از غربت برکلی تا مصیبت پاوه/ نگاهی به یادداشتهای چمران در آمریکا و ایران
دوره حضور مصطفی چمران در آمریکا یکی از پرتلاطمترین برهههای زندگی اوست، چرا که این روح ناآرام و بیقرار ظواهر را میبیند اما دل به اعماق دارد. او بسان پرندهای است در قفس که امکان رهایی ندارد. خواندن این دستنوشتهها به تحلیل چگونگی بریدن او از دنیای مدرن و رفتنش به جنوب لبنان کمک شایانی میکند. با نگاهی به یادداشتهای چمران در ایران در اوان پیروزی انقلاب نیز میتوان همان کشاکشهای روح ناآرام و در جستوجوی عدالت وی را در روزهای خون و حماسه عمیقا حس کرد. «تاریخ ایرانی» بنا به اهمیت این یادداشتها به عنوان اسنادی دست اول جهت شناخت روحیات و تفکرات چمران، به مرور آنها میپردازد.
یادداشتهای چمران در آمریکا
اوایل تابستان ۱۹۵۹
من تصمیم دارم که از این به بعد آدم خوبی باشم، دست از گناهان بشویم، قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم، از دنیا و مافیها چشم بپوشم. تنها، آری تنها لذت خویش را در آب دیده قرار دهم.
من روزگار کودکی خود را در بزرگواری و شرف و زهد و تقوی سپری کردهام. من آدم خوبی بودهام، باید تصمیم بگیرم که مِنبعد نیز خود را عوض کنم.
حوادث روزگار آدمی را پخته میکند و حتی گناهان مانند آتش آدمی را میسوزاند.
اوایل بهار۱۹۶۰
نزدیک به یک سال میگذرد که در آتشی سوزان میسوزم. کمتر شبی به یاد دارم که بدون آب دیده به خواب رفته باشم و آههای آتشین قلب و روح مرا خاکستر نکرده باشد!
خدایا نمیدانم تا کی باید بسوزم؟ تا چند رنج ببرم؟ در همه حال، همه جا و همیشه تو شاهد بودهای. عشقی پاک داشتم و آن را به پرستش ذات مقدس تو ارتباط میدادم، ولی عاقبتش به آتشی سوزان مبدل شد که وجودم را خاکستر کرد. احساس میکنم تا ابد خواهم سوخت. شمعی سوزان خواهم بود که از سوزش من شاید بشریت لذت خواهد برد!
خدایا، از تو صبر میخواهم و به سوی تو میآیم. خدایا تو کمکم کن.
امروز ۱۹ رمضان یعنی روزی است که پیشوای عالی قدر بشریت در خون خودش غوطه میخورد. روزی است که مرا به یاد آن فداکاریها، عظمتها و بزرگواریهای او میاندازد. از او خالصانه طلب همت میکنم، عاشقانه اشک، یعنی عصاره حیات خود را تقدیمش مینمایم. به کوهساران پناه میبرم تا در... تنهایی، از پس هزارها فرسنگ و قرنها سال با او راز و نیاز کنم و عقدههای دل خویش را بگشایم. خدایا نمیدانم هدفم از زندگی چیست؟ عالم و مافیها مرا راضی نمیکنند. مردم را میبینم که به هر سو میدوند، کار میکنند، زحمت میکشند تا به نقطهای برسند که به آن چشم دوختهاند.
ولی ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن میروند بیزارم. اگرچه بیش از دیگران میدوم و کار میکنم، اگر چه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت و کار کرده و میکنم ولی نتیجه آن مرا خشنود نمیکند. فقط به عنوان وظیفه قدم به پیش میگذارم و در کشمکش حیات شرکت میکنم و در این راه، انتظار نتیجهای ندارم!
خستگی برای من بیمعنی شده است، بیخوابی عادی و معمول شده، در زیر بار غم و اندوه گویی کوهی استوار شدهام، رنج و عذاب، دیگر برایم ناراحت کننده نیست. هر کجا که برسد میخوابم، هر وقت که اقتضا کند میخیزم، هرچه پیش آید میخورم، چه ساعتهای دراز که بر سر تپههای اطراف «برکلی» بر خاک خفتهام و چه نیمههای شب که مانند ولگردان تا دمیدن صبح بر روی تپهها و جادههای متروک قدم زدهام. چه روزهای درازی را که با گرسنگی به سر آوردهام. درویشم، ولگردم، در وادی انسانیت سرگردانم و شاید از انسانیت خارج شدهام، چون احساس و آرزویی مانند دیگران ندارم.
