دین ستیزی پهلوی و گفتمان دین از آیت الله حائری تا امام خمینی
2906 بازدید
آغاز جنگ جهانی اول، پایانی بر سلطنت قاجار و بستری برای شکلگیری «پهلویسم» بود. عناصر و مؤلفههای اساسی گفتمان پهلویستی عبارت بودند از:
1. شوونیسم (ناسیونالیسم افراطی ایران)؛
2. شبه مدرنیسم (غرابگرایی) و یا به تعبیر دیگر مدرنیسم کاذب؛
3. سکولاریزم.
با استقرار رضاخان بر مسند حکومت، پروژه کلاسیک تجدد ایرانی شکل گرفت و دولت مطلقة شبه مدرن تکوین یافت. دولت مطلقهای که مهمترین کارکردش فرایند بازسازی و نوسازی آمرانة کشور بود. در این دوره، اغلب کارگزاران سیاسی براین باور بودند که برای برقراری حکومت قانونی و ترقی اجتماعی ضرورتی ندارد که دستگاه دولت حتماً ضد استبدادی و نمایندة اقشار ملت باشد؛ بلکه در چنین شرایطی یک دستگاه سازمان یافته، متمرکز و نیرومند کشوری لازم است تا اوضاع را کنترل نماید. به خاطر وجود همین اندیشه بود که کارگزاران سیاسی جوان که خود از پرچمداران اصلاحطلبی اوائل دهه 1300 محسوب میشدند از قدرت گرفتن و سپس سلطنت رضاخان حمایت کردند. بنابراین، اندیشهای که طرفدار شکل دادن دستگاه دولت مشروطه بوده، مبدل به اندیشهای شد که در شکل دادن دستگاه نیرومند دولتی نقش مهمی ایفا نمود تا جلوهای از مدرنیسم دولتی شکل گیرد.
نتیجة مسلم مدرنیسم دولتی و غیردولتی، دیکتاتوری رضاخان و افزایش نفوذ دولت در عرصههای سیاسی اجتماعی و اقتصادی جامعه بود. اقدام رضاشاه، در جهت مدرنسازی سریع جامعه از بالا به همراه برنامههای فرهنگی و آموزش، به ایجاد فرهنگ دوگانه در ایران منجر شد. وضعیتی که در آن طبقات بالا عموماً مقلد ارزشهای غربی در جامعه شده و نسبت به فرهنگ بومی و سنتی چندان توجهی نمیکردند. این طبقات که به ندرت فرهنگ مذهبی اکثریت هموطنان خود را درک میکردند به عنوان حاملان ارزشهای غربی توسط دولت مورد حمایت قرار گرفتند.
جهتگیری سیاست فرهنگی در دوران رضاخان را میتوان در دو محور زیر خلاصه نمود:
1. ایرانگرائی با تاکید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان؛
2. مخالفت با مذهب و روحانیت و از بین بردن نهادهای مذهبی.
ایرانگرائی و تجدید عظمت ایران باستان
دوران حکومت رضاشاه، دوران چیرگی ناسیونالیسم تندرو در اروپا بوده و گروهی از روشنفکران آن روزگار در ایران، دنبالهرو این مکتب بودند. ناسیونالیسم ایرانی نمایندگان فکریی داشت که در راه بسط آن کوشش می کردند و برخی از آنان نیز در دولت بودند. رضاشاه نیز با کارهایش تجسم این ایرانیت و
پیش برندة آن شناخته میشد.
انتشار چند اثر از جمله کتاب «ایران قدیم» و سپس سه جلد کتاب قطور «ایران باستان»، اثر مشیرالدوله پیرنیا و همچنین ترجمه کتاب کریستنسن دانمارکی موسوم به «ایران در زمان ساسانیان» به وسیله رشید یاسمی، تأثیر عمیقی در ایجاد پندار افسانهآمیز دربارة عظمت گذشته ایران گذاشت. چاپ یک سلسله آثار ادبی قدیم بهویژه شاهنامه فردوسی، احساسات وطنپرستی را تشدید کرد. احساسات تند و افراطی ناسیونالیستی به وسیله شاعرانی همچون محمدرضا عشقی، ابوالقاسم عارف، فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی نیز ابراز و تقویت میشد.
تجلی تفکر ناسیونالیستی در رفتار فرهنگی حکومت، ابتدا به صورت بیگانهستیزی و ابراز تنفر از هرگونه تظاهر غیر ایرانی جلوه کرد. اما بعداً فرهنگ اروپایی از این قاعده مستثنی شد و فرهنگ و زبان اسلامی و عربی مورد هجوم قرار گرفت. رضاشاه در تقریر و تحکیم هویت خویش، اسلام را به عنوان دگر ایدئولوژی، مسلمان ایرانی را به عنوان دگر درونی و عرب را به مثابه دگر بیرونی خود تعریف و سعی نمود جغرافیای خود را جایی در درون مدار و حریم گفتمانی غرب جستجو کند.
یکی از محورهای اساسی سیاست فرهنگی حکومت رضاشاه، گرایش به ایران باستان به بهای دوری از میراث اسلامی بود. از جمله اقداماتی که در این راستا انجام شد، تشکیل فرهنگستان زبان فارسی بود. سیاستگزاران حکومت پهلوی با هدف به فراموشی سپردن میراث غنی ایران اسلامی قصد داشتند بسیاری از واژهایی را که طی قرون متمادی در زبان فارسی تداوم یافته و مردم عادی یا شاعران و نویسندگان بهکار میبردند، کنار نهاده و الفاظ جدیدی رواج دهند.
سیاست ایرانگرایی در حوزة ادبیات مکتوب با بزرگداشت شاعران پارسی زبان بهویژه، فردوسی و اثرش شاهنامه توأم بود. تشکیل کنگرة بینالمللی هزارة فردوسی در سال 1313 در راستای احیای ارزشهای ملی و میهنی قابل ذکر میباشد.
همچنین در خصوص نامهای ماهها، سیاست ایرانگرائی تأثیر گذارد و مجلس در 11 فروردین 1304، تصویب کرد که ماهها به نامهای باستانی ایرانی خوانده شود. تأثیر سیاست ایرانگرایی در نظام بینالمللی، تغییر نام فرنگی کشور از Persia به Iran بود. در سال 1313 که جشن و کنگرة فردوسی در تهران برپا شد، در آلمان حزب نازی به قدرت رسید که علمدار تفوق نژاد آریایی بود. چون ایران مهد نژاد آریایی بود ظاهراً از برلین به وزارت امورخارجه پیشنهاد شد که نام مملکت ما در مغرب زمین که تا آن وقت «پارس» بوده، مبدل به ایران شود.
مخالفت با مذهب و روحانیت، و از بین بردن نهادهای مذهبی
با به قدرت رسیدن رضاخان، چالش حکومت با روحانیون وارد مرحله حساس و بحرانی خود شد. زیرا وی بانی رژیمی شد که سیاست اصلیاش مبتنی بر سکولاریزم، ناسیونالیسم، باستانگرایی و نوسازی بود. اجرای این سیاست مستلزم محدود ساختن نقش اجتماعی علما و در انزوا قرار دادن روحانیت شیعی و در نهایت دولتی کردن آن بود. اقدامات رضاشاه، اعم از تحبیب و جذب عدهای معدود، تهدید و ضرب و شتم و قتل و تبعید برخی از علما، استهزا و تحقیر آنان در مجامع عمومی، اجرای شدید سیاست تغییر لباس و تلاش برای قطع ارتباط عاطفی آنان با مردم و نیز کوشش در جهت پرورش روحانیت درباری در اجرای سیاست فوق بوده است.
اهداف رضاشاه در قبال مذهب، دوگانه بود. از یک سو مذهب را عامل و تجلی عقبماندگی ایرانی میدانست و در صدد بود آن را براندازد و از سوی دیگر، در جامعة مذهبی یک دستگاه مستقل اجتماعی میدید و برای تحکیم حکومت مطلقه خود، تلاشهای فراوانی به منظور اضمحلال این نهاد به کار میبست.
با به قدرت رسیدن رضاخان، روحانیون خود را در برابر معارضههای تازهتری یافتند. اگر تا آن روز رقیب دین و روحانیت مظاهر جدید تمدن غربی بود، پادشاهان قاجار، نوعا طرفدار دین بوده و در این معارضه، تمایل خود را به دین و روحانیت بروز میدادند. ولی اینک و با به قدرت رسیدن پهلوی اول، حکومتی قدرت را به دست آورده بود که توامان مظاهر جدید غرب و نیز ملیت ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام را ارج مینهاد و نقش اجتماعی دین و روحانیت را منکر میشد.
جریان اصلی مخالفت با مذهب را نویسندگان و روشنفکران، هدایت نموده و تلاش میکردند فرهنگ و نهادهای سنتی، مذهب و روحانیت را از میان بردارند. القای این دیدگاه به رضاخان که روحانیت، رقیب قدرت او میباشد و باید ابتدا از صحنههای سیاسی و اجتماعی و سپس از هرگونه ابراز وجود محروم شود. در این راستا صورت میگرفت.
از سال 1306، سیاستگزاری در مورد روحانیت آغاز شد. اولین قدم برای هرگونه اقدام، شناخت لازم از تعداد، میزان نفوذ اجتماعی، فعالیت سیاسی و تواناییهای مالی روحانیت در سراسر کشور بود. به همین منظور، متحدالمآل 3190 در خرداد 1306 صادر شد. به موجب این متحدالمآل، کلیه ایالتها موظف شدند در سه مورد اطلاعات مشروحی را به مرکز ارسال دارند.
1. تعیین تقریبی عده ارباب عمائم و تشخیص علمای متنفذ با ذکر استطاعت مالی و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنان؛
2. تعیین تجار متنفذ و تشخیص اعتبارات و تمایلات سیاسی و اجتماعی آنان؛
3. تعیین احزاب سیاسی.
با کسب این اطلاعات مفصل، اقدامات دولت در برخورد با مجموعة روحانیت شکل گرفت. این اقدامات سه جهت کلی را تعقیب میکرد:
1. انهدام قدرت اجتماعی ـ سیاسی مجموعة متشکل روحانیت و حذف آن از صحنة سیاسی کشور؛
2. جذب و هضم بخشی از روحانیت برای انجام نیازهای قضائی، آموزشی و مذهبی کشور؛
3. افزایش روزافزون فشار برکلیه روحانیان و کاستن از تعدادشان.
