اختلافات درونی حزب توده در دوران بعد از انقلاب


مصاحبه با نورالدین کیانوری
6288 بازدید
حزب توده نورالدین کیانوری

اختلافات درونی حزب توده در دوران بعد از انقلاب

حزب توده دستخوش مجموعه‌ای از اختلافات و درگیری‌های درونی بود که به صورت یک «بحران» آنرا از درون می‌خورد و زمینه‌های فروپاشی و اضمحلال سریع آن را در تقابل با نظام جمهوری اسلامی فراهم می‌آورد. باید توجه داشت که اینگونه بحران‌ها: 1- سرشت همه گروهکهای ضد انقلابی است که در تعارض با نظام جمهوری اسلامی عمل می‌کنند و صرفنظر از نوع و شکل اختلافات، همه درگیر آنند؛ 2- بحرانهای درونی ذاتی همة احزاب و گروه‌های مارکسیستی در سراسر جهان است که در بسیاری موارد بصورت انشعاب بروز می‌کند. مثلاً در دهه 1970م. در فرانسه قریب به 200 گروهک مارکسیستی به جز حزب کمونیست فرانسه وجود داشت. اگر به تاریخ مارکسیسم روسیه، از آغاز آن بنگریم، شدیدترین درگیری‌ها را میان رهبران درجه اول آن مانند پلخانف و لنین، سپس میان استالین و تروتسکی و بوخارین و... می‌بینیم. این درگیری‌‌ها همواره با زور و بنفع جناح قدرتمند‌تر حل شده است.
بررسی و مطالعه ریشه‌ها و روش‌های حل بحران‌‌های درونی گروه‌های مارکسیستی نشان می‌دهد مارکسیسم، که مدعی حل قطعی اختلافات درونی با سلاح «انتقاد و انتقاد از خود» است، روش‌های «هوچی‌گری» و «باندبازی» و «شانتاژ» و «مارک‌زنی» و در مراحل پیشرفته‌تر تهدید و تطمیع و انشعاب و اخراج و بالاخره قتل افراد، روش‌های حل «سالم» مسایل درونی آن است!
ریشه‌های بحران در گروه‌های مارکسیستی ایران
اختلافات درونی گروهک‌های مارکسیستی ایران از عوامل زیر ناشی می‌شود:
1 - ایدئولوژی مادی و الحادی
مارکسیسم به عنوان یک جهان‌بینی و ایدئولوژی مادی و الحادی، فاقد یک نظام معیارها و ایستارهای متعالی اخلاقی است. مارکسیسم مدعی است که «جمع‌گرایی اخلاقی»، معیار اساسی در «اخلاقیات» (اتیک) مارکسیستی است‌که از پایة مادی آن بر «جمع‌گرایی اجتماعی» و اعتقاد به اصالت جمع و مالکیت اجتماعی (کلکتیویسم) مبتنی است برمی‌‌خیزد. و در مقابل، «اصالت فرد» (اندیویدوآلیسم) یک اصل اساسی اخلاقی بورژوایی است که از پایه مادی جهان‌بینی بورژوایی («فردگرایی اجتماعی» و اعتقاد به اصالت مالکیت خصوصی) ناشی می‌شود. ولی در واقع امر و برخلاف این ادعا، مارکسیسم یک نظام عقیدتی است که هسته آن را جهان‌بینی مادی (ماتریالیستی) تشکیل می‌دهد و ایدئولوژی آن (مجموعة باورهای آن در عرصه‌های اجتماعی و از جمله اخلاقیات آن) دقیقاً بر همین جهان‌بینی الحادی استوار است.
جهان‌بینی مادی بنا به سرشت خود نمی‌تواند در انسان انگیزه‌های متعالی اخلاقی ایجاد کند، و لذا اخلاقیات مارکسیستی دقیقاً از چارچوب «مادیت اخلاقی» نمی‌تواند فراتر رود. اگر در میان برخی مارکسیست‌ها، نوعی آرمان‌گرایی و ایثار می‌بینیم (مثلاً در جنگ ویتنام یا در جنگ جهانی دوم در شوروی) به جهان‌بینی ماتریالیستی ارتباطی ندارد و از انگیزه‌های الهی ضد استکباری نهفته در فطرت هر انسان برمی‌خیزد که مارکسیسم می‌کوشید آن را به حساب خود بگذارد.
نگاهی به انگیزه‌های آن عناصر مارکسیست، بویژه «رهبران» که روند استحاله و «تغییر انگیزه‌ها» در آنها به فرجام محتوم و نهایی خود رسیده و از انگیزه‌ها و پیوندهای فطری و اخلاقی نخستین جامعه در آن‌ها چیز زیادی باقی نمانده، نشان می‌‌دهد که فقدان عامل نیرومند متعالی و معنوی در درون انسان، زمینه را برای یکه‌تازی «نفس اماره» در جهت تحقق جاه‌طلبی‌ها، مقام پرستی‌ها، و انواع تمایلات سرکش درونی «رهبران» آماده می‌کند. چرا استالین از یک جوان انقلابی پرشور و ایثارگر گرجی به یک جلاد و دیکتاتور خون‌آشام بدل می‌شود؟ پاسخ را در این حقیقت باید جستجو کرد.
در گروهک‌های مارکسیستی ایران- از جمله حزب توده- این مسئله دقیقاً مشاهده می‌شود. بررسی‌های ما در زندگی‌نامه فعالین مارکسیسم در ایران نشان می‌دهد که صرفنظر از سایر عوامل اخلاقی‌- شخصیتی و تربیتی، میزان انحطاط و سقوط اخلاقی آنها با طول دوران فعالیت سیاسی‌- ایدئولوژیک‌شان رابطه تنگاتنگ داشته است. انگیزه‌های چهره‌های «قدیمی» و سرشناس مارکسیسم در ایران عموماً انگیزه‌های منحط فردگرایانه و جاه‌طلبانه است، در حالیکه در فعالین جوان رگه‌ها و گرایشات آرمان‌گرایانه دیده می‌شود.
2 - تعارض با انقلاب و جامعه اسلامی
این عامل از دو سو تأثیر خود را بر گروهک‌های مارکسیستی، و از جمله حزب توده باقی گذاشت:
الف) جاذبه و دافعة انقلاب: جاذبه و دافعه انقلاب اسلامی، بنحو بس نیرومند و تکان‌دهنده‌ای بر گروهک‌های مارکسیستی تأثیر گذاشت و واقعیات خرد کننده، که از ماهیت الهی انقلاب اسلامی برمی‌خاست و با معیارهای مادی و مارکسیستی غیرقابل سنجش بود و روند انقلاب، خواه‌ناخواه، گروهک‌های مارکسیستی و محارب را در مقابل «پرسش‌ها» و «چرا‌ها» قرار می‌داد. بهمن «چراها» از بدنه به سوی رهبری سرازیر می‌شد. بدلیل تعارض گروهکها با انقلاب و تلاش برای کتمان و لاپوشانی حقایق، پاسخ‌ها نمی‌توانست قانع‌کننده باشد و طبعاً به یک بحران سیاسی- ایدئولوژیک عمیق درونی می‌انجامید، تا بدانجا که بسیاری از گروه‌ها و جریان‌های مارکسیستی و الحادی و معارض با انقلاب اسلامی پیش از برخورد امنیتی- قضایی یا فرو می‌پاشیدند و یا دستخوش انشعاب می‌شدند و یا چنان زمینه‌های فروپاشی در آنها فراهم می‌آمد که با یک ضربه فرو می‌ریختند.
ب) از آنجا که گروه یا حزب مارکسیستی به ناچار در چارچوب جامعه فعالیت می‌کند (بویژه حزب توده که به‌تبع ملاحظات فعالیت علنی، ظاهراً از انقلاب و قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی ایران حمایت می‌کرد و رهبری و نهادهای آن را پذیرفته بود) ناگزیر از جامعه تأثیر می‌پذیرد. حزب مجبور است از میان افراد همین جامعه عضوگیری نماید. اعضا و کادرهای حزب کم و بیش جوانانی هستند که از یک زمینه و محیط تربیتی اسلامی برخاسته‌اند و هنوز «روند تغییر انگیزه‌ها» در آنها به انجام محتوم خود نرسیده است، لذا در جریان فعالیت حزب از یکسو با واقعیت حزب- بویژه چهره واقعی رهبران و معیارهای واقعی اخلاقی- مواجه می‌شوند، که با انگیزه‌ها و زمینه شخصیتی پیشین ‌آنها متعارض است و از سوی دیگر، جاذبه و دافعه نیرومند انقلاب اسلامی خواه ناخواه آنها را متأثر می‌سازد. در نتیجه، بسته به طول و عمق بستگی فرد به حزب و میزان پیوند با جامعه و درجة سلامت تربیت خانوادگی و اجتماعی، در او به شکل‌های مختلف واکنش ایجاد می‌شود که در شرایط مناسب، این واکنش به صورت عکس‌‌العمل شدید و یا بریدن از گروه یا حزب می‌تواند بروز کند. این «تضاد» می‌توانست بنفع مارکسیسم و «حزب» نیز حل شود و شخصیت و روانشناسی فرد کاملاً خود را در قالب‌های حزبی جای دهد و شکل مناسبی که ضمناً برای صعود سریع در هرم حزبی نیز ضروری است، بیابد. در بررسی شخصیت و روانشناسی کادرهای جوان مارکسیست می‌بینیم افرادی که فاقد یک زمینة تربیت اسلامی بوده‌اند، بویژه افرادی که زمان‌‌های طولانی در اروپا و آمریکا مقیم بوده‌اند، به راحتی شخصیت منطبق با معیارهای چپ و مارکسیستی یافته بودند.
براساس دو عامل بنیادین فوق، علل اختلافات درونی حزب توده را در سه محور می‌توان ارزیابی کرد:
1 - تأثیرات ناشی از پیوندهای تابع و متبوع میان حزب توده با حزب کمونیست شوروی: بحرانها و اختلافات درونی حزب کمونیست شوروی لاجرم بر حزب توده تأثیر می‌گذاشت و جناح‌بندی‌های درونی حزب کمونیست شوروی، جناح‌بندی‌های تابع خود را در حزب توده پدید می‌آورد. اختلاف‌های میان جناح‌های حزب متبوع، تعارضات متناسب با آن را در حزب تابع (حزب توده) ایجاد می‌کرد.
2 - اختلاف نظرها و تحلیل‌های متضاد سیاسی که از تأثیرات انقلاب اسلامی، جاذبه‌ها و دافعه‌های آن و ضربه‌های خردکنندة واقعیات جامعة اسلامی برمی‌خاست.
3 - تعارض جاه‌طلبی‌ها و قدرت‌جویی‌ها و دیگر انگیزه‌های ناسالم مادی و اخلاقی افراد با هم: باید توجه داشت که این عامل، بنحوی دو عامل پیشین را تحت‌تأثیر خود قرار می‌داد و همواره آن دو به مثابه مجراهایی برای سیلان و جاری شدن تعارضات جاه‌طلبی‌ها و فردگرایی‌ها بروز می‌کردند. مثلاً، کیانوری، به سائقه جاه‌طلبی و قدرت جویی بیمارگونة خود، سال‌ها برای صعود از نردبان رهبری و احراز مقام دبیراولی طرح‌ریزی و توطئه‌چینی می‌کرد، ولی به دلیل عدم آمادگی شرایط ناکام می‌ماند. او همیشه اختلاف نظرهای سیاسی را پوشش اختلاف‌های خود با دیگران قرار می‌داد، تا بالاخره در آذر ماه 1357، بدلیل پیروزی دیدگاه جناحی که تابع آن بود در حزب کمونیست شوروی، و با اعمال نفوذ کا.گ.ب توانست «جناح سیاسی»! مخالف خود (جناح اسکندری) را شکست دهد و به رؤیای دیرینه خود نائل آید.
اختلافات در کمیته مرکزی حزب توده (1361- 1358)
تعارض باند کیانوری و باند اسکندری : مشهورترین و بارزترین اختلاف درونی حزب توده در سالهای 1361‌- 1357، اختلاف میان باند کیانوری و باند ایرج اسکندری (اسکندری، حمید صفری، حسین جودت و...) بود که از پیش از انقلاب اسلامی وجود داشت و انگیزة اصلی آن قدرت طلبی و تلاش برای احراز مقام مطلق رهبری و مقاومت جناح مقابل بود. این تعارض به شکل برخورد دو خط سیاسی نمود می‌یافت.
خط کیانوری که طرفدار سیاست به اصطلاح دفاع از «دمکراسی انقلابی» حاکم در ظاهر، و همزمان و درواقع اجرای یک طرح توطئه‌گرانه بود، و خط اسکندری که طرفدار یک مشی لیبرالی بود و به حزب توده، راهی مانند راه «جبهه ملی» را توصیه می‌کرد و خط مقابل را «آنارشیستی» و «توطئه‌گرانه» می‌دانست. این اختلافات، که طبق اعترافات کیانوری در اولین میزگرد تلویزیونی از اختلافات درونی جناحهای مختلف حزب کمونیست شوروی در مسایل انقلاب ایران نیز متأثر بود به نفع کیانوری حل شد و آخرین بقایای جناح اسکندری در پلنوم هفدهم (فروردین 1360) از کمیته مرکزی کنار زده شد. جودت نیز علیرغم عضویت صوری در هیأت سیاسی در حد یک عضو شعبه مرکزی کارگری به کار گرفته شد.
اختلاف در تحلیل مسایل انقلاب اسلامی ایران
در سال 1361، تحت تأثیر مسایل جاری انقلاب اسلامی ایران، بحران سیاسی وسیعی حزب را فرا گرفت و در تحلیل مسایل انقلاب، سیل پرسش‌ها از بدنه به رهبری سرازیر شد. رهبری حزب توده توان پاسخگویی منطقی و مستدل را نداشت و صرفاً به توجیه و سفسطه و سکوت مصلحت‌آمیز دست می‌زد و حتی در درون آن نیز دو تحلیل متضاد پدید شد . با توجه به تأکید رهبری انقلاب اسلامی بر تداوم و اولویت دفاع مقدس و بروز برخی اختلافات میان مسئولین و روحانیت و تأویل و تفسیرهای بزرگ‌نمایانة حزب توده از این اختلافات و تقابل سیاست حزب توده (که خواستار صلح و آتش‌بس با صدام بود) با سیاست رهبری انقلاب دائر بر تداوم جنگ تحمیلی تا تحقق خواست‌های حق‌طلبانه ایران اسلامی چنین سؤالی به شدت مطرح شده بود که انقلاب لحظات سرنوشت‌ساز و حساسی را می‌گذراند که آینده آن در گروی حل مسایل اجتماعی‌- اقتصادی است. با توجه به حل نشدن مسایل اقتصادی و اولویت دادن به مسئله جنگ توسط مسئولین مملکتی، انقلاب به کجا می‌رود؟
گروهی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده (مانند رفعت محمدزاده و کیومرث زرشناس) چنین تحلیل می‌کردند که انقلاب شکست خورده و جناح راست‌گرا و قشری حاکم شده و «خط امام» (طبق تفسیرحزب توده) به تسلیم و عقب‌نشینی در مقابل آن تن داده است و تشدید جو «توده‌ستیزی» را درسال 1361 بر این پایه ارزیابی می‌کردند.
گروه دوم (مانند عمویی و طبری) چنین تحلیل می‌کردند که عقب‌نشینی «خط امام» در برابر «خط راست» واقعیت دارد و فاکت‌ها مؤید آ‌ن است. وی همان‌طور که تجربه دو مقطع حساس گذشته انقلاب («انقلاب دوم» علیه لیبرال‌ها و «انقلاب سوم» علیه بنی‌صدر و دار و دسته او) نشان داده، این یک تاکتیک و «یک گام به پس» برای «دورخیز» است. انقلاب در مقطع اخیر خود، که حساس‌ترین مقطع آن است، قرار دارد. در این مقطع، «خط امام» یورش نهائی را برای حل مسایل مبرم اجتماعی- اقتصادی آغاز خواهد کرد و بروز پدیده‌هائی چون تشدید فشار علیه حزب توده و... از تبعات و عوارض فرعی این تاکتیک است و چه بسا در این مقطع، حزب توده فدای مصالح رشد انقلاب شود!
عامل مهمی که به این بحث دامن می‌زد و به نفع گروه اول وارد میدان می‌شد، تحلیل‌های تئوریسین‌های شوروی و عملکرد دولت‌ شوروی در رابطه با انقلاب اسلامی ایران در آن زمان بود. رهبری حزب توده می‌دید که در آن سال‌ها، شوروی روابط گسترده‌ای با کشور متخاصم ایران (رژیم صدامی عراق) تدارک می‌بیند و در مواضع خود، پیرامون جنگ علیه موضع ایران قرار گرفته و خواستار پایان جنگ است و سیل سلاح‌های آن به سوی عراق سرازیر است. بعلاوه، تئوریسین‌های شوروی نیز در تحلیل‌های خود نه تنها از ستایش لفظی انقلاب ایران دست کشیده، بلکه حتی به بزرگ‌نمایی به اصطلاح «مشکلات و بحران‌های درونی ایران» می‌پرداختند. تئوریسین سیاست‌سازی چون روستیلاو اولیانفسکی در تحلیل‌های خود چنین وانمود می‌کرد که گویا ایران در آستانة یک بحران عمیق قرار دارد و پدیده‌هایی چون سرکوب نیروهای «انقلابی دمکراتیک چپ» (منظور منافقین است) بیانگر چرخش به راست در انقلاب ایران است.
در نیمة اول سال 1361، مقاله اولیانفسکی دربارة انقلاب ایران که در مجله کمونیست ارگان تئوریک حزب کمونیست شوروی - چاپ شده بود، توسط حزب توده ترجمه شد و برای مطالعه در اختیار مسئولین و کادرهای درجه اول و درجه دوم حزبی قرار گرفت. همزمان مقالات متعددی که دلالت بر مواضع به اصطلاح «مستقل» کمونیست‌ها در قبال جنبش مذهبی داشت، ترجمه و بطور درونی تکثیر و در اختیار مسئولین و کادرها قرار گرفت، مانند مقالة لنین دربارة «حزب طبقه کارگر و مذهب». بدین ترتیب در نیمه سال 1361، کار تئوریک برای زمینه‌سازی مواضع خصمانه علنی سیاسی در مقابل نظام جمهوری اسلامی ایران تدارک دیده می‌شد و سعی می‌شد که این مواضع، نخست در میان کادرها و مسئولین درجه اول و دوم جا انداخته و توجیه شود.
علاوه بر دو اختلاف اساسی فوق در رهبری حزب توده، که دارای ابعاد سیاسی بود، اختلافات و درگیری‌های درونی دیگری نیز وجود داشت که عموماً جنبه فردی می‌یافت. از جمله این اختلافات می‌توان به موارد زیرین اشاره کرد:
1 - مسایل عمویی: محمد علی عمویی که از معروفترین چهره‌های «توده‌ای‌های زندانی» بود، دارای ویژگی‌های شخصیتی‌ای بود که او را گاه به تقابل با کیانوری می‌کشانید. عمویی در تحلیل مسایل انقلاب همواره از چارچوب مواضع حزب فراتر می‌رفت و نوعی خوش‌بینی بیش از مواضع حزب نسبت به پتانسیل انقلابی «خط امام» و انقلاب نشان می‌داد. او نسبت به مواضع مسئولین جمهوری اسلامی در قبال حزب توده عموماً از موضع مثبت برخورد می‌کرد، بنحوی که افراد تندروئی مانند زرشناس، او را با عنوان «راست‌‌گرا» استهزاء می‌کردند.
علیرغم برخورد مطیعانه و تمکین از کیانوری، عمویی به عملکردهای کیانوری حساسیت داشت. او با طرح انتقادی و تند مسایل سیاسی کشور در پرسش و پاسخ دبیراول حزب توده که به شکل ادواری انتشار می‌یافت، مخالف بود و چند بار خواستار آن شد که پرسش و پاسخ، قبل از چاپ برای وی فرستاده شود تا بعنوان مسئول روابط عمومی ‌آن را کنترل کند. ولی به بهانه‌های مختلف این کار نمی‌شد و مستقیماً پس از تصحیح کیانوری و بهزادی برای چاپ به شعبه انتشارات داده می‌شد و گاه عمویی از آخرین افراد رهبری بود که پرسش و پاسخ را پس از انتشار می‌دید!
2 - اختلافات میان افراد غیرتشکیلاتی کمیته مرکزی با مسئولین تشکیلاتی: این پدیده در رفتار آن بخش از رهبری حزب توده که در فعالیت تشکیلاتی دخالت مستقیم نداشتند، بویژه در گروه رفعت محمدزاده مشاهده می‌شد. این گروه آشکارا از اینکه در جریان فعالیت حزب قرار ندارند و تشکیلات بدون رعایت نظر آنها مسایل اساسی را طرح و حل و فصل می‌کند و مکرراً در کار آنها سنگ می‌اندازد، بطور جدی ناراحت بودند.
3 - قدرت‌طلبی زرشناس و باند او: کیومرث زرشناس،‌ دبیر‌اول سازمان جوانان توده و عضو کمیته مرکزی، مواضع فردگرایانه و جاه‌طلبانه چشمگیری داشت. در سال 1358 عملاً تمام قدرت تشکیلاتی حزب توده (که قریب به بیش از 2 هزار دانشجو بود) در سازمان جوانان، به مسئولیت مستقیم زرشناس، متمرکز شده بود و او اختیارات وسیعی داشت. زیر فشار حزب توده در سال 1359، سازمان دانشجوئی در سازمان حزب ادغام شد و این امر، که ضربه‌ای بر اقتدار زرشناس بود، حساسیت و نگرانی او را برانگیخت. سپس تشکیلات حزب کوشید تا بقایای کادرهای فعال و جوان حزب را که زرشناس در سازمان جوانان نگه داشته بود بگیرد و زرشناس با ترفندهای مختلف در مقابل این فشار مقاومت می‌کرد. عباس حجری، مسئول «سازمان ایالتی تهران» علناً از زرشناس متنفر بود و زرشناس رسماً حجری را، علیرغم تعارف‌های ظاهری و تشریفاتی، به «پیری» و «عدم خلاقیت»، و تشکیلات حزبی را به «تنبلی» و «بی‌عرضگی» متهم می‌کرد. و در مقابل، سازمان جوانان را برجسته می‌ساخت. این پدیده در برخورد زرشناس با تشکیلات شهرستان‌های حزب و مسئولین آن، بویژه کی‌منش، نمایان بود. زرشناس دارای باند مخصوص خود از رهبران سابق سازمان جوانان (مانند فرهاد و مهرداد فرجاد آزاد) بود و می‌کوشید تا با انتقال کادرهای سازمان جوانان به مواضع حساس حزبی برای آیندة خود، و شاید در شرایط بحرانی، انجام یک کودتای مائوئی، ‌مهره‌چینی کند. معهذا، بدلیل شخصیت مستبد زرشناس، اکثر کادرهای داخل کشور سازمان جوانان که به حزب منتقل می‌شدند و از «زنجیر» او رها می‌شدند مخالف خواست زرشناس قدم برمی‌‌داشتند و در مقابل او موضع می‌گرفتند.
در عین حال، زرشناس می‌کوشید تا خود را به کیانوری و جوانشیر نزدیک کند. عملاً روابط او با کیانوری بسیار «ویژه» بود و از چارچوب مناسبات میان یک عضو (مشاور و سپس اصلی) کمیته مرکزی با دبیراول حزب فراتر می‌رفت و بنظر می‌رسید که زرشناس مهرة مورد اعتماد و نزدیک کیانوری است. در سال 1360 زرشناس می‌کوشید تا با جوانشیر، که نفر دوم حزب محسوب می‌شد، روابط دوستانه و نزدیک برقرار سازد.
4 - روابط کیانوری و احسان طبری: مسئول شعبه انتشارات حزب توده در سال 1361 در بازجویی‌‌های خود می‌‌نویسد:
در سال 1361 در برخوردهائی که داشتم متوجه شدم که کیانوری نسبت به احسان طبری نوعی حساسیت ابراز می‌کند. هر وقت کتابی را برای چاپ می‌داد، کیانوری آشکارا در چا‌پ آن کارشکنی می‌‌کرد و می‌کوشید تا ‌آثار طبری با نام حزب چاپ نشود و یا نوبت چاپ آن به عقب بیفتد و هر وقت کتابی از طبری با نام حزب چاپ می‌شد و برای کیانوری می‌بردم آشکارا از دیدن آن ناراحت می‌شد و در قیافه و واکنش او نوعی حسادت بروز می‌کرد...
5 - اختلافات درونی سازمان جوانان: در سازمان جوانان توده، رهبری در دست کیومرث زرشناس بود که بعنوان مسئول سازمان و دیکتاتور بلامنازع عمل می‌کرد. برخورد او با اعضای هیأت دبیران سازمان جوانان، و بویژه در سال‌های 1359‌- 1358 با اعضای هیأت اجرائیه موقت،‌ و اعضا‌ی کمیته ایالتی تهران، شعبه شهرستان‌ها و سایر شعب سازمان جوانان، بسیار «از بالا» و بنحو بیمارگونه‌ای خشن و زننده و توأم با تهدید، تحقیر و اهانت بود و تحمل او برای سایرین دشوار بود.  این امر بحران‌ها و تنش‌های تشکیلاتی را در میان مسئولین و کادرهای سازمان جوانان توده سبب می‌شد.
6 - اختلافات درونی تشکیلات زنان: سازمان زنان حزب توده، که با نام «تشکیلات دمکراتیک زنان ایران» به مسئولیت مریم فرمانفرمائیان فیروز، عضو هیأت سیاسی از پلنوم هفدهم، عمل می‌کرد نیز، کانون اختلافات و تنش‌های درونی بود. این سازمان بنا به ماهیت خود که محل تجمع عده‌‌ای زن و دختر غربگرا و پرورش یافته در محیط فرهنگی چپ و غربی، و برخاسته از خانواده‌های اشرافی و مرفه و متوسط بود، طبعاً نمی‌توانست از بروز خصایص اخلاقی این تیپ اجتماعی، که به شکل حسادت و رقابت و چشم و هم چشمی نمود شدید می‌یافت‌، برکنار باشد.  همین روحیات که به این «تشکیلات»، هرگونه سیمائی بجز سیمای یک سازمان سیاسی را می‌بخشید،‌ سبب می‌شد که عملاً «تشکیلات زنان» نتواند به حداقل انسجام دست یابد و فعالیت‌های آن در دست عده معدودی دختر دانشجو که دارای روحیات شدید جاه‌طلبانه بودند، متمرکز گردید.


کتاب حزب توده ازشکل‌گیری تا فروپاشی ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی