علیاصغر خان اتابک اعظم (امین السلطان)
3224 بازدید
در هنگامه یورش سپاهیان روس به گرجستان، یکی از بزرگان گرجی شورها آفرید و پایمردیها کرد و در کنار عباس میرزا نایبالسلطنه هرچه توانست کرد آخرالامر هم که شهر سقوط کرد با همه تلخی تمام دارایی و اعتبار خود را گذاشت و ترک دیار کرد و به تبریز آمد. این گرجی وطنخواه و دلیر لاچینخان بود، جدّ امینالسلطان.
علیاصغر امینالسلطان را دومین پسر از یازده فرزند آقا ابراهیم آبدار دانستهاند. آقا ابراهیم، آبدارخانه عباسمیرزا نایبالسلطنه را اداره میکرد و این عنوان روی او ماند، حتی آن زمان که در دربار ناصرالدینشاه ملقب به امینالسلطان شده بود و زمانی که لقبش به علیاصغر خان رسیده بود برخی درباریان برای تحقیر، واژة «آبدار» را پسوند نامشان میکردند. آقا ابراهیم فرزند زالخان بود و شاید به همین سبب عدهای در شناخت این خانواده ره افسانه زدند و نسبتش را به رستم دستان رساندند. زالخان خواهر لاچینخان را به زنی گرفته بود.
عباس میرزا نایبالسلطنه به پاس پایمردیهای لاچینخان، زیر بال و پر فرزندانش را گرفت. اگر آقا ابراهیم از آبدارباشی به امینالسلطانی رسید و یکی از دختران قاجار را به او دادند، به سبب شایستگیهای وی نیز بود. در مرگ نایبالسلطنه، وقتی جواهرات قیمتی او را به پسر بزرگش محمدشاه داد، به عنوان امانتدار دربار شهرت یافت. اگر آقا ابراهیم کارش را با آبدارباشی دربار شروع کرده بود، علیاصغر در پانزده سالگی پیشخدمت مخصوص دربار ناصرالدینشاه بود، در بیست و دو سالگی امینالملک شد و پس از مرگ آقا ابراهیم لقب امینالسلطانی را به ارث برد و در زمان مظفرالدینشاه ملقب به «اتابک اعظم» شد. آنچه از خصیصه این خاندان اصلاً در علیاصغر امینالسلطان دیده نمیشد خساست بود. گشادهدستی او آشنا و بیگانه نمیشناخت.
دوران او را میتوان دوران قراردادها نامید. او برخلاف میرزا آقاخان نوری و سپهسالار به یکی از دو قدرت دلبسته نبود، به اقتضای وقت با هر کدام سری داشت. و اگرچه دوست داشت در بازی شطرنج چیرهدستش بدانند، اغلب برنده دیگری بود، مگر زمانی که حریف به مصلحت تظاهر به باختن میکرد. اولین امتیاز او در سفارت انگلیس رقم خورد؛ امتیاز کشتیرانی و پس از آن امتیاز تأسیس بانک شاهی. و برای خاموش کردن روسها این بار امتیاز شیلات بحر خزر به آنان داده شد. امینالسلطان بهزعم خود حریفان را راضی میکرد اما هر دم از کام شیر به دهان اژدها میرفت. این همه ظاهراً برای خشنودی شاه بود. میرزا حسینخان سپهسالار و ابراهیم امینالسلطان، سفر اول و دوم ناصرالدینشاه را اداره کرده بودند. به مدد این امتیازات قرار بود سفر سوم باشکوهتر باشد.
