امام خمینی: تنها شخصی که در مقابل رضاخان ایستاد، مدرس بود

گزیده‌ای از بیانات امام خمینی(ره) درباره آیت‌الله شهید مدرس


امام خمینی: تنها شخصی که در مقابل رضاخان ایستاد، مدرس بود

«...آن روزی که رضاشاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توی مجلس، به اسم مدرس -رَحِمَهُ الله- مقابلش می‌ایستاد و می‌گفت که «نه». هیچ‌کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتی در مقابل او نمی‌ایستاد. مدرس یک آقای عمامه‌ای، ملّا، متّقی و با یک پیراهن کذا و عبای کذا و تنبان کرباسی، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسی -قدردانی از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضاشاه و «نه» گفت. آن وقتی که اولتیماتوم کرد روسیه به ایران -که در یک قضیه‌ای بود که من حالا یادم نیست- اولتیماتوم کردند و لشکرشان هم حرکت کرده بود، آمده بود تا فلان جا، آوردند به مجلس که، اولتیماتوم را آوردند به مجلس که وکلا [تأیید] بکنند؛ خب، لشکر روس است و بناست بیاید و اولتیماتوم کرده و اگر فلان کار را انجام ندهید چه خواهیم کرد! تنها کسی که، این را خود آنها نوشتند که وکلا همه نشسته بودند و هیچ حرفی نمی‌زدند و قدرت این که کاری بکنند [نداشتند]، خب چه بکنند؛ نوشته‌اند یک سید، یک معمم، یک ملایی، با دست‌های لرزان آمد پشت آنجا، و گفت حالا که بناست ما از بین برویم، چرا به دست خودمان از بین برویم! نه، ما رد می‌کنیم این را. رد کردند و هیچ غلطی هم آنها نکردند. قدرت پیدا کردند به قول ایشان، وکلای دیگر هم قدرت پیدا کردند و رأی بر خلاف دادند و قبول نکردند حرف آنها را؛ آنها هم هیچ کاری نکردند...».(امام خمینی(ره)؛ ۸ آبان ۱۳۵۷)

****

«...در همان زمان یکی از اشتباهات این بود که مردم، یا آنهایی که باید مردم را آگاه کنند، پشتیبانی از «مدرس» نکردند. مدرس تنها مرد بزرگی بود که با او[=رضاخان] مقابله کرد و ایستاد و مخالفت کرد. و در مجلس هم بعضی‌ها موافق با مدرس بودند، و بعضی‌ها هم سرسخت مخالفت می‌کردند با مدرس. و در آن وقت، باز یک جناح‌هایی می‌توانستند که پشت سر مدرس را بگیرند و پشتیبانی کنند و اگر پشتیبانی کرده بودند، مدرس مردی بود که با منطق قوی و اطلاعات خوب و شجاعت و همه اینها موصوف بود و ممکن بود که در همان وقت شرّ این خانواده[پهلوی] کنده بشود و نشد...».(امام خمینی(ره)؛ ۱۶ آبان ۱۳۵۷)

****

«...ملک‌الشعراء گفته است که از زمان مغول تا حالا مثل این شخص در عالم نیامده؛ این مرحوم مدرس....آن طور که ما خودمان دیدیم تنها آدمی که در مقابل رضاخان قلدر ایستاد این است، این شخص، یک روحانی که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود. -آن وقت وقتی که شعر گفته بودند، برای تنبان کرباس مدرس، آن فاسد شعر گفته بود- این در مقابل قدرت بزرگ رضاخان ایستاد. آن که هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند، و «زنده‌باد، زنده‌باد رضاخان» می‌گفتند، ایستاد گفت که «مرده‌باد او و زنده‌باد من!» یک همچو مرد قدرتمندی بود؛ برای این که الهی بود؛ برای خدا می‌خواست کار بکند، نمی‌ترسید...».(امام خمینی(ره)؛ ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۸)

****

«...اینها می‌دیدند که یک فرد انسان اگر پیدا بشود ممکن است یک ملت را هدایت کند، ممکن است که یک ملت را به خلاف آنها کند، از این ناراحت بودند نمی‌گذاشتند کسی تحقق پیدا بکند. آنها از مدرس می‌ترسیدند. مدرس یک انسان بود. یک نفری نگذاشت پیش برود کارهای او[=رضاخان] را تا وقتی کشتندش. یک نفری غلبه می‌کرد بر همه مجلس! بر اهالی که در مجلس بودند غلبه می‌کرد یک نفری، یک نفری تا توی مجلس نبود -من آن وقت مجلس رفتم دیدم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم رفتم- مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل این که چیزی در آن نیست؛ مثل این که محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن -عرض بکنم- قبای کرباسی وقتی وارد می‌شد، مجلس می‌شد یک مجلس. طرح‌هایی که در مجلس داده می‌شد، آن که مخالف بود، مدرس مخالفت می‌کرد و می‌ماساند مطلب را! وقتی که روسیه در یک قضیه‌ای -که الآن یادم نیست- اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند، مجلس -آن طور که حالا نقل می‌کنند- بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است، مقاومت نمی‌توانیم بکنیم؛ قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین برویم چرا خودمان از بین ببریم؟ ما این را ردش می‌کنیم. رد کرد. همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند...».(امام خمینی(ره)؛ ۱۶ خرداد ۱۳۵۸)

****

«...اینهایى که می‌خواهند انسان درست نشود، از انسان می‌ترسند، این رژیم‌ها از انسان می‌ترسند. در هر رژیمى یک انسان اگر پیدا بشود، متحول می‌کند کارها را. ‌رضاشاه از مدرس می‌ترسید، آن قدری که از مدرس می‌ترسید، از دزدهای سر گردنه نمی‌ترسید! از تفنگدارها نمی‌ترسید. از مدرس می‌ترسید، که مدرس مانع بود از این که یک کارهای زشتی را انجام بدهد، و آخر مدرس را گرفت و کشت...».(امام خمینی(ره)؛ ۲۷ مرداد ۱۳۵۸)

 

«...آنها از انسان می‌ترسند، از یک انسانی که متعهد باشد و مقابلشان بایستد می‌ترسند. آنها دیدند که یک مدرّس -خدا رحمتش کند- وقتی در مجلس بود نمی‌گذاشت خیلی کارها انجام بگیرد. وقتی اولتیماتوم روس آمد برای مجلس شورا راجع به گذراندن یک مطلبی که حالا من یادم نیست، و [تهدید] کردند که لشکر روس حرکت کرده است طرف ایران، یا از طرف قزوین دارند می‌آیند و باید این کار را انجام بدهید، در نوشته یکی از همین خارجیهاست -که اوضاع ایران را نوشته- نوشته است که مجلس سکوت کرد چه بکند! او نوشته است که در بین اینها یک نفر روحانی که دستش می‌لرزید آمد ایستاد گفت: حالا که بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم. نخیر، رد می‌کنیم. رد کرد، و آنها هم قدرت پیدا کردند رد کردند و آنها هم هیچ کاری نکردند...».(امام خمینی(ره)؛ ۱۴ شهریور ۱۳۵۸)

 

«...پیشترها مجلس شورای ملیِ آقایان اگر یک کلمه‌ای از طرف دولت انگلستان می‌شد که باید فلان کار را انجام بدهید، احتمال این که بتوانند مخالفت کنند، نداشتند. همچو عُرضه‌ای نداشتند. بله، گاهی در بین آنها، یک اشخاصی پیدا می‌شد که [عُرضه‌] داشت؛ مثل مرحوم مدرس. مرحوم مدرس یک کسی بود که در مقابل همه می‌ایستاد و مع‌الأسف اینها می‌گویند: روحانیین نقشی نداشتند. یک روحانی تو یک مجلس، رضاخان‌ می‌خواست که جمهوری درست کند و مدرس مخالفت می‌کرد، می‌دانست که این می‌خواهد حقّه بزند و مردم را بچاپد. فقط مدرس ایستاد و جلوی او را گرفت...».(امام خمینی(ره)؛ ۱۴ خرداد ۱۳۵۹)

****

«...شما ملاحظه کرده‌اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده‌اید: یک سید خشکیده لاغرِ -عرض می‌کنم- لباس کرباسی -که یکی از فحش‌هایی که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده- یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می‌داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من می‌خواهی؟ گفته بود که می‌خواهم که تو نباشی، می‌خواهم تو نباشی! این آدم که -من درس ایشان یک روز رفتم- می‌آمد در مدرسه سپهسالار -که مدرسه شهید مطهری است حالا- درس می‌گفت -من یک روز رفتم درس ایشان- مثل این که هیچ کاری ندارد، فقط طلبه‌ای است دارد درس می‌دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا -پیش ما- رفت مجلس. آن وقت هم که می‌رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می‌بردند. من مجلس‌ آن وقت را هم دیده‌ام. کأنَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با این که با او بد بودند، ولی مجلس کأنَّهُ احساس نقص می‌کرد وقتی مدرس نبود. وقتی مدرس می‌آمد، مثل این که یک چیز تازه‌ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای این که یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‌کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی‌کرد؛ نه مقامی او را جذبش می‌کرد، [نه دارایی‌] ایشان وضعش این طور بود که -برای من نقل کردند این را که- داشت قلیان خودش را چاق می‌کرد. خودش این طور بود. فرمانفرمای آن روز -حالا که من می‌گویم «فرمانفرما»، شما به ذهنتان نمی‌آید که یعنی چه- فرمانفرمای آن روز وارد شده بود منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می‌ریزم، تو این را، آتش سرخ‌کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را کوچک می‌کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمی‌توانست بکند. وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ‌کن را گردش بده، آن آدمی که همه برایش تعظیم می‌کردند، همه برایش چه می‌کردند، این وقتی این طوری می‌رسیده، این شخصیت‌ها را این طوری از بین می‌برد که مبادا طمع کند که از ایشان چیزی بخواهد. من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زمانی که آن وقت باز شاه نبود -آن وقت یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی‌کرد- یک کسی آمد گفت: من یک چیزی نوشتم برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که -یک همچو تعبیرهایی- که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی‌داند اصلش عدلیه را با «الف» می‌نویسند یا با «ع» می‌نویسند؛ من بدهم این را او ببیند؟ نه این که این را در غیاب می‌گفت، در حضورشان هم می‌گفت. این جوری بود وضعش. این چه بود؟ برای این که وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود، اتخذ الهَهُ هَویهُ نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود، این اله خودش را خدا قرار داده بود. این برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی‌رفت عمل بکند، او برای‌ خدا عمل می‌کرد. کسی که برای خدا عمل می‌کند، وضع زندگی‌اش هم آن است، دیگر از آن وضع بدتر که دیگر نمی‌شود برایش. برای چه دیگر چه بکند؟ از هیچ‌کس هم نمی‌ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می‌زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده‌باد کذا و زنده‌باد کذا، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده‌باد کذا، زنده‌باد خودم. خب، در مقابل او، شما نمی‌دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود...».(امام خمینی(ره)؛ ۷ شهریور ۱۳۶۱)