تا اواخر دورة قاجار، دیوان سالاران، روحانیون و اربابان و رؤسای قبائل سه پایگاه اصلی قدرت مالکیت را تشکیل میدادند. با روی کار آمدن رضاخان، روحانیت به کلی کنار گذاشته شد و قدرت اربابان به میزان قابل ملاحظهای کاهش پیدا کرد. رؤسای قبایل سرکوب شدند و در مقابل بوروکراتها و نظامیان که شمار و اقتدارشان روبه فزونی داشت، جای آنها را پر کردند.
این تغییر در پایگاه طبقاتی حاکمیت را به روشنی میتوان در تغییراتی که در ترکیب نمایندگان مجلس شورای ملی بهوجود آمده بود، مشاهده کرد. در حالی که در عصر اول مشروطیت، در دورة قاجار شمار روحانیون عضو مجلس شورای ملی به 24 نفر میرسید و در حدود 18% نمایندگان مجلس 137 نفری را تشکیل میداد، این نسبت در مجالس دوره رضاشاه به کمتر از 8% کاهش یافت.
بنابراین بخش مهمی از اقدامات رضاشاه علیه مذهب در چارچوب تلاشهای وی برای کاهش نفوذ سیاسی روحانیون صورت میگرفت. بهطوری که در اواسط دهة 1310، با اینکه در قوانین مملکتی هنوز نفوذ عنصر اسلامی مشهود بود، اما روحانیون عملاً از حیطه قضاوت و دادگستری کنار گذاشته شده و در حوزة تعلیم و آموزش نفوذ خود را کاملاً از دست دادند. علاوه براین با تسلط دولت بر موقوفات، قدرت مالی روحانیون نیز رو به کاهش گذاشت.
رضاشاه ترجیح میداد به جای رویارویی با علما آنها را نادیده بگیرد. در یک قضیه
کلیدی، یعنی پذیرش یا عدم پذیرش نظام جمهوری در ایران جدید، وی هر چند تسلیم فشار علما شد؛ اما با انجام این کار به منافع مادی خود و خانوادهاش نیز خدمت کرد. با این همه، جهت کلی اقدامات او برای علما کم خطرتر از خصومت حکومتی آشکار کشور همسایه، یعنی ترکیه نبود. در نتیجة اقدامات او، کارکردهای قضائی، آموزشی و انساندوستانه علما کاهش مییافت و منزلت آنان عمیقاً تحت تأثیر قرار میگرفت. بهصورتی که روحانیت رهبری اجتماعی و فرهنگی و تا حدودی مذهبی خود را خصوصاً در طبقات بالای اجتماعی از دست میداد.
واکنش علما به این وضع، یکنواخت یا عاری از ابهام نبود. عدهای از علما با صراحت بیشتری از حکومت انتقاد میکردند. آنها برای این بیپروائی خود بهای سنگینی پرداختند. سید ابوالحسن طالقانی پدر آیتالله سید محمود طالقانی به اقدامات مختلف دولت از قبیل کشف حجاب اجباری زنان، شدیداً اعتراض کرد و به این دلیل مکرراً به زندان افتاد، یا به نقاط دوردست کشور تبعید شد.
مهمترین و با نفوذترین مخالف روحانی رضاشاه، مرحوم سیدحسن مدرس بود. وی سخنور توانائی بود که در صدد تحقق آرمانهای اسلامی بود و در عین حال، به ملیت و شئون آن نیز باور داشت. برای بیان جایگاه ممتاز مدرس به عنوان مثال میتوان به تفاوت خطمشی مدرس با سایر روحانیون به ویژه علمای تهران اشاره کرد. روحانیون تهران از کسانی بودند که به اصول قدیمی حاکم بر روابط دین و دولت اعتقاد داشته و به آن سخت وفادار بودند و ایجاد هرگونه تحول و تغییری در اوضاع سیاسی، آن چنان که مدرس به دنبالش بود، از سوی آنان با مخالفت یا عدم همراهی مواجه میشد. از اینرو، مدرس اطمینان داشت به جز مساعدت علمای عتبات حصول به نتیجه ناممکن میباشد.
نخستین درگیری مستقیم رضاشاه با روحانیون در دومین سال سلطنت او بروز کرد. این حادثه به علت رعایت نکردن حجاب از سوی عدهای از خانمهای درباری در صحن شاه عبدالعظیم حسنی رخ داد. دولت در پی اعتراض شیخ محمد بافقی شدیداً با این روحانی برخورد نمود.
امام خمینی در آن زمان که سنین جوانی را میگذراند، هیچگاه نمیتوانست این موج حملات کوبنده به علما را در رژیم رضاشاه فراموش کند. وی روز دردآور اول فروردین 1306 را از یاد نبرد. در این روز همسر و دختران رضاشاه به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی در رواق حضرت معصومه(ع) مورد اعتراض شیخ بافقی قرار گرفتند. رضاشاه پس از اطلاع از ماجرا به همراه گروهی از افسران و سربازان مسلح به قم آمد و یکسره وارد حرم شد و شیخ را زیر ضربات مشت و لگد و دشنامهای خود قرار داد.
دومین برخورد بین شاه و روحانیون در آذر ماه سال 1306 بر سر قانون نظام وظیفة اجباری رخ داد؛ اما، با اعلام مخالفت روحانیون با این قانون، رضاشاه نرمش نشان داد.
جدیترین حادثه حکومت رضاشاه که بیش از هر واقعهای طلیعه رویدادهای همچون 15 خرداد 1342 و بعد از آن بود در سال 1314 در مشهد اتفاق افتاد. یکی از علمای برجسته شهر به نام حاج حسین قمی، شهر را به قصد تهران ترک کرده تا شکایت خود را که اساسا به الزام استفاده از کلاههای سبک اروپائی مربوط میشد، شخصا به گوش رضاشاه برساند. وی در شاه عبدالعظیم منزل کرد و به زودی انبوهی از مردم تهران به دیدار او آمدند. بلافاصله منزلی که او در آن اقامت گزیده بود به وسیلة پلیس مهر و موم شد، و خود وی نیز زندانی گردید. هنگامی که اخبار مربوط به وضع ناگوار او به مشهد رسید، در تاریخ بیست و یکم تیر ماه، مردم به عنوان اعتراض در حرم امام رضا(ع) تجمع کردند. نظامیان وارد حرم شده جمعیت را به گلوله بستند و تظاهرکنندگان را متفرق کردند. تصادفاً این روز سالگرد واقعهای بود که طی آن نظامیان روسی در حرم به مردم تیراندازی کرده بودند. دو روز بعد، واعظ معروف، بهلول، دومین گروههایی اعتراضآمیز را در مسجد گوهرشاد سازماندهی کرد. هنگامی که مردم در مسجد گرد هم آمدند، ارتش کلیه دروازههای مسجد را بسته و با مسلسهایی که روی دیوارها نصب شده بود جمعیت را به گلوله بست. نتیجة آن واقعه، بزرگترین قتل عامی بود که رژیم پهلوی قبل از رویدادهای خرداد 1342 مرتکب شد.
پس از سرکوبی قیام گوهرشاد عدة زیادی از روحانیون که چهرههای سرشناسی چون آیتاالله سید یونس اردبیلی در میان آنان بودند، دستگیر، تبعید یا زندانی شدند. از جمله چهرههای سرشناس روحانیت که پس از واقعه گوهرشاد تحت آزار و اذیت قرار گرفتند، آیتالله میرزا محمد آقازاده بود که با پروندهسازی به محاکمه سپرده شد و فقط زمانی از اعدام رهایی یافت که علمای نجف، از جمله میرزا مهدی، برادرش، وساطت کردند. گفته شده که رضاشاه از آیتالله آقازاده خواسته بود که کشف حجاب را جایز بداند تا آزاد شود و به موقعیت سابق در خراسان بازگردد، لیکن او نپذیرفت و سرانجام در دی ماه 1316 به وسیله پزشک احمدی به شهادت رسید. به هرحال، تبعید آیتالله قمی به عتبات، هتک حرمت زعیم حوزه علیمه قم و محبوس و تبعید کردن بسیاری از علما تاوانی بود که روحانیون حتی پیش از رسمیت یافتن کشف حجاب پرداختند.
موضوع کشف حجاب زنان در میان تمام جریانات فرهنگی حکومت پهلوی اول، بیشتر مورد توجه واقع شده است. چرا که کشف حجاب در ایران از یکسو نقطة اوج دخالت دولت در فرهنگ عمومی است و از سوی دیگر نمایانگر سطحیترین نگرش به غرب به عنوان الگوی پیشرفت میباشد. علیرغم آنکه کشف حجاب رسماً در 17 دی ماه 1314 اعلام گردید و اجبار به ترک آن از اول فروردین آغاز شده بود، اما به نظر میرسد سالها پیش از آن فکر رفع حجاب در میان خاندان سلطنتی وجود داشت.
سفر رضاخان به کشور ترکیه (12/4/1313 تا 8/5/1313) نقطة عطفی در تثبیت باورهای قبلی او مبنی بر لزوم کشف حجاب بود. مشاهدة وضع بانوان ترک بر روحیة رضاخان اثر عمیقی گذاشت. از همان زمان، شاه با جدیت مسئله را پیگیری کرد و در وهلة اول علیاصغر حکمت وزیر معارف در جریان دقیق تصمیم شاه قرار گرفته و مسئولیت تهیه برنامهای مدون جهت آمادهسازی مقدمات کشف حجاب را به عهده گرفت. این برنامه در چهار محور تنظیم شده بود.
1. ایجاد کانون بانوان؛
2. تشکیل تدریجی مجالس جشن و خطابه به گونهای که دختران در آنجا با روی باز در صف دانشجویان قرار گرفته و با ایراد خطابههای اخلاقی و سرودهای مخصوص مدارس همآواز شوند؛
3. انتشار یک سلسله مقالات به نظم و نثر در جراید که همه به زبان پند و اندرز بود، و با انتقاد از عادات معمولی نقاب و حجاب، سخن می گفت؛
4. ادارة مدارس ابتدائی تا سال چهارم به صورت مختلط توسط زنان.
این اقدامات در میان روحانیون و مردم به ویژه در تهران مذهبی با مقاومت جدی روبرو شد.
مخالفت روحانیون با کشف حجاب، که از مهمترین خواستههای غربگرایان در کشورهای اسلامی به شمار میآمد، امری بدیهی به نظر میرسد. علما به عنوان سنگربانان شریعت همواره خود را موظف میدیدند که با طرح و تبلیغ این امر، در سطح جامعه برخورد شدید کنند. کشف حجاب، با وجود تمامی توجیهاتی که دربارة آن صورت میگرفت، از چنان حساسیتی برخوردار بود که طیفهای مختلف روحانیون، با اندیشهها و عملکردهای متفاوت سیاسی در این قضیه موضعگیری نسبتاً مشابهی داشتند.
بهدنبال تشدید تبلیغات ضد حجاب، علما به نگارش رسائلی در توضیح حکمت این حکم اسلامی برآمدند و وجوب حجاب از دیدگاه قرآن و روایات را استدلال کردند. در زیر به چند عنوان از اینگونه کتابها و رسالهها اشاره می شود:
1. رساله در حجاب، تألیف: شیخ محمدکاظم بن محمدسعید، 1345 ق در تهران؛
2. رسالتالحجاب، تألیف: سید فاضل هاشمی بروجردی همدانی، 1346 ق در کرمانشاه؛
3. حکمتالحجاب و ادله وجوب النقاب، مؤلف نامعلوم، 1349 ق در تهران؛
4. رد کشف حجاب و وجوب حجاب به حکم عقل و تصریحات کتاب و سنت اسدالله خرقانی، 1351 ق در تهران؛
5. رساله حجابیه، تألیف: سید علی امامی تفرشی، 1353 ق در تهران؛
6. ترجمه کتاب فلسفه الحجاب فی وجوب النقاب، تألیف: شیخ غلامحسین تهرانی.
واکنش دیگر در مخالفت با سیاستهای دولت در مورد کشف حجاب که از اهمیت تاریخی خاصی برخوردار است، تلگراف آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، زعیم و مؤسس حوزة علمیه قم بود. ایشان این تلگراف را در 11 تیرماه 1314 به رضاشاه ارسال داشت و در آن با صراحت اعلام نمود:
.... احقر همیشه تعالی و ترقی دولت علیّه را منظور داشته و اهم مقاصد میدانسته، فعلاً هم به همین منظور عرضه میدارد: اوضاع حاضره که برخلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری(ع) است، موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین است. البته بر ذات ملوکانه که امروزه حامی و عهدهدار نوامیس اسلامیه هستید حکم و لازم است که جلوگیری فرمائید ....
به این ترتیب، شاه و رئیس الوزرا از اظهارنظر صریح در مورد کشف حجاب خودداری کردند؛ امّا رضاشاه با حضور در منزل آیتالله حائری با ارعاب و تهدید صراحتاً اعلام کرد که چون در کشور ترکیه کشف حجاب شده و به اروپا ملحق گردیده؛ در ایران نیز باید کشف حجاب صورت گیرد. به دنبال آن عدهای از روحانیون به جرم تحریک آیتالله حائری تبعید شدند.
اقدامات و واکنشهای روحانیون در مخالفت با کشف حجاب را به شرح ذیل میتوان خلاصه نمود:
1. به طور کلی علما، بهرغم سلیقههای گوناگون و دوری و نزدیکی به امور سیاسی به طور نسبتاً یکپارچه با کشف حجاب مخالفت کردند.
2. روحانیون با انتشار کتابها در مسائلی به توضیح و تبیین حکم شرعی حجاب پرداختند.
3. مراجع تقلید در مبارزه با کشف حجاب تکاپوی جدی کردند. حاج آقاحسین قمی با مهاجرت به تهران و شیخ عبدالکریم حائری با ارسال تلگراف خواستار جلوگیری از کشف حجاب شدند.
4. مدت کوتاهی پس از واکنش مراجع بزرگ قم و مشهد، قیام گوهرشاد در 20 و 21 تیر 1314 به وقوع پیوست که یکی از انگیزههای اصلی آن مخالفت با کشف حجاب بود. در پی این واقعه که منجر به کشته و زخمی شدن عدة زیادی از مردم شد، بسیاری از علما و روحانیون تبعید و زندانی شدند.
5. روحانیون و وعاظ در نقاط مختلف ایران مانع پیشرفت بیحجابی بودند. آنان نه تنها خانوادههای خود را از این امر برحذر میداشتند، بلکه با امر به معروف و نهی از منکر سایرین را نیز به حفظ حجاب تشویق کردند.
6. بهجز روحانیون دستگیر شده در قیام گوهرشاد، عدة دیگری از آنان در نقاط مختلف ایران به جرم مخالفت با کشف حجاب زندانی یا تبعید شدند.
اقدامات فوق بیانگر شدت یافتن مبارزة علما بر ضد دولت ایران در دورة رضاشاه در مقایسه با قاجار بود.
بدین ترتیب، نیروی عظیمی در تاریخ سیاسی ایران فعال شد که از نظر گستردگی و کیفیت ارتباط با تودههای مردم با هیچ یک از جریانات و گروههای دیگر قابل قیاس نبود. اما از عجایب تاریخ معاصر ایران این بود که مهمترین فصل تحکیم و گسترش اقتدار این جریان زمانی آغاز شد که عمدهترین برنامهها برای تحدید و امحاء شعائر و نهادهای دینی اجرا شد.
پیشگامان بازسازی فکری روحانیت و سازماندهی اجتماعی دین
بیگمان درک درست موقعیت روحانیون و شرایط نوین پیش آمده، بدون توجه به تحولات انقلاب مشروطیت و شکست آن انقلاب و آسیبشناسی آن، از منظر نفوذ و حضور عالمان دینی امکانپذیر نیست.
بسیاری از عالمان دینی و مصلحان اجتماعی مسلمان در تحلیل دلائل انحراف و شکست انقلاب مشروطیت یکی از عوامل اصلی این شکست را دوری عالمان دینی و مراجع تقلید از ایران و تهران میدانستند و برای پندآموزی و عبرتگیری از حوادث اتفاقیه مصمم شدند که حوزة علمیه قدیمی قم را به زعامت آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مجدداً احیا کنند تا مرکز علمی و مرجعیت شیعه حتیالامکان در داخل کشور و نزدیک پایتخت مستقر شود. همة دوراندیشان مسلمان متفق شدند که از آیتالله حائری درخواست نماینده حوزة کوچک خود را از سلطانآباد اراک به قم منتقل ساخته و به حوزة علمیه بزرگ تبدیل کند.
ورود آیتالله حائری به قم و تأسیس حوزة علمیه، تقریباً همزمان با کودتای رضاخان بود. این از شگفتیهای تاریخ است، یعنی درست همان زمان که پایههای یک اقتدار و هجوم بزرگ نسبت به مذهب در ایران شکل میگرفت، بذرهای اندیشه و تفکری که رسالت مقاومت را باید به دوش میکشید، در زمینی خالی از آبادانی کاشته شد. گرچه در این زمان مرجعیت شیعه در نجف اشرف مستقر بود، ولی موقعیت علمی آیتالله حائری قدرت بالقوهای در داخل ایران به وجود آورد و حضور بالقوه این نیرو، مسئلهای است که توجه دربار را در طول دورة بیست ساله حاکمیت رضاخان، دربارة چگونگی برخورد با آن به خود مشغول داشت.
بنابراین، نخبگان روحانیت خصوصاً شیخ عبدالکریم حائری، با استنباطی دقیق از شرایط و اوضاع سیاسی و به منظور جبران انحراف و شکست مشروطیت، به تمرکز، سازماندهی و تقویت بنیانهای علمی مـدارس و حوزههای
درسی روحانیت اقدام نمودند و حوزة علمیه قم را طراحی کردند.
هنگامی که آیتالله حائری تصمیم خود را به عمل نزدیک ساخت، به تدریج علمای بزرگ دیگری نظیر آیتالله فیضی، میرزا جوادآقا ملک تبریزی، آقاشیخ مهدی قمی (پائین شهری)، شیخ ابوالقاسم کبیر، شیخ محمدتقی اشراقی، سید فخرالدین قمی، آقا سیدابوالحسن رفیعی قزوینی، آیتالله صدر و بهویژه شیخ محمدتقی بافقی (معروف به مجاهد بافقی) نیز وی را یاری فراوان دادند و در رونق مجدد حوزه و مدارس علمیه قم کوشیدند.
در مهاجرت تاریخی ایشان نیز جمعی از شاگردانشان، همراه وی از اراک به قم عزیمت کردند. یکی از این شاگردان سید روحالله موسوی نام داشت که در آن مقطع جوان بیست سالهای بود که سالیان بعد، از کوششهای علمی و ریاضتهای نفسانی و مراقبههای فلسفی و طی طریق عرفانی، بنیانگذار انقلابی شد که طومار سلطنت در این دیار را برای همیشه درهم پیچید.
تاریخ هجرت آیتالله حائری به قم، سال 1340 هجری قمری بود. این تاریخ را باید مبدأ تاریخ نوین روحانیت در ایران قلمداد کرد. این موضوع به حدی اهمیت داشته است که دستگاه حاکمه وقت نیز از آن غفلت نورزیده، و احمدشاه قاجار همراه با جمعی از دولتیان و از جمله رضاخان وزیر جنگ وقت، شخصاً برای عرض تبریک به شیخ عبدالکریم حائری راهی قم گردید.
اهمیت طراحی و تأسیس حوزة علمیه قم و تبدیل آن به مرکز علمی و دینی تشیع، نشان دهندة این حقیقت است که حوزة قم براساس یک مبارزه ساخته شده است. بدین معنا که حوزة قم مصمم شد برای پیشگیری و ممانعت از آن چیزی که آیتالله حائری از آن به فساد و تباهی تعبیر مینمود، انسانهای تربیتشده و مهذبی را تحویل اجتماع دهد. آیتالله حائری معتقد بود که خارجیها نفوذ بسیاری در دستگاه حاکمه ایران دارند و این نفوذ، ایران را به فساد سوق میدهد و برای جلوگیری از آن به تربیت انسانهای آموزش دیده و عالمان مهذب پرداخت.
آیتالله محمدتقی شیرازی، با پیشبینی رحلت قریبالوقوع خویش در نامهای به مرحوم حائری از ایشان خواسته بود که به عتبات بازگردد، اما ایشان در پاسخ نوشته بود که ایران رو به تباهی و فساد میرود و برای مبارزه با این وضعیت باید در ایران حوزة علمیهای تشکیل شود.
درست در اوان تأسیس حوزة قم، علمای ساکن عتبات در عراق درگیر مسئلهای دامنهدار شدند. گروه کثیری از آنان به انتقاد از ملک فیصل پادشاه وقت عراق پرداختند و حضور انگلیس در عراق را به شدت محکوم کردند. در نتیجه اوضاع بحرانی شد و فیصل به ارعاب و تهدید، جماعتی از برجستهترین فضلای شیعه را از عتبات تبعید نمود. این گروه از علما، چهرههای معروف و سرشناسی بودند، ازجمله: آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ مهدی خالصی، سید علی شهرستانی، سید عبدالحسین محب و بهویژه میرزا محمدحسین نائینی، متفکر بزرگ و مؤلف کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله». نائینی و دیگر علمای تبعید شده، پس از یک مسافرت 45 روزه در روز چهارم محرم 1342 وارد قم شدند. قم که در تاریخ ایران از جمله شهرهای مذهبی بود در آن روزها به صورت یک مرکز مهم دینی و علمی درآمد.
