جمعیت مؤتلفه اسلامى


4745 بازدید

جمعیت مؤتلفه اسلامى

    روز اول خرداد 1342 جمعیت هیئت‏های مؤتلفه اسلامی با نظارت حضرت امام خمینی(ره) آغاز به کار کرد. این جمعیت، از ائتلاف سه گروه مذهبى به‏وجود آمد. گروه مسجد امین‏الدوله، گروه اصفهانى‏ها و گروه مسجد شیخ‏على که در قالب هیئت‏ها و جلسات مذهبى فعالیت مى‏کردند و با آغاز نهضت امام خمینى (ره) در سال 1341، به طور جداگانه «فعالیت‏هاى چاپ و پخش اعلامیه‏هاى مراجع و علما و برگزارى تظاهرات و راهپیمایى‏ها و مجالس سخنرانى‏ها را به صورت پراکنده داشتند» بعد از برقرارى ارتباط با امام، به توصیه ایشان براى اتحاد با یکدیگر آشنایى پیدا کرده در قالب مؤتلفه به هم پیوستند. آیةاللَّه دکتر بهشتى که جلسات درس خصوصى با دو گروه اصفهانى‏ها و مسجد امین‏الدوله داشت، »نقش مؤثرى در ایجاد هماهنگى و تشکل مؤتلفه« ایفا نمود. مؤسسان این گروه عمدتاً از کسبه و اصناف بازار بودند که در فعالیت‏هاى مذهبى و سیاسى داراى سوابق مختلفى بودند و برخى از آنها تجارب عضویت در گروه‏هاى سیاسى را نیز داشتند. از بیش از 40 تن مؤسسان و رهبران غیر روحانى این جمعیت تنى چند از شناخته شده‏ترین آنها عبارتند از: حاج صادق امانى، محمدصادق اسلامى، حاج‏مهدى عراقى، حبیب‏اللَّه عسگراولادى، سیداسداللَّه لاجوردى، حاج سیدعلاءالدین میرمحمد صادقى، حاج حبیب‏اللَّه شفیق، حاج ابوالفضل توکلى.
    مؤتلفه در مدت کوتاهى موفق به توسعه شبکه در تهران و ایجاد هسته‏هایى در شهرها گردید. در بدو تشکیل این سازمان، مؤسّسین آن درصدد برآمدند برنامه‏ها و اصول خود را با امام خمینى(ره) هماهنگ و موافق سازند. حاج مهدى عراقى در این زمینه مى‏گوید:
... هرکسى که مى‏رفت از حاج آقا (=امام خمینى ) سؤال مى‏کرد، ایشان مى‏فرمودند که «مسلمان باید تشکیلاتى باشد؛ مسلمان بدون تشکیلات ارزشى ندارد»
    مرام‏نامه و اساسنامه پس از تصحیح توسط آیةاللَّه دکتر بهشتى و حجةالاسلام دکتر باهنر (مسئول کمیته تبلیغات) زیرنظر شوراى روحانیت تهیه و پس از مشورت و تصویب، در حوزه‏هاى اصلى و شوراهاى مرکزى هیئت‏هاى سه‏گانه نیز به تصویب رسید. شوراى روحانیت که در رأس جمعیت قرار داشت متشکل از 4 نفر بود: آیةاللَّه مطهرى، آیةاللَّه دکتر بهشتى، آیةاللَّه انوارى و حجةالاسلام مولائى.
