تاریکخانه تاریخ ایران
به مناسبت ۲۳ اسفند، سالگرد تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک)
167 بازدید
ه شلاق میگفتند: «مشکل گشا»؛ تازیانههای شلاق به کف پا روی آدم رشته های عصبی اثر میگذاشت. با هر ضربه شلاق، درد تا مغز استخوان آدم سوت میکشید، بعضیها آنقدر سریع در برابر این شکنجه کوتاه می آمدند و حرف میزدند. روی نقطههای حساس بدن آتش سیگار را خاموش میکردند یا ناخن را میکشیدند. سوزن تهگرد را زیر ناخن رد میکردند، دوتا سهتا زیر هر ناخن! بعد با فندک یا شمع این سوزنها را داغ میکردند، سوزن که داغ میشد حرارت زیر ناخن میرفت و باعث عفونت ناخن میشد، بعد ناخن میافتاد.
اینها بخشی از شکنجههایی است که زندان ساواک اتفاق میافتاد. ساواک همان سازمان سازمان اطلاعات و امنیت کشور است که بعد از کودتای دهه سی در کشور راهاندازی شد.
تجربه سال ۱۳۳۲
اواخر سال 1332 و پس از شکست سیاسی شاه در مقابل خواسته مردم و استفاده از کودتای آمریکا در مقابل مصدق، تیمور بختیار مأمور سرکوب مخالفان شاه شد. بختیار با بالا گرفتن مخالفتها در اسفند سال 1335 با تصویب مجلس شورای ملی، سازمان اطلاعات و امنیت کشور با نام اختصاری ساواک را بهعنوان یکی از زیرمجموعههای نخستوزیری، تأسیس کرد.
یک تیر و چند نشان
حسین فردوست درباره تاسیس ساواک: «پس از ۲۸ مرداد ۳۲، که آمریکاییها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصمیم گرفتند که ایران را بهعنوان پایگاه اصلی خود در منطقه حفظ کنند، در درجه اول به ایجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقویت آن و در درجه دوم به تأسیس سازمان امنیت کشور (ساواک) پرداختند. طبیعی بود که اگر ایران میبایست پایگاه اصلی آمریکا در منطقه باشد، به یک سیستم اطلاعاتی و امنیتی قوی نیاز داشت. مضافاً اینکه در شمال آن رقیب اصلی آمریکا، یعنی شوروی کمونیستی، با حضور خود این پایگاه غرب را تهدید میکرد. به علاوه تأسیس دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران، توسط آمریکا به او این امکان را میداد تا تسلط کامل خود را تأمین کند و نفوذ خود را در ایران عمق بخشد.»[1]
از طرف دیگر شاه ایران به علیرغم توافق با شوروی و به بهانه حمله احتمالی جمالعبدالناصر به ایران به قرارداد بغداد که بعدها به سنتو[2] مشهور شد پیوست، به فکر تثبیت جایگاه خود در داخل افتاد.
شاه علت و جهات تاسیس ساواک را شرح داد: «اول آنکه شما خارجیان چنین تشکیلاتی را داشته اید انگلیس، آمریکا، و تقریبا تمام کشورهای جهان. شاید مایه ی تأسف باشد ولی هر نوع جامعه ای در دنیا بدان نیازمند است. ما در حقیقت بیشتر از دیگران در امن و امان نیستیم و در مقابل فعالیت های خرابکاری مصونیت نداریم و بنابراین اجبارا وظیفه داریم که چنین تشکیلاتی داشته باشیم.»[3]
او همچنین با این استدلال که بهدلیل موقعیت استراتژیکی ایران، کشورهای دیگر میخواهند ثبات سیاسی حکومت آن را بهم بزنند، بنابراین واکنشی سریع و قاطعانه در مسائل امنیتی ضرورت دارد، گفته بود: «امروزه همهی کشورهای آزاد به ادارهی امنیت سیاسی نیاز دارند که با همکاری با سایر وزارتخانهها میتواند توطئههایی از این قبیل را کشف و خنثی کند...»[4]
ناگفته نماند که انگلیسیها چند ماه قبل از تاسیس ساواک سعی کرده بودند که به توانایی دولت ایران در جمع آوری اطلاعات سازمان دهند، تا بتوانند خودشان از نزدیک رویدادهای داخلی کشور را تحت نظر داشته باشند. همه اینها یعنی این سازمان هیچ فایدهای برای امنیت کشور و مردم نداشت. چند کشور برای ثبات خود در منطقه و شاه هم برای تثبیت قدرت داخلی و سرکوب مخالفان که به تازگی یک مرحله از آن را از سر گذرانده بود و نگران گزینههای بالقوه پیش رو بود؛ همه و همه همه برای خودشان میخواستند با یک سازمان به نتیجه خودشان برسند.
