نگاهی به زندگی و عملیات نظامی امیرموید سوادکوهی
از موضعگیریهای سوادکوهی در جریان نهضت مشروطه اطلاع دقیقی در دست نیست و در هیچ کدام از منابع اشارهای به عملکرد او نشده است و به نظر میرسد که وی در این باره سکوت اختیار کرد ولی اختیارات وسیعی که از سوی محمدعلی شاه به وی داده شد این نکته را به اثبات میرساند که اسماعیلخان فرد قدرتمندی بود و شاه که با مشروطهخواهان سر ناسازگاری داشت، میخواست از این طریق او را به صورت یک متحد برای خود حفظ کند. در تلگراف وزارت جنگ به اسماعیلخان امیرتومان آمده که شاه تاکید داشته تا نیروهای تحت امر او همواره آمادگی خدمت داشته باشند و «... محض اظهار اطلاع باید در کمال انقیاد و اطاعت حاضر شده خدمت محوله را که از قبیل انتظام حدود و ثغور و تنبیه و تدمیر اشرار است جهدی وافی به عمل آورید و انجام خدمت را فرض ذمه خود دانسته...». با توجه به نزاع محمد علی شاه با مشروطهخواهان شبههای باقی نمیماند که هدف فقط بهرهبردن از موقعیت و قدرت امیرتومان برای مقابله با مشروطهخواهان بوده است. با فتح تهران توسط مجاهدین، محمدعلی شاه عزل و مجبور به ترک کشور شد، در این شرایط دولت مرکزی تصمیم گرفت به افرادی که با محمدعلی میرزا همکاری داشتهاند وارد گفتوگو شده و به تبعیت از دولت مرکزی فرا بخواند. محمدولی خان تنکابنی، سپهسالار اعظم در تلگرافی به اسماعیلخان از وی خواست تا به همراه فرزندانش به تهران بیاید و تاکید کرد که استنکاف از این فرمان به معنای مخالفت با دولت است.
در حالی که نمایندگان دولت مشغول مذاکره با اسماعیلخان بودند شایعه بازگشت محمدعلی میرزا به کشور برای تصاحب تاج و تخت قوت گرفت. نکته جالب اینکه اسماعیل به عنوان یک فرد ضد روسی معروف بود و همواره با مداخلات آنها در امور مناطق شمالی مخالف بود اما این بار با وجود آگاهی از حمایت روسها از محمدعلی میرزا به حمایت از شاه مخلوع برخاست. دولت مرکزی از این اقدامات تحریکآمیز آگاه بود اما همچنان توان در افتادن با او را نداشت و میخواست به گونهای مسالمتآمیز او را به صف مشروطهخواهان کشانده و در برخی امور که به توان نظامی نیاز بود به بازی بگیرد. به همین علت وزیر جنگ در 1330 قمری در تلگرافی از اسماعیلخان خواست تا به دولت مرکزی در سرکوب سالارالدوله کمک کند و او را که قصد داشت از طریق مازندران به خارج برود، سرکوب کند تا از این طریق هم به شورش شاهزاده قاجار پایان دهد و هم وفاداری خود را به دولت اثبات کند. در جمادیالثانی 1330 قمری دولت مرکزی، اسماعیلخان را مستحق ارتقای رتبه تشخیص داده و با فرمانی که از شاه گرفتند وی را مفتخر به لقب «امیرموید» کردند.
امیرموید سوادکوهی در 1332 قمری در انتخابات دوره سوم مجلس شرکت کرد و از حوزه انتخابیه ساری، اشرف، سوادکوه، علیآباد، دودانگه و بندپی؛ به مجلس شورای ملی راه یافت. در مجلس به حزب اعتدالیون پیوست و رئیس کمیسیون نظام شد. در 1334 قمری نایره جنگ اول جهانی قسمتهای غربی و شمالی ایران را هم در بر گرفت. برخی از نمایندگان مجلس که از پیشروی قوای روس از سمت قزوین به تهران نگران بودند، تصمیم گرفتند تا به قم مهاجرت کنند. امیرموید هم به همراه شیخ ابراهیم زنجانی، تهران را به مقصد مازندران ترک کردند تا در آنجا جبهه ضد روسی را تشکیل دهند. به محض ورود امیرموید به سوادکوه، روسها تعداد زیای قزاق وارد مازندران کردند تا مانع هرگونه اقدام و تحریک از سوی وی شوند. حضور او در مازندران باعث بروز برخی شائبهها شد که عموما از سوی روسها به آن دامن زده میشد و اینگونه به دولتیان ایران القاء کردند که نامبرده مشغول جمعآوری قوا برای تمرد و ایجاد حکومت محلی است. همین سخنان باعث شد تا سپهسالار تنکابنی از امیرموید بخواهد برای پایاندادن به اینگونه سوءظنها روانه پایتخت شود. اما او این پیشنهاد را نپذیرفت و اعلام کرد که تا زمانی که روسها به حد و حدود وی تجاوز نکنند او هم اقدامی علیه قوایشان انجام نخواهد داد. امیرموید در این دوره جایگاه برجستهای داشت و توانایی ایجاد دردسر برای قوای روس در شمال را دارا بود، همین امر موجب شد تا طرفین درگیر در جنگ جهانی از جمله امپراطوری اطریش با امیرموید یک قرارداد سیاسی و نظامی منعقد کند.
