سیّد ضیاءالدّین طباطبایی و افشای کودتای سرتیپ قرنی علیه شاه


سیّد ضیاءالدّین طباطبایی و افشای کودتای سرتیپ قرنی علیه شاه

یکی از مهمترین نکاتی که درباره زندگی سیاسی «سیّد ضیاءالدّین» می‌توان گفت ماجرای افشای کودتای سرلشگر «محمدولی قرنی» است قرائن و شواهد و امارات روشنگر این است که این کودتا به احتمال قوی توسط اینتلیجنس سرویس کشف و به وسیله «سیّد ضیاءالدّین» که محرم اسرار سرویس‌های اطلاعاتی انگلستان بود به شاه گزارش گردید و از وقوع آن جلوگیری شد. شرح و تفسیر و تحلیل این کودتا که بحث و بررسی و تحقیق در آن فرصت موّسعی را می‌طلبد از حوصله این نوشته خارج بوده و ورود در آن به صورت کتابی مستقل می‌تواند به عنوان یکی از مباحث تاریخ سیاسی معاصر مورد مطالعه و پژوهش محقّقان و پژوهشگران قرار گیرد.در اینجا اجمالا می‌توان گفت که در کودتای نافرجامی که قرار بود در سال 1336 صورت گیرد سرلشگر قرنی عامل نظامی، دکتر حسن ارسنجانی عامل سیاسی کودتا و اسفندیار بزرگمهر رابط سرلشگر قرنی با مقامات آمریکایی در اسفندماه همان سال بازداشت گردیدند.

ارتشبد سابق«حسین فردوست»درخاطرات خود تحت عنوان انگلیسی ‌ها و کودتای قرنی می‌نویسد :

من شخصآ در تمام مدّت قریب به بیست سال خدمت در دستگاه اطلاعاتی یعنی از شروع کار دفتر ویژه اطلاعات در سال 1338 تا پیروزی انقلاب درسال 1357 نه از مقامات انگلیسی و نه آمریکایی نشنیده‌ام که فردی را به عنوان مخالف محمّدرضا به من و سایر مقامات اطلاعاتی ـ مانند رییس ساواک، رییس اداره دوّم ارتش ـ و حتی به خود محمّدرضا معرفی کرده باشند. پس این به طور مسجّل رویه سرویس‌های اطلاعاتی است که مخالف رییس کشور را به او معرفی نکنند و خود از وجود او استفاده کنند و تنها موردی که شاهد لو دادن یک مخالف محمّدرضا بودند در ماجرای سرلشگر قرنی بود که توسط MI - 6 لو رفت.

سرهنگ قرنی از افسرانی بود که در کودتای 28 مرداد 32 شرکت کرد و سپس به علّت اعتماد فوق‌العاده آمریکایی‌ها به او با درجه سرلشگری رییس رکن دو ستاد ارتش شد. در آن زمان ساواک وجود نداشت و شهربانی هم از نظراطلاعات فوق‌العاده ضعیف بود. در این شرایط رییس رکن دو ستاد ارتش مهم‌ترین مقام اطلاعاتی کشور به‌شمار می‌رفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتّی غیرنظامی یکه‌تاز میدان بود. آمریکایی‌ها همانطور که فرمانداری نظامی تهران و سپس ساواک را به «تیمور بختیار» سپردند طبق روحیه خود، رکن دو را نیز به دست فردی سپردند که فوق‌العاده جسور و آماده قمار با زندگی با هوش و اهل ایجاد باند در ارتش و غیر ارتش برای وصول به هدف بود. تماس با «بختیار» و تأثیرات او نیز به این روحیّات مزید می‌شد و «قرنی» را برای ریسک بزرگ زندگیش مستعدتر می‌ساخت.

پس از کشف ماجرا، مشخص شد که قرنی مشغول بررسی طرح یک کودتای نظامی بوده، که «محمّدرضا» را برکنار کند و یک حکومت نظامی را سر کار بیاورد. این طرح از مدت‌ها قبل به‌طور کاملا سری تهیه می‌شد و با توجّه به شغل «قرنی» استتار آن آسان بود. «قرنی» موفّق شده بود که موافقت آمریکایی‌ها را به خود جلب کند. این طرح توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت نمی‌شد، بلکه ایستگاه «سیا» در آتن در جریان آن بود. افرادی که مستقیمآ در جریان طرح بودند، عده اندکی بودند «قرنی»، چند افسر مورد اعتماد «قرنی» و «اسفندیار بزرگمهر» (غیرنظامی) که مدتی رییس اداره تبلیغات بود (همان سازمانی که بعدآ به وزارت اطلاعات و جهانگردی تبدیل شد) واسطه بین «قرنی» و «آتن» «بزرگمهر» بود که مسافرت‌های متعددی بین تهران و آتن انجام داد.

جریان به اطلاع محمّدرضا رسید و با ترتیب دقیقی چنان عمل شد که «قرنی» از ماوقع، مطلع نگردد. «بزرگمهر» در یکی از دفعاتی که از آتن مراجعت می‌کرد، در فرودگاه دستگیر شد و به نحوی عمل شد که دستگیری او مخفی بماند. با استناد به مدارکی که انگلیسی‌ها در اختیار گذارده بودند، «بزرگمهر» اعتراف کرد و اسامی اعضای شبکه را در اختیار گذارد.

«قرنی» و سایرافراد دستگیر شدند «محمّدرضا» به خاطر وساطت آمریکایی‌ها برخورد شدید نکرد. «قرنی» به سه سال زندان محکوم شد که پس از مدتی با مراجعه خانم او به من و تقاضای من از «محمّدرضا» بخشوده شد «قرنی» خود را مدیون من می‌دانست و لذا در روزهای بعد از 22 بهمن 1357 دین خود را ادا کرد.

ماجرای فوق باز هم روشن می‌کند که در سال‌های اوّلیه پس از 28 مرداد 32 هنوز آمریکایی‌ها برای «محمّدرضا» اهمیت چندان قائل نبودند. در حالی که در مقابل، انگلیسی‌ها چه در صعود «محمّدرضا» به سلطنت در شهریور 1320 و چه در 28 مرداد 1332 سیاستشان در جهت حفظ و تحکیم قدرت «محمّدرضا» بود. این بی‌اعتنایی امریکایی‌ها به محمّدرضا در ماجرای دولت امینی، روشن‌تر شد. تنها از زمان «جانسون» و به‌طور جدّی از زمان «نیکسون» بود که آمریکا به اوج اعتماد و نزدیکی با محمّدرضا رسید و او را مهم‌ترین پایگاه و نزدیک‌ترین متحدّ خود، در منطقه محسوب داشت. به اعتقاد من ماجرای «قرنی» دو تأثیر داشت: اوّل اینکه «محمّدرضا» کوشید تا هر چه بیشتر اعتماد آمریکایی‌ها را به خود جلب کند و ارتباط خود را با مراکز قدرت در آنجا بیشتر کند. دوّم اینکه آمریکایی‌ها فهمیدند که بدون موافقت انگلیسی‌ها در ایران هیچ کاری نمی‌توانند بکنند و لذا به همکاری اطلاعاتی با انگلیسی‌ها اهمیّت بیشتر دادند. بیدار کردن شاه در نیمه شب دلیل قانع‌کننده‌ای لازم داشت «سیّد» دلیلی ارائه نکرده بود.

شاه شب‌ها دیروقت به اتاق خواب می‌رفت و آن شب دیرتر از همیشه رفته بود دو امیر با تردید به هم نگاه می‌کردند که «سیّد» نگاهی به ساعت خود کرد و گفت :

ــ ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمه‌شب است اگر شما تا قبل از ساعت ،3 اعلیحضرت را به اینجا نیاورید یامرا نزد ایشان نبرید، مسئولیّت همه رویدادها با شما خواهد بود!

تهدید «سیّد» چنان قاطع و صریح بود که بلافاصله یکی از آنها رفت تا جریان را به اطلاع شاه برساند. چند دقیقه نگذشته بود که شاه، خواب‌آلود در حالی که روبدو شامبری به تن داشت وارد دفتر شد. وقتی در آنجا چشمش به «سیّد» افتاد، گفت :

ــ چه شده؟ این وقت شب به دیدن من آمدید؟

«سیّد» در حالی که کلاه پوست خود را از سر بر می‌داشت، گفت :

ــ اعلیحضرت مسئله مهمّی بود که لازم دانستم شخصآ خدمت برسم!

شاه قیافه‌ای به خود گرفت که نشان می‌داد آماده شنیدن سخنان سیّد است امّا او نگاهی به آن دو امیر کرد. شاه متوجّه شد، با سر به آنها اشاره کرد به اتاق دیگر بروند.

وقتی «سیّد» با شاه تنها ماند، بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد، هنوز چند دقیقه به ساعت 3 مانده بود، گفت :

ــ خبر بسیار مهمّی دارم ولی اعلیحضرت قبلا باید در دو مورد قول بدهند.

شاه با خنده‌ای تصنّعی گفت :

ــ من نشنیده و ندانسته چطور می‌توانم قول بدهم!

«سیّد» جواب داد :

ــ اعلیحضرت موضوع جدّی است قول شما هم لازم است چون فقط با این شرط جریان را به اطلاع من رسانده‌اند.

شاه می‌دانست «سیّد ضیاء» بی‌دلیل حرف نمی‌زند، قبول کرد.

«سیّد» گفت :

ــ شرط اوّل آن است که اعلیحضرت سئوال نفرمایند چه کسی خبر را به من داده و من چگونه از ماجرا مطّلع شده‌ام قول دوّم آنست که دستور اعدام هیچکس صادر نشود!

لحظه به لحظه بر حیرت شاه افزوده می‌شد با لحنی که کمی نگرانی از آن آشکار بود گفت :

ــ در هر دو مورد قول می‌دهم. حالا زودتر جریان را شرح بدهید.

«سیّد» وقتی مطمئن شد، گفت :

ــ هم‌اکنون در یکی از پادگان‌های تهران حالت آماده‌باش داده شده، سربازان مسلّح با تانک‌های مجهّز آماده حرکت به سوی کاخ هستند!

رنگ شاه پرید، به شدّت تکان خورد.

ــ یعنی خیلی ساده می‌خواهید بگویید کودتایی در حال وقوع است؟

«سیّد» جواب داد :

ــ همین‌طور است قربان و برای همین من اینقدر عجله داشتم، ولی امیران کشیک اعلیحضرت، ساعتی از وقت گرانبها را هدر دادند. امّا هنوز وقت باقی است.

شاه سعی کرد اقدام عجولانه‌ای نکند، چون فکر می‌کرد مقامی یا هر کسی که از چنین ماجرای مهمّی اطلاع پیدا کرده و جریان واقعه را به اطلاع او رسانده حتمآ فکر چاره کار را هم کرده است. اتفاقآ این فکر درست بود. چون سیّد ادامه داد :

ــ هم‌اکنون و بدون فوت وقت به چند تن از افسران مورد اعتماد خود دستور بدهید در رأس یک گروه مکانیزه از افراد گاردی به آن پادگان (سیّد اسم پادگان را به شاه گفت) بروند. گروههای دیگر در اینجا آماده دفاع باشند تا اگر موفّق نشدند جلوی حمله را بگیرند ما در اینجا اغفال نشویم.

سیّد سپس ادامه داد :

ــ افسرانی که به پادگان می‌روند باید بلافاصله افسران یاغی را بازداشت و سربازان را خلع‌سلاح کنند و چاشنی قسمت (این یک اصطلاح فنی بود) تانک‌ها را از کار بیندازند تا قادر به عملیات تهاجمی نباشند.

شاه بلافاصله فرمانده گارد را احضار کرد و دستوراتی داد و در همان حال تلفن‌هایی کرد.

در این لحظه رنگ شاه به شدّت پریده بود او در حالی که تندتند در اتاق قدم می‌زد گفت:

ــ کودتایی علیه من در حال انجام است آن وقت شما از من قول گرفته‌اید به عاملین کودتا کاری نداشته باشم. علاوه بر آن نپرسم چه کسی این کودتا را لو داده چون احتمالا خود آنها مشوّق کودتا بودند که بعدآ به عللی منصرف شدند امّا باز خوب است از من نخواستید به آنها نشان و مدال هم بدهم.

سیّد بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد تا شاه را متوجّه حساسیّت وضع کند آنگاه گفت :

ــ اعلیحضرت می‌دانند که من در زمینه کودتا اطلاعات کافی دارم. یک‌بار کودتا کردم پدر اعلیحضرت  به تخت نشست. این بار آمدم جلوی کودتایی را بگیرم تا اعلیحضرت راحت بر تخت بنشینند. اگر من از اعلیحضرت خواسته‌ام قولی بدهند به جهت این است که فقط به این شرط آن اطلاعات بسیار مهم به من داده شده است.

شاه نگاهی به ساعت دیواری می‌کرد. چند دقیقه از سه صبح گذشته بود. آیا این یک شوخی بود یا واقعآ جدّی است. یک بار دیگر به وسیله تلفن داخلی از وضع جویا شد تا ببیند دستوراتی که داده عمل شده یا کودتاچیان در کاخ هم عواملّی داشته‌اند. او می‌دانست کودتا شوخی‌بردار نیست کوچک‌ترین غفلتی می‌تواند حوادث مهمّی به بار بیاورد. در همان ایّام در عراق  و سوریه چند کودتا به وقوع پیوسته بود. وقتی شاه فهمید که یک تیپ مکانیزه از لشگر گارد در راه پادگان موردنظر است و در کاخ هم حالت آماده‌باش داده شده بار دیگر رو به «سیّد ضیاءالدّین» کرد و گفت :

من می‌دانم شما در زمینه کودتا اطلاعات زیادی دارید امّا این هم درست نیست که من عاملان کودتارا آزاد بگذارم. این کار مشوق آنها برای اقدامات بعدی خواهد شد.

«سیّد» جواب داد :

ــ من نگفتم اعلیحضرت آنها را آزاد بگذارند. خواهش من فقط آن بود که آنها را اعدام نکنید.

شما هم قول دادید.

به شنیدن این حرف خیال شاه راحت شد.

کودتا همان شب سرکوب شد هیچ یک از عاملان کودتا اعدام نشدند امّا همه از مشاغل خود برکنار شدند و بیشترشان زندانی شدند.

«سیّد» از گفتن نام عاملان کودتا به نگارنده خودداری کرد. بعدها که جریان کودتای سپهبد قرنی برملا شد فکر کردم که شاید این ماجرا مربوط به او باشد و یا یک کودتای دیگر که هرگز فاش نشد. امّا فکر می‌کنم انگلیس‌ها باعث لو رفتن کودتا بودند انتخاب «سیّد ضیاءالدّین» برای رساندن پیام به شاه احتمال دخالت آنها را زیادتر می‌کند.[1]

 

در تاریخ سیاسی معاصر غیر از جریان کودتای سرلشگر قرنی واقعه دیگری در رابطه با دگرگونی ساختار سیاسی کشور گزارش نشده است.

مسلمآ ماجرایی که «سیّد ضیاءالدّین» برای دکتر علی بهزادی بازگو کرده است همان کودتای سرلشگر قرنی است که علل و موجبات کشف و خنثی‌سازی آن در اثر اشتباه بزرگ سرلشگر قرنی که از پاک‌دلی و ساده‌اندیشی او در مسائل سیاسی و اصول دیپلماسی نشأت می‌گرفت فراهم آمد.

سرلشگر قرنی چون مقامات آمریکایی را در سرنگونی رژیم دیکتاتوری پهلوی متقاعد ساخته بود از نظر اصول بین‌المللی خواسته بود که به وسیله عوامل سفارت انگلیس طرح کودتا را به «سر دنیس رایت»[2]  گزارش دهد و پشتیبانی مقامات انگلیسی را هم به دست آورد. امّا از آن جا که دولت انگلیس تا سالهای 1340 شمسی طرفدار سلطنت و حکومت پهلوی بود به ویژه آن که شاه و درباریان در کودتای 28 مرداد 1332 و براندازی حکومت دکتر مصدّق که منتهای آرزوی امپریالیسم انگلستان بود نهایت همکاری و همگامی خود را به اثبات رسانده بودند نمی‌خواست که این حکومت مزدور و خائن و سرسپرده که فرمانبر استعمار انگلیس است مضمحل گردد و راه برای یک حکومت وابسته به آمریکا هموار کند بدین جهت چون از نظر انگلیسی‌ها «سیّد ضیاءالدّین» از عوامل درجه یک آنها در ایران به‌شمار می‌رفت کلّیه جزییات کودتا را در اختیار او گذاشتند و او با افشای تمام اسرار نظامی و سیاسی کودتا شاه را آگاه نمود. به گونه‌ای که هم شاه را در موقعیّت خود تثبیت نمود و هم فرمان انگلیسی‌ها را اجرا کرد. بدین ترتیب کودتا در نطفه خفه شد و طرّاحان آن دستگیر شدند.

در جریان زندانی شدن سرلشکر قرنی، «اسفندیار بزرگمهر»، و «دکتر حسن ارسنجانی»، «سیّد ضیاءالدّین» انتقام خود را از شخص اخیرالذکر گرفت، زیرا ارسنجانی ضمن مقاله‌ای تحت عنوان «سیّد ضیاءالدّین» چه می‌گوید؟ که در سه شماره روزنامه پرورش به جای روزنامه داریا که توقیف شده بود، «سیّد ضیاءالدّین» را به داشتن افکار ارتجاعی و اندیشه‌های دیکتاتوری متّهم کرده بود.[3]

خدمات سید ضیاء به شاه و دربار ادامه داشت از مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیّتی گرفته تا شور و مشورت در امر کشاورزی، باغبانی و طبّی و درمانی به شیوه سنتی که در تمام این زمینه‌ها «سیّد ضیاءالدّین» روزهای دوشنبه هر هفته شاه و درباریان را از تجربیّات خود بی‌نصیب نمی‌گذاشت. تا این که در یکی از شب‌های سال 1348 که «سیّد ضیاءالدّین» از مجلس ضیافتی به خانه خویش در خیابان آریاشهر بازمی‌گشت، در مسیر راه دچار حمله قلبی شد در این حال «سیّد ضیاءالدّین» که به روش تداوی و درمان در طبّ گذشته ایران مطالعاتی داشت تصمیم گرفت که با گرفتن دوش آب سرد، حمله قلبی خویش را متوّقف کند. امّا دیگر اجل مهلتش نداد رفتن زیر دوش آب سرد همان و نقش بر زمین شدن همان.

بدین ترتیب زندگی مردی که از دوران نوجوانی وارد گود سیاست شده بود پس از هشتاد سال پایان گرفت و در بقعه «حضرت عبدالعظیم حسنی» در شهر ری مدفون گردید. پیمانه عمر او به هشتاد رسید.[4]

 

[1]. شبه خاطرات. نگارش دکتر علی بهزادی. تهران: چاپ اوّل، زمستان75، جلد اوّل، انتشارات زرین، صفحات403 تا .406

[2]. . Sir Denis Wright

[3].  برای برسی و تحقیق در ماجرای کودتای سرلشکر قرنی مراجعه کنید به پژوهش دکتر«مارک ج گازیوروسکی»M. J. Gasiorowski که توسط شادروان سرهنگ غلامرضا نجاتی، ترجمه و مؤسسه خدمات فرهنگی رسا درسال 1373¡ این کتاب را چاپ و پخش نموده است.

[4]. «سیّد ضیاءالدّین» در واپسین سال‌های عمر خویش پس از دو ازدواج ناموفّق همسر دیگری انتخاب نمود کهبه رغم دو زوجه قبلی از این ازدواج صاحب چهار فرزند، یک دختر و سه پسر گردید همسر سوّم «سیّدضیاءالدّین» روستازاده‌ای است از بویین زهرای قزوین. مجله دو دنیا به صاحب‌امتیازی خسرو معتضد درشماره سوّم مرداد 1377 با همسر و دختر «سیّد ضیاءالدّین» مصاحبه‌ای انجام داده که خواندنی است.


موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران