سه دهه پس از ۳۰خرداد1360
«داستان ۳۰خرداد۱۳۶۰ را از سابقه سالهای ۱۳۴۴ تا۱۳۶۰ نمیشود جدا کرد. من ریشههای ۳۰ خرداد را در همان تطوّری میبینم که سازمان در طیّ آن سالها از سر گذرانده است...سازمان از همان ابتدا خودش را پیشقراول میدانست. همهچیز میباید زیر سایه سازمان میبود. بالاترین قانون، سازمان بود. سازمان به دیگر گروهها و جریانها و افراد با دید ابزاری نگاه میکرد... این نگاه، در ۳۰ خرداد هم خودش را نشان میدهد؛ به همه، به صورت ابزار نگریسته میشد، حتی به انقلاب. سازمان فکر میکرد که انقلاب متعلق به خودش است، انقلاب را خودش انجام داده؛ همه پایهها و مایهها و بنیانهای انقلاب را خودش گذاشته و این انقلاب فعلاً توسط عدهای از دستش ربوده شده است...»(۱)
بسیاری در تحلیل ۳۰ خرداد و آغاز حرکت تروریستی مجاهدین خلق، به همان راهی رفتهاند که مدّ نظر رهبری این گروه بوده است. خلاصه تحلیل ۳۰ خرداد در میان صاحبنظران و کارشناسان این است که سازمان مجاهدین خلق، پس از انقلاب به کار سیاسی روی آورد و به دلائلی، که عمدتاً عناصری از اجبار و اختیار و یا ترکیب آن را در بر دارد اقدام مسلحانه را در پیش گرفت.
یک گروه رفتارهای مطرودکننده حاکمیت با مجاهدینخلق و قرارداد نانوشته نیروهای انقلابی برای به بازی نگرفتن آنان و تحولات سرچشمه گرفته از این رفتار را علل ورود به فاز مسلحانه میدانند و صاحبان دیدگاهی دیگر، که سازمان را مترصد فرصتی برای رویارویی مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی میدانند، ورود به ۳۰ خرداد را تحت شرایط عزل بنیصدر، که به یکی از همپیمانان این گروه تبدیل شده بود و از دست رفتن اهرمهای مجاهدین خلق برای نفوذ در حاکمیت و در واقع پیشروی حاکمیت در مهار جریان مخالف و آشوبگر ارزیابی میکنند.
اما آنچه در حقیقت و در ۳۰ خرداد۱۳۶۰ روی داد، تعقیب استراتژی «کسب قدرت» و نقطه عطف به کارگیری تاکتیک جدیدی در راستای این استراتژی است.
۳۰خرداد را نمیتوان و نباید یک تحول مهم و تغییر خط مشی مثلاً از سیاسی به نظامی یا از آشتی به قهر دانست، بلکه تکامل طبیعی ابزارها و روشهای قهرآمیز مجاهدین خلق علیه نظام جمهوری اسلامی است.
هم داشتههای تاریخی، هم اسناد درون گروهی و هم مواضع و تحلیلهای علنی رهبری مجاهدین مؤید بیچونوچرای این واقعیت است که اساساً مجاهدین خلق، حتی اصل حرکت مردم علیه رژیم شاه را به عنوان انقلاب، نپذیرفتند و با رهبری روحانیت بر آن، تضاد آشتیناپذیر و ایدئولوژیک داشتند و بارها آن را قیام ضدّ سلطنتی و انقلاب ناتمام معرفی کردند که بایستی با کنار زدن «مرتجعین سارق رهبری» و جایگزین کردن «نیروهای انقلابی و پیشتاز»، آن را به پایان برسانند.
«بازخوانی» برخی از مهمترین مواضع و حرکتهای مجاهدین خلق و «فهم دقیق» آنها مبتنی بر «انگیزهها و علل ایدئولوژیک و سیاسی» آن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، استراتژی «کسب قدرت» را آشکارا نشان میدهد.
بسیاری هدف رهبری مجاهدین از طرح شعار «انحلال ارتش» را ناشی از تب ضدامپریالیستی آنان میدانستند، در حالی که مجاهدین از رهگذر انحلال ارتش، خود را تنها تشکیلات قابل جایگزین برای ارتش میدانستند!
اگر رهبری انقلاب ساده انگار میبود و مرعوب آنگونه از تبلیغاتی که مجاهدین خلق درباره توطئههای امپریالیسم میکردند میشد، آنگونه که مجاهدین خلق، آرزو داشتند و برنامهریزی کرده بودند، مناسبترین بستر برای انجام کودتا و به دست گرفتن قدرت بود.
در قضیه سعادتی هم اگرچه در بدو امر، پنهان کردن ارتباط اطلاعاتی با شوروی در دستور کار مجاهدین خلق بود، اما بعد از افشای این ارتباط، موضع طلبکارانه گرفته و خود را به عنوان تشکیلات انقلابی محق به داشتن روابط اطلاعاتی با یک ابرقدرت میدانستند. کما اینکه پس از آن علناً حاکمیت را موظف به پیوستن به اردوگاه سوسیالیسم و رقبایش را در قدرت متهم با سازشکاری با امپرالیسم میکند.
هر چند که به یُمن همین موضعگیری طلبکارانه و جنجال تبلیغاتی، سازمان را از زیر ضرب همکاری اطلاعاتی با یک کشور بیگانه خارج میکند و فقط یکی از اعضایش به دام میافتد، اما اصل مسأله آن بود که با ایجاد ارتباط فرامرزی و دست یافتن به قدرت دست بالای اطلاعاتی و امنیتی در پی کودتا بود که البته ناکام ماند.
نفود نیروهای مخفی و کادرهای تشکیلاتیاش به درون حاکمیت، ماهها قبل از آن که بنا به ادعای رجوی از مبارزه سیاسی ناامید شود و مبادرت به اقدام مسلحانه کند، به منظور جاساز کردن افراد در مبادی کلیدی و مهم و کسب اطلاعات و اقدام ضربه زننده در لحظه موعود، صورت گرفت.
آیا کسانی که معتقدند ۳۰ خرداد به مجاهدین تحمیل شد میتوانند توجیهی برای این حرکت ارائه کنند؟
پافشاری بر مسلح بودن و اینکه به عنوان یک گروه انقلابی، حق داشتن اسلحه دارند، با اتکا به این بهانه که عوامل امپریالیسم قصد ترور آنها را دارند، از لایههای آشکار استراتژی «کسب قدرت» است و کمتر دیده شده است که کسی بتواند این حرکت را تأیید کند و مثلاً آن را به حساب یک اقدام سیاسی بگذارد.
جمع کردن همه نیروهایی که مستقیماً درگیری مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی داشتند، مثل کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق و... در کادر جبهه نیروهای ضدامپریالیسم، پس از ناامید شدن از کودتا از طریق مبادی تعیین کننده نظامی، اطلاعاتی، به معنی قشونکشی آشکار در مقابل حاکمیت و تلاش برای خارج ساختن قدرت حاکمان و به چنگ آوردن آن بود.
مهمترین حرکت در راستای استراتژی «کسب قدرت»، جذب بنیصدر و جداکردن وی از حاکمیت به منظور ایجاد شکاف و چشمانداز فروپاشاندن ساز و کار رسمی حکومتی بود.
رجوی خود در اینباره میگوید: «این ما بودیم که با حمایت از اولین رئیسجمهور همین رژیم و بعد هم با پخش نوارهاى حسن آیت از ارکان حزب جمهورى اسلامى و یکى از کاندیداهاى آن براى ریاستجمهورى، رژیم ارتجاعى را شقه و منشعب کردیم.»(۲)
اما رجوی، زمان عزل بنیصدر و کنار گذاشتن وی را بهترین زمان برای استفاده از ابزار سلاح در راستای پیشبرد استراتژی «کسب قدرت» میداند، چرا که میخواهد به این وسیله فرصت سازماندهی مجدد از حاکمیت را بگیرد و ضربه کارسازی بر آن وارد آورد.
رجوی در اینباره میگوید:
«در سر فصل ۳۰خرداد۱۳۶۰ زمان تصمیمگیرى قطعى فرارسیده بود. در برابر ارتجاع مهیب و قهارى که مىرفت خود را یکپارچه و یکپایه کند و سلطنت مطلقه فقیه را مستقر سازد، دیگر جاى مانور و تحرک سیاسى باقى نمانده بود.»(۳)
در تشریح این استراتژی، مصادیق و موارد متعددی از تحرکات سازمان مجاهدین خلق از بدو پیروزی انقلاب تا ۳۰خرداد۱۳۶۰ وجود دارد که در جای خود بایستی به آن پرداخت، اما با همین مختصر هم کسانی که آشنایی با نگاه ایدئولوژیک مجاهدین و جایگاهی که برای تشکیلات خود قائلند، رفتار مجاهدین خلق در این مقطع قابل فهم خواهد شد.
اما برای کسانی که همچنان، گمان دارند که رفتارهای حاکمیت باعث دست بردن مجاهدین به سلاح شد، ذکر چند نکته از خاطرات رجوی خالی از لطف نیست.
رجوی میگوید: «[امام]خمینی ۴۰ روز قبل از ۳۰ خرداد در سال ۱۳۶۰ خطاب به مجاهدین گفت: «من اگر در هزار احتمال، یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید حاضر بودم با شما تفاهم کنم... .» سه ماه قبل از آن من با صراحت خطاب به [امام] خمینی نوشتم که اسلام ما با شما سراپا متفاوت است.»(۴)
در جایی دیگر میگوید: «[امام] خمینى بعد از تعارفات اولیه و ابراز علاقه و دوستى شدیدش نسبت به آیتالله شاه آبادى پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدى که در همین ملاقات حاضر بود، حرفش با ما این بود که خیلى از آقایان از شما شکایت و گله دارند و همین دیروز هم که فهمیدند شما اینجا مىآیید، همه کتابها و اعلامیههایتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مىخواهم شما با مردم و اسلام باشید تا اوضاع سابق به کشور برنگردد...»(۵)
در پاسخ به این حُسن نیت، رجوی اینگونه پاسخ امام (ره) را میدهد:
«یکبار به[امام] خمینى و دربار آخوندى هشدار دادم کار را به آنجا نرسانند که مجبور شویم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهیم. سالها بعد سرکردگان رژیم در این باره بسیارى نکات گفتند که من فقط سه نمونه را نقل مىکنم اما مسئولیت حرفها و برچسب تروریستى آنها را به خودشان وا مىگذارم:
موسوى تبریزى دادستان...گفت: «درهمان شهریور سال ۱۳۶۰ که من پس از شهید قدوسى در سمت دادستانى انقلاب قرار گرفتم ۶۴۰ نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند»؛ رئیس اداره اطلاعات رژیم در بروجرد در مورد وقایع بعد از ۳۰خرداد۱۳۶۰ در این شهر اعلام کرد: «در سال ۱۳۵۹ به دلیل فضاى مساعد سیاسى بروجرد، مرکزیت تشکیلات منافقین از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضاى این گروهک توانسته بودند در آن زمان عدهای از جوانان را اغفال کنند و بیش از ۲۲۹ اقدام نظامى... از آنها گزارش شده بود.
وى افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهایى است که بیشتر دانشآموزان و دانشجویان آن چادرى هستند»؛ یکبار هم در همین اواخر، سفیر رژیم در عراق (پاسدار کاظمى قمى) گفت: «در مقاطعى در کشور در یک روز نزدیک به ۲۰۰ ترور داشتیم و ایران توانست چنین فضاهایى را کنترل کند»(۵)
پینوشتها
۱. دکتر حسن افتخار، دو ماهنامه چشم انداز ایران، شماره۲۰، خرداد و تیر ۱۳۸۲.
۲. گفتارهای مسعود رجوی، سلسله آموزشها برای نسل جوان، خرداد ۱۳۸۸.
۳. همان.
۴. همان.
۵. همان.
سایت راه نما ماهنامه مطالعات سیاسی نخستین نشریه تخصصی مطالعات تروریسم چهارشنبه ، اول خرداد ۱۳۹۲
نظرات