در این سفر ششماهه روسها امتیاز تأسیس یک بانک را از امینالسلطان گرفتند. امتیاز تنباکو به کمپانی انگلیسی رژی داده شد و در همین سفر بود که میرزا ملکمخان امتیاز لاتاری را گرفت و به یک اروپایی فروخت. سرخوشی ناصرالدینشاه از گشت و گذار در فرنگ مانع از درک آن شد، که این قراردادها خاصه «لاتاری» که نوعی قمار بود با فرهنگ مردم مسلمان سازگار نیست و روحانیان را برمیشوراند. « دربار به جای آنکه در اطفای نایره همتی کند آتش را در پنبه پنهان و خرابی پنهان را به پیرایش ایوان کفایت میکرد». امینالسلطان را در این سفر وقت خوش بود و بخت سرکش. او که جدش حاضر نشد گرجستان را در اشغال روسیه ببیند، ایران را گرو گذاشت و از گشادهدستی که داشت پیشکشی قراردادها را هم به شاه داد. حاتم طائی دربار که از کیسه مردم به خلیفه میبخشید، سرچشمه مخالفتها را مکر و دستان نزدیکان میدانست. پسران شاه؛ مظفرالدین میرزا، مسعود میرزا ظلالسلطان و کامران میرزا نایبالسلطنه همه از او بزرگتر بودند و پر بیراه نبود که به او حسادت ورزند اما ظن امینالسلطان بیشتر به کامران میرزا میرفت.
وقتی فتوای میرزای شیرازی رسید و کامران میرزا از بیم جان گریخت آن زمان شاه و امینالسلطان دانستند که ماجرا از کجا آب میخورد. « خفتگان دلمرده و افسردگان آزرده را چشم و گوشی باز شد و از توده خاکستر آتشی برخاست». تشت رسوایی شاه و امینالسلطان روی دایره بود.
با لغو امتیاز لاتاری میرزا ملکم دشمن خونی شاه شد. و پس از آن به نام قانون در پی نانی بود که از چنگش به در آمده بود. در اروپا ماند و «داغهایی که در کانون سینه داشت به اوراق قانون مرهم میکرد». لغو امتیاز تنباکو و لاتاری دوستان گرمابه و گلستان را دشمنان خونی کرد. حتی میانه شاه و امینالسلطان هم شکرآب شد تا چند سال بعد که تیر میرزا رضا قلب شاه را نشانه گرفت و آرزوی جشن پنجاهمین سال سلطنت را به خاک برد.
پیش از آن کسی فریاد میرزا رضا را از ظلم کامران میرزا نمیشنید. «زن رفته، طفل مرده، وظیفه را دیگری برده، خانه خراب، اندوخته برانداخته، حاصل عمر هبا شده، آنها که همیشه به او رعایت و اعانت داشتند از دیدار او نفرت و کراهت میکردند. تنها حاجی محمدحسن امینالضرب نظر به ارادت سید جمالالدین رضا را از خود راضی و معاش او را عاید میداشت». مایه چنان فسادی سلطنتکش شد.
بیم آن بود که کار از دست برود. امینالسلطان جسد ناصرالدینشاه را به درایتی برای پنهان کردن قتل شاه به کاخ برلیان برد تا بعد به خاک بسپارد، عجالتاً مقدمات جلوس مظفرالدین میرزا را فراهم کرد. مظفرالدین میرزا و ابوابجمعیاش برای آمدن از تبریز به پایتخت هزینه سفر نداشتند. امین السلطان آمدنشان را کارسازی کرد. با آمدن مظفرالدینشاه امینالسلطان صدراعظم شد اما آن اقتدار گذشته را نداشت، تا یک سال بعد عزل شد و بیسر و صدا به قم رفت. علیخان امینالدوله که میانهای با امینالسلطان نداشت بر مصدر امور قرار گرفت، چندی گذشت نتوانست اوضاع را سر و سامان دهد وامی هم نگرفت. شاه در سر هوای سفر فرنگ داشت امینالسلطان را از تبعید قم فرا خواند.
