وابستگی رضاخان در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی


 وابستگی رضاخان در کتاب «ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» نوشته سیروس غنی

 سیروس غنی در کتابش برای مستقل جلوه دادن رضاخان و بیاعتنا نشان دادن او به انگلیسیها، به ملاقات نکردن رضاخان با مقامهای سفارت انگلیس تکیه کرده است. در این باره باید به این نکته توجه داشت که پس از شکست قرارداد 1919، انگلیسیها دریافتند که هیچ رجل و یا تشکل ایرانی که بوی وابستگی و ارتباط با انگلستان را بدهد، در جامعة ایران قادر به تحقق اهداف انگلیس نخواهد بود و تنها کسانی میتوانند در میان ملت پذیرفته شوند که علاقه به وطن داشته و از بیگانه بیزار باشند. آنها هنگامی که دریافتند استفاده از وجاهت ملی و ناسیونالیسم امثال حسن مشیرالدوله پیرنیا و حسن مستوفیالممالک و بهکارگماری آنها هم نمیتواند خشم و تنفر عمومی ملت بر ضد بریتانیا را مهار کنند، از طبقة حاکمة قدیم ناامید شده و به فکر مطرح کردن یک گروه جدید رادیکالنما و ناسیونالشعار به عنوان تکیهگاه و پایگاه و ابزار تحقق اهداف خود افتادند.  در چنین شرایطی است که انگلیسیها ناگزیر شدند ناسیونالیستتراشی کرده و افرادی را که همکار شاخه نظامی قرارداد ضد ملی 1919 و به تعبیر سفیر آمریکا جاسوس آنها بودند،  با تأکید فراوان، میهنپرست و ضد بیگانه  معرفی کنند تا بتوانند کار خود را به آنها بسپارند.

بدینگونه درک علت تأکید اسناد انگلیس بر میهنپرستی رضاخان و پرهیز وی از ملاقات آشکار با مقامهای سفارت آن دولت مگر در موارد ضروری، و یا در حین ملاقات با انگلیسیها ادای ناسیونالیست درآوردن و قیافة مستقل به خود گرفتن، برای آگاهان از راهبرد و تاکتیکهای بریتانیا در امور ایران کار دشواری نیست؛ این چیزی است که در همین اسناد دستچینشدة کتاب، بهرغم کوشش فراوان نویسندة آن برای ندیدن این واقعیت یا ساده گذشتن از کنار آن، به خوبی هویداست. مگر اینکه گرایش سیاسی مورخ مانع از درک این واقعیت گردد.

در فضای سیاسی پس از شکست قرارداد، هم انگلیسیها ناگزیر بودند افرادی را که میخواهند کارهای خود را به آنها بسپارند، چهرههایی وطندوست مطرح کنند تا در جامعه در مظان وابستگی به بیگانه قرار نگیرند و هم چهرههای انگلوفیل ایران تنها راه حضور سیاسی و موفقیت خود را در تظاهر به ناسیونالیسم و ضدانگلیس بودن میدیدند. زیرا «مقامات انگلیسی در ایران نیک میدانستند که به عنوان یک قاعدة کلّی، رجال سیاسی هر چه کمتر به آنها وابستگی داشته باشند از «وجاهت» و احترام بیشتری برخوردار میشوند.»  حتی جمعبندی آیرنساید این بود که «حمایت بریتانیا از دولت و شخصیتها در ایران همانند بوسة مرگ عمل میکند.»  مصادیق اینگونه موارد فراوان و بینیاز از توضیح است. بر این پایه، این اداها و تظاهرات سیاسی را نباید با ناسیونالیسم به مفهوم علمی و یا تعلق خاطر واقعی افراد به زادبومشان، بدانگونه که انگلیسیها در اسنادشان مطرح میکنند، خلط و اشتباه کرد.

به طور طبیعی، نوع انسانها، جز در موارد استثنا، به زادبوم خود تعلق خاطر دارند. در نوشتة حاضر، مراد ما نفی وجود رگههایی از این تعلق خاطر در افرادی چون رضاخان و سید ضیاء نیست. در موارد متعددی در تاریخ معاصر ایران، ممکن بود برخی ایرانیان انگلوفیل یا روسوفیل و یا آمریکوفیل، برای منافع شخصی و یا از سر ترس، منافع ملی را پیش پای بیگانگان قربانی کنند و در خدمت آنها قرار بگیرند و مجری اهداف آنها بشوند. در حالی که همة آنها ادعای تعلق خاطر به وطن داشتند و شاید بیشتر آنها هم واقعاً داشتند. رفتار این قبیل افراد به انسانهای مذهبی یا به ظاهر مذهبی میماند که در عین ادعای ایمان و علاقهمندی به باورهای خود، آنها را نادیده گرفته و مرتکب خطا و گناه نیز میشوند. چنین افرادی بخاطر اینکه جامعة مذهبی وجود چنین صفات نامناسبی را در آنها احساس نکند و مطرود واقع نشوند، در انظار عموم بیشتر به مذهبی بودن تظاهر میکنند. روشن است که این تظاهر آنها با اصل ایمان و مذهب نسبتی ندارد. به همین سان، افرادی که در صحنة سیاست کشور، از سوی یک دولت بیگانة مورد تنفر ملت، مأمور اجرای کاری میشدند و میدانستند در صورتی که این پیوند آنها با بیگانه آشکار شود، ملت آنها را به چشم بیگانه نگریسته و خشم و بیگانهستیزی خود را متوجه آنها هم خواهد کرد، برای تبرئة خود نیاز شدید به ناسیونالیستنمایی و تظاهر به وطندوستی داشتند و به چنین رفتاری روی میآوردند. اینگونه تظاهرات وطندوستانة سیاسی مصلحتی نیز نسبتی با وطندوستی فطری ندارد.

امثال سیروس غنی و دیگر پهلویستایان میکوشند با تحریف و واژگونسازی ماهیت اینگونه اداهای سیاسی مصلحتی، آنها را به عنوان نماد و نمود ملیگرایی و وطندوستی اصیل مطرح کنند. در حالیکه واقعیت این است که مجریان سیاست یک دولت بیگانة مورد تنفر ملت، برای پیشبرد کارشان نیاز به اینگونه تظاهرات ملیگرایانه داشتند و این رفتار آنها نباید با آن تعلق خاطر طبیعی خلط شود. یک وطندوست واقعی به چنین تظاهراتی نیاز ندارد و انگلیس هم برای ملیگرایی اصیل او تبلیغ نمیکند. اگر حس هویت و ملیت در یک شخص واقعیت داشته باشد خود هویدا و عیان میشود و کشف و اثبات آن به این همه بیان و قسم پهلویستایان و داستانبافیهای بیربط و باربط آنها نیازی ندارد.

از این گذشته، نویسندة کتاب افزون بر تأیید ملاقاتهای فراوان میان رضاخان و مقامهای سفارت انگلیس،  پذیرفته است که بسیاری از هماهنگیها و تبادلنظرهای میان رضاخان و انگلیسیها از طریق وزیر خارجة مورد اعتماد طرفین و دیگر «واسطه»ها انجام میگرفت.  با این همه، نویسنده حتی هنگامی که با واقعیتهای عریان و غیرقابل انکار هم روبهرو میشود، گرایش خود را به جنگ واقعیتها برده و در سادهسازی و یا تحریف آنها میکوشد. برای نمونه، معلوم نیست ایشان به چه دلیل ملاقات رضاخان با لورین را تصادفی وانمود کرده و ادعا میکند آن دو وقتی بر حسب تصادف در یک میهمانی سفارتی به هم برخوردند رضاخان با خوشرویی و مقداری شیطنت به لورن گفت «ما همدیگر را نمیبینیم چون ایرانیها فکر میکنند که من با انگلیسیها دست به یکی هستم...». سپس خندید و گفت «در تماس خواهیم بود». حدود «سه هفته بعد دوباره همدیگر را دیدند.»

البته ملاقات و گفتوگو میان مقامهای رسمی دو کشور، فینفسه ایرادی ندارد و ممکن است ضروری هم باشد. اینکه نویسنده میکوشد برخلاف نص عبارات سند، آن ملاقاتها را از خواننده و تاریخ پنهان بدارد و یا تحریف کند، برای این است که نص آن سندها و واقعیتها بنیان حماسهسراییها و چهرهپردازیهای دروغین و غیرواقعبینانة وی دربارة استقلال و بیگانهستیزی رضاخان را ویران میکند. افزون بر این، برای آگاهان به سیاست و تاریخ، تصادفی خواندن حضور همزمان وزیر جنگ یک کشور، آن هم وزیر جنگ مقتدر و رهبر کودتا، و سفیر یک کشور دیگر، آن هم کشور مهمی مانند بریتانیای کودتاساز، آنهم در یک میهمانی رسمی سفارتی، به یک لطیفة خندهدار شبیه بوده و از حداقل منطق علمی و درک سیاسی و تاریخی بیبهره است.

افزونبر مواردی که تاکنون به آنها اشاره کردیم، دستکم در همین کتاب مورد بحث، در موارد فراوانی به روشنی گفته شده است که رضاخان همواره برای چگونگی اجرای سیاستهای دولت کودتا، هماهنگیهای لازم را با آنها به عمل میآورده و هیچ اقدامی خارج از موافقت و مصالح آنان انجام نمیداده است. این هماهنگی قبلی نهتنها دربارة اقدامات رضاخان در جنوب، بلکه شامل اقدامات او در دیگر مناطق کشور هم میشد. نویسنده در این باره میآورد:

در ملاقاتی با وابستة نظامی بریتانیا، رضاخان ابراز خشم و انزجار میکند که رتشتین [وزیرمختار شوروی] میکوشد جلو انهدام قوای کوچکخان را بگیرد... در ملاقات دیگری با وابستة نظامی، پس از رفتن نرمن، رضاخان... همچنین گفت که عملیات جنگی بعدی او بر ضد یاغیان کُرد سمیتقو در آذربایجان خواهد بود.

همچنین در جای دیگری آورده است:

در جلسهای پیش از این رضاخان به وابستة نظامی بریتانیا، کلنل ساندرز، خبر داده بود که قشون به بلوچستان فرستاده است و مذاکراتی میان فرماندة سپاه او و دوستمحمدخان رئیس طایفة بلوچ در جریان است تا وی به مسالمت تسلیم دولت مرکزی شود. رضاخان همچنین گفته بود که او میل دارد مسئولیت حراست کلیة مناطق نفتی را به عهده گیرد و به وضع فعلی که بختیاریها نگهبان میگذارند و از شرکت نفت پول دریافت میکنند، خاتمه دهد.

در جای دیگری، نویسنده ضمن بیان بخشهایی از گفت وگوهای لورن و رضاخان و هماهنگیهای بهعملآمده میان آن دو دربارة چگونگی برخورد با بختیاریها و خزعل، از قول رضاخان آورده است:

... او خود را موظف میداند تا به سیاست تمرکز و خلعسلاح ادامه دهد ولی نظر به آنچه [لورن فقط اقدام موفقیتآمیز از او میخوست] میفهمد که لازم است آهستهتر حرکت کند... و [بریتانیا] میتواند مطمئن باشد که او گام نسنجیدهای که احیاناً موقعیت را به خطر اندازد نخواهد برداشت.

در چنین شرایطی و با چنین همدلیها و هماهنگیهایی است که میبینیم هنگامی که در 3 ژوئیه 1922/ 11 تیر 1301 رضاخان احساس میکرد که پس از ایالتهای شمالی وقت آن است که «به سایر نقاط کشور نیرو بفرستد، و این موضوع را به وابسته نظامی بریتانیا خبر داد»،  لورن که هنوز شرایط را مهیا نمیدید، «از گادفری هاوارد، مستشار امور شرقی سفارت، خواست به دیدن رضاخان برود و به او توصیه کند که اعزام نیرو به جنوب را به تعویق بیندازد»  و در پی این توصیه اعزام نیرو متوقف شد و نیروها بازگردانده شدند! اما دیده میشود، در حالیکه متن سند علت برگشت نیروها را روشن میکند، نویسنده بر پایة یک گزارش توجیهی از لورن، توجیه دیگری برای بازگرداندن نیروها ساخته و ادعا میکند چون «لرهای کهگیلویه در کوه مروارید نزدیک شلیل به قوای دولتی حمله کردند، قوای دولتی صدمة شدید دیدند، 35 تا 40 کشته دادند و 20 نفر زخمی شدند، مسلسلهای سپاه همه به باد رفت و بعضی از سربازان حتی تفنگ و لباس خود را از دست دادند»،  از این رو اعزام نیرو به جنوب انجام نگرفت و باقیماندة قشون به اصفهان برگشت.

جالب اینکه در همین واقعة توقف عملیات جنوب، نویسندة کتاب در راستای جهتگیری ویژهاش مبنی بر اینکه هر جا بوی پیروزی به مشام برسد ناشی از ابتکار و ارادة رضاخان وانمود شود و آنگاه که نفیر ناکامی طنیناندازد باید مقصر دیگری برای آن پیدا بشود، در اینجا نیز میکوشد تا در مراحل اولیة بحث که هنوز از توقف عملیات به دستور لورن و گادفری هاوارد خبری نیست، همچنان وانمود سازد که رضاخان ابتکار عمل را در دست داشته و برخلاف میل بریتانیا مصمم به سرکوبی عمال آن در جنوب کشور بوده و بریتانیا منفعلانه درصدد جلوگیری از آن است. از اینرو پس از نقل این مطلب که رضاخان اعزام نیرو به جنوب را به وابسته نظامی بریتانیا خبر داد، مینویسد:

لورین که متوجه خطر شده بود، به فکر پاسخی دوسویه افتاد، از یکسو به کنسول انگلیس در بوشهر دستور داد که به خزعل بگوید بدهیهای مالیاتیاش را بپردازد تا او هم بتواند با اعزام قوا مخالفت کند و از سوی دیگر به گادفری هاوارد گفت تا به رضاخان بگوید که اعزام نیرو را به تعویق اندازد.

غنی میخواهد اینگونه وانمود کند که رضاخان برای اینکه انگلیسیها را در برابر عمل انجام شده قرار دهد، ابتدا نیروها را اعزام کرد و پس از آن انگلیسیها را از این امر آگاه ساخت. حتی در شرح این مدعا، وی میافزاید که قوام، رئیسالوزرا، و رضاخان برای بیخطر نشان دادن اعزام نیرو به جنوب، هر کدام در اینباره سخنانی «سرسری» به لورین اظهار داشتند!

مشاهده میشود که نویسنده تصریح میکند که رضاخان و قوام در سیاستی واحد و مشترک، که علیالقاعده بنابر فضایی که نویسنده ترسیم میکند قوام متأثر از رضاخان و به پیروی از او، مقامهای انگلیسی را اغفال کردند تا نیروهای اعزامی به مأموریت خود ادامه دهند. اما پس از طرح ادعای شکست قوا از لرهای کهگیلویه و بازگشت آنان، خواننده متوجه میشود که نویسنده در پی آن است تا با استناد به گفتة لورن قوام را طراح اعزام نیرو و مقصر شکست آن معرفی کرده و چنین وانمود کند که مسئلة اعزام نیرو به جنوب، اصولاً شیطنت قوام برای برکناری و یا مهار رضاخان بوده و در اینباره مینویسد:

قوام حساب کرده بود که هر چه سر سپاهیان در جنوب آید او چیزی از دست نمیدهد. اگر نیروهای دولتی بیمخاطره عبور کنند او ادعای افتخار میکند و به رضاخان میگوید که خیال لورین راحت شده است. و اگر به سپاهیان حمله شود و تلفات دهند، رضاخان سرزنش میشود و تمام حواسش میرود سوی تدارک لشکرکشی و مجازات متخلفین.

نویسنده غافل از آن است که خواننده با خواندن این مطالب ضد و نقیض در یکی دو پاراگراف به هم پیوسته از کتاب او، با این پرسش روبهرو میشود که اگر ادعای نقش قوام و به اصطلاح شیطنت او در اعزام نیرو پذیرفته شود چه اعتباری برای دیگر عبارتپردازیهای حماسی او دربارة عزم و اراده و ابتکار رضاخان مبنی بر اینکه «اکنون که ایالتهای شمالی امن شده بود در نظر داشت به سایر نقاط کشور نیرو بفرستد»، باقی میماند؟ جالب آنکه نویسنده در مباحث مربوط به حوادث سال 1303 به هنگام شرح و وصف ابتکارات رضاخان برای حذف خزعل، این تحلیل خود دربارة نقش قوام را هم فراموش کرده و ضمن اشاره به عملیات سال 1301، آن عملیات را دوباره در شأن قهرمان کتاب، اینگونه توجیه کرده و مینویسد:

ارتش، به هر حال، در این روزهای اولیه هنوز آمادگی نداشت، از این مهمتر، واکنش بریتانیا ناروشن بود. رضاخان هنوز قدرت خود را آنقدر استحکام نبخشیده بود که بتواند به انگلیسیها بفهماند که توسل به زور و قهر برای دفاع از شیخ خزعل گران برایشان تمام میشود و ارزش ندارد. و از آنجا که آدم محتاطی بود نخستین اقدام او مطابق معمول عملیاتی تجسسی در تابستان 1301 ظاهراً بر ضد لرها و بختیاریها بود. در حقیقت کار را طوری ترتیب داده بود که قشون تا شمال خوزستان پیش برود تا ببیند خزعل و انگلستان چه عکسالعملی نشان میدهند.

البته از آنجا که این عبارتپردازیها برای القای همان فرض بیبنیاد حمایت انگلیس از خزعل در برابر رضاخان و رویارویی رضاخان با بریتانیا پرداخته میشوند، تعابیر به کار برده شده در آن مبنی بر نگرانی رضاخان از واکنش انگلیس و اقدام به عملیات تجسسی برای آگاهی از واکنش آن دولت، فاقد کمترین اعتبار علمی است. حتی اگر پذیرفته شود که آن عملیات جنبة تجسسی و آزمایشی داشته، باید آن را تصمیم مشترک انگلیس و رضاخان برای آگاهی از واکنش خزعل دانست نه تصمیم رضاخان برای آگاهی از واکنش خزعل و بریتانیا، آنگونه که نویسنده با خلط مباحث وانمود میسازد. چون این خزعل بود که میبایست قربانی اقدام مشترک بریتانیا و رضاخان شود. از این گذشته، این توجیه با ادعای نویسنده مبنی بر نقش قوام در آن عملیات ناسازگار است. سرانجام اینکه خواننده از این آراء رنگارنگ و متناقض نویسنده هیچگاه به حقیقت واقعه سال 1301 پی نخواهد برد و همچنان بلاتکلیف میماند که آن را چه بداند؟ توطئه قوام!؟ اقدام آزمایشی رضاخان برای ارزیابی واکنش خزعل و انگلستان!؟ تصمیم رضاخان برای سرکوب خزعل و شکست آن به دست الوار کهگیلویه!؟ تصمیم شتابزدة رضاخان و ممانعت انگلستان و یا... ؟

در مجموع، توجیهات غنی این پرسشها را پیش میآورد که قشونی که بنا به ادعای او، رضاخان برای رویارویی با منافع گستردة بریتانیا و عمّال قدرتمند آن در جنوب ایران گسیل داشته بود، چگونه قشونی است که به وسیلة معدودی لرهای کهگیلویه بدانگونه تباه میشود؟ اگر این ادعای غنی بهرهای از واقعیت داشته باشد، صحت تشخیص انگلیسیها را مبنی برا ینکه رضاخان هنوز توانایی لازم برای حذف خزعل را ندارد و دستور توقف عملیات را به وی دادند، تأیید میکند. سرانجام اینکه در آن برهه، واقعاً توجیهات ادعایی نویسنده عامل توقف اعزام نیرو به جنوب بود یا دستور لورن و گادفری هاوارد؟ رضاخان، آنطور که به وسیلة غنی پرداخته میشود، تصمیم میگرفت یا مقامهای سفارت انگلیس؟

در مباحث پیشین روشن ساختیم که حذف عمال محلی از خواستها و اهداف از پیش تعیینشدة کودتا بود. به همین دلیل است که در سال نخست کودتا یعنی نزدیک به سه سال پیش از حذف خزعل، لورن در گزارش مورخ 20 فوریه 1922/ 1 اسفند 1300 برای کرزن، بر اجرای سیاستهای انگلیس به وسیلة رضاخان تأکید کرده و مینویسد: «او همان کاری را که انگلیسیها میخواستند به دست انگلیسیها [طبق قرارداد 1919] بکنند به دست ایرانیها خواهد کرد... ارتشی مقتدر به وجود میآورد، نظم را باز میگرداند و ایران مستقل و نیرومند را وحدت میبخشد».

اگرچه نویسندة کتاب با گزینش بخشهایی از متن اسناد و افزودن چاشنیهای مورد نظر خود به آنها، در تلاش است تا دیدگاه جانبدارانة خود مبنی بر تعارض اقدامات رضاخان با منافع انگلیس و استیصال آن دولت را به خواننده القاء کند و بدین منظور، صحنة گفتوگوی میان طرفین را چنان میآراید تا انگلیس را همچون روبهی در کف شیر نر خونخوارهای وانماید،  اما همانگونه که در نوشتة حاضر دیده و خواهیم دید، دقت در همین گفت وگوها نیز واقعیت و جوهرة حقیقی روابط آنها را خلاف القائات غنی نشان میدهد.

واقعیت آن است که انگلیسیها با اجرای کودتا از دستپروردگان محلی خود بینیاز شده بودند. اما تا هنگامی که از تثبیت کودتا و کارآمدی رهبر آن مطمئن نشده بودند، نمیتوانستند این موضع خود را آشکار کنند و به سادگی پیوندشان با دستپروردگان محلی خود را بگسلند. بنابراین، به همان میزان که رضاخان را در تحقق اهداف کودتا توانمند میساختند و توانا میدیدند، به همان نسبت نیز پیوندشان را با عمال محلی کم و کمتر میکردند. توجه به مفاد مکاتبات میان لورن و کرزن در همین اسناد نقل شده در کتاب مورد بحث، به رغم نقل ناقص و بیان دیپلماتیک آنها، به خوبی این مطلب را روشن میکند.

در سالهای 1301 و 1302 گفت وگوهای متعددی میان لورن و رضاخان برای بررسی چگونگی اجرای سیاست تمرکز و حذف دستپروردگان محلی انجام گرفت. لورن در 10 ژانویه 1923/ 19 دی 1301 پس از شرح برخی پیشرفتهای رضاخان در اجرای سیاستهای یادشده و آماده شدن او برای رویارویی با بختیاریها (یکی از متحدان محلی بریتانیا)، به کرزن یادآور شد که هنگام آن است که «پیوندهایمان را [با سران ایلات] شل»  کنیم. کرزن در 12 آوریل 1923/ 22 فروردین 1302 به او تأکید کرد که جانب احتیاط را از دست ندهد و به تعبیر نویسندة کتاب، «پیوند با خوانین جنوب را نگه دارد و همچنان نسبت به نیات رضاخان مشکوک باشد».  لورن در گزارش دیگری در 5 مه 1923/ 14 اردیبهشت 1302، یعنی نزدیک به 19 ماه قبل از حذف خزعل، در همین باره به کرزن مینویسد:

ما باید اکنون تصمیم بگیریم که آیا میخواهیم بسط اقتدار حکومت مرکزی را به سراسر کشور بپذیریم یا رد کنیم و در هر صورت به چه وسیله. خیال نمیکنم بیش از این بتوان بیطرف نشست... پشتیبانی از وزیر جنگ تقریباً قطعاً به معنی سلب دوستیهای محلی ماست که دشوارترین و مهمترین آنها البته شیخ محمره است...

در همة این موارد، بهرغم آنکه در جناحبندیهای درون دولت انگلیس، سید ضیاء منتخب کرزن و رضاخان منتخب جناح چرچیل بود و طبیعی بود که کرزن دل چندان خوشی از رضاخان و کارکرد او نداشته باشد و در چگونگی برخورد با او میان کرزن و لورن اختلاف سلیقه هم وجود داشته باشد، اما رفتار آن دو در چگونگی اجرای این سیاست مهم و کلان انگلیس به دست رضاخان، تبادلنظر و هماهنگی توأم با احتیاط و مآلاندیشی آنها در چارچوب منافع دولت متبوع خود را نشان میدهد. با وجود این، نویسندة کتاب به عبث میکوشد در نقل سند فوق، البته اگر درست ترجمه شده باشد، این توصیة کرزن به لورن که: پیوند با خوانین جنوب را نگه دارد و همچنان نسبت به نیات رضاخان مشکوک باشد، را با تأکید مبالغهآمیز بر محافظهکاری کرزن، تأویل و تحریف کرده و به معنای اینکه انگلیس رضاخان را به عنوان یک فرد ناسیونالیست ضدبیگانه میشناسد و نسبت به اقدامات او بدبین است، به خواننده وانمود و القاء کند تا شاید آن مناسبات واژگونهای که میان انگلیس و رضاخان برساخته است آسیب نبیند. در حالیکه توجه به متن همین اسناد گزینشی کتاب و سیاق عبارات آنها و مجموعة شرایط تاریخی آن دوره نشان میدهند که کرزن مخالف عملیات جنوب نبوده و به رضاخان هم بدبین نبود. فقط به لورن توصیه میکند که صرفاً به ارزیابیهای رضاخان تکیه نکند و فقط هنگامی با عملیات موافقت کند که از نتیجة آن مطمئن باشد. این دقیقاً خلاف نظر غنی را ثابت میکند.

لورن میگوید: «رضاخان میتواند موهبتی برای ما باشد»  و همو نگران است که اگر رضاخان در کارهایش موفق نشود، «دشمنان او در تهران فرصت خوبی مییابند که از کار برکنارش سازند».  رضاخان هم در گفت و گوهای سال 1303 خود با لورن، در واقع به همین خطر اشاره کرده و میخواهد به لورن اطمینان بدهد که نگرانی سال 1301 دیگر نباید وجود داشته باشد، هنگام حذف بیخطر خزعل فرا رسیده است و او اکنون آمادگی و توانایی چنین اقدامی را پیدا کرده است. بنا به ترجمة مورد نظر غنی از گزارش لورن، رضاخان در این گفت و گو به لورن اینگونه گفت:

حیثیت او در خطر است و باید به جنوب برود. اگر نتواند به علت مخالفت انگلستان نیرو به جنوب بفرستد جواب مخالفان و منتقدان خود را چه بدهد... واقعاً حس میکنم این کار ضروری است و اگر نتوانم قوای دولتی را مانند هر جای دیگر ایران به آنجا [جنوب] هم بفرستم عقیم میشوم چون به معنای تسلیم آشکار به نظریات شماست. آیا نمیتوان این دو نقطه نظر را با هم آشتی داد؟ من نمیخواهم منافع شما را تهدید یا با آنها برخورد پیدا کنم.

در همین گفت وگوهاست که بنا به تعبیر نویسندة کتاب، «لورین از رضاخان برای صراحت گفتارش سپاسگزاری میکند و میگوید که انگلستان هیچگونه مخالفتی با این هدفها ندارد [= چون هدفهای خود انگلستانند!] ولی مسئله، شیوة عملی اجرای آنهاست».  و در این شیوة عملی اجرای سیاستها، «درست است که ما مثلاً با بختیاریها رابطة دیرینه داریم... رابطة بریتانیا با شیخ در هر صورت جنبة نزدیکتری داشته است تا روابط با خانهای بختیاری...»، اما نباید فراموش کرد که فقط «این دوستی برای حفظ منافع شرکت نفت ضروری بوده است..».

بدینترتیب، پیوند انگلیسیها با خوانین بختیاری و خزعل پیوندی شخصی و اخلاقی و عاطفی نبوده بلکه معلول موقعیت راهبردی منطقة جنوب ایران برای بریتانیا و وجود نفت در آن منطقه بوده است. در سیاست جدید انگلیس، شخص خزعل و یا خوانین بختیاری مطرح نیستند. آنچه