 پس از نوشتن اساسنامه و آیین‏نامه، تقسیم کارها در چهار گروه انجام گرفت: گروه اجراییات، گروه بررسى مسائل سیاسى، گروه اقتصادى و گروه روحانیت (ایدئولوژى و اعتقادات)
    حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى در خاطرات خود، پس از اشاره‏اى گذرا به تشکیل مؤتلفه، در مورد رابطه منظم این تشکیلات با روحانیت مى‏نویسد:
«امام هم موافقت کردند و چند روحانى مورد اعتماد خودشان را براى نظارت بر کار این‏ها و پاسخگویى سؤالات و تغذیه فکرى‏شان انتخاب کردند؛ از آن جمله آقایان مطهرى، بهشتى، انوارى. کتاب انسان و سرنوشت آقاى مطهرى محصول درس‏هایى است که ایشان براى همین جمعیت و جلسات دیگرى از این قبیل آماده کرده بودند»
    حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى در مورد علل اتخاذ مشى قهرآمیز در این جمعیت مى‏گوید:
 «موج جدید مبارزه از سال 41 پیدا شد... یک حرکت اسلامى بود، بر پایه موعظه و نصیحت و با سخنرانى، اعلامیه، تظاهرات، اجتماعات عظیم و اعتراضات صریح و افشاگرى و ارشاد سیاسى علنى و حضورى فراگیر در سراسر کشور. ماهیت این مبارزه دینى و سیاسى بود، بى‏آنکه بخواهیم دست به اسلحه ببریم. بعد از خشونتى که رژیم نشان داد و تظاهرات بدون خشونت مردم (15 خرداد) را به خاک و خون کشید و در پى آن زندان‏ها و اعدام‏ها، واکنشى پیش آمد و عده‏اى به این فکر افتادند که نمى‏توان به حرکت نظامى رژیم پاسخ سیاسى داد. پاسخ مناسب خشونت، خشونت است. از طرفى گروهى از فداییان اسلام هم - مثل حاج مهدى عراقى و حاج صادق امانى - از یاران نزدیک امام بودند که تجربه‏ها و سوابق گذشته آنان در گرایش به حرکت مسلحانه، مؤثر بود. چنین بود که در کادر مرکزى مؤتلفه، گروهى راه مبارزه مسلحانه را انتخاب کردند. تکروى هم نبود، دوستان دیگر آنان هم این حرکت را تأیید مى‏کردند، ما هم در سطح محدود و کنترل شده مخالف نبودیم. چون احساس مى‏شد که اگر با آن خشونت رژیم با نرمش برخورد شود، گستاخ‏تر مى‏شوند... با چنین زمینه‏اى گروهى از مؤتلفه به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کردند.»
    تشکیلات مؤتلفه طبق اساسنامه که با رعایت اصول تقیه (پنهان کارى مبارزاتى) تنظیم شده بود، داراى 3 سازمان مرکزى، مالى، و تبلیغات و ارتباطات بود. شوراى روحانیت، شوراى تصمیم‏گیرى و شاخه نظامى در متن اساسنامه مکتوب درج نگردید ولى عملاً وجود داشت.
    واحد پایه تشکیلات مؤتلفه، «حوزه» بود؛ و فعالیت هفتگى حوزه‏ها عبارت بود از بحث عقیدتى، تفسیر سیاسى امور داخلى، تفسیر سیاسى امور خارجى، مطالعه انقلاب‏هاى آزادى‏بخش، جمع‏آورى حق عضویت اعضا و برآوردن نیازهاى سازمانى. حاج مهدى عراقى مى‏گوید تا مرحله دستگیرى رهبران گروه در بهمن 43 «در حدود 500 جلسه ما داشتیم و 5 هزار تا عضو مى‏شده که 500 جلسه مى‏توانیم بگوییم در تهران و شهرستان‏ها داشتیم که سیصد و خرده‏اى از آن در تهران بود... طى این مدت یک نفر، یک دفعه، نه پلیس توانست رخنه کند و کشف کند و نه ساواک، این حرفى بود که خود این ناصر مقدم که الآن ]پاییز 57 ]رییس ساواک هست، آن موقع هم رییس سازمان امنیت تهران بود، گفت که در این مملکت نزدیک به سه سال حرکت‏هایى ایجاد شد که همه دست این گروه ]مؤتلفه[ بود، بدون اینکه ما سرنخى از آنها به دست آوریم»
    تا سال 1343 هشت جزوه تشکیلاتى - سیاسى حاوى مسائلى در مورد حزب، ضرورت مبارزه، عضوگیرى و غیره - که عنوان جزوه یا درس هشتم، «ضرورت مبارزه در شرایط فعلى از نظر شرعى» بود - در اختیار حوزه‏هاى مؤتلفه قرار گرفته بود. این دروس ، پس از مطالعه اعضا و مباحثه در حوزه، از طرف مسئول رابط جمع‏آورى مى‏شد. هر ماه، «تفسیر سیاسى ماه» نیز در نشریه‏اى جداگانه منتشر مى‏شد. پیشتر، از جمله در جزوه‏اى منتشر شده در اروپا، اشاره شده بود که «ارگان مؤتلفه، نشریه انتقام بود...» و شرح نسبتاً مبسوطى نیز در بیان مشخصات و محتواى آن آمده بود؛این تصور از آن رو پدید آمده بود که طبق تصریح حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى، این نشریه و نشریه بعثت را جمعى از روحانیون مبارز قم با پشتوانه مالى مؤتلفه منتشر مى‏کرده‏اند؛ که طبعاً در حوزه‏هاى آن نیز مطالعه مى‏شده است.(795)
    در نگاهى اجمالى، بخشى از عمده‏ترین فعالیت‏هاى مؤتلفه - یا دقیق‏تر، گروه‏هاى تشکیل‏دهنده مؤتلفه - به قرار زیر است:
بهمن ماه 1341 - تدارک و شرکت در رهبرى اعتصابات علیه رفراندوم شاه در 6 بهمن.
خرداد ماه 1342 -  سازمان دادن و سامان بخشیدن تظاهرات ده‏ها هزار نفرى عاشورا ( 13 خرداد 42 ) و سپس 15 خرداد.
فروردین ماه 1343- برگزارى مجالس جشن آزادى امام خمینى)ره( در تهران و قم، که تبدیل به مجالس افشاگرى علیه رژیم شد؛ برگزارى مجلس ختم شهداى مدرسه فیضیه در مسجد جامع چهل‏ستون تهران.
خرداد ماه 1343- تدارک و رهبرى تظاهرات عاشوراى 1384 ق.، در بزرگداشت نخستین سالگرد شهداى 12 محرم / 15 خرداد.
آبان ماه 1343 - چاپ و پخش وسیع اعلامیه ضدکاپیتولاسیون امام خمینى(ره) در تهران و شهرستان‏ها؛ تدارک اعتصاب در بازار و محلات جنوبى تهران، به مناسبت تبعید امام خمینى(ره)
آذر ماه 1343  - رهبرى اعتصابات تاکسیرانان تهران در 9 آذر، به مناسبت گران شدن قیمت بنزین؛ برگزارى میتینگ اعتراضى ضدّرژیم در 21 آذر در مسجد حاج سید عزیزاللَّه تهران.
بهمن ماه 1343 - اعدام انقلابى حسنعلى منصور نخست‏وزیر شاه در اول بهمن، به‏علت طرح و تصویب ماده واحده منضم به »قرارداد وین« دایر بر مصونیت قضایى و کنسولى مستشاران نظامى آمریکا در ایران )کاپیتولاسیون(.(796)
    صبح روز اول بهمن‏ماه 1343 حسنعلى منصور به ضرب گلوله‏هاى سلاح کمرى محمد بخارایى مجروح شد و در ششم بهمن ماه، مصادف با سالروز رفراندوم شاه، درگذشت. هیئت‏هاى مؤتلفه اسلامى براى اعدام انقلابى حسنعلى منصور و دیگر مقامات دولتى از آیةاللَّه حاج سید هادى میلانى مجوز گرفته بودند. طبق برنامه تعیین شده از سوى این گروه، بنا بود همزمان با کشتن منصور، برخى از مهره‏هاى دیگر رژیم شاه، مانند نصیرى، علم، اقبال و برخى از مدیران جراید که وابسته به دربار و صهیونیسم بین‏المللى بودند و به امام اهانت مى‏کردند نیز کشته شوند، نیز برخى از مراکز و اماکن وابسته به دربار، امپریالیسم و صهیونیسم نیز منفجر شود. لیکن پیش از آنکه بتوانند به این برنامه‏ها جامه عمل بپوشانند، همگى شناسایى و دستگیر شدند.»
    در جریان محاکمه این گروه، که در هفتم اردیبهشت ماه 1344 آغاز شد، صادق امانى - از رهبران مؤتلفه - گفت: «ما با بررسى اوضاع به این نتیجه رسیدیم که پاسخ به این مسئله از لوله تفنگ مى‏تواند خارج شود» وى در قسمت دیگرى از دفاعیات خود اظهار داشت:
 «شاه بدون آنکه حق دخالت در امور مملکت را داشته باشد، رسماً دخالت و اوامر خود را تحمیل مى‏نماید، که ما خواهان محو آن هستیم، من به خوبى مشاهده و احساس مى‏کنم که تبعیض سراسر شئون این کشور را فراگرفته است. بسیار در شگفتم در کشورى که دم از اسلام و مذهب تشیع مى‏زند، نمونه‏هاى حیات اسلامى هیچ دیده نمى‏شود»
    محاکمه در دادگاه نظامى و به صورتى - تقریباً - دربسته انجام گرفت. محمدبخارایى جوان 21 ساله‏اى که متهم ردیف اول شمرده مى‏شد، از موضع دفاع از عمل خویش برخورد کرد و دست به افشاگرى علیه رژیم زد. وى پس از بیان مشکلات اقتصادى کشور، فقر مردم، شدت اختلاف طبقاتى و اشاعه رو به فزون فساد توسط سران رژیم، اظهار داشت (نقل به مضمون):
« آقاى دادستان! اینها چیزهایى هستند که عامل محرک من بوده‏است که من را وادار کرد حداقل بتوانم از یکى از افرادى که این فساد را در این جامعه حاکم کرده و این بدبختى را براى جامعه ما به‏وجود آورده انتقام بگیرم. و من ادعا مى‏کنم که اولین تیر را به طرف دشمن رها کردم تا به جوانان این مرز و بوم بگویم: تا خارج کردن آخرین نفر استعمار، اسلحه خودشان را به زمین نگذارند.»
    مرتضى نیک‏نژاد متهم ردیف سوم نیز در دفاعیه خویش چنین گفت:
«این فشار و اختناق است که در سینه‏ها، کینه‏هاى التیام‏ناپذیرى به وجود مى‏آورد و این تبلیغات مسموم است که نمى‏گذارد فریاد سوزناک و جگرخراش مظلوم شنیده شود. این شیوع کفر و نفاق است که نمى‏گذارد پیام‏هاى الهى به گوش مردم برسد. و این استعمار است که نمى‏گذارد پیک آزادى، نوید امیدبخش خود را در فضا طنین‏انداز کند.»
    دادستان نظامى براى 13 تن از متهمان تقاضاى اعدام کرده بود. با اقداماتى که در سطح جامعه و بویژه توسط علما و روحانیون انجام شد، در دادگاه تجدیدنظر 6 تن به اعدام محکوم شدند و بقیه به حبس‏هاى مختلف. »علاوه بر گروه محمد بخارایى (شاخه نظامى)، بیش از صدنفر از افراد جمعیت‏هاى مؤتلفه اسلامى نیز به اتهام همدستى با آنان پس از شکنجه‏هاى غیرانسانى، در دادگاه نظامى به زندان درازمدت محکوم شدند. سرانجام مطبوعات کشور در 26 خرداد ماه 1344 اعلام کردند که حکم اعدام در مورد چهار تن به اجرا درآمده است. این چهار نفر عبارتند از : محمد بخارایی ، رضا صفار هرندی ، مرتضی نیک نژاد و صادق امانی همدانی.
    سایر اعضاى شوراى روحانیت و بقیه رهبران و مسئولان اصلى مؤتلفه توسط ساواک شناسایى نشدند و هویت و جایگاه تشکیلاتى آنها در آن زمان مکتوم ماند. دو عضو مهم جمعیت مؤتلفه متوارى شدند و رژیم تا سال‏ها از آنها خبرى نداشت. فرد نخست سیدعلى اندرزگو روحانى عضو شاخه نظامى معروف به «شیخ عباس تهرانى» در سال‏هاى بعد با گروه حزب‏اللَّه و سازمان مجاهدین خلق ارتباطاتى پیدا کرد و در تدارک اسلحه آنها را یارى داد. وى به دلیل تعبّدش به احکام شرع نتوانست به همکارى با سازمان اخیر ادامه دهد؛ و سرانجام در ماه رمضان 1357 شمسى، پس از 13 سال مبارزات مؤثر و زندگى مخفى در درگیرى مسلحانه توسط مأموران ساواک شهید شد. نفر دوم حاج مهدى بهادران عضو سازمان مرکزى با نام مستعار «عباس میرزایى»، ضمن حضور در جریان مبارزات، سال‏ها در شیراز - ظاهراً - به معمارى اشتغال داشت؛ تا اینکه در سال 48 دستگیر شد و هویت اصلى وى فاش گردید. از میان اعضاى زندانى مؤتلفه، عباس مدرسى‏فر به سازمان مجاهدین خلق جذب شد - که پس از حوادث اوایل تابستان 1360، همراه با برخى دیگر از اعضاى سازمان، روانه خارج از کشور گشت.
    حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى معتقد است که فکر مبارزه مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوى بود، اما پس از ضربه‏اى که به علت اعدام انقلابى منصور به آنان وارد شد، تقریباً این اندیشه از میان آنان رفت، چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفته شد که «با عملیاتى کوچک، ضربه‏اى بزرگ به جریان‏هاى سیاسى وارد مى‏شود.» پس از دستگیرى‏هاى سال 44 به بعد «و مسافرت شهید مظلوم دکتر بهشتى به اروپا و ضرورت مخفى کارى بیشتر... مؤتلفه دچار رکود شد و هر چند فعالیت‏هاى آن تا سال 49 ادامه یافت اما آن گسترش قبلى را نداشت... و دیگر به نام مؤتلفه اسلامى فعالیت چندانى انجام نگرفت.»
