زندگی و زمانه سید عبدالله بهبهانی
1400 بازدید
خاندان بهبهانی، یکی از خاندانهای عالمپرور، نیک سیرت و مجاهد است. ریشه این درخت تناور علم و اندیشه، در بحرین بوده است و شاخسارهای آن، در شهرهای نجف اشرف، بصره، خرمشهر، بوشهر، شیراز، تهران و بهبهان گسترده شده است. نسب این خاندان، به «آل غریفی» بحرین میرسد. این خاندان، منسوب به «غرفه»، روستایی در بحرین میباشند.[۱] نخستین شخص از این خاندان که از بحرین مهاجرت کرد، جد پنجم آیت الله بهبهانی، یعنی سید عبدالله بلادی بوده است. پدر آیت الله بهبهانی، سید اسماعیل است و او فرزند سید نصرالله بهبهانی است. سید نصرالله از روحانیون بهبهان بود. وی مقام اجتهاد نداشت و در بهبهان به تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود.[۲]
تولد و تحصیلات آیت الله بهبهانی
یکی از چهرههای مشهور و درخشان خاندان بهبهانی، سید عبدالله بهبهانی است. وی فرزند سید اسماعیل بن سید نصرالله و از نوادگان سید عبدالله بلادی است. سید عبدالله در سال 1262 ق. در نجف اشرف متولد شد. وی پس از فراگیری خواندن و نوشتن، به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و پس از پایان علوم مقدماتی و سطح، نزد عالمان بزرگی چون میرزای شیرازی، آیت الله سید حسین کوهکمری و شیخ راضی به تحصیل پرداخت و پس از نیل به مقام اجتهاد، در سال 1295 ق. به ایران بازگشت و در تهران اقامت گزید. آیت الله سید عبدالله بهبهانی، مجموعهای در فقه نگاشت که شامل بیست رساله فقهی است که هر کدام مربوط به یک موضوع فقهی میباشد. سال تالیف این کتاب، 1292 ق است.[۳]
نسب نامه
آیت الله بهبهانی از نوادگان امام کاظم علیه السلام و از سادات موسوی است.
آیت الله بهبهانی در نهضت مشروطیت
آیت الله بهبهانی در تهران به انجام وظایف دینی و مذهبی اشتغال داشت و در حد توان، مشکلات اجتماعی جامعه را حل و فصل میکرد. به دنبال اختلافی که بین عدهای از طلاب پیش آمد، یکی از روحانیون به نام معتمدالاسلام رشتی، به خانه آیت الله بهبهانی پناهنده شد.[۴] این کار، موجب شد که عدهای برای آیت الله بهبهانی مزاحمت ایجاد کنند و او را مورد آزار و شکنجه قرار دهند. به دنبال این حادثه، اطرافیان بهبهانی از آن ها شکایت کردند. عینالدوله صدراعظم و داماد مظفرالدین شاه که فردی مستبد و متکبر[۵] بود و همواره در فکر تحکیم پایههای قدرت و حکومت خویش بود، عدهای از روحانیون را به این بهانه دستگیر و تبعید کرد.
آیت الله بهبهانی به دنبال این موضوع، برای عینالدوله پیامی فرستاد و ضمن تشکر، از وی خواست که بازداشت شدگان را آزاد کند. عینالدوله در پاسخ آیت الله بهبهانی گفت: دستگیری و تبعید این افراد، به خاطر اهانت به شما نبوده است تا به دستورتان آنان را آزاد کنم.[۶] آیت الله بهبهانی، با این رفتار متکبرانه عینالدوله، دریافت که با صدر اعظمی جاه طلب و مغرور روبروست که جز به خودکامگی، قدرت طلبی و گسترش نفوذ نمیاندیشید.
پیمان گمرکی با روسیه و انتصاب مسیونوز بلژیکی به ریاست گمرک ایران، ضربه سهمگینی بر استقلال سیاسی و اقتصادی ایران وارد آورد.[۷] این پیمان، نارضایتی فراوانی را به وجود آورد و مخالفان حکومت استبدادی را به چارهاندیشی واداشت. در همین زمان، عکسی از مسیونوز با لباس روحانیت پخش شد. به دنبال انتشار این عکس، مخالفت با حکومت استبدادی نمایان شد. آیت الله بهبهانی در یک سخنرانی در منزل خویش، این عمل مسیونوز را نکوهش کرد[۸] و از مظفرالدین شاه، خواستار عزل وی شد. با وجود مخالفتهای آیت الله بهبهانی و سایر عالمان و رهبران دینی و روشنفکران با اعمال ظالمانه عینالدوله، هیچ تغییری در اراده کشور ایجاد نشد و حتی مسیونوز بلژیکی، علاوه بر ریاست گمرک، به ریاست وزارت پست و تلگراف هم منصوب شد.
آیت الله بهبهانی از این زمان، مبارزه تمام عیار خویش را با حکومت استبدادی آغاز کرد. از این رو، برای عالمان و رهبران دینی تهران پیام فرستاد و آنان را دعوت به همکاری کرد. آیت الله طباطبایی در پاسخ به تقاضای آیت الله بهبهانی، به فرستاده وی، معتمدالاسلام رشتی، گفت: «اگر جناب آقا سید عبدالله مقصود را تبدیل کنند و غرض شخصی در کار نباشد، من همراه خواهم بود».[۹]
نقش آیت الله بهبهانی در اوجگیری مبارزات
ظلم و ستم حاکمان و فرمانداران محلی در شهرهای مختلف، شور و هیجان مردم را برای مبارزه با حکومت افزایش میداد؛ اما حوادثی چون احداث بانک استقراض روس در قبرستانی قدیمی و به چوب بستن بازاریان تهران و تعطیلی بازار، موجب اوج گیری مبارزات شد. مردم در اعتراض به این اعمال، در مسجد اجتماع کردند. نیروهای دولتی که وضع را خطرناک دیدند، مسجد را به محاصره درآوردند و به این بنای مذهبی حمله کردند.
آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، برای جلوگیری از خونریزی، تصمیم گرفتند که به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام پناهنده شوند. این تصمیم، در 16 شوال 1323 ق. جامه عمل پوشید. متحصنین مبارز، خواستههای خود را که مهمترین آن ها ایجاد عدالتخانهای برای جلوگیری از ظلم و ستم و رعایت عدالت بود، به اطلاع دولت رساندند.
این مقاومت و پایداری در تحصن و مبارزه، موجب شد که شاه با درخواستهای آنان موافقت کند. با اعلام موافقت با خواستههای متحصنین، آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون به شهر بازگشتند. عینالدوله که از ضعف شاه استفاده کرده بود و یکهتاز میدان سیاست و فرمانروایی کشور شده بود و انجام خواستههای مبارزان را خلاف منافع خود میدید، از اجرای این خواستهها خودداری کرد و با شدت بیشتری با مبارزان به مقابله برخاست.
از این رو، نیرالدوله را که فردی مستبد و سختگیر بود، به جای علاءالدوله به حکومت تهران منصوب کرد. او نیز برای جلوگیری از مبارزات، سید جمالالدین واعظ را به قم تبعید کرد و شیخ محمد واعظ را دستگیر و در سربازخانه زندانی کرد. این عمل، خشم و نارضایتی مردم را شدت بخشید و آنان برای آزادی شیخ محمد به سربازخانه حمله کردند. در این درگیری، یکی از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید.
به دنبال شهادت وی، بازار بسته شد و شهر به حال تعطیل درآمد. آیت الله بهبهانی و آیت الله سید محمد طباطبایی، هر دو به خانه آیت الله شیخ فضلالله نوری رفتند و از وی تقاضای کردند تا آنان را در امر مبارزه همراهی کند. شیخ نیز قول همکاری داد و بدین ترتیب، روحانیون تهران در مبارزه با حکومت استبدادی متحد شدند. مردم، جسد طلبه شهید را به مسجد بردند و در آن جا به سینهزنی و نوحهخوانی پرداختند. آیت الله بهبهانی و دیگر روحانیون نیز در مسجد حاضر شدند. سربازان دولتی به مسجد حمله کردند. این امر، موجب نگرانی و اضطراب مردم شد.
«در این هنگام، از شادروان بهبهانی رفتاری دیده شد که دلیری و بزرگی او را نیک میرساند. بدین سان که بیدرنگ خود را بر روی یک بلندی رسانید و سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و به آواز بلند چنین گفت: ای مردم! نترسید، واهمه نکنید. این ها کاری داشته باشند، با من دارند. این سینه من! کجاست آن که بزند؟ شهادت و کشته شدن، ارث ماست. چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم را دوباره بازگردانید و به دل ها آرامش بازآورد».[۱۰]
سخنان آیت الله بهبهانی، موجب قوت قلب و استقامت مردم گردید و مقاومت و پایداری ادامه یافت. دولت، مبارزان را تهدید کرد و از آنان خواست تا به تحصن خاتمه دهند. آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی گفتند که یا با خواستههای ما موافقت کنید و یا اجازه دهید که ما از شهر خارج شده، به نجف و کربلا برویم. دولت به امید این که با رفتن رهبران دینی، مخالفت با دولت کاهش مییابد، به آنان اجازه خروج داد و بدین سان، کاروان مهاجران، به سوی قم حرکت کرد. آیت الله بهبهانی به همراه دیگر رهبران مذهبی و روحانیون، به قم رفته و در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام متحصن شدند.
حمله به مجلس و دستگیری بهبهانی
محمدعلی شاه که پس از مرگ پدر، به پادشاهی رسیده بود، به علت خوی استبدادی، حاضر به پذیرش قانون نبود؛ اما با شورشهای مردم تبریز، تهران و دیگر شهرها و حمایت عالمان نجف از قانون اساسی، سرانجام در 29 شعبان 1325 ق. آن را تایید و امضا کرد؛ اما همچنان در صدد انتقامجویی و برانداختن اساس مشروطیت بود. او برای اجرای اهداف پلیدش، نیروهای دولتی را مهیا کرد و لیاخوف روسی را به فرماندهی آن ها برگزید. نیروهای دولتی در 13 جمادی الاول 1326 ق. به فرماندهی لیاخوف روسی، به مجلس حمله کردند.
هنگامی که خبر حمله به مجلس، در شهر منتشر شد، آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی خود را به مجلس رساندند تا از درگیری و خونریزی جلوگیری کنند؛ اما نیروهای نظامی دولت، به سخن کسی توجه نکردند و با نیروهای مجاهدین درگیر شدند. مجاهدان که نیروی کافی برای مبارزه نداشتند، عقبنشینی کردند و مجلس به دست نیروهای دولتی افتاد. در این درگیری، جمعی از مشروطه خواهان کشته شدند.
آیت الله بهبهانی به همراه جمعی دیگر از رهبران و مشروطهخواهان، در پارک امینالدوله جمع شدند. نیروهای دولتی به آن جا نیز حمله کردند و آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی و فرزند آیت الله بهبهانی را دستگیر کردند و بهبهانی و فرزندش سید محمد بهبهانی را با سر نیزه و قنداق تفنگ؛ به شدت مجروح کردند. ریش آیت الله بهبهانی را کندند و وی را به همراه سید محمد طباطبایی به قزاقخانه انتقال دادند و پس از چند روز، آنان را نزد محمدعلی شاه بردند. محمدعلی شاه با آنان با خشونت رفتار کرد و به آنان ناسزا گفت.
آیت الله بهبهانی با آن که در چنگ آن مرد جانی و بیرحم اسیر بود، با همان شجاعت فطری که داشت، گفت: «ما را بکشید؛ ولی با ما، با بیاحترامی سخن نگویید.» این سخن، پادشاه مستبد را تکان داد و او لحن خود را تغییر داد و با ملایمت با آنان سخن گفت. سرانجام پس از چندی، بهبهانی که بیشتر مورد خشم و کینه شاه بود، به همراه دامادش، میرزا محسن، به کرمانشاه تبعید شد[۱۱] و از آن جا به نجف رفت.
خبر حمله به مجلس و کشتن آزادیخواهان و مجاهدان، موجی از خشم و نفرت را در بین مردم به وجود آورد. مردم تبریز به رهبری ستارخان و باقرخان، با قوای دولتی به نبرد پرداختند. نیروهای بختیاری به فرماندهی سردار اسعد و نیروهای شمال به رهبری سپهدار تنکابنی، عازم تهران شدند و پس از درگیری با نیروهای دولتی، در روز جمعه 27 جمادی الثانی 1327 ق. تهران را به تصرف خود درآورند و مجلس فعالیت خود را از سر گرفت.
مشروطه طلبان، به جای مجازات مخالفان و نیروهای دولتی، از روحانیون و عالمان مشروعه طلب، انتقام گرفتند و در اولین فرصت، در یک دادگاه به ریاست شیخ ابراهیم زنجانی، آیت الله شیخ فضلالله نوری را به اعدام محکوم کردند و وی را به شهادت رساندند. پس از آن، آیت الله بهبهانی از نجف به ایران بازگشت. او به هنگام ورود به تهران، خطاب به آیت الله طباطبایی که به استقبال وی آمده بود، گفت: «تو زنده ماندی و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؟ چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی که این ننگ، برای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته، به مشروطیت ایران وارد نشود».[۱۲]
شهادت آیت الله بهبهانی
پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان، شور و هیجان، انقلابیون را فراگرفته بود. مجاهدان و دیگران، به انتشار مطبوعات گوناگون اقدام کردند. احزابی در کشور تشکیل شدند و هر حزبی تلاش میکرد تا مجلس و دولت را بدست گیرد. حزب دمکرات و حزب اعتدالیون، دو حزب عمده این مقطع از تاریخ کشور بودند. تقیزاده و دیگر روشنفکران وابسته به بیگانه، از رهبران حزب دمکرات بودند و در مقابل، آیت الله بهبهانی، آیت الله طباطبایی و اکثر روحانیون و عالمان بزرگ، عضو و یا حامی حزب اعتدالیون بودند.[۱۳]
دیدگاههای روحانیون، به ویژه آیت الله بهبهانی و آیت الله طباطبایی، با نظرات دمکراتها اختلاف اساسی داشت و این، موجب اختلاف و درگیری در مجلس و خارج از آن شد و اوضاع کشور را متشنج کرده بود. روشنفکران غربزده و وابسته، همواره سعی میکردند تا روحانیون و عالمان دینی را از صحنه اداره کشور خارج سازند. روحانیون و رهبران دینی نهضت نیز از حمایت آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و دیگر عالمان نجف برخوردار بودند. اینان نیز با صدور اطلاعیههایی، دمکراتها را مورد انتقاد قرار دادند و تاکید کردند که مقصود ما از حریت، آزادی از ظلم و ستم کارگزاران دولتی است و نه خروج از تعهدات و تقیدات الهی و شرعی و چون متوجه شدند که سخنان آن ها تاثیری در تغییر اوضاع ندارد، رای به فساد مسلک تقیزاده و دمکرات ها دادند.[۱۴]
این رای عالمان نجف، خشم و کینه دمکراتها را برانگیخت. آن ها بهبهانی را واسطه این اقدام میدانستند و علاوه بر این، بهبهانی به دلیل نفوذ و قدرت اجتماعی که داشت، مانع رسیدن دمکراتها به اهدافشان بود؛ زیرا آنان مخالف حاکمیت اسلام بودند. مخالفان حاکمیت اسلام که اغلب آنان در حزب دمکرات جمع شده بودند، فارغ از مشی غربی و شرقی با هم متحد شدند؛ این اتحاد، به گونهای بود که تقیزاده که به شدت شیفته و فریفته فرهنگ غربی بود، توانست حیدر عمو اوغلی را که از وابستگان روسیه بود و در قفقاز تربیت شده بود، با خود همراه سازد. سرانجام مجاهدین تحت رهبری حیدرعمو اوغلی، در شب نهم رجب سال 1328 ق. به منزل آیت الله بهبهانی یورش بردند و این مبارز خستگیناپذیر را که در مقابله با ظلم و ستم حکومت استبدادی جانفشانی کرده بود و رنج زندان، تبعید و شکنجه را به جان خریده بود، مظلومانه به شهادت رساندند.[۱۵]
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که خبر شهادت آیت الله بهبهانی در شهر منتشر شد. مردم دست از کار کشیدند و رهسپار منزل آیت الله بهبهانی شدند. چون منزل او گنجایش همه جمعیت را نداشت، طلاب، علما، اصناف و جمعی از مبارزان مشروطهخواه، در مدرسه مروی اجتماع کردند. سید محمد بهبهانی، فرزند بزرگ آیت الله بهبهانی، در میان حزن و اندوه هزاران نفر از افرادی که گرد آمده بودند، حاضر شد؛ هنوز لب به سخن نگشوده بود که صدای ناله و فریاد جمعیت بلند شد و اشک از دیدگان آنان جاری شد.
سید محمد، خطاب به جمعیت حاضر چنین گفت: «در مقابل آن چه خداوند مقدر فرموده است، باید تسلیم بود. مرحوم بهبهانی در راه خدمت به خلق خدا تا آخرین مرحله را پیمود و به درجه رفیع شهادت نایل شد. من از شما میخواهم که خونسردی پیشه کنید و از اختلاف و انتقام بپرهیزید».
این سخنان که حاکی از درایت و هوشیاری، ایمان به حق، بزرگی روح و گذشت و جوانمردی بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد کرد و از یک جنگ و خونریزی در تهران جلوگیری کرد. با وجود این، دو روز بازارها بسته شد و مردم در مساجد و حسینیهها، به سوگواری و عزاداری پرداختند.[۱۶] پیکر آیت الله بهبهانی توسط بستگانش به نجف اشرف منتقل شد و در مقبره خانوادگی، در کنار پدر بزرگوارش، در یکی از مقبرههای شرقی صحن مطهر امام علی علیه السلام به خاک سپرده شد.[۱۷]
ویژگیهای اخلاقی آیت الله بهبهانی
آیت الله بهبهانی، عادت به گوشهگیری و منفیبافی نداشت و فردی اجتماعی بود. هرگاه کسی دست نیاز به طرفش دراز میکرد، تلاش میکرد تا در حد توان، مشکل او را حل کند. او علاقهمند بود که به مردم گرفتار کمک کند و محتاجان را از خانه خود مایوس و محروم نسازد و به علت این که شخصیتی بانفوذ بود، برای رفع مشکل افراد، آنان را به مقامات و مسئولین دولتی معرفی میکرد و چون مقید به رعایت قوانین و مقررات بود، در توصیههای خود به مسئولان دولتی، همواره جمله «در صورت امکان و رعایت مقررات» را ذکر میکرد و اگر استنباط میکرد که عملی برخلاف مقررات انجام شده، بسیار متاثر و ناراحت میشد.[۱۸]
وی، مردی شجاع، بردبار، با عزم و ارادهای قوی و فهیم بود و چون راهی را پیش میگرفت، بدون تردید و سستی و باجوانمردی و شهامت، پیش میرفت تا به مقصود برسد. کلمه تسلیم و تمکین در قاموس زندگانی وی نبود و هیچگاه از خود سستی و ضعف نشان نداد.[۱۹] با این خصوصیات و اوصاف پسندیده و مجاهدتها و رشادتها، مسئله قلیان کشیدن وی و نقض حکم تحریم تنباکو[۲۰] که شاید به دلیل عدم آگاهی وی از اهمیت موضوع و یا به علت سلیقه خاص صورت گرفت، چیزی از ارزشهای این روحانی مجاهد کم نمیکند.
بهبهانی از نگاه دیگران
مهدی ملکزاده از مورخان نهضت مشروطیت، درباره آیت الله بهبهانی چنین مینویسد: «مرحوم بهبهانی که موسس مشروطیت و پایهگذار حکومت ملی بود و در شجاعت و شهامت و استقامت و قوه تفکر و تعقل و شخصیت و نیروی اراده در ایران، بینظیر بود و به علت دارا بودن همین سجایا و مکارم اخلاقی، اول کسی بود که بدون بیم و هراس... در مقابل استبداد، قد مردانگی علم کرد و از پای ننشست و تا روز آخر، با همان شجاعت و عزم راسخ از مشروطیت دفاع کرد».[۲۱]
پانویس
1. ↑ شهیدان راه فضیلت، عبدالحسین امینی، ترجمه جلال الدین فارسی، انتشارات روزبه، تهران 1363، ص 529.
2. ↑ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، 1362، ص 173.
3. ↑ شهیدان راه فضیلت، 529ـ530.
4. ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی، موسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1371، ص 133.
5. ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مهدی ملکزاده، انتشارات علمی، تهران 1371، ج 1 و 2 و 3، ص 219.
6. ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ص 134.
7. ↑ ر.ک: استقلال گمرکی ایران، رضا صفینیا، تهران 1307.
8. ↑ تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ شانزدهم، تهران 1370، ص 37.
9. ↑ همان، ص 192.
10. ↑ همان، ص 101.
11. ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 4 و 5، ص 784ـ787.
12. ↑ مکتوبات، اعلامیه و چند گزارش پیرامون نقش شهید شیخ فضلالله نوری، ج 2، ص 556.
13. ↑ ایران در دوره سلطنت قاجار، علیاصغر شمیم، موسسه انتشارات مدبر، چاپ دوم، 1375، ص 538ـ541.
14. ↑ نقش علما در انجمنها و احزاب دوران مشروطه، مریم جواهری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 201ـ202.
15. ↑ انقلاب مشروطیت ایران، عبدالله جاسبی، ص 166.
16. ↑ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6 و 7، ص 1336.
17. ↑ شهیدان راه فضیلت، ص 531.
18. ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6 و 7؛ ص 1333ـ1335.
19. ↑ همان، ج 1 و 2، ص 247.
20. ↑ تاریخ بیداری ایرانیان، ص 14.
21. ↑ تاریخ انقلاب مشروطیت، ج 6 و 7، ص 1333.
منابع
• تلخیص از مجموعه گلشن ابرار، جلد 6، زندگی نامه "سید عبدالله بهبهانی" از سید مجید حسنزاده.
• دانشنامه جهان اسلام، "مدخل بهبهانی سیدعبدالله" از ابوالفضل شکوری.
برگرفته از «http://wiki.ahlolbait.com/index.php/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C»
ردهها: علمای قرن چهاردهم
http://wiki.ahlolbait.com/index.php/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C
دانشنامهی اسلامی
نظرات