01 خرداد 1394
جمعیت مؤتلفه اسلامى
روز اول خرداد 1342 جمعیت هیئتهای مؤتلفه اسلامی با نظارت حضرت امام خمینی(ره) آغاز به کار کرد. این جمعیت، از ائتلاف سه گروه مذهبى بهوجود آمد. گروه مسجد امینالدوله، گروه اصفهانىها و گروه مسجد شیخعلى که در قالب هیئتها و جلسات مذهبى فعالیت مىکردند و با آغاز نهضت امام خمینى (ره) در سال 1341، به طور جداگانه «فعالیتهاى چاپ و پخش اعلامیههاى مراجع و علما و برگزارى تظاهرات و راهپیمایىها و مجالس سخنرانىها را به صورت پراکنده داشتند» بعد از برقرارى ارتباط با امام، به توصیه ایشان براى اتحاد با یکدیگر آشنایى پیدا کرده در قالب مؤتلفه به هم پیوستند. آیةاللَّه دکتر بهشتى که جلسات درس خصوصى با دو گروه اصفهانىها و مسجد امینالدوله داشت، »نقش مؤثرى در ایجاد هماهنگى و تشکل مؤتلفه« ایفا نمود. مؤسسان این گروه عمدتاً از کسبه و اصناف بازار بودند که در فعالیتهاى مذهبى و سیاسى داراى سوابق مختلفى بودند و برخى از آنها تجارب عضویت در گروههاى سیاسى را نیز داشتند. از بیش از 40 تن مؤسسان و رهبران غیر روحانى این جمعیت تنى چند از شناخته شدهترین آنها عبارتند از: حاج صادق امانى، محمدصادق اسلامى، حاجمهدى عراقى، حبیباللَّه عسگراولادى، سیداسداللَّه لاجوردى، حاج سیدعلاءالدین میرمحمد صادقى، حاج حبیباللَّه شفیق، حاج ابوالفضل توکلى.
مؤتلفه در مدت کوتاهى موفق به توسعه شبکه در تهران و ایجاد هستههایى در شهرها گردید. در بدو تشکیل این سازمان، مؤسّسین آن درصدد برآمدند برنامهها و اصول خود را با امام خمینى(ره) هماهنگ و موافق سازند. حاج مهدى عراقى در این زمینه مىگوید:
... هرکسى که مىرفت از حاج آقا (=امام خمینى ) سؤال مىکرد، ایشان مىفرمودند که «مسلمان باید تشکیلاتى باشد؛ مسلمان بدون تشکیلات ارزشى ندارد»
مرامنامه و اساسنامه پس از تصحیح توسط آیةاللَّه دکتر بهشتى و حجةالاسلام دکتر باهنر (مسئول کمیته تبلیغات) زیرنظر شوراى روحانیت تهیه و پس از مشورت و تصویب، در حوزههاى اصلى و شوراهاى مرکزى هیئتهاى سهگانه نیز به تصویب رسید. شوراى روحانیت که در رأس جمعیت قرار داشت متشکل از 4 نفر بود: آیةاللَّه مطهرى، آیةاللَّه دکتر بهشتى، آیةاللَّه انوارى و حجةالاسلام مولائى.
پس از نوشتن اساسنامه و آییننامه، تقسیم کارها در چهار گروه انجام گرفت: گروه اجراییات، گروه بررسى مسائل سیاسى، گروه اقتصادى و گروه روحانیت (ایدئولوژى و اعتقادات)
حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى در خاطرات خود، پس از اشارهاى گذرا به تشکیل مؤتلفه، در مورد رابطه منظم این تشکیلات با روحانیت مىنویسد:
«امام هم موافقت کردند و چند روحانى مورد اعتماد خودشان را براى نظارت بر کار اینها و پاسخگویى سؤالات و تغذیه فکرىشان انتخاب کردند؛ از آن جمله آقایان مطهرى، بهشتى، انوارى. کتاب انسان و سرنوشت آقاى مطهرى محصول درسهایى است که ایشان براى همین جمعیت و جلسات دیگرى از این قبیل آماده کرده بودند»
حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى در مورد علل اتخاذ مشى قهرآمیز در این جمعیت مىگوید:
«موج جدید مبارزه از سال 41 پیدا شد... یک حرکت اسلامى بود، بر پایه موعظه و نصیحت و با سخنرانى، اعلامیه، تظاهرات، اجتماعات عظیم و اعتراضات صریح و افشاگرى و ارشاد سیاسى علنى و حضورى فراگیر در سراسر کشور. ماهیت این مبارزه دینى و سیاسى بود، بىآنکه بخواهیم دست به اسلحه ببریم. بعد از خشونتى که رژیم نشان داد و تظاهرات بدون خشونت مردم (15 خرداد) را به خاک و خون کشید و در پى آن زندانها و اعدامها، واکنشى پیش آمد و عدهاى به این فکر افتادند که نمىتوان به حرکت نظامى رژیم پاسخ سیاسى داد. پاسخ مناسب خشونت، خشونت است. از طرفى گروهى از فداییان اسلام هم - مثل حاج مهدى عراقى و حاج صادق امانى - از یاران نزدیک امام بودند که تجربهها و سوابق گذشته آنان در گرایش به حرکت مسلحانه، مؤثر بود. چنین بود که در کادر مرکزى مؤتلفه، گروهى راه مبارزه مسلحانه را انتخاب کردند. تکروى هم نبود، دوستان دیگر آنان هم این حرکت را تأیید مىکردند، ما هم در سطح محدود و کنترل شده مخالف نبودیم. چون احساس مىشد که اگر با آن خشونت رژیم با نرمش برخورد شود، گستاختر مىشوند... با چنین زمینهاى گروهى از مؤتلفه به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کردند.»
تشکیلات مؤتلفه طبق اساسنامه که با رعایت اصول تقیه (پنهان کارى مبارزاتى) تنظیم شده بود، داراى 3 سازمان مرکزى، مالى، و تبلیغات و ارتباطات بود. شوراى روحانیت، شوراى تصمیمگیرى و شاخه نظامى در متن اساسنامه مکتوب درج نگردید ولى عملاً وجود داشت.
واحد پایه تشکیلات مؤتلفه، «حوزه» بود؛ و فعالیت هفتگى حوزهها عبارت بود از بحث عقیدتى، تفسیر سیاسى امور داخلى، تفسیر سیاسى امور خارجى، مطالعه انقلابهاى آزادىبخش، جمعآورى حق عضویت اعضا و برآوردن نیازهاى سازمانى. حاج مهدى عراقى مىگوید تا مرحله دستگیرى رهبران گروه در بهمن 43 «در حدود 500 جلسه ما داشتیم و 5 هزار تا عضو مىشده که 500 جلسه مىتوانیم بگوییم در تهران و شهرستانها داشتیم که سیصد و خردهاى از آن در تهران بود... طى این مدت یک نفر، یک دفعه، نه پلیس توانست رخنه کند و کشف کند و نه ساواک، این حرفى بود که خود این ناصر مقدم که الآن ]پاییز 57 ]رییس ساواک هست، آن موقع هم رییس سازمان امنیت تهران بود، گفت که در این مملکت نزدیک به سه سال حرکتهایى ایجاد شد که همه دست این گروه ]مؤتلفه[ بود، بدون اینکه ما سرنخى از آنها به دست آوریم»
تا سال 1343 هشت جزوه تشکیلاتى - سیاسى حاوى مسائلى در مورد حزب، ضرورت مبارزه، عضوگیرى و غیره - که عنوان جزوه یا درس هشتم، «ضرورت مبارزه در شرایط فعلى از نظر شرعى» بود - در اختیار حوزههاى مؤتلفه قرار گرفته بود. این دروس ، پس از مطالعه اعضا و مباحثه در حوزه، از طرف مسئول رابط جمعآورى مىشد. هر ماه، «تفسیر سیاسى ماه» نیز در نشریهاى جداگانه منتشر مىشد. پیشتر، از جمله در جزوهاى منتشر شده در اروپا، اشاره شده بود که «ارگان مؤتلفه، نشریه انتقام بود...» و شرح نسبتاً مبسوطى نیز در بیان مشخصات و محتواى آن آمده بود؛این تصور از آن رو پدید آمده بود که طبق تصریح حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى، این نشریه و نشریه بعثت را جمعى از روحانیون مبارز قم با پشتوانه مالى مؤتلفه منتشر مىکردهاند؛ که طبعاً در حوزههاى آن نیز مطالعه مىشده است.(795)
در نگاهى اجمالى، بخشى از عمدهترین فعالیتهاى مؤتلفه - یا دقیقتر، گروههاى تشکیلدهنده مؤتلفه - به قرار زیر است:
بهمن ماه 1341 - تدارک و شرکت در رهبرى اعتصابات علیه رفراندوم شاه در 6 بهمن.
