ابراهیم فخاری، پدیده ای شگفت در قیام پانزده خرداد قم
6722 بازدید
تظاهرات خودجوش مردم در 15 خرداد 1342، به قدری گسترده، عمیق و توفنده برپا شد که دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و تبلیغاتی رژیم پهلوی را به سردرگمی و تناقضگویی واداشت. ارتشبد حسین فردوست، به عنوان عالیترین مقام اطلاعاتی رژیم، در بازگویی خاطرات خود از قیام 15 خرداد، با تأکید برغافلگیری و دستپاچگی دستگاههای اطلاعاتی رژیم،از بیخبری و بهتزدگی آمریکاییها و انگلیسیها و سرویسهای جاسوسی آنان خبر داده است. بنا به اظهارات فردوست «تا ظهر 15 خرداد، هم محمدرضا و هم آمریکاییها و هم انگلیسیها، تظاهرات را یک طرح براندازی وسیع و سازمان یافته میدانستند و به شدت دستپاچه بودند... سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس نیز مانند ساواک کاملاً غافلگیر شدند.»1
اسدالله علم، نخستوزیر وقت، در یادداشتهای خود، ضمن اشاره به گفتگوی خود با شاه در روز 15 خرداد، تأکید میکند که به شاه یادآور شده است که «اگر در مقابل این بلوا که الآن ادامه آن در سراسر کشور گسترده شده، تسلیم شویم، همه چیز از دست میرود و فاتحه کشور را باید خواند.»2
محمدرضا پهلوی نیز در اظهاراتی که بعد از سرکوب قیام بر زبان راند، عاجز از تحلیلی واقعبینانه، شرکت گسترده تودههای مردم در این تظاهرات را به بیگانگان و کمکهای مالی آنان نسبت داد که در میان تظاهرکنندگان توزیع شده بود:
«باید به شما بگویم که متأسفانه کسانی که بساط پانزدهم خرداد را به راه انداختند، کما اینکه در میان کسانی که یا زخمی شدهاند یا دستگیر شدهاند، خیلی از آنها میگفتند که ما چکار کنیم؟ به ما بیست و پنج ریال پول داده بودند و میگفتند در کوچهها بدوید و بگویید زنده باد فلانی! ما حالا میدانیم این وجوه از کجا رسیده است... از لحاظ ایرانیت، یک ایرانی که پول خارجی را بگیرد و بر ضد جامعه خودش اقدام کند، این را چه میشود گفت؟...»3
اما قیام پانزده خرداد، بدون هیچگونه سازماندهی قبلی و تنها با حضور خودجوش و حماسی مردم کوچه و بازار و مستضعفترین اقشار ملت شکل گرفت مردمی که از دستگیری مرجع تقلید و رهبر مذهبی خود، به شدت خشمگین شده بودند و تنها برای ادای وظیفه دینی خود، سینههای خویش را سپر گلولههای سربازان رژیم قرار داده بودند.
پدیده ای به نام «ابراهیم فخاری»
حضور «ابراهیم فخاری» در قیام پانزده خرداد در شهر قم و نقش او در گسترش تظاهرات مردمی، از شواهد زنده خودجوش بودن قیام 15 خرداد است. او که بزازی دورهگرد در شهر قم بود و مدتی را نیز به عنوان خدمتکار در منزل امام خمینی حضور داشت، عصر روز 14 خرداد سال 42، نگران و مضطرب از شنیدن اخبار و شایعات موجود درباره مرجع تقلید و مقتدای خود، پای پیاده عازم مسجد جمکران میشود تا سلامتی و امنیت «آقا» را از امام زمان(عج) بخواهد. ابراهیم فخاری، در خلوت مسجد، حاجت خود را با مولایش درمیان میگذارد گاه نماز میخواند و دقایقی را هم اشک میریزد. او فقط سلامتی خمینی را از امام (علیهالسلام) میخواهد و هیچ حاجت دیگری طلب نمیکند. غرق در افکار خود و با چشمانی اشکبار به خواب میرود با دیدن رؤیایی صادق و لبریز از نورانیت، آرامشی عجیب بر قلب ابراهیم حاکم میگردد. ابراهیم به روشنی، سیدی بزرگوار را در خواب میبیند که به نزد او میآید نگرانی خود را با ایشان در میان میگذارد: «میخواهند آقا را دستگیر کنند و به قتل برسانند.» سید نورانی نیز به او میگوید: «نترس! آقا با ما است! ما کارها را اصلاح میکنیم!»
صبح روز پانزده خرداد، ابراهیم فخاری، دیگر آن مرد مضطرب و آشفته دیروز نیست. او با گامهایی استوار و عزمی راسخ، روانه شهر میشود. نخست به خانه مادری میرود و در راه، مشتی از خاک کوچه بر میگیرد. آب و خاک را درهم میآمیزد و به سر و روی خویش میمالد. کفنی را هم که چندی پیش از مشهد خریداری و به ضریح امام هشتم، علیبن موسیالرضا(علیهالسلام) تبرک کرده بود، زیور جسم خاکی خود میکند. ابراهیم از منزل بیرون میآید، در حالی که خود را برای شهادت آماده کرده است. او با این جملات از مادر خویش خداحافظی میکند: «من دارم میروم اگر کشته هم بشوم، افتخار میکنم و حرّ خمینی میشوم.»
ابراهیم فخاری، با آن هیبت شورانگیز، کوچهها و خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد در حالی که با صدایی بلند و رسا، آنچه در خواب دیده بود و سخنان آن سید بزرگوار و نورانی را برای مردم بازگو میکند. هر لحظه، بر شمار همراهان ابراهیم افزوده میشود. زنان حتی پرشورتر از مردان، خشمگین و مصمم، با ابراهیم همراه میشوند. در نزدیکی حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها)، هزاران نفر با ابراهیم، همنوا میشوند: «یا مرگ یا خمینی!».
وقتی وارد صحن شدند، حاج ابوالقاسم وکیلی، از بازاریهای متدین قم، در حال سخنرانی بود. ابراهیم یک راست به سوی تریبون رفت و میکروفن را در دستان خود گرفت. بعد از آن که لبان خشکیده خود را با جرعهای آبتر کرد، بار دیگر خواب خود را برای حاضران باز گفت و بر شور آنان افزود. مردم در حالی که اشک میریختند، جملگی فریاد برآوردند: «یا مرگ یا خمینی». ابراهیم چون به زیر میآمد، احساس کرد زمین زیرپایش، ناله سرداده است و گریه میکند. به دستور پیشوایان دینی حاضر در صحن، مردم به بیرون هدایت شدند تا خشم و انزجار خود را از دستگیری زعیم دینی خویش، ابراز کنند.
ابراهیم فخاری نیز، پیشاپیش مردم، به سوی خیابان آذر سپس خیابان تهران حرکت کرد در حالی که نیروهای نظامی و انتظامی، شهر قم را به یک پادگان نظامی بدل کرده بودند. آتش بیامانِ سلاح نظامیان، خیلی زود سینههای مردم بیپناه را آماج خود قرار داد. نیروهای انتظامی نیز با باتومهای خود، سر و جان تظاهرکنندگان را هدف گرفتند. در این میان، سهم ابراهیم، باتومی بود که بر پیشانیاش فرود آمد و زخمی که تا پایان زندگی با او همراه خواهد بود.
در غروب خونین پانزدهم خرداد 42، ابراهیم فخاری، با آگاهی از نقش خود در جوشش احساسات مردم، مخفی میشود اما نُه روز بعد، در 24 خرداد 42 دو تن از مأموران شهربانی قم، محل اختفای او را شناسایی و وی را دستگیر میکنند حتی به او اجازه نمیدهند تا لباس خود را عوض کند. پس از تحویل ابراهیم به ساواک قم، او را روانه تهران میکنند و در روز 27 خرداد 42، به اداره کل سوم ساواک تحویل میدهند.
ابراهیم، ممنوعالملاقات است و توسط بازپرس شعبه 2 لشکر گارد بازجویی میشود. او را به مرگ و تیرباران تهدید میکنند اما او هرگز به خود ترس راه نمیدهد: «خوب، تیرباران کنید! تفنگ است و تق تق صدا میکند! ترسی ندارد. چند گلوله به طرف ما میآید و تمام میشود! چشم بستن هم نمیخواهد! هروقت گفتید بایستید، ما هم میایستیم!»
بازجوییها و تهدیدها، بیثمر است و هیچ سندی مبنی بر دریافت پول از بیگانگان به دست نمیآید. ابراهیم جز دفاع از عقیده و حمایت از مرجع تقلید در بند خود، هیچ انگیزهای ندارد. تنها برای ترساندن او، چند ماهی زندان انفرادی برایش در نظر میگیرند زندان در اتاقی تنگ با شیشههایی سیاه و پتوهایی پُر از شپش. ابراهیم حتی اجازه ندارد برای قضای حاجت، از سلول خود بیرون بیاید برای این کار روزنهای گشاد در گوشهای از سلول تعبیه شده است. گاه نیز، برای آنکه محیط دلپذیر سلول، چندان مایه خشنودی و سرمستی ابراهیم نشود، او را به اندکی کتک نیز میهمان میکنند!
به رغم هیاهوهای تبلیغاتی رژیم، حتی دادستانی ارتش شاه نیز نتوانست دلیلی بر مجرمیت ابراهیم فخاری دست و پا کند پس به ناچار در 17 اسفند 42، دادستانی ارتش «به علت فقد دلیل کافی از اتهام منتسبه» منع پیگرد ابراهیم فخاری را صادر کرد با این حال، آزادی ابراهیم به سال بعد موکول شد. پس از اخذ تعهد و التزام برای عدم انجام اعمالی برخلاف مصالح عالیه مملکت، ابراهیم از زندان آزاد شد در حالی که لباسی درست بر تن نداشت. ابراهیم در تمام این مدت، همان زیرجامهای را بر تن داشت که روز دستگیری در خانه پوشیده بود.
در سالهای آزادی، ابراهیم همچنان، به عنوان سوژه مورد توجه ساواک بود. برخی گزارشهای رسیده به ساواک، از فعالیت انقلابی او حکایت داشت گزارشهایی که تا اداره کل سوم ساواک انعکاس مییافت و مدیرکل اداره سوم نیز از «ریاست ساواک تهران» میخواست تا «با تمام امکانات موجود، اعمال و رفتار و تماسهای وی را تحتنظر قرار داده و نتایج حاصله را مستمراً اعلام دارند.»!
ابراهیم فخاری و حضور او به عنوان خادم مسجد خمسه، واقع در قلهک تهران و مراجعتش به قم، تا مدتها مایه نگرانی و موجب تحرک ساواک شمیران، ساواک تهران و اداره کل سوم ساواک بوده است!
ابراهیم فخاری، پس از آن سالهای پرجنب و جوش، در شهر قم، سالهای پایانی عمر را میگذراند. روزها برای گذران زندگی خود، در کنار حرم مطهر حضرت معصومه(سلامالله علیها)، به فروش کتاب و تسبیح اشتغال دارد. به پاس آن سابقه درخشان، شهرداری قم، نوشتهای به او داده است تا مأموران مانع کسب او نشوند! برخی مردم نیز که او را میشناسند، به وی اعتقادی پیدا کردهاند و از وی برای رفع گرفتاریها و برآورده شدن حاجات خود، دعا میگیرند.
ابراهیم، زندگی سختی را پشت سر گذاشته است و همچنان با سختیها دست و پنجه نرم میکند. اما دلخوشی او این است که پس از انقلاب هم توانسته است برای یک بار و از نزدیک به دیدار مقتدای محبوب خویش، خمینی بزرگ، برسد.4
پینوشتها
1- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، انتشارات اطلاعات، تهران، 1378، ص 514.
2- علم، اسدالله، یادداشتها، ج 2، انتشارات مازیار و معین، تهران، 1377، ص 437.
3- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج1، انتشارات راه امام، تهران، 1362، ص 500.
4- برای تدوین ماجرای ابراهیم فخاری، از اسناد موجود در ساواک و نیز متن مصاحبه با وی استفاده شده است.
* [متن سند:]
وزارت کشور
شهربانی کل کشور
پرونده ۹۵۷/۵
به پیوست سه برگ پرونده ابراهیم فخاری نیز همراه است
به تاریخ ۲۵/۳/۱۳۴۲
گزارش
محترمآ به عرض می رساند گزارش مامورین حاکی است که در روز ۱۵/۳/۴۲ شخصی به نام شیخ ابراهیم بزاز ( به این نام معروف است )در حالی که گل به صورت خود مالیده و کفن به گردن انداخته در خیابان آذر همچنین دروازه کاشان اظهار نموده که[:]
من امام زمان را به خواب دیده و [ایشان] گفته است من خودم کار را تمام کرده ام و آقای خمینی را جانشین خودم قرار داده ام [،]
و [شیخ ابراهیم ] جمعیت را تحریک به اغتشاش و تظاهر نموده و چندین هزار نفر را با خود به صحن مطهر برده و در راه نیز در جلو[ی] جمعیت با شعار یا مرگ یا خمینی حرکت می نموده سپس در صحن مطهر خود را به بلندگو رسانده و جریان خواب خود را با اظهارات تحریک کننده بیان [کرده] و گفته است[:] مادری دارم نابینا [،] صبح رفتم به مادرم وصیت کرده ام و این کفن را مادرم به من پوشانده و من با او و پدر پیرم وداع کرده ام و اکنون آماده فداکاری هستم [.]
و ضمنآ در خیابان به مردم گفته است [:] امروز روز جهاد است و روز غیرت است[.]
و در ضمن نیز مردم را به قیام و مقاومت و حمله به مامورین تحریک می نموده است[،] لزومآ برای دستگیری شخص مزبور اقدام [گردید] در ساعت ۱۸ روز ۲۴/۳/۴۲ [ به ] وسیله مامورین دستگیر [شد] از ابراهیم فرزند اصغر شهرت فخاری اهل و ساکن قم [،] گذر یعقوب بیگ [،] منزل شخصی [،] شغل کارگر کوره پزخانه [،] معروف به شیخ ابراهیم بزاز [،] دارنده شناسنامه شماره ۲۹۷۱۷ [،] سن درحدود ۳۵ سال [،] دارای عیال و اولاد [،] دارای سواد جزئی [،] بازجوئی [شد] اظهار می دارد [:]
عصر روز ۱۴/۳/۴۲ به مسجد جمکران رفته شب را آنجا بوده خواب دیدم که سیدی به من گفت ما کار آقا (منظورش خمینی است) [را] اصلاح می کنیم [.] صبح برای نماز می خواستم چائی بخورم از طرف آبادی سروصدا بلند بود و فریاد می زدند که آقا را بردند [،] من با دوچرخه فوری آمدم [،] جمعیت هم زیاد بود از زن و مرد از جمکران به طرف قم می آمدند [،] آمدم دم دروازه کاشان که رسیدم دیدم جمعیت زیاد است و آنها هم می گفتند آقا را گرفته اند [،] همانطور که روی دوچرخه سوار بودم با صدای بلند گفتم [:] من امام زمان را به خواب دیدم که گفت کار آقا [=امام خمینی] را درست می کنم [.] با دوچرخه آمدم منزل [،] خریت مرا گرفت [،] سر و صورت خود را گل مالیدم یک تکه چلوار در حدود سه چارک به گردنم انداختم [،] مادرم گفت نمی خواهد بروی [،] با او خداحافظی کردم و بیرون منزل هم با پدرم خداحافظی نمودم [.] در خیابان آذر نزدیک حسین آباد با صدای بلند خوابم را به مردم گفتم [،] آمدم صحن دیدم پسر حاجی وکیلی پشت بلندگو صحبت می کند [،] من هم رفتم پشت بلندگو چون دهانم خشک بود با اشاره آب خواستم و گفتم من از مسجد جمکران می آیم و خواب دیدم که سیدی به من گفت خودم کار آقا را اصلاح می کنم [،] و موضوع مادرم را هم گفتم[.]
ولی [وی] از گفتن بقیه اظهارات خود خودداری می نماید و اظهار می دارد[:] من اشخاصی که در صحن بودند نشناختم ولی [مردم] می گفتند از پائین شهر جمعیت دارد می آید مسلح است.
چون با اعتراف خود شخص مزبور که به جمعیت اظهار نموده من امام زمان را خواب دیده ام و همچنین گزارش مامورین که در باره وی داده اند و نحوه رفتار و حرکات وی مسلم است که در تحریک جمعیت و مردم بسیار موء ثر بوده و گرچه در مقابل سئوالی که در باره محرک وی شده اظهار می دارد خریت خودم[،] ولی قدر مسلم این است که با اعمال وی جمعیت در صحن مطهر و همچنین در خیابان آذر به شدت تحریک شده اند [،] چون برای تحقیق از وی وقت بیشتری لازم است [،] پرونده کار با خود متهم تقدیم [می شود] در صورتی که اجازه فرمایند به سازمان محترم اطلاعات و امنیت شهرستان قم ازسال و اعزام گردد -
رئیس شعبه اطلاعات [امضاء]
[پی نوشت در حاشیه بالای سمت چپ :]
پرونده و متهم به سازمان اطلاعات و امنیت شهرستان قم ارسال و اعزام گردد - رئیس شهربانی قم - سرهنگ سید حسین پرتو [امضاء و مهر]
اصل سند را می توانید در نشانیزیر ببینید
فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 7 ویژه نامه 15 خرداد ،سال انتشار، بهار 1384 صفحه 199 تا 208
نظرات