همه، پشتِ سر آیتالله
6370 بازدید
اشاره: مطلب ذیل، ترجمه مقاله نشریه نوول اُبسرواتور (Le Nouvel Observateur) به تاریخ 20 نوامبر 1978 (29 آبانماه 1357) که به صورت اعلامیه در میان مردم توزیع میشد:
- فریاد «مرگ بر شاه» دیگر یک شعار نیست، بلکه یک نوع سلام است. در بعضی نقاط هیچکس نمیگوید سلام یا خداحافظ و بجایش همه میگویند «مرگ بر شاه»
- این جنبش نشان داده است که حتی چپیها در مخالفت با شاه بسیار ملایمتر از مذهبیون هستند و این برای چپیها ناراحت کننده است
Tous derrière l’ayatollah
همه، پشتِ سر آیتالله
Personne ne sait ce que veut e movement islamique, mais personne ne veut le laisser écraser
هیچکس نمیداند جنبش اسلامی در آینده چه خواهد کرد، ولی هیچکس هم نمیخواهد اجازه دهد که این جنبش خاموش گردد
Jamais on ne vit revolution aussi antigauche
هرگز چنین انقلاب ضد کمونیستی مشاهده نشده است
دیگر در تهران اثری از شاهپورها و والاحضرتها نیست. آنها همه به آمریکا یا اروپا فرار کردهاند. تبعیدگاههایی که در آن به این افراد چندان هم بد نمیگذرد. به شهادت یک درباری که اکنون به مخالفت با شاه برخاسته، خاندان سلطنتی ایران ثروتمندترین مردم دنیا هستند - ۲۲ میلیارد دلار که 16 میلیارد آن متعلق به شاه است-. شاه و ملکه در ایران باقی ماندهاند و مشوّشند. تغیر اوضاع به نفع آنها آنچنان سخت و بعید بنظر میرسد که شاه ناچار شده اقرار نماید که با انقلاب ملت همدردی میکند و همچنین درخواست تشکیل یک رژیم دموکراتیک را نموده، و فساد و رشوه را محکوم مینماید. تا چند هفته قبل چنین سخنانی کافی بود تا مأمورین ساواک به تفتیش و دستگیری ناطق بپردازند، ولی اکنون نه زمان و نه پلیسها شباهتی به دوران سابق ندارند. دولت نظامی که برای سرکوب نمودن مخالفین به میدان آمده قادر به حمایت از یک مأمور بختبرگشته ساواک که گناهانش از بقیه ساواکیها بیشتر نیست نشد. او چنان کتکی از مردم خشمگین خورد که به حال مرگ روی اسفالت خیابان افتاد. عدهای او را به بیمارستان رساندند، ولی دکترها از مداوای او خودداری کردند. وقتی شاه در کاخ خود از چنین اخباری مطلع میشود شدیداً افسرده میگردد و مرتب میگوید:«من همه کار برای آنها انجام دادم و آنها اینطور به من جواب میدهند.» اطرافیان شاه درک نمیکنند که این خبرها شاه را مریض خواهد کرد. ملکه که شخصیت استوارتر دارد از روحیه بهتری برخوردار است ولی او هم به حد کافی واخورده و ناراحت است، زیرا معتقد است که مسئولیت قسمتی از این ماجرا به عهده وی بوده است. او خود را چنین سرزنش میکند:«من فکر میکردم که موفق شدهام که در میان مردم محبوبیت کسب نمایم؛ اکنون میفهمم که آنچه را که باید انجام میدادم ندادهام و این هم نتیجهاش میباشد.»
شاه و ملکه اکنون خود را در کاخ تنها مییابند. دیگر اثری از افراد فامیل یا ملاقاتکنندگان عدیده نیست. دیگر از اتاقهای انتظار مملو از ملاقاتی، از میهمانیهای خیرهکننده و شبنشینیهای خصوصی که طی آن فیلمهای سانسور نشده به نمایش در میآمد خبری نیست. حتی از مجالس قمار که بهترین تفریح شاه بودند دیگر اثری نیست، زیرا اکنون تمام پاهای قمار شاه اکنون به جرم فساد و دزدی در زندان هستند. مسئولین کاخ اکنون با احتیاط بیشتری به ملاقاتکنندگان با شاه اجازه دیدار میدهند. با در نظر گرفتن شورشهای فعلی گذشتن از سد محافظین شاه بسیار نامطبوع است. ملکه به هر حال دلخوری خود را از بعضی افراد کلّهشق که توانستهاند وی را ملاقات کنند پنهان نساخته است:«کجا هستند دوستان ما؟ آنها برای نشان دادن همبستگی خود با ما در خیابان منتظر چه هستند؟ در ماه مه 1968 وفاداران به ژنرال دوگل در پاسخ به شورشیان، در خیابان شانزهلیزه به راهپیمایی پرداختند....» یک درباری با بیحرمتی چنین جواب داد:«علیاحضرتا دوستان شما هم در شانزهلیزه به تظاهرات مشغولند، زیرا همگی به آنجا فرار کردهاند.»
زمستان آرام آرام از کوههای سفید به پایین میخزد در حالی که روی کاخ متروک شاه را کفنی از یخ میپوشاند. سعادت چهقدر ناپایدار است. تخت جمشید را به یاد آورید. برای شاه انگار همین دیروز بود. بیش از هفت سال از زمانی که به دعوت شاه، تمام رؤسای جمهور و پادشاهان دنیا به دور او حلقه زده و ابدی بودن این امپراتوری را جشن میگرفتند، نمیگذرد. هدف نهایی از برقراری این جشن این بود که اعلام شود که محمدرضاشاه، شاه شاهان است، همانطور که شاهان مقدم بر او از دوهزار و پانصد سال پیش چنین بودهاند. آن موقع تصور عمومی این بود که میشود به کاخی که 2500 سال پیش ساخته شده اطمینان نمود. ملکه هدایایش را به سران کشورهایی که با وی محترمانه رفتار کرده بودند تقدیم میکرد و به آن دسته که در عقلایی بودن این جشنها تردید به خرج داده بودند با سردی رفتار مینمود. شوروی مستحق بوسه بود، ولی آلمان که اصول سوسیالدموکراسیاش تجانس چندانی با اینجور جشنها و ولخرجیها نداشت، در برابر شاه ایران زانو نزد، که البته باعث شد تا روابط شاه با وی مدتها تیره باشد. بله آیا شاه حق نداشت در مقابل این رهبران بدبخت که هر کدام برای چند سال بیقابلیت انتخاب شده بودند احساس غرور و تبختر کند، در حالی که خودش تاریخ 25 قرن پادشاهی را یدک میکشد؟ و اکنون این همان چیزی است که آن روزها برای او به ارمغان آورده است. به گفته حاج سیدجوادی زاخاروف ایران:«جشنهای دوهزار و پانصد ساله در واقع پایان رژیم را اعلام نمود.»
جشنهای دوهزار و پانصد ساله آغاز ولخرجیها بود. چند ماه بعد قیمت نفت شش برابر شد. تا آن موقع فساد، عمیق، جدی و مورد انزجار بود، ولی هنوز غیرقابل تحمل نبود. از بعد از سال 1974 کثافتکاریها بیش از حد وسیع و گسترده شده بود. بالا کشیدن یک میلیون زیاد است، ولی یک میلیارد مبهوتکننده است، و همه مبهوت بودند. مردی با ثروت شاه نمیتوانست احتیاج به پول بیشتری داشته باشد. ازدیاد ثروت به یک میلیارد در حالی که او این همه پول دارد ضروری به نظر نمیرسد. آیا در اتهاماتی که به او زدهاند غلو نشده است؟ «متأسفانه خیر» این جواب یک درباری بود «اعلیحضرت به رقم کمتر از میلیارد راضی نیست و علیاحضرت به بیماری حرص دچار است.»
بر روی جزیره کیش در خلیج فارس یک تفرجگاه بهشتی برای افراد خاندان سلطنت ساخته شده است که با اروپا فقط به وسیله هواپیماهای کنکورد ارتباط دارد. فقط میلیاردرها به فاحشهخانه جنونآمیزی که نظیرش در دنیا دیده نشده دسترسی داشتند. فقط چهار میلیارد دلار (چند نفر در این بطری شراب سهیمند؟) قبل از رها کردن برنامههای کیش در آنجا سرمایهگذاری شده بود. اخیراً یک تکنیسین از تأسیسات جزیره کیش بازدید کرده و میگوید که کامپیوترها به خاطر موشها و نیز رطوبت فوقالعاده خراب شدهاند. بهشت شاه که با این همه خرج و زحمت ساخته شد به همین زودی تبدیل به مخروبه شده است. انقلابها اغلب به دلیل مشکلات اقتصادی و کمبودها به وجود میآید، ولی این یکی، مولود زیادی ثروت است. شاید حتی آخرین و فقیرترین ایرانیها نیز سهم بسیار بسیار کوچکی از این خان نعمت گرفته باشند. ولی تکلیف چیست وقتی که کمربند عدهای از زور چپاول پاره میشود؟ ثروتی که بدون زحمت به دست آمده باشد همانقدر موجب بروز عقده میگردد، که غارت مواد اولیه.
در تهران این داستان درباره یک روستایی ماهیگیر ورد زبان است که روزی ماهی تازه شکار شدهای را به زنش میدهد تا برای او سرخ نماید. زن میگوید:«ما دیگر نفتی نداریم، آمریکاییها همه را بردهاند»، شوهر میگوید:«پس با گاز سرخ کن» «گازی هم وجود ندارد، زیرا روسها همه را بردهاند» «پس با چوب آن را بپز» «چوب را هم ملّی کردهاند»، شوهر با عصبانیت ماهی را دوباره به داخل آب میاندازد، ولی ماهی سر از آب درآورده و میگوید:«جاوید شاه...جاوید شاه». این ماهی در حقیقت تنها موجودی است که از شاه خرسند است. کارمندان دولت، کارگران، خلبانان، روزنامهنگاران، تاجران، همه با خواندن این شعار سه مصراعی که میگوید «ای شاه خائن به اعمال خود بنگر و برو» خواستار رفتن شاه هستند. جمعیت همچنین با شعار به سربازان میگوید که «ما به تو گل دادیم و تو به ما گلوله». در مورد ملکه کاریکاتورهایی که حاکی از احترام کمتری است، وی را نشان میدهد که میگوید «شاه رفته و من تنها شدهام، خوشبختانه کارتر به زودی میآید و مرا خواهد بوسید...». فریاد «مرگ بر شاه» دیگر یک شعار نیست، بلکه یک نوع سلام است. در بعضی نقاط هیچکس نمیگوید سلام یا خداحافظ و به جایش همه میگویند «مرگ بر شاه». در گورستان هنگام دفن اجساد شهدا که توسط سربازان کشته شدهاند، جماعت زنان چادر به سر این شعر اندوهناک و انقلابی را سر میدهند که میگوید «تأسف نخورید و بگویید مرگ بر شاه». صاحب یک رستوران در شهر مذهبی قم به مشتریهای خارجیاش زخمهای پسرش را که در تظاهرات شرکت داشته از پایین تا بالا نشان میدهد. درست مثل اینکه بخواهد کیفیت غذایش را به ثبوت برساند.
اراده ملت در اینکه نگذارد جنبش خاموش شود آنچنان قوی است که ارتش با تمام قدرتش قادر به کسب موفقیت نیست و این در حالیست که در نقاط دیگر دنیا شورشها به راحتی سرکوب میشوند. در شیلی یک کودتا کافی بود. در تونس نصف روز فشار بر مردم برای تثبیت قدرت کافی است. در همهجا ارتش خود را بدون استفاده از اسلحه بر مردم تحمیل میکند. در ایران اصلاً چنین نیست. حکومت نظامی، دولت نظامی، هزاران کشته از سال گذشته تاکنون، و شاه هنوز پاهایش بر روی زمین نیست. امواج به زمین نمیخورند. انسان به خود میگوید وقتی خواهد رسید که این مردم بدون ترس از نتیجه یا مرگ به خیابانها خواهند ریخت و خود را آماج گلوله خواهند نمود بدون آنکه بتوانند این گلولهها را جواب دهند. آری، آنها خسته نمیشوند. یک کاسب اعتصابی در مکالمهاش با پلیس او را اینطور مجاب میکند، پلیس وی را متهم کرده میگوید:«تو مخالف شاه هستی» کاسب از خود دفاع کرده و میگوید:«خیر، من مخالف شاه نیستم»، پلیس:«ولی تو اعتصاب کردهای»، کاسب:«من اعتصاب میکنم چون آیتالله خمینی چنین خواسته است»، پلیس:«پس تو طرفدار خمینی هستی»، کاسب:«البته که من طرفدار خمینی هستم»، پلیس:«بنابراین تو مخالف شاه هستی»، کاسب:«اگر تو میخواهی چنین نتیجهگیری کنی، بسیار خب، من مخالف شاه هستم».
در ادارات عکسهای شاه را از دیوار پایین میکشند. وقتی کسی از نزدیکان دربار به بازدید میآید، عکسها دوباره بالا میرود، ولی بعد فوری آنها را پایین میآورند. این بستگی به اوضاع آن روز دارد. سربازان و پلیسها نیز که به پیروی از دستورات مافوق خود ادامه میدهند، یعنی جمعیت را به گلوله میبندند، سعی دارند به همه حالی کنند که به میل خود این کار را نمیکنند و از این کار نفرت دارند. یک پلیس سیاسی در خیابان در حضور جماعتی میگوید که او هرگز آسیبی به مردم نزده و دلیلی برای مخفی ساختن خودش نمیبیند و اینکه به هر حال او هم مثل همه مردم فکر میکند، زیرا او هم مسلمان و مذهبی است. دست اسلام آنچنان در این جنبش پدیدار است که میتوان به آسانی آن را در شمار جنبشهای مذهبی جهان قرار داد و به دنبال ریشه آن در تاریخ کشورها، شیعهگرایی و فلسفه شرق جستجو کرد. البته میتوان چنین کرد، ولی [حکومت] ایران از مدتها پیش در میان کشورهای مسلمان کمترین گرایشهای مذهبی را داشته و به طور کلی رهبران [حکومت] ایران بسیار غربزدهاند. قدر مسلّم این است که در ایران از مدتها پیش مذهبینبودن مجاز بوده است. هفته پیش حین یکی از بزرگترین اعیاد مذهبی مساجد تقریباً خالی مانده بود[!] و برخلاف معمول به غیر از عدهای افراد پیر، کسی در مساجد دیده نمیشد. یک سخنران مسجد میگوید وقتی یک رهبر مذهبی یا یک فرد عادی به قصد ابراز مخالفت با شاه نطق مینماید، تمام بلندگوهای مسجد باید در خیابانهای اطراف جایی که جوانها هستند به صدا در بیاید. به علاوه اجتماع در مساجد را ممنوع کردهاند و میتوانند به زودی آنها [را] متفرق کنند. به هر حال تیراندازی در خانه خدا مشکلتر [است].
طی 25 سال گذشته سرسختترین مخالفین شاه گروههای چپی بودهاند[!]، اما گویی کشور در تعویض دیکتاتور خود به خاطر یک حکومت دموکراتیکِ ظاهراً بسیار پیشرفته عجله نمینمود. مبارزین و چریکها قلع و قمع میشدند، بدون آنکه تجار یا کارگران اعتراضی بنمایند. تا به حال انقلابی این چنین ضد کمونیستی، ضد مارکسیستی و ضد چپی همانند این جنبش اسلامی دیده نشده. یک مبارز مذهبی به مردم چنین اخطار میکند:«در میان شما ممکن است افرادی باشند که خود را کمونیست مینامند، مراقب باشید اینها پلیس هستند. بدانید و آگاه باشید که هیچ ایرانی نمیتواند چپی باشد، زیرا ما مسلمان هستیم. شاه به خاطر ترس از اتحاد ما گروهی تشکیل داده که خود را چنین مینامند، ولى اینها همه ساواکی هستند.» چپیها به خاطر واهمه از اقرار به چپیبودن اکنون قادر به ارائه هیچ پیشنهاد سازندهای نیستند. کافیست تا کسی در مورد تغییرات آینده برنامه مشخصی ارائه دهد تا او را از جنبش بیرون کنند و به همکاری با پلیس متهم نمایند. سخن کوتاه، این جنبش نشان داده است که حتی چپیها در مخالفت با شاه بسیار ملایمتر از مذهبیون هستند و این برای چپیها ناراحتکننده است. در حالی که خمینی الغاء رژیم سلطنت را خواهان است، غیر مذهبیون ترجیح میدهند که شاه به نفع پسرش کنار رود. بدین ترتیب یک رژیم پارلمانی به وجود خواهد آمد که تا حدی شبیه رژیم کنونی اسپانیا خواهد بود. در غیر این صورت دموکراسی به سبکی که خمینی ارائه میدهد خواهد بود.
نظرات