بررسی و معرفی کتاب «راه خانهام را بلدم»
روایت زندگی ساده یک خانواده ایرانی
1575 بازدید
عذرا شوقی در کتاب «راه خانهام را بلدم»، روایتگر 14 سال زندگی مشترک خود با شهید فرید کاویانی میشود و فراز و فرودهای یک زندگی ساده و عاشقانه را به قلم مریم حضرتی، پیش روی خواننده قرار میدهد.
«راه خانهام را بلدم» یکی از جدیدترین آثار منتشر شده درباره شهدای مدافع حرم است که اوایل سال 1399 از سوی انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است. عذرا شوقی در این کتاب 150 صفحهای، روایتگر 14 سال زندگی مشترک خود با شهید فرید کاویانی میشود و فراز و فرودهای یک زندگی ساده و عاشقانه را به قلم مریم حضرتی، پیش روی خواننده قرار میدهد.
فرید آرماتور بند سادهای است که از ابتدای جنگ در سوریه، بسیجی وار به این کشور میرود تا با ساخت سنگر و استحکامات دفاعی، مدافعان حریم اهل بیت را یاری رساند. ماجرای زندگی عاشقانه او با همسرش عذرا شوقی و سه فرزند قد و نیم قدشان، روایت ساده ای از یک خانواده ایرانی است که در کنار زندگی ساده و شیرین شان، جنگیدن بر سر آرمانها و ارزشها و ایثار در نیل به این آرمانها را توامان دارند.
عذرا شوقی روایت زندگیاش با شهید کاویانی را از حول و حوش سال 1380 شمسی آغاز میکند. در این سال فرید که همشهری اش است، به عنوان همسر وارد زندگی او میشود. فرید که از 9 سالگی به دلیل وضع معیشتی سخت خانوادهاش به قم رفته و با کار در قالیبافی طعم سختیهای زندگی را از همان دوران چشیده است، مرد خودساختهای است که خیلی زود صداقت و سادگیاش عذرا را مجذوب خود میکند.
«عذرا خانوم، من دلم زندگی می خواد. تا حالا خیلی سختی کشیده ام. از بچگی تنها بوده ام. حالا می خوام همدم تنهایی هام باشی... اشک از گوشه چشمش چکید روی انگشتان زمخت دستش.»
عذرا و فرید زودتر از آنچه خودشان فکر میکردند به وصلت هم نائل میشوند و خیلی زودتر هم عاشق میشوند. فرید یک کارگر ساده است که باید برای کار روی ساختمانها به شهرهای دیگر سفر کند و از همان اوایل زندگی شان جداییهای مقطعی این زوج عاشق پیشه شروع میشود. جداییهای روزانه و ماهانهای که گویا عذرا را آماده اتفاق اصلی و یک جدایی همیشگی میکنند.
«فردای آن روز با گریه از هم جدا شدیم. فرید رفت. من ماندم و بچهای که یک ماه بود در وجودم رشد می کرد. هر ساعت تماس میگرفت و جویای حالم بود. از بچه مان میپرسید و دلداریام میداد. به سختی میتوانستم دوریاش را تحمل کنم.»
صادق فرزند اول خانواده ای می شود که فرید و عذرا با کمترین امکانات سقفش را برافراشته نگه میدارند. زندگی آنها بسیار ساده و محقرانه است تا آنجا که در اولین زمستانی که صادق تجربه میکند، فرید مجبور می شود حلقه ازدواجش را بفروشد تا برای صادق لباس گرم و مناسب زمستان تهیه کند.
مریم حضرتی نویسنده اثر ترتیب زمانی را رعایت نمیکند و قلمش را مرتب از گذشته به حال و بلعکس میچرخاند. از روزهای پس از شهادت فرید شروع میکند و با خاطرات عذرا به گذشته برمیگردد و دوباره به حال میرسد و باز به گذشته برمیگردد. خواننده به خوبی میداند عذرا با ذوق و شوق خاطراتی را تعریف میکند که اکنون با شهادت فرید رنگی از غم روی شان نشسته و همین موضوع باعث ارتباط قلبی با قهرمانان کتاب میشود.
وقتی عذرا دومین فرزندش «رقیه» را باردار میشود، فرید زمزمه سوریه رفتن را آغاز میکند. میخواهد همان کار آرماتور بندی را آنجا با درآمد بیشتری ادامه دهد، اما خودش اعتراف میکند: «راستش رو بخواهی کار بهانه است. من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه میروم.»
سوریه رفتنهای فرید از همان زمان که اوایل دهه 90 است شروع میشود و در این بین، بچهها در نبودنهای بابا قد میکشند و بزرگتر میشوند. فرید گاهی سوریه رفتن را موقتا قطع میکند و چون دلش در جبهه جا مانده، دوباره عزم رفتن میکند. در نبودنهای او اتفاقهای زیادی میافتد. مثل مرگ مادرش که دیر متوجه میشود و وقتی برمیگردد که چند روز از فوت مادر گذشته است. این اتفاق فرید را برای مدتی درهم میریزد.
ق و انتظار دو رکن اصلی کتاب «راه خانهام را بلدم» را تشکیل میدهند و از ابتدا تا انتهای کتاب خواننده را همراهی می کنند. به عنوان خواننده میخواهیم بدانیم این انتظارهای طولانی کی تمام می شود و عاقبت با خبر شهادت فرید رو به رو میشویم که در روزهای گرم مردادماه 1395 با پیچیدگی خاصی به عذرا میرسد. در این زمان فرزند سوم شان احمد رضا هنوز شیرخواره است.
«اجازه بدین برای بار آخر ببینمش. نمی شه خواهر! نمیدانم صدا از کدام طرف بود؛ ولی مثل پتک خورد توی سرم! هرچه اصرار کردم، اجازه ندادند برای آخرین بار صورتش را ببینم. فرید را با تمام آرزوها و جوانی ام سپردم به خاک سرد. خودم را انداخته بودم روی خاک و با ناله گفتم: برگرد!»
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)
نظرات