چه کسانی در شهادت رجایی و باهنر رقصیدند؟


1578 بازدید

به مناسبت سالگرد شهدای دولت
هنگامی که بمب های عراقی به شهرهای ایران می  خورد بهائیان شادمانه ندای «یا جمال مبارک شکرت» را سر می  دادند و از قول عکانشینان می  گفتند: «صدام حسین انسان شایسته  ای است که از طرف جمال مبارک مأمور شده است تا ایران را آزاد کند و باعث رهایی بهائیان بشود.» و این در حالی بود که بهائیان در برخی از شهرهای ایران مشغول کسب و کار بودند...
مجتبی شایسته  نیا در گزارشی در بولتون نیوز نوشت:

سال 1360 را می  توان مهمترین سال از سال  های دهه آغازین انقلاب دانست. انفجار حزب جمهوری، ترور نافرجام رهبر انقلاب، آیت الله خامنه ای، انفجار نخست وزیری، ترور شهید آیت، درگیری  های خیابانی مسلحانه، ضربات سهمگین جبهه  های جنگ و فرار خفت بار رجوی و بنی صدر همه و همه وقایعی هستند که در نوع خود حیاتی می  نمایند. در کنار این برخوردهای سخت و مستقیم، گروهی هم به فعالیت نرم علیه نظام مشغول بودند. برای مثال بهایی  ها که زمینه اقدام مستقیم را نداشتند با قلب و زبان و اموال خود دشمن را یاری دادند.
 بهزاد جهانگیری که آن زمان از بهاییان بود و بعد مستبصر شد خاطرات خود را از دوران مورد بحث بیان کرده است. یکی از نکات نهفته در لا به لای سطور این خاطرات، اهمیت وجود شهید رجایی و باهنر برای انقلاب است. متن زیر خاطرات این شخص از سال 60 است که تقدیم حضورتان می گردد:

دقیقاً 20 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی می  گذشت، اما پیش  بینی  هایی که از عکا به بهائیان ارائه شده بود، محقق نشد و انقلاب اسلامی همچنان به راه خود می  رفت، بدین سبب، صدام حسین رئیس جمهور وقت عراق، با حمایت همه دنیا به ایران حمله کرد تا قبل از هر چیزی جمهوری اسلامی را از بین ببرد، اما او که ادعا می  کرد در طی یک هفته و یا حداکثر یک ماه ایران را فتح خواهد کرد، درگیر جنگی طولانی شد.
یادم هست در یکی از روزهای سال 1360 که من و برادرانم شهرام و بهرام مشغول فروش آجیل و تخمه و سیگار بودیم، ناگهان با صدای مهیبی زمین لرزید و در پارک ولوله به پا شد. آن روز در ورزشگاه قدس همدان، نماز جمعه بر پا بود و در کنار این ورزشگاه محل اعزام نیرو بود. در این روز شوم هواپیماهای عراقی نمازگزاران نماز جمعه را برخلاف همه قوانین شرعی، اخلاقی و بین المللی به خاک و خون کشیدند، اما هیچ یک از محافل حقوق بشر دنیای غرب به این جنایت اعتراض نکرد تا صدام گستاخانه  تر چند سال بعد فاجعه حلبچه را بیافریند.

در آن سال بنی صدر فرمانده کل قوا بود. یک روز اعلام کردند بنی صدر قرار است به همدان بیاید. طرفداران او شهر را آذین بستند و بالأخره خودروی حامل او با طمطراق فراوان وارد میدان شد و میدان را دور زد. پشت سر خودروی حامل بنی صدر طرفدارانش با ساز و دهل می  رقصیدند؛ انگار می  خواستند خشم مردم شهید داده را برانگیزند. در این حال، گروهی جوان به آنها اعتراض کردند که: «این مردم عزادار شهیدشان هستند، آن وقت شما به سبک روزهای ورود شاه و فرح بساط ساز و دهل و رقص پهن کرده  اید، از خانواده  های شهدا خجالت نمی  کشید؟!»

