کالبد شکافی جریان چپ در ایران – قسمت چهارم
(مصاحبه با استاد پرویز جنتی)
* بسم الله الرحمن الرحیم . امروز پنجشنبه 24 مهر ماه ، جلسۀ چهارم در خدمت استاد جنتی هستیم . راجع به حزب توده و جریان چپ در ایران در جلسۀ قبل مفصل توضیح دادید و استفاده کردیم و حتی جریانهایی مثل مائوییستها ، انشعابهایی که از حزب توده شد تا «تشکیلات تهران» رسیدیم . مجموعۀ عملکرد حزب توده در حوادث سال 1332 و پس از آن ، موضوع افسران حزب توده و لو رفتن آنها و نیز عملکرد حزب در سال 1342 بررسی شد . اکنون اگر موافق باشید از آن تاریخ به بعد را بررسی کنیم.
- اجازه بدهید ، مقطع مبارزۀ مسلحانه را باهم بررسی کنیم.
* بله ، مقطع مبارزۀ مسلحانه که در واقع اینها انشعاب کردند از حزب توده و یک بخشی از حزب توده تحت تأثیر چگوآرا و فیدل کاسترو و نهضت های آزادیبخش جهانی قرار گرفت مهم است. البته موضوع اصلی را نباید گم کنیم . ما می خواهیم بدانیم که مثلاً آدمهایی مثل احسان طبری یا کسانی که در آن موقع جوانند مثل پویان و .... اینها چه نظری داشتند ؟
- ببینید بعد از حادثه 15 خرداد 42 دیگر جرقهها زده شد و از سال 44 طرح مبارزۀ مسلحانه در ایران گل کرد . بعد گروههای جدید مارکسیستی متولد شدند . در باره علت طرح مبارزۀ مسلحانه در ایران چهار دلیل از نظر جامعهشناختی و تاریخشناختی می توان ذکر کرد. یکی خود نهضت 15 خرداد بود . سرکوبی که در 15 خرداد انجام شد و آن خونریزی وسیع ، شکی ایجاد کرد که این همه تلاش در این ده ، بیست ساله هیچ نتیجهای نداشته و آخرش هم این قدر کشتار وسیع و به خون کشیدن مردم بوده و مبارزات سیاسی فایده چندانی نداشته ، پس باید در این مشی تجدید نظرشود. این خودش یک انگیزه بود . علت دیگر برای طرح مبارزۀ مسلحانه، موفقیت سریع و سهلالوصولی بود که در انقلابات مشابه ، مثلاً در کوبا ، در ویتنام به ویژه در نبرد دینبینفو به پیروزی رسیده بود.
* برعلیه فرانسویها .
- بر علیه فرانسویها که از طرف غرب اولین جنگ ویتنام ازآنجا شروع شده بود.
* درسته ، بله .
- حتی در امریکالی لاتین یک موفقیت نسبی در جنگ پیدا شد و بعد سرکوب شد. خود اینها یک شوقی ایجاد کرد که پس راههای دیگر هم برای به نتیجه رسیدن هست . این بود که توده ای ها همه این مبارزات مسلحانه را مورد بررسی قرار دادند. اینها اثر گذاشت . در کنار این انگیزه ها البته ما شاهد خیانت سران احزاب سیاسی چه چپ و چه راست هم بودیم. مثل حزب توده که بعضی اعضا از پیکره حزب بریدند و مصاحبههای طولانی کردند و بعضاً با رژیم همکاری کردند . مثلاً دبیر کل داخلی حزب توده آن موقع آقای دکتر بهرامیپور بود . ایشان رسماً رژیم را تأیید کرد و مصاحبه کرد . جبهۀ ملی هم همین جور شد . این جدایی ها به بنبست رسیدن یک نهضت تاریخی چند ده ساله را کاملاً منعکس کرد و این باز یک شوک دیگر وارد کرد که خوب این جریان با این رهبرانش پس از این همه راه سیاسی به نتیجه نمی رسد. این هم علت سوم بود. علت چهارم هم میگویند مربوط می شد به ترجمۀ آثار کسانی مثل چگوآرا و ماریگلا ، مائو و ... که تئوریسین های جنگهای مسلحانه بودند. این آثار در دست جوانها رسیده بود و این هم باز علتی بود که باعث شد اینها از این روشها و متدها آگاهی پیدا کنند . این چهار علت باعث شد که تب مبارزۀ مسلحانه در ایران گل بکند و حالا این تب ، هم توی جریانات ملی ، هم تو جریانات مارکسیستی ، و هم تو جریان مسلمان ها و مذهبی ها اثر گذاشته بود. نقطۀ عطف این مسئله را میتوان درکتاب آقای امیر پرویز پویان به نام «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» مشاهده کرد. چون قبلاً یه تئوری به نام «تئوری بقا» در بین گروههای مبارز وجود داشت و میگفتند گروههای سیاسی از جمله حزب توده در خط مقدم گروههای مارکسیستی به این تز اعتقاد داشتند .
* آن تز چه بود؟
- تئوری بقا این بود که گروههای پیشتاز و مبارز باید طوری عمل کنند تا بتوانند باقی بمانند تا جنبش را هدایت کنند ، یعنی تمام پنهانکاری و تمام تمهیدات تحت عنوان تئوری بقا توجیه میشد که اگر میخواهی به نتیجه برسی باید طوری عمل کنی که خودت بتوانی زنده بمانی . بر اساس همین تئوری بقا وقتی سئوال می شد که آقا چرا شما اینجا خیانت کردید ، می گفتند خوب ما زیر فشاریم و برای حفظ گروه بر اساس «تئوری بقا» آمدیم خیانت کردیم و... و لذا نسل جدید احساس کرد «تئوری بقا» خودش به یک مانع برای ادامۀ مبارزه تبدیل شده است.
* و آقای پویان با نوشتن کتاب «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» این موضوع را رد کرد؟
- بله ، گفت به جای تئوری بقا که شده مانع و وبال مبارزه ، باید تئوری فدا شدن را دنبال کرد. این عنوان فدایی یا فدائیان هم در گروههای چپ و هم در گروههای مذهبی جای خود را باز کرد . فدایی مشابه عاشورایی عمل کردن در مقابل مبارزه ای که با تاکتیک و با پنهان کاری همراه است. چون امام حسین(ع) فرمود: یاسیوف خزینی. اصلاً نیامد بگوید که آقا پنهانکاری کن و از این حرف ها ، بنابراین آن راه اصلاً غلط است.
* باید راه حسین را رفت .
- باید عاشورایی عمل کرد. بعدها بین مسلمانان گروههای مسلح به وجود آمد و در گروههای چپ هم البته چنین گروههایی شکل گرفت. مبارزه از مشی سیاسی صرف و مسالمتآمیز به مسلحانه تغییر پیدا کند جرقهای بود که در ذهن بسیاری از مبارزین سیاسی زده شد و به طور مشخص در گروههای چپ دو تا گروه تشکیل شد ، یک گروه توسط آقای بیژن جزنی ، یک گروه هم اندکی بعد توسط آقای مسعود احمدزاده
* جزنی قبلاً خودش عضو حزب توده بود ؟
- بله . گروه جزنی با همین اصلاح در مشی ، رویکرد مبارزۀ مسلحانه را پذیرفت. پدرش یک افسر تودهای بود پدر جزنی مدتی تبعید شده بود . او یک بار زندان رفت و یک بار مهاجرت کرد و بعد به جریان دموکراتها در آذربایجان پیوست. جزنی جوانی با استعداد بود که به یک تئوریسین نسبتاً برجسته تبدیل شد . او از ده سالگی وارد کومسومول (سازمان جوانان حزب توده) شد. بعد با فرد دیگری به نام حسن ضیاء ظریفی همکار حزبی شد . به همین دلیل گروه جزنی را گروه «جزنی ـ ضیاء ظریفی» میگویند. این دو تا را معمولاً با هم میگویند ، مثل مثلاً «فراهانی - صورکی» و ...
جزنی خودش اهل جزن نزدیک نطنز بوده و در تهران مقیم بوده . او در آن وقت عضو جوانان حزب توده بود و دو بار هم در همان صغر سنی دستگیر شد . دو سه بار زندان رفت و برای خودش یک مرکز تکثیری داشت و در آنجا اعلامیههایی رو چاپ میکرد و با دوستان پخش میکرد . او از قبل فعالیتهایی جسته وگریخته داشت که در این فعالیت ها هم باز دستگیر شد و زندان رفت . او صاحب اثری است به نام «تاریخ سی سالۀ ایران»
* کتاب « تاریخ سی ساله» نوشته جزنی است؟
- بله تاریخ سی ساله در واقع یک بازنگری به تاریخ تحلیلی سی ساله اخیر است
* مبنای 30 سال از چه سالی تا چه سالی است؟
- از آغاز شکلگیری حزب کمونیست در حدود 1300 شروع شده و تا سالهای اولیه دهه 1330 ادامه یافته است. جزنی در این دوره جریان چپ را بررسی کرده . ایشان مطالب دیگری هم در زندان نوشته مثلاً «چگونه مبارزه تودهای میشود؟» بعد حسن ضیاء ظریفی هم کتابی نوشته به نام « آنچه که یک انقلابی باید بداند» این کتابها مؤثر و تأثیرگذار بوده. جزنی در «چگونه مبارزهای تودهای میشود ؟» فرق عمل مسلحانه و تبلیغ مسلحانه را به خوبی بیان کرده است . در مجموع با این نقطه نظرات آقای جزنی بر اساس تحلیل اینکه خط مشی سابق کاستیهایی داشته با پذیرش همان طرح «رد تئوری بقا» و پذیرش مشی فدایی، با اضافه کردن بخش مبارزۀ مسلحانه چریکی و آثاری که در زمینه جنگهای چریکی روستایی انتشار داد باب تازه ای را در مبارزات جناحهای چپ باز کرد ...
* مبارزات جزنی شکل روستایی داشت؟
- بله . دو تا تز جنگ چریکی بود ، یکی روستایی و دیگری شهری ، جنگ چریکی شهری را منتسب میکنندبه آقای چگوآرا که پدر جنگ روستایی محسوب می شود، مائو هم بیشتر جنگ چریکی روستایی داشته و ماریگلا جنگ چریکی شهری.
* بله مائو روستایی بوده و انقلابش اصلاً روستایی بوده .
- جنگ چریکی صرف نظر از اینکه شهری است یا روستایی خودش یک مختصات و یک اصولی دارد . این یک جنگی است تهاجمی که فقط هجوم میبرد ، جنگی است اصطلاحاً بزن و در رو ، هیچ وقت استقراری نیست ملاحظه میفرمایید ؟ غیر استقراری است... مزیتهایی که جنگ چریکی بر جنگ کلاسیک دارد ، یکی این است که ابتکار عمل را در دست دارد ، اطلاعات بیشتری نسبت به دشمن دارد، زمان و محل را او تعیین میکند ، تحرک دارد و... آقای جزنی امتیازات جنگ مسلحانۀ چریکی روستایی را برشمرده و گفته بر اساس تزهای مائو شهرها از طریق روستا محاصره می شوند. میدانید مجرای تنفسی شهرها روستاها هستند ، توسط روستاها شهرها را می توان در محاصره قرار داد. در روستاها استقرار نیروی مسلح نظامی کمتر است ، در روستا جنگ و گریز امکانپذیرتر است ، در روستا نقاط بکر و دست نخوردهای که نظام درآن تسلط نداشته باشه یا زیر فشار نظام نباشند بیشتر وجود دارد و خلاصه با این دلایل آمد و از روستاها شروع کرد .
* حالا این برای جامعۀ چین است ، چون اکثریت جامعۀ چین روستایی بودند ، ولی برای جامعۀ ایران که 50 ، 50 بوده و این جمعیت دائما به سمت شهری تر شدن پیش می رود چرا طرح جنگ روستایی را دنبال می کردند؟
- بالاخره فکر می کردند که در روستاها به علت اینکه نیروهای مسلح نظامی کمتر هستند امکان اقدام بیشتراست کوه دارد ، جنگل دارد ، جنگ و گریز امکانپذیرتر است و ....
* آنها به آن جنبههای مذهبیاش هم توجه نکرده بودند که بالاخره جامعۀ روستایی ما مذهبیترند و کمونیست اصلاً در روستا دوام نخواهد آورد.
- همۀ اینها در تحلیلهایشان به هیچ عنوان مذهب را یک فاکتوراصلی به حساب نمی آورند . مذهب را روبنایی می دانند به دلیل آنکه اصلاً ماهیت مبارزه خود را اقتصادی و طبقاتی می نامند .
* حالا ما به ماجرای سیاهکل که برسیم آنجا انتقاداتی که میکنند این است که جامعۀ روستایی همکاری میکند با ژاندارمری نه با اینها ....
- البته می دانید از سال 1354 طرح جنگ چریکی متوقف می شود و مبارزۀ تودهای جای آن را می گیرد . شعار همۀ گروههایی که آن موقع ایجاد میشوند نفی جنگ چریکی است . حالا اینجا تزهای مختلفی وجود دارد. یکی از این تزهاکه پشت جنگ چریکی و مبارزۀ مسلحانه خوابیده این است که میگویند تزی است به نام موتور بزرگ و موتور کوچک ، مثل یک ماشین بزرگ که اول باید با یک موتور کوچک استارت بخورد و روشن شود . می گویند این گلوله که شلیک میکنید این یه استارت است بعد این تودهها را راه میاندازد و ... نقطه نظر دیگری که آقای جزنی داشت این بود که مبارزۀ مسلحانه فقط تاکتیک است و ...
* استراتژی نیست ؟
- خیر، استراتژی نیست .
* پس استراتژی چیه ؟
- استراتژی مبارزۀ تودهای است
* خوب این هم قائل به مبارزۀ مسلحانه بوده .
- احسنت . مرحلۀ اول مبارزۀ چریکی به عنوان استارت و موتور کوچک بود که وقتی استارت کار زده شد دیگر باید تودهها کار را پیش ببرند ، بنابراین اکثریت اینها که پیرو جزنی بودند بعد از انقلاب مبارزۀ مسلحانۀ چریکی را رها کردند و از آنها جدا شدند . پس مبارزۀ مسلحانه فقط به عنوان تاکتیک مطرح بود. نکته دیگر اینکه گروه جزنی در عین مبارزۀ مسلحانه به تشکیل شوراها و نهادهای کارگری و جریانات صنفی هم اعتقاد داشت . او به کار فرهنگی و تبلیغ هم در کنار کار مبارزۀ مسلحانه اعتقاد داشت . یعنی شما در یک کار مسلحانه باید حول محور آن بگویی که این فلان است و این را باید ادامه دهید و فلان کنید . این مربوط به جزنی بود. در همین زمان کس دیگری را داریم به نام ...
* آقای احمدزاده .
استادجنتی: بله آقای مسعود احمدزاده پسر آقای طاهر احمدزاده است ، مسعود با دو برادر دیگرش اول مذهبی هستند و در دوران دبیرستان با آقای پویان همکلاس هستند و با هم در انجمن اسلامی مدرسه هستند ، بعد دانشگاه قبول میشوند و مسعود می رود دانشگاه تهران رشتۀ ریاضی و آقای پویان هم که رشتۀ فلسفه را میخواند میآید دانشگاه و بعد در همین زمان آنها مطالعاتی را شروع میکنند ، بعد آقای پویان هم همین طور از دوران دبستان با ایشان آشنا بوده ، اینجا بعضی روایات هست که فردی به نام بیژن هیرمندپور که یک فرد با مطالعات مارکسیستی بوده با آقای احمدزاده و پویان آشنا میشوند .
* شاید به خودش میگفت که اینها با استعدادند و می توان اینها را جذب کرد تا مارکسیست شوند.
- بله به هرحال به تور آقای هیرمندپور می خورند بعد کم کم آقای احمدزادۀ عضو انجمن اسلامی به تدریج ایدههای مارکسیستی پیدا میکند و بعد عضو جوانان جبهۀ ملی میشوند و....
* عجب تکاملی دارند ؟
- بله .
* تئوری تکامل را اینها دارند !
- بعد عرض کنم که تحت تأثیر این هیرمندپور قرار می گیرند و کم کم به مطالعه مارکسیسم می پردازند و جذب آن می شوند تا جایی که پویان به تئورسین آنها تبدیل می شود .
* بعد چی میشه که به عنوان چریک شهری مطرح میشوند ؟
- اینها ضمن مطالعاتی که انجام میدهند آثار کارلوس ماریگلا اهل امریکای لاتین که نظریهپرداز جنگهای چریکی شهری است را می خوانند. در ادامه این مطالعات و تحقیقات بود که پرویز پویان کتاب «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» را می نویسد که یک نقطه عطف می شود.
* در این دوره ، احسان طبری جوابی برای اینها ندارد؟ یا برای آدمهای تئوریکی مثل آنها ، چون به هرحال آنها زنده هستند و در آلمان شرقی یا جاهای دیگر هستند ؟
- جوابها و توجیهات آنها بعداً باعث می شود سازمان چریکهای فدایی خلق آخرش منشعب میشود و این تز را رها میکنند و به حزب توده نزدیک میشوند .
* پس در این دوران ما شاهد تئوریهای آنها هم هستیم ؟
- بله این بحثها باعث میشه که اینها آخر خلاصه به دام میاندازند و اکثریت فداییان خلق را جذب میکنند و آن را تبدیل می کنند به اکثریت حزب توده . بعد از اینکه آقای پویان کتاب «رد تئوری بقا» رو مینویسد، احمدزاده هم در مقابل آقای جزنی که گفته بود مبارزۀ مسلحانه تاکتیک است ، ایشان یک کتاب مشخص مینویسد و در آن مدعی می شود که مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی است و هم تاکتیک. اینها هم برای خودشان یک گروه تشکیل میدهند . اینها بر اساس باورهای خودشان کار فرهنگی و تبلیغ روی مبارزۀ مسلحانه را قبول ندارند ، کار توی گروههای صنفی را هم قبول ندارند و میگویند فقط مبارزۀ مسلحانۀ چریکی شهری ، چرا ؟ برای خودشان دلیل می آورند . اینها تز ماهی و دریا را مطرح میکنند. میگویند آب توی دریا و چریک توی شهر ، شهر به صورت یک دریاست که چریک توی این دریا باید غوطهور باشد تا بتواند تنفس کند و به مبارزۀ خودش ادامه بدهد . می گویند مرکز ثقل قدرت و اقتدار نظام در شهرهاست ، شهرها به دلیل موقعیت اقیانوسی خودشان امکان جنگ و گریز را بیشتر میکنند ، شهرها نقش کلیدی و تعیین کننده دارند.
* یعنی باورشان این است که رژیم در شهرها ضربهپذیرتراست.
- ضربهپذیرترند و نقطۀ ثقل مبارزه، شهرها هستند. شهر را اگر متلاشی بکنی ، در روستا دیگر نیازی به کار نداری ، مثلاً فرماندهی ژاندارمری در تهران است ، اینجا را اگرگرفتی دیگه کار کلیدی کردی بعد می توانی دو تا کوچه آنطرف تر قایم بشی ، همانطور که ماهی میتواند در یک اقیانوس بزرگ به راحتی در هر نقطه اش مخفی بشود. ضربهای که در این شرایط می زنی تا مغز استخوان دشمن اثر می گذارد و حتی در روستاها هم اثر میکند. جنگ مسلحانه استراتژی است ، یعنی مدام تا ابدالدهر باید این مبارزۀ مسلحانه را ادامه بدهی ، الان مثلاً گروه اشرف دهقان و اقلیت هنوز مبارزۀ مسلحانه دارند ؛ کاری هم ندارند که انقلاب شد و فلان شد ، چون این یک استراتژی است . این امر پایان ندارد، یعنی مدام در حال مبارزه هستند . این دو گروه تشکیل شدند . هر دو تحت تأثیر مشی مبارزۀ مسلحانه ولی با دو مشی مختلف . در مرحله بعد آقای جزنی افتاد زندان و بعد برخی از پیروان ایشان در بیرون بودند از نظر عملکرد زیر سؤال بودند . اتفاقاًٌ در همین زمان سران مسلمان مجاهدین خلق هم دستگیر میشوند و آنها هم زیر سؤال بودند. چون در سال 1350 آمدند یک کاری بکنند که همه دستگیر شدند. اینها حادثه سیاهکل را به این دلیل به راه انداختند که دیگران ایشان را متهم به بی برنامگی نکنند.
* آنها در این مرحله با هم ادغام شدند یا نشدند ؟
- نشدند هنوز .
* یعنی حادثه سیاهکل را گروه جزنی جداگانه انجام داد ؟
- بله اینها تو روستاها میخواهند کار کنند . البته در همین زمان بحثهایی بین دوگروه هست ، همدیگر را کشف کرده بودند . بحثهای شهری و روستایی ، تاکتیکی و استراتژیکی ، و ... آنها وقتی که حادثه سیاهکل را راه انداختند اینها به طور موقت از گروه احمدزاده یک نفر به نام فرهودی را فرستادند تا با آنها توی جنگل همکاری کند ، یعنی توی سیاهکل .
* حس همکاری داشتند .
- بعد از سیاهکل هم دیدیم که آنها 22 نفر نیرو داشتند که 17 نفرشان بعداً اعدام شدند و در مجموع 5 نفر از نیروهای زبده جزنی باقی ماندند . بقیه یا تلف شدند و نابود شدند و یا تسلیم شدند و ... تعداد زیادی از جزنیها هم تو زندان بودند ، خود جزنی هم زندان بود ، سورکی زندان بود ، ضیاءظریفی زندان بود ، بعد عزیز سرمدی هم زندان رفت . بعضی از اینها قبل از سیاهکل تو زندان بودند . به هرحال هر کدام به ده سال یا 5 سال محکوم شده بودند . اول خود جزنی محکوم به اعدام شد و دوباره تخفیف دادند و او به ده سال زندان محکوم شد. بعد از اینکه جریان سیاهکل پیش آمد و بعد احساس کردند که مغز متفکرشان جزنی توی زندانه ، آمدند ترتیب فرار اینها را دادند . بعداً دولت اعلام کرد که حدود هشت نفر میخواستند از زندان فرار کنند که دو تا از آنها از منافقین بودند ، 6 تا از گروه جزنی از جمله خود جزنی و سورکی و سرمدی ، اینها در حین فرار کشته شدند .
* تهرانی هم بعد از انقلاب در مصاحبهای تلویزیونی اعلام کرد که ما اینها را بردیم به تپه های اوین و اعدام کردیم.
- بله ایشان گفت موضوع فرار اصلا در کار نبود بلکه ما میخواستیم اینها رو اعدام بکنیم و بردیم آنجا و اعدام کردیم .
* پس این جریان تحت تأثیر ماجرای سیاهکل بوده ؟
- بله .
* شاید ساواک با توجه به اعترافات اینها متوجه شده که مغز متفکر این گروه جزنی است .
- بله جزنی تو همان زمان که در زندان بود کتاب و مقاله مینوشت .
* حتی در زندان می نوشت؟
- بله خیلی از این چیزها رو تو زندان نوشته و تدوین کرده . به همین دلیل شکنجههای زیادی هم دیده . اصلاً یک خانم خبرنگار خارجی آمده بود پیگیری میکرد . ساواک مجبور شده بود یک دادگاه صوری تشکیل دهد توی دادگاه این خانم شرکت کرده بود و راجع به بلایی که سر اینها آمده بود گزارش بینالمللی تهیه کرد ، ضیاءظریفی و جزنی بدن خود را که بر اثر شکنجه آسیب شدید دیده و روی گاز سوخته شده بود به آن خانم خبرنگار نشان دادند . این موضوع در گزارش آن خانم خبرنگار منعکس شده بود. قبل از مرگ جزنی بقیۀ افرادی که بیرون بودند با کمک احمدزاده و افراد دیگری که هنوز زندان نرفته بودند آمدند و با فرهودی با هم در جلسات متعدد بحث تئوریک شرکت کردند و زمینه تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق را به وجود آوردند .
* این چه سالی بوده ؟
- اواخر سال 49 و اوایل سال 50 بعد از سه ، چهار جلسۀ تئوریک اوایل سال 50 به نتیجۀ نهایی رسیدند و سازمان چریکهای فدایی خلق را تاسیس کردند .
* اینها برای تاسیس سازمان حتماً تایید جزنی را هم داشتند ؟
- بله قطعاً .
* حالا ببخشید ، در این زمان این تشکیلات تهران چی شد ؟ در این زمینه لطفاً توضیح بدهید .
- تشکیلات تهران در یک مقطعی تشکیل شد که حزب توده کاملاً در داخل کشور سرکوب شده و به خارج از کشور رفته بود. بعد، از نظر سازماندهی در این زمان میگفتند: «سازماندهی افقی» ، احزاب و گروههای آهنین و سخت میگویند در شرایطی که مرکزیت گروه در نقطۀ امن و غیر قابل دسترسی برای دشمن مستقر نشده باشه ، ما سازماندهی عمودی انجام میدهیم ، ولی وقتی که مرکزیت در نقطۀ امن و غیر قابل دسترس متمرکز باشد سازماندهی را به صورت افقی انجام میدهیم . در این صورت سازمان به هستههای بسیار کوچکی تقسیم میشود و این هستهها بدون واسطه به مرکزیت وصلند ، یعنی شما هر هسته را بخواهید بگیرید این هسته از هستۀ بغلیاش بی خبر است، هیچ کدام از هم خبر ندارند. سازماندهی عمودی بیشتربرای زمانی است که هدف سازمان بیشتر حفظ کادرهای رده بالا باشد و مرکزیت هم در نقطۀ امن مستقر نباشد . اما سازماندهی افقی بیشتر برای حفظ کادرهای پایین است ، چون مرکزیت در جریان مستقر هست . این را وقتی شما تقسیم کنی به هستههای ریز غیر مرتبط با هم ، اگر یکی از اینها لو رفت ... از هیچی خبر ندارند . نه بغلی را میشناسند و نه بینآنها آدمی هست که برود و به مقام بالایی اطلاع بدهد . این یعنی کنترل و مهار ضربه در یک نقطۀ محدود . بنابراین بقیۀ حزب توده وامثال آنها که از کشور خارج میشوند همه این جوری هستند ، به این می گویند سازماندهی افقی.
* حالا تشکیلات تهران جزء کدام یکی از اینها بوده ؟
- تشکیلات تهران جزء همین سازماندهی افقی بود. منتهی در اینجا و در این زمان ساواک یک تاکتیکی را برای مقابله با جریانات مقابل خودش در پیش گرفته بود و آن «تئوری اطلاعاتی ایجاد دامهای فریب» بود. در این تئوری هستههایی با هدایت ساواک تشکیل میشد ، بعد این هسته ها همۀ نیروها را جذب میکردند و بعد یک جا و در یک فرصت مقتضی همه را به دام می انداختند.
ساواک برای به دام انداختن منافقین هم از همین رویه استفاده می کرد. یک اللهمراد دهقانی در سال 50 بود که خودش زندانی بود و خیلی آدم تند و مبارزی هم بود . ساواک معمولاً از این جور آدمها برای طرح های خود استفاده می کرد. بعد همین آقای شهریاری سیصد تا تودهای رو به اینها لو می دهد.
* این بهرامی به او اعتماد کرده بود ؟
- بیش از همه رادمنش به او اعتماد داشت. خود رادمنش به خاطر شهریاری چقدر ضربه خورد . چند بار رفت و آمد کردند و به او گفتند که آقا یک شایعاتی است که شهریاری آلوده است. گفت نه این جوری نیست . بعد که دیگه آخرش فاش شد خود روسها فهمیدند که همین فرد بود. ولی خوب این زمانی بود که آخرین ضربه را خورده بودند . تشکیلات تهران یک تشکیلات ساختگی بود، یعنی از نظر حزب توده هستۀ منفردی جدای از هستههای دیگری تشکیل شده بودکه اهداف حزب توده رو پیش ببرد که اسمش را « تشکیلات تهران» گذاشتند و در تهران تشکیل شده بود . بعد که ضربه خورد باز این تشکیلات را به بخشهای ریزتری تقسیم کردند که دیگه ضربه نخورد . آقای شهریاری هم با هدایت ساواک آمد سازمان فریب را تشکیل داد و با شعارهای تند جلو آمد و خلاصه تمام کسانی را که ساواک دنبال آنها بود و مخفی بودند همه را یک جمع کرد و حدود 300 نفر را شسته و رفته در اختیار ساواک قرار داد.
* حالا مثل اینکه بعدَاً تو تاریخ هست که عباس شهریاری را سازمان چریکهای فدایی خلق ترورش میکنند و مسئولیتش رو به عهده میگیرند .
- بله این ضربهای که شهریاری زد کم نبود. بعد هم خوب ساواک وقتی که خودش این سازمان فریب را تأسیس میکند طوری ترتیب کار میدهد که این فرد کاملاً مصونیت داشته باشد . با این حال خود این قرائن نشان میداد که اینها چقدر نادان بودند که از کارهای شهریاری بی خبر بودند .
* این ارتباطهای شهریاری در اسناد ساواک هم هست؟
- ارتباط با تشکیلات تهران؟ بله اسنادش منتشر شده . ساواک این تزها را در چند جای دیگه هم به کار برده بود . از این رو راحت و بدون اینکه تعقیب کند و اینطرف و آنطرف برود، همه را یک جا جمع و دستگیر می کرد. این فرد هر روز هم با ساواک بود و تمام ریز گزارشها را هم می داد.
* یعنی کاملاً جذب ساواک شده بود .
- ساواک اصلاً این شخص را می فرستاد و همرزمان زندانی او هم وی را به عنوان یک انقلابی مبارز و افراطی قبول داشتند و از طرفی مدتی بود که مبارزه مسلحانه نکرده بودند، همه دوست داشتن کاری بکنند ، مشابه شهریاری، دلفان در سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود. در سال 50 به مناسبت جشنهای شاهنشاهی زمینه را برای یک اقدام مسلحانه آماده می دیدند. آقای اللهمراد دهقانی را به عنوان فرد مورد اطمینان آوردند ؛ فردی که حتی سعید محسن یک بار با او به کوه رفته بود و به قول معروف چِکِش کرده و کاملاً تأییدش کرده بود . ایشان چون پسر یکی از خوانین کرمانشاهی بود و این خان ، هم در عراق بود و هم تو ایران دسترسی خیلی راحتی به تهیه اسلحه داشتند. ایشان کلی اسلحۀ یوزی و مسلسل برای واحدهای سازمان تهیه کرد و آورد. از همان ابتدا ساواک در جریان همه اقدامات و آدرس و هویت سازمان قرار گرفت. اما تمام اجزای تشکیلاتی سازمان و کادر مرکزی آن بدون شلیک حتی یک تیر ، همه دستگیر شدند .
فقط حنیفنژاد دستگیر نشده بود که او هم وقتی به کمک یکی از نفوذیهای سازمان در ساواک به نام سماواتی به یک دکل برق بالای اوین حمله برد دستگیر شد. بعد پروژه دزدیدن پسر اشرف پهلوی را دنبال کردند که آن هم نتیجه نداد و باز چند نفر دستگیر شدند.خلاصه مرکزیت سازمان که در آن موقع 12 عضو داشت و دوازدهمی مسعود رجوی بود ، همه دستگیر شدند ، تمام شبکهها و شاخههای سازمان با اسلحه هایشان دستگیر شدند. حتی یک تیر هم شلیک نکردند. عملیات دستگیری با استفاده از همین تز ((دام اطلاعاتی)) صورت گرفت. افرادی مثل احمد رضایی، مهدی رضایی، بهرام آرام ، تقی شهرام و.... اینها جزو ردههای دسته چندم بودند که بعداً این بقایا و تا 4 خرداد منتظر بودند که نظام یه جوری آنها را اعدام نکند و حتی خیلی از علما وشخصیتها به میدان آمدند و تلاش کردند که اینها را آزاد بکنند ویا اعدام نکنند، مثلاً خود همین آقای هاشمی رفسنجانی در یک نامهای از طریق آقای سحابی برای امام و دیگر علمای نجف نوشتند از آنها خواسته بودند تا واسطه بشوند ومانع اعدام اینها شوند که البته ساواک موضوع را فهمید ، نامه را در فرودگاه کشف کرد و آقای هاشمی و سحابی هم دستگیر شدند . حتی آقای طالقانی و آقای مطهری هم سفارش کرده بود که بی نتیجه بود. بعدها باقی مانده افراد سازمان آمدند خود را سازماندهی جدید کردند و به چند بانک دستبرد مسلحانه زدند و یا فداییان هم که تا قبل از حادثه سیاهکل هیچ کاری نکرده بودند آمدند و به بانک قلهک حمله کردند وفرسیو دادستان کل ارتش را ترور کردند و ...
* البته امریکاییها را هم می زدند .
- امریکاییها را بیشتر پیکاریها می زدند. الآن منافقین اصرار دارند آنها را ما نزدیم بلکه آن گروه انحرافی زدند .
* یعنی مارکسیستها .
- بله می دانید اصل مجاهدین خلق از بین رفته و بقایایش مثل احمد رضایی که هنوز مسلمان بود ، باقی مانده است. بعد تقی شهرام و امثال او آمدند و مسلط شدند و سازمان شد یک سازمان مارکسیستی .
* و آیه را برداشتند .
- آیه را از آرم برمیدارند و در سال 54 مواضع جدید خود را اعلام می کنند. در همین سال دو تا از سران سازمان مجاهدین خلق و 6 نفر از سران چریکهای فدایی خلق را در تپه های اوین تیرباران می کنند. پس از این حادثه یک خط جدید مارکسیستی به وجود میآید به نام فداییان که معتقد است شما باید خودتان را به آب و آتش بزنی و فدا کنی تا بتوانی راه خلق را باز کنی . اما این طرح هم نتیجه نداد و همین مر باعث شد که اینها در خط مشی خود تجدید نظر بکنند .
* خط فکری آنها چه جنبه چریکی و چه جنبه کمونیستی در روستاهای ما طرفدار نداشته ، چون مردم روستاها مردمی مذهبی و مسلمان هستند....
- یعنی اصلش اینه که هیچ وقت اونها نمیخواهند این مسئله را به عنوان یک فاکتور مطرح بکنند و بگویند که مثلاً مذهب و دین در نتیجه مبارزات نقش دارد . آنها مدعی هستند که ذات هر کسی بستگی به طبقات اقتصادی او دارد . آنها نمیخواهند بگویند که هیچ اندیشهای در مبارزه و تاریخ اثر دارد .
* دقیقاً راز سستی دیدگاه آنها هم همین جاست .
- آنها بخصوص در مقابل انقلاب اسلامی به بنبست رسیده اند . نقطۀ بنبست آنها هم همین بود . وقتی از آنها می پرسیدی که از دید شما این انقلاب چه نام دارد می گفتند قیام . می پرسیدی خوب قیام با چه انگیزه ای؟ آیا انقلاب اسلامی طبقاتی بود؟ اگر طبقاتی بود رهبری آن را چه طبقهای به عهده داشت ؟ سر همین هم دعواشون شده بود. بعضی از آنها میگفتند این قیام شبیه قیام 1905 روسیه است ! انقلاب روسیه هم می دانید دو مرحله داشت ، 1905 مرحلۀ بورژوازی آن بود ، بعد تا سال 1917 که دوباره سوسیالیستها مسلط شدند و انقلاب شد انقلاب سوسیالیستی .
* یک سئوال دیگر : در این دوران که اینها شروع کردند آدمها را ترور کردند و مسلحانه کار می کردند حزب توده از اینها انتقاد می کرد یا همراهی میکرد ؟
- حزب توده به کلی اینها را به عنوان آوانتوریست ماجراجویانه یا به قول لنین چپرویی کودکانه می نامید . توده ای ها می گویند اینها چپ زده هستند. از دید آنها بسیاری از خصلتهای خرده بورژوازی باعث میشود که اینها دچار چپزدگی و انحراف به آوانتوریسم و در نهایت اپورتونیست شوند و بعد باز موضوع سکتاریسم یعنی پرت افتادگی از تودهها مطرح است یعنی منافع تودهها را احساس نمیکنند و کور و کر مثل دونکیشوت تو هوا هستند و روی زمین سیر نمی کنند و نمی دانند که مردم چه میگویند و الان نیازشان چیست، موقعیت الان چیست ؟ یکی از بحثهایی که این گروهها همه با هم داشتند و معمولاً در بنبستها علیه همدیگر استفاده میکردند اینکه شما تحلیل شرایط کن که الان این پدیده چیست ؟ هژمونی دست کیست ؟ انقلاب الان در وضعیت افول است ؟ الان انقلاب بورژوازی در جریان است یا انقلاب دموکراتیک ملی در جریان است و یا انقلاب دموکراتیک خلق ؟ اگر الان دوران انقلاب بورژوازی ملی است ما یک تکلیفی داریم . مثل اینکه لنین در سال 1905 رفت و با گروههای دیگر توی دوما نشست . یا الان اگر انقلاب دموکراتیک خلق است شما باید اعلام کنید که شعار کمونیستی بدهند و ... ولی ما عملاً در صحنه میبینیم که این جوری نیست ، این همان پرت افتادگی از تودهها است ، یعنی بدون توجه به شرایط ، کورکورانه عمل کردن. آنها یعنی توده ای ها این را میگویند که انحراف خرده بورژوازی مائوئیستی . میگویند اینها تأثیرات انحرافی خرده بورژوازی مائوئیستی است. در حقیقت مائو و مائوئیسم را یک جریان غیر مارکسیستی و بیشتر شوینیستی عظمتطلبانۀ با جانمایههای ناسیونالیستی می دانند و به همین دلیل آنها را از جرگۀ مارکسیتها حذف میکردند .
* اینها را روزانه «روزنامۀ نوید» یا «راه توده» و یا «مردم» چاپ میکرد. اینطور نیست؟
- آنها در خارج و در کتابها یشان چاپ میکردند نشریه «نوید» هم در داخل منتشر می کرد... روزنامه های «به سوی سیاست» و «مردم» هم ، که به صورت ویژهنامۀ کوچولو و باریک چاپ میشد و میآمد . اینها همه مائوئیسم را به عنوان یک جریان بدعت گذار انحرافی غیر مارکسیستی مرتدِ شوینیستی ناسیونالیستی عظمتطلبانه معرفی می کردند. می گفتند مائو اصلاً مارکسیست نبود ، از مارکسیسم چیزی نمی فهمید ، او سمپات حزب کومین تانک بود ، بعد رفت توی زندان و شعارهای ناسیونالیستی ، عظمتطلبانۀ و شوینیستی داد و بعد رفت توی کتابخانه زندان کار کرد و تازه آنجا بود که شروع کرد داستان مارکس را خواندن ، بعد از اینکه از زندان آزاد شده بود مائو تازه شد یک مارکسیست. آنها به هم به همین حرفها استناد می کنند و می گویند مائو اصلاً مارکسیست نبوده است.
* درگیریهای آنها هم با حزب عدالت بود که آن موقع مائوئیست بودند ؟
- اول سازمان انقلابی حزب توده نام داشتند و بعداً در آستانۀ انقلاب شدند حزب رنجبران که «روزنامۀ عدالت» را منتشر میکردند . الان هم ادامه حزب رنجبران هنوز هست ، حزب رنجبران در حقیقت یک حزب طرفدار چین است که در مقطعی توسط هواداران حزب توده در کنفدراسیون و بعد همان سه تفنگدار که عرض کردم یعنی آقای قاسمی ، آقای فروتن و آقای سقایی تشکیل شدند و گفتند ما مائوئیستیم. البته این سه نفر بعداً از آن خارج شده حزب طوفان را تاسیس کردند.
* جالب است که اینها نرفتند به چریکهای فدایی خلق بپیوندند.
- برای اینکه اینها مشی چریکی را قبول نداشتند . مشی چریکی به سرعت محو میشد. یک بار تراب حقشناس و حسین روحانی که بعداً میشوند رهبران پیکار، ملاقاتی با امام داشتند ، حدود 15 روز با ایشان صحبت میکنند. 15 روز آنجا پیش امام تفسیر قرآن و نهجالبلاغه می کردند. بعد جالب است که امام در نهایت گفتند که اینهایی که شما گفتید اسلام نبود . حرفهای خوبی است ، ولی با اسلام هیچ سنخیتی ندارد . یک سری تفسیر مندرآوردی است . بعد هم این مشی شما به نتیجه نمیرسد. آن را عوض کنید . در واقع حرف امام این بود که مشی مبارزۀ مسلحانۀ چریکی که شما الان دارید و هی سنگ آن را به سینه میزنید غلط است و به نتیجه نمیرسد . درست تا دوسه سال بعد تا سال 57 تمام گروهها میدانستند که مشی مبارزات مسلحانه چریکی در ایران به بنبست میخورد .
قسمت اول را از اینجا بخوانید
قسمت دوم را از اینجا بخوانید
قسمت سوم را از اینجا بخوانید
نظرات