شیخ بهلول روحانى مبارز و سالخوردة خراسانى
1225 بازدید
با شروع قیام حاج آقا نوراللّه خود را به قم رساندم . وقتى که پهلوى اعلان منع امر به معروف و نهى از منکر نمود و خواست وضع را در ایران تغییر بدهد، حاجآقا نوراللّه مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدى مشورت کنند تا اخطار براى پادشاه بدهند که دست از بىدینى بردارد و اگر قبول نکند با او جهاد کنند. وقتى حاجآقا نوراللّه اصفهانى به قم آمد، علما و طلبهها از هر طرف به قم هجوم آوردند و قم یک مرکز بزرگى شد. رضا شاه پهلوى، تیمورتاش وزیر دربار خودش را براى ساکت کردن و قانع کردن علما به قم فرستاد. تیمورتاش از بدترین مأمورین پهلوى بوده است. او همان کسى است که مى گفت به هفتاد دلیل ثابت مى کنم که خدا نیست. و روزى به منزلش رفت و دید که زنش قرآن مىخواند به او گفت: تو هنوز این کتاب کهنة عربى را مى خوانى؟ قرآن را پاره کرد و الکل را ریخت و آن را آتش زد. این را هم بگویم که تیمورتاش به دست خود پهلوى کشته شد. و علتش هم این بود که تیمور تاش مى خواست در ایران جمهورى بپا کند و خودش رئیس جمهور شود و پهلوى را بیرون کند. ولى پهلوى فهمید واو را دستگیر و زندانى نمود.
در زندان براى پهلوى پیغام فرستاد که تو را به خدا مرا ببخش. پهلوى جواب داد: تو که به هفتاد دلیل ثابت مى کردى خدا نیست، به کدام خدا تو را ببخشم ؟ و بالاخره او را کشت.
برگردیم به اصل مطلب. پهلوى تیمورتاش را براى اسکات علما به قم فرستاد. روزى که تیمورتاش به منزل آقانورالله اصفهانى وارد شد، مجلس آقا نورالله پر از علما بود. و حاجآقانورالله اصفهانى در صدر مجلس تکیه داده بود و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى با بادبزن او را باد مى زد. از اینجا موقعیت حاجآقا نورالله اصفهانى خوب معلوم مى شود که مثل حاج شیخ عبدالکریم مرجع تقلید بالاى سر او را باد مى زد، البته مهمان بودنشان هم مدخلیت داشت. تیمورتاش دیگر کسى را راه نداد که به مجلس داخل شود. از در مجلس ایستاد و رو به حاضرین کرد و گفت :آقایان من را اعلیحضرت پهلوى فرستاده براى اینکه مى گوید: آقایان از من چه شکایتى دارند من که کارى بر خلاف شرع به میل خود نمى کنم؛ من هرچه مجلس شوراى ملى تصویب مى کند، اجرا مى کنم. چون که من قسم خوردهام که حامى و مجرى قوانین مجلس شوراى ملى باشم. حاجآقا نورالله همانطورى که تکیه داده بودند پاى خود را بلند کردند و به او اشاره کردند و گفتند: برو به آن کافر بگو مجلس شوراى ملى را به رخ ما نکشد، مجلس شوراى ملى را برادر من درست کرده و من هر وقت بخواهم خرابش مى کنم. تیمورتاش برگشت. در این موقع زمینه براى جهاد مهیا بود؛ زیرا حاجآقانورالله اصفهانى بیست هزار نفر بختیارى شهرکردى را آماده کرده بود که اگر مذاکراتشان با دولت به جایى نرسد، آنها به اصفهان حمله کنند و اول اصفهان را تصرف کنند و بعد به تهران بیایند. مثل اینکه در انقلاب مشروطیت هم همانطور شده بود. اول بختیاریها اصفهان را گرفته بودند و بعد حمله کردند به تهران و آنجا را گرفتند. همان نقشه مى خواست تکرار بشود؛ اما خدا نخواست. البته خدا مى خواست ملت را امتحان کند. اگر آن روز پهلوى از بین مىرفت، ایمان مردم امتحان نمىشد چون در ایران چند قسم مردم بودند: یک قسم مردمى بودند که پنج سال در خانه خود مانده بودند براى آنکه ریش نتراشند و کلاه پهلوى سر نکنند. اشخاصى هم بودند که پهلوى مى گفت ریش بتراشید و کلاه بگذارید. آنها سبیل هم تراشیدند و کروات هم آویزان کردند، یک قدم هم از پهلوى جلوتر رفتند. باید مردم امتحان شوند و همینطور زنهایى بودند که براى اینکه بىحجاب نشوند، پنج سال خانه نشین بودند؛ و زنهایى هم بودند که رفتند توى سفارتخانهاى خارجه رقصیدند. باید اینها از هم جدا شوند. به هر صورت حکمت الهى تعلق نگرفته بود که پهلوى از بین برود. براى حاجآقا نورالله اصفهانى مرض مختصرى پیدا شده و پهلوى از فرصت استفاده کرد و به طریق یک دکتر، حاجآقا را مسموم و شهید کردند.[1]
مصاحبه با آیتاللّه حاج شیخ محمدتقى نجفى
بسم الله الرحمن الرحیم
من به اتفاق مرحوم والدم آیتاللّه حاج میرزا عبدالحسین نجفى برادرزادة مرحوم آیتاللّه حاجآقا نورالله نجفى، بارها به منزل عموى بزرگ خاندانمان مىرفتیم. مرحوم حاجآقا نوراللّه بهخاطر علاقه و عشق شدیدى که به مرحوم آیتالله آقانجفى داشتند، به خاندان و اولاد و نوههاى ایشان احترام زیادى مىگذاشتند و با آنکه مرحوم پدرم در سنین جوانى بودند بخاطر شخصیت خودشان و همچنین جانشینى آقانجفى در امامت مسجدشاه و موقوفات آن مرحوم، مورد احترام شدید حاجآقا نوراللّه واقع مىشدند و ایشان با آن موقعیت و سن، تمام قد جلوى پدرم مىایستادند و بدقت به حرفها و یا مطالب ایشان گوش مىدادند. در زمان قیام ایشان هم، پدرم با علاقه و حرارت زیاد در کنار عموى بزرگوارشان قرار داشته و در مهاجرت به قم از اول تا آخر حضور خود را اعلام داشتند و از مطالب و خاطراتى که از آن زمان دارم، این است که موقع عزادارى و تشییع حاجآقا نوراللّه را بخوبى به یاد مىآورم با وجود آنکه جنازه مرحوم حاجآقا نورالله را بعد از شهادت به اصفهان نیاوردند و به نجف اشرف منتقل نمودند ولى اصفهانیها یک تابوت خالى در یک امارى گذاشته بودند و آن را تشییع مىکردند به یاد دارم یک دستة سنگزن در مراسم ایشان بودند که هر کدام دو تا سنگ به دو تا چوب داشتند و اینان این دو سنگ را به هم مىزدند، بعد طرف راست به هم مىزدند و بعد طرف چپ و بالاى سر اینکار را تکرار مىکردند و این اعمال خیلى به چشم مىخورد. در کنار اینان و دستجات عزادار و قمهزن و زنجیرزن از اصفهان و دهات اطراف در مسجد شاه جمع شده بودند و زن و مرد در اطراف این تابوت خالى نوحهخوانى و زارى مىنمودند. اینان هر چند ذرع یکبار تابوت خالى را زمین مىگذاشتند و با حال زارى مىگفتند: آقا رفتى و در غریبى کشته شدى و بعد دوباره گریه مىکردند. بخوبى به یاد دارم که مردم این شعر را در رثاى آیتاللّه مىخواندند:
اى آقاى ما، سرور ما جاى تو خالى است
اى نایب پیغمبر ما جاى تو خالى است
آیتاللّه زمان رفت ز دست
اى خدا بیرق اسلام شکست، اى خدا بیرق اسلام شکست.[2] و [3]
[1]. مصاحبه با شیخ بهلول در تاریخ زمستان 1364 در تهران.
[2]. مصاحبه با آیتاللّه حاج شیخ محمدتقى نجفى بن آیتاللّه حاج میرزا عبدالحسین نجفى به تاریخ 1366 شمسى.
[3]. علما و مراجعى که خاطراتشان در این فراز آورده شده، تا تاریخ چاپ این کتاب، تماماًدار فانى را رحلت کرده اند. رحمهًْ الله علیهم اجمعین.
از مقالات همایش تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت شهید آیتالله حاجآقا نورالله نجفی اصفهانى
نظرات