طرفداران بنی صدر که کاملاً حساب شده، خشم مردم را برانگیخته بودند، ناگهان با چاقو و پنجه بوکس به جان مردم معترض افتادند و بعد هم سر و روی خود را خونی کرده و فریاد می  زدند: «این سند جنایت بهشتی است. در حالی که این سید مظلوم روحش از این ماجرا خبر نداشت.
 در میان این همه جار و جنجال، مردم نشان دادند که به خوبی از خیانت  های بنی صدر آگاه هستند و می  دانستند او به بهانه اینکه می  خواهیم متجاوزان را قیچی کنیم، راه را برای ورود سربازان بعثی باز گذاشته و با محدود کردن مدافعان شهرها و جلوگیری از رسیدن اسلحه و مهمات به ارتش و بسیج راه را برای متجاوزان هموار کرده است.
 در نهایت نیز سر و کار بنی صدر به دوستی مسعود رجوی کشید و بنی صدر در حالی که افراد رجوی با چاقوی موکت بری و بعدها با اسلحه و نارنجک به جان مردم افتاده بودند با لباس زنانه از ایران گریخت و در پاریس به اتفاق رجوی (داماد جدیدش) شورای مقاومت ملی را درست کردند. پس از چند ماه نیز فیروزه بنی صدر از رجوی طلاق گرفت و اتحاد رجوی و پدرزنش هم شکسته شد. جالب اینکه رجوی زمانی با دختر ۱۷ ساله بنی صدر ازدواج کرد که همسرش تازه توسط نیروهای مدافع انقلاب در خانه تیمی زعفرانیه کشته شده بود.
 
 

دامنه بمباران شهرها توسط مزدوران بعثی عراق به همدان هم کشیده شده بود و میگ  های عراقی در ارتفاع۷۰ هزار پایی به روی شهر بمب و راکت می  ریختند، شب  ها در زمان حمله، برق شهر قطع می  شد تا خلبان  های عراقی نتوانند موقعیت شهر را تشخیص بدهند. پنجره  های خانه  ها را با مقوای سیاه پوشانده بودیم، مبادا نور شمعی موقعیت شهر را برای دشمن مشخص کند. در آن روزها مردم به یکدیگر بیش از پیش نزدیک تر شده بودند، حتی نزدیک تر از آخرین روزهای حکومت نظامی رژیم شاه که هر خانه ای به جز خانه بهایی ها مأمن مبارزان زخمی بود.

سیل کمک های مردمی به سوی جبهه روان بود، حتی خانم ها با ارسال طلا، زیورآلات و لباس های بافتنی در پشت جبهه ها مشارکت می کردند. نوجوانان با دست بردن در شناسنامه هایشان راهی جنگ می  شدند و در میان این فضای پر از عشق و اخلاص، بهایی ها دعا می کردند که صدام پیروز شود!!! آنها از سفره این سرزمین ارتزاق می کردند، اما در آرزوی پیروزی بیگانه بودند. با وجود آنکه سربازان صدام حتی به کسانی که جلوی پایشان گاو و گاو میش ذبح کردند هم رحم نکردند و به خانواده های آنها تعرض کردند.

هنگامی که بمب های عراقی به شهرهای ایران می خورد بهائیان شادمانه ندای «یا جمال مبارک شکرت» را سر می  دادند و از قول عکانشینان می  گفتند: «صدام حسین انسان شایسته  ای است که از طرف جمال مبارک مأمور شده است تا ایران را آزاد کند و باعث رهایی بهائیان بشود.» و این در حالی بود که بهائیان در برخی از شهرهای ایران مشغول کسب و کار بودند و از سفره این مردم می خوردند، اما پول  های خود را به اسرائیل می  فرستادند.

هرگاه رادیوهای بیگانه اعلام می  کردند ایران در فلان جبهه شکست خورده است، بهائیان به رقص و پایکوبی می  پرداختند و چون حرف بیت العدل را حرف جمال مبارک می  دانستند، می  گفتند: «فرموده بیت العدل محقق خواهد شد، جمال مبارک شکر!» و عبدالبها را شکر می  کردند و می  گفتند: «هر چه بیشتر از اینها در جنگ کشته شود، دل ما خنک  تر می  شود!»

اعضای فرقه بهائیت در طول سال  های دفاع مقدس، هیچ نقش مثبتی ایفا نکردند؛ زیرا اکثر جوانان این فرقه به جای رفتن به خدمت مقدس سربازی به صورت قاچاق از کشور می  گریختند، تعدادی هم به کمک پول و پارتی بازی در جاهای امن به خدمت سربازی مشغول می  شدند. آن هم از سر اکراه؛ چون بهائیان ایران را وطن خودشان نمی  دانند.

در طول سال  های دفاع مقدس چنان که از عکا دستور رسیده بود، بهائیان فقط در کار خرید ملک، زمین و آپارتمان بودند؛ زیرا در دوره جنگ به ویژه جنگ شهرها، قیمت آپارتمان و خانه بسیار پایین بود و بازارش رونقی نداشت. در این سال  ها آنها سند روی سند می  گذاشتند، فقط کافی بود که احساس کنند یک نفر به پول نیازمند است، در چنین حالتی به صورت غیرمحسوس صاحب ملک را دوره می  کردند و در نهایت خانه  اش را از چنگش بیرون می آوردند. نکته  ای که جای تأمل دارد این است که از اسرائیل فرمان رسیده بود که فقط زمین  ها، املاک و آپارتمان  های مسلمانان را بخرید و از بهایی و کلیمی خرید نکنید.

هدف نخست آنها این بود که بنیه اقتصادی ضعیف شده بهائیان را دوباره فربه سازند؛ زیرا در رهگذر انقلاب، آنها از بسیاری رانت  ها محروم شده بودند و در روی دیگر سکه آنها می  خواستند شیوه صهیونیست ها در فلسطین را به اجرا درآورند. یعنی همان  طور که در جریان جنگ جهانی دوم عده  ای دلال کلیمی، اقدام به خرید زمین و ملک از اهالی فلسطین می  کردند تا جای پایی در این سرزمین داشته باشند، از بیت العدل هم درست همین دستور صادر شده بود. بدین ترتیب فرقه بهائیت صاحب صدها خانه مخفی هم می  شد تا در صورت نیاز از آنها استفاده شود.

بله در آن  روزهایی که مردم ایران برای حفظ آب و خاک و آیین خویش از جان  مایه گذاشته بودند تا دشمن را از خانه برانند و تنها به فکر دفع خصم بودند. بهائیان خوشحال بودند که به خاطر جنگ شهرها، ملک ارزان شده و می  توان با قیمتی نازل آنها را خرید! حتی آرزو می  کردند بمباران شهرهای ایران توسط نیروی هوایی عراق و پرتاب موشک توسط آنها با شدت بیشتری دنبال شود، تا دوباره به قول خودشان توی سر ملک بخورد.

در تابستان سال ۱۳۶۰ به تهران آمدم تا به اتفاق دو برادرم تعطیلات را در خانه دایی بگذرانم. در آن روزها، گروه رجوی وارد فاز نظامی شده بود. به یاد دارم هنگامی که شهید بهشتی و یارانش با انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی توسط عوامل گروهک رجوی به شهادت رسیدند، بهایی ها مجلس عیش و عشرت بر پا کردند و جمال مبارک را شکر کردند؛ زیرا می  پنداشتند دیگر کار انقلاب تمام است. به یاد دارم در آن روزها بهایی ها به هم تبریک می گفتند.

موج ترورها همچنان ادامه داشت. حتی زمانی که ترور آیت الله خامنه ای نافرجام ماند، بهایی  ها خیلی ناراحت شدند و در مجالس خود به طعنه می گفتند: «ای قضای کم برکت!» و ادامه می  دادند: «کافی بود این پسره، ضبط صوتش را کمی جلوتر می  گذاشت، آن  وقت کار تمام بود.»

شادی آنها زمانی کامل شد که خبر شهادت رئیس جمهور رجایی و نخست وزیرش باهنر از رسانه ها پخش شد. بسیاری از آنها می  رقصیدند و می گفتند: «دیدید وعده  های جمال مبارک بالأخره محقق شد؟!»

آنها که پس از شکست کودتای نوژه (همدان) بسیار غصه خورده بودند، امروز سقوط نظام اسلامی را صد در صد می  دانستند و می  گفتند: «دیگر کار تمام است، این رژیم نمی  تواند کمر راست کند.»

در همان تابستان سال ۱۳۶۰ من عملیات  های مسلحانه افراد رجوی در خیابان  های تهران را به چشم دیدم، اینکه هر یک با چوب و چماق و چاقو رژه می  رفتند و به جان افراد ریش  دار می  افتادند و آنها را تا سر حد مرگ کتک می  زدند.


منبع: خاطرات بهزاد جهانگیری، سعید سجادی، فصول بهائیان در آرزوی پیروزی صدام