حزب زحمتکشان ملت ایران و انقلاب اسلامی
7045 بازدید
اشاره
در سال 1377 به همت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی کـتابی تحت عنوان زندگینامهء سیاسی دکتر مظفر بقائی منتشر شد که واکنشهای مثبت و مـنفی بسیاری در داخل و خارج کـشور در پی داشـت.در وهله نخست هیچ منتقدی-چه مخالف و چه موافق-در اصالت اسناد استفاده شده تردیدی نکرد.اینها اسناد خانگی بقائی بودند که اصالتشان به اندازهای بود که راه را بر هر گونه شبههای مسدود مـینمود.به همین جهت این کتاب به عنوان تنها منبع موثق اسنادی در مورد بقائی جای خود را در بین اهل تحقیق در مورد تاریخ معاصر ایران باز کرد.شاید تنها ایراد اساسی بر این کـتاب ایـن بود که گویا اسناد با هدف قبلی دستچین شدهاند.در این زمینه دو رویکرد وجود داشت:عدهای به راه و روش بقائی باور داشته و دارند که این خود دو دسته را در بر میگیرد:گروهی برای وی سابقهء مـبارزاتی عـلیه رژیم سابق تصویر میکنند و اینگونه تصور مینمایند که گویا نویسندهء کتاب اسنادی را که در زمینهء این مبارزات وجود داشته است حذف کرده است.عدهای دیگر که در سلطنتطلب بودن بقائی و بـاورش بـه ضرورت استمرار حکومت شاهنشاهی تردیدی نداشته و ندارند به انتقاداتی که بر روش سیاسی بقائی وارد شده است ایراداتی را وارد میدانند.اینان روش بقائی را درست ارزیابی میکنند و از آن دفاع مینمایند و حتی تأسف میخورند کـه چـرا شـاه از رهنمودهای او برای مهارت انقلاب اسـتفادهء لازمـ را نـکرد.در طیف مخالفین بقائی نیز عدهای بر این باورند که گویا همهء واقعیت در مورد بقائی گفته نشده است.این عده حتی بـعضا بـدون ایـنکه کتاب را خوانده باشند در مورد آن داوریهای عجیبی کردهاند.بـه طـور مثال در شماره 53 مجله ایران فردا در پایان مقالهای که به مسئله ملّی شدن نفت ایران پرداخته بود،کتاب زندگینامهء بـقایی را در زمـرهء مـنابعی ذکر کرد که گویا فقط در ضدّیت با مصدق نوشته شـده است!جالب اینکه نویسندهء همان مقاله وقتی کتاب را خوانده بود در نگارش مقالات بعدی خویش ارجاعات فراوانی به آن صـورت داد و حـتی در بـرخی مقالات منبع منحصربهفرد وی همان کتاب بود.به هرحال بعد از آنکه کـتاب مـنتشر شد،اسناد دیگری به دست آمده که میتوانست به نحوی مکمل آن باشد،بخشی از این اسناد کـه شـاید تـا حدودی به شبهات مخالفین بتواند پاسخ دهد موضوع مقالهای است که در پی مـیآید.ایـن اسـناد بر دو دستهاند:تعدادی بیانیههای حزبی و تعداد دیگری نیز اسناد منتشرنشده و شخصی هستند که در مـورد مـقولهء بـرخورد بقائی با انقلاب و تحلیل وی از سمت و سوی حوادث و مهمتر تلاش وی برای مهار انقلاب بسیار جـالب تـوجه و آموزنده است.نکته در این است که این اسناد همه مربوط به سالهای 1356 و 1357 مـیباشد.بـقائی مـرد شرایط بحرانی بود و همیشه وقتی آفتابی میشد که تهدیدی عظیم حکومت پهلوی را در معرض مـخاطره قـرار میداد.اینبار هم پس از حدود سیزده سال سکوت به میدان آمد تا بار دیـگر بـخت خـود را بیازماید،اینک ببینیم که سناریوی وی در این شرایط تاریخی چه بود؟
از سال 1356 همزمان با دوران زمامداری جیمی کـارتر در آمـریکا و نخستوزیری دکتر جمشید آموزگار در ایران،بار دیگر فعالیتهای حزب زحمتکشان به شـکلی مـحدود از سـر گرفته شد.گردانندگان حزب از یک سال تا پیروزی انقلاب اعلامیهها و بیانیههای بسیاری در ارتباط با حـوادث روز کـشور مـنتشر کردند.روزنامهها از مصاحبه با بقائی اجتناب میکردند.به عبارت بهتر از نظر تـاریخی ایـن حزب به فراموشی سپرده شده بود و بهجز عدهای معدود کسی آن را جدی نمیگرفت.در این ایام بقائی شـعارهای حـقوق بشر کارتر و اقدامات آموزگار را وسیلهای در دست کمونیستها میدانست تا این گروه بـار دیـگر از آشیانههای خود خارج شوند و تلاشهای خود را از سـر گـیرند.ویـ به این مسئله اعتراض داشت که بـیانیههای شـدید اللحنی با «شعارهای تند مارکسیستی»منتشر میشود«بدون آنکه نویسندگان آنها مورد تـعقیب قـرار گرفته باشند.»وی این اعلامیهها را وسـیلهای مـیدانست تا بـه دنـیا وانـمود نماید که در ایران آزادی کامل وجـود دارد.1اعـلام شد هرتلاش و کوششی که خارج از محدودهء«فضای باز سیاسی»اعلام شده،مـیتواند«پایـهای برای حرکتهای نسنجیدهء بعدی گردد،کـه غفلتا و بر خلاف پیـشبینی بـرپاکنندگان آن منجر به شکستن شـیشه و آتـش زدن مینیبوس و ضرب و جرح آنان میگردد.»حزب در این نخستین بیانیهء خود بعد از سالها سـکوت و مـماشات با دستگاه ساواک و رژیم پهـلوی ایـنک بـار دیگر به صـحنه آمـده بود و در حرکتهای مردمی ردّ پایـ مـزدورانی از رژیم را جستجو میکرد.مبارزات مردمی در قاموس بقائی امری ناشناخته بود و به اقتفای اسلاف خـود-از رجـال دوره پهلوی-ایران را موضوعی برای دسایس قـدرتهای جـهانی میدید و لا غـیر.ایـنک،بـا اینکه از نزدیک بسیاری واقـعیات را مشاهده میکرد و محل زندگیاش در جایی واقع بود که قاعدتا باید وی را بیشتر با امور روزمره درگـیر مـیساخت،اما طبق اسناد مودجود،او تعدادی انـدک از بـازیگران حـرفهای را در پشـت تـحولات کشور میدید و تـنها وقـتی-تا حدی-به حقیقت پی برد که به گمان خود در صدد مهار این خیزش برآمد.
او میگفت در پشـت نـاآرامیهای کـشور ردّ پای مزدورانی دیده میشود که از سالها پیش در گـروههای سـیاسی و جـماعتهای روشـنفکری حـکومتی بـرای چنین روزهایی جاسازی شدهاند.از دید وی آنان با روشهای ماهرانه حرکت آرام و صحیح سیاسی را از مسیر اصلی خود منحرف مینمایند و به کمک عوامل خویش حادثهآفرینی مینمایند.به گفته او از نظر دولت آمـوزگار هیچچیزی اهمیت ندارد.«آنچه برای او مهم است،این است که نباید هنگام مسافرت پرزیدنت کارتر رئیسجمهوری ایالات متحده به ایران حرکتی آزادیخواهانه به عمل آید،بلکه
باید تظاهراتی علیه ایشان و مردم آمریکا و با شعارهای تند مارکسیستی توأم با بیحرمتی علیه مقامات عالیه برگزار گردد تا به رئیسجمهوری تفهیم گردد که اگر وضع موجود تغییر کـند، ایـران به دست مارکسیستها خواهد افتاد،و درخواستکنندگان آزادی و حکومت قانون جز مشتی کمونیست و بیگانهپرست کسی نیست!»برای حزب زحمتکشان این مقوله ناپذیرفتنی بود که دسـتگاه جـهنمی ساواک نتواند از عهدهء حل بـحران بـرآید.به همین دلیل اصرار داشت که این مردم نیستند که در امر مبارزه پیشگام هستند بلکه این مقامات امنیتی هستند که تلاش دارند این گـونه وانـمود سازند که اگر در ایـران آزادی و حـقوق بشر داده شود،برندگان اصلی آن همان کمونیستها خواهند بود.این استراتژی شخص بقائی بود در نزدیک به چهل سال حضور او در صحنهء سیاسی کشور از شهریور بیست تا آن روز.بقائی از کسانی بود که همیشه حـتی کـوچکترین شعارهای آزادیخواهانه را دامی آراسته شده،از سوی اردوگاه شرق در برابر ایرانیان میدانست.او خود در زمرهء نخستین کسانی بود که هیچ اقدام مردمی را برنمیتابید و با دیدی نخبهسالارانه تودههای مردم را فقط برای ایجاد درگـیری بـا مخالفین تـحمل میکرد و لا غیر.
با این دیدگاه بود که حزب هشدار میداد که عامل اصلی تشنجات،دانشجویان نیستند، «بـلکه آن هفتاد نفری هم که به گزارش خبرگزاری پارس در روز جمعه 18/9/56 در ورزشگاه آریامهر پرچـم آمـریکا را از بـرابر ورزشکاران آمریکایی پایین انداخته و آمریکایی به خانهات برگرد گویان انگشتان خود را به علامت پیروزی به سوی«تـاواریش» هـا2نشانه رفتهاند.نه تنها دانشجو نبودند بلکه در مأمور مسلم دستگاه بودن آنها نـباید تـردید کـرد.»
این همان ذهنیت بیمارگونهای بود که دستان حزب توده را در احزاب:«ملیون»،«مردم»،و «ایران نوین»و حـتی«حزب رستاخیز»میدید و کوچکترین سابقهء همکاری حتی جزئی با حزب توده و حتی در حـد اتهام،کافی بود کـه ایـن تشکیلات،بازیچه دست نفوذیهای شوروی قلمداد شود.
با این تفسیر حزب زحمتکشان تنها حزبی بود که خلوص ضدیت با کمونیسم در آن دیده میشد؛البته این هم بعد از زمانی بود که گروه انـشعابی خلیل ملکی را از حزب بیرون انداختند وگرنه حتی بنیادگذاران حقیقی این حزب نیز همان تودهایهای سابق بودند.به هرحال بقائی مثل بسیاری دیگر از رجال این دوران با دیدی توطئهپندار،از تحلیل آنچه در پیرامونش مـیگذشت عـاجز ماند.ذهنیت نسل او به دلیل شرایط جنگ سرد،مک کارتیسم و تبلیغات روانی سرویسهای امنیتی غرب فقط و فقط به خطر شوروی پرداخته بود؛لذا با آن ابزار درک تحولاتی که هماینک روی میداد غـیر مـمکن بود.
با این وصف تعطیلی دانشکده اقتصاد و مدرسهء عالی کامپیوتر برای آن دانسته شد تا دانشجویان انگیزه پیدا نمایند و به فعالیتهای براندازی کشیده شوند.معلوم نیست چرا باید سـاواک،چـنین ریسک بزرگی کند و به امواجی دامن زند که پیش از همه دامنگیر خودش خواهد شد؟حزب بر این باور بود که با این وضعیت دانشجویان به شعار«غرقش کن من هم روش» کـشیده مـیشوند و ایـن امر دلیلی ندارد جز«وجـود بـیگانهپرستان»در دسـتگاه دولتی که البته منظورش شورویپرستان بود وگرنه خود،تردیدی نداشت که نخبگان سیاسی کشور به چه میزان برکشیدگان قدرتهای بزرگ غـربیاند.
حـزب هـشدار داد که در محرم سال 1356 همین عوامل«در لباس افراطیها»وارد تـجمعات مـردم میشوند.شعارهای تندی میدهند و مردمی که لبریز از نفرت هستند،به دنبال آنان کشیده میشوند و این افراد در موقع مقتضی مـیگریزند و مـردم از هـمه جا بیخبر آماج گلوله و تیغ و چماق میشوند.
تعطیلی دانشگاها کـه منجرّ به محرومیت از تحصیل دهها هزار تن از دانشجویان و ایجاد عصبانیت در خانوادههای آنان میشود،در زمره اقدامات و تلاشهای دولت آموزگار بـرای ایـجاد نـارضایتی در مردم دانسته میشد.حزب تعطیل میکرد که در بین خانوادههای این دانـشجویان افـسران و درجهداران هم هستند،پس دیر یا زود اینان نیز به صف ناراضیان خواهند پیوست.امری که وی به شـدت از آن وحـشت داشـت.
از سوی دیگر عدهای تلاش میکنند مبارزات مسالمتآمیز مردمی را که به نظر حـزب بـرای اسـتقرار قانون و حفظ قانون اساسی است به مسیرهای دیگری سوق دهند و«این فکر را در مغز جـوانان تـزریق نـمایند که مبارزهء قانونی و مسالمتآمیز ثمربخش نیست و تنها راه نجات از این اختناق و حکومت ستمگر سـرنگونی رژیـم است،آیا برای این عمل نامی جز خیانت به مملکت میتوان یافت؟»3
توجه کـنید!بـقائی حـساب دولت آموزگار و شخص شاه و رژیم او را از هم جدا میدانست. روش تبلیغی که سالها در مورد دولتـهای گـذشته نیز به کار بسته بود؛اما اینبار،دیگر فایدهای نداشت.انگشت مردم،ایـنک بـه سـوی محور استبداد یعنی شخص شاه نشانه رفته بود.حزب معتقد بود که در برابر دولت،چیزی جـز گـروههای متشتت،پراکنده و فاقد تشکیلات نیستند. وانگهی،دهها سلیقه و فکر و هدف و شیوهء مـختلف دیـگر،بـرای مبارزه وجود دارد.گفته میشد:«آیا سرسری گرفتن مسائل و کشاندن مردم به مبارزه و تظاهر و حرکات اجـتماعی قـبل از ایـجاد یک رهبری واحد مبارزه و جمعآوری همهء نیروهای آزادیخواه و ملی در یک تشکیلات مـنظم و مـنضبط اشتباه نخواهد بود؟»
کمیته مرکزی حزب زحمتکشان در جلسهء مهرماه سال 1355 خو به این نتیجه رسیده بود کـه تـنها راه به ثمر نشستن خواستههای مردم،اتحاد صادقانهء همهء گروههایی است که«طـرفدار اجـرای کامل و بدون تجزیهء قانون اساسی»هستند.مـجددا در بـیانیه هـشتم خردادماه سال 1356 به مناسبت بیست و هفتمین سـالروز تـأسیس حزب4بر همین مضمون تاءکید شد.به عنوان واجب عینی بار دیگر از هـمه طـبقات مردم خواسته شد نظر خـود را در ایـن زمینه اعـلام نـمایند.حـزب از بین«وصول به هدف از طریق خـشونت یـا مبارزهء قانونی و مسالمتآمیز»در چارچوب قانون اساسی روش اخیر را برگزیده بود:
این اعـتقاد حـزب بر مبنای عواملی از قبیل موقعیت خـاص جغرافیایی ایران و میزان رشـد و آمـادگی مردم،معتقدات مذهبی و ملی و بـر اسـاس خطمشی مصوب کنگرهء اول حزب،مورخ مردادماه 1341 اتخاذ گردیده است و به علاوه حزب مـعتقد اسـت که در شرایط موجود شیوههایی کـه بـه هـر تقدیر به خـشونت کـشیده شود،نه تنها کـوچکترین نـفعی را در بر ندارد،بلکه موجب اتلاف نیروی انسانی جوان و باارزش مملکت خواهد بود.
از شکست«فـدائیان مـسلح فلسطین با دادن 000/20 قربانی»به عنوان شـاهد مـثال استفاده شـد. مـضافا ایـنکه ایرانیان نیروی نظامی و انـتظامی را از آن خود میدانند و با آنها نزاعی ندارند:«چرا اجازه بدهیم که کجسلیقگیها،تکرویها،خودخواهیها و اشتباهات و یـا احـیانا تبعیت از احساسات ما را از هدفهای قانونی دور کند؟»اعـلام شـد کـه بـا وجـود روابط مستحکم ایـران بـا رژیمهای کمونیستی،مارکسیسم در کشور نمیتواند منشاء اثر باشد و«اکثر آنهایی که تظاهرات مارکسیستی میکنند عوامل خـود حـکومتند کـه گردانندگان اطلاعاتی،امنیتی،تبلیغاتی و صنعتی[!]و از همه بـالاتر حـزب فـراگیر دولتـی آن هـم در سـطح بالا از مارکسیستهای ظاهرا پشیمان دیروزند.حکومت در عین تظاهر به مبارزه با کمونیسم نمیداند که در دام مارکسیستهای ظاهرا نادم گیر افتاده و توجه ندارد که همین عوامل با فشاری کـه به نام حکومت بر مردم ایران وارد میکنند،عالمانه و ماهرانه و با نقشههای حسابشده،موریانهوار رژیم ایران را از داخل میخورند و همین قبیل اعمال است که مملکت را در لبهء پرتگاه قرار داده است.»5
با این دیـد کـسانی با قانون اساسی مخالفاند که این قانون با مرام آنها مخالفت دارد و یا «کسانی که طالب حکومتهای دیکتاتوری هستند!»بالاخره اینکه حزب زحمتکشان از همهء مردم خواست برای«ایجاد یک رهـبری واحـد»تلاش نمایند و حزب هم«صادقانه و بیریا همهء امکانات و نیرو و تجربیات تشکیلاتی خود را در اختیار این رهبری قرار میدهد و مخصوصا از پیشوایان مذهبی میخواهد که مـانند گـذشته هدایت و پشتیبانی معنوی خود را از ایـن مـبارزه به حق ملت ایران دریغ ندارند.»6به عبارت بهتر حزب رهبری امام خمینی(ره)را در این جنبش عظیم که مورد انکار هیچ انسان عاقلی نـبود نـادیده میگرفت و همیشه بر ایـن مـوضوع تاءکید میکرد که نهضت از فقدان رهبری رنج میبرد و جالب اینکه هم حزب و هم شخص بقائی خود را به عنوان رهبری نهضت پیشنهاد میکردند!
در این دوران مثل ایام ملّی شدن صنعت نفت،حـزب زحـمتکشان از کسانی که گزارشهای برای آن ارسال میکردند،استفاده میکرد و البته آن را در چارچوب تحلیلهای خاص خود به کار میگرفت.عدهای از این گزارشگران طبق تحلیل حزب در قم اخباری را برای«دستگاه رهبری»که البـته کـسی جز شـخص بقائی نبود ارسال میکردند.در یکی از این گزارشها نویسنده آورده است که در قم و اطراف حرم سیر میکرده است،در ایـن زمان دستههای سینهزنی و زنجیرزنی ضمن حمل پرچمها و بیرقهای معمول این ایـام پرچـم سـه رنگ ایران را که«لا بد...از مواهب وطنپرستی مورد ادعای رژیم است»با خود آورده بودند.در حرم«چند تا آدمـ مـاوراء انقلابی که معمولا همهجا حضور دارند»به جمعیت اضافه شدند و«ناگفته نماند ایـن هـم از مـزایای رژیم سلطنتی انقلابی دیکتاتوری ایران است که نباید زیاد تعجب کرد چرا که اعلیحضرت در کـتاب شیر و خورشید در پاسخ خبرنگار فرانسوی فرمودند:ما از خود انتقاد میکنیم،لا بد اگر لازم بـاشد علیه خود نیز شـعار هـم میدهند و اللّه اعلم!»
تحلیل عوامل بقائی را بنگرید که حتی بر این باور بودند که شخص شاه نیز از مردم میخواهد علیه وی شعار دهند!به هرحال به قول این گزارشگر عدهای شعارهای تند مـارکسیستی و مذهبی سردادند:
«در حرم از سرعت جمعیت طبق معمول کاسته شد ولی سرگرد شهربانی که آنجا ناظر بود سعی داشت دستهء اخیر را زودتر از موعد از حرم خارج کند.مسلما این برای طبیعی نمایاندن صحنه بـوده اسـت و گفت:آقایان ترا به سید الشهداء تندتر حرکت کنید.البته بر هرانسان عاقلی که عقل سلیم داشته باشد،روشن است که دسیسهای در کار بوده است چرا که دستهای که نـه شـعار ضد سلطنتی میدادند و نه بیشتر از حد معمول در حرم معطل شده،نه حتی بینظمی رخ داده بود، چرا آقای سرگرد سعی داشت جمعیت را زودتر بیرون کند؟»
این گزارشگر حادثه،در ادامه اضافه کرد کـه در هـمین احوال افسر دیگری بدون دلیل و برهان به مردم هجوم آورد.او مردم را به زور از صحن خارج کرد.در خارج صحن«ساواکیهای ماوراء انقلابی شروع به دادن شعارهای زنده باد خمینی و مرگ بر شاه کـردند و عـدهء مـعدودی که فریب نعل وارونه را خـورده بـودند شـروع به تکرار شعارها کردند.من چون وضع را چنین دیدم با تمام قوت فریاد زدم شعار نده،که متعاقب آن مردم پراکنده شـدند[!]آنـچه بـیشتر جلب توجه میکرد آن بود که آن آدمکها یـا بـهتر بگویم ساواکیها به محض بیرون آمدن از حرم سعی بر این داشتند که مردم را به طرف پاسگاه و پلیس بکشانند.خـلاصه ایـنکه هـمین افراد حتی مشغول جمعآوری سنگ بودند تا با پلیس درگـیر شوند.»7
(به تصویر صفحه مراجعه شود) تحلیلهایی از این دست منحصربهفرد اخیرالذکر نیست بلکه اعضای حزب و تشکیلات رهبریکنندهء آن،کـه هـرگز بـرای مردم اصالتی قائل نبودند،تا بن دندان،بر این باور بـودند کـه مگر میتوان بدون اذن و اجازهء آمریکا و انگلیس،دیگر قدمی از قدم برداشت و با اینکه در دو قدمی انقلاب عـظیم مـردم عـلیه رژیم شاه بودند،حقیقت آن را هرگز ندیدند و کتمان حقیقت را، بعدها نیز اسـتمرار بـخشیدند.
در هـمین ماه بقائی نامهای سرگشاده خطاب به ویلیام سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران نوشت.سـولیوان چـند مـاه قبل وارد ایران شده بود.قرار بود در اول ژانویهء سال 1978 جیمی کارتر رئیسجمهور آمریکا نیز بـه ایـران بیاید.او مهمان شاه بود و بنا داشت که جشن ژانویهء آن سال را در تهران بـگذراند.دکـتر بـقائی با اشاره به این مسافرت خاطرنشان کرد که ملت ایران «نخواهند توانست از حضرت جـیمی کـارتر استقبال و پذیرایی نمایند و حتی بیم آن دارند که دستگاه قانون شکن و بیاعتنایی به حـقوق و حـیثیات انـسانی[دولت آموزگار]با ایجاد تظاهرات ضد آمریکایی بخواهد وانمود کند که مبارزات آزادیطلبانهء مردم ستمدیده ایران ضـد آمـریکایی و ناشی از تمایلات مارکسیستی و هرجومرجطلبی است تا در نتیجه،اعمال قبیح و ضد انسانی خـود را در کـشتار مـردم و حبس و شکنجهء آنها توجیه نماید.»
بقائی از خدمات هوارد باسکرویل در مشروطیت ایران و نیز جردن مدیر کـالج آمـریکایی تـهران در تاریخ و فرهنگ ایران یاد کرد و اینکه«در پرونده روابط سیاسی ایران و آمریکا بـرگهایی وجـود دارد حاکی از دورانی است که چشم امید ملت ایران به آمریکا دوخته شده بود،برای رهایی از فـشار و تـحریکهای دو همسایهء جنوبی و شمالی در صحنهء سیاست جهانی ما به پشتیبانی آمریکا امید فـراوان داشـتیم.نام آمریکا در خاطر ملت ایران با مـردان آزاده و بـزرگی چـون آبراهام لینکلن و جفرسون که سرشار از انسانیت و نـوعدوستی و عـشق به آزادگی بودند آمیختگی داشت و مورد ستایش بود.»
با آنکه دکتر بقائی،از مـداخلهء نـاروای نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران یـاد کـرد،اما بـدون اشـاره بـه مهمترین آنها-یعنی نقش ایالات مـتحده و سـازمان سیا در کودتای بیست و هشتم مرداد -از کنار آن گذشت.8در عوض به دفاع آمریکا از رزمـآرا اشـاره کرد.او دفاع تعدادی از آمریکاییان از رزمآرا را،کـه حکومت دیکتاتوری نظامی ایـجاد کـرده بود مورد سرزنش قرار داد و بـه سـولیوان یادآور شد:«دیکتاتوری سیاه با دیکتاتوری سرخ برای ما یکی است و لیکن مـتوجه بـاشید که اگر در این کشور دیـکتاتوری مـستقر شـود زمینهء دیکتاتوری سـرخ از دیـکتاتوری سیاه مساعدتر میباشد.»
گـویی وی تـحت توجه شاه در کشور دمکراتیک زندگی میکرد که از امکان زایش دیکتاتوری در اثر حکومتنظامیان یاد مـیکرد!او بـه یاد سفیرکبیر آورد که دکتر هنری گـریدی را کـه مدافع رزمـآرا بـود،از مـداخله در امور ایران برحذر داشـته بود.وی استقرار دیکتاتوری در ایران را با دستیاری و پشتیبانی مأمورین سفارت آمریکا دانست،به همین دلیل«امـروز کـدورت و دلتنگی شدیدی نسبت به سیاست آمـریکا در قـلوب ایـرانیان جـای گـرفته است.»درعینحال خـاطرنشان شـد که این احساسات نباید با حیلههای دولت آموزگار که به گمان او تظاهرات ساختگی و ضد آمریکایی راه میاندازد اشـتباه شـود،«چـه دولت با تمام وسایل حیلههای پلید سعی دارد تـظاهرات مـلّی و آزادیـخواهانهء مـردم ایـران را ضـد آمریکایی جلوه دهد.»
او تجاهل میکرد که بدیهی است هرگونه مبارزهء آزادیخواهانه در این مقطع-درعینحال- مبارزهای علیه آمریکا هم بود،زیرا مگر این نبود که با حمایت آمـریکا بدیهیترین حقوق انسانی مردم ایران در مذبح نفت و اسلحه قربانی شده بود؟این قضاوت مضحک باید برای سفیر،بسیار جالب بوده باشد زیرا وی قطعا آموزگار را میشناخت و میدانست که در بین رجال ایرانی همه وی را بـه عـنوان مردی از تبار نخبگان آمریکایی میدانند که رشد و پیشرفت خود را مدیون وابستگی به برخی محافل آمریکایی است.حال چگونه چنین مردی حاضر میشود به گمان بقائی تظاهرات ضد آمریکایی راهـاندازی نـکتهای است لاینحل.
دکتر بقائی از تأسیس ساواک به کمک آمریکا انتقاد کرد،تشکیلاتی که«دست مافیا را از پشت بسته و روزی نمیگذرد که با توقیفهای غیرقانونی و شـکنجههای هـولناک و محاکمات ساختگی و بالاخره ارتکاب انـواع پسـتیها برای خفه کردن طرفداران آزادی از کار بازماند.»
این هم البته سخنی است عوامفریبانه؛چه کسی بود که نداند سرلشگر حسن پاکروان دوست و همفکر بقائی و سـپهبد نـاصر مقدم دوست دیگرش در ایـن تـشکیلات به چه میزان مؤثر بودهاند؟ مهمتر آنکه بسیاری از اعضای حزب زحمتکشان نه فقط منابع که،در سطوح مختلف از گردانندگان ساواک بودند.9
به هرحال بقائی بار دیگر موقعیت جغرافیایی ایران و خطر کمونیسم را مـورد تـوجه قرار داد و از وقایع شهریور بیست و غائله آذربایجان در سال 1324 یاد کرد که هشداری برای هرگونه اقدامات آتی بود:
«ملت ایران به خوبی احساس میکند،اگر حوادثی پیشآمد کند پردهء آهنین تا کـرانههای خـلیجفارس پیشروی نـماید به این زودیها دیگر رنگ استقلال به خود نخواهد دید و ازاینرو در حفظ این استقلال نهایت گذشت و تـحمل را کرده است.»
او دلیل این را که مردم«دست به انقلاب نمیزنند»[!]و خـفقان و ظـلم را تـحمل میکنند[!]از ترس پیشآمدهایی از این قبیل دانست؛اما درعینحال نباید غافل بود که دولت با جوّ ارعاب و سرکوب،هـزاران جـوان ایرانی را به راهی کشانیده است که جز توسل به قیام بر ضد ظـلم و تـبعیض راه دیـگری در مقابل خود نمیبیند.بقائی وجود«ثروتهای افسانهای بادآورده»را که زندگی اکثریت مردم را به بدبختی کـشانیده است یکی از عوامل بحرانها یاد کرد.از دید او با این وصف حزب زحمتکشان در دوره بـیست و شش سالهء فعالیت قـانونی خـود،قانون اساسی را محور قرار داده است:«اکثریت جوانان از این امر شکایت دارند و ما را مورد انتقاد قرار میدهند»اما با وجود مشکلات برای پاسخگویی به این افراد«حاضر به تغییر رویه نشدهایم.»اعـلام شد که عدم احترام دولت ایران به قانون اساسی و تجاوز به حقوق بشر«مردم ایران را به راهی میکشاند که جز قیام بر ضد ظلم و فشار چارهای نداشته باشند.سرانجام چنین قیامی نـامعلوم اسـت ولی در هرحال به نفع ملت ایران و دوستی ملّتین ایران و آمریکا نخواهد بود.»
بقائی آیندهء تحولات را حتی اگر شکل حادّی پیدا نمیکرد به نفع شوروی میدانست و از این قضیه ابراز نگرانی میکرد.او نـوشت،چـون دولت تظاهرات مردم را ضد آمریکایی جلوه داده است،ملت ایران قادر نیست از«مهمان عالقدر خود»استقبال کند و خودش هم ترجیح میدهد که به مردم سفارش کند از حضور در مراسم اسـتقبال خـودداری کنند.«و به دولت آزادی بدهند تا با الگوی احزاب کمونیست و کشورهای اروپای شرقی از میهمان ملت ایران پذیرائی نماید و اگر هم قصد دارد تظاهرات ضد آمریکایی راه بیندازد دنیا بداند آن تظاهرات به چه نـحو و از طـرف چـه کسانی انجام شده است.»
بـقائی اجـرای حـقوق بشر در ایران را دروغ دانست و اقوی دلیل امر را این میدید که شکنجهگران ساواک مورد تعقیب قرار نمیگیرند و آمرین شکنجه در مقامهای خود باقی هـستند؛ امـا ایـن را نگفت که این شکنجهگران اخلاف پیروان او هستند.هـمان کـسانی که افرادی مثل افشار طوس را ابتدا به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه کردند و بعد او را خفه نمودند.به راستی مگر امـثال حـسین خـطیبی دوست بسیار نزدیک بقائی و مرد بحرانساز و از گردانندگان تشکیلات امنیتی شـاه نبود؟مردی که عملا مشاور امنیتی شاه در حساسترین دورههای تاریخی کشور بود و همو طراح ربودن و قتل افشار طوس بود.از سـولیوان خـواسته شـد این پیام را به کارتر برساند و آرزوی او را«برای پیروزی ایشان در جهادی که بـه مـنظور حفظ حقوق بشر آغاز نمودهاند به حضورشان تقدیم نمایید.یقین دارم اگر ایشان در این راه پایدار بمانند نـام ایـشان بـرای همیشه در کنار نام لینکلن و جفرسون به عنوان یک رئیسجمهوری شریف،انساندوست و آزادیـخواه ثـبت خـواهد شد.»و بالاخره اینکه«جناب آقای سفیرکبیر،ملت ایران را فراموش نفرمایید،ملت ایران جاودانه اسـت، دولتـها مـیآیند و میروند.»10
بیگمان منظورش از ملت،شاه بود.او التماس میکرد که آمریکا شاه را تنها نگذارد و بـه وعـدههای دولتها دلخوش نکند و از آمریکا انتظار داشت شاه را از بحرانی که هرلحظه بیشتر رژیم او را در کـام خـود مـیبرد نجات دهد.
این نامهنگاری مصادف با نامهای دیگر خطاب به بقائی است.در این ایـام یـکی از یاران بقائی خوابی دید و آن را برای رهبر حزب مرقوم داشت.او خواب دیده بود کـه سـرنشین هـواپیمای بزرگی است که خلبان آن بقائی است،وقتی هواپیما به پرواز درآمد طوفان شدیدی درختان تنومند را کـه بـیشتر به چنار شبیه بودند از جای کند و با خود برد،«جریان باد بـه طـرف شـمال بود در حالی که ما به طرف مغرب با هواپیما حرکت میکردیم.»11چهبسا،تعبیر«طوفان شـدید» در آن خـواب،انـقلاب باشد که نویسنده جهت آن را به سوی شمال،یعنی شوروی میدید و نـیز مـیتوان آن درختان تنومند را حکومت مستحکم شاه فرض کرد و هواپیما و خلبان آن را،نجات دهندهء او؛که حرکت آنها به سـوی مـغربزمین بود.
با این دیدگاه بود که در سال 1357 و درست در ابتدای این سال هـیئت اجـرائیه حزب زحمتکشان بیانیهای مفصل منتشر کرد کـه در کـنار آن شـعار همیشگی«ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم»مـشاهده مـیشد.مرحلهء اول تلاشهای بقائی به بنبست رسیده بود و اینک باید مرحلهء دوّم آغاز میشد.انـقلاب بـا توفندگی هرچه تمامتر به پیـش مـیرفت و باید بـا تـاکتیکی جـدید، تحولات انقلابی،مصادره میشد.
اینبار گـزیدهای از نـامهء بقائی به شاه در سال 1353 در اعتراض به تشکیل حزب فراگیر رستاخیز نقل گـردید.نـویسندگان بر این باور بودند،این نـامه در دورهای که موج وحـشت هـمهجا را فراگرفته بود«نفسها در سینهها حـبس و احـدی را یارای اعتراض نبود.»12به شاه نوشته شد. میدانیم که مضمون این نامه کـه ایـنهمه در مورد آن سخن داده میشد،ایـن بـود کـه تاءسیس حزب فـراگیر و واحـد عواقب وخیمی برای شـخص شـاه خواهد داشت.در این نامه آمده بود که حزب مثل گذشته آمادهء جانبازی در راه حفظ تـاجوتخت اسـت:
«افراد حزب زحمتکشان ملت ایران در راهـ حـفظ استقلال کـشور و صـیانت قـانون مقدس اساسی و در بحرانیترین دقـایق تاریخ این کشور از هیچگونه کوشش و جانبازی دریغ نکرده و در این رهگذر کمترین چشمداشت و توجهی برای بـه دسـت آوردن جاه و مال ننموده و علیرغم تمام مـصائب و مـشکلاتی کـه دسـتگاههای حـاکمه و دشمنان ملت ایـران بـرای این حزب به وجود آوردهاند،پایداری کرده و حیثت سیاسی و اجتماعی خویش را از هرگونه آلودگی مصون و محفوظ داشـتهاند و هـمواره در حـساسترین لحظات که جریانات سوء و خلاف مصلحت اسـتنباط شـده اسـت،بـه حـکم وظـیفه و وجدان و تبعیت از شعار مقدس«ما برای راستی و آزادی قیام کردهایم»با نهایت صراحت و شجاعت و ازخودگذشتگی به وظیه ملی اقدام نمودهاند و در حد مقدورات بشری و غالبا با شنا کـردن در خلاف جریان آب کوشیدهاند که از هرپیشآمدی که به نظرشان مخالف خیر و صلاح کشور بوده است،جلوگیری نمایند...اگر تضییقات دولت ادامه پیدا نکند،حزب زحمتکشان ملت ایران مستقلا و بدون ورود در تشکیلات جـدید بـه فعالیت خود ادامه خواهد داد؛و الاّ برای پرهیز از تکلیف شاق و امر ما لا یطاق افراد خردهپا و دست به دهان خود را آزاد میگذارد که برای ادامه زندگی و به عنوان اکل میته به صوف فـشردهء بـیاعتقادان و بیعتکنندگان صوری حزب واحد بپیوندند...13
میدانیم که در این سال هزاران تن از مردم ایران در زندان به سر میبردند و بسیاری از اینان زیر شدیدترین شکنجههای قـرون وسـطایی قرار داشتند.برخی دیگر بـه جـوخههای اعدام سپرده میشدند و کثیری دیگر راه تبعید در پیش میگرفتند.بنابراین اولا-بر خلاف بیانیه حزب-در این سال اینگونه نبود که کسی را یارای اعتراض نباشد و تلگراف بـقائی نـیز«همچون آبی که بـر آتـش پاشیده شود»نبود تا«شعلههای وحشت را در مردم فرونشاند.»آن تلگراف،خصوصی بود و چندان هم مضمون ضدیت با وضع موجود نداشت تا باعث تحریک و تشجیع مردم شود.در حقیقت بعد از آن نامه تـا خـرداد سال 1356 در حالی که موج وحشت در سراسر کشور حکومت میکرد هیچ واکنشی از سوی حزب دیده نشد.
در این سالهای خوفناک هیچ بیانیه،اعلامیه و موضعگیری سیاسی از سوی حزب و یا شخص بقائی دیده نـشد و کـسانی که در ایـن دوران با انگیزههای مذهبی به برخی فعالیتها مشغول بودند،چندان نسبتی با مواضع رسمی حزب نداشتند.در واقـع در دولت آموزگار بود که حزب زحمتکشان بار دیگر به میدان آمد و هـمین خـود بـسیار بامعناست.چرا از بین رجال این (به تصویر صفحه مراجعه شود) دوره مشخصا آموزگار مورد نفرت حزب و بقائی قـرار داشـت و به چه دلیلی اقدامات او را خلاف مصالح ایران ارزیابی میکردند؟
بنابر بیانیهء حزب برای خـنثی سـاختن ایـن توطئهء خطرناک که اکثریت مردم از آن بیخبر بودند، حزب از سوی بقائی بیانیهای منتشر کرد و در آن،«مشعلدار آزادی مـلت ایران»و عامل«برقراری مجدد دموکراسی»اعلام شد که در برابر خطر بزرگ تهدید قـانون مقدس اساسی ایران هـشدار داد. تـوطئه بزرگی که از آن یاد شده بود تغییر مبداء تاریخ ایران از هجری شمسی به تاریخ مجعول شاهنشاهی بود؛که این تغییر مبداء تاریخ،سال قبل و در دورهء نخستوزیری هویدا انجام شده بود!اما طـرفه اینکه در آن زمان هیچ اعتراضی به این مقوله نشد.بقائی وقتی به تغییر تقویم ایران اعتراض کرد که حتی تودههای مردم دیگر به چیزی کمتر از سقوط رژیم رضایت نمیدادند. بقائی نوشت کـه دولت در عـین ادعای مبارزه با کمونیسم به وسیلهء«مزدورانی که در دستگاههای ارتباطجمعی دارد»افکار جهانوطنی کمونیسم را با لفافههایی مثل«جمعیت ایرانی طرفدار حکومت جهانی واحد»به رهبری مهندس شریف امامی رئیس مجلس سـنا بـه خورد مردم میدهد. شاید باید فیلسوفی سیاسی ظهور میکرد تا تفاوت بنیادین جهانوطنی مورد نظر تشکیلات فراماسونری و کاسموپولیتیسم مورد توجه بلوک شرق را نادیده گرفته،آنها را با تحلیل بقائی یـکسان بـه شمار آورد.از دید او در زمینههای اقتصادی هم پیروان نوعی دیگر از اندیشههای جهانوطنی به شدت مورد حمایت قرار میگیرد.
حزب مدعی بود با انتشار این بیانیه در سال گذشته«یکباره حرکتهای اجتماعی آغـاز و بـیانیه و اطـلاعیههای مختلف منتشر و در کنار آنها جـنبش عـظیم مـذهبی و دانشجویان آغاز گردید و بار دیگر نام حضرت آیت اللّه خمینی که دیگر در مساجد و منابر برده نمیشد،بر زبان وعاظ جاری گشت.»[!]14 امـا دولت،حـیلهای جـدید ساز کرد.حزب معتقد بود که شکستن شـیشهها و آتـش زدن بانکها کار خود دولت است تا اولا جوانان احساساتی را شناسایی کنند و دیگر اینکه جنبش مردم ایران را در دنیا تروریستی و خرابکارانه جلوه دهـند.بـه هـمین دلیل حزب بیانیهای منتشر نمود و در آن خشونتهای خیابانی از هردو سـو را به دولت آموزگار نسبت داد.15از نظر حزب حوادثی که متعاقب اعتراض طلبههای قم علیه مقالهء احمد رشیدی مطلق در روزنامهء اطـلاعات تـحت عـنوان «ایران و ارتجاع سرخ و سیاه»به وقوع پیوست،ریشه در تحرکات خود دولت داشـت.بـه دنبال انتشار آن مقاله«مردم عصیانزدهء قم برای چارهجویی به سوی خانههای مراجع تقلید روان شدند و عـوامل مـزدور،مـوقع را مغتنم شمره دست به خرابکاری زدند و شیشهها را شکستند و آتشافروزی را آغاز کردند و بـالتبع مـردم سـادهدل و بیخبر و عصبانی را در دام آشوب کشیدند.»16
متعاقب این حادثه حزب،نامهای به دادستان کل کشور نـوشت و خـاطرنشان کـرد که حملات، علیه اعتقادات دینی مردم«از ناحیه تودهایهای بهظاهر پشیمان دیروزی است که یـا ابـن الوقتند که با وجود آنهمه افکار تندوتیز سابقشان اینک در زمرهء نوکران وضیع دسـتگاهند و یـا مـارهایی هستند که سرمای زمان آنان را افسرده کرده و با جا گرفتن در عالیترین مقامات اداری و سیاسی و اطـلاعاتی و مـالی مملکت به انتظار روزی هستند که نفس گرمی بر آنان برسد تا با ریـختن زهـر خـود کار را یکسره کنند...» نوشته شد سازمانهایی که باید حافظ امنیت و سلامت جامعه باشند خود مـوجب بـینظمی و اغتشاش و بلوا و قتل و غارت شدهاند و در هرناآرامی ردپایی از چماقکشهای بیسیمبهدست دیده میشود.آنـها مـیخواهند مـبارزهء مسالمتآمیز را که آیندهاش روشن است به وسیلهء خشونت به قهقرا و روزهایی تاریکتر از گذشته بکشانند.راهـحل در مـقاومت مـنفی است،از همان نوعی که گاندی درپیش گرفته بود:
«حرکات بینقشه و هدف و بـدون اسـتراتژی و تاکتیک به جایی نخواهد رسید مگر اینکه یک رهبری سیاسی متحدی دور از تعصب و کوتهبینیها به وجود آیـد و بـهیقین چنین رهبری سیاسی واحدی مورد بیدریغ جامعهء روحانیت و همهء ملت ایران قـرار خـواهد گرفت و چنین اتحادی است که دولت اجباری را بـه زانـو خـواهد نشاند.»17
نکته این است که حزب رهـبری امـام را صرفا مذهبی-و نه درعینحال سیاسی-ارزیابی میکرد.برعکس گردانندگان این تشکیلات در جستجوی یـافتن رهـبری سیاسی بودند و البته واضح اسـت کـه چنین شـخصیتی جـز بـقائی نخواهد بود.از دید حزب با وصـف هـشدارباشهای آنان بحرانها ادامه یافت و به تبریز سرایت کرد.در کشوری که گفته مـیشود در مـنطقه از حیث سلاحی که انبار کرده در ردیـفهای اول جا دارد،نیروهای انتظامی از خـیابانها عـقب کشیدند و شهر را برای مدت چـندین سـاعت به مردم و جوانان و اطفال 14 و 15 ساله سپردند.موج خشونت همهجا را فراگرفت،خرابی به نـهایت رسـید«چلهء قم فاجعه تبریز و چـلهء تـبریز فـاجعهء جهرم و یزد و چـلهء یـزد و جهرم فاجعهء مجدد قـم و تـبریز و...را به دنبال داشت،فاجعه دنبال فاجعه و چله به دنبال چله.طرحی که مدتها اجـرای آن را بـیداری مردم عقیم گذاشته بود پیاده گـردید.»و بـالاخره اینکه:
«یـک سـال تـلاش و کوشش و دهها و صدها و شـاید هزارها شهید و یا نیمهجان به زیر خاک رفتند و هزارها زن و فرزند و خواهر و برادر و پدر و مادر نانآور خـود را از دسـت دادند.در مقابل این صدمات و لطمات و تـلفات غـیر قـابل جـبران چـه چیزی عایدمان شـده است؟هیچ[!]و هـیچ مسئولی و غیر مسئولی این سؤال را از خود نکرده و به آن جوابی نداد!هدف از دادن اینهمه تلفات چه بود؟فقط بـرای ایـنکه دنـیا بدان در ایران حکومت خونخواری وجود دارد. همین؟!آیا مـعنای پیـشگامی و فـرماندهی هـمین اسـت،تـهییج احساسات مردم و فرستادن آنها به جلو مسلسل،آن هم بدون نقشه،بدون تاکتیک،بدون استراتژی،بدون آموزش و راهنمایی؟ چرا باید آن مقدار شجاعت و شهامت اخلاقی در کار نباشد که احساسات تـند و انتقامجویانه جوانانی که پروانهوار خود را به آتش میزنند،در جهت صحیح هدایت شود که بدون تلفات و بدون صدمه و بدون گرفتاری و یا حداقل تلفات و لطمات نتایج بهتری بگیریم.»18
پیام این بیانیه بـرای رژیـم واضح است:چرا با اتکا به انبارهای اسلحه جنبش مردم تبریز به موقع خفه نشد تا به قول حزب،شهر به دست اطفال 14-15 ساله نیفتد؟حزب مدعی شد که دکتر بـقائی هـمراه با تشکیلات خود همیشه اولین قدم را در راه مبارزه برداشتهاند و«آنگاه تندروهای بیمسئولیت از راه رسیده و مبارزه را منحرف و آخر الامر مردم را ماءیوس و سرگشته روانهء خانههایشان،نـمودهاند،نـه یکبار و نه دو بار و بلکه هـمیشه هـمینطور بوده است و مزدی که به ازای این پیشگامی به دست آورده اتهام زدن خنجر از پشت19بوده است که حاصل آن کتابخانهء محقر با حقوق مختصر دانـشیاری و تـبعید بوده است.»در مورد بـه اصـطلاح مبارزات بقائی در این مقاله مجالی برای سخن گفتن نیست و خوانندگان کنجکاو را به کتابی که در مورد زندگی وی نوشته شده است ارجاع میدهیم.20حزب با استناد به بیانیهء 8/3/1356 خود که اندیشهء رهـبری واحـد و نه رهبر واحد را مطرح کرده بود،شمهای از سوابق تشکیلاتی و تجربیات سیاسی خود و نیز رهبری دکتر بقائی را برای خوانندگان و مخاطبان خود تکرار نمود.درعینحال یادآوری کرد که حزب در صدد تحمیل رهـبری خـود نیست:
«مـا گذشته را به سینهء تاریخ سپردیم.آن را بهخاطر نخواهیم آورد و اگر دیگران آن را پیش کشیدند جواب نخواهیم داد.بگذار بگویند کـه ما ترسیدیم ولی وقت مردم را ضایع نکرده باشیم،تا به سـرمنزل مـقصود بـرسند و تاریخ دربارهء ما داوری کند که تاریخ بهترین قاضی است.»21
با این تحلیل از دید حزب و سران آن سرنوشت مـبارزهء مـلت ایران که از یک سال قبل شکل گرفته بود،شکست و ناکامی بود و این نـهضت بـه بـنبست منتهی میشد:
«امروز درست در نقطهای هستیم که یک سال پیش بودیم و شاید عقبتر.مسئول ایـن عدم موفقیت مردم نیستند زیرا آنها عزیزترین هستی خود را که جانشان باشد در اخـتیار این مبارزه گذاشتند،بـلکه ایـن پیشقدمان مبارزه هستند که ضعف رهبری آنان و عدم برخورداری از شهامت و شجاعت اخلاقی که لازمه و شرط رهبری است مانع از این شد که راه صحیح را به چنین فائیانی نشان دهند.»
بقائی چنان از مبارزات مـردم سخن میگفت که گویی وی نبود که همین چندی پیش این مبارزات را توطئهء ساواک میدانست!خاطرنشان شد که حزب نمیتوانست در مسئولیت قتل و کشتار مردم بیگناه سهیم باشد و سپس بالای سر آنها نـوحه بـخواند:«ازاینرو ما ساکت ماندیم تا چنین مبارزهء عبثی را دامن نزده باشیم.»از دید حزب خشونت دو نتیجه بیشتر ندارد:یا برگشت به سال 1353 و حزب فراگیر دولتی و یا تشکیل دولت نظامی:
«بالعکس اگر راه مـقاومت مـنفی و مبارزه قانونی برگزیده شده و یک رهبری واحد مبارزه به وجود آید،چنین رهبری واحدی مورد تأیید جامعهء روحانیت خواهد بود و در این شرایط است که آرزوی ملت ایران برآورده میشود بـدون کـشتار و خیلی سهل و آسان زیرا عامل اساسی بقا وضع موجود خلأ رهبری سیاسی است و بس.» حزب تعطیلی بازار تهران و شهرستانها را در 25/2/1357 از مصادیق مبارزهء منفی دانست و تاءکید کرد که فقط این راه بـه نـتیجه مـیرسد.22
گفته میشد مراجع قم«روش مـبارزه مـسالمتآمیز بـرای استقرار حکومت قانون و عدالت با اجرای کامل قانون اساسی»را در اعلامیهها و سخنرانیهای خود مورد تاءکید قرار دادهاند.این روش از طرف حزب مورد تـأیید قـرار گـرفت:«اساسا یکی از افتخارات بزرگ حزب زحمتکشان ملت ایـران ایـن بوده که به تبع تمایلات مذهبی اعضای خود و به حکم سنت لا یتغیری که از بدو تأسیس حزب داشته است در طـول عـمر سـیاسی خود در کنار جامعه روحانیت و در پناه اسلام بوده است.»با اشـاره به تعطیل بازار و«تعطیل موقت نماز و درس»در قم نتیجه گرفته شد که«باید دید این اقدام و تظاهر سالم و مـقاومت مـنفی کـه یا تلفات نداشت و یا تلفات آن ناچیز بود و با اینهمه نـتایج مـفید و ثمربخشتر است و یا حادثهء غمانگیز قم و تبریز با آنهمه کشته و شهید!»23ریاکاری را بنگرید که چگونه مـیخواستند تـحولات را بـه نفع خود مصادره نمایند و قضاوت را نگاه کنید که گویا مردم به ایـن دلیـل بـه خیابانها میآمدند تا کشته شوند.چرا بقائی از رژیم نمیخواست که در برابر تقاضاهای مشروع مـردم دسـت بـه اسلحه نبردند و چرا مردم را متهم میکرد که چون برای تقاضایی مشروع به خیابانها مـیآیند کـشتار میشوند؟ظاهرا خطاب به رهبران جبهه ملی؛حزب تذکر داد که حوادث اخیر درس عبرتی است بـرای آنـانی کـه فکر میکردند با صدور چند اعلامیه و بیانیه و با ایجاد سروصدا میتوانند آب رفته را به جـوی بـازگردانند و صندلی وزارت دودستی تقدیمشان خواهد شد و«شاید همین انگیزه مشوق آنان در فرار از وحدت بـود»امـا ایـنک باید لباس وزارت را به لباسفروشیها بازگردانند و اینک بنشینند و کلاه خود را قاضی کنند و به عاقبت کـار مـردم فکر نمایند و راه سنگین مبارزه را سبک نشمرند:
«و اگر قادر به بر عهده گـرفتن وظـائف سـنگین پیشگامی نیستند از سر راه ملت کنار بروند و بگذارند که ملت خود به دنبال سرنوشتش برود،زیـرا ایـن مـلتها هستند که رهبران را به وجود میآورند و نه رهبران که ملتی خلق نـموده و آزادشـ فرمایند!»
و در ادامه بار دیگر بر مسئله وحدت تأکید شد تا«روزی پیش نیاید که مردم چنین قـضاوت کـنند که کوتاهبینیها،حسادتها و کینهتوزیها و اغراض شخصی پیشگامان آینده ملتی و آزادی او را به تباهی سـوق داد!»24مـرحله دوم موضعگیری بقائی و حزب زحمتکشان نیز بیاثر بـود.کـسی بـه سخن وی گوش فرانمیداد و به امثال بقائی کـوچکترین اعـتمادی وجود داشت.اینک باید مرحلهء سوم آزموده میشد که آن هم توطئه اختلافافکنی در صـفوف انـقلاب به منظور شکست اهداف آنـ بـود؛این مـرحله بـا حـمله به دولت شریف امامی آغاز شد و بـه طـرح سناریویی بسیار جالب توجه ختم گردید.
حزب زحمتکشان و دولت شریف امامی
روند حـوادث آن چـیزی نبود که حزب زحمتکشان تحلیل کـرد.سمت و سوی وقایع روز بـه روز حـالتی بیشتر انقلابی به خود مـیگرفت.هـرگامی که شاه عقب مینشست،مردم تقاضاهای بیشتری طرح میکردند.معلوم شده بود کـه مـردم به چیزی کمتر از سرنگونی رژیـم بـاور نـدارند و هراقدامی در قالب قـانون اسـاسی شاه محکوم به شـکست اسـت.کشور در انقلاب بود و مهار بحران از عهدهء هیچکسی برنمیآمد.هرکس که خود را با آهنگ تـحولات وفـق نمیداد طرد میشد.دولت آموزگار بعد از حـدود یـک سال سـقوط کـرد و شـریف امامی جای او را گرفت.ایـن بدترین انتخاب شاه بود و نشان از این داشت که وی تا چه میزان سردرگم شده است و قـدرت تـصمیمگیری خود را از دست داده است.اینک بحران آنـقدر تـعمیق یـافته بـود کـه در مخیلهء کمتر کـسی چـیزی غیر از حکومتنظامی میگنجید.این را تنها راه بقای رژیم از ورطهای میدانستند که روزبهروز بیشتر در آن فرومیرفت.
در این ایـام در یـادداشتی بـسیار مهم روی کاغذی با آرم روزنامه اطلاعات و بـه خـط احـمد احـرار سـه اصـل مورد توجه قرار گرفته است.بالای صفحه نوشته شده بود«اعلام وضع فوق العاده»و سپس راهحلهای لازم برای حل این وضع بحرانی سفارش شده بود.در اصل یکم آمـده بود که حفظ افراد و رژیم با وضعیت فعلی ناممکن است.اصل دوم این بود که آوردن حکومتنظامی اصلا به مصلحت نیست و اصل سوم این بود که باید راهی را برگزید که ضمن اعـمال قـدرت و اعادهء نظم،مردم آرام شوند و به فکر بیفتند.از دولت شریف امامی انتقاد شد که به جای تسکین هیجانات عمومی شروع به باج تسکین هیجانات عمومی شروع به باج دادن و راضی کـردن عـدهای کرده است که البته این تلاشها نیز بیفایده بوده است.
تحلیل شد که به دلیل اقدامات شریف امامی مردم جریتر شدند و از دولت طلبکار.مـسائل مـهمی مثل سرنوشت کشور فراموش شـد و مـشکلاتی مثل اضافه حقوق جای آن را گرفت.در نتیجه امتیازاتی که دولت داد چون سنجیده نبود عواقبی زیانبخش تولید کرد،یعنی بحران تعمیق شد و از قضا سرکنگبین صفرا فزود.بـنابراین دولت دیـگر قادر نبود مشکلات را حـل نـماید و هر روز که میگذشت،اوضاع بدتر میشد.پیشنهاد شده بود که برای حفظ رژیم از سقوط محتوم افرادی که مسبب نارضایتی بودند باید دستگیر شوند.اینان بـاید دورهـای فشارها را تحمل میکردند تا آب از آسیاب بیفتد.در صورت لزوم این عده باید مجازات میشدند.از سوی دیگر با تصدی مسببین نارضایتی بر امور کشور نمیتوان چهرهء انقلابی به دولت داد و خود شریف امامی یکی از ایـن مـسببین است.نـویسنده بر این باور بود که باید چهرهها تغییر کنند تا مردم نسبت به اصلاحات خوشبین شوند و«اشـخاصی باید فداکاری کنند و گناه را به گردن بگیرند»تا اصل رژیم و شـخص شـاه نـجات یابند.دیگر حرکات نمایشی در دفاع از سلطنت در شهرستانها بیفایده است و این اشخاص توجه ندارند که اعمالشان مقتضای وضـع انـقلابی فعلی نیست،«بعد از 28 مرداد اعلیحضرت این قبیل اشخاص را پروبال دادند و نتیجه اعمال و طـرز فـکر و روش آنـهاست که کشور را به چنین روزی نشانده است.»پس طبق اصل اول باید عدهای قربانی شوند و گناه به گـردن آنان افکنده شود تا اصل رژیم حفظ شود.این تنها انتقادی بود کـه در طول دوره حیات سیاسی بـقائی بـه شاه وارد شد.
طبق این دیدگاه،دولت نظامی نمیتواند اوضاع را بهبود بخشد؛زیرا امر از دو حال خارج نیست یا قصد تجدید اوضاع سابق را دارند و یا اصلاحات.صورت اوّل خودکشی سیاسی است و بریدن آخرین حـلقههای ارتباط با مردم و صورت دوم هدر دادن فرصتهاست.اگر دولت شریف امامی این کار یعنی اصلاحات مورد نظر مردم را انجام داد مردم خواستار چهرههای جدیدی خواهند شد که اقداماتی از نوع دیگر انجام دهند.بـه عـبارت بهتر،تن دادن به اصلاحات یعنی باج دادن به مردم که خواستههای دیگری را در آن شرایط در پی میآورد.اما راهحل سوم چیست؟
«شاه در حالتی است که یا باید به انتظار حملهء شیر درنده باشد و با انـداختن کـلوخ و پارهآجر و در آوردن سروصدای کمی این حمله را معوق نگه دارد،یا اینکه ریسک پریدن از دیوار را بپذیرد. ایشان ممکن است باز هم فریفتهء گزارشهایی شود که در چهاردیواری مجلل کاخ به دستشان میرسد.چـنانکه نـخستوزیر همین وضع را دارد.اما در تمام مملکت حالت انقلاب وجود دارد.در اثر اشتباهات غیر قابل جبرانی که شد ناگفتنیها به اضعاف مضاعف بین خانوادهها و مردم طبقات پایین(از طریق منبر)25منتشر شد.حـال هـرخالهزنکی هـمه چیز را میداند با شاخ و بـرگهایش،مـردم دیـگر از گلوله نمیترسند،اگر تزلزل و تذبذب ادامه پیدا کند همه با هم غرق میشویم.الآن اقتصاد مملکت در حال متلاشی شدن است.سازمان اداری در حـال مـتلاشی شـدن است.مردم هرلحظه انتظار یک حادثه را دارند و هـیچ فـکر نمیکنند که پای زندگی و سرنوشت خودشان در کار است.یا علی غرقش کن من هم به رویش!فقط شخص شاه مـیتواند خـودش و مـملکت را نجات دهد.باید مستقیما با مردم روبهرو شود،نه بـه عنوان شاهنشاه آریامهر،به عنوان محمد رضا شاه،از موضع قدرت ولی نه با قدرتنمایی،آوانس بدهد ولی باج نـدهد.»26
ایـنیکی از سـناریوهای حزب زحمتکشان و شخص بقائی برای مقابله با بحرانی بود که روز بـهروز رژیـم را بیشتر در کام خود فرومیبرد.وی بر این باور بود که شریف امامی با کارهایش دانسته و یا نـادانسته هـمهء گـناهان را به گردن شاه میاندازد و مردم را متوجه او میکند.در یادداشتی به خط بقائی مـیخوانیم کـه«در مـجلس از وزرا و هویدا صحبت میشود.دو وزیر دستگیر میشوند به هویدا کاری ندارند.معنی-شاه نمیخواهد،از نـصیری شـکایت مـیشود او را احضار کردند ولی خبرش را ندادند،معنی-شاه نمیگذارد.»
بر خلاف بیانیهای که در مورد حوادث تـبریز داده بـود و ارتش را به اهمال و سستی در برابر مردم متهم کرده بود،اینک او خاطرنشان میکرد کـه تـکیه بـر ارتش هم دیگر فایدهای ندارد.زیرا با تمام احتیاطهای موجود سرلشگر مقربیها-که بـرای شـوروی جاسوسی میکرد-پیدا میشوند.27در واقع نوکتیز حملات بقائی علیه شخص شریف امامی بـود.حـزب ویـ معتقد بود که با توجه به گذشت تاریک و سیاسی اجتماعی او نمیتوان وی را به عنوان فـردی کـه به استقلال کشور علاقمند است در نظر گرفت.از سوی دیگر شریف امامی مـردی نـبود کـه در این شرایط حساس تاریخی بتواند منشأ کاری مفید برای ایران باشد و در آن شرایط«صالح بر دفـع خـطرات مـملکت»باشد.شریف امامی از عمال اصلی فساد دانسته شد که میلیونها تومان انـدوخته دارد،بـنابراین چنین فردی کی میتواند پرچمدار مبارزه با فساد باشد.
نخستین تصمیم شریف امامی بازگردانیدن مبدأ تـاریخ کـشور از شاهنشاهی به هجری شمسی بود.حزب به درستی خاطرنشان کرد که شـریف امـامی خود در تصویب آن لایحه دخالت آشکار داشـته اسـت و بـه عنوان رئیس مجلس سنا در این کار مـؤثر بـوده است.به وی یادآور شد که در اواخر اسفندماه سال 1354«اجلاس غیر قانونی مـشترکی از بـه اصطلاح مجلس مقننه برای بـرگزاری آیـین پنجاهمین سـال شـاهنشاهی تـحت ریاست جنابعالی تشکیل شد»یعنی جـایی کـه شریف امامی گفته بود:«بدین منظور جلسهء مشترک مجلسین تشکیل یافته تـا مـراتب ستایش و سپاس خود را به روان پاک آنـ سردار تاریخ و همچنین بـه پیـشگاه وارث خلف لایق و برومندش شاهنشاه آریـامهر تـقدیم داریم،وارث تاجدار هوشمندی...که با اجرای انقلاب شاه و ملت و فرماندهی داهیانه...مـلت خـویش را در مسیر رسیدن به تمدنی بـزرگ قـرار داد...»پیـشنهاد تغییر مبداء تـاریخ تـوسط چکمهلیسان دانسته شد.در ایـن مـیان البته شخص شریف امامی مؤثر بود که در همین دوران ریاست مجلس سنا را بر عهده داشـت.بـالاتر اینکه ظاهرا این پیشنهاد به ابـتکار شـریف امامی انـجام شـده بـود.حزب معتقد بود کـه این آهوگردانی مقدمهای بر تغییر قانون اساسی است،اما نکته این است که این مـطلب نـه در آن زمان بلکه در هشتم خردادماه سال 1356 یـعنی درسـت در زمـانی کـه افـق اوضاع تیرهوتار بـود، گـفته شده بود.در همین ارتباط گفته شد:
«حال خود قضاوت کنید آیا ملت ایران میتواند به کـسی کـه در سـی ماه پیش و بنا به مقتضیات زمان بـر خـلاف قـوانین اسـاسی اجـلاس مـشترک غیر قانونی مجلسین تشکیل میدهد و بر آن ریاست میکند و برای پادشاه مشروطه که حقی جز سلطنت ندارند مقام فرماندهی داهیانهء کشور را تفویض میکند،اعتماده کرده و با موقوف الاجـرا نمودن کار غلطی که خود باعث و بانی آن هستند یا بازنشسته کردن چند افسر عالیرتبه ارتش و یا انحلال سازمان زمان گول بخورد.»
به شریف امامی گفته شد چگونه دستور تـعطیلی کـازینوها و قمارخانهها را صادر میکند در حالی که افتخار تاءسیس نخستین کازینو در رامسر از آن بنیادی است که او مدیرعامل آن است و اکثر کازینوها نیز متعلق به همان بنیاد هستند.از همه خواسته شد فریب شعارهای او را نـخورند و بـار دیگر از«ایجاد رهبری واحد برای ادامه مبارزه و ادامه قاطع و پیگیر آن»سخن به میان آورده شد و اینگونه ادعا شد که«حزب زحمتکشان از سالها پیش هـمیشه مـنادی لزوم اتحاد بوده است.»28
درست در حـولوحوش ایـن وضعیت بود که قرار ملاقات بقائی و شاه گذاشته شد.بدیهی است که این ملاقات در شرایطی روی میداد که شاه دراستیصال مطلق نیازمند این بود کـه او را از وضـع پیشآمده رها نمایند.بـرای ایـن منظور وی با انواع و اقسام افرادی که تصور میکرد میتوانند باعث نجاتش شوند ملاقات میکرد؛اما نکته این بود که شاه به این ملاقاتها و سخنان ردوبدلشده بهایی نمیداد،دلیلش واضح بـود:شـاه تصور میکرد که سرنخ اوضاع جای دیگری است و این راهنماییها و ارشادات کوچکترین اثری در اوضاع نخواهد داشت، به همین دلیل بود که در نهایت تعجب،وی بعد از هرملاقات،درست کاری را انجام میداد کـه در مـلاقاتها خلاف آنـ مورد توافق واقع شده بود.یکی از مهمترین این ملاقاتها با بقائی صورت گرفت.پیش از این ملاقات صـورت گیرد بقائی از یاران نزدیکش خواست که رئوس محورهای مذاکره را برای وی ترسیم نـمایند.یـکی از ایـن افراد دکتر سعید پارسی بود که سناریویی بسیار عجیب و جالب توجه برای شاه طراحی کرد که بـاید از زبـان بقائی در ملاقاتش با وی مطرح میشد.غیر از این،یادداشتهای فراوان دیگری نیز در این ارتـباط وجـود دارنـد؛اما انکار نباید کرد که طرح پارسی که به خط خودش هم نوشته شده اسـت بسیار جالب توجه است.
در این یادداشتها مسائل و موضوعات محتمل البحث مورد کنکاش قـرار گرفته و حتی در برخی از آنـان شـرح گفتگوهای بقائی و شاه نقل شده است.در این ملاقات بقائی به شاه باید یادآوری میکرد که مشکلات با 180 درجه چرخش و استقرار حکومت قانون حل نخواهند شد.برعکس باید ابتدا اعتماد مردم را جـلب کرد.«حکومت به عوامل واقعا معتقد به قانون اساسی» سپرده شود و اوضاع جغرافیایی و قومیت و میزان رشد مردم مورد توجه واقع شود.از دید وی فردی باید نخستوزیری را عهدهدار میشد که«جسور و متهور»بـاش و در«دفـاع از سلطنت مشروطه وحشتی نداشته باشد.»از دید بقائی و یارانش دکتر علی امینی که در این روزها سخن از نخستوزیری او به میان میآمد.فاقد صلاحیت بود و«به علاوه اعتقاد وی به سلطنت مشروطه فاقد پایـه و اسـاس و مبتنی بر مصلحت است،هریک از سران جبهه ملی به همین ترتیب»یعنی اینکه این افراد به علاوه دکتر امینی اعتقادی به سلطنت شاه ندارند و از سر مصلحت آن را ورد زبان خود کـردهاند و هـیچ تضمین و اعتمادی به آنها وجود ندارد.باید به شاه گوشزد میشد که از اشتباه مجدد پرهیز کند زیرا وجود مخالفان مسلمان که اکثریت را تشکیل میدهند و«امروزه پیرو آقای خمینی هـستند»مـولود خـلافکاریهای مسئولان است و امروز شعارهای ایـن مـخالفان«در نـابودی دودمان»خلاصه میشود.
طبق طرحی که به بقائی داده شده بود وی تقسیمبندی بسیار زیرکانه و درعینحال جالبی از آرایش نیروهای در صحنه به شاه ارائه داد.ایـن نـیروها عـبارت بودند از کمونیستها،نیروهای جبهه ملی و نیروهای مذهبی.نـخست ایـنکه وی کمونیستها را به دو دسته تقسیم کرد: گروهی که طرفدار شوروی و چین هستند و تابع دولتهای مزبور و در نتیجه در ضدیت با دولتهای ایـران هـستند و گـروهی که«کمونیستهای مستقل،عدهای جالب توجه،تشکیلاتی و مصمم»هستند.دوم ایـنکه از ملیون تعدادی طرفدار رژیم سلطنت مشروطهاند.«عدهای متظاهر به شعار بالا ولی مستضعف و تحت تاءثیر هرجریان قوی؛روزی طـرفدار آقـای خـمینی روزی دیگر همدست کمونیستها...یعنی جبهه ملی-نهضت آزادی.»گروههای کوچک مثل نـهضت رادیـکال به رهبری مهندس رحمت اللّه مقدم مراغهای اگرچه میانهرو هستند اما تحت تأثیر دیگران قرار مـیگیرند.از دیـگر نـاراضیان باید از اقشار اجتماعی مثل کارمندان و کارگران نام برد که وضع مشخصی نـدارند و تـابع شـعارهای مخالف و قوی هستند.
سومین گروه در این تحلیل نیروهای مذهبی هستند که بیشترین حجم دیـدگاههای وی را بـر مـیگیرند.از دید یاران بقائی راه مهار بحرانها تشبث به قانون اساسی است«ما راهحل معقول بـحران فـعلی را در این میبینیم و قادر به حل آن بر اساس این فرمول هستیم.»در بخشی از این تـحلیل آمـده اسـت:
«آقای خمینی هرکس که باشد،هراحساسی داشته باشد،یک فرد مسلمان مذهبی است و در نـهایت امـر وقتی خطر تسلط کمونیسم را درک کند،حاضر به انعطاف و مصالحه خواهد بود.با او بـدرفتاری شـده و راهـهای برگشت را برای او مسدود کردهاند.او به راهی کشیده شده که شاید مایل به دخول در آن نبوده[!]،ولیـ طـوری عمل شده که برای او راه دیگری جز خودکشی و یا قدم گذرادن در این راه وجـود نـداشته اسـت.به دیدهء دیگری میتوان گفت که یک سیاست قوی خارجی با هدف تغییر رژیم و بـا مـهارت خـاصی پیوندهای ملت را یکی پس از دیگری گسسته است و ماجرای آقای خمینی یکی از این مـسائل اسـت.»
تحلیل بقائی را بنگرید که ریشهء انقلابی به آن عظمت را مسائل شخصی امام و انتقامگیری ایشان به دلیل واقـعیات گـذشته میدانست.در ادامه خاطرنشان شده بود که روحانیت به خودی خود مسئلهای مـهم نـیست و با«حل مسئله آقای خمینی حل مـیشود.»29در سـند بـسیار مهم دیگری استراتژی حزب زحمتکشان در برابر تـحولات سـال 1357 به خوبی ترسیم شده است.این سند نحوهء رخنه و استراتژی شکاف در صفوف انـقلاب را تـوضیح داده است.از دید فردی که آنـ مـطالب را نوشته بـود،«هـرچند نـهضتی که آقای خمینی آن را رهبری میکند یـک نـهضت مذهبی است»اما همه کسانی که زیر شعار حکومت اسلامی جمعند در واقـع خـواهان آن نیستند،بلکه با این تحلیل«اگـر مرکزی به وجود بـیاید کـه برای این عده قابل اعـتماد بـاشد که واقعا خواهان حکومت قانون است از نهضت مذهبی جدا خواهند شد.»این امـر فـقط از دولتی ساخته است که صـادقانه خـواهان اجـرای قانون اساسی بـاشد.اگـر این دولت بتواند چند قـدم در راهـی که ارائه میکند بردارد،«خواهد توانست آن عده را از مذهبیون جدا کند.»از طرفی همه روحانیون«حکومت اسـلامی را خـواهان نیستند زیرا صرفنظر از رقابتهای رهبری،مـیدانند کـه در شرایط امـروز،حـکومت اسـلامی آن هم با وضـع موجود روحانیت و مملکت،قابل پیاده شدن نیست.»بنابراین:
«ما مـیتوانیم بـا جلب این عده آقای خمینی را مـتقاعد کـنیم کـه حـرکتهای خـود را با قانون اسـاسی مـنطبق نماید.به جرأت میتوانیم بگوییم که هیچکس حتی مهندس بازرگان قادر به چنین ابتکاری نیست.چـه عـلاوه بـر جنبههای شخصی،دولت باید مورد اعتماد شاه بـوده،بـرای طـرف دیـگر لااقـل قـابل مطالعه و تأمل باشد که بتوان از این فرصت تاءمل و مطالعه در تحکیم پایههای حکومت استفاده کرد.»
توصیه میشد دولتی که برای رهایی کشور از وضعیتی که در آن گرفتار آمده بود تـشکیل میشد نباید با گروههای مخالف ائتلاف نماید،زیرا معمولا ائتلاف با دستهها و احزاب سیاسی برای جلب حمایت آنان انجام میشود.حال آنکه حزب او هیچگاه با کمونیستها ائتلاف نخواهد کرد.جـبهه مـلی فقط یک پوشهء فاقد اوراق است و«مذهبیها(یعنی آقای خمینی)30حاضر به شرکت در دولت نخوهند بود.»دولت ائتلافی نمیتواند تصمیمات آنی بگیرد و البته دولت باید از یک عده مطمئن و فعال تشکیل گردد.از آنـطرف«ارتـش با اقدامات اخیر لکههایی برداشته(اویسی، خسروداد و فرمانداران نظامی اصفهان،قم،مشهد و غیره)31برای استحکام موقعیت پادشاه چنین چهرههایی باید از طرف خود شـاه کـنار گذاشته شوند.»نویسندگان متن در بـند هـفتم تبیین دستور العملهای پیشنهادی خود چنین ابراز عقیده کردهاند:
«مقابله با آقای خمینی راه مناسب و مفیدی نیست و باید با او کنار آمد.چنانچه ما دولت را تشکیل مـیدهیم،کـمونیستها که ما را به خـوبی مـیشناسند،مخالفت خود را تشدید خواهند کرد و از طرفی ما چون اعتقاد به آزادی داریم[!]آنها با استفاده از این فرصت و در دست گرفتن ابتکار از آقای خمینی جدا خواهند شد.برای ما این امکان وجود دارد کـه آقـای خمینی را تشجیع به مخالفت با کمونیستها بکنیم پس وقتی کمونیستها از زیر پوشش مذهب32بیرون آمدند آن وقت آقای خمینی واقعیتها را بهتر درک خواهند کرد.مهم برای ما این است که خطر را به نـحوی مـلموس به ایـشان نشان بدهیم و آن وقت با توجه به طبیعت مذهبی ایشان این اطمینان وجود دارد که ایشان بین اجرای کـامل قانون اساسی و خطر کمونیسم33اولی را انتخاب کنند».
این توصیهها جنگ روانی بـسیار سـنجیدهای بـود.باید یکی،دشمن فرضی خلق میشد تا با حمله به آن و هراسانیدن مردم،انقلاب را منحرف ساخت.این دشـمن کـمونیستهای فرضی بقائی بودند که برای تودههای مردم شناختهشده نبودند.توصیه شده بود کـه بـرای اجـرای قانون اساسی باید انعطاف به خرج داد«ما و لو پنج روز در دولت باشیم و کنار برویم در فردا پسفردا بـه عنوان مهرهای مطمئن و اصیل34مورد توجه خواهیم بود.»نباید از ابتدا همه چیز را گـفت«البته شاءن ما دروغ گـفتن نـیست[!]ولی نباید هرچیزی را علنی کنیم،ما میخواهیم دولتی در محدودهء قانون اساسی تشکیل بدهیم پس باید دولت به همه جا تحکم داشته باشد اگر[شاه]این را بپذیرند،یعنی محدودهء قانون را،نباید در ابتدا و حتی الامکان تصریح کـنیم که لازمهء این کار شرایط علی خان است.وقتی فرمان صادر شد اینها قابل حل است.اگر حل نشد کنار میرویم با وزنی سنگینتر و آبرویی بیشتر.»
خواسته شد که در ملاقات بـا شـاه باید اختیارات دولت مشخص باشد و باید دولت طرف اعتماد او باشد.اگر چنین اعتمادی نیست،توفیقی در کار نخواهد بود و اگر اعتماد هست باید دست دولت کاملا باز باشد که در چارچوب قانون اساسی ادامـهء فـعالیت دهد.رفتار شاه باید به گونهای باشد که با تلاشهای دولت برای جلب اعتماد مردم تطبیق کند و حتی شاه نباید یک بازدید بدون برنامه به عمل آورد.باید حساب حیثیت حـزب را هـم کرد،اگر شاه قولی بدهد اما به آن عمل نکند ضایعه به بار خواهد آمد و«این نه به صلاح ایشان است و نه خود ما و نه مردم و مملکت،پس بهتر است قـول مـتقابل بـگیریم زیرا اگر قول بدهند و زیـر آنـ بـزنند دیگر نباید انتظاری از ما داشته باشند و ما ناچار خواهیم شد برای حفظ حیثیت خود به راهی برویم که هیچوقت نرفتهایم،پسـ جـنگ اول(البـته پس از صدور فرمان)35به از صلح آخر است.»36
این مـطالب بـسیار مهم در واقع استراتژی حزب در دورهای بود که بحرانها از هرسوی رژیم پهلوی را در کام خود فروبرده بود و ابتکار عمل را از شاه سـلب کـرده بـود.
نویسندگان این مطالب و مشاورین نزدیک بقائی مطمئن بودند که شـاه بالاخره وی را به نخستوزیری منصوب خواهد کرد.به همین دلیل این دورخیز باید مبنایی نظری میداشت. بقائی باید بـا شـاه ایـن مطالب را عنوان میکرد تا شاه در عین اینکه به او اعتماد مینماید،قـدرت ابـتکار عمل را نیز در دستان بقائی باقی گذارد.اینها در واقع برنامههای بلندمدت حزب زحمتکشان و تیمی از نخبگان این حـزب بـود کـه نسبت به سلطنت وفادار بودند و آن را بهترین عامل برای جلوگیری از پیروزی انقلاب مـیدیدند.کـسی کـه این رهنمودها را نوشته بود فردی مطلع بود و از دقایق امور و نیز موازنهء نیروها تحلیل مـشخصی داشـته اسـت.به همین دلیل برای کسی که به بقای سلطنت باور داشت این بهترین اسـتراتژی بـه شمار میآمد.
در گزارش منصور رفیعزاده در کتاب شاهد آمده است که این شاه بـود کـه تـقاضای ملاقات با بقائی کرد.اما طبق اسناد موجود این بقائی بود که به شـاه ایـن پیشنهاد را ارائه داد.تقاضای ملاقات،بعد از ماجرای آتش زدن مسجد جامع کرمان بود.تـحلیل حـزب زحـمتکشان در مورد این فاجعه این بود عدهای از درون خود رژیم به این اقدامات متوسل شدهاند مـیخواهند کـاری کنند که«دیگر هیچکس در مقام دفاع از رژیم سلطنت مشروطه و یا حداقل دودمـان[پهلوی]نباشد و هـمه یـککاسه شده و تغییر رژیم را بخواهند.اینکه چه سودی از این راه عاید این دسته افراد میشد و به چـه دلیـل بـاید به چنین ریسک بزرگی که آیندهاش نامعلوم بود دست میزدند امری اسـت کـه در این تحلیلها،بدان پرداخته نشده است.از دید حزب هدف این تحرکات،بستن راه هرگونه تفاهم،میان رژیـم و مـردم است؛لذا هرنوع رابطهای«بین ما و مقام سلطنت»قطع میگردد و «اینجاست که بـاید خـیلی بهوش باشیم آن هم در شرایط امروز»زیرا مـمکن اسـت کـه مردم مدتی مرعوب شوند اما قطعا جـریتر خـواهند شد و«شاید سازمانهایی در داخل سازمان[امنیت]باشند که زمینه را طوری فراهم میکنند که هرکس در مـقابل عـمل انجامشده قرار بگیرد.در این مـورد شـاید آژانسهای خـارجی هـم دخـیل باشند.فرض دیگر این است کـه خـود او[شاه]تصمیم میگیرد و دستور میدهد.»[!]37
به هرحال،بعد از حادثهء آتش زدن مسجد کرمان بـود کـه بقائی تقاضای ملاقات با شاه کـرد.در مورد اینکه بقائی در ایـن مـلاقات چه چیزهایی را باید عنوان نـماید سـناریوهای گوناگونی تدوین شد و به صورت مکتوب در اختیارش قرار گرفت،که اجمالا به آنـها اشـاره شد.بقائی وقتی میخواست تـصمیم مـهمی بـگیرد از نزدیکان حزبی خـود مـیخواست نظرشان را اعلام نمایند و حـتی در یـک مورد در سال 1358 از تودههای حزبی نیز خواست نظر خود را در مورد بازنشستگی سیاسی وی اعلام نمایند.بـه هـرحال در این ایام تعدادی سناریو برای ایـنکه بـین او و شاه چـه مـطالبی ردوبـدل شود تدوین شد و تـوصیه شد که اگر شاه به بقائی پیشنهاد نخستوزیری داد او چه باید بکند و در این زمینه باید بـه شـاه چه مطالبی را گوشزد نماید و برنامهء خـود را نـیز بـه اطـلاعت وی بـرساند.در یک مورد از اسـناد مـهمن به جای مانده از وی مشروح مذاکراتش با شاه آمده است،که بسیار اساسی است.در این ملاقات بـقائی خـاطرنشان کـرد که «غرب نمیتواند ناظر عدم ثبات ایـنجا بـاشد،خـواه ایـن مـطلب خـوشایند ما باشد یا نباشد و این خطرناک است و نباید گذاشت کار به اینجا برسد.»در این مذاکرات یادآوری کرد که چند بار جان و حیثیت خود و دوستانش را به خطر انـداخته است تا قانون اساسی حفظ شود.«بر این اعتقاد که مخصوصا با توجه به موقعیت جغرافیایی مملکت هررژیمی غیر از سلطنت مشروطه خطرناک است.»او صلاح را در این دید که شریف امامی بـرکنار شـود و خودش پیشنهاد شاه را دایر بر پذیرش نخستوزیری -که این هم در واقع پیشنهاد بقائی بود-قبول کند.
بقائی یادآوری کرد که در گذشته دو بار پیشنهاد نخستوزیری را رد کرده است،اما توضیح داد:
«ولی امـروز احـساس میکنم که عدم قبول آن از ناحیهء من و یا تفویض آن به شخص دیگری برای آینده مملکت خطرناک است.اعلیحضرت حتما باید اعتماد کامل به نـخستوزیر مـقتدر داشته باشند و آن شخص باید در شـرایط و اوضـاع و احوالی باشد که بتواند محل وثوق جامعهء روحانیت باشد که به صداقت او اعتماد نمایند و متأسفانه واجد این شرایط منحصرا منم.»[!] خاطرنشان شد که وی اکـنون در وضـعیتی قرار دارد که برای حـفظ قـانون اساسی و حفظ سلطنت مشروطه و مقام سلطنت باید نظر روحانیون را جلب نماید.اگر آنان فکر کنند که او مثل دیگران است توفیقی به دست نمیآید:«عدم توفیق شخصی که از آن پرهیز دارم به جـای خـود،نگران این هستم که اگر من موفق به دفع خطر در حال حاضر نباشم وضعی به وجود آید که به ایرانستان منجر گردد.»38او خواست فرمان نخستوزیری طوری نوشته شود که هـرکاری دولتـ انجام دهـد،نماینده تمایل شاه برای خواستههای مردم باشد و مردم اعمال دولت را ارادهء شخص شاه بدانند و«خلاصه برداشت بـاید طوری باشد که گناه بحران موجود به گردن آنهایی که مـأمور کـار بـوده و آن را به وجود آوردهاند بیفتد.»
بقائی گفت که برنامههایش را به مجلس خواهد داد و اگر تصویب شد و روحانیون آن را جدّی تـلقی کـردند،با آنان وارد مذاکره خواهد شد و خواستههایشان را بررسی میکند اما«قبل از تصویب برنامه دولت نـباید مـطلقا امـتیازی بدهیم و امتیازات باید طوری داده شود که متقابلا بهره بگیریم.» توضیح داده شد که با اقدامات مـثبت و مجازات خلافکاران کدورتها از بین خواهد رفت و مسائل به بوتهء فراموشی سپرده خواهد شـد.در مورد پرسش شاه در خـصوص نـظر وی درباره ساواک گفت:«ما مخصوصا با توجه به موقعیت جغرافیایی و لزوم داشتن اطلاعات لازم در مورد فعالیتهای کمونیستی باید آن را داشته باشیم،ولی افکار عمومی انحلال آن را میخواهد باید به ترتیبی وظایف اطلاعاتی آن را به قسمت دیـگری محول کنیم و خودش را منحل نماییم.»و در نهایت خواسته شد که اگر شاه از عملکرد دولت او ناراضی بود صراحتا بگوید تا خود کنارهگیری کند و اجازه ندهد که اشخاص و یا گروههایی با اطلاع از تمایلات شاه در کـار دولت کـارشکنی نمایند و موجبات سقوط وی را فراهم آورند.39
ظاهرا بعد از این ملاقات بود که بقائی مصاحبهای مطبوعاتی ترتیب داد و در آن نقطهنظرات سیاسی خود را طرح کرد.محور بحث او در مورد سیاستهای شریف امامی بود.او به برگزاری مـسالمتآمیز نـماز عید فطر اشاره کرد و یادآور شد که این امر خود«دلیل بر این است که شیشه شکنها و آتشافروزها این مردم که نمازگزارند و راهپیمایی و تظاهرات کردند نبودند.»وی از رسانههای جمعی انـتقاد کـرد که«هرشب میبینید چند صفحه از روزنامهها به انتشار اخبار سیاسی گروهها و احزاب و حتی احزاب جدیدی که موجودی آن از همان مؤسس تجاوز نمیکند اختصاص دارد ولی گویی حزب زحمتکشان که در حال حـاضر شـدیدترین مـخالف دولت است وجود ندارد.»دکتر بـقائی ضـمن ارائهـ گزارشی مختصر از فعالیتهای خود در گذشته،ابراز عقیده کرد که«بعد از 15 خرداد تنها ما بودیم که به حمایت حضرت آیت اللّه العظمی آقـای خـمینی بـرخاستیم و هیچیک از گروههای سیاسی کاری نکردند.»[!]وقتی هم مـنصور لایـحهء کاپیتولاسیون را به مجلس برد،«باز هم ما بودیم که به تنهایی اعتراض کردیم و مـبارزه کـردیم تـا همان دولت عدم استفاده از آن را اعلام کرد.»[!]از دید وی بنا بـه موقعیت،اگر ضرورتی داشت از سوی حزبش فعالیتی انجام میگرفت ولی در موارد دیگر که ضرورتی دیده نمیشد سکوت پیشه مـیشد:«اگـر مـا تابع احساسات میبودیم،هرروز میبایست اعضای خود را به زندان و یا کـشتن مـیدادیم.چون کمترروزی بود که عمل خلاف قانونی نشود و طبعا خیلی زود از پا درمیآمدیم و امروز وجود نداشتیم که بـا اسـتفاده از مـوقعیت،قدم مهمی در راه آزادی و استقلال برداریم.»
نتیجه گرفته شد وقتی کسی در مقام رهبری مـبارزه اسـت بـاید به حقایق و واقعیتها توجه کند و نباید تابع احساسات باشد،«ما همیشه اینطور فکر کـردهایم و مـخالفین آن را وسـیله تبلیغات علیه ما قرار دادهاند.»
دکتر بقائی بار دیگر خاطرنشان کرد هرکس که مـسئولیت ادارهـ کشور را در دست میگیرد باید به موقعیت جغرافیایی ایران توجه داشته باشد.پیشبینی شـد اگـر دولت بـه فشارهای خود ادامه دهد امکان تجزیهء کشور وجود دارد.«و اگر نحوهء تغییرات یا تحول،حـساب نـشدهباشد باز هم همین خطر هست.»پرسیده شد آیت اللّه خمینی در برابر شاه موضع جـدّی و سـازشناپذیر دارد.بـا این وصف آیا شما باز هم از ایشان تبعیت میکنید.وی پاسخ داد:
«اولا یک روحانی آن هم مرجع تـقلید هـرگز دشمنی شخصی با کسی و مقامی پیدا نمیکند.ایشان هرمبارزهای دارند بر انـگیزه مـذهبی و انـسانی است و مصلحت جامعهء اسلامی را در نظر میگیرند.از مجموع نوارها و اعلامیههایی که صدور آنها از ناحیه ایشان بـرای مـا مـسلم است، هرگز تغییر نظام مملکتی استنباط نشده[!]بلکه تغییر شخص مطرح اسـت.پس اگـر وضعی به وجود آید که ایشان اطمینان پیدا کنند که قانون اساسی دقیقا اجرا شده و در آیـنده نـیز خطری آن را تهدید نکند آن وقت مصلحت جامعه مسلمان ایران هرچه اقتضا بـکند و لو ایـنکه مخالف نظر قبلی ایشان باشد آن را خواهند پذیـرفت.»
بـقائی در مـورد اعتقاد به نظام شاهنشاهی گفت که حـزب وی بـه قانون اساسی پایبند است و رژیم مشروطهء سلطنتی جزئی از قانون اساسی است،تا وقـتی کـه از طریق قانونی تغییری صورت نـگرفته اسـت همین قـانون در نـظر حـزب محترم است؛اما هرتغییری در قانون اسـاسی بـاید از طریق قانونی باشد.جلوگیری از اجرای قانون موضوعه بر اساس ارادهء فردی،دیـکتاتوری اسـت که البته همیشه خطرناک است و در ایـن زمینه صالح و غیر صـالح وجـود ندارد.وی اعلام داشت که بـه دو دلیـل حاضر است نخستوزیری را قبول نماید.نخست تکلیف کمیتهء مرکزی حزب و دیگر وضع بـحرانی کـشور.اگر کسی بتواند رفع بـحران کـند حـتی اگر حیثیت او از بـین بـرود باید این کار را انـجام دهـد:«بلی اگر در شرایط قانون اساسی این مسئولیت به من محول شود و مطمئن شوم کـه قـانون اساسی دقیقا و تماما اجرا خواهد شـد آن را خـواهم پذیرفت.مـگر مـعترضین چـه میخواهند؟»
در مورد وحدت با جـبههء ملی گفت که در اعلامیه سال 1356 خود وحدت را گوشزد کرده است و حل مخالفتها باید برای وقـتی گـذاشته شود که آزادی محقق شده باشد؛امـا در مـورد کـمونیستهای:«مـیدانید کـه یکی از اصول مـرامی حـزب ما مخالفت با کمونیسم است ولی باید توجه داشت که اولا این مخالفت به معنی مخالفت با دولت اتـحاد جـماهیر شـوروی نیست.ثانیا آن عده از کمونیستها از نظر مـا بـه کـلی مـطرودند کـه رشـتهای در کشورهای بیگانه دارند و الاّ آنهایی که افکار کمونیستی دارند و درعینحال به مملکت خود علاقهمندند،مطرود نیستند.»
وی اعلام کرد که این دسته از کمونیستها در محیط آزادی اجازهء فعالیت دارنـد.باید گذاشت اینها از زیر زمین خارج شوند آنگاه با منطق قوی قانع خواهند شد که اشتباه میکنند.در مورد نفت توضیح داد که دنیا به نفت ایران احتیاج دارد و نفت ذخیرهء ملّی مـاست.مـا ناگزیر از فروش آن هستیم،اما باید آن را به قیمت عادلانه بفروشیم.در مورد اسلحه نیز هروقت دنیا از خرید آن دست کشید،ایران هم همین کار را خواهد کرد.برای دفاع از کشور و قومیت ایـرانی خـرید اسلحه لازم است اما نباید زرّادخانه تشکیل داد و خرید اسلحه نباید بهانهء بازگرداندن پولهایی باشد که از طریق فروش نفت به دست آمده است.40
حزب زحـمتکشان و دولت شـاهپور بختیار
به رغم همه پیـشبینیها و تـمهیداتی که اندیشیده شد پست نخستوزیری به بقائی داده نشد. دلیل امر بر ما معلوم نیست.انقلاب به سرعت پیش میرفت و در اینجا بود که مرحلهء چـهارم اسـتراتژی بقائی برای جلوگیری از تـعمیق انـقلاب و نه لزوما جلوگیری از آنکه دیگر عملا غیر ممکن شده بود،مطرح شد.اینبار مقام نخستوزیری ابتدا به ارتشبد غلامرضا ازهاری داده شد.بقائی بارها و بارها در مورد خطر واگذاری قدرت سیاسی بـه مـقامات نظامی هشدار داده بود و این هشدارها از دورهء رزمآرا که به شدت مورد نفرت او بود،شروع شد و تا این زمان ادامه یافته بود.شاه به نظریات او توجهی نکرد و قدرت سیاسی را به ازهـاری داد.هـشدارهای او جدّی تـلقی نشد؛زیرا اجرای آن طرح عملا غیر ممکن بود.مسئله این بود که در شطرنج سیاسی آن روز،بقائی کارهای نـبود که از پس حل بحران برآید و شاه خود بهتر میدانست که علیرغم لاف و گـزافهای بـقائی کـسی از نیروهای انقلاب به او اعتمادی ندارد.در این دوره تمامی مطبوعات تعطیل و بسیاری از دستاندکاران سیاسی کشور دستگیر گردیدند.بر شـدت فـشارها افزوده شد اما کوچکترین خللی در عزم مردم برای سرنگونی رژیم ایجاد نشد.در ایـن دوره البـته حـزب زحمتکشان ساکت بود و دورادور شاهد تحول اوضاع بود.بقائی میدید که رژیم با سرعتی باورنکردنی در مـعرض سرنگونی و فروپاشی بافتهای سیاسی،اجتماعی،و اقتصادی است.در واقع بعد از آنکه ازهاری جای خـود را به بختیار داد،همه شـاهد بـودند که در مواضع حزب زحمتکشان آشکارا تحولی صورت گرفته است.این مواضع درست در حالی صورت میگرفت که قدرتهای بزرگ صنعتی هم به این نتیجه رسیده بودند که شاه رفتنی است و از آنجایی کـه روحیه خود را به طوری باور نکردنی از دست داده است،دیگر هیچ امیدی به بقای او نیست.نخستین بار در دولت بختیار بود که یکی از اعضای حزب که در این دوره تئوریسین و استراتژیست تشکیلات هم به حـساب مـیآمد،یعنی دکتر سعید پارسی،بیانیه شدید اللحنی را از سوی بقائی علیه نخستوزیر منتشر کرد.در این بیانیه که خطاب به«جامعه محترم مطبوعات» نوشته شده بود از«توطئه خطرناکی که جهانخواران رنگارنگ بـرای تـارومار کردن نهضت عظیم مذهبی ما تدارک دیدهاند»خبر داده شد!
لحن بیانیه به مواضع گذشته حزب کوچکترین شباهتی نداشت و از همین روی معلوم بود که کاسهای زیر نیمکاسه است.از دستهای پلید و اهـریمنی کـه برای پایمال کردن خون جوانان مبارزه و شهید ایران که«در راه دین و استقرار حکومت ملی قربانی شده و میشوند»یاد شد و اینکه قرار است نهضت تضعیف شود و در بین مبارزان چنددستگی تولید گـردد و مـسیر مـبارزه منحرف شود.نوشته شد کـه نـزدیک بـه یک قرن است که روزنامهء شاهد ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران«این بزرگترین سند مبارزات درخشان ملت ایران»در محاق توقیف افـتاده اسـت و«زبـان ما و حتی دست و پای ما را بسته و سگان خـونخوار و تـهمتزنان غدار را گشاده و به جان ما انداختهاند.»گفته شد در دوران بعد از 15 خرداد 1342 آنها بودند که از مراجع تقلید خواستند«حضرت آیت اللّهـ العـظمی خـمینی»را به عنوان عالیترین مرجع تقلید جهان تشیع اعلام نمایند و بـه دنبال آن«توطئه دولت اسد اللّه علم را که میخواست ایشان را در محکمهء نظامی محرمانه محکوم به اعدام نماید خنثی کردند»،امری کـه دروغـی واضـح و کتمان حقیقتی تاریخی بود.از مخالفتهای حزب زحمتکشان با تأسیس حزب فـراگیر رسـتاخیز سخن گفته شد و اینکه پس از بپا خاستن ملت ایران از جنبش آنها حمایت کردند!از فروپاشی قریب الوقوع«کـاخ فـرعون و فـرعونیان»سخن به میان آمد و اینکه شریف امامی خواست«حکومت ستمگرانه اربابان خـود را در لبـاسی دیـگر و نقابی دیگر» تثبیت نماید.جالب اینکه باز هم منظور از فرعون و فرعونیان شخص شاه نـبود،هـنوز هـم کوچکترین حملهای علیه شاه صورت نمیگرفت و اطرافیان او مورد پرخاش واقع شدند که با اقـدامات خـود،سلطنت پهلوی را در آستانهء انقراض قرار دادهاند.گویی شاه از تحولات کشور در دوران استبداد مطلقهء خـود بـیخبر بـود و انگار که آن تحولات بدون خبر او صورت گرفته است،از دولت ازهاری چیزی گفته نشد و بـعد از شـریف امامی به حمله به بختیار پرداختند.او را به عنوان«دکتر شاهپور بختیار عامل شـرکت نـفت سـابق،مظهر استعمار انگلیس و یار نزدیک تودهایهای وطنفروش که مصداق کامل توده نفتی بوده و میباشند»مـعرفی کـردند و اینک با وجود او «خطر بنیانبرانداز اتحاد خبیث سرخ و سیاه در بلعیدن کشور مـا»انـکارناشدنی اسـت:
«توطئهگران یا اتحاد پلید سرخ و سیاه دست از اعمال شیطانی خود نکشیدند و برای ایجاد نفاق و چـنددستگی در صـفوف مـبارزات ملت صحنهء تازهای ساختند و در صدد حادثهآفرینی دیگری شدند که آن روی کار آوردن حکومت سـوسیالدمکرات آقـای دکتر شاهپور بختیار است.»
در این اعلامیه از رنگ و لعاب دادن به گذشته سیاسی بختیار«این یگانه عامل اسـتعمار»تـوسط رادیوهای بیگانه سخن به میان آمد و خاطرنشان شد که در دورهء ملی شـدن صـنعت نفت روزنامهء شاهد وی را افشا کرده است و از روابـطش بـا شـرکت نفت پرده برداشته است.گفته شد هدف رادیـوها بـیگانه از بزرگ کردن بختیار این است که«خلأ حتمی الوقوع قدرت را در ایران به وسـیلهء ایـشان پر کنند و منافع اهریمنی خود را از ایـن دولت کـه دستپروردهء خـودشان اسـت بـه چنگ آورند.» نخستین گام برای ایـن مـنظور دادن آزادی عمل به حزب توده دانسته شد تا«اتحاد توده نفتی را بـار دیـگر از خفا به آشکار بکشانند و با دسـت سیاه و اهریمنی خویش جـنگ داخـلی را بدان سان که مطلوب اربـابان اسـتعمارگر ایشان است در کشور ما به راه اندازند.»هشدار داده شد که در صورت سقوط شاه قـرار اسـت خوزستان را به عنوان«عربستان آزاد»و بـلوچستان را بـه عـنوان«اتحاد پشتونستان»اعـلام نـمایند و یا اینکه مثل کـامبوج زیـر نام جبههء متحد نجات ملی کامبوج به وسیله حزب کمونیست،ایران را تسلیم اربابان سـرخ و سـیاه خود نمایند:«این است هدف رویـ کـار آمدن دولت سـوسیالدمکرات آقـای دکـتر بختیار یا در حقیقت دولت تـوده نفتی جدید.»دکتر بقائی از مردم خواست این مطالب را حمل بر گزافهگویی و دشمنی شخصی با بـختیار نـنمایند و اصحاب جراید تلاش کنند تا ایـن اظـهار نـظر در بـین مـردم منتشر شود.بـه نـمایندگان مجلس توصیه کرد که به بختیار رأی عدم اعتماد بدهند«تا باشد که این کوشش والای شـما نـدای حـقطلبانهء ما مردم خاصه زعمای بزرگ دینی را بـرای مـقابله و چـارهاندیشی و کـوشش بـیشتری مـهیا سازد و سخنرانان بزرگوار مذهبی که پرورشدهندهء مکتب اسلام و مذهب تشیعاند در اینباره مساعی لازم را مبذول دارند و پیروزی ملت و دین را به حد اعلی نزدیک سازند.»در زیر متن،نام دکـتر بقائی دیده میشد.
متن اولیه این اعلامیه درست 32 روز پیش از پیروزی انقلاب نوشته شده است.این متن به عباس دیوشلی از اعضای قدیمی حزب داده شد تا آن را حل و اصلاح نماید.دیوشلی بعد از اصـلاحات خـطاب به بقائی نوشت:
«قربانت شوم،مغز فرسودهام دیگر به درد کاری نمیخورد ولی شما باور نمیفرمایید،چه میشود کرد.به هرحال مرد غرقه گشته جانی میکند،بنده هم جان کندم و لاطـائلاتی بـه نوشتهء آقای دکتر پارسی کاستم و افزودم و خود چیزی بیهودهتر از بیهوده[یعنی همین مطالبی که نقل شد]تهیه کردم و تقدیم داشتم و لطف آقای قنائیان مرا از رنـج از سـفر به شهر و برگشت نجات داد،41از چـرندنویسی پوزش مـیخواهم،حتی یک بار هم نخواندهام شرمندگی را.دیو.»42متن نامه به اندازهای گویاست که ما را از هرگونه تحلیلی بینیاز میکند.رهبران حزب حتی به مطالبی کـه بـالاتر آمد و از نظر شرایط تـاریخی کـشور هم ارزشی نداشت،بیاعتقاد بودند.اینان از سر همرنگی با جماعت این بیانیه را نوشتند.بیانیهای که طبق شواهد موجود حتی در انتشار وسیع آن تردید وجود دارد.جالب این است که حتی تاریخ امـضای نـامه نیز به تقویم شاهنشاهی آمده است،یعنی تقویمی که بقائی مدعی است با آن مخالف بوه است.
حزب زحمتکشان به هیچ نخستوزیری در دورهء بعد از هویدا به اندازهء بختیار حمله نکرد. در مـتنی دیـگر باز هـم وی از عوامل شرکت نفت انگلیس و ایران شناخته شد.گفته شد بختیار در سالهای ملی شدن صنعت نفت به مـنظور شکستن قدرت حزب زحمتکشان در تقویت تودهایها که آن زمان با شرکت نـفت مـتحد بـودند،کوشیده بود.همین مطلب را به عنوان اتحاد توده نفتی مینامیدند.از دید حزب این امر باعث شد کـه نـهضت ملی توسط عوامل توده نفتی به شکست منجر شود:
«با توجه به فـرمانروایی[سهام السـلطان]بیات و دکـتر فلاح دارندهء مدال کلهء سگ[!]از امپراطوری انگلستان بر نفت ملیشدهء ایران صدای اعتراض از هرسویی بـلند شد.امروز هم با صراحت اعلام میداریم که این عامل استعمار فقط بـرای اختلال در نهضت مذهبی و مـلی ایـران به قدرت غیر قانونی رسیده است.»
از دید حزب،ماءموریت بختیار این است که اولا مسیر نهضت مذهبی را به سوی یک نهضت ظاهرا اجتماعی بکشاند و بین ملت و مذهب تفرقه ایجاد کند و ثانیا مـیخواهد در نهایت «نهضت پرشور مذهبی»را منحرف نماید.حزب به همین دلیل با نخستوزیری وی مخالف است و موافقت خود را با«نهضت اصیل مذهبی مردم»اعلام میدارد.43
این موافقت نیز صادقانه نبود،هدف این بـود کـه اهداف و بسترهای انقلاب را اموری صوری و ظاهری معرفی نمایند و از تعمیق انقلاب در ساحتهای مختلف سیاسی،اقتصادی و اجتماعی جلوگیری به عمل آورند.
این متن حداقل توسط سه تن حک و اصلاح شده بود،زیـرا در آن سـه نوع خط دیده میشود که هرکدام چیزی را افزوده و یا کاستهاند.همین تذبذب خود نشانی از عدم صداقت آشکار نویسندگان بیانیه بود.این متن نهایی بیانیه بود که گوشههایی از آن ارائه شد.بـیانیهای کـه تصور نمیرود منتشر شده باشد.تأکید حزب بر«نهضت مذهبی»مردم ایران بدون انگیزه نبود.در حقیقت آنان اهداف انقلاب را نه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی،بلکه اجرای صرفا مناسک و مراسم مـذهبی مـیدانستند و بـه این دلیل با بختیار در مـیآویختند کـه بـه گمان آنان گویا وی سطح انتظارات مردم را بالاتر میبرد.گویی بختیار نخستوزیر شاه نبود و مردم نیز انتظاری جز واژگونی رژیم پهلوی داشـتند.ایـنکه بـختیار-البته از سر عوامفریبی-از«نهضت ملی»مردم ایران سـخن بـه میان میآورد جای تردید نیست؛اما نکته این است که بقائی و یارانش با علم به این موضوع در برابر آنـ اظـهارات مـیگفتند که خواستههای مردم اساسا سیاسی و اجتماعی نیست و هدف اصلی صـرفا برپا داشتن شعایر دینی در جامعه است و هرشعاری که علیه این مضمون داده شود به مثابهء انحراف جنبش از مـسیر اصـلی تـلقی میشود.
در نسخه دستنویس اعلامیهای دیگر جایی که از«جنبش مذهبی»ایران کـه تـوسط«جامعه روحانی و زعامت حضرت آیت اللّه العظمی خمینی رهبری میشود»سخن به میان آمده بود روی لغـات«و زعـامت حـضرت آیت اللّه العظمی خمینی»خط کشیده شده و عبارت صحیحتر حذف شده بود.در ایـن مـتن نـیز همیشه واژههای جنبش مذهبی داخل گیومه گذاشته شده و بر آن تاءکید شده است.اظهار شـد بـختیار قـبل از اینکه مجلسین به او ابراز تمایل کنند از تریبون رادیو و تلویزیون استفاده کرد«تا با اعـلام غـیرقانونی بودن رژیمی که از آن باید فرمان و رأی اعتماد بگیرد،بتواند افکار روشنفکران و ناراضیان را به خـود جـلب کـرده»و در برابر جنبش مذهبی«دکان نهضت ملی باز نموده و در برابر حکومت اسلامی حکومت سوسیالدمکرات بـنا نـهد.»منظور این بود که جرم بختیار این است که به رژیمی که بـاید از آن دسـتور بـگیرد بیاعتماد است.بختیار نام رهبرانی را که«به هر حال متعلق به تاریخند»پیش میکشد تـا«رهـبران در قید حیات نهضت مذهبی را به سینه فراموشی بسپارد و رژیم هم به ایـن وهـم و گـمان به این خفت تن در داد.»بنابراین اطلاق عنوان نهضت ملی و یا نهضت دمکراتیک به جنبش عـظیمی کـه ایـنک به صورت یک جنبش مذهبی نمایان شده است جز ایجاد تفرقه و نـفاق سـود دیگری ندارد:
«حزب زحمتکشان ملت ایران همیشه در کنار این جنبش مذهبی و زعیم بزرگ آن حضرت آیت اللّه العـظمی خـمینی خواهد بود،همچنانکه از روز اول این دعوت را لبیک گفته و به یاری و حمایت این جـنبش و مـعظم له برخاسته است.»[!]44
در بیانیهای دیگر،دورباره،ضمن مـحکوم کـردن دولت بـختیار و اشارهای مجدد به سوابق او در دورهء ملی شـدن صـنعت نفت آمده بود:
«حزب زحمتکشان ملت ایران با توجه به سوابق و اسناد مـوجود شـخص او را برای همیشه بیاعتبار دانسته و دولت او را بـه دلایـل بسیار،غـیر قـانونی اعـلام میدارد.»45
البته نخستین دلیل غیر قـانونی بـودن دولت بختیار از دید حزب این بود که برکشیده شاه نیست و دولت به وی تحمیل شـده اسـت.در پیشنویس این اعلامیه جملهء اخیر ابـتدا به این شکل بـود: «...بـه دلایل بسیار و به پیروی از آیـت اللّه خـمینی»که روی لغات به پیروی از آیت اللّه خمینی خط کشیده و حذف شده است.واضح اسـت کـه دولت بختیار هیچگونه پایگاهی در بین مـردم نـداشت.مـضافا اینکه سران رژیـم گـذشته و نیز ژنرالهای ارتش بـا وی مـیانهای نداشتند.بنابراین دربارهء اهمیت دولت او اغراق لازم نبود.
بختیار در زمانی پست نخستوزیری را قبول کرد کـه حـتی سران دولتهای آمریکا،انگلیس، فرانسه و آلمـان نـیز شانسی بـرای بـقای شـاه نمیدیدند.پس او نمیتوانست در اصل حـرکت مردم تغییری ایجاد نماید.تاءکید حزب زحمتکشان بر جنبش مذهبی آن هم در دورهء بختیار ناشی از ایـن مـعنا بود که نخستوزیر سطح تقاضاها و خـواستههای مـردم را مـیدانست و ایـنگونه اظـهانظر میکرد که بـه آن وقـوف دارد و تلاش میکند این خواستهها را برآورده نماید،که البته این وعدهها برای آرام ساختن اوضاع بود و بس.
بـه یـاد آوریـم که حزب و شخص بقائی معتقد بودند:نـباید بـه مـردم امـتیازی داد.پسـ از دیـد حزب شعارهای بختیار باعث میشود تا نهضتی که به گمان آنها سطح تقاضای آن فقط اجرای مراسم دینی و اهداف آن نیز اجرای شعایر مذهبی است،به بیراهه رود.و اطـلاق نهضت ملی به این جنبش توسط بختیار باعث میشود که این نهضت صبغهای سیاسی و اجتماعی پیدا کند و در این صورت رژیم سلطنتی صددرصد واژگون خواهد شد.حقیقت این است که تـقاضاهای مـردم در آن دوران بسیار بالاتر از چیزی بود که بقائی و یا بختیار اعلام میکردند.اگر بختیار میخواست در چارچوب نظام سلطنتی اصلاحاتی را انجام دهد و آن را با قانون اساسی وقت تطبیق نماید،این امر بـا تـقاضاهای آن دوران که واژگونی نظام سلطنت بود انطباقی داشت.از سوی دیگر بر خلاف شیطنتهای بقائی و عوامفریبیهای او تقاضاهای مردم صرفا اجرای مراسم ظاهری دینی نبود زیـرا در هـمان دوره نیز کسی مردم را از اجـرای مـراسم دینی خود منع نکرده بود.مردم به استقرار نظامی جدید به جای سلطنت میاندیشیدند و این مقوله را البته از طریق شعائر دینی،ممکن و میسر میدیدند.بـه عـبارتی،تلاش بر این بـود تـا وجوه مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی دین به معرض اجرا گذاشته شود.
واپسین تلاشهای بقائی در سالهای 1356 و 1357 اولا برای انحراف انقلاب از مسیر اصلی آن بود و پس از نومیدی از این مهم،برای باز کردن جایی در بین نـیروهای انـقلاب؛اما این تلاشها نتوانست به نتیجهای که مورد انتظار وی بود منتج شود.نیروهای انقلاب و بخشهایی از مردم وی را میشناختند.به همین دلیل اینبار دیگر فریب او را نخوردند و از او کناره گرفتند. اگرچه بـقائی از تلاش خود دست برنداشت،اما در نیمههای سال 1358 به این نتیجه رسید که دیگر با روشهای گذشته نـمیتوان کاری انجام داد.در دیماه همان سال سخنرانی مشهورش را تحت عنوان«وصیتنامه سـیاسی»ایـراد و بـازنشستگی سیاسی خود را-به ظاهر-اعلام نمود. با این وصف او تا واپسین روزهای حیات،به تحریکات خود عـلیه نـیروهای انقلاب ادامه داد.
پانوشتها:
(1)-بیانیه هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران،19 آذر 1356،ش 54/758.
(2)-به معنی دقـیق در زبـان روسـی و کنایه از اینکه این وعده از طرفداران شوروی بودهاند.گیومه متعلق به اصل سند است.
(3)-شاید ایـن اظهارات با یکدیگر متناقض به نظر آیند،زیرا رهبران حزب از سویی به سـرکوبگری در آن دوران باور داشتند و در صدد راهـ نـجاتی بودند و از سوی دیگر سرنگونی رژیم را خیانت به کشور ارزیابی میکردند.باید توضیح داد مراد حزب از حکومت ستمگر صرفا دولتهای آن دوران بودند که از دید وی باید فدای ندانمکاریهای شاه میشدند تا وی از زیر ضربه خارج شـود و فرصت دوبارهای یابد برای استمرار حکومت خود.
(4)-این مطالب همه به نقل از بیانیه فوق،ذکر شده است،حزب در اردیبهشت سال 1330تاءسیس گردید،یعنی تا آن روز، 26 سال از تأسیس این تشکیلات میگذشت،نه بـیست و هـفت سال.
(5)-منظور گردانندگان حزب،کسانی مثل دکتر هوشنگ نهاوندی و دکتر محمود جعفریان و امثالهم هستند که در زمرهء گردانندگان حزب رستاخیز و سابقا از اعضای«توده-نفتی»بودند.
(6)-همه نقل قولها از بیانیهای است کـه بـالاتر به آن اشاره شد.
(7)-گمنام به بقائی،مورخه 28/9/1356،ش 52/758.
(8)-زیرا نه این فقط آن فاجعهء تاریخی را قیام ملّی ارزیابی میکرد-و حتی او بود که به دستگاه تبلیغاتی شاه آموخت که به جای قـید قـیام افسران و درجهداران به ماجرای اینروز قیام ملّی مردم ایران اطلاق نمایند-بلکه به این دلیل بود که وی و حزبش در این ماجراها نقش بسیار مخربی بر عهده گرفته بودند و با ایـالات مـتحده و سـرویس جاسوسی آن دقیقا همسو بودند.
(9)-یـک مـورد آن،مـنصور رفیعزاده است که اصلا با معرفی شخص بقائی وارد ساواک شد،از این راه به آمریکا رفت و تشکیلات ساواک در آمریکا را راهاندازی کرد و تنها فـردی بـود کـه تا پیروزی انقلاب ریاست ایستگاه ساواک در آمریکا را در اخـتیار داشـت و از بدو ماءموریت خود در این سمت تغییری نکرد و حتی با افراطیترین تیم سیا که افرادی مثل جرج بوش پدر در زمرهء آنـها بـود هـمکاری بسیار نزدیک نمود و اصلا به عضویت سیا درآمد.
(10)-کلیهء ارجـاعات از نامهء بقائی به سولیوان،سیام آذرماه سال 1356،ش 54/758.
(11)-گمنام به بقائی،بیتا،شماره 41/758.
(12)-بیانیهء زحمتکشان ملت ایران،مورخه 28/2/1357،ش 8/758.
(13)-نـامه بـقائی بـه شه دربارهء حزب رستاخیز،14/12/1353.
(14)-همان،ص 4.
(15)-بیانیهء هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان مـلت ایـران،مورخهء 18/9/1356.
(16)-بیانیهء مورخه 28/2/1357،ص 10.
(17)-نامهء هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران ه دادستان کل کشور،مورخهء 28/10/1356.
(18)-به نـقل از بـیانیهء 82/2/1357،ص 12.
(19)-تـأکید از نویسندگان بیانیه است.
(20)-حسین آبادیان:زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی،مؤسسه مـطالعات و پژوهـشهای سـیاسی،تهران،1377.
(21)-همان،ص 13.
(22)-همان،ص 14.
(23)-همان 15.
(24)-همان،ص 16.
(25)-پرانتز از نویسنده اصلی این سطور است.
(26)-یادداشت و پرسش و پاسـخ احـمد احـرار با بقائی،ش 41/758.
(27)-یادداشت دکتر بقائی،ش 49/758.
(28)-بیانیه هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران،مورخهء 7/6/1357،ش 1/758.
(29)-یـادداشتهای مـذاکره شاه و بقائی،ش 40/758.
(30)-پرانتز از اصل سند است.
(31)-پرانتز در اصل سند است.
(32)-تأکید از نویسنده ایـن پیـشنهادهاست.
(33)-تـأکید از نویسنده این پیشنهادهاست.
(34)-تأکید از ماست.
(35)-پرانتز در اصل سند.
(36)-یادداشت برای دکتر بقائی در حاشیه مـلاقات وی بـا شاه،دوره شریف امامی،ش 42/758.
(37)-گزارش به بقائی در مورد مسجد جامع کرمان،مورخهء 25/7/1357،ش 42/578.
(38)-تأکید از مـاست.
(39)-مـذاکرات بـقائی و شاه،دورهء شریف امامی،ش 42/758.
(40)-مصاحبهء مطبوعاتی دکتر بقائی،دوره شریف امامی،ش 42/758.
(41)-منظور رفتن از شمیران به تـهران اسـت.منزل دیوشلی در شمیران و بقائی در خیابان ایران قرار داشت.
(42)-دیوشلی به بقائی،مـورخه 20/11/37[1357]،ش 65/758.
(43)-دسـتنویس مـتن بیانیه حزب زحمتکشان ملت ایران علیه دولت بختیار،ش 93/758.
(44)-بیانیه هیئت اجزائیه حزب زحمتکشان ملت ایران،مـورخهء 16/10/1357،ش 65/758.
(45)-بـیانیه حـزب زحمتکشان ملت ایران،بیتا،ش 65/758.
فصلنامه مطالعات تاریخی-زمستان 1382 - شماره 1- صفحه 208
نظرات