خرداد ماه 1342 - سازمان دادن و سامان بخشیدن تظاهرات دهها هزار نفرى عاشورا ( 13 خرداد 42 ) و سپس 15 خرداد.
فروردین ماه 1343- برگزارى مجالس جشن آزادى امام خمینى)ره( در تهران و قم، که تبدیل به مجالس افشاگرى علیه رژیم شد؛ برگزارى مجلس ختم شهداى مدرسه فیضیه در مسجد جامع چهلستون تهران.
خرداد ماه 1343- تدارک و رهبرى تظاهرات عاشوراى 1384 ق.، در بزرگداشت نخستین سالگرد شهداى 12 محرم / 15 خرداد.
آبان ماه 1343 - چاپ و پخش وسیع اعلامیه ضدکاپیتولاسیون امام خمینى(ره) در تهران و شهرستانها؛ تدارک اعتصاب در بازار و محلات جنوبى تهران، به مناسبت تبعید امام خمینى(ره)
آذر ماه 1343 - رهبرى اعتصابات تاکسیرانان تهران در 9 آذر، به مناسبت گران شدن قیمت بنزین؛ برگزارى میتینگ اعتراضى ضدّرژیم در 21 آذر در مسجد حاج سید عزیزاللَّه تهران.
بهمن ماه 1343 - اعدام انقلابى حسنعلى منصور نخستوزیر شاه در اول بهمن، بهعلت طرح و تصویب ماده واحده منضم به »قرارداد وین« دایر بر مصونیت قضایى و کنسولى مستشاران نظامى آمریکا در ایران )کاپیتولاسیون(.(796)
صبح روز اول بهمنماه 1343 حسنعلى منصور به ضرب گلولههاى سلاح کمرى محمد بخارایى مجروح شد و در ششم بهمن ماه، مصادف با سالروز رفراندوم شاه، درگذشت. هیئتهاى مؤتلفه اسلامى براى اعدام انقلابى حسنعلى منصور و دیگر مقامات دولتى از آیةاللَّه حاج سید هادى میلانى مجوز گرفته بودند. طبق برنامه تعیین شده از سوى این گروه، بنا بود همزمان با کشتن منصور، برخى از مهرههاى دیگر رژیم شاه، مانند نصیرى، علم، اقبال و برخى از مدیران جراید که وابسته به دربار و صهیونیسم بینالمللى بودند و به امام اهانت مىکردند نیز کشته شوند، نیز برخى از مراکز و اماکن وابسته به دربار، امپریالیسم و صهیونیسم نیز منفجر شود. لیکن پیش از آنکه بتوانند به این برنامهها جامه عمل بپوشانند، همگى شناسایى و دستگیر شدند.»
در جریان محاکمه این گروه، که در هفتم اردیبهشت ماه 1344 آغاز شد، صادق امانى - از رهبران مؤتلفه - گفت: «ما با بررسى اوضاع به این نتیجه رسیدیم که پاسخ به این مسئله از لوله تفنگ مىتواند خارج شود» وى در قسمت دیگرى از دفاعیات خود اظهار داشت:
«شاه بدون آنکه حق دخالت در امور مملکت را داشته باشد، رسماً دخالت و اوامر خود را تحمیل مىنماید، که ما خواهان محو آن هستیم، من به خوبى مشاهده و احساس مىکنم که تبعیض سراسر شئون این کشور را فراگرفته است. بسیار در شگفتم در کشورى که دم از اسلام و مذهب تشیع مىزند، نمونههاى حیات اسلامى هیچ دیده نمىشود»
محاکمه در دادگاه نظامى و به صورتى - تقریباً - دربسته انجام گرفت. محمدبخارایى جوان 21 سالهاى که متهم ردیف اول شمرده مىشد، از موضع دفاع از عمل خویش برخورد کرد و دست به افشاگرى علیه رژیم زد. وى پس از بیان مشکلات اقتصادى کشور، فقر مردم، شدت اختلاف طبقاتى و اشاعه رو به فزون فساد توسط سران رژیم، اظهار داشت (نقل به مضمون):
« آقاى دادستان! اینها چیزهایى هستند که عامل محرک من بودهاست که من را وادار کرد حداقل بتوانم از یکى از افرادى که این فساد را در این جامعه حاکم کرده و این بدبختى را براى جامعه ما بهوجود آورده انتقام بگیرم. و من ادعا مىکنم که اولین تیر را به طرف دشمن رها کردم تا به جوانان این مرز و بوم بگویم: تا خارج کردن آخرین نفر استعمار، اسلحه خودشان را به زمین نگذارند.»
