برگ هایی از زندگی شهید مهدی عراقی
در سند مورخه 12/7/57 آمده است: « نامبرده [عراقی] ... اظهار نمود چون رژیم از یک طرف شروع به یک سلسله اصلاحات جدی از جمله لغو عوارض، تقلیل مالیاتها، گسترش محدوده و آزادی خانهسازی نموده و از طرف دیگر به گروهها و دستجات نسبتا ملی و وجیهالملله من جمله جبهه ملی و کمیته دفاع از حقوق بشر و... میدان داده و باد در پوست آنها میدمد، احتمال دارد پس از مدتی عناصری مثل امینی روی کار آیند که احتمالا دست به اصلاحات وسیعتری خواهند زد. با توجه به مجموعه این عوامل ایجاد فوری تشکیلات مذهبی که در بر گیرنده عناصر صاحب نفوذ و واقعا مذهبی و ملی مثل افراد نهضت آزادی – البته در کادرهای رده پایین آن – ضروری بوده...»
در وصف شهید عراقی هر آن چه گفته شود کم است که عراقی را تنها امام عراقی شناخت و به زیبایی وصف کرد که : «مهدی عراقی یک نفر نبود – او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود» و هر آنچه در این خصوص گفته میشود. محمدمهدی حاج ابراهیم عراقی در سال 1309 هجری شمسی در یکی از محلات مذهبی جنوب شهر تهران محله پاچنار، به دنیا آمد و در دامان مادری عفیفه و پاکدامن پرورش یافت و تحت تربیت پدری بزرگوار که قلبی همچون آینه پاک و شفاف داشت به گونهای مؤدب به آداب اسلامی شد که از همان دوران کودکی در انجام فرائض الهی کوشا بود. مهدی عراقی دوران ابتدایی را در دبستان حافظ سپری کرد و برای ادامه تحصیل به دبیرستان مروی و سپس به دبیرستان دارالفنون رفت ولی به علت مشکلات اقتصادی و معیشتی، به تلاش معاش روی آورد. هر چند که به نظر میرسد علت اصلی ترک تحصیل ایشان، ناشی از فعالیتهای دوران مبارزات و همراهی با فدائیان اسلام و ارتباط با شهید نواب صفوی باشد. مهدی در حالیکه تازه به سن بلوغ رسیده بود و دوران دبیرستان را سپری میکرد ، به سبب شرکت در هیئتهای مختلف مذهبی با شهید نواب صفوی آشنا شد و به عضویت فدائیان اسلام در آمد و به مرکزیت آن راه یافت؛ تشکیلاتی که در زمان خود ، از مؤثرترین و فعالترین سازمانها محسوب میشد.اولین برخورد فعال فدائیان اسلام ، حرکت علیه کسروی بود که در نهایت منجر به اعدام او توسط شهید سید حسین امامی گردید . در یک دهه دوران مبارزات فدائیان اسلام ، حاج مهدی عراقی ، در تمامی فعالیتها نقشی ویژه و مؤثر و کلیدی داشت و به عنوان بازوی قدرتمند شهید نواب صفوی عمل میکرد .
نمونهای از فعالیت ایشان فهرستوار در اینجا آورده میشود :
الف – رأیگیری دوره شانزدهم مجلس شورای ملی
ب – مأموریت در اعدام انقلابی هژیر
ج – مأموریت برای ترور شاه در تشییع جنازه رضا خان
د – مأموریت در اعدام انقلابی رزمآرا
در گرماگرم اتفاقات سیاسی در دوران تشکیل جبهه ملی ، نخستوزیری مصدق و ... شهید حاج مهدی عراقی به عنوان رابط بین شهید نواب صفوی ، آیتالله کاشانی و مصدق عمل میکرد و یکی از طراحان و صحنهگردانان اجتماع فدائیان اسلام در میدان بهارستان در خصوص افشای دلایل اعدام انقلابی رزمآرا در کورانی که کمونیستها ، ملیون و ... این عمل را به خود منتسب میکردند ، شهید عراقی بود .
