چهره بینقاب رضاخان/ مصاحبه با استاد قاسم تبریزی
2056 بازدید
پیش درآمد
به منظور شناخت دقیق زندگی و زمانه رضا خان براساس اسناد موجود تاریخی از دوران قبل از کودتای سوم اسفند 1299 تا شهریور 1320 بویژه برای نسل جدید، به حضور سندشناس تاریخ معاصر ایران استاد قاسم تبریزی رسیدیم. ماحصل این گفتوشنود خدمت شما عزیزان در دو قسمت تقدیم میشود.
آنچه برای ما در این مصاحبه درسآموز بود تعهد استاد تبریزی به رعایت انصاف در بررسی اسناد تاریخی حتی درباره رضاخان بود.
- با تشکر از استاد تبریزی که وقت خودتان را در اختیار فصلنامه مطالعات تاریخی قراردادید. صحبت کردن درباره پهلوی اول از ابعاد مختلف متناسب با آنکه رویکرد شما چه باشد، میتواند موردتوجه قرار گیرد. از آنجاکه این شخص در تاریخ ایران تاثیرگذار بوده، اما درباره عملکردش، هم در دوره پهلوی و هم بعد از آن توسط سلطنتطلبها، به شدت اغراق شده و سعی کردند او را بسیار بزرگ نشان دهند.
بنای ما اینست که در این فرصت، منصفانه عملکرد او را بررسی کنیم و چهرهای را که شخصیتش حداقل برای نسل جوان در هالهای از ابهام است - از نگاه اسناد تاریخی - بازشناسایی کنیم.
بررسی پیشزمینههای کودتای سوم اسفند 1299
- استاد تبریزی اگر موافق باشید در ابتدا برای شناخت دقیقتر زمینههای انجام کودتای انگلیسی رضاخان در سوم اسفند 1299 به چند سال پیش از آن بازگردیم و جریانهای مشروطخواهی و مشروعیت طلبی را بررسی کنیم تا ببینیم چه اتفاقهایی رخ میدهد که زمینه برای انجام کودتا انگلیسی در 1299فراهم میشود.
- تبریزی: بسم الله الرحمن الرحیم انقلاب مشروطیت با ماهیت اسلامی و رهبری اسلامی ابتدا توسط علمای تهران و نجف در سالهای 1283 تا 1285 آغاز شد؛ اهداف اعلام شده هم تأسیس عدالتخانه و تعدیل استبداد بود. به همین دلیل هم بیشتر محققین به آن انقلاب نمیگویند. در انقلاب دگرگونی بنیادین صورت میگیرد؛ یعنی رژیمی از میان میرود و نظام جدیدی جای آن را میگیرد؛ ولی در مشروطیت هیچ کس به دنبال تغییر رژیم نبود، به دنبال تعدیل و تصحیح و تنظیم حکومت بود. به هر صورت وقتی مشروطه آغاز شد علما و مراجع، مشروطه را با نگاه قرآنی و دینی مطرح کردند؛ اگر چه بعدها گفتند که لفظ مشروطه از سفارت انگلیس بیرون آمده و مثلاً همسر سفیر انگلیس چه گفته است.
- وقتی ماهیت حکومت از استبدادی به مشروطه تبدیل میشود، آیا نمیشود آن را انقلاب نامید؟ درست است که نوع حکومت پادشاهی باقی میماند و مثلاً جمهوری نمیشود، ولی یک حکومت استبدادی مطلق که همه چیز مطلقالعنان در دست پادشاه است به حکومتی تبدیل میشود که به هر حال مجلس و قانون اساسی دارد و قرار است یک چهارچوب قانونی رعایت شود و نمایندههای مجلس قانون را تدوین کنند. این در حالیست که پیش از این حکم، حکم پادشاه بود و بر اساس فرامین پادشاه کشور اداره میشد. آیا این تغییر ماهیت نیست؟
- تبریزی: در فرهنگ، هر اصطلاح معنی خودش را دارد؛ البته میتوان بین بعضی اصطلاحات و مفاهیم، تشابهاتی پیدا کرد، ولی اگر آنها را از معنی اصلیشان خارج کنیم دیگر آن اصطلاح اولیه نیست. مثلاً کلمات مشابهی مثل قیام، جنبش و شورش، هر یک، بار معنایی خود را دارند. در انقلاب و نهضت هم همین موضوع صادق است. همان چیزی که انقلاب مینامیمش چه کسی پای برگهاش را امضا کرده است؟ همان پادشاه پیشین. اگر شاه حکم نمیداد که این قانون نمیشد. همة درگیریها و دعواها و مقاومتها این بود که شاه متن تأییدیه مشروطه را بنویسد و تأسیس مجلس را اعلام کند. وقتی قرار است خودِ شاه اجازه دهد و اعلام کند، که دیگر انقلاب نیست، نهضت است. حتی کودتا هم با انقلاب متفاوت است. مثلاً نمیگویند جمال عبدالناصر در مصر انقلاب کرد، میگویند کودتای ناصر؛ چون نظامیان با قدرت سرنیزه آمدند و حاکم شدند، چه بسا هم خدمت کرده باشند.
جریانشناسی نهضت مشروطیت در ایران
- جریانشناسی نهضت مشروطیت در ایران از لحاظ شناخت گرایشهای موجود در نهضت مشروطیت را میتوان به چند دسته تقسیم کرد؟
- تبریزی: به عبارت دیگر میتوان چهار جریان را که در مشروطیت یا حضور داشتند یا ورود پیدا کردند یا سلطه پیدا کردند، شناسایی و بررسی کرد.
جریان اول در مشروطه، جریان نجف به رهبری مراجع ثلاثه، آیتالله آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، آیتالله میرزا عبدالله مازندرانی و آیتالله میرزا خلیل تهرانی، است. اینها مراجع ثلاثه نجف در آن زمان هستند که رهبری این جریان را به عهده گرفتند؛ سخنگو و تدوینکننده مبانیشان هم مرحوم آیتالله میرزا محمد حسین غروی نائینی بود. او مرجع تقلید به معنای مصطلح امروز نبود، ولی از مدرسین کمنظیر و از شاگردان خاص مرحوم میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو، بود.
علامه نائینی فهم و درک عمیقی از جریانات سیاسی و اجتماعی روزگار خود داشت؛ با سید جمالالدین اسدآبادی در ارتباط بود. او در دوران نهضت تنباکو در کنار میرزای شیرازی و در دوران مشروطه در کنار آخوند خراسانی و دیگر رهبران بود. اگر بخواهیم مبانی نظری مشروطه نجف را مطرح کنیم، بررسی همین کتاب مهم اوتحت عنوان "تنبیهالامة و تنزیهالملة» و نامهها و پیامهای آخوند خراسانی و میرزاعبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی کفایت میکند. در واقع تمام حرف مرحوم علامه نائینی این است که باید استبداد تعدیل شود. او معتقد است که در زمان غیبت که دست ما از معصوم (س) کوتاه است و در غیبت کبری به سر میبریم، باید حکومتی بر سر کار باشد که قوانین موضوعهای که تدوین میکند تعارض بنیادینی با دین اسلام نداشته باشد. به نظر او بزرگترین آفت جامعة ما قوه استبدادیه است که این قوه مخالف دین و انسانیت نیز به شمار میرود و ما باید این قوه را تعدیل کنیم. قوة مستبده که در حاکمیت وجود دارد، باید تعدیل شود.
- البته بعضی از مورخان مطرح میکنند علامه نائینی مبانی نظریاش را از عبدالرحمن کواکبی گرفته است؛ حتی برخی پا را فراتر گذاشته و مدعی میشوند که او مبانی فکریاش را از متفکران فرانسوی گرفته است.نظر جنابعالی در این مورد چیست ؟
مرحوم علامه نائینی از مدرسین کمنظیر حوزة نجف بود و تا سی سال پس از مشروطه هم در قید حیات بود و در سال 1315 شمسی به رحمت خدا رفت. البته برخی افراد سطحینگر او را متهم میکنند که نظریات خود را در باب حکومت از افرادی که نام بردید گرفته است اما با توجه به استنادات فقهی و قرآنی و سیره و سنن اهل بیت و حضرات معصومین (س)، این حرفها باطل است. البته برخی هم مغرضند که با آنها کاری نداریم. برخی هم کتابهایی نوشته و مینویسند و مرحوم علامه نائینی را بهانه میکنند تا حرف خودشان را بزنند؛ این عده به غلط، او را مدافع آزادیِ منهای اسلام معرفی میکنند. او یک انسان آزادیخواه و مدافع آزادی بود، اما کدام آزادی؟ آزادی در چهارچوب و حدود و ثغور اسلام.
اما جریان دوم در مشروطیت، جریان غربگرایان درداخل ایران بودند.که مروجین این گرایش افرادی چون علیاکبر دهخدا، صوراسرافیل، سید حسن تقیزاده، محمدعلی فروغی و افراد فراماسونر و طرفدار جدایی دین و سیاست بودند. البته باید توجه داشت که دهخدای دوره مشروطه با دهخدای اواخر دورة رضاخان متفاوت است. اگر قرار است درباره افراد به عدالت سخن بگوییم، باید رفتار هر کس را در ظرف زمانیِ خودش بررسی کنیم. این جریان مخالف دین بودند. مخالف اسلام بودند و نسخهشان نسخة غربی بود. این عده در روزنامهها به صراحت علیه دین مینوشتند. ازجمله در روزنامه صوراسرافیل از این موارد زیاد است. حتی به قلم خودِ دهخدا هم وجود دارد. اینها ایدهآلشان همان غرب بود؛ یعنی تنها نسخهای که میتوانستند ارائه دهند مشروطه غربی بود.
سومین جریان مشروطه که کمرنگ هم بودند، سوسیال دموکراتها بودند. عمده اینها ریشه قفقازی داشتند مثل حیدرخان عمو اوغلی؛ اینها فاشیست، آنارشیست و اهل ترور و کشتن بودند و البته ضد دین. این عده هم در دوره مشروطه و هم پس از آن تا کودتای سوم اسفند 1299 کارنامه سیاهی دارند. آخرین خنجری هم که زدند مربوط به نهضت جنگل و راه انداختن کودتای سرخ و تشکیل جمهوری سوسیالیستی گیلان بود. در نهایت نیز در پی سازش با شوروی و انگلیس با هم درآمدند. دولت رضاخان را دولت ملی اعلام کردند و نیروهای چپ را از ایران خارج کردند و به باکو برگرداندند.
- پس چرا اینها طرفدار مشروطه شدند؟!
- تبریزی: برای جریانات غیر دینی و غیراسلامی، هدف وسیله را توجیه میکند. به عبارت دیگر برای رسیدن به اهدافشان از هر وسیلهای استفاده میکنند و همه وسایل را مشروع میدانند. به همین دلیل است که مثلاً سلیمان میرزا اسکندریِ سوسیالیست کنار تقیزاده غربگرا قرار میگیرد. او عضو حزب دمکرات تقیزاده بود و پس از رفتن تقیزاده به اروپا، دبیرکل حزب شد و رهبری آن را به عهده گرفت. سلیمانمیرزا اسکندری در کودتای سوم اسفند طرف رضاخان را گرفت و به وزارت معارف نیز رسید. او بعداً حزب سوسیالیست را به راه انداخت و در سال 1320 حزب توده را تأسیس کرد؛ یا حیدرخان عمواوغلیِ سوسیال دموکرات در کنار تقیزاده قرار میگیرد.
- یعنی تقیزاده آن موقع سوسیالیست نبود که بعداً لیبرال بشود؟
- تبریزی: خیر. ماهیت تقیزاده از اول همان لیبرال دموکرات بود. او از ابتدا با طالباف و آخوندزاده مرتبط بود و تحتتأثیر میرزا ملکمخان بود. یا مثلاً محمدعلیخان تربیت که سنش از تقیزاده بیشتر بود، کنار او حضور داشت. یک نکته درباره جریان غربی در مشروطیت این است که نماد اصلی این جریان، فراماسونری بود. قبل از تشکیلات فراموشخانة ملکمخان، در ایران ماسونهای مستقلی بودند که به طور موردی با لژهای فرانسه و انگلیس، به خصوص انگلیس، مرتبط بودند. اما وقتی ملکمخان تشکیلات فراموشخانه را تأسیس کرد، به این جریان انسجام بخشید و تحت مدیریت خود گرفت. ملکمخان، با فتوای مرحوم ملاعلی کنی کافر و ضد دین معرفی شد و به استانبول رفت و بعداً هم سفیر ایران در لندن شد. معلوم بود دستگاههای پشت پرده او را حفظ میکنند.
بلافاصله پس از ختم ماجرای ملکمخان، مجمع آدمیت یا جامع آدمیت زیر نظر عباسقلیخان قزوینی که بعدها به "آدمیت" مشهور شد، تأسیس گردید. به هر حال تجمع و تشکل جریان فراماسونری، در غیبت ملکمخان، زیر نظر عباسقلیخان آدمیت بود و او ارتباطات منظمی با افراد داشت؛ روزنامة قانون هم که در لندن منتشر شد، توسط اینها در ایران پخش میشد. این جریان، با برنامه و مدیریت بود و بعد از مشروطه به لژ بیداری تبدیل شد. در واقع انگلستان با جذب نخبگان، تشکیلات وسیعی برای مدیریت مشروطه مورد نظر خود به راه انداخت که تا سقوط رضا شاه، عملاً کشور را اداره میکرد.
- جریان چهارم در مشروطیت کدام بود؟
- تبریزی: جریان چهارم، مشروطة مشروعه بود؛ مشروطهای که شیخ فضلالله نوری، ملامحمد آملی و ملامحمد رستمآبادی که قبرش در حسینآباد است، سیدعلیآقا طباطبائی، آیتالله میرزاحسن مجتهد تبریزی، آیتالله سیداحمد بهبهانی، آیتالله میرزاعلیاکبر مجتهد اردبیلی، آیتالله میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی و تعداد دیگری از عالمان دینی، مدافع آن بودند. باید توجه داشت که این آیتالله سیداحمد بهبهانی، با آیتالله سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی اشتباه نشود؛ این دو جزو جریان اول در مشروطه بودند.
شیخفضلالله هم ابتدا با مشروطه موافق بود و حتی در صف اول دفاع از مشروطه قرار داشت اما وقتی انحراف در مشروطه را دید، مقاومت کرد. در اسناد آمده که شیخ فضلالله میگوید فرقی بین ما و آخوند خراسانی وجود ندارد، همهمان اسلام را میخواهیم؛ این جمله در لوایح شیخ موجود است. شیخ و دیگر علما که در تهران هستند، میبینند که در تهران مطبوعات علیه اسلام و علیه دین و علیه اعتقادات مینویسند، به همین دلیل و بر مبنای دین مقابل آنها میایستد. شیخ، شخصیتهای نفوذی بسیاری در نهضت میبیند؛ سوسیالیستها، ناتورالیستها، بابیها و جریان ضداسلامی. شیخ شهید در مجموعه لوایح، تمام این جریانهای ضد اسلامی را معرفی میکند.
- بعد از پیروزی نهضت مشروطه در سال 1285 در مطبوعات علیه دین مینوشتد؟
- تبریزی: بله. وقتی فرمان مشروطیت صادر شد، اینها در نشریاتشان شروع کردند به نوشتن علیه اسلام. نوشتند که دیگر نباید به مکه رفت و حج گزارد. نوشتند که دیگر نباید برای امام حسین(ع) و ائمه معصومین(س) عزاداری کرد. نوشتند که زنها باید مثل جوامع غربی بشوند. معلوم میشود همین مسئلة بیحجابی که در دورة رضاخان اجرا شد، در آن دوره برنامهریزی کرده بودند. اینجا بود که شیخفضلالله و سایر علما به مخالفت برخاستند. شیخ فضلالله مطالب را برای آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی مینوشت؛ برای آخوند خراسانی تلگراف میکرد. البته در مقابل، نفوذیهای تهران ونجف میدانستند مسائل را چگونه تحریف کنندتا صدای شیخ و دیگرعالمان به جایی نرسد.
- یعنی در واقع تضاد بین تجدد و سنت یا سنت با مدرنیته بوجود آمده بود.
- تبریزی: بله. البته اگر این تعریف از مدرنیته را قبول داشته باشیم. وقتی شیخ فضلالله مخالفتش را شروع میکند، به خانهاش میریزند و زن و بچههایش را هم اذیت میکنند. جلسات درس و بحث شیخ فضلالله ابتدا در خانهاش بود که آنجا را به هم میریزند، بعد به مدرسة مروی میرود که به آنجا هم میریزند. شیخ فضلالله آزار و اذیتهای بسیاری میبیند و مجبور به ترک تهران میشود و به شهر ری میرود و در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن میکند؛ البته همین دوری شیخ و دیگر عالمان دینی به نفع جریان انحرافی تمام میشود و مطبوعات وابسته شیخ را به دفاع از استبداد متهم میکنند.
مخالفان شیخ در میدان توپخانه چادر میزنند و آنجا هم مردم را اذیت میکنند. برخی علما مجبور به مهاجرت میشوند. در همین دوران، روزنامهای در تهران پیام شیخ را چاپ میکند که مخالفان شیخ به محل این روزنامه هم حمله کرده و به آتش میکشند. به مدیر روزنامه میگویند که باید روزنامه را دوباره و بدون پیام شیخ چاپ کنند. این جریانات باعث میشود که عالمان دین احساس خطر بیشتری کنند و اعلام میکنند که مشروطه باید مشروعه باشد. این اصطلاح، در برابر همان مشروطه غربی است. وقتی شیخ به اعتراض از تهران به سمت حضرت عبدالعظیم مهاجرت میکند، هشت نفر قریبالاجتهاد، حدود هشتاد نفر امام جماعت، حدود سیصد طلبه و بیش از پانصد نفر از مردم عادی همراه شیخ هستند. مجموع افراد همراه شیخ افزون بر هزار نفر بودند؛ در حالی که برخی مورخان طوری وانمود میکنند که شیخ فضلالله نوری به تنهایی عازم شهر ری شد! این مورخان حتی به مخالفتهای دیگر عالمان دینی در شهرهای مختلف کشور هیچ اشارهای نمیکنند و همچنین نمینویسند که شیخ در اصل برای دفاع از اسلام و ضدیت با جریان انحرافی در مشروطه قیام کرد.
- هدف شیخ از بستنشینی در حرم حضرت عبدالعظیم چه بود؟
- تبریزی: بله؛آنجا بست نشستند.به نوعی اعتراض بود. اولین کاری هم که کردند، انتشار یک روزنامه بود. درباره وقایع این دوران، آیتالله حسنزاده آملی خاطره کوتاهی از ملا محمد آملی چاپ کرده است که خواندنی است. این ملامحمد، پدر آیتالله العظمی شیخ محمدتقی آملی است که ایشان استاد آیات عظام حسنزاده آملی و جوادی آملی هستند. در این خاطرات، ملا محمد آملی به انحراف جریان غربگرا و وابسته به بیگانگان که ماهیت ضداسلامی داشتند، اشاره کرده است.
به هر حال وقتی شیخ به بارگاه حضرت عبدالعظیم آمدند، آیتالله سیدعبدالله بهبهانی و آیتالله سیدمحمد طباطبائی حرکت میکنند به سمت حضرت عبدالعظیم تا شیخ فضلالله را به تهران برگردانند. تعبیر سیدعبدالله بهبهانی خطاب به شیخ فضلالله این است که شق عصای مسلمین نکنید. یعنی موجب جدایی مسلمین از هم نشوید. شیخ فضلالله در پاسخ میگوید که مگر ما جز از قرآن و اسلام میگوییم. مگر شما جز این میخواهید؟! این افرادِ بابی و ضدِ دین دارند جامعه را به انحراف میکشانند. مگر نمیبینید روزنامهها چه مینویسند؟! سیدعبدالله بهبهانی به شیخ میگوید که بیا برویم و اینقدر اختلاف نینداز؛ آیندة خوبی ندارد. شیخ هم میگوید اگر از من میشنوید شما هم همینجا بمان؛ آنها اول مرا میکشند، بعد شما را. البته متأسفانه همینطور هم شد. بعدها هم شیخفضلالله اعدام شد و هم سیدعبدالله بهبهانی را ترور کردند.
واکاوی کودتای سوم اسفند 1299 و پیش زمینههای آن
اگر نگاهی به این 14-15 سال قبل از کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 داشته باشیم، روشن میشود که چرا انگلیسیها کودتا کردند. بعد از مشروطه، مسیر نهضت توسط جریان غربگرا، خصوصاً تشکیلات فراماسونری و لژ بیداری و باقیماندههای جامع آدمیت منحرف شد. با اعدام شیخفضلالله نوری و تبعید بزرگانی مثل آیتالله ملامحمد آملی و بعد هم ترور آیتالله سیدعبدالله بهبهانی، نوعی ترس و رعب و وحشت بوجود آوردند تا روحانیت را منزوی کنند که تا حدود قابل توجهی هم موفق شدند؛ به ویژه آن که اختلاف بین دو جریان اسلامی مشروطه، به رهبری آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و شیخ فضلالله نوری گستردهتر شد. کار تا آنجا پیش رفت که مثلاً مرحوم آقامیرزا محمدحسین نائینی نوعی اظهار ندامت کرد. هرچند برخی گفتهاند که تمام نسخههای چاپشده "تنبیهالامه و تنزیهالمله" را به دجله ریخت، اما بعید به نظر میرسد. به هر حال به اصلاح سرکه بار گذاشتند اما از آن شرابِ بد مستیِ دیگران بوجود آمد. این وضعیت به اختلافات پیشین نیروهای مذهبی هم دامن زد. مضمونِ تعبیرِ مرحوم جلال آلاحمد این بود که اعدام شیخفضلالله، نتیجة دویست سال حرکت، نفوذ و سلطة غرب در ایران بود و نعش آن شهید هم پرچم پیروزیِ غرب در ایران بود. نیروهای مذهبیِ دوره مشروطه پس از انحراف آن سه دسته شدند.
یک دسته جذب لژهای ماسونی شدند؛ روحانی و غیرروحانی و سیاسی و غیرسیاسی. این عده به غربگرائی و غربزدگی تن دادند. حتی برخی از اینها مثل صدرالاشراف مجتهد هم بودند ولی جذب حرکت غربیها شدند. دستة دوم که اکثریت قریب به اتفاق بودند، منزوی شدند و مبارزه را رها کردند و دسته سوم هم برای احیای مشروطه وارد مبارزه شدند.
جنبشهای سیاسی اجتماعی برای احیای نهضت مشروطیت در فاصله 1285تا 1299
اولین حرکتها برای احیای مشروطه، اجرای طرح معروفِ مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی مبنی بر تأسیس هیأت اتحاد اسلام بود. مثلاً در تهران آیتالله مدرس به همراه عدهای از بزرگان، یا در گیلان میرزا کوچکخان به همراه 8، 9 نفر از علما و معتمدین، هیأت اتحاد اسلام را برای مقابله با حرکت غربیها تأسیس کردند تا جامعه را در مسیر دین قرار دهند، اما با آغاز جنگ جهانی اول اوضاع دوباره به هم ریخت و ایران به اشغال روس و انگلیس درآمد.
تجاوزات و تعدیهای انگلیسیها افزایش یافت. دولتمردان، حتی آنهایی که مدعی پیروزی انقلاب مشروطه هم بودند، به خدمت انگیسیها درآمدند. در این موقعیت بود که حرکتهای انقلابیِ اسلامی برای احیای مشروطه به وجود آمد. هدف این جریانات رسیدن به مشروطه واقعی بود.
یکی دیگر از این حرکتها، نهضت جنگل بود؛ البته همانطور که اشاره شد، قبل از نهضت جنگل، هیأت اتحاد اسلام وجود داشت. این هیئت، میرزا کوچکخان را مأمور تشکیل یک گروه نظامی کرد تا با تجاوز و تعدی مبارزه کند. کارنامة حدود 7 سال و نیمِ نهضت جنگل، مبارزه آن را با انگلیس و دولت دستنشانده آن به خوبی نشان میدهد. نیروهای میرزاکوچکخان در منجیل درگیریهای خونینی هم با انگلیسیها داشتند؛ در یک مورد هم به پادگان انگلیسیها در رشت حمله کردند. نیروهای میرزا در برابر کودتای سوم اسفند رضاخان هم ایستادند؛ همچنین با تجاوزات روسیه تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی و جریان مارکسیستی هم به مبارزه برخاستند.
در همین دوره، حرکت دیگری در جنوب، نهضت رئیسعلی دلواری یا نهضت جنوب بود که چون چهرة برجستهاش رئیسعلی دلواری بود، به نام او شهرت یافت، اما مراجع و علمای نجف و علمای جنوب ایران مثل آیتالله سیدمرتضی مجتهد اهرمی معروف به علمالهدی و حتی عالمانی از شیراز مثل آیتاللهالعظمی شیخجعفر محلاتی شیرازی در آن شرکت داشتند. اینها در یک نبرد طولانی با انگلستان بودند. انگلستان کشتار وسیعی در ایران کرد و با تأسیس پلیس جنوب بر اقدامات و جنایاتش، به ویژه توسط ژنرال سر پرسی سایکس افزوده شد.
در همین دوره نهضت خوزستان را داریم که متأسفانه خیلی به آن پرداخته نشده است؛ البته اخیراً آقای محمد طرفاوی تحقیقاتی درباره آن شروع کرده است. در خوزستان هم انگلیس کشتار وسیعی کرد؛ حتی بیش از هزار نفر را در یک قلعه به توپ بست وکشت. عدهای از مخالفین حضور انگلیس در ایران را هم تبعید کردند؛ رهبری مبارزه این منطقه هم با یکی از علما به نام سیدعیسی کمالالدین بود. درباره اقدامات انگلیس در خوزستان، حتی علمای نجف هم اطلاعیه داده و اعتراض کردند. البته در این منطقه، شیخ خزعل که عامل خودِ انگلیسیها بود نه تنها با علما و مبارزان همراهی نکرد که به مقابله با آنها هم برخاست. در همین دوره نهضت شیخمحمد خیابانی را علیه دولت وابسته داریم. در مرکز هم مقاومت آیتالله سیدحسن مدرس را در برابر قرارداد 1919 داریم.
- همه این حرکتها در گروه مذهبی مشروطه که برای احیای آن به پا خاستند، جای میگیرند؟
- تبریزی: بله. همه جزو دسته سوم، نیروهای مذهبی، بودند. گروها و افراد دیگری هم بودند. مثلاً مرحوم آیتالله عبدالحسین لاری از علمای برجستهی جنوب و از شاگردان خاص ملا حسینقلی همدانی و میرزای شیرازی هم بود. او راه چاره را در تأسیس حکومت اسلامی میدید، یعنی همان مسئلهای که شیخ فضلالله نوری قبلاً مطرح کرده بود. نهضت ایشان هم با توطئة انگلیسیها و جنایتهای قوامالملک شیرازی سرکوب شد. البته برخی اراذل و اوباش و دزدان سرگردنه هم بودند که ایجاد ناامنی و اغتشاش میکردند که حساب آنها از مبارزان جداست. مثلاً نایب حسین کاشی که از کاشان تا اصفهان و خمین به دزدی، سرقت،کشتار و تجاوز اقدام میکرد. او پدربزرگ امیرحسین آریانپور است. آریانپور در نوشتهای آورده که پدربزرگ و گروهش آدمهای فداکار و با فتوتی بودند و آنچه دربارة اینها گفته شده تهمت است! البته اینطور نیست. ملا عبدالرسول کاشانی از علمای برجستة کاشان که رسالة نفیسی در مورد مشروطه به نام "رسالة انصافیه" دارد، یک رساله هم در مورد نایب حسین کاشی نوشته است. او در این کتاب، هم جنایات و تجاوزات نایب حسین را مطرح میکند و هم اندک اقدامات او را برای مردم شرح میدهد. در همین دوره ناامنیهای دیگری هم وجود دارد که ربطی به قیامهای مردمی ندارد، مثلاً کمیته مجازات هم در این دوره فعال است. بیشتر موسسینِ کمیته مجازات بهایی بودند؛ مثل فتحاللهزاده و منشیزاده. اینها از بهائیهای فعال بودند. احسانالله خان دوستدار که بعداً در نهضت جنگل نفوذ کرد از همین کمیتة مجازات بود. گرچه اینها به ظاهر میگفتند میخواهیم خائنین به مشروطه را از بین ببریم اما بعد معلوم شد که هدف اینها هم ایجاد اغتشاش است و در حال سرکیسه کردنِ رجال سیاسی به نفع خودشان هستند؛ البته ارتباط مستقیم و غیر مستقیم برخی از آنها را با عوامل استعمار نمیتوان نادیده گرفت. در همین دوره خاندان قاجار هم از درون پوسیده بود. دولهها و سلطنههای قاجاری یا به دنبال اشرافیت خودشان بودند یا پی دزدی از مردم. هر کدام از رجال قاجاری املاک بسیاری با حمایت حکومت تصاحب کرده بودند؛ کسانی مثل وثوقالدوله، قوامالسلطنه، عینالدوله و امیندوله. امینالدوله پدر بزرگ علی امینی بود. همة اینها، ثروتهایشان را از راه نامشروع به دست آورده بودند. به قول شهید آیتالله مدرس، اگر خاندان قاجار لباسهای اضافیشان را میفروختند، میتوانستند سالها خرج مردم ایران را بدهند. برخی از این رجال قاجاری، مستقیم یا غیرمستقیم، از سابق به روس و انگلیس وابسته بودند. وابستگی برخی علنی و برخی پنهان و نیمه پنهان بود. البته بعد از جنگ جهانی اول، میل به وابستگی به انگلیس در بین رجال قاجار بیشتر شد. در اثر جنگ جهانی اول و غارت غلات ایران توسط انگلیس، قحطی هم بر مشکلات کشور افزود. انگلیسیها و روسها؛ به ویژه انگلیس، غلات ایران را برای نفرات ارتش خود در جنوب ایران و در دیگر کشورها برد و بخشی را هم آتش زد تا جامعه دچار فقر شده و نتواند در مقابل انگلستان مقاومت کند. در همین دوره بیماریهای گسترده در اثر فقر غذایی و عفونت اجساد کشتهشدگان از قحطی و به جامانده در خیابانها، دامن مردم ایران را گرفت. آمار دقیقی از جمعیتمان در آن دوره نداریم تامشخص شود دقیقاً چند نفر بر اثر قحطی و بیماریِ پیرامون آن جان خود را از دست دادند، اما اسناد و آمارها تعداد بسیار زیادی نقل میکنند. دکتر محمدقلی مجد کتابی هم در همین باره با عنوان "قحطی بزرگ" نوشته و توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ترجمه و منتشر شده است. در این کتاب آمده که حدود ده میلیون نفر از مردم ایران در این قحطی جان باختند که چون آمار دقیقی نداریم نمیتوان به قطعیت درباره تعداد کشته شدگان اظهارنظر کرد. در چنین اوضاع در هم و بر همی که بسیاریش را خودِ انگلیسیها به وجود آورده بودند، زمینة کودتا فراهم شد. از طرف دیگر جریان لژ بیداری و عوامل انگلیس مثل علی دشتی و محمد حجازی که روزنامهنگار بودند، زینالعابدین رهنما و عباس خلیلی شروع کردند به زمینهسازی برای روی کار آمدن رضاخان.
- استاد تبریزی لطفاً شرایط روی کار آمدن حکومت رضاخان را تبیین نمائید.
- تبریزی: درباره کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 نظرات متفاوت و حتی متضادی وجود دارد. البته به غیر از دو سه مورد، دیگر مورخان نقش انگستان را در کودتا انکار نکردهاند. یک بخش از مطالب، خود کودتاست که چگونه و با مدیریت چه کس یا کسانی انجام گرفت و به تعبیر خودشان تهران فتح شد؛ و چگونه سیدضیاءالدین طباطبایی و رضاخان تعزیهگردان شدند. اما کارنامه رضاشاه را باید از 1304، سال تاجگذاری، مورد بررسی قرار گیرد. درباره کارنامه رضاشاه هم نظرات متفاوت و حتی متضاد است.
- اینجا یک نکتة مهم وجود دارد؛ اصلاً چرا کودتا انجام شد؟ چرا انگلیس به این نتیجه رسید که چارهای جز انجام کودتا ندارد؟
- تبریزی: حکومت قاجار در اواخر عمر سه معضل اساسی داشت. یک ماهیت استبدادی حکومت بود طوری که شاهان قاجار هر آنچه میخواستند عمل میکردند. مثلاً ناصرالدین شاه علماء بسیاری را تبعید کرد؛ طوایف بسیاری را جابجا کرد. البته مظفرالدین شاه بیمار بود و توان هم نداشت. محمدعلی شاه هم که کارنامه سیاهی داشت. احمدشاه هم که آدم سستعنصر و ناتوانی بود؛ البته خائن نبود. بعد از نهضت ملاعلی کنی علیه قرارداد استعماری رویترز و تأسیس تشکیلات فراماسونری فراموشخانه و به دنبال آن نهضت تنباکو توسط میرزای شیرازی، هیمنه استبداد ترَک برداشت و در نهایت در مشروطه شکست. در آن شرایط جامعه زیر بار استبداد نمیرفت.
معضل دوم، رجال قاجار بودند. رجال قاجار دو مشکل داشتند؛ نخست اشرافیت ننگین، اسراف، تزویر، فزونخواهی، تعدی به اموال عمومی و بیتالمال به دلیل نبود قانون بود.
مشکل دوم رجال قاجار، وابستگی سیاسی یا فکری آنها به غرب بود. بیشتر دولتمردان، وزرا و شاهزادگان قاجار وابسته به حکومتهای استعماری انگلیس و روسیه و اندک رجالی هم به فرانسه وابسته بودند. تشکیلات فراماسونری استعماری هم که به ایران آمد، بیشتر این رجال جذب آن شدند. رجال وابسته به استعمار در بین مردم وجاهت دینی و معنوی نداشتند و به سبب خیانتهایشان بدنام و منفور بودند. این رجال به تعبیر جلال آلاحمد بیخونند، بیخاصیتند، بیهویتاند، هرهری و اشباحالرجالند. معضل سوم حکومت قاجار، مقاومتهای علما و شخصیتهای مستقل در برابر غرب، به ویژه انگلیس و روس بود. ابتدا قرارداد رویترز بود که مفتضحانه شکست خورد. فراموشخانه هم که با مخالفت ملا علی کنی راه به جایی نبرد. در ماجرای مشروطه هم علما به عنوان یک قدرت سیاسی در صحنه حاضر شدند.
بعد از مشروطه هم، گرچه کارها به دست ماسونها و عوامل انگلیس و روس افتاد، اما باز مقاومتهایی در جامعه علیه اهداف استعماری وجود داشت. در عمل نسل مشروطه به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته منزوی شدند وکنار کشیدند و به قول جلال آلاحمد سیاست را بوسیدند و دنبال زندگی خودشان رفتند؛ البته تعداد اینها خیلی کم بود.
دسته دوم که زیاد هم بودند، جذب قدرت شدند و وابستگی روس و انگلیس را پذیرفتند. بخش سومی هم بودند که به مبارزه علیه استعمار و استبداد ادامه دادند. مثل میرزا کوچکخان، شیخمحمد خیابانی، آیتالله سیدعبدالحسین لاری، میرزامحمدحسین برازجانی و رئیسعلی دلواری که در آن دوره نوجوان بود.
تا مشروطه، هرچند قاجار ازدرون پوسیده بود، اما نما و ساختمان بیرونی داشت که آن هم با انعقاد قرارداد 1919 فرو ریخت. وثوقالدوله، نخستوزیر و عضو لژ بیداری فراماسونری این قرارداد را امضا کرد. فراماسونها و طرفداران انگلیس هم از این قرارداد حمایت کردند، اما کسانی چون آیتالله سیدحسن مدرس، شیخمحمد خیابانی و دیگران به مخالفت با آن پرداختند. غرب، بهویژه انگلستان در این قرارداد هم مفتضح شد. در حین امضاء قرارداد، وثوقالدوله، مورخالدوله سپهر را به دیدن آیتالله مدرس میفرستد تا از او بپرسد که چرا با این قرارداد مخالفت میکند. سپهر به آیتالله مدرس میگوید که مگر موقعیت را نمیفهمید؟! اوضاع مملکت خراب است. با قرارداد مخالفت نکن. آیتالله مدرس هم در پاسخ میگوید که درست است که آقای وثوقالدوله آدم جسور و حاضر در صحنه است اما این قرارداد سرنوشت بدی خواهد داشت. اگر انگلیس موفق به اجرای این قرارداد شود، ایران را از آن خود دانسته و ضمیمه مستعمراتش خواهد کرد. بعد هم وثوقالدوله را از بین خواهند برد؛ اگر هم شکست بخورد، او تا ابد منفور خواهد ماند.
مورخالدوله مینویسد که گزارش دیدار با آیتالله مدرس را به وثوقالدوله دادم و او در پاسخ گفت که مدرس احساساتی برخورد میکند و موقعیت ما را درک نمیکند. به هر صورت، با شکست این قرارداد، غرب و به ویژه انگلستان در ایران به بنبست رسید. در جنوب ایران رئیسعلی دلواری و آیتالله سیدعبدالحسین لاری و در شمال میرزاکوچک خان و شیخمحمد خیابانی علیه دولت مرکزی و انگلیس و روسیه در حال مبارزه بودند. انگلستان هم به دنبال منافع خود بود. انقلاب اکتبر کمونیستی روسیه و تهدید سربازان سرخ هم بهانه جدیدی برای انگلستان به شمار میرفت که هم ایران و هم منافع انگلستان را در ترکیه، افغانستان و به ویژه در هندوستان تهدید میکرد.
البته امام خمینی معتقد بود که انگلستان در اصل به دنبال محو اسلام بود، چرا که این اسلام بود که بارها و بارها در مقابل انگلستان قدعلم کرده بود. پلیس جنوب هم گرچه 15 هزار و شاید بیشتر نیرو داشت و افرادش تا یزد و اردکان هم حضور داشتند، اما توان انجام کار مهمی نداشت. ژنرال سر پرسی ساکس، ژنرال قسیالقلب انگلیسیها، هر کاری خواست در منطقه انجام داد اما باز هم نتوانست مخالفتها با بیگانگان را در گوشه و کنار کشور خاموش کند. در این شرایط، تنها راه چارۀ انگلستان برای حفظ منافعش، روی کار آوردن یک حکومت دستنشاندة مطلق بود؛ انگلستان میدانست که ایران را نمیتواند مانند هندوستان با نایبالسلطنه لندن اداره کند. زیرا پس از مشروطه، مردم در صحنه و آماده فداکاری بودند.
در جنگ جهانی اول مردم خوزستان و فارس علیه تجاوزات انگلیس به مبارزه پرداختند. انگلستان برای رسیدن به این هدف دو نشانکرده داشت. یکی شخصیتِ روشنفکرِ اهل قلمِ طایفهدار مثل سیدضیاءالدین طباطبایی که هم موقعیت مناسبی در جامعه داشت و هم وابستگیاش به انگلیس محرز بود. نشانکرده دیگر، یک نظامیِ گمنامِ بیطایفه است اما هم فرمانبر خوبی است و هم شخصیت دیکتاتورش به کار انگلستان میآید.
این نظامی، یعنی رضاخان در قزاقخانه ابتدا زیر نظر روسها و بعد از مشروطه با سوئدیها و در نهایت بعد از جنگ جهانی اول، با انگلیسیها زیر نظر ژنرال اسمیت کارکرده و فرمانبرداریاش را به اثبات رسانده بود. هنگام کودتا، نیروهای قزاق که تعداد آنها را بین 1500 تا 2500 نفر گفتهاند از قزوین و از پادگان نظامی انگلیسیها به سمت تهران حرکت کردند. البته انگلستان در همدان و رشت هم پادگان نظامی داشت؛ پلیس جنوب هم که جای خود را داشت.
از قزوین تا مهرآباد، هیچ مقاومتی وجود نداشت. نیروهای قزاق شب در مهرآباد میخوابند و روز بعد بدون هیچ مقاومتی وارد تهران میشوند و دولت را برکنار میکنند. زیرا همه اینها از پیش برنامهریزی شده بود. اگر چند نفر در کوچه و خیابان بودند لااقل سر و صدایی میشد!
وقتی قزاقها وارد تهران شدند لااقل باید چند تیر شلیک کنند! ولی چون همه چیز حسابشده و برنامهریزی شده بود، حتی نیاز به این کار هم نشد. تهران به کنترل آنها در آمد. سفیر انگلیس در دیدار با احمدشاه میگوید که قزاقها در مهرآبادند و دارند به تهران میرسند. شاه اعتراض میکند که نباید بیایند و دستور میدهد که نیایند. البته کسی حرف شاه را گوش نمیکند. سفیر انگلیس به شاه میگوید که شما نخستوزیری سیدضیاء را بپذیرید.
البته احمدشاه خائن نیست، ترسو است. به همین دلیل رضاخان میتواند بدون هیچ سر و صدایی و فقط با صدور یک بیانیة 8 مادهای تحت عنوان "من حکم میکنم" و اعلامیهها و بیانیههای سه چهار روز اول سیدضیاء، کودتا به اهداف خود میرسد. به دستور کودتاچیان، هشتاد و چند نفر از رجال سیاسی دستگیر میشوند. البته در بین بازداشتشدگان فراماسونرها و وابستگان به غرب هم بودند.
- فراماسون ها ووابستگان به غرب دیگرچرا دستگیر میشوند آنها که منافع انگلیس را تهدید نمیکردند؟
- تبریزی: ظاهراً بازداشت این عده برای رد گم کردن بود. در صد روز اول، سیدضیاء در یک اقدام نمایشی و تبلیغاتی، قرارداد 1919 را که پیش از این در مجلس شورای ملی رد و باطل شده بود، لغو میکند! علت هم این بود که نعل وارونه میزد تا ادعا کند انگلیسی نیست. با انجام کودتا و آسوده شدن خاطر انگلیس از حفظ منافعش در ایران، پلیس جنوب در فروردین 1300 تعطیل میشود. اگر پلیس جنوب به ادعای برخی برای جنگ جهانی اول تشکیل شده بود، چرا تا دو سال و خردهای پس از جنگ تعطیل نشده بود! اگر قرار بود تعطیل شود باید همان سال اول پس از جنگ تعطیل میشد؛ فرماندهان انگلیسی پلیس جنوب و سربازان هندی آن از ایران خارج شدند و افراد ایرانی آن جذب ارتش گردیدند.
- اجازه بدهید تا اینجای بحث یک دستهبندی داشته باشیم. بر اساس مطالبی که فرمودید شما پیشزمینه ها و چرایی انجام کودتا انگلیسی سوم اسفند 1299 به سه دلیل اصلی مربوط دانستید؛ نخست فساد و دیکتاتوری حکومت قاجار و نبود کارآیی لازم، دوم وابستگی عمیق دولتمردان قاجار به غرب و سوم استفاده انگلستان از بستر آماده نزد افکار عمومی و ظاهرسازی انگلستان برای مقابله با فساد حاکم.
- تبریزی: در مورد کودتا دو مسئله وجود دارد. کودتا یعنی اقدام یک اقلیت نظامی علیه اکثریت یک مملکت؛ البته ممکن است این حرکت بعضی مواقع در جهت منافع ملی و اقتدار ملی باشد و شاید بتوان در اینصورت با آن کنار آمد. اما مشکل کودتای سوم اسفند 1299 در ایران این است که در جهت منافع و اقتدار ملی نبود و هم ماهیت استعماری داشت و مطلقاً وابسته به استعمار بود و اساساً توسط استعمار و برای تداوم منافعش طراحی و اجرا شد.
مثلاً در نهضت نفت، انحلال مجلس و انجام همهپرسی توسط دکتر محمد مصدق، خطا بود اما آیا خطای مصدق انجام کودتا توسط انگلیس و آمریکا را در 28 مرداد 1332 توجیه میکند و باعث تبرئه آنها میشود؟! کودتای وابسته به استعمار، به یقین ضد منافع ملی، ضداقتدار و ضداستقلال مملکت خواهد بود.
- یعنی میتوان گفت انگلیسیها از دو فردِ مورد نظرشان؛ سیدضیاء که روشنفکر و روزنامهنگار مشهوری است و یک فرد نظامی گمنام استفاده میکنند و موقعیت خودشان را تثبیت میکنند. با این کودتا انگلیس توانست جلوی حرکتهای مردمی که بیشتر به رهبری روحانیت بود و امکان پیروزی داشت، بگیرد و حکومت وابسته به خودش را بر تخت بنشاند؟
- تبریزی: یک نکته مهم دیگر هم هست. انگلستان نگران خلیجفارس، هندوستان، افغانستان و ترکیه هم بود. هم نگران حرکتهای داخلی در ایران و هم نگران حضور کمونیسم در ایران و قطع منافعش، نه فقط در ایران که در کل منطقه بود. چرا انگلیس از حضور کمونیسم در ایران نگران بود؟ چون ایران را مال خودش میدانست و به همین دلیل هم برای خود منافعی قائل بود. البته بیلیاقتی قاجار هم به کمک انگلیس آمد و کار کودتا را سادهتر کرد. اما آیا این دلیل پذیرفتنی است که یک دولت بیگانه به دلیل بیکفایتی حاکمانِ یک کشور دیگر کودتا به راه بیندازد؟!
- برخی میگویند درست است که کشور استعماری انگلیس در ایران کودتایی برای حفظ منافع خود کرد، اما این کودتا به نفع مردم ما هم بود و به همین دلیل نباید ایرادی به آن گرفت. یعنی گرچه ماهیت انگلیسی کودتای رضاخان راقبول دارند،اما میگویند این کودتا ایران را ازبیسر وسامانی نجات داد.در این مورد نظر شما چیست؟
- تبریزی: این تحلیل برخی روشنفکران بود که معتقد بودند مملکت ما به یک مستبد منور و یک دیکتاتوری منور و یک سردار نظامی نیاز دارد تا شورشها را خاموش کند و نظم و نسقی به کارها بدهد. افراد سطحینگری مثل ملکالشعرای بهار هم افراد نهضت جنگل را متجاسرین نامیدند! اینها درک صحیحی از شرایط تاریخی آن روز نداشتند. البته شخصیتهایی مثل شهید آیتالله سیدحسن مدرس، شیخمحمد خیابانی و آیتالله سیدعبدالحسین لاری و اقدامات آنها را تأیید میکنند. این شخصیتها، هم این افراد را جزو نهضتهای آزادیبخش و نهضتهای اسلامی میدانند و هم معتقدند که اقدامات این افرادِ مستقل، علیه استبداد و استعمار توأمان است و در راستای منافع ملی کشور و در مسیر بازگشت به مشروطه حقیقی است. یعنی همة اینها را نسل مشروطه میدانند که در پی احیای مشروطهاند. البته افرادی مثل سیمیتقو و نایبحسین کاشی هم بودند که به دلیل بیلیاقتی دولت مرکزی و هرج و مرجی که خود انگلیسیها به وجود میآوردند، سوءاستفاده میکردند و اقداماتی برخلاف امنیت، استقلال و منافع کشور انجام میدادند. هدف انگلستان این بود که با ناامن نشان دادن کشور، اقدامات بعدی خود را توجیه کند.
موضوع دوم این است که اگر کسی ادعا دارد کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 به نفع ما و منافع ملی ما هم بوده است باید به نتایج کودتا در همه ابعاد آن توجه کند. نه آنکه فقط از یک جنبه این کودتا را بررسی و نتیجهگیری نماید.
باید دوره بیست ساله رضاخان اولیه و رضاشاه بعدی و حتی دوره سی و هفت ساله محمدرضا پهلوی را به دقت بررسی کنیم. لازم است کارنامه احیاناً مثبت و منفی رضاخان به دقت واکاوی شود. این کار باید بدون هیچگونه تعصب و جانبداری انجام شود تا نتیجه حقیقی به دست آید. باید به درستی گفت که در کنار اقداماتی چون ساخت دانشگاه، راه، راهآهن، چند کارخانة نساجی و اسلحهسازی و امثال اینها و ایجاد امنیت، چه استبداد و دیکتاتوری در کشور حکمفرما شد.
باید ظلمها، فجایع، اسلامستیزیها، اسلامزداییها، کشتار عشایر، غارت زمینهای روستائیان، شکنجه و کشتار آزادیخواهان، ورود فرهنگ مبتذل غرب به ایران که حتی خودِ غربیها هم دلخوشی از آن ندارند و دیگر اقدامات خلاف قانون رضاخان، خلاف عرف و خلاف اخلاق این پدر و پسر را به درستی برشمرد تا معلوم شود مردم ایران از این کودتای استعماری و حکومتی که به تبعِ آن بر مقدرات آنها حاکم شد، سود کردند یا زیان!
ما به عنوان یک مسلمان و یک ایرانی که به اقتدار ملی وطنش و ملتش علاقه دارد و حتی به عنوان یک انسان بیطرف، آیا میتوانیم از این حکومت وابسته دیکتاتور با این سابقه وحشتناک دفاع کنیم؟! نباید در پژوهشهایمان مرعوب این موضوع شویم که کسانی یکسویه از رضاخان تعریف میکنند. طبیعی است کسانی چون سرلشگر فربد، جواد شیخالاسلامی و رضا نیازمند یا مراکز تاریخپژوهی غرب، به ویژه انگلستان، از رضاخان تجلیل کنند. البته عدهای از مورخین هم هستند که اقدامات سختافزاری رضاخان مثل ساخت راه و جاده را بیان میکنند اما وقتی صحبت ازحکومتداری رضاخان میشود، خوی دیکتاتوری و وابستگی اورا به بیگانگان نفی نمیکنند. مثلاً دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب «روزگاران» یا مثل حسین مکی و امثال اینها، منتقد این بخش از اقدامات رضاخان هم هستند.
گروه سومی هم هستند که به دلیل ماهیت استعماری و استبدادی رضاخان مخالف سرسخت او هستند. نماد این طیف، آیتالله شهید سید حسن مدرس است که خود شاهد اقدامات رضاخان بوده است. وقتی از مدرس علت مخالفتش با رضاخان را جویا میشوند، پاسخ میهد که او دزد خانگی است، اما به انگلستان وابسته شده است. اگر انگلستان رضاخان را رها کند، من او را میگیرم و آدمش میکنم! یا هنگام مخالفت با نخستوزیری رضاخان در مجلس شورای ملی، مدرس میگوید رضاخان قابل استفاده است، اما فقط برای امور نظامی و باید بر او نظارت داشت. این اوج تقوای مدرس است. حتی در عین مخالفت سرسخت با رضاخان، میگوید که او در برخی سمتها قابل استفاده است. علت مخالفت مدرس با رضاخان که تا آخر هم پای این مبارزه ایستاد و جانش را در این راه از دست داد، ماهیت استبدادی و استعماری رضاخان بود.
وقتی رضاخان در سال 1302 به مردم حمله میکند، یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی در لفافه از رضاخان انتقاد میکند، اما مدرس به او میگوید که به صراحت بگو. ما نمایندة مجلسیم. آقای رضاخان دیکتاتوری کرده و به مردم حمله کرده، برکنارش میکنیم. ما میتوانیم شاه را هم برکنار کنیم! چرا در لفافه میگویی؟! اقدامات دیکتاتوری نباید در این مملکت در لفافه بماند. پس علت مخالفت شخصیتهای موجهی که صد درصد با رضاخان مخالفند عبارتست از: ماهیت استعماری؛ ماهیت استبدادی و ضدیت رضاخان با دین و اسلام.
در پشت پرده هم جریانی مدیریت میشد و تبلیغ میکرد که ایران به یک شخصیت قدرتمند نیاز دارد؛ ایران به یک سردار ملی و یک نظامی توانمند نیاز دارد. حتی برخی بیشرمانه مطرح میکردند که ما به دیکتاتوری ملی نیاز داریم! اینجا دو نکته وجود دارد. اول این که دیکتاتوری که با ملی جمع شدنی نیست؛ مثل این که بگوییم یخِ داغ یا شبِ روز! دیگر این که اگر قرار بر دیکتاتوری بود محمدعلی شاه که بهتر از اینها و رضاخان بود. به هر حال کودتا انجام شد و نخستوزیرِ وقت، سردار اسعد،که از فراماسونها و وابسته به انگلیس بود، بلافاصله به سفارت انگلیس پناهنده شد. احمد شاه قاجار هم گرچه نسبت به رضاخان آدم بزرگی است، اما در خور شأن ملت ایران نبود؛ پادشاه قدرتمندی نبود که بتواند در برابر انگلیس و توطئههایش بایستد؛ آدم راحتطلبی بود. آدم با ارادهای نبود و به راحتی به رضاخان حکم وزارت جنگ و به سید ضیا حکم نخست وزیری داد. کابینه سیدضیا که حدود صد روز دوام آورد، کابینه سیاه لقب گرفت. البته اغتشاشات و اعتراضات ادامه یافت و انگلیسیها دیدند که سیدضیا از عهدة کار و حفظ منافع آنها برنمیآید. به همین دلیل، به سادگی او را کنار گذاشتند. میرزاده عشقی شعری دارد در مدح کابینه سیدضیا. البته او در نفی رضاخان سخن گفت و جانش را نیز در این راه از دست داد. نه این که واقعاً از او تعریف کند. در مقابل دولت رضاخان این شعر را گفته است که یعنی صد رحمت به کابینه سیدضیا. شعرِ زیبائی است. به هر صورت دولتها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند تا نوبت به نخستوزیری رضاخان رسید.
- بلافاصله پس از سیدضیا، رضاخان نخستوزیر شد؟
- تبریزی: خیر. تقریباً یک سال و نیم بعد از این قضیه، رضاخان نخست وزیر شد. چند دولت بعد از سیدضیا آمدند تا نوبت به رضاخان رسید. او ابتدا وزارت جنگ را بر عهده گرفت. در این سمَت، در بطن جامعه رعب و وحشت ایجاد کرد و جریانسازی نمود. در پشت پرده هم لژ بیداری و جریان فراماسونری به نفع او فعالیت میکرد. یک شورای مشورتی هم با عضویت افرادی مثل یحیی دولتآبادی، دکتر محمد مصدق، سلیمانمیرزا اسکندری و... تشکیل شد. اینها بخشی از قضیه است که با مدیریت تشکیلات فراماسونری در حال اجرا بود. بخش دیگر، ایجاد رعب و وحشت و عملیاتی کردن حضور رضاخان در قدرت، با استفاده از قشون نظامی بود.
- قوامالسلطنه در این وسط چه کاره بود؟
- تبریزی: قوامالسلطنه از چهرههای مرموز تاریخ معاصر است؛ هر دو برادر، هم میرزا حسن خان وثوقالدوله و هم احمد قوام مشهور به قوامالسلطنه، هر دو مرموز بودند. البته قوام همواره نقش مدافع آمریکا را بازی میکرد. البته تردید است که او واقعاً آمریکائی باشد، زیرا اگر آمریکائی بود که نمیتوانست عضو لژ بیداری انگلستان شود. شاید هم نفوذی انگلیسیها در بین آمریکاییها بود و نقش بازی میکرد. البته آمریکاییها همیشه به دو نفر روی خوش نشان میدادند؛ یکی قوام و یکی هم حسین علا. او هم از بابیهای ازلی و عضو لژ بیداری بود که مثلاً با آمریکائیها هم ارتباط داشت، حتی رئیس انجمن فرهنگی ایران و آمریکا هم شد. شاید بتوان این تحلیل را پذیرفت که آمریکا و انگلیس در مورد برخی رجال سیاسی ایران متفقالقول بودند.