حائری سرانجام موفق شد با بینش روشن و مدیریت کارآمد ایدههای خود را مبنی بر استحکام بنیههای علمی و تجدید سازمان روحانیت در قم محقق سازد.
او انگیزههای سیاسی پرشور علمای تبعیدی نجف را در اشتغال علمی و درسی آنان مستحیل ساخت و به این ترتیب، راه را بهروی هرگونه بهانهجوئی حکومت وقت و ایجاد شرایط برخورد با سیاستمداران و نظامیان در تهران مسدود نمود. این شیوة تسامح و بردباری تا بدانجا در رفتار و بینش آیتالله حائری ریشه داشت که به طلبهها سپرده بود که در مقابل هرگونه تعرض و بدرفتاری دیگران کوتاه بیایند و گذشت کنند تا حادثهای پیش نیاید.
نتیجه فعالیت آیتالله حائری و سایر آیات عظام بسیار چشمگیر و مؤثر بود: مرکزیت نجف که حوزهای در خارج از مرزهای سیاسی ایران بود، تحتالشعاع رونق مرکز دینی قم قرار گرفت. قم به دلیل نزدیکی به تهران و شهرهای بزرگ مرکز ایران به راحتی با پایتخت بلاد مهم کشور در ارتباط قرار گرفت. استادان برجسته و صاحب اندیشه به دروس دینی حیات تازهای بخشیدند. مراکز و امکانات تازهای برای جذب طلاب علوم دینی و حمایت از آنان فراهم گردید. در نتیجه، امنیت کافی و لازم برای استقرار تحصیل طلاب بهوجود آمد و منابع مالی مستقل و سیستم متمرکز پرداخت شهریه طلاب و روحانیون تدارک گردید.
دیدگاههای پراکندة مراجع، در تقارب و نزدیکی با یکدیگر، پرورده و هماهنگتر شد. محافل و مجالس و پایگاهها و مراکز پررونقی پدید آمد و شکل سنتی وعظ و خطابه دستخوش تحولات عمیقی شد. کتب دینی رایج تجدید طبع گردید و آثار بسیاری در ارتباط با نیازهای مختلف مردم تألیف و منتشر شد. به تدریج علما و اندیشمندان حوزه، در زمینه علوم کمتر رایج دینی، نظیر فلسفه و تفسیر و تاریخ اسلام و ... آثار مهمی نگاشتند.
وفات آیتالله حائری در سال 1315 هجری خورشیدی که مصادف با اوج اقتدار رضاشاه و تلاش وی برای تحکیم مناسبات غیردینی و سیاستهای لائیک و تقابل با نهادها و باروهای دینی بود، رخ داد. اما سنگ بنائی که او برای اصلاح امور حوزه علمیه قم نهاده بود، همچنان محکم باقی ماند و روند گسترش و نوسازی سازمان نوین روحانیت در ایران تداوم یافت.
این حرکت اصلاحی و تلاشهای سایر علمای بزرگ، سرانجام قم را به مرکز
دینی قدرتمندی بدل ساخت و به علما و طلاب، امکان رشد و سازماندهی بخشید و ارایه دروس جدید و خلق آثار نوین برای ایشان امکانپذیر شد.
در واقع مهمترین واکنش علما در مقابل سیاستهای رضاشاه که ناشی از هشیاری و سرسختی آنان بود، نوسازی نهاد آموزش مذهبی (حوزه) در قم بهوسیله شیخ عبدالکریم حائری بود. هرچند در آغاز اهمیت آن چندان ملحوظ نبود، لیکن دستاوردهای آموزشی و تشکیلاتی او، به وسیله آیتالله سید حسین بروجردی توسعه و تحکیم یافت و به قم امکان داد که در درجة اول به پایگاه آموزش اسلامی و سپس مرکز مبارزهجویی دینی تبدیل شود. به این ترتیب، این پایگاه دینی گرایشها و جریانهای غیردینی و لائیک سلسلة پهلوی را به مبارزه و چالش فراخواند.
نقش آیتالله بروجردی در تجدید حیات
فکری دین و سازمان روحانیت شیعی
آیتالله العظمی سیدحسین بروجردی، مسیر حرکت مرجع سلف را ادامه داد و در این زمینه حتی با سرعت بیشتر و گستردهتر عمل کرد. تأکیدات مکرر این مرجع خردمند، بر عدم ورود طلاب و روحانیون در عرصههای سیاسی نباید مورخان و تحلیگران تاریخ معاصر ایران را از اهمیت نقش سیاسی ایشان غافل سازد، زیرا در همین زمان است که حوزه علمیه قم، شکل نهائی سیستم و قدرت مستقل اقتصادی و فرهنگی عظیم خود را به دست آورد و روابط سیستماتیک اجتماعی خود را در ارتباط با دورافتادهترین مناطق کشور تجدید و تقویت کرد.
آیتالله العظمی بروجردی، خصلتاً مرجعی غیرسیاسی بود و از این نظر، روش سلف فقید خود، شیخ عبدالکریم حائری را دنبال میکرد. او خدمات چشمگیر و بسیار مهمی انجام داد که در واقع بزرگترین سنگ بنای حرکت سیاسی و اقتدار روحانیت شیعه در ایران محسوب میشد.
در زمانی که این مرجع بزرگ در قید حیات بود، همگان بر این نکته مسلم و مهم اتفاقنظر داشتند که از هنگام انتقال مرجعیت از نجف به ایران، تنها در زمان زعامت ایشان، مرجعیت مطلق جهان تشیع در یکی از مراجع مقیم ایران متمرکز شده است. این مرکزیت به طور طبیعی موجب اقتدار و سازماندهی عظیم حوزههای قم و سایر شهرهای ایران بر محوری واحد گردید. این شرایط در حالی بروز کرد که هنوز صدمات وارده بر نهادهای مذهبی و حوزههای علمیه طی دهههای قبل از آن کاملاً جبران نشده بود.
در دوران مرجعیت آیتالله بروجردی، تحرک سیاسی قاطبة روحانیون و طلاب، بسیار اندک و محدود بود. این امر به دلیل عدم تمایل ایشان به ورود روحانیون در مسائل سیاسی و توجه به بحث و درس و مسائل داخلی حوزهها بود. البته ایشان تحت هر شرایطی به دفاع از طلبهها و روحانیون، حتی مستقیماً در مقابل دستگاه حکومت بر میخاست؛ اما مناسبات و مکاتباتی با حکومت وقت و شخص شاه داشت که غالباً برای تثبیت اقتدار حوزهها و پیشگیری از کشمکشها و بحرانهایی بود که سرانجام نامعلومی داشت.
گرچه در فاصلة میان 1320 و کودتای 28 مرداد 1332، بنا به پارهای دلائل ، فشار دولت بر علما و روحانیون کاهش یافت و آنها موفق به لغو ممنوعیت برگزاری مراسم محرم و پوشش اسلامی برای زنان شدند؛ لیکن نتوانستند در مقابل افزایش چشمگیر نفوذ خارجیان در قالب فرهنگ غربی و کمونیسم و تهدیدات جدی ناشی از آن، کار چندانی انجام دهند. به همین دلیل نیز به موضع واکنشی رو آورند.
پس از کودتای 28 مرداد 1332، تحولات ساختاری مهمی در ایران صورت گرفت. رژیم شاه به صورت دستنشانده دولت آمریکا درآمد و سیاستگذاری دولت روزبهروز متمرکزتر و شخصیتر شد. دستگاه سرکوب (ساواک، پلیس، ژاندارمری، نیروهای مسلح و بازرسی شاهنشاهی) به عنوان کارآمدترین ابزار توسعه خودمختاری دولت، به ستون عمدة نگهدارندة رژیم شاه مبدل گشت. گروههای عمدة مخالف، آن چنان تضعیف شدند که هیچ مجرای نهادی برای اعمال نفوذ مؤثر بر دولت باقی نماند. شاه از یک سو، در مقابل حامی خود، آمریکا، کمترین استقلال نداشت و از سوی دیگر در داخل، ارگانهای دولتی در برابر وی هیچ اقتدار مستقلی نداشتند. دولت اتحاد با طبقة بالای سنتی را، ولو از راه اکراه، حفظ کرد و در عین حال کوشید تا برخورد در مقابل این طبقه و همه گروههای دیگر جامعه را بیفزاید.
با این همه، شاه هیچگونه اقدامی که به منزلة مخالفت آشکار با اسلام یا دهنکجی به علما یا توهین به مقدسات دینی و ارج نهادن به ارزشهای غربی باشد، انجام نداد. حتی پس از کودتا کوشید روابط بین دولت و جریان اصلی روحانیت را ـ که به خاطر اختلافهایش با گروههای عمدة جناح مخالف و تضعیف تدریجی پایگاه پشتیبانی آن در اثر اقدامات غربگرایانه از سیاست کنار کشیده بود،ـ بهبود بخشد و آیتالله کاشانی و فداییان اسلام را منزوی و سرکوب کند. مهمترین ژست او در مقابل جریان اصلی روحانیت، همکاری ضمنی او در مبارزه علیه بهائیها در سال 1334 بود. شاه نامهای مودتآمیز با روحانیان برجسته رد و بدل کرد. رهبران آنها هم نمایندگانی نزد او فرستادند و برخی اصلاحات آموزشی مورد پسند روحانیت را اجرا کرد.
آیتالله بروجردی به عنوان برجستهترین نمایندة جریان اصلی روحانیت گرچه طرفدار عدم دخالت در امور سیاسی بود و در این زمینه تا آنجا پیش رفت که در سال 1328 نشستی برای ممنوع کردن مداخلة علما در مسائل سیاسی تشکیل داد؛ لیکن وسعت نظر و خدمات نوین وی در امور آموزشی و مذهبی را نباید نادیده گرفت.
دوران زعامت آیتالله بروجردی با شکوفایی حوزه همراه بود. وی در رشته فقه مکتب جدیدی بهوجود آورده بود که از آثار و از حوزههای فقهی مشهور فراتر میرود.