نوة اینتلجنت سرویس و همپیاله موساد
سازمان سیا از دل سازمان اینتلیجنس سرویس بریتانیا متولد شد، بدین ترتیب که آمریکاییها پس از سازماندهی و طراحی سازمانی این تشکیلات وظیفه آموزش آنها را به مأموران انگلیسی سپردند. در نهایت سیا در سال 1947 رسماً در عرصه سیاست جهانی تولد یافت. بعد از مدتی ساواک در ایران راهاندازی شد.[5]
آلن دالس، رئیس سازمان سیا در اواخر دهه 50 میلادی (1950) را باید پدر و مؤسس ساواک دانست، زیرا وی مبتکر تأسیس ساواک بود و تأسیس ساواک را یکی از شاهکاری پلیسی خود می دانست.[6] طبق اسناد کتابخانه کنگره ایالات متحده آمریکا و خاطرات حسین فردوست، ساواک در سال ۱۹۵۷ (میلادی) زیر نظر سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا سازماندهی شد.[7] فردوست در مورد ریاست بختیار نظرات عجیبی دارد: «تیمور بختیار به دستور آمریکاییها فرمانداری نظامی تهران را ایجاد کرد و قدرت واقعی را به دست گرفت. او دیگر آن جوان زن و بچه دوست ایلیاتی نبود و مست قدرت شده بود. در مقام فرماندار نظامی تهران بیدادها کرد و هر کس را که آمریکا و انگلیس یا محمدرضا میخواست از دم تیغ می گذراند. توده ای ها را قلع و قمع کرد. فدائیان اسلام را به طرز فجیعی به جوخه اعدام سپرد پادگان مرکز 2 زرهی را به یک شکنجه خانه تمام و کمال تبدیل کرد و به جان دختران و زنان زندانی، خرس می انداخت. او حتی از اذیت و آزار پیرمرد محترمی چون آیت الله کاشانی نیز فروگذار نکرد بدین ترتیب بدویت ایلیاتی او در سایه قدرت مطلقه به توحش کامل تبدیل شد. تیمور که اکنون سرلشکر و محبوب مستشاران آمریکایی اداره دوم بود در سال 1335 به پیشنهاد آنها اولین رئیس ساواک شد.»[8]
ماموران ساواک ابتدا دورههای تعلیماتی خود را در آمریکا میدیدند ولی بعدها اسرائیل هم به یکی از مراکز تعلیماتی ساواک تبدیل شد تعلیماتی که در آمریکا و اسرائیل به ماموران ساواک داده میشد علاوه بر آموزشهای عمومی پلیسی و اطلاعاتی تعلیمات ویژه مبارزه با روشهای جاسوسی روسها و کشف رمزهای پیچیده جاسوسی آنها را شامل میشد.[9]
موساد در حوزههای مختلف آموزشهایی را در اختیار ساواک قرار میداد که مهمترین آنها، روشهای مقابله با مخالفان سیاسی حکومت و گروههای چریکی و برانداز بود. از جمله این آموزشها، شیوههای مؤثر تحقیق و بازجویی از مخالفان و زندانیان بود که بخش مهمی از همکاری موساد با ساواک را تشکیل میداد.[10]
از فیضیه تا ترور شاه
این سازمان تا سال 1339 تحت ریاست تیمور بختیار به کار خود ادامه داد و با انواع و اقسام اعمال مخفیانه و غیرانسانی به حذف و خارج کردن مخالفان شاه از صحنه سیاسی کشور پرداخت. سپس تیمسار حسن پاکروان که تا پیش از آن معاون بختیار بود بهجای وی، به سمت ریاست ساواک منصوب شد. فردوست در خاطرات خود، پاکروان را فردی بیعلاقه و ضعیف میداند.[11] با این حال از حوادث مهم دوران ریاست پاکروان بر ساواک میتوان به برگزاری رفراندوم انقلاب سفید در ۶ بهمن ۱۳۴۱، حمله کماندوهای رژیم شاه به مدارس فیضیه قم و طالبیه تبریز در ۲ فروردین ۱۳۴۲، قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، تبعید امام خمینی به ترکیه در ۱۳آبان ۱۳۴۳، ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ۱۳۴۳ و ترور نافرجام شاه در حیاط کاخ مرمر روز 21فروردین ۱۳۴۴ اشاره کرد.
همین اتفاقات و ناکارآمد دانستن ساواک در جلوگیری از قیام 15 خرداد و ترور نخستوزیر و شاه، محمدرضا پهلوی را بر آن داشت تا ارتشبد نصیری از مهرههای وفادار و خشن خود را بر صندلی ریاست ساواک بنشاند و شیوه و روشی خشن و بیرحمانهتر برای سرکوب مخالفان برگزیند. «در سالهای نخست دههی 1340، مقارن با نهضت روحانیون، دستگاه اطلاعاتی- امنیتی و جاسوسی شهربانی تحت ریاست نصیری بیشازپیش فعال شد.»[12]
روایتهایی که نمیتوان خواند | شکنجههای مگو
ویلیام شوکراس، روزنامهنگار، نویسنده، گوینده و مدرس بریتانیایی، در کتاب «آخرین سفر شاه» مینویسد: «همین که یک نفر در دام ساواک میافتاد [امیدی به] بازگشت نداشت. ساواک قادر بود به عنوان تنها بازپرس و مأمور تحقیق جرائم سیاسی عمل کند و مجازات آنها را نیز تعیین کند. بازداشتشدگان حق انتخاب آزادانه وکیل را نداشتند و معمولاً قادر به ایجاد تماس با هیچکس در خارج از زندان نبودند. بهمحض اینکه یک نفر در دست ساواک گرفتار میشد، بهسادگی از انظار ناپدید میگشت.
به شهادت زندانیان سابق، ابزارهای شلاق، کتک، شوک برقی، کشیدن ناخن و دندان، تنقیهی آب جوش، ...، بستن زندانی به یک تخت آهنی که بهتدریج داغ میشد و تجاوز به عنف از جمله ابزارهای شکنجه ساواک بهحساب میآمدند.»[13]
بسیاری از پژوهشگران به شکنجههای این سازمان و جنایات آنها در آثار خود اشاره کردهاند و بسیاری از فعالان سیاسی و مذهبی که زیر شکنجه عوامل ساواک قرار گرفته بودند در مصاحبههایشان به این جنایات اشاره کردهاند. سیفی کمانگر با نام سازمانی کمالی، از بازجویان ساواک درباره شیوهی کار خود در ساواک میگوید: «هرکس را دستگیر میکردند بدون شکنجه نبود و پرویز ثابتی علناً در کمیسیونها اظهار میداشت دستور شاه است. باید بزنید و اعتراف بگیرید و ریشه این خرابکاریها را پیدا کنید.»[14]
عزتشاهی یکی دیگر از این قربانیان است: «من تیر و مرداد ۵۲ را در آنجا به سر بردم. اتاق شکنجه حدوداً ٣*٤ متر بود. یک تخت فلزی به ابعاد تقریبی۱.۲*۲ متر، طنابی برای بستن دستها و پاها به تخت چند عدد شلاق در اندازهها و ضخامتهای مختلف، یک باطری ماشین برای تامین برق باتوم الکتریکی و... از جمله وسایل این اتاق بود.
وقتی متهم را به اتاق شکنجه میآوردند، اگر مهم بود، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق میزدند. «سین جیم» میکردند یا یکی شلاق میزد دیگری لگد و آن دیگری سیلی. که چاشنی همه اینها فحش و ناسزا بود. هم صدای آنها بلنـد بـود و هـم صدای مأمورین. از طرفی هم ممکن بود بقیه زندانیان را هراس و ترس فرا بگیرد که مبادا آن فرد از هم پرونده های آنها باشد. در مدتی که بازجوها مشغول ضرب و شتم و سر و صدا بودند سایر زندانیان در سلولها عذاب میکشیدند و در ناراحتی به سر میبردند. هم برای خود و هم برای فردی که شکنجه میشد ناراحت بودند. اصلاً گاهی بازجوها درهای سلولهای دیگر را باز میکردند و به متهمین و زندانیان فحش و بد و بیراه می گفتند و تهدید می کردند.
شکنجهها در آن زمان (شش ماهه اول ۵۲) در حد سوزاندن با آتش سیگار و فندک بود. چک و لگد که جای خود داشت. بالاترین شکنجه هم شلاق بود، شلاق با کابل برق. بعضیها آنقدر سریع در برابر این شکنجه کوتاه می آمدند و حرف میزدند که شکنجهگران به شلاق میگفتند: «مشکل گشا»؛ تازیانههای شلاق به کف پا روی آدم رشته های عصبی اثر میگذاشت. با هر ضربه شلاق، درد تا مغز استخوان آدم سوت میکشید تکرار شلاق موجب میشد کف پا گوشت اضافی بیاورد و برآمدگی در کف پا ایجاد شود. آویزان کردن به صورت وارونه و چرخاندن نیز در کار بود. دستبند زدن صلیبی از همه شکنجهها غیرقابل تحملتر بود. در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نردهای آویزان میکردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن دستها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف میشد. آدم احساس می کرد که هر آن رگهایش پاره خواهد شد. ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از بیست دقیقه ممکن نبود، چرا که دستها باد میکرد و حرکت خون کند و دستها کبود میشد، بعد چهار پایهای زیر پای فرد میگذاشتند و از او میخواستند که حرف بزند، اگر به زبان میآمد که هیچ، اگر دم فرو میبست دوباره چهار پایه را از زیر پایش میکشیدند.
یکی دیگر از شکنجه های سخت و وحشتناک آپولو بود که تقریباً از سال ۵۲ در ساختمان اصلی کمیته مورد استفاده قرار میگرفت وقتی کسی را به آن می بستند، سردردی به او دست میداد که اعصاب و روانش را خراب میکرد، و به هم می ریخت. جنبه روانی این شکنجه ها بیش از خود شکنجه افراد را اذیت میکرد. بزرگ کردن بعضی شکنجه ها و شایعه در خصوص آنها دل زندانی را خالی می کرد. دلهره و وحشت داشتن از شکنجه ای موجب میشد که آدم زودتر مقاومتش شکسته شود. در مورد ناخن ،کشیدن من ندیدم و نشنیدم که بنشینند و با انبردست، ناخن کسی را از بیخ بکنند. وقتی روی ناخن شلاق میزدند از بیخ میبرید گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو میکردند بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن میکردند. این کار سوزش عذاب آوری داشت. بعد از مدتی زیر این ناخن سیاه میشد چرک میکرد و بعد از چند روز می افتاد.»[15]
بهمن نادریپور، آخرین رئیس زندان اوین و شکنجهگر ساواک، در مصاحبهای پس از پیروزی انقلاب، درباره تحولات ماههای آخر رژیم پهلوی گفت: «از سال 56 که مسألهی حقوق بشر و فضای باز سیاسی در ایران مطرح شد رویه ساواک هم تغییر کرد. با روش تازه ساواک اعضای کادرهای مخفی را با خوراندن سیانور یا اسلحهای که به صداخفهکن مجهز بود، مخفیانه میکشتند. از جمله سه نفر که از طریق گروه تعقیب و مراقبت و کنترل تلفن دستگیر شدند. بازجویی از آنها بهطور عادی آغاز شد اما ازغندی گفت: فشار بیاورید. ما هم شکنجه کردیم و آنها اطلاعات دادند. وقتی اطلاعات را گرفتیم، ازغندی گفت: باید آنها کشته شوند...»[16]
حمیده نانکلی و شهید مراد نانکلی هر دو از مبارزین انقلاب بودند که در زندان ساواک شکنجه شدند. حمیده نانکلی در مورد شکنجههایش میگوید: «من ۱۵ سال داشتم که سال ۵۳ ساعت یک نیمه شب توسط ساواک دستگیر شدم. آن شب یک ساعت بعد از ورودم شکنجه آغاز شد. یک شکنجه اصلی که کلا هر کسی اول که وارد میشد، تخت را داشت. یعنی روی تخت میبستند دو دست از بالا و دو پا از پایین و با کابل به کف پا میزدند و همه آن را داشتند و بعد بستگی به سبک و سنگین بودن پرونده داشت و بعد شکنجهها فرق میکرد. مثلا خانم دباغ و خانم سجادی سوزاندن با سیگار را چندبار تجربه کردند. روی نقطههای حساس بدن آتش سیگار را خاموش میکردند یا ناخن را میکشیدند. ناخن چسبیده را چطور میتوانستند بکشند؟ سوزن ته گرد را زیر ناخن رد میکردند، دو تا سه تا زیر هر ناخن!
بعد با فندک یا شمع این سوزنها را داغ میکردند، سوزن که داغ میشد حرارت زیر ناخن میرفت و باعث عفونت ناخن میشد، بعد ناخن میافتاد. برای همین آنهایی که ندیدند، میگفتند ناخن را میکشیدند، ولی اصلش به همین صورت بود. برادر خود من به خاطر ضربهای که خورده بود کلا کاسه چشمش تخلیه شد. عکسش در موزه عبرت هست؛ فکش شکسته، دندانهایش ریخته و جمجمه ترک خورده است. آخرین ضربهای که میزنند به قلبش میزنند که باعث ایست قلبیاش میشود.»[17]
ساواکِ رژیمِ طاغوت محلّی بود که انواع و اقسام شکنجههای سازمانهای اطّلاعاتی اسرائیل و آمریکا را در آنجا اِعمال میکردند؛ بعضیها را شاید آزمایش میکردند -به صورت آزمایشی- و خیلی از آنها را اِعمال میکردند که عدّهی بسیاری از آن کسانی که آن شکنجهها را تحمّل کردند، الان زندهاند و آثار آن شکنجهها هنوز در جسم آنها باقی است، و دارند رنج میبرند. این چهرهی خبیث و زشت و سرتاپا جنایتِ ساواک را هم حتّی میخواهند تزیین کنند و آرایش کنند و به شکل دیگری نشان بدهند! یعنی مأمورِ آن روز ساواک که شاید بدنامترین چهره در کشور بود، خاطرهنویسی میکند و جوری حرف میزند که کأنّه ساواک -[یعنی] مرکز شکنجه و مرکز ظلم و مانند اینها- یک چهرهی روشنِ منوّری دارد.[18]
[1]. فردوست، حسین (1370)، خاطرات ارتشبد سابق حسینفردوست ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: انتشارات اطلاعات، ج ۱، صص۳۸۳–۳۸۲.
[2]. پیمان نظامی بغداد در پنجم اسفند ۱۳۳۴میان عراق، ترکیه و انگلیس منعقد شد. چند ماه بعد ایران و پاکستان نیز به این پیمان پیوستند و نام آن به سازمان پیمان مرکزی یا سنتو تغییر یافت. پیمان موسوم به سنتو در اصل، نسخه به روز شده پیمان بغداد بود. پیمان بغداد یک مقدمه، هشت ماده و ۲ ضمیمه داشت. هدف پیمان تضمین دفاع و امنیت منطقه خاورمیانه اعلام شده بود. همچنین در مقدمه آن با استناد به ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد تصریح شده بود که طرفین متعاهدین به منظور حفظ امنیت خود و برای تأمین خوشبختی و رفاه اجتماعی ملت های خویش با یکدیگر همکاری خواهند کرد.
[3]. سبحانی، سهراب(۱۳۷۷)، توافق مصلحت آمیز روابط ایران و اسرائیل(1948 1988)، ترجمه: دکتر ع. م. شاپوریان، لسآنجلس (کالیفرنیا ایالات متحده آمریکا): شرکت کتاب، ص ۷۰
[4]. دلانوآ، کریستین (1371)، ساواک، ترجمهی عبدالحسین نیکگهر، تهران: انتشارات طرح نو، ص 65.
[5]. دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان(۱۳۹۲)، نیمه پنهان، ج 46، امپراتوری وحشت (ساواک از آغاز تا فرجام 1357 – 1335)، ص ۹۹
[6]. جزوه ساواک، کتابخانه تخصصی تاریخی سیاسی موزه عبرت ایران ص۱۳-۱۲
[7].Library of Congress Federal Research Division (December 2012). "Iran's Ministry of Intelligence and Security: A Profile" (PDF). Federation of American Scientists / فردوست، همان، ج ۱، صص ۴۳۲ – ۴۳۴.
[8]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج، ص 417 | این رو رایگان دانلود کردم و گزینه ناشر و اینا نداشت
[9]. سولیوان، ویلیام[آخرین سفیر آمریکا در ایران](۱۳۶۱)، ماموریت در ایران، ترجمه: محمود مشرقی، تهران: هفته، ص ۶۹
[10]. تقیپور، محمدتقی (1385)، استراتژی پیرامونی اسراییل، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 118.
[11]. فردوست، همان، ج ۱، ص 423.
[12]. ورقا، ماشاءالله (1382)، در سایه بیم و امید، چاپ اول، تهران: بازتاب نگار، ص 15.
[13]. William Shawcross, The Shah’s Last Ride,1989, p199-200.
[14]. حسنپور، قاسم (1396)، شکنجهگران میگویند، چاپ ششم، تهران: موزه عبرت ایران، ص۸۳.
[15]. کاظمی، محسن(۱۳۸۶)، خاطرات عزتشاهی، تهران: سوره مهر، ص ۱۹۳-۱۹۲
[16]. دلدم، همان، ص 127.
[17]. مصاحبه محمدمهدی اسلامی با مرضیه نانکلی، ۱۱/۱۰/۸۷
[18]. بیانات در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش، 19/11/1400.
نظرات