به مناسبت 19 آبان سالروز اعدام دکتر حسین فاطمی

نامه‌های دکتر حسین فاطمی

گزارش مستند و دست اول از وقایع روز 28 مرداد 1332


مقدمه و تعلیقات: هدایت‌الله بهبودی
4855 بازدید
دکتر حسین فاطمی دکتر فاطمی کودتای 28 مرداد 1332 کودتای 28 مرداد

نامه‌های دکتر حسین فاطمی

آنچه پس از‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اسـلامی از یـادداشت‌های دکـتر سیدحسین فاطمی در دوره اختفای‌ خود پس از کودتای 28‌ مرداد 1332 منتشر شد، نخستین بار در کتاب جنبش ملی‌شـدن صنعت‌ نفت‌ و کودتای 28 مرداد 1332‌ بود‌.(1) نویسنده در توضیح به دست آوردن یادداشتها آورده‌ است کـه«پس از انقلاب 1357 از میان اوراق و نوشته‌های ضـبط شـده، فقط این قسمت از یادداشتهای وی به وسیله دوستدارانش در اختیار‌ خانواده دکتر فاطیم گذارده شد.»(2) زمانی بعد، همین یادداشت‌ها در کتاب خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی منتشر شد.(3) تفاوت این‌ یادداشتها با قبلی، فـقط در پاورقی‌هایی است که کوشنده کتاب بدان‌ افزوده‌، اما توضیحی در چگونگی به دست آوردن آن نداده است. پس از کشف مخفی‌گاه دکتر فاطمی و دستگیری او، گروهی از افسران فرمانداری نظامی‌ آنچه از محل اقامت او به دست‌ آمده‌ بود، بـخشی از کـتاب‌ها و مجلات داخلی و خارجی، اعلامیه‌ها و برخی اوراق دیگر را قابل‌ ملاحظه ندانستند، اما 9 مورد از این مدارک را«اوراق‌ قابل استفاده»دانستند و بدین شرح از آنها یاد‌ کردند‌:«1-نامه‌هایی خطاب به عیالش پریوش؛ 2-یادداشتهای مربوط به اوضـاع سـیاسی کشور؛ 3-نامه‌های عیالش که در پاسخ نامه‌های او نوشته‌ است؛ 4-دو پاکت کوچک به خط یک نفر؛ 5-یادداشت جریان‌ وقایع‌ 28‌ مرداد(ناتمام)؛ 6-سه‌ برگ اعلامیه‌ و سر‌ مقاله‌ فوق العاده باختر امروز و پیـش‌نویس بـه روزنامه کیهان؛7-کارت احمد توانگر؛ 8-(2) نامه به امضاء مستعار سید علی توکلی(قابل‌توجه است) 9-(2) یک‌ طغری‌ چک‌ سفارت‌ امریکا در ایران به نام حسین فاطمی‌ به‌ مبالغ سیصد دلار در تاریخ 26 مـه 1952.» آنـچه از ایـن موارد در دو کتاب یاد شده بـه چـاپ‌ رسـیده‌ همانا‌ پنجمین مورد از اوراق به دست آمده است؛یعنی‌ یادداشت‌ نیمه تمام جریان وقایع 28 مرداد. در زمستان 1382 فصل‌نامه مطالعات تاریخی در نخستین شماره خـود تـحت عـنوان‌‌ «یادداشتهای‌ منتشر‌ نشده دکتر سیدحسین فاطمی» کـه نـگارش آن را در زمان‌ اختفا‌ آغاز کرده، اما به دلیل دستگیری ناتمام باقی‌مانده بود، انتشار داد(4)،که دومین مورد از اوراق‌ کشف‌ شده‌ در گـزارش افـسران فـرمانداری نظامی است.آن یادداشتها همه نوشته‌های دکتر فاطمی‌ در‌ دوره‌ گریز از مـأموران حکومتی نبود.وی در این دوره نامه‌هایی را نیز برای همسرش‌ می‌نوشت‌.این‌ نامه‌ها برای فرستاده شدن به همسر (پریوش سطوتی) نـگاشته نـمی‌شد، بـلکه نوعی واگویه مکتوب‌ با‌ خود بود که برای نگارش آنها قـالب نـامه را انتخاب کرده بود. به‌ این‌ نامه‌ها‌ در نخستین مورد از گزارش افسران حکومت نظامی اشاره شده است.دکـتر فـاطمی عـنوان‌ این‌ نامه‌ها را«یادبود غم انگیزی از روزهای دربه‌دری»گذاشته بود و در ابتدا،علت‌ نـگارش‌ آنـها‌ ار چـنین توضیح داده‌ بود:«این یادداشتها را به همسر باوفایم که در روزهای دربه‌دری‌ من‌-بعد از کـودتای 28 مـرداد 1332-اشـکهای فراوانی بر بالین فرزند یازده‌ ماهه‌ام‌ ریخته‌ است، تقدیم می‌کنم. این نامه‌ها را هر روز عـصر کـه آفتاب می‌رفت غروب کند و نشانه‌ آن‌ بود‌ که یک روز دیگر از عمر مرا دور روزگـار در کـام خـود‌ فرو‌ برده و غصه تازه‌ای بر غم زن بینوای من افزوده است،در کنج تنهایی دور از جنجال‌‌ مـحیط‌ خـارج نوشته‌ام تا اندکی از رنج تنهایی و تشویش دلم کاسته شود. این‌ اوراق‌ یادگار و یادبود یـک‌ دوره وحـشت،یـک عصر‌ تسلط‌ اجنبی‌ و یک عهد بدبختی وطن من است که‌ هیچ‌ وقت تا این حـد نـاتوان و لگد خورده و منکوبش ندیده بود.شهریور 1332.» دوران‌ اختفای‌ دکتر فاطمی 207 روز بود‌؛ از‌ روز کـودتا‌ تـا‌ 22‌ اسـفند 1332، تا اینکه در آخرین‌ مخفی‌گاهش‌ در خانه‌ای واقع در شمیران دستگیر شد.بازخوانی نامه‌ها نشان می‌دهد که‌‌ دکـتر‌ فـاطمی هـفت مخفی‌گاه عوض کرده است‌.(5)در نامه 25 شهریور‌ می‌نویسد‌ که بالاخره از زیر زمین‌ خـارج‌ شـده و در یک اتاق کوچک جای گرفته است.در ششم مهر مخفی‌گاه خود‌ را‌ پس‌ از 38 روز عوض‌ می‌کند‌.در‌ نامه شانزدهم مـهر‌ یـادآور‌ می‌شود که ظرف دو‌ روز‌ سه خانه عوض‌ کرده است. یک روز بعد(هفدهم مـهر)از پنـجمین پناهگاه خود‌ خبر‌ می‌دهد. روز چهارشنبه 29 مهر وارد‌ شـشمین‌ مـخفی‌گاه مـی‌شود‌. چهاردهم‌ آبان‌ به آخرین مخفی‌گاه نقل‌ مـکان مـی‌کند و تا زمان دستگیری در آنجا به سر می‌برد.این همان خانه دکتر محمود‌ مـحسنی‌ در تـجریش،کوچه‌ فرمانفرما معروف به‌ کـوچه‌ تـکیه‌ پایین‌ بـود‌.(6) تاریخ نگارش نـخستین نـامه، دوشنبه دوم شهریور 1332 است و آخرین آنها که بلندترین‌شان هم‌ هست‌، تاریخ‌ نوزدهم‌ دی‌ماه را بـر پیشانی خود دارد. او‌ نگارش‌ نامه‌ها‌ را‌ در‌ این‌ تـاریخ قطع می‌کند. علت آن روشـن نیست، اما از محتوای نامه‌ها -کـه انـعکاس‌دهنده موقعیت روحی او نیز هست- می‌توان احتمال داد که‌ خستگی، کسالت و درهم ریختگی‌ درونی‌ نـاشی از طـولانی شدن اختفا، او را به شدت آزرده بـود،بـه‌طوری کـه‌ می‌نویسد:«...وضع مـن از مـحبوسین‌ هم بدتر است.زیـرا مـحبوس وقتی یک‌ مرتبه درهای زندان باز شد‌ و پشت‌‌ میله‌های آهن سرد قرار گفت و قـفل سـنگین زندانبان به هم آمد،به تـدریج مـقداری از اضطراب و وحـشت روحـی خـود را از دست می‌گذارد ولی آدم بلا تـکلیف یا به‌ قول‌ روزنامه‌نویسها«متواری»،هر دقیقه اعصابش در تشنج و ناراحتی است.اگر بادی بوزد و بـرگ زردی را بـه زمین بیندازد،او گمان‌ می‌کند صدای پایـ‌ سـربازان‌ اسـت کـه آهـسته به مخفی‌گاه‌ او‌ بـرای دسـتگیری‌اش نزدیک می‌شوند؛ اگر درب خانه هسمایه بلندتر از معمول باز و بسته شود، بر خود می‌لرزد که از خانه پهـلویی آمـده‌اند او را‌ بـگیرند‌؛ حتی از لای پرده‌ گرد‌ گرفته اطاق خود بـا هـزاران احـتیاط بـه بـیرون نـظر می‌اندازد. یک شبح‌ کوچک، یک شاخه درخت، یک مقره تیر چراغ، یک برآمدگی آهن شیروانی، یک قطعه کهنه سیاه‌ که به‌ شاخه‌ای‌ بند شده باشد کافی اسـت که اعصاب متواری شده را بلرزاند...»(نامه 21 آذر). نگارش نامه‌ها، در برخی روزها قطع می‌شود.برای نمونه از سوم دی‌ماه تا نوزدهم این ماه‌‌ نتوانست‌ چیزی بنویسد‌،چون وضع مزاجی‌اش خوب نبود، ورزش را ترک کـرده بـود، کسالت‌ روحی، بی‌خوابی، نداشتن هم زبان‌ و بلا تکلیفی، تمرکز حواس او را به هم زده بود. با‌ اینکه‌ او‌ خطاب به همسرش می‌نویسد که میل ندارد فحوای این نامه‌ها سیاسی باشد،امـا نـاخواسته، همگی بن‌مایه سیاسی ‌‌دارند‌.«در این نامه‌های روزانه کمتر میل دارم مباحث سیاسی را پیش بیاورم و اگر‌ در‌ اکثر‌ آنها باز قسمتی به سیاست ارتباط پیدا مـی‌کند از ایـن جهت است که حواس و دماغ من از روی عادت و تمرین به این‌گونه‌ مسائل‌ و مباحث توجه دارند.»(نامه‌ 29‌ آذر). تقریباً همه نامه‌ها از قلمی استوار و ادبیات‌ ویژهء یک روزنامه‌نگار حـرفه‌ای بـرخوردار است. این خصلت در زمـانی کـه عواطف‌ نویسنده جریحه‌دار می‌شود -به خاطر نگرانی‌ فراوان از سرنوشت همسر و پسر‌ نوزادش- صورتی ادیبانه هم می‌یابد. دکتر فاطمی روزنامه‌ها و برخی مجلات را هر روز می‌خواند. شماری از این نامه‌ها، واکنش او در قبال اخبار چـاپ شـده در روزنامه‌هاست: خبرهایی از خودش، دستگیری اعضای‌ خانواده‌، محاکمه دکتر محمد مصدق و...،اما بیشتر وقت خود را به‌ مطالعه کتابهایی که به مرور در اختیارش قرار می‌گرفت می‌گذراند.رمان و تاریخ بیشتر موضوعات این کـتابها را شـامل می‌شد. بـرخی‌ هم‌ به زبان فرانسه بودند. توصیف این کتابها و ذکر برخی از مقاطع آن، محتوای شمار دیگری از نامه‌ها را در بر دارد. بـرخی از نامه‌ها یادکردی‌ است از دوران‌ کودکی‌، عشق به مطالعه، دوران مدرسه، تـحصیل در فـرانسه؛ بـرخی شرح تاریخ‌ وابستگی کشور به استعمار و بیگانگان است که معمولا با حمله به رژیم پهلوی و دوران سیاه‌ حـکومت ‌ ‌رضـا شاه‌ همراه‌ می‌شود‌؛ گاه به شرح ترور خود‌ و درمانش‌ در‌ هامبورگ می‌پردازد؛ بعضی نـامه‌ها تـبدیل بـه بیانه‌های سیاسی علیه حکومت می‌شود؛ گاهی به چگونگی تشکیل‌ جبهه ملی می‌پردازد؛ در چند نامه‌ از‌ مـسافرتهای‌ خارجی خود یاد می‌کند؛ گاه از دلتنگی‌های روز‌ جمعه‌ می‌گوید و به توصیف کوههای برف گـرفته شمال تهران می‌پردازد؛ از تـاریخ اسـتعمار در ایران و جهان می‌گوید؛ بعضاً به فلسفه‌ آفرینش‌ می‌پردازد‌؛ در دو نامه از حادثه شانزدهم آذر دانشگاه تهران می‌نویسد‌؛ اما مختصات نامه‌ها زمانی دچار تغییر چشمگیر می‌شود که نامه‌ای از همسرش دریافت می‌کند و روال یکنواخت مخفی‌گاه او‌ را‌ به‌ هـم می‌زند. 97 نامه باقی‌مانده از دکتر سیدحسین فاطمی را‌ می‌توان‌ شناسنامه فشرده سیاسی-اجتماعی‌ و فرهنگی-اخلاقی او دانست. در این شماره از فصل‌نامه مطالعات تاریخی، ده‌ نامه‌ را‌ برای‌ خوانندگان انتخاب کرده‌ایم که پیش رو دارید.

 

پنجشنبه‌ 5 شهریور

پریوش عزیزم! از بعد از ظهر امروز احساس تب می‌کنم. تمام اعصابم کوفته‌ و ناراحت‌‌ است‌. مثل اینکه نتیجه ضرباتی که در این چند روزه به اعصابم وارد آمده به‌ تدریج‌ دارد نـمایان‌ مـی‌شود. با این وصف روز را تا حدی راحت‌تر از گذشته‌ طی‌ کردم‌. صبح زود برای اینکه عمله‌ و بنّا برای دیوار کشی میان خانه‌ای که اقامتگاه من‌ است‌ با خانه یک توده‌ای که مـالکیت‌اش از اوسـت آمده بودند.من به زیر‌ زمین‌ که‌ گرم و بی‌هوا و خفه است منتقل شدم. ولی خوشبختانه‌ توانستم یکی دو ساعت به چرت شبانه‌ ادامه‌ دهم.اعصابم به قدری مضمحل شده که دیـگر بـه‌ خـوبی همیشه نمی‌توانم‌ شب‌ را‌ بخوابم و بـرای اولیـن دفـعه پی بردم که آدم زندانی چون تکلیفش‌ یکسره است بهتر می‌تواند‌ بخوابد‌.در‌ اواخر مهر 1320 که خیلی جوان‌تر از حالا بودم و به دنیا با‌ نـظر‌ ایـد[ه‌]آل و آرزویـی که هر جوان در این سن نگاه می‌کند،نـظر داشـتم،وقتی به دستور فروغی‌،نخست‌ وزیر وقت،در اصفهان به محبس افتادم، خوب یادم است که شبها‌ با‌ کمال‌ غـرور و بـی‌فکری مـی‌خوابیدم. در آن موقع‌ روزهای‌ اول‌ مرا به زندان عمومی بردند برای اینکه‌‌ چـشم‌ زهره از مردم دیگر گرفته باشند. هنوز قدرت حکومت مخوف بیست ساله بر‌ زندانها‌ فرمانروایی می‌کرد. تازه پهلوی از‌ راه اصـفهان بـه‌ کرمان‌ و از‌ آنجا به ژوهانسبورگ رفته بود. فروغی‌ رئیس‌‌الوزراء و علی سهیلی وزیـر خـارجه‌اش پیمان سه‌گانه یعنی عهدنامه‌ای که ما را‌ با‌ انگلیس و روس آشتی می‌داد و خرابی‌ها و کشتارهای‌ متفقین را ندیده می‌گرفت‌ و خـسارات‌‌ کـمرشکن قـشون اشغالی را به‌ دوش‌ ما تحمیل می‌کرد،برای تصویب به مجلس سیزدهم بـرده‌ بـودند. پهـلوی که رفت‌، انگلیسی‌ها‌ که همیشه مراقب نقطه ضعف‌ و دربدری‌ رجال‌ ایرانند مدعی‌ بودند‌ کـه‌ شـاه سـابق را از‌ ایران‌ برده در عوض دموکراسی تحت رهبری فروغی برای ما آورده‌اند. عنوان ظاهری مطلب ایـن‌ بـود‌ که پوزه‌بند مختاری(7) را از دهانها‌ و سانسور‌ را از‌ روزنامه‌ها‌ برداشته‌اند‌. من وقتی به سهل‌ باوری آن روز خـودم فـکر مـی‌کنم خیلی خنده‌ام می‌گیرد.گمان‌ می‌کردم،در دمکراسی دنیا دیگر‌ دروغ‌ نمی‌گوید و این وعده‌های مستر«ایـدن»کـه‌ آن‌ وقت‌ هم‌‌ در‌ کابیه چرچیل وزیر[امور]خارجه‌ بود‌ راستی قابل‌توجه است.انسان در بچگی افـکاری دارد کـه وقـتی چندسال از آن گذشت مثل انشائی‌ که‌ در‌ مدرسه ابتدایی نوشته از طرز تفکر خودش‌‌ خنده‌اش‌ می‌گیرد‌.فروغی‌ قـرارداد‌ را‌ بـرای جر و بحث وکلا به پارلمان برد و قبلا می‌دانست که‌ از آن مجلس و از آن مملکتی کـه زیـر چـکمه سربازان امنیتی است چه بیرون خواهد آمد.ولی‌‌ تظاهر می‌کرد به اینکه رأی عامه را درباره ایـن قـرارداد مـی‌خواهد بداند.من هم که یک روزنامه‌ هفته‌ای دو روز تند انتقادی به اسم«بـاختر»در اصـفهان انتشار می‌دادم،سخت‌ به‌ قرارداد حمله‌ برده با بازاریان و مردم دیگر قرار گذاشتیم مخالفت خود را بـه صـورت تلگراف به تهران اعلام نماییم. این کار به سرعت در قلب نفوذ انـگلیس و زیـر گوش‌ کنسولگری‌ انجام و نتیجه آن شد که‌ درسـت یـک هـفته بعد عصر یک پنجشنبه‌ای بود که مـأمورین آمـدند که مرا دستگیر و عده‌ای دیگر را هم‌ گرفتند‌ و به زندان انداختند.

دوشنبه 16‌ شهریور‌

پریـوش عـزیز!دیروز نوشتم که از نداشتن کـتاب،کـه تنها وسـیله سـرگرمی در گـوشه تنهایی‌ است خیلی رنج می‌بردم.دسـترس بـه کتابهای خودم که‌ ندارم‌ حتی شنیدم و یک روزنامه‌ هم‌‌ نوشته بود کـه اثـاث خانه ما را چاقوکشها در پناه نظامیان غـارت کرده‌اند.اول که این خـبر را شـنیدم‌ برای کتابها خیلی دلم سوخت زیـرا هـریک از آنها را در‌ موقعی‌ که پاریس بودم با زحمت زیاد،با صرفه‌جویی در مخارج تحصیل و بـا عـشق و علاقه فراوان تهیه کردم و خـرج حـمل آن بـه ایران‌ برایم خـیلی گـران تمام شد.آن وقت گـمان‌ مـی‌کردم‌ فرصتی در‌ تهران خواهم داشت که همه آن‌ مجموعه‌ها را مطالعه کنم و از نتیجه آن مطالعات ثمری بـه مـملکت‌ بدهم و مخصوصا طوری‌ انتخاب شده بـودند کـه به درد یـک روزنـامه‌ یـومیه‌ بخورند‌.فکر داشتم کـه همه آن کتابها را در اختیار نویسندگان روزنامه بگذارم تا در مواقع مناسب از ‌‌آن‌ استفاده کنند.چند ماه بـعد از ایـنکه به ایران‌ آمدم در کار تهیه‌ چـاپخانه‌ و نـقشه‌ تـأسیس روزنـامه بـودم،ناگهان حوادث پانـزدهم بـهمن(8)و سوء قصد به شاه پیش‌آمد،وقتی از فرانسه‌ برگشتم در آن اوقات مکرر شاه را می‌دیدم و درباره‌ اوضاع مملکت شـکوه و شـکایت‌ داشـت.در دماغ او‌ نقشه‌ تغییر قانون اساسی و مجلس مـؤسسان‌ پخـته مـی‌شد و نـارضایتی او از مـجلس پانـزدهم که عده‌ای از طرفداران قوام السلطنه جای داشتند و همچنین احتمال لایحه نفت نیز که پیش‌بینی می‌شد به آن مجلس‌ برده و با مخالفت روبه‌رو شود این اندیشه را تقویت می‌کرد.از روزنـامه‌ها نیز خیلی ناراضی بود زیرا به دربار با شدت تمام‌ حمله می‌کردند.دو سه شب قبل از 15 بهمن‌ اتفاقا‌ من وقت ملاقات گرفته بودم.شاه ضمن‌ صحبت گفت فکری برای روزنامه‌ها بـکنید مـن هم کمک می‌کنم.عصر آن روز یا روز پیش‌ترش‌ چند نفر سلمانی و کاسب را شهردار وقت‌ گویا‌ دولت‌[ناخوانا]بود تحریک کرده بود که بروند پیش سردار فاخر رئیس مجلس و درخواست تعقیب روزنامه‌ها را بدهند.سـردار فـاخر و شکرایی،رئیس دربار وقت را چند روزنامه سخت به باد حمله‌ گرفته‌ بودند.خبر ملاقات خادم‌ و داقناک ارمنی سلمانی که برای اصلاح جراید بـه مـجلس رفته بودند در روزنامه‌های طرفدار دولت و دربـار،بـا آب‌وتاب تمام منتشر شد.در آن شب که‌ شاه‌ درباره‌ جراید حرف می‌زد گفتم‌ «داقناک‌»ارمنی‌ هم‌ برای اصلاح جراید به رئیس مجلس شکایت برده اسـت.او خـود ما را که‌ اصلاح مـی‌کند کـافی است دیگر اصلاح جراید‌ را‌ به‌ روزنامه‌نویسها واگذارد و عجب‌تر این است که در خارج‌ می‌گویند‌ اینها به تحریک دربار به بهارستان رفته‌اند.شاه پرسید «داقناک» کیست و خندید.بعد اضافه کرد که مـن از ایـن‌ تظلم‌ آنها‌ بی‌خبر بودم ولی وقتی هم شنیدم که یک چنین‌ کاری‌ کرده بدم نیامد!دو روز یا سه روز بعد از این ملاقات واقعه پانزدهم بهمن پیش‌آمد و اتفاقا پیش‌ از‌ ظهر‌ همین روز،دانشگاه تهران بـر ضـد کمپانی نـفت یک تظاهر منظم‌ و بی‌سابقه‌ای‌ در تهران کرد.روز پانزدهم بهمن،یادم است روز جمعه بود.من از همه‌جا بی‌خبر در‌ منزل‌ خـیابان‌‌ شاهرضا بودم.دیدم میر اشرافی و ملکی،مدیر روزنامه ستاره آمدند.مـیر اشـرافی‌ گـفت‌ شنیدی‌‌ که شاه را کشتند؟گفتم موضوع چیست؟جواب داد در دانشگاه چند تیر به مغز او زدند و کار‌ تمام‌ است‌.گفتم خطر بزرگ اسـت.‌ ‌رزم آرا و نـظامیها کشتار تازه‌ای را تهیه دیده‌اند و مملکت به‌‌ مصیبت‌ خواهد افتاد.بلافاصله در صدد تحقیق بـرآمدیم،مـعلوم شـد شاه زنده است.من‌ به‌ رفقا‌ گفتم در هرحال حکومت نظامی خواهد شد و همه آزادیخواهان را مـی‌گیرند.با اتومبیل‌ میر‌ اشرافی‌ از خیابان امیریه می‌گذشتیم که«مکی»را دیدیم.او تازه از خواب بـلند‌ شده‌ و از‌ منزل‌ بیرون آمـده بـود.جریان را که از ما شنید یکه خورد.رزم آرا به‌ ساعد‌ که نخست وزیر بود گفته بود که........(دنباله مطلب موجود نیست).