اما قابلیتهای او در زمینه مدیریت و مسائل مالی نیز به همین اندازه اهمیت داشت. به منظور کمک به حوزه، برای اولین بار یک دفتر مرکزی برای جمعآوری کمک از اطراف و اکناف کشور تشکیل شد و برآورد میشود که در سال 1340 ماهانه 5 میلیون ریال به قم میرسیده است. این عواید امکان ایجاد بناهای جدید را در قم (مثل مسجد اعظم که در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به دستور آیتالله بروجردی ساخته شد) و شهرهای دیگر فراهم ساخت و به افزایش عمدة طلاب حوزه که در زمان مرگ آیتالله بروجردی به شش هزار نفر میرسید نیز کمک کرد.
آیتالله بروجردی وسعت نظر فوقالعادهای داشت. وی از مدارس جدید که در آنها علوم طبیعی همراه با تعلیمات دینی تدریس میشد، حمایت کرد. هیأتهایی به کشورهای مختلف آفریقا، آسیا و اروپا اعزام نمود و برای تقویت نظرگاههای سنی و شیعه با جامعهالازهر مصر مناسبات دوستانه برقرار کرد.
در زمان مرجعیت آیتالله بروجردی برای اولین بار از قم مبلغ به خارج رفت. طلاب با آموزش زبانهای بیگانه و اعزام به کشورهای مختلف بهعنوان سفیران فرهنگی و دینی حوزة علمیه شیعی ایران، در شناساندن پویایی مذهب شیعه گامهای مؤثری برداشتند.
بزرگترین اندیشوران روحانی در روزگار ما، که نقشهای متفاوت و عظیم در دگرگونی اندیشه و سیاست ایفا کردند، دوران جوانی و تکوین فکری خود را در همین زمان طی نمودند. بسیاری از آنان مستقیماً شاگرد آیتالله بروجردی بودند. رواج مطالعات جدید، ارتباط روحانیون زبده با کشورهای خارجی، تأسیس موسسات و کتابخانههای پر رونق، نزدیکی روحانیون با دانشگاهیان متدین، توجه برخی از رجال دانشمند روحانی به مراکز دانشگاهی، تألیف کتب دینی به زبان فارسی با نثر روز آمد و ادبیات نوین به منظور استفاده عموم مردم، بالاخره انتشار نشریات مذهبی با مباحث و مطالب متنوع و... بخشی از دستاوردهای دوران زعامت آیتالله بروجردی و در واقع بخشی از رخدادهای تاریخی این دوران میباشد.
محقق معاصر آقای علی دوانی، آمار تقریبی و نمونهای از انتشارات حوزة علمیه قم را در مدت 16 سال زعامت آن مرحوم، جمعآوری کرده و اظهار عقیده کرده است که:
در مدت یاد شده، قریب سیصد جلد کتاب، در رشتههای مختلف در زمینههای فقه، اصول، فلسفه، منطق، تفسیر، حدیث، رجال، درایه، رد بر مذاهب مختلف و مکتبهای مادیگری ادبیات عربی و فارسی ... نوشته شده است
برخی از این کتابها، چندین بار و در چند هزار نسخه چاپ شده است و اگر معدل تیراژ را در هر واحد کتاب 2000 بگیریم، در دوران زعامت آیتالله بروجردی، جمعاً 346000 جلد کتاب از طرف حوزه عملیه قم در دسترس عموم قرار گرفته است.
مجموع انتشارات فوق که فهرست آنها به دست ما رسیده است، بالغ بر یکهزار و هجده عنوان کتاب میشود و این کتابها به اضافة کتب متفرقهای که خود مولفین به صورت انفرادی چاپ کردهاند و تعداد انتشاراتی که فهرست آنها به دست ما نرسیده است و تقریباً 200 عنوان کتاب میشود، مجموعاً 1200 عنوان کتاب میشود و این رقم با احتساب 5000 نسخه برای هر کتاب که حداقل تیراژ است به رقم شش میلیون نسخه سر میزند که رقم قابل توجهی است.
با درگذشت آیتالله بروجردی، وضعیت مرجعیت در ایران دگرگون شد و نسل تازهای از علما میدان یافتند. آنان ضرورتهای تازهای را در برخورد با مصالح دینی و سیاسی کشور مطرح نمودند و به وفاق دین و سیاست نگاه جدی داشتند. به ویژه آنکه در این زمان، نگرانیهای اساسی دربارة صیانت از بنیادهای حوزة علمیه قم نیز مرتفع شده و اقداماتی عمومیتر برای گسترش و تبلیغ مسائل دینی، در مقابل فعالیتهای تجددطلبانه رژیم شاه مورد توجه جدی قرار گرفت.
در حقیقت میتوان گفت آیتالله بروجردی نسلی را تربیت کرد که با دریافت صحیح از مقتضیات زمان توأمان در دو مسیر تئوریپردازی و انقلابیگری نقش مهمی ایفا نمودند. گروهی از شاگران ایشان بنیادهای تئوریک نیروهای مسلمان و شعیه را در تقابل با ایدئولوژیهای رقیب از جمله مارکسیسم و ناسیونالیسم و لیبرالیسم طراحی کردند و عدهای دیگر با ابتناء بر این تلاش تئوریک، اقدام مهمی در رویکرد سیاسی روحانیت و پرچمداری مبارزه با حکومت پهلوی صورت دادند و انقلاب اسلامی را در سه حوزة تدوین تئوری، دگرگونسازی نظام سیاسی و مدیریت انقلاب و حکومت برآمده از انقلاب اسلامی تغذیه کردند.
حضور روحانیت در عرصة تئوریپردازی و عرصة اجتماعی
در فاصلة سالهای 1340 ـ 1332 ضرورت همکاری بیش از پیش روحانیت حوزهها و دانشگاهیان در زمینههای فکری اجتماعی و مبارزاتی احساس میشد و چون فعالیتهای سیاسی وسیع امکانپذیر نبوده، یک نهضت نسبتاً وسیع خودجوشی در تهران و غالب شهرستانها در میان مبارزین و جوانان مسلمان برای تأسیس انجمنها و هیأتها و مؤسسات اسلامی و ملی با برنامههای فرهنگی، تبلیغاتی، بهداشتی، امدادی و حتی تولیدی و تجارتی به راه افتاد و شرکتها و بنگاههای نشریاتی فعال بهوجود آمد. درمانگاهها و بیمارستانهای خیریه به سبک جدید احداث شد. صندوقهای قرضالحسنه تأسیس گردید. انجمنها و مجامع ملی و اسلامی از هر طرف سر برآورد که هدف و برنامه همه آنها در حول محورهای خدمت، تربیت، وحدت، تشکل و آمادگی برای رسیدن به آزادی، استقلال و حکومت اسلامی دور میزد.
جلسات تفسیر قرآن و منبر مرحوم آیتالله طالقانی که بعد از کودتای 28 مرداد، رنگ مبارزه سیاسی بیشتری علیه استبداد حاکم به خود گرفته بود. انتقال مرحوم شهید مطهری از قم به تهران در سال 1335 و حضور در دانشگاه تهران به عنوان عضو هیأت علمی و استاد دانشگاه و هدایت دینی فعالیتهای جوانان و دانشگاهیان، نقش بزرگی در این راستا ایفا مینمود و در پی این فعالیتها، روحانیت جوان حوزه نیز آهسته تمایل و تحرک بیشتری برای حضور در عرصههای اجتماعی و مبارزاتی از خود بروز میدادند.
در این سالها، نوگرایی دینی، توأم با خلوص و تلاش در جهت حفظ اصالت دین، از طرف روحانیت وسعت گرفت. در سال 1337 نخستین شماره ماهنامة درسهایی از مکتب اسلام در قم منتشر شد. مقدمة نخستین شماره، هدف نشریه را ارائه بدیلی در برابر سیل مدهش فساد اخلاقی، بیدینی و روحیة مالپرستی که برجامعة ایران و بهویژه جوانان آن مستولی شده بود، قلمداد نمود.
همچنین تأسیس انتشارات مکتب تشیع در سال 1336 و انتشار مقالاتی که همگام با نیاز عصر خود بوده، از اقدامات این دوره میباشد که آغازگر نوعی کار جمعی در تحقیق و نگارش به شمار میآید. استاد مطهری و شهید بهشتی و عدهای دیگر، از جمله همکاران مجله مکتب تشیع بودند.
در سال 1338 دو مجله به نامهای «فصلنامه مکتب تشیع» و «سالنامه مکتب تشیع» به طور همزمان انتشار یافت. این دو مجله، مسلمین را دعوت به استفاده از سرمایههای معنوی و گنجینههای مذهبی، برای بهدست آوردن قدرت، سیادت و همچنین استقلال، آزادی و انتقاد از ضعف، غفلت و انفعال در جامعه مذهبی مینمود.
در سالنامه مکتب تشیع که شمارة اول آن در اردیبهشت 1338 و آخرین شمارة آن در اردیبهشت 1344 انتشار یافت، موضوعاتی مانند موضوعات فصلنامه، از قبیل مقام زن در اسلام، ترجمه مقالات علمی در زمینة تاریخ، فلسفه، زیستشناسی، علوم اجتماعی و ... مورد بحث قرار میگرفت.
در سال 1341 جمعی از متفکران روحانی و دانشگاهی، کتابی تحت عنوان «بحثی دربارة مرجعیت و روحانیت» منتشر کردند که در آن مسائل تازهای پیرامون اجتهاد، تقلید، وظایف مرجع و مشکلات نوینی که پاسخ میطلبند، مطرح شده بود. نگاهی به عناوین این کتاب تا حدودی بدیع بودن محتوای آن را در آن مقطع نشان میدهد. برای نخستین بار در این کتاب سازمان روحانیت مورد نقد و بررسی قرار گرفت و انتظارات مردم از مراجع بیان گردید. نظریة مهم و قابل ذکر در این کتاب، ضرورت جایگزینی «شورای فقاهت» به جای نظریة «اعلمیت» بود.
این کتاب که به قلم جمعی از علما و دانشمندان اسلامی نگاشته شد، به عنوان دستاورد نوگرایی در میان روحانیون قلمداد گردید، به صورتی که برخی از محققین انتشار این کتاب را به نهضتی اصلاحطلبانه در میان روحانیت تعبیر کردند.
بدین ترتیب، اندیشه سیاسی در کیفیتهای مختلفی بر محور بحث مرجعیت، زعامت و رهبری و سپس حکومت در اسلام آغاز شد. این اندیشهها به سرعت در پرتو ملاحظات سیاسی امام خمینی(ره) که قبلاً در کشفالاسرار در خطابهها و اعلامیهها مطرح میشد، شدت و جدیت بیشتری یافت. بحثهای این دوره، خصلت تأملی و دانشورانه داشت و با بسیاری از بحثهای ایدئولوژیکی و رمانتیک دهة پنجاه که برای تحریک نیروهای جوان و با تکیه بر ادبیاتی شوریده و آرمانخواهانه متجلی میگردید، تفاوت داشت. حتی آثاری که از خارج ترجمه میشد نیز چنین ویژگی را دارا بود. بهعنوان مثال، کتاب «قانون اساسی در اسلام» اثر ابوالاعلی مودودی توسط محمدعلی گرامی ترجمه و در سال 1343 منتشر شد. همچنین، کتابهایی نظیر «آینده در قلمرو اسلام»، «اسلام و صلح جهانی» و «فرد در اجتماع» اثر سید قطب، که توسط حضرت آیتالله خامنهای و آقای سید هادی خسروشاهی ترجمه گردید، تأثیر مهمی بر ایجاد زمینههای نوین در اندیشه اجتماعی و سیاسی شیعه داشت. همة آثاری که بدین ترتیب ترجمه میشد و یا رسائل مستقلی که تحت تأثیر این فضا، تألیف و چاپ میشد، جملگی قابل توجه و دارای مبانی استدلالی بودند.
نکتة قابل ذکر که توجه شایسته میطلبد این است که اقبال به دیدگاههای افرادی نظیر سید جمالالدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده، حسن البنا، مودودی، سید قطب، طه حسین، کواکبی، اقبال لاهوری و ... در تمام طول دهههای 30 و 40 و 50 به عنوان محملی برای توجه به مسائل سیاسی و اجتماعی اسلام مورد توجه و استفاده متفکران و مترجمان مسلمان ایران قرار میگرفت. مجموعه این مباحث و آثار، پشتوانه تئوریک انقلاب اسلامی و رجعت دینی در ایران را مهیا ساخت. علاوه براین، مباحث و آثار متفکران نوگرای شیعه، نظیر کاشفالغطاء، علامه محمدرضا مظفر، آیتالله محمدباقر صدر و ... نیز به زبان فارسی روان و
و امروز دین ترجمه شده و در دسترس عموم قرار گرفت.
از سال 1340 تفاهم و تمایل شدیدی در مسلمانان ایران، اعم از کسانی که فعالیتهای تبلیغی، فرهنگی و اجتماعی را وجهة همت خویش قرار داده بودند و یا آنهایی که مبارزه سیاسی با حاکمیت پهلوی را رسالت و تکلیف دینی خود میدانستند، نسبت به همکاری بیشتر و وحدت تحت لوای اسلام ظاهر گردید. در اردیبهشت 1340 کنگرهای در تهران از انجمنهای اسلامی مهندسین، پزشکان، دانشجویان، معلمین، انجمن تبلیغات اسلامی، کانون نشر حقائق اسلامی شهر و کانون توحید (جمعاً 13 گروه تهران و شهرستانها) و عدهای از شخصیتهای روحانی روشنفکر و آزاده از قبیل علامه طباطبایی، شهید مطهری و آیتالله طالقانی و غیره تشکیل یافت، و در سال بعد نیز با 17 گروه تجدید شد. مراجع تقلید هم پیام و نماینده فرستادند و قطعنامههایی صادر شد.
در این مقطع مباحثی چون قدرت در یک جامعه اسلامی، مفهوم سیاسی و اجتماعی انتظار امام، نقش و جایگاه اسلام در زندگی اجتماعی و سیاسی، مسئله امر به معروف و نهی از منکر و مانند آن مطرح شد و مهمترین این مباحث روابط روحانیت با دولت بود.
اهمیت این تحول نوین مذهبی در تأثیرات اجتماعی این بود که با هدف کشاندن مذهب در میان اقشار تحصیلکرده و دانشگاهی جامعه شناخته میشد.
حضور در این میدان جدید و استفاده از سلاح نوین، تنها در توان مردان آزموده و ژرفنگری بود که ضمن آشنایی عمیق با مسائل کلامی، فلسفی و عرفانی تشیع که لازمة مقابله و رویارویی با دشمنی است که سنگرهای اعتقادی و دینی را مورد هجوم قرار میداد، از وجهه و توان و تحصیلات و دانش حوزوی قوی نیز برخوردار باشند تا بدین وسیله بتوانند اعتماد نیروهای مذهبی را در لایههای مختلف اجتماعی طلب نمایند.
این افراد تلاش میکردند در مقابله با امواج ویرانگر از خود بیگانگی و تباهی که اعتقادات جوانان و مردم را تهدید مینمود، صحیفههای معنویت و ایمان را با ادبیاتی نوین و با شیوة استدلالی و قانعکننده، رویاروی نسل جوان بگشایند. این ارمغان ارزشمندی بود که روحانیت سیاسی و نوگرا در سالهای میانی دهة پنجاه به نسل جوان ارائه کردند و عطش حقیقتجوئی و کمالطلبی این نسل را از طریق آموزهای قرآنی و وحیانی و بازتعریف مفاهیم دینی سیراب کردند. نتیجة چنین کوشش مبارکی این بود که گروههای کوچک جوانانی که علاقمند به مباحث دینی بودند به فوجهای عظیمی بدل شدند و در دانشگاهها و مراکز فرهنگی، گفتمان دینی و رفتار اسلامی و شعائر مذهبی را تعمیم دادند و با اتکاء به ارزشهای دینی، دست به خیزش سیاسی و انقلابی بزرگ زدند.
تفکری که این جریانات را پدید آورد، معتقد بود:
در رهبری نسل جوان بیش از هر چیز دو کار باید انجام شود. اول باید درد این نسل را شناخت و آنگاه در فکر درمان و چاره شد. بدون شناخت درد این نسل، هرگونه اقدامی بیمورد است. دیگر اینکه نسل کهن باید ابتدا خود را اصلاح نماید. نسل کهنه از بزرگترین گناه خود باید توبه کند و آن گناه مهجور قرار دادن قرآن است. همه باید به قرآن باز گردیم و قرآن را پیشاپیش خود قرار دهیم و زیر سایه قرآن به سوی سعادت و کمال حرکت کنیم.2
بنابراین در دهة 1340 روحانیون دریافتند که تنها راه نجات اسلام از تسلط مکتبهای رقیب، دست زدن به یک مبارزة فکری و ایدئولوژیک میباشد. اگر بناست لایههای مختلف اجتماعی و اقشار تحصیلکرده و تأثیرگذار به سوی مذهب جلب شوند و از اردوگاه رقیبان ایدئولوژیک فاصله گیرند، باید مبارزة ایدئولوژیک فکری در پیش گرفته شود و روحانیت رقبای خویش را در صحنة فکری و رقابت ایدئولوژیک به چالش فراخواند.
معماران این تحول فکری تأثیرگذار، گروهی از اندیشمندان حوزوی از قبیل علامه طباطبایی و شهید مطهری بودند.
نقش علامه طباطبایی و شهید مطهری
در تبیین بنیانهای تئوریک انقلاب اسلامی
علامه طباطبایی هر چند یک فعال سیاسی نبود و هیچوقت هم در وادی سیاست گام برنداشت، ولی برای آنان که به نحو آشکاری در عرصههای سیاسی و اجتماعی حضور داشتند، به عنوان پشتوانه فکری، فلسفی و تئوریک، نقشآفرین بود. تلاش و اهتمام او برای جبران خلاء پیش آمده در آموزش حوزوی و پرداختن به اموری که مغفول مانده بود، نقطة عزیمت جدیدی بود. علامه دربارة نیازی که در هنگام ورود به قم احساس میکند چنین میگوید:
وقتی که به قم آمدم مطالعهای در وضع تحصیلی حوزه کردم و یک فکری دربارة نیاز جامعة اسلامی، بین آن دو نیاز و آنچه موجود بوده چنان تناسبی ندیدم. نه از فلسفه و معقول خبری بوده و نه از تفسیر و قرآن و نه از سایر بخشهای کتاب و سنت. بر خود لازم دیدم که یک درس فلسفه و یک درس تفسیر قرآن و یک درس اخلاق در حوزه شروع کنم.
علامه طباطبائی با این احساس و با توانبخشی علمی به شاگردان علوم عقلی، تعلیم فلسفة مقایسهای و در نتیجه نقد و بررسی افکار و آموزشهای غربی را که در آن هنگام از زمین و زمان توسط نشریههای مختلفی تبلیغ میشد، عهدهدار گردید. رهآورد این درسها که به طور مستمر هفتهای دوبار در کنار دروس رسمی حوزوی تشکیل میگردید، کتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئالیسم» میباشد. تألیف این اثر از ناحیه عالمان دینی، درست در زمانی که اولین ترجمههای ناقص غرب، نظیر «سیر حکمت در اروپا» اثر فروغی و کتابهای دیگر از این قبیل توسط دلباختگان به غرب، منتشر میشد و همزمانی برای مقابله و رویارویی با تفکر غرب را نشان میدهد.
این مباحث در عین تعلق به حوزة اندیشه، بیتوجه به مباحث سیاسی نبود. به عنوان مثال، بسیاری از مباحث و مقالات علامه از جمله مجموعة مباحثات وی با هانری کربن فرانسوی نیز خالی از موضوعات سیاسی نبود.
گفتگوی علامه با هانری کربن که غالباً در حضور جمع کوچکی از افراد برجسته نظیر آیتالله مطهری، سیدجلالالدین آشتیانی، محمود شهابی، سید حسین نصر، بدیعالزمان فروزانفر، داریوش شایگان و عیسی سپهبدی انجام میگرفت، بیشتر بر فلسفة اسلامی، برخورد شرق و غرب، رابطة دین و علم، اساطیر هند و اسلامی و عرفان تطبیقی تکیه داشت. این جلسات که مستقل از دولت و حوزههای علمیه برپا میشد، به نزدیک شدن روحانیون با گروه خاصی از استادان دانشگاه و روشنفکران مذهبی کمک کرد.
تلاش علمی و مقالات علامه دربارة مسائلی نظیر روابط اجتماعی در اسلام،
امام و ولایت در نظرگاه شیعه، ویژگیهای رهبری و مدیریت در اسلام و ... تأثیر زیادی در بازاندیشی روحانیون حوزهها نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی اسلام داشته است. این مجاهدتها، علامه طباطبایی را در جایگاه یکی از مؤثرترین متفکران در حوزة تفکر سیاسی معاصر شیعه قرار میدهد.
استاد مرتضی مطهری نیز با برخورداری از هوش و استعداد شگرف و کسب فیض از محضر چهار استاد برجسته حوزه علمیه در رشتههایی نظیر فقه و اصول و فلسفه و کلام و اخلاق و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه به نامهای آیتالله بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و میرزاعلی آقا شیرازی توانست بنیاد تئوریک نیروهای مذهبی را فراهم آورد. وی وقتی ظهور کرد که جامعة دینی و روحانیت با مشکلات جدی از جمله ترک تعقل و تکیه بر عاطفه روبرو بود. وی به این نتیجه رسید که روحانیت در جامعة دینی، مدتهای مدیدی است که دیگر عقل مردم را مخاطب قرار نمیدهد و احساس مردم مخاطب اوست. بنابراین، ایشان با اطلاع از این نقیصه، تغذیه ایدئولوژیک و فکری نسل جوان را از طریق خطابهها، مقالات فلسفی و اجتماعی و مناظرات، بیش از هر کس دیگر به عهده گرفت. جوابگوی شبهات و سمپاشیهای فکری فراوانی بود. پلی بود میان دو قشر روحانی و دانشگاهی که سالها با توطئههای شرق و غرب دور از هم نگه داشته شده بودند. طلبه و دانشجو که طبیعیترین امکان همفکری و همکاری را در اختیار داشتند، ولی کانال عمیقی به دست دشمنان میان آنان حفر شده بود.
استاد مطهری در این راه اولاً، خرافهزدائی کرد. چهرة دین را از زنگارها پیراست. بیماریشناسی کرد. از مهجور ماندن قرآن شکوه مینمود. از رکود فقه مینالید و مفاهیم اصیل اسلامی را بازشناسی و تبیین کرد. اجتهاد به معنای صحیح و تقوی به مفهوم اصیل آن را شناساند. نهجالبلاغه را میشناخت و از آن درس میآموخت. ثانیاً، مسئلهشناسی میکرد و به کمک مبانی و موازینی که در دست داشت در حل مسائل میکوشید. این کارها در فقه و فلسفه که دو رشتة تخصصی او بود، بسیار چشمگیر است. ثالثاً، در اندیشة رفع شبهات بود. آن هم نه شبهات کهنه، که معماها و مشکلات نوین. وی در «عدل الهی» و «جامعه و تاریخ» به دفاع از حریم شریعت و دفع تحریفات از ساحت دیانت کمر بست. «خدمات متقابل اسلام و ایران» نیز جوابی بود بر تلاشهایی که نظام پیشین انجام داد تا اسلامیت را در مقابل ایرانیت قرار دهد. مطهری در این کتاب حدود و مرز آئین و ملیت ایرانی و مسلمان بودن را باز نموده و نقاب فریب را از چهرة کسانی برگرفت که تحت نام دفاع از ملیت و محو و مسخ فرهنگ پرمایه این ملت یعنی اسلام پرداخته بودند.
کتابهای «مسئله حجاب» و «حقوق زن در اسلام» و«اخلاق جنسی» و ... همه نمونههای دیگری است که دغدغة فکری و توانائی فکری او را در دفاع از حریم اسلام و تسلط بر مبنای شریعت آشکار میسازد.
آثار استاد مطهری از چندین امتیاز برخوردار بود، از آن جمله: نثر فصیح و استوار و روشن، عرضه منطقی و وزین و والا، اعتبار و استناد به مآخذ و منابع، انطباق با نیازهای روحی اعتقادی و فکری اجتماع، ابداع و تنوع، دریافت صحیح و برداشت درست.
به عنوان مثال، «علل گرایش به مادیگری» زمانی به نگارش درآمد که جوانان کم مایه ولی پرشور و انقلابی، در تار عنکبوت اندیشههای مارکسیستی گرفتار میشدند و استاد مطهری برای تبیین چهرة واقعی آن مکاتب و نیز انعکاس حقائق دینی اقدام به نگارش آن کرد. «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی» که مشتمل بر شش جلد میباشد، مقارن با اوجگیری انقلاب به رشتة تحریر درآمده و در آن بسیاری از لغزشگاههای فکری روشنفکران مسلمان نشان داده شد و بسیاری از انحرافات فکری آنان و گروههای ظاهراً مسلمان آشکار گردید.
همچنین در این سالها، همکاری استاد با مجامع اسلامی و کانونهای مذهبی از طریق ایراد سخنرانی و ... برقرار بود. از جملة این مجامع و کانونها میتوان از انجمن اسلامی مهندسین پزشکان و دانشجویان دانشگاه تهران نام برد که هر سه تازه تأسیس بودند و استاد شهید در تأسیس برخی از آنها نقش داشت. از جمله در سالهای 1339 تا 1341 به همت استاد مطهری و مرحوم دکتر محمد آیتی محفلی ماهانه تشکیل میشد که این محفل به نام «انجمن ماهانه دینی» معروف شد و مجموعة مباحثات آن بعداً به صورت سه جلد کتاب به نام «گفتار ماه» در اختیار عموم قرار گرفت. خود استاد شهید در مقدمة کتاب «ده گفتار» میگوید: «این جلسات هر چند نتوانست به حیات خود ادامه دهد، اما منشاء خیرات و برکات معنوی فراوانی شد و موجب یک سلسله اصلاحات و جنبشهایی در سطحی وسیعتر و گستردهتر در کار مسائل تبلیغی و ارشاد اسلامی گردید.»
ایشان به خاطر مقبولیتی که در میان گروههای مختلف در تهران و قم داشت، نقطة اتصال و ارتباط این گروهها و واسطة انتقال تجربیات گروهها و افراد ورزیده و با سابقه در مبارزه و سیاست به تودة مسلمان و جامعة روحانیت و مهمتر از همه، یکی از وسائل معتبر ارتباط رهبر انقلاب با مردم و بالعکس بود. در آن زمان این نقطة ارتباط، بسیار آموزنده و کار آمد و حلاّل بسیاری از مشکلات انقلاب نوپا بود.
همچنین در سال 1346 مؤسسه حسینیه ارشاد توسط استاد مطهری و با همکاری دیگران بنیاد گذاشته شد. این مؤسسه پایگاه خوبی برای کار فرهنگی مورد نظر استاد و آشنا کردن مردم به خصوص جوانان با اسلام راستین بود. این پایگاه به پایگاههای دیگر استاد اضافه شد. در واقع استاد شهید حسینیه را به صورت یک محیط مناسب برای کار میخواستند و به آیندة درخشان و نتایج شگفت آن که قطعاً زمینة ظهور نهضت اسلامی میشد، سخت دل بسته بود.
نخستین اثر عمدهای که حسینیه ارشاد منتشر کرد، کتاب محققانهای راجع به پیامبر اسلام بود. هدف از انتشار این کتاب، مخالفت با جریان رسمی و عقیدة روشنفکرانه راجع به تمدن ایران پیش از اسلام به مدد اثبات بیداد اجتماعی و فقر اخلاقی حکومت ساسانی بود.
در این سالها، تلاش بیوقفة استاد مطهری، صرف تدوین ایدئولوژی اسلامی به عنوان یک مکتب و یک دستگاه هماهنگ فکری و آشکار کردن چهرة واقعی اسلام و زدودن زنگارهای بدعت و خرافهای میشد که در طول تاریخ بر چهرة آن نشسته بود. در واقع استاد شهید به دنبال آن چیزی بود که در قیام پانزده خرداد نیاز به آن احساس شد. یعنی یک ایدئولوژی مدرن و یک مکتب جامع به زبان روز و پاسخگو به شبهات جدید که نهضت براساس آن به حرکت خود ادامه دهد و انقلابیون به انحراف کشیده نشوند و پس از پیروزی نیز دارای برنامه باشند. این تلاش استاد از سال 1346 تا سال 1349 که از حسینیه ارشاد کنارهگیری کردند، در این موسسه متمرکز بود.
از سال 1354 تا سال 57، استاد مطهری با تالیف کتابها و تشکیل جلسات درس فلسفه و اقتصاد و فلسفه تاریخ در منزل و نیز درسهای اسفار «جامعه و تاریخ» و چند درس خصوصی، مانند بررسی مارکسیسم و «مسئله حکومت» در حوزة علمیة قم (که به توصیه حضرت امام(ره) هفتهای دو روز به قم میرفتند) وظیفة خود را در ارائه ایدئولوژی اسلامی به زبان روز و در نتیجه مصون کردن نهضت اسلامی از انحراف، به خوبی انجام دادند.
روحانیون تهران و شهرستانها با تأسی به استاد مطهری و براساس آموزههای او و با الهام از مخالفت و مقاومت امام خمینی(ره) در مقابل حکومت پهلوی، در گسترش، تأسیس انجمنها و محافل اسلامی کوشیدند و در مساجدی که متکفل امامتش بودند، دست به تشکیل کلاسها و محافل مختلف زده و به جذب دانشجویان، دانشآموزان و نسل جوان پرداختند. در چنین مقطعی کمتر مسجدی پیدا میشد که کتابخانهای در جوارش دایر نکرده باشند و یا برای جلوگیری از ترویج فساد رژیم، برنامهای نداشته باشد. جوانان اعم از پسران و دختران در این مراکز به مطالعه کتاب و فعالیتهای فرهنگی پرداختند. در سالهای دهة 50، این نسل، دانشگاهها را پر کرده و مبارزه علیه رژیم پهلوی صبغة دینی پیدا کرد.
در این دوران که اسلام و تشیع سیاسی رشد میکرد، عطش هویتجوئی و ایدئولوژی دینی نیز شدت مییافت. در چنین شرایطی چالشهای جدید در اندیشه مسلمانان بهویژه نسل جوان تحصیل کرده ایرانی ایجاد شد. سئوالاتی از قبیل این که: «که بودیم؟» «بر هویت دینی ما چه گذشت؟» و «چگونه بمانیم و جامعه را اداره کنیم؟» مطرح گردید. در پاسخ به این سئوالات، شعار «بازگشت به خویشتن» مطرح شد. تفسیر جدیدی از اسلام پیشروی مردم قرار گرفت. چهرة جدیدی از قیام امام حسین(ره) و اهداف متعالی سید الشهداء در برابر دیدگان مردم قرار گرفت. عذر و بهانه از همه ساقط شد.
در این مقطع رهبری انقلاب تلاش نمود تا ضمن نفی همزمان استبداد و استعمار برای نخستین بار نظام سیاسی جدیدی را ارائه کند. آلترناتیوی که در نهضت امام خمینی(ره) عنوان گردید با نظریة امامت در اندیشه سیاسی شیعیان این مرز و بوم، همخوانی داشت و از اعماق اعتقادات مذهبی ایرانیان بر میخاست.
ظهور امام در رأس هرم مبارزه با رژیم نه تنها موج جدید بازگشت به دین را که در میان اقشار تحصیلکرده نضج پیـدا کرده بود در گسـترة وسیعی مطرح
کرد، بلکه دگرگونیهای اساسی در رابطة متقابل دین و سیاست به وجود آورد.
گرچه تا قبل از اوائل دهه 1340 و ظهور امام(ره)، چه در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت و چه جدا از آن در قالب مرحوم آیتالله مدرس، فدائیان اسلام، آیتالله کاشانی، روحانیون در مبارزه حضور داشتند؛ اما رهبری حرکتها در مجموع در دست جریانات غیرمذهبی بود. اما امام مرجع تقلیدی بود که از متن حوزه و جریان روحانیت وارد سیاست شده بود. در واقع از مشروطه به این طرف، برای نخستین بار بود که یک مرجع تقلید این چنین بیمحابا حکومت را مورد چالش قرار میداد. این تحول پیامدهای مهمی با خود به همراه آورد.
حضور امام خمینی که از لحاظ علمی و آموزشی از شیخ عبدالکریم حائری و آیتالله بروجردی و از لحاظ سیاسی از شیخ فضلالله نوری و آیتالله مدرس تاثیر پذیرفته بود، با خصوصیات و ویژگیهای زیر همراه بود:
1. قرار گرفتن مرجعیت شیعه، در سطح رهبری سیاسی نیروهای مذهبی: مبارزة امام از پایگاه مرجعیت دینی با حاکمیت پهلوی، تغییر شگرفی در رابطة دین و دولت ایجاد کرد و برای همیشه گسست میان دین و نهادهای دینی با قدرت و حکومت پهلوی را موجب شد. به طوری که پس از این مقطع هیچکس و حتی مراجع دیگر نتوانستند به صورت علنی با رژیم پهلوی همکاری نمایند.
علاوه براین امام پیش از تبعید، در قم حوزة درسی بزرگی داشتند که اکثریت قاطع فضلای حوزه با عشق و ایمان در آن گرد میآمدند. شاگردانی که به صلاحیت و صداقت استاد خود ایمان کامل داشته و بعدها هر یک به نوبه خود در شهر یا مناطقی مرجع و ملجأ فکری و عملی مردم شدند. بنابراین، حوزه درس امام و موقعیت خاص ایشان نقاط مثبت و مؤثر یک حزب و سازمان را داشت.
2. نتیجة مبارزه امام، آگاهی دادن به ملت بود: نهضت امام برخلاف نهضتها و مبارزات گذشته بر پایه روشنگری و انقلاب فکری در سطح وسیع مردمی استوار بود. امام در نطق پس از آزادی از زندان خطاب به هیأت حاکمه فریاد میزند: «ملت اسلام بیدار شد، دیگر نمینشیند، اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمیگردد.»
3. فراگیری و پوشش دادن به حرکتهای سیاسی موجود بود: اگر قبل از سالهای 1342، حرکتهای سیاسی که معارض با استبداد بود، در قالبهای مختلف روشنفکری و یا دینی سازمان مییافت و نیروی مذهبی در عرض نیروی روشنفکری قرار میگرفت، اینک با حضور امام در صحنه سیاست، نیروی مذهبی با احاطه و گستردگی خود دیگر نیروها را پوشش میدهد و نیروهای دیگر نیز ناگزیر یا پوشش گرفتن از این حرکت دوام و بقا پیدا میکنند.
4. رویایی با اصل نظام شاهنشاهی: رویاروئی با اصل نظام، خصوصیتی است که هیچیک از حرکتهای سیاسی قبل واجد آن نبودند، اما امام با متوجه کردن لبة تیز حملات خود به لانه و کانون اصلی فساد، یعنی سلطنت و شخص شاه به شیوه محافظه کارانة قبلی در مبارزه پایان داد.
امام با اعتقاد به شعور دینی مردم، در صدد احیای همان چیزی بود که رژیم پهلوی در طول حاکمیت 50 سالة خود، انکار مینمود. حکام پهلوی با جهل نسبت به میراث فرهنگی ـ مذهبی عمیق مردم، اعتقادات اصیل مذهبی تودههای مردم را به بازی گرفتند و با تأملی که در نفی مظاهر دینی و گسترش و ترویج فساد و بیبندوباری داشتند، خصلت دینستیزی خود را به اثبات رساندند. نوسازی در منطق پهلوی، به معنی نفی دین و خروج آن از عرصة مناسبات اجتماعی بود. آنها با یک خصومت آشکار، به مخالفت با علما و سنن مذهبی برخاستند و درست به همین دلیل است که عدهای از تحلیلگران از جمله خانم کدی، معتقدند که شاه چنان اسلام را تحقیر مینمود که حتی خارجیها و یا اقلیتهای مذهبی و فرقه بهایی را به هموطنان مسلمان خود ترجیح میداد.
تغییر تقویم از هجری شمسی به شاهنشاهی دلیل واضجی است برای آن که نشان دهد نظام پادشاهی تصمیم گرفته بود پیوند ایران و ایرانیان را با اسلام قطع کند. این حادثه که به قول پارسونز «اقدام نامعقول و سبکسرانة دیگری بر علیه معتقدات مذهبی کشورش بود.» تقریباً همة مردم را مجاب نمود که هدف شاه کندن ریشه اسلام است.
محمدرضا پهلوی به دلیل خلاء ایدئولوژیک نظام، علم ناسیونالیسم را برداشت و گذشته از اینکه خود زبان بیان ایدئولوژیک ناسیونالیسم و مظهریت خود را نداشت، همه کسان را ازجمله شرق شناسان که دربارة گذشته ایران داد سخن می دادند، قدر میداد و برصدر مینشاند.
موج باستانگرائی آریائی در ایران و تمرکز مطالعات تاریخی بر روی دوهزار و پانصد سال تاریخ شاهنشاهی (از هخامنشیان به بعد)، هم تمدن چهارهزار ساله پیش از هخامنشیان را به بوتة فراموشی میسپرد و هم به مثابة جریانی در برابر مذهب و افکار تاریخ چهارده قرن حضور اسلام در ایران بود.
بنابراین، زمانی که حکومت پهلوی به سنتهای دینی روی خوش نشان نمیداد، مردم دیندار با آموزههای دینی روحانیت به مخالفت با حکومت پهلوی، ناسیونالیسم ایرانی و ایدئولوژیهای رقیب پرداختند. این عوامل سبب شد که به تدریج اندیشة دینی با رهبری علمای شیعی و پیشتازی امام(ره) که ویژگیهای منحصر به فرد و ممتازی داشت، در مقابل غرب و حکومت پهلوی و در رقابت با ایدئولوژی ناسیونالیسم و چپ در ایران شکل بگیرد.
در آستانة انقلاب، خرده گفتمانهای بسیاری که مخالفت با وضع موجود و رهائی جامعه را از استبداد، هدف فعالیتهای تشکیلاتی خود قرار داده بودند، هریک جامة پیشتازی و راهبری خلق را بر اندام خود برازنده میدیدند و منزلت آلترناتیوی نظام پهلوی را مخصوص خود می دانستند، امّا در این میان گفتمان اسلام که از دو ویژگی اصالت و نوگرائی به صورت توامان برخوردار بود، شأن و منزلت فراتری پیدا نمود و علاوه بر انطباق با هویت تاریخی و تمدنی این ملت و نقش ممتاز آن در شکلبندی فرهنگی ملت مسلمان ایران، از استحکام تئوریک و نظری که حاصل کوشش عمیق علمی عالمان دینی در یکصد سال اخیر و به ویژه در دهة 30 به بعد، برخوردار بود.
مزین بودن گفتمان اسلامی به دو عامل فوق راز مقبولیت عمومی آن و تفوق برگفتمان پهلویستی و گفتمان چپ در ایران بود. به صورتی که همگان اسلام را پاسخگوی منحصر به فرد مطالبات سیاسی و اجتماعی خود میدانستند.
در صحنة تاریخ معاصر ایران، چهارعنصر و جریان فرهنگی مجال ظهور یافته است که وقوع انقلاب اسلامی واقعیت این جریانات و اعتبار همه آنها را محک زده و ظرفیت واقعی هریک را مشخص کرده است. از این چهار جریان نیمی برآمده از تاریخ و فرهنگ ملت ایران و نیمی نیز رهآورد برخورد بیگانه و مدنیتهای دیگر بوده است. این چهار جریان عبارتاند از:
1. عناصر بومی و ایرانی در مقابله با اسلام و تشیع؛
2. اعتقادات دینی و باورهای مذهبی؛
3. چپگرایی و کمونیسم؛
4. غربگرائی و تجدد.
از میان این چهار مؤلفه، دو مؤلفه اول پایهگذار حرکت شتابندة مردمی برای گسستن پیوندهای خود با نظام پهلوی و رویآوردن به اسلام به عنوان گزینش تاریخی اعتقادی و اخلاقی ایرانیان بود که در نهایت به عنوان گزینش سیاسی آنان تحول یافت.
بنابراین، انقلاب اسلامی و رویکرد مذهبی و معنوی ایرانیان امری سرشار از مؤلفههای فرهنگ بومی و دینی و مخالفت آشکار با مؤلفههای بیگانه و تحمیلی میباشد.
رژیم پهلوی در گفتمان خود به انکار مولفههائی میپرداخت که هویتساز ایرانیان در طول تاریخ بلند این کشور بودهاند و مذهب به خصوص تشیع عامل بسیار مهمی در روند تحول تاریخی ملت ایران و یکی از الگوهای مهم رفتار اجتماعی آنان بوده است. ایرانیان در تمام دورانهای تاریخی چه قبل از اسلام و چه بعد از آن هرگونه قیام، حرکت و حتی حکومت خود را در لباس دین صورت دادهاند و همواره کوشیدهاند تا بستگی خود را با آسمان محفوظ نگهدارند تا بتوانند از این طریق نفوذ خود را در میان مردم حفظ نمایند.
پس از ظهور اسلام، وفاداری تزلزلناپذیر تودههای مردم ایران نسبت به اسلام یا آنچه جلال آلاحمد، آن را حکومت مخفی مذهبی مینامید، هیچگاه خالی از امکان بالقوه قیام نبود. به همین دلیل میشل فوکو نیز انقلاب اسلامی را «معنویت سیاسی» مینامد که پیوندهای مردم به دیانت را جلوهگر میسازد.
حکومت پهلوی بوالهوسانه میکوشید تا با توسل به ناسیونالیسم افراطی و نفی دیانت، به زوال چراغ ایزدافروز بپردازد، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد زوال اقتدار پهلویستی و احیاء اسلام و خیزش عمومی مردم و تأسیس حکومت دینی بود.
نظرات