روایتی عینی از حیاطی که در سال ۴۲ پر از عبا و عمامه شد


2080 بازدید

روایتی عینی از حیاطی که در سال ۴۲ پر از عبا و عمامه شد

 بخش مهمی از کتاب‌های مرکز اسناد انقلاب اسلامی را مجموعه کتاب‌های خاطرات شخصیت‌های برجسته انقلاب تشکیل داده است. همچنین این مرکز برای اینکه روایت پیروزی انقلاب، روایت کاملی باشد، خاطرات افرادی را نیز گردآوری و منتشر کرده است که پیش از انقلاب در زمره مبارزان بودند و شاید به اندازه شخصیت‌های سیاسی امروز شناخته شده نباشند  ولی اتفاقا خاطرات این افراد نیز به علت زاویه دید متفاوتشان  اطلاعات دست اول و جالبی همراه با خود دارد.

«خاطرات جواد مقصودی» یکی از کتاب‌هایی است که راوی زوایای ناگفته‌ای از مبارزه‌های پیش از انقلاب و آن چیزهایی است که در دوران ستم شاهی به مردم رفته. خاطرات مقصودی اطلاعات سودمندی از وقایع  دهه 1330 و فعالیت‌های «گروه شیعیان» که راوی خودش از اعضای شورای مرکزی آن بوده در اختیار قرار می‌دهد. همچنین مقصودی خاطرات نسبتا جامعی از آغاز نهضت امام خمینی، فعالیت‌های مبارزان با رژیم پهلوی در دوران تبعید و وقایع مربوط به آن ارائه داده است.

این کتاب 8 فصل دارد. تولد و خانواده و تحصیلات،‌ آشنایی با سیاست و آغاز مبارزه،‌ گروه شیعیان، همراه با نهضت امام خمینی، دوران تبعید امام، اوج گیری و پیروزی انقلاب، بامداد جمهوری اسلامی و مشاغل و مناصب پس از انقلاب اسلامی عنوان فصل‌های کتاب است.

**روایت یک شاهد عینی از ماجرای فیضیه سل 1342

یکی از بخش‌های خواندنی این کتاب روایت مقصودی از رویدادهای سال 42 است و به مناسبت اینکه روز 2 دوم فروردین همزمان است با حمله  ماموران ستم شاهی به مدرسه فیضیه و ضرب و جرح طلاب و به شهادت رسیدن تعدادی از آنها بخشی از خاطرات مقصودی را که یکی از حاضران مدرسه فیضیه در آن روز بوده است، در ادامه می‌آوریم:

در آن ایام از طرف تشکیلات به ما اطلاع دادند که امام قرار است در منزلشان سخنرانی کنند و ما باید به آنجا برویم. من هم با تعدادی از دوستان صبح به قم رفتیم. وقتی کنار خیابان‌های شهر قم رسیدیم ماشین‌های شرکت واحد توقف کرده بودند. به فکر رفتیم که اینها چرا اینجا ایستاده‌اند ولی خیلی در جریان نبودیم که چرا وضع شهر اینگونه است. منزل حضرت امام در یکی از کوچه‌های باریک انتهای کوچه‌ای مقابل حرم بود. داخل منزل رفتیم و در اتاق بالا نشستیم. جمعیت هم همین‌طور می‌آمد. قرار بود امام سر ساعت بیایند اما ایشان تاخیر داشتند. مدتی منتظر نشستیم تا اینکه یک مرتبه امام وارد شدند و کنار حیاط نشستند. حدود یک ربع ساعت نشستند و هیچ حرفی نگفتند و بدون اینکه صحبتی بکنند، بلند شدند و رفتند. پس از آن آقای خلخالی آمدند و صحبت کردند. جمعیت هم همین طوری می‌آمد تا اینکه اعلام شد حضرت امام به خاطر شهادت امام جعفر صادق (ع) صحبت نمی‌کنند و بعد از ظهر از طرف آیت الله گلپایگانی در مدرسه‌ فیضیه مجلسی برگزار می‌شود. بعد از ظهر رفتیم مدرسه فیضیه، چون قرار بود برنامه از ساعت 3 تا 5 باشد. حدود ساعت 3 یا 4 بود که به مدرسه فیضیه رفتیم. وقتی به آنجا رسیدیم جمعیت همین طور می‌آمدند و فرش می‌انداختند. آقای انصاری قمی که از وعاظ مشهور بود، روی منبر بودند و سخنرانی می‌کردند. در بین سخنان ایشان یک نفر گفت به سلامتی فلانی و فلانی صلوات بفرستید. همه صلوات فرستادند و تا آقای انصاری پس از آن صلوات خواست صحبتش را ادامه دهد، باز فردی گفت به سلامتی کی و کی صلوات بفرستید. جمعیت هم صلوات دوم را فرستادند. باز هم آقای انصاری تا خواست صحبت کند یک نفر دیگر گفت صلوات بفرستید، معلوم شد که این صلوات فرستادن‌ها یک نقشه برای بر هم زدن جلسه است.

**حتی طلبه های داخل حجره‌ها را هم کتک زدند

در این زمان یکی از طلبه‌ها که آنجا نشسته بود، گفت: خفه شو. تا گفت خفه شو یک دفعه اینها سر آن بنده خدا ریختند و شروع به کتک زدن او کردند. آقای انصاری نفهمیدم که چگونه از آنجا خارج شد و آن جمعیت شروع کردند به دادن شعار «جاوید شاه» و کتک زدن طلبه‌ها. طلبه‌ها هم شروع کردند به کتک زدن آنها. در این لحظه دویدم و داخل حجره پسر عمویم که آن زمان طلبه بود، رفتم و در را بستم. معمولا در انتهای حجره‌های مدرسه فیضیه یک پستو قرار داشت که جلوی آن را پرده می انداختند. وقتی آنجا رفتم دیدم تعدادی آنجا پنهان شده و نگران بودند. از طرفی جمعیت داخل حیاط را طرفداران شاه کتک می‌زدند و تا حوالی غروب آنجا بودند و از پله‌ها بالا آمدند و گفتند عده‌ای داخل حجره‌ها هستند. آنها هم ریختند داخل حجره‌ها و همه را کتک زدند.

داخل حجره‌ای که من بودم، همه ترسیده بودند و نفس نفس می‌زدند. یک پیرمرد که کنار من ایستاده بود، می‌خواست از پشت پرده بیرون برود که من مچش را گرفتم و گفتم حرکت نکن. در این لحظه چماقداران به حجره ما رسیدند و شروع کردند به داد زدن که بیرون بیایید، اما ما هیچی نگفتیم. هرچه داد زدند که بیرون بیایید دیدند از کسی خبری نیست. دقیقا نمی‌دانم طلبه بود و یا یکی از آنها گفت مثل اینکه نیستند. ظاهرا تهرانی بودند. یک دفعه با لگد درب را شکستند و داخل حجره آمدند. وقتی دیدند کسی آنجا نیست و حجره خالی است به ما گفتند می دانیم پشت پرده هستید زود بیرون بیایید.

**حیاطی پر از کفش و لباس و عبا و عمامه

هرچه گفتند ما عکس العمل نشان ندادیم مجبور شدند از آنجا بیرون بروند و رفتند توی حجره بغلی و شروع کردند به زدن کسانی که آنجا بودند. کار خدا بود که ما را ندیدند و ما فقط ذکر می‌گفتیم. زمانی که هوا تاریک شد، ما هنوز پشت پرده بودیم که یک نفر آمد و گفت بیرون بیایید، از اینجا رفتند. نفهمیدیم از طلبه‌های آنجا بود یا کسی دیگر که به ما خبر داد، اما وقتی بیرون آمدیم هوا کاملا تاریک و حیاط خلوت شده بود. کفش، عمامه، لباس و انواع چیزها آنجا ریخته بود. من آن زمان یک عبا داشتم که زیر بغلم بود. از پله‌ها پایین آمدم تا به گاراژ بروم، چون برخی از دوستان بلیت برگشت ساعت 8 شب تهران را خریده بودند. از در مدرسه فیضیه که بیرون آمدم، دیدم که دو طرف و وسط خیابان را ماموران محاصره کرده‌اند. در آن لحظه سرم را به زیر انداختم و از وسط ماموران آهسته رد شدم و داخل گاراژ رفتم. دوستان از من پرسیدند کجا بودی؟ من هم کل قضیه را برایشان تعریف کردم. خلاصه آن شب با دوستان سوار اتوبوس شدیم و به تهران برگشتیم.

انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی این کتاب را در 316 صفحه با قیمت 8200 تومان منتشر کرده است. علاقه مندان برای تهیه این کتاب می‌توانند با شماره تلفن222194 تماس بگیرند.


فارس