احزاب سیاسی در دوره دوم مشروطه


 احزاب سیاسی در دوره دوم مشروطه

بهترین میزان و معیار برای سنجش مشروطه ایران فعالیت احزاب سیاسی است. حزب چیست؟ معمولاً وقتی گروهی از افراد جامعه که، الف: به برخی اصول و هدف‌های مشترک ایمان دارند، ب: از طرق مختلف با هم ارتباط مستمر دارند، ج: و برای رسیدن به اهداف و اجرای اصول مورد نظر خود می‌خواهند قدرت سیاسی را به دست گیرند، به این گروه، حزب می‌گویند. هر حزب دارای مرامنامه و اساسنامه است. احزاب، ملی، دینی، فرقه‌ای، طبقاتی و نژادی هستند. اهمیت حزب در این است که تلاش می‌کند در چارچوب نظریات مشخص و معین رفتار مردم را سازمان ‌دهد. حزب باید مردم را به حقوق فردی و اجتماعی خود آشنا ‌سازد و آگاهی‌های سیاسی، اجتماعی‌، فرهنگی و اقتصادی توده‌ها را ارتقاء بخشد. از جمله مهم‌ترین فعالیت‌های احزاب، شرکت در انتخابات است که برای در دست گرفتن قدرت سیاسی کاندیدا معرفی می‌کنند. اصل مشترک فعالیت احزاب صیانت از منافع ملی است. هر حزبی تعریف مشخصی از منافع ملی دارد و بر این باور است که اگر به قدرت سیاسی دست پیدا کند می‌تواند این منافع را تضمین نماید. به عبارت بهتر، حزب مظهر همبستگی ملی است. اما منظور این نیست که در احزاب همیشه اصول مزبور رعایت می‌شود، حتی در لیبرال‌ترین نظام‌های سیاسی عالم احتمال گرایش به سوی استبداد وجود دارد.
در برابر احزاب سیاسی، گروه‌های ذی‌نفوذ قرار دارند. اینان نیز با هم منافع مشترکی دارند و برای پیشبرد منافع خود دور هم گرد می‌آیند. گروه ذی‌نفوذ و یا فشار، نمی‌خواهد خود مستقیم قدرت سیاسی را به دست گیرد اما با کمال قدرت از خارج گود سیاست، بر فرآیندهای مختلف سیاسی تأثیر می‌گذارد. این گروه‌ها آینه تمام نمای فرآیندهای پنهان سیاسی‌اند که عمده فعالیت‌های آنها مخفی است و همیشه در پوششی از نهان‌کاری قرار دارد. گروه‌های فشار به آسانی قابل شناسایی هستند اما دست‌های هدایت‌کننده آنها همیشه به سادگی قابل ردیابی نیست. حتی خود گروه‌های ذی‌نفوذ نیز در اغلب موارد ریشه تحرکات خود را نمی‌دانند و به عبارتی آلت فعل هستند. گروه‌های ذی‌نفوذ الزاماً سیاسی نیستند بلکه می‌توانند اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و یا نظامی باشند. گروه‌های فشار هم در بین توده‌های مردم وجود دارند و هم از طریق نهادهای غیررسمی و یا دولتی سازماندهی می‌شوند.
در تشکیل احزاب عوامل متعددی ذی‌نقش هستند. گاهی اوقات تعدادی از کاندیداهای مجلس که دارای تمایلات مشترکی هستند ستاد انتخاباتی مشترک تشکیل می‌دهند و همین امر مقدمه تأسیس حزب است. دیگر اینکه در مجلس گروه‌های پارلمانی با اهداف مشترک تشکیل می‌شوند و فراکسیون‌های پارلمانی در نهایت منجر به تشکیل حزب می‌شود. سومین عامل تشکیل حزب انجمن‌های روشنفکری است و دیگری اتحادیه‌های دهقانی و کارگری و نیز گروه‌های انقلابی که غیرقانونی‌اند و برای سرنگونی حکومت تلاش می‌کنند. این گروه‌ها در مواردی بعد از رسیدن به قدرت حزب تشکیل می‌دهند. ششمین عامل در تشکیل احزاب سیاسی شخصیت‌های سیاسی‌اند که به اعتبار نفوذ و وزن اجتماعی خود به تشکیل حزب مبادرت می‌ورزند. در این موارد شخصیت افراد مزبور پشتوانه تشکیل حزب است. برخی احزاب از طریق انشعاب و یا ائتلاف تشکیل می‌شوند و گاهی اوقات دولت، خود حزب تشکیل می‌دهد و در نهایت اینکه تشکل‌های مذهبی هم در موارد زیادی حزب سیاسی تشکیل می‌دهند.
احزاب سیاسی یا به اقتضای مصلحت تشکیل می‌شوند و یا برنامه‌های مدوّن و مشخص دارند. در نوع نخست برنامه‌ها به تناسب تغییرات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تغییر می‌کند یعنی اهداف، متناسب با نیازهای اجتماعی و سیاسی است و از پیش مرامنامه و یا اساسنامه‌ای وجود ندارد. این دسته احزاب فاقد برنامه‌های بلند‌مدت هستند و به عبارتی هدف آنان فقط جلب آرای مردم است. این دسته احزاب بعد از رسیدن به قدرت معمولاً شعارهای خود را فراموش می‌کنند. احزاب برنامه‌دار دارای‌ برنامه‌ای جامع و بلند‌مدت هستند و برای پیشبرد برنامه‌های خود تغییرات وسیع اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار می‌دهند. راه‌حل‌های این دسته از احزاب آرمانی است و اساسی، یعنی تابع مصلحت و شرایط روز نیستند و کار خود را می‌کنند و طبق ایدئولوژی از پیش تدوین شده عمل می‌نمایند. معمولاً در احزاب سیاسی تصمیم‌گیری به کادر رهبری و یا رهبر تشکیلات محول می‌شود و در این شرایط رابطه توده‌های حزبی با رأس حزب عمودی است. در این احزاب سلسله مراتب رعایت می‌شود و انضباط اداری حکمفرماست. بین کمیته مرکزی حزب و شعبه و قسمت‌های حزب رابطه‌ای مستمر وجود دارد؛ یعنی رهبری حزب دستور می‌دهد و اعضا و هواداران با اعتماد به رهبری حزب از فرامین اطاعت می‌کنند. در برابر احزابی وجود دارند که رهبری تابع نظرات مجلس و یا کمیته‌های حزبی است، در این نوع احزاب بین شعبه‌های حزبی هماهنگی وجود ندارد و هر کدام از شعبه‌ها در حوزه فعالیت خود می‌توانند آن‌گونه که خود تشخیص می‌دهند در پیشبرد منویات حزب تلاش ‌کنند.
برخی احزاب کمّی هستند یعنی بیشتر به جلب عضو توجه می‌کنند و آن‌ را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند. در این احزاب اعضا حق عضویت می‌پردازند و تعداد اعضا بر کیفیت برتری داده می‌شود. در این احزاب ابتدا عضو‌گیری صورت می‌گیرد و آنگاه تربیت سیاسی آنان وجهه همت واقع می‌شود. در برابر احزابی وجود دارند که به کیفیت و جلب متنفذین توجه می‌کنند تا توده‌ها. در این احزاب حق عضویت وجود ندارد و به آموزش سیاسی اعضا بهای لازم داده نمی‌شود. کمک‌های مالی نیز از سوی متنفذین پرداخت می‌‌شود. تقسیم‌بندی دیگر احزاب عبارت است از توتالیتر و یا دمکرات. احزاب دمکرات از راه قانونی قدرت را قبضه می‌نمایند و به زور متوسل نمی‌شوند. اینان به دمکراسی و الزامات آن پای‌بند هستند و به رأی مردم احترام می‌گذارند. در برابر، احزاب توتالیتر تنها سازمان سیاسی کشور هستند که از اعتراضات سازمان یافته جلوگیری می‌کنند. این احزاب تلاش می‌کنند عقاید مردم را یکسان سازند و توده‌ها را به اطاعت از فرامین رهبران حزبی وادار نمایند. اینان با دمکراسی پارلمانی مخالف هستند و با تشکیل احزاب دیگر مخالفت می‌کنند. از سوی دیگر رأی مردم هیچگونه ارزشی ندارد و می‌خواهند به هر شکل شده حکومت را به دست گیرند؛ روش‌های حکومت آنان افراطی و متّکی بر سرکوب و پلیس امنیتی است و مخالفین را اعم از قانونی و غیرقانونی سرکوب می‌کنند.
تقریباً کلیه احزاب، طیف‌های تندرو، میانه‌رو و اصول‌گرا دارند و تعاریفی مثل چپ، راست، میانه، چپ افراطی، راست افراطی و امثالهم صرفاً با توجه به معیارها و مبانی مورد قبول احزاب وجود دارد، یعنی این تعاریف نسبی است. به همین دلیل شعارهای یک حزب می‌تواند در جایی افراطی تلقی شود و در جای دیگر محافظه‌کارانه. مهم‌ترین نقطه اتکای حزب، پایگاه طبقاتی آن است. احزاب راست عمدتاً مدافع منافع اعیان، اشراف و ثروتمندان هستند، اما احزاب چپ ریشه در سندیکاهای کارگری و اتحادیه‌ها دارند، معیار چپ و راست در این‌گونه احزاب این است که هر حزبی کدام انگیزه اقتصادی را تعقیب می‌کند. به ‌طور اصولی هر دو دسته احزاب چپ و راست بر این باورند که برنامه‌های آنهاست که منافع ملی را می‌تواند پاس دارد.
حال با این تعاریف می‌خواهیم ببینیم آیا آن چیزی که در دوره مشروطه به ظهور پیوست و مجادلات فراوانی به ارمغان آورد احزاب سیاسی بود یا نه؟ اگر اینان حزب بودند با کدام‌ یک از موازین و معیارهای فوق‌الذکر قابل انطباقند؟ احزاب مهم دوره مشروطه عبارت بودند از: دمکرات، اعتدالی و اتفاق و ترقی. غیر از اینها احزابی تحت عنوان لیبرال و نیز ترقی‌خواهان جنوب وجود داشت، هیأت مؤتلفه هم ائتلافی بود از احزاب اعتدالی، اتفاق و ترقی، جمعیت ترقی‌خواهان جنوب و برخی نمایندگان مستقل مجلس که اکثریت پارلمانی مجلس دوم را تشکیل می‌دادند. ریشه‌های تاریخی این احزاب به فعالیت‌های انجمن‌های سرّی دوره اول مشروطه باز می‌گشت که پیش‌تر از آنان سخن گفتیم. از سوی دیگر نشان خواهیم داد که این احزاب چه نسبتی با انجمن‌های فراماسونری و انجمن‌های یهودی خارج کشور داشتند و کدام حزب با مواضع این انجمن‌ها منطبق بود. انجمن نژادی لندن، انجمن فرانکو پرسان، گروه ژون پرسان، انجمن ایران در لندن و تکاپوی لژ بیداری ایران در همین راستا قابل تحلیل است. نیز از این بحث مهم سخن به میان می‌آوریم که تشکیل کمیته‌های ترور کار کدام حزب سیاسی بود؟ آیا این عمل با شعارهای مشروطه سازگار بود یا خیر؟ همچنین نشان خواهیم داد تأثیر بحران‌های اروپا به ویژه انگلیس در شکل‌گیری احزاب سیاسی ایران چه بود؟ و آیا تحولات ایران بازتابی از نزاع‌های محافل بریتانیا بر سر نحوه تسلط بر ایران نبود؟ ارتباط این احزاب با محافل خارج کشور و نیز گروه صاحبان سرمایه و شرکت‌های فراملیتی بهترین آزمون است برای اینکه معلوم شود این دسته از احزاب تا چه میزان به مرامنامه و اساسنامه‌های خود وفادار بودند؟
احزاب ایران در دوره دوم مشروطه
نخستین دوره از تاریخ ایران که در آن احزاب سیاسی شکل گرفتند دوره دوم مشروطه بود. شکل‌گیری احزاب در این دوره مثل خود بحث مشروطه تقلیدی ناقص از احزاب سیاسی دنیای سرمایه‌داری آن روزگار به ویژه بریتانیا بود. می‌دانیم در انگلستان دو حزب قدرتمند وجود دارد: کارگر و محافظه‌کار. حزب کارگر فق در دوره رمزی مک‌د‌ونالد برای نخستین بار توانست قدرت سیاسی را به دست گیرد و در این راه با سنگ‌اندازی‌های فراوان محافظه‌کاران رو ‌به‌ رو بود. در دوره مشروطه ایران حزب لیبرال به رهبری سر هنری کمپبل بنرمن قدرت سیاسی را در انگلستان در دست داشت‌، حزبی که با محافل سرمایه‌داری بریتانیا در پیوندی تنگاتنگ قرار داشت. بنرمن از سرمایه‌گذاری شرکت‌های فراملیتی در ایران، به شکلی اکید جانبداری می‌کرد و در این راه گروه‌های سیاسی همسوی خود را در بین مشروطه‌خواهان ایران مورد حمایت قرار می‌داد. به تقلید از احزاب بریتانیا و تا حدّی احزاب دمکرات و جمهوریخواه آمریکا در ایران هم دو حزب بزرگ شکل گرفت: حزب دمکرات و حزب اعتدالی. حزب دمکرات ائتلافی متشکل از روشنفکران مهاجر قفقازی مثل رسول‌زاده، برخی سوسیال‌دمکرات‌های ارمنی مثل تیگران ‌هاکوپیان و نیز روحانیونی مثل شیخ ابراهیم زنجانی و سیدحسین اردبیلی و در کنار آنان معجونی از سیاستمدارانی مثل حسینقلی‌خان نواب و وحید‌الملک شیبانی که تبعه بریتانیا بودند و نیز رجالی مثل محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده بود. زنجانی همان کسی است که قاضی دادگاه شیخ فضل‌الله نوری بود و حکم اعدام او را صادر کرد. خلاصه این ‌که این حزب برخلاف عنوانش و البته بر‌خلاف مرامنامه‌اش که در پی خواهد آمد در پیوندی عمیق با گروه شرکت‌های فراملیتی و سرمایه‌سالاران بریتانیایی و امریکایی بود و ضمن دامن زدن به اغتشاشات خیابانی و اقدام به ترور، بهانه‌های لازم را برای تحرکات کشورهای بیگانه در ایران فراهم می‌کرد. حزب دمکرات، ادامه انجمن‌های تندرو مشروطه بود که با همان روش به تحرکات خود ادامه می‌داد.
اصل تشکیل احزاب سیاسی به پیشنهاد ناصر‌الملک شکل گرفت. این سیاستمدار زیرک برای اینکه توازن نیروها را بسنجد و به منظور تشکیل دولتی که برخاسته از احزاب سیاسی باشد، به گروه‌هایی که به شکل مافیایی در کشور فعالیت می‌کردند و مجلس را پایگاه بحران‌های کشور کرده بودند، پیشنهاد نمود مثل کشورهای اروپایی احزاب تشکیل شوند و مرامنامه و اساسنامه‌های خود را منتشر سازند تا دولت برخاسته از حزب اکثریت تشکیل شود. این امر دو نتیجه در برداشت: نخست وزن و اهمیت گروه‌های تندرو را مشخص می‌ساخت و دیگر این ‌که گروه‌های تندرو را که مدعی دمکراسی و آزادیخواهی بودند خلع‌سلاح می‌کرد.
اندک ‌اندک اختلافاتی که در مجلس دقیقاً صورت بروز و ظهور نمی‌یافت، بیش از پیش بر صفحه جراید خود را نشان می‌داد. بحث اعتدالی و انقلابی همه جا رواج داشت. سرمقاله‌نویس ایران ‌نو ارگان اقلیت تندرو تذکر داد این دو واژه معانی متضادی دارند. گرچه به گمان او انقلاب و اعتدال اساساً با یکدیگر تضادی ندارند. در حقیقت اختلافات غیرعلنی در قالب این دو واژه در عرصه اجتماع جریان می‌یافت و افکار عمومی را متزلزل می‌کرد و در اضطراب نگه می‌داشت. علت امر روشن بود. فرقه‌ها، اصناف و طبقات هر کدام بر اساس «منافع فرعی و شخصی خودشان» از مشروطه انتظاراتی داشتند. به ‌طور خلاصه اکثریت مردم طرفدار مشروطه بودند و به قول رسول‌زاده مخالفان مشروطه، در دو طیف افراط و تفریط قرار داشتند. آنها که در مقام تفریط بودند، مستبدین خوانده می‌شدند که برای صیانت از منافع اشرافی گذشته خود، دشمن مشروطه شده بودند. این عده که «ارباب عناد و شقاوت و دشمنان حرف حق و عدالت» بودند، در اصطلاح «رآکسیونر» یا «ارتجاعیون» خوانده می‌شدند.
و اما «قسمت دوم دشمن بچه مشروطیت، انقلابیون فعلی هستند که در نظر ایشان این بچه قابل عمر نبوده ساقط و تمام مساعی در تربیت آن بیهوده است، [پس] در فکر آن می‌باشند که بهتر از این را به وجود بیاورند و برای ایفای آن مقصود هم خونریزی را لازم دیده و به عقیده و اقتضای نظریات خودشان در فکر آخر رساندن انقلابند. به نظر ما این قبیل اشخاص اگر وجودی هم داشته باشند، نفوذ معتنابهی ندارند». منظور او اشاره به برخی جناحهای سوسیال دمکرات بود که در مشروطه ایران فعال بودند. رسول‌زاده اعلام کرد ارتجاعی‌ها دشمن مشروطه‌اند «از طرف راست» و «آخری‌ها یاغیان می‌باشند از طرف چپ». او بلافاصله توضیح داد که «رفیق محترم ما [روزنامه] شرق» اگر در خصوص انقلاب سخنی می‌گوید، منظورش انقلابی نیست که مورد انتقاد رسول‌زاده قرار گرفته است. وی اعلام داشت منظورش از این جملات گردانندگان روزنامة شرق نیستند. افراط و تفریط فوق خارج از موضوع مشروطه تلقی گردید، اما در بین آنها «میدان وسیعی می‌ماند که فرقه‌های مختلفه قانونی اینجا باید در جولان باشند». جولانگاه افکار سیاسی، پذیرش نوزاد مشروطه و اختلاف حرف در نحوه تربیت آن می‌باشد. تربیت هم بر دو نوع است، نوع کهنه و قدیمی که «مغایر اصول تمدن و علم است» و طبق آن نوزاد را در قنداق می‌پیچند و در حالی ‌که در کثافات غوطه‌ می‌خورد به غذایش اهمیتی نمی‌دهند و او را از ترقی و تکامل باز می‌دارند. این نوع تربیت از آن محافظه‌کاران است.
محافظه‌کاران اغلب نظریاتشان بر آداب،‌ عادات و رسوم قدیم است، و «در نظریات اداریشان خیلی با احتیاط‌اند». علت امر آن است که آنها از نقطه نظر منافع خود، مشروطه ناقص فعلی را کافی می‌دانند و البته چندان هم در قید پایبندی به اصول مشروطه نیستند. اینها می‌گویند «تربیت کردن بچه موافق اصول فنی و طبابت، فقط در اروپا ممکن است و در ایران هنوز وقت آن نرسیده، باید سال‌ها منتظر شد تا موفق بدان گردید، ممکن است که اعتدال هم عبارت از این محافظه‌کاری باشد». در مقابل این دسته «تکاملیون» قرار دارند که از تربیت امروزی مشروطه چشم نمی‌پوشند. رسول‌زاده خاطر‌نشان ساخت از دید دسته دوم تربیت از روی علم، تجربه و فن است «و اینکه علم و فن مخصوص به یک ملت و یا نژادی نبوده، تساوی فیوضات آن را شک و تردیدی نیست». با این تعریف، دسته مقابل اعتدالی‌ها را نمی‌توان انقلابی نامید، مع‌هذا «با همه این مقدمات بایستی اقرار کنیم که ما از اعتدال و انقلاب که امروزها مطرح خواص عام است هرگز چیزی نفهمیده‌ایم»، اما با توجه به اینکه لغت انقلاب بعد از اعتدال پا به عرصه وجود گذاشته است، می‌توان تصور کرد و القاء شبهه نمود که «مبادا این لفظ برای زیادتی تأثیر اعتدال و مرغوب‌تر و مقبول‌تر شدن آن مخصوصاً ایجاد شده باشد».
نویسنده داخل در ماهیت بحث نشد و نگفت کدام‌یک از دو جناح برای هدایت جریان مشروطه بهترند، زیرا به قول خودش برای دادن حکم قطعی «هیچ حقی و هیچ حقایقی» نداشت. از همه مهم‌تر تا آن زمان کسی برای تعریف و تشریح آن عناوین کاری نکرده و مرامنامه‌ای منتشر ننموده بود. هیچ‌کدام از مدعیان مشروطه مضامین ارائه نمی‌دادند و فقط به عناوین بسنده می‌کردند. تشویش افکار عمومی هم ناشی از همین مطلب بود، بین نظر و عمل تعارض وجود داشت، هر کس در ذهن خود مطلبی داشت اما یا در عمل اجتماعی مغایر آن رفتار می‌نمود و یا اساساً از مکنونات خود چیزی ارایه نمی‌داد، «و از این ‌رو یک بحرانی معنوی حاکمیت دارد». مردم باید تکلیف خود را می‌دانستند و هدایت سکان کشتی مشروطه را به گروهی می‌دادند که مورد اطمینان آنها باشند، اما تا مرامنامه عرضه نمی‌شد به قول رسول‌زاده «این بحران یک طرفی نخواهد شد».
رسول‌زاده بهترین راه حل را علنی شدن و تشکیل احزاب می‌دانست؛ احزابی که مواضع خود را صریح بیان نمایند. تا مواضع روشن نشود نمی‌توان وجود «پارتی سیاسی» را در ایران باور کرد. «چاره آن هم جسارت صاحبان مسالک است که هر کس هرچه دارد مثل کف صابون نمایانده، به میدان تنقید آورده ملت را ممیز خود قرار بدهد». او پیش‌بینی کرد همان‌‌طور که بحران و انقلاب سیاسی، شکل‌گیری مشروطه را در پی داشت «بحران و انقلاب فکریه و روحیه هم لزوماً و قهراً پارتی‌های سیاسی را تولید خواهد نمود!»
بعد از نیابت سلطنت ناصرالملک مقرّر گردید اکثریت و اقلیت پارلمانی برای سهولت تشکیل کابینه مشخص گردد. به مناسبت تشکیل اکثریت و اقلیت پارلمانی، روزنامه ایران نو مطالبی را به این امر اختصاص داد. نویسنده ابتدا از تعریف لغت «فرقه» شروع کرده بود: «فرقه عبارت از تشکیل یک مؤسسه سیاسی دارای مرامنامه معینی است که مقاصد و آمال یک طبقه اجتماعی را متضمن و شامل می‌باشد». پس تأسیس یک فرقه بدون داشتن مرامنامه غیرممکن است، «تشکیلات و مرامنامه» دو رکن اساسی یک فرقه‌اند. وقتی تشکیلات وجود نداشته باشد، مرامنامه هم بی‌معنی است و اگر مرامنامه وجود نداشته باشد، تشکیلاتی هم وجود ندارد. فرقه‌ها تجلی سیاسی طبقات اجتماعی‌اند، یعنی هر فردی که داخل در فرقه معینی می‌شود، می‌خواهد از منافع خود دفاع کند: «از اینرو واضح و هویداست که هر کسی که داخل سیاسیات می‌شود و خود را در ردیف یک فرقه‌ای قلم می‌دهد، برای دیگران نکوشیده و به فکر منافع مخصوصه خود می‌باشد».
فرقه‌های سیاسی «محافظین منافع طبقات مختلفه اجتماعی» هستند، پس در «معیشت سیاسی» آنهایی که تشکیلات منظمی ندارند یا فاقد آن هستند، خود به خود اسباب مغلوبیت خویش را فراهم می‌آورند. اینها پایمال کسانی می‌شوند که زیر لوای سیاسی معینی گرد آمده‌اند. منشأ کشمکش احزاب، دستیابی به قدرت سیاسی است. هر حزب سیاسی طبق «منافع طبقاتی» خود برای «فتح دستگاه حکومت» به آرایش نیرو می‌پردازد؛ زیرا تا وقتی قدرت را به کف نیاورند، نمی‌توانند آمال خود را اجرا کنند. مقصود از فتح قدرت، چپاول و غارت و سپردن امور به اشخاص نالایق نیست؛ «این هم از اثر حکومت قاجاریه است که هنوز از مغزهای بعضی از هیأت‌های سیاسی ما محو و زایل نگردیده، برعکس مفهوم و معانی مضامینی است که ما به کار می‌بریم». بلکه مقصود، «مرکزیت یافتن امور اداره مملکت در ید قدرت یک فرقه می‌باشد که در سایه قوت او رأی افراد ملت کسب تسلط می‌نماید».
در حکومت مشروطه «ورقه رأی بیش از یک نارنجک موجب وحشت است». اکثریت پارلمانی منوط به این رأی است، زمامداری امور هم به واسطه همین اکثریت است. کشمکش حزبی و مشاجرات فرقه‌ای، نماینده «زدوخوردهای طبقاتی» است و پارلمانی که فاقد فرق سیاسی باشد، «حکم پارلمان را پیدا نمی‌کند». این دیدگاه‌ها درست نقطه مقابل مطالبی است که پیش‌تر از همین نویسنده نقل شد.
تا پیش از تشکیل احزاب، توازن نیروها مشخص نبود. هر کس مدعی بود مردم به دفاع از آنان وارد گود خواهند شد و حریف را از میدان به در خواهند کرد. به واقع اندکی پس از فتح تهران انجمن‌ها و دسته‌های سیاسی متعددی این‌جا و آن‌جا ظهور کرد. روزنامه مجلس که مواضعی مخالف ایران نو داشت، این تحول را باعث یأس و ناامیدی دانست. زیرا در تهران در هر گوشه و کنار «هر جمعی به یک خیالی» گردهم می‌آیند و از اعمال دسته دیگر نکوهش می‌کنند، «بلکه برای تخریب کار آنها اسباب‌چینی و کارشکنی کرده در پی افتضاح و بدنام کردن آنها برمی‌آیند». خاطرنشان شد «پارتی‌بازی و تشکیل احزاب سیاسی» در همه جای دنیا مرسوم است و اصولاً کسی بحثی در تشکیل احزاب ندارد، «لکن حرفی که هست آن است که در فرنگ پارتی سیاسی وجود می‌یابد و در ایران پارتی شخصی». حزب سیاسی «به حال مملکت نافع است» اما حزب شخصی مضر منافع کشور است. دیگر آنکه «پارتی سیاسی صاحب یک عقیده معین و یک مبدأ معلومی است، پارتی شخصی مبدأ و عقیده معینی ندارد». هر حزب سیاسی باید «مسلکی مشخص» داشته باشد و در استحکام آن جد و جهد نماید، اما حزب شخصی مسلک مشخصی ندارد و «طالب جهل مطلق است».
در ادامه بحثی پرشور در مورد مبانی فلسفی احزاب به میان آمده بود: در اروپا هر فیلسوف عقیده خاصی دارد و چون عقیده خود را حق و دیگران را باطل می‌داند، سعی می‌کند دیدگاه خود را مطرح نماید. هر کس طرفدار این شخص باشد دور او گرد می‌آید و در پیشرفت آن مسلک تلاش می‌کند، دیگری مخالف اوست و اتباعش را بر ضد آن فیلسوف دعوت می‌کند. پس منشأ تشکیل احزاب، مبنایی فلسفی است و «دو فرقه می‌شوند دو پارتی فلسفی». اختلاف عقیده «طبیعی» است و به همین دلیل است که احزاب اختلاف نظر دارند، «هیچ ملت متمدنی نیست که پارتی‌بازی شغل بزرگ آنها نباشد و رؤسای احزاب متصل در فکر پیشرفت کار سیاسی خود نباشد». مثلاً در انگلیس احزاب توری و ویگ، در فرانسه جمهوری و مشروطه و سوسیالیست، «در اتازونی حزب رپوبلیکی و دیمقراطی» با هم ضدیت دارند، این ضدیت مبدائی دارد که «اختلاف وجدان» است؛ بهمین دلیل نتایج منطقی هم به ارمغان می‌آورد. اینها تلاش می‌کنند نمایندگان بیشتری به مجلس بفرستند. هر حزبی در مجلس نماینده بیشتری داشت اکثریت است و رأی او ملاک عمل قرار می‌گیرد.
نویسنده مقاله یادشده از مداحان حزب دمکرات آمریکاست. او «عقاید دیمقراطی» را «بالاتر از رپوبلیکی» می‌داند. به باور وی که خود در زمره میانه‌روان مشروطه است، جمهوری‌خواهان چندان به تساوی اعتقاد ندارند؛ «اما دیمقراطی خیلی در تساوی حقوق پیش‌رفته در خصوص تقسیم ثروت و توزیع اموال، عقاید عجیبی دارند و تمام سعی‌شان بر آن‌ است که فقرا را در ثروت با اغنیاء شریک سازند، عمله‌جات و فعله‌ها و کسبه طرفدار حزب دیمقراطی هستند»، اغنیاء، صاحبان ثروت و کمپانی‌ها طرفدار جمهوری‌اند و دو حزب همیشه با یکدیگر در حال منازعه‌اند. روزنامه‌ها «اغلب طرفدار دیمقراطی هستند» زیرا که خوانندگان روزنامه‌ها «اغلب طرفدار دیمقراطی هستند» و اینان بیشتر «از طبقات اواسط‌‌الناس‌اند» و طبعاً میل به مساوات دارند. اما برخی جراید طرفدار اغنیاء می‌باشند مثل «روزنامه طیمس لندن» و در حقیقت مؤسس این روزنامه‌ها ثروتمندان هستند، «که مبادا طرف غالب شده و جلوگیری از اجتماع و تراکم ثروت آنها بنماید». پس در غرب تکلیف اشخاص در برابر احزاب معین است، «اما در ایران نه تنها تابعین مسلک معینی ندارند، بلکه رؤسا نیز خود نمی‌دانند چه قصد و چه مسلک دارند و مردم را به چه طریقی باید بکشانند». نتیجه اینکه تنها کار این عده عیب‌جویی از طرف مقابل و مذمت اوصاف، اخلاق و اعمال آنهاست، «بدون اینکه اختلاف عقیده خود و طرف را معلوم کنند»، به همین دلیل سخن از وجوب خلع است و عزل و استعفاء.
درست به همین دلیل در دوره نیابت سلطنت ناصرالملک در دوره دوم مشروطه، دو حزب بزرگ تأسیس شد، دمکرات و اعتدالی. ابتدا بهتر است مرامنامه این احزاب را بررسی و آن‌گاه عملکرد آنها را ارزیابی نماییم.


برگرفته از کتاب بحران مشروطیت در ایران نوشته دکتر حسین آبادیان منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی