جدال دو اندیشه سیاسی در اصفهان عصر ظل السلطان عنوان


علیرضا اباذری
1168 بازدید
ظل السلطان

 جدال دو اندیشه سیاسی در اصفهان عصر ظل السلطان عنوان

  مقاله زیر گزارشی از تلاش ملا علی کنی در ماجرای سید محمد حسن کاشانی به همراه چند نامه است که با عنوان «جدال دو اندیشة سیاسی در اصفهان عصر ظل السلطان» به قلم «علیرضا اباذری» به رشته تحریر در آمده است.
ظل السلطان یا مسعود میرزا فرزند ناصرالدین شاه نیاز به معرفی ندارد. دربارة شخصیت او، اقداماتش، نقاط ضعف و قوت او کارهای پراکنده‌ای شده، اما هنوز بسیاری از زوایای شخصیتی و کرداری او مبهم است و کسی از آن خبر ندارد. به ویژه حکومت متوالی و طولانی او در اصفهان هنوز جای کار دارد. هر چند اوضاع اجتماعی عصر او تبدیل به یک کتاب شده اما هنوز زمینة کاری محکم وجود دارد.
از حوادث ریز و درشت دوران او که بگذریم واقعه‌ای در اصفهان اتفاق افتاد که از علما گرفته تا عوام مردم و حتی دستگاه حکومت را درگیر خود کرد. بحث فقط منطقه‌ای نبود که محدود به اصفهان شود، بلکه علمای بسیاری را از شهرهای مختلف از دارالخلافه تهران تا قم،‌ کاشان، خراسان و به ویژه عتبات عالیات درگیر کرد.
در این زمینه سید محمد حسن کاشانی ملقب به سلطان الواعظین نقش اصلی را ایفا کرد و ملا علی کنی مجتهد معروف تهران نیز تلاش بسیاری کرد تا این غائله ساکت شود. هر چند که گویا تلاشش ثمری نداشت و آب رفته به جوی باز نگشت.
ماجرا صورت ساده‌ای داشت، اما در بطن خود جدال اندیشگی مهمی بود که عمری به درازی تاریخ اسلام داشت.
آنچه می‌خوانید مروری گذرا بر این واقعه است به همراه چند نامه از ملا علی کنی و جواب‌های مختلفی که به آن داده شده است. این نامه‌ها تلاش وی را در این ماجرا نشان می‌دهد. از مواعظ حسنة سلطان الواعظین چند نسخه وجود دارد اما چون در این مجله باید اختصار را رعایت کرد، از آوردن آن صرف نظر می‌شود. ابتدا به طور مجمل جدال دو اندیشه و شرح احوال کاشانی می‌آید و پس از آن رئوس و مطالب اصلی مواعظ حسنه که باعث جنجال شد برای تقریب اذهان آورده می‌شود. سپس نامه‌ها می‌آید. امید آن که مجالی دست دهد تا کل رساله و نامه‌ها و فتاوی در آینده‌ای نزدیک منتشر شود.
جدال دو اندیشه
چنان که پیشتر اشاره شد اصل ماجرا مربوط به جدال دو اندیشة سیاسی بود. در تبیین آن باید گفت پس از تشکیل دولت صفوی برخورد علما با آنها دو گونه بود.
یکی آن که «اکثریت قریب به اتفاق علما، به هر دلیل، پذیرفتند تا با مشارکت در این دولت، به اداره امور شرعی مردم بپردازند و امور عرفی را به سلطان واگذار کنند.»[1] آنچه علما پذیرفته بودند مشروعیت عرفی برای سلطنت بود ولی مشروعیت فقهی برای آن قائل نبودند و حتی در کتب فقهی خود از آن بحث نکردند.
وقتی پس از قرن‌ها تحقیر، فشار و سرکوب حکومتی شیعه تشکیل شده بود و خدمات شایانی به مذهب تشیع کرده بود؛ علما بر خود وظیفه می‌دانستند برای حفظ مذهب با سلاطین ملاحظه کنند. البته امر به معروف و نهی از منکر را نیز فراموش نکردند. از طرف دیگر این حکومت تازه تأسیس دشمنان سرسختی مانند عثمانی در غرب و ازبکان در شرق داشت. برخی تأییدات علما از شاهان و ... به این موضوع بر می‌گشت.[2]
البته معدود کسانی بودند مثل شیخ ابراهیم قطیفی، مقدس اردبیلی و شیخ حسن فرزند شهید ثانی که هیچ گونه مشروعیتی برای سلطنت قائل نبودند و هر گونه ارتباط با دربار را رد کرده بودند.[3]
در دورة نادری و پس از او تا روی کار آمدن قاجاریه روابط علما و سلاطین کمتر شد. با روی کار آمدن قاجاریه این روابط باز هم کمتر شد و در آخر با تحریم تنباکو به تقابل کشیده شد.
در عصر ناصرالدین شاه، ملا علی کنی مجتهد با نفوذ تهران توانسته بود در چندین مورد، جلوی اقدامات شاه را بگیرد و حرف خود را عملی کند. یکی مخالفت با امتیاز رویتر بود که سرانجام با پافشاری ملا علی کنی (1220- 1306) بر مواضعش این قرارداد استعماری لغو شد و شاه عقب نشینی کرد. مخالفت با ملکم خان و فراماسونری نیز از جملة آنها بود. وی حتی در موارد جزئی نیز دخالت می‌کرد از جمله وقتی خواستند نظمیه تهران را تأسیس کنند وی با آن به این دلیل که یک نفر اروپایی بخواهد آن را به آن شیوه راه اندازی کند مخالفت کرد و باعث شد نماینده‌ای از طرف او در نظمیه باشد تا مسائل شرعی و اختلافاتی مانند طلاق و ... تحت نظر او رسیدگی شود. همة اینها نشان می‌داد که نسبت به دورة صفویه، علما از دربار فاصله گرفته بودند و دست آخر به تعارض و درگیری نیز کشیده شد.[4]
با این وجود در عصر قاجار هنوز سلطنت مشروعیت عرفی داشت.[5] و ملا علی کنی با آنکه در مقابل حرکات متجدد مآبانه و استعماری آن روز ایستادگی می‌کرد ولی با بررسی اوضاع، با شاه نیز ملاحظه می‌کرد؛ دلیل او نیز سیرة علمای سلف بود.
اندیشه سیاسی ملا علی کنی – که مبتنی بر مشروعیت عرفی بود و مورد استفادة سید محمد حسن کاشانی نیز قرار گرفت- توسط یکی از اساتید چنین بیان شده است:
«در ازمنة غیاب آن حضرت (امام زمان)، خداوند متعال برای هر منصب و مقامی از مقامات آن جناب نائب و مظهری مقرر فرمودند، علمای اعلام را نائب و مظهر علم و تکمیل نفوس و تطهیر اموال، و سلاطین اسلام را در هر عصری از اعصار، مصدر و مظهر تنظیم امر عباد و رفع تغلب متغلبین و امنیت طرق و بلاد مقرر داشتند تا ایادی اقویا از سر ضعفا کوتاه فرمایند».
وی در ادامه می‌گوید:
«به باور کنی از آنجا که منشأ دین و اختیارات حکومتی دین یکی است – شخص پیامبر و سپس ائمه علیهم السلام – دین و دولت را از یکدیگر جدا نتوان دانست و در حقیقت ادارة بخشی از امور خلق با علماست و سر و سامان بخشیدن به امور دیگر زندگانی آنان، به شاهان واگذار گردیده است. بدین گونه وی مدعی نیست که شاه اساساً حقی بر قدرت ندارد و سلاطین اسلام را مظهر اختیارات حکومتی پیامبر و امام می‌بیند و در مقابل وظیفة علما را تذکر خلافکاری های حکمرانان می‌داند "پسند خاطر مبارک بشود یا نشود، در مقام اصلاح برآیند یا نیایند".»[6]
البته در کنار این اندیشه کسانی بودند که هیچ‌گونه حقی برای سلطنت قائل نبودند و در مقابل، بعضی دیگر مثل صوفیه، سلطنت را تا پایة اولوا الامر که در آیة ولایت آمده بالا می‌بردند.[7]
با توجه به آنچه گفته شد، کاشانی پیرو دیدگاه ملا علی کنی بوده، البته با ادبیاتی تندتر، و کسانی که در مقابل او ایستادند علمایی بودند مقدس که هیچ گونه نیابتی برای مقام سلطنت و به ویژه ظل السلطان قائل نبودند. از ارتباط کاشانی با ملاعلی کنی قبل از این واقعه اطلاع دقیقی نداریم ولی از تلاشی که پس از آن ملاعلی کنی برای تبرئة او از اتهامات رایج می‌کند معلوم می‌شود دیدگاه‌های نزدیک به هم داشته‌اند و شاید به علت مسافرت‌های متعدد به تهران برای وعظ، مروج دیدگاه سیاسی ملا علی کنی در اصفهان بوده است. برای آشنایی با کاشانی بهتر است کمی از شخصیت او بدانیم و بعد اصل ماجرا.
سلطان الواعظین کاشانی که بود؟
از تاریخ تولد کاشانی آگاهی نداریم ولی روز اول ربیع الثانی سال 1320ق فوت کرده و در تخت فولاد اصفهان در تکیة ابوالمعالی کلباسی دفن شده است.[8]
در منابع موجود از دورة ناصر الدین شاه شرح احوال او کم و بیش وجود دارد اما در میان آنها گزارش جناب دست اول است. هر چند که مصلح الدین مهدوی و دیگران نیز شرح احوال او را نوشته‌اند، اما جناب شرح احوال و ماجرای او را خود نقل می‌کند. گو این که در دوران جوانی خود او را دیده است. ما نیز از شرح حال مفصل او در این‌جا صرف نظر می‌کنیم و با کمی تسامح گزارش جناب را می‌خوانیم:
حاج سید حسن واعظ کاشی اصلا اهل کاشان، در اصفهان متأهل و متوطن و دارای خانوادة بزرگی گردید. سال‌ها با احترام و طرف ارادت مردم بودن، به منبر و موعظه اشتغال داشت. مخصوصاً چد سال در اواسط [عمر] که علاوه بر شخص اوّل واعظین اصفهان بودن، دارای مقام اعیانیت شده بود.
حاج سیّد حسن قد بلند و بدن فربه و ریش انبوه و چشم‌های درشت و خوش سیما، بسیار آرام حرکت می‌کرد و با وقار بود که روی هم رفته، هیبت او جلب توجّه عامه را به خود می‌کرد. تربت مخصوصی داشت، اغلب عدة زیادی از مردم اصفهان درب منزل او حاضر بودند و جهت استشفای مبتلایان خود می‌گرفتند. این عمل مخصوص او علّت دیگری از اسباب شهرت او شده بود. نیز جمعة آخر ماه رمضان، دعایی جهت مایه کیسه تدارک می‌کرد و موقع تقسیم او به مردم، در هر مسجد و معبری که او می‌گذشت هنگامه برپا می‌شد.[9]
وعظ، شغل رسمی او بوده و به این فن در اصفهان، تهران و عتبات شناخته شده بوده است. به همین دلیل نیز ناصر الدین شاه به او لقب سلطان الواعظین می‌دهد.[10] از مجالس وعظ او مواردی را سراغ داریم از جمله رمضان 1305 وی در تهران سخنرانی می‌کرده که به آن اشاره خواهیم کرد.
اما جناب در این باره به نکته‌ای اشاره می‌کند که مفید است:
منابر رسمی او منحصر بود به ذکر اخبار و اغلب، دو سه ساعت مدّت صحبت او می‌شد بالای منبر. در اغلب منبرها که موضوع اخلاق بود یک مثالی به یک نفر از علما یا بزرگان معروف وقت در اصفهان می‌گفت که برای وهن و سرشکستگی آن شخص، زیاده مؤثر می‌گردید. به این مناسبت نوع اشخاص با اسم و رسم اصفهان، زخم زبانی این واعظ معروف را داشتند و همیشه با او به ملاحظه سلوک می‌کردند.[11]
ماجرا چه بود؟
ظل السلطان با اعمال نفوذ در دربار و پیشکش‌های مداوم به «شاه بابا»[12] توانسته بود حکمرانی مناطق زیادی از ایرن آن روز مانند اصفهان، فارس، یزد و نواحی غربی را به دست آورد. او برای اثبات شایستگی خود و بر طرف کردن معضلات راه‌های مختلفی را می‌پیمود.
ظل السلطان در اصفهان به گونه‌ای پیش رفته بود که کمی بعد ناصرالدین شاه را بیمناک کرد و باعث شد به علت گزارش‌های مختلفی که مخالفان ظل السلطان به دربار داده بودند شاه بابا دست او را از همه جا کوتاه کند و فقط در اصفهان محصور کند؛ امری که برای او خیلی گران تمام شد.
در این اوج قدرت، یکی از راه‌های ظل السلطان و رایج در بین سلاطین، استفاده از تفاوت نظرهای علما و متنفذین بود. در این گونه موارد نیز طرف کسی را می‌گرفتند که با دربار مهربان‌تر بود، یا به طرفداری از کسی بر می‌خاستند که می‌توانست قدرت رقیب‌شان را در آن منطقه کم کند. دخالت، ایجاد فضای رقابت، دسیسه چینی و تحریک کردن اطرافیان علما از جملة این موارد بود.
ظل السلطان در همین زمان به علت بسط حکومت مستبدانه و انواع نیرنگ، در اصفهان مخالفان بزرگی از علما داشت. اما کاشانی طرفدار نیابت عرفی سلطنت و در اصفهان حکومت ظل السلطان بود، از طرف دیگر به گفتة جناب، علما نیز از زخم زبان‌های او برکنار نبودند. این‌ها انبار باروتی بود که منتظر یک جرقه بود. به گفتة مهدوی در سال 1295 و به گفتة جابری سال 1300 این اتفاق افتاد. اما با ملاحظة متن رسالة مواعظ حسنه و وقایع دیگر و نامه‌های پس از آن برمی‌آید که این واقعه در سال 1304 اتفاق افتاده است.[13]
وی در این رساله به نوعی نیابت برای سلاطین قائل شد که از طرف امام زمان علیه السلام به آنها تفویض شده بود. کاشانی همان دیدگاه ملا علی کنی را مطرح کرد اما چون نتوانست خوب تقریر کند برایش دردسر آفرین شد. وی در تمام این رساله می‌خواهد بگوید که امور روزمره و عرفی مردم از طرف امام زمان به سلاطین واگذار شده و شرعیات و هدایت خلق و به طور کل امور دینی به علما واگذار شده است.
کاشانی در مواعظ حسنه پیش‌تر رفت و جانب سلاطین را بیشتر گرفت. وی عقیده داشت همان طور که سلاطین در امور دینی دخالت نمی‌کنند، علما نیز نباید در امور مملکت داری و سلطنت دخالت کنند، زیرا این امر باعث تشویش خاطر سلطان می‌شود.
مطرح کردن نیابت برای سلاطین اصلی‌ترین ایراد مخالفین او بود. طرح مسألة نیابت نیز از آیة ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ سرچشمه می‌گرفت. در بین شیعیان هنگام تفسیر این آیه، منظور از اولوا الامر را امامان معصوم - علیهم السلام - می‌دانند که در زمان غیبت علما از طرف امام نیابت دارند و بحث تقلید و ولایت فقیه مطرح می‌شود. اما در بین اهل سنت اولوا الامر که در آیه دستور به اطاعت از آن داده شده را سلطان می‌دانند و در اندیشة سیاسی آنها سلطان و زمامدار مسلمین اولوا الامر است حتی اگر جائر باشد و نباید بر او خروج کرد.
در بین عرفا نیز بحث ولایت بسیار مطرح است و یکی از پایه‌های اصلی اندیشة آنها را تشکیل می‌دهد. در دورة قاجار با وضعی که صوفیه داشتند و چرس و بنگ آنها را به عوالم بالا می‌برد بعضی هزیانها نیز در بینشان پیدا شد. با مفهوم موسع ولایت که آنها در نظر گرفته بودند شاه مصداق اولوا الامر بود. البته قبل از آنها در دورة صفویه نیز این اندیشه از طرف قزلباشان مطرح بود اما صوفیة زار و نحیف دورة قاجار مثل موارد دیگر آن را از بین برده بودند.
در این دوره به نام سید محمد حسن کاشانی مطرح کردند که گفته است منظور از اولوا الامر در این آیه، ناصر الدین شاه و ظل السلطان هستند.[14] حال یا این که علما از سخنان او چنین برداشت کردند و یا آن چنان که خود او می‌گوید به نام او برساختند و اصلاً چنین حرفی نزده بود. چنان که در سراسر مواعظ حسنه نیز ما به چنین مطلبی بر نمی‌خوریم.
برای آشنایی بهتر با اندیشة کاشانی چند پاراگراف این رساله که دیدگاه اصلی او را مطرح می‌کند، می‌آوریم. این رساله هنوز چاپ نشده و آنچه می‌خوانید بر اساس نسخة صارم الدوله، فرزند ظل السلطان است که اکنون در کتابخانة فرهنگ اصفهان نگهداری می‌شود. وی در بخشی از آن می‌گوید:
«پس جان و مال و ناموس خلق از جانب آن مولا ارواح العالمین فداه سپردة سلطنت غراء است و اصول و فروع و سنن شرعیه سپرده علماء ملت بیضاء است، چنانچه سلطان را در سپرده علماء مداخله و تصرفی نمی‌باشد، علماء را هم لازم است که در سپرده سلطنت مداخله و تصرفی نبوده باشد، ﴿فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [29] چنانچه سلطنت را لازم است که علماء ملت را تقویت نماید امناء ملت را هم لازم است که میل خاطر خورشید مظاهر سلطنت را رعایت فرمایند.
چنانچه سلطنت را در کتب اربعه امناء ملت تهذیب و استبصار و فقیه و کافی مداخله و تصرفی نیست بر خلاف سلاطین خارجه باید امناء ملت را هم در اصول دولت که خزینه و لشکر و حکومت و دفتر است مداخله نباشد که ﴿ قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَیٰ شَاکِلَتِهِ﴾ چنانچه سلطنت را در فتاوی علماء ملت چون و چراء نیست امناء ملت را هم باید در احکام صادرة از مصدر سلطنت لم و لا [30] نسلمی نباشد که ﴿ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا﴾ چنانچه سلطنت را در اجازه دادن مجتهدین بحث و ایرادی نیست، امناء ملت را هم در نصب حکام و ضبّاط باید لیّت و لعل نباشد که ﴿ لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾
جهان مرآت حسن شاهد اوست فشاهد وجهه فی کل ذرات
چنانچه سلطنت مرکز، عوام را بر امناء ملت ترجیح ندهد و نشوراند علماء ملت هم باید این قاعده را مرعی دارند و هرگز خود را دخیل امر غوغا و بلوا و خیالات فاسدة اجامره و اوباش و اراذل و قلاش ننمایند [31] که ﴿ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّیٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا﴾
کاین نه مردانند اینها صورتند مردة نانند و کشته شهوتند
و اسباب ملالت خاطر خورشید مظاهر سلطان زمان خود نکردند و ملاحظه کنند که اهل کفر و شرک سلاطین خود را چه قدرها اطاعت و حرمت دارند. پس اهل ایمان، خود را کمتر از آنها نشمارند.»
وی در جای دیگر سلطنت قاجار را به نیابت از امام زمان علیه السلام می‌داند. همین نکته یکی از مواردی است که بر او ایراد گرفتند:
«این سلطنت مخصوصه را نیابت از حضرت حجت الله علی العالمین است و علماء ملت که هم نائب آن خلاصة آل طه و یس‌اند باید با یکدیگر متعاضد بوده باشند که از روی اتفاق جهان می‌توان [28] گرفت.»
وی در چندین مورد به علما انتقاد می‌کند که چرا جانب سلطان را رعایت نمی‌کند. از جمله در جایی می‌گوید:
«و چگونه عالم عاقل، رضاجوئی چند نفر عوام جاهل را بر رضای خواطر مبارک سلطان مذهب خود که امروز نائب به حق حضرت حجة‌ الله علی العالمین است مقدم می‌دارد!» [47]
کاشانی علما را نصیحت می‌کند که زمام امور رعیت و سلطنت را به سلطان واگذار کنند و در این امر دخالت نکنند:
«پس بر امناء [49] شرع لازم است که زمام مملکت و فرمان فرمائی رعیت را به دست آن که حضرت حجة الله او را به منصب والای سلطنت و خلافت و حکمرانی گماشته است واگذارند».
به هر حال کاشانی در حیطه‌ای حساس وارد شده بود، نسبت نیابت دادن امام معصوم علیه السلام به سلاطین قاجار و خود به خود به ظل السلطان امری بود که برای بسیاری از علما و حتی مردم عادی قابل پذیرش نبود. وی می‌خواست اندیشه‌ای را که در نظام اندیشگی شیعه نبود و در بین اهل سنت و بعضی از صوفیه رایج بود، وارد اندیشة سیاسی شیعه کند، در حالی که چنین چیزی برای علما و فقها قابل پذیرش نبود و مردم نیز دیگر از سلطنت قاجار و به ویژه ظل السلطان در اصفهان به تنگ آمده بودند و برایشان قابل هضم نبود.
آنچه از این رساله برمی‌آمد و شاید مقداری تحریکات بیرونی و تبلیغات آن زمان، افزون بر آن که مردم اصفهان دیگر از ظل السلطان و عمال او به تنگ آمده بودند و مواعظ حسنه داشت آنها را تطهیر می‌کرد، باعث شد که سه یا چهار نفر از علمای اصفهان حکم به ضلالت و کفر سلطان الواعظین بدهند. از کسانی که حکم به کفر او دادند سه نفر را می‌شناسیم که در صدر آنها باید از سید محمد باقر چهارسوقی مشهور به صاحب روضات نام برد. دو نفر دیگر محمد حسن نجفی و سید علی اکبر فال اسیری بودند.
صاحب روضات الجنات (1226- 1313) از علمای برجسته و مقدس اصفهان بود که در نهایت تقوا و ورع می‌زیست[15] و بنا به گفتة خود با دستگاه ظل السلطان رابطه‌ای نداشت و از او چیزی نمی‌خواست.[16] وی پس از انتشار مواعظ حسنه حکم به کفر او داد. صاحب روضات فردی اهل ادب بوده و چنان که می‌نویسند حتی در فتاوای خود سعی می‌کرد جملات و کلمات آهنگین و مسجع به کار برد. وی در فتوایی یک سطری چنین نوشت: «این سید کاشی، مشغول به دین تراشی، یا در متن کفر است یا در حواشی».[17]
میرزا محمد حسن نجفی (ح 1237- 1317) نیز از جمله علمای برجسته و متقی اصفهان بود. وی فرزند آقا محمد علی هزارجریبی نجفی (مدفون در امامزاده سید علی اکبر شهرضا) بود. گفته‌اند میرزای شیرازی اعتقاد تامی به او داشته و اهل اصفهان هر وقت از ایشان سؤال می‌کردند که به چه کسی رجوع کنند؟ می‌فرمودند: به میرزا محمد حسن نجفی.[18] ظل السلطان هر کار کرد نتوانست پس از 30 او را کنترل کند. وی نیز از کسانی بود که حکم به کفر کاشانی داد.
سید علی اکبر فال اسیری (1256- 1319) فردی شناخته شده است.[19] روحانی انقلابی و تند و تیزی که برای قاجاریه مشکلات زیادی درست کرد. وی در ماجرای تحریم تنباکو نقش مهمی ایفا کرد. فال اسیری در سال 1304 در ماجرای گرانی و عدم مرغوبیت نان، رهبری اعتراضات مردمی را به عهده گرفت و به دستور ظل السلطان به همراه قوام الملک به اصفهان احضار شد. جناب دربارة اقامت او در اصفهان و نقش آفرینی در ماجرای تکفیر کاشانی چنین می‌گوید:
«انتشار این رساله در اول امر، علما را مهیج کرد که بر ضد حاج سید حسن کاشی کلماتی بگویند و بنویسند. و مخصوصاً در این وقت حاج سید علی اکبر فال اسیری شیرازی را که از علمای طراز اول شیراز بود و از شیراز تبعید ساخته بودند به اصفهان، به سبب یک نهی از منکر و جلوگیری که خواسته بود از کارهای عمال حکومت اصفهان در شیراز بنمایند، و این سید ایام ماه رمضان در اصفهان منبر می‌رفت و شرح مظالم حکومت‌ها را عموماً، و آنچه سر خود او آمده بود خصوصاً بالای منبر می‌گفت، و جمعیت فوق العاده همه روزه پای منبر او حاضر می‌شد، و وقتی که سید مصائب خود را روی منبر ذکر می‌کرد صدای ضجة مردم به اطراف شهر پراکنده می‌شد و انتشار این خبر در طهران برای حکومت اصفهان، اشکالاتی فراهم ساخته بود. روی منبر مطالب این رساله را دست گرفته با حالت ناله و گریه که: دیگر اثری از شریعت باقی نگذاشتند و این رساله بر خلاف قرآن نوشته شده و صاحب این رساله فلان و بهمان است از تکفیر و الحاد و زندقه».[20]
افزون بر موارد بالا باید به یاد داشته باشیم که 20 سال پس از آن مشروطیت در ایران به بار نشست. مردم کم کم آگاه شده بودند و حکومت مستبدانه قاجار را نمی‌پذیرفتند. رساله مواعظ حسنه مردم و علما را از انتقاد به سلطان و حاکم اصفهان منع می‌کرد. جناب در این باره می‌گوید:
«خلاصه این که با وجود نداشتن قانون، جهت جلوگیری اعمال مستبدانة حکام، اگر مختصر اقدامی از علما ظاهر می‌شد در مقابل کارهای بی‌باکانة حکومت و اعضای او، ملول این رساله این بود که این قدر اقدام را هم علما نکنند و مستبدین در امور خود آزاد باشند».[21]
شاید یکی دیگر از عوارض رسالة مواعظ حسنه این بود که کاشانی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر ایستاده و علما و مردم را از امر به معروف و نهی از منکر علما بازداشته است. همین امر باعث شد که وی بعدها رساله‌ای نیز دربارة امر به معروف و نهی از منکر بنویسد.[22]
دربارة نامه‌ها
جنجالی که در اصفهان به پا شد، به کاشان، تهران[23] و عتبات عالیات نیز کشیده شد. در تهران ملا علی کنی به علت رابطة قبلی با کاشانی و گویا اشاره‌ای قبلی دربارة مواعظ حسنه، تلاش زیادی کرد تا کاشانی را از این اتهام تبرئه کند. وی نامه‌های زیادی به علمای اصفهان و عتبات نوشت. به علت رعایت اختصار، فقط نامه‌ها می‌آید. تحلیل و بررسی نکته‌های آن مجالی دیگر می‌طلبد.
نامة اول، نامه‌ای است که ملا علی کنی به صاحب روضات نوشته و تلویحاً از ایشان می‌خواهد که جبران مافات کند. اصل این نامه نسخه‌ای است به شماره 25 /49 موجود در کتابخانة آیت الله گلپایگانی قم. بقیة نامه‌ها از روی نسخه‌ای است در اصفهان به شمارة ....... متعلق به استاد علامه سید محمد علی روضاتی - حفظه الله – که از طریق استاد جعفریان تصویر آن در اختیار بنده قرار گرفت[24] و از محضر هر دو کمال تشکر را دارم. نامه‌هایی که در این نوشتار آمده، بخشی از آن نسخه است و نه تمام آن. 70 برگ ابتدایی نسخه، رسالة امر به معروف و نهی منکر کاشانی است و نامه‌ها از برگ 71 شروع می‌شود.
مواعظ حسنه
حجة الاسلاما! نائب الاماما! متع الله المسلمین بطول بقائکم. سلام من سلام ذی الجلال ذوی الاکرام بر ذی المعالی علی من ان رقمت له مدیحاً کلان دون رتبته مقالی.
و بعد السلام و الثناء، انه القی الیّ کتاب کریم. و کنت لمن فدی بذبح عظیم. وبشر بغلام حلیم و کان الفاظ الصحیفة [1] برطوباتها انهار العلوم بعذوباتها بافواجها بحار الحق بامواجها و ایم الله انّ طباعها من نعیم و ان مزاجها من تسنیم و هی کالورد لولا مرارته بل کالمسک لولا فارته و کادت حمامه النفس تطیر من وکرها شغفا و اهتزازاً و تستطار الی عالمها شوقاً و هزازا و لعمری قد ترویّت ولکن لفط ظمأی ما ارتویت فاقررت بوروده علینا و ازددت بوفوده نصرة و زینا لا اقسم بمن خلقنی و ربّانی و اطعمنی و ریّانی، انی اسئل الهل صباحاً و مساءً التشرف بخدمتکم و الفوز بصحبتکم و ان [2] قرت عینی بطلعتکم و قد صرتُ بحیث اصبح اتکثر تعلقاً و امستی الوفر تشوقاً فازداد شوقاً الیکم ادانا بعدوان و اتمنی الفوز لدیکم زماناً بعد زمان فما تنفستُ محزوناً و لا فرحاً الا و ذکرک مقرونٌ ؟؟؟؟؟؟؟؟ و اسئل الله جلت نعمته و عظمت منته،‌ ان یمن علیّ فی عافیته بشرف لقائکم و ادامة عافیتکم و بقائکم و ان یزیدکم عمراً و فضلاً و علماً و قدساً و یقیناً و یرحم الله عبداً قال آمینا.
اگر چه شخص وجود مبارک مستور از انظار انام، ولی در ثمرات وجود چون وجود مبارک خضر علیه السلام است. [3] وجود مبارک در این زمان نمک مانده، شریعت چنانچه عدد اسم مطابق با این نعمت است، چنانچه اگر وجود نمک نبود، جمیع مزاج‌ها فاسد و بازار صحت کاسد بود. هرگاه اثر وجود مبارک نبود،‌ مزاج علمای شرع علیل و زبانشان کلیل بود. در اذن مراجعت جناب شریعتمآب ملاذ الاسلام، قبلة الأنام سید العلماء الاعلام و الفقهاء الکرام از حضور مبارک بندگان والا شاهنشاه زاده اعظم اجل اکرم روحی فداه که امروز وجود مبارکش مایه رواج ملت و قوام دولت و توجهات خاطر خطیرش موجب رواج شریعت و شکوه سلطنت است [4]
چنان لطف خاصش با هر تن است که هر بنده گوید خدای من است
و لایزل از قوت بخت و اقبالش اسبابی فراهم می‌آید که هر عالم متقی پرهیزکاری در هر بلدی از ممالک محروسه ایران بوده باشد، شرف تشرف به آستانه مبارکه این شاهنشاه‌زاده اعظم – روحی فداه- به جهت او حاصل آید و بر مراتب دعاگوئی و ثناخوانی هزار بر هزار بیفزاید؛
محالست گر سر بر این در نهی که باز آیدت دست حاجت تهی
و هر وقت اذن مراجعت دهند خود از رفتن ابا و امتناع نمایند،‌ چنانچه [5] در حدیث وارد است از کمال ملاطفت و مهربانی که از شاه ولایت نسبت به ایتام کوفیه ملاحظه می‌شد، اطفال با پدر تمنای مرگ آبا می‌نمودند که به دامن شاه ولایت بنشینند و دست خیبرگشا بر سر و صورت آنها کشیده شود. مصداق این مقال حقیقت حال علماء ممالک محروسه ایران است که از خداوند سبحان تمنی دارند که به فساد مفسدین و اغراض حاسدین مقصر حضور مبارک شاهنشازاده سعادت قرین گردند و به دربار معدلت مدار حاضر شوند و مورد این همه الطاف [5] و اشفاق ملوکانه و مراحم خسروانه گردند، چنانچه جناب شریعتمآب قبلة‌ الانام آقائی آقا سید علی اکبر شیرازی حالشان چنین است. در کمال خوشی و عشرت و فراغت به دعاگوئی مشغول‌اند، با وجودی که قضیه هایله فارس مصداق لا ینفعهم شفاعة الشافعین و لیس لهم صدیق رحیم بود زیرا که
تخمه‌های فتنه‌ها کو کشته بود آفت سرهای ایشان گشته بود
ولی هر گاه محض خاطر فیض مظاهر که مصداق «سبقت رحمته غضبه» است که
رفته است آواز عدلش در جهان که معطر شد زمین و آسمان[7]
اعنی شاهنشاه زاده اعظم اجل اکرم - روحی فداه - و آن توسطات بلانهایت که از حضور عدالت ظهور فرمودند که
پادشاهی کن به ما رحمت نما چون که مرغی را نیازارد هم
پادشاهی کن ببخشا ای کریم ای رحیم بن رحیم بن رحیم
عف کن زین بندگان حق پرست عفو تو از سخط تو اولیترست
معلوم می‌شد (ولو ان للذین ظلموا فی الارض جمیعا و مثله معه لافتدوا به سوء العذاب) علاج این واقعه نمی‌شد.
یستوجب العفو الفتی اذا اعترف ثم انتهی عما اتاه و اقترف [8]
لقوله: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ ولی پس از قرائت کتاب مستطاب که مصداق (هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق) بود در آن مجلس فیض و رحمت تمام فرمایشات حجة الاسلام حجت شد بر تمام علماء اعلام که سرکار حجة الاسلام که شیخ الطائفة و رئیس السلسلة هستند تعیین تکلیف خود و سایرین را به دعاگوئی فرموده‌اند و بس. پس علماء را مداخله به امر سلطنت و حکومت رأی رئیس علماء شریعت است که «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ» و ناپسند خاطر پیشوای ملت است که [9] «فَمَنْ تَوَلَّیٰ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»
پیمبر کسی را شفاعت‌گر است که بر جاده شرع پیغمبر است
پس فرمایشاتی فرمودند که لازم شد به عرض حضور مبارک برسانم و آن کلمات حکیمانه و فرمایشات ملوکانه و نصایح بوزرجمهرانه که از زبان گهربار و بیان جواهر نثار فرمودند:
گر ز اسرار سخن بوئی بری من سخن گویم چو زر جعفری
که مرا بخریده‌اند اهل جهان کز همه عاقل‌تری تو ای فلان
لهذا این اقل دعاگویان و اضعف فدویان به خامة بریدة زبان و بیان حقیقت [10] ترجمان معروض حضور نائب اعلیحضرت صاحب العصر و الزمان می‌دارم:
گر چه قرآن از لب پیغمبر است هر که گوید حق نگفت او کافر است
که خلاق جهان و مصور بنی نوع انسان انتظام عالم امکان را به دو سلسله از بندگان مقرر و مقدر فرموده، اول سلسله سلاطین که امین الله فی الارضین اند و دویم علماء که در زمان غیبت حجت بر امت سید المرسلین اند که افضل ما من الله علی عباده ملکٌ عادل و عالم عامل
پادشان مظهر شاهی حق عارفان مرآت آگاهی حق
که این دو سلسله وجودشان [11] مایه قوام عالم و عیش بنی آدم است، اما مقام سلطنت تقدم دارد به جهت آیة وافی هدایه (انی جاعل فی الارض خلیفه) و کریمه (یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ)
پس خلیفة ساخت صاحب سینه‌ای تا بود شاهیش را آئینه‌ای
و بدیهی است که کالبدش را اول روح دمند و بعد عقل دهند، هر گاه روح نباشد،‌ عقل نخواهد بود، پس دولت و ملت اخوان توأمان و رفیقان لایفترقانند:
عقل با عقل دگر دوتا شود نور افزون گشت و ره پیدا شود
و در دین خاتم پیغمبران کمتر وقتی بوده که سلطنت و ملت در [12] مذهب و طریقه حقه با هم متحد باشند ظهور این نعمت و بروز این رحمت از بدو سلطنت علیه صفویه تا کنون که حد شباب دولت جلیله قاجاریه است در ایران شایان گردید که این سلسله نبیله و دولت جلیله رونق آرایان خورنق جهان آرائی و رنگ افزایان اورنگ کیهان پیرائی «و هم شموس السناء و بدور السماء، غیوث الندی و لیوث الوغی، مهج الحیاء لجج العطا» مهین شهریاران فرخنده نژاد و بهین پادشاهان خجسته میلاد، فرمان فرمایان با داد و دهش روزگار، [13] سلاطین ستوده روش و منش قاجار – خلد الله ملکهم و ابّدالله دولتهم- سیّما غره ناصیه سلطنت و دره صدف دین و دولت، مالک رقاب امم، قادح زناد داد و کرم، طلیعة بخت و اقبال، شریعة بذل و نوال، منهاج قویم خلافت و صراط مستقیم سلطنت مبشر بشر و فرح، منشر حزن و ترح[25] ، نعیه عظمی منیه کبری، طراز جامه خسروانی،‌ آغاز بارنامه قهرمانی، ماه رایت گیتی پادشاهی و کتابه علم شاهنشاهی، طراح نگارخانه چهار بازار شهود، سباح هفت دریا [14] عوالم جود و وجود، محمود ملائک افلاک و محسود ساکنین آب و خاک، مهر دیهیم عرش اورنگ، و سپهر اقلیم عقل و فرهنگ فلک را بلندی و مدار و زمین را ارجمندی و وقار، المتوّج بالمجد الاثیق و المتأجج بالرأی الوثیق، البدر فی الجحفل و الشمس فی المحفل، مهجة الفضل البارع، بهجة العلم القارع، جبهة الفخار فی الأسلاف و سنام الفخر فی الاخلاف، الراکب فی کوفان العز و و النسب، الراقی فی مُصاص المجد و الحسب، میمون التقیة [15] حسن الکسینة مبارک الطّایر، محمود المآثر، الذی کان فی سماء الشرف کالضّیا و فی الارض الحیاء کالسماء، متوج بالمعانی فوق هامته و فی الوغی ضیغم فی صورة القمر، المنصور من الله الواحد القهار، السلطان الناصر الدین شاه القاجار - خلد الله ملکه و ابد الله دولته - که شبستان ملک دارائی را سراجاً وهّاجاً و بوستان شهریاری را مآءً ثجاجاً گشت و پایة عرشه جلال را بر فراز عرش گذاشت و سایة کسی اجلال را بر فرق مهر انداخت
بلغت سماء المجد [16] عزّاً و رفعة رویداً فما فوق السماء بمنزل
سایة خورشید بینی تا که بینی آفتاب
و به مدلول «لوکان شیء یشبه الربوبیة لقلت الحوی» در سماحت طبع و سعة صدر و موهبت بی منت و عطیت بی ضنت آفتاب بزرگ بخشش نسبت با جود یمین و نور جبینش خوردتر از ذره و سحاب دریاریزش با کف کریم و بذل عمیمش کمتر از قطره‌ای
گر یک بخار بحر کفش بر هوا رود تا روز حشر ژالة زرین دهد سحاب
هیچ تن از مردم ایران از عبد حبشی و سید قرشی و بلید[26] باقل [17] و لبید کامل به جای نمانده، جز آن که نامش در جریده روزی خوارنش ثبت افتاد و مستمری و وظیفه ملعومه‌اش مقرر و مرسوم گشت و از دریای مکرمت و بذل عاطفتش کاس بینحس و جرعه ناب نوشید و از خزان نعمت و سفره بی مضایقه‌اش لقمة پی وحشت عسس و شهد پی زحمت مگس چشید و به طغرای غرّای «تخلقوا باخلاق الله و انک لعلی خلق عظیم» که
من ندیدم در جهان جستجو هیچ اهلیت به از خلق نکو[27]
در مکارم اخلاق و محامد اوصاف و خجستگی خوی و گشادگی روی چون عنبر سار و عبیر بویا، [18] و یک چمن گل و صد خرمن سنبل و نازک‌تر از نسیم اردیبهشت و لطیف‌تر از هوای خرم بهشت است
نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد به صد زبان بستاید هزار دستانش
و به آیة وافی هدایة « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» به ملکة راسخة عدل و بصفت زنجیر عدل نوشیروانی که «فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» گرداگرد مغارب و مشارق جهان کشید و به سجیة مرضیه داد و معدلت سایه چتر سلیمانی
کالسلیمان در میان زاغ و باز لطف حق شو، با همه مرغان بساز
بر مفارق انس [19] و جان گسترید
و اطلع شمس العدل من افق العلی و للعدل من بعد الخفاء وضوحٌ
تا وقت نشر صیت معالیش منتشر تا روز حشر دولت عالیش پایدار
افراد عباد از عرب و عجم وترک و دیلم و رومی و زنجی و نوبی و حبش در ناحیة آسایش و آرامش و نوش بی نیش و عیش بی طیش و امنیت خیال و فراغت بال بیاسودند و اهالی بلاد از عالم و عامی و عالی و دانی در سایه خصب نعمت و رغد معیشت و گنج بی رنج و شهد بی شرنگ و ترفیة حال و توجیه آمال آرمیدند، هیچ [20] تن با هیچ تن، اگر چند مکثر طی و قارونی غبنی با مقلی مسکین و معیلی مستکین زیاده روی و فزون طلبی ودست‌اندازی و بلند پردازی نتواند نمود.
و العدل مد علی الأنام جناحه فعلی الحمامة لا یصول الأجدل
در پناهش آب را ز آتش نیابی کینه جوی در جوارش باد را با خاک بینی مهربان
در اجرای حدود و استیفای حقوق و کیفر گناه و مکافات عقوق ولی را با مولی و مملوک را با مال و تابع را با متبوع و مطاع را با مطیع و امام را با مأموم و واعظ ر ا با مستمع در یک سلک منسلک و به یک رشته [21] منخرط ساخته، و در یک خط یک داره و سطح یک نقطه نشانده که (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَیٰ إِلَّا مِثْلَهَا) و لا شفاعة فی الحدود، فرماید و در پاداش خدمت و جزای طاعت و دستمزد حرفت و اجر هر گونه صنعت حافد را با محفود و حاسد را با محسود و خادم را با مخدوم و حاکم را با محکوم به مدلول (وَکُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ) به یک مقیاس نسنجد و در یک قسطاس نگذارد بلکه (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) (وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) هر یک را ده چندان بخشد.
باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفواً احد [22]
همانا خداوند عادل از این روی گوهرنژاد او را معدن اسرار سلطنت ساخت و اختر نهاد او را مطعل اقمار دولت که «کل مولودٌ یولَدُ علی فطرة الاسلام» و محیط محوطه جهان و مدیر مدار عرصه امکان داشت و ملک را بر او بپایانید و روزگار اقتدار او را به درازا کشید که (وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ)(و بالعدل قامت السموات و الارض).
عدل شه پاسبان دولت اوست بذل او قهرمان ملکت اوست
پس شکرگذاری این نعمت عظمی و عنایت کبری بر عموم عباد و لا سیما علماء [23] با تقوی و سداد لازم است که (مَا یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ)
شکر منعم واجب آمد از خرد ور نه بگشاید در خشم ابد
و از مراتب شکرگذاری دعاگوئی و ثناخوانی ملت است، در دوام و قوام و استحکام دولت.
از یمین عرش آمین می‌کند روح الأمین چون دعای پادشاه دین و دولت می‌کنم
و بدیهی است که ترویج شریعت و ملت از دولت و سلطنت است و ترویج‌هائی که این سلسلة جلیلة قاجاریه از طریقة حقة جعفریه نموده‌اند، چون خورشید درخشان و ماه تابان [24] که محتاج به شرح و بیان نمی‌باشد.
بنگر به چشم فکر که از عرش تا به فرش در هیچ بنده نیست که سری عجیب نیست
از عمارات مبارکات که از امارات خیرات است در همة بلدان ایران از مساجد و مدارس و تعمیرات روضات مطهرات از دروب مرصّعه به جواهر و صنادیق مکلله و ایوان‌های مذهبه و گنبدهای مفروشه به خشت طلا
ز چوب طوبی این را ساخته در ز خاک جنت آن را کرده دیوار
و زینت‌های ساخته از لعل و گهر و پرداخته از سیم و زر و ایوان‌ها و رواقها [25] و صحنها که به جهت اعلان شعائر اسلام و اعلای اعلام شریعت سید الانام ترکیب بنا و ترتیب اهداء یافته که از پنجاه کرور متجاوز است و تصنیف کتب و رسائل و تأیید علماء عامل و ترویج شریعت غرّاء و تأیید ملت بیضاء و ترویج تعزیت داری جناب سید الشهداء و ترغیب خلق به خدمت گذاری آن مولا ارواحنا له الفداء اظهر من الشمس و ابین من الأمس است.
آسمان در دور ایشان جرعه نوش آفتاب از جورشان زربفت پوش
و رواج مذهب منیف جعفری و مزاج [26] ملت حنیف اثنا عشری که پس از صاحب شرع مبین و پیشوایان دین مبین صلوات الله علیهم اجمعین به اغلوطه جمعی از عبده هوا و کفره هدی کاسد و فاسد شده بود که از دولت صفویه نظام گرفت و پس از مرور ایام از انتظام افتاده، بدان سان که ارباب تواریخ و سیر ثبت کتب و زبر نموده‌اند. نخست احیاء مراسم شریعت غراء و ابقای قواعد ملت بیضاء را سر دفتر فوزنامه دولت و اقبال خود ساختند و رونق و رواج و اصلاح مزاج دین و ملت جهدی بلیغ و جدی موفور مبذول [27] داشتند و اذمه اسلام در کف کفایت علماء اعلام نهادند و از جهت علماء و صلحاء و اتقیاء و ازکیاء و فقراء و ضعفاء و ایتام و ذریه سید الأنام دو کرور مؤنه و مدد معاش مقرر و مستمر فرمودند و جل این فیوضات و سعادات و کل این خیرات و مبرّات و مجموع این عنایات از جهت آنست که این سلطنت مخصوصه را نیابت از حضرت حجت الله علی العالمین است و علماء ملت که هم نائب آن خلاصة آل طه و یس‌اند باید با یکدیگر متعاضد بوده باشند که از روی اتفاق جهان می‌توان [28] گرفت. چنانچه شریعت پیغمبر (ص) با ذوالفقار حیدر قرین هم بودند که (سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ).
چون ستاره با ستاره شد قرین لایق هر دو اثر زاید یقین
پس جان و مال و ناموس خلق از جانب آن مولا ارواح العالمین فداه سپرده سلطنت غراء است و اصول و فروع و سنن شرعیه سپرده علماء ملت بیضاء است، چنانچه سلطان را در سپرده علماء مداخله و تصرفی نمی‌باشد، علماء را هم لازم است که در سپرده سلطنت مداخله و تصرفی نبوده باشد، (فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا) [29] چنانچه سلطنت را لازم است که علماء ملت را تقویت نماید امناء ملت را هم لازم است که میل خاطر خورشید مظاهر سلطنت را رعایت فرمایند.
چنانچه سلطنت را در کتب اربعه امناء ملت تهذیب و استبصار و فقیه و کافی مداخله و تصرفی نیست بر خلاف سلاطین خارجه باید امناء ملت را هم در اصول دولت که خزینه و لشکر و حکومت و دفتر است مداخله نباشد که ﴿ قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَیٰ شَاکِلَتِهِ﴾ چنانچه سلطنت را در فتاوی علماء ملت چون و چراء نیست امناء ملت را هم باید در احکام صادرة از مصدر سلطنت لم و لا [30] نسلمی نباشد که ﴿ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا﴾ چنانچه سلطنت را در اجازه دادن مجتهدین بحث و ایرادی نیست، امناء ملت را هم در نصب حکام و ضبّاط باید لیّت و لعل نباشد که ﴿ لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ﴾
جهان مرآت حسن شاهد اوست فشاهد وجهه فی کل ذرات
چنانچه سلطنت مرکز عوام را بر امناء ملت ترجیح ندهد و نشوراند علماء ملت هم باید این قاعده را مرعی دارند و هرگز خود را دخیل امر غوغا و بلوا و خیالات فاسدة اجامره و اوباش و اراذل و قلاش ننمایند [31] که ﴿ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّیٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا﴾
کاین نه مردانند اینها صورتند مردة نانند و کشته شهوتند
و اسباب ملالت خاطر خورشید مظاهر سلطان زمان خود نکردند و ملاحظه کنند که اهل کفر و شرک سلاطین خود را چه قدرها اطاعت و حرمت دارند. پس اهل ایمان خود را کمتر از آنها نشمارند که ﴿ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ﴾ بیا به دور تو گردم تعصب از دین است، [28] و رضاجوئی عوم کالأنعام را بر میل خاطر فیض مظاهر سلطان زمان خود مقدم [32] ندارند تا هم عقل جماعت یهود که ﴿ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ﴾ بودند،‌ نباشند و سرور قلب مبارک فرمان فرمای مملکت خود را بر هوای نفس و خیالات فاسدة الواط و اشرار نفروشند
هر که او ارزان خرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرص نان دهد[29]
تا مصداق ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾ نباشند و هر امید و تمنائی دارند از سلطان خود داشته باشند که ﴿ أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ﴾
گفت الیس الله بکاف عبده تا نگردد بنده هر سو حیله جو
و در جواب عوام که [33] در مداخله امورات سلطنتی و حکومتی از آنها تمنا می‌نمایند، بگویند آنچه را خلاق جهان تعلیم سید انس و جان نمود که ﴿رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ ۚ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا﴾.
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمائی در دائره قسمت، ما نقطه تسلیمیم
و بدانند که پس از ظهور غضب قهاری و بروز سطوت شهریاری مصداق ﴿ إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ﴾ خواهد بود.
اخسئوا آید جواب این دعا چوب رد باشد جزای هر دغا [34]
و پس از استماع ناله عراه توپ گویند ﴿ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ﴾.
کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمان وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدیگر بکنید و پس
از دیدن سیاهی لشکر و قشون مصداق ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ یَتَلَاوَمُونَ﴾ خواهد شد و وقتی که ما صدق ﴿ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ ﴾ به عمل آید، اهل مملکت غمین و اهل آن حدود به اندوه قرین که ﴿ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ﴾ و زبان حال رعیت بدین مقال که ﴿ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ﴾ [35] و قهرمان سلطنت بدین کلام نغمه سرا که ﴿إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَیَأْتِ بِآخَرِینَ ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَلَیٰ ذَٰلِکَ قَدِیرًا ﴾.
این جهان ویران شدی اندر زمان جرم‌ها بیرون شدی از مردمان
و آنچه در مرور ایام از عوام کالانعام مشاهد و محسوس گردید در سه مقام اظهار ارادت و اخلاص به علماء اعلام خود دارند ﴿کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ ۚ وَمَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ﴾ هر گاه در این سه مقام اجابت مسئول و نیل مأمول به جهت [36] آنها حاصل گردیده،‌ به کلمه کفرآمیز جزاء دهند و تلافی کنند به این گویند: ما در آسمان خدا را داریم و در زمین شما را! و در تکلم به این کلام خبر از غضب قهاری و سطوت جباری ندارند که خلاق عالم در مقام عتاب به عیسی بن مریم می‌فرماید که ﴿ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ﴾ تعجب است که به ازاء این کلام نافرجام به جهت آنها خدمات انجام می‌دهند.
دام مکر او کمند شیر بود طرفه خرگوشی که شیری را ربود
دست یکدیگر زیارت می‌کند از لبان هم بوسه غارت می‌کند
اما سه مقامی که عوام به علما متوسل [37] می‌شوند و آنها را عصای دست و مایه کسب خود نمایند که
در جهان نبود بتر از یار بد این مرا عین الیقین گشته است خود
و زبان خلق را بر آنها گشایند که یکی حمل بر سفاهت و دیگری حمل بر حب ریاست و دیگری حمل بر عدم دیانت کنند که
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
آن مقامات این سه مقام است: اول وقت گرانی که جنس را تسعیر بوده باشد به جهت نیامدن باران یا محض غضب خداوند سبحان که ﴿ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا [38] لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ﴾.
این نکرد است او اگر کرد او رواست هر چه خواهد گو بکن، محبوب ماست
مردم عوام گویند این گرانی از حکام نافرجام و ضباط ظلام است. دیگر ملاحظه و تصور نمی‌نمایند که قلت غله و تسعیر آن نه از جهت انبار نمودن محتکران است، زیرا که گندم ثانی اثنین باران است که خلاق جهان می‌فرماید: ﴿ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ﴾
حبس رحمت کی توان کردن بگو هفت دریا می‌نگنجد در سبو
پس در کمی و گرانی التجاء به مخلوق بردن، خالق آزردن است که ﴿ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُ [39] وَمَا لَا یَنْفَعُهُ ذَٰلِکَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِیدُ﴾[30]
یاری از وی جو، مجو از زید و عمر متسی از وی جو، مجو از بنگ و خمر
و اظهار کراهت از مشیت خداوندی نمودن که﴿ فَعَسَیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا﴾
ما عیال حضرتیم و شیر خواه گفت الخلق عیال للاله
پس التجاء عوام و جابت نمودن علماء اعلام در این مقام موجب حرمان از نیل مرام و مایه هجوم عام که ﴿ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ ۖ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا﴾ است.
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز چشم نرگس را از این کرکس بدوز
مقام دویم در التجاء عوام [40] به علماء به جهت معزول نمودن حاکمست که وجود آقایان را واسطة این امر خطیر و ذنب کبیر گردانند.
هین مرو گستاخ در دشت بلا هین مرو کورانه اندر کربلا
پس گمان می‌کنند که سلطان زمان به ناله و فریاد و فغان از نظم و انتظام و صلاح دید مملکت خود می‌گذرد؛ کلا و حاشا، قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد و ملاحظه نمی‌نمایند که بلوا و فغان به جهت اختلال مملکت سلطان موجب هزار بلاهای ناگهان و خرابی چه قدر خانمان و انکشاف چه رازهای نهان [41] می‌گردد که ﴿ فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾.
خیانت‌های پنهانی کشد آخر به رسوائی که دزد خانگی را شحنه در بازار می‌گیرد
و هرگاه فریاد و فغان در نزد صاحب قوه و شأن پسندیده بود خلاق جهان پسندیده بود خلاق جهان، خلق را منع از آن نمی‌فرمود که ﴿ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً﴾ و زکریا را مدح نمی‌فرمود که ﴿ إِذْ نَادَیٰ رَبَّهُ نِدَاءً خَفِیًّا﴾ و عوام در هجوم عام هرگاه به درگاه ملک علام می‌نالند لازم است که به مسجد روند نه به تلگراف خانه و آهسته نه جهرانه که ﴿ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾
مراد خویش ز درگاه پادشاهی خواه که هیچ کس [42] نرود نا امید از این درگاه
و هر گاه به دربار معدلت مدار حضرت ظل اللهی می‌نالند که
ادخلوا الابیات من ابوابها و اطلبوا الارزاق من اسبابها
لازم است که از در ضراعت و انکسار آیند نه از طریق وقاحت و استکبار که ﴿ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ﴾
گدای شمائیم و حاجتی داریم روا مدار که محروم ز آستان برویم
و باید غرض از آن دعاء عرض حاجت باشد نه حجت و الا از کلام حکمت آفرین خلاق آسمان و زمین است که ﴿ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ﴾ [43]
بس دعاها رد شود از بوی آن آن دل کژ می‌نماید از زبان
و هر گاه به خود حاکم ظالم می‌نالد که هرگز بدین طریق مستحق عفو و ترحم نزد او نشوند؛ آن که البته به جائی نرسد فریاد است که «اللهم انی اعوذ بک من دعاء لا یُسمع» پس این عمل نامشروع و کردار نامطبوع که مایة هزار مفسده و وبال و باعث هزار خسران و نکال است به سرکردگی علماء اعلام واقع می‌گردد و موجب عجب و غرور آنها می‌شود ﴿ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا﴾
گر همه علم عالمت باشد [43] بی عمل، مدعی و کذابی
سوم از مقاماتی که عوام ملتجی به علماء می‌شوند و به آنها پناه می‌برند و واسطه قرار می‌دهند وقتی است که مال گزافی از کسی خورده و برده باشند یا خون ناحقی ریخته باشند یا فسادی در نظم مملکت نموده باشند.