چهارشنبه‌ 25‌ شهریور‌

پریوش عزیزم!درست پس از چهار هفته،امروز برای اولین مرتبه از آن زیـرزمین مرطوب‌‌ که‌ از‌ عقرب و رطیل کانونی تشکیل شده بود،جایم را تغییر داده به یک‌ اتاق‌ کوچک دو متر در سه متر که بی شباهت به اطاقهای زندان نیست،نقل مکان کرده‌ام‌.علتش‌ این است کـه انـدکی‌ خیالم راحت‌تر شده و از جد و جهد جلادان که‌ برای‌ یافتن من به هر دری می‌زنند،حس‌ می‌کنم‌‌ اندکی‌ کاسته شده باشد.زیرا به دنبال تلگراف‌ چند‌ روز پیش که در روزنامه‌ها نوشته بودند مـن از «کـاظمین»خبر سلامتی خود‌ را‌ به پدرت مخابره کرده‌ام.دیشب‌ جراید‌ هریک،دو‌ سه‌ ستون‌‌ تلگراف خبرگزاریها که خبر ورود مرا‌ به‌ قاهره داده‌اند چاپ شده بود.حتی می‌گفتند روزنامه‌ «آتش»نوشته است کـه‌ پسـ‌ از نپج روز تحصن در سفارت‌«هاشمی اردن»روز سیزدهم‌ شهریور‌ به وسیله عمال«انتلیجنت سرویس‌»-که‌ تصریح کرده است من هم یکی از آنها هستم-از مرز خسروی گذشته‌ از‌ طریق بغداد به مصر رفته‌ام‌ و در‌ ضـمن‌ بـحث آژانـسهای خارجی‌ یکی‌ هم این‌ بـود کـه‌«مـسعود‌ معاضد»سفیر ایران در قاهره گفته است که از دولت هم جدا خواستار خواهد‌ شد‌ که مرا برای محاکمه به مأمورین‌ ایران‌ تسلیم نـمایند‌.ایـن‌ روزهـا‌ از این‌گونه اخبار خنده‌دار‌ که در گوشه تنهایی،خالی از تـفریح نـیست،زیاد به گوشم می‌خورد.مثلا مخبر روزنامه‌«اخبار‌ الیوم» بنام«اشاشیبی»شرح مصاحبه‌ای را‌ که‌ مدعی‌ است‌ در‌ مخفی‌گاه با مـن‌ بـه‌ عـمل آورده است درمصر انتشار داده و نوشته است که مرا در یک خانه وسـیع که‌ در‌ یکی‌ از خیابانهای وسط تهران‌ قرار دارد ملاقات‌ کرده‌ ومن‌ به‌ او گفته‌ام‌ که دولت از اقامتگاه پنهانی من باخبر اسـت و ایـن‌ چـهارمین محلی است که من عوض کرده‌ام وفردا هم ازاین‌جا به جـای دیـگر یا به کشوردیگرخواهم رفت!

صاحبخانه‌ام که آخرهای شب همیشه برای من خبر می‌آورد و دو سـه شـب اسـت می‌گوید که‌ در بیرون شهرت دارد که دکتر فاطمی از ایستگاه رادیوی«فرقه»یا‌ از‌ جـای دیـگر روزی دو مـرتبه‌ یکی ساعت هفت بعد از ظهر و یکی دو بعد از ظهر به نام«ایران آزاد»سخن‌رانی می‌کند. هـمچنین مـی‌گفت کـه روزنامه«باختر امروز»مرتب‌ منتشر‌ می‌شود.شماره‌های آن را تا دوازده‌ تومان فروخته‌اند.شنیدن و خواندن ایـن اخـبار مرا به یاد کنفرانس یکی از پروفسورهای‌ [پروفسورها]مدرسه‌ام در پاریس می‌اندازد‌.موقعی‌ که در مدرسه«عـلوم سـیاسی‌»پاریـس‌ درس‌ می‌خواندم یک معلم شرق شناس به اسم پرفسور«ماسین یون»هفته‌ای دو بار مـی‌امد و دربـاره‌ اسلام و ایران سخن‌رانی می‌کرد.خیلی حرفها راجع به‌ ممالک‌ مستعمره فرانسه مثل تـونس‌، الجـزیره‌[الجزایر]و‌ مـراکش می‌زد که ما چون از آنجا خبری نداشتیم آن صحبتها را مانند شاگردان دیگر می‌بلعیدیم و از اطلاعات گران قـیمت آن مـرد که این‌قدر درباره«اسلام»و ممالک‌ افریقایی زحمت تحقیق‌ و مطالعه‌ کشیده استفاده مـی‌بردیم،اتـفاقا آن اوقـات مصادف بود با حکومت قوام السلطنه در ایران و قضایای آذربایجان.یک روز هم روی تابلو مدرسه نوشته بـودند کـه سـخن‌رانی این هفته«پروفسور»،مربوط‌ خواهد‌ بود به‌ ایران و قضایای اخیر آن کشور.مـن کـه‌ هر خبری را در این قسمت حتی در گم‌نام‌ترین روزنامه‌ها‌ با حرص و ولع می‌خواندم با بی‌صبری در انتظار روز موعود بودم‌ کـه‌ از‌ کـنفرانس شرق شناس بزرگ فرانسوی بهره برگیرم. آن روز رسید و«ماسین یون»پشت کرسی خـطابه قـرار گرفت‌ و ‌‌قریب‌ دو ساعت هر مهمل و مستعمل و هـر رطـب و یـابسی را که به نظرش رسیدد‌ به‌ نام‌ ایـران و حـوادث ایران و تحولات ایران‌ برای شاگردان بی‌خبر و دور از جریان بیان کرد که همه‌ او را تحسین و تـمجید کـردند.موقعی که‌ سخن‌رانی او تمام شـد مـن نزدیک‌ مـیز خـطابه رفـتم و به‌ او‌ گفتم پیش از اینکه تشریف بـبرید چـند کلمه با جنابعالی عرض داشتم.شاگردها از تالار کنفرانس بیرون رفتند و من و پرفـسور در اتـاق‌ باقی ماندیم،خودم را معرفی کرده،گـفتم یکی از‌ شاگردان ایرانی ایـن مـدرسه هستم که امروز افتخار اسـتماع کـنفرانس شما را داشتم،اشتباهات زیاد در این سخن‌رانی وجود داشت که همه‌ را برای او شمردم.بـعد گـفتم خدا کند سایر‌ کنفرانسهای‌ شـما را کـه مـن از محل و مطلب آن اطـلاع‌ نـدارم از این قبیل نباشد!

سـه شـنبه 28 مهر

پریوش عزیزم!روزهایی از عمر من به خموشی و سکوت می‌گذرند.شصت و چند‌ روز‌ از کودتای 28 مـرداد طـی شده است ولی از نظر من هنوز غـرابت و اهـمیت موضوع بـه قـدری اسـت‌ که تمام جزییات حـادثه در جلو چشمم قرار دارند.در این‌ مدت‌ کوتاه از لحاظ سیاست بین‌المللی‌ و همچنین قضایای داخلی حوادث کـوچک و بـزرگی اتفاق افتاده ولی هنوز نه تنها مـن کـه جـز فـکر کـردن و تجزیه و تحلیل وقـایع کـار دیگری ندارم بلکه‌ آنچه‌ می‌شنوم‌ و می‌بینم در هر مجلس و محفل‌،صحبت‌ کودتای‌ دو ماه پیش از زبانها نیافتاده و نـتایج و عـواقب حـاصل از این جنایت را مورد بحث و گفتگو قرار مـی‌دهند کـه اسـاسی‌ترین و مـهم‌ترینش‌ چـگونگی‌ کـار‌«نفت»است.

روزنامه‌ها پر است از خبرهایی که‌ دیگران‌ درباره مذاکرات محرمانه و علنی نفت ایران منتشر می‌سازند ولی هیئت حاکمه‌ای که به خاطر«حل نفت»کودتا کرده و صدها‌ نفر‌ و هـزارها‌ نفر از فرزندان وطن را به تبعید و زندان و غارت کشانیده‌ است یک کلمه نمی‌گوید که چه مذاکرات زیر پرده‌[ای‌]در جریان است و چه می‌خواهند با این ثروت ملی ما‌ بکنند‌.یک‌ متخصص نـفتی از وزارتـ‌[امور]خارجه امریکا به‌عنوان مأمور مطالعه دو روز است‌ به‌ تهران آمده است.شاه و نخست وزیر دنباله تشریفات افتتاح سدّ کوهرنگ در شکارگاههای اطراف اصفهان به‌ شکار‌ مشغول‌اند‌.این شخص تازه وارد هم که پسـر«هـوور»(9)رئیس جمهور قبل از‌ روزولت‌ می‌باشد‌ خودش در این«جنگل مولا»مطالعات نفتی‌اش را ادامه می‌دهد.این شخص به روزنامه‌ها‌ گفته‌‌ است‌ که دفعه دیگر هـم از ایـران دیدن نموده و آن موقع برای مـسائل نـفتی به‌ خواهش‌ ساعد نخست وزیر وقت آمده بوده است که مصادف با بحران«کافتارادزه»و درخواست‌ امتیاز‌ نفت‌‌ شمال از طرف شورویها شد.به‌هرحال جریان تـازه‌ای در قـضایای نفت که قریب چـهار‌ سـال‌‌ است ملت و مملکت ما را در حال اضطراب و نگرانی دائم نگاه داشته است‌ پیش‌آمده‌ و انگلیس‌‌ و امریکا که گمان می‌کنند با[بر]کنار کردن دکتر مصدق محیط را رام خود ساخته‌اند با طرحها‌ و نقشه‌های‌ نو،قدم در میدان جـنگ بـا ملت ما گذاشته‌اند.درست است که‌ حکومت‌ مصدق‌‌ مقاومت بسیار کرد،لجاجت و سرسختی در برابر دسایس اجانب و عوامل داخلی آنها نشان داد ولی‌ ما‌ از‌ صمیم قلب شادمان و مسروریم که به امانت مـلی نـگذاشتیم خیانتی بـشود و تا‌ مرحله‌‌ مرگ آنچه را ملت به ما[ناخوانا]سپرده بود حفظ کردیم.پرده‌های غرض دیر یا زود عقب‌ خواهد‌ رفـت‌،احساسات کینه‌توزی و غرض و حسد تخفیف پیدا خواهد کرد و آن افراد معدودی‌ کـه‌ دولتـ‌ مـصدق را مانع اجرای مقاصد خود می‌دانستند‌،آن‌ وقت‌ بهتر قیافه خویش را به جامعه‌ نشان‌ خواهند‌ داد و مردم پی خواهند بـرد ‌ ‌کـه تا چه حد این مقامات و افراد از‌ روی‌ عمد یا اشتباه‌ آلت سیاست‌ اجنبی‌ شـده و بـه‌ شـهرت‌ و آبرو‌ و حیات وطن عزیز خود ضربت زده‌اند‌.چه‌ دروغ بزرگی است که بگویند مصدق و رفقای او مـی‌خواستند تغییر رژیم را‌ عملی‌ کنند.حوادثی که‌ روی داد از‌ 25 تا 28 مرداد‌ ولی‌ سند ادعایی زاهدی بـه تاریخ‌ بیست‌ و دوم مرداد اسـت. واقـعه سی‌ام تیر 1331 و نهم اسفند همان سال و داستان فجیع‌ قتل‌ رئیس شهربانی یکی پس از‌ دیگری‌ پیش‌ قراول کودتای ناقص‌ شب‌ 25 و روز 28 مرداد‌ بوده‌ و هیچ آدم با وجدانی که اندکی‌ در جریانات سیاسی وارد باشد،تهمت تغییر رژیـم‌ را‌ نخواهد پذیرفت.ولی از 25 مرداد‌ به‌ بعد ما‌ از‌ حیات‌ و موجودیت خود و مملکت دفاع‌ کرده‌ایم و آنچه گفته و نوشته‌ایم جز جنبه دفاعی‌ چیز دیگری ندارد.تمام مردم چندین سال مبارزه‌ کردند‌،خون جگر خوردند،بـا انـواع سختی‌ و مشقت‌ ساختند‌ و تنها‌ امیدشان‌ به این بود‌ که‌ خانه‌شان از نفوذ بیگانگان رهایی پیدا کند و ثروت‌ سرشار ملی ایشان،یعنی نفت،از چنگ انگلیس‌،دشمن‌ دو‌ قرنی ایران،بیرون آید.حکومت‌ دکـتر مـصدق‌ مأمور‌ اجرای‌ این‌ آرزوی‌ عمومی‌ بود و در تمام طول مبارزه سعی داشت که از جنگ‌ خانگی و نفاق و اختلاف حتی الامکان پرهیز کند تا حریف نتواند از خودپرستیها و اغراض‌ خصوصی که متأسفانه شـرق‌ را لقـمه چرب کشورهای استعماری نموده است،استفاده نماید.اما آنها که سالها[ناخوانا]به رشوه‌خواری،به مقام و منصب فروشی و به دست درازی به حقوق‌ مردم عادت کرده‌اند از ماههای اول زمامداری‌ مصدق‌ فارغ ننشستند،از مـجلس شـانزدهم کـه‌ ساخته و پرداخته نفوذ کمپانی نـفت بـود تـا مجلس هفدهم که میلیونها ایرانی رأی به انحلال آن‌ دادند،کار شکنی و خرابکاری ادامه داشت و حتی‌ یک‌ روز دولت را آسوده نگذاشتند تا با فـراغت‌ خـاطر بـتواند به ترمیم خرابیهای دویست ساله بپردازد.این اسـت جـنایت فراموش ناشدنی.

جمعه پانزدهم‌ آباه‌ ماه

پریوش عزیزم! امروز تقریبا‌ در‌ اتاق محبوس بودم.بعضی از کسان صاحب خانه به دیـدن او آمـده بـودند و خارج شدن من،حس کنجکاوی آنها را تحریک می‌کرد.از این‌ گـذشته‌ از دیشب‌ سینه‌ام درد‌ گرفته‌ و مرتبا سرفه می‌کنم.در اتاقی که در منزل دارم هرگز آفتاب نمی‌گیرد و گمان‌ می‌کنم هوای این قسمت از شـمیران هـم بـا رطوبتی که دارد و سرمایی که شروع شده است برای‌‌ مزاجهای‌ علیلی مـثل مـن چندان مساعد نباشد.روی هم رفته یک جمعه ساکت و مرده‌ای را با کسالت طی کردم.اتفاقا در این دو مـاه و نـیم اخـیر به جز دو سه روز‌ اول‌،کمتر من‌ ناخوش شده‌ام‌ و این صحت مزاج برای تـقویت روحـیه مـن خیلی مؤثر بوده است.اکنون هم احتمال نمی‌دهم‌‌ این سرماخوردگی طلانی شود.مخصوصا کـه خـیال دارم فـردا اتاقم را‌ عوض‌ کنم‌ و به دنبال‌ آفتاب-هر قدرهم مختصر باشد-بروم.چیز تازه‌ای کـه ایـن دو سه روزه آزارم می‌دهد ‌‌این‌ است‌ که نزدیک بودن به خانه تو،در چند صد قـدمی و سـیروس‌[پسرم‌]قرار داشـتن‌،مرتبا‌ مرا‌ متوجه افکار و خیالات مشوشی که قهرا در این‌گونه دوریها حاصل می‌شود نموده و بـیش از پیـش‌ مرا در ناراحتی و عذاب قرار می‌دهد و دائما در این اندیشه‌ام که از این‌ گوشه برخیزم و حـزم و احـتیاط‌ را‌ بـه یک سوی افکنم و به خانه‌ای که روزها و ماههاست از آن بی‌خبرم رو ببرم.شبهای‌ زمستان،برف و باران کـه پیـش آید و حشرات را از دور و بر آن خانه براند،مسلما فکر‌ کنونی خود را در آن وقت عملی خـواهم کـرد و بـیش از این در حال انزوا و اختفا باقی نخواهم ماند.الآن‌ حوصله چیز نوشتن ندارم.جسم و روحم هـردو خـسته‌اند،مـجله‌های ایرانی و فرنگی‌ را‌ زیر و رو می‌کنم.این«اطلاعات هفتگی»است،در سی صفحه به قـدرت خـداوندی یک صفحه‌ خواندنی ندارد،یک مشت خبر دروغ،یک دنیا تملق،چند مقاله ضد عصمت و تقوا،مـقداری‌‌ کـاریکاتور‌ و شوخی خنک که با هزار قلقلک ممکن نیست شما را بخنداند،بیچاره مـردمی کـه نه‌ کتاب خواندنی دارند و نه مجله سـرگرم کـننده.بـاید شش ریال بدهند و مشتی اراجیف و لاطائلاتی‌ را‌ کـه از شـدت ترس به هزار من چاپلوسی به دربار و دولت آلوده شده و حتی‌ چاقوکشهای محلات را هم حـمد و ثـنا گفته است،خریداری کنند.آن یـکی«تـهران مصور» اسـت‌،صـفحاتش‌ از‌«اطـلاعات»بزرگ‌تر و سعی کرده است‌ مطالبش‌ را‌ هـم مـفیدتر تهیه کند،اما این دو مجله جمعا ده دقیقه بیشتر وقت شما را نمی‌گیرند و اگـر«جـدول کلمات بریده»هم‌‌ نداشته‌ باشند‌ اصـلا دیگر نمی‌توان به‌عنوان سـرگرمی از آنـها استفاده‌ کرد‌.بیست روز پیش دو مـجله مـاهیانه فرانسوی برای من خریده‌اند.هنوز هروقت می‌خواهم از خستگی کتاب بگریزم‌ به مطالب‌ خـواندنی‌ آنـ‌ دو مجله پناه می‌برم.هریک از مـقالات آن را بـهترین‌ و مـعروف‌ترین‌ نویسندگان دنیا بـا در نـظر گرفتن ذوق و سلیقه مختلف خـوانندگان خـود تهیه کرده‌اند و حتی به‌ صفحات اعلاناتش‌ هم‌ که‌ نظر می‌اندازید،برعکس آگهیهای بی سـلیقه و[نـاخوانا]مطبوعات‌ فارسی،میل می‌کنید که‌ همه‌ آن اعـلانات را بـخوانید.اعلان کـردن و جـلب مـشتری یکی از فنون‌ و هنرهای بـزرگ مؤسسات و صاحبان صنایع‌ و کالاهاست‌.سالیانه‌ صدها میلیون دلار سازمانهای‌[ناخوانا]خرج اعلان و تبلیغ می‌کنند، رادیو، سینما، تلویزیون، روزنـامه، مـجله‌،ایستگاههای‌ راه‌ آهن،توقف‌گاههای خطوط زیـر زمـینی و خـلاصه بـا هـر وسیله‌ای که مـمکن بـاشد به نفع‌ فکر‌ خود‌،کالا و مصنوعات خود و سیاست و روش خویش تبلیغ می‌کنند.دنیای امروز، جهان تبلیغ و پروپاگـاند اسـت‌.در‌ تـمام طول شبانه روز امواج بی شمار رادیوها در ایـن مـبارزه و جـنگ سـهم‌ مـهم‌ خـود‌ را ادا می‌کنند.چندین هزار ایستگاه رادیو از شهرهای بزرگ و پایتختهای‌ مشهور جهان گرفته‌ تا‌ نقاط درجه دوم و سوم به دهها زبان،خبر و تفسیر و تبلیغ و اعلان در تمام‌‌ گیتی‌ پخش‌ می‌کند.ایـستگاههای رادیو سعی می‌کنند با بهترین موزیکها،واریته‌ها،نمایشها و دقیق‌ترین خبرها بتوانند توجه شنوندگان‌ بیشتری‌ را به خود جلب نمایند تا در موقع لزوم اثرتبلیغات سیاسیشان‌ بیشتر‌ و نافذتر‌ باشد.هرروزنامه بزرگ امریکایی خـودش دارای چـندین‌ ایستگاه فرسنتده رادیوست.میدان«نیویورک تایمز»در نیویورک‌،«روند‌ پوان‌»شانزه لیزه و عمارت«فیگارو»،اینک استریت لندن شاهد این فعالیت و جنگ امواج‌ هستند‌.اختراع‌ حیرت‌[ناخوانا]و عجیب«تلویزیون»که اینک در حـال تـکامل است چه امروز و چه در آینده نقش‌‌ عجیب‌ در[ناخوانا]بشر و تبلیغات حکومتها خواهد داشت.«تلویزیون»در حال حاضر خیلی‌ گران است‌ و جز‌ مؤسسات بزرگ صنعتی و افـراد مـتمکن نمی‌توانند به‌عنوان‌ وسیله‌ تبلیغی‌ از آنـ‌ اسـتفاده نمایند.همین آقای«نیکسن‌»،معاون‌«آیزنهاور»رئیس جمهوری امریکا برای رد اتهامی‌ که مخالفین حزب دمکرات در موقع‌ انتخابات‌ به او زده بودند و او‌ را‌ متهم ساخته‌ بودند‌ که‌ پانـزده‌ هـزار دلار سوءاستفاده کرده است‌ مـجبور‌ شـد هفتاد و پنج هزار دلار برای یک ربع ساعت به‌ تلویزیون بدهد‌ که‌ در تمام امریکا سخن‌رانی او را‌ پخش کنند و خودش را‌ هم‌ در حال حرف زدن‌ ببینند‌.یعنی‌ در هر دقیقه پنج هزار دلار و هر ثانیه تـقریبا صـد دلار این ردّ‌ اتهام‌ برای او تمام شد. با‌ این‌ وصف‌ روزی که دکتر‌ مصدق‌ در شورای امنیت از‌ حقوق‌ ملت خود دفاع می‌کرد،بیشتر از سه ساعت در اولین روز و چندین ساعت در‌ روزهای‌ بعد جریان مدافعات او را تلویزیون‌ بـه‌‌ بـیشتر از‌ صد‌ مـیلیون‌ تماشاچی امریکایی‌[نشان‌]می‌داد زیرا شخصیت‌ آن مرد بین‌المللی به یک‌ چنین موقعیتی رسیده بود که هیچ امریکایی نظیرش را نـدیده‌ بود‌.

یکشنبه 24 آبان‌ماه

پریوش من! بازی‌ قایم‌ موشک‌ محکمه‌ نظامی‌ کـه مـأمور مـحکوم‌ کردن‌ دکتر مصدق است و ده جلسه دادگاه صرف موضوع عدم صلاحیت شد،بالاخره خاتمه پیدا کرد و امروز‌ آنـ‌ ‌ ‌چـند‌ نفر نظامی که برای انجام این کار‌ در‌ نظر‌ گرفته‌ شده‌ بودند‌ رأی خود را دایـر بـه صـلاحیت محکمه‌ دادند و به آن همه استدلال و منطق و قانون توجه نکردند و یک بار دیگر خواستند به دنـیا بفهمانند که اینجا شرق است‌،اینجا سرزمین زور و شلاق و حکومت دل بخواه است.من بـه تأثیر داخلی‌ این عـمل چـندان اهمیت نمی‌دهم زیرا دکتر مصدق و رفقای او اگر این مخاطرات را نمی‌دیدند و اگر نمی‌دانستند که‌ در‌ یک سرزمین صد و پنجاه ساله نفوذ استعماری اجنبی،هرچیز امکان‌ دارد،مردمان ساده لوحی بوده‌اند و لیاقت دست زدن به یـک چنین اقدام خطرناکی را نداشته‌اند. پس ما به‌[با]علم به‌ این‌ پیش‌آمدها و زجرها و عذابها به این کار بزرگ-طرد نفوذ اجنبی از خاک‌ وطن-دست زدیم و مرگ را به جان خریداری کردیم تا با‌ کمال‌ اطـمینان بـتوانیم جلو برویم.تأثیر‌ عظیم‌ و لکه پاک ناشدنی این صلاحیت و پشت سر آن محکومیت در خارج از مملکت اهمیت‌ دارد.آیا امروز انگلستان با این قضاوت بی‌بنیاد ایران به‌ دنیا‌ نخواهد گفت که من‌ حق‌ داشـتم. چـنین کشوری را زیر شلاق استعمار بکشم.عظمت ملت ما تنها به کارخانه‌ها و عمارتها و موزه‌ها و تئاترها و راه آهنها و کتابخانه‌های آنها نیست.بزرگی آن اجتماعات در این است که‌ برای‌ حقد‌ و حسدهای کوچک و بچه‌گانه،کـشور و وطـن خویش را مسخره و دستاویز دنیا نمی‌کنند و برای انتقامجویی شخصی نمی‌آیند همه چیز را زیر پا بگذارند.این دکتر مصدق در شورای امنیت و دیوان لاهه فریاد‌ می‌زد‌ که شما‌ قضات و دستگاههای بین‌المللی چون‌ تـحت‌تأثیر سـیاست یـک امپراتوری بزرگ قرار می‌گیرید حـق نـدارید راجـع به سرنوشت ملتی‌‌ کوچک و مردمی بی‌پناه که از مداخلات مدام یک دولت غاصب استعماری‌ به‌ جان‌ آمده‌اند، مداخله کنید.او می‌گفت اگر انگلیس دربـاره غـرامت حـرفی دارد،بیاید به دادگاههای ایران و اقامه دعوی ‌‌کند‌ و هـر حـکمی که محاکم ما دادند،ناگزیر است تمکین کند.امروز که محافل‌‌ جهانی‌ به‌ این وضعیت دادگاه نظامی ما نـظر مـی‌اندازند و ایـن اخبار را می‌خوانند چه خواهند گفت و از‌ آن رأیی که پس از جان کندنهای مـصدق داده‌اند پشیمان نخواهند شد؟دکتر مصدق‌ روزی‌ که از تهران به‌ عزم‌ لاهه سفر کرد از نتیجه کار خیلی هراسناک بود و یـادم اسـت در هـمان‌ طیاره من و تو هم برای ادامه معالجه به آلمان می‌رفتیم.در هـواپیما مـن به او گفتم چون حق‌ با ما است و همه قضات هم این معنی را می‌دانند جرئت نخواهند کـرد رأی بـدهند کـه پایه قضاوت‌ خود را در دنیا سست کنند.ولی دکتر سخت اندیشناک بود حتی در‌ آخـرین‌ روزی کـه در لاهـه رفتم‌ و برای عزیمت به هامبورگ از او خداحافظی کردم به من گفت خوبست شما چند روز ایـنجا صـبر کـنید،با مطبوعات تماس بگیرید قدری آنها را‌ روشن‌ کنید.من جواب دادم وضع حالم را شما بـهتر مـی‌دانید،غیراز عمل جراحی که در پیش دارم یک قدم نمی‌توانم به مناسب سوختگی پا به‌ زمـین بـگذارم.مـع الوصف‌ در‌ اختیار شما هستم.فکری کرد و گفت نه،بروید،من به سلامتی‌ شما خـیلی عـلاقه دارد.آخرین حرفم به او این بود که لیست قضات لاهه را بدهد نگاه کنم‌. پرسـید‌ بـرای‌ چـه می‌خواهید؟گفتم بعضی از آنها را‌ که‌ به‌ جریان روشن نیستند رفقا بروند ببینند و صحبت کنند.جواب داد فایده‌ای نـدارد.مـن به هامبورگ رفتم،دکتر مصدق در لاهه ماند‌ و با‌ وکیل‌ مدافع بلژیکی«رولن»،از حـقوق هـم‌وطنان خـود دفاع‌ کرد‌ و بلافاصله چون تحریکاتی در غیاب او می‌شد به طرف ایران حرکت کرد که جریان سـی‌ام تـیر پیـش‌آمد.روز 26‌ یا‌ 27‌ تیر که‌ اخبار موحش ایران به من رسید و عذاب آن‌ شـب را در تـمام عمر از یاد نخواهم برد،با دکتر سنجابی که در لاهه بود با تلفن‌ صحبت‌ کردیم‌.با ایـنکه صـریح چیزی نگفت اظهار امیدواری‌ می‌کرد.قضایای ایران به‌ همت‌ مردم به خـیر گـذشت.گویا روز اول مرداد بود که ظهر در منزل‌ مـفتاح سـرکنسول هـامبورگ‌ بودم‌ که‌ یکی از ایرانیها به او تلفن کـرد کـه رادیو خبر داد که‌ دیوان‌ لاهه‌‌ به نفع ایران رأی داده است.من از این خبر بـیشتر از خـبر تهران‌ لذت‌ بردم‌.ولی چون اطـمینان نـداشتم فوری لاهـه را گـرفتم کـه از سفارت ایران بپرسم.طول‌ کشید‌ و تـا تـلفن آمد جواب بدهد به‌ رادیو سرگرم شدیم و بالاخره خبر از رادیوی‌ نمی‌دانم‌ کـجا‌ بـود.تأیید شد و بعد شب تفصیل کـار را از سفارت شنیدیم.در حالی کـه‌ قـضات‌ کشورهای مختلف دلشان به حـال مـا می‌سوخت، عناصر داخلی حادثه«تیر»را در‌ داخله‌ درست‌ می‌کردند و بالاخره هم به قول دکـتر مـصدق وقتی‌ دست انگلیسها از محافل بـین‌المللی حـتی مـحاکم‌ «ونیز‌» و«توکیو»کـوتاه شـد متوجه داخله شدند و کـار را بـا یک کودتای نیمه‌شب‌ و دنباله‌ آن‌ بمباران نیمه روز خانه مصدق به اینجا رسانیده‌اند. جریان دادگـاه نـظامی از نظر ملت ایران‌ یک‌ مطلب‌ بـدیهی و روشـن بود ولی مـسلما دنـیا نـمی‌دانست که اینجا کشوری اسـت که‌ همه‌ چیز آن تسلیم زور و تعدی و انتقامجوییهای شخصی‌ است.اثر یک چنین قضاوتی روی ایران به مـراتب‌ سـنگین‌تر‌ و سخت‌تر از تأثیر محکومیت دکتر مصدق اسـت.زیـرا مـصدق و رفـقای او بـرای‌ قربانی‌ شدن در راه مـصالح مـملکت قدم پیش‌‌ گذاشتند‌ و هریک‌ از ما که از این معرکه جان‌ سالم‌ به در ببریم مفت و رایگان چیزی بـه دسـت‌ آوردهـ‌ایم.من خودم را که‌ فکر‌ می‌کنم هر نـفسی کـه بـعد‌ از‌ 26 بـهمن‌ 1330‌ مـی‌کشم‌ مـفت و بازیافتنی است.در سر همان‌ تیر‌،من باید کشته می‌شدم.این دست خدا و اراده تقدیر بود که‌ زنده‌ بمانم‌ و دنباله تعزیه را نیز چنانچه امروز‌ می‌بینم،تماشا کنم.ما‌ هـمه‌ دیر یا زود می‌رویم‌ ولی‌ ملت‌ می‌ماند و انتقام خود را می‌گیرد.

اول آذر-96 مین روز

پریوش عزیزم!سه‌ روز‌ است قلم به دست نگرفته‌ام‌.نه‌ اینکه‌ به فکر تو‌ نیستم‌،وضع‌ مزاجی‌ام اجازه نمی‌داده‌ است‌ کـه چـیزی بنویسم.هروقت حالت روحی و مزاجی‌ام خوب‌ نباشد و زندگی را سیاه و تاریک ببینم‌ خوشم‌ نمی‌آید نامه تو را شروع کنم‌.امروز‌ که اول‌ آخرین‌‌ ماه‌ پاییز است،دوباره احساس‌ کردم صحبت من و تـو بـیش از این قطع شدنش خوب نیست. آخرین برگهای زرد درختان‌ در‌ شرف فرو ریختن است و این قیافه‌ پژمرده‌ و بی‌رنگ‌ و نحیف‌ آنها‌ حکایت از نزدیک‌ شدن‌ زمستان مـی‌کند.از دریـچه اتاقم به کوههای اطراف شـمیران کـه نظر می‌اندازم می‌بینم کم‌وبیش مستور از‌ برف‌ شده‌اند‌ و حالت پیران سالخورده‌ای که موهای سفید بر‌ سر‌ و روی‌ ایشان‌ ریخته‌ باشد‌،از قله کوهها نمایان است.هـرروز صـبح که‌[به‌]این منظره‌ می‌نگرم تـنها تـسلی من این است که منظر چشم من و تو یکی است.این جبالی که به داخل‌‌ خانه‌های شمیران سر می‌کشند،دیدگاه دیده ماست و یک شاهد مشترک برای این روزهای‌ سیاهی کـه بـر این مملکت می‌گذرد می‌باشند و قرنهاست که ناظر سیه روزی و ناکامی ملتی‌ هستند که کوشش‌ و تلاش‌ روزافزون برای نجات خود از این بندهای سنگین و گران که به دست و پای او گذاشته‌اند،به کار می‌برد.مـحرومیت مـلت ما مـقدمه‌ای طولانی است و از حرص و آز دول اروپایی‌،که‌ خون ملل شرق را مکیده و می‌مکند سرچشمه می‌گیرد.این غارت‌[ناخوانا] مردم مشرق زمـین از روزی شروع می‌شود که«ماژلان»برای پیدا کردن«ادویه‌ معطره‌»با کـشتیهای مـجهز از بـنادر‌ پرتقال‌[پرتغال‌]به‌ طرف هند سرازیر شد و جنگ تجارتی کشورهای‌ اروپا در قاره آسیا از همان وقت آغاز گردید و از راه تجارت و دایر کـردن ‌ ‌کـمپانیهای بازرگانی به‌‌ تدریج‌ نفوذ اقتصادی جای خود‌ را‌ به مداخلات سیاسی سپرد تا آنـجا کـه ویـکتوریا،تاج هندوستان‌ را به سر گذاشت.از آن روز هر بدبختی که بر سر ما آمده شاید از دوره صفویّه کـه پای‌ پرتقالیها‌ [پرتغالیها]در بندر بوشهر باز شد تا امروز ملت محروم ایران یـک روز راحتی و آسایش به خـود نـدیده است.مدتها کشور بلا دید ما صحنه رقابتهای اروپاییان بود و همه جنگهای فتحعلی‌ شاه‌‌ و محمد شاه‌ و خرابی دربار ناصر الدین شاه و ضعف و فساد جانشین او و جنگ و جدال‌ محمد علی میرزا با آزادیـخواهان و خلع‌ احمد شاه و روی کارآمدن پهلوی و صحنه‌های گریه‌آور فعلی همه برای این‌ است‌ که‌ اروپای گرسنه،بازار مصنوعات می‌خواهد و محتاج به مواد خام‌ است.مخصوصا امروز که چین از دست گروه ‌‌غربی‌ رفته تـمام سـعی و کوششان این است که‌ دیگر نگذارد ملتی نفس بکشد مبادا‌ که‌ سیاست‌ حریف آنها از این نفس کشیدن آزاد مردم‌ سوءاستفاده کند و آنها را به طرف«کمونیزم‌»بکشاند.وضع جغرافیایی ایران،بزرگ‌ترین بـلای‌ مـردم این سرزمین شده است که آن‌ گناه ایرانی این بود‌ که‌ وطنش سر راه هندوستان است و تحریکات مدام و مداخلات روزافزون انگلیس در این کشور بدین منظور صورت می‌گرفت که‌ روسیه تـزاری یـا«بناپارت»نتوانند به دروازه‌های هند خود را برسانند.بعد از‌ جنگ بین‌الملل اول‌ که در حقیقت تنها فاتح جنگ انگلیس بود،از اینکه می‌دید روسیه سرگرم گرفتاریهای داخلی‌ خویش است حداکثر استفاده را برد و دور آن مـملکت را عـوض سـیمهای خاردار‌ با‌ دیکتاتورهای‌ مختلف مـحاصره کـرد.آلمـان و لهستان و ایتالیا و کشورهای کوچک بالکان را به وسیله تقویت‌ پهلوانهای نو ظهور از نفوذ مرام«کمونیزم»مصون ساخت و در ژاپن«خدایان»زمینی را نیروی‌ بیشتر‌ بـخشید‌ و نـوبت بـه شرق که رسید در همسایگی شوروی،مصطفی کمال و پهـلوی را سـبز کرد.قریب بیست سال از کودتای 1299 تا سوم شهریور 1320،هرکس کوچک‌ترین عقیده‌ آزاد یا‌ مخالفتی‌ با رژیم و حکومت یا سیاست انـگلیس داشـت بـه زندانها و تبعیدگاهها سپرده شد و به‌طوری که شهرت داشت بیلان تـلفات رجال و درس خوانده‌ها و سران عشایر و دیگر مردم‌ وطن‌پرست در دوران رضا‌ شاه‌ از‌ 24 هزار نفر بیشتر می‌شد‌.در‌ آن‌ روزهایی که یا هـمه مـمالک‌ سـرگرم ساختمان خرابیهای بعد از جنگ بودند یا مثل«امریکا»در تختخواب پر قوی اقـیانوس‌ اطـلس‌ دور‌ از‌ غوغا به سر می‌بردند یا مثل آلمان و ایتالیا‌ و ژاپن‌ خود را برای پاره کردن عهدنامه ورسای و تهیه جـنگ دوم آمـاده مـی‌نمودند یا همچون شوروی به کار استقرار رژیم‌ نو‌ خویش‌‌ پرداخته بودند،کـسی چـه مـی‌دانست که در یک کشور دور‌ افتاده شرقی که ایران اسمش گذاشته‌اند چه می‌گذرد.پیران سیاست خـانه مـا کـه یا از صحنه کنار کشیده‌ بودند‌ یا‌ در بیغوله‌ها و تبعیدگاه‌ها به سر می‌بردند،جوانان نیز کـه در روزگـار‌ پهلوی‌ چشم به جهان گشوده بودند جز سرود: «[ناخوانا]پهلوی ملک ایران صدره بـهتر از مـهد بـاستان»چیز‌ دیگر‌ نمی‌دانستند‌ و واقعا خیال‌ می‌کردند همه دنیا با سرنیزه و قدرت نظامی اداره می‌شود،وقـتی‌ سـوم‌ شهریور‌ رسید و تمام آن‌ رنگ و روغنهای ظاهری مثل همین برگهای خزانی فروریخت و طـبقه درس خـوانده‌ و مـردم‌‌ عادی‌ سر از خواب غفلت طولانی برداشتند دیدند عجب کابوس وحشتناکی را تحمل کرده‌اند. از‌ دو‌ طرف قشون خـارجی ایـران را اشغال کرده بود،خود رضاه شاه رفت ولی‌ تمام‌ عوامل‌ او باقی‌ مـاندند و بـقیه مـملکت را هم دو دستی تسلیم دو قدرت قاهره ساختند‌.از‌ همه اینها گذشته در طول زمامداری دیکتاتور،چنان راهها صـاف شـده بـود که‌ دیگر‌ هیچ‌ قدرت داخلی اعم‌از حزب‌ با تشکیلات سیاسی وجود نـداشت کـه نگذارد بساط پیش از شهریور‌،سالیان‌ دراز بعد از شهریور نیز ادامه پیدا کند.انگلیس همین‌طور آقایی خود‌ را‌ بـالنتیجه‌ تـوانست حفظ کند و مثل موریانه در سقف و ستون این بنای منهدم و فرو ریخته آخـرین ضـربت‌ خود‌ را‌ وارد آورد.این است که با تمام‌ کـوششهای مـصدق و رفـقای او بالاخره‌ فساد‌ و دزدی و رشوه‌خواری کار خود را کرد و مـقداری‌ از راه تـصرف شده از نو به دشمن سپرد‌.اما‌ این هنوز مرحله اول جنگ است.

سیزدهم آذر صـد و هـشتمین روز

پریوش‌ من‌! باز امروز یـکی از روزهـای سیاه بـرای‌ مـن‌ بـود‌.باران،مه غلیظ،ابر تیره، تـنهایی،دوریـ‌ از‌ تو،افکار متشتت،مجموعهء اینها وقتی با غروب و غم و اندوهی که بـرای‌ گـوشه‌گیران‌ می‌آورد‌ توأ شد،خیلی تلخ و کـشنده‌ و ماتم‌خیز‌ است.از‌ دو‌ سه‌ روز پیـش کـه‌ موضوع تجدید رابطه‌ با‌ انـگلیس وارد مـرحله جدی شده و هیئت حاکمه خرابکار و بی‌وجدان به‌ زور سرنیزه‌،تمام‌ مجاهدات چند ساله مـردم را دارد‌ قـربانی می‌کند و من به‌ چشم‌ مـی‌بینم کـه‌ مـحصول آن همه‌ تلاشها‌ و جـان کـندنها و مرارتها،مشغول آتش گـرفتن اسـت،آه از نهادم‌ برمی‌خیزد.مگر ما‌ از‌ روی هوس و هوای نفس قطع‌ رابطه‌ کردیم؟می‌دیدیم که‌ شب و روز انگلیس‌ چه‌ تـحریکاتی در مـملکت می‌کند‌.می‌دیدیم‌ که حاضر نیست حـقوق مـلتی را بشناسد و از غـارتگری پنـجاه سـاله‌اش دست بکشد و مرتبا‌ آرزویـ‌ تجدید خفقان مردم را می‌نماید،به‌ ناچار‌ عذر مأمورین‌ سیاسی‌اش‌ را‌ خواستیم.حالا چه داده‌ است کـه آنـها را با سالم و صلوات برمی‌گردانند و تـمام نـوکران قـدیم او را صـف‌ کـرده‌ و به‌عنوان اظهار نـظر مـوجبات«خیر مقدم‌» دشمنان‌ ما‌ را‌ فراهم‌ می‌آورند.واقعا من‌ دارم‌ به این عقیده‌ای که از مدتها پیش در دمـاغم جـای‌ گـرفته راسخ‌تر و مؤمن‌تر می‌شوم که هیچ‌ چیز‌ بـه‌ غـیراز یـک انـقلاب،یـک انـقلاب خونین که‌‌ خشک‌وتر‌ را‌ باهم‌ بسوزاند‌ و بر‌ روی خاکسترها بنایی نو برای این مملکت بریزد،نمی‌تواند علاج قطعی و مؤثر واقع شود.در هیچ مستعمره‌ای این‌طور صریح و روشن به حقوق مـلت‌ خیانت نمی‌کنند،مگر مراکش‌ مستعمره فرانسه نیست،«بن یوسف»سلطان مراکش با آنکه‌ می‌دانست تخت و تاج خود را بر سر مخالفت با نیات فرانسه خواهد گذاشت،زیر بار نرفت و ننک غـلامی اجـنبی رای برای‌ خود‌ نخرید و ترجیح داد که مثل«عبد الکریم ریفی»سالها[همچون‌] برده در یک جزیره دور افتاده به‌عنوان«تبعیدی»زندگی کند تا آلت اجرای مقاصد اجانب در مورد وطنش بشود.در‌«گویان‌»گم نام،دولت آنـجا بـا کمال رشادت در مقابل مطامع انگلستان‌ مقاومت نشان داد تا جایی که همه جهانیان دیدند که چرچیل با‌ تانک‌ و اژدرفکن و بمب‌انداز، حومت مردم آنجا‌ را‌ سـاقط نـموده،به هرچه وعده و قانون اسـاسی بـود خندید و رئیس الوزرایش راه تبعید را در پیش گرفت.امروز در همه ممالک عقب انداخته شده‌،رجال‌ و سیاسیون مشغول استفاده از‌ اختلافات‌ بین دول بزرگ بوده شانه‌های شکسته و شلاق خـورده‌ خـویش را از زیر نفوذ ستم مـستعمره‌چیها بـیرون می‌کشند،جز در این ویرانه که همه تلاشها و زحمات و کوششهای میلیونها پا برهنه را‌ چندین‌ نوکر صفت در برابر جاه و مقام چند روزه‌ فروختند و ننگ و نفرت ابدی را برای خود ذخیره کردند.تاریخ نشان داده اسـت کـه جنبشها و نهضتها نمی‌میرند،اگر مشکلاتی بر سر راهشان‌ گذاشته‌ شود،ممکن‌ است یک قدم عقب بروند ولی محکم‌تر،قطعی‌تر و شکننده‌تر از نو ظهور می‌کنند.لویی شانزدهم خیال کرد‌ انقلاب‌ 1789 را می‌توان با زد و بـند،رشـوه و قوّه از مـیان‌ برد‌.بازی‌ او بیشتر از دو سه سال طول نکشید. پادشاهی که حاضر نشد سر تسلیم در برابر اراده ‌‌ملتش‌ فرود بـیاورد،ناگزیر سر خویش را به‌ گیوتین سپرد.اگر«تزار»از انقلاب‌ 1905‌ پند‌ گـرفته بـود،هـرگز حوادث 1917 پیش نمی‌آمد. در همین ایران اگر محمد علی میرزا راهی‌ را که پدرش انتخاب کرد از طریق صلح و سلم بـا ‌ ‌مـردم‌ وارد و مشروطه‌ را اعطاء کرد،ادامه‌ داده‌ بود ایام دربه‌دری«اودسا»و مرگ و ذلت آوارگی را استقبال نـمی‌کرد.هـمه مـغرورین روزی که به قدرت و نفوذ رسیدند،پایانی برای قدرت خوش‌ نمی‌اندیشند و آن‌قدر از این شراب قوی مـی‌نوشند که عافیت‌ و سلامت را گم می‌کنند.یکی‌ نیست از این جماعتی که سالها خون مـلتی را به شیشه کرده،هـستی و آبـرو و شرف او را ملعبه‌ قرار داده،ثروتها و قصور بیکران از حاصل دسترنج‌ او‌ به دست آورده‌اند بپرسد آیا انصاف و عدالت معنی‌اش این است که ضمن چپاول و غارت خودی،دست خارجی را هم این‌طور مخالف حیثیت و شرف و تـاریخ ما برای‌[ناخوانا]اجنبی باز بگذارید؟و آیا در قرن‌ بیستم‌،قرنی‌ که سیاهان افریقایی،قبایل کنار افتاده«کنیا»و«مائوماتو»در میان آتش و خون،حق خود را از زورمندان مطالبه می‌کنند،شما حقوق گرفته شده را به آنها بازپس دهید؟آیا کـودتا‌ مـگر‌ برای‌ انجام همین جنایت نشد؟محاکمه مصدق و دربه‌دری و حبس رفقای او مگر برای رضای‌ سیاستهای استعماری نبود؟اینها همه درست،خوب بود صبر کنید اقلا چند ماه مردم فراموش‌ کنند که شما برای‌ چه‌ آمـدید‌ و قـانون اساسی و مشروطیت در قاموس‌ شما‌ چه‌ معنایی دارد؟شاید هم این سعادت و اقبال مردم بود که زود دست خود را باز کردید،پیش از آنکه بتوانید افکار را فریب‌ بدهید‌،زودتر‌ از آنکه موفق شوید ملت را غـافل نـمایید‌ نیات‌ شوم و نهایی خویش را بروز دادید.محال است جامعه‌ای به عقب برگردد.اگر با فشار ممکن بود نهضتها را‌ کشت‌،انقلابات‌‌ را خاموش کرد،احساسات را به تانک و توپ سپرد،مسلما‌ دنـیا هـنوز اسـیر دیوانگیهای نرون، شهوتهای اسکندر و وحـشی گـریهای چـنگیز خان و آتیلا بود.زور را زده افکار ملت‌ می‌خورد‌ و نابود‌ می‌کند و زورمند را به گور بدنامی سرنگون می‌سازد.

