مبارزه به روایت سیدعلی‌اکبر ابوترابی

از آشنایی با شهید اندرزگو تا مبارزه علیه رژیم پهلوی


مبارزه به روایت سیدعلی‌اکبر ابوترابی

در سال‌های پایانی رژیم پهلوی، آشنایی سیدعلی‌اکبر ابوترابی با سیدعلی اندرزگو فصل تازه‌ای از مبارزات سیاسی و فعالیت‌های مسلحانه او را رقم زد. این آشنایی که در سال ۱۳۴۹ در خانه «آقا باقر نجار» در تهران شکل گرفت، به نقطه عطفی در همکاری‌های عملیاتی و سازماندهی‌شده میان آن دو تبدیل شد.

ارتباط نزدیک و اعتماد متقابل، هرچند زمینه دستگیری موقت ابوترابی توسط ساواک را فراهم کرد، اما نتوانست وفاداری و همراهی او را کم‌رنگ کند. سیدعلی اندرزگو یکی از افراد مهمی بود که بر زندگی سیدعلی‌اکبر ابوترابی تأثیر فراوان گذاشت و دایره فعالیت‌های انقلابی و مبارزاتی او را گسترش داد.

آنچه پیش رو دارید برشی از صفحات 92 تا 136 کتاب «پاسیاد پسر خاک» به قلم محمد قبادی است. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و رهبر انقلاب در شهریورماه 1404 بر آن تقریظی نگاشته‌اند. به بهانه سالروز انتصاب سیدعلی‌اکبر ابوترابی به‌عنوان نمایندۀ رهبر انقلاب در امور آزادگان، مطالعه فعالیت‌های مبارزاتی آن مرحوم خالی از لطف نیست.

 

آشنایی در خانه «آقا باقر نجار»

آشنایی با سیدعلی اندرزگو فصل جدیدی از فعالیت‌های سیاسی ابوترابی بود؛ دوره‌ای که علاوه بر فعالیت‌های سیاسی، به مشی مسلحانه نیز روی آورد و در بسیاری از فعالیت‌ها همکار و یاری‌رسان اندرزگو بود. [...]

سیدعلی‌اکبر ابوترابی با سیدعلی اندرزگو در سال ۱۳۴۹ و در خانه شخصی به نام «آقا باقر نجار» در تهران آشنا گردید. این آشنایی زمینه‌ساز ارتباطات بیشتر شد. گزارش ۱۲ اسفند ۱۳۵۱ ساواک اشاره می‌کند که ابوترابی با اندرزگو صمیمیت زیادی داشته و به نقل از ابوترابی می‌نویسد: «در تهران، شمیران مدرسه‌ای بود که بیشتر اوقات در آنجا بود. [من] او را ملاقات می‌نمودم؛ ولی با لباس‌های مختلف.» [...]

در این آشنایی آنچه مهم است، اینکه میزان ارتباط آن دو به اندازه‌ای بوده که زمینه دستگیری ابوترابی را فراهم کرد. [...]

براساس گزارش، در ۱۶ اسفند ۱۳۵۱ سیدعلی‌اکبر ابوترابی توسط ساواک قم دستگیر و روانه تهران می‌شود. از آنجا که موقعیت سیاسی و اهمیت فعالیت‌های اندرزگو را به‌عنوان یک مبارز مسلمان که مشی مسلحانه نیز دارد، می‌دانست، آشنایی و هرگونه ارتباط با او را منکر شده و اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. او حتی برای اینکه ساواک را از سر خود باز کند، تعهد همکاری نیز می‌دهد. [...]

بدین ترتیب سیدعلی‌اکبر ابوترابی در ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ آزاد شد و به قم بازگشت. [...] بعد از جریان فرار اندرزگو و در پی آن بازداشت سیدعلی‌اکبر ابوترابی، ارتباط آن دو برای مدت چند ماه قطع شد. [...] تیر ۱۳۵۳ دوره جدیدی از فعالیت‌های ابوترابی و شیخ عباس تهرانی (سیدعلی اندرزگو) آغاز شد. [...]

 

وفاداری تا آخرین نفس

اندرزگو در سال ۱۳۵۳ فعالیت‌های خود را به اوج رساند و برای تهیه، انتقال و توزیع اسلحه در چهره‌های مختلف و پوشش‌های متفاوت ظاهر شد. او در تیر یا مرداد ۱۳۵۳، در حالی که پای ابوترابی شکسته بود، به عیادتش رفت.

«پای من شکسته بود. [ایشان] شبی به خانه ما آمد و تا دو، سه شب متوالی با هم بودیم. در همان چند شب تصمیم گرفتیم تا آخرین لحظات زندگی نسبت به هم وفادار باشیم. یعنی بنده نسبت به ایشان وفادار باشم. مدتی نگذشت که پای من خوب شد و با ایشان شروع به فعالیت کردم.» [...]

همکاری گسترده و منظم ابوترابی و اندرزگو از تیر یا مرداد ۱۳۵۳ آغاز شد. سیدعلی اندرزگو در آن ایام به «شیخ عباس تهرانی» معروف بود و پس از آن دیگر خودش را در تلفن‌ها به نام «دکتر» معرفی می‌کرد.

ابوترابی در تهران خانه امنی برای اندرزگو با همه امکاناتش مهیا کرد و اندرزگو با تلفن آن خانه با ابوترابی ارتباط برقرار می‌کرد:

«از این به بعد ایشان هر وقت از مشهد به تهران یا قم می‌آمد، به من اطلاع می‌داد و من بلافاصله در زمانی که معین شده بود و یا سر قراری که قبلاً داشتم، خدمتشان می‌رسیدم.»

پس از مدتی ابوترابی مصمم به انجام فعالیت‌های عملیاتی شد، اما اندرزگو صلاح ندانست. ایشان اظهار داشت: «قیافه تو جوری است که کمتر کسی به ما مشکوک می‌شود و من صلاح می‌دانم تو دست به فعالیت نزنی. بلکه در کمک‌رسانی‌ها شاید بتوانیم بیشتر از آنچه که در فعالیت‌های عملی انجام می‌دهیم، بهره‌برداری کنیم.» لذا بنا شد در رفت‌وآمدهای تهران و شهرستان‌ها و نیز در تأمین احتیاجات مالی زیادی که ایشان داشت، بنده فعالیت کنم.

 

تأمین مالی مبارزه

سیدعلی اندرزگو با صاحبان منابع مالی بسیار و رابطانی متعدد در تماس بود که احتیاج مالی او را در مسیر مبارزه تأمین می‌کردند. سیدعلی‌اکبر ابوترابی یکی از آن‌ها به حساب می‌آمد. وی دوستان و آشنایانی داشت که به واسطه اطمینان به آن‌ها، نیازهای مالی را مطرح می‌کرد و آنچه به دست می‌آورد، به شهید اندرزگو می‌سپرد.

اندرزگو با این پول‌ها اسلحه و دیگر نیازهای مبارزاتی را تأمین می‌کرد [...] و البته در مصرف این پول‌ها دقت و سعی داشت برای نیازهای شخصی و خانوادگی خرج نشود. [...] شهید اندرزگو برای ارتباط با ابوترابی و در تماس تلفنی با خانه دکتر صادقی، خود را «دکتر» معرفی می‌کرد. قرارها به واسطه دکتر صادقی یا همسرش به اطلاع ابوترابی می‌رسید. [...]

 

آخرین ایستادگی اندرزگو

پس از بازگشت سیدعلی اندرزگو از لبنان، سیدعلی‌اکبر ابوترابی به این تصمیم رسید که خود نیز برای گذراندن آموزش‌های لازم به لبنان برود. این تصمیم را با اندرزگو مطرح کرد و قرار شد همراه اکبر شالچی راهی لبنان شوند. ابتدا قرار بود که اول ماه رمضان بروند، اما به پیشنهاد اندرزگو این سفر به تأخیر افتاد؛ چرا که بنا بود چند نفر هم از گروه خوانسالار بیایند؛ لذا سفر به آخر ماه رمضان موکول شد. [...]

نیمهٔ ماه رمضان، اندرزگو نقشهٔ ترور شاه را به اطلاع ابوترابی رساند و گفت: «من با کسی که داخل کاخ زندگی می‌کند، رابطه‌ای برقرار کرده‌ام. باید نقشه‌ای بکشیم که به وسیلهٔ آن شاید شاه از پا دربیاید.» آن دو به این نتیجه رسیدند که برای انجام چنین کاری باید امکانات لازم به داخل کاخ منتقل شود. بنا شد میل زورخانه و دمبلی درست کنند که داخل دو سر گوی‌شکل دمبل، وسایل انفجاری و داخل میل‌های زورخانه دو کلت کوچک جاسازی شود. [...]

روزهای ۱۵ و ۱۶ ماه رمضان وسایل آماده شد. چند روز بعد هم مسافرتی پیش آمد. اندرزگو برای انتقال اسلحه راهی همدان بود و ابوترابی باید به ساوه می‌رفت. در ادارهٔ ثبت‌احوال ساوه شخصی بود که شناسنامه‌های خام را در اختیار آنان می‌گذاشت یا عکس‌هایی که در اختیارش قرار می‌گرفت را بر روی شناسنامه‌های افرادی که درگذشته بودند الصاق می‌کرد. بدین‌ترتیب برای برخی افراد مدرک شناسایی تهیه می‌شد. ابوترابی شناسنامهٔ فرزندان اندرزگو را به واسطهٔ همان رابط از ساوه گرفته بود. [...]

«روز بیستم ماه رمضان، ساعت ۱۰ صبح، قرار ملاقاتی داشتیم. بنا بود حدود ساعت ۱۰:۳۰ برویم ساوه و سپس همدان که ایشان یک‌مرتبه به یادش افتاد؛ امشب، شب بیست‌ویکم ماه رمضان است. گفت: شب نوزدهم اینجا به من خیلی خوش گذشت و احیای خوبی بود؛ بگذار من شب بیست‌ویکم هم اینجا بمانم، احیا بگیرم، بعد با هم برویم. در سال یک شب، شب بیست‌ویکم است. این موقعیت که الآن در تهران هستم، این جلسهٔ خصوصی از دست ما می‌رود.» [...]

ابوترابی راهی قزوین شد و اندرزگو در تهران ماند. غروب همان روز ابتدا به خانهٔ مرتضی صالحی رفت و سپس راهی خانهٔ برادر مرتضی ـ اکبر صالحی ـ شد. [...]

«من صبح آمدم سر قراری که داشتیم، همان ابتدای کوچهٔ اکبر صالحی که ساعت ۸ صبح سوارش کنم و برویم. وقتی آمدم فهمیدم آن حدود شلوغ بوده و شهرت پیدا کرده بود که حاج شیخ عباس در درگیری کشته شده است. بچه‌های همان محله به من این مطلب را گفتند. من می‌دانستم ایشان آنجا [خانهٔ اکبر صالحی] می‌رود، اما سال‌ها بود خانهٔ اکبر صالحی نمی‌رفت. این اواخر ـ دو، سه ماه قبل از شهادت ـ پایش آنجا باز شد. می‌گفت مدت زیادی گذشته و اکبر صالحی را تعقیب نکرده‌اند و اینجا دوروبر ما نیامده‌اند. دیگر رفتن من به خانهٔ آنها هیچ محذوریتی ندارد».

بعد هم مثل اینکه اکبرآقا تلفن می‌زند به آقای رفیق‌دوست. ایشان [اندرزگو] به من می‌گفت: «من با آقای رفیق‌دوست کاری دارم؛ باید ببینمش.» اما بنده نظرم این بود که: «صلاح نیست شما با آقای رفیق‌دوست تماس بگیرید.» اکبرآقا آن شب اشتباه می‌کند و تلفن می‌زند به آقای رفیق‌دوست و می‌گوید: «دکتر اینجاست، شب بیا اینجا.» دستگاه بو برده بود که دکتر همان حاج شیخ عباس است؛ چون قبل از این آقای نفری لو داده بود و شاید جای دیگر هم لو رفته بود. [...]

اول افطار، ایشان می‌آید به سمت منزل آقای صالحی. مأموران ساواک محاصره می‌کنند و به ایشان ایست می‌دهند. شلیک می‌کنند. ایشان هم به سمت آنها شلیک می‌کند. کسی که آن حدود بود به من گفت: «دو نفرشان را زد.» همسایه‌ها هم گفتند که او دو نفر از آنها را زده است. افتادند کنار کوچه، روی زمین. دیگر ما فهمیدیم ایشان شهید شده و دست ما و دست همهٔ ملت از دامن این برادرِ مجاهد که با یک دنیا امید برای پیروزی فعالیت می‌کرد، کوتاه شد.» [...]

 

پس از شهادت اندرزگو

بعد از شهادت سیدعلی اندرزگو، تحولات سیاسی کشور گسترده و عمومی شد؛ تا آنجا که برای مثال، نماز عید فطر به امامت آیت‌الله شهید دکتر محمد مفتح با حضور هزاران نفر در تپه‌های قیطریه برگزار شد. بعد از اقامهٔ نماز، مردم در یک راهپیمایی میلیونی شرکت کردند. سیدعلی‌اکبر ابوترابی نیز در این جمعیت عظیم بود و به یقین می‌توان گفت که هنوز در حال‌وهوای فعالیت‌های اندرزگو به سر می‌برد؛ هرچند گفته بود که بعد از شهادت سیدعلی اندرزگو دیگر با آن هسته‌هایی که با ایشان فعالیت می‌کردند، فاصله گرفته است.

سیدعلی‌اکبر ابوترابی در حادثهٔ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در میدان ژاله (شهدا) تهران حاضر بود. او در این درگیری نابرابر، برای اینکه از تیررس گلولهٔ مأموران در امان بماند، خود را درون جوی‌های فاضلاب خیابان شهباز (۱۷ شهریور) انداخت. تا حدود غروب آن روز، به اتفاق یکی از آشنایانش ـ که در آن درگیری او را یافته بود ـ در ماجرا حاضر و به آسیب‌دیدگان کمک می‌رساند. غروب همان روز، خود را به خانهٔ پدر همسرش در همان اطراف رساند و پس از تعویض لباس آغشته به خونش، به اتفاق همسر و فرزندش با اتوبوس راهی مشهد شد؛ تا مبادا به واسطهٔ دورانی که با شهید اندرزگو فعالیت می‌کرد، مورد شناسایی قرار گرفته باشد.

سیدعلی‌اکبر چند روز بعد از مشهد بازگشت. چند هفته گذشت و امام خمینی از عراق راهی فرانسه شد. [...] خیلی طول نکشید که انقلاب به پیروزی رسید و مردم ثمرهٔ تلاش‌ها و مجاهدت‌های خود و فرزندانشان را دیدند.