ماجرای شناسایی رضاخان برای انجام کودتا در کتاب « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی


 ماجرای شناسایی رضاخان برای انجام کودتا در کتاب « ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها » نوشته سیروس غنی

 چگونگی شناسایی رضاخان به وسیلة انگلیسی‌ها و معرفی‌اش به آیرنساید در روشن کردن ماهیت سیاسی و پیوند وی با انگلیس، اهمیت به‌سزایی دارد. از این رو، طبیعی است که پهلوی‌ستایان بکوشند این موضوع را نیز در جهت مطلوب توجیه و تفسیر کنند. غنی در این باره می‌نویسد:

موضوع همکاری او [رضاخان] با افسران انگلیسی پیش از کودتای 1299 و معرفی او به آیرنساید، موضوع چندین تفسیر و گزارش در طول بیست و پنج سال گذشته بوده است. در هر حال جای تردید نیست که دستگاه نظامی بریتانیا در ایران رضاخان را پیش از کودتا هم می‌شناخت و این نه‌تنها به لحاظ رتبه و سوابق برجستة ارتشی، بلکه به خاطر همکاری او با افسران ژنرال دیکسن، که در جریان قرارداد 1919 به ایران آمده بودند، و البته، نقش بارز او در برکناری کلرژه و نیز درگیری بعدی او با استاروسلسکی بود. و اما اینکه چه کسی اول بار رضاخان را به آیرنساید معرفی کرد؛ در این زمینه حرفهای متضاد و ادعاهای خودخواهانه‌ای که گاه خنده‌آور است فراوان وجود دارد. نخستین و معتبرترین روایت در یادداشتهای خود آیرنساید است که به صراحت می‌گوید کلنل اسمایس ابتدا رضاخان را به او معرفی کرد. از مجموعة شواهد موثق چنین برمی‌آید که ژنرال جسور انگلیسی در رضاخان شهامت و اراده و میهن‌دوستی می‌بیند و او را برمی‌گزیند. از ایرانیان حاضر و ناظر وقایع دوم و سوم اسفند 1299 گزارشهای چندانی به ما نرسیده است. افراد معدودی قدرت درک تصویر بزرگتر را داشتند، و فقط سالها بعد اهمیت آن رویداد را فهمیدند. روایتهای زیر موثق‌ترین به نظر می‌رسد.

دربارة میزان نقش رضاخان در برکناری کلرژه، پیش از این مطالبی آوردیم. دربارة شناسایی رضاخان، نویسنده، یادداشتهای آیرنساید را «نخستین و معتبرترین روایت» مبنی بر اینکه اسمایس ابتدا رضاخان را به او معرفی کرد، می‌پذیرد. اما برای اینکه این معرفی را بدون مقدمه و طبیعی جلوه دهد، ادعاهایی کرده است که سخت جانبدارانه و بی‌اعتبار به نظر می‌رسند. ایشان بدون ارائة هرگونه دلیلی، روایات دیگری را که در مورد چگونگی معرفی رضاخان به آیرنساید وجود دارد، به عنوان «ادعاهای خودخواهانه‌ای که گاه خنده‌آور» است به تمسخر گرفته و برای توضیح آن به یادداشتهای پایان کتاب ارجاع داده و در آنجا (صفحات 452 و 453) نوشته است: «اندکی پس از انتشار یادداشتهای آیرنساید، آخرین شهادت و وصیت‌نامة اردشیر ریپورتر سر از غیب برآورد...». نویسنده با چنین تعبیری می‌کوشد تا به گونه‌ای در اعتبار وصیت‌نامة اردشیرجی که متن کامل آن برای نخستین‌بار، در سال 1369 شمسی در جلد ضمیمة خاطرات حسین فردوست چاپ شده و در آن گفته شده است که اردشیرجی رضاخان را به آیرنساید معرفی کرده است، خدشه و تردید ایجاد کند. این در حالی است که متن انگلیسی اثر مشهور سر دنیس رایت، سفیر پیشین انگلیس در ایران در سالهای 1350-1342، تحت عنوان: The English Amongst The Persians، در سال 1977، یعنی دست‌کم 13 سال پیش از انتشار جلد دوم خاطرات فردوست، در لندن چاپ و در سالهای 1357، 1359 و 1361، سه ترجمة فارسی از آن تحت عنوان انگلیسی‌ها در میان ایرانیان در ایران منتشر شده است. در متن انگلیسی و هر سه ترجمة فارسی آن، سر دنیس رایت از وجود خاطرات منتشر نشدة اردشیر ریپورتر، که در آن ریپورتر گفته است برای نخستین بار او رضاخان را به آیرنساید معرفی کرده است، خبر داده است. حال اگر متن آن خاطرات به دست آمده و منتشر شود، آیا تشکیک در آن و تعبیر «سر از غیب برآوردن» دربارة آن درست است؟ نویسنده همچنین از خاطرات محمدرضا آشتیانی‌زاده و مصطفی فاتح که دربارة پیوند رضاخان و انگلیسی‌ها و چگونگی گزینش او سخن به میان آورده‌اند، بدون هیچگونه استدلال و استنادی با عنوان «شرح نامعقول» و «سند مشکوک» و روایتهایی «مورد تردید» یاد کرده که «برای تحقیر رضاشاه» نوشته شده‌ است. مثلاً بدون ارائة هیچگونه سندی امکان ساختگی بودن گفتگو با مصطفی فاتح را مطرح می‌کند و سپس دربارة او می‌نویسد:

مصطفی فاتح به خاطر وابستگی‌اش به انگلیسی‌ها مورد سوءظن شدید بیشتر ایرانیان بود و پهلویها رفته‌رفته او را عنصر نامطلوب خواندند. فاتح در اواخر عمر شخص بسیار تلخکامی شده بود و اظهارنظرهای موهن می‌کرد و دربارة نقش خود در شماری از رویدادها چیزهایی می‌گفت که فاقد ادلة لازم بود.

فاتح، در مطلب یاد شده دربارة نقش خود در آن رویداد سخنی به میان نیاورده است تا متهم به خودستایی و مبالغه‌گویی بدون دلیل شود، بلکه تنها از نقش اسمایس و چگونگی گزینش رضاخان سخن گفته است. نکتة جالب‌تری که نویسنده مطرح می‌کند آن است که به گونه‌ای وانمود می‌کند که گویا پهلوی‌ها فاتح را به سبب وابستگی‌اش به انگلیسی‌ها، عنصر نامطلوب خواندند! هر دو پادشاه پهلوی به دست انگلیسی‌ها به قدرت رسیدند؛ بیشتر یاران غار و مقامهای بلندپایة حکومت آنان افرادی وابسته به انگلیس و این اواخر، وابسته به آمریکا هم بودند؛ برای نمونه افرادی مانند منوچهر اقبال و اسدالله علم، نه‌تنها جزو بلندپایه‌ترین مقامهای حکومت پهلوی، بلکه صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین دوستان شخصی پهلوی نیز بودند. این ادعا که فاتح به خاطر وابستگی‌اش به انگلیس از سوی پهلویها عنصر نامطلوب خوانده شد، کمترین آگاه از تاریخ ایران را به خنده می‌اندازد. وانگهی اگر وابستگی یک شخص به انگلیس باعث سوءظن شدید ایرانیان به او می‌شود، چگونه است که غنی ادعا می‌کند ملت ایران از کودتایی که سید ضیاء‌الدین، انگلوفیلِ شناخته شده، جلودار آن بود حمایت کردند!؟

نویسنده به‌رغم ادعای بی‌طرفی، هر روایتی را که به تصویر مطلوب او از رضاخان آسیب برساند، مخدوش و بی‌اعتبار وا می‌نمایاند. اما خاطرات افرادی همانند سپهبد مرتضی یزدان‌پناه، سرلشکر حسن ارفع، سپهبد امان‌الله جهانبانی، سپهبد احمد امیراحمدی و حسین سمیعی (ادیب‌السلطنه) را «موثق‌ترین» روایتها دربارة رضاخان اعلام می‌دارد. در حالیکه اگر به هیچ منبع دیگری مراجعه نشود و تنها به بیوگرافی کوتاهی که خود نویسنده در صفحات 221-220 کتاب خود از این افراد آورده است توجه شود، روشن خواهد شد که همة آنان یاران و همکاران و خدمتگزاران گوش به فرمان رضاشاه بودند و روشن است که روایت اینگونه افراد از ولی‌نعمت خود آمیخته به خوش‌خدمتی و توصیفات متملقانه است. افزون بر این، واقعیتهایی که در گفته‌های این افراد آمده است، صرفاً بیانگر روابط و همکاری سازمانی این افراد با رضاخان در پیش از کودتا بوده و ربطی به نحوة شناسایی او از سوی انگلیسیها نداشته و هیچ منافات و مغایرتی با این مطلب ندارد که رضاخان به وسیلة شبکه اطلاعاتی - نظامی بریتانیا شناسایی و آموزش داده شده و سرانجام به طور مستقیم یا از طریق اسمایس به آیرنساید معرفی شده باشد.

نویسنده افزون بر داوری جانبدارانه‌اش نسبت به روایتهای یادشده، کوشش می‌کند تا با ساده‌سازی ماجرای گزینش رضاخان، آن را بسیار طبیعی جلوه دهد. متأسفانه او برای برآوردن این منظور خود، به اصول و مبانی علم و تحقیق و واقع‌گویی و تاریخ‌نگاری پای‌بند نمانده و در فرایند حماسه‌سرایی به جعل و تحریف نیز چنگ زده است. برای نمونه، ایشان ماجرا و صحنة آشنایی آیرنساید با رضاخان را که بنا به ادعای نویسنده، بدون مقدمه و تنها در جریان بازدید آیرنساید از واحدهای قزاق شکل گرفت، از زبان آیرنساید اینگونه به تصویر می‌کشد:

... آیرنساید نام فرمانده آنها [گردان تبریز] را می‌پرسد و چندی بعد به او معرفی می‌شود. این افسر، رضاخان، «شانه‌های پهن، سر و وضعی بسیار موقر، و قامتی بلند بیش از 1/80 متر داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافه‌ای پر شور و نشاط به او می‌داد». رضاخان «از شدت مالاریا می‌لرزید ولی به روی خود نمی‌آورد و به مرخصی استعلاجی هم نمی‌رفت». آیرنساید که تحت تأثیر قرار گرفته بود، بی‌درنگ «تصمیم گرفت او را لااقل موقتاً فرمانده گردان قزاق کند».

نویسندة کتاب این مطالب را از صفحة 149 متن انگلیسی خاطرات آیرنساید نقل کرده است. اکنون ما نیز ترجمة همان بخش مورد استناد ایشان از صفحه 149 متن انگلیسی خاطرات آیرنساید را می‌آوریم و خواننده را به داوری می‌طلبیم:

رفته ‌رفته توجه من و سرهنگ اسمایس به واحد تبریز جلب شد... فرماندة آنها مردی بلندقامت بود که طول قدش بیش از شش پا بود. شانه‌هایی فراخ و چهره‌ای با نگاهی نافذ داشت. بینی عقابی و چشمان درخشانش قیافه‌ای پرشور و غیرمنتظره به او می‌داد. او مرا به یاد راجه‌های مسلمانی می‌انداخت که در هند مرکزی دیده بودم. نامش رضاخان بود. بدین ترتیب مردی که بنا بود در سرنوشت کشورش تأثیری آنهمه عظیم بر جای گذارد رفته‌رفته مورد توجه قرار گرفت. به یاد دارم نخستین باری که او را دیدم بدنش از حملة جدی مالاریا می‌لرزید. فکر کردم او کسی نیست که با این بیماریها از پا درآید. ما تصمیم گرفتیم او را فوری ولو به طور موقت، به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنیم.

از این عبارات به خوبی دریافته می‌شود که آیرنساید هم اگرچه در پی آن است که فرایند شناسایی رضاخان را کاملاً طبیعی و معمولی جلوه دهد، اما گزارش وی مدعای اردشیر جی را نقض نمی‌کند و با آن مانعه‌الجمع نیست. ولی به هر حال آیرنساید اولاً، می‌کوشد تا این ماجرا را معقول و طبیعی بیان کند. ثانیاً، از عبارت «رفته رفته» در بیان او، روشن می‌شود که این فرایند به طور تدریجی و در مدت چند ماه اقامتش در ایران شکل گرفت. ثالثاً، خواننده از گفته‌های آیرنساید به خوبی درمی‌یابد که وی ضمن نگارش فرایند تدریجی شناسایی رضاخان و توصیف ویژگیهای قیافه و اندام او در خاطرات خود، به خاطرة اولین روزی که او را دیده، و نه همان روزی که او را به فرماندهی منصوب کرد، اشاره کرده و یادآور می‌شود که در آن روز او به بیماری مالاریا مبتلا بوده است، و در همان روز هم آیرنساید احساس کرده بود که توانایی جسمی رضاخان بیش از آن است که بیماری مالاریا او را از پای درآورد. و سرانجام هم پس از مدتی تصمیم گرفتند که او را به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنند. ولی عبارت‌پردازیهای سیروس غنی از نوشتة آیرنساید به گونه‌ای است که خواننده‌ای که از متن اصلی نوشتة آیرنساید آگاه نباشد، چنان می‌پندارد که در همان روزی که آیرنساید از گردانها بازدید می‌کرد، گردان تبریز را بهتر از بقیه دید، نام فرمانده آنها را پرسید، بدینگونه به طور تصادفی او با رضاخان آشنا شد. از قضا چون رضاخان در همان روز به بیماری مالاریا مبتلا بود، «از شدت مالاریا می‌لرزید ولی به روی خود نمی‌آورد و به مرخصی استعلاجی هم نمی‌رفت» این وضع رضاخان بیش از ویژگیهای جسمی او، آیرنساید را تحت تأثیر قرار داد، از این رو، همانجا و بی‌درنگ تصمیم گرفت او را لااقل موقتاً به فرماندهی گردان (و نه بریگاد) قزاق منصوب کند.

خواننده از مقابلة اصل عبارات آیرنساید، با عبارت‌پردازیهای آقای غنی به آسانی درخواهد یافت که وی برای بر آوردن مقصود خویش در چهره‌پردازی غیرواقع‌بینانه از رضاخان، نه‌تنها به تحریف سخنان آیرنساید پرداخته، بلکه اقدام به جعل مطالبی و افزودن آن بر مطالب آیرنساید نیز کرده است. برای نمونه، از این عبارت که «رضاخان از شدت مالاریا می‌لرزید ولی به روی خود نمی‌آورد و به مرخصی استعلاجی هم نمی‌رفت»، و آقای غنی آن را در گیومه به معنای نقل‌قول مستقیم آورده است، در همة صفحة 149 متن انگلیسی که نویسنده به آن ارجاع داده است، کوچک‌ترین اثر و نشانه‌ای دیده نمی‌شود. قبلاً نیز دیدیم که غنی چگونه برای تحمیل دیدگاه خویش بر واقعیات تاریخی، بی‌پروا دست به تحریف اعلامیة سیدضیاء زده است.

در اینجا باید پرسید با این شیوة برداشت و نقل قول آمیخته به جعل و تحریف، که تاکنون از مؤلف کتاب دیده‌ایم، گزینش و تقطیع و تفسیرهای او از اسناد موجود در آرشیو وزارت خارجة انگلیس که مرجع و مبنای عمده و مهم تحلیلهای نوشتة او است، چه اندازه از نظر علمی دارای اعتبار و قابل اعتماد است؟ زیرا پژوهشگر ایرانی امکان دسترسی به متن انگلیسی خاطرات آیرنساید و ترجمة فارسی آن را دارد و ارزیابی درستی و نادرستی تفسیر شگفت غنی در این باره برایش فراهم است. اما در مورد اسناد وزارت خارجة انگلیس، این امکان اکنون فراهم نیست.

علت واقعی انتخاب رضاخان برای کودتا

نویسندة کتاب برای توجیه طبیعی و عادی جلوه دادن فرایند شناسایی و گزینش رضاخان، علت شگفت‌انگیز و حیرت‌آور دیگری نیز مطرح کرده و می‌نویسد: «از مجموعة شواهد موثق[!] چنین برمی‌آید که ژنرال جسور[؟!] انگلیسی [آیرنساید] در رضاخان شهامت و اراده و میهن‌دوستی می‌بیند و او را برمی‌گزیند».

نویسنده همانند برخی از ادعاهای دیگر، این ادعای عجیب خود را به هیچ مرجع و منبعی مستند نکرده و از «مجموعة شواهد موثق» ادعا شده هیچ نشانی نمی‌دهد. وی در چند سطر پیش از این ادعا، هنگام قلم‌فرسایی برای طرح پیشینه‌ای درخشان از رضاخان و زمینه‌های شناخت انگلیسیها از وی، به «همکاری او با افسران ژنرال دیکسن، که در جریان قرارداد 1919 به ایران آمده بودند»، اذعان کرده است. همو در چند صفحة بعد، از قول کالدول، وزیرمختار آمریکا در ایران، آورده است: «رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است در میسیون انگلیس و ایران خدمت می‌کرد و عملاً جاسوس رئیس میسیون [دیکسن] بود، و در ماههای گذشته با انگلیسیها در قزوین همکاری نزدیک داشته است». این در حالی است که در نظر اکثریت ایرانیان آن روزگار، قرارداد 1919، منافی استقلال ایران و برخلاف منافع و مصالح ملی شناخته شد و با مبارزه و مخالفت سرسختانه علمای دینی و مردم و رجال سیاسی به شکست انجامید و دولت انگلیس کودتای 1299 را جانشین آن کرد. در جریان همین مبارزة فراگیر، حتی نظامیانی چون سرهنگ فضل‌الله‌خان آق‌اولی، همکاری تحقیرآمیز و خیانت‌بار با افسران ژنرال دیکسن را برخلاف شرافت ملی و نظامی خود دیده و خودکشی کردند. با این اوصاف، آیا می‌توان به یک همکار جدی و مطمئن انگلیسیها نشان «میهن‌دوستی» تقدیم کرد؟

ظاهراً مفاهیمی چون استعمار و سلطه و استقلال و حاکمیت ملی و وطن‌دوستی و نظایر آنها در ذهن و زبان پهلوی‌ستایان و رضاشاه‌پردازان معانی دیگری، جز معنای متعارَف و شناخته شده، دارد. با کمال تأسف، عبارت غنی گویای آن است که وی درک شگفت و وحشتناکی از تاریخ معاصر ایران دارد. وگرنه در کشوری که تاریخ آن پر است از تجاوز و استثمار و سلطه‌جویی بریتانیا و اقدامات آن دولت بر ضد استقلال آن، هیچکس، حتی هیچ پژوهشگر غیرایرانی اما آگاه و واقع‌بین و منصف، به خود اجازه نمی‌دهد که تاریخ را چنان تحریف شده و غیرواقعی روایت کند که گویا انگلیسیها در پی افراد میهن‌دوست برای زمامداری ایران بودند و آیرنساید انگلیسی، چون در رضاخان «شهامت و اراده و میهن‌دوستی می‌بیند»، او را برمی‌گزیند!

همچنین باید توجه داشت که مقوله‌های اراده و شهامت و میهن‌دوستی که نویسنده آنها را در یک عبارت گنجانده است، از یک سنخ نیستند و پیوند ضروری و منطقی میان آنها برقرار نیست. ممکن است فردی اراده و شهامت داشته باشد اما میهن‌دوست نباشد یا برعکس، میهن‌دوست باشد اما اراده و شهامت نداشته باشد. یا هیچکدام را نداشته باشد یا همه را داشته باشد. رضاخان، در مجموع، فردی توانمند به نظر رسید. آشکار است که انگلیسیها سرنوشت یکی از مهمترین پایگاههای راهبردی منافع خود را فقط به دست فردی می‌سپردند که اولاً مورد اعتماد کامل آنها باشد؛ و ثانیاً از نظر آنها برای حفظ ایران در مدار انگلیس و ساختن ایران در جهت منافع و مصالح جهانی آن، توانایی و کارآمدی لازم را داشته باشد. اما «میهن دوستی» یک ایرانی انگلیسیان را به کار نمی‌آید و داشتن این صفت او را مطلوب انگلیس نمی‌کند. بلکه برعکس، به شهادت تاریخ معاصر ایران، تمام میهن‌دوستان ایران از قائم مقام فراهانی و امیرکبیر گرفته تا میرزا کوچک خان جنگلی و رئیسعلی دلواری و مدرس و مصدق و...، برای انگلیسیها نامطلوب و منفور آنها بوده‌اند. 

رضاخان و کودتای سوم اسفند 1299

در صفحات پیشین، متن آخرین گفت‌وگوی آیرنساید با رضاخان را آوردیم. در آن گفت و گو، آیرنساید پس از تعیین شرایط و گرفتن تعهدات لازم می‌نویسد: «رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمایس گفته‌ام که بگذارد او به تدریج راه بیفتد.» اما غنی برای القای این مدعا که رضاخان مبتکر و بانی (و نه صرفاً مجری) کودتا بوده است، پس از نقل این عبارت روشن، طبق معمول به تأویل آن پرداخته و اینگونه می‌نویسد:

عبارت بگذارد او راه بیفتد در اینجا می‌تواند دو معنا داشته باشد. ممکن است معنی آن صرفاً این باشد که رضاخان به زودی از سرپرستی و نظارت افسران انگلیسی آزاد می‌شود و می‌تواند هرطور که صلاح بداند قزاقخانه را اداره کند. اگر این تفسیر را بپذیریم طبعاً به این نتیجه می‌رسیم که آیرنساید هیچ خبر نداشت که رضاخان در فکر کودتاست یا می‌خواهد با اقدامی حاد حکومت تهران را سرنگون کند. تفسیر دیگر آن است که آیرنساید از اواسط دی ماه [1299] می‌دانست رضا درصدد است دست به اقدامی حاد بزند که می‌تواند منجر به کودتای نظامی شود. سرنخهایی در دست داریم که به فرض دوم می‌انجامد. اولاً مدخلهای زیادی در یادداشتها هست که آیرنساید به رضاخان نه فقط به چشم فرماندة جدید قزاقها بلکه چون یک «رهبر»، رهبری «که ایران را نجات می‌دهد» می‌نگرد. آیرنساید می‌دانست که رضاخان عقیده دارد سیاستمداران در تهران خودخواه و فاسدند و باید از کار برکنار شوند. فزون بر این، آیرنساید خود اعتقاد داشت ایران نیازمند رهبری است که دست به اصلاحات بزند و ثبات را در مملکت مستقر کند. اگر عبارت «بگذارد او راه بیفتد» صرفاً به معنای رهایی از نظارت افسران انگلیسی بود چرا آیرنساید از رضاخان قول گرفت که اقدامی علیه شاه نکند و او را از سلطنت نیندازد؟ آیرنساید حتماً خبر داشت و چه بسا در واقع عقیدة رضاخان را نیز راسخ‌تر ساخت که وقت آن شده تا رئیس فاسد و بی‌لیاقت حکومت تهران از کار برکنار شود. درخواست وعدة خلع نکردن شاه از سلطنت، که احتمالا از نرمن سرچشمه می‌گرفت، این استدلال را تقویت می‌کند که آیرنساید می‌دانست رضاخان در فکر کودتاست.

واقعاً جل‌الخالق! قلم‌فرسایی نویسنده انسان را به یاد این ضرب‌المثل معروف می‌اندازد که «از کرامات شیخ ما این است که شیره را خورد و گفت شیرین است!» و در واقع، کرامات سیروس غنی حتی بیش از این است. چون اگر واقعاً رضاخان از ابتدا قصد و توانایی کودتا را می‌داشت و آیرنساید هم از تصمیم او آگاه می‌بود و آنگاه غنی به بیان و تکرار آن واقعیت می‌پرداخت، تازه بیان ایشان مصداق ضرب‌المثل یاد شده واقع می‌شد. ولی همانگونه که اشاره کردیم، کرامت غنی بیش از این است. چه او همة توان و توش و نبوغ خود را به کار بسته تا به‌رغم همة تصریحات و اقاریری که در همة منابع تاریخی، و دست‌کم در کتاب خود ایشان مبنی بر انگلیسی بودن کودتا و انتخاب رضاخان و نظر به او به چشم رهبر برای ایران وجود دارد، چنین وانماید که گویا رضاخان خود مستقلاً قصد و توان کودتا را داشته و تدارک انجام کودتا از سوی او امری قطعی بوده، حالا از خوش‌شانسی بریتانیا، آیرنساید هم در نیمة راه به طور اتفاقی از این تصمیم او باخبر شده و از سر انفعال و استیصال، جز تأیید و همراهی و فقط گرفتن چند قول و قرار از او، چاره‌ای در پیش پای خود ندیدند! خواننده‌ای که همة بخشهای کتاب غنی را با دقت بخواند، با مشاهدة این عبارات او، تردید می‌کند که شاید وی از بخشهایی از کتاب خود خبر نداشته باشد!

نویسنده برای تحمیل این گرایش خود، بر مرکب خیال سوار شده و شاهین اندیشه و نبوغ داستان‌بافی‌اش را به پرواز درآورده تا برای عبارت روشن آیرنساید قلم بفرساید و به احتمال‌سازیهای بی‌پایه بپردازد که آیا آیرنساید از کودتا بی‌خبر یا باخبر بود! سرانجام گویا قله‌های رفیع تاریخ معاصر را درنوردیده و کشف کرده که آیرنساید از کودتا خبر داشته و با حالتی فاتحانه می‌پرسد که اگر غیر از این بود، پس چرا از او قول و تعهد گرفت؟

اگر از همة منابع تاریخی چشم بپوشیم و تنها مروری حتی سطحی بر خاطرات و یادداشتهای آیرنساید مبنی بر اینکه بهترین راه‌حل مشکلات بریتانیا در ایران، «کودتا» است و به مواردی که خود غنی در همین کتاب مورد بحث به آنها تصریح و اذعان کرده، بپردازیم، که در آنها روشن می‌شود که انگلیسیها پس از جنگ جهانی اول و شکست در اجرای قرارداد 1919، تنها چاره را کودتا دیدند، آیرنساید به همین منظور وارد ایران شد و برای این قضیه با نرمن و تعدادی از رجال ایران گفت‌و‌گو کرد و رضاخان را برای رهبری کودتا برگزید و به همین منظور او را ترفیع داده و به فرماندهی قزاق رساند و بدینسان برای کودتا آماده کرد و پس از هماهنگیهای سیاسی و نظامی لازم سرانجام به اسمایس دستور داد که اکنون «بگذارد او به تدریج راه بیفتد»، آنگاه به روشنی درخواهیم یافت که آن همه نابغه‌نمایی برای کشف این مطلب که «آیرنساید حتماً از کودتا خبر داشت»، یعنی آیرنساید حتماً از تصمیم خود خبر داشت واقعاً از کشف «شیرینی شیره» هم شگفت‌انگیز‌تر است!

این همه اوهام عجیب و غریبی که غنی در تفسیر جملة «به اسمایس گفته‌ام که بگذارد او به تدریج راه بیفتد» پرداخته است، انسان را به یاد سخن مارتین هرتز (رایزن سیاسی سفارت آمریکا در تهران) دربارة قدرت داستان‌سرایی وی می‌اندازد. روشن نیست که اگر رضاخان آن است که سیروس غنی می‌نمایاند، چرا باید آیرنساید دستور و اجازه دهد به تدریج راه بیفتد؟ زیرا جملة آیرنساید بی‌نیاز از تفسیر بوده و با توجه به جمله‌های پیش از آن، آشکارا بدین معنا است که آیرنساید پس از گزینش رضاخان و گفت‌وگوها و اقدامات و هماهنگیهای سیاسی و نظامی با نرمن و ژنرال هالدین و فیلد مارشال ویلسون و تدارک مقدمات لازم، سرانجام او را مأمور کودتا کرده و اجازه داد او راه بیفتد، آن هم به تدریج.

افزون بر این، بر فرض گفته شود که رضاخان هم همانند هر انسان دیگری می‌توانست در لحظاتی از دوران کودکی، با رؤیاها و آرمانهای خویش دست و پنجه نرم کرده و برای تحقق آن تخیّلاتِ بدون ضمانت اجرا، آرزوی دستیابی به قدرت را کرده باشد. همانگونه که پس از کودتا اینگونه ادعا می‌کرد، ولی روشن است که با استناد به اینگونه تخیلات دوران کودکی نمی‌توان ادعا کرد که ایشان در پی کودتا بوده و یا امکان آن را داشته است. اما اگر از سر مماشات این ادعا را بپذیریم که ایشان در تدارک برآوردن رؤیاهای دوران کودکی خود بوده و تصمیم به کودتا داشت، در این صورت باید دید که: آیا با توجه به نداشتن آگاهی سیاسی، نداشتن کمترین پیوند و شناخت و ارتباط با نخبگان سیاسی، نداشتن پایگاه و پشتوانة اجتماعی و نداشتن جایگاه و موقعیت نظامی مناسب، تصمیم برای کودتا کمترین امکان و اعتبار عملی را داشت؟

پر روشن است که منظور از کودتا، تنها تصرف نظامی پایتخت نبوده و برای ادارة کشور نیاز به رایزنی و هماهنگی و جلب همکاری بخش مهمی از چهره‌های سیاسی تهران و ایالات و دیگر قوای نظامی و انتظامی بود. اما به‌رغم اینکه رضاخان به قدرت رسید و بیست سال همة اهرمهای سیاسی و فرهنگی و قلمها را برای توجیه کودتا و تبیین نقش خود در اختیار داشت و به کار گرفت و در بیانیة معروف خویش به مناسبت سالگرد کودتا، خود را تنها مسبب آن معرفی کرد، در متون تاریخی، کوچک‌ترین نشانه‌ای از فعالیتهای پیش از کودتای او برای تبادل‌نظر، زمینه‌سازی و جلب همکاری رجال سیاسی و نظامی و تأمین پشتوانة سیاسی، اجتماعی و نظامی لازم برای انجام کودتا مشاهده نمی‌شود. نمی‌توان باور کرد که شخصی مسبب حقیقی واقعة مهمی مانند کودتا باشد اما برای انجام آن با هیچ‌کس و هیچ جریانی رایزنی نکرده باشد و تنها می‌خواست و یا می‌توانست با دو هزار قزاق - که فرض کنیم مستقل بوده و اجازة آنها در دست اسمایس و آیرنساید نبود و دیگر هنگهای قزاق و ژاندارمری و شهربانی هم ساکت و بی تفاوت می‌ماندند- تهران را تصرف کرده و کشور را اداره کند. نمی‌توان باور کرد که چنین فعالیتهایی صورت گرفته باشد اما نه خود رضاخان و نه افراد احتمالی که مثلاً رضاخان با آنها دربارة کودتا رایزنی کرده بود، در مدت پنجاه و اندی سال حاکمیت پهلوی که سخنانی از اینگونه بسیار مورد استقبال و تشویق هم قرار می‌گرفت و بسیار بیشتر و بزرگ‌تر از آنچه بودند هم مطرح می‌شد و در بوق دمیده می‌شد، هیچ‌کدام کوچک‌ترین سخنی در این باره اظهار نکرده باشند. پس تردیدی نیست که چنین چیزی نبود. چه اگر حتی کاهی در این باره وجود داشت، اکنون کوهی از آن را در تاریخ‌نگاری پهلوی در برابر خود می‌دیدیم.

مجری کودتا نه‌تنها برای هیچ‌کدام از نخبگان سیاسی پایتخت شناخته نبود، بلکه اندک فعالیت مستقیم یا غیرمستقیمی برای کودتا هم از او سر نزد. این موضوع به اندازه‌ای روشن است که حتی غنی هم به درست این گفتة بهار را که رضاخان در زمستان 1299 با مدرس دربارة کودتا صحبت کرده، بی‌پایه دانسته و می‌نویسد: «ولی بسیار بعید است که رضاخان که در آن زمان آشنایی چندانی با رجال ایران نداشت مدرس را چنان خوب بشناسد که به او اعتماد کند و راز دل بگوید و همکاری‌اش را بجوید». البته نباید از دیده به دور داشت که حتی اگر روایت بهار درست می‌بود هم نمی‌توانستیم آن را اقدام مستقل رضاخان برای کودتا به حساب آوریم. چه برای آگاهان از تاریخ آن دوره روشن است که در آن ایام، آیرنساید رضاخان را برای کودتا برگزیده بود و تصمیم خود را دراین باره گرفته بود. همانگونه که تحرکات سیاسی آن ایام سیدضیاء و مذاکرات او با رجال سیاسی آن دوره را هم نمی‌توان اقدامات مستقل او برای کودتا به حساب آورد. زیرا آن تحرکات نیز پس از آن انجام می‌پذیرفت که به تعبیر غنی، نرمن او را برای ایفای نقش نخست‌وزیر «مرتجع مقتدر» در نظر گرفته بود. بنابراین، چنین تحرکاتی ماهیتی بیش از انجام مأموریت نداشته و نمی‌توان آنها را به عنوان اقداماتی ابتکاری و مستقل وانمود کرد.

افزون بر آنچه گفته شد، هیچ‌کدام از فرماندهان نظامی قزاق و ژاندارمری آن روز هم در این باره که رضاخان قبلاً با آنها در مسئلة کودتا صحبتی کرده و طرحی ارائه داده باشد، سخنی به میان نیاوردند. در آن تاریخ، قوای قزاق از 9 آتریاد تشکیل می‌شده که در 9 شهر کشور (تهران، تبریز، مشهد، اصفهان، اردبیل، همدان، مازندران، ارومیه و گیلان) مستقر بوده و مجموعة افراد آن حدود هشت هزار نفر بود. از این تعداد 122 نفر افسر و درجه‌دار روسی، 202 نفر افسر ایرانی و بقیه درجه‌دار و سرباز ایرانی بودند. ژاندارمری نیز بین هشت تا یازده هزار نفر عضو داشته که در 13 فوج و گردان در شهرهای مختلف سازماندهی شده بودند. در تهران، دو فوج و در شهرهای مشهد، اصفهان و تبریز هر کدام یک فوج، و در ولایات و شهرهای قم، اراک، سمنان، مازندران، استرآباد، کردستان، کرمانشاه و گیلان هر کدام یک گردان مستقل مستقر بود. در ژاندارمری افزون بر سه افسر سوئدی، 319 افسر ایرانی نیز وجود داشت و بقیه شامل پزشک، افسریار، درجه‌دار، ژاندارم، سرجوخه، و غیره می‌شد. بریگاد مرکزی که نیروی مخصوص محافظ دربار در تهران مستقر بود، افزون بر دو صاحب‌منصب سوئدی و لهستانی، از 126 صاحب‌منصب و 2142 درجه‌دار و سرباز ایرانی تشکیل می‌شد. مستشاران سوئدی هم از سال 1293 شهر تهران را به ده ناحیه تقسیم کرده و در هر ناحیه یک کمیساریا (کلانتری) تأسیس کردند و در سالهای پس از آن تعداد افراد سوار و پیاده پلیس را 800 نفر اعلام کردند که به وسیلة 110 صاحب‌منصب اداره می‌شدند.

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که اگر از میان همة نیروهای نظامی و انتظامی یاد شده، تنها نیروهای مستقر در تهران را در نظر بگیریم، آیا برای فرماندهی یک آتریاد، در حالی که هیچ سند و نشانی از هماهنگی دیگر قوای نظامی و انتظامی با او در تاریخ ثبت نشده است، این امکان وجود داشت که با حدود دو هزار نفر، تنها از عهدة همان قوای نظامی و انتظامی مستقر در تهران برآمده و آن شهر را تصرف کند؟ اگر مخالفت رجال سیاسی، مذهبی و نظامی تهران همراه با پایگاه اجتماعیشان و مخالفت دیگر اقشار اجتماعی را بر نیروی مستقر در تهران بیفزاییم و بی‌پایگاهی سیاسی و اجتماعی رهبر کودتا را هم در نظر داشته باشیم، آنگاه بی‌پایگی دیدگاهی که رضاخان را مبتکر کودتا دانسته و چنین القاء می‌کند که او شخصاً در پی کودتا بوده و توان آن را داشته، بیش از پیش روشن می‌شود. این حقیقت هنگامی روشن‌تر می‌شود که توجه شود اگر کودتا به همین سادگی و بدون نیاز به هیچ‌گونه مقدمات و هماهنگی سیاسی - نظامی و تنها به وسیلة فردی گمنام و معدودی قزاق قابل اجرا بود، چگونه است که در همان سالها فردی شناخته شده و خوشنام مانند میرزاکوچک‌خان با پشتوانة سیاسی و اجتماعی بیشتر و همچنین با داشتن قوایی بیشتر و باانگیزه‌تر نمی‌تواند برای رهایی کشور از چنگ انگلیس، به سوی تهران حرکت کند.

سرانجام اینکه آیا اگر یک قدرت خارجی شخصی را برای کودتا برگزیند؛ آن شخص را در مدتی کمتر از چهار ماه از فرماندهی یک آتریاد به فرماندهی کل قزاق ترفیع دهد؛ هماهنگی لازم را با نخبگان سیاسی به عمل آورد؛ مدیر سیاسی - اجرایی کودتا را تعیین کند؛ به شهربانی دستور دهد که «هنگام ورود قزاقها به تهران جلو آنها ایستادگی نکند»؛ ژاندارمری را از هرگونه اقدامی برای جلوگیری از ورود قزاقها به تهران باز دارد؛ پول و پوشاک و تجهیزات لازم را در اختیارش بگذارد؛ پس از همة این اقدامات، آنگاه اجازه بدهد «او به تدریج راه بیفتد»؛ رجالی را که می‌توانستند برای کودتا ممانعت و مزاحمت ایجاد کنند برای او شناسایی و دستگیر کند؛ و شاه را هم وادار کند که «خواستهای آنها را برآورد»؛ از نظر علمی چنین رخدادی را باید اقدام آن قدرت خارجی به حساب آورد یا شخص مجری؟ آیا بدون اقدامات یاد شده اصولاً کودتای سوم اسفند 1299 امکان‌پذیر بود؟ و آیا در تاریخ هیچ‌ سند و گواهی وجود دارد که شخص رضاخان در ایجاد امکانات و مقدمات و انجام اقدامات یاد شده نقشی ایفا کرده باشد؟ آیا اصولاً سطح موقعیت سیاسی - نظامی و امکانات او اجازة گشودن حتی یکی از گره‌های یاد شده را به وی می‌داد؟ همچنین، آشکار است که در محیط‌های نظامی، هر اقدامی باید با اجازة مقام مافوق انجام بگیرد. حال این پرسش مطرح می‌شود که رضاخان چگونه بیش از دو هزار نظامی را از قزوین به تهران بسیج کرد؟ این اقدام او بدون اجازة مقامات مافوق بود یا با اجازة آنها؟ اگر بدون اجازة مافوق بود، چگونه؟ اگر با اجازة آنها بود، عنوان مأموریت او چه بود؟ این پرسشها تاکنون پاسخی نیافته‌اند. بنابراین، چگونه و بر پایة کدام واقعیت تاریخی و با چه سند و دلیل علمی می‌توان ادعا کرد که گویا رضاخان مبتکر کودتای سوم اسفند 1299 بوده و یا حتی اندک امکان و توانی برای انجام چنین کاری را داشت؟

از مهمترین اسناد و مدارک معتبر و انکارناپذیری که نشاندهندة بی‌اعتباری تحلیلهای پهلوی‌ستایان و رضاشاه‌پردازان دربارة ماهیت کودتای 1299 و مجری نظامی آن، رضاخان، است، اسناد و گزارشهای ارسالی دیپلماتهای آمریکایی از سفارت آمریکا در تهران به وزارت خارجة آن کشور در واشنگتن است. این گزارشها به‌قدری گویا و روشن است که احتیاج به تفسیر و تأکید و تحلیل ندارد.

در اولین گزارش سفارت آمریکا دربارة کودتا، که ساعت ده صبح 22 فوریه 1921/ سوم اسفند 1299، یعنی چند ساعت پس از کودتا به واشینگتن ارسال شده، پس از شرح چگونگی کودتا چنین آمده است:

... بریتانیا منکر هرگونه دخالت در قضایا شده است اما کاملاً روشن است که اوضاع بر وفق مراد آنهاست و شواهد حاکی از آن است که نیروی نظامی آنها این حرکت را تقویت می‌کند.

سید ضیاءالدین، سردبیر روزنامة رعد و از تحت الحمایگان بریتانیا، رهبری این جریان را بر عهده دارد. وی در زمان وثوق‌الدوله در مقام مشاور محرمانه رئیس‌الوزرا خدمت می‌کرد. مردم ایران تقریباً مطمئن شده‌اند که تمام این قضایا یک نقشه و توطئه انگلیس است.

کالدول، وزیرمختار آمریکا در تهران، چهار روز پس از کودتا در 26 فوریه در بخشی از گزارش خود راجع به نظر مردم دربارة کودتا چنین می‌گوید:

... تودة مردم از این اوضاع به خشم آمده و مدعی هستند که تمام این قضایا یک کودتای انگلیسی است. سفارت بریتانیا تمام این اتهامات را رد می‌کند اما شکی نیست که نیروی نظامی انگلیس در قزوین از این حرکت حمایت کرده است.

دیپلماتهای آمریکایی حاضر در صحنه و شاهد عینی احساسات مردم دربارة کودتا، خشم عمومی را گزارش کرده‌اند. در صفحات قبل دیدیم که چگونه آقای سیروس غنی، هشتاد سال بعد از کودتا، بدون ارائه کوچکترین سند و مدرک، ادعا می‌کند که اقشار مختلف مردم، از مالک و تاجر تا معلم و روزنامه‌نگار و مقاله نویس! پشتیبان کودتا بوده‌اند.

در 5 آوریل 1922/ 6 اردیبهشت 1300، بیش از دو ماه از کودتا گذشته و ابعاد آن روشن‌تر شده بود. سفارت آمریکا در تهران در گزارش فصلی (سه ماهه) خود جزئیات کودتا را به اطلاع وزارت خارجه در واشنگتن می‌رساند. فقراتی از این گزارش از این قرار است:

... خودِ نیروهای قزاق اعتراف کردند که دقیقاً پیش از ورود به پایتخت نفری پنج تومان (پنج دلار) از مقامات بریتانیا دریافت کرده‌اند ... این قزاقها تحت فرمان کلنل اسمایت هستند. این فرمانده انگلیسی مدتی است در قزوین متصدی ادارة اطلاعات [نیروهای انگلیسی] در قزوین بود و پیش از آن قرمانده نیروهای قزاق در منطقه بود. وی مکرراً به تهران سفر می‌کرد و بر کسی پوشیده نیست که در این سفرها بخش عمدة وقت خود را در حضور سید ضیاء به سر می‌برد ... مشخص شده است که اندکی پیش از حرکت قزاقها به سمت تهران، پولی که قرار بود میان این نیروها پخش شود به دست کلنل اسمایت رسید ... کلنل ترجیح داد تا رسیدن به تهران صبر کند و بلافاصله پس از رسیدن به پایتخت، مبلغ مذکور بین آنها پخش شد. این وجه به امضای کلنل اسمایت از بانک برداشته شده بود.

در این گزارش، پس از شرحی دربارة چگونگی حرکت قوای قزاق از قزوین به تهران و اینکه با وجود خط ارتباطی تلفن و بی‌سیم بین تهران و قزوین، کسی حرکت قزاقها را به تهران خبر نداد، ضمن شرح چگونگی ورود این قوا به تهران و اینکه «همة این اتفاقات کاملاً حساب شده و از پیش تعیین شده پیش رفت...»، دربارة ماهیت کودتاچیان آمده است:

به زودی روشن شد که تمام چهره‌های برجستة این جنبش، ارتباط تنگاتنگی با بریتانیا دارند... سرهنگ رضاخان، که به فرماندهی نیروهای قزاق منصوب شده است، در هنگ نظامی انگلیس- ایران خدمت و در عمل برای فرمانده این هنگ[ژنرال دیکسن] جاسوسی می‌کرد. وی در چند ماه گذشته همکاری بسیار نزدیکی با انگلیسیها داشته است.

در ادامه شرحی نیز دربارة وابستگی سید ضیاء، دیگر چهرة برجستة کودتا، به انگلستان نیز آمده است که با توجه به شناخته شده بودن وی، ذکر آن ضرورت ندارد.

اما یکی از صریحترین و انکارناپذیرترین اسناد انگلیسی بودن کودتا سندی است که در واقع هم آمریکایی است و هم انگلیسی! این سند گزارش مهم و مفصلی است که انگرت، کاردار آمریکا در تهران، همراه با سه سند مهم دیگر به واشینگتن ارسال کرده است: -1 نامه ژنرال دیکسن به انگرت (به تاریخ 6 ژوئن 1921)؛ -2 نامه ژنرال دیکسن به لرد کرزن (به تاریخ 14 می 1921)؛ -3 نامة جان کالدول به ژنرال دیکسن (به تاریخ اول مارس 1921).

ژنرال دیکسن، ابتدا فرماندة نیروهای انگلستان در شرق ایران بود. این نیرو به «پلیس شرق» و نیز به «کمربند خاوری ایران» شهرت داشت. دیکسن از ژانویه 1919 تا فوریه 1921 فرماندة کمیسیون نظامی ایران و انگلیس بود که بر اساس قرارداد 1919 تشکیل شده بود. دیکسن با انگرت دوست و صمیمی بود و دربارة کودتای 1299 در نامه‌ای اطلاعاتی در اختیار انگرت قرار داده بود که انگرت هم عین نامة او را به واشینگتن ارسال کرده است.

انگرت، در گزارشش به واشینگتن با اشاره به نامة دیکسن می‌نویسد:

از مقامات وزارت خارجه خواهش دارم به اظهارات کلنل اسمایت (که در صفحه دوم نامة ژنرال دیکسن به اینجانب آمده است) توجه ویژه مبذول دارند. به گفتة ژنرال دیکسن وی یکی از افسران انگلیسی است که نیروهای قزاق را در قزوین سازماندهی کرد و به سمت تهران حرکت داد و موجبات سرنگونی دولت را فراهم آورد... نامه‌ای که به لرد کرزن نوشته شده به خوبی اوضاع ایران و بویژه فعالیتهای بریتانیا را تشریح می‌کند و صراحت ستودنی آن با جو محرمانه‌ای که بسیاری از مقامات بریتانیا در اینجا (تهران) به وجود آورده‌اند کاملاً در تضاد است. از آنجا که ژنرال دیکسن در گفت و گوهای خود کاملاً صریح است، مقامات بریتانیا به این نتیجه رسیدند که او اطلاعات محرمانه دولت انگلیس را در اختیار سفارت آمریکا می‌گذارد و همین باعث انفصال او از کار شد.

ژنرال دیکسن در نامه‌اش به انگرت به تاریخ 6 ژوئن 1921، پس از شرح مفصلی دربارة مقدمات و مؤخرات کودتا می‌نویسد:

زمانی که به قزوین رسیدم در دیدار با کلنل اسمایت، وی اقرار کرد که او نیروهای قزاق را سازماندهی و به سمت تهران اعزام کرده است. وی همچنین اعتراف کرد که ...اسمارت (دبیرامور شرقی سفارت) در این قضیه (کودتا) بی‌تأثیر نبوده است.

در بخشی از نامه‌ای که ژنرال دیکسن به لرد کرزن نوشته نیز چنین می‌خوانیم:

... در ارتباط با کودتای اخیر ... عموم مردم ایران معتقدند این یک کودتای انگلیسی است. این نتیجه‌گیری از دو اصل نشأت می‌گیرد. اول اینکه شمار زیادی از نیروهای قزاق به صورت مخفی از قزوین حمله کردند. قزوین شهری است که افسران انگلیسی در آن مستقر هستند ... مردم ایران متعجبند که این تعداد نیروی قزاق چگونه توانست بدون جلب توجه انگلیسیها از قزوین خارج شوند ... دوم اینکه پوتین قزاقهایی که تهران را فتح کردند از انبار مهمات انگلیس در قزوین تأمین شده است ...بنده نیز از همکاری کلنل اسمایت در کودتا خبر نداشتم و زمانی که تهران را ترک کردم از زبان خود او این مسأله برای من روشن شد.


کتاب «پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 118 الی 140 )