چون قضا آهنگ نیرنجات کرد روستائی شهری را مات کرد
و هر گاه علماء در این مقامات آنها را حمایت و رعایت کنند مسلم است که شرکت در عصیان و اعانت بر اثم و عدوان نموده‌اند و حق سبحانه می‌فرماید: ﴿ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾
و از گفته خداوندی [45] تحدی نموده‌اند که می‌فرماید: ﴿وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا﴾
مباش غره و غافل به علم خویش مدام که هیچ کس ز قضای خدای جان نبرد
پس بر هر عالم متقی پرهیزکار به مکاشفات علمیه ودلایل حسیه لازم و متحتم است که به مضمون ﴿ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ﴾
از متابعت ارازل[31] و اوباش و اجامره و قلاش که «وهمج رعاع، أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح و یتبعون کل ناعق» هستند احتراز نمایند و از کثرت و ازدحام آنها به تعجب و عجب بیفتند ﴿ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ﴾ [46]
غیرتم آید که پیشت بایستند بر تو می‌خندند و عاشق نیستند
و چگونه عالم عاقل، رضاجوئی چند نفر عوام جاهل را بر رضای خواطر مبارک سلطان مذهب خود که امروز نائب به حق حضرت حجة‌ الله علی العالمین است مقدم می‌دارد!
دوست مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
و در جواب عوام نمی‌گوید آنچه را امام زین العابدین (ع) به اهل کوفه فرمود که «یا اهل الکوفه رضینا منکم رأساً برأسٍ لا لنا و لا علینا».
مکن طاعت نفس شهوت پرست که هر ساعتش قبلة دیگر است [47]
پس علماء را لازم است که به همان لذات معنویه علمیه که «این ابناء الملوک من هذه اللذات»
این چه کارست ای برون از فضل و وصل کاندرو نی فرع می‌گنجد نه اصل
نی معانی، نی عبارت نی بیان نی حقایق، نی اشارت نی عیان
و درجات اخرویه که هر یک را هزار قلاده نور به گردن اندازند و شفاعت یک نفر آنها را در حق هفتاد هزار گناه‌کار قبول فرمایند، اکتفا نمایند و هر گاه لذات دنیا را هم طالب باشند به همان مقامی که از علم یافته‌اند و به آن درجه که مفتخر و سرافراز گردیده‌اند [48] که اکثر و اغلب رعیت‌زاده‌اند و آباءشان در حضور ضبّاط خود جرأت نشستن نمی‌نمودند حال از برکات علم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین در حضور مبارک اعلیحضرت اقدس شاهنشاهی ارواحنا فداه می‌نشینند و سرافراز به خطاب «جناب آقا»، «از جناب شما التماس دعا» مفتخر می‌گردند، باید به این نعمت کمال شکرگذاری داشته باشند ﴿وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ﴾ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ﴾ ﴿نِعْمَ الْمَوْلَیٰ وَنِعْمَ النَّصِیرُ﴾
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
پس بر امناء [49] شرع لازم است که زمام مملکت و فرمان فرمائی رعیت را به دست آن که حضرت حجة الله او را به منصب والای سلطنت و خلافت و حکمرانی گماشته است واگذارند که
امروز در قلمرو دل دست، دست توست خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن
که ﴿ وَعَسَیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾
تو هم گردن از حکم داور مپیچ که گردن نپیچد ز حکم تو هیچ
و خود را در اسرار سلطنت جاهل انگارند که ﴿ وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا﴾
اندر این ره گر خرد ره بین بدی فخر رازی راز دار دین بدی [50]
و هر گاه عوام کالأنعام در نیل مرام و اراجیف کلام به آنها توسل جویند به مضمون «الفرار مما لایطاق من سنن المرسلین» فرار بر قرار اختیار کنند که ﴿وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرً﴾
در مشرب من خلوت اگر خلوت گور است بسیار به از خلطة انباء زمان است
و هرگاه به خیال کثیر الاختلال بعضی از آنها رفتار و سلوک گذشتگان از سلاطین با علماء گذرد خود را از خیال منصرف گردانند.
این جهان تن غلط انداز شد خرم او را کو ز شهوت باز شد
و فرق [51] زمان و سلطان و علماء گذشته را با خود و سلطان زمان خود به میزان انصاف سنجند که «ما للتراب ورب الارباب افلا تعقلون».
صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان چندین ساله راه بین
و از سیم تلگراف و عسکر پی گراف و تفنگ مارتینی و توپ اطریشی و شیپور اسرافیلی.
گر بگویم این سخن افزون شود خود جگر چه بود که کُه‌ها خون شود
تفاوت را معلوم کنند
در حشمت سلیمان هر کس که شک نماید بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی
و خون [52] خود و مسلمانان را به ریختن ندهند و زبان خصماء مذهب و ملت را بر خود نگشایند ﴿ یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾
پند موسی بشنوی شوخی کنی خویش را بر تیغ فولادی زنی
و حال آن که در هیچ وقتی از اوقات و زمانی از ازمنه اعداء و خصما علماء به کثرت عدت و شدت عداوت این زمان نبوده که هرگاه پرستاری دولت و نگاهداری سلطنت نبود یک فرقه قلیله اعداء که مسمی به طایفة ضاله بابیه هستند جمیع علماء را در اندک ایام تمام می‌نمودند که مصداق [53] ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ ۚ وَفِی ذَٰلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ﴾ محسوس می‌شد
تا چه کین دارند دایم دیو و غول چون سنان و شمر با آل رسول
پس نهایت بی انصافی و کمال بی‌شعوری است که با چنین قوه ضعیف و خصما قوی عنیف شخص چنین رکن شدید و حصن حدید که «للخصمآء فیه بأس شدید» است که عبارت از حمایت سلطان زمان باشد در ارکانش خلل انداز و خاطر خورشید مظاهر شاهنشاه خود را پریشان سازد و کریمه ﴿ وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ را [54] در قفا اندازد و از شریفة ﴿ إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ﴾ تغافل ورزد.
گر حدیث تلخی می‌گویم تو را تا ز تلخی‌ها فرو شویم تو را
پس این مطلب نزد عقلاء دانشمند و ازکیاء هوشمند بسی واضح است که هر شهری از چند طایفة خلق خالی نیست.
اول: امراء و ملازمان دیوان.
دویم: علماء و آقایان.
سیم: تجار و اعیان.
چهارم: کسبه و اصناف.
پنجم: اجامره و اوباش.
ششم: گدایان و قلاش.
و هرگاه سلطنت یک طرف ایستد و بالفرض ملائی یک طرف، آیا از این [55] شش طایفه کدام یک به متابعت ملا و آخوند یا مجتهد می‌ایستد اعم از این که حق باشد یا باطل مسلما که نوکر دیوان از منصب و مواجب و ریاست خود نمی‌گذرد و می‌گویند:
گر مخیر بکنندم به دو عالم که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
تجار و اعیان هم که از مال و اعتبار و زندگانی خود نمی‌گذرند و می‌گویند:
ما محب صادق دل خسته‌ایم از دو عالم دل به تو بربسته‌ایم
کسبه هم از دکان و شغل خود دست بر نمی‌دارند و می‌گویند:
در توکل از سبب غافل مشو رمز الکاسب [56] حبیب الله شنو
علماء و آقایان به جهت آنچه از اختلاف و حالات معهود است که
کمترین خوشان به زشتی آن حسد آن حسد که گردن ابلیس زد
اگر اهانت نکنند، اعانت نمی‌نمایند. پس جناب مولانا ماند با یک دسته اراذل و اوباش و گدا و قلاش.
إذا انسکبت دموع فی عیون تبین من بکا ممن تباکا
که نه خانه دارند نه مال نه زندگی و نه خیال که قوت‌شان همه جوع است و جامه عریانی، دزدانی هستند طالب بازار آشفته و گرگانی هستند در [57] لباس میش نهفته. نه با خبر از دین، نه از ملت و آئین در فکر همان غوغا در بند هیاهو. اما آنچه به جهت خود آن عالم حاصل آید پس از فراغت آن همه بد نامی و زحمت و صدمه و مشقت چهل فایده است که حاصل این زراعت و محصول این بضاعت است.
از قران مرد و زن زاید پسر از قران سنگ و امن هم شرر
جمله این دانند اگر تو نگروی آنچه می‌کاریش روزی بدروی
و این است چهل فائده [58]
قلبش به خیالات واهیه مشغول، مزاجش به امراض مزمنه معلول؛ زبانش در هر مقام کلیل، و انصارش در انجام امور قلیل؛ مرآت ضمیرش از کدورات مکدر، در هر ساعت در نظرش خیالی مصور؛ در اطرافش هجوم طلب کار، در انظارش عدم قبول و اعتبار؛ طرق مداخل بر وی مسدود، و نزد اعیان و اشراف مردود؛ زبان خصم در حقش دراز، و دست دشمن بر وی باز؛ دوستانش محزون و غمناک، و دشمنانش مسرور و فرحناک؛ [59] حسودان بر وی دست یافته، و معاندان دو اسبه بر او تاخته؛ قلب مبارک امام عصر (ع) از او افسرده، و گلشن خاطر مبارک پادشاه از وی پژمرده؛ از عزت، رخت به ذلت کشیده، و از راحت به فلاکت رسیده؛ داغ باطله مفسدین فی الارض خورده، و دزد شیطان لباس صلاحش برده؛ از وطن مألوف آواره و دور، و از دیدار اقربا و خویشان مهجور؛ رشته سلسله مرید از هم گسسته، و رونق بازار جماعت در هم شکسته؛ مایه ضرر و خسران بر عباد، و مصداق یبغون فی الارض الفساد؛ [60] باعث زیادتی غیبت، و علت خرابی ولایت؛ موجب سستی عقیده عوام، و مصدق کلام خصام؛ شق عصای امت، و تخریب جاده شریعت؛ سد طریق خیرات و مبرات، زیاد شدن عوارض و صادریات؛ تلبس به لباس شهرت، و هتک ناموس شریعت؛ زیاد شدن اهل بدعت، شماتت خصمای دین و دولت؛ پس لازم است که دیگران از ایشان پند گیرند تا این که
نرود [61] مرغ سوی دانه فراز چون دگر مرغ بیند اندر بند
پند گیر از مصائب دیگران تا نگیرند دیگران ز تو پند
﴿ وَلَا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کَانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ ۚ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾.
پس لازم است که به اختصار کوشیم و پرده بر این امر پوشیم.
این سخن باشد طویل و تو ملول زبده را گفتم رها کردم فضول
لیک گر در ده به گوشه یک کس است های و هوئی که برآوردم بس است
و هرگاه کسی انکار مراتب نماید [62] پس از دیدن به حس و عیان از جمله سفهاء و احمقان خواهد بود.
در خور فهم عوام این گفته شد از سخن باقی آن بنهفته شد
این سخن از گوش دل باید شنود گوش سر این جا ندارد هیچ سود
گوش سر با جمله حیوان همدم است گوش دل مخصوص نسل آدم است
﴿ فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾
داعی دولت خواه و ثنا خوان درگاه پس از اصغاء این کلمات حکمت آیات که در هر حرفش طرفی از علوم و در هر کلمه‌اش [63] تکمله از رسوم و در هر سطرش شطری از حکمت و در هر صفحه‌اش صحیفه از معرفت بود غرق عرق انفعال و زبان طلق و بیان ذلقم از جواب گنگ و لال متحیر
کاین چه انفاس روان بخش عبیر افشان است که از او رایحة مشک خطا می‌آید
از عقلم اندک و از بیانم قدرکی به جای ماند که آیا این فرمایشات را چه جواب و در مقابل این خطیئات چه ثواب؟ زیرا که
هر که از حق یابد او وحی و خطاب هر چه فرماید بود عین صواب [64]
به زبان ضراعت و انکسار به عرض حضور مبارک رسانیدم که:
هر چند غرق بحرگناهیم زشش جهت تا آشنای عشق شدیم، اهل رحمتیم
چون از زمان دولت خاقان جنت مکان تا این عهد و زمان از کارگزاران و صاحب اختیاران و شاهنشاه‌زادگان کسی که عروة الوثقی نجاح و وسیله کبری فلاح و طاعتش بر گردن گردنکشان گران بار نباشد و پیرویش بر رقبه سرافرازان سبک بار آید و بیت الشرف ایالتش چون مسجد الحرام [65] و ام القری مسجود ایرانیان و همواره دار الاماره خلافتش چون بیت عتیق و مسجد اقصی دارالامن جهان که «الیه تشد الرحال» «و حوله یعتکف الرجال» باشد یافت نمی‌شد الا آفتاب برج سلطنت، خاتم یمین خلافت، مالک ممالک مروت سالک مسالک فتوت، سباح لجه معرفت، سیّاح عرصه قدرت، نقش نگین محمدت، ظل سایه احدیت، عطارد ایوان دُهاء، شمس ایوان ذکاء، قرطة [66] گوش دانش، قره چشم بینش، پهن دُر دریای شهریاری، مهین گوهر صدف بختیاری، مخزن عواطف متواتره، معدن عوارف متکاثره، خط پرگار فرمان فرمائی، نقطه دائره کشورگشائی، ذخیره اسلاف، گزیده اخلاف، سرمایة زکاوت، پیرایه فراست، تمیمه تمام خردمندی، فریدة قلائد ارجمندی، قلب ملت را سکینه، قالب دولت را طمأنینه، یوسف سیرت، سلیمان سریرت، بوذر شیمت، درویش خصلت، [67] ظهریر سریر سلطنت، دره تاج خلافت، ملکی النسم، قدسی الشیم، نقی البشره، محمود المعاشره، حسن الاخلاق، کریم الاعراق، عرصة العطاء، ساحت الحیاء، مغرس الفخار، ملجاء الاحرار، قادح زناد الایثار، معمر البلاد، مخرب الفساد، مزیل ظلمات المحن، مطفیء شعلات الفتن، از آن روزگار که جهان به تابش آفتاب سلاطین قاجار روشن و گلزار ایران بریزش سحاب اقبال خواقین ستوده آئین کامکار گلشن گشته [68] چنین درة بیضاء و گوهر یکتا و فرد بی‌همتا از اصداف بحار سلطنت به عرصه شهود وظهور نیامده که «لو علمت فوق الخلافه رتبة، تنال بمجد فی الحیات لنالها» که علی الدوام خوان نعمت و سفرة بی منت در تعزیت سبط خاتم پیغمبران و افطار صائمان شهر رمضان بگسترده؛
خوان او سرتاسر عالم گرفت بر سرخوانش خلایق در شگفت
و شهد بی نیش و طعام بی تشویش که از حد و اندازه بیش که مصداق ﴿ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا﴾ است بر غنی و درویش و عالم و عامی و عالی و [69] دانی و طلبه و کسبه بخورانیده؛
می‌خورند و هیچ کم ناید از آن کیست زاو محروم ماند در جهان
سیر نوشی از طعام و نقل حق تا رود از تو شکم خواری و دق[32]
گر سر هرموی من یابد زبان شکرهای او نیاید در بیان[33]
«ورث الخلافة ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ما زاده الالقاب و معنی ثانیاً» و امروز در ممالک ایران از مملوک و مالک و ناجی و هالک و مفلوک و صعلوک و ایتام و زعام و ترک و تازیک و دور و نزدیک و حاضر و بادی [70] و عالم و عامی چه در مراکز ادارات و چه خارج از امارات تنی به جای نمانده که اسمش در طومار جیره خواران رقم نکرده و نامش در دفتر روزی بران به قلم نیاورده.
بهره‌ور از نعمت او خاص و عام می‌رساند روزی وحش و هوام
مرغ و ماهی قسمت خود می‌خورند مور و مار از نعمت او می‌چرند
شاهد صادق و گواه ناطق و برهان واضح ودلیل لایح اوراق کتابچه جیره‌خوار و انفاق نقود ناشمار است که مصارف جیب مبارک می‌باشد که [71] علاوه از عشر کرور است که به مرور اعوام علی التوالی والدوام انعام عام و مبذول علی الانام است که ﴿ أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ﴾
گفت پیغمبر که جاد فی السلف بالعطیّة من تَیقَّن بالخلف
پس صله یاران ره لازم شمار هر که باشد گر پیاده گر سوار
ور عدو باشد همین احسان نکوست که به احسان بس عدو گشته است دوست
ور نگردد دوست کینش کم شود زآن که احسان کینه را مرهم شود
همواره در قبض و بسط و رتق و فتق و ضبط و ربط [72] و تشیید اساطین دین و دولت و تمهید قوانین ملک و ملت اوقات مبارک مصروف داشته و پیوسته روزگار جلالت آثار خود را در حراست حدود و سد ثغور و رعایت نزدیک و دور و دخالت در امور جمهور و کفالت حال اناث و ذکور و عزل و نصب ضباط و حکام و دادرسی قاطبه انام و تنظیم توپ و فوج و غلام مبذول داشته؛
گفت خود خالی نبوده امتی از خلیفة حق و صاحب همتی
مرغ جان‌ها را چنان [73] یکدل کند که صفاشان بی غش و بی غل کند
هم سلیمان هست اندر دور ما که دهد صلح و نماند جور ما[34]
و بناهای رفیعه که از وصمت زوال مصون باد که با سد سدید اسکندری دعوی همسری کند و عمارات جدیده که از آفت عین الکمال مأمون باد که از بنای هرمان بی نیازی جوید بنا نهاده؛
قدرتش هر کجا علم افراخت از عمارت هر آنچه خواست ساخت
شهر اصفهان که هر گوشه‌اش خانقاه جغد بود کنون با ارم ذات [74] العماد ﴿ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ﴾ سخن از برتری گوید و هوایش از اثر خلق عظیم خوش بوتر از طبله عطار و ترابش از فواید توجهات عمیمه هم شأن طلای دست افشار[35] است.
مآئها راح بل اعذب من ماء الزلال و نسیم‌ها رواح بل اعجب من سحر الحلال
ساربانا بار بگشا ز اشتران فر فردوسی است شهر اصفهان
در تخلیط دین مبین با ملک متین و شریعت طاهره با دولت قاهره، مصداق مجمع البحرین و مطلع النیرین را ظاهر نموده، و در ترغیم انوف [75] عتل زنیم که «استه فی الماء و انفه فی السماء» سعی بلیغ فرموده؛
تا من و ماهای ایشان بشکند نفس خودبین فتنه و شر کم کند
و کلمات حکت آیات که «لو قُرئت علی الحجارة لانفجرت و علی الکواکب لانتثرت» در تنظیم امور مملکت بیان فرموده وبر اقطار و اقطاع هر بلد و شهر و ملک و مملکت نافذ الحکم و مبسوط الید گردیده؛
یذیع به الاقطار شرقاً و مغرباً و تجری به ریحاً جنوب و شمال
و اشهد بالله و کفی به شهیدا که در رأفت و رحمت [76] و شفقت و فتوت و غیرت و حسن احوال و صدق مقال و پاس شریعت و خیرخواهی دولت و دوستی سادات و رغبت به خیرات و ثبات عهد و میثاق و نیکی ذات و اخلاق و اطفاء نائره فتن و ازاله هموم و محن که
هر چه بنازند بدان دلبران جمله تو را هست روایت بران
مانند بندگان اقدس اشرف اسعد والا باشد، یافت نمی‌شد.
فدای حسن خداداد تو شوم که سراپای چو شعر حافظ شیرازی انتخاب [77] ندارد
حال که کرایم اخلاق و مراحم شقاق را دیدند گویند:
گدائی در جانان به سلطنت مفروش کسی ز سایه این در به آفتاب رود
اگر چه عباد در درجات اعتقاد مختلفند بعضی «یؤمنون بالغیب» هستند چون اهل خراسان که به محض تعهد انجام مرام تمام آرام و قلب ایشان به اطاعت رام گشت و فرقه پس از دیدن و فهمیدن بگروند و ایمان آورند چون اهل اصفهان که تمام آزاد شدگان‌اند؛ [78]
از وفور عدل و جود و خلق نیک خلق او را بنده او مالک‌رقاب
و برخی با وجود دیدن و رسید در خوف و هراس چون مردمان فارس که پس از این قضیه هایله که رفعش مقرون به قدرت کامله بود باید اهل شیراز جان را نیاز و مال را تقدیم حضور مبارک گردانند.
سر اگر خواهد مقدمش جان اگر چوید نثارش کن، شتاب
زیرا که جانشان آزاد کرده و مال ایشان حراست نموده حضرت بندگان والا است.
از هجوم خصم [79] کی اندیشد او او چو دریا باشد و خصمش حباب
جای داد آن که گردون بر زند خیمه قدرش فراز نه قباب
یارب این دولت ابد پاینده دار تا ظهور حق و تا یوم الحساب
آنچه بنوشتم ندارد آن خلاف ختم کن و الله اعلم بالصواب
قصیده‌ ایست که به حروف هجا از الف تا یا عرض شده:
کیست در عزم قیصر و دارا
کیست بگزیده شه والا
کیست گوید سخن چو در خوشاب
کیست دریا و خصم و او چو حباب
کیست امروز حامی ملت
کیست امروز صاحب شوکت
کیست مفلوک را پناه و غیاث
کیست ایتام را معین تراث
کیست ملت از او گرفته رواج
کیست بر فرق سلطنت چون تاج
کیست بر خصم قابض الأرواح
هر دو مشهود فی غد و رواح
کیست کان کوه را کشید به نخ
فتنه از نظم او فسرد چو یخ
کیست رایش همه صواب و سداد
بهر هر کس طریقه بنهاد
کیست حکمش به شرع داد نفاذ
که شریعت از او گرفت لواذ
کیست در رای همچو اسکند؟
کیست فرمانده همه کشور؟
کیست بفسرد آتش شیراز؟
کیست نشنود فتنه غماز؟
کیست اصلاح کرد فتنة فارس؟
گندم ارزان نمود و هم اجناس
کیست هرگز نکرد سری فاش
تا نبیند رخی ز ظلم خراش
کیست کو درگهش ملاذ خواص؟
عدلش از چرخ دو کشید تقاص
کیست گویش به اهل خلد، ریاض
مریم دهر از او کشید مخاض
کیست پرگار عدل را چو نقط
همه اش عقل و عدل بود فقط
کیست با خصم در شداد و غلاظ
دشمن دین کشد بدون لحاظ
کیست بانی قصرهای رفیع
کیست گویندة کلام بدیع
کیست کو کرد امر شه ابلاغ
داد در دست شه ز مهر ایاغ
کیست مشهور در همه اطراف
کیست فخر است بر همه اسلاف
کیست کو کند بیخ ظلم و نفاق
شده مشهور در همه آفاق
کیست گر کج‌روی کند افلاک
هر دو را افکند به توده خاک
کیست قلبش چو آئینه مصقول
شد نصیری برای زوج بتول
کیست کز وی گرفت شرع قوام
کرد تنظیم توپ و فوج و غلام
کیست زینت به دولت ایران
کیست در جود حاتم و قاآن
کیست وارث به تاج کیخسرو
کیست کو زرع فتنه کرد درو
کیست آئینه کرد قبه شاه
کیست افروخت مشعله چون ماه
کیست محسود عالم بالا
واعظ ار پرسد او ز اهل ولا
کیست لایق به تاج و تخت شهی
خصم قالب ز روح کرد تهی
در مدیحش نمی‌زنم من لاف
پی نیش گر به بزم و رزم و مصاف
رو کتاب مرا مطالعه کن
به اهوا و هوس مصارعه کن کیست در نظم فرد بی همتا
همه گویند ظل سلطان است [80]
کیست نشمرده می‌دهد زر ناب
همه گویند ظل سلطان است
کیست امروز ماحی بدعت
همه گویند ظل سلطان است
کیست صعلوک را متاع و اثاث
همه گویند ظل سلطان است
کیست بنمود درد شرع علاج [81]
همه گویند ظل سلطان است
کیست بر دوست چون نسیم صباح
همه گویند ظل سلطان است
نسر طائر فکند اندر فخ
همه گویند ظل سلطان است
که به قانون عدل بست رصاد
همه گویند ظل سلطان است [82]
علما را ز لطف گشت ملاذ
همه گویند ظل سلطان است
کیست در حکم ثانی قیصر؟
همه گویند ظل سلطان است
کیست بشنود عرض اهل نیاز؟
همه گویند ظل سلطان است
یک‌جو از فتنه‌اش نبود هراس [83]
همه گویند ظل سلطان است
کرد اصلاح فتنة اوباش
همه گویند ظل سلطان است
آن زمانی که لات حین مناص
همه گویند ظل سلطان است
کیست رویش به تشنگان چو حیاض
همه گویند ظل سلطان است [84]
رأی او در جهان نرفت غلط
همه گویند ظل سلطان است
کیست مر جان خصم را چو شواظ
همه گویند ظل سلطان است
کیست ساعی به کارهای منیع
همه گویند ظل سلطان است
کیست ز اوگشت سلطنت به فراغ [85]
همه گویند ظل سلطان است
کیست اسمش برفت قاف به قاف
همه گویند ظل سلطان است
امن از فتنه کرده راه عراق
همه گویند ظل سلطان است
کیست گر خصم باشدش بی‌باک
همه گویند ظل سلطان است [86]
کیست فرمان‌بر خدا و رسول
همه گویند ظل سلطان است
دین و دولت از او گرفت نظام
همه گویند ظل سلطان است
کیست در عدل چون انوشروان
همه گویند ظل سلطان است
کیست از همگنان گرفت گرو [87]
همه گویند ظل سلطان است
کیست تعمیر کرد عرش اله
همه گویند ظل سلطان است
کیست محبوب حضرت مولا
همه گویند ظل سلطان است
کیست کز حق گرفت تاج بهی
همه گویند ظل سلطان است [88]
مدح او را نگفته‌ام به گزاف
می بدانی که ظل سلطان است
آنچه بنوشته‌ام مراجعه کن
تا بدانی که ظل سلطان است [89]
نامة ملا علی کنی به صاحب روضات
بر اساس نسخة شماره 25 /49 کتابخانة آیت الله گلپایگانی
سواد تعلیقه آقای حجة الاسلام نائب الامام شیخ الطائفه و رئیس السلسلة المحقة آقای حاجی ملا علی - دام ظله العالی - است که به سرکار شریعتمدار خلائق افتخار سید العلماء الأعلام آقای آقا میرزا محمد باقر چهارسوقی مرقوم داشته‌اند:
عرض می‌شود؛ اولاً داعی به برکات وجود میمنت مسعود جناب مستطاب شریعتمدار خلائق افتخار خیلی مستظهر و کمال امیدواری را دارم، بلکه در نشئه قیامت نیز نظر شفاعت به آن جناب خواهم داشت. ثانیاً گویا مراسم آداب دینی ما بین جناب عالی و داعی مطلوب و متوقع نباشد، بلکه شرح حال و پرسش احوال را به وضع اهل برزخ و میان عالم مثال یعنی به همان مؤانست روحانی و مخابرات قلبی باید اکتفا نمود. از حقیر که ظاهراً وظائف حیاتیه ساقط است ولکن ذات کثیر البرکات عالی که لمعه‌ای از اشراقات انوار اولیاء مقربین و مصداق حی فی الدارین است، محل امید هر گونه فیوضات است؛ رحمة الله و برکاته علیکم اهل البیت.
این ایام هلاکت فرجام، مذاکرات موحشه از قبة الاسلام اصفهان می‌شود که موجب ملال و اماته قلب هر مسلم غیوری است. شنیدم در مسافرت حضرت مستطاب اشرف امجد اسعد و افخم والا شاهنشاه زاده اکبر اعظم - مد الله تعالی ظلال رأفته و معدلته و ادام الله تعالی شوکته و اقباله - حرکات قبیحه ناشایسته از بعض جهال قوم نسبت به سلالة مصطفی (ص) جناب مستطاب قدوسی نصاب، قدوة الاجلة الاطیاب، افتخار المحدثین، فخر الواعظین حاج سید حسن واعظ – احسن الله اجره عن الاسلام – روی داده که می‌توان گفت جرأت بر حضرت اقدس امام عصر و سلطان زمان - علیه و علی آبائه الطاهرین افضل السلام – و موجب کسر قلب صدیقة طاهره علیها السلام و مصداق ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ﴾ [است].
عجب است که با بودن جناب شریعت‌مآب که واسطة امر خیر و دافع هر گونه شر و ضر هستید،‌ چگونه خودسری را پیشة خود کردند واز مفاسد دارین اندیشه نکردند؟ اولاً چه ذنب و گناهی از جناب آقای عزیز محترم صادر شده که در شهر رمضان و حالت صیام، در خانة خدا اولاد پیغمبر علیه الصلوة و السلام مستحق چنین [1] اهانتی شده،‌ ثانیاً‌ چرا بی اذن و رخصت اولیاء حکومت چنین جلادتی نموده‌اند؟ عجب‌تر آنست که بعضی اقدام عوام را مستند به حکم و امر بعض علماء فخام نمودند! حقیر که تصدیق آن نمی‌توانم کرد، خصوص با ذکر علت که تحریر کتابچه مرقوم بوده باشد، در این کتابچه که ابداً اقرار بر عقیده فاسده و انکار ضروریات دین ندارد، تمثیل به آیات و اشعار[36] چه دلالت و اشعار بر فساد عقیده و مذهب دارد؟
خلاصه؛ امیدوارم که این تفاصیل شهرة بی‌اصل باشد و چنانچه خدای نخواسته حقیقت داشته باشد، خیلی لازم و شایسته است که جبران آن را جناب ملازمان [کذا] بفرمائید و چنانچه فی الواقع این جسارت از جهال رعیت محض جلادت صادر شده که مستحق تنبیه و سیاست باشند، لابد باید به ذیل شفاعت جناب عالی در دفع نائرة غضب و انتقام و استرضای از جناب آقای حاجی سید حسن واعظ و اصلاح ما فیه متمسک شد و چون حقیر در حقیقت ما وقع بی خبر بودم، اقدام به شرح این معروضه نموده،‌ ابلاغ آن را در عهدة زحمت و اقدام جناب فضایل مآب فواضل نصاب، مخدوم محترم والامقام، علام فهام اسوة الواعظین، افتخار الذاکرین، آقای حاجی میرزا لطف الله - وفقه الله بلطفه الخفی - که از قبل داعی بعد از شرفیابی حضور مبارک حضرت ذی شوکت اشرف اسعد والا و خدمت ملازمان سرکار شریعتمدار و ابلاغ عریضجات مذکر اجابت مستدعی است حقیر باشند که ان‌شاء الله به التفات و مرحمت جناب عالی رفع ملال از خاطر داعی و سایر مسلمین شود، منتهی به ضرب و قتل و سیاست نشود.
امید است عفو ملوکانه هم مددی فرماید و صفح جمیل سبقت بر غضب گیرد. چه قدر پسندیده است که خود جناب سید جلیل مکرم با تحقق مظلومیت و سوء جسارت اهل جهان از خلاف جهال نادان بگذرند و خود اقدام به شفاعت نمایند. امید است که در این زحمات و تصدیعات جز خیر محض و صلاح کل و اطفاء نائرة فساد عرض دیگر نداشته باشم؛ ﴿إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ ۚوَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ﴾.
محل خاتم مبارک آقای حجة الاسلام حاجی ملا علی - دام ظله العالی-. [2]
قوبلا باصله کما فی طرفی الورقه
استفتای اهالی اصفهان از مراجع نجف و جواب آنها
بر اساس نسخة علامه روضاتی
عرض کسبه و تجّار و اصناف دارالسّلطنه اصفهان به حضور مبارک هر یک از علماء اعلام و حجج اسلام - متّع الله المسلمین بطول بقائکم- اینکه قریب سی سالست که ما جماعت مؤمنین و مسلمین لیلاً و نهاراً در جمیع مساجد و مجالس پای منبر جناب مستطاب سند المحدثین و سلطان الواعظین آقائی حاجی سید محمد حسن واعظ کاشانی حاضر بوده‌ایم و کلمات و مواعظ ایشان را استماع نموده‌ایم و از بدو شباب که به دارالسّلطنه اصفهان آمده‌اند الی الآن یک خلاف شرع، بلکه خلاف عرف و منافی مروّت از ایشان مشاهده و مسموع نشده و عقاید و صفات و حالات ایشان بر احدی پوشیده و پنهان نبوده است، بلکه ایام مشرف شدن ایشان در عتبات عالیات و نجف اشرف – علی ساکنها آلاف التحیة و الثناء – کلمات و مواعظ ایشان به سمع مبارک آقایان رسیده که مطلع شده‌اند و آنچه از حالات و کلمات و مواعظ و نصایح ایشان ظاهر و معلوم شده است در این ایام بعضی از اهل غرض و یا صلاح پیدا شده‌اند و به کلمات خود ذهن بعضی از علما و آقایان را از جهت بعضی مضامین کتابچه مشوب کرده‌اند و آنها هم کلماتی گفتند و فقراتی نوشتند.
این معنی اسباب تزلزل خواطر [کذا] جمعی از عوام و مردم شده. البته معلوم است که در چنین امر بزرگ باید عرض حال را به حضور مبارک اشخاص بزرگ نمود که فرمایشاتشان در جمیع ممالک محروسة ایران بر جمیع اسلامیان مطاع و لازم الاتباعست، آیا این که بعضی [71ر] در حق ایشان گفته و یا نوشته‌اند که ایشان از ربقة اسلام خارجند و حالتشان حالت مرتدّین و کفّار و مشرکین است و غیبت و تهمت بر ایشان واجب و لازم است و استماع کلمات و مواعظ ایشان و نشستن پای منبر ایشان حرام است و قتل و اذیت ایشان واجب و لازم است؛ آیا بر ما عوام و اهالی اهل اصفهان لازمست که از قرار این احکام و کلمات عمل نمائیم و مشارالیه را صدمه بزنیم و غیبت نمائیم و تلف نمائیم؟ یا آن که کما فی السّابق به همان عقیده و خلوص و ارادت و اجتماع پای منبر ایشان و امتثال اوامر و نواهی الهی که مذاکره و موعظه می‌نمایند باقی باشیم و ایشان در امر مواعظ و نصایح جمیله حسنه اطاعت نمائیم؟ شما را به حق ائمه طاهرین – صلوات الله علیهم اجمعین – قسم می‌دهیم که تکلیف ما مؤمنین و مسلمین را تعیین فرمائید زیرا که شهر اصفهان امروز در امر موعظه و نصیحت و تأثیر کلام منحصر است به ایشان و الّا روضه خوان همه جا بسیار است؛ ادام الله بقائکم.
پس از این استفتا، جواب چند نفر از علمای عتبات و ایران آمده است.
چند نامه از ملا علی کنی و جواب‌های سید محمد حسن کاشانی
سواد تعلیقة رفیعة حضرت حجة الاسلام و المسلمین النور الجلی آقای حاجی ملا علی - دام ظله العالیست که در وعده خواهی مدرسه به جناب مستطاب آقای سلطان الواعظین مرقوم فرموده‌اند:
جناب مستطاب حاجی سید ملقب و مفتخر از جانب سنی الجوانب اعلی‌حضرت شاهنشاه اسلام و اسلامیان پناه – حفظه الله و نصره علی دین الله – به لقب بلند سلطان الواعظین از قراری که پس از مراجعت این ضعیف از مسجد جماعت اخبار دادند به واسطه صلاح ندانستن وعظ شما دیروز را خلق بد خیال یا آشوب طلب به بعضی گمان‌های سوء در حق شما خیالاتی نمودند که این ضعیف را در حق شما و آنچه سابق در امر شما نوشته‌ام ندامت و بدائی [102ر] روی داده، و از شمائی که ناشر اخبار و آثار اجداد اطهارتان می‌باشید دلتنگ شده‌ام! اولاً: خدا می‌داند که چنین نیست؛ من تا امری را متقن و مستحکم ندانم چیزی نمی‌گویم و نمی‌نویسم و ابداً ناسخ منسوخ نویس نبوده و نیستم. عقیدة من موافق عقاید جمیع علما و رؤساء عتبات عالیات عرش درجات است که همه تمجیدات در حق شما مرقوم فرموده‌اند. تزلزلی ننموده وندارم.
ثانیاً: به شما نصیحت می‌کنم و دلداری می‌نمایم که از مزخرف گوئی‌های جهّال و ارباب اغراض و خیال افسرده خاطر نباشید و ورد خود نمائید: «لی بأجدادی اسوة حسنة» شما که اهل وعظ و اهل مراثی خوانی هستید باید دیده و خوانده باشید که بر ایشان چه کردند و اسم خارجی هم بر ایشان گذاشتند! خوب گفته است شاعر راثی مراثی:
ناکرده فرق آل نبی را ز مشرکین
افتاده اهل شهر در اندیشه‌های خام
ثالثاً: شما و دیگران ندانستید جهت اذن وعظ ندادن دیروز را این است که در ابتداء اتمام بناء این مسجد و وضع منبر، قرار ما بر این شد که امامت تا زنده‌ام با من و وعظ و منبر با جناب مستطاب رئیس الواعظین جناب حاجی ملا محمد باقر؛ و به همین مضمون، نوشته داده‌ام.
دیروز را جناب حاجی رئیس تشریف نداشتند که از حق منبر چندین ساله خود گذشته، به شما اذن بدهند که بخوانید و پی رضایت ایشان هم با قرار مرقوم مجوز نبود. علی هذا من قرار دادم که شما امروز که روز هیجدهم و شب اول لیالی احیاء است پیش از انعقاد جماعت که مزاحم احدی نباشید تشریف بیاورید بخوانید و مردم را [102پ] کاملاً به فیض رسانید بدون ذکری از احدی. پسرها را گفته‌ام در عوض ضعف و بی حالی من بیایند استماع کنند، امید است چهار ناقص به قدر یک کامل باشند. و بعد از وعظ و مرثیه اعلام کنید که نماز قضاء لیالی احیاء را از قرار سابق جناب زبدة الفضلا و عمدة العلماء آقای آقا سید عبدالکریم، مدرس مدرسه می‌خوانند و شما که مخاطب به خطابات این نوشته می‌باشید باید در هر سه شب حاضر شده، مقدسین را مستفیض فرمائید؛ والسلام.
صورت عریضه ایست که جناب مستطاب فضایل مآب قدسی نصاب قدوسی انتساب سید الذاکرین و سند المحدثین السیّد المؤتمن آقای حاجی سید محمد حسن سلطان الواعظین به حضور حضرت بندگان حجة الاسلام آقای حاجی ملا علی - دام ظله العالی - نوشته‌اند:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الذی جعل أقلام العلماء مفتاح ابواب العلم و الکمال و سواد ارقامهم مصابیح ظلمات الجهل و الضلال و الصلوة و السلام علی محمد المبعوث من ذریة الخلیل، القائل «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل» و علی آله المعصومین الذین آل الیهم کل خیر و هم خیر کلال.
فبعد؛ به شرف عرض حضرت مستطاب بندگان حجة الاسلام نائب الامام، عماد الاسلام و المسلمین،‌ رئیس العلماء و المجتهدین، ناصر الملة و الدین – ادام الله ظلاله علی رؤس المؤمنین – می‌رساند که بسط رحمت و خصب نعمت از حضرت احدیّت به عموم خلق و رعیت در اتحاد دولت و ملّت است و بدین نازل شد که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ [103ر] که در آن روز ملّت و سلطنت در یک جا جمع شد و بعد تفریق شد و از بدو دولت سلسلة علیه صفویه تا این زمان این نعمت عظمی و عطیة کبری در ایران شایان گردید که الان به مضمون ﴿ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ﴾[37] شاهنشاه دین‌پناه، دارای ملک و ملت است و ملت بیضا وجود مبارکست که نیابت از حضرت حجة الله دارید و تمام عمر شریف را پس از اقامه وظایف طاعات مصروف اتحاد دولت و ملت می‌فرمائید که مفاد «الدین و الدولة أخوان توأمان و رفیقان لایفترقان» به عرصة ظهور رسیده و در جمیع اعوام وشهور و ایام، تقریر و تحریر خود را مصروف داشته تا آن که در این قرن ثانی سلطنت عظمی که امید است به مضمون «لاتثنی و قد تثلث» مستدرک قرن سیم بوده باشد؛ چنانچه تألیف وتلفیف فرموده‌اید که دولت و ملت چون شیر و شکّر و روح و پیکر شده‌اند و بدین جهت از هر سمت و ناحیت که آتش فسادی شعله‌ور گشته به آب نصایح و مواعظ آن آتش را خاموش فرموده‌اید، چنان که در قضیه هایلة فارس چه فرمایشات و توسّطات فرمودید و چه تعلیقه‌جات به خدام خود در هر بلد و دیار ارسال داشتید؛ چنان که به مضمون ﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیٰ عَبْدِهِ الْکِتَابَ﴾ تعلیقه آفتاب طلیعه به این اقل الخلیقه بل لا شیء فی الحقیقه از دارالخلافه ارسال فرمودید و به مضمون ﴿ هَذَا کِتَابُنَا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ﴾ وسع و طاقت در انجام فرمایش و خدمت جدّ و جهد نمودم و به مضمون ﴿ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در جواب تعلیقه شریعت طلیعه چند ورقه حسب الأمر ورقه عرض نمودم که شاهد تذکره اصحاب و تبصره اولوالالباب [105پ] بوده باشد و موجب اصلاح ذات بین و تنزیه علماء معاشرین من کل شین بوده باشد و پس از تحریر آن رساله و تسطیر آن مقاله به جهت جمعی از علماء دارالسلطنه قرائت نمودم و جز مدح و تمجید و خطاب ابلغ النصاحین و افصح المتکلمین چیزی و کلامی مسموع نشد، چنان که از لحاظ مبارک هم گذشت، جوابی مرقم شده بود که «فی کل سطر بحر و فی کل کلمة حکمة و فی کل نقطة نکتة تکاد البلاغة تقطر من حواشیها و تظهر الفصاحة من منشیها صحیفة منسوجة علی ابدع منوال مسوقة علی اسلوب کالسحر الحلال فیها التحریص علی ادعاء السلطان و النهی من البغی و الطغیان» ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ و در آن صحیفه چیزی که قادح در کتاب و ملالت آن جناب و موجب ضلالت و گمراهی و خلاف ضرورت و دین تباهی بوده باده باشد مرقوم نفرموده بودند بلکه به جهت تضمن آن اوراق به دعاء وجودمبارک اعلیحضرت اقدس شاهنشاه جهان – ارواحنا فداه – کمال تعریف و تحسین فرموده و چون حسب الامر اعلی مالک الرقاب امر به طبع و چاپ فرمودند، بعضی از احباب و اصحاب به جهت تزیین آن کتاب آیات و اشعار و بعضی کلمات درج نمودند که دخلی به عالم داعی نداشت و آن کتاب متضمن سه امر بود یکی لزوم اطاعت و همراهی و دعا به وجود مبارک سلطان که حکایت کنند یکی از علما فرموده هر گاه می‌دانستم در درگاه احدیت یک دعاء مستجاب دارم در سلامتی وجود مبارک شاهنشاه دین‌پناه می‌نمودم که نفعش تام و فایده‌اش عام بوده باشد، خصوصاً چنین شاهنشاه جهان که از عهد دولت کیان تا این عهد و زمان در مملکت ایران چنین پادشاه با عدل و داد و مالک رقاب نیک نهاد احدی یاد ندارد و نشان نداد.
و اطلع شمس العدل من افق العلی
تا وقت نشر صیت معالیش منتشر و للعدل من بعد الخفا وضوح
تا روز حشر دولت عالیش پایدار
که افراد عباد از عرب و عجم و ترک و دیلم در ناحیه آسایش و آرامش آرمیده‌اند و با امنیت خیال و فراغ بال عالم و عامی و عالی و دانی در سایه خصب نعمت و رغد معیشت و گنج بی‌رنج و شهد بی‌شرنگ و ترفیه حال و حصول آمال بوده‌اند و از عمارات مبارکات و تعمیر روضات مطهرات و تزیین و ترصیع و تذهیب قباب منورات از صحن و رواق و دروب مرصعه به گوهرها و گنبدهای مفروشه به خشت طلا و ایوان‌های با وسعت و صفا و مدارس و مساجد و اصلاح طرق و شوارع که به جهت اعلان شعار اسلام و اعلای شریعت سید الانام و اقامه تعزیت و مصیبت حضرت امام - علیه آلاف التحیة و السلام - که قطعاً از کرور متجاوز است با حسن عقیدت و صفاء طویت و خلوص نیت مبذول و مصروف داشته «کم بذل جهده الجهید فی اعلاء اعلام الشریعة و فرغ وسعه الأکید فی اقامة الویة الطریقة الحقة المنیعة حتی اذل رقاب کل منافق و مخالف و اعز کل موافق و مؤالف – خلد الله ملکه و ابد الله دولته».
دوم: رفع بینونت و مخالفت و کدورت بعضی از رؤساء و علما و آقایان با کارگزاران دولت ذی‌شوکت که بالمآل و بعد القیل و القال موجب تکدر خواطر مبارک شاهنشاه دین پناهست و واضح است که هیچ مقصود بزرگی از مقاصد دینیه و دنیویه انجام نمی‌گیرد و اتمام نمی‌پذیرد الا [106پ] به همراهی دولت و استظهار از حضرت سلطنت و تعاضد رؤساء دولت و ملّت و مخالفت و بینونت هر عاقلی می‌داند که چه ثمرهای مستهجنه و نتایج غیر مستحسنه و بارها دیده و شنیده شده در جمیع بلدان سیما فارس و اصفهان که احقر در آن اوراق متعلق به حس و عیان نموده بودم و ثمرات که دیده،‌ شمرده بودم چنان که خواطر مبارک در هر دو واقعه کمال افسردگی و نهایت پژمردگی را به هم رسانیده و چه توجهات و بذل عنایات در هر دو واقعه فرموده – ادام الله بقائکم و مد الله ظلالکم.
سیوم مطلبی که در آن اوراق عرض شده، اظهار و اشعاری که از کرایم اخلاق و مراتب اشفاق و ظهور عدالت و بروز رأفت و عنایت و وفور بذل و مکرمت وکثرت مرحمت و شفقت که از حضرت مستطاب بندگان ارفع اسعد امجد والا حضرت ظل السلطان – ادام الله ایام شوکته و عدالته – نسبت به عموم بندگان سیما اهل دارالسلطنه اصفهان فی کل یوم و زمان دیده و شنیده می‌شد که شکر واسطه نعمت لازم و واجب است و عنایات خاصه و مراحم مخصوصه در اجابت مستدعیات و قضاء حاجات که همیشه اوقات می‌فرمود، لازم بود که عرض و اظهار شود؛ چنانچه دعا و ثناء ملوک اسلام و ابناء ملوک و توصیف آنها دأب و دَیدَن فضلا بوده است چنان که به تتبع کتب و تصفح صحف معلوم می‌شود الان رسائل علماء نجف و کربلا و یزد و کاشان و خراسان و سائر بلدان که در صحت رسالة داعی و خالی بودن از ضلالت و خلافت ضرورت و بدعت بلکه لزوم وجود چنین اوراق به جهت تذکر و نصیحت قریب به هجده [107ر] رساله نزد داعی حاضر است که چه قدرها سعی در دعا و ثنا نموده‌اند و چه فقرات و عبادات بلاغت آیات نوشته و چه استدل‌ها بر صحت و سلامتی عرایض داعی از هر عیب و نقص و بطلان فرموده‌اند، حاضر دارم که از لحاظ انور مبارک بگذرانم و تصدیق صحت رسائل آنها را از حضور مبارک استدعا نمایم. چون جمعی از اهل غرض و عناد و اصحاب فتنه و فساد که بعضی از آنها از طریقة حقه و مذهب جعفریه خارجند و با حقیر کینة دیرینه دارند این رساله را وسیله ما فی الضمیر خود نموه و قلوب صافیه و اذهان زاکیه را مغبر و مکدّر نموده و به دست‌آویز ﴿ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ﴾ و توجیهات ما لایرضی صاحبه این سه چهار نفر ائمه جماعت را به خیالات و توهمات و شبهات انداخته، وسوسه‌ها نموده و اسباب تغیّر و تشدّد فراهم آورده تا این که در غیاب داعی مرقوماتی نگاشتند و توهین این بنده را از فرایض انگاشتند و از اعجب عجائب این که داعی از بدو شباب الی کنون که زمان مشیب است و فراز عمر را هنگام نشیب تمام عمر و هم خود را در تعظیم شعار اسلام و ترویج شریعت سید الانام و مداحی و دعاگوئی دولت و تجلیل و توقیر ملت مصروف و عنان خود را به این مقصد معطوف داشته‌ام بلکه فاضل اوقات خود را صرف تألیف کتب اخبار و جمع آثار اهل بیت اطهار – علیهم صلوات الله الملک الغفار – نموده که الان کتب مؤلفه داعی قریب یک کرور کتابت و تحریر دارد که اغلب مجلدات آن حاضر است که به طرز و نهج مخصوص مرتب گردانیده‌ام و از لحاظ مبارک می‌گذرانم اشهد بالله و کفی به شهیدا که داعی را در تحریر و تسطیر این چند ورق که در جواب تعلیقه [107پ] آفتاب طلیعه حضرت بندگان حجة الاسلام - روحی فداه – نوشته‌ام مقصودی و منظوری نبود الاّ حفظ شوکت و حشمت علماء دین و احترام اهل شرع مبین مع ذلک ارباب اهواء فاسده و اغراض کاسده تهمت و افتراء بستند و خدمت چند نفر از آقایان سعایت کردند، مقصود فلانی توهین آقایان بوده، پس فقراتی نوشتند که ازمذاکره‌اش خجلت است. «قد کفی بالله شهیداً بینی و بینهم»[38] ﴿ مَا سَمِعْنَا بِهَٰذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ «ماذا تقولون اذ قال النبی بکم ماذا فعلتم و انتم الی آخر الامم من غیر جرم اجرمناه او ذنب ارتکبناه» کدام بدعت را نهاده‌ام و کدام ضرورت را منکر شده‌ام که باید جان و مال و اهل و عیال در معرض هلاکت و تلف و این قدر هدف سهام ملام و اراجیف کلام باشم ﴿ رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ شهد الله که داعی را به این چند نفر از آقایان عظام جز در محضر ملک علام و حضور سیّد الانام و شهادت حضرت امام علیه السلام و در دنیا اصلا سخن و کلام نخواهد بود بلکه به مفاد کریمة ﴿إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾
«و الیه المشتکی» به درگاه احدیت می‌نالیم و صبر در این بلیات و زحمات که فوق الطاقة و العادة بوده است که سقط اطفال در رحم و فوت دو نفر از ذریّه فاطمیه «من شدة الغصة و الالم». کوه کوه اندوه و غم، صحرا صحرا ناله و هم که با دریا دریا اشک توأم بوده است؛ با وجودی که آن ارقام خجسته فرجام چون پیک ملک علاّم از جناب علماء اعلام به جهت حفظ جان و ناموس این احقر انام می‌رسید هر یک مزید شدت کلام معاند می‌گردید با وجودی که از فحول [108ر] علماء کربلا و نجف و اصفهان و یزد و قم و کاشان و خراسان کثر الله امثالهم نوشته‌جات و مرقومات و رسائل با دلائل فرستادند که کلا نزد فدوی حاضر است که همه بر برائت داعی و خلو اوراق از عیب و نقص اطباق و اتفاق فرموده‌اند و سلّمنا هر گاه کلام مشتبه الافاده و مشکوک الاراده باشد با حضور داعی چرا از خود من سؤال نفرمودند و استفسار ننمودند؟ و هر گاه شاهدی اداء شهادت نمود چرا داعی را حاضر ننمودند و در مقام استعلام بر نیامدند؟
یا رب! تو آگهی که رعایت کسی نکرد حق اهل بیت نبی، حرمت نبی
داعی دولت خوه پس از آن که کار را تباه و مطلب را در اشتباه دیدم عزیمت مسافرت به ارض کربلای معلّی نمودم و پس از ورود به دارالمؤمنین و شهرا عزای سید مظلومین علماء اعلام آن بلد حکم بر اقامت و اشتغال به خدمت فرمودند. داعی هم اجابت فرمایش و اطاعت خواهش نمودم و صورت مجالس و مراتب دعاگوئی و خدمات داعی را هر یک از علماء اعلام به حضور مبارک حضرت بندگان حجة الاسلام عریضه نموده بودند و از لحاظ مبارک گذشته بود، ولی تأکید و سفارش در فرمایش آن بزرگان این بود که لازم است قبل از مشرف شدن به آن ارض اقدس به شرف زیارت آن ذات مقدس که امروز نایب و فرمانفرمای شریعت و شرع اقدس است حاضر گردید و شرح حالات و تفصیل گذارشات را کما هو حقه به انضمام مؤلفات و شرح خدمات خود به عرض حضور مبارک برسانید که امروز در ممالک محروسة ایران مغیث ملهوفان و معین مظلومان، پدر امت و پناه ملت است؛ اطاعت حکمش بر هر مسلمان لازم و تمکین فرمایشش [108پ] بر هر متدینی متحتم، رئیس علماء اعلام و نایب بالاستحقاق امام علیه السلام و حجة اسلامیان و اسلام، حصن حصین شریعت سید الأنام علیه و علی اولاد الطاهرین الف تحیة و اکرام می‌باشند و لازمست از بابت رفع شبهات و انسداد طرق توهمات آنچه درباره تو از حسن عقیدت و خدمت به شریعت و ترویج علماء ملت و دعاگوئی و ثنا خوانی ودلت و بری بودن از هر عیب سیما بدعت و ارتداد و ضلالت مکشوف خواطر شریعت مظاهر است مرقوم و مختوم فرمایند که در این سفر خیریت اثر تاج تارک افتخار و مایة عزت و اعتبار و حفظ از ایدی و لسان جهال و اشرار به جهت تو خاکسار حاصل گردد و ساکنین بلاد و امصار پس از صدور دست خط و رقم مبارک آن بزرگوار از خیالات فاسده خود منصرف و عنان اذیت و آزار را از ساحت عزت و آبروی تو منعطف خواهند نمود و بر خلاف ایام گذشته کمال تجلیل و تعظیم و توقیر به جای خواهند آورد بلکه بدین وسیله شرفیابی حضور مبارک اعلی حضرت قدر قدرت قبله عالمیان و شاهنشاه جهان حاصل خواهد گردید و مورد عنایات خاصه خسروانه و مراحم بلانهایات ملوکانه خواهی شد که اهل عراق عرب بدانند که شاهنشاه ایران و مالک بندگان، حفظ مال و جان دعاگویان مخصوص را منظور نظر خسروی و ملحوظ خواطر کسروی دارد و راضی به هتک و آزار ادنی سید و دعاگوئی نمی‌شود، خصوصاً چنین سیدی که من جمیع الجهات بستگی به خاندان رسالت و امامت دارد و از خاندان [109ر] قدیم و لایزال بر جاده صدق و ارادت مستقیم بوده و می‌باشد. داعی راسخ الولا و مخلص بلاریب و ریا، پس از اصغاء کلمات حکمت آیات علماء و فضلاء کاشان و قم عزیمت تشرف خدمت نمودم و به عزم زیارت که «من أراد أن یزورنی فلیزر علماء امتی و من اراد ان یصافحنی فلیصاحف علماء امتی و من اراد ان ینظرنی فلینظر الی علماء امتی و من اراد ان یجالسنی فلیجلس عند علماء امتی لأن علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل» استدعا از کرایم اخلاق و عظایم اشفاق این که در صدر عریضه داعی که محتوی بر شرح حالات و مجملی از گذارشات و واردات است چند سطری بنگارید و تحریر فرمائید که این ذرّیه رسول و فرزند بتول و اقل مداحین سیف الله المسلول و ذاکر امام غریب مقتول، جان و مال و عرض و اولاد و عزت او محفوظ و خدماتش در شریعت مطهره مقبول و غیبت و افتراء و تهمت و هتک از هر کس حرام و ناپسند و غیر معقول خواهد بود تا این که ما صدق ﴿وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا﴾ و مداد العلماء افضل من دماء الشهداء و کریمة ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَیٰ﴾ و من اعان ذرّیتی فانی شافع له و لو أتی بذنوب الثقلین ظاهر گردد.
امید است که محض خدمت به شریعت و خشنودی حضرت حجة الله علی العالمین - ارواح العالمین له الفداه - آنچه در خواطر مبارک در این مقام خیر و صلاح خلق از خاص و عام می‌باشد در صدر عریضه مرقوم و مختوم فرمائید که عند الحاجة حجت و سند داعی بوده باشد؛ ادام الله ظلالکم علی رؤس الأنام بحق سید الأنام و السلام خیر الختام.
صورت آنچه حضرت بندگان حجة الاسلام، نایب الامام، رئیس العلماء الاعلام، ظهیر المسلمین و الاسلام شیخ الطائفة الحقة و رئیس السلیلة[39] المحقة النور الجلی آقای حاجی ملا علی - دام ظله العالی - در جواب عریضه سابقه مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
فخر الواعظین و خیر الذاکرین و المذکرینا، آنچه شما در این اوراق سته و صفحات خمس تحریر و ثبت فرمودید کلا محض و صدق و صواب است و تظلّمات و شکایاتی که کرده و در نظر و دل دارید همه به جا و به موقع است. من قدر زحمات شما را در ترویج دین مبین و نشر مناقب و فضائل و جزئی از مقامات رفیعه بسیار بلند ائمه طاهرین – صلوات الله علیهم اجمعین – و نشر احادیث شریفه ایشان و تبلیغ احکام شریعت مقدسه حضرت سیدالمرسلین و خاتم النبیین – سلام الله علیه و آله الطاهرین – می‌دانم و بدون شبهه و تزلزل این مجالس شما از مجالسی است که فرمودند (نقل به معنی): انی احب تلک المجالس و اهلها بعد از آن که فرمودند: اتجلسون و تذکرون فضائلنا؟ بعد از این که فرمودند: «یا ابان! اجلس فی المدینة و افت الناس فانی احبّ ان یری فی شیعتی مثلک» و در حقیقت مجالس تدریس و افادات علماء اعلام و فقها و محدثین عالی مقام احد انواع چنین مجالس است و معلوم است هر چه فیض و نفعش ازید و اکمل باشد محبوب‌تر و اجرش زیادتر است، ایضاً عموم فیوض مجالس شما در هر مجلسی که غالباً کمتر از هزار و چند هزار جمعیت می‌شود واضح است؛ خاصه با تأثیر این که خداوند رحمان در انفاس رحمانیه شماها مقرر فرموده که همه سرها برهنه و دست‌ها [110ر] بلند و صداها به دعا و گریه و ناله بلندتر می‌شود در حال ازین صدمه و غائله تازه ورود یافته، بر جناب‌عالی زیاد زیاد افسرده محزون و ملول شدم؛ نه من بلکه قاطبة اهل شرع از علماء و مجتهدین و فضلا و کاملین و عامه مسترشدین و مستفدین و هر چه فکر کردم جز این که مفسد مغرض این اسباب را فراهم کرده و بر جمله‌[ای] از علماء اعلام اصفهان به این شدت تدلیس و اشتباه وارد نموده که چنان فرمودند به حدی که همه نصایح مخلصانه داعی آن هم با همه ذکر نکات و استدلالات که جمعی واقف شدند، هیچ فائده نبخشید و الا محض این که شما تمجید و تبجیلی از دولت قوی‌شوکت در آن نوشته نمودید باعث نمی‌شود و شما واقع را نوشته‌اید. البته ملت و دولت چون مبدأ هر دو یک نقطه و یک رئیس، ختم الرؤسا و یک رسول، ختم الرسل می‌باشند البته هر دو برادر بلکه توأمین‌اند و هر دو برادر هم هر یک محتاج به دیگری و از هم انفکاک ندارند. دولت به واسطه اتفاق خلق و اجتماع قلوب ایشان بر اطاعت و همراهی در جهادات عامه و دفاعات خاصه همیشه بحمد الله با قوت و جلالت و شوکت است ملت به جهت همراهی و تقویت دولت در مهد امان و تحفظ در اوطان و اعلا کلمة اسلام در راحت اگر جانب دار دولت نبود رفع صدمه احراق کتب در بغداد را که می‌کرد؟ و ترویج از تعمیرات و ابنیه عالیه عتبات عالیات و رفع بدع قرعه عسکریه از علما و ضعفاء را که می‌نمود؟ و هکذا هکذا.
ای آقایان من! از من و شما این امرها متمشی می‌شود خوب اگر این فقره مرقومه منشاء باشد [110پ] فأنا اول ضال و مضل و بلکه در مقدمه رفع راه آهن از فرنگستان در ایران نوشتم آنچه را که اکثر دیدند و پسندیدند و رفع فرمودند؛ زیاد نمی‌نویسم.
محل خاتم مبارک حجة الاسلام و المسلمین آقائی آقای حاجی ملا علی سلمه الله تعالی می‌باشد.
صورت فرمان مبارک از روی طومار
از آن‌جا که ارشاد جاهلین و تنبیه غافلین و نشر آداب و سنن شرعیه و تعلیم مسائل دینیه و رهانیدن خلق از غیاهب غوایت و رسانیدن به محجّه هدایت و ردع طبع انسانی از هواجس نفسانی به زواجر موعظت و روادع نصیحت و ذکر مصائب و مناقب ائمة معصومین – سلام الله علیهم اجمعین – از امور مهمّه جلیله و مشاغل نبیله است بلکه این منصب عظیم و مقام فخیم وظیفة انبیاء و مرسلین و بزرگان دین مبین بوده است، چنان‌که می فرماید: ﴿ ادْعُ إِلَیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ و همواره اهل وعظ و دعا و ذاکرین مصایب ائمه هدی خاصه کسانی که علاوه بر حلیه علم و ادب و شرافت حسب به خانواده رسالت منتسب باشند مورد مراحم بی‌کران ملوکانه و عواطف بی پایان شاهانه بوده و هستند و ترفیه حال و فراغ بال آنها فرض و منت همت قضا نهمت حضرت همایون ما است و چون در این[40] اوقات بعضی مذاکرات درباره جناب قدسی نصاب عوارف و معارف انتساب سید المحدثین حاجی سید حسن کاشانی که از دعاگویان مخصوص صمیمی و وعاظ معروف قدیمی است به سمع همایون ما رسید، و نیز معروض افتاد که اساطین علمای اعلام – کثّر الله امثالهم بین الأنام – که نقادان بصیر و صرافان خبیر در این[41] مسائل هستند متجاوز از سی ورقه و رساله [111ر] در تمجید و توصیف او نوشته‌اند، از جمله جناب مستطاب قدوة الانام حجة الاسلام حاجی ملا علی – سلمه الله – که محل اعتماد و اطمینان دولت و ملّت هستند و هم فحول علمای عتبات عالیات و اعاظم سایر بلاد شرحی مرقوم داشته‌اند، علی‌هذا به موجب این فرمان همایون، امر و مقرر می‌فرمائیم که البته نباید احدی درباره مشارالیه بر خلاف توقیر و احترام رفتار نماید چنانچه از کسی توهینی درباره او مشاهده شود، مورد مؤاخذة شدیده دولت قوی شوکت قاهره خواهد، چون مراتب دعاگوئی و لیاقت او در پیشگاه حضور همایون به منصه وضوح و ظهور رسیده،‌ محض بروز مرحمت ملوکانه و مکرمت خسروانه او را به لقب سلطان الواعظین قرین افتخار فرمودیم تا مراحم ما را بیش از پیش دانسته، به لوازم دعاگوئی و ذکر مواعظ و نشر مناقب قیام نماید.
المقرر مستوفیان عظام و کتبه کرام شرح فرمان قضا نظام را ثبت دفاتر خلود دانسته در عهده شناسند.
1305
سواد نوشته آقای حجة الاسلام نائب الامام رئیس العلماء شیخ الفقهاء الکرام آقای حاجی ملا علی – دام ظله العالی – است که به حضرت بندگان اسعد والا ظل السلطان – دام شوکته – نوشته‌اند:
به عرض حضور حضرت مستطاب بندگان اشرف امجد اسعد افخم والا - دامت شوکته و دولته و اقباله - می‌رساند؛ اولاً امیدوارم که ظل مبارک محدور[42] باد و بخت و اقبال حضرت مسعود، مسعود و فضل و رحمت نامحدود، و عفو و مغفرت غیر معدود. نمی‌دانم به زبان عجز و مسکنت و بیان خجلت و انفعال چگونه عذر جسارت و مستدعیات [111پ] خود را نمایم؟ ولکن کل مقتدر ملیک، الیه تعود[43] حاجات العباد.
شنیدم در ایام مسافرت حضرت قوی شوکت بعض حرکات خلاف از جهّال رعیت نسبت به جناب مستطاب سلالة النبیین و فخر الواعظین حاج سید حسن واعظ – وفقه الله لکل حسنة – صادر شده که قطعاً ‌موجب غضب حضرت اقدس خلیفة الله فی الأرضین امام العصر و صاحب الزمان – علیه و علی آبائه الطاهرین افضل السلام – بوده است، جزای خدمات سید جلیل عزیز بزرگوار در این طول مدت این گونه توهین و جسارت کجا پسندیدة درگاه اله و مرضی خاطر مبارک سید مظلومین و اجداد طاهرین او – صلواة الله علیهم اجمعین – خواهد بود؟
ندانستم گناه او چه بوده و تقصیرش چه! چنین حکایت کردند که بعض آقایان در حق ایشان سوء ظنی پیدا کرده‌اند که هتک حرمت ایشان را لازم دانسته‌اند؛ ان‌شاء الله این مطلب حقیقت نداشته است مگر آن که ارباب حسد و غرض افسادی کرده باشند و حسنات جناب سید بزرگوار را در نظر آقایان معظم تبدیل به سیئات کرده باشند و حقیقت امر را منعکس و مشتبه نموده باشند.
حقیر که ابداً تقصیری از ایشان جز خدمت در اسلام و اقدام در خیر و احسان ندانستم و گمان ندارم حرکت جهال هم مستند به رخصت احدی از علماء فخام باشد. کسی گفت که به واسطه کتابچه که در جواب داعی نوشته‌اند ایشان را مستحق اهانت دانسته‌اند؛ این را هم تصدیق نکردم. کتابچة ایشان حاضر است. کدام یک از ارکان دین را منکر شده‌اند؟ چه بدعتی در دین خدا گذارده‌اند؟ چه عقیدة فاسده اظهار نموده‌اند؟ گمانم آنست که جز غلبة شیطان [112ر] بر بعض عوام جهت دیگر نداشته. حقیقت ازین قضیه خیلی ملول و افسرده و شرمنده‌ام ولکن باز عرض و استدعا می‌نمایم که به فرط معدلت در حق جناب حاجی سید حسن بسط مرخمت فرمایند که جبران اهانت بشود و به فرط مرحمت از نادانی ضعاف رعیت عفو و صفح ملوکانه فرمایند. اگر گاه‌گاهی خطا و جرمی از ماها ظاهر نشود پس عفو اعظم کجا ظاهر خواهد شد؟
امام علیه السلام به درگاه خلاق عالمیان عرض می‌کند: ان کنت لا تغفر الا المطیعین فمن للمذنبین؟
بلکه از خود آقای حاجی سید حسن هم پسندیده است که اقتفا به اجداد طاهرین خود نموده، دامن شفاعت به کم زنند و به کلی عفو نمایند.
در هر صورت حضرت مستطاب شاهنشاه‌زاده اعظم اکبر را قسم می‌دهم به حق علی که آنها را به علی ببخشند و عفو ملوکانه را مایة امیدواری همه امیدواران قرار فرمایند.
عرض دیگر آن که چون شرح تمام عرایض در عریضه نمی‌گنجد جناب مستطاب فضایل مآب شرافت نصاب قدوة الذاکرین مخدوم کرام، افتخار الواعظین حاجی میرزا لطف الله را زحمت دادم که از قبل داعی تشرف به پیشگاه حضور مبارک نموده، حامل عریضه و ابلاغ سایر عرایض داعی را نمایند و چنانچه رأی مبارک حضرت بندگان عالی اقتضا کند بعد از رفع غائله، استیذان مرخصی جناب مستطاب آقای حاج سید حسن را نمایند که به نیابت حضرت اسعد چند ماهی به زیارت ارض اقدس مشرف شوند و با شمول مراحم تحت قبه منوره مراسم دعاگوئی را مرعی داند.
دیگر تا رأی مبارک چه اقتضا کند؛ ایام دولت و شوکت و احتشام مستدام باد.[44]
سواد تعلیقة رفیعة حضرت بندگان [112پ] حجة الاسلام نایب الامام شیخ الطایفه الحقة و رئیس السلسلة المحقة،‌ السر الخفی و النور الجلیّ آقائی حاجی ملا علی است که به سرکار شریعت‌مآب آقا سید علی اکبر شیرازی مرقوم فرموده‌اند:
عرض می‌شود هرگاه تمام امت غم خود را دارند، من غم تمام امت را دارم. در هر چاپار که کتاب مستطاب سرکار می‌رسید موجب مسرت خاطر بود؛ در این سفر ملالت افزود و مرا قرین تحیّر و تعجب نمود.
مدت دو سال بود که گرفتار اصلاح مفاسد عظیمة عراق عرب بودم تا بحمدالله بعد از هزار گونه صدمه و تعب به حول و قوة خلاق عالم و توجه حضرت اقدس سلطان عصر و امام زمان – علیه و علی آبائه افضل الصلواة و السلام – و بذل همت و غیرت اعلی‌حضرت شهریار اعظم – أبد الله نصره و دولته و سلطانه – اصلاح امر عتبات شد و تمام مجاورین خصوص علماء عظام و محترمین از شر مخالفین و معاندین آسوده شدند. حیرت در این است که رفع مفاسد عراق عرب شد و از عراق عجم هنوز مرتفع نشده، عیب کار و غم من همه از این است که هر مفسده که در هر بلدی روی می‌دهد اصل و ریشة آن را به علماء و ملاهای بیچاره نسبت می‌دهند.
در قضیة امر فارس در این مدت چه تدبیرات کردم و چه زحمت‌ها کشیدم که رفع این تهمت را از سرکار و سایر آقایان فارس نمایم؟ مگر به ذهن مردم، خصوص اولیاء دولت رفت؟ بلکه می‌گویند روزنامة رعیت بر وجه اتم و حقیقت نزد ماها است.
خلاصه؛ قضیة امر فارس و حرکت جهال به نحوی راسخ در قلوب اهل دارالخلافه شده که چه عرض کنم؟ همین ایام شخص بزرگی از آقایان محترم این بلد [113ر] در مجلس صحبت شیراز و حرکت اوباش را روایت کرده‌اند. من جمله گفته بود که جناب آقا حکم به دفاع و باعث قتل جمعی شده بودند. داعی را که اعتقاد بر این است که اهم تکالیف علماء تجنب از مداخلات و این گونه تصرفات است و الّا باید مهیای هر گونه صدمه و تهمتی باشد. جهت چیست که حقیر احتجاب اختیار کرده‌ام و متواری در حجاب شده‌ام؟
خلاصه؛ از مضمون ملالت مشحون رقیمة شریفه چنین مستفاد شد که زحمت این مدت داعی به هدر رفته،‌ جناب مستطاب فضایل مآب سید المحدثین و الواعظین حاجی سید حسن واعظ که مدت چهل سال است خدمت در دین حضرت اقدس رسالت – صلی الله علیه و آله – نموده و مردم را دعوت به حق نموده، نشر اخبار و آثارو مصائب آل اطهار کرده و امروز در ملت و دولت شخصیت و تسلم تمام پیدا کرده و مصدر خدمات بزرگ که یکی از آنها خدمت به خود جناب مستطاب شریعت‌مآب است شده، آیا اجر خدمت این مدت او و مجازات حسنات او این است که از لسان اهانت کنید؟
من که هر چه تدبیر و تفکر در این موضوع کردم «لم یزدنی الا تحیرا» این نسبت‌ها به چنین شخص محترم بزرگواری چیست؟
اگر از بابت مضامین کتابچه است که اولاً ربطی به این عنوان ندارد که مستحق تکفیر شود. علاوه هفتاد محمل صحیح دارد که عمدة آن تنبیه مردمان عوام و تأدب مردمان خام ناتمام است که خود سرمایة فساد و شر نشوند؛ دخلی به عالم عالم مخصوصی ندارد و تعریضی بر شخصی از علماء مقصود نیست. مگر در فرمان الهی خلاق عالم به حضرت خاتم – سلام الله علیه – خطاب نمی‌فرماید که ﴿لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [113پ] اشرف مرسلین و معصومین که منزه از هر گونه ترک اولی و مکروهی بوده است، ذنوب ما‌تقدم و ما تأخر آن حضرت کدام بوده است؛ مگر گناه امت؟
باری؛ خداوند را به شهادت می‌طلبم که من از جناب سیّد معظم در امر سرکار جز همراهی و خدمت چیز دیگر ندانستم. نوشتجات او حاضر است که چگونه اصرارها در انجام مهام سرکار داشته و محرمانه به من نوشته‌اند که به این مضامین لطیفه از حضرت مستطاب اشرف امجد اسعد والا – دامت شوکته و اقباله – خواهش و استدعا نمائید؛ بلکه به واسطة اصرار ایشان در امر سرکار قدری هم مورد بی مرحمتی حضرت بندگان والا شدند.
خلاصه؛ چرا باید فریب مردمان خای و گول عوام را بخورید؟ من چنین گمان می‌کردم که اهل اصفهان بعد از آن بلوای جهّال ادب شده‌اند و تنبیه گشته‌اند. گویا از احکام طهران که درباره آنها شده بود که شاید منتهی به قتل و نهب کلّی بود، چنانچه باید مستحضر نشده‌اند بازهمان توسطات و تشفعات و تلگرافات خود حضرت اشرف اکرم والا اطفاء نائرة غضب ملوکانه گردد و الا احدی قدرت بر شفاعت نداشت.
در هر صورت این قدر بدانید که من در این مطالب به هیچ وجه همراه نیستم و تکثر عنوان کفر بنیان اسلام را مرضی خاطر امام عصر – سلام الله علیه – نمی‌دانم، بلکه از شما هم خواهش دارم که البته این مطلب موحش را مستور فرمائید و چنانچه از سرکار مترشح شده است، جبران نمائید که مفسدة آن عظیم خواهد شد؛ والسلام.
صورت نوشتة حضرت بندگان حجة الاسلام النور الجلی آقای حاجی ملا علی – دام ظله العالی – است. [114ر] که به سرکار شریعتمدار نایب الامام ملاذ الاسلام مرجع الاحکام فخر العماء الاعلام الفاضل الألمعی آقای آقا شیخ محمد تقی مرقوم فرموده‌اند:
عرض می‌شود مدتی است مراسم لطف و وداد را مرعی نفرموده‌اید، مع ما هو معروف من یجب ما هو یتوارث از درگاه حضرت اقدس خلاق عالم مسئلت دارم که به یمن وجود شریف مصالح قاطبه عباد را مستدام مستراد فرماید و هر گونه مفاسدی را از بلاد اسلام و کافه مسلمین رفع فرماید.
چند روز است که مطلع شده‌ام در اصفهان عنوان موحشی به دست بعضی از طلاب و محصلین افتاده که موجب ملالت هر مسلمی و هر صاحب غیت در دین است. البته این مقدمه را می‌داند، در هر بلدی از بلاد اسلام مفسده‌ای که روی می‌دهد آن را نسبت به سلسلة محترمة علما می‌دهند و بدن جهت بر قاطبة علما لازم و متحتم است که محض اتقاء[45] از مواضع تهم به قدر مقدور کناره از امورات خطیره نمایند.
مرحوم جنت مکان حجة الاسلام شیخ والد – اعلی الله درجته- در آن بلوای جهال چه زحمت‌ها کشیدند و چه صدمات خوردند تا رفع آن غائله مظلمه را فرمودند والا چه قدر از نفوس در معرض صدمه و هلاکت بودند و هنوز رفع تغیر خاطر خطیر ملوکانه از آن حرکت ناشایسته جهال اصفهان نشده. چرا باید طلاب ملتف مفاسد این حرکات نشوند؟
خلاصه؛ از قرار مذکور جمعی از طلاب محرک جناب مستطاب قدوسی نصاب شریعت‌مآب افتخار العلماء و الفقهاء آقای آقا سید علی اکبر شیرازی شده‌اند و در مقام توهین جناب مستطاب [114پ] فضایل مآب فخر المحدثین و الواعظین حاجی سید حسن واعظ – سلمه الله تعالی – برآمده‌اند. معلوم است این قصه و این قضیة موحشه موجب غضب و سخط حضرت امام عصر و اجداد طاهرین آن حضرت – صلوات الله علیهم اجمعین – خواهد بود و جز خطرات دین و دنیا و فتنه و فساد بلد و توهین طلاب محترم ثمری نخواهد داشت و رفته رفته اسباب بدنامی کلّی از برای قاطبة علماء خصوص سرکار شریعتمدار آقای آقا سید علی اکبر – سلمه الله تعالی – خواهد شد.
در این بلد مدتی است که مذاکرة حادثة فارس در میان است و مردم، همه را نسبت به آقای معظم می‌دهند. داعی چه قدر باید در مقام دفع و رفع خیالات فاسده بر‌آیم؟
خدا می‌داند که همین ایام از مجلس شخص بزرگی از اهل این بلد حکایت کردند که در قضیة فارس چه نسبت‌ها به ایشان می‌دادند. خوش ندارم مذاکرة آنها را نمایم. این قدر هم من باب لزوم وضرورت اشاره شد. اعتقاد حقیر بر خلاف عقیدة جناب آقای معظم است. جناب حاجی سید حسن واعظ در حق ایشان کمال همراهی را داشتند. نوشتجات ایشان که در این باب به من نوشته‌اند حاضر است. در هر صورت در دفع و رفع این فتنه و فساد البته اهتمام بلیغی بفرمائید که منتهی به مفاسد و توهینات خطیره نشود؛ البته طلاب را منصرف و مشرکز[46] فرمائید که خیلی بد غوایتست. زیاده چه زحمت دهم؟ باقی والسلام.
سواد آنچه سرکار شریعتمدار سید العلماء الاعلام و فخر الفقهاء الکرام ملاذ المسلمین و الاسلام و ملجأ الخواص و العوام سید المحققین [115ر] و زبدة المدققین مدرس العلوم و محی الرسوم آقائی آقای آقا سید حسین بحرالعلوم طباطبائی – دام ظله - است که در جواب رقیمة کریمة آقای حجة الاسلام آقای حاجی ملا علی - دام ظله- مرقوم نموده‌اند:
به عرض جناب عالی می‌رساند اولاً داعی به برکات وجود مسعود سرکار شریعتمدار عالی مستظهر و کمال امیدواری را دارد. در این اوان سعادت اقتران تعلیقه رفیعة جناب عالی که مبشر استقامت و اعتدال مزاج مبارک بهاج عالی بوده، وصولش موجب سرور غیر محصورگردید.
اگر چه داعی در رسوم متعارفه ظاهریه قصور دارد به علت ضعف و انکسار و تصاوم آلام جسمانی و روحانی که معذورم داشته و به همان فرمایشات روحانی و ممایرات قلبی و مراتب دعاگوئی اکتفا می‌نمائیم توجهاتی که در باب امر بدعه و صدمه لطمة قرعة عثمانی فرموده بودند، اظهار شده بود. بحمد الله و المنه که تبذل سعی و جهد و تلطفات سرکار عالی دفع و رفع این غائلة هائله گردید، امر عظیمی بود. بسیار موجب قلق و اضطراب و وحشت قاطبه مسافر و مجاور گشته بود، بلکه بسیاری پس از سنواتی مجاورت هجرت به عراق عجم نمودند. و الحق صدق نیت اعلی‌حضرت ظل الله – اید الله نصرته – و همراهی اولیاء دولت ابد مدت و استعداد و همت جناب مشیر الدوله همه به جا و به موقع گردید و نبود مگر از توجه و الطاف سرکار شریعتمدار علی و سبب دوست نوازی و دشمن گذاری شد و در باب سایر فرمایشات سرکار شریعتمدار عالی معلوم است حرکات و سکنات سرکار به مقتضای [115پ] حکمت و میزان و قاعده می‌باشد و کلیّه فرمایشات شریعتمدار عالی در هر امر مطاع و مسلم است، به خصوص در مقدمه جناب سید الواعظین حاجی سید حسن جز عنایت سرکار شریعتمدار عالی احدی رفع این غائله را نمی‌کرد؛ تأیید به موقعی بود و ان‌شاء الله همیشه تأییدات و ترویجات سرکار عالی در دین مبین قبول و مقبول حضرت سید المرسلین خواهد بود، پیوسته مترصد خبر سلامتی ذات کثیرالبرکات شریعتمدار عالی می‌باشد.
ایام افاضت مستدام باد، برب العباد و السلام علیکم و رحمة الله.
فی شهر رجب، حسین بحر العلوم الطباطبائی.
محل خاتم شریفشان است.
سواد آنچه حضرت بندگان نایب الامام حجة الاسلام شیخ العلماء العاملین و اشرف الفقهاء الکاملین العالم الرّبانی و الفاضل الصمدانی آقای آقا شیخ زین العابدین مازندرانی – دام ظله العالی – است که در جواب رقیمة کریمة آقای حجة الاسلام آقای حاجی ملا علی – دام ظله – القالی مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
به عرض عالی می‌رساند اگر چه در این اوان سعادت اقتران نور چشم اکرم، آقا شیخ علی – زیده عمره و فضله – از سلامتی وجود مبارک سرکار شریعتمدار عالی داعی را اطلاع می‌داده، بلکه اظهار تشکر بر الطاف و اعطاف عالی را تذکار می‌نمود و در این اوقات شریفه تعلیقة رفیعة سرکار عالی عزّ وصول ارزانی فرمود و از سلامتی ذات کثیر البرکات که لعمه‌ای از اشراقات انوار اولیای کرام است،‌ استحضار به هم رسانیده، اما تقصیر ظاهری داعی که عبارت از کم نوشتن عرایض است مبتنی بر توالی [116ر] عروض آلام جسمانی و روحانی می‌باشد و در مذاکرات قلبیه و مرابطات معنویه قصور ندارد، چنانچه در این ازمنه ماضیه عرضی در باب دفع و رفع قرعه عثمانی شده بود غالبا اظهار تشکر نعمت وجود مبارک را می‌نموده که بحمد الله به برکت انفاس قدسیة سرکار شریعتمدار عالی رفع این غائلة هائله گردیده و موجب تثبیت و سکون قاطبه مسلمانان گشته و الحق مطلب خطیری بود و کلیة زائرین و مجاورین این بقاع زاکیة متبرکه اظهار تشکر و امتنان در این معنی داشته و در مراتب دعاگوئی قیام و اقدام می‌نمایند و در باب جناب مستطاب سید الذاکرین و الواعظین آقای حاجی سید حسن – سلمه الله – به عرض شریعتمدار عالی رسیده که داعی در این مقدمه کلیه ساکت بوده، بلکه متأذی و مستنفر از این غائله بوده و بدایت هم شرحی در تعظیم و توفیر جناب ایشان نوشتم و بعدها هم چیزی ازین اقاویل لاطائل و کلمات بی‌حاصل که مبتنی بر مطلبی باشد به دست نیامد و از آن جائی که شخص فکرت سرکار شریعتمدار عالی که در طی مراتب حقایق و کشف خفیات و دقایق بر عقول مجرده و نفوس قدسیه سبقت دارد.
داعی در این گونه امور خود را مقلد سرکار عالی بلکه جر و اسکات داعی نظر به حقیقت رسی سرکار عالی بوده و فرمایشات سرکار عالی درمراتب تعظیم و توقیر جناب ایشان عین صواب می‌باشد و امید آنست که سایرین هم به نور هدایت مهتدی گردند و ندامت حاصل اطناب خلاف رویه و آداب است.
زیاده عرضی ندارم و مترصد خبر سلامتی ذات کثیر البرکات سرکار [116پ] شریعتمدار عالی می‌باشم.
و السلام علیکم من الآثم زین العابدین مازندرانی عفی عنه.
سواد آنچه حضرت بندگان نائب الامام حجة الاسلام شیخ العلماء الأعلام قدوة الفقهاء العظام سند المجتهدین الفخام قدوة المحققین و زبدة المدققین العالم الربانی و الفاضل الصمدانی العالم المؤید المسدد آقائی آخوند ملا محمد ایروانی – دام ظله العالی – است که در جواب رقیمة کریمة آقای حجة الاسلام آقای حاجی ملا علی – دام ظله- مرقوم و مختوم فرموده‌اند:
به عرض جناب عالی می‌رساند رقیمة کریمة بشارت ضمیمه جناب شریعتمدار ملاذ الاسلام زیارت شد. اصلاح و رفع غائلة بزرگ را که هر کدام باعث ملالت ومصیبت اسلام و اسلامیان بود، مرقوم فرموده بودید. معلوم است امروز اصلاح این نحو امور عظیم بعداز فضل ملک علام منوط است به کف کفایت آن ملاذ المسلمین وظهیر الاسلام. نمی‌دانم تشکر این دو نعمت بزرگ را چگونه به جای بیاورم.
یکی رفع قرعة عسکریه از علماء اعلام و مجتهدین و طلاب وسایر مجاورین که امر عظیمی بود. خداوند عالم اعلی‌حضرت اقدس مقدس پادشاه اسلام را طول عمر عنایت فرماید و ظل عنایتش را بر قاطبه مسلمین مستدام فرماید که رفع فرمودند و رقاب مسلمین و مجاورین و تبع دولت علیه را فک فرمودند.
دیگر هم امر جناب مستطاب قدوسی نصاب شرافت انتساب، مروج الاسلام، سید المحدثین، سلطان الواعظین آقای حاجی سید حسن واعظ کاشانی – زید فضله – به همین نحو که مرقوم فرموده بودید [117ر] حقیر هم شناخته و دانسته‌ام در این طول معاشرت و آشنائی که با ایشان داشته‌ام که از عنفوان جوانی تا به حال عمر شریف خود را در ترویج شرع مبین حضرت خاتم النبیین و نشر اخبار و آثار و مصائب ائمه طاهرین – صلوات الله علیهم اجمعین – و ذکر مواعظ و نصایح کافیه وافیه مصروف داشته‌اند؛ خاصه با تأثیر این که خداوند عالمیان در انفاس قدسیة ایشان قرار فرموده، واقعاً ملالت و اندوه و کسر قلب ایشان باعث کسر قلب مبارک حضرت صدیقة طاهره – سلام الله علیهاست و این امر غصة بزرگی از برای این جانب و قاطبة علماء و اهل شرع شده بود. «الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن» حیف بود به آن امری که بر حضرت حجة الله امام العصر و الزمان – علیه و علی آبائه الطاهرین افضل الصلواة و اکمل التحیات – پوشیده و پنهان نیست بر مردم مستور و مشتبه بماند و رفع آن شبهة عظیم نشود. خداوند عالم جناب شریعتمدار عالی را طول عمر عنایت فرماید که رفع این دو غائله را فرمودید. البته معلوم است که احترام و توقیر و دعای به ایشان را هر مؤمن صاحب غیرت در دین باید منظور داشته باشد و هتک حرمت ایشان را حرام بداند. و از کریمة ﴿ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَیٰ﴾ تغافل نورزد.
جزاکم الله و عن رسوله خیراً که داعی را بدین جهت مسرور و خشنود گردانیدید. خداوند نعمت وجود مبارک را مستدام بدارد و بر طول عمر و توفیق و صحت بیفزاید؛ ان شاء‌ الله.
محل خاتم شریفشان است.
________________________________________
[1] . مقالات تاریخی، ج 4، ص 13.
[2] . صفویه در عرصه دین سیاست و فرهنگ،‌ج 1، ص 137.
[3] . همان، ص 124.
[4] . مقالات تاریخی، رسول جعفریان، ج 6، ص 139.
[5] . همان، ص 137.
[6] . مرجعیت در عرصة اجتماع و سیاست، ص 10.
[7] . سیاست نامه‌های قاجاری، ج 1، ص
[8] . تاریخ اصفهان، میرزا حسن جابری، ص 258.
[9] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 594.
[10] . المآثر و الآثار، ج 2، باب یازدهم، ص
[11] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 594.
[12] . این لفظ را ظل السلطان در خاطرات خود برای ناصر الدین شاه به کار می برد.
[13] . نکته آن که بر اساس نامة ملا علی کنی به صاحب روضات این واقعه زمانی اتفاق افتاده که ظل السلطان به تهران رفته است و در غیاب او در اصفهان بوده است.
[14] . البته خود ظل السلطان چنین عقیده‌ای داشت. این قسمت خاطرات او (ج 2، ص 591) در این زمینه خواندنی است. وی در سفر به نواحی غربی ایران برای برقرار امنیت وقتی به بروجرد می‌رسد به عالم برجستة آن شهر میرزا محمود بروجردی برخورد می‌کند.
ظل السلطان برای انجام تشریفات خلعت پوشان می‌خواسته با موزیک و شیپور و سر و صدا از محلة صوفیان که سید محمود بروجردی اقامت داشته عبور کند، ولی با مخالفت وی مواجه می‌شود. وی برای این که این عالم بزرگوار را توجیه کند ناصر الدوله و بنان الملک را سه مرتبه نزد او می‌فرستد، ولی وی موافقت نمی‌کند:
هر چه خواستند به او بفهمانند که نمی‌توان بی حرمتی به خلعت سلطان و خلیفة حقیقی پیغمبر – که ظاهراً هست – [روا دانست؟!] و هرچه خواندند بر او این شعر را:
پادشاهان صورت شاهی حق
عارفان مرآت بینایی حق
خوب رویان صورت خوبی او
حسن روشان عکس محبوبی او
و هر چه گفتند: اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم
به کلة او فرو نرفت و تماماً را [جواب] گفت: شما به تکلیف خودتان رفتار کنید، من به تکلیف خودم، و من باید فردا در این راه شهید شوم.
[15] . زندگانی حضرت آیت ا... چهارسوقی، ص 82.
[16] . اسنادی از خاندان روضاتیان:
[17] . رجال اصفهان، ص 98.
[18] . اعلام اصفهان، ج 2، ص 519.
[19] . درباره وی ر.ک: نقش مجتهد فارس در نهضت تنباکو، زندگی نامه سیاسی – اجتماعی سید علی اکبر فال اسیری، محمدرضا رحمتی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1371.
[20] . رجال و مشاهیر اصفهان، ص 595.
[21] . همان.
[22] . این رساله در نسخة خطی استاد علامه روضاتی (حفظه الله) موجود است.
[23] . برای آگاهی در این زمینه ر.ک: گزارش‌های نظمیه از محلات طهران (راپورت وقایع مختلفه محلات دارالخلافه 1305-1303)، به کوشش انسیه شیخ رضائی و شهلا آذری، تهران، سازمان اسناد ملی، 1377. کاشانی در رمضان 1305 در تهران مجلس وعظ داشته اما چندین مورد علیه او موضع گیری شده از جمله، ج 2،‌ صص، 679، 724، 728، 733 و 740.
[24] . برای معرفی کامل نسخه ر.ک:
[25] . اندوگین شدن، محزون شدن.
[26] . کند، کندخاطر، کاهل و کند، کند ذهن.
[27] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت.
[28] . مصرعی از بیت زیر است:
رقیب دور تو گردید من نگردیدم بیا به دور تو گردم تعصب از دین است
[29] . مثنوی، دفتر اول، شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان
[30] . آیه قرآن به همان شکل است که در متن وجود دارد ولی کاشانی بدین صورت آورده: یدعون من دون الله ما لایضرهم و لا ینفعهم ذلک هم الضلال البعید.
[31] . کذا.
[32] . مثنوی، دفتر
[33] . مثنوی، دفتر، پنجم، ابیات 2230 به بعد.
[34] . مثنوی،‌ دفتر دوم.
[35] . کذا
[36] . همان گونه که ملا علی کنی نیز اشاره کرده، جنبة ادبی مواعظ حسنه قوی است. جملات آن آهنگین و پر است از استناد و استشهاد به آیات و احادیث و اشعار شعرای بزرگ ایران زمین به ویژه مولانا. سلطان الواعظین علاقة عجیبی به مولانا داشته و گو این که مقدار زیادی از مثنوی را حفظ داشته است.
[37] . اصل «وآتیناه الملک و الحکمه».
[38] . نویسنده به این آیه نظر داشته است: ﴿ قُلْ کَفَیٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾.
[39] . کذا در اصل، اما السلسلة درست است.
[40] . اصل: دین.
[41] . اصل: دین.
[42] . از ماده حدر: فرود آمدن، پایین آمدن، همچنین چاق و فربه.
[43] . اصل: لغور.
[44] . در حاشیه: با این که حاج ملا علی با این نامه که به شاهزاده نوشته، یک نامه هم در این خصوص به صاحب روضات نوشته، اما سید نامه صاحب روضات را در این جا نیاورده ؟؟؟؟؟.
[45] . پرهیز،‌ دوری.
[46] . کذا در اصل.