حاج مهدی عراقی چگونگی حضور خود را در حرکتی که منجر به تشکیل جبهه ملی با موافقت شاه شد ، اینگونه تعریف میکند:
«قبل از اینکه انتخابات شروع بشود . نمیدانم شهریور ماه بود یا مهر ماه، درست یادم نیست. 18 شهریور بود یا 18 مهر ، مصدق یک دعوتی میکند برای روز جمعه بیست و دوم در منزلش. در ضمن یک نامهای هم برای مرحوم نواب مینویسد که شما دوستانتان را بفرستید اینجا، من با آنها کاری دارم. صبح جمعه بود . تعدادی از بچهها رفتند خانه مصدق، در حدود ساعت 9 بود که مصدق از اتاقش خارج شد . داخل خانه مصدق که میشویم پلهای است ( میخورد ) ، به اندازه ده تا یازده تا پله میرود بالا ، آنجا کفش کن ، مرحوم امامی توی آن کفشکن ایستاده بود ، روی پلهها هم جمعیت بود . البته قسمت حیاط هم بود . نزدیک به 500 یا 700 نفری تقریبا جمعیت بود . وقتی مصدق آمد ، یک فردی شروع کرد به شعار دادن و صلوات فرستادن . مصدق گفت : سکوت شعار ماست . هر کسی که سکوت نکند از ما نیست . توجه داشته باشید شعار هیچ ندهید ! ما از اینجا به طرف دربار میخواهیم برویم . برویم صحبتهایمان را با شا تمام کنیم ، از اینجا حرکت کردیم . فقط سکوت . اگر کسی سکوت نکرد و شعاری داد فورا او را بگیرید . از پلهها آمد پائین و یک دستش عصا بود ، یک دستش هم توی دست مرحوم امامی . حرکت کردند جلو ، جمعیت هم به دنبال ایشان آمدند تا دم دربار . البته ، نرسیده به دربار ، یک جوانکی شروع کرد به [شعار] نابودی شاه و برای سلامتی مصدق شعار دادن ، که مصدق گفت این را بگیرید . تا بچهها ریختند بگیرند او را ، فرار کرد و نایستاد . وقتی آمدیم دم کاخ ، آن افسری که مأمور کاخ بود آمد جلو ، گفت اینجا چه کار دارید ؟ مصدق گفت : اینجا خانه ملت است ، ملت آمده در خانه خود . رفت تو و برگشت ، هژیر آمد . هژیر آمد و گفت چه کار دارید ؟ مصدق به هژیر گفت : ای هژیر تو هژیر نیستی ، تو اجیری . بروید به شاه بگویید که اینجا خانه ملت است ، ملت میخواهد بیاید داخل . هژیر رفت تو و برگشت و آمد ، گفت شاه سلام رساند و گفت : درست است که اینجا خانه ملت است ، اما خانهای نیست که از همه ملت بتواند پذیرایی کند ، نمایندههای ملت را انتخاب بکنید و بفرستید بیایند تو . مصدق گفت : نه ، اینها همه ملت نیستند و تعدادی از ملت هستند ، برو بگو که اینها همهشان باید بیایند تو . او گفت نمیشود . امامی یک نهیبی به او داد ، گفت : مرتیکه مگر به تو نمیگوید برو تو . بگو چشم . به امامی گفت که دیدی اربابت را چکار کردم . دخل خودت را هم میآورم . منظورش کاشانی بود . او هم گفت فلان فلان شده اگر نکشم تو را ولدالزنا هستم . . و چون مصدق اینجا گفت ( که آقای امامی ) ، آقای امامی سکوت کن .
هژیر رفت و باز دو مرتبه برگشت ، گفت همانی که اول گفتم ، شاه گفته نمایندههای خود را انتخاب بکنید که آنجا در حدود 20 نفر انتخاب شدند . مصدق ، شایگان ، حائریزاده ، عبدالقدیر آزاد ، مکی ، عمید نوری ، جلالی نائینی و یک تعدادی دیگر بودند . و قرار شد که یک چند نفری هم رابط باشند بین متحصنین و بیرون ، که بیایند ببینند کاری ، چیزی اگر داشته باشند آنجا . که حاج ابوالقاسم رفیعی مدیر انتظامات فدائیان اسلام بود ، قرار شد با یکی دیگر از بچهها ساعت 5 بعد از ظهر بیایند و با اینها تماس بگیرند . ساعت 5 ایشان میآید ، میگویند بروید ساعت 6 بیایید . وقتی یک ساعت ، یک ساعت و نیم دیگر میآید ، ساعت 5 ایشان میآید . میگوید بروید ساعت 6 بیایید . وقتی یک ساعت ، یک ساعت و نیم دیگر میآید ، مینوت تأسیس جبهه ملی را از آن تو میآیند میدهند به دست حاج ابوالقاسم رفیعی ، که با موافقت شاه جبهه ملی در ایران بوجود میآید . البته ، اینکه بعدا مطرح شد ، صحبتهایی که آنجا رد و بدل شده بود . آن چیزهایی که لابد صلاح نبوده گفتنش ، که گفته نشده و آن چیزهایی که هم صلاح بود به این صورت تقریبا گفته شده که : مصدق به شاه میگوید که دستور بدهید انتخابات آزاد باشد . شاه میگوید اگر انتخابات آزاد بشود کمونیستها برنده میشوند ، آراء را آنها میبرند . اینها میگویند که نه ، شاه میگوید : آخر شما نه تشکیلاتی دارید ، نه حزبی هستید ، نه چیزی هستید ، چه جوری ، روی چه حسابی ، چه ملاکی ؟ خلاصهاش توافق میکنند که تا آن موقع که به طور کلی ، حزبی جز حزب ایران وجود نداشت ، جبهه ملی را بوجود بیاورند با آن اساسنامهای که بود . وقتی این مینوت را آوردند و دادند دست نواب که ببرند و چاپش بکنند ، ایشان ناراحت شد و منع کرد بچهها را از این کار و گفت تشکیلات و حزب و جبههای که با موافقت پسر رضا خان بوجود آمده باشد ، برای ما ارزش ندارد . هر چه بدبختی است از اینجاست ، کانون فساد اینجاست . ما با کاشانی صحبت کردیم که این کانون فساد را برداریم . اگر این بماند مرتب این میکروب سرطان و میکروب مالاریا رشد میکند و میآید بیرون . تازه اینکه با دست خود این بیاید برای ما یک حزب هم برایمان بوجود بیاورد » .
شهید حاج مهدی عراقی به تبعیت از مراد خویش، شهید نواب صفوی، هیچگاه به ملیگرایان دلبستگی پیدا نکرد چرا که معتقد بود: ملیگرایان اعتقاد به متکایی غیر از ملت ایران دارند که آن هم آمریکاست. وی در این رابطه میگوید: »
جبهه ملی معتقد به این بود که نمیتواند متکاش [متکی به ] خود ملت باشد . تنها باید یک متکایی غیر از ملت داشته باشد ... جبهه ملی اینجور بیان میکرد که ما با روسها که نمیتوانیم کنار بیاییم چون از جهت مسایل داخلی زمینه ندارند . اولا ، ملت ما یک ملت مذهبی هستند و ما نمیتوانیم متکی به اینها باشیم ... از طرفی خود مصدق هم از یک خانواده اشرافی بود ، یک خانواده مرفهی بود ، قهرا نمیتوانست سمت آن روی را داشته باشد . انگلیس هم که آنروز به عنوان یک ابرقدرت میانه حالی بود ... همه حرکتها علیه انگلستان ، شده بود خوب ، پس با او هم که نمیتوانستند کنار بیایند ، مجبور بودند که در پشت پرده خرده خرده با امریکا لاس بزنند و ... » مصدق با پشتیبانی مردم و حمایت آیتالله کاشانی و همچنین فداکاریهای فدائیان اسلام روی کار آمد . لیکن به علت ماهیت ملیگرایانه خویش ، با مذهب بیگانه بود و اگر گاهی هم تظاهر میکرد از سیاست او بود نه از دیانتش . مصدق میدانست که اولین قشری که در مقابل او خواهد ایستاد فدائیان اسلام هستند لذا به علت اینکه اعضا و طرفداران آنان را در مسئله دیگری مشغول کند، مرحوم نواب صفوی را به بهانه واهی دستگیر کرده و به زندان انداخت.
در جریان دسیسهای که در رابطه با ترور شخصیت شهید نواب صفوی با کلیشه کردن عکسهای مجعول صورت میگیرد و روزنامه مرد رزم چاپ مقاله و عکس آن را به عهده میگیرد، شهید عراقی با آگاهی یافتن از این موضوع، با شهامت، دوستان را فرا میخواند و این توطئه شوم را خنثی مینماید. در جریان دستگیری شهید نواب صفوی، شهید عراقی به همراه 52 نفر دیگر در حالی که برای ملاقات وارد محوطه شده بودند، در زندان قصر متحصن گردیدند و پس از تسخیر بند، حفاظت از زندانیان را به عهده گرفته و اعلام داشتند تا تعیین تکلیف در زندان خواهند ماند. در این جریان شهید عراقی با کمال دقت و هوشیاری مسئولیت تدارکات داخل زندان را به عهده گرفت و حکومت مصدق که غذا و خوراک را بر آنان قطع کرده بود سعی نموده بدین گونه فدائیان را در فشار قرار دهد . لیکن شهید عراقی با جیرهبندی مواد غذایی مقاومت را زیاد نمود. بالاخره پس از مدتی، رژیم با همکاری اعضای حزب توده که در داخل زندان بودند و به فدائیان خیانت کردند، موفق به یورش در داخل زندان گردید و آنان را مورد حملات شدید قرار داده و پس از مضروب کردن افراد، آنان را با دستبند و پابند به بند کشیدند. در این مرحله شهید عراقی به مدت 7 ماه زندانی شد و در نهایت در تاریخ 25 تیر 1331 از زندان آزاد گردید. فعالیت فدائیان اسلام با شهادت شهید نواب صفوی به سردی گرایید. شهید عراقی در این رابطه میگوید: «بعد از جریان شهادت مرحوم نواب و آن خفقانی که توسط حکومت نظامی و بعد هم سازمان امنیت که سرتاسر شریان مملکت ما را میگیرد. هیچ گروهی ، هیچ سازمانی، هیچ تشکیلاتی به طور کلی اگرچه در زیر خاکستر هم بودند، در رو ( ظاهر ) جلوهای نداشتند، حرکتی نمیتوانستند بکنند.»
پس از شهادت نواب صفوی و فضای رعب و وحشتی که توسط حکومت نظامی و سازمان امنیت بر کشور حاکم میگردد و فعالیتها به سردی میگراید، با خانواده محترم " ایجادی " وصلت مینماید. ثمره این ازدواج سه فرزند پسر بنامهای امیر، نادر (محمود) و حسام میباشد. امیر عراقی در این رابطه میگوید :
« بنده خودم بیشتر از هفت هشت سال نداشتم . دوران بچگی همیشه ایشان را پشت میلههای زندان دیدم»
همسر صبور و مقاوم ایشان ، نه تنها در مسیر حرکت شهید عراقی ، مانعی نبود بلکه دوشادوش او در برابر ناملایمات ناشی از دوران زندان و بازرسی منزل، برخوردهای مأموران ساواک، سختیهای زندگی و ملاقات در زندان، مقاومت نمود و در دورانی که شهید عراقی در منزل نبود برای فرزندان خردسال، هم پدری مهربان بود و هم مادری دلسوز.
آقای محمدجواد حجتی کرمانی در این خصوص چنین میگوید: «سخن در صبر و استقامت خانم عراقی و امثال او بود که پشتوانهای محکم برای شوهرانشان بودند و ما نه تنها از خانم عراقی که از خانمهای همرزمان آن شهید هم باید یاد کنیم که شوهرانشان را در وظیفه خطیر مبارزه با رژیم شاه یاری میرساندند اما چرا نگویم که من هیچکدام را در حد شهید عراقی از همسرانشان راضی نیافتم» و نادر عراقی میگوید: «فرهنگ این زن و شوهر، فرهنگ ایثار نسبت به خودشان و نسبت به بچهها بود . مادرم ما را برمیداشت و توی آن هوای گرم به برازجان میبرد ملاقات پدرمان... ما مدیون پدرمان هستیم... ما مدیون مادرمان هستیم... ما مدیون هر دو هستیم»
بعد از رحلت حضرت آیتالله بروجردی "ره" که مردم مسلمان ایران با مسئله انتخاب مرجع تقلید مواجه میگردند و در حالی که رژیم شاه به قصد تضعیف حوزههای علمیه در ایران به بهانه تقویت حوزه نجف علما و مردم را در شهرهای ایران وادار کرد تا تلگرافات تسلیت را به عنوان آیتالله حکیم در نجف مخابره کنند نه مراجع قم ، شهید عراقی به اتفاق دوستان و به همراه خانواده عازم قم میشوند و پس از تحقیق و تفحص ، حضرت امام خمینی "ره" را اعلم یافته و به تقلید از معظم له روی آوردند. هر چند بنظر میرسد سابقه ارتباط شهید عراقی با امام به قبل از این دوران بازگردد ولی در هر حال در این مطلب حرفی نیست که شهید عراقی پس از مرحوم نواب صفوی، مجذوب شخصیت روحانی و انقلاب حضرت امام "ره" گردیده و گمشده خویش را در وجود آن بزرگوار یافته است. از این پس کلیه فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی وی تحت امر و با کسب تکلیف از محضر ایشان صورت میپذیرد.
با ظهور و حضور جدی حضرت امام خمینی "ره" در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی، باب جدیدی در مسیر فعالیتهای مبارزین گشوده شد. شهید عراقی که تجربیات دوران طولانی مبارزه را به همراه داشت و دارای شم سیاسی بالایی نیز بود . فعالیت جداگانه هیئتهای مذهبی را – که گاهی خنثی کننده اعمال یکدیگر بودند – به مصلحت تشخیص نداد و درصدد ایجاد اتحاد و اتفاق در بین آنان برآمد و از طریق شهید حاج صادق امانی و حاج هاشم امانی که سابقه دوستیشان به قبلها برمیگشت، وارد عمل شد.
شهید عراقی در خاطرات خود میگوید: «از بدو حرکت حاج آقا [حضرت امام خمینی "ره "] یعنی روحانیت، خرده خرده این سه گروه [هیئتهای تشکیل دهنده مؤتلفه] هر کدام مجزا از همدیگر با روحانیت یک تماسکی پیدا کرده بود، کار میکردند... ماها که یک مقدار سابقه به حساب مبارزاتی داشتیم و میدانستیم که اختلافات چه ضررهایی دارد... من در یکی ا ز این شاخهها بودم، مرحوم آقای صادق امانی و حاج هاشم امانی هم در یکی از این شاخهها بودند... یک دعوتی شد از حاج صادق و بعضی از دوستانش صحبتهایی که ما کردیم با همدیگر ضررات این جدایی را وقتی بیان کردیم برای همدیگر جفتمان احساس کردیم که باید این جدائی از بین برود و به صورت ائتلاف در بیاید.»
این گونه بود که این ائتلاف با نام جمعیتهای مؤتلفه اسلامی، شروع به فعالیت کرد و برای حرکت صحیح و دوری از انحراف، با امام "ره" تماس برقرار شد تا فعالیت، تحت ولایت و رهبری معظم له صورت پذیرد و در این راستا بود که مسایل اعتقادی گروه در اختیار آیتالله شهید بهشتی "ره" آیتالله شهید مطهری "ره" و... گذاشته شد. شهید عراقی در این رابطه میگوید: «حرکات اصلیش [مؤتلفه] در مرحله اول اجرای نظریات روحانیت بود، به خصوص حاج آقا [امام خمینی ره] بعد هم خودش [هیئت مؤتلفه] اگر نظریاتی داشت میآمد نظریاتش را در اختیار حاج آقا میگذاشت و اگر ایشان تأیید میکرد که فرض کن عمل میکرد...» رهبر معظم انقلاب اسلامی در خصوص تبعیت محض شهید عراقی از امام راحل میفرماید: «شهید عراقی از همان ابتدای شروع حرکت انقلاب و روند مبارزه یعنی سال 42 خیلی جدی به اساسیترین محور انقلاب یعنی امام متمایل شده بودند و از خط مستقیم خود به هیچ وجه منحرف نگردید. پس از طرح مسئله انجمنهای ایالتی و ولایتی و اعلام عید نوروز به عنوان عزای عمومی از طرف علما، حضرت امام "ره" در اعلامیهای به همین مناسبت، اعلام نمودند روحانیت اسلام امسال عید ندارد. در روز اول فروردین که مصادف با شهادت رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق (ع) بود. رژیم شاه با کارگردانی ساواک و به فرماندهی سرهنگ مولوی، جهت خنثی کردن حرکت علما و سرکوب آنان، چندین اتوبوس از افراد گارد جاویدان را با لباس مبدل – روستایی و کارگر – به قم اعزام نمود تا ضمن بر هم زدن مراسم مدرسه فیضیه، به ساحت علما و روحانیت در ملاعام توهین نمایند. که در این حرکت، فاجعه خونین مدرسه فیضیه شکل میگیرد. یکی از اهداف ساواک در این مرحله حمله به بیت شریف حضرت امام "ره" بود. شهید عراقی که در این زمان در منزل امام حضور داشت به تقسیمبندی افراد و ایجاد پستهای مراقبتی در طول مسیر و خانههای اطراف میپردازد و خود به همراه یکی از دوستان به زیرزمین میروند و منتظر آمدن مهاجمان میشوند.
شهید عراقی در خاطرات خود میگوید:
«خوب، بچهها آماده بودند، حالا هر کدام هر چی داشتند، یک چیزهایی که ممکنه با خودشان داشتند. یک مقداری که اینها [گاردیها] از مسیر کوچه را طی میکنند... همین جور جاوید شاه جاوید شاه میگویند میآیند جلو به همین سه راهی که میرسند دیگر ادامه نمیدهند... آن شب هم ما تا ساعت تقریبا 12 در خانه آقا بودیم با بچهها... رفتیم از آقا خداحافظی کردیم. به بچهها هم گفتیم که ما میرویم تهران اگر فردا اتفاقی افتاد شما یک تلفن به ما بزنید که ما چند تا اتوبوس میشویم راه میافتیم تا ببینیم چی میشود»
حضرت امام در همین شب اعلامیه «شاه دوستی یعنی غارتگری» را نوشته و برای چاپ به تهران میفرستند و با سخنرانی 5/2 ساعته روز سوم فروردین ، وحشت حاکم بر قم را شکسته و روح تازه در کالبد طلاب و مبارزان میدمند. بعد از قضایای فروردین ماه و حمله وحشیانه مزدوران رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیه ، و به دنبال روشنگریهای حضرت امام "ره" و دیگر علما و روحانیون مبارز، تصمیم بر این گرفته شد که مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی، به تظاهراتی اعتراضآمیز علیه رژیم مبدل گردد. بر این اساس شهید عراقی ، طبق یک برنامه منسجم، مسیر تظاهرات را از مسجد حاج ابوالفتح واقع در میدان قیام تا دانشگاه تهران تعیین کرد.
آقای توکلی از همرزمان شهید عراقی در نقل خاطرات آن دوران چنین میگوید:
«...قبل از این عملیات در زیرزمین خانه خویش، به اتفاق دیگران مشغول برنامهریزی و ترتیب کارها بودند و رژیم با اطلاع از این مطلب مسجد حاج ابوالفتح را میبندد و مردم بدون توجه به این امر، از جلوی مسجد حرکت کرده و در جلوی بهارستان شهید عراقی برای مردم سخنرانی و ماهیت رژیم را افشا کرد... ایشان رفت روی شانه بچهها و شروع کرد به صحبت، بدون بلندگو ... کجایند آنهایی که رفراندوم قلابی میکنند» شهید عراقی در خاطرات خود با تواضع نامی از خود نمیبرد ولی برای ثبت در تاریخ، جریان سخنرانی آن روز را چنین تعریف میکند: «برادر دومی که صحبت کرد در اطراف رفراندوم... آنهایی که دم از رفراندوم قلابی میزنند بیایند و از نزدیک گوشهای از این رفراندوم حقیق را بنگرند...»
یکی از ترفندهای مأموران امنیتی رژیم شاه برای سرکوب تظاهرات عزاداران حسینی (ع) در آن روز، سازماندهی افرادی بود که برای خود، در سطح شهر دارای نوچههایی بودند و به قول معروف جزء قمهکشها و گردنکلفتهای معروف بودند تا از طریق آنان ، از حرکت جمعیت از مسجد حاج ابوالفتح ممانعت به عمل آورند. یکی از وظایف شهید عراقی، ارتباط با سردمداران این گروه بود تا آنان را از این معرکه دور نماید که با دوراندیشی و تدبیری که در عمل داشت، موفق به انجام آن گردید.
شهید عراقی در نقل این جریان چنین میگوید: «آن پیشبینی که ما کرده بودیم که احتمالاً دولت بخواهد از وجود یکی دو تا از این افراد سرشناس استفاده کند، پیشبینیمان درست بود، و یک نفر دیگری هم که توی اینها وجود داشت که ما آن را جزو حساب نیاورده بودیم بنام ناصر جگرکی از گردن کلفتهای به حساب باغ فردوس و چهار راه مولوی است... این جمعیت که بالغ بر یکصد هزار نفر بود از مسجد حاج ابوالفتح با این شعارها به حرکت درآمد :
اکبر من فدای دین اصغر من فدای دین - تا به تنم روان بود زیر ستم نمیروم
بقای من فنای دین ! فنای من بقای دین - گفت عزیز فاطمه نیست ز مرگ واهمه
تا به تنم روان بود زیر ستم نمیروم
سراینده این شعارها ، شهید حاج صادق امانی بود و پلاکاردهای مختلفی منقوش به شعارهایی علیه آمریکا ، اسرائیل و علیه رفراندوم نیز در دست جمعیت قرار داشت. مسیر تظاهرات به سمت دانشگاه طی گردید و سپس در جلوی در دانشگاه تهران شهید عراقی به همراه یک روحانی و یک دانشجو، سخنرانی کرد. وی در آن سخنرانی ضمن اعلام همبستگی با دانشگاهیان چنین گفت: «ما از یک مکان مقدس آمدهایم و به یک مکان مقدس دیگری میخواهیم این برنامه را ختم کنیم، از مسجد به دانشگاه.. » جمعیت عزادار در راه بازگشت، زمانی که به نزدیکی کاخ شاه میرسد در حالت عصبانیت با مشتهای گره کرده به طرف کاخ چنین میسرایند:
خمینی خمینی خدا نگهدار تو - بمیرد بمیرد این دشمن خونخوار تو
سپس جمعیت با حضور در مسجد امام خمینی (ره) – مردم نام مسجد شاه را به مسجد خمینی از آن زمان تغییر داده بودند- قطعنامهای را که در 6 ماده تنظیم شده بود ، قرائت کردند و متفرق شدند. با پخش خبر سخنرانی مراجع تقلید برای مردم در روز عاشورا، جمعیت کثیری از تهران و دیگر شهرستانها به قم سرازیر گردید. از اول صبح اعلان شده بود که امام خمینی (ره) عصر عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی خواهند کرد؛ مدرسهای که چند ماه قبل شاهد قتل عام علما و روحانیون بود. علیرغم تهدیدات و ایجاد فضای ارعاب و خفقان حضرت امام، مصمم و با صلابت بدون توجه به این مسایل به طرف فیضیه حرکت کردند. شعار امواج خروشان ملت که در پشت سر امام (ره) حرکت میکردند این بود: « خمینی خمینی تو فرزند حسینی »
نقش شهید عراقی در مراسم عصر عاشورای فیضیه چنین بیان شده است: «از سویی با توجه به احتمال خطر برای جان حضرت امام (ره)، افراد انقلابی و شجاع با هدایت و برنامهریزی حاج مهدی عراقی بلافاصله بعد از ظهر و در پایان مراسم تهران خود را به قم رساندند و در حلقههای مختلف با سلاحهای گرمی که از دوران فدائیان اسلام داشتند، از امام در میان جمعیت و هنگام سخنرانی در فیضیه حفاظت نمودند» بعد از سخنرانی امام (ره) که دارای محتوایی حماسی علیه اسرائیل، شاه، رفراندوم و دفاع از روحانیت بود، رژیم، راه چاره را در دستگیری و بازداشت حضرت امام (ره) دید.
در ساعت 3 بعد از نیمه شب 15 خرداد 1342 کامیونهای نظامی در بیرون شهر قم مستقر بودند و در خیابانهای قم از کماندو و سرباز مسلح مستقر شدند. مقدمات هجوم به منزل حضرت امام فراهم شد و با فریاد «روحالله خمینی منم به کسی کاری نداشته باشید» کار دستگیری امام پایان پذیرفت . در پی پخش خبر دستگیری امام خمینی (ره) مردم به تظاهرات عظیمی دست زدند که مجموعا واقعه پانزدهم خرداد را تشکیل داد .
آقای هاشمی رفسنجانی در خصوص حرکت انقلابی مردم و نقش شهید عراقی در واقعه پانزدهم خرداد در تهران چنین میگوید: «من یادمه در جریان 15 خرداد همین عراقی که جوانتر بود هنوز تجربهاش کم بود در یکی از اتاقهای بازار نشسته بود و این انقلاب عظیم آن روز را از یک اتاق فرماندهی میکرد»
آقای توکلی نیز گفته است: « نقش مؤثری در 15 خرداد داشت در بعد از ظهر هسته مؤتلفه اسلامی برای چند تصمیم تشکیل جلسه داد و نقش شهید عراقی ، نقش ممتاز و حساسی بود. اولین تصمیمش تعطیلی بازار و در حرکت دادن مراجع و علمای بزرگ از حوزهها به مرکز استانها و تهران و مهاجرت مراجع دیگر ، سامان اعلامیههایی که مراجع و علما در مرجعیت امام تثبیت داشته باشد»
«از حرکتهای سرنوشتساز و عمدهای که به هنگام بازداشت امام خمینی (س) صورت گرفت ، مهاجرت دستهجمعی مراجع و علمای طراز اول قم و شهرستاها به تهران بود.»
« سرانجام شاه و مشاوران داخلی و خارجی او، که هیچ یک از حیلههای خود را موثر نیافتند تحت فشار افکار عمومی تصمیم به آزادی محدود امام خمینی (س) گرفتند. روز جمعه 12 ربیعالاول 1383 برابر با 11مرداد 1342 دستور آزادی ایشان و آیتالله قمی را صادر کردند و آنان را به داودیه در خانهای که متعلق به ساواک بود ، انتقال دادند.» و بعد از سقوط دولت علم و روی کار آمدن دولت منصور، در تاریخ 14 فروردین 1343 حضرت امام (ره) را به قم برده و نزدیک حرم مطهر حضرت معصومه (س) پیاده میکنند.
شهید عراقی در نقل خاطرات خود گفته است: «فردا صبح خبرش به تهران رسید که آقای خمینی آزاد شده... از جمله تعدادی از بچههای ما بودند که رفتند قم و ده پانزده روز که این ایاب و ذهاب بود اداره منزل آقا در اختیار بچههای ما بود» پس از گذشت یک سال از واقعه خونبار پانزدهم خرداد، حضرت امام اعلامیهای به مناسبت سالگرد شهدا صادر کردند. خبر این اعلامیه که میبایست به امضا آیتالله میلانی و آیتالله قمی در مشهد نیز برسد به اعضای مؤتلفه داده شد و از طرفی نیروهای امنیتی نیز در جریان خبر صدور آن قرار گرفته و چاپخانههای تهران و قم را تحت نظر و گاهی مورد یورش نیز قرار دادند. شهید عراقی، بر اساس یک برنامهریزی دقیق و غافلگیرانه، متن اعلامیه را قبل از اخذ امضاهای دیگر آماده چاپ کرد و بعد از گرفتن امضاها، به قدری سریع به دست چاپ سپرد که حیرت مأموران ساواک را برانگیخت. او، خود در این باره میگوید: «ما اعلامیه را گرفتیم و آمدیم شبانه ، اولین کاری که کردیم دادیم حروفچینی کردند، یعنی یک کپی از روی آن برداشتیم ، بعد هم دادیم چاپخانه حروف آنها را چیدند . فقط منتظر چه شد ؟ منتظر امضا شد ... فردا صبح دو تا از برادران را فرستادیم رفتند مشهد ... ساعت یک و ده دقیقه بود که از مشهد تلفن شد که خلاصه ما رفتهایم مریضخانه و هر دو تای اینها را ، حاج آقا که تصادف کرده بود ملاقات کردیم با ایشان و حالشان نسبتا خیلی خوب بود و من داداشم را هم فرستادهام ، ما فهمیدیم که کار تمام شده... »
ایام محرم هیئتهای مؤتلفه اسلامی که تجربه موفق تظاهرات چند ده هزار نفری سال گذشته را به همراه داشت با برنامهریزی دقیق، تصمیم گرفت در ایام تاسوعا و عاشورای این سال نیز حرکتی مشابه با حرکت سال قبل، ایجاد نماید و به افشاگری رژیم شاه و اهدا شوم حکومت او بپردازد. در نقل خاطرات شهید عراقی چنین آمده است: «بچهها مقدمات دسته عاشورا را فراهم کردند، این دفعه از مسجد شاه قرار شده بود راه بیفتیم بیاییم خیابان سیروس و از آنجا هم بیاییم مجلس و از آنجا برویم به طرف دانشگا . عکسهای بزرگی از حاج آقا انداخته و آماده شده بود و پلاکاردها هم همان پلاکاردهای سال گذشته یک مقدارش بود» آقای سید علیاکبر محتشمی در نقل خاطرات خود میگوید: «خیابان بوذرجمهری و مسجد امام توسط پلیس و کماندوهای مسلح محاصره شده بود. روبروی مسجد یک زرهپوش مسلح به تیربار آماده حمله بود. فضای پلیسی و حکومت نظامی بر منطقه بازار خیمه زده بود... جمعیت از بوذرجمهری وارد خیابان سیروس شد... وقتی به سرچشمه رسیدیم مشاهده کردیم نیروهای پلیس و کماندوها خیابانهای شرق و غرب را بسته و خیابان بهارستان هم از وسط در اختیار پلیس است ... وقتی صفوف به هم فشرده عاشوراییان به میدان بهارستان و جلو در مجلس شورای ملی رسید سرهنگ طاهری ( معروف به سگ سیاه ) وسط خیابان ظاهر شد و سوت کشید ... بلافاصله دستور حمله صادر شد. کماندوها به هیچکس رحم نمیکردند... »
در جریان این تظاهرات، شهید عراقی به همراه 38 نفر دیگر دستگیر گردید، سند ساواک شعارهای مراسم عاشورای حسینی (ع) را چنین ثبت کرده است « ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم، اگر دین ندارید لااقل مردمی آزاده باشید.» حسین بن علی «کن لظالم خصما و للمظلوم عونا – دشمن ستمگر و یار مردم ستمدیده باشید ... دست عمال پلید اسرائیل از کشور اسلامی کوتاه...»
پورتال نور
نظرات