تحریف برخی از واقعیات تاریخی در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی
1527 بازدید
برخی از واقعیات تاریخ سیاسی معاصر ایران که سیروس غنی هم به آنها اذعان داشته و در کتاب خود آورده است، عبارتند از:
در پی شکستهای ایران از روسیه در دورة فتحعلی شاه قاجار، ایران به تدریج در دهههای بعد عرصة نفوذ فزایندة دو کشور روسیه و انگلیس بر اساس راهبرد بازی بزرگ شد. در سالهای پایانی سلطنت ناصرالدین شاه و سالهای سلطنت مظفرالدین شاه، ظهور آلمان به عنوان یک قدرت رقیب مهم اروپایی، مایة تهدید روس و انگلیس گردید و باعث شد تا آن دو کشور سیاست همگرایی پیشه کنند. شکست روسیه از ژاپن در 1905 میلادی، شتاب این همگرایی را شدت بخشید و سرانجام در 1907، یعنی یک سال پس از پیروزی نهضت مشروطیت، قراردادی برای تفاهم بر سر مسائل آسیایی میان آن دو کشور بسته شد که بر پایة آن ایران به سه منطقه تقسیم شد. شمال کشور حوزة نفوذ روس و جنوب آن حوزة نفوذ انگلیس و منطقهای بیطرف هم در میانه قرار داشت. لرد گری، وزیر خارجة وقت بریتانیا، در این باره گفته است: «ایران همواره کوشیده بود قدرتی را علیه قدرت دیگر به بازی گیرد و بدینجهت میان دو قدرت امپراطوری بزرگ تنش ایجاد میکرد. فقط تفاهمی دوستانه از وخیمتر شدن وضع جلو میگرفت.» این تفاهم دوستانه، راهبرد حاکم بر سیاست خارجی روسیه و انگلیس از انقلاب مشروطه تا انقلاب روسیة شوروی در 1917 میلادی بود. رفتار آنها در برخورد با همة حوادث ریز و درشت ایران از تحولات درونی انقلاب مشروطه گرفته تا عزل و نصب دولتها و مقامهای دولتی در ایالات ایران، در چارچوب همین راهبرد انجام میگرفت.
اما رویدادهای مهمی چون جنگ جهانی اول، انقلاب بلشویکی در روسیه و شکلگیری تدریجی بلوک شرق، متلاشی شدن امپراتوری عثمانی، ظهور منطقة موسوم به خاورمیانه به مثابة یکی از کانونها و آوردگاههای قدرتهای جهانی و نقشآفرینی فزایندة ایالات متحدة آمریکا در امور بینالمللی، آرایش سیاسی جهان را دگرگون ساخت. در این میان، روسیه از یک رقیب سیاسی - اقتصادی انگلیس به خصم اعتقادی او و جهان سرمایهداری تبدیل شد و در نتیجه، روابط دو قدرت همسایه با ایران نیز تغییر کرد. نویسندة کتاب، وضعیت ایران و موقعیت بریتانیا در دورة پس از انقلاب روسیه را اینگونه توصیف میکند:
سفارت انگلیس نفوذ مفرطی بر هر یک از گروههای سیاسی داشت... روسها نیز، پیش از انقلاب 1917، شبکة مشابهی داشتند، ولی انگلیسیها اکنون ارباب شرق بودند... حضور نظامیان بریتانیا تقریباً در تمام قسمتهای کشور نیز سلطة سیاسی و اقتصادی بریتانیا را در ایران تقویت میکرد. روسیه که از 1907میلادی به این طرف قدرت برتر در ایران بود، حالا کاملاً بیرون گود بود. آلمانها و ترکها هم دیگر اهمیتی نداشتند... در سال 1297 شمسی بریتانیا قدرت بلامنازع در ایران بود... با از میان رفتن همة رقیبان از طریق جنگ یا انقلاب، توجه انگلستان از آن پس یکسره معطوف به این امر شد که چگونه موقعیت انحصاری خود را [در ایران] حفظ کند. از قرار معلوم بریتانیا مدتی کوتاه حتی به این فکر افتاد که سادهترین راهحل آن است که از کنفرانس صلح بخواهد قیمومت ایران را به انگلستان واگذارد. این فکر هر اندازه هم که جدی میبود ظاهراً در اواخر 1297 کنار نهاده شد... پس انگلیسیها به تقلا درآمدند و معاهدهای تهیه دیدند که به موجب آن ایران اختیار امور مالی و نظامی و خارجی خود را به بریتانیا تفویض میکرد.
نویسنده در ادامة همین مباحث مینویسد:
اتکای کامل نیروی دریایی بریتانیا بر نفت ایران در جنگ جهانی اول و نیز مسئلة دائمی دفاع از هند، دولت انگلیس را ناچار ساخت در اواخر 1917 یک کمیتة ایران درست کند. منظور از تشکیل کمیته آن بود که قضیة ایران یک بار برای همیشه حل شود یعنی انگلستان سلطة خود را بر سراسر کشور گسترش دهد... مشغلة ذهنی کرزن در تمامی عمر حفظ هندوستان و از میان بردن قطعی هرگونه تهدید آتی بود. تجاوزگر بالقوه - چه مطابق معمول روسیه باشد چه آلمان در حین جنگ اخیر - برای او تفاوتی نمیکرد. بهترین راه این کار ایجاد زنجیرهای از دولتهای دستنشانده از مرزهای غربی هند تا دریای مدیترانه بود. در این زنجیرة حائل، ایران موقعیت کلیدی داشت.
برای برآوردن این هدف، کاکس [سفیر وقت بریتانیا در ایران] در ابتدا با جدیت تمام در اندیشة نوعی قیمومت بود... این فکر به جایی نرسید... ولی در گفتوگوهای وثوق و فیروز و کاکس، ساختار قرارداد 1919 میان انگلیس و ایران رفتهرفته شکل گرفت. کاکس فوری دریافت قراردادی که زمام امور مالی و نظامی ایران را به دست بریتانیا دهد در حکم واگذاری اختیار تمامی امور داخلی و خارجی ایران به آن کشور است.
اما با همة حسابگریها، حسابهای کرزن و کاکس درست از آب در نیامد... همه ظاهراً احساسات ملی را دستکم گرفته بودند. مگر ممکن بود به انگلستان - یکی از دو امضاکنندة معاهدة 1907 و معاهدة 1915 - کسی به چشم رأفت نگاه کند؟ کشوری که مناطق نفوذ را پیش کشید و ایران را قطعهقطعه کرد حالا از ایرانیان میخواست بپذیرند که خیال دارد از روی انگیزههای انسانی همان مملکت را از ورشکستگی نجات بدهد.
فشار افکار عمومی بدان انجامید که احمدشاه در 24 خرداد 1299 به نرمن اظهار دارد که کنارهگیری وثوق، عاقد قرارداد، «به صلاح همه است چون نارضایی عمومی ممکن است به زودی متوجه خود او و نیز متوجه تاج و تخت گردد». در فردای آن روز نرمن به کرزن گزارش داد:
وثوق دیگر نمیتواند سودی برساند و سیاست دولت بریتانیا با آمدن دولت جدیدی بر سر کار مجال موفقیت بیشتری دارد... ما نیازمند نخستوزیری هستیم که بتواند دل اینها [مخالفان صدیق قرارداد] را به دست آورد.
مشیرالدوله پیرنیا و پس از او سپهدار رشتی با پیشنهاد انگلیس به صدارت رسیدند اما هیچکدام موفق به پیشبرد کار قرارداد نشدند. «بقای سپهدار از اوایل دیماه به بعد فقط به این علت بود که سرِجانشینش توافق رأی به دست نمیآمد. تلاش برای یافتن رهبری مرتجع و مقتدر حالا صورت جدی به خود میگرفت». در چنین شرایطی، «کرزن بیتردید دیگر امید تصویب قرارداد را نداشت». او در تلگرافی به نرمن نوشته بود:
ضربالاجل ما برای تعیین تکلیف قرارداد در مجلس شورای ملی ایران 31 دسامبر 1920 [10 دی 1299] بود که اکنون قریب دو هفتهای از انقضای آن میگذرد و دیگر علاقهای به سرنوشت آن قرارداد نداریم. اما هیچ لازم نیست که شما در این زمینه پیشقدم شوید و تصمیم دولت انگلستان را (که قرارداد از نظر ما ملغی است) رسماً به اطلاع دولت ایران برسانید.
از سوی دیگر، استراتژی جنوبی که کاکس و جی. پی. چرچیل مدافع آن بودند و کرزن تلویحاً تصویب کرده بود، مبنی بر اینکه جنوب ایران تحت فرمان پادشاهان منطقهای یا خوانین ایلاتی [خوانین بختیاری، خوانین لرستان، شیخ خزعل] قرار گیرد، با واکنش منفی دفتر هند و نیز مخالفت خزانهداری بریتانیا، که از تأمین بودجه برای چنین طرحی سر باز زد، روبهرو شد.
در همین گیرودارها، در بینالنهرین و مصر و ایرلند و نیز در خود بریتانیا، شورش و ستیز بر پا بود، و نیاز به سپاهیان پی در پی حادتر میشد. این حوادث به اضافه محدودیتهای بودجه، کابینه را بر آن داشت که فراخوانی سربازان را از شمال ایران، عواقب آن هرچه هم باشد، از اوایل بهار 1921 (1300 شمسی) بیشتر به تأخیر نیندازد.
در پی به بنبست رسیدن قرارداد 1919 و در واقع شکست طرح لرد کرزن، وینستون چرچیل، وزیر جنگ دولت انگلیس، به ژنرال هالدین، فرمانده کل نیروهای آن دولت در غرب آسیا، مأموریت داد برای نجات بریتانیا از این بنبست، فردی را با اختیارات کامل به ایران اعزام کند و تکلیف آن را روشن کند. ژنرال آیرنساید، معاون هالدین، به این منظور به ایران اعزام گردید.
در چنین شرایطی، نرمن برای حل این بحرانها در پی یافتن «رهبری مرتجع و مقتدر» بود و بدینمنظور گفتوگوهای متعددی با سیدضیاء به عمل آورده بود. آیرنساید هم به موازات نرمن همین برنامه را در قشون قزاق تعقیب میکرد. فعالیت آن دو ظاهراً مکمل یکدیگر بود و بعدها یکی شد.
آیرنساید در 17 آذر 1299 در گزارشی به وزارت جنگ بریتانیا نوشت:
یک افسر ایرانی توانا باید فرماندهی قزاقها را به دست گیرد. این بسیاری از مشکلات را برطرف میکند و به ما مجال میدهد با مسالمت و آبرومندی کشور را ترک گوییم.
بدین ترتیب، آیرنساید هم بر «ضرورت مردی مقتدر که ایران را [البته برای انگلیسیها] نجات دهد» تأکید داشت و «فکرش گذشته از عزیمت منظم و بیخطر نیروهای انگلیسی از شمال ایران، متوجه به کارگماری رهبری نیرومند در رأس حکومت ایران شد. آیرنساید اعتقاد داشت که شایستگی این رهبری را در شخص رضاخان یافته است».
رضاخان که در این تاریخ مسئولیت و موقعیتش در حد فرماندهی یک گردان یا هنگ بود، آنگونه که نویسندة کتاب مایل است وانمود و القا کند، ظاهراً بدون مقدمه و به طور تصادفی و طبیعی، به وسیله کلنل اسمایت به آیرنساید معرفی شد و آیرنساید هم او را رسماً به معاونت نیروی قزاق، ولی عملاً به فرماندهی آن نیرو منصوب کرد.
زیرا بنا به تصریح نویسندة کتاب، آیرنساید در همان مدت بسیار کوتاه و در همان نگاههای اولیه «به رضاخان نه فقط به چشم فرماندة جدید قزاقها بلکه چون یک رهبر، رهبری که ایران را نجات میدهد» مینگریست! سرانجام آیرنساید پس از دیدار با احمدشاه، نرمن، و جیمز مکمری، رئیس کل بانک شاهی و هماهنگیهای لازم «تصمیم گرفت دربارة شرایط واگذاری زمام دیویزیون قزاق بیپرده با رضاخان صحبت کند». او در دفتر یادداشت روزانة خود مینویسد:
با رضاخان مصاحبه [= صحبت] کردم و او را به طور قطع به فرماندهی قزاقها برگماشتم... او مرد است و مرد روراستی هم هست... دو شرط با او گذاشتم: 1. که از پشت سر به من خنجر نزند [= به انگلیس خیانت نکند]... 2. که [احمد]شاه نباید به هیچوجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم. به اسمایس گفتهام که بگذارد او به تدریج راه بیفتد.
وی همچنین در خاطرات خود مینویسد:
گفت و گوهایم با رضاخان را به نرمن گفتم و با او ترتیب دادم تا تاریخ روزی را که قزاقهای ایرانی از سرپرستی ما خارج میشوند [یعنی اجازه حرکت به تهران و عملیات کودتا به آنها داده میشود] قطعی کند.
بر این همه باید افزود که نویسندة کتاب آشکارا اذعان دارد که پس از انقلاب روسیه، «بریتانیا قدرت بلامنازع در ایران بود.» و نهتنها هیچ دولتی در ایران بدون هماهنگی و نظر او بر سر کار نیامده و یا از کار برکنار نمیشد، بلکه استانداران و حاکمان ایالات هم با نظر آن دولت تعیین میشدند.
اینها همه واقعیتهای انکارناپذیر تاریخ معاصر ایران است که در همة منابع معتبر آمده است؛ و البته مشتی است نمونة خروار و اسناد برکشیده شدن رضاخان به دست انگلستان، خود کتاب مفصلی تواند بود. در نوشتة حاضر نیز به منظور پرهیز از اطالة کلام، برای نقد و بررسی و ارزیابی اعتبار علمی دیگر ادعاهای سیروس غنی دربارة کودتا و رضاخان و اقدامات او، استناد به همین واقعیتهای مورد اذعان وی مناسبتر دانسته شد.
برگرفته از کتاب «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم انتشار یافته از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ( صفحه 68 الی 75 )
نظرات