نوزدهم‌ آذر‌ صد و چهاردهمین روز

پریوش عزیزم!در دو روز اخیر دسـت بـه قـلم نبردم زیرا وضع روحی‌ام‌ مساعد‌ نبود‌.با ایـنکه‌ دیـروز،نامه تو به دستم رسید و می‌خواستم فوری جواب بدهم‌،باز‌ هم‌ چون شنیدم در ابتدای‌ همین هفته دو کامیون سرباز و عـده‌ای پلیـس بـه خانه خواهرم‌ رفته‌ و نصف‌ شب آنها را جلب کرده‌ و خانه را تـفتیش و حتی مطبخ و آب انبار را هم‌ بازرسی‌ کرده لای خاکسترها به دنبال من‌ می‌گشته‌اند و اطلاعات دیگری هم که می‌رسد حاکی‌ اسـت‌ کـه‌ جـدا تو تحت نظر هستی،از این‌ جهت بهتر دیدم چیزی ننویسم و بـه‌طور مـوقت‌ ارتباط‌ مکاتبه‌ای ما قطع باشد؛بیشتر ناراحتی‌ روحی من از حادثه‌ای بود که روز‌ دوشنبه‌ در‌ دانشگاه تهران پیـش‌آمد.(10)غـیراز جـریان دروغی‌ مطلب که روزنامه‌های زیر کنترل دولت نوشته‌اند حقیقت‌ قضیه‌ این است کـه بـه مـناسبت اعتراض‌ به تصمیم تجدید رابطه دولت با‌ انگلیسها‌ و تسلیم‌ بلا شرط در مقابل درخواستهای مخالف‌ اسـتقلال ایـران،صـبح دوشنبه-دو روز بعد از اعلامیه‌ دولت‌-عده‌ای‌ دانشجویان در محوطه‌ دانشگاه اجتماع کرده شعارهایی می‌دهند و نفرت خـود را از‌ ایـن‌ عمل مخالف شئون و حیثیت‌ ملی که هیئت حاکمه برای رضای حکومت چرچیل انـجام داده اعـلام مـی‌دارند‌.پلیس‌ها‌ و سربازها که تعدادشان در دانشگاه زیاد است به طرف دانشجویان حمله می‌برند‌.بعضی‌ از آنـها بـه‌ کلاسها می‌روند،سربازان نیز‌ تا‌ سر‌ کلاس درس ایشان را تعقیب کرده سر‌ زده‌ و اسـلحه بـه دسـت وارد کلاس درس می‌شوند و از معلمین شاگردان را می‌طلبند.حتی‌ در‌ یکی دو کلاس مسلسل‌ به‌ دست‌ قدم می‌گذارند‌ که‌ مـوجب‌ نـاراحتی و ضعف بعضی از دختران دانشجو‌ می‌گردد‌.در نتیجه این اعمال وحشیانه که در هیچ عـصر و زمـانی سـابقه نداشته‌،کلاسهای‌ درس تعطیل و دانشجویان به محوطه آمده‌ ابراز عصبانیت می‌نمایند و در‌ کریدورها‌ خشم و غضب خود را عـلنی‌‌ مـی‌سازند‌.سـربازان امر به تفرقه ایشان می‌دهند ولی کسی گوش نمی‌دهد.در نتیجه آنان‌ را‌ به‌ رگـبار مـسلسل و گلوله می‌سپارند‌ که‌ دو‌ نفر جوان بی‌گناه‌ و معصوم‌ در دم جان می‌سپارند‌ و یک‌‌ نفر دیگرشان بعد از 24 ساعت در بیمارستان چـشم از زنـدگی پوشید.عده‌ای نیز‌ زخمی‌ و مجروح و دهها نفر را نیز توقیف‌ کردند‌.شرح واقـعه‌ را‌ کـه‌ من شنیدم و اخبار تحریف‌ شده قضیه‌ را کـه در روزنـامه‌ها خـواندم،نه تنها از نفس آدم‌کشی این حکومت کـه‌ رویـه‌اش‌ از روز اول این‌ طور بود‌ متأثر‌ شدم‌ بلکه‌ بلا‌ فاضله صحنه گریه‌ و شیون‌ و عزای اقـوام و کـسان این فرزندان شهید وطن در نـظرم آمـد.خواهران و مـادران و بـرادران ایـنها صبح همان‌روز‌ این‌ جوانان‌ را با قـیافه‌ خـندان و چهره ملکوتی به‌ دانشگاه‌ فرستاده‌ و مقارن‌ ظهر‌ جنازه‌ بی‌جان جگرگوشه‌های خود را تـحویل گـرفته‌اند.آیا جرم و جنایت یک دستگاه قـاتل و هار و خونخوار از این بـالاتر امـکان پذیر است؟از همه مضحک‌تر تفسیر و حـاشیه‌نویسی«اطـلاعات»بود که جوانان‌ را سرزنش می‌کند که چرا در مقررات خانه خویش اظهار نظر کـرده و مـی‌کنند.اگر اینها درباره سرنوشت وطـن خـود حـرف نزنند پس چه عـواملی حـق دارند در این مورد اظـهار‌ نـظر‌ کنند.حکومت بعد از کودتا،دفعه‌ اول نیست که جوانان غیرتمند و وطن‌خواه را به مسلسل می‌بندند.از خـون شـروع کرد و من‌ تردید ندارم به خـون،دوره جـنایتکاری خود را‌ خـاتمه‌ خـواهد داد.تـصدیق کن در شرایط زندگی‌ کـه من دارم،در آن حالت مزاجی که ذخیره مبارزات چندسال اخیر است و در این وضعیت‌‌ دورافتادگی‌ و دربه‌دری دیگر کـجا قـدرت چیز‌ نوشتن‌ باقی می‌ماند.من کـه سـعی مـی‌کنم خـودم‌ را تـسلیم افکار شوم و تـاریک نـکنم،گاهی آن چنان از کوره در می‌روم که فکر می‌کنم برای‌ چه‌‌ انسان زنده بماند و شاهد‌ این‌ فجایع تـاریخی باشد؟دکتر مـصدق مـجرم است که نفت را ملی‌ کرده،من گـناهکارم کـه مـبارزه بـا سـیاست اسـتعماری کرده‌ام،رفقای محبوب ما خطاکارند که‌ تسلیم وعده و وعید عناصر فاسد داخلی و خارجی‌ نشده‌ تا دقیقه آخر سرسختی و مقاومت از خود نشان داده‌اند،دیگر این جوانان پاک و معصوم را چـرا با داس مسلسل درو می‌کنند.و آیا گمان می‌برند از این طرز رفتار سبعانه و وحشیانه‌ ثمری‌ خواهند برد‌.دنیا چه قضاوت خواهد کرد که در مقدمه این تجدید رابطه سیل خون راه اندازند و تهران و ولایات‌[را]به‌ صـورت‌ شـهرهای اشغال شده دشمن درآورند.تردید نیست که وقتی این‌قدر‌ روح‌ فداکاری‌ و جانبازی در جوانان و افراد و ملتی قوی و مستقل باشد که حتی در شرایط مرگبار امروزی سینه‌های خود را‌‌‌جلو‌ گلوله مسلسل بـدهند،مـحال است یک چنین جامعه‌ای را دوباره به زنجیر کشید‌ و او‌ را‌ دست بسته تسلیم تمایلات اجانب کرد.عجب این است که این جنایات بی‌سابقه را به‌ نـام«حـفظ مصالح وطن»مرتکب می‌شوند.«مـادام ژولان»زن فـرانسوی که به جرم‌ ضد انقلاب به گیوتین‌‌ سپرده‌ شد،جمله معروفی دارد که در دم آخر گفت:«وای آزادی!چه جنایاتی که به نام تو مرتکب می‌شوند.»حالا مـلت مـا هم حق دارد فریاد بـزند کـه ای وطن!چه‌ خیانتها و آدم‌کشیها و سبعیتها که سالیان دراز به نام تو این هیئت حاکمه مست و مغرور مرتکب نشده است.مسلم این‌ است که هیچ حکومتی از کشتن و بستن و حبس و تبعید،قدرت دوام نـیاورده‌ بـلکه‌ در مرگ خود تسریع کرده است.این دفعه دیوانه‌های قدرت اقلا به آرامی و در طول مدت بیشتر شاید نتوانستند از محصول رژیم وحشت و ترور بهره‌برداری کنند.خوشبختانه به قدری هار‌ شده‌اند‌ که گـور خـود را به دسـت خویش حاضر می‌سازند.

25 آذر صد و بیستمین روز

پریوش عزیزم! صد و بیست روز از جنایت تاریخی 28 مرداد گذشت،صد و بیست روز پیش‌ بـرای‌ آخرین مرتبه صدای تو را از تلفن خانه مصدق که می‌گفتی زودتر بـه خـانه بـرگردم و از آتش زدن«باختر امروز»به من خبر می‌دادی شنیدم.از آن روز به‌ بعد‌ دیگر‌ تو را ندیده‌ام،صدای‌ تو‌ را‌ که‌ آنـ‌قدر ‌ ‌گـوش و روح و جسم و جان من بدان خو گرفته است نشنیده‌ام و نمی‌دانم این‌ محرومیت که بـیش از هـرچیز دیـگر فکر و حواس‌ مرا‌ به‌ خود مشغول داشته است پایان خواهد پذیرفت یا‌ اقلا‌«روزنه‌ای»خـواهد گشود که این سکوت مرگبار اتاق من،این جدایی سنگین و روح‌گدار که بـین ما حایل شده اسـت‌ بـه‌طور‌ موقت‌ از میان برود.جز سه چهار کاغذی که با زحمت‌ میان ما ردّ و بدل شده دیگر هیچ علامت حیات و نشانه زندگی برای ما باقی نگذاشته‌اند. در کاغذ آخری‌ات‌ نوشته‌ بودی‌ که از ترس پلیـس،نامه‌های مرا ناچار شده‌ای بعد از شش‌ بار‌ خواندن با اشک پاره کنی و دور بریزی،دلم سوخت و حیفم‌[آمد]که آنها را دریده و به آب‌ داده‌ای‌ یا‌ به‌ آتش افکنده‌ای که اثری به دست پلیس بی‌وجدان نیفتد.ایـنها یـک کاغذ‌ عادی‌ نبودند‌، صورت نامه دوستانه نداشتند،مکاتبات عاشقانه.محسوب نمی‌شند،جملات و عباراتی‌ بودند که مظهریک انسان‌ بال‌وپر‌ شکسته‌،یک بشر اسیر،یک آدمی که به خاطر وطنش همه‌ مـحرومیتها را بـه خود‌ خریده‌ است،محسوب می‌شدند.سیلابه روحی غمگین و افسرده و خونابه دلی پر از امید و آرزو‌ بودند‌ که‌ هرگز در حالت عادی،در اوقات بدون حادثه و در زمانهای جاری نمی‌توان بدان صورت‌ حرف‌ زد،به آن تأثیر ناله کـرد و بـا آن شدت و سوز به پای مادر‌ وطن‌ گریست‌.خیلی میل داشتم آنها را دوباره برای من پس می‌فرستادی تا با یادداشتهای‌ دیگر خود‌ حفظشان‌ کنم،نگهدارم برای یک روزی که اگر من زنده مـاندم آن نـامه‌ها‌ نـیز‌ باقی‌‌ بمانند و اگر مرا از مـیان بـردند،یـادگاری از من برای نسلهای آینده باشد تا محرومین‌ دیگر‌، جوانان‌ و مردانی که ناگزیر برای نجات خانه خود،دامن همت به کمر خـواهند‌ زد‌ و ایـن راهـی که‌ ما پیموده‌ایم برای نجات و استقلال کشور مـجبور بـه ادامه هستند،وسیله شناختن طرز‌ تفکر‌ و روحیه گذشتگان شناخته شود.همین الآن هم که شرایط ابدا با ایامی‌ که‌ آن کـاغذها را بـرای تـو فرستادم فرق‌ نکرده‌اند‌،تردید‌ ندارم که اگر بخواهم به هـمان صورت‌ مطلب‌ را دوباره بنویسم، برای من میسر نخواهد بود زیرا روحیه اسیران،محبوسین،مخفی‌ شدگان‌ در لحظات مختلف‌ کـاملا مـتفاوت‌ اسـت‌.در هرروز‌ درست‌ مانند‌ شاعر و نقاش و مجسه‌ساز و استاد موسیقی، گروه‌ محرومین‌ نـیز حـالات مختلف دارند.گاهی به قدری احساسات انسان در این‌گونه موارد‌ رقیق‌ و لطیف می‌شود که مثل کودکان خـردسال‌ مـی‌خواهد گـریه کند،مانند‌ عشاق‌ در عالمی‌ دیگر،غیراز این‌ دنیای‌ خاکی سیر کند و هـمچون نـویسندگان و نـوابغ هنر که لحظه الهام برای‌ ایشان فرا‌ می‌رسد‌،دور افتاده‌ها هم از این‌ حالت‌ بی‌نصیب‌ نـمی‌مانند.مـکرر بـرای‌ من‌ اتفاق‌ افتاده که در‌ یک‌ روز واجد نشاط و زنده‌دلی هستم؛برای خواندن،نوشتن،راه رفتن،حـرف‌ زدن کـاملا آماده‌ام‌،برعکس‌ اوقاتی نیز داشته‌ام که از هرچیز‌ و هر‌ کار منزجر‌ و متنفر‌ بوده‌ام‌. بـرای وقـت کـشتن کتاب‌ خوانده‌ام،روزنامه را زیر چشم گرفته‌ام اما اصلا از تکرار جملات و عبارات کتاب و روزنامه چـیزی‌ درکـ‌ ننموده و تو گویی کلیه قوای فکری‌ و حافظه‌ام‌ یخ‌ زده‌ و از‌ کار افتاد است‌.گـاهی‌ پیـش خـود می‌گویم گذرانیدن این دوره و طی این کلاس هم برای تکمیل‌ تجربه و اطلاعات زندگی شاید‌ ضرورت‌ داشـته‌ اسـت.در همین اندیشه‌هاست که به سرنوشت‌‌ میلیونها‌ بشری‌ که‌ در‌ جنگها‌ اسیر می‌شوند،از کـشورهای مـتخاصم بـه اسارت می‌روند و یا در کوهها و شهرها ویلان و سرگردان،به امید روزهای بهتر سر کرده‌اند می‌افتم و مـتعاقب آن بـه‌ تـفاوت که آنها‌ مستقیما با قوای دشمن روبه‌رو هستند ولی ما صورت ظاهرش ایـن اسـت که جنگ‌ با بیگانه نیست ولی این نیروی چریک خارجی است که به صورت«عوامل داخلی»بـه سـنگر‌ ملت‌ ما حمله کرده و صفوف او را به این روز انداخته است.من خیلی مـیل داشـتم این ارتش‌ انگلیس بود که با مـا بـه جـنگ برمی‌خاست و این قوای مستقیم او‌ بودند‌ که مـا را مـحاکمه و تعقیب‌ می‌کردند،اگرچه آشنایان به سیاست بین این دو قوه تفکیکی قایل نیستند ولی بـسیاری از مـردم‌ شاید هنوز‌ درست‌ به حـقایق امـر وقوف نـدارند‌ و تـوجه‌ نـکنند که«دکتر مصدق«را انگلستان و سیاست اسـتعماری او بـه محاکمه کشیده است.چقدر خوب گفته بود«مهندس رضوی»درجریان دادگاه پریـروز دکـتر‌ مصدق‌.آنجا که خطاب به‌ دادسـتان‌ ارتش گفت:«ما اگـر جـنایتی به‌ زعم شما کرده بـاشیم فـقط یک جنایت است و آن مبارزه مردانه با شرکت نفت جنوب بود، سیاست نفت هـمیشه بـا خون توأم بوده است‌.»جـمله‌ اخـیر او را سـیاستمدار معروف فرانسوی‌ «کـلمانسو»بـعد از جنگ اول با جمله مـعروف خـود بهتر تشریح کرده آنجا که گفته است:«یک‌ قطره نفت برابر است با یـک قـطره‌ خون‌!»همه حوادث‌ شرق را در نیم‌قرن اخـیر نـفت به وجـود آورده و هـنوز هـم این مایع سیاه، مـشغول آتش زدن‌ به خانه بوریایی ماست.

 

پانوشت‌ها:

(1)-نجاتی، غلامرضا، جنبش ملی شدن صنعت‌ نفت‌ و کـودتای‌ 28 مـرداد 1332،چاپ سوم،تهران،شرکت سهامی انـتشار، 1366 ش، صـص 558 تـا 575.

(2)-هـمان،ص 558،پاورقـی ‌‌شماره‌ 2.

(3)-خاطرات و مـبارزات دکـتر حسین فاطمی،به کوشش بهرام افراسیابی،تهران،انتشارات سخن،1366‌ ش،صص‌ 11‌ تا 76.

(4)-فصل‌نامه مطالعات تاریخی،س 1،شمـ 1(زمـستان 1382 ش)،صـص 59 تـا 107.

(5)-در اشاره«یادداشتهای‌ دکتر سید حسین فاطمی»،آخـرین مـخفی‌گاه او در مـنطقه شـمیران،دومـین مـحل اختفای‌ او یاد شده‌ است‌ که‌ اشتباه است.ر.ک:همان،ص 59.

(6)-مأموران فرمانداری نظامی تهران،زمان اختفای دکتر فاطمی را چنان توضیح داده‌اند:«در مدت اختفا شش بار تغییر محل‌ داده که 38 روز اولیـه را در یک‌ خانه متعلق به یک فرد توده‌ای که نصف آن را شخص میزبان در اختیار داشته،گذرانیده‌ است.این خانه در روز 5 شهریور به منظور کشیدن دیوار وسط خانه مدتی در یک‌ زیر‌ زمین دو پنجره کـوچک بـه خارج‌ داشته و با دو پرده سفید پوشش شده زندگی می‌کرده است.سپس ظرف ده روز چهار خانه عوض کرده است و در حدود 14 آبان به‌ خانه‌ای‌ دیگر که در آنجا دستگیر شده انتقال یافته بود.»

(7)-رکـن الدیـن مختاری مشهور به سرپاس مختاری در 1266 ش در تهران‌زاده شد.وی سومین فرزند کریم مختار (مختار السلطنه)از‌ افسران‌ نظمیه در دوره قاجار بود.تحصیلاتش را در مدرسه موسیقی از مدارس دار الفنون آغـاز کـرد. حدود 22 سالگی وارد خدمت نظمیه شـد و در 1308 ش بـه معاونت شهربانی رسید‌.این‌ سمت‌ را تار یاست سرتیپ‌ محمد‌ حسن‌ آیرم‌ بر شهربانی حفظ کرد.در 1314 ش وقتی ایرم از ریاست شهربانی کناره گرفت مدتی کفالت شـهربانی بـر عهده مختاری بود و آنـگاه‌ بـا‌ درجه‌ سرتیپی(سرپاسی)به ریاست شهربانی منصوب شد و تا‌ شهریور‌ 1320 در این سمت‌ بود.سرپاس مختار در آبان 1320 به جرم قتل و مشارکت در قتل و شکنجه رجالی چون‌ سید‌ حسن‌ مدرس،نصرت الدوله‌ فـیروز،فـرخی یزدی،شیخ خزعل و تقی ارانی‌ و اتهاماتی دیگر دستگیر و محکوم شد.او پس از این محاکمه جنجالی به 8 سال زندان محکوم شد اما در‌ فروردین‌ 1327‌ مشمول عفو محمد رضا پهلوی قرار گرفت و سرانجام در اواخر تـیر‌ 1350‌ در تـهران درگذشت.وی در مـوسیقی به خصوص نواختن ویلن چیره‌دست بود و از شاگردان ممتاز حسین‌ خان‌‌ اسماعیل‌زاده‌،از استادان برجسته کمانچه به حساب مـی‌آمد.

(8)-پانزدهم بهمن 1327.

(9)-منظور پسر‌ هربرت‌ کلارک‌ هوور که در سالهای 1929 تا 1933 م.رئیـس جـمهور امـریکا بود.

(10)-16 آذر‌ 1332‌.

 

منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره 8، تابستان 1384