نقدی بر کتاب «سازمان مسعود»
نقدِ همدلانه و تحلیلهای ناصواب
2076 بازدید
کتاب سازمان مسعود نوشتهی آقای زال، سال 1397 در 384 صفحه و توسط انتشارات کویر منتشر شده است. این کتاب، هدف خود را بررسی انسان شناسی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در دوره پس از انقلاب اسلامی اعلام کرده است. اما از همان ابتدا، کم فروشی کرده و با پرشی بدون توضیح از بازهی سالهای 63-57که مهمترین دوره حیات سازمان است، کتاب را از دوره مبهم و نامعینی که «مرحله کردستان عراق» نامیده شروع میکند.
مهمترین نتایج پرش از این مقطع مهم تاریخی، این است که درباره موضوعات مهمی از تاریخ حیات سازمان مثل دوره کسب آمادگی برای ورود به جنگ مسلحانه، مغزشویی و مسخ جوانان و نوجوانان و تبدیل آنها به ماشین کشتار در سی خرداد و پنج مهر و رخدادهایی چون شکنجه بیرحمانه و قتل حداقل شش نفر، از جمله سه پاسدار شهید در تهران، عملیاتهای انتحاری، ترورهای کور، اعزام نیرو به جنگل و مانند آنها؛ اطلاعاتی به خواننده نمیدهد. اما مهم ترین نقطهضعف این کتاب، توصیفهای ضعیف و تحلیلهای نادرستی است که شاید بتوان آن را ناشی از دو عامل «جانبداری» و «کماطلاعی» دانست. در ادامه به مرور برخی نمونههای عینی بروز این دو عامل در تحلیلهای کتاب میپردازیم.
پیشفرضهای ذهنی
سوگیری و پیشداوری از مهم ترین آفات تفکر منطقی و استدلال است که بر ادراک، شناخت، یادآوری و ارزیابی های ذهنی پژوهشگر و نویسنده نیز تأثیر میگذارد. مهمترین نتیجهی جانبداری اولیه در تاریخ، این است که فرد، تنها اطلاعات تاییدکنندهی آن پیشفرضهای ذهنی را جستجو و استفاده میکند. با این مقدمه باید سراغ پیشفرضهای ذهنی و سوگیریهای اولیه نویسنده محترم برویم.
کندوکاو در نوشتههای آقای زال و مروری برمواضع او و رسانههای ناشر آنها -رسانههای ملیمذهبی و حامی تفکرات دکتر شریعتی- مجموعاً نشان میدهند که هندسه معرفتیسیاسی او؛ محصور در سه ضلعی شریعتیسم، لیبرال ناسیونالیسم(جبهه ملی) و چریکیسم مجاهدین خلق است. اغلب نوشتههای آقای زال، در تمجید و مدح دکتر شریعتی و مصدق (از نگاه یک نیروی تازه کار ملی-مذهبی) و از نظر محتوایی فاقد روش شناسی علمی و همراه با نمودهای بارز و برجسته حب و بغض یک هوادار است؛ زال در مقاله انسان شناسی بسیجیان، در سخنانی سرشار از بغض، بسیجیان را افردی از طبقات فرودست جامعه معرفی میکند که برای ارضای حس قدرت طلبی و یا غلبه بر ترس، جذب بسیج میشوند. در مقاله دیگری درباره حجاب، تلویحاً ضرورت آن را رد کرده و زنان را به شورش علیه حجاب و آنچه کالاانگاری زن در نتیجهی آن دانسته، فرا میخواند.
تأثیر جانبداری های سیاسی مولف، از همان صفحان ابتدایی کتاب ظهور پیدا میکند. در مقدمه آمده است: «در برههای که جریان چریکی در حال پایه گیری است، حداقل سه مشی متفاوت را میتوان شناسایی کرد. مشی جبهه ملی و نهضت آزادی، مشی چریکی و مشی شریعتی...» غافل از اینکه این دستهبندی، یک تحریف آشکار برخاسته از همان پیشفرضهای ذهنی است. چرا که اولا شکلگیری گروههای دارای مشی مسلحانه مثل چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق و حتی موتلفه، در بازهی چندسالهی پس از 15 خرداد 1342 است و در این مقطع زمانی(1342-1346) جبهه ملی فاقد فعالیت موثر است و نهضت آزادی هم سیاست صبر و انتظار پیشه کرده بود. مرحوم شریعتی نیز از سال 48 به بعد و حضور در حسینیه ارشاد (یعنی پس از دوره مورد اشاره نویسنده) معروف شد و در آن دوره، هنوز تبدیل به یک مشی و گفتمان فراگیر نشده بود.
مهمتر از این نکات، در دستهبندی آقای زال، جریان روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی که گستردهترین و مردمیترین و در نتیجه موثرترین جریان فعال در بازه سالهای 42 به بعد است، غایب است. غیبتی که به نظر میرسد نه یک اشتباه در قضاوت و تحلیل، بلکه یک تغافل عامدانهی ناشی از همان خواستگاه فکریِ بیارادت به روحانیت است. تار و پود این پیشفرضهای ذهنی که تنها نمونهای از آن ذکر شد، در سراسر کتاب بروز و ظهور دارد.
نگاه همدلانه نسبت به سازمان
زال در صفحات مختلف کتابش، بیتوجه به ماهیت التقاطی سازمان از ابتدای تشکیل، هم تلویحی و هم ضمنی، جانبداریاش از آنچه «سازمانِ حنیف» مینامد بیان میکند. نویسنده همانطور که میگوید به بنیانگذاران سازمان خوشبین است و آنها را انسانهایی با ارزش میداند. به همین خاطر است که حنیفنژاد و بنیانگذاران نخستین سازمان را در جای جای کتاب تقدیس میکند. خوشبینی و نگاه همدلانه به موسسین سازمان نیز، یکی از پیشفرضهای ابتدایی طیف ملیمذهبی و ارادتمندان دکتر شریعتی است.
در نتیجه این نگاه است که زال با انکار مسلمات تاریخی، برای تبرئه حنیفنژاد از التقاط و متاثربودن از مبانی مارکسیستی، روند طولانی منجر به اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان را کودتای پنجاه و چهار و یا هم صدا با رجوی «ضربه اپورتونیستی»(صفحه 30) مینامد.
باز هم غافل از اینکه ایدئولوژی سازمان توسط شخص حنیفنژاد و تیم تدوین ایدئولوژی تحت نظرش یعنی احمدیروحانی، تراب حقشناس، رجوی و تعدادی دیگر تدوین شده و مبنای اصلی آن بر اصول مارکسیستی بنا نهاده شده است. این مساله حقیقتی غیر قابل انکار و از مسلمات تاریخی است و نیازی به دلایل و مستندات و تحلیلهای تفصیلی ندارد و تنها دو اشاره کافی است.
اول: کتابهای ایدئولوژیک دوره حنیفنژاد به آسانی قابل دسترسی است و مراجعه کارشناسانه به اصل کتاب، خود گواه مارکسیستیبودن زیربنای فکری نویسندگانش است. به عنوان نمونه حنیفنژاد در صفحه 241 کتاب «راه انبیا، راه بشر» مینویسد: «...بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر [مارکسیسم] درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست.» و در ادامه توصیه به مطالعه سه کتاب از مائو میکند.
دوم: اکثریت قریب به اتفاق اهل نظر و اصطلاحاً شاهدین بیرون از سازمان، و نیز اعضای مرکزیت و کادرهای درون سازمان حنیفنژاد (علیرغم تفاوت نظرهای امروزین خود) همه بر مارکسیستی بودن اساس اعتقادات موسسین سازمان اذعان دارند. مثلاً ابراهیم یزدی میگوید: «...اولین نشریه تئوریک سازمان، شناخت بود که درست بر اساس دیالکتیک تاریخی و فلسفی [مارکسیسم] تدوین شده بود. اگرچه نسخه اصلی که به خط حنیفنژاد بود، سرشار از تاییدات قرآنی و نهجالبلاغه بود، ولی الگوی بحث، دیالکتیک بود و ایرادهای اساسی داشت. به همین دلیل نهضت آزادی خارج از کشور حاضر نشد آن را چاپ کند. تراب حقشناس از من خواست که ایرادها را بنویسم تا به مرکزیت سازمان در ایران بفرستد و من نقد شناخت را در حدود 80 صفحه نوشتم و فرستادم. اما بعد از دو ماه کتاب شناخت، بدون آیات قرآن و جملات نهجالبلاغه، توسط جبهه ملی خاورمیانه که در کنترل طرفداران چریکهای فدایی خلق بود، منتشر شد...» (یوسفی اشکوری، در تکاپوی آزادی، ج 1، صص 403 – 404)
مرحوم عزتالله سحابی که از ابتدای شکل گیری سازمان با سران آن ارتباط داشت، در کتاب خاطرات خود مینویسد: «سالهای پیش از دستگیریها ... محمدآقا [حنیف نژاد] متوجه شده بود که ماشینی که ساخته و به راه انداخته...کار میکند ولی به سمت چپ منحرف میشود...» (سحابی، عزتالله، نیم قرن خاطره و تجربه، ج1، ص 323) هم او درباره نظر خودش نیز در مصاحبه منعکس شده در کتاب «شصت سال خدمت »میگوید: «از سال 1350 احساس میکردم گرایش سازمان به طرف مارکسیسم شتاب گرفته است.» (شصت سال خدمت، ج 2، ص 128)
حتی کسی مثل لطفالله میثمی نیز معتقد است: «جریانی که در سال 54 به وجود آمد، یک ریشه هم درون سازمان داشت ولی سازمان(رجوی و دار و دستهاش) نمیپذیرفت و میگفت در درون هیچ ریشهای نداشته و یک کودتای خارجی بوده است.» (گفتوگو با اعتمادآنلاین، 4 تیر 1398، کد خبر: 315670)
محمد محمدی گرگانی نیز در جلسه نقد و بررسی کتاب خاطرات خود میگوید: «مجاهدین در دوره حنیف نژاد هم مشکل داشتند...کادر سازمان چنان تربیت میشد که سازمان را مثل خدا میدید...از تئوری تشکیلات، اصالت تشکیلات در میآید...هر جریانی خود را اصل و محور قرار دهد، به قتل و ترور منجر میشود...مشکل از تئوری حنیف بود...من مدعی نیستم که مشکلات تشکیلات سازمان مجاهدین خلق مربوط به رجوی است. بلکه آنطور که در کتابم نوشتهام، مدعیام اشکالی که در تئوری سازمان وجود دارد، از خود تئوری مرحوم حنیف نژاد است...من مدعی هستم که کل تئوری سازمان مشکل داشت...اساس تئوری تشکیلات یک برداشت عجولانه از مارکسیسم است...» (جلسه بررسی و معرفی کتاب «خاطرات و تاملات در زندان» در دفتر نشر نی، ۲۸ بهمن ۱۳۹۷)
در نتیجه میتوان قاطعانه گفت «کودتا» و یا «ضربه اپورتونیستی» لقب دادن روند تدریجی و زمانبری که منجر به برداشتن نقاب از چهره و اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیسم شد، از مشهورات غلطی است که از اساس نادرست و تکرار ادعاهای رجوی است. در واقع باید گفت این مبنای التقاطی اولیه، باعث شد سازمان تدریجا «چپ شود» نه اینکه بدون زمینهی فکری داخلی تنها یک ارادهی فرصتطلبانه سازمان را «چپ کند.»
زال در صفحه 30، با ادبیاتی شبیه به هواداران شستشوی مغزی شده، فرار رجوی به فرانسه را خواست بدنه سازمان عنوان کرده و مینویسد «بنابراین در بنده نیز این خواست وجود دارد که رهبر بایست سریعاً از کشور خارج شده، به سلامت بماند تا بتواند سازمان را رهبری و احیاناً تجدید سازمان نماید...» این در حالی است که این ادعا با واقعیات سازمان مغایر است. چرا که فرار رجوی و بنیصدر در فضای تابستان سال 60 از نظر امنیتی یک طرح مخفی بود که جز افراد محدودی، کسی از اعضای سازمان از آن مطلع نبود. حتی شاید به ذهن هیچیک از آنها خطور نمیکرد که رجوی در کشاکش درگیریهایی که خود آفریده، ناگهان به پاریس فرار کند. نکته دوم اینکه برخلاف ادعای زال، فرار رجوی، در بین ردههای بالا و بدنه تشکیلات و حتی قشر هوادار مورد انتقاد بود.
برای کسانی که مانند مولف کتاب میاندیشند، این اشاره کافی است که پس از فرار رجوی بود که فرار و خالی کردن میدان در بین بالاترین ردههای مسئول هم مشروعیت پیدا کرد و باب شد. در حالی که از ترس سرایت تأثیرات منفی آن بر بدنه تشکیلات، فرارها را تا مدتها لاپوشانی میکردند. نمونه مشخص آن، فرار زود هنگام فرد شماره دو سازمان و به اصطلاح فرمانده کل داخل کشور، علی زرکش به پاریس است که برای پرهیز از عواقب منفی آن، تا مدتها درحالی که در اتاقی کنار اتاق رجوی در حومه پاریس، از دید سایر اعضا و کادرها مخفی شده بود، با صدور اطلاعیههای شدید و غلیظ، منافقانه، وانمود میکردند او در تهران مشغول نبرد بی امان است. سرانجام مدتی بعد، علی زرکش توسط رجوی محکوم به اعدام شد که یکی از اتهاماتش فرار از صحنه نبرد بود.
زال در ادامه مواضع همدلانه با سازمان منافقین، همدستیِ خیانتبار سازمان با رژیم صدام در دوران جنگ و اقداماتی مثل ملاقات رجوی با صدام و سایر مقامات عراقی را به دیدارهایی به منظور ارائه صلح(صفحه 31) فرو میکاهد. او همچنین چند سطر به تقلید از سازمان، ازدواج فریبکارانه رجوی با دختر هجده ساله بنیصدر را با رنگ و لعاب عاشقانه و اسطورهای تفسیر کرده و مینویسد: «مهریه فیروزه، آزادی و استقلال ایران است و مسعود شاخه زیتونی سرخ نیز بدان اضافه میکند...»
یا درحالی که به اعتقاد کارشناسان و اعضای جداشده سازمان، سازمان رجوی سخت ترین و طولانی ترین و پیچیدهترین پروژههای مغزشویی را در جریان مراحل متعدد انقلاب ایدئولوژیک، اعمال کرده، زال با نادیهگرفتن این واقعیات مینویسد: «در انقلاب ایدئولوژیک، نیروها به طور نرم و با برخوردهایی نمادین، ملزم به پذیرش شرایط شدهاند...»
نویسنده در تحلیل و ریشهیابی انقلاب ایدئولوژیک نیز، با تغافل و نادیده گرفتن مهمترین علل و ریشههای آن، برای مخاطب داستانی رمانتیک و عاشقانه تعریف کردهو رجوی را تا حد ممکن، مبرا دانسته و مریم را پیشقدم جلوه داده است. پاراگراف زیر از صفحه 69، به تنهایی گواه سوگیری نویسنده به نفع سازمان مسعود است: «...مریم در این برهه نسبت به مسعود رفتاری شیفتهوار دارد...و ذره ذره نظر مسعود را به خود جلب مینماید...به روایت مریم [دقت کنید این جملات روایت های مریم رجوی است که عیناً کپی شدهاند] در این مرحله وی کم کم دچار تضاد میشود...در اینجا عشق و عاطفه او نمیتواند به سوی رهبری یکسویه شود....در نهایت تصمیم میگیرد رابطه با ابریشمچی را به خاطر انقلاب فدا کند. او از ابریشمچی جدا میشود و با حرکتی انقلابی فاصله با رهبر را طی میکند که این کنش او به انقلاب مریم مشهور میشود....و مریم خود را به مسعود تحمیل میکند...» سریال علتتراشی و داستان بافیهای عاشقانه زال در طول کتاب همچنان جاری است.
سوگیری در نسبت دادن صفات، قیود و القاب
یکی از شیوههای علمی شناخت علاقه و گرایش های یک نویسنده یا محقق، روش تحلیل محتواست. تحلیل محتوای کتاب، از نظر کاربرد و توزیع صفات، قیود و القاب، به روشنی جانبداری زال از رجوی و سازمانش را تأیید میکند.
لازم به ذکر است نویسنده در جمع بندی کتاب تأکید میکند که برای انتخاب هر کلمه کتابش، دقت و وسواس به خرج داده است. لذا با قاطعیت میتوان گفت نویسنده با اینکه میتوانست در توصیف سازمان و جزئیاتش،از کلماتی بدون بار ارزشی و عاطفی استفاده کند، با ادبیات سازمان سخن گفته است. مثلا با اینکه میتوانست اعضای سازمان را با کلمات مرسومی مثل «اعضایسازمان» یا «افرادِ تشکیلات» توصیف کند، صدها بار در سراسر کتاب، از آنها با عنوان غلط «مجاهدین» و «مجاهد» و «رزمنده» نام میبرد.کتاب هرچه به صفحات پایانی نزدیک میشود، گویی مولف با رجوی و اعضای سازمان احساس قرابت بیشتری پیدا میکند و آنها را خواهر مسعود یا برادر مسعود و یا خواهر مرضیه و....میخواند (صفحات349-330-325-123 و...)
همچنین در همه جای کتاب به غلط، یک واحد نظامی دشمنساخته که همراه با صدام در حال جنگ با مردم و میهن است را مثل سازمان «ارتش آزادیبخش» و گعدهی دورهمی آنها را «شورای ملی مقاومت» مینامد. این امر وقتی بیشتر به چشم میآید که جمهوریاسلامی ایران را نیز با کلماتی مثل«رژیم ایران»، «روحانیت حاکم» توصیف میکند که منطبق با ادبیات سازمان است.
به نظر میرسد بیطرفی نویسنده تنها شامل حال مخالفین منافقین میشود. او درحالی که برای سازمان از عبارات همدلانه استفاده کرده، هنگامی که میخواهد از افرادی چون شهید صیاد شیرازی یا شهید لاجوردی نام ببرد، بدون ذکر نام شهید تنها به «صیاد شیرازی» و «لاجوردی» اکتفا کرده است.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی بَرد
نظرات