چند نکته در جمع‏بندى یادآور مى‏گردد:
 1- مؤتلفه را در تعاریف متداول نمى‏توان در حوزه گروه‏هایى قرار داد که استراتژى و تاکتیک‏هاى مدوّنى براى مبارزه مسلحانه داشته‏اند.
 2- از مجموعه شواهد و خاطرات برمى‏آید که هدف اعدام انقلابى، در ابتدا، شخص شاه بوده است اما به دلیل نداشتن »سازمان‏دهى براى جایگزینى« او، از این اقدام منصرف شده‏اند. یکى از عمده‏ترین دلایل انصراف، بیم جایگزینى نیروهاى سازمان یافته‏اى بوده است که ایدئولوژى دیگرى داشته‏اند و احتمالاً با کمک اجنبى قدرت را قبضه مى‏کرده‏اند. خود بخارایى نیز در بازجویى‏ها و محاکمات، به قصد اولیه از بین بردن شاه تصریح دارد:
 ....آقاى بخارایى صراحت دارد بر اینکه ما نظر اولى‏مان این بود که شاه را برداریم از وسط؛ چون عامل مستقیم استعمار در داخل، این را تشخیص داده بودیم. ولى بعد از مذاکراتى که داشتیم، چون دیدیم که در داخل ما آن سازمان‏بندى و تشکیلاتى که با رفتن شاه بتوانیم خودمان قبضه کنیم و دیگران یا استعمار دیگرى نیاید و جایگزین نشود نداریم، بهتر دیدیم که به عنوان هشدار به استعمار و به شاه، این مهره‏ها را انتخاب کنیم....و ما از این فرصت استفاده بکنیم، بتوانیم آن سازمان‏بندى که جایگزین این تشکیلات بشود، به وجود بیاوریم....
 3- نقش بخارایى در اعدام انقلابى منصور و بازجویى و محاکمات قابل‏توجه است؛  تا آنجا که بیژن جزنى پس از اشاره به سابقه فعالیت بخارایى در جبهه ملى مى‏نویسد:
.... بخارایى در بازجویى مقاومت کرد ولى با شناسایى او، رفت و آمدهاى او و همکارانش به خانه و آشنایى‏اش با این افراد، رفقایش بازداشت شدند....پس از تحقیقات و محاکمه، سرانجام چهار نفر به اسامى محمد بخارایى، صفّار هرندى، مرتضى نیک‏نژاد و صادق امانى    عراقى نیز تصریح دارد بر اینکه «مرحوم بخارایى هیچ اعترافاتى نداشته، اصلاً» و در خصوص مواضع نخستین او در بازجویى، پیش از کشف گروه و دستگیرى سایر افراد، مى‏نویسد:
 بخارایى  هم همه مسئولیت‏ها را خودش پذیرفته بود. خودش قبول کرده بود. گفت: «خودم کردم؛ تشخیص این بود: خائن بوده، وظیفه شرعى‏ام بوده»
 4- عمل شجاعانه و موفق بخارایى، در افزایش جذب جوانان مذهبى به مبارزه مؤثر بود. این نکته را جزنى نیز مورد تأکید قرار داده است:
 ....کشته شدن منصور، در حد عمومى، اثر گذاشت و در افزایش تمایلات مسلحانه به خصوص در بین عناصر مذهبى و غیر مارکسیست بى‏تأثیر نبود....
5- خصوصیات اعتقادى و اخلاقى اعدام شدگان، الگوى ویژه‏اى در مبارزات پدید آورد. آنان «به اسلام راستین سخت ایمان داشتند... و در راه عقیده خود از هستى خویش مایه گذاشتند. برخى از این افراد، چنانکه دوستانشان اظهار کردند، در مدت عمر ترک اولى انجام ندادند و عمل مکروهى از آنان سر نزد. درباره شهید امانى برخى از مجتهدان عادل گفتند که ایشان عادل است و به ایشان در نماز اقتدا کرده مى‏خوانند. آنان در روزهاى آخر عمر در زندان، همواره با وضو بودند و به راز و نیاز و عبادت اشتغال داشتند و آنگاه که به سوى میدان شهادت مى‏رفتند، با رویى باز و چهره‏اى خندان و قدمى استوار، پیک مرگ را استقبال کردند و در حالى که با فریاد اللَّه اکبر میدان تیر را به لرزه درآورده بودند، به سوى خدا شتافتند.»


سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صص 222 - 232