لورن و سیاست دیرین لندن در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی
1285 بازدید
سیروس غنی در زیر تصویر لورن که میان صفحات 384 و 385 کتاب خود گنجانیده است، اینگونه نوشته است: «... در طول پنج سال مأموریت خود به سیاست دیرین لندن در ایران شک آورد و از تضعیف حکومت مقتدر مرکزی سر باز زد». او این سخن را با عبارات و تعابیر دیگری در چند جای دیگر کتاب خود نیز آورده است. از مجموعة مباحث مطرح شده در کتاب و دیدگاه حاکم بر آن، اینگونه به نظر میرسد که نویسندة آن بر این باور است که گویا لرد کرزن، وزیر امور خارجه، و سیاست کلی دولت انگلیس، پس از کودتا همچنان بر تضعیف دولت مرکزی ایران و تقویت دستپروردگان ویژة محلی برای رویارویی با آن سماجت میورزیدند ولی لورن با مهارت ویژهای توانست سیاست نوینی مبنی بر تقویت دولت مرکزی خلق کرده و بر دیپلماسی بریتانیا تحمیل کند و حتی به باور وی، به طور متمرّدانهای از اجرای سیاست رسمی دولت متبوع خود «سر باز زند»!
واقعیت این است که در مقطع مورد بحث، جناح وزارت خارجه به ریاست لرد کرزن و جناح وزارت جنگ به ریاست وینستون چرچیل در دولت انگلیس، هر کدام بخشی از جامعه و کانونهای ثروت و قدرت انگلیس را نمایندگی میکردند و به همین علت، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی، تفاوتهایی گاه در راهبرد و گاه در تاکتیک با یکدیگر داشتند. اما باید توجه داشت که هر دو جناح یادشده به رغم اختلافهایی که در دیگر زمینهها با یکدیگر داشتند، پس از انقلاب شوروی دربارة اصل ایجاد حکومت متمرکز مقتدر و الزامات آن در سراسر ایران اتفاق نظر داشتند. اگرچه دربارة چند و چون آن، امکان یا عدم امکان و چگونگی ایجاد آن و یا اشخاص مجری آن اختلاف دیدگاه داشتند، اما در اصل آن همرأی بودند و تحقق آن را بخش مهمی از منافع ملی بریتانیا میدانستند.
یکی از موارد اختلاف نظر جناحهای یادشده در مورد ایران بر سر این رخ مینمود که آیا بریتانیا در پی تسلط بر همة خاک ایران باشد یا اینکه از اصطکاک با شوروی بپرهیزد و بخش شمالی ایران را به حال خود رها سازد و بر نیمة جنوبی آن متمرکز گردد؟ همچنین بر سر این مسئله که آیا ایجاد دولت مرکزی مقتدر برای تسلط بر سراسر ایران، در قالب قرارداد 1919 و با حضور فیزیکی مأموران انگلیس به اجرا درآید یا به صورت کودتای نظامی و بدون نیاز به حضور مستقیم مأموران آن دولت، نیز اختلاف نظر وجود داشت. این اختلاف نظرهای مقامات بریتانیا حتی در مواضع افراد و جریانهای انگلوفیل درون ایران نیز بهگونهای خود را نشان میداد. به طور طبیعی، پس از شکست قرارداد و اجرای کودتای نظامی، گرایش سیاسی کرزن (مبتکر قرارداد و مخالف کودتا) موجب میشد که او در فرایند تحقق دولت مرکزی مقتدر در ایران، نسبت به جریانها و رجال سیاسی و همپیمانان محلی و غیره، وسواسها و مصلحتاندیشیهای محافظهکارانه خاص خود را داشته باشد و در این راستا افرادی از قبیل سید ضیاء را برای تحقق اهداف بریتانیا مناسبتر میدانست. او به طور طبیعی چون مجریان کودتا را منتخب جریان رقیب خود میدانست، دلِ خوش و صمیمیت کافی نسبت به آنها نداشت. اما این بدان معنا نیست که کرزن با اصل تمرکز قدرت و اقدامات رضاخان در ایران مخالف بوده باشد تا به نادرست گفته شود که لورن از اجرای سیاست او سرباز زده است.
بنابراین، سیاست تقویت حکومت مرکزی ابتکار لورن نبود بلکه راهبرد کلان بریتانیا در ایران از فردای انقلاب شوروی یعنی از سه سال قبل از کودتا بود. قرارداد و کودتا فقط دو راهکار متفاوت برای تحقق این راهبرد کلان بودند که چون یکی از آنها موفق نبود، دیگری انجام گرفت. با توجه به روح حاکم بر نگارش کتاب، به نظر میرسد نویسنده با مبتکر جلوه دادن لورن، به نادرست در پی القای این مطلب است که از یکسو گویا رضاخان بهرغم میل بریتانیا اوضاع ایران را به گونهای دگرگون ساخت که دیگر زمینهای برای اجرای سیاست سنتی بریتانیا مبنی بر تضعیف دولت مرکزی باقی نمانده بود، و از سوی دیگر «با وجود همة وقایعی که از 1298 تا 1301 در ایران اتفاق افتاد، در طرز تفکر کرزن نسبت به ایران تغییری روی نداد»ه بود، اما لورن با مهارت ویژة خود «سیاستگزاران لندن را با واقعیات جدیدی روبهرو کرد و [آنها] ناچار شدند خود را با شرایط تازه تطبیق دهند». این در حالی است که نویسندة کتاب در جای دیگر اذعان دارد که مدتها پیش از لورن، «سودبخشی کل سیاست» سنتی بریتانیا، به وسیلة هرمان نرمن، سفیر پیشین انگلیس در ایران، زیر سؤال رفته بود.
تعریف و تمجید غنی از لورن و مبتکر جلوه دادن او، همانند تعریف و تمجیدهای وی از نرمن در مباحث مربوط به شکلگیری کودتا، و یا در مواردی تنقید از آنها، تنها در چارچوب دیگر تشبثات نویسنده برای تکمیل جدول چهرهپردازی خاص او از رضاخان معنا پیدا میکند و در این راستا، بسته به مورد، آنها گاهی ستایش و گاهی نکوهش میشوند. وگرنه دادههای تاریخی تعبیر غنی دربارة لورن را تأیید نمیکند. برای نمونه و در همین راستا، او در بحث نخستوزیر شدن رضاخان، برای برساختن چهرهای مستقل و ضد انگلیسی از رضاخان و مخالفت انگلیس با او، لورن را مخالف نخستوزیر شدن رضاخان میداند و پس از ذکر علتهای ظاهری، نیت و منظور واقعی این مخالفت را این اعلام میکند که از دیدگاه لورن، «رضاخان وقتی نخستوزیر شد دیگر کسی قادر نیست جلو نقشههای او را برای مطیع ساختن قبایل جنوب بگیرد».
یاللعجب، چگونه میتوان کسی را هم مبتکر سیاست تقویت حکومت مرکزی قلمداد کرد به گونهای که حاضر است به خاطر آن از اجرای سیاست رسمی وزارت متبوع خود سرباز زند، و هم مخالف نخستوزیر شدن مجری حکومت متمرکز آن هم به این دلیل عجیب که نخستوزیری او باعث مطیع ساختن خرده قدرتهای محلی و در واقع، باعث تقویت حکومت مرکزی میشود؟
همة این موارد به خوبی روشن میسازد که در تغییر سیاست انگلیس در ایران، عوامل گوناگونی مانند وقوع انقلاب شوروی و تغییر آرایش سیاسی جهان، بحران سیاسی بریتانیا در مناطق تحت استعمار، بحران اقتصادی آن کشور پس از جنگ جهانی اول، مبارزه و موضعگیری جناحهای سیاسی و اقتصادی درون آن دولت در عرصة سیاست داخلی و خارجی، تحولات سیاسی - اجتماعی - فرهنگی ایران پس از مشروطه و موقعیت ژئوپلیتیک آن و بسیاری از عوامل ریز و درشت دیگر تأثیرگذار بودند. بنابراین، سیاست نوین انگلیس دربارة ایران مبنی بر خلع ید از دستپروردههای محلی، تقویت دولت مرکزی، قرارداد 1919، کودتای 1299 و برنامههای اجراشدة پس از آن در ایران، محصول و معلول تعامل و تضارب مجموعه عوامل یادشده و مربوط به زمان قبل از کودتا بود.
واقعیت این است که کودتا و اقدامات رضاخان معلول و مولود سیاست نوین بریتانیا در ایران بود و نه برعکس. واژگونهگوییهای مطرح شده در کتاب، غیرعلمی و ناسازگار با دادههای تاریخی بوده تنها میتواند ناشی از نوعی اشتباه و سطحینگری نسبت به تاریخ تحولات جهان و ایران و یا از شدت جانبداری متعصبانه و غیرواقعبینانه نسبت به رضاخان باشد.
کتاب «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 191 الی 195 )
نظرات