امینالسلطان با قرضة 5/2 میلیون لیرهای آماده بود به آرزوی شاه جامه عمل بپوشاند و وی را به فرنگ ببرد. بهرة این قرضه پنج درصد بود. همچنین تمام گمرکات (بجز گمرکات جنوب) برای 75 سال در گرو روسها بود، با عنوان «اعتبار برای آبادانی کشور». مظفرالدینشاه به پاس خدمات امینالسلطان وی را مباهی و مفختر به لقب «اتابک اعظم» کرد. هنوز یکسالی از سفر فرنگ نگذشته بود که باز خزانه خالی شد. در آن نوبت، قرارداد نفت موسوم به دارسی عملاً به انگلستان واگذار شد. قراردادی که قرار بود یک قرن سرنوشت ایران را رقم بزند. با آنکه از این قرارداد پول هنگفتی نصیب دربار شده بود شاه برای سفری دیگر بیقراری میکرد.
امینالسلطان در پی آن بود که امتیاز راهآهن جلفا به قزوین را به روسها بسپارد و عملاً فاتحهخوان استقلال ایران شود. مخالفتها در گرفت و چند حکم تکفیر امینالسلطان در نجف صادر شد. فرمانفرما و عینالدوله، دو داماد شاه، وقت را غنیمت دانستند و بر ضد او دست به کار شدند.
قرضه دوم که دویست هزار لیره بود صرف به کام شد و شاه برای سفر سوم دلتنگی میکرد. اتابک صلاح را بر قرار ندید. قصد سفر کرد، سفر حج. شاه با استعفا و سفر او موافقت کرد.
سفر از خاک روسیه آغاز شد، از آنجا به چین و ژاپن و امریکا و چندی بعد به اروپا عزیمت کرد، سپس راهی مصر شد، از کانال سوئز به جده رسید و سرانجام به مکه. پس از انجام مناسک حج به مدینه عزیمت کرد سپس راهی شام شد و دمشق؛ و از راه بعلبک و بیروت به بیتالمقدس رسید. چندی بعد به مصر رفت و به یونان و اسلامبول. این زمانی بود که عینالدوله درگیر حوادث مشروطه بود. اتابک از شامات به جنوب آفریقا، تونس، مراکش و سپس فرانسه رسید یکسالی هم در پاریس ماند و سرانجام از سوئیس سر درآورد و در آنجا فراماسون شد.
فرمان مشروطیت صادر شد و مظفرالدینشاه درگذشت. این بار نوه امیرکبیر شاه شد. محمدعلیشاه از همان ابتدا اتابک را فرا خوانده بود. جمعی از مشروطهخواهان که در رأس آنها تقیزاده و حیدر عمواوغلی بودند آمدن امینالسلطان را نمیخواستند. تقیزاده در جلسات مجلس گفته بود « امینالسلطان لقب او نیست بلکه باید گفت خائنالسلطان». با همه اینها امینالسلطان بر مصدر امور قرار گرفت. سالارالدولة سر به شورش برداشته را به اشارهای آرام کرد. فرمانفرما را برای جلوگیری از تجاوز عثمانی به مرز ارومیه فرستاد. محتشمالسلطنه را برای رایزنی به استانبول روانه کرد. در این بین سید عبدالله بهبهانی به کمکش آمده بود. کارها مثل اینکه داشت بسامان میشد. در پنجاه سالگی آن قدر پختگی داشت که میانه کار را بگیرد؛ دستخطی از شاه گرفت مبنی بر اعلام وفاداری به قانون. دستخط در مجلس خوانده شد. هنگام بازگشت از مجلس، اتابک و سید عبدالله به صحن مجلس رسیده بودند که خاکستری به هوا برخاست؛ تیر از شست و کار از دست رفت.
اتابک به تیر عباس آقا صراف تبریزی وابسته به جناح تندرو مشروطه بر زمین افتاد. او اولین نخست وزیری بود که خونش میدان بهارستان را رنگین کرد. با قتل او کارها بسامان نشد و به سبب بحرانهای فزاینده، استبداد سخت تر شد و شکل پیچیده تری یافت.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات