فرخی یزدی، شاعری که دهانش را دوختند


فرخی یزدی، شاعری که دهانش را دوختند

نصرت‌الله نوحیان (متخلص به «نوح») نویسنده، شاعر و طنزپرداز برجسته ایرانی، در سال ۱۳۱۰ در سمنان متولّد شد. در سال ۱۳۲۹ زادگاهش را ترک کرد و به تهران آمد و از همان زمان فعالیت‌های ادبی - سیاسی‌اش را نیز آغاز کرد. نخستین شعر او به سال ۱۳۳۰ در روزنامه فکاهی - سیاسی «چلنگر» منتشر شد. پس از آن اشعار و آثار او در دیگر نشریات با امضای «نوح» منتشر می‌شد. اولین کتاب شعرش، منظومه «گرگ مجروح» در سال ۱۳۳۳ چاپ شد، ولی چون در آن، از دستگاه سلطنت و اوضاع اجتماعی زمان به سختی انتقاد کرده بود، قبل از انتشار، توسط شهربانی توقیف و نسخ آن جمع‌آوری و خودش نیز راهی زندان شد. نوحیان از سال ۱۳۳۹ ضمن کار مستمر در روزنامه کیهان، با اکثر مجلات و روزنامه‌های تهران همکاری داشت. یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های نصرت‌الله نوحیان، حافظه شگفت‌انگیز او در زمینه ادبیات، شعر و تاریخ مطبوعات بود که باعث شده بود به او لقب «آقای حافظه ایران» را بدهند.

متن حاضر، مقاله‌ای به قلم وی به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت محمد فرخی یزدی است، که در روزنامه کیهان مورخه ۳۰ مهرماه ۱۳۵۷ به چاپ رسیده است:

مهرماه هر سال، یادآور سوگ مردی است که هیچ‌گاه سر خم نکرد و تا آخرین لحظات زندگی خود از گفتن حقایق، زبان نبست. او «محمد فرخی یزدی» شاعر انقلابی، روزنامه‌نگار سرسخت و انسان آگاه زمانه خود بود. با اینکه پیرامون زندگی و آثار فرخی یزدی بررسی و تحقیقی همه‌جانبه تاکنون صورت نگرفته است، اما چهره انسانی و مقاوم و اشعار آموزنده و انقلابی او در خاطره و حافظه مردم میهن ما نقش بسته است. دیوان فرخی یزدی برای اولین‌بار به وسیله آقای حسین مکی، محقق معروف، سال‌ها پیش جمع‌آوری شد و بارها و بارها از روی همان نسخه تجدید چاپ شده است. آقای مکی بر این دیوان مقدمه‌ای مشروح حاوی بیوگرافی فرخی نوشته و همراه با مقالاتی از آن مرحوم به نقل از روزنامه معروف «طوفان» که به مدیریت فرخی یزدی منتشر می‌شد، به چاپ رسانده است، که در تهیه این مطلب از آن استفاده شده است. جمع‌آوری و انتشار مقالات و بقیه اشعار فرخی اگر بجا مانده باشد کاری است که باید در آینده صورت گیرد.

«فرخی یزدی» در بین مردم به «شاعر دهن‌دوخته» معروف است، و این به خاطر آن است که «ضیغم‌الدوله قشقایی»، حاکم یزد، دستور داده بود تا دهان فرخی را بدوزند. این حادثه در سال ۱۳۲۸ هجری قمری صورت گرفت. علت این کار نیز این بود که فرخی در عید نوروز سال ۱۳۲۸ هجری قمری، بر خلاف همه شعرای مداح که قصائدی در مدح خان حاکم می‌ساختند و در روز عید با خواندن آن صله دریافت می‌داشتند، مسمطی ساخت که در آن از ضیغم‌الدوله انتقاد شده بود. او این شعر را در مجمع آزادی‌خواهان و دمکرات‌های یزد خواند و همین امر موجب غضب ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد را فراهم ساخت و امر کرد تا با نخ و سوزن دهان فرخی را دوختند و او را به زندان انداختند. قسمتی از آن شعر این است:

خود تو می‌دانی، نیَم از شاعران چاپلوس

کز برای سیم، بنمایم کسی را پای‌بوس

یا رسانم چرخ‌ریسی را به چرخ آبنوس

من نمی‌گویم تویی درگاه هیجا همچو توس

لیک گویم گر به قانون مجریِ قانون شوی

بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

فرخی در این هنگام فقط بیست و دو سال داشت. آقای مکی در مقدمه دیوان فرخی یزدی پیرامون این حادثه توضیح داده است:«...از طرفی هم، فرخی را در اثر مقاومتی که با اعمال زور و تعدیات «ضیغم‌الدوله» از خود نشان می‌داد، شبی با یک عده از رفقای آزادی‌خواه‌اش گرفتند و به زندان انداختند. فرخی هنگام مذاکره با ضیغم‌الدوله با کمال جرأت و جلادت از خود و رفقای آزادی‌خواه خود دفاع کرد، و ضیغم‌الدوله امر کرد دهان او را بدوزند. آزادی‌خواهان و دمکرات‌های یزد پس از مشاهدۀ این امر شرم‌آور، در تلگرافخانه تجمع کرده و تلگرافی به مجلس و سایر مقامات مخابره کردند. این خودسری و بیدادگری که نمونه کامل استبداد در دوره مشروطیت بود، عموم وکلای مجلس شورای ملی را برانگیخت، و وزیر کشور وقت را سخت مورد استیضاح قرار دادند، ولی وزیر کشور این حادثۀ جنایت‌آمیز را تکذیب کرد. اما در همان موقع شرح این جنایت در ورق کاغذ بزرگ حاوی کاریکاتورهایی از فرخیِ دهن‌دوخته و حاکم یزد، با چاپ سنگی در یزد منتشر شد. فرخی نیز در زندان مسمطی ساخت و برای آزادی‌خواهان و دمکرات‌های تهران به ارمغان فرستاد:

ای دمکرات! بت باشرف نوع‌پرست

که طرفداری این رنجبران خوی تو هست

اندرین دوره که قانون‌شکنی، دل‌ها خست

گر ز هم‌مسلک خویشت خبری نیست به دست

شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام...

فرخی سرانجام پس از یکی دو ماه از زندان یزد فرار کرد و این بیت را با خط خود بر دیوار زندان نوشت:

به زندان نگردد اگر عمر طی

من و ضیغم‌الدوله و ملک ری

زندگی سیاسی و روزنامه‌نگاری فرخی، از همین سال ۱۳۲۸ هجری قمری، در تهران آغاز شد و اشعار و مقالات او که هر یک مکمل دیگری بودند، به زودی او را در عرصه سیاست روز مشهور ساخت.

شعر فرخی

شعر فرخی بازگوکننده نیازهای جامعه است و ضمن دارابودن استحکام و انسجام کلام برای توده مردم نیز قابل درک و فهم است. فرخی شاعری متعهد و مسئول است و در تمام آثار خود هیچ‌گاه نقش خود را به عنوان یک شاعر آگاهی‌دهنده و آموزنده فراموش نمی‌کند. هر شعر او شلاقی است که بر گرده مستبدان و خودکامگان فرود می‌آمد. در واقع شعر او زبان مردم است و به همین دلیل است که با وجود تضییقاتی که در کار انتشار دیوان او وجود داشته، تاکنون بیش از پنج بار به چاپ رسیده و چنان‌چه در آینده نیز به چاپ آن اقدام شود، چون برگ زر دست به دست می‌رود.

فرخی در اوائل جنگ جهانی اول به بین‌النهرین[=عراق] مهاجرت کرد و به سبب فعالیت‌های آزادی‌خواهانه مورد تعقیب انگلیس‌ها واقع شد و از بغداد به کربلا و از آنجا به موصل رفت و سپس به ایران آمد. در تهران یک بار مورد حمله تروریست‌های قفقازی قرار گرفت، اما جان به سلامت برد. در دوره نخست‌وزیری «وثوق‌الدوله» به سبب مخالفت با قرارداد معروف ۱۹۱۹ به زندان افتاد. در دوره کودتای ۱۲۹۹ نیز برای دو سه ماهی زندانی شد. در سال ۱۳۰۰ شمسی روزنامه «طوفان» را منتشر کرد، اما به علت پرده‌دری و دفاع از آزادی، هر از گاهی روزنامه‌اش توقیف می‌شد. اما او بی‌اعتنا به توقیف «طوفان» با استفاده از امتیاز روزنامه‌های دیگر از قبیل «ستاره شرق»، «قیام»، «پیکار» و غیره به کار خود ادامه می‌داد. اولین‌باری که روزنامه طوفان توقیف شد، فرخی روزنامه «ستاره شرق» را منتشر ساخت که در سرمقاله آن این رباعی دیده می‌شد:

شد خرمن ما دستخوش برق ببین

«طوفان» به خلاف رسم شد غرق ببین

خواهی اگر آن نکات طوفانی را

در آتیه از ستاره شرق ببین

و در صفحه سوم روزنامه نیز این رباعی به چشم می‌خورد:

هر خامه نگفت ناکسان را توصیف

هر نامه نکرد خائنان را تعریف

آن خامه ز پافشاری ظلم شکست

آن نامه به دست ظالمین شد توقیف

خلاصه اینکه روزنامه طوفان از مهم‌ترین روزنامه‌های زمان خود بود. مرحوم سقّاباشی (مسئول توزیع نشریات تهران) تعریف می‌کرد که روزنامه طوفان هیچ‌وقت روی دست ما نمی‌ماند و مردم با جان و دل آن را می‌خریدند. گاهی نیز مأموران سانسور وقت به ما دستور می‌دادند که از توزیع روزنامه طوفان خودداری کنیم. ما نیز با کمال شرمندگی موضوع را با مرحوم فرخی در میان می‌گذاشتیم، فرخی می‌گفت:«هیچ اشکالی ندارد، شما خودتان را با دستگاه طرف نکنید. من خودم روزنامه را می‌فروشم»، و با کمال تعجب می‌دیدیم فرخی روزنامه را بغل زده و در خیابان‌ها با صدای بلند آن را به مردم عرضه می‌کند.

فرخی، نماینده مجلس

فرخی در دوره هفتم مجلس شورا (۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ خورشیدی) از طرف مردم یزد به نمایندگی مجلس انتخاب شد، اما چون تنها نماینده مخالف دولت بود، نتوانست در برابر اکثریت مطلق مقاومت کند، و پس از کشمکش‌ها و زدوخوردها در مجلس، سرانجام مخفیانه از تهران فرار کرد و ابتدا به مسکو و سپس به برلن رفت. در برلن نیز بر اثر مقالات و مطالبی که در روزنامه‌ها علیه حکومت وقت ایران می‌نوشت، ابتدا دادگاهی شد و سپس او را ملزم کردند خاک آلمان را ترک کند.

فرخی همه زندان‌های زمان خود را در تهران دید و در هرکدام مدتی بازداشت بود، که نام این زندان‌ها در آثارش دیده می‌شود: زندان دربند، ثبت اسناد، زندان موقت شهربانی و معروف‌تر از همه، زندان قصر، و در همین زندان‌ها بود که فرخی با گروه معروف به پنجاه و سه نفر آشنا شد. اگر فرخی دو سال بیشتر زنده مانده بود، با پیش آمدن شهریور ۲۰ می‌توانست از زندان رهایی یابد و فعالیت سیاسی خود را از سر بگیرد، اما افسوس که این مهلت به او داده نشد. البته فرخی پس از ورود به ایران (در سال ۱۳۱۲ شمسی) بیش از یک سال در تهران زندگی کرد و تحت نظر قرار گرفت. سپس با اتهام و دستاویز اینکه ۳۰۰ تومان به آقارضا کاغذچی، کاغذفروش بازاری، بدهکار است، علیه او اجراییه صادر شد و کم کم پرونده‌های دیگری در زندان برای او ساختند(۱)، که هرگز دیگر زنده از زندان بیرون نیاید. فشار زندان، بدرفتاری زندان‌بانان، تنهایی و گرسنگی، او را از زندگی سیر کرد و در فروردین‌ماه سال ۱۳۱۶ شمسی به قصد خودکشی مقداری تریاک خورد و یک شعر و تک رباعی به خط خود بر دیوار زندان نوشت:

هیچ دانی خویش را بهر چه تزئین می‌کنم؟

بهر میدان قیامت رخش را زین می‌کنم؟

می‌روم امشب به استقبال مرگ و مردوار

تا سحر با زندگانی جنگ خونین می‌کنم

نامه حق‌گوی طوفان را به آسانی مدام

منتشر، بی‌زحمت توقیف و توهین می‌کنم

می‌روم در مجلس روحانیون آخرت

وندر آنجا بی‌کتک طرح قوانین می‌کنم

و آن رباعی نیز این است:

زین محبس تنگ در گشودم رفتم

زنجیر ستم پاره نمودم رفتم

بی‌چیز و گرسنه و تهیدست و فقیر

زانسان که نخست آمده بودم رفتم

اما زندان‌بانان که متوجه حال غیرطبیعی او شده بودند، به پزشک قانونی و دادستان خبر دادند و او را از مرگ نجات دادند، تا دو سال بعد با شکنجه بیشتری به زندگی‌اش پایان دهند. هرچند قاتل او، پزشک احمدی معروف(۲) نیز دو سه سالی بعد از مرگ فرخی بیشتر زنده نماند و به جرم قتل‌هایی که مرتکب شده بود، در میدان توپخانه با حکم دادگاه به دار آویخته شد، اما گویا فرخی این روز را پیش‌بینی کرده بود که گفته بود:

بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه

ظالمِ مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست

فرخی می‌توانست مانند بسیاری از مشروطه‌خواهان و آزادی‌خواهان، بدون اینکه کسی بویی ببرد به «مشروطه»! خود برسد و این همه شکنجه و گرسنگی را تحمل نکند؛ اما او که زندگی را با آهنگری آغاز کرده بود و مزه کار و رنج را با پوست و گوشت خود چشیده بود، نمی‌توانست مانند سیاست‌مداران کهنه‌کار هر روز به شکلی درآید و نان را به نرخ روز بخورد؛ هیچ‌گاه هم نخورد.

قتل ناجوانمردانه

داستان چگونگی پایان دادن به حیات فرخی، در دیوان او به طور مشروح نوشته شده است:«خلاصه اینکه رئیس زندان وقت طی نامه شماره ۱۷۲۳۳ - ۱۳۱۸/۸/۹ به اداره آگاهی اطلاع داده است که: محمد فرخی فرزند ابراهیم در تاریخ ۱۳۱۸/۷/۲۵ به مرض مالاریا و نفریت فوت کرده است، اما در ادعانامه دادستان (در محاکمه عمّال شهربانی بیست ساله) ذکر شده است که پزشک مجاز احمدی، به وسیله آمپول هوا با کمک عده‌ای وی را به قتل رسانده است.»

و بدین ترتیب طومار زندگی شاعری عاصی، سرسخت و صاحب مسلک، آشتی‌ناپذیر، قانع و بی‌اعتنا به جاه و مال دنیا، در هم نوردیده شد، بدون اینکه کسی از گور او حتی اطلاعی داشته باشد؛ هرچند دیوان اشعار و اوراق فرسوده روزنامه طوفان که کارنامه زندگی شرافتمندانه و پرتلاش اوست، برای جاودان ساختن او کافیست و نام او را، به عنوان بزرگترین شاعر مردم، حفظ خواهد کرد.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱- دکتر محمدحسین میمندی‌نژاد، نویسنده و روزنامه‌نگار، در مقاله‌ای با عنوان «چگونه فرخی را کشتند؟» که در روزنامه «مرد امروز» مورخه ۱۰ تیرماه ۱۳۲۳ به چاپ رسید، در این‌باره آورده است:«آقارضا کتابچی مبلغ جزئی از فرخی طلبکار بود و در موقعی که فرخی وکیل مجلس بود، از نامبرده شکایت کرد. در آن موقع قضیه مسکوت و بعد از خاتمه وکالت، فرخی به آلمان مسافرت نمود و آقارضا کتابچی هم دیگر به فکر طلب جزئی خود نبود و تا مدت پنج‌سال صحبتی از این مقوله نشد. بعد از مراجعت فرخی از آلمان، تصمیم به از بین بردنش می‌گیرند. لذا دستگاه قضایی به کار می‌افتد، بدین‌ترتیب که صالحی مأمور اجرا، یادداشتی نزد آقارضا کتابچی برده و اظهار می‌دارد:«مگر شما از طلب خود صرف‌نظر کرده‌اید؟ چرا حق خود را از فرخی مطالبه نمی‌کنید؟» آقارضا کتابچی شکایت خود را تجدید و دانش، رئیس اجرا، دستور توقیف فرخی را می‌دهد. دستگاه قضایی مانند تار عنکبوت او را احاطه نموده و بالاخره به فجیع‌ترین وجهی کشته می‌شود».

۲- در حقیقت قاتل فرخی را باید رضاشاه و دستگاه قضایی وقت دانست، نه پزشک احمدی.