ای خدای بزرگ، برای من چه مانده است؟ نام خود را بر سر چه باید بگذارم؟ آیا پوست و استخوان من، مشخص نام و شخصیت من خواهد بود؟ آیا ایدهها، آرزوها و تصورات من شخصیت خواهند داشت؟ چه چیز است که «من» را تشکیل داده است؟ چه چیز است که دیگران مرا به نام آن میشناسند؟
در وجود خود مینگرم، در اطراف جستوجو میکنم تا نقطهای برای وجود خود مشخص کنم که لااقل برای خود من قابل درک باشد. در این میان جز قلب سوزان نمییابم که شعلههای آتش از آن زبانه میکشد و گاهی وجودم را روشن میکند و گاه در زیر خاکستر آن مدفون میشوم. آری از وجود خود جز قلبی سوزان اثری نمیبینم. همه چیز را با آن میسنجم. دنیا را از دریچه آن میبینم. رنگها عوض میشوند، موجودات جلوه دیگری به خود میگیرند.
۱۰ می ۱۹۶۰
هیچ نمیدانستم که در دنیا آتشی سوزانتر از آتش وجود دارد! سوختم، سوختم، ولیای کاش فقط سوزش آتش بود. ای کاش مرا میسوزاندند، استخوانهایم را خرد میکردند و خاکسترم را به باد میسپردند و از من بینوایِ دردمندِ دلسوخته اثری باقی نمیگذارند.
۲۹ می ۱۹۶۰
تُعِز مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلٌ مَنْ تَشاء
ای خدای بزرگ، ای ایدهآل غایی من، ای نهایت آرزوهای بشری، عاجزانه در مقابلت به خاک میافتم، تو را سجده میکنم، میپرستم، سپاس میگویم، ستایش میکنم که فقط تو، آری فقط تو ای خدای بزرگ شایسته سپاس و ستایشی، محبوب بشری فقط تویی، گمشده من تویی.
ولی افسوس که اغلب تظاهرات فریبنده و زودگذر دنیا را به جای تو میپرستم. به آنها عشق میورزم و تو را فراموش میکنم! اگر چه نمیتوانم آن را هم فراموشی بنامم چون یک زیبایی یا یک تظاهر فریبنده نیز جلوه توست و مسحور تجلیات تو شدن نیز عشق به ذات توست.
من هر گاه مفتون هر چیز شدهام، در اعماق دل خود، به تو عشق میورزیدهام، بنابراین ای خدای بزرگ، تو از این نظر مرا سرزنش مکن. فقط ظرفیت و شایستگی عطا کن تا هرچه بیشتر به تو نزدیک شوم و در راه درازی که به سوی بوستان بیانتها و ابدی تو دارم، این سبزهها و خزههای ناچیز نظر مرا جلب نکند و از راه اصلی باز ندارند.
در دنیا، به چیزهای کوچکی خوشحال میشوم که ارزشی ندارند و از چیزهایی رنج میبرم که بیاساسند. این خوشحالیها و ناراحتیها دلیل کم ظرفیتی من است.
هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسیر خوشی و لذتم... کمند دراز آمال و آرزو، بال و پرم را بسته، اسیر و گرفتارم کرده و با آزادی، آری آزادی واقعی خیلی فاصله دارم.
ولی ای خدای بزرگ، در همین مرحلهای که هستم احساس میکنم که تو مانند راهبری خردمند مرا پند و اندرز میدهی، آیات مقدس خود را به من مینمایی و مرا عبرت میدهی!
چه بسا که در موضوعی ترس و وحشت داشتم و تو مرا کمک کردی. چیزهایی محال و ممتنع را جنبه امکان دادی و چه بسا مواقع که به چیزی ایمان و اطمینان داشتم ولی تو آن را از من گرفتی و دچار غم و اندوهم کردی و به من نمودی که اراده و مشیت هر چیز به دست توست. فعالیت میکنیم، پایین و بالا میرویم ولی ذلت و عزت فقط به دست توست.
۱۸ اکتبر ۱۹۶۰
ای غم، سلام آتشین من به تو، درود قلبی من به تو، جان من فدای تو.
تو ای غم بیا و همدم همیشگی من باش. بیا که مصاحبت تو برای من کافی است. بیا که میسوزم، بیا که بغض حلقومم را میفشرد، بیا که اشک تقدیمت کنم، بیا که قلب خود را در پایت میافکنم.
ای غم، بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه صبرم لبریز شده، بیا و گرههای مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.
ای غم، در دوران زندگیام بیشتر از هر کس مصاحبم بودهای، بیشتر از هر کس با تو سخن گفتهام و تو بیش از هر کس به من پاسخ مثبت دادهای. اکنون بیا که میخواهم تو را برای همیشه بر قلب خود بفشرم و در آغوشت فرو روم، بیا که دوستی بهتر از تو سراغ ندارم، بیا که تو مرا میخواهی و من تو را میطلبم، بیا که کشتی مواج تو در دریای دل من جا دارد، بیا که دل من همچون آسمان به ابدیت و بینهایت اتصال دارد و تو میتوانی به آزادی در آن پرواز کنی.
۱۲ می۱۹۶۱
خدایا خسته و وا ماندهام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصلهام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملالتبار است؛ میخواهم از همه فرار کنم، میخواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شدهام.
خدایا به سوی تو میآیم و از تو کمک میخواهم، جز تو دادرسی و پناهگاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم میکنم.
خدایا کمکم کن، ماههاست که کمتر به سوی تو آمدهام، بیشتر اوقاتم صرف دیگران شده.
خدایا عفو کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شدهام.
خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقدههای درونیام را خالی کنم.
ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت میتپد.
ای خدا بزرگ، معنی زندگی را نمیفهمم. چیزهایی که برای دیگران لذتبخش است، مرا خسته میکند. اصلاً دلم از همه چیز سیر شده است، حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن میدوند، من از آن میگریزم، فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه میافکند. هیچگاه مرا خسته نمیکند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم.
فقط یک شربت شیرین، یک نور فروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.
۱ سپتامبر ۱۹۶۱
من مسئولیت تام دارم که در مقابل شداید و بلایا بایستم، تمام ناراحتیها را تحمل کنم، رنجها را بپذیرم، چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم، به مردگان روح بدمم. تشنگان حق و حقیقت را سیراب کنم.
ای خدای بزرگ، من این مسئولیت تاریخی را در مقابل تو به گرده گرفتهام و تنها تویی که ناظر اعمال منی و فقط تویی که به او پناه میجویم و تقاضای کمک میکنم.
ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم، آنگاه خود خاضعترین و افتادهترین فرد روی زمین باشم.
ای خدای بزرگ، اینها که از تو میخواهم چیزهایی است که فقط میخواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب میدانی که استعداد آن را داشتهام. از تو میخواهم مرا توفیق دهی که کارهایم ثمربخش شود و در مقابل خَسان سرافکنده نشوم. من باید بیشتر کار کنم، از هوی و هوس به پرهیزم، قوای خود را بیشتر متمرکز کنم و از تو نیز ای خدای بزرگ میخواهم که مرا بیشتر کمک کنی.
تو ای خدای من، میدانی که جز راه تو و کمال و جمال تو آرزویی ندارم، آنچه میخواهم آن چیزی است که تو دستور دادهای و میدانی که عزت و ذلت به دست توست و میدانم که بیتو هیچم و خالصانه از تو تقاضای کمک و دستگیری دارم.
۱۰ می ۱۹۶۵
خدایا به تو پناه میبرم.
خدایا به سوی تو میآیم.
خدایا بدبختم.
خدایا میسوزم.
خدایا قلبم در حال ترکیدن است.
خدایا رنج میبرم.
خدایا جهان به نظرم تیره و تار شده است.
خدایا بیچاره شدهام.
خدایا عشق حتی عشق محبوبترین کسانم مکدر شده است.
خدایا بدبختم.
خدایا، آسمان آمال و آرزوهایم تیره و کدر شده است، به تو پناه میبرم و دست یاری به سوی تو دراز میکنم، تو کمکم کن، نجاتم ده، تسکینم بخش، به قلب دردمندم آرامش ده، جز تو کسی را ندارم و راستی جز تو کسی را ندارم. نمیتوانم به هیچ کس اطمینان کنم. نمیتوانم به امید هیچ کس زنده بمانم. دلم از همه گرفته. از همه ناراحتم. از دنیا رنج میبرم.
خستهام، کوفتهام، پژمرده و دلمردهام. با آنکه همه مرا خوشبخت تصور میکنند، با آنکه به سوی مهمترین مأموریتها میروم. با اینکه باید شاد و خندان باشم، ولی چقدر افسرده و محزونم. حزن و اندوه قلبم را میفشرد حتی نمیتوانم گریه کنم، آه بکشم. نزدیک است خفه شوم.
خدایا به تو پناه میبرم. تو نجاتم ده. تنها و تنها تویی که در چنین شرایطی میتوانی کمکم کنی، من به سوی تو میآیم. من به کمک تو محتاجم و هیچ کس جز تو قادر نیست که گره مرا بگشاید.
یادداشتهای چمران در ایران
۲۸ بهمن ۱۳۵۷
ای مادر هنگامی که فرودگاه تهران را ترک میگفتم تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی «ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیره خود تو را پرورش دادم و اکنون که میروی از تو هیچ نمیخواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت میکنم و آن اینکه خدای بزرگ را فراموش نکنی.»
ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز میگردم و به تو اطمینان میدهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم، عشق او آن قدر با تار و پود وجود آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.
خوشحالم ای مادر، نه فقط به خاطر اینکه بعد از این هجرت دراز به آغوش وطن برمیگردم بلکه به این جهت که بزرگترین طاغوت زمان شکسته شده و ریشه ظلم و فساد برافتاده و نسیم آزادی و استقلال میوزد.
۲۹ بهمن ۱۳۵۷
بهشت زهرای تهران
به مزار شهیدان
وَلا تَحْسَبَن الْذینَ قُتِلوُا فی سَبیل اللهِ أمواتاً بَلْ اَحْیاء عِنْدَ رَبهِمْ یُرْزَقُون
چه بوستان گلگونی!
هدایای ملتی قهرمان به خدای بزرگ، برگزیدگان شایسته مردمی. گلهای سرسبد تاریخ.
مگر ممکن است که ملتی آزاد و مستقل گردد بدون آنکه بهترین عزیزانش را قربانی کند؟
۲۹ بهمن ۱۳۵۷
سلام گرم و عمیق شیعیان لبنان را به ملت قهرمان ایران ابلاغ میکنم. پیروزی بینظیر مردم مسلمان ایران، در شکستن طاغوتها و به زانو کشیدن ابرقدرتها، آن قدر خیره کننده و عمیق است که دنیا را به بهت انداخته، توازن قوا را به هم زده، بر پیکر نظامهای فاسد و ظالم لرزه درانداخته و برای محرومین و مستضعفین دنیا بشارت و برکت و رحمت به ارمغان آورده است.
شیعیان لبنان که سالهای دراز زیر بمبارانهای اسرائیلی و دستنشاندگان داخلی آنها جان دادهاند، زیر پنجه استعمار جان کندهاند، و ظلم و فساد آنها را به روز سیاه نشانده است و سرنوشت تیره و تار آنها را فقط معجزهای آسمانی میتواند درمان کند... و این معجزه بزرگ امروز رخ داده است، و این انقلاب مقدس اسلامی ایران به رهبری بلندپایهترین مرجع تقلید شیعیان حضرت آیتالله خمینی است.
شیعیان لبنان، بیش از هر کس دیگری در جهان، با مردم ایران ارتباط قلبی و اشتراک مکتبی دارند و سرنوشتشان به هم وابسته است. اگر ایران پیروز باشد، شیعیان لبنان آزاد و آباد زندگی خواهند کرد، و اگر خدای ناکرده به انقلاب ایران گزندی برسد، شیعیان لبنان مثل گذشته در غرقابه توطئههای اسرائیلی و آمریکایی و سیاستبازیهای کثیف بینالمللی غوطه خواهند خورد، و جز نکبت و بدبختی نتیجهای از حیات نخواهند برد.
شیعیان لبنان پس از قرنهای دراز خفت و ذلت و اسارت، پس از تحمل زجرها و شکنجهها، پس از طی دورانهای وحشت و ظلمانی و دردآلود... بالاخره مورد رحمت و عنایت پروردگار واقع شدند و رهبری خردمند و دلسوز و توانا به آنها ارزانی شد که آقای سید موسی صدر بود، که توانست در مدت کمی شیعیان لبنان را سر و سامانی دهد، برای آنها کسب هویت کند، به آنها افتخار و غرور و احترام ببخشد، دستهای سرطان فساد و ظلم و کفر را از دست و پای شیعیان قطع کند با کمال شجاعت در مقابل چپ و راست بایستد و با همه طاغوتها بجنگد، و یک معرکه خونین و پرافتخار حسینی را بر شیعیان عرضه کند، مفهوم عمیق شهادت را در رگهای شیعیان به جریان بیاندازد و نهضتی اسلامی و حسینی به وجود آورد.
دشمنان شیعه و اسلام نمیتوانستند وجود چنین رهبری را تحمل کنند... لذا این سمبل بزرگ ناجوانمردانه ربوده و بازداشت شد و شش ماه میگذرد که سرنوشتش در تاریکی کینه و ظلمت توطئه غرق شده است و شیعیان لبنان یتیم شدهاند روح خود را از دست دادهاند، دل شکستهاند، محزونند، از شدت غضب میجوشند، از شدت درد میخروشند، ولی برای سلامت رهبرشان بر احساسات آتشینشان لجام میزنند و صبر میکنند، میسوزند و با اشک قلب سوزان خود را تسکین میدهند... این شیعیان دلشکسته و ظلم زده، چشم امید به سوی برادران مسلمان ایرانی خود دوختهاند.
نمایندگان شیعیان لبنان، با قلبی پرشور و روحی پرامید به کعبه آمال خود قدم میگذارند که از نزدیک، شعلههای این آتشفشان مقدس انقلاب اسلامی را با پوست و گوشت خود نیز احساس کنند و در هوای پرافتخار این جلال و شکوه حکومت اسلامی تنفس کنند. و از روح پربرکت شهدای پاک این سرزمین طلب همت نمایند، و برای مردم خود شیعیان لبنان، شمهای از ایمان پاک و فداکاری خالصانه، و محبت پرشور مردم این سرزمین را به ارمغان ببرند. سرنوشت ما شیعیان لبنان وابسته به سرنوشت شما ملت عزیز ایران است، وقتی میتوانیم آزاد و محترم زندگی کنیم که شما آزاد و قوی و پیروز باشید. پیروزی نهایی شما بزرگترین آرزوی قلبی و حیاتی ماست.
ما خالصانه و عاشقانه، همه امکانات و حتی همه وجود خود را در اختیار انقلاب اسلامی ایران میگذاریم و آرزو میکنیم، که در این جهاد مقدس به اندازه قدرت و استطاعت خود وظیفه تاریخی و ایمانی خویش را ادا کنیم.
از خدای بزرگ میطلبیم که عنایت و رحمت بیپایان خود را هرچه بیشتر مشمول حال ما کند و به همه ما توفیق دهد که این رسالت بزرگ و مقدس خدایی را که به دست ما سپرده شده به سرمنزل مقصود برسانیم.
اسفند ۱۳۵۷
ملتی که بزرگترین طاغوتها را به زیر کشیده است و بزرگترین ارتشها را شکسته، قادر است که به مشکلات فرعی غلبه کند. وجود مشکلات برای تکامل یک نهضت ضروری است. آن را میپرورد و قوی میکند.
سنت خدا بر این قرار دارد که مبارزه حق با باطل همیشگی باشد و تکامل از خلال مبارزه به دست آید. مردم در خلال سختیها و مشکلات پخته و آزموده میشوند. آسایش و راحتی و موفقیت همیشه رخاء و سستی و عقبماندگی به وجود میآورد. غنا و بینیازی و پیروزی دائمی ایجاد فساد و طغیان میکند، اِنْ الانِسانَ لیَطغی اَنْ رَاَهُ استَغنی....
اگر آدمی همیشه در بستر حریر بخوابد، و همیشه همای سعادت را در آغوش بگیرد، و همیشه در همه مبارزات پیروز باشد آنگاه لذت پیروزی و سعادت او از بین خواهد رفت و آدمی از تکامل باز خواهد ماند.
خرداد ۱۳۵۸
برنامه آمریکا و هرج و مرج، عدم استقرار و قتل و تخریب، جنگهای داخلی و خستگی مردم، عدم رضایت، عکسالعمل شدید در برابر احزاب و کارهای ناشایست، شکست سیستم اسلامی و فروریختن کاخ آرزوها، پذیرش محیط برای یک کودتای نظامی و ایجاد یک حکومت نظامی توسط یک افسر جوان ضد شاه اما نوکر آمریکا...
میگویید ارتش را منحل کنید و یک ارتش مردمی به وجود آورید. مگر ایجاد پاسداران انقلاب که یک ارتش مردمی است جزء اولین برنامهها نیست؟ قبل از آنکه شما بگویید، حکومت درصدد اصلاح ارتش و انحصار آن برای پاسداریهای مرزی و کارهای تخصصی و به علاوه ایجاد ارتش مردمی به نام پاسداران انقلاب است. این کمیتهها در حال حاضر همان کارها را انجام داده و میدهند تا پاسداران در همه جا مسلط شوند. بنابراین اختلاف بر سر چیست؟ بهانه برای هجوم و اغتشاش برای چیست؟ مگر ما خواستهایم به نظام موجود ارتش تکیه کنیم؟ مگر خاطره بیست و هشت مرداد را فراموش کردهایم؟
اما ایجاد ارتش ملی یا پاسداران انقلاب و حتی کمیتههای موجود کار سادهای نیست. وقت میگیرد، سازماندهی لازم دارد، ترتیب اخلاقی و شایستگی میخواهد. اگر فکر میکنید همین احزاب و سازمانهای موجود اسلحه به دست بگیرند و خود را پاسداران انقلاب بنامند، خاطره تلخ لبنان را در خاطرهها زنده میکنیم که احزاب اسلحه به دست گرفتند، ارتش و پلیس قانون از بین رفت، و همه شب دزدی و قتل، و هتک حرمت و چه اعمال ناشایست که به وقوع پیوست...
اگر الگوی لبنان را برای تقلید انتخاب کردهاند بسیار نامناسب و کثیف و ناراحتکننده است، به این دلیل که بعد از دو سال سیطره مسلحانه احزاب، همه مردم از آنها رمیدهاند و حتی گاهگاهی دشمن خارجی اسرائیل را بر این احزاب ترجیح میدهند. آیا شما میخواهید این الگوی شکست خورده مفتضح را برای انقلاب مقدس و پاک اسلامی ایران توصیه کنید؟ چه خطای نابخشودنی، و چه جنایت بزرگی!
مگر امروز بیست افسر ساواکی وجود ندارد؟ چرا وجود دارد، بلکه صدها وجود دارد. مگر امریکا حاضر نیست که بیست میلیون دلار بپردازد. بله حاضر است که بیست میلیون دلار بپردازد تا کودتا به راه بیاندازد. مگر توده نفتی وجود ندارد؟ چرا فراوان، گروههایی که شعارهای مارکسیستی میدهند ولی آمریکا محرک آنهاست. پس چرا کودتا نمیکنند؟ جواب آنکه زمینه کودتا وجود ندارد، چون مردم نمیپذیرند، مردم قیام کردهاند و مردم وحدت کلمه دارند و با وجود خمینی بزرگ، این مظهر ایمان و پاکی و اخلاص و نور و هدایت، مجال برای کودتاچیان نیست. چقدر مسخره است کسانی که به بهانه دلسوزی از انقلاب اسلامی و ترس از کودتای نظامی، به این وحدت ملی ایران تیشه میزنند و از فرمان رهبر انقلاب سرپیچی میکنند و عملاً مطابق با نقشه آمریکا، مثل بیست و هشت مرداد، زمینه مردمی برای کودتا به وجود میآورند و خود را نیز انقلابی میشمرند، اما حقیقت آنکه آنها از پیروزی انقلاب اسلامی رنج میبرند و پیروزی اسلام را بزرگترین شکست خود میدانند، و به هیچوجه نمیخواهند نظامی اسلامی مستقر شود و بنابراین خود را تحت نامهای مختلف و شعارهای زیبا و انقلابی مخفی میکنند تا بزرگترین ضربهها را به این انقلاب مقدس اسلامی بزنند. ملت مسلمان ایران باید بداند که مارکسیستها ضد اسلامند و پیروزی یک نظام اسلامی یعنی شکست نهایی مارکسیسم. اگر مارکسیستی آمد و از خمینی و انقلاب اسلامی دفاع کرد، او یا دروغ میگوید و یا نمیفهمد، زیرا مارکسیسم و اسلام در ایدئولوژی متناقضند.
از شما میپرسم سبب اصلی پیروزی انقلاب چه بود؟ در جواب یکپارچگی مردم و وحدت کلمه. و از شما میپرسم چه کسانی امروز این یکپارچگی و وحدت کلمه را ضربه میزنند؟ ملت میداند، هر کس به یکپارچگی و وحدت ملت ایران خدشه آورد به انقلاب ایران خیانت کرده است. هر کس که از فرمان امام خمینی رهبر بیهمتای انقلاب ایران سرپیچی کند، به این انقلاب خیانت کرده است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. انقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را از جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آن است که هنگام صلح، به انقلابیگری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد. انقلابی آن نیست که با بیانصافی و زرنگی، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرفهای او نیامدهاند وادار کند که ساعتها به حرفهای او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند، بخواهد انقلابیگری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.
خرداد ۱۳۵۷
در برابر یک تاریخ بدنامی و اتهام، یک عالم ظلم و ستم، یک آسمان غم و اندوه، یک دنیا بدبختی و فلاکت، در برابر طوفانی از ظلمت کفر، ظلم و جهل، در میان گردابی از مصیبتها و مشکلات، شیعیان حسین دست به اسلحه شهادت زدند و در مقابل همه دنیا که علیه آنها آراسته شده بود با قدرت ایمان و فداکاری قیام کردند و هنگامی که از آسمان باران تهمت و افترا فرو میبارید و از زمین امواج مصیبت و بدبختی میجوشید و اژدهای شکست دهان باز کرده بود تا این تیرهروزان را در کام خود فرو برد، اما شیعیان حسین اراده کردند که مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ننگین ترجیح دهند و تصمیم گرفتند که رسالت محمدی را علیوار بر دوش کشند و حسین صفت به استقبال شهادت بشتابند، اراده کردند که با خون خود تاریخ سیاه و جانکاه گذشته را شستوشو دهند و لکه ننگ و ذلت را از دامان شیعه پاک کنند.
پرچم رسالت برافراشته شد، کلمه حق همچون خروش سخت از سینه سوزان شیعیان به آسمان بلند شد و بر ارکان کاخ ظلم و ستم لرزه درانداخت.
۲۶ مرداد ۱۳۵۸
پیام به ملت ایران
بسمالله الرحمن الرحیم
ملت شریف و قهرمان ایران
به نام همه شهدای خونین کفن پاوه، به نام مجروحین و به نام همه رزمندگان از جان گذشته، از شما هموطنان عزیز و از این همه احساسات پاک و این همه بزرگواری و این همه احساس مسئولیت صمیمانه تشکر میکنم.
به هیچوجه فکر نمیکردم که زنده بمانم و فریاد استغاثه من با این تشکر قلبی به شما برسد، در میان رگبار گلولهها، در میان گرداب دشمنان، حتی یک لحظه امید زنده ماندن را نداشتم، ولی قاطعانه تصمیم گرفتم که با کمال افتخار به استقبال شهادت بروم، و به دنیا نشان دهم که سربازان اسلام، در صحنه مرگ و زندگی، چگونه جانبازی میکنند و چطور با مرگ روبهرو میشوند. از یک معرکه هولناک، به صحنه دردناک دیگری میدویدم، و یا توکل مطلق به خدا و قبول آنچه او بر ما مقدر کرده است سعی میکردم که نیروهای مؤمن به انقلاب را متمرکز کنم، از تشتت آنها جلوگیری بنمایم، به دوستان مأیوس و دل شکستهام امید بدهم، رسالت مقدس اسلامی را به آنها بازگو کنم و تصمیم قطعی برای استقبال شجاعانه شهادت را به آنها ابلاغ نمایم.
سختترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که بهترین دوست مبارزم که در کنارم ایستاده بود، یکباره بیجان و قطعهقطعه شده در برابرم به خاک میافتاد که گویی هیچگاه حیات نداشته است، و دردناکترین لحظه هنگامی بود که دوستان کرد و پاسدارم منقلب شده شیون میکردند، و دیوانهوار خود را به هر طرف میزدند و من در حالی که در قلبم میجوشیدم و میخروشیدم باید آمرانه فرمان دهم که کشتهها را جمع کنند و حتی به نزدیکترین دوستان منقلب شدهام سیلی بزنم و آنها را با زور و قدرت به کار وادارم، و سوزناکترین لحظات عمرم هنگامی بود که همه روزنهای امید بسته شده بود، و عدهای از پاسداران تقاضای بازگشت داشتند و کردهای مؤمن به انقلاب با نگاهی دردناک و تأثرآور به من مینگریستند که چگونه میخواهی ما را در دریای مرگ و نابودی رها کنی و بروی. آنگاه با صدای قاطع به آنها میگفتم: نه، ای دوستانم، من تصمیم قاطع گفتهام که همراه شما شهید شوم. من باز نمیکردم و من شما را تنها نمیگذارم. فقط مطمئن باشید که شهادت در راه خدا افتخارآمیز و لذتبخش است.
اما معجزهای رخ داد، آن چنان کوبنده و زیرورو کننده که برای هیچ کس قابل تصور نبود، همانگونه که چند ماه پیش، یک چنین معجزه عجیبی به وقوع پیوست و انقلاب پرافتخار ایران را پیروز کرد، فرمان امام صادر شد، به کوهها، درهها و دشتها لرزه درانداخت. پاسداران از جان گذشته با فریاد اللهاکبر میخروشیدند و زمین و آسمان لبیک میگفتند، چه معجزهای! که فقط از مردان برانگیخته خدا میسر است و بس.
خدای بزرگ عمر این رهبر عالی قدر انقلاب اسلامی ایران را دراز بدارد.
نیروهای دشمن ازهر سو پا به فرار گذاشتند، و مؤمنین به انقلاب آنچنان نیرو و قدرت گرفتند که دست به پیشروی زدند، تپه بالای ژاندارمری را که در دست دشمن بود با یک هجوم شجاعانه فقط با یک شهید تسخیر کردند، و باز منطقه وسیع و خطرناک راه نوسود را با یک یورش قوی پاکسازی نمودند و فقط یک شهید دادند و بیمارستان مشهور قتلگاه را نیز بدون هیچ تلفاتی به تصرف درآوردند، و چنان روحیه و قدرتی یافتند که میتوانستند هر دشمن قوی پنجهای را از زیر پای درآورند.
و بعد نیروهای کمکی با شور و هیجان زایدالوصفی فرا رسید، هلیکوپترها مرتباً فرود میآمدند و نیروهای جدید پیاده میکردند و شهدا و مجروحین را انتقال میدادند.
راستی که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدی، شب شکست و سقوط بود با فرمان امام آنچنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید و شب پیروزی مبدل شد.
چه کسی میتوانست که چنین معجزهای به وجود آورد که از یک شب هولناک و یک نقطه تاریک چنین تحولی و تحرکی خلق کند که مبدأ جنبش و حرکت و پیشروی به سوی انقلاب راستین اسلامی باشد.
در این چند روز مصیبت، میتوانم به جرأت بگویم، که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سختترین فاجعههای منقلب کننده، با اینکه در درون خود گریه میکردم، ولی در ظاهر قدرت خود را به شدت حفظ مینمودم و همه دردها و رنجها و ناراحتیها را در ضمیر ناب خود حبس میکردم، تا لحظهای که در فرمانداری به عکس امام برخوردم، یکباره سیل اشک، ریختن کرد و همه عقدهها و فشارها و ناراحتیها آرامش یافت و خوب احساس میکردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ در یک ابرمرد تاریخ قادر است چنین معجزهای کند و امیدوارم که ملت ما نیز قدر رهبر عظیم انقلابی خود را بداند و تحت رهبری او همه توطئههای دشمنان اسلام و ایران را نابود کند.
من اطمینان دارم که ملت ما نیز، با یک چنین روحیه ایمان و فداکاری و این همه آگاهی و احساس مسئولیت قادر است که همه مشکلات را حل کند و این رسالت بزرگ و مقدس را که خدای بزرگ برگرده او گذاشته است، با افتخار به سرمنزل مقصود برساند.
سایت »تاریخ ایرانی»
نظرات