- البته در سطح سیاستهای کلان، آمریکا و انگلیس با هم هماهنگ بودند؛ به دلیل این که کل رؤسای جمهور آمریکا، البته به جز کندی که یک کاتولیک ایرلندیتبار است، بقیه انگلیسیتبار بودند.
- تبریزی: بله؛ البته نکته ظریفی وجود دارد که باید در استعمارشناسی به آن توجه کنیم. همه غربیها و همه استعمارگران در موضوع استعمارِ سایر ملل با هم رقیب بودند، نه دشمن. روس و انگلیس در ایران، هیچ وقت با هم دشمن نبودند، رقیب بودند. هر کدام سلطة غالب یا سلطة مطلق خود را میخواست. بین آمریکا و انگلیس هم در ایران رقابت وجود داشت، نه دشمنی. خصوصاً از 1294 و جنگ جهانی اول به بعد. از1300 تا 1320 شمسی، انگلیسیها اجازه ندادند آمریکائیها سهمی در حکومت ایران داشته باشند.
- البته مورگان شوستر آمریکایی به ایران آمد و سمَت گرفت.
- تبریزی: بلافاصله انگلیسیها بیرونش کردند! حتی قتل سفیر آمریکا در ایران هم، یک حرکت انگلیسی بود. الآن هم همینطور است. غربیها با هم رقیب هستند. به گرگها میمانند؛ دور هم و دایرهوار مینشینند تا کسی دیگری را ندَرَد! یادتان است امام مثال میزد؟
- قوام اولین بار در این دوره نخستوزیر شد؟
- تبریزی: خیر. پدر قوام در دوران ناصرالدینشاه خطاط شاه بود.
- بله. حکم مشروطیت را هم او نوشت.
- تبریزی: پدر قوام، هزار سکه اشرفی به ناصرالدینشاه هدیه داد تا لقب امینحضور گرفت و بعد هم شد قوامالسلطنه. او در خیابان سی تیر فعلی کاخ بزرگی داشت که بعداً ساختمان سفارت مصر شد. این دو برادر [میرزا حسن خان وثوقالدوله و احمد قوام]، خیانتهای مکرری داشتند. به هر حال قوام نخستوزیر شد اما دوام نیاورد. این ماجرا ادامه دارد تا این که در سال 1302 شمسی رضاخان را آوردند و به غیر از نخستوزیری، فرماندهی کل قوا را هم به او دادند که آیتالله مدرس مخالفت میکند. بعد هم که بحث جمهوریت پیش آمد.
- یعنی پس از سال 1302 موضوع جمهوریت پیش آمد؟
- تبریزی: بله. تا اوایل1303 شمسی هم طول کشید. طرح جمهوریت ابتدا در مطبوعات مطرح شد. مطبوعات با بیان مزایای جمهوریت، نوشتند که ما هم باید حکومت جمهوری داشته باشیم. آیتالله مدرس مخالفت میکند و میگوید که من با اصل جمهوریت مخالف نیستم، با جمهوریتی که انگلیسیها میخواهند به وجود بیاورند مخالفم. مدرس که مخالفت میکند، بازاریان به حمایت از مدرس قصد داشتند بازار را تعطیل کنند که قوای نظمیه میریزد و بازاریان را تهدید میکند. مرحوم آیتالله میرزامحمد خالصیزاده که از روحانیون تبعیدی عراق به ایران و اهل کاظمین است و پدرش مرجع تقلید بود، در اعتراض به جمهوریت، عبایش را پهن میکند و در وسط بازار به نماز میایستد؛ بازاریها هم به او اقتدا میکنند. بعد از نماز میگوید حالا برویم مجلس و مخالفتمان را با جمهوریت اعلام کنیم و جمعیت را به مجلس میآورد. در سراسر ایران مخالفتها با جمهوری رضاخانی شروع میشود. البته رضاخان به سرعت مقابله میکند و بر مردم فشار میآورد. مردم هم به نظامیها حمله میکنند که نهایتاً رضاخان عقبنشینی میکند و بلافاصله طرح پادشاهی رضاخان شکل میگیرد. تبلیغات هم این بود که رضاخان امنیت برقرار کرده و توانمند است و چنین و چنان!
- ممنونم از پاسخهای دقیق و قابل تامل شما. ما تا اینجا به این سئوال پاسخ دادیم که چرا انگلیسیها در ایران کودتا کردند. همچنین توضیح دادیم که درباره کودتا چه نظراتی وجود دارد. در اینجا یک نکته ظریف وجود دارد. حال که انگلیس در ایران کودتا کرد، چه نیازی به بحث جمهوریخواهی بود که رضاخان مطرح کرد؟ آیا این هم طرح انگلیسیها بود یا اینکه خواست خود رضاخان بود؟
- تبریزی: اصل بر این بود که حاکمیتِ قبل از بین برود و یک حاکمیت جدید که مورد نظر و توجه و خواست انگلیس است بر سر کار بیاید. برای استعمارگران هم تفاوت نمیکرد چه کسی منافعشان را حفظ کند؛ آتاترک در ترکیه یا رضاخان در ایران. حال باید دید چرا انگلیسیها جمهوریت را طرح کردند. یکی از عوامل، پیروزی جمهوریت در ترکیه بود. با سقوط امپراتوری عثمانی و تأسیس ترکیه به عنوان یک جمهوریت، انگلیس به همه اهداف خود در ترکیه رسید، اما در مشروطه و با وجود کودتای رضاخان نیز به همه اهداف خود در ایران نرسید. انگلیس دید که نسلی که در دوره مشروطه مبارزه میکرد یا منزویاند یا کشته شدند یا به استعمارگران پیوستند و از صحنه مبارزات خارج شدهاند. در مشروطه، در مقابل جریان فراماسونری مثل محمدعلیخان فروغی و دیگر وابستگان انگلیس، کسانی چون آیتالله سیدکاظم یزدی، آخوند خراسانی، میرزاعبدالله مازندرانی از مراجع و در داخل افرادی مثل آیتالله شیخفضلالله نوری، آیتالله سیدمحمد طباطبایی و آیتالله سیدعبدالله بهبهانی حضور داشتند و نگذاشتند همه اهداف استعماری محقق شود.
اما انگلیس احساس کرد که دیگر از این مخالفتها خبری نخواهد بود و جمهوریت ظرف ایدهآلی است که دست رضاخان را برای هر اقدامی باز خواهد گذاشت. پس به نظر من طرح جمهوریخواهی نیز از نقشههای انگلستان بود که قرار بود به دست رضاخان عملی شود. البته امام خمینی در این باره نظر دیگری دارند. امام، مخالفت با اصل جمهوریت را اشتباه میدانست:
«در زمان رضاخان یک مدرس بود که در مجلس بود- نگذاشت رضاخان آن وقت که جمهوری را میخواست درست بکند، مدرس نگذاشت درست بکنند. ولو برخلاف مصالح شد، و اگر شده بود بهتر بود، لکن آن وقت اینها نظر سوء داشتند.»[1]
آیتالله مدرس در آن دوره، جمهوری را طرح انگلیس میبیند که برخاسته از درون نیست. اگر جمهوریت از داخل و نخبگان و مردم ایران بود، حتی اگر اشتباهاتی هم داشت قابل قبول بود، اما جمهوری رضاخانی، وارداتی و دستوری بود. در تهران، آیتالله مدرس، آیتالله شیخ محمد خالصیزاده، آیتالله شیخحسین لنکرانی، آیتالله میرزامحمدعلی شاهآبادی و... با جمهوری رضاخانی مخالفت کردند. یکی از عواملی که الحمدلله مانع جمهوری ادعایی رضاخان شد، حضور مراجع تبعیدی عراق در قم بود؛ مرحوم آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی، آیتالله میرزامحمدحسین غروی نائینی، آیتالله میرزامهدی خالصی و دیگران که در آن دوره توسط ملک فیصل به ایران تبعید شده بودند، در قم حضور داشتند و یاور مخالفان جمهوری رضاخانی شدند. اینها بزرگان جهان تشیع یا جهان اسلام بودند. حرف اینها حتی بالاتر از حرف آیتالله شیخعبدالکریم حائری که حوزه علمیه قم را تأسیس کرد، بود؛ زیرا بعد از مرحوم آیتالله میرزامحمدتقی شیرازی، مرجعیت شیعه تقریباً به سمت آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی رفت.
شهید آیتالله مدرس در تهران، درصحنه بود. آیتالله خالصیزاده تظاهراتی علیه جمهوری رضاخانی، در بازار و مسجد سلطانی به راه انداخت. مردم هم در صحنه حاضر شدند و بازارها تعطیل شد و جمعیت به طرف ساختمان مجلس شورای ملی حرکت کرد. رضاشاه مجبور شد به قم برود و با مراجعِ مخالف دیدار کند. او در قم تعهد داد که حامی اسلام باشد و علیه دین اقدامی نکند. به هرحال با مخالفت علما وحمایت مردم، انگلیس و رضاخان عقب نشستند و غائله جمهوری خاتمه یافت.
- شما توضیح دادید که چرا مرحوم مدرس و علما با جمهوریت مخالفت کردند. اکنون سؤال این است که چرا اصلاً طرح جمهوری مطرح شد؛ مگر نمیتوانستند پادشاهی را مثل قبل ادامه بدهند؟
- تبریزی: انگلیسیها میخواستند با طرح جمهوری یک قدم جلوتر بروند. اگر جمهوری اعلام میکردند، قانون مشروطیت ملغی میشد. با از بین رفتن قانون مشروطه هم، این اصل که کسی حق ندارد خلاف دین اسلام و مذهب حقة جعفری اقدامی بکند، خود بخود از بین میرفت و قانون اساسی نیز مانند قانون اساسی ترکیه، صد در صد ضد دین میشد.
- اینها را که میتوانستند در قانون اساسی جمهوریت بگنجانند.
- تبریزی: قرار نبود بگنجانند. جمهوریت نسخة ایرانیِ کمال آتاترک بود. اصل جمهوری آتاترک، جدایی دین از سیاست بود. اگر تعزیهگردانهای جمهوری رضاخانی را بشناسید، بهتر متوجه میشوید. چه کسانی تعزیهگردان بودند؟ علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، محمدعلیخان فروغی، سلیمانمیرزا اسکندری! همه اینها طرفدار جدایی دین از سیاست و حکومت بودند.
- آیا میشود احتمال داد که چون انگلیس از این که مردم یک آدم بیسوادِ بی اصل و نسب را به عنوان پادشاه بپذیرند، نگران بودند، به فکر جمهوریت افتادند؟
- تبریزی: خیر. آنها حسابشده انتخاب کردند. اگر رضاخان خودش، منهای انگلیس، آمده بود، نیم در میلیون هم بخت با او یار نمیشد. آن موقع تحصیلکردههای بسیاری داشتیم؛ نظامیهایی مثل امیراحمدی، کاظمخان و کیهان داشتیم که در دوره قاجار برای تحصیل به فرانسه رفته و بازگشته بودند. رضاخان اصلاً سواد عمومی نداشت، چه برسد به سواد نظامی! رضاخان فقط یک قزاق بود. تا قبل از این که اسمیتِ انگلیسی رئیس قزاقخانه بشود، رضاخان فقط یک قزاق بود؛ اسمیت که آمد، به رضاخان درجه سرهنگی داد؛ البته اردشیر جی میگوید که رضاخان از سال 1296 با او در ارتباط بود. معلوم است که حسابشده ارتقائش دادند. بعد از کودتا هم به او لقب سردار سپه دادند! بعد هم او را نخستوزیر کردند و فرمانده کل قوا! انگلیس باید مهره خود را رشد میداد تا بتواند منافع استعماری آنها را حفظ کند.
- با این حساب میرسیم به آغاز سال 1304 شمسی.
- تبریزی: بله. از اینجا دخالت نیروهای قشون در انتخابات مجلس شروع میشود. اسنادش هم در دو جلد تحت عنوان "مجلس چهارم و پنجم" منتشر شده است. در این اسناد میبینیم که رضاخان و قشونش تعیین تکلیف میکنند که از کدام ایالت و ولایت چه فرد یا افرادی باید وارد مجلس شوند. با اقدامات قشون، آدمهای رضاخان تقریباً اکثریت مجلس را میگیرند و در مجلس تنها کسی که با پادشاهی رضاخان مخالفت میکند مدرس است. آیتالله مدرس میگوید که هم این اقدام غیر قانونی است و هم رضاخان به عنوان عامل انگلیس نباید پادشاه شود. امام خمینی(ره) هم اشاره میکنند که مجلس موسسان با زور سرنیزه تشکیل شد و با زور سرنیزه به رضاخان رأی داد. مرحوم آیتالله العظمی سیدعزالدین زنجانی هم که خدمتشان رفته بودیم، نقل کردند که پدر ایشان را به زور به مجلس مؤسسان بردند تا به نفع رضاخان رأی دهد؛ البته ایشان نیمه شب مجلس را ترک کردند.
- این مجلس موسسان با مجلس شورای ملی متفاوت بود؟
- تبریزی: بله. مجلس مؤسسان برای تغییر در قانون اساسی تشکیل شد. ابتدا طرح تغییر سلطنت در مجلس شورای ملی به عنوان مادة قانونی تصویب و بعد در مجلس مؤسسان نهایی شد. اعضای مجلس مؤسسان به ظاهر منتخب مردم بودند، اما در اصل با انتخاب قشون وارد مجلس شدند و در نهایت هم عدهای که مخالف حضور در مجلس و رأی دادن به رضاخان بودند، به زور سرنیزه آوردند و از آنها به نفع رضاخان رای گرفتند. از آیتاللهالعظمی سیدعزاالدین زنجانی نقل کردم که فرمود شبِ تأسیسِ مجلس مؤسسان بارندگی شدیدی در تهران بود. پدرم دمدمای صبحی که قرار بود مجلس تشکیل شود از مجلس بیرون آمد و جایی رفت تا در مجلس نباشد! میرزاده عشقی شعری درباره مجلس چهارم دارد که: "به خدا ننگ بشر بود، دیدی چه خبر بود؟ هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود، دیدی چه خبر بود؟" نمایندگان مجلس چهارم، عمدتاً نمایندههای زر و زور و تزویر بودند. البته کسانی مثل شهید مدرس هم بودند که در اقلیت محض بودند.
- در مجلس مؤسسان اقلیت بودند؟
- تبریزی: خیر. در مجلس چهارم شورای ملی. آیتالله مدرس هنگام رأیگیری مخالفت میکند و از مجلس خارج میشود. مدرس میگوید اگر هزار بار هم رأی بدهید چون غیرقانونی است، ارزش ندارد. پادشاهی رضاخان رسماً از سال 1304 شروع میشود. از اینجا به بعد نظر مورخین دو بخش است؛ گروهی موافق رضاشاه و گروهی نیز مخالف رضاشاه که در جلسه بعد به آن خواهیم پرداخت.
- اکنون میتوانیم دراین بخش یک جمعبندی داشته باشیم. مخالفت جدی روحانیت در قم و تهران با موضوع جمهوریخواهی انگلیسیها و رضاخان، باعث شد که آنها از خیرتشکیل حکومت جمهوری بگذرند و رفتند به سمت پروژه پادشاهی رضاشاه و تأسیس سلسله پهلوی حرکت کنند. رضاخان هم به قم رفت و با تعهد سپردن برای اجرای احکام اسلام، روند پادشاهی خود را طی کرد. در ادامه چه اتفاق هایی رخ داد تا سلطنت رضاخان تثبیت شد؟
- تبریزی: در اینجا یک نکتة ظریفی وجود دارد که بد نیست اشاره شود. بعد از این وقایع، رضاخان به خود قیافه مذهبی میگیرد. آدمی که اصلاً با دین و مذهب سر و کاری نداشت، در ماه محرم، در میدان سپه، برای قزاقها تکیه عَلَم میکند و خود، شمع در دست، به چند تکیة تهران سر میزند! این چهره رضاخان، دیدارش با علما و تشبثش به مذهب، برخی را فریب میدهد. کسانی که مثل آیتالله مدرس ماهیت رضاخان را میشناختند فریب این ریاکاری ها را نمیخوردند اما عامة جامعه که از سیاست و تحولات جامعه به کنار بودند، تصور کردند که رئیس قزاقها آدم متدینی شده است که پابرهنه و گلمالیده به سر و صورت و شمع به دست در تکیههای عزاداری امام حسن (ع) حاضر میشود!
بنابراین تغییر چهره ریاکارانه رضاخان و فریب انسانهای سادهلوح و نیز حمایت اقشار روشنفکر نما و غرب باور و نیز قدرت نظامی که از رضاخان حمایت میکرد در مجموع به همراه چند عامل کوچک و بزرگ دیگر در آن شرایط از عوامل مهم تثبیت رضاخان به عنوان پادشاه ایران شد.
- اینجا یک سئوال به ذهن میرسد. چرا انگلیسیها بعد از کودتا سیدضیاءالدین را کنار میگذارند؟ چه دلیلی دارد که از او ناامید میشوند و به گزینه دوم، یعنی رضاخان، روی میآورند؟
- تبریزی: اتفاقاً این پرسش از نکات خیلی مهم تاریخی است. سیدضیاء اول به عنوان رهبر کودتا و نخستوزیر مطرح میشود؛ اتفاقاً عبا و قبا هم دارد! کلاه پوستینی هم بر سر میگذارد. عدهای را هم دستگیر کرده و دیکتاتوری به راه میاندازد! اما کسی از روحانیت، روشنفکرها و مردم عادی زیر بار حرفهایش نمیروند. البته سید ضیاءالدین طباطبایی برای خودش باند و دار و دستهای داشت! با همه این احوال، کارش پیش نرفت و انگلیسیها از او ناامید شدند و دریافتند که در ایران دیگر جریان فرهنگی سیاسی نخواهد توانست کار آنها را به پیش برد و منافعشان را تضمین نماید.
اینجا بود که نیاز به یک عنصر خشن، دیکتاتور، بیسواد و فرمانبردار مطلق، برای آنها محرز شد. البته همانطور که گفته شد در همان زمان هم عدهای از روشنفکران مطرح کردند که ما در ایران به دیکتاتوری منور نیاز داریم! ادعای این افراد این بود که یک دیکتاتور ملی و یک سردار ملی خواهد توانست با دیکتاتوری، جامعه را به ترقی، تجدد و مدرنیسم برساند!
البته باید گفت که انگلیس از مهره با ارزش خود، یعنی سیدضیاءالدین طباطبایی دست نکشید و از او در برنامههای مهمتری استفاده کرد! سیدضیاء راهی سوئیس شد و ابتدا به ظاهر با تجارت فرش امرار معاش میکرد تا این که پس از مدتی، انگلستان، او را برای اجرای پروژه غصب زمینهای فلسطینیان راهی فلسطین کرد. آن موقع فلسطین تحت قیمومیت انگلستان اداره میشد و روند تأسیس حکومت صهیونیستی در جریان بود. سیدضیاء با ادبیات عرب و فرهنگ اسلامی آشنا بود؛ او در دورهای در کسوت روحانیت هم بود و در چهاردهسالگی روزنامة "ندای اسلام" را منتشر میکرد؛ آدمی با این ذوق و استعداد طعمه استعمار انگلیس شد و مهره کارآمد انگلیس در فلسطین گردید.
سیدضیاء تا سال 1321 در فلسطین بود و تحت حمایت انگلستان، ظاهراً یک مجتمع کشاورزی را اداره میکرد. اما معلوم نیست پول خرید این مجتمع را از کجا آورد؟ در آنجا به چه کارهایی مشغول بود؟ هیچ اطلاعی در دست نیست. البته گفته میشود که وی زمینهای مسلمانها را میخرید و به یهودیها میفروخت! البته گاهی هم نعل وارونه میزد! او در سال 1311ش در کنفرانس بیتالمقدس و در کنار علامه محمد اقبال لاهوری از هند و علامه شیخمحمدحسین کاشفالغطاء از عراق شرکت کرد.
سرانجام در سالهای 1321 و 1322 انگلیسیها با دبدبه و کبکبه او را به ایران آوردند و در ایران دو حزب مدافع سیاست انگلستان، وطن و ارادة ملی، ایجاد کرد. در سیاست هم لودگی میکرد. مثلاً از او پرسیدند که چرا کلاه پوستی بر سر میگذارد. او هم در جواب گفت که مردم به کلاه پوستی فحش خواهند داد و نه به من! البته برای کلاه پوستی او هم شعرهایی ساخته شد. حزبهای سیدضیاء تا کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد 1332 هم فعال بود. حکومت پهلوی از احزاب سیدضیاء در مقابل نهضت ملی شدن صنعت نفت، در برابر حزب توده و در برابر جریانات سیاسی مخالف حکومت، چه در مجلس شورای ملی و چه در بطن جامعه، بهره میبرد. سیدضیاء پس از کودتای 1332 و تا هنگام مرگش در سال 1348، مشاور محمدرضا پهلوی بود. برای انگلیسیها سیدضیاء، وثوقالدوله یا شیخ خزعل مطرح نیست؛ آنها به نوکر نیاز دارند. تا وقتی استفاده از نوکری میسر است از او استفاده میکنند، وقتی هم نشد در گوشه دیگری از او بهره میبرند.
- به قول سیدحسن تقیزاده، اینها آلت فعلند.
- تبریزی: بله. خود تقیزاده هم تا آخر عمر آلت فعل بود؛ از قبل از مشروطه تا آخر عمر! واقعاً برخی رجال ما از این جهت بدبخت و بیچاره و بیشخصیت بودند.
- البته اینها همه نوکریشان را در پوشش خدمت به ایران انجام میدادند و ادعا میکردند که همه این اقدامات برای خدمت به ایران بود.
- تبریزی: عادی است که هر کسی از خودش دفاع کند. یک دزد یا یک قاتل هم از خودش دفاع میکند. اما نکته عجیب این است که برخی استادان دانشگاه از عناصر خائن و وابسته به آمریکا و انگلیس دفاع میکنند. این جای تعجب دارد. برخی حتی از دکتر علی امینی و سیدضیاءالدین طباطبایی هم دفاع میکنند! این جای تأمل است. آیا نمیفهمند؟! آیا بینش و نگرش سیاسی ندارند؟! یا به دنبال تبرئة انگلیس و آمریکا هستند؟! این که تاریخ میسازند و تاریخ را وارونه نقل میکنند و به قول امام خمینی(ره) هر طور دلشان میخواهد تاریخ مینویسند، جای تأمل است. امام میفرمایند الآن که هنوز ما هستیم، اینها تاریخ انقلاب را تحریف میکنند؛ مسلماً این تحریف در نسلهای آینده که ما نیستیم اثر خواهد گذاشت. به طور مثال در کتاب هوشنگ اتحاد حدود 400 صفحه از تقیزاده تعریف و تمجید میکند؛ تعریفهایی که ما حتی درباره علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و علامه محمدتقی جعفری هم نمیکنیم. هر چه تقوا و اخلاص است به تقیزاده نسبت داده است! این نویسنده با تشکیلات استعمارگران در ارتباط بود و همه این تعریف و تمجیدها در مسیر تبرئه آنهاست. خوب است بدانید که هوشنگ اتحاد از بهائیهای آمل بود. او 14 جلد کتاب درباره نخبگان ایران نوشته است؛ بیشتر هم درباره افرادی که از لحاظ سیاسی انسانهای ناشایست و نادرستی بودند! کسانی مثل علی دشتی، جهانشاه صالح، و امثال اینها. البته این کار،کار یک نفر نیست. یک کار جمعی است. اینها به دنبال شخصیتسازیاند. مثلاً از محمدرضا پهلوی به عنوان یک پادشاه مستقل، دیندار و متدین تجلیل میکنند! هدف آنها فقط تبرئه محمد رضا نیست. هدف تبرئه آمریکا، انگلیس و اسرائیل و پاک کردن ننگ وابستگی محمدرضا به اینهاست. هدف کوبیدن نهاد روحانیت و حوزههای علمیه است که با این شاهِ مثلاً متدین در افتاد! هدف شخصیتسازی برای نسلهای بعدی است. اینها سعی دارند نمادهای برجسته وابسته به استعمار را خادم معرفی کنند.
- به نظر میرسد رسالت سنگینتری بر دوش جوانان ماست تا اجازه ندهند جریانهای وابسته، افراد وابسته و دیکتاتور را به یک فرد خادم و مستقل تبدیل کنند و حضور استعمار را در ایران توجیه کنند و احیاناً سوابق استعماری را پاک کنند. به نظر میرسد ما نیز مسائل تاریخی را باید طوری بررسی کنیم که همراه با اسناد و دلایل روشن واقعیتهای تاریخی را برای نسل جدید تببین کنیم تا نگرش دقیقی نسبت به تاریخ معاصر کشور داشته باشند. تلاش جوانان ما در سالهای اخیر برای درک حقایق تاریخی و شناخت واقعیتهای زمانه به نسل جدید، کمک میکند تا بصیرت تاریخی بدست اورد.
- تبریزی: بله همین طور است. بد نیست اینجا به یک نکته هم اشاره کنم. البته در گذشته هم اشاراتی داشتیم. منظور ما از بیان این مطالب که برخی به شوخی و جدی میگویند نبش قبر یا گذشتهگرایی نکنید، محکوم کردن رضاخان یا تبلیغ برای مخالفان او از جمله آیتالله مدرس نیست. بلکه تأکید بر این واقعیت است که مردم جامعهای اگر گذشته تاریخ خودش را نشناسد، مانند انسانِ بدون حافظه است و خطاها، اشتباهها و انحرافات را تکرار میکند.
این مطالب بیان میشود که اولاً نسلهای بعد، علل و عوامل مزدور شدن، وابسته شدن و خیانت رجال اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی را بشناسد و دیگر در این دامها نیفتند. ثانیاً شناخت تاریخ، دشمنشناسی، استعمارشناسی و بیگانهشناسی نسلهای بعد را قوت خواهد داد تا دیگر فریب ظواهر غرب را نخورد. باید توجه داشت ماهیت غرب که تغییر نمیکند؛ ماهیت انگلیس همان ماهیت سال 1299 است. ماهیت استعماری آمریکا که تغییر نکرده است. جامعه بدون شناخت عمیق تجربیات نسلهای گذشته، تجربة سنگینی خواهد داشت. این تجربه به قیمت خون هزاران نفر، و بدبختی دهها سال و شاید صدها سالِ مملکت به دست آمده است.
خبرنگاری در پاریس از امام خمینی پرسید که اگر شاه کنار برود و عذرخواهی کند، او را میبخشید. امام پاسخ داد که ما با او مسئلة شخصی نداریم؛ پولهایی که برده پس بدهد، خطاهایی هم که کرده جبران کند. خبرنگار گفت که اگر همة این کارها را انجام داد، او را میبخشید. امام جواب داد افرادی هم که در این دوران، کشته شدهاند، باید او را ببخشند؛ اگر نبخشند ما باید محمدرضا را قصاص کنیم.
بر اساس این نظر امام مسئله آزادی و استقلال به آسانی به دست نیامده است. اگر رضاخان، آدم صالح، مستقل و خادم بود، چه بسا ما الآن 200 سال جلوتر بودیم. اگر نیروهایی که رضاخان از بین برد، بودند، فرهنگ و جامعة ما را چه بسا سیصدسال جلوتر میبردند. در واقع ضرر نخبهکشی در دوران رضاخان و محمدرضا را، ما و نسلهای آینده دیده و میبینند.
ما دیگر نباید مرتکب خطاهای گذشته بشویم. یک دولتمرد باید تاریخ را مثل یک آیینه در جلوی چشمش داشته باشد. تقیزاده چرا خطا کرد؟ حسنعلی منصور چرا خیانت کرد؟ کارنامه کانون مترقی کدام است؟ از هنگام تولد که آدم فاسد، وابسته و مزدور نبود. پدر تقیزاده، مرحوم آقاسیدتقی اردوبادی، از روحانیون زاهد تبریز بود. اما چرا پسرش اینطور شد؟ احمد کسروی هم همین طور. یا مثلاً محسن صدرالاشراف شاگرد شیخفضلالله نوری بود. مجتهد هم بود، اما چه شد که دچار انحراف گردید. همه اینها درسهایی است که ما باید بیاموزیم. ما باید حتی بینش تاریخیمان را هم اصلاح کنیم. باید به مبانی نظری قرآن کریم بازگردیم و به آموزههای اسلام عمل کنیم. در این مرحله از انقلاب اسلامی، بیش از پیش نیازمند شناخت تاریخ و عوامل صعود و سقوط دولتمردان، احزاب و جمعیتها هستیم.
- تا به اینجا درباره جریانهای فکری و سیاسی حاضر در مشروطیت، دلایل انگلیسیها برای اجرای کودتای سوم اسفند 1299 و سابقه رضاخان و همچنین نحوه به قدرت رسیدن او فرمودید. اکنون میخواهیم درباره دیدگاههای موافقان و مخالفان رضاخان برایمان توضیح دهید.
تبریزی: اگر بتوانیم به درستی به این موضوع بپردازیم، حداقل سه فایده خواهد داشت. یکی مشخص شدن سطح علمی و سیاسی موافقان و مخالفان رضاخان، البته فعلاً بحث درباره منتقدان رضاخان را کنار میگذاریم. دوم اینکه کارنامه عملی هر دو گروه به خوبی مشخص میشود. سوم، ادله و براهین هر یک، هم از نظر توجه آنها به فرهنگ اسلامی و دینی و هم از نظر توجه به منافع ملی، اقتدار ملی و استقلال مملکت روشن میشود.
- پس بهتر است اول نظر موافقان رضاخان را مطرح کنید.
تبریزی: ازجمله کسانی که در موافقت رضاخان مطلب نوشتند و تحلیل کردند، هوشنگ عامری1، پسر جواد عامری است. جواد عامری، معاون وزیر امور خارجه ایران در دوره پهلوی اول است. جواد عامری، هم مورد وثوق انگلیسیها و هم مورد توجه رضاخان بود. او در خاطراتش که حدود 400 صفحه است، به تاریخ دورة رضاخان میپردازد. عامری تلاش کرده تا رضاشاه را فردی مستقل و شخصیتی موجه و خدمتگزار به کشور معرفی کند؛ البته برای اینکه نشان دهد نیمنگاهی هم به مخالفان رضاخان دارد، یکی دو سند هم که وابستگی رضاشاه را نشان میدهد آورده و سعی کرده به آنها خدشه وارد کند. البته همان سند هم نشانگر وابستگی کامل رضاخان است و وی برای توجیه آن چند تحلیل سطحی ارایه میدهد.
این کتاب در میان کتابهای خطیِ خانوادگی بوده که به وسیله هوشنگ عامری برای چاپ در سال 1391 آماده شده است. بر اساس آنچه که در این کتاب آمده جواد عامری یکی از مقامهای عالیرتبة وزارت امور خارجه ایران در دوره حکومت رضاخان و مورد اعتماد او بوده و به همین دلیل رضاشاه عموماً کارهایش را به او ارجاع میداده است.
هوشنگ عامری، گردآورنده کتاب، برای کتاب خاطرات پدرش یک مقدمه هم نوشته است. وی در ژنو زندگی میکند و فارغالتحصیل اکسفورد انگلیس است. عامری در کتاب خاطراتش، کودتا و مسائل مربوط به آن را مطرح میکند؛ وی میگوید:
رضاشاه بعد از کودتا به سرعت به تشکیل ارتش نوین، در هم شکستن تجزیه طلبها و یاغیها پرداخت و دو سال بعد، در 1301 امنیت را در سراسر ایران برقرار کرد؛ در تهران شهرداری درست کرد؛ ثبت اسناد و املاک را تأسیس کرد؛ برای همه افراد نام خانوادگی تعیین کرد؛ چادر و چاقچور را از میان برداشت؛ عبا و لباده را برداشت؛ زنان را که در چادرِ سر تا پا سیاه اسیر بودند، آزاد کرد؛ قدرت را که قبل در دست سفارت روس و انگلیس بود، به دست گرفت؛ در ایران دادگستری به معنای اروپایی و مدرن ایجاد کرد؛ در مقابل کمونیستها هم ایستاد.
در واقع تاریخ این دوره را میگوید و ضمن آن از رضاخان تجلیل مینماید. باید گفت که مقابله با کمونیسم توسط رضاخان همان طرح انگلیسیها بود که اگر در ترکیه، ایران و افغانستان حکومتهای مقتدر و اصلاحگری روی کار بیاید، میتواند با ایجاد تحول اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و ... سدی در برابر کمونیسم ایجاد کند. اتفاقاً ما هم در تحلیلمان یکی از عوامل کودتا را همین طرح انگلیس میدانیم و در این مورد با او همعقیدهایم. انگلیس در ایران، هم با اسلام مبارزه میکرد و هم در پی حفظ منافع خود در منطقه خاورمیانه بود. عامری در ادامه به موارد دیگری از تاریخ معاصر ایران اشاره میکند و مینویسد که:
روی کار آمدن حکومتهای آتاتورک در ترکیه، رضاشاه در ایران و امانالله در افغانستان همزمان بود و ایران و ترکیه سیاست ناسیونالیستی در پیش گرفتند.
این ناسیونالیسم یک ایدئولوژی در برابر اسلام بود. مضافاً زمینهسازی برای تحقیر اقوام و ملل دیگر گردید؛ که باید پیرامون رهآورد ناسیونالیسم در جهان اسلام بحث مستقل داشته باشیم.
او همچنین کودتای 1299 را توسط رضاخان میداند که انگلیس با آن، از در مخالفت درنیامد. البته خود مینویسد که شاید رضاخان بدون موافقت بریتانیا نمیتوانست سرِ کار بیاید ولی هرگز نباید او را آن طور که برخی گفته و نوشتهاند، دست نشاندة انگلیسیها دانست!
آقای عامری ادعا میکند که نقش انگلیس در کودتا این بود که با رضاخان به مخالفت درنیامد، والا کودتا کار خودِ رضاخان بود و نه انگلستان. بر اساس ادعای عامری، «هرمن نورمن»، رضاشاه را شخصیتِ برنده تشخیص داد و به همین دلیل با او به مخالفت برنخاست. عامری مدعی است که رضاخان در زمان نخستوزیریاش، قاطعانه در مقابل انگلیسیها ایستاد و از پذیرفتن هرمن نورمن و مذاکره با او خودداری کرد! این هم از همان افسانهسراییهای مدافعان رضاخانی است. او پیرامون سیدضیاءالدین طباطبایی و ارتباط وی با انگلیس در روزنامه رعد سخنی در این مرحله به زبان نمیآورد.
- نورمن کیست؟
تبریزی: وزیرمختار وقت انگلیس در ایران. عامری مدعی است: «مقامات انگلیسی از به سلطنت رسیدن رضاخان خشنود نبودند، اما به این نتیجه رسیدند که عدم مداخله در امور کودتا، تنها سیاست مناسب در ایران است.»
عامری بازهم بخشهای دیگری از تاریخ معاصر ایران را با جانبداری از رضاخان ادامه میدهد. از نظر عامری، عزل سپهدار تنکابنی که آدم انگلیسیهاست و عزل فرماندة روس از قزاقخانه در همین دوران و توسط رضاخان انجام گرفته است. جالب است بدانید که عزل فرمانده روس و قرار گرفتن قزاقخانة ایران تحت نظارت و فرماندهی انگلیـسیها، خواسته انگلستان بود و به دستور «آیرونساید»، اسمیت فرماندهی را به دست گرفت. همچنین خوب است اشاره کنم که اول اسفند 1299، یعنی 2 روز قبل ازکودتا، روزنامة ایران به مدیریت زینالعابدین رهنما نوشت که رضاخان میرپنج با 2000 قزاق به تهران میآید! از نظر هوشنگ عامری، سیدضیا مغز سیاسی حرکت رضاخان و افسران ایرانیِ لشکر قزاق، بازوی مسلح آن بودند. از دیگر وقایع دوران رضاخان که در این کتاب آمده، میتوان به تأسیس «انجمن ایران جوان» با همکاری علیاکبر سیاسی، از تحصیلکردههای فرانسه و از اعضای لژ ماسونی و عضویتِ جواد عامری در آن اشاره کرد. این انجمن روزنامة ایران جوان را منتشر میکرد. جواد عامری هم در دورهای که رضاخان رئیس ارکان کل حرب بود، با او ملاقات داشت. یکی از خواستههای انجمن ایران جوان، تغییر خط فارسی بود!
البته بحث تغییر خط فارسی، اولین بار توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده و آخرین بار هم در سال 1336-1337 که هنوز موضوع تغییر خط یک جریان زنده بود، مطرح شد و کسانی مثل سعید نفیسی، سیدحسن تقیزاده و احمد کسروی و... از طرفداران پر و پا قرص آن بودند. این انجمن، جلسات مربوط به تغییر خط را در مدرسـة دارالفنون تشکیل میداد و سـخنرانی برگزار میکرد. در این جلسات در آذر 1304، دلیل پیشنهاد تغییر خط، پیوند فرهنگ و سنتهای تاریخی ایران با افکار نوین غرب گفته میشد. در سال 1305 تیمورتاش تلاش کرد تا تعداد اعضای این انجمن بیشترشود و فعالیتهای آن به تدریج با اهداف رضاخان منطبق شد و جزء برنامههای دولتی گردید.
- به این فهرست باید تأسیس دانشگاه تهران را هم اضافه کنیم . مدافعان رضاخان، روی این موضوع و ساخت تونل کندوان خیلی مانور میدهند
تبریزی: بله. یکی دیگر ازمدافعان جدی رضاشاه دکتر جواد شیخالاسلامی بود که کتاب اسناد محرمانة وزارت خارجة بریتانیا را منتشر کرد. او از استادان دانشگاه تهران بود که درباره رضاشاه و انگلیس کتاب و مقالاتی نوشته است.عمدة آثار او در تاریخ معاصر، بر ضد قاجار و دفاع و تبرئة پهلوی است. البته او اعتراف میکند که هدف لرد کرزن2 از انعقاد قرارداد 1919 با حکومت وثوقالدوله، استقرار نوعی نظام مستشاری در ایران و تحتالحمایه کردن غیرمستقیم ایران به وسیله انگلیس است. در مورد قرارداد 1919 میگوید یک قرارداد نظامی و سیاسی بود که بین ایرانیها و انگلیسیها منعقد شد و برای ایران از قرارداد 1907 هم خطرناکتر بود. شیخالاسلامی در این کتاب میگوید درست است که قرارداد 1907، ایران را به دو بخش شمال برای روسیه و جنوب برای انگلستان تقسیم کرد، اما حداقل در آن، ایران نوعی استقلال داشت. باید یادآوری کنم که این قرارداد هم با آگاهی و شناخت جامعه از انگلیس و فعالیتهای شهید آیتالله مدرس، آیتالله شیخمحمد خالصیزاده، شیخمحمد خیابانی و... لغو شد. البته شیخالاسلامی اقدامات بعدی رضاخان و حکومتش را حرکتهای مستقلی میداند. اتفاقاً درباره همین تحلیلهای شیخالاسلامی، آقای عباس سلیمی نمین مناظرهای هم با او داشت.
- کتاب آقای شیخالاسلامی چه سالی منتشر شد؟
تبریزی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی؛ در سال 1365. وقتی این کتاب منتشر شد3، آقای عباس سلیمی نمین نقدی هم نوشت و از او پرسید که چرا اسناد وابستگی رضاخان را نیاورده است؛ او هم در جواب گفت که چنین اسنادی را ندیده است! شیخ الاسلامی اهل زنجان و مدافع رضاشاه بود؛ نسبتی هم با آیتاللهالعظمی سیدعزالدین زنجانی داشت اما از سوی خانواده متدین و انقلابی و مخالف رضاخان طرد شده بود. شیخالاسلامی از فعالان برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی بود.
- لطفاً بفرمایید جواد شیخالاسلامی راجع به رضاخان چه گفته است.
تبریزی: شیخالاسلامی دراین کتاب مقدمة مفصلی نوشته است. اواسناد را گزینش کرده است. با وجود این، قدری درباره قراردادهای استعماریِ رژی، رویتر، تقسیم ایران در 1907 و 1919 و مانند آنها مطالبی گفته است، اما درباره نحوه روی کارآمدن رضاخان چیزی نیاورده! و مدعی است که کودتای رضاخان یک حرکت مستقل بود که توانست مملکت را نجات دهد!
- لغو قرارداد 1919 توسط رضاخان را یک خدمت میداند؟
تبریزی: خیر. قرارداد 1919 پیش از دوره رضاخان و در دورة خود وثوقالدوله و با مبارزات شهید آیتالله مدرس، سایر علما و مردم، لغو شد.
- درباره رضاخان و نقش انگلیسیها در کودتا سندی نیاورده است؟!
تبریزی: خیر؛ نقد آقای سلیمی نمین هم، همین بود.
- دیگر چه کسانی از مدافعان رضاخان در تاریخ نویسی دوره پهلوی اول بودند؟
تبریزی: کتاب بعدی از مدافعان رضاخان، شکست شاهانه نوشته ماروین زونیس، ترجمه عباس مخبر است که در سال 1370 شمسی توسط انتشارات طرح نو چاپ شده است. در این کتاب، چهره متضاد و متفاوتی از رضاشاه آمده است. آنچه در این کتاب است، سعی شده ماهیت و اهداف حضور استعمار در ایران نادیده و نانوشته شود.
- این کتاب موافق رضا شاه است یا مخالفش؟
تبریزی: هر دو. البته هنگامی که در موافقت با او نوشته میشود، سعی شده تا او را یک شخصیت مستقل نشان دهد. مثلاً آورده که رضاخان در میان معاصران خود مردی تندخو، بیرحم و فاقد شکیبایی بود و در به چالش کشیدن اقتدار، شهرت داشته است. قیافه او را هم مردی قویهیکل، با قدی بلندتر از 180 سانتیمتر، شانههای پهن و خشن ترسیم کرده است.
در همین حال به نقل از محمدرضا پهلوی از کتاب مأموریت برای وطنم، آورده که بنیانگذار سلسلة پهلوی، معمار بزرگ نوسازی ایران و نجاتدهندة کشور بود! در واقع تمام توصیفات مثبتی که به نقل از محمدرضا پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم آمده، در کتاب شکست شاهانه هم آمده است.
ماروین زونیس در این کتاب به نقل از محمدرضا شاه، رضاشاه را فرد اسطورهایِ پرهیبت توصیف میکند که دارای صفاتی از قبیل قدرت، قاطعیت، مرد عمل، بلند قد، دارای نیروی ذاتی، شخصیت مستقل، دارای حس شدید میهنپرستی و ملیگرایی، پرشوکت، یک انسان واقعی، یک رزمندة کارکشته، ایجادکنندة یک انقلاب، یک شخصیت شگفتآور یا شگفتآورترین شخصیت، دارای نظم و هوشیاری و زیرکی و سختکوشی است. البته آقای زونیس نویسنده کتاب مذکور، خودش گاهی اعتراف میکند که اینها ستایشهای سیاسی و اغراقآمیز است. همینجا لازم است توضیح دهم کتاب مأموریت برای وطنم را شاه ننوشته است، بلکه صادق رضازاده شفق آن را نوشته است. البته شاه مدعی است که خودش نوشته است اما قلم، قلم شاه نیست. اشرف پهلوی هم در کتاب خاطراتش، پدرش را اینچنین توصیف میکند:
رضاشاه پس از کودتا نیرومندترین مرد ایران بود؛ چشمان نافذی داشت که یک زیردست را زهره ترک میکرد. در مقابل خطا و نقصان شکیبایی نداشت؛ پادشاهی و انضباطِ خشک نظامی، او را به پدری خشن و ترسناک تبدیل کرده بود؛ بهترین راه برای پرهیز از اوقات تلخی پدرم کنار رفتن از سر راه او بود و فرار میکردیم. صدایش هنگام خشم چنان هولناک بود که حتی سالها پس از او، نمیتوانم زمانی را به خاطر بیاورم که از او نترسیده باشم.
ثریا همسر محمدرضا هم درباره رضاشاه گفته است:
هنگام اسبسواری، محمدرضا از جوانی خود صحبت کرد. او از این بابت که پدرش از کودکی او را مطیع و فرمانبردار بار آورده است بسیار دلگیر بود. او گفت که رضاشاه شخصیت بسیار بزرگی بود اما همة ما از او میترسیدیم. هنگام صرف غذای خانوادگی، ما هرگز جرأت حرف زدن نداشتیم و فقط وقتی میتوانستیم حرف بزنیم که از ما سؤال کند.
فرح دیبا هم ترس محمدرضا از پدرش را تأیید میکند و میگوید که محمدرضا در دیدار با یک سفیر خارجی میگوید: «من به هیچ وجه نمیخواهم ولیعهد احساس ترس کند؛ وحشتی که خود من از پدرم داشتم.»
همسر رضاشاه، تاجالملوک، هم به دلیل این که خود فرزند یک قزاق نظامی بود، چیزی شبیه رضاخان است. در این باره اشرف پهلوی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
مادرم هراسی نداشت که با پدرم مجادله کند یا در مورد تصمیمات او به چون و چرا بپردازد. علّت نترسی تاجالملوک، پدرش باقرخان میرپنج است که از افسران نظامی قزاق بود.
تاجالملوک نیز مانند شوهرش سختی و انعطافناپذیریِ فرزند یک نظامی را داشت. به نقل از اشرف، مجادلهها غالباً با داد و فریاد و دعوت به مبارزه منتهی میشد. وقتی تاجالملوک سوّمین فرزند را حامله بود، رضاخان همسر دیگری گرفت، تاجالملوک دیگر هیچگاه با رضاشاه زندگی نکرد.
- مگر رضاشاه قبل از تاجالملوک زن دیگری نداشت؟
تبریزی: چرا؛ داشت. رضاخان ازدواج اوّلش در همدان بود و تاجالملوک دوّمین همسر او به شمار میرفت. محمدرضا هم درباره تاجالملوک، بعد از ازدواج سوّم رضاشاه میگوید که مادرم به تنهایی در خانة دیگری زندگی میکرد. دکتر عبدالحسین زرینکوب هم در فصل آخر کتاب روزگاران، به دورة پهلوی میپردازد؛ تحلیل نسبتاً خوبی هم ارائه داده است و به اوضاع زمانه و رویدادها و حوادث پرداخته است و بدرستی ماهیت استعماری و استبدادی رضاخان را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد.
- زرینکوب را میشود از طرفدران حکومت رضاخان برشمرد؟
تبریزی: خیر. او میگوید اوضاع درهم پیچیده است. حکومت، از آنچه قدرت سیاسی نام دارد، فقط نیمِ ظاهر آن را در بر دارد؛ هرگز در شکل کامل خود و تمام آن را شامل نمیشود. زرینکوب میگوید آن چیزی که دیگران در تعریف از حکومت پهلوی میگویند، نیمة ظاهری آن است و نیمة پنهانش را نگـفتهاند. او به وابستگی رضاخان تکیه داشت. در این باره زرینکوب میگوید:
نیمة پنهان آن شامل حیات اقتصادی، آداب و رسوم، دیانت، اعتقاد، مدارج دانـش و صنعت و هنر میشود که ویژگیهای آن است چنان نمود میکند که سلطة آن در همان شکل حکومت دستگاه اداری که بر تمام این عرصة تاریخ حاکم است.4
اما پیداست که این تظاهر واقعیت ندارد. اگر مورخ یا طالب علم تاریخ، تأثیر متقابل غالباً شدید و تعیینکنندة این نیمة مخفی را در جریان احوال نیمة مردمی در نظر نگیرد، هرگز راستای تحول و جهت سیر تاریخ را درک نمیکند. وابستگی حکومتگران به استعمار در دو سدة واپسین خاصه دوران پهلوی است. دوران پهلوی را منهای شناخت استعمار و سیستم غرب و ماهیت استعماری حکومت پهلوی نمیتوان بررسی کرد.
- زرین کوب اینها را بعد از انقلاب اسلامی گفته یا قبل از آن؟
تبریزی: بعد از انقلاب اسلامی. قبل از انقلاب نقد و تحلیل در مورد رضاخان یا دوران پهلوی ندارد. بالاخره زرینکوب کمی هم به پهلوی وابستگی داشت. البته او در کل انسان قابل احترامی است. او در کتاب دو قرن سکوت تحتتأثیر مراکز شرقشناسی و سیاست اسلامستیزی حکومت پهلوی است، اما در کتابهای کارنامه اسلام و روزگاران با یک انسان آزاده مواجه هستیم.
آقای دکتر زرینکوب اولین بار در کتاب روزگاران به دورة پهلوی میپردازد و وابستگی حکومت و حکومتگران پهلوی را به استعمار، خاصه در دو دهة واپسین دورة پهلوی، مطرح میکند. او میگوید که دوران پهلوی را بدون شناخت استعمار نمیتوان شناخت. او روی کار آمدن رضاشاه را توسط انگلستان و متناسب با اهداف استعماری این کشور میداند.
وجه مشترک نظر مورخان درباره علت غائی انگلستان در انجام کودتای 1299، شکست انگلستان در قرارداد 1919 است. مورخان معتقدند که انگلستان در ماجراهای رویتر و رژی شکست خورد؛ در مشروطه هم با این که توانستند این نهضت را منحرف کنند، ولی به همه اهداف خود نرسیدند. هنوز هم در جامعه ایران، حرکت وجوششی علیه اهداف آنها وجود داشت که آنها را وادار ساخت تا یک سال و اندی بعد از مشروطه، با قرارداد 1907 ایران را به دو منطقة نفوذ روسیه و انگلیس تقسیم کنند. البته آن هم به طور کامل به موفقیت نرسید ودر روزهای جنگ جهانی اوّل، مقابله با انگلیسیها در ایران شدت گرفت. نهضت میرزاکوچکخان جنگلی، نهضت شیخمحمد خیابانی، نهضت سیدعبدالحسین لاری، نهضت رئیسعلی دلواری و نهضت سیدکمال در خوزستان از جمله مقاومتها علیه انگلستان است. در این دوره علیرغم تشکیل پلیس جنوب، بازهم انگلستان به اهداف خود نرسید و پس از شکست قرارداد 1919 مجبور به کودتا و روی کار آوردن رضاخان شد. حتی آنهایی هم که قصد دفاع از رضاخان را دارند، قبول میکنند که او با کودتای انگلیسی سر کار آمد اما میگویند که او بعد از به قدرت رسیدن خدماتی هم داشت! حتی نقل قولی هم از رضا شاه است که میگوید من را انگلیسیها روی کار آوردند! دکتر محمد مصدق هم که خود از مشاورانِ روی کارآمدن رضاخان بود، این نقل قول را مطرح کرده است. کسانی مثل دکتر محمد مصدق، یحیی دولتآبادی و سلیمانمیرزا اسکندری، از رضاخان و دولتش، به عنوان یک دولت و حکومت نو استقبال کردند اما بعدها متوجه شدند که از چه کسی حمایت کردند!
- باز هم نمونهای از منابع تاریخ معاصر که از حکومت رضاخان تمجید کرده باشد داریم؟
تبریزی: بله؛ کتابی به نام رضاشاه کبیر یا ایران نو به قلم یکی از مستشرقین انگلیسی به نام ال. پی. ساتن و ترجمة عبدالعظیم صبوری.5 در فصل اول این کتاب از حملة اعراب به ایران، با عنوان از بین بردن فرهنگ ایران یاد میکند. در فصل دوازدهم، درباره رواج مذهب جعفری در ایران آمده است. توسعه و پیشرفت و نفوذ غرب در ایرانِ دورة قاجار، نهضت مشروطیت، خاندان پهلوی، سیاست خارجی رضاشاه، دورههای مختلف حکومت رضاشاه، ارتباط رضاشاه با آتاتورک و پیروی رضاشاه از او، جمهوریخواهی رضاخان، رواج رادیو و سینما، آثار باستانی در ایران، اصلاحات ارضی به عنوان یک دستاورد مهم در دوره محمدرضا و مطالبی از این دست در این کتاب آمده است. کتاب فاقد ارزش علمی و تحقیقی است؛ و یک کتاب تبلیغاتی بر اساس تمجید، تجلیل و تعریف از خاندان پهلوی میباشد.
- در مورد پیروی رضا شاه از آتاتورک چه میگوید؟
تبریزی: آورده که کنارهگیری از اسلام در ایران، همان که با روی کار آمدن جمهوری در ترکیه انجام شد، برای ملّتی مانند ایران که روحاً به مذهب خود عقیدة کامل و راسخ دارند، خیلی زود بود و رضاشاه به ناچار به علّت مخالفت افکار عمومی که به وسیلة مجتهدین پیریزی شد، از روش و سیاست خود صرفنظر کرد. این فقط در مورد شکست جمهوریت رضاخانی است.
- آیا پژوهشگر دیگری که مدافع رضاخان باشد داریم؟
تبریزی: بله نفر بعدی فخرالدین عظیمی است. او در دایرهالمعارف نوین اسلام6، که انگلیسیها منتشر کردند، مقالهای مفصل درباره رضاخان نوشته است. البته عظیمی، میانه را گرفته و بینابینی حرکت کرده است. او درباره رضاشاه از عناوینی مثل پادشاه ایران و بنیانگـذار استفاده میکند اما در کتاب خود مینویسد:
رضا از اصل و نسبی پایین و بدون تحصیل رسمی بود که در جوانی به بریگاد قزاق پیوست. در اسفند 1299 با پشتیبانی یا تصویب افراد نظامی و غیرنظامی بریتانیا، رضاخان که در آن وقت فرماندة بریگاد بود، با همدستی سیدضیاءالدین طباطبایی، روزنامهنگارِ طرفدار بریتانیا که بعدها قبل از اینکه به تبعید فرستاده شود مدت کمی نخستوزیر شد، کودتا را به راه انداخت. به دنبال کودتا، رضاخان وزیر جنگ و سردارسپه شد. تلاشهای خود را به ایجاد یک ارتش یک دست دائمی جهت تحکیم مواضع خود متمرکز کرد. نهایتاً به نخستوزیری وی در مهر 1302 منجر شد. از همان ابتدا رضاخان روشها و اصول قانونی را نادیده گرفت و در مقابل مخالفت فزایندة مذهبی، در درجة اول، از فعالیت جمهوریخواهی که در سال 1303 به راه انداخته بود دست برداشت و جای آن را بر تأسیس سلسلة پادشاهی برای خود متمرکز کرد. رضاخان در حالی که از پشتیبانی بخش زیادی از روشنفکران برخوردار بود، مبادرت به اصلاحاتی کرد که باعث تحقق نظراتی شد که مدتها بر سر زبان بود.»
منظور او طرحهای فراماسونها، باستانگرایی، کشف حجاب و مانند اینهاست. بعد در ادامه مینویسد: «رضاشاه به تقویت ارتش و تمرکز دولت و دیوانسالاری اقدام کرد. خلعسلاح و اسکان اجباری عشایر[حرفی از کشتار عشایر نیست]، تعلیمات مقدماتی و عالی غیرمذهبی مورد عنایت ویژهای واقع شد. اصلاح اساسی در نهادهای قضایی، ترویج قوانین جدید دولت را قادر به پایان دادن به اعطای کاپیتولاسیونها7 نمود.»
حقوق کنسولی یا همان کاپیتولاسیون روسیه در ایران، که براساس قرار داد ترکمنچای به ایران تحمیل شده بود، بعد از انقلاب بلشویکی 1917، توسط لنین ملغی شده بود اما رضاشاه با تبلیغات اعلام کرد که آن را لغو کرده است.
آقای فخرالدین عظیمی در ادامه کتاب خود درباره سایر اقدامات رضاشاه چنین مینویسد:
اقدامات شهرنشینی، تقویت و امروزی کردن اقتصاد، ساخت کارخانهها، جادهها، توسعة برق کشی، امروزی کردن حمل و نقل، ارتباطات، ساخت راهآهن سراسری، تحمیل لباس و کلاه جدید، برانداختن عناوین تشریفاتی سنتی، به وجود آوردن نام خانوادگی، ایرانی نمودن تقویم، تصاحب زمین مردم، از هیچ مذهب فکری منسجمی طرفداری نمیکرد، آموزش و پرورش را تغییر داد، نظام حقوقی مستقیماً به امتیازات علما تجاوز کرد، کشف حجاب را اجرا کرد، فردی ملیگرا بود، در پی منبع اساطیری پیش از اسلام و ضدیت با روحانیت بود، مجلس تا حد صورت ظاهری تنزل یافت، شاهِ تندخو که به ندرت به زیردستان احترام میگذاشت بود، اواخر پیوند اقتصادی با آلمان برقرار کرد، اشغال ایران در سال 1320 صورت گرفت که منجر به معزول شدن رضاشاه شد، تبعید او به آفریقا، اندوختن ثروت شخصی...
این موارد از جمله مهمترین اقدامهایی است که در این دوره از آنها یاد میکند. البته بد نیست اینجا به این نکته اشاره کنم که ناشر در این کتاب گاهی پاورقیهایی دارد که مطالب صریحی درباره اقدامات سرکوبگر و کشتار رضاخان دارد که به نظرم برای این نوشته که بتواند در ایران مجوز انتشار بگیرد! نویسنده البته نفوذ و سلطه انگلیس را آنچنان که بود مطرح نکرده است و تنها اشارهای گذرا به این موضوع داشته است. شاید زندگی در لندن مشکلات خودش را داشته باشد!
- باز هم کتاب دیگری از مدافعان رضاخانی وجود دارد؟
تبریزی: بله. کتابی با عنوان استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، نوشته یک نویسنده روسی به نام ا. اس. ملیکف با ترجمة سیروس ایزدی در سال 1358 در تهران چاپ شده و 128 صفحه دارد. البته این کتاب کمی هم انتقادی است. اگرچه نویسنده و مترجم هر دو مارکسیست هستند و کتاب با نگاه ماتریالیستی و روش آکادمیهای روسی تدوین شده است و مترجم هم نگرشی همسو با نویسنده داشته است.
- پس اگر موافق باشید از همینجا وارد بحث منتقدان عملکرد رضاخان شویم.
تبریزی: بله. البته نویسنده کتاب یعنی آقای ملیکف، در جاهایی دفاعیاتی هم از رضاخان دارد. او به نقل از یک نویسنده آمریکایی، درباره قرارداد 1919 مینویسـد:
انگلیسیها برای بیرون آمدن از بنبستی که دچار شده بودند درنگ نکردند. همین که روشن شد تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از اقمار انگلستان شدنی نیست، برآن شدند که با تحکیم ایران با همچون دولتی مستقل به رهبری حکومتی گوش به فرمان از منافع آنها بهترین دفاع خواهد شد.
البته این مطلب در روزنامة تایمزِ سال 1924 هم آمده بود. نویسنده ادامه میدهد:
تدارک طرح کودتا از پایان سال 1920 برای ساختن حکومتی نیرومند که بتواند در کشور نظم را برقرار کند آغاز شد. انجام کودتا به لشگر قزاق که عمده نیروی آن در قزوین بود سپرده شد؛ انگلیسها فرماندة آیندة کشور را برگزیده بودند. قرارداد 1919 و کودتا برای آن که لغو قرارداد 1919 اعلام گردیده بود، سیاست کابینة سیدضیاءالدین یکسره با آنچه در قرارداد پیشبینی شده بود همخوانی داشت. [یعنی اهداف کودتا و قرارداد 1919 یکی بود].
کابینة رضاخان کابینهای بود لیبرال، سوسیالیستها و سلیمانمیرزای اسکندری8 و رهبران جناح چپ ناسیونالیست و محمدعلی فروغی ذکاءالملک و مصدقالسلطنه نیز در کابینه حضورداشتند. رضاخان در پایان سال 1923 برای مبارزه در راه تصاحب حکومت با شدت بسیار آماده میشد. او با عنصرهای چپ، میهنپرستان و ناسیونالیستها به بازی پرداخت. [از این مطلب برای تبرئة جریان چپ مارکسیست هم استفاده شده است.] حزب جمهوریخواهان ایران که دیر زمانی بود در میدان سیاست فعالیت میکرد، همواره یکی از حزبهای جدی و مصمم بود. جمعیتهای بسیاری نیز چون جمعیت سوسیالیستها پدید شدند که آشکارا مردم را به حمایت از دولت و پشتیبانی رضاخان دعوت میکردند.»
نویسندة این کتاب، خودش از کمونیستهای شوروی است.
کتاب دیگری هم نوشته رضا نیازمند با عنوان رضاشاه وجود دارد. او از سلطنتطلبان ساکن آمریکا است؛ این کتاب قبلاً در آمریکا چاپ شده بود و در ایران تجدید چاپ شده است. کتاب با نگاه تجلیل از رضاشاه و تبرئه عملکرد وی تدوین شده است.
- ببخشید شما کتاب برافتادن قاجار و برآمدن رضاشاه نوشته سیروس غنی را هم ملاحظه کردهاید؟
تبریزی: بله. سیروس غنی پسر دکتر قاسم غنی بود. قاسم غنی از رجال دوره قاجار و طبیبِ اهل سبزوار بود. قاسم غنی در محل تولدش متهم به بهاییگری بود و او و خانوادهاش را بهایی میدانستند؛ البته خودش درجایی آن را رد یا قبول نکرده است. دو کتاب هم در مورد حافظ با عنوان عصر حافظ و حافظشناسی[2] دارد. گرایش به غرب داشت. سیروس غنی مدّت زیادی در انگلستان و آمریکا زندگی میکرد؛ اگر خوشبین باشیم و نویسندههایی از این دست را وابسته به غرب ندانیم، مطمئنیم که حداقل تحتتأثیر اسناد بریتانیا و مراکز شرقشناسی و ایرانشناسی انگلیس باید باشند.
- صحبت از اسناد شد. لطف کنید در باره توجه به ماهیت اسناد محرمانهای که هر از چندگاه دولت انگلیس یا آمریکا از طبقهبندی خارج میکنند و اجازه دسترسی برای پژوهشگران صادر میکنند، توضیح دهید.
تبریزی: در پاسخ به سؤال شما باید به دو نکته مهم اشاره کنم.
اوّل آنکه شکی نیست که انگلستان در مورد ایران میلیونها سند دارد؛ از اسناد کنسولگریها گرفته تا اسناد جاسوسهایش در ایران و تشکیلات اینتلجنت سرویس. بنابراین وقتی اسناد بررسی میشوند باید به ماهیت استعماری فردی که سند را نوشته است، توجه شود. این نکته معمولا توسط مورخان، نویسندگان، تحلیلگرانِ تاریخ و مدعیان استفاده از اسناد انگلیس مورد غفلت قرار میگیرد.
آنها باید توجه کنند ماهیت استعماری انگلیس در طول سالها تغییر نکرده است. یعنی انگلیس، همان انگلستان استعمارگر دورة صفویه، دورههای زندیه، افشاریه ودوران قاجار و رضاخان و محمدرضا پهلوی است و به دنبال اهداف استعماری خودش است. در همه این دورانها متناسب با شرایط زمان، شیوههای انگلیسیها تغییر کرده اما ماهیت استعماریشان عوض نشده است و در این سیصد سال مسلماً دهها و صدها موضوع مستقل یا متصل در عرصه ایران داشتند.
انگلستان که هنوز دارای ماهیت استعماری است، و این همه در ایران جنایت، خیانت و غارت داشته است، آیا واقعاً اسناد تجاوز و خیانت و جنایت خود را منتشر میکند؟! یعنی اسناد اطلاعاتی و امنیتی اینتلجنت سرویس را منتشر خواهد کرد؟! اگر روزی این کار را بکند که تنفر جامعه از او دو صد چندان شده و میتوان علیه آن اقامة دعوا کرد؛ مورخان دانشگاهی هم با استناد به این اسناد میتوانند تاریخ واقعی اقدامات انگلستان در ایران را بنویسند.
نکته دوّم آنکه تحریفها در متن اسناد انگلستان زیاد است. اسنادی که انگلستان منتشر میکند بیشتر اسناد اداری، تاریخی و بخشی است که اطلاعات آنها دوسویه است و انتشار آنها به نفع خودش تمام میشود. مثلاً اسناد کنسولگری است و متن آنها اطلاعات زیادی از زوایای پنهان تاریخ ایران به دست نمیدهد. مثلاً در اسناد منتشرشده آمده که سر پرسی سایکس9 پلیس جنوب را برای ایجاد امنیت برای تجار انگلیسی تشکیل داد. واقعاً تشکیل پلیس جنوب با این هدف بود؟! یا مثلاً در اسناد میبینیم که انگلستان برای مبارزه با آلمان به ایران لشکرکشی کرد. این همة واقعیت است؟! یا مثلاً در ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 به خطر شوروی و کمونیسم در ایران و البته نقش انگلیس در کودتا اشاره میشود. این همة واقعیت است؟!
با تکیه بر این اسناد آیا میتوان به تحلیل درستی از تاریخ معاصر ایران دست یافت؟! آیا انگلستان در اسناد میتواند بگوید که چرا در ایران تشکیلات فراماسونری به وجود آورد؟! آیا انگلیس میگوید چرا مثلاً سیدحسن تقیزاده، حسینقلیخان نواب، محمدعلی فروغی و ... در خدمت ما بودند؟! مسلماً نخواهد گفت. مسلماً اسناد جنایات خود را هرگز منتشر نخواهد کرد. جالب است که اکنون عوامل مستقیم و غیرمستقیم انگلستان چنین القاء شیطانی میکنند که بدون اسناد انگلستان نمیتوان تاریخ ایران را نوشت! باید مراقب این حرکتها و این القائات بود تا مسیر تاریخپژوهی منحرف نشود. این حرکت یعنی تاریخ ایران موقعی مستند است که اسناد انگلیس یا آمریکا مورد استفاده قرار گرفته شده باشد.
- حالا که صحبت به اینجا رسید لطفاً درباره کتاب روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم نوشته محمود محمود به عنوان نمونهای از تاریخنگاری صرفاً براساس اسناد انگلیسی توضیح بفرمائید.
تبریزی: محمود محمود منتقد خوبی بود، البته خطایش این بود که در مورد سیدحسن تقیزاده ننوشت؛ دلیلش هم این بود که مدتها با تقیزاده در حزب دموکرات فعالیت میکرد. ظاهراً میخواست در مورد تقیزاده هم بنویسد ولی تقیزاده از او خواسته بود که تا زنده است دربارهاش ننویسد. محمود محمود هم زودتر از تقیزاده فوت کرد و نتوانست بنویسد.
یکی دیگر از کسانی که بر مبنای اسناد منتشره انگلستان مینویسد، دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان است؛ او ساکن انگلیس و از اعضای جامعة سوسیالیستهاست. متنهای او کاملاً جانبدارانه به نفع انگلستان، رضاخان و جریان غربگراست. مثلاً وقتی درباره قرارداد 1933 انگلستان با ایران درباره نفت مینویسد، اقدامات انگلستان را کاملاً طبیعی جلوه میدهد و مدعی است که انگلیس تمام حقوق ایران را هم در این قرارداد پرداخت کرده است! آیا واقعاً اینطوری است؟! در آثار کاتوزیان که براساس اسناد انگلستان نوشته است، رضاشاه به دنبال این بود که برای سامان دادن به مملکت و ترقیِ بیشتر، در قرارداد 1933 از مردم پول بگیرد! تقیزاده هم همیشه خادم این جامعه بود و حرفها درباره خیانتهای او هیاهویی بیش نیست! مورخان و پژوهشگران باید درباره ویژگیهای راویان تاریخ و بررسی صداقت یا عدم صداقت آنها بررسیهای لازم را به عمل بیاورند. خصوصاً نویسندگان و محققانی که آگاهانه، ناآگاهانه، عامدانه یا ناداناسته تحتتأثیر مراکز شرقشناسی، ایرانشناسی، تاریخنگاری یا اسناد انگلیس و آمریکا هستند.
البته ممکن است آمریکاییها چند سند خفیف علیه انگلیس یا انگلیس علیه آمریکا منتشر کنند، که اهمیتی ندارد و در چارچوب رقابت بین خودشان است نه از سرِ صدق و راستی. فرانسویها هم همینطورند. اصلاً همه قدرتهای استعماری اینچنیناند. محقق باید دقت نظر و موشکافیهای خودش را درباره ماهیت اسناد داشته باشد. چه غربیها در عرصه جهانی با هم رقیب هستند. رقابت را تا حد منافع خودشان و نهایت برتری و قدرت غرب ارزیابی میکنند نه با یکدیگر دشمن هستند و نه تمامی داشتهها را علیه یکدیگر بکار میگیرند.
- ببخشید استاد، لطفاً درباره نمونههایی از انحرافات اسناد منتشرشده توسط قدرتهای استعماری که قبلاً برای بنده فرمودید، توضیح دهید.
تبریزی: مثلاً آقای ایرج افشار اسناد کنسولگری انگلستان درباره نهضت جنگل را منتشر کرده است. به ادعای ایشان در این اسناد آمده که میرزاکوچکخان با انگلیسیها رابطة پنهانی داشته است! آیا واقعاً چنین است یا این اسناد بعداً ساخته شده است؟! اصلاً یکی از ابعاد مهم نهضت جنگل مبارزه با استعمار انگلیس بوده است. حال اینگونه وانمود میشود که مخاطب نسبت به مشاهیر و مفاخر خود تردید نماید.
- این اسناد مربوط به دوران نهضت جنگل است یا قبل از آن؟
تبریزی: دوران نهضت. یعنی میرزا هنگام مبارزه با انگلیس که به پادگان آنها در رشت حمله کرده، با عوامل انگلیس ارتباط پنهانی داشته است؟! آیا این واقعاً شدنی است؟!
- ادعا شده چه نوع رابطهای با سفارت انگلیس داشته است؟ پول میگرفته؟
تبریزی: رابطه، پنهانی و در هالهای از ابهام گذاشته است بطوریکه معلوم نیست چه بوده است؟ آیا اصلاً صحت دارد؟! روشن نیست. مثل این است که بگوییم یک آدم متدین، با تقوا و نمازخوان را در یک مشروبفروشی دیدیم که در حال میگساری بود! باورکردنی است؟!
- البته درباره عملکرد قدرتهای استکباری در کشورهای تحت نفوذ یا سلطه یک روش کلی وجود دارد. دولتهای استعماری و استکباری، در عین رابطه با دولتهای تحت نفوذ خود، سعی دارند با اپوزیسیون و مخالفان آنها هم ارتباط داشته باشند؛ ملاحظهشان هم اینست که اگر این مخالفان فردا به قدرت رسیدند، بتوانند به آسانی با آنها هماهنگ شوند. همچنین با استفاده از ارتباط با مخالفانِ دولتها، روابطشان را با دولتهای تحت سلطه تنظیم میکنند. مثلاً اگر دولتی برایشان بازی درآورد و حرفشنوی نداشت، از طریق مخالفانِ آن دولت به او فشار میآورند. مثل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا که هر وقت آمریکاییها میخواستند به شاه فشار بیاورند، به کنفدراسیون دانشجویان، فضایی برای برگزاری تظاهرات علیه شاه میدادند. احتمال دارد در آن دوره هم انگلیسیها میخواستند با نهضت جنگل و میرزاکوچکخان به عنوان اپوزیسیون دولت مرکزی رابطه داشته باشند؟
تبریزی: طبق اسناد دربار، رضاخان در اوایل سال 1300 به سفیر انگلیس اطمینان میدهد که مسئله جنگل حل میشود، نگران نباشید در اینکه انگلیس و شوروی در نهضت جنگل عامل و جاسوس داشتهاند شکی نیست، یا معارضان میرزا کوچک خان را تقویت کنند امری عادی است اما اینکه رهبری نهضت جنگل با انگلیس رابطه داشته همان اتهامی است که به سیدجمالالدین اسدآبادی، آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، حسن البناء رهبر اخوانالمسلمین مصر و دیگر چهرههای صالح و ضداستعماری هم میزنند.
مصداق مورد اشاره شما و روشهای استعماری صحیح است اما با در نظر گرفتن عملکرد و منش و روش میزراکوچکخان، صدق نمیکند. مثلاً سازمان سیا در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی منبع داشت؛ اسنادش هم منتشر شده است. ساواک هم منبع داشت. گزارشها درون کنفدراسیون به سیا و ساواک میرسید. اتفاقاً مرحوم بزرگ علوی در رمان موریانه01 به این مسئله پرداخته است. باید دقت داشت که اینها در کنفدراسیون منبع داشتند و میدانستند چگونه از آنها به نفع خودشان بهره ببرند. یا مثلاً آمریکاییها در درون جبهة ملی افرادی داشتند؛ مثل اللهیار صالح11، شاپور بختیار21 و ... که مستقیماً به آمریکاییها وصل بودند. ساواک هم نفوذیهای خودش را داشت؛ مثل ابوالفضل قاسمی31... در حالی که عملکرد و نتایج حاصل از مبارزات نهضت جنگل نشان میدهد انگلیس نمیتوانسته است با میرزاکوچکخان در ارتباط باشد و به رهبر نهضتی که علیه منافع خود و دولت دستنشاندهاش بوده کمک کند.
- آیا میشود گفت انگلیسیها در نهضت جنگل هم نفوذی داشتند.
تبریزی: اتفاقاً میخواهم به این نکته اشاره کنم و تفاوت این دو موضوع را بگویم. مثلاً آمریکا در جبهة ملی، شاپور بختیار را داشت؛ جبهه ملی که شاکلهاش ضدامریکایی نبود. شاکلة جبهة ملی، آمریکاییها را قبول داشت، همچنین شاه را به عنوان سلطان قبول داشت، اما به عنوان مستبد نفی میکرد. درست است؟
- بله.
تبریزی: پس انگلیسیها هم در نهضت جنگل نفوذی داشتند؛ این که به منزله ارتباط با میرزاکوچک جنگلی نیست! اتفاقاً یکی از نفوذیهای انگلیس در نهضت جنگل، ابتهاج بود؛ پدر بزرگ همین هوشنگ ابتهاج که بهایی هم بود. اینها از خاندان بهاییها هستند. خاندان ابتهاج41 و سمیعیها از خانوادههای بهاییهای گیلانند. در کتاب خود بهاییها هم، اسامی این خانواده هست. ابراهیم ابتهاج کارمند کنسولگری انگلیس در گیلان بود که از درون نهضت جنگل جاسوسی میکرد. جنگلیها هم متوجه شدند و او را دستگیر کردند و قرار بود اعدام شود، اما احساناللهخان دوستدار مانع اعدام او شد و آزاد گردید. البته او بعدها به دلیل توهین به ائمه اطهار(س)، به دست مردم رشت کشته شد.
نفوذی دیگر انگلیس در نهضت جنگل، رضا افشار بود. او در نهضت جنگل جایگاهی پیدا کرد و مسئول مالی آن شد. افشار، پول و بودجة نهضت جنگل را با خود به تهران برد و از آنجا هم به پاریس رفت. البته زندگی بعدیاش نشان داد که دزدیاش از نهضت جنگل از سرِ فرصتطلبی نبود، بلکه وابسته به انگلستان بود.
نفوذی بعدی که از بهاییها بود و به طرف کمونیستها رفت، احساناللهخان دوستدار51 بود. او در سال 1317 شمسی و در دوران استالین در روسیه به عنوان جاسوس انگلیس محاکمه و اعدام شد. همه اینها نشان میدهد که شاکلة نهضت جنگل علیه انگلیس بود. افراد این نهضت، قبل از نهضت جنگل، عضو هیأت اتحاد اسلام بودند؛ وقتی جنگ جهانی اول شروع شد و روسیه تزاری از شمال و انگلیسیها از جنوب به ایران حمله کردند، میرزاکوچکخان از طرف هیأت اتحاد اسلام مأمور شد یک تشکیلات نظامی درست کند و در مقابل اجانب بایستد و امنیت را در منطقه برقرار کند. میرزا در منجیل با نیروهای اشغالگر انگلیس جنگید و تعداد زیادی از آنها را کشت. میرزا هیچگاه با انگلیسیها مذاکره نداشت؛ همیشه با آنها در جنگ بود. فقط در یک مورد که انگلیسیها بازار رشت را بمباران کردند و عدة زیادی از زن و مرد را کشتند و بازار را به آتش کشیدند تا نهضت را شکست دهند، مذاکرهای بین جنگلیها و انگلیسیها انجام شد؛ آن هم بین جنگلیها و انگلیس و نه شخص میرزا با انگلیسیها انجام شد.
- سئوال مشخص اینست که آیا احتمال دارد انگلیسیها با میرزا به عنوان اپوزیسیون دولت مرکزی در تماس بوده باشند.
تبریزی: با میرزا نه. البته در اسناد انگلیس طوری وانمود شده که میرزاکوچکخان جنگلی وابسته به انگلیس است! اگر مثلاً انگلیسیها میگفتند که ما مردم کوچه و بازار را بمباران کردیم و کشتیم و میرزا مجبور شد دو نفر را برای مذاکره با ما یا تقاضا از ما بفرستد، قابل قبول بود. باید بدانیم که میرزاکوچکخان با استعمار روس، انگلیس یا شوروی مخالف بود. پس ادعای وابستگی میرزا به هر یک از قدرتهای استعماری با واقعیتهای تاریخی منطبق نیست و با توجه به نتایج حاصل از نهضت جنگل، هم پذیرفتنی نیست. از اعمال میرزاکوچکخان و نتایج کارهایی که انجام داده است میتوان به این نتیجه قطعی رسید که او نمیتوانسته است با انگلیسیها مرتبط باشد یا آدم آنها باشد.
- پس اگر درست متوجه شده باشم اشکال دوم شما به اسناد منتشره توسط قدرتهای استعماری اینست که در بعضی اسناد گزارشهای انحرافی وجود دارد.
تبریزی: بله، اصل مسأله همین خدشهدار بودن اسناد انگلیسیها و آمریکاییها درباره ایران است که توسط آنها آزاد شدند. زیرا مطالب را متناسب با منافع خود و دیدگاه دولت استعماری خود گزارش کردهاند. بنابراین نمیتوان به صرف اتکاء به این اسناد تاریخ آن دوره را روایت کرد. حتی وقتی ما از اسناد متقن هم بحث میکنیم از جمله همان مواردی که توسط دانشجویان پیرو خط امام از لانه جاسوسی آمریکا کشف کردند، باید توجه داشته باشیم با آنکه این اسناد را خود آمریکاییها دراختیار پژوهشگران قرار ندادند اما در تنظیم گزارشهای آنها کسانی مینویسند که از منظر منافع آمریکا و با دیدِ آمریکاییها این گزارشها را که اکنون به سند تبدیل شده است، نوشتهاند. اسنادی که نشانگر دخالت، توطئه، نفوذ، حضور و حرکت استعماری آمریکا در ایران باشد، به عنوان گزارش امر واقع تلقی میشوند زیرا بدون شک انتشار این اسناد به نفع آمریکاییهای نبوده است. اینها از جمله اسنادی است که یا هرگز منتشر نمیشدند یا اگر هم میخواستند روزی منتشر کنند، بخشهای وسیعی از آنها را بر روی عکس سند در زمان انتشار سیاه میکردند. همچنانکه برخی محققین نقل میکنند که انگلیسیها اصل سند را به پژوهشگران نشان نمیدهند و متن تایپ شده آن را ارایه میدهند. البته قسمتهایی از برخی اسناد را هم به دلیل ملاحظات امنیتی خودشان سیاه میکنند. خلاصه اینکه آنچه مهم است توجه پژوهشگران به ماهیت استعماری آمریکا و انگلیس است؛ این موضوع مهم در هر صورت باید در بررسی اسناد مورد توجه محققان قرار گیرد. چه در اسنادشان بیاید و چه نیاید، چه سند جعل کنند و چه جعل نکنند. ماهیت استعماری آنها نباید فراموش شود و نادیده گرفته شود.
- یعنی ممکن است بعضی از سندهای ارائه شده بعضاً کامل یا اصل نباشند؟
تبریزی: بله. البته ما که در ایران اسناد ساواک، وزارت امور خارجه و دربار پهلوی را منتشر میکنیم، برای اطمینان محقق از صحت سند، کلیشه اصل سند را هم در کتاب چاپ میکنیم. از آنجا که ما علیه همه استعمارگران هستیم، با انتشار همه اسناد استعماری مشکلی نداریم و عوامل استعمار را معرفی میکنیم. اما آنها تصویر اصل سند را همراه با متن تایپ شده آن منتشر نمیکنند.
- اسناد لژ بیداری که بعد از انقلاب منتشر شد مربوط به چه دورهای است؟
تبریزی- یک سال بعد از مشروطه، یعنی 1286 شمسی. فروغی این اسناد را منتشر نکرد؛ سال 1321 شمسی هم فوت کرد. از 1321 تا 1357، حدود 36 سال، فرد دیگری هم منتشر نکرد. محمود فروغی، پسر محمدعلی فروغی، اوایل پیروزی انقلاب اسلامی یک پیرمرد 80 ساله بود و اسناد لژ بیداری اتفاقی در خانهاش پیدا شد که بعدها توسط حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی در 5 جلد61 چاپ شد.
- ممنونم. اجازه بدهید به بحث اصلیمان برگردیم. لطفاً بحث نویسندگان موافق رضاخان را ادامه دهید.
تبریزی: یکی دیگر از کسانی که در مورد رضاخان نوشته است، دنیس رایت سفیر اسبق انگلیس در ایران است. او در کتاب انگلیسیها در میان ایرانیان71 مینویسد:
رضاخان که در گراند هتل قزوین به آیرونساید قول داده بود احمدشاه را از سلطنت خلع نکند، با اعزام یکی از محارم خود به لندن، از ژنرال انگلیسی خواهش کرد که او را از تعهد به قولی که در آن شبِ تاریخی 12 فوریه 1921 داده است معاف کند. آیرونساید نیز با سپاس ازاین روشِ وی، اطمینان داد که چون شخصاً از مجاری بسیار موثق اطلاع حاصل کرده است که ملت ایران [با تأکید] خواستار تغییر سلسله قاجار است لذا با کمال میل، سرتیپ پهلوی را از قید قولی که داده بود معاف میدارد.
خوب مثلاً از این حرف سفیر چه میتوان فهمید؟ ببینید که چطور موضوع را خلط میکند! در اسناد آمده که آیرونساید به سرهنگ اسمیت، فرمانده قزاقخانه، میگوید که این رضاخانِ قزاق یک نظامی خوب و آدم باهوشی است و از او میتوانیم استفاده کنیم. ببینید سفیر انگلستان چطور زیرکانه مینویسد! میخواهم نوع نوشتن او را نقد کنم. آیرونساید نمیتواند انکار کند که رضاخان عامل او بود، بلکه میگوید قول داده بود با احمدشاه کاری نداشته باشد! از این نوشته مثلاً میشود فهمید که انگلیسیها چقدر آدمهای مؤمنی هستند که به قولشان وفادارند! چون رضاخان قول داده بود، اقدامی نمیکرد، اما وقتی ملت ایران خواستار فروپاشی سلسة قاجار شدند، آیرونساید گذشت کرد و به رضاخان اجازه داد قاجار را کنار بزند! انصافاً با توجه به سوابق انگلیس در ایران و جهان و عملکرد رضاخان، این ادعا مسخره نیست!؟
موضوع بعد؛ بر فرض اینکه همة اینها درست باشد، آیرونساید چکاره است که این قول را بپذیرد و بعد هم خود تصمیم برای لغوآن بگیرد؟! این یعنی استقلال رضاخان؟! از این خاطرات، مطالب دیگری هم میخواهند القا کنند. به نظرم مهمترینش اینست که قصد دارند دولت انگلستان را در کودتای 1299 مبرا کنند و بگویند که موضوع کودتا یک صحبت شخصی بین رضاخان و آیرونساید بوده و ربطی به لندن ندارد! با بررسی این خاطرات، سئوالات متعددی مطرح میشود. در مورد قراردادهای رویتر، تنباکو، نفت و ... هم فقط نام افراد میآید که ضربات و نقد آن متوجه حاکمیت انگلیس شود!
دیدار رضاخان با آیرونساید برچه مبنایی انجام شد؟ چرا آیرونساید از رضاخان قول میگیرد که کاری به احمدشاه نداشته باشد؟ نقش آیرونساید در این وسط چیست؟ چرا رضاخان قول میدهد؟ مگر انگلستان قیم ایران است که رضاخان به نماینده آن قول میدهد؟ حتی اگر بر فرض محال رضاخان فرد مستقلی است، چه حقی دارد که در مقام یک قزاق ساده، چنین وعدهای به بیگانگان بدهد؟ جای سیدضیا در این ماجرا کجاست؟ چرا در این قضیه سیدضیا دوهزار تومان به رضاخان میدهد که در سرِ راه به تهران، بین قزاقها تقسیم کند؟ چرا رضاخان که به هیچ عهدی وفادار نبود، مجبور بود به تعهدش در مقابل آیرونسایدِ انگلیسی وفادار باشد و یکی از محارمش را برای لغو تعهدش، به لندن بفرستد؟ این مَحرم رضاخان کیست؟ البته اگر اصل این ادعاها را بپذیریم. براستی چرا برخی از مورخان ما اهل تأمل، تفکر و تعقل در تاریخنگاری نیستند؟
- ممنونم. منبع دیگری هم در اینباره هست؟
تبریزی: بله. یکی دیگر از این دست آثار که مربوط به دوره کودتای 1299 است، کتاب روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول است. نویسنده کتاب ویلیام اولسون نویسنده آمریکایی است.81 مبحث اول این کتاب در مورد قرارداد 1907 تا جنگ جهانی اول است. نویسنده موضوعاتی چون گسترش سیاست انگلیس در ایران، بحران حاصل از شکست روسیه در آذربایجان، بحران حاصل از تلاشهای ضد متفقین و مذاکرات با روسها، بحران در کابینة مستوفیالممالک، درگیری نظامی در بوشهر و قتلعام مردم توسط پلیس جنوب، ناکامی انگلستان در شیلات ایران پیش از ورود روسها، قرارداد 1916، بحران در روابط ایران و انگلیس و روس را بر اساس اسناد وزارت امور خارجة بریتانیا آورده است.
با آنکه نویسنده امریکایی است اما کتاب را بر اساس اسناد انگلستان نوشته است. اگر نویسنده کتاب را بر اساس اسناد امریکا مینوشت شاید نوعی به تعارضها، دخالتها، خیانتها و جنایات انگلیس در ایران، خاصه کشتار مردم خوزستان، دشتستان و بوشهر، تنگستان و دیگرموارد هم کمی میپرداخت.
اگر نویسنده امریکایی نبود، در زمره جاسوسان انگلستان، مانند ادوارد براون91 و میس لمبتون02، سرپرسی سایکس12 و ... قرار میگرفت؛ چون تلاش کرده انگلیس را از موضوع دخالت در ایران و جنایاتش در ایران تبرئه کند. در مورد سوابق وی اطلاعاتی پیدا نکردم. اگر با خوشبینی به این فرد نگاه کنیم، میتوان گفت وی درک صحیحی از تاریخ تحولات سیاسی ایران در دوره رضاخان نداشته است. زیرا نه تحلیلی از عملکرد استعمار و سوابق انگلستان و بریتانیا در ایران به مخاطبان کتاب خود منتقل میسازد ونه میتواند مناسبات درون قدرت در ایران را در دوران رضاخان بخوبی تحلیل کند.
البته همانطورکه توضیح دادم کتاب او براساس اسناد وزارت خارجه انگلیس تدوین شده و اسناد دیپلماسی بدون تطبیق با سایر اسناد درهمان موضوع و نیز دیدن روندهای پیش و پس از حودث تاریخی اغلب بیانگر همه واقعیتها نمیتواند باشد. زیرا اسناد وزارت خارجه اغلب با زبان دیپلماسی نوشته میشوند. این یک واقعیت است که انگلیسیها مانند سایر قدرتهای استعماری و استکباری اسناد جنایت و خیانت، تجاوز و تعدی خودشان را منتشر نمیکنند. عمدة اسناد تجاوزات و آدمکشیها و مأموریتهای استعماری و جاسوسی انگلیس در اینتلجنت سرویس است و عادی است که این اسناد را در اختیار هیچ کس قرار ندهند.
در مجموع میتوان گفت ویلیام اولسون نویسنده آمریکایی کتاب مذکور در راستای اهداف تاریخنگاری انگلیس و طبق روش سیاست استعماری لندن در تحریف واقعیات تاریخی و وارونه نشان دادن حقایق، سعی در تبرئة سیاست استعماری غرب و عموماً انگلستان داشته است.همچنانکه مراکز تاریخنگاری امریکایی هم در سه دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی همین سیاست را دنبال میکنند.
به عنوان نمونه نویسندة کتاب برای تبرئه انگلستان مینویسد:
انگلیسیها که ملتی سوداگر و تاجرپیشهاند درصدد برآمدند با سرمایهگذاریهای مختلف موجبات پیشرفت و ترقی ایران را فراهم آوردند؛ همچنین اعتقاد داشتند که تنها طریق منطقی آن است که ایران برای اصلاح ساختار اداری و معالم تحکیم دولت از مشورت بر صواب دید آن کشور بهرهمند شوند!22
به راستی با این تعریف آیا انگلستان به غلط برای مخاطبان کتاب، کشور انساندوست و مدافع انسانیت و مدافع ترقی و رشد ممالک دیگر معرفی نمیشود؟! اگر این جملات را جوانی بخواند که استعمار را نمیشناسد، چه شناختی به دست خواهد آورد؟ اگر طرفدار انگلستان بشود، مقصر است؟ مگر بد است انگلستان برای خدمت به مملکت و تسریع ساختار اداری و کمک به ایران و فراهم آوردن موجبات پیشرفت این کشور وارد ایران شود؟!
البته نویسنده هم اذعان دارد که جای شگفتی نیست که دیدگاههای انگلستان در مورد توسعه و ترقی موجب شد تا ساختار اقتصادی ایران بیشتر به انگلستان شبیه باشد! نویسنده سپس با طرح تعدی و حضور روس در ایران و اغراق در این مورد، سعی میکند حضور و برنامة انگلستان را در ایران، موجه نشان دهد؛ همان شگردی که اگر ما [انگلستان] نباشیم، کمونیسم ایران را خواهد گرفت! اگر ما نباشیم، آلمان ایران را خواهد گرفت! اگر ما نباشیم، فلان و بهمان خواهد شد! حتی نویسنده علت حرکت مشترک انگلیس و روس را در 1907 در ایران و انعقاد قرارداد ننگین 1907 و تقسیم ایران را به دو بخش روسی و انگلیسی، به دلیل خطر آلمان در ایران توجیه میکند. البته نویسنده به نقش این قرارداد در حفظ منافع نامشروع انگلستان در هند هیچ اشارهای نمیکند! نویسنده یا فاقد شعور و درک و آگاهی لازم برای تحلیل صحیح تحولات تاریخی ایران در آن دوران است یا در مسیر منافع انگلیس تحلیل میکند! آیا محققان ایرانی نباید به نقد و رد این گونه آثار بپردازند؟
- اگر امکان دارد بطور خلاصه بفرمائید در پاسخ به ادعاهای مطرح شده توسط اقای ویلیام اولسون در کتاب روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول چه میتوان گفت؟
در پاسخ مطالب این نویسنده باید گفت:
اولاً بر اساس مدارک و مستندات تاریخی غیرقابل تردید، ورود استعمار انگلیس به هر جای جهان یک فاجعة انسانی بوجود آورده است که همراه با تجاوز، غارت و جنایت بود. در هند، در عراق، در مصر، در افریقای جنوبی و ...
ثانیاً اهداف مشترک یا تعارض دو قدرت شیطانی روس و انگلیس در ایران چه ربطی به مردم ایران دارد که باید تاوانش را بدهند؟! مثل کشتار یهودیان در آلمان (البته اگر صحت داشته باشد که جای تردید در آثار آن هست) حال بهای آن جنایت اروپاییها را جهان اسلام و کشورهای عربی دارد میپردازد که حکومت پوشالی مثل اسرائیل تأسیس شود؟ وقتی بررسی میشود مشخص میگردد که اسرائیل کشور نیست بلکه یک پادگان و پایگاه غرب در جهان اسلام است.
ثالثاً اگر آلمان برای ایران یک خطر جدی بود، چرا ملت ایران که علیه استعمار روس، انگلیس، شوروی، امریکا و انگلیس در دو قرن اخیر مبارزه کردند، بر ضد آلمان به مبارزه برنخاستند؟
باید گفت روش مورخان، پژوهشگران و تاریخنگران و تحلیلگران استعماری همیشه این بوده که صورت مسئله را غلط مطرح میکنند؛ به همین دلیل هم نتیجهگیریشان غلط خواهد بود. این عده صورت مسئله را طوری مینویسند که خواننده مجاب شده و تحلیل آنها را بپذیرد. به قول جلال آلاحمد بوق را از سر گشادش میدمند. اصل مسئله را، طوری مینویسند که تمامی جنایتها، خیانتها، دخالتها و آدمکشیهایشان موجه جلوه کند. در مطالب این نویسنده، گویی اصلاً اصل حاکمیت ایران، استقلال، منافع و امنیت ایران مطرح نیست. نویسنده هیچ نقدی به اقدامات انگلستان و روسیه در تاریخ ایران وارد نمیکند و به تأثیر منفی حضور آنها در ایران اشاره نمیکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که انحطاط ایران همانند بیشتر کشورهای آسیایی، ناشی از عواملی بود که در ذات نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن وجود داشت!
- یعنی از نگاه آقای اولسون در هیچ مورد مقصر انگلیس نبود؟!
تبریزی: از نظر نویسنده تقصیر هیچ قدرت استعماری نبود! بلکه مقصر خودمان بودیم! در این که ما ضعف داریم شکی نیست. اما ما در داخل، یک خانواده هستیم و اگر هم با هم اختلاف داریم باید خودمان حل کنیم و نباید هیچ بیگانهای دخالت کند. امروزه هم عدهای القا میکنند که ما فقط نیازمند ورود قدرت نظامی و فناوری غرب هستیم و در داخل کاری نمیتوانیم بکنیم. جریانِ تبرئه غرب و مقصر دانستن خود همچنان ادامه دارد. آنها به گونهای تاریخ مینویسند که در آن همه عوامل استعمار غرب، به ویژه عوامل آمریکا و انگلیس، همیشه در مسیر منافع ایران حرکت کردهاند! اینها نه تنها در پی تبرئه عوامل گذشته استعمار نیستند، بلکه احساس میشود طوری مینویسند تا حرکت استعماری به شیوه جدید ادامه داشته باشد. صورت مسأله را طوری طرح میکنند که مردم باورشان بیاید مشکل ما همه از درون است و بیگانگان هیچ نقشی در عقبماندگی ما ندارند! این ما هستیم که چون جهان سوّمیم عقبماندهایم! در واقع به نوع دیگری، حرف ملکمخان32 ماسون را میزنند که باید دویست سال اختیار خود را به دست انگلیس بدهیم تا رشد کنیم! یا سخن دیگری را بیان میکنند که برای ترقی، باید ظاهراً و باطناً و سر تا پا غربی شویم و تغییر هویت دهیم! باید مراقب همه این اقدامات بود. یا یکی از همین افراد وابسته گفته بود رشد ادبیات ما در گرو گسترش و نشر ادبیات غرب در ایران است!
- آیا نفر دیگری هم هست که در حمایت از رضاخان کتاب نوشته باشد؟
تبریزی: بله. ژنرال سر پرسی سایکس، رئیس پلیس جنوب. من خاطرات او را از کتاب تاریخ مفصل ایران ترجمه دکتر عبدالله رازی42 نقل میکنم. در خاطرات سایکس آمده که ایران در این ده سال 1299 تا 1309، شاید بیش از هر دوره از تاریخ پرحادثهاش عوض شده است؛ بیشترِ آن هم در نتیجه شخصیت رضاشاه، بنیانگذار سلسلة پهلوی است. او ادعا میکند که در ایران یک روحیة ملی نیرومند بیدار شده، قدرت دولت با موفقیت در تمام پهنا و درازای این سرزمین برقرار گردیده و اوضاع مالی بر پایههای محکم استوار شده است. در خاطرات سفیر انگلیس در آن دوره، یعنی ریدر ویلیام بولارد، هم آمده که اهمیت اقدامات رضاشاه بیشتر در این بود که او تحصیلات مرتبی نداشت، ولی در عین حال به فرهنگ ملی ارج مینهاد! یکی از کارهای ارزندهاش، استخدام یک کارشناس فرانسوی به نام پروفسور آندره گدار بود که به ترمیم آثار باستانی ایران همت گذاشت!
- استاد تبریزی اگر موافق باشید به عنوان جمعبندی در این بخش بطور کلی نقطه نظرات موافقان عملکرد رضاخان را در تاریخ نگاری یک جمعبندی کنیم تا به بررسی نظرات مخالفان بپردازیم
تبریزی: ممکن است انسان در ترسیم شخصیتهایی که از نظر علمی، شخصی و معنوی مرتبه بالایی دارند، دچار غلو شود؛ یا ممکن است در ترسیم شخصیتهایی که دارای پستی و پلیدی بسیارند، دچار افراط در بدگویی از آنها بشود. این آفتِ بررسی شخصیتهای تاریخی است و بسیار باید مراقب بود. اما درباره رضاخان، کسانی از او دفاع میکنند که جای تعجب بسیار دارد. اگر انگلستان از رضاخان تعریف کند، پذیرفتنی است؛ بههرحال رضاخان نیروی خودشان بود. یا اگر دولتمردانی مثل سیدحسن تقیزاده، حکیمالملک، محمدعلیخان فروغی، علیاصغر حکمت، علی دشتی و ... که از عناصر وابسته به انگلستان بودند، از رضاخان تعریف کنند، طبیعی است. چون خودشان در بسیاری از عملکردهای رضاخان شریک جرم بودند و در مظان اتهام هستند. یا اگر نویسندگانِ وابسته به دربار پهلوی، مثل ابراهیم صفایی، اسماعیل رایین، سعید نفیسی، سیدحسین نصر، علینقی عالیخانی، داریوش همایون و رضا نیازمند از رضاخان تمجید کنند عادی است، دور از انتظار نیست. اما بعضاً کسانی از رضاخان تمجید میکنند که جای تعجب دارد.
گاهی کسانی در کسوت استادی دانشگاه، مورخ و پژوهشگرِ تاریخ، با وجود نبود ترس از حکومت پهلوی و فراوانی اسناد درباره پهلوی، باز از رضاخان تمجید میکنند. این در حالی است که خاطرات بسیاری از نسل پس از مشروطه وجود دارد که جنایتها و خیانتهای رضاخان52 را آشکارا مطرح میکند.
اکنون سئوال اینجاست که اینها چرا از حکومت پهلوی و رضاخان دفاع میکنند؛ رضاخانی که نه متفکر بوده، نه نظریهپرداز و نه یک مصلح. آیا رضاخان یک انسان آرمانی و ربانی و اسطورهای تاریخ بشریت بود؟! آیا رضاخان نماد آرمانی ملت ایران در عصرها و نسلها و دوران بود؟!
به یقین هیچ کدام از اینها نبود، اما حقیقت ماجرا چیست که برخی از او تجلیل میکنند؟ آیا تجلیل از رضاخان، در واقع تجلیل از عملکرد استعمار انگلیس در ایران نیست؟! آیا تأیید عملکرد انگلستان در قبل و بعد از رضاخان در ایران نیست؟! آیا این تمجیدها، ستایش جریان فراماسونری که رضاخان را مدیریت میکرد، نیست؟! تعریف از رضاخان، تجلیل از نظریهپردازانی نیست که در پشت پرده با تفکرات خود، رضاخان را مدیریت میکردند؟! آیا اینها قصد تبرئة رضاخان و دولتمردان او را، آن هم با آن کارنامة سیاهشان، دارند؟! آیا از بغض و کینه و عداوت نسبت به اسلام و دین و مردم مؤمن ایران است که از رضاخان تمجید میکنند؟ آیا میخواهند زمینهساز برآمدن و برکشیدن و تحمیل رضاخان دیگری از سوی غرب در آینده در این مرز و بوم باشند؟! آیا در پی آماده کردن نسل فعلی و جامعه امروزی برای پذیرش چهرة دیگری چون رضاخان هستند؟! آیا قصدشان توهین به مردم ایران است که به آنها بگویند لیاقت شما همان رضاخان قلدر است؟!
- به راستی پاسخ این سؤال را چه کسانی یا چه جریانهایی باید بدهند؟
به دلیلِ تلاشهای این عده در تحریف واقعیتهای تاریخی است که ما وظیفه داریم بیش از پیش رضاخان و اعمالش را به جامعه بشناسانیم تا دیگر در دام رضاخانهای بعدی نیفتیم و در حقیقت ماهیت استعمار غرب را نشان دهیم که انگشت اشارت بسوی لندن است.
- اجازه بفرمائید به بحث خودمان برگردیم. لطفا در اینجا به بررسی دیدگاههای منتقدان عملکرد رضاخان بپردازید.
تبریزی: بله یکی از آثاری که در انتقاد از عملکرد رضاشاه نوشته شده، اثر آقای عباس رمضانی است که تحت عنوان رضاشاه در نوبت نخست در سال 1386 در تهران به چاپ رسیده است.62 البته من اطلاعات جزئی از شخص نویسنده ندارم. اما او در این کتاب، مستنداً اشاره میکند که کودتای نظامی 1299 شمسی کار انگلیسیها بود. او مینویسد:
مدتی قبل از کودتا، آیرونساید و سروان کاظم سیاح، افسر ژاندارمری گردان قزوین با اتومبیل از قزوین به آقبابا آمدند و تقاضای ملاقات با افسران را داشتند. ارشد افسران، محمدقلی خان میرپنج فرماندة توپخانه، دستور احضار افسران را با نواختن شیپور صادر کرد و تمام افسران جمع شدند. ژنرال آیرونساید سخنانی ایراد کرد که توسط سروان سیاح ترجمه شد.
خلاصه بیانات مشارالیه را تا آنجا که به خاطردارم نقل میکنم. البته ممکن است در کلمات آن اختلافی با متن بیانات ژنرال آیرونساید وجود داشته باشد، ولی به طور قطع مفهوم آن همین است که ذکر کردم.
آیرونساید گفت که آقایانِ افسران، انصاف بدهید که مردمانِ نمکنشناسی هستید. پس از سقوط سلطنت تزار، حقوق و مخارج شما از طرف دولت پادشاهی انگلستان پرداخت میشود. فرماندة قزاقخانه را که یک روسی بود برکنار کردیم و آیرونساید و اسمیت را جایگزین ایشان ساختیم. انگلستان از شما در برابر تهاجمات محافظت میکند و به شما کمکهای نظامی و مالی میدهد. با این همه شما نسبت به ما بدبین و بلکه با ما دشمنید و به همین سبب است که ما نیز به شما اعتماد نداریم. ما برای حفظ امپراطوری مجبوریم در ایران فداکاری کنیم، ولی این حس بدبینی که در شما وجود دارد، ما را نگران کرده است. به همین دلیل باید خلعسلاح شوید. در این هنگام چند نفر از امرا مانند محمدقلیخان، محمدعلیخان و آیروم میرپنج که ارشدتر از رضاخان بودند ساکت ماندند؛ ولی رضاخان پیش آمد و یک چوبدست را که در دست داشت تکیهگاه خود قرار داد و از سروان سیاح پرسید شما کیستید و این مرد چه کاره است. سیاح جواب داد که من کاپیتان کاظمخان، افسر ژاندارمری قزوین و ایشان ژنرال آیرونساید، فرمانده کل قوای انگلیس در ایران و عراق است. آنگاه بین آن دو سخنانی رد و بدل شد.
ژنرال آیرونساید هم درباره رضاخان مینویسد:
رفته رفته توجه من و سرهنگ اسمایس (همان اسمیت از افسران ارشد انگلیس است که پس از سقوط روسیه تزاری برای آموزش نیروهای ایران آمده بود و آیرونساید امور بریگاد قزاق را به وی سپرد) به او جلب شد. کارهایی که به واحد او ارجاع میشد با اشتیاق انجام میداد؛ اشتیاقی که در واحدهای قزاق دیگر دیده نمیشد. فرماندة آنها فردی بلند قامت بود که طول قدش از شش پا تجاوز میکرد؛ شانههای فراخ و چهره و نگاهش مشخص بود. بینی عقابی و چشمان نافذش به او سیمای زنده و غیرمنتظرهای میداد. او مرا به یاد راجهها (حکمرانان هندوستان) میانداخت. نامش رضاخان بود. به یاد دارم نخستین باری که او را دیدم بدنش ازحملة جدی مالاریا میلرزید و فکر میکردم که او کسی نیست که با این بیماریها از پا دربیاید. ما تصمیم گرفتیم او را به طور موقت به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کنیم.
- اگر ادعا میکند اوّلین بار که رضاخان را دیده، زمانی بوده که او به مالاریا مبتلا بوده است، پس با حرفهای زده شده در این سخنرانی در تعارض است!
تبریزی: عموماً سیستمهای اطلاعاتی و جاسوسی در این موارد خیلی عادی برخورد میکنند؛ یعنی ممکن است قبلاً با هم در ارتباط بودند، اما قرار نبوده این ارتباط در این سخنرانی افشا شود. مسلماً انگلستان تنها توسط آیرونساید یا اسمیت با رضاخان در ارتباط نبود. قبل از اینها، اردشیر جی72 از سال 1296 با رضاخان ارتباط داشت و جلساتی برای او میگذاشت و به قول خودش، برای رضاخان شاهنامه میخواند و از خطرات روحانیان برای ایران میگفت! از سوی دیگر، عینالملک، پدر امیرعباس هویدا و از اعضای فعال تشکیلات بهائیت، با رضاخان رابطه داشت. باید دقت داشت که استعمار بسیار پیچیده عمل میکند و راههای نفوذ متعددی دارد.
- پس حالا دو نقل داریم؛ یکی نقل آیرونساید و یکی هم نقل این سخنرانی توسط جواد عامری. البته اینجا نکتة ظریفی وجود دارد. شاید آیرونساید با حقهبازی از قزاقها انتقاد میکند و آنها را تحقیر میکند تا به اهداف بعدی خودش برسد. البته معلوم میشود که قزاقها هم به انگلیسیها اعتماد نداشتند.
تبریزی: بله. انگلیسیها همیشه در ذهن عامه مردم ما منفور بودند.
- یعنی آیرونساید به اصطلاح دست پیش را گرفته تا پس نیفتد؟!
تبریزی: بله. اما نکتهای را در مورد غربیها باید توجه داشت و آن تحقیر ایرانیها توسط غربیهاست. البته میشود گفت که اساساً غربیها همیشه روحیه تحقیر شرقیها و به ویژه مسلمانها را داشتهاند؛ اکنون هم این روحیه را دارند. خاطرات و سفرنامههای شرقشناسان را نگاه کنید، پر است از تهمتها، اتهامات و تحقیرها نسبت به ایرانیها! همین وضعیت در مورد فرانسویها نسبت به الجزایریها هم وجود دارد؛ فرانسویها در کتابهایشان، الجزایریها را تحقیرمیکنند! این شیوه یکسان همه استعمارگران است.
خوب برگردیم به صحبتهای آیرونساید. او میگوید:
مرتب به دیدن بریگاد قزاق میرفتم. بریگاد قزاق بعد از مدیریت انگلستان، با شتاب به سوی کارآیی گام برمیداشت. مسئولیت تعیین تاریخ خروج نیروهای نظامی انگلستان از ایران، به من واگذار شده بود. من در نظر داشتم یک ماه پیش از عزیمت به بغداد این کار را بکنم. دو موضوع را با رضاخان در میان گذاشتم و تاریخ عقبنشینی را گفتم و خواستم قول بدهد هنگام عقبنشینی به هیچ اقدام تهاجمی و عملیاتی علیه ما دست نزند. به او هشدار دادم که اگر علیه ما اقدام خصمانهای صورتدهی، تخلیه نیروها را متوقف خواهم کرد و به تو حمله خواهم برد و وضعیت کشور از این هم متزلزلتر خواهد شد. البته من خواهان چنان وضعی نبودم. به او اطمینان دادم که من بریگاد قزاق را به این نیت بازسازی نکردم که هنگام عقبنشینی آن را نابود بکنم. موضوع دوم این بود که از او خواستم اقدام قهرآمیزی برای سرنگون کردن شاه خودکامه (احمدشاه) صورت ندهد و به دیگران هم اجازه چنین اقدامی ندهد.
با وجود این ادعاها، کودتای 1299 زمینهای برای قدرت گرفتن رضاخان بود و قدرت گرفتن بیشتر انگلستان را فراهم کرد. آیرونساید در ادامه، وضعیت کشور را بحرانی جلوه میدهد تا انجام کودتا موجه جلوه کند. او کشور را دارای بحرانهای بسیار معرفی میکند، از جمله بحران جدی کشمکش روس و انگلیس، ضعف کابینة محمدولی تنکابنی82 و تبدیل آن به عنوان ناتوانترین دولت مشروطیت، هرج و مرج در دستگاه دولتی، نبود امنیت، تهی بودن خزانة مملکت، آشفتگی دربار قاجار، بیلیاقتی طبقة حاکم، تزلزل در مجلس شورای ملی و چنددستگی بین نمایندگان، فقر و تنگدستی مردم و بیتفاوت بودن آنان نسبت به آینده، درگیر شدن دولت با جنگلیها و با شیخ محمد خیابانی را برمیشمارد.
امروز هم برخی نویسندگان با تکرار این حرفهای آیرونساید، سعی دارند آمدن رضاخان را موجه جلوه دهند. البته مسایلی مثل فقر، تزلزل در مجلس و مشکلاتی از این دست وجود داشت، اما آیا این مشکلات مجوز دخالت یک کشور بیگانه در مقدّرات ایران میشود و دیگر اینکه علّت پدید آمدن آن وضع آیا جز استعمار غرب چیز دیگری بود؟
- این مطالب را همان آقای رمضانی در کتاب خود آورده است؟
تبریزی: بله.
- با همه این اوصاف، رویکرد این نویسنده نسبت به رضاخان چیست؟
تبریزی: آقای رمضانی، جزو منتقدان رضاخان است و او را عامل انگلیس میداند.
- لطفا درباره رویکرد کسانی مثل مرحوم آیتالله شیخعبدالکریم حائری به سلطنت رضاخان توضیح دهید.
تبریزی: یکی از بزرگترین مبارزان ضد رضاخان، مرحوم آیتالله آشیخ عبدالکریم حائری یزدی92، موسس حوزه علمیه قم و در حقیقت یکی از بزرگترین علمای سیاستمدار معاصر ماست. امام خمینی(ره)، تأسیس حوزة علمیه قم را مساوی با تأسیس جمهوری اسلامی میداند.03 این که من این مطلب را با صراحت میگویم اینست که حرف امام برای ما حجت و حقیقت است.
شیخ عبدالکریم دو ویژگی داشت، یکی این که زبانش بسته بود و حتی نزد خواص هم خیلی از حرفها را نمیزد. آدم باید خیلی قوی باشد تا بتواند اسرار و حرفهایش را نزد خود نگه دارد. مسلماً جاسوسانی از طرف رضاخان کنار ایشان بودند یا احیاناً حرفهای پنهانی ایشان توسط برخی خواص به دربار رضاشاه میرسید. شیوه ایشان این بود که هر کجا رضایت از اقدامی داشت چیزی نمیگفت. مثلاً وقتی آیتالله حاجآقانورالله نجفی اصفهانی13 به قم آمد و نود نفر از علمای بلاد را در قم جمع کرد تا حکم خلع رضاخان را بگیرد، شیخعبدالکریم حائری نفیاً یا اثباتاً چیزی نگفت! اصلاً انگار متوجه این اقدام در قم نشده است! جاسوسان رضاشاه که دست آخر هم مرحوم آیتالله حاج آقانورالله نجفی را مسموم کردند، نکتهای علیه شیخعبدالکریم برای گزارش نداشتند!
یا مثلاً وقتی برخی مراجع نجف به ایران تبعید شدند، شیخعبدالکریم در قم از آنها پذیرایی شایانی کرد، اما در این موضوع هم وارد سیاست نشد. یا مثلاً وقتی آیتالله میرزاصادق مجتهد تبریزی23 که تبعیدیِ ضد رضاخان است به قم آمد، با توجه به شخصیت و جایگاه این مجتهد و مرجع مجاهد نفیاً یا اثباتاً چیزی درباره رضاخان نمیگوید. جالب اینجاست که به دلیل صداقت و سلامت خط مشی مرحوم شیخ عبدالکریم، خاص و عام مطیع اویند. شیخ تنها یک جا اطلاعیهای میدهد که در تقابل با رضاخان است؛ آن هم در قضیه آیتالله شیخمحمد بافقی است.
وقتی آیتالله بافقی33 به ورود بیحجاب زن و بچه رضاشاه به حرم حضرت معصومه(س) اعتراض میکند، رضاشاه با قشون از تهران به قم میآید و به حرم حمله میکند و مرحوم آیتالله بافقی را زیر کتک و لگد میاندازد. تنها در این ماجراست که مرحوم آیتالله عبدالکریم حائری، به موضوع آیتالله بافقی یک اطلاعیه سه سطری میدهد. با صدور بیانیه آیتالله شیخعبدالکریم، توطئة رضاخان خنثی میشود. ببینید اگر عالِم صالح و سیاستمدار باشد و اطرافیان آگاه و فهیمی داشته باشد که از او تبعیت کنند، در جهان اسلام مشکل نخواهیم داشت. گاهی پیروان عالمان دینی، حرف علما را نمیفهمند و به همین دلیل یا تندتر از آنها حرکت میکنند یا کندتر از آنها که هر دو غلط است.
بد نیست بدانید که وقتی آشیخعبدالکریم میخواست از نجف به قم بیاید، مرحوم آیتاللهالعظمی محمدتقی شیرازی، مرجع تقلید آن دوره، او را منع میکند و از او میخواهد که در نجف بماند و امر مرجیعت را بر عهده بگیرد. شیخعبدالکریم در جواب میگوید که ایران رو به تباهی و فساد میرود؛ باید برای مبارزه با فساد، در ایران حوزهای به وجود بیاید. یعنی او میداند چکار دارد میکند و برای چه و به کجا میرود.
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین شیخمحمد رازی از مورخان معاصر، معتقد است که در دوران شیخعبدالکریم حائری یزدی، دو بلیه اسلام و حوزه را تهدید میکرد؛ اول خلع لباس روحانیت و جلوگیری از تشکیل حوزة علمیه، دوّم بدعت کشف حجاب از نوامیس مسلمین. آیتالله حائری بر اساس تأثرات زیادی که بر او وارد میشد خون دل میخورد و گریه میکرد و گاهی منقلب میشد.
آیتالله شیخعبدالکریم حائری تلگرافی هم به محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت در محکومیت کشف حجاب رضاخانی ارسال کرد. پاسخ نخستوزیر، محمدعلی فروغی، به این نامه شیخ دارای نکات و عبرتهای تاریخی است. فروغی در بخشی از پاسخ خود نوشته است:
مایة تعجب است در این قبیل امور موافقت و مخالفت با احکام شرع مقدس را عنوان میفرمایید. بنده در عالم ارادتکیشی خالصانه معتقدم که شیوة مرضیه که موجب حسن عقیدة بندگان اعلیحضرت همایونی نسبت به وجود محترم بوده از دست ندهید. در مطالبی که عوام و مردم بیاطلاع و مغرض به عرض میرسانند تحقیق کنید. مثل کشف حجاب ... قسمی نفرمایید که مساعی جمیلهای که ذات خسروانه برای ترقی و تعالی دولت و ملت که یگانه وسیلة اعلای کلمة حق است، انجام میدهند، نوع دیگر جلوه کند...
گذشته از شخصیت فروغی، عضویت او در لژ بیداری و کارنامهاش در رابطه با منافع انگلیس که بحثی مستقل میطلبد اما باید توجه داشت که متن نامه فروغی به آیتالله حائری پر است از تهدید. پس از فرستادن این تلگراف، رضاشاه در قم به منزل شیخ میآید و بدون سلام و تعارف به ایشان میگوید:
رفتارتان را عوض کنید و گرنه حوزه را با خاک یکسان میکنم. کشور مجاور ما ترکیه کشف حجاب کرده است و به اروپا ملحق شده است، ما نیز باید این کار را بکنیم و این تصمیم هرگز لغو نمیشود.
البته کسانی که این مطلب را نقل کردهاند سند چندان محکمی ارایه ندادهاند. به هر حال رضاخان به تندی و خشمگین از منزل آیتالله حائری خارج میشود. بد نیست اشاره کنم که حجتالاسلام و المسلمین محمد رازی در کتاب دانشمندان اسلامی اشاره میکند که در جریان کشف حجاب و قدغن شدن حجاب در دوره رضاخان، بیش از شصت عالِم دینی به زندان و تبعید رفت.
این است که امام خمینی میگوید در بزرگی آیتالله حائری همین بس که توانست در زمان سخت رضاشاه که تصمیم داشت حوزه و روحانیت را نابود کند، حوزهها، بلکه روحانیت را حفظ کند و این امانت را به ما داده است تا ما به دیگران بدهیم.
آیتاللهالعظمی شیخمحمدعلی اراکی میفرمود اگر آیتالله حائری نفس میکشید یا کلمهای میگفت، فوری ماشین درِ خانهاش حاضر میکردند و او را به جایی میفرستادند که عرب نی انداخت! البته این جمله را از قول خود رضاخان هم گفتهاند. باز آیتالله اراکی میفرمود که اگر آیتالله حائری اقدامی میکرد، قم هم مثل مشهد میشد. شیخآقابزرگ تهرانی میگوید که آیتالله حائری مطمئن بود که مقصود حکومت از تمام سختگیریها، خودِ اوست و رژیم خود او را هدف قرار داده است. از گوشه و کنار، آیتالله حائری را تهدید میکردند تا چیزی بگوید و بهانهای به دست حکومت دهد تا طومار زندگی او و به تبع آن هستیِ حوزه علمیه قم بر باد رود. اما او هوشیار بود و عمق سیاست روز را درک میکرد.
شیخآقابزرگ تهرانی درباره ایشان اشاره میکند که آیتالله حائری اوضاع زمان خود را میشناخت و به این نتیجه رسیده بود که تا حکومت رضاخانی او را به حال خود واگذاشته است، صبر و سلوک بهتر است. این رویه، برای هدفی که برگزیده بود و خود را وقف آن کرده بود، مفیدتر بود. آیتالله سیدعبدالحسین غروی تبریزی، از علمای تبریز میگوید که چون دولت رضاخان دید با امتحان گرفتن از طلبهها و ایجاد فشار بر آنها راه به جایی نمیبرد، دستور داد که در قم نباید بیشتر از هفت نفر معمم باشد! صبر و حوصلة شیخعبدالکریم مثالزدنی است.
اقدامهای ضد فرهنگی رضاخان
- به جای خوبی در بررسی عملکرد رضاخان رسیدیم. یکی از مخالفان سرسخت رضاخان را هم معرفی کردید. میشود کمی هم درباره سیاستهای فرهنگی رضاخان از نگاه مخالفان او توضیح دهید.
تبریزی: به عنوان نمونه کتاب تاریخنگری و تاریخنگاری دکتر زرینکوب43 نوشته محمد بختیاری را که در 1391 توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده قابل ذکر است. در این کتاب آمده که رضاخان در دوران حکومتش آسیبهای زیادی به فرهنگ ایران وارد کرد. این کتاب نشان میدهد که در نیمة نخست حکومت رضاشاه، پیشرفت ادبی و فرهنگی که پیش از مشروطه آغاز شده بود، هنوز پابرجاست و هنوز در میان نخبگان اندک رمقی باقی مانده است، اما در نیمة دوم حکومت 20 ساله او اندک اندک رکود و رخوت جنبش روشنفکری را دربرگرفت و کار خلاقانه و انتقادیِ معتبری تولید نشد. در واقع حکومتِ استبدادی حتی ادبیات را هم نابود میکند، زیرا قانون حاکم نیست زیرا حرف اول را ارادة شخص میزند. البته، استعمار خود را پشت اراده شخصِ مستبد پنهان کرده است.
در همین کتاب درباره مطبوعات هم آمده که بعد از مشروطه یک جنبش مطبوعاتی با فراز و نشیبهایی به وجود آمد که همین جنبش هم در دوره رضاخان از بین رفت و چاپ هر برگهای منوط به اجازه بازرس ویژه شهربانی بود و باید مهر آن در بالای صفحات چاپ شده، درج میشد. سانسور و اختناق در این دوره باعث شد تا اغلب متفکران فقط به موارد کمخاصیت و در واقع کمخطر ادبی بپردازند. در این دوره کتابهای اسلامی اجازه چاپ نداشت؛ کتابهای ادبی با محتوای انتقادی اجازه چاپ نداشت. کار به آنجا رسید که حتی برگههای مجالس ختم یا جشنها هم باید به شهربانی برده میشد و اگر برای چاپ مجوز میگرفت، بر روی آن مهر «روا» میخورد و چاپخانه اجازه چاپ آن را داشت؛ اگر هم تأیید نمیشد مهر «ناروا» میخورد و چاپ آن ممنوع بود.
البته این کتاب هم اشاره دارد به اینکه در نتیجه سقوط رضاخان آزادی نسبیای در جامعه به وجود آمد و همین آزادی سیاسی زمینهساز رشد و غنای نسبی فرهنگی شد و تأثیرات عمیقی در مبانی اندیشه بر جای گذاشت.
باید توجه داشت که با وجود اشغال ایران توسط آمریکا، انگلیس و شوروی و با وجود قحطی و مشکلات بسیار، همین که سایه سنگین استبداد از سر مردم کنار رفت، مردم به خوشحالی پرداختند؛ جریانات سیاسی و دینی هم امکان فعالیت یافتند، مجلات، نشریات و کتابها منتشر شدند. البته در پی هر اختناقی، ممکن است افراط و تفریطی به چشم بخورد که نباید آن را هم نادیده گرفت. آنچه مهمّ است و اصالت دارد، رشد سیاسی و رشد اندیشه است و از درون همین رشد سیاسی، نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران متولد میشود. در همین نهضت، هم تودهایها که به دنبال نفت شمال برای شوروی بودند و هم دربارِ وابسته به انگلیسِ پهلوی ضد نهضت بودند. اما در نهایت نهضت ملّی شدن صنعت نفت به پیروزی رسید و این حرکت سه ساله (1327-1330) ملت را در عرصه وحدت سیاسی، مبارزات سیاسی و حضور در صحنه سیاسی فعال نمود و نشان داد که میتوان در برابر قدرت استعماری و استبدادی ایستاد و توانست در مرحله اول به پیروزی نائل حتی مجلس شورای ملّی علیرغم وجود و حضور عوامل دربار و انگلیس و... در برابر اراده مردم، رهبری اسلامی، مجاهدت فدائیان اسلام و وحدت سیاسیون به پیروزی برسد.
- علت این پیروزی چه بود؟
-تبریزی: علت، از بین رفتن اختناق پهلوی و رفع استبداد بود که در سایه حاکمیت قانون به تولید علم و فکر و اندیشه منجر شد. این یعنی اگر در چارچوب قانون، آزادی وجود داشته باشد، رشد و تعالی وجود خواهد داشت. البته آزادی بدون وجود قانون به بیبند و باری و هرج و مرج خواهد انجامید. محمد بختیاری نویسنده این کتاب اشاره جالب دیگری هم به کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332 دارد او معتقد است این کودتا دوباره ایران را به اختناق و استبداد برد و بار دیگر رشد و تحول به رکود گرایید.
نماد فرهنگ حکومت پهلوی
- به هر حال حاصل فرهنگ رضاخانی در این دوره چه بود؟
- تبریزی: نماد فرهنگ پهلوی هم در دو چیز خلاصه میشد؛ جریان فراماسونریِ مروج فرهنگ استعماری غرب و فرهنگ باستانگرایی به عنوان ابزاری علیه اسلام، فرهنگ و تمدن اسلامی و سنت جامعه که آن هم از آموزههای غرب بود. در این دوره، فرهنگ غربی جایگزین فرهنگ سنتی ایران که هم بومی بود و هم دینی، شد. استعمار برنامهریزی کرد و استبداد اجرا کرد!
در این دوره بخشی از روشنفکرانِ اهل قلم به استخدام حکومت درآمدند و به ابزاری در دست آن تبدیل شدند. جلال آلاحمد معتقد بود که روشنفکران دو راه بیشتر نداشتند، یا باید به سمت حکومت میرفتند یا به سمت اسلام و اندیشه دینی. در واقع مهمترین مشخصه فرهنگی ایران در دورة پهلوی، غربگرایی بود که جلال آلاحمد، از آن به غـربزدگی53 یاد میکند. نتیجه این غربزدگی این شد که جلوی رشد فرهنگ اسلامی و رشد اندیشه دینی را گرفتند.
البته متأسفانه تعدادی از این روشنفکران در مقابل نظام و اسلام ایستادند که یا طعمة چپ شدند و سر از حزب توده و سازمان چریک فدایی خلق و سازمان پیکار در راه طبقه کارگر و مائوییستها درآوردند یا وابسته به استعمار غرب شدند. نویسنده کتاب تاریخنگری و تاریخنگاری، نگاهی هم به سیاست تجددطلبی پهلوی دارد و معتقد است، آن را در شش مرحله میتوان بازشناخت:
1- وضع قوانین غیرشرعی (قوانین اسلامی و دینی حذف شد و قوانین غربی جایگزین گردید)،
2- تجدید سازمان عدلیه (محاکم شرعی به نظام دادگستری از غربآمده تبدیل شد)،
3- متحدالشکل کردن لباس، رواج پوشاک اروپایی (هر آدم عاقلی از متحدالشکل کردن لباس تعجب میکند. تغـییر لباس یعنی چه؟! هنوز هندیها لباس سنتی خود را میپوشند، آفریقاییها لباس سنتی دارند، عربها لباس خودشان را دارند)،
4- کشف حجاب از زنان63، ایجاد سازمان آموزشی به شیوة نوین غربی،
5- اسکان اجباری عشایر (در این کتاب نشان داده شده که اسکان عشایر چگونه تولید دامداری و اقتصاد ما را از بین برد)،
6- اصلاحات در صنعت و کارخانهسازی به شیوه غربی.
آقای بختیاری درکتاب نقل میکند که ملیگرایی دوره پهلوی خود را در قالب ناسیونالیسمِ باستانگرایی نشان داد. ملیگرایی دوره پهلوی یک ایدئولوژی در مقابل اسلام بود نه برای دفاع از میهن. در حالی که اصل ملیگرایی در 8 سال دفاع مقدس بروز کرد و از میهن دفاع کرد، اما در جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، حکومت پهلوی کوچکترین مقاومتی در برابر اشغالگران نکرد. با آنکه در دورة پهلوی، ملیگرایی در قالب ناسیونالیسمِ باستانگرایی بود.
تفاوت ناسیونالیسم دوره حکومت پهلوی با ناسیونالیسم پیش از آن
- آیا ناسیونالیسمی که در دوره رضاخان تبلیغ و ترویج میشد با ناسیونالیسم دوره قاجار و پیش از آن تفاوت اساسی داشت؟
- تبریزی: بله ناسیونالیسمِ دوره پهلوی با ناسیونالیسمِ پیشین ایران فرق داشت. در دوران پهلوی به نسل جدید آموزش میداد که اسلام دینی بیگانه است که قومی نامتمدن، آن را به ایران تحـمیل کرده است. عـموماً در تحلیلهای مراکز شرقشناسی غرب مثل بخش تاریخ کمبریج و مانند اینها این عبارت به چشم میخورد. در آثار سرجان ملکم و ژنرال سرپرسی ساکس و ادوارد براون و ... هم این مطالب وجود دارد. در این راستا، با زنده کردن به اصطلاح شکوه و عظمت شاهانه، کوشش میشد عنوان شاهنشاه در رأس جامعه قرار گیرد! اگر در دوران سلجوقی، قاجار و صفویه، شاه داشتیم، در پهلوی شاهنشاه مطرح شد! در این مورد ایدهای وجود دارد که من آن را از آیتالله سیدحسن مدرس گرفتم. نکته این است که اگر قبلاً شاهنشاه یا شاه شاهان گفته میشد برای این بود که ما شاهنشینهای متعددی داشتیم که در رأس همه آنها شاه شاهان قرار داشت، مثل دوره هخامنشی، اما در دوره پهلوی که چنین نبود!
یا مثلاً رضاخان با عنوان سردار سپه عنوان سوادکوهی را کنار گذاشت و نام خانوادگی پهلوی را برگزید که نام یکی از زبانهای کهن ایران بود؛ علّت این انتخاب هم تغییر زبان فارسی از لغت عربی به فارسی باستان بود. به همین دلیل هم فرهنگستان زبان پارسی ایجاد کرد.
- این چند نکتهای که مطرح کردید، نشاندهنده مؤلفههای اساسی سیاستهای فرهنگی دوره پهلوی اوّل بود در این مرحله اگر یک جمعبندی برای ما ارائه دهید سپاسگزار خواهیم بود.
تبریزی- در یک جمعبندی میتوان گفت نهادسازیهای دوره پهلوی و تجددگرایی، تقلید از غرب و توجه به باستانگراییِ منهای اسلام بود. مخالفت با حوزههای علمیه دینی، تغییر لباس، کشف حجاب و ترویج پوشش غربی، تشکیل فرهنگستان، به ظاهر برای پالایش زبان فارسی از لغات بیگانه ولی در اصل با هدف حذف واژههای عربی، برگزاری کنگرههای بینالمللی هنر و باستانشناسی، حضور مستشرقین غربی در ایران و تأسیس سازمان پرورش افکار با نگرش غربی و بسیاری از اقداماتی از این دست، برای آموزش و تربیت نوگرایی و باستانگرایی بود که بین سال 1317 تا 1320 انجام شد و هدف آن هم حذف هویت دینی جامعه ایران بود.
اصلاحات رضاخانی در دستگاه قضاء
- چند نکته درباره برخی اقدامات رضاخان وجود دارد. مثلاً سئوال این است که هدف بازسازی نظام دادگستری در دوره رضاخان چه بود؟ و چرا علیاکبر داور که خود معمار اصلی این اصلاحات بود به دستور رضاخان کشته شد؟ قبل از آن، یک نظام کاملاً محلی به صورت شیخوخیت وجود داشت؛ یعنی فردی در محکمه بود که اختلافات مردم را حل و فصل میکرد؛ البته نظام مشخصی نداشت. اما رضاخان یک نظام هماهنگ ایجاد کرد؛ این نظام، به تقلید از حقوق فرانسویها، دادستان و مدعیالعموم پیدا کرد؛ حکم را هم قاضی صادر میکرد. حالا سئوال این است آیا این اقدامها اشکال داشت. اهداف دیگری در پشت آن بود؟
تبریزی: شک نیست که هر جامعهای نیاز به تحول و تغییر دارد؛ با گذشت زمان و در روند اجرای برنامهها، آسیبها و آفاتی در جامعه ایجاد میشود که باید اصلاح کرد. میدانید که دوران قاجار دوران افول فرهنگ، سیاست و دانش و ارزشهای ایران است؛ علت هم، سلطة استعمار در ایران و بیکفایتی کارگزاران، توأمان است.
نهضت مشروطه هم برای اصلاح وضع موجود و ایجاد تحول در جامعه پاگرفت. شما در اعلامیهها و بیانیهها یا رسالههای علمای عصر مشروطه به این پی میبرید که همه آنها در پی عدالت اسلامی و اجرای قوانین اسلامی بودند. حتی مرجع تقلید زمان، آیتالله آخوند ملامحمدکاظم خراسانی، اعلام میکند که این پادشاه سفاک (محمدعلی شاه) باید برود. درست است که باید اوضاع قضاوت هم پس از قاجار تغییر میکرد و امور اصلاح میشد73، اما به کدام سمت و سو؟ به سمت غربی شدن و حذف هویت دینی جامعه، آن هم با هدایت و برنامهریزی استعمار یا به سمت اسلامی شدن قوانین و اجرای احکام اسلامی؟! اما تغییرات و اصلاحات در در دورة رضاخان، با دیکته حکومتهای استعماری و بر اساس تأمین منافع آنها انجام گرفت و نه بر اساس نیازهای کشور. رضاخان و حکومتش هم در این موضوع، اراده و اختیاری از خود نداشت. در این ارتباط چند نکته مهم قابل ذکر است:
1- اگر ما نسبت به دورة پهلوی انتقاد داریم به معنای تبرئه قاجار نیست. قاجار در محل خود باید نقد و بررسی شود. اما رضاخان برکشیده سیاست انگلیس است.
2- نهضت مشروطه برای این پاگرفت تا در کشور قانون حاکم بشود و مملکت در چارچوب قانون اداره شود،اما متأسفانه در اثر خیانت وابستگان و نفوذ عوامل دشمن، از مسیر اصلیاش منحرف شد.83
3- کودتای سوم اسفند 1299 هم نتیجه این انحراف بود. البته گاهی کودتا توسط نظامیانِ مستقل انجام میشود، ولی کودتای رضاخان اینگونه نبود؛کودتای رضاخان، همانطورکه توضیح داده شد، کودتای استعماری با هدایت بیگانگان و در مقابل نهضت مشروطه بود و هدفش نابودی اسلام در ایران بود.
4- مشکل اساسی حکومت پهلوی این بود که به دستور بیگانه عمل میکرد نه براساس منافع ملّی. همچنین از الگویهای غربی استفاده میکرد بدون آنکه حتی آنها را با نیاز جامعه منطبق سازد. در همین راستا، تشکیل عدلیه هم برای از بین بردن احکام اسلامی بود. احکام بیش از آن که بر اساس شرع باشد، بر اساس قوانین اروپایی شکل گرفت.
5- بررسیها نشان میدهد که رؤسای دادگستری در دوره پهلوی یا بهایی بودهاند یا ماسون! در واقع اینها نفوذی استعمارند برای تغییر مسیر قضاوت از احکام اسلامی. وقتی محمد باهری93 (بهایی) وزیر دادگستری میشود، معلوم است که وضعیت قضاوت چطور خواهد شد!
6- مشکل اصلاح نهادها نیست، بلکه مشکل تغییرات محتوایی آنها و خالی شدنشان از فرهنگ اسلامی است. آنچه در دورة رضاخان انجام شد تغییر محتوا بود، والّا اصلاح امور مشکلی نیست. مثلاً ما باید فرهنگستان زبان و ادب فارسی داشته باشیم، اما رضاخان این نهاد را برای از بین بردن فرهنگ و مفاهیم واژههای عربی و قرآنی از زبان فارسی و به تبع آن دور کردن زبان و فرهنگ مردم ایران از فرهنگ اسلامی تأسیس کرد.
7- وجود روح استبداد در این دوره پهلویها است. مرحوم آیتالله نائینی در کتاب تنزیهالامه و مرحوم کواکبی در طبایعالاستبداد04، یک عالم شیعه و یک عالم اهل سنت، میگویند که اساس استبداد پایههای ضددینی دارد. استبداد برخاسته از ارادة شخصی است ولی دین ملهم از قوانین الهی است. حاکمیت استبداد ضدقانون است، اما حاکمیت الهی، حاکمیت قانون است.
امام خمینی نیز مکرر میفرمود که حکومت الهی یعنی حکومت قانون14 و رعایت عدالت اجتماعی. بر این اساس حاکمیت استبداد، ضدساماندهی و شکلگیریِ صحیح نهادهاست.
8- در دورة رضاخان، هم شاهد حضور استعمار خارجی هستیم و هم استبداد داخلی. استعمار بر اساس منافع خود برنامهریزی میکند؛ استبداد هم ذیل استعمار با مردم رفتار میکند. نه در تعارض با آن. استبداد همجهت و موازی با استعمار است.
به عنوان نمونه از یک طرف دادگستری با قوانین غربی ایجاد میشود و از طرف دیگر، همین دادگستری، خود عامل ظلم و ستم و اجرای ارادة منویات رضاخانِ مستبد میشود. در واقع حتی همان قانون نیمبند که اشکال فراوان هم دارد، درست اجرا نمیشود. به طور مثال مرحوم آیتالله میرزامهدی آشتیانی24 به نیت اصلاح امور وارد دادگستری میشود، ولی دایماً به دستورات ظالمانه رضاخان برمیخورد و چون دستورات او را اجرا نمیکند، اخراج میشود!
- منظور شما کدام آشتیانی است؟
تبریزی- میرزامهدی آشتیانی فیلسوف بزرگ شرق است. البته کسان دیگری مثل مرحوم میرزاطاهر تنکابنی34 هم بودند که نتوانستند کاری در دادگستری از پیش ببرند. چرا؟ برای اینکه رضاخان املاک مردم را غصب میکرد، ولی دادگستری اجازه رسیدگی به تظلمخواهی مردم را نداشت. صاحبان زمینهای غصبشده را هم با عنوانهایی چون معارض و مخالف به زندان میانداختند. پس قانون غربی میشود نماد استعمار و اقدامات رضاخان میشود نماد استبداد.
حال با این وضعیت، تأسیس دادگستری واقعاً خدمت به کشور، مردم و دین بود؟! معلوم است که خیر. دکتر علی شایگان پس از سقوط رضاخان مقالهای نوشت که هنوز هم حرفهای تازهای دارد. خلاصه مقاله این است که در یک سیستم استبدادی، امکان رشد نخبگان و اندیشمندان وجود ندارد و در این دوره با قتلالرجال! روبرو هستیم.44
امام خمینی هم درباره جمع بین استبداد و استعمار در دوره ضاخان مطالبی دارند. امام میفرمود مثلاً آقامحمدخان هم، مستبد و دیکتاتور بود؛ از سرها مناره میساخت، اما خائن نبود، وابسته نبود؛ عقل و شعورش همین اندازه بود. اما رضاخان هم دیکتاتور و ظالم و آدمکش بود و کارهای آقامحمدخان را تکرار کرد و هم خائن و وابسته به استعمار بود.54
- پس جمعبندی از مباحثی که تا اینجا مطرح کردید این شد که اولاً تنها شکل دادگستری درست شد اما چون استعمار در پشت این تغییرات است، محتوای آن غربی و غیردینی شد. ثانیاً به دلیل وجود استبداد، تظلمخواهی در دادگستری وجود نداشت و شاید خود به عامل ستم بر مردم تبدیل شد. ثالثاً دادگستری جدید ما را از فرهنگ اسلامیمان دورتر کرد. البته بدون دفاع از نظام عدلیه قاجار گفته شد اگر تغییرات در دادگستری دوره رضاخان بر اساس منافع اکثریت مردم ایران بود ایرادی نداشت.
دو شرط مهم برای عملکرد مناسب احزاب
- اکنون به این پرسش میرسیم که آیا احزاب هم در دوره رضاخان چنین وضعیتی داشتند و دچار وابستگی به بیگانگان بودند؟
تبریزی: بله. البته نیازمند توضیح است. شکی نیست که هر جامعهای نیازمند احزاب مستقل، مقید به قانون، کارآمد و قوی است. حزب یعنی نظارت عمومی بر حرکت سیاسیـ اجتماعی دولتمردان. مطالبات اقشار مردم از زبان حزب بیان میشود و میتواند به رشد و آگاهی سیاسی جامعه منجر شود. البته حزب باید دو مشخصه داشته باشد؛ مستقل و قانونگرا باشد. یعنی نباید وابسته به بیگانگان باشد. مثلاً حزب توده (1320-1370) در حال فعالیت است. جوانها را به دور خود جمع میکند و فعالیتهایی در زمینه شعرخوانی، قصهنویسی، روزنامهنگاری و مانند آن دارد و دایماً شعارهایی به طرفداری از کشاورزان، کارگران و دیگر اقشار محروم جامعه مطرح میکند، اما متأسفانه در نقاط حساس تاریخ، منافع ملّی کشور را فراموش میکند و مدافع سرسخت اتحاد جماهیر شوروی میشود. این تشکیلات نمیتواند حزب به معنی کامل مستقل باشد و به درد جامعه برسد. پس، بدون در نظر گرفتن ایدئولوژی الحادی که نخستین اشکال حزب توده، وابستگیاش به کشور بیگانه است. اشکال فرقه دمکرات آذربایجان و حزب دموکرات در کردستان هم همین است. اگرچه رسوائی آن و آسیبهایش هنوز پس از هفتاد سال باقیست. ماجرای نفت شمال، اوج وابستگی حزب توده و فرقه دمکرات را به شوروی نشان میدهد. البته خودشان هم به این مطلب اعتراف دارند. در این عرصه افزون از 50 خاطره فقط از رهبران و اعضای حزب پس از کنارهگیری یا فروپاشی منتشر شده است.
این قبیل احزاب ویژگی دوّم احزاب واقعی، یعنی قانونگرایی را هم ندارند؛ فعالیت مخفی سازمان افسران، نفوذ در نهادهای قانونی مملکت و اعمال اهداف حزبی بصورت مخفیانه برای یک حزب یعنی عبور از قانون. وضعیت سایر احزاب هم همینطور بود.
- البته فعالیت قانونی احزاب در نظامی که خود قانونی عمل میکند و بصورت قانونی به قدرت رسیده است، معنا پیدا میکند. حکومت رضاخان که خود از ابتدا غیرقانونی به قدرت رسید و اولین ناقض قانون هم خودش بود.
- تبریزی: بله فردی مانند سیدضیاءالدین طباطبایی و حزب اراده ملّیِ او به انگلستان وابسته است؛ او و حزبش، نه به دلیل دفاع از کشور بلکه برای دفاع از منافع انگلستان، در مقابل حزب توده میایستد. جالب است که این حزب هم اقدامات خلاف قانون دارد. این دو حزب دو تیغه یک قیچی علیه مملکت بودند.
امام خمینی هم به وابستگی احزاب در تاریخ معاصر ایران به بیگانگان اشاراتی دارند. امام معتقد است که هدف از تشکیل حزب باید تقویت وحدت ملی و برای منافع ملی کشور باشد و موجب رشد ملی شود. از نظر امام، احزاب باید رقیب علمی ـ سیاسی هم باشند نه دشمن هم.64
اما وقتی حزبها علیه یکدیگر فعالیت کردند و در دام اعمال غیرقانونی افتادند، به جای کمک به وحدت ملی باعث اختلاف در جامعه خواهند شد. در این حالت انرژیای که باید صرف خدمت به مملکت شود صرف دعواهای حزبی میشود.
البته پیرامون احزاب ما در چهار مرحله باید به بررسی، تحلیل و نقد بپردازیم:
1- عصر مشروطه تا کودتای انگلیسی سوم اسفند (1299-1284)
2- احزاب در دهه (1320-1332)
3- احزاب پس از کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد
4- پیرامون احزاب و نقش آنها پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاصه (1358تا1360) که در جای خود به یک تحلیل و بحث مستقل و مفصل نیاز دارد.
دانشگاهها مرکزی برای نفوذ
- در مورد دانشگاه و تأسیس آن در دوره رضاخان نیز چند سئوال مهم مطرح میشود. آیا دانشگاه در سال 1314 تنها به عنوان یک نهاد علمی تأسیس شد؟ یا در پشت آن هم باز اهداف استعماری و طرحهای استعمار فرهنگی نهفته بود؟ آیا این دستگاه استعماری بود که از طریق نهاد دانشگاه به روند تفکر و حرکت روشنفکران جهت داد و آنها را به ضدیت با اسلام کشاند؟ یا آنکه چون ضدیت با اسلام که منافع غرب در آن نهفته بود، موجب شد افرادی تربیت شوند تا منافع غرب را در ایران تأمین کنند؟ و از اسلام که فرهنگ بومی بود دور شوند؟ آیا واقعاً به همین دلایل بود که دانشگاه در ایران، مجری سیاستهای غرب شد؟ و منافع ملی که اکثریت مردم در ایران بودند نادیده گرفته شد؟ آیا میشود از همین منظر به تأسیس دانشگاه هم در دوران رضاخان ایراد وارد دانست؟
تبریزی: امام خمینی به همین موضوع اشاره دارند. امام میفرماید فرهنگ ما فرهنگ استعماری است و باید فرهنگ استقلالی شود.74 دکتر علی شریعتی تحلیل جالبی دربارة آفریقا داشت. او میگفت هر چه در آفریقا علم گسترش یابد، بیشتر مستعمرة غرب میشود، زیرا از خود فرهنگی ندارند و با فرهنگ غربی وارد عرصه شدهاند.
مسئله دانشگاههای ما هم همین شد. جلال آلاحمد میگفت در این 40 سالی که دانشگاه داریم، کدام ادیب را تحویل جامعه دادهایم. او معتقد بود بخشی از ادیبان که مربوط به ادبیات کلاسیک خودمان، قبل از تأسیس دانشگاه هستند؛ دانشگاه چیزی بر آنها نیفزوده است.
جالب است اشاره کنم که وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، هفتصد و بیست و چند استاد فراماسون در دانشگاه داشتیم! که اخراج شدند. وضع دانشگاه در ایران این شکلی بود، دانشگاه استعماری بود، فرهنگی که ارائه میشد، کتب درسی آن همه برخلاف فرهنگ ملّی بود و همچنین تولید علم نیز در داخل نبود.
- مگر آن دوره چند استاد دانشگاه داشتیم که در بینشان این تعداد فراماسون وجود داشت؟!84
-تبریزی: باید توجه داشت دانشگاه شیراز را آمریکاییها تأسیس کردند. دانشگاه دماوند را آمریکاییها درست کردند. دانشگاه شریف را هم آمریکاییها بر اساس اهداف خودشان و نه در جهت رشد صنعتی، علمی و فرهنگی ما تأسیس کردند. رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز ذبیحالله قربانِ بهاییِ فراماسون بود که در پنج لژ ماسونی مشارکت داشت. هوشنگ نهاوندی هم، بهاییِ فراماسون بود. رئیس دانشگاه شیراز فرهنگ مهر عضو تشکیلات بهائیت و فراماسون بود. دانشگاه ملّی هم توسط آمریکاییها تأسیس شد، خانم افخمی استاد دانشگاه و مشاور نخستوزیر، رئیس سازمان زنان عضو کانون مترقی از مادر عضو تشکیلات بهائیت و از پدر عضو تشکیلات شیخیه بود.
دکتر علینقی عالیخانی عضو ساواک، مسئول اقتصادی ساواک مرتبط با اسرائیل و انگلیس. وی مدتی رئیس دانشگاه بود. دکتر منوچهر اقبال، رئیس دانشگاه از چهرههای مهم فراماسون بود. دکتر جهانشاه صالح عضو تشکیلات روتاری و مرتبط با آمریکاییها بود. وضع دکتر مجتهدی، دکتر سیدحسین نصر، دکتر علیاکبر سیاسی نیز مشخص است. رجالشناسی، جریانشناسی و استعمارشناسی سه اصل در بررسی و تحلیل تاریخ معاصر است.
- اگر اجازه بدهید برگردیم به دوره رضاخان
-تبریزی: البته تا این مطالب را میگویید عدهای برای دفاع از عملکرد انگلیس، آمریکا و استعمار و استبداد پهلوی وارد میدان میشوند و به نیروهای خدوم و انقلابی تاریخ معاصر بد و بیراه میگویند و وقتی با آنها مقابله میشود، ادعا میکنند آزادی نیست! این همان دانشگاه با پیشینه استعماری است. حداکثر فعالیتها هم میشود تقلید از غرب. اگر برتراند راسل گفت من چرا مسیحی نیستم؟ یکی پیدا میشود و ادا درمیآورد و میگوید: من چرا مسلمان نیستم! چرا شیعه نیستم، چرا قرآن را قبول ندارم!
ادای راسل را درآوردن که رشد علمی نیست! آن یکی پا را فراتر گذاشته و میگوید ژان پل سارتر در غرب با فلان خانم، بدون ازدواج، زندگی مشترک دارند، من هم برای رشد و ترقی باید چنین زندگی کنم! این ماحصل دانشگاه رضاخانی با پیشینه استعماری است. مثلاً همسر جمشید آموزگار باید اروپایی باشد، همسر تقیزاده باید اروپایی باشد، همسر جمالزاده باید اروپایی باشد تا برخی امرای ارتش مانند سرلشگر ارفع و ... رشد کنند؛ اینها بروندادهای دانشگاههای رضاخانی هستند. در واقع غربزدگی در تار و پود زندگی آنها ریشه دوانده است. ما در دوره پهلوی متمدن نشدیم، متجدد شدیم. تجدد یعنی تقلید از غرب که در برابر سنت است. تمدن که در مقابل سنت نیست. آن که تمدن را مقابل سنت معرفی میکند، نه سنت را میفهمد و نه تمدن را. اگر استعمار نباشد که به اینجا نمیرسیم. اگر استعمار نباشد، نهایتاً خطاهایی داریم که قابل اصلاح است.
- اینجا نکته ظریفی مطرح هست. در دورة رضاخان روشنفکرانی بودند که در خدمت استعمار قرار میگرفتند مثل محمدعلی فروغی یا سیدحسن تقیزاده و امثالهم. اما بعد از انقلاب اسلامی، روشنفکر، وابسته نیست، اما فکرش وابسته است؛ یعنی خودش مفتون و شیفته غرب شده است، ولی به دستگاه استعماری وابسته نیست. غرب، قلب اینها را فتح کرده است و به واسطه این شیفتگی به استعمار خدمت میکنند و نمیدانند با کارهای خود آب به آسیاب استعمار میریزند؛ در واقع به اسم خدمت به کشور و به کام استعمار. لزوماً هم به مراکز اطلاعاتی و امنیتی غرب وصل نیستند؛ بلکه نفوذ آنقدر عمیق است که آنها در ضمیر ناخودآگاهشان مدافع استعمار غربند.
تبریزی: همینطور است. بیماریای در جامعة ما هست و آن اینکه در بررسی مسائل فقط به یکی دو جنبه توجه میکنیم، نه به همه جوانب. به همین دلیل هم غالباً حق مطلب ادا نمیشود. همینجاست که برخی دچار تناقض میشوند و شبهات به قوت خود باقی میماند. باید بدانیم، غربزدگی، غربگرایی، غربپرستی و غربشیدایی که مستقل است با غربمزدوری که وابسته است متفاوت است. همچنین باید بدانیم ما نیازمند غربشناسی هستیم که نه تنها بد نیست، بلکه بسیار مطلوب و از ضرورتهای تاریخ معاصر است. نکته دیگر وابستگی فرهنگی اگر با برنامه و حرکت منظم و با مدیریت باشد، حداقل یک قرن فرصت میخواهد تا تحول فرهنگی پدید آید، مضافاً ما بعد از انقلاب اسلامی هم تعارض، تصادم و جنگ فرهنگی با غرب را داریم و هم غرب با تمام توان به جنگ فرهنگی و تهاجم و هجمه فرهنگی علیه اسلام، انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی پرداخته و میدان جنگ همچنان شعلهور است و باید لشگر فرهنگی را در ابعاد گونهگون به میدان آوریم.
اوج رشـد ما در غربشنـاسی و اوج ابتـذالمان در غربمزدوری است.
مثلاً اقبال لاهوری سالها در غرب زندگی کرده و بسیاری از کشورهای اروپایی را دیده و دکترایش را از آلمان گرفته است، یک غربشناس است. او درباره غرب چنین میگوید:
غربیان گم کردند افلاک را/ در شکم جویند جان پاک را. یا: داد ز افرنگ و دلآویزی افرنگ/ داد ز چنگیزی افرنگ.94
یعنی حرکت غرب را با خونخواری چنگیزخان مغول مقایسه میکند و میگوید اوّلین قربانی شمشیری که غرب در دست گرفته است، خود غرب است و این شمشیر معنویت را در جامعه غرب از بین خواهد برد. انسانهای صالح و مصلح نه تنها مجذوب غرب نمیشوند که آگاهانه و عالمانه علیه غرب بمبارزه بیامان میپردازند. سیدجمالالدین اسدآبادی هم غربشناس است؛ علیه غرب هم مطلب دارد. ادوارد سعیدِ مسیحیِ فلسطینی هم غربشناس است. دکتر خورشید احمد هم همینطور. در جامعه خودمان در طی یکصد سال اخیر از علماء و اندیشمندان اسلامی چهرههای بیحاشیهای داریم.
- ابوالاعلی مودودی از کدام دسته است؟
- تبریزی: علامه مودودی هم غربشناس است. آدم متعادلی است. دکتر خورشید احمد معاون او بود. شخصیتهای غربشناسی داریم که غرب را نه مطلق قبول دارند و نه مطلق رد میکنند؛ شکیب ارسلان، سیدقطب و برادرش محمد قطب، مالک بن بنی، امام محمد غزالی و چند تن مصری در جهان اسلام غرب را بدرستی شناختهاند. از این دستهاند و غرب را میشناختند.
غربیها درباره جهان اسلام، خاورمیانه، ایران و ... مطالعات بسیاری دارند. در همین اسنادی که آمریکاییها منتشر کردهاند، آمده که برای انجام کودتا در ایران با پلیس تاریخی خودشان مشورت کردهاند! وجود پلیس تاریخی عجیب نیست؟! ما هم باید در مسائل تاریخی و سیاسی تولید علم و محتوا داشته باشیم. اگر ما ننویسیم تاریخ دورة رضاشاه را دانشگاه کمبریج مینویسد و یک نفر مثل خودشان هم آن را ترجمه میکند و میدهد به خورد استاد و دانشجوی ما. آن وقت نگاه تاریخی ما همان میشود که استعمار میخواهد. از تاریخ کمبریج، رضاخانِ دیندارِ متعصبِ طرفدار روحانیت درمیآید! نه ضد دینِ وابسته به انگلستان و غرب. از تاریخ کمبریج، مدرسِ مبارزِ متدین، میشود مدرسِ لجباز! استاد هم این را برای دانشجوی مسلمان ما تدریس میکند! این تاریخ نه نگاه درست به دست میدهد نه نگرش دینی. نکته دیگر ما باید در دانشگاههایمان رشته استعمارشناسی داشته باشیم تا دانشجو با ماهیت استعمار، اهداف استعمار و کارنامه استعمار آشنا شود، البته باید اساتید آن انسانهای مستقل و با شخصیت باشند.
- با تشکر از شما بخاطر وقت موسّعی که در اختیار فصلنامه قرار دادید.
پانوشتها
1- اشاره به کتاب «از رضاشاه تا محمدرضا شاه پهلوی» نوشته هوشنگ عامری بر اساس خاطرات پدرش است. این کتاب مشتمل بر خاطرات میرزاجوادخان عامری (معینالممالک) از رجال حقوقی و سیاسی عصر رضاخان است. جواد عامری ابتدا در وزارت خارجه مشاور حقوقی بود و سپس مدیرکل و بعد از آن در سال 1317 معاون همان وزارتخانه شد. عامری در روزهای نخستین اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320 به دستور رضاشاه وزیر کشور شد.
2- لرد جورج ناتانیل کرزن (Lord George Nathaniel Curzon)، در انگلستان در سال 1859 متولد شد. از سیاستمداران و رجال معروف بیست و پنج سال اول قرن بیستم در بریتانیا و ایرانشناس بود. کرزن شش سال پس از انعقاد قرارداد با وثوقالدوله در سال 1925 درگذشت.
3- اسناد محرمانة وزارت خارجة بریتانیا دربارة قرارداد 1919 ایران و انگلیس. ترجمة جواد شیخالاسلامی. تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشاری، سه جلد.
4- عبدالحسین زرین کوب، روزگاران: تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی، تهران، 1381.
5- ل. پ. الول ساتن، «رضاشاه کبیر یا ایران نو» مترجم صبوری، عبدالعظیم، تهران 1335.
6- این دایرهالمعارف چهار جلدی در حقیقت حرکتی در تبرئه کارنامه و عوامل انگلیس در جهان اسلام، دفاع از شخصیتها و رجال وابسته به انگلیس و نگاهی سطحی به دین و مبانی اسلام در جهان معاصر است. البته از انگلیسیها جز این انتظاری نیست، حتی پاورقیها و ضمائم مترجمان مشکل را حل ننموده است.
7- کاپیتولاسیون روسیه، پس از انقلاب اکتبر 1917 توسط لنین لغو شده بود. آنچه در دوران رضاخان تبلیغ شد، جز تحریف تاریخ و تبلیغات بیاساس چیزی نبود.
8- سلیمان میرزای اسکندری از بازیگران سیاسی (1280-1321) است او زمانی عضو حزب دموکرات سیدحسن تقیزاده، دورانی دبیرکل حزب دموکرات پس از تقیزاده، زمانهای مؤسس حزب سوسیالیست، مقطعی وزیر معارف رضاخان و در نهایت مؤسس حزب توده ایران بود. ضرورت یک تحلیل جامع از او احساس میشود.
9- سِر پِرسی مولسوُرث سایکس (به انگلیسی: Sir Percy Molesworth Sykes) (زاده 28 فوریه 1867/1246ش-درگذشته 11 ژوئن 1945/1324ش) ژنرال، نویسنده، و جغرافیدان انگلیسی بود. نویسنده کتاب تاریخ ایران در دو جلد در سال 1894 وارد ایران شد ابتدا در کرمان و سپس در بلوچستان و شیراز مستقر بود نقشش کلیدی در سرکوب عشایر جنوب توسط پلیس جنوب ایفا کرد.
10- یکی از آثار ارزشمند بزرگ علوی (مجتبی علوی)، کتاب موریانه میباشد که در حقیقت یک رمان سیاسی میباشد.
11- رک اسناد لانه جاسوسی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد 2 صفحه 608.
12- همان، جلد 2 صفحه 110 و 126.
13- امیدواریم به زودی اسناد ابوالفضل قاسمی منتشر شود.
14- رک به کتاب سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، جاویدان، تهران، 1352.
15- احساناللهخان دوستدار، فرزند میرزاعلیاکبر حافظالصحه در 1263 در خانوادهای منتسب به بهائیت در ساری چشم به جهان گشود. پس از تشکیل جمهوری انقلابی گیلان، احسانالله خان به عضویت ستاد ارتش انقلاب درآمد. وی از ابتدای انقلاب کبیر 1917 تحتتأثیر افکار تند و انقلابی بلشویکها قرار داشت لذا با کمونیستهای تندرو همراه شد. افکار و اندیشههای کمونیستی او با تفکر مذهبی و ناسیونالیستی میرزا هیچ سازشی نداشت و رفته رفته جاهطلبی او موجبات بروز اختلاف بین سران جنگل را فراهم آورد. پس از اینکه میرزا به حالت قهر رشت را ترک نمود، کمونیستهای افراطی کودتای سرخ را برپا نمودند و کمیته جدیدی را جهت اداره امور جمهوری گیلان به ریاست احساناللهخان تشکیل دادند. اقدامات کمیته مذکور موجبات نارضایتی اهالی و تضعیف نهضت جنگل را فراهم آورد.
16- یحیی آریابخشایش، لژ بیداری به روایت اسناد، 5 جلد، سوره مهر، تهران، 1384.
17- رایت، دنیس، انگلیسیها در میان ایرانیان در طول دوره قاجاریه مترجم خسرو پورخسرو، انتشارات هفت اورنگ، شیراز 1381
18- اولسون، ویلیام «روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول» ترجمة محمدحسن زنگنه، انتشارات شیرازه، تهران، سال 1380.
19- ادوارد گرانویل براون Edward Granville Browne (7 فوریه 1862-1926) متولد استوتز هیل، گلاسترشر انگلستان، خاورشناس و ایرانشناس مشهور بریتانیایی بود. او کتابهای زیادی در زمینه تاریخ و ادبیات نگاشتهاست.
20- آن کترین سواینفورد لمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton) (8 فوریه 1912- 19 ژوئیه 2008) استاد ایرانشناس در دانشگاه لندن و کارشناس تاریخ ایران در دورههای سلجوقیان، مغولها، صفویان و قاجارها و پژوهشگر برجسته مسائل ایران بود.22- سِر پِرسی مولسوُرث سایکس (به انگلیسی: Sir Percy Molesworth Sykes) (زاده 28 فوریه 1867/1246ش- درگذشته 11 ژوئن 1945/1324ش) ژنرال، نویسنده، و جغرافیدان انگلیسی بود.
21- سِر پِرسی مولسوُرث سایکس (به انگلیسی: Sir Percy Molesworth Sykes) (زاده 28 فوریه 1867/1246ش- درگذشته 11 ژوئن 1945/1324ش) ژنرال، نویسنده، و جغرافیدان انگلیسی بود.
22- اولسون، ویلیام «روابط ایران و انگلیس در جنگ جهانی اول» ترجمة محمدحسن زنگنه، انتشارات شیرازه، تهران، سال 1380 صفحه 108.
23- میرزا ملکُم خان (زاده 1212 خورشیدی - درگذشته 1287 خورشیدی) ملقب به ناظمالدوله، روشنفکر، روزنامهنگار، دیپلمات و سیاستمدار دوره قاجار و بنیانگذار فراماسونری در ایران است.
24- ریاضی، عبدالله، تاریخ کامل ایران، انتشارات اقبال، تهران 1341 صفحه 598 تا 707.
25- از جمله کتاب خاطرات علامه عبدالرسول نیر شیرازی در رابطه با دوران رضاخان بنام روزگار پهلوی اول، دریای نور، شیراز، 1387 منتشر شده است.
26- رمضانی، عباس، رضاشاه، انتشارات ترفند، تهران 1386.
27- اردشیر ریپورتر رئیس سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران بود. او پسر شاپور جی است که در 22 اوت 1865 در یک خانواده زرتشتی ایرانیتبار در بمبئی به دنیا آمد. در کودتای سوم اسفند 1299 و حوادث بعدی آن شبکه مفصل اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، که از سال 1893 میلادی/1310ق. یعنی از سه سال قبل از قتل ناصرالدین شاه به وسیله سِراردشیر جی اداره میشد، نقش اصلی و تعیینکننده داشت. این شبکه بود که رضاشاه را برکشید و پرورش داد و تمامی مقدمات کودتا را فراهم آورد و سپس مسیر دشوار او را در تأسیس سلطنت پهلوی هدایت و هموار کرد.
28- محمدولی خلعتبری معروف به محمدولیخان تنکابنی (1225- 1305 ه.خ.)، سیاستمداری که سه دوره در فاصله 26 تیر 1288 تا 2 مرداد 1289 و 20 اسفند 1289 تا 3 امرداد 1290 و 14 اسفند 1294 تا 7 شهریور 1295 نخستوزیر ایران بود.
29- آیتالله عبدالکریم حائری یزدی (1238 تولد 1238 ه.خ - وفات 1315 ه. خ).
30- کتاب روحانیت و امام، صفحه 173.
31- محمدمهدی نجفی اصفهانی (1238 خورشیدی برابر با 1287 قمری - 1306 خورشیدی قم) معروف به نورالله نجفی اصفهانی ملقب به ثقةالاسلام نویسنده رساله مقیم و مسافر است.
32- میرزاصادقآقا تبریزی (1274-1351ق/1237-1311ش)، فقیه امامی، اصولی و ادیبِ مبارز آذربایجان در قرن چهاردهم بود. پس از حدود 24 سال اقامت در نجف، به زادگاهش بازگشت و مرجعیت آذربایجان را برعهده گرفت. در دوره رضاشاه به همدان یا سنندج تبعید شد و پس از آزادی به قم رفت و در همانجا اقامت گزید.
33- آیتالله محمدتقی بافقی، از علمای دین که به سبب مخالفتهای آشکارش با رضاخان شهرت دارد. وی، که فرزند بازرگانی به نام حاجمحمدباقر بود، در 1292ه. ق در شهر کوچک بافق به دنیا آمد. آیتالله بافقی در مبارزات خود علیه اقدامهای ضددینی رضاخان راسخ بود. سرانجام در 12 مرداد 1325ه.ش درگذشت.
34- بختیاری، محمد، «تاریخ نگری و تاریخنگاری دکتر زرینکوب»، انتشارت امیرکبیر، تهران 1392.
35- جلال آلاحمد، غربزدگی، جلال آل احمد، تهران، 1341.
36- کشف حجاب به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران.
37- رک به کتاب علامه میرزامحمدحسین غروی نائینی، تنبیه ُالاُمَّة و تَنْزیه المِلَّة، با مقدمه و حواشی آیتالله سیدمحمود طالقانی، شرکت سهامی انتشار، تهران.
38- رک ملاعبدالرسول کاشانی، رساله انصافیه، انتشارات مرسل، کاشان، 1372 (رساله فوق در سال 1328 قمری نگاشته شده است)
39- رک به کتاب محمد باهری به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران.
40- عبدالرحمان کواکبی، طبایع الاستبداد، با مقدمه و حواشی محمدجواد صاحبی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
41- ولایت فقیه، مؤسسه تنطیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، تهران و رک. امام خمینی، حکومت اسلامی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره).
42- علامه آیتالله میرزامهدی آشتیانی از فلاسفه و علمای معاصر (1292-1373).
43- میرزامحمدطاهر تنکابنی فقیه و حکیم معاصر (1242–1320ش) از فیلسوفان بنام مکتب فلسفی تهران و از اولین نمایندگان مجلس تهران بود.
44- مجموعه مقالات دکتر سیدعلی شایگان.
45- تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی(ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، تهران.
46- احزاب معاصر از دیدگاه امام خمینی(ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، تهران.
47- کلمات قصار امام خمینی(ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، تهران.
48- بر اساس منبع ذیل تعداد اعضای هیأت علمی دانشگاههای ایران 7231 نفر بودند.
http://www.mehrnews.com/news/2484339.
49- کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، مقدمه و شرح احوال از احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنایی، تهران 1343، صفحه 105.
[1] صحیفه امام خمینی، جلد 9، ص 202، ویژگیهای رژیم غیرالهی- نقش تربیتی رادیو و تلویزیون.
[2] دو کتاب قاسم غنی درباره حافظ عبارتست از تاریخ عصر حافظ و بحث در آثار و افکار و احوال حافظ. به احتمال زیاد منظور مصاحبهشونده همین کتابها بوده است.
فصل نامه مطالعات تاریخی شماره 52
نظرات