ایران در این دوره وضعیت مناسبی نداشت و ضعف دولت مرکزی در سروسامان دادن به اوضاع، زمینه را برای ظهور حکومتهای محلی فراهم کرد که نمونه بارز آن جنبش جنگل در گیلان بود. در فاصله سالهای 1335 و 1336 قمری امیرموید به همراه عدهای از بزرگان مازندان انجمن «اتحاد ملی طبرستان» را تاسیس کرد. بعد از پایان جنگ جهانی اول، دولت وثوقالدوله قصد داشت قرارداد 1919 را با انگلستان امضا کند. صدای اعتراض از سراسر کشور بلند شد. امیرموید هم که به عنوان فردی وطنپرست شهرت داشت با قرارداد به مخالفت برخاست و از اطاعت دولت مرکزی سرپیچی کرد. وثوقالدوله، ماژور حبیبالهخان شیبانی را برای سرکوبی امیرموید روانه شمال کرد. امیرموید با قوای تحت امر خود سوادکوه را به مقصد شاهرود ترک کرد. بعد از درگیری مختصری که بین طرفین رخ داد، نیروهای دولتی پیروز شده و افراد امیرموید متواری شدند و او همراه 2 نفر از فرزندانش دستگیر و روانه تهران شد. دولت وثوق که در این دوره، تمامی مخالفان خود و قرارداد را سرکوب و یا نفی بلد کرده بود، امیرموید را به کرمانشاه تبعید کرد تا به این ترتیب این نیرو را نیز از مرکز اقتدارش دور کند. با سقوط دولت وثوق و رویکارآمدن میرزا حسنخان مشیرالدوله کلیه افراد تبعیدی مورد عفو قرار گرفتند و امیرموید هم به مازندران بازگشت.
بعد از کودتای سوم اسفند 1299شمسی امیرموید بار دیگر از اطاعت دولت مرکزی سر باز زد. او پیش از این به نوعی با رهبران جنبش جنگل هم ارتباط برقرار کرده بود و دولت مرکزی نگران شد که مبادا مانند جنگلیهای گیلان، امیرموید هم برای خود نهضتی راه انداخته و کنترل شمال کشور از دست دولت خارج شود. باقر عاقلی روز 18 تیر 1300 را آغاز طغیان امیرموید میداند که البته تاریخ دقیقی نیست. امیرموید که از حضور رضاخان میرپنج، همشهری خود بر مسند وزارت جنگ احساس خطر کرده بود از ابتدای سال 1300شمسی در منطقه سوادکوه از شیرگاه تا گدوک پستهای نظامی ایجاد کرد. در هر پست، 20 نفر نگهبانی میدادند که حقوقشان را از امیرموید دریافت میکردند. بعد از سقوط دولت سیدضیا و رویکارآمدن قوامالسلطنه سرکوبی نیروهای گریز از مرکز در سراسر کشور شروع شد و سواحل خزر در اولویت قرار گرفت. در تابستان حمله به جنگلیها، ساعدالدوله در لاهیجان و امیرموید در سوادکوه آغاز شد. در شانزدهم تیر به میرپنج امیر احمدی دستور داده شد تا به طرف فیروز کوه حرکت کند. امیر احمدی در خاطرات خود اشاره می کند که در مرداد 1300 با یک فوج سوار و یک گردان پیاده و 2 توپ کوهستانی و 4 مسلسل به طرف سوادکوه حرکت کرد. این ناقض تاریخ ذکر شده عاقلی و موید نظر مکی است که میگوید جنگ بین طرفین از 18 اسد( مرداد) آغاز شد.
به هرحال قشون مرکزی به طرف مازندران حرکت کرده و در فیروزکوه اردو زد. امیرموید، حریف ضعیفی نبود و علاوه بر نفوذی که در منطقه خود داشت عوامل طبیعی نظیر جنگل و کوه هم برایش امتیازاتی در برابر قوای دولتی داشت. از سوی دیگر امیر احمدی هم فرد آبدیده و قابلی بود و به خوبی به نقاط ضعف و قوت خود و حریف آگاه بود. او در گام اول تصمیم گرفت تا چند تن از مجاهدین ارمنی از جمله گریگور و آبرام که تحصیلات نظامی را در روسیه گذرانده و سالها در کنار یپرمخان تجربه کسب کرده بودند با درجه سرهنگی و افسری وارد قشون تحت امر خود کند. در گام دوم شروع به نامهنگاری با امیرموید کرد تا در صورت امکان وی را از این راه وادار به تسلیم کند و یا فرصت کافی برای آمادهکردن قوای خود برای یک حمله ضربتی داشته باشد. درگیریهای پراکنده از 15 مرداد آغاز شد و اوج آن در روزهای 20 و 21 مرداد بود. در این زمان، امیرموید به طرف قلعه «خرج» عقبنشینی کرد و در آنجا متحصن شد. اردوی دولتی هم وی را تعقیب و در سرخه رباط، موضع گرفت. به گفته امیراحمدی، طغیان امیرموید ریشه در تحریکات برخی سیاسیون در تهران داشت. سردار ارفع برادر امیرموید برای مذاکره به اردوی قشون دولتی آمد اما در حین مذاکرات اخباری منتشر شد که نشان داد عدهای از تهران مبلغی پول به امیرموید پرداخت کردهاند تا با اجیرکردن نیرو، قوای دولتی را زمینگیر کند. میرپنج حسنخان فرمانده اردوی مازندران هم بدون هماهنگی با امیر احمدی به مواضع امیرموید و پسرانش در «ارفع کوه» یورش برد و در نتیجه آن تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. همین امر، حمله امیراحمدی را جلو انداخت و در 21 مرداد در منطقه چلچال درگیری شدیدی بین طرفین رخ داد و یکی از فرزندان او به نام سیفاللهخان مجروح شد و امیرموید به همراه 2 فرزند دیگرش عباسخان سهمالممالک و اسداللهخان هژبرسلطان و چند نفر دیگر به جنگل متواری شدند. 150نفر از افراد او دستگیر و هزار راس اغنام او هم به غنیمت گرفته شد. امیراحمدی دستور داد تا با شقاوت خانه و اموال امیرموید را به آتش بکشند. عدهای به این اقدام خرده میگیرند، اما امیراحمدی آن را از مقتضیات جنگ در آن زمان میداند و میگوید با تعداد کم ارتش نمیشد به این آشوبها پایان داد ولی با این ترفندها مخالفان را از عواقب مخالفت با دولت میترساندیم.
امیرموید به منطقه ترکمن صحرا رفت و مورد استقبال طوایف جعفر بای و یموت قرار گرفت. او در نامهای به حکومت و علما مازندران اطلاع داد که به دولت یاغی نشده ولی حاضر نیست سلاح خود و فرزندانش را تحویل دهد. در اواسط بهمن 1301 امیرموید اعلام کرد که تسلیم ماموران دولتی خواهد شد و ابراز ندامت کرد و چون فرد مورد احترام و با اصل و نسبی بود دولت هم او را بخشید و اجازه داد که به تهران آمده و 2 فرزندش سیفالممالک و هژبرسلطان هم به خدمت ارتش و نظمیه درآمدند. این اقدام به معنای پایان زندگی سیاسی امیرموید بود و در تهران تحت نظر قرار گرفت. فرزندان او تلاش کردند تا زمینه ورود پدر به مجلس پنجم از حوزه استرآباد را فراهم کنند اما با رسیدن این خبر به مرکز، فرمانده لشکر شمال دستور داد تا سهمالممالک رئیس نظمیه استرآباد را خلعسلاح و هژبرسلطان هم اخراج و تحتنظر قرار گیرند. در اواخر فروردین 1303 فرزندان امیرموید بازداشت و در قریه کلارک بهشهر تیرباران شدند. قشون استرآباد با صدور اعلامیهای علت بازداشت و اعدام را سرکشی آن دو و ایجاد مزاحمت برای دولت و ملت اعلام کرد. اعدام بدون محاکمه فرزندان امیرموید سوادکوهی یکی از دلایل استیضاح اقلیت مجلس به رهبری مدرس از رضاخان سردار سپه بود. در 1305 عدهای از نظامیان به رهبری لهاکخان از منسوبین امیرموید شورش کرده و شهرهای اسفراین، قوچان و بجنورد را تصرف کردند هرچند شورش سرکوب شد اما برخی این واقعه را بیارتباط به اعدام فرزندان امیرموید نمیدانند. مرگ فرزندان، امیرموید را از پای انداخت تا این که در 1311 در تهران درگذشت.
محمد چگینی
منابع:
ملکالشعرای بهار، مختصری از احزاب سیاسی در ایران، تهران، امیر کبیر،2ج،1363؛ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلام حسین زرگرینژاد، تهران، موسسه مطالعات فرهنگی، 1373؛ حسین مکی، تاریخ بیست ساله، تهران، علمی، ج1، 1323؛ ابوالحسن علوی، رجال عصر مشروطیت، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، اساطیر،1363 ؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران،زوار، ج1؛ گزیده اسناد دریای خزر و مناطق شمالی ایران در جنگ جهانی اول،به کوشش محمدنادر نصیری مقدم، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1374؛ باقر عاقلی، میرزا احمد خان قوام، تهران، جاویدان، 1376؛ حسن فرهانی، روزشمار تاریخ ایران، موسسه مطالعات سیاسی، ج1، 1385؛ هدایت الله بهبودی، روزشمار تاریخ ایران ج4،3،2؛ حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر، تهران، الهام، ج1، 1373.
http://ayam.jamejamonline.ir
نظرات