بهائیان و مشروطه ایران


 بهائیان و مشروطه ایران

 بدون تردید رهبران جامعه بهایی با تحولات معاصر ایران رابطه بسیار نزدیک و تأثیر‌گذاری داشته‌اند. از دوره ناصری بهاییان در کرمان با دراویش نعمت‌اللهی رابطه حسنه‌ای داشتند، لیکن دو مانع عمده برابر آنها قرار داشت. نخستین مانع شیخیه بودند که ریاست آنها در آن زمان برعهده‌ حاجی محمدکریم‌خان بود و تا سال 1323 قمری حیات داشت. مانع دوم جمعی از ازلیان بودند. بهاییان آن ‌قدر نسبت به ازلیان نفرت می‌ورزیدند که وقتی شیخ‌احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی و خبیرالملک به جرم توطئه در قتل ناصرالدین‌شاه کشته شدند، عبدالبهاء برای اینکه بهاییان را از هر اتهامی تبرئه نماید راجع به آن واقعه مطالبی خطاب به محفل بهائیان تهران به این شرح نوشت:

در مدینه کبیره (اسلامبول) در این ایام صنادید شیطان را (ارکان میرزا یحیی ازل) اسیر خذلان کرد و فساد‌‌شان‌ را واضح و عیان [و] به کلی آن آتش را خاموش نمود و به تمام آن داستان را از اذهان فراموش، فی‌الحقیقه تجمع اعظم مفسدین عالم و مفترین بر جمال اقدم در چنین نقطه مهمه و شب و روز به انواع وسائط و وسائل در هدم امرالله ساعی و مجتهد به انواع وساوس و دسائس متشبث و خطر عظیمی بر امر‌الله و اسباب فساد شدیدی در حق احباءالله جمع یمین مؤکده نموده بودند که این ارض را منقلب نمایند و به واسطه جمال‌الدین افغانی در جمیع محافل وزراء راه یافتند، حتی در خلوت پادشاهی که کابین گفته می‌شود بواسطه آن شخص بار جسته بودند و داماد یحیی،[1] کاتب مخصوص جمال‌الدین شده بود و شیخ احمد[2] از اعضاء دائمی مجلس او؛ وسیله نگذاشتند که در هدم بنیان الهی و اذیت این آوارگان تشبث نجستند و افترایی نماند که نزدند و ما متوکلاً علی‌الله بحبل تسلیم تشبث نمودیم و به قلب سلیم صبر و توسل، عاقبت دستی از غیب در آمد و پرده تزویر و خداع آن قوم پرلوم را بدرید و فسادشان آشکار شد و فتنه‌شان پدیدار، اوراق فسادشان نمودار شد و به جزای اعمال خویش گرفتار شدند، به پنجه عدالت در افتادند و به ایران ارسال گشتند، شما ملاحظه فرمایید که در نزد عوام کار مشتبه نشود.[3]

می‌بینیم در این دوره صراحتاً از دخالت بهاییان در عملیاتی از نوع کشته شدن ناصرالدین‌شاه تبری جسته شده و شخص عبدالبهاء رضایت خود را از دستگیری عوامل قتل به نحوی آشکار نشان داده است. با این وصف بهائیان از همان دوره ناصری با همکاری و همگامی سران اکابر پارسی هند به‌طور آرام در حال سرمایه‌گذاری در بخش‌هایی از ایران بودند و در تحولات آتی نقش مهمی داشتند.

از همان دوره ناصری بین مانکجی لیمجی‌هاتریا و کیخسرو جی خان‌ صاحب فرستادگان انجمن اکابر پارسیان هند از سویی و بهاییان از سوی دیگر روابط عمیقی وجود داشت. در حقیقت کیخسرو جی وقتی انجمن ناصری را تشکیل داد تنی چند از پارسیان بهایی شده را به عضویت آن در آورد. از آن میان پروفسور جوانمرد منشی انجمن شد. او نظامنامه‌ انجمن را تنظیم کرد و «به محضر حضرت عبدالبهاء فرستاد و بیانات مسرت‌بخش در جوابش رسید که این مناجات در آن بود، پاک ایزد‌ا خاک ایران را از آغاز مشکبیز فرمودی».[4] از طریق انجمن ناصری که بهاییان در آن نفوذی تام داشتند «دست دستورها از نفوذ مطلق نسبت بر زرتشتیان کوتاه گشت ولی عاقبت کیخسرو جی را مسموم و هلاک نمودند».[5]

از مهم‌ترین اعضای انجمن ناصری، «ماستر خدابخش» بود. او فردی دانشمند بود که «مستشار در آیین بهی بود، با اهل بها همراهی داشت و اعتراضات معترضین را اجوبه کافیه گفت»، اما او هم چندی بعد به قتل رسید. آقا مهربان برادر خدابخش هم پس از مرگ، به آئین بهاییان دفن شد، اما زرتشتیان او را از قبر بیرون آوردند و در دخمه گذاشتند. فرزند این شخص به نام دین‌یار هم به ضرب گلوله انجمن حق‌گوی یزد که نمی‌خواست زرتشتیان وارد در مسائل سیاسی مشکوک شوند و بالاتر این ‌که به کیش بهایی بگروند، کشته شد. اما فرزند خدابخش به نام هرمزدیار که جزء ده موبد وجیه‌المله جامعه زرتشتیان ایران بود موفق شد همراه با مهربان‌ پوررستم دینیار مریم‌آبادی و حکیم پور مهرگان در عکا با عبدالبهاء ملاقات کند و «آنان در مابین بهاییان پارسیان نخستین زائرین ارض مقصود می‌باشند».[6]

از جامعة زرتشتی ارباب جمشید جمشیدیان که تجارتخانه و املاکش بسیار گسترده بود، با بهاییان بسیار محشور بود. جمعی از پارسیان بهایی شده مثل ارباب سیاوش سفیدوش، ملا بهرام اختر خاوری، رستم‌خان، اردشیر پیشکار ارباب جمشید و عده‌ای دیگر در ادارات او استخدام بودند. مکتوب عبدالبهاء دائر بر لزوم اطاعت از ارباب جمشید به ارباب سیاوش نوشته شده بود. وقتی در سال 1321 قمری بهاییان یزد مورد حمله قرار گرفتند، تعداد زیادی به تهران کوچیدند و در املاک ارباب سکونت جستند و به استخدام او در آمدند. از جمله کسانی که توسط ارباب پذیرایی شایانی شد هیپولیت دریفوس یهودی بهایی شده فرانسوی بود که از خانواده مشهور دریفوس و از محارم عبدالبهاء بود. دریفوس در پارک مشهور اتابک که متعلق به علی‌اصغرخان امین‌السلطان بود و ارباب جمشید به یک کرور تومان آن را با کلیه اثاثیه گران قیمتش خریده بود، پذیرایی شد. همچنین تجارتخانه‌های جمشیدیان در قم، کاشان و اصفهان از او و همراهانش پذیرایی‌های مفصلی به عمل آوردند.[7]

بین شخص عباس افندی مشهور به عبدالبهاء با ارباب جمشید روابط صمیمی برقرار بود. او ارباب را شخصی خیرخواه می‌خواند و بلندهمت. عبدالبهاء به پیروانش دستور داد با ارباب با امانت و صداقت و همت رفتار نمایند تا سرمشقی برای دیگران باشند، چرا که: «خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت او صداقت و امانت من».[8]

از جمله افرادی که با بهاییان و همچنین ازلیان بسیار محشور بود، ادوارد براون معروف است. او در سال 1887 دکترای طب گرفت و قرار بود از آغاز سال میلادی بعد در بیمارستانی به جراحی پردازد، لیکن راه دیگری در پیش گرفت. براون در لندن به شاگردی محمدباقر بواناتی شیدانی معروف به ابراهیم معطر فرزند صابر شیدانی اشتغال داشت. این شخص در یکی از دهستان‌های بوانات از توابع استان فارس متولد شد، در جوانی به شیراز رفت و معلم گردید. آن‌گاه زبان انگلیسی آموخت و بعد از مدتی تغییر لباس داد. بواناتی در بوشهر به مترجمی کنسولگری انگلیس رسید، سپس به لندن رفت و مجدداً به تهران بازگشت و در 1310ش درگذشت. براون زبان فارسی را نزد او آموخت و در کتاب «یک‌ سال در میان ایرانیان» شرح آشنایی خود را با او باز‌نوشت. به گفته براون، بواناتی «در نصف جهان سیاست کرده بود و نیم دو جین از السنه حیه دنیا را می‌دانست». بواناتی ابتدا شیعه بود، سپس درویش شد، آن‌گاه به مسیحیت گروید،‌ پس از مدتی بی‌خدایی‌گری، یهودی شد و سپس مذهبی اختراع کرد که نام آن را اسلام مسیحی یا مسیحیت اسلامی گذارده بود. کتابی هم به زبان‌های فارسی و انگلیسی در مورد مذهب خود نوشت.

براون بار نخست برای خواندن اشعار حافظ نزد بواناتی رفت. اما استاد در این جلسات اشعار خود را تدریس می‌کرد. بواناتی هنگام اقامت در لندن کتابی به نام «شمیسای لندنیه» نوشت. همین زمان حسینقلی‌خان نواب که بعدها از تندروان مشروطه شد، در شهر لندن از شاگردان بواناتی به شمار می‌رفت. گفتنی است هنگام اقامت در ایران، بواناتی تفسیری بر قرآن نوشت و معانی ظاهری و باطنی آیات را توضیح داد، سپس به لندن رفت و بعداً تبعه عثمانی شد.[9] خود ادوارد براون از بواناتی به عنوان «دانشمند ایرانی که در کمبریج می‌زیست» یاد می‌کرد؛ «مردی جهان‌دیده که چندین آیین عوض کرده» و بعد از مسیحی شدن نام خود را «جان» گذاشته بود. وقتی یهودی شد نام خود را «ابراهیم» نهاد و سرانجام مذهب کذایی خود را اختراع کرد و چون در شعر به «معطر» تخلص می‌کرد، لقب ابراهیم معطر را برگزیده بود.[10]

از دوستان براون فردی بود میرزا مصطفی نام معروف به کاتب؛ این شخص از اهالی سده اصفهان و نام اصلی‌اش ملااسماعیل بود. پس از تعقیب بابیه و قتل آنها در سده به اصفهان گریخت؛ و به حکم ظل‌السلطان یک گوشش را بریدند، اما بابیها‌ بالاخره او را فراری دادند. بعد از انشعاب در فرقه بابیه، ازلی شد و نام خود را مصطفی نهاد تا شناخته نشود. در قبرس وی کلیه مکاتبات میرزا یحیی صبح ازل را می‌نوشت و به کاتب مشهور شد. مصطفی به سال 1318ق با دو دختر خود برای دیدار میرزا یحیی به قبرس رفت و یکی از دخترانش به ازدواج فرزند صبح ازل بنام عبدالرحیم درآمد، وقتی داماد در‌گذشت کاتب به تهران بازگشت.

کاتب از تهران و قبرس با براون مکاتبه داشت و بیشتر آثار بابیه که در کتابخانه براون و یا در دسترس دیگران بود به خط همین کاتب بود. او در سی سال آخر عمر آثار باب و صبح ازل را کتابت می‌کرد و سرانجام در سال 1339ق در سن بالای هشتاد سالگی درگذشت و در ابن بابویه دفن شد.[11] براون از 8 اکتبر 1890 تا سوم ژانویه 1894 برابر با 1308 تا 1311ق با شیخ احمد روحی در استانبول مکاتبه داشت و این در حالی بود که بنا به ادعای خودش هرگز او را ندید. شیخ احمد دائماً با صبح ازل ارتباط و مکاتبه داشت و بی‌اندازه طرف اعتماد او بود. روحی در ترجمة حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه دست داشت و با میرزا آقا‌خان کرمانی باجناق بود، یعنی این دو دوست، با دختران صبح ازل ازدواج کرده بودند.[12] عبدالبهاء نسبت به این دو کینة شدیدی داشت به‌طوری که وقتی به دست محمدعلی میرزا ولیعهد کشته شدند، ‌آشکار‌ا خوشحالی و خشنودی خود را ابراز کرد.

ادوارد براون، به قول ‌هاردینگ از پرحرارت‌ترین طرفداران بابیه بود. او اطلاعات عمیق درباره فرقه‌های مذهبی ایران داشت و به ماهیت اختلافات مذهبی این فرقه‌ها کاملاً وارد بود. در میهمانی شامی که از طرف ادوارد هفتم به افتخار دیدار مظفرالدین شاه از انگلیس ترتیب یافت،‌ از براون هم برای شرکت در این ضیافت دعوت به عمل آمده بود، اما براون به ‌طور خصوصی به‌ هاردینگ گفته بود این میهمانی «چیزی بی‌رنگ و عاری از جاذبه» است «زیرا شخصاً نوعی اشمئزاز و نفرت قلبی نسبت به سلسله قاجار داشت و معتقد بود که دامن آنها به خون عدة کثیری از ایرانیان بی‌گناه و مخصوصاً بابی‌ها که در نظرش مردمان پاکدامن و باایمان بودند، آلوده است».[13]

همان‌‌طور که پیش‌تر دیدیم بین براون با گروه ازلی ارتباط صمیمانه وجود داشت و این ارتباط تا زمان مشروطه ادامه یافت. در دوره‌ دوم مشروطه براون به «خواهش بعضی از دوستان ایرانی» نامه‌ای خطاب به مجتهدین نجف نوشت. فردی به نام محمدعلی شیبانی، براون را ملامت کرد که چرا نامه به عبدالبهاء ننوشته است. براون می‌گفت:

از بعضی قراین استنباط شده است بهاییان اگر طرفدار شاه مخلوع هم نبودند به هر حال درد مشروطیت را نداشتند و به نظر مخلص این سه مجتهد بزرگ خصوصاً جناب حاجی ملامحمد‌کاظم خراسانی خیلی خدمت‌های نمایان به ایران کرده‌اند و وطن‌پرستی حقیقی را به خرج داده‌اند و شایسته انواع تحسین می‌باشند خصوصاً که از نفوذ کلام ایشان... با قبایل و ایلات هیچ شکی نیست.[14]

با این وصف براون دو بار و هر بار به مدت طولانی با عبدالبهاء گفتگو کرد که «خیلی خوش گذشت» به گونه‌ای که توصیه نمود تقی‌زاده هم او را ملاقات کند.[15] در نامه‌ای دیگر براون ابراز امیدواری کرد تقی‌زاده به دیدن عبدالبهاء برود، آدرس عبدالبهاء را هم در لندن داده بود. براون در عین حال با هیپولیت دریفوس یهودی بهائی شدة فرانسوی که همیشه و همه جا همراه عبدالبهاء بود ارتباط داشت. موضوع ملاقات تقی‌زاده با عبدالبهاء آن‌قدر مهم بود که براون باز هم پرسید آیا او را ملاقات کرده است یا خیر و توصیه نمود در مجلس سخنرانی عبدالبهاء در لندن شرکت کند.[16]

عبدالبهاء در ضمن سفر به اروپا و آمریکا طی سال‌های 13-1910 با دوست‌محمدخان معیرالممالک داماد ناصرالدین‌ شاه، جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان، سیدحسن تقی‌زاده، میرزامحمد قزوینی و سردار‌اسعد ملاقات کرد.[17] در همین مسافرت بود که وی قبل از رفتن به آمریکا با گروهی از سران پارسی ملاقات نمود.[18] این ملاقات‌ها نشان می‌دهد عده‌ای خاص از یهودی‌ها، زرتشتی‌ها و بهایی‌ها در مقاطع مختلف تاریخ ایران و همین‌طور در این مقطع و در ارتباط با مشروطیت با یکدیگر همکاری می‌کرده‌اند. مثلاً ملاعبدالرسول یزدی از اعضای محفل روحانی عکا،[19] با مشروطه ایران خیلی مرتبط بود. نام وی علی‌اف یزدی[20] هم ذکر شده است. دیگر اینکه علیقلی‌خان نبیل‌الدوله که از سال 1319 قمری همراه با عده‌ای دیگر به دستور عبدالبهاء در آمریکا می‌زیست و البته کاردار ایران در واشنگتن هم بود، به دستور حسینقلی‌خان نواب، مورگان شوستر را به ایران اعزام کرد؛ او از رهبران بهاییان به شمار می‌آمد و به دستور وی بهاییان در استقبال از شوستر شرکت داشتند. نبیل‌الدوله در دوره مسافرت عبدالبهاء به آمریکا، مترجم سخنرانی‌های او بود.[21] نبیل‌الدوله فرزند میرزاعبدالرحیم کلانتر ضرابی از سران محفل بهائیان و از نزدیکان عباس افندی بود. او متعلق به خانواده سپهر کاشی و از خویشاوندان احمد‌علی‌خان مورخ‌الدوله سپهر به شمار می‌رفت. خانواده سپهر کاشی از احفاد ‌لسان‌الملک سپهر، نویسنده مشهور ناسخ‌التواریخ هستند. نبیل‌الدوله در آغاز در سفارت انگلیس در تهران کار می‌کرد و پس از مهاجرت به آمریکا در شعبه فراماسونری آنجا «مقام شامخ»[22] یافت.

در ماههای ذی‌قعده و ذی‌حجه سال 1328، نمایندگان مجلس در باب استخدام مستشار از آمریکا بحث کردند، وقتی اکثریت حاصل شد، نواب وزیر امور ‌خارجه از نبیل‌الدوله خواست تعدادی متخصص مالیه از وزارت امور خارجه امریکا طلب کند و مستشاری را برای مدت سه سال استخدام نماید. قبلاً موافقت وزیر خارجه آمریکا هم جلب شده بود،‌ نواب توصیه کرد کاردار ایران «به آراء و نصایح دیگران» اعتنایی ننماید و از «دخالت اشخاص غیرمسئول» جلوگیری نماید. خواسته شد نتیجه مذاکرات به صورت رمز به اطلاع نواب برسد.[23]

قبل از ورود شوستر به تهران، علیقلی‌خان نبیل‌الدوله که از رهبران جامعة بهاییان ایران بود و با عبدالبهاء همکاری صمیمانه داشت و در آن زمان کاردار سفارت ایران در واشنگتن بود، نامه‌ای خطاب به محفل بهاییان ایران نوشت و از آنها خواست از شوستر استقبال درخور توجهی بنمایند.

دو نفر از بهاییانی که انگلیسی می‌دانستند به بندر انزلی رفتند و از طرف محفل بهاییان ایران به او خیرمقدم گفتند. دو روز قبل از ورود شوستر به تهران حدود صد تن از بهاییان تهران به قریه مهرآباد رفتند و با مفروش کردن بخشی از راه و تهیه وسایل پذیرایی و چای و شیرینی به او خیر مقدم گفتند. هنگام ورود شوستر به تهران مأموران دولتی به استقبالش نرفتند، اما بهاییان از وی استقبال نمودند. سفارتخانه‌های روس و انگلیس شایع کردند شوستر بهایی است. محمود بدر که پدرش احمد نصیرالدوله با چارلز راسل وزیرمختار آمریکا در تهران آشنا بود و با یکدیگر رفت ‌و آمد خانوادگی داشتند، همراه با مور خبرنگار روزنامه تایمز و دختر راسل به استقبال شوستر رفت. او تأیید می‌کند عده‌ای از دوستان علیقلی‌خان نبیل‌الدوله وسایل پذیرایی شوستر را فراهم آوردند و مراسم معارفه توسط راسل به عمل آمد.[24] پیش‌تر اشاره کردیم محل اقامت شوستر پارک اتابک متعلق به ارباب جمشید جمشیدیان بود، نیز از روابط حسنه جمشیدیان با بهاییان شمه‌ای بیان کردیم. خواهیم دید همین شوستر یکی از مهم‌ترین کانون‌های بحران‌سازی در ایران این دوره را به وجود آورد و کارهایش منجر به تسریع اردوکشی روسیه به تهران شد، عملی که انگلیس هم رضایتمندانه آن را نظاره می‌کرد. پیوند شوستر با انجمن‌های سری و گروه‌های افراطی و تروریستی، همراه با ارتباط او با رهبران جامعه بهایی امری است که در فرآیند بحرانی کردن شرایط بیش از هر چیز دیگری مؤثر بود.

با توضیحاتی که دادیم بدون تردید همان‌‌طور که شیخ عبدالله مازندرانی ذکر کرده بود، بهاییان در تحولات مشروطه ایران بسیار فعال بودند. این امر از سال‌های مقدمات جنبش آغاز می‌شد و تا ادوار بعدی ادامه یافت. نیز بین اینان و انجمن سری چه قبل و چه بعد از مشروطه پیوندی ناگسستنی برقرار بود، اما آنها هرگز از مشروطه حمایت نکردند. مثلاً در اواخر سال 1911م تقی‌زاده از استانبول به پاریس رفت. این مسافرت به دعوت علیقلی‌خان سردار اسعد بختیاری انجام می‌گرفت و مقارن با اولتیماتوم روس و اخراج شوستر بود. تقی‌زاده در پاریس به ملاقات عبدالبهاء رفت. ملاقات این دو از صبح تا ظهر طول کشید در حالی‌ که تعداد زیادی منتظر ملاقات عمومی با عبدالبهاء بودند. چون آمدن تقی‌زاده به تأخیر انجامید «مسیو دریفوس یهودی فرانسوی از اتباع خاص او توی اتاق خواب آمد و دست به سینه ایستاده گفت نفوس منتظرند». امّا عبدالبهاء چندان اعتنایی نکرد. در آن جلسه تقی‌زاده از عبدالبهاء خواست به پیروانش دستور دهد تا به غیر بهایی‌ها برای به دست آوردن آزادی سیاسی کمک کنند، اما پاسخ شنید درست است او آزادی را به دلیل اینکه نعمتی از نعمات الهی است دوست دارد، اما آزادی به پیشبرد امر او کمک نمی‌کند؛ بلکه بالعکس کیش او در محیط غیرآزاد بیشتر پیشرفت می‌نماید. اکنون این سئوال مطرح است پس پیروان او در صفوف مشروطه چه می‌کردند؟ آیا آنها تعمداً دست به اقداماتی می‌زدند تا شرایط مورد نظرشان مهیا شود؟ اصلاً مفهوم این جملات تقی‌زاده چیست؟ زیرا او خود بهتر می‌دانست بهاییان در مشروطه ایران بسیار فعالند.

به هر حال پس از اینکه جلسه خاتمه یافت‌ یکی از اصحاب عبدالبهاء در دهلیزخانه به تقی‌زاده گفت: «آقا فرموده‌اند ما به مردم بگوییم که شما شخص مصری هستید و کسی از آمدن شما پیش ایشان مطلع نشود». این کتمان حقیقت آنهم از سوی پیشوای بهایی و بالاتر در یک کشور خارجی برای چه بود؟ به روایت تقی‌زاده، عبدالبهاء اگرچه ظاهراً غیرسیاسی بود اما اخبار سیاسی ایران را پی می‌گرفت.[25]

و اما آنچه مازندرانی در مورد خائف بودن بر جان خود و آخوند خراسانی نوشته بود شاید ریشه در ماجرایی عجیب داشته باشد که به ابتکار شخص عبدالبهاء صورت گرفت. از مأموریت‌های مهمی که عبدالبهاء به مریدان خود داد، یکی دستور به میرزا اسدالله فاضل مازندرانی برای رفتن به نزد آخوند خراسانی بود. اجداد فاضل اصفهانی بودند، لیکن در بارفروش [بابل] زندگی می‌کردند. پدرش میرزامحمود علاوه بر فارسی، ترکی و روسی هم می‌دانست و در ترسل و حساب مهارتی داشت و در گمرک‌های مازندران و خراسان کار کرده بود. شغل اصلی پدر فاضل تجارت بود و به همین دلیل بارها به روسیه ‌رفت، پدر فاضل شیخی بود. میرزا اسدالله فرزند او رسماً بهایی شد و عبدالبهاء «مأموریتی مهم»[26] برای او در نظر گرفت: «جناب آقا میرزا اسدالله مازندرانی اگر بتواند به نجف بشتابد و در نهایت مدارا با شخص مذکور ملاقات نماید بسیار موافق...». منظور از «شخص مذکور» کسی جز «عالم خراسانی» یعنی محمد‌کاظم خراسانی نبود. ظاهراً نمایندة بهاییان در رشت نامه‌ای به عبدالبهاء نوشته و از وی در مورد ملاقات با آخوند استفسار کرده بود، او هم در پاسخ نوشت فاضل مازندرانی «محرمانه» و با عزمی «ملکوتی و قوة رحمانی و مقصدی ربانی و نفحة سبحانی و تأییدی روح‌القدسی» به نزد خراسانی برود و «بیان حجج و براهین فرمایند که شاید نور هدایت کبری در دل و جان بتابد و او را از خود برباید».[27]

وظیفة فاضل مازندرانی چه بود؟ او می‌بایست «به دلائل و براهین او را بفهماند که منبعد دستگاه حکمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت،‌ و ریاست رؤسای دین پیچیده خواهد شد. جمع خلق، اروپامَشرب گردند و به آسایش این جهان پردازند، اساس دین به کلی مضطرب و متزلزل گردد چنانکه در این مدت قلیل چقدر سستی و فتور حاصل گردیده معلوم است که در مدتی قلیله عنقریب مثل اروپا دین و مذهب نسیاً منسیاً خواهد شد مگر آنکه به نفثات روح‌القدس دلها زنده و نفوس آزاده شوند و دوری جدید به میان آید، ‌این قضیه‌ای است واضح و مشهود، دلیل و برهان لازم ندارد».[28]

دیری نپایید نامة مفصلی در این باب صادر شد: «چه محیط تنور فکر و تجدّدطلبی و تحرّز از خرافات و توجه به علوم عصر که از چند سال پیش به دست بابیها در آنجا به ظهور آمد و مجتهد مذکور و غیرهم از آنجا برخاستند و علمدار مشروطیت و حریت و منادی تجدد و تنور گشتند و آنجا مرکزی برای بابیان شد اقتضا داشت که در آنجا ابلاغ و نشر امر بدیع گردد».[29] یعنی عبدالبهاء معتقد بود، مشروطه‌طلبان ایران، تحت تأثیر ازلیان هستند و باید نسبت به این امر هشدار داده می‌شد.

به همین دلیل به فاضل مازندرانی دستور داده شد به عراق بشتابد. وی در جمادی‌الاول 1328 رهسپار نجف شد. ابتدا به کاشان رفت و با بهاییان آنجا دیدار کرد، کاشانی‌ها از او خواستند نزدشان بماند، فاضل با محفل بهاییان تهران مکاتبه کرد: «خطی از محفل تقریباً بدین مضمون به فاضل رسید که حسب‌الامر باید معجلاً به نجف بشتابد و پس از انجام مقصود و مراسم به ارض اقدس (عکا) برای زیارت (عبدالبهاء) بروند و هرچه دستور بفرمایند البته اطاعت کنند».[30]

فاضل مازندرانی همراه با یکی دیگر از سران بهاییان به نام میرزا عبدالحسین اردستانی روانه عراق شدند. در کرمانشاه در منزل یک یهودی بهایی شده به نام میرزااسحق‌خان حقیقی اقامت گزیدند. عده‌ای از مردم که از مأموریت آنها آگاهی یافته بودند «به زمزمه و همهمه افتادند». وقتی آن دو تن به قصر شیرین رسیدند، فردی به نام حاجی‌علی از طرف «انجمن مشروطه‌خواهان اعتدالی علما به نام هیأت علمیه نجف» با آنها برخورد کرد. ر‌یاست این هیأت بر عهده فرزند آخوند خراسانی بود. حاجی‌علی به قصر‌شیرین آمده بود تا تلگرافی «علیه جمعیت دمکرات و برای تجسس از زائرین اعتاب مقدسه به علت بیم از جانب دمکرات انقلابی» ارسال نماید. حاجی‌علی با بهاییان مزبور ملاقات کرد و «مباحث اصلاحیه عصر حاضر» مورد گفتگو قرار گرفت که وی «از روشنفکری ایشان وهمی برده»[31]  و نگران گردید. از این مرحله به بعد حاجی‌علی تا بغداد مراقب اعمال و رفتار فاضل مازندرانی و همراهش بود. در بغداد بین بهاییان مذکور با شاهزاده مؤیدالسلطنه که بهایی بود و در دورة استبداد صغیر به دستور محمدعلیشاه ریاست شورای سلطنتی را برعهده داشت، ملاقاتی حاصل شد. این شاهزاده اینک متواری بود و در بغداد می‌زیست.

بهاییان از بغداد به کربلا و سپس نجف رفتند و «حاجی‌علی همه جا همراه بود» و اعمال آنها را زیر نظر داشت. در نجف او به هیأت علمیه شرح مأموریت آنها را بازگفت، از تهران هم خبر رسید که این دو تن قصد سویی دارند. سه روز بیشتر از اقامت آنها در نجف نگذشته بود که طلاب همه از حضور آنان آگاه شدند. منزل دو تن بهایی مملو از طلاب شد که می‌گفتند به دلیل اخبار موحشی که از بعضی انجمن‌های سری در باب مأموریت آنها رسیده است، باید اسباب و اثاثیه‌شان بازرسی شود. به دنبال بازرسی اثاثیه فاضل و همراهش کتب و الواح بهاییان همراه با دو مکتوب از محفل تهران و نامه‌ یکی از سران بهاییان که مأموریت خطیر فاضل و دوستش را مورد تأکید قرار داده بود، به دست آمد. اندکی بعد نماینده ‌سیاسی ایران هم به آن خانه آمد و دو تن بهایی مزبور را با وسایلشان بردند.

در نجف، آقا مهدی آیت‌الله‌زاده خراسانی با فاضل و میرزا‌عبدالحسین گفتگو کرد و علت سفر آنها را جویا شد. پاسخ شنید در ایران وقتی کار اختلاف بین مشروطه‌خواهان و طرفداران شاه به جنگ و ستیز کشید، هر کدام از طرفین بهاییان را طرف مخالف خود فرض می‌کردند. آنها برای اینکه نشان دهند نه طرفدار مشروطه‌اند و نه استبداد و «فقط برای تهذیب اخلاق و تنویر افکار و صلح جهان و وحدت بشر» می‌کوشند و در امور سیاسی دخالت نمی‌کنند، قصد دارند با علمای نجف ملاقات کنند تا شرح ماوقع معلوم شود.[32] به هر حال پس از حدود یک هفته آن دو نفر به بغداد و از آنجا به مرز ایران فرستاده شدند. در قصرشیرین از طرف نظام‌السلطنه مافی حکمران کرمانشاه و به راهنمایی میرزا اسحق‌خان دستور پذیرایی آنها داده شد. نصرالله باقراف از بهاییان قفقاز، میرزا عزیزالله‌خان ورقاء از یهودیان بهایی شده و خانم دکتر سوزان مودی آمریکایی تلاشی وسیع برای رهایی آنها مبذول داشتند. آخوند خراسانی هم «تلگرافی به دولت راجع به فاضل و آقا میرزا عبدالحسین کرد که آن دو مداخلت در سوءنیتی به هیچ وجه نداشتند و منظورشان هدایت و دلالت به عقاید مذهب خودشان بود».[33]

در کرمانشاه با وساطت مافی و رئیس امنیه، سرتیپ میرزا‌علی‌خان، آن دو را فراری دادند. چون راه‌داران عمدتاً بهایی و از عوامل باقراف بودند بین راه برای آنها مشکلی پیش نیامد. در تهران تحت حمایت محفل روحانی آنجا قرار گرفتند و «به حسب دستور دولت وقت»[34] دو ماه مخفیانه زندگی کردند، و سپس به دستور محفل روانه دیدار عبدالبهاء در عکا شدند.

در این دوره نایب‌السلطنه ناصر‌الملک همدانی بود. در مجموعه اسناد ناصرالملک نامه‌ای وجود دارد که از حیفا توسط فردی به نام حاجی سیدمحمدتقی منشادی نوشته شده است. نامه مورخ چهار صفر 1323ق است و طرف خطاب مشخص نیست. اما همان‌‌طور که گفته شد سند جزو مجموعه ناصرالملک است. منشادی طرف خطاب خود را «خادم بها ‌ابن ابهی روحی فداه» خوانده است. او خبر داده بود دستخط مورخ 23 ذی‌حجه [1322] ناصر‌الملک را که از مضمون آن اطلاعی نداریم در دوم صفر سال 1323 «به حضور مبارک» عبدالبهاء فرستاده است و در ادامه ابراز امیدواری شده بود که «در این ایام به حیفا تشریف بیاورند». طبق این نامه عبدالبهاء در خصوص ارسال کتاب به تهران «فرمودند این ایام راهی ندارند به طهران، لابد حکمتی دارد، دوستان را فرداً فرد سلام برسانید...».[35]

این شمه‌ای بود از تحرکات بهاییان در دورة ناصری تا مقطع مشروطه. بدیهی است همان‌‌طور که گفته شد دلیل نگرانی آیات مقیم نجف نه فقط بر‌اساس اطلاعات موجود، بلکه بر اساس واقعیاتی بود که در نجف در حال انجام بود. تحرکات بهائیان برای نفوذ در نجف که به فقراتی از آن طبق آثار خود آنها اشاره شد امری بود واقعی و ملموس و به همین دلیل مأموریت بهاییان برای رفتن به نجف نمی‌تواند مدلل به دلایلی باشد که خود اینان ادعا کرده‌اند، ماهیت مشکوک این تحرکات باعث نگرانی شیخ عبدالله مازندرانی و خائف بودن او بر جان مراجع گردیده بود. ترکیب برخی بهاییان و پارسیان و نیز برخی یهودیان بیگانه در مشروطه ایران و ارتباط آنها با مجامع سری این دوره امری است که باید مورد تأمل جدی قرار گیرد و نقش اینان در تحولات این دوره مورد بازبینی واقع شود. آنچه مسلم است این است که اینان همگی در ربط با محافل سرمایه‌سالار جهانی تلاش بسیار می‌کردند و هر روز بر آشوب‌های سیاسی دامن می‌زدند و کشور را هر روز در هرج و مرج فرو می‌بردند. مهم اینکه اینها همه به نام مشروطه صورت می‌گرفت، اما واقعیت این است که هیچ کدام از این گروه‌ها نه تنها مشروطه‌خواه نبودند، بلکه با اعمال خویش هر لحظه بر اندیشه و عمل ناشی از مشروطه ضربه می‌زدند.

 

[1]. منظور میرزا آقاخان کرمانی است.

[2]. منظور شیخ احمد روحی است.

[3]. اسدالله فاضل مازندرانی: تاریخ ظهورالحق، ج 8‌، بخش 2، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 132 بدیع، صص 732-731.

[4]. تاریخ ظهور‌الحق، صص935-934.

[5]. همان، ص935.

[6]. همان، ص937.

[7]. همان، صص952-951.

[8]. عبدالبهاء: مجموعه الواح مبارکه به افتخار بهاییان پارسی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 133 بدیع، صص 38-37.

[9]. رجال بامداد، ج 6، صص 215-212.

[10]. انقلاب ایران، ص578.

[11]. رجال بامداد، ج 6، صص 264-262.

[12]. همان، ج 1، صص 82-81.

[13]. خاطرات سر آرتور‌ هاردینگ، صص 218-217.

[14]. نامه‌های براون به تقی‌زاده، صص 35-34.

[15]. پیشین، ص 63.

[16]. پیشین، ص 71.

[17]. محمدعلی فیضی: حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره‌ میثاق، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 128 بدیع، صص 175-172.

[18]. خطابات مبارکه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمریکا، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا، صص 148-143. سخنرانی‌های عبدالبهاء در آمریکا در منبع زیر منتشر شده است: خطابات مبارکه حضرت عبدالبهاء در سفر آمریکا (2 ج)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، 127 بدیع.

[19]. تاریخ ظهور الحق، ج 8، بخش 2، ص 981.

[20]. پیشین، ص 984.

[21]. پیشین، ص 1191.

[22]. اسماعیل رائین: فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج 2، مؤلف، تهران، 1347، ص 152.

[23]. اختناق ایران، صص 62-61.

[24]. همان، صص 11-10.

[25]. مقالات تقی‌زاده، ج 2، صص 88-85.

[26]. تاریخ ظهورالحق، ج 8، بخش دوم، ص 829.

[27]. پیشین، همان صفحه.

[28]. پیشین، صص 830-829.

[29]. پیشین، ص 830.

[30]. پیشین، ص 831.

[31]. پیشین، صص 832-831.

[32]. پیشین، ص836.

[33]. پیشین ، ص840.

[34]. پیشین ، ص 847.

[35]. منشادی به گمنام، استاد ناصرالملک، مورخه 4 صفر 1323، ش 47789- ق.


برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی