان‌ حال‌،اشاره‌ای اجمالی به ویژگیهای این دوره ضروری به‌ نظر می‌رسد.ایران عصر جمهوری اسلامی‌،یک‌ واحـد سـیاسی مستقل در عـرصه بین‌المللی‌ است.این دوره محصول یک انقلاب اسلامی‌ شیعی‌ است‌ که آن خود نیز معلول یک فرایند پیچیده و دراز مـدت از تحولات سیاسی،اجتماعی‌ و فرهنگی‌ است.نظام سیاسی آن مشتمل بر قوای سـه‌گانه بـا حـاکمیت ولی فقیه است‌.نظام‌ فرهنگی‌ آن مشتمل بر مذهب تشیع(وجه غالب‌ موردنظر است)همراه با عناصر فرهنگ مـلی ‌ ‌و بـرخی‌ از‌ عناصر فرهنگ غربی و در عین حال- متأثر از مذهب و ملیت-غرب ستیزانه‌ است‌.نظام‌ آمـوزشی آن تـرکیبی از آمـوزش قدیم و جدید رادر بر دارد.نظام ادرای آن همانند بوروکراسی‌ جوامع‌ غرب‌ و اقتصاد آن آمیزه‌ای از صنعت و تجارت و کشاورزی و دامداری اسـت.

اکنون بر پایه‌ مجموعه‌ مطالبی که ذکر شد به ارزیابی سه دیدگاهی مـی‌پردازیم که آغاز تاریخ مـعاصر ایـران را انقلاب‌ مشروطیت‌،اوایل قاجاریه و تأسیس سلسله صفویه می‌دانند.

باید دید اگر انقلاب مشروطیت را‌ سرآغاز‌ تاریخ معاصر بدانیم و آن را مبنای مطالعه‌ برای‌‌ درک‌ زمان حال قرار دهیم،چه اندازه از‌ پاسخهای‌ زمان حال را دریـافت می‌کنیم و تا چه حد قادر به درک وضع موجود‌ خواهیم‌ شد؟چنان‌که پیش از این اشاره کردیم‌،این‌ دیدگاه مبتنی‌ بر‌ وجود‌ وجوه تشابه میان دوره مشروطیت و زمان‌ حال‌ است.در این‌باره باید گفت اولا،تعریف مبتنی‌ بـر تـشابه از قوت‌ منطقی‌ برخوردار نیست زیرا بر فرض وجود‌ برخی همانندیها میان دوره‌‌ مشروطیت‌ با دوره جمهوری اسلامی،دلیلی‌ وجود‌ ندارد که زمان حال کلا مولود انقلاب‌ مشروطیت باشد و یا ماهیتا بـا آنـ‌ سنخیت‌ داشته باشد.ثانیا،میان مقطع‌ مشروطیت‌ و عصر‌ جمهوری ماهیتا چه‌ میزان‌ شباهت وجود دارد؟آیا می‌توان میان‌ نظام‌ سلطنت مشروطه‌ و نظام ولایت فقیه پیوند و شباهتی یافت؟آیا میان مفاهیم آزادی و مساوات مبتنی بـر سـکولاریسم‌،آن‌ گونه که موردنظر منور الفکران مشروطه‌خواه‌ بود‌،با همین‌ مفاهیم‌ در‌ جمهوری اسلامی همگونی وجود‌ دارد؟آیا میان فرهنگ غرب ستیزی که به نفی دوره مشروطه‌ پرداخت و در شکل‌گیری انقلاب و جمهوری اسلامی‌ نـقش‌ اسـاسی داشـت و پایه سیاست نه‌ شرقی‌ نـه‌ غـربی‌ واقـع‌ شد‌ و در قانون اساسی‌ نظام‌ جای گرفت با فرهنگ غربگرایی و تشویق تقلید و یا اقتباس از غرب در دروه مشروطیت هیچ شباهتی‌ وجود‌ دارد؟این سئوالها‌ و سئوالهایی از ایـن قـبیل،روشـن می‌سازند که‌ استناد‌ به‌ وجود‌ اموری‌ مشابه‌ در ایـن دو مـقطع،مانند قانون‌ اساسی،مجلس شورا،تفکیک قوا،نظام آموزشی و غیره،در اثبات مدعای این دیدگاه ناکارآمد هستند.ثالثا،بر پایـه تـعریفی کـه از‌ تاریخ معاصر ارائه دادیم،آیا همه عناصر تشکیل‌دهنده زمان‌ حال،تـولد و حیات خود را از مشروطیت آغاز می‌کنند تا به‌طور منطقی بتوان آن را سرآغاز تاریخ‌ معاصر دانست؟برای نمونه:آیا می‌توان‌ منشأ‌ اندیشه ولایـت فـقیه را کـه در ایران امروز حضور مؤثر دارد،از نظر تاریخی به مشروطیت منتهی ساخت؟آیا می‌توان مـنشأ نـظام آموزشی و آشنایی‌ با علوم جدید را(حتی اگر به‌ صورت‌ نمادین و قراردادی،تأسیس دار الفنون را سرآغاز نظام‌ آمـوزشی جـدید بـدانیم)به انقلاب مشروطیت منتسب کرد؟آیا نظام اداری کنونی ما تولد خود را مرهون‌ انقلاب‌ مـشروطیت است؟آیا مـا غـرب ستیزی و استقلال‌ خواهی‌ کنونی خود را از مشروطیت شروع کردیم؟آیا زمان حال را بدون توجه به نوگرایی دیـنی مـی‌توان درک کـرد و آیا می‌توان انقلاب مشروطیت را سرآغاز این‌ نوگرایی‌ و جنبش احیاء دانست؟و آیا...

بدیهی‌ است‌ که پرسـشهای فـوق پاسخ مثبت نخواهند یافت و بدین‌گونه،از منظر دیدگاههای دیگر،این نظریه که انقلاب مـشروطیت را سـرآغاز تـاریخ معاصر ایران می‌داند،با چالشهای جدی روبه‌رو می‌شود. دیـدگاه دیـگر،اوایل قاجاریه و برای نمونه جنگهای ایران و روس را سرآغاز تاریخ معاصر ایران می‌داند.این دیـدگاه بـه سـبب آنکه یک دوره زمانی طولانی‌تر و پر تحول‌تری را در‌ بر‌ می‌گیرد،توانایی‌ پاسخ‌گویی بیشتری دارد زیرا پاسخ‌گوی اکثر قریب بـه اتـفاق پرسشهایی است‌ که دیدگاه پیشین از پاسخ بدانها‌ عاجز بود.

اما دیدگاه دیـگری کـه سـرآغاز تاریخ معاصر ایران را‌ تأسیس‌ سلسله‌ صفویه می‌داند،این‌ دیدگاه را نیز به چالش می‌طلبد و پرسشهایی در بـرابر آنـها مـی‌نهد.مهم‌ترین این پرسشها ‌‌را‌ بدین‌ گونه می‌توان بیان کرد:

الف:کشور ایران در تاریخ چـند هـزار ساله‌ خود‌ دچار‌ تحولات متعددی شده است.درتقسیم‌بندی کلی،این تحولات را می‌توان به دو دسته تقسیم‌ کـرد.یـکک دسته تحولاتی که در آنها اصل موجودیت ایران به‌عنوان یک واحد‌ سیاسی مـستقل مـحفوظ بود‌ و تحولات‌«در ایران» صورت می‌گرفتند.وقوع جـنگها،پیـروزیها و شـکستها،پیشرفتها و رکودهای اقتصادی، تحولات فرهنگی،تغییر پادشـاهان وحـتی تغییر سلسله‌های پادشاهی و غیره از این قبیل‌اند. دسته دیگر تحولاتی که با اصل مـوجودیت ایـران‌ ارتباط دارند و به اصطلاح،مـوضوع و مـتعلق‌ تغییر،«وجـود»ایـران اسـت.کشور ایران از این نظر در طول حـیات سـیاسی خود شاهد سه مقطع‌ مهم بوده است.نخست،موجودیت یافتن ایران بـا‌ تـأسیس‌ دولت ماد؛دوم،تلاشی این‌ موجودیت سیاسی بـا سقوط سلسله ساسانیان؛سـوم،تـحقق دوباره موجودیت ایران با ظـهور سـلسله صفویه.دیدگاهی که سرآغاز تاریخ معاصر را تأسیس سلسله صفویه می‌داند‌،بر‌ این بـاور اسـت که اگرچه جغرافیای تاریخی ایـران از صـفویه بـه بعد دستخوش قـبض و بـسطهایی گردید و مناطقی از آن جدا شـد،امـا این امر به مثابه جدا شدن شاخه‌هایی‌ از‌ تنه درخت بوده و اصل ایران‌ همچنان مـحفوظ مـانده است.به همین سبب،ایران امـروز را تـداوم سیاسی مـی‌داند کـه بـا ظهور سلسله صفویه نـحقق یافته و بنابراین،دیدگاه دیگر را‌ از‌ پاسخ‌ یه این پرسش که«آیا‌ ایران‌‌ کنونی‌ ریشه در اوایل قـاجاریه دارد؟» نـاتوان می‌ماند.

ب:تأسیس سلسله صفویه با تـحولی عـلمی-فـرهنگی یـعنی اکـثریت و رسمیت یافتن مـذهب‌ تـشیع مقارن گردید‌.تشیع‌،به‌عنوان‌ وجه غالب اندیشه و عمل اکثر جامعه ایران،منشأ‌ آثار‌ گوناگونی شده و بـر هـمه حـوادث و تحولات ایران در سده‌های اخیر سایه افکنده و بـه آنـها جـهت‌ بـخشیده اسـت.تـحولات اقتصادی‌-اجتماعی‌-فرهنگی‌،تعارض یا تفاهم با حکام،مبارزه یا مبادله با غرب‌،نو اندیشی اسلامی،جنبشهای اسلامی-ملی،مدرنیسم و مدرنیزاسیون و غیره‌ همه از این قبیل‌اند.در دیدگاه مـورد بحث،این‌ پرسشها‌ مطرح‌ می‌شود که آیا می‌توان بدون‌ مطالع تشیع و سیر تحول آراء فقهی‌ فقها‌ و تفوق اصولیان بر اخباریان و تأثیر چشمگیر آن بر تحولات سده‌های اخیر،ایران امروز را شناخت؟و آیا تشیع‌ از‌ زمـان‌ قـاجاریه مبنای اندیشه و عمل جامعه ایران قرار گرفت؟بدیهی است که پاسخ این پرسش‌ منفی‌ است‌ و به همین سبب‌ دیدگاه مورد بحث،سرآغاز تاریخ معاصر ایران را تأسیس سلسله صفویه‌ دانسته‌ و دوره‌ قـاجاریه‌ را بـرای این منظور مناسب نمی‌داند.

اگرچه پرسشهای دیدگاهی که صفویه را مبدأ‌ تاریخ‌ معاصر می‌داند پرسشهایی پراهمیت‌اند و این واقعیتی انکارناپذیر است که موجودیت ایران بـا مـحتوای‌ تشیع‌،به‌عنوان‌ دو عامل بنیادین‌ بـر هـمه تحولات سده‌های اخیر تأثیر گذارده و در واقع بستر و مظروف‌ آنها‌ بوده‌اند.اما باوجود این،اگر دو عامل مذکور،به‌عنوان عواملی عام و فراگیر،ثابت‌ فرض‌ شوند‌ و مـقطع دیـگری به عنوان تاریخ مـعاصر در نـظر گرفته شود که این دو عامل را‌ در‌ بر داشته و افزون بر آن از نظر زمانی‌ نزدیکتر و در نیجه مطالعه‌ و تحقیق‌ در‌ مورد آن امکان‌پذیرتر و همچنین پیوند عینی‌تری با زمان‌ حال داشته باشد،منطقی‌تر به نظر می‌رسد‌.در‌ ایـن‌ مـورد،از میان سه مقطع بعد از صفویه،یعنی‌ افشاریه،زندیه و قاجاریه‌،دوره‌ قاجاریه برای شروع تاریخ معاصر مناسب‌تر به نظر می‌رسد زیرا دو عامل ایران و تشیع در فاصله‌ زمانی‌ میان تأسیس صفویه تا تـأسیس قـاجاریه همچنان ثـابت‌ باقی ماندند و تشیع علاوه‌ بر‌ اینکه همچنان مبنای اندیشه و عمل جامعه ایران‌ بود‌،باتوجه‌ به‌ فراز و فـرودهای سیاسی و مجادلات فکری و فقهی‌،غنای‌ بیشتری نیز یافت.بدین ترتیب، پرسـشهای زمـان حـال به‌طور نسبی پاسخ خود را‌ در‌ تحولات دوره قاجاریه تا انقلاب‌ اسلامی‌‌ 1357 ش دریافت‌ خواهند‌ کرد‌.

اکنون باید توجه داشت تـا ‌ ‌تـعیین‌ مقطع‌ تاریخ معاصر از یک آسیب مصون بماند.آن آسیب، عبارت از فراموش‌ کردن‌ هویت خـود و غـربزدگی و غـرب محوری در‌ تقسیم‌بندی مقاطع تاریخ‌ و تعیین‌ مبدأ‌ تاریخ معاصر ایران است.اگر‌ به‌ غرب و تمدن آن اصـاله داده شود و تاریخ تمدن‌ غرب تاریخ همه جهان و معیار‌ تاریخ‌ سایر نقاط تلقی شـود،چنین‌ رویکردی‌،مستقیما‌ یـا بـه‌طور غیرمستقیم‌،به‌طور‌ منطقی بدین نتیجه منتهی‌ می‌شود‌ که تاریخ کشور هم بر آن مبنا تحلیل و تقسیم‌بندی بشود.برای نمونه اگر مبدأ‌ تاریخ‌ معاصر ایران انقلاب مشروطیت و یا جنگهای‌‌ ایران‌ و روس در‌ دوره‌ قاجاریه‌ تـلقی بشود،در هردو‌ مورد،ناخواسته دچار آسیب مذکور شده و تمدن غرب و اقتباس از آن مبنای تقسیم‌بندی و تحلیل قرار‌ خواهند‌ گرفت؛با این تفاوت که در‌ یک‌ دیدگاه‌،جنگهای‌ ایران‌ و روس آغاز اقتباس‌ از‌ غرب معرفی شده و بـه هـمین سبب آن را آغاز تاریخ معاصر تلقی می‌کند و در دیدگاه دیگر‌،انقلاب‌ مشروطیت‌ را نماد و تجسم عینی آثار و نتایج این‌ اقتباس‌ دانسته‌ و آن‌ را‌ آغاز‌ تاریخ معاصر تلقی می‌کند.

البته آنچه گفته شد بدین مـعنا نـیست که در تحلیل فرایند تاریخ تحولات کشور به تأثیر عوامل‌ خارجی،از جمله تمدن غرب،توجه‌ نشود.اما این موضوع با مبنا و معیار قرار دادن تمدن غرب‌ در تقسیم‌بندی و تحلیل تاریخ کشور،تـفاوتی بـنیادین و جوهری دارد.در طول تاریخ بشر بیش‌ از بیست تمدن ظهور و افول‌ نموده‌ است.هرگاه تمدنی غالب می‌شد سایر بخشهای جهان را متأثر می‌ساخت.در مقطعی از تاریخ،تمدن ایران و در مقطعی دیگر تمدن اسلامی ایـن کـارکرد را داشـتند.در دو سده‌ اخیر‌،تمدن غرب،تـمدن غـالب اسـت و طبیعی است باتوجه به گسترش‌ ارتباطات،سایر بخشهای جهان را متأثر سازد.کشور ما در تلاقی با این‌ تمدن‌،پذیرای تأثیراتی‌ شد.بـاتوجه بـه‌ مـوضوع‌ این مقاله،در اینجا دو سئوال اساسی مطرح می‌شود:یـکی ایـنکه آیا «باید»این تأثیرات را مبنای تقسیم‌بندی تاریخ کشور خود قرار دهیم؟و دیگر اینکه‌ آیا‌ این تأثیرات از نظر‌ علمی‌ در خور آن هـست کـه مـبنای تقسیم‌بندی تاریخ کشور ما قرار گیرند؟

پاسخ مثبت یا منفی بـه سئوال اول،بسته به آن است که مقوله‌هایی مانند:هویت ملی و تاریخی،استقلال و خود‌ اتکایی‌ و عزت نفس تا چه انـدازه بـرای مـا اهمیت داشته باشند.اگر برای‌ این مفاهیم ارجی قایل نباشیم،بـه سـهولت به تقسیم‌بندی انفعالی تاریخ کشور خود تن خواهیم‌ داد.اما اگر‌ مفاهیم‌ یاد شده‌ برای ما ارزشـمند بـاشند بـاتوجه به این مفاهیم و بر پایه واقعیات عینی‌ تاریخ کشور به تقسیم‌بندی بـه‌ آن مـی‌پردازیم.پر واضـح است که مقوله‌هایی مانند هویت و عزت و استقلال‌،در‌ زندگی‌ فردی و اجتماعی اهمیت بنیادین دارد و ضرورت آنـها غـیرقابل انـکار است‌ به‌طوری که می‌توان گفت مفاهیمی از این ‌‌قبیل‌،فطری و مورد قبول نوع انسان هـستند.بـا تأمل‌ در تقسیم‌بندی تاریخ غرب،روشن‌ می‌شود‌ که‌ مورخان غرب به این مهم تـوجه داشـته‌اند.بـه‌ طور معمول،تاریخ اروپا را به چهار‌ دوره تقسیم می‌کنند:1.قرون باستان 2.قرون وسطی 3. قرون جدید 4.قـرون مـعاصر.هنگامی که‌ اروپا دوره قرون وسطی‌ را‌ سپری می‌کند تمدن‌ اسلامی تمدن غالب جهان بود.اروپا قـرون وسـطی را پشـت سر گذاشت و به قرون جدید راه‌ یافت.به‌طور مسلم اروپا تحت‌تأثیر عواملی از جمله تأثیر تمدن غـالب آنـ‌ روز،یعنی تمدن‌ اسلام،از قرون وسطی به قرون جدید انتقال یافت.این مـوضوع مـورد اذعـان مورخان غرب نیز هست؛ویل دورانت در این‌باره می‌گوید:

اسلام طی پنج قرن از سال‌ 81‌ تا 597 هــ ق(700 تـا 1200 م)از لحـاظ نیرو،نظم،بسط قلمرو حکومت،تصفیه اخلاق و رفتار،سطح زندگانی،قوانین مـنصفانه انـسانی و تساهل دینی، دانشوری، علم،طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود‌. و همو‌ نیز می‌گوید:

اسلام در جهان مسیحی نـفوذ گـونان داشت.اروپای مسیحی غذاها،شربتها،دارو،درمان، اسلحه،استفاده از نشانهای مخصوص خانوادگی،سلیقه و انـگیزهء هـنری،ابزارها و فنون صنعت‌ و تجارت و قوانین‌ و راههای‌ دریـایی را از اسـلام فـرا گرفت و غالبا لغات آن را نیز از مسلمانان‌ اتقباس کـرد.واژهـ‌هایی مانند:

Orange-lemon-sugar-syrup-julep-elizir-jar-azure-arabesque-mattress-sofa-muslim‌-satin‌-fustian‌-bazaar-caravan- check]checkmate[-tariff‌-traffic‌-diuance‌- 

magazine-risk-sloop- barge-cable-adamiral ,  

 نارنج،لیمو،شکر،شیره،شربت،گلاب،اکـسیر،جـره، ازرق، عربانه‌، مطرح‌، صفه‌، موصلی، سـاباطی، فـسطاطی، بازار،کـاروان‌[فارسی‌]،شـهمات [فـارسی-عربی‌]‌، تعرفه‌، ترفیق، دیوان، مخزن، سـلوب ‌[کرجب یـک دکله جنگی‌]،برکه‌ [فارسی‌]،حبل و امیر الماء است.بازی شطرنج از طریق اسـلام از‌ هـند‌ به‌ اروپا رسید و در راه‌ نامهای فارسی گـرفت.مثلا کلمه Checkmate‌ تحریف شـهامت اسـت. نام بعضی از ابزارهای‌ موسیقی مـا دلیـل سامی بودن اصل آن است،از جمله: Lute‌ عود‌، rebeck‌ رباب، guitar قیتاره، tambourine طنبور است.

شعر ترودبا دورها و مـوسیقی آنـها از‌ اسپانیای‌ مسلمان به‌ پرووانس فـرانسه و از سـیسیل مـسلمان به ایتالیا راه یـافت.شـاید سرگذشتهای عربی سفر بـه‌ بـهشت‌‌ و جهنم‌ در کمدی الاهی دانته مؤثر افتاد باشد.ا فسانه‌ها و ارقام هندی به لباس‌ یا‌ صـورت‌ عـربی‌ به اروپا رسیدند.علمای اسلامی ریاضیات، طـبیعیات، شـیمی، ستاره‌شناسی و پزشـکی یـونان را حـفظ‌ کردند‌ و به‌ کمال رسـانیدند و این میراث یونانی را که بسیار غنی‌تر شده بود به اروپا انتقال‌‌ دادند‌.هنوز هم اصطلاحات عـلمی عـربی در زبانهای اروپایی فراوان است؛از آن جمله‌: aljbra‌ جـبر‌، zero و ciphre صـفر، azimuth سـموت، alembic انـبیق، zenitha سـمت و almance به معنی تـقویم کـه‌ تحریف‌ کلمه المتاخ است.پزشکان اسلامی پانصد سال تمام علمدار طب‌ جهان بودند.فیلسوفان‌ اسلامی‌ مـؤلفات‌ ارسـطو را بـرای اروپای مسیحی حفظ و ضمنا تحریف‌ کردند.ابن سـینا و ابـن رشـد از نـظر‌ فـلاسفهء‌ مـدرسی اروپا،که این دو را در مرجعیت بعد از یونانیان‌ قرار‌ می‌دادند‌،انوار‌ شرق بودند....منارهء مخروطی و گلدستهء ناقوس کلیساهای مسیحی به‌ نسبت زیاد مدیون مناره‌های مساجد است‌،و شاید‌ تزئین‌ توری پنـجره‌های گوتیک از اطاقهای‌ جناغدار برج خیر الدا الهام گرفته است‌.تجدید‌ رونق هنر سفالگری در ایتالیا و فرانسه را نتیجه‌ انتقال سفالگران مسلمان در قرن دوازدهم میلادی به‌ این‌ دو کشور و سفر سفالگران ایتالیا و اسپانیای اسلامی دانـسته‌اند.آهـنگران و شیشه‌گران«ونیز»،جلدسازان‌ ایتالیا‌،زره‌بافان و اسلحه‌سازان اسپانیا،همه فنون خود را‌ از‌ صنعتگران‌ مسلمان فراگرفته بودند.تقریبا در همهء مناطق‌ اروپا‌ بافندگان به دیار اسلام توجه داشتند که از آنجا نمونه و نقشه بگیرند؛حـتی‌ بـاغها‌ نیز به‌ نسبت زیاد از‌ باغهای‌ ایرانی نشان‌ داشتند‌.

...این‌ نقوذ اسلامی‌[از راه‌]بازرگانی و جنگهای صلیبی،ترجمه‌ هزاران‌ کتاب از عربی به‌ لاتین، مسافرتهای  دانشورانی از قـبیل ژربـر(6)مایکل اسکات‌(7)و ادلار‌ بائی(8)به اسـپانیای مـسلمان؛ جوانان مسیحی‌ که والدین اسپانیایی ایشان‌ آنها‌ را به دربار امیران مسلمان‌ می‌فرستادند‌ تا در آنجا تربیت شوند و رسوم شهسواری بیاموزند....هر پیشرفتی که مسیحیان در‌ قـلمرو‌ اسـپانیا می‌کردند به دنبال آنـ‌ مـوجی‌ از‌ ادبیات،علوم،فلسفه‌ و هنر‌ اسلامی به قلمرو مسیحی‌ انتقال‌‌ می‌یافت...مغرب زمین شکست خورده که از کوششهای مداوم تجربه آموخته و شکستها را از‌ یاد‌ برده بود،عطش علم و علاقه به‌ ترقی‌ ر از دشمنانش‌[مسلمانان‌]فرا‌ گـرفت‌؛کـلیساهای‌ جامع ساخت که سر‌ به ابر می‌سود؛میدانهای عقل را پیمودن گرفت...و با سربلندی به دوران رنسانس‌ قدم نهاد‌(9)

و بر‌ موارد فوق بیفزایید که لباس رسمی‌ اعضای‌ هیئت‌ علمی‌ دانشگاههای‌ اروپا تقلیدی از‌ لبـاس‌ عـلمای اسلامی بـود و آنان استحمام با آب گرم را نیز از شرقیان آموختند و نیز کالاهای خود‌ را‌ برای‌ کسب اعتبار در ذهن مشتریان به مـارک‌ لا‌ اله‌ الاّ‌ اللّه‌ میزان‌ می‌ساختند و حتی بر روی‌ صلیب علامت اللّه حک مـی‌کردند.(10)

مـطالب مـذکور به خوبی گستره و عمق تأثیر تمدن اسلامی را بر اروپای قرون وسطی در عرصه‌های گوناگون‌ زندگی از قبیل ادبیات،هنر،مـعماری،‌ ‌اخـلاق،اقتصاد،سیاست، صنعت،علم و فلسفه و غیره نشان می‌دهند.گفته‌های ویل دورانت این حـقیقت را روشـن‌ مـی‌کنند که تأثیر تمدن اسلامی بر دگرگون‌سازی اروپای‌ قرون‌ وسطی و گذار آن به قرون جدید، به مـراتب بیشتر از تأثیری است که از سوی تمدن اروپا بر ایران دوره قاجاریه وارد شده است و یا ایـنکه دست کم مانند‌ آنـ‌ اسـت.با این همه،مشاهده می‌شود که مورخان غرب تأثیر شکست‌ در جنگهای صلیبی و آشنایی با تمدن اسلامی و شرقی را مبنای نامگذاری و تقسیم‌بندی‌ تاریخ‌‌ خود و سرآغاز تاریخ جدید ندانسته‌اند‌ بلکه‌ فرایند کذار از قرون وسـطی به قرون جدید را بر پایه‌ تحولات درونی جامعه تحلیل کرده و حتی برای ریشه‌یابی آن،به فرهنگ و تاریخ اروپای‌ قبل‌ از قرون وسطی روی‌ آورده‌اند‌.بدین‌گونه به نظر می‌رسد که در فرایند تحلیل و تقسیم‌بندی تـاریخ، حـفظ هویت ملی،تاریخی و فرهنگی برای همهء مورخان از اهمیت شایانی برخوردار است.

سئوال دیگری که مطرح شد این بود‌ که‌ آیا تأثیر تمدن غرب بر ایران عصر قاجار از نظر علمی‌ درخـور آن هـست که مبنای تحلیل و تقسیم‌بندی تاریخ کشور قرار بگیرد؟در این‌باره باید بررسی‌ شود که آیا این تأثیرات بیشتر‌ شکلی‌اند‌ یا ماهوی؟و آن‌ مقدار که ماهوی هستند چه اندازه از وضعیت و ماهیت کلی ایـران عـصر قاجار و حتی جامعهء کنونی ما‌ را در برمی‌گیرند؟آیا همهء ابعاد و یا حتی وجه غالب موجودیت سیاسی،فرهنگی‌ و اقتصادی‌ ایران‌ کنونی ماهیتا غربی است؟ به نظر می‌سد پیدا کردن پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این سـئوالها دشـوار بـاشد.بنابراین می‌توان‌‌ ‌‌گفت‌ که نـباید و نـمی‌توان تـاریخ کشور خود را بر پایهء یک متغیر بیرونی(غرب‌)تقسیم‌بندی‌ کرد‌. بر پایهء مجموعهء مطالبی که در این مقاله ارائه شد می‌توان نتیجه گـرفت کـه پیـ‌گیری‌ علمی‌ سلسلهء علل و عوامل عینی و ذهنی تکوین زمـان حـال،ما را تا اوایل‌ قاجاریه رهنمون می‌شود زیرا‌ مهم‌ترین‌ تحولاتی که سرانجام به شکل‌گیری ایران امروزی انجامیدند از اوایل قاجاریه بـه‌ بـعد رخ دادنـد.مقطع قاجاریه هم پرسشهایی را که دیدگاه مربوط به مشروطیت از پاسـخ بدانها عاجز بود،قادر‌ به پاسخ‌گویی است و هم متغیرهای مطرح شده از سوی دیدگاه مربوط به صفویه را در بر دارد.بـدین تـرتیب مـی‌توان به‌طور منطقی آن را به‌عنوان مقطع تاریخ معاصر ایران‌ تلقی کرد‌.بدیهی‌ اسـت کـه این امر به‌معنای تشابه عصر قاجار با زمان حال و همچنین به‌معنای‌ الگوبرداری از آن دوره برای زمان حال نـیست زیـرا مـیان دورهء قاجار و ایران امروز وجوه تشابه‌ چندانی‌ وجود‌ ندارد و افزون بر آن،دورهـء قـاجار از ادوار افـتخارآمیز تاریخ ایران نیست که بتواند الگو قرار بگیرد بلکه تنها رابطهء علّی و علمی حـوادث از قـاجاریه تـاکنون موردنظر است.به‌‌ عبارت‌ دیگر در تعیین دورهء قاجار به‌عنوان مقطع تاریخ معاصر هیچ‌گونه پیـشداوری و یـا جهت‌گیری سیاسی و عقیدتی وجود ندارد.

در پایان،باید توجه داشت که تعیین مقطع تـاریخ مـعاصر بـا تعیین‌ نقطهء‌ آغاز‌ آن اندکی متفاوت‌ است.در‌ تعیین‌ مقطع‌ تاریخ معاصر،آنچه موردنظر است بـه کـارگیری روشهای علمی برای درک‌ درست و واقع‌بینانهء گذشته و کشف پیوند آن با زمان حال اسـت‌.گـذشته‌ چـه‌ عزت‌بخش باشد و چه ذلت‌آور،و چه به مذاق ما‌ تلخ‌ آید و چه شیرین،باید به هـمان‌گونه کـه بود کشف و شناخته شود تا درسهای لازم را به زمان حال بدهد‌.اما‌ در‌ تـعیین نـقطه‌ای بـرای آغاز تاریخ معاصر،وضع‌ بدین‌گونه نیست.در‌ اینجا،علاوه بر واقع‌بینی علمی،عنصر انتخاب و اختیار و تـا حـدودی‌ سـلیقه،پا به عرصه می‌گذارند زیرا تعیین نقطه‌ای‌ به‌عنوان‌ سرآغاز‌ هر پدیده و مقوله،بـه‌طور طـبیعی جنبهء نمادین به خود خواهد گرفت‌ و آثار‌ و تبعات فرهنگی و اجتماعی خواهد داشت.بدین‌ سبب است کـه انـسانها نوعا در تعیین و اعتبار نقطهء سرآغاز‌ همهء‌ امور‌ جزیی یا کلی،به ایـن مـهم‌ توجه دارند و هیچ‌گاه نقطع‌ای را که‌ موجب‌ بـدآموزی‌ و بـی‌هویتی و ضـعف و زبونی گردد برای‌ چنین موردی برنمی‌گزینند.بـنابراین،در تـعیین نقطهء آغاز تاریخ‌ معاصر‌ ایران‌ نیز باید به آثار و تبعات فرهنگی و اجتماعی ایـن امـر و تأثیر مثبت یا منفی آنـ‌ در‌ حـفظ هویت،تـقویت روحـیه و غـرور ملی،تحکیم عزت نفس و خوداتکایی جـامعه تـوجه داشت‌.بدین‌ ترتیب‌،نقطهء آغاز تاریخ معاصر علاوه بر واقع نمایی بـهتر اسـت که جنبهء نمادین نیز‌ داشته‌ بـاشد.این مهم را به خـوانندگان مـحترم‌ وا می‌گذاریم،بدان امید که مـعلومات‌ گـسترده‌ و ذهن‌ خلاق آنان بتواند از میان حوادث مهم آغاز تاریخ معاصر،رخدادی مناسب را بـه عـلاقه‌مندان‌ به‌ ایران و تاریخ آن،پیشنهاد دهـند.

پانـوشتها

(1)-دورانـت،ویل واری یل.درسـهای تـاریخ‌،ترجمه‌ احمد‌ بطحایی،تـهران،کـتابهای جیبی،1350 ش،ص 3.

(2)-هالت کار،ادوارد،تاریخ چیست؟،ترجمه حسن کامشاد.تهران،خوارزمی،1351‌ ش،ص 38‌.

(3)-درسهای‌ تاریخ،ص 4.

(4)-گدیس،جان لویـس،تـأملی در تاریخ معاصر،ترجمه حسینعلی نوذری،فـصل‌نامه‌ تـاریخ‌ معاصر ایـران،س 2،شـمـ 5،بـهار 1377 ش،ص 93.

(5)-همان.ص 83.

(6)-. Gerbert

(7)-. Michael Scot

(8)-. Adelard Bath

(9)-دورانت،ویل.تـاریخ‌ تمدن‌،کتاب چهارم،عصر ایمان،ترجمهء ابو القاسم پاینده،تهران،علمی و فرهنگی،1381‌ ش، صص‌ 435-432.

(10)-شریعتی،عـلی،یـک،جلوش‌ تا‌ بینهایت‌ صفرها.بی‌جا،بـی‌نا،بـی‌تا،ص 1.


فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 8 ، تابستان 1384 – صفحه 8 تا 27