مرتضى نیکنژاد متهم ردیف سوم نیز در دفاعیه خویش چنین گفت:
«این فشار و اختناق است که در سینهها، کینههاى التیامناپذیرى به وجود مىآورد و این تبلیغات مسموم است که نمىگذارد فریاد سوزناک و جگرخراش مظلوم شنیده شود. این شیوع کفر و نفاق است که نمىگذارد پیامهاى الهى به گوش مردم برسد. و این استعمار است که نمىگذارد پیک آزادى، نوید امیدبخش خود را در فضا طنینانداز کند.»
دادستان نظامى براى 13 تن از متهمان تقاضاى اعدام کرده بود. با اقداماتى که در سطح جامعه و بویژه توسط علما و روحانیون انجام شد، در دادگاه تجدیدنظر 6 تن به اعدام محکوم شدند و بقیه به حبسهاى مختلف. »علاوه بر گروه محمد بخارایى (شاخه نظامى)، بیش از صدنفر از افراد جمعیتهاى مؤتلفه اسلامى نیز به اتهام همدستى با آنان پس از شکنجههاى غیرانسانى، در دادگاه نظامى به زندان درازمدت محکوم شدند. سرانجام مطبوعات کشور در 26 خرداد ماه 1344 اعلام کردند که حکم اعدام در مورد چهار تن به اجرا درآمده است. این چهار نفر عبارتند از : محمد بخارایی ، رضا صفار هرندی ، مرتضی نیک نژاد و صادق امانی همدانی.
سایر اعضاى شوراى روحانیت و بقیه رهبران و مسئولان اصلى مؤتلفه توسط ساواک شناسایى نشدند و هویت و جایگاه تشکیلاتى آنها در آن زمان مکتوم ماند. دو عضو مهم جمعیت مؤتلفه متوارى شدند و رژیم تا سالها از آنها خبرى نداشت. فرد نخست سیدعلى اندرزگو روحانى عضو شاخه نظامى معروف به «شیخ عباس تهرانى» در سالهاى بعد با گروه حزباللَّه و سازمان مجاهدین خلق ارتباطاتى پیدا کرد و در تدارک اسلحه آنها را یارى داد. وى به دلیل تعبّدش به احکام شرع نتوانست به همکارى با سازمان اخیر ادامه دهد؛ و سرانجام در ماه رمضان 1357 شمسى، پس از 13 سال مبارزات مؤثر و زندگى مخفى در درگیرى مسلحانه توسط مأموران ساواک شهید شد. نفر دوم حاج مهدى بهادران عضو سازمان مرکزى با نام مستعار «عباس میرزایى»، ضمن حضور در جریان مبارزات، سالها در شیراز - ظاهراً - به معمارى اشتغال داشت؛ تا اینکه در سال 48 دستگیر شد و هویت اصلى وى فاش گردید. از میان اعضاى زندانى مؤتلفه، عباس مدرسىفر به سازمان مجاهدین خلق جذب شد - که پس از حوادث اوایل تابستان 1360، همراه با برخى دیگر از اعضاى سازمان، روانه خارج از کشور گشت.
حجةالاسلام هاشمى رفسنجانى معتقد است که فکر مبارزه مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوى بود، اما پس از ضربهاى که به علت اعدام انقلابى منصور به آنان وارد شد، تقریباً این اندیشه از میان آنان رفت، چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفته شد که «با عملیاتى کوچک، ضربهاى بزرگ به جریانهاى سیاسى وارد مىشود.» پس از دستگیرىهاى سال 44 به بعد «و مسافرت شهید مظلوم دکتر بهشتى به اروپا و ضرورت مخفى کارى بیشتر... مؤتلفه دچار رکود شد و هر چند فعالیتهاى آن تا سال 49 ادامه یافت اما آن گسترش قبلى را نداشت... و دیگر به نام مؤتلفه اسلامى فعالیت چندانى انجام نگرفت.»
چند نکته در جمعبندى یادآور مىگردد:
1- مؤتلفه را در تعاریف متداول نمىتوان در حوزه گروههایى قرار داد که استراتژى و تاکتیکهاى مدوّنى براى مبارزه مسلحانه داشتهاند.
2- از مجموعه شواهد و خاطرات برمىآید که هدف اعدام انقلابى، در ابتدا، شخص شاه بوده است اما به دلیل نداشتن »سازماندهى براى جایگزینى« او، از این اقدام منصرف شدهاند. یکى از عمدهترین دلایل انصراف، بیم جایگزینى نیروهاى سازمان یافتهاى بوده است که ایدئولوژى دیگرى داشتهاند و احتمالاً با کمک اجنبى قدرت را قبضه مىکردهاند. خود بخارایى نیز در بازجویىها و محاکمات، به قصد اولیه از بین بردن شاه تصریح دارد:
....آقاى بخارایى صراحت دارد بر اینکه ما نظر اولىمان این بود که شاه را برداریم از وسط؛ چون عامل مستقیم استعمار در داخل، این را تشخیص داده بودیم. ولى بعد از مذاکراتى که داشتیم، چون دیدیم که در داخل ما آن سازمانبندى و تشکیلاتى که با رفتن شاه بتوانیم خودمان قبضه کنیم و دیگران یا استعمار دیگرى نیاید و جایگزین نشود نداریم، بهتر دیدیم که به عنوان هشدار به استعمار و به شاه، این مهرهها را انتخاب کنیم....و ما از این فرصت استفاده بکنیم، بتوانیم آن سازمانبندى که جایگزین این تشکیلات بشود، به وجود بیاوریم....
3- نقش بخارایى در اعدام انقلابى منصور و بازجویى و محاکمات قابلتوجه است؛ تا آنجا که بیژن جزنى پس از اشاره به سابقه فعالیت بخارایى در جبهه ملى مىنویسد:
.... بخارایى در بازجویى مقاومت کرد ولى با شناسایى او، رفت و آمدهاى او و همکارانش به خانه و آشنایىاش با این افراد، رفقایش بازداشت شدند....پس از تحقیقات و محاکمه، سرانجام چهار نفر به اسامى محمد بخارایى، صفّار هرندى، مرتضى نیکنژاد و صادق امانى عراقى نیز تصریح دارد بر اینکه «مرحوم بخارایى هیچ اعترافاتى نداشته، اصلاً» و در خصوص مواضع نخستین او در بازجویى، پیش از کشف گروه و دستگیرى سایر افراد، مىنویسد:
بخارایى هم همه مسئولیتها را خودش پذیرفته بود. خودش قبول کرده بود. گفت: «خودم کردم؛ تشخیص این بود: خائن بوده، وظیفه شرعىام بوده»
4- عمل شجاعانه و موفق بخارایى، در افزایش جذب جوانان مذهبى به مبارزه مؤثر بود. این نکته را جزنى نیز مورد تأکید قرار داده است:
....کشته شدن منصور، در حد عمومى، اثر گذاشت و در افزایش تمایلات مسلحانه به خصوص در بین عناصر مذهبى و غیر مارکسیست بىتأثیر نبود....
5- خصوصیات اعتقادى و اخلاقى اعدام شدگان، الگوى ویژهاى در مبارزات پدید آورد. آنان «به اسلام راستین سخت ایمان داشتند... و در راه عقیده خود از هستى خویش مایه گذاشتند. برخى از این افراد، چنانکه دوستانشان اظهار کردند، در مدت عمر ترک اولى انجام ندادند و عمل مکروهى از آنان سر نزد. درباره شهید امانى برخى از مجتهدان عادل گفتند که ایشان عادل است و به ایشان در نماز اقتدا کرده مىخوانند. آنان در روزهاى آخر عمر در زندان، همواره با وضو بودند و به راز و نیاز و عبادت اشتغال داشتند و آنگاه که به سوى میدان شهادت مىرفتند، با رویى باز و چهرهاى خندان و قدمى استوار، پیک مرگ را استقبال کردند و در حالى که با فریاد اللَّه اکبر میدان تیر را به لرزه درآورده بودند، به سوى خدا شتافتند.»
سازمان مجاهدین خلق ، پیدایی تا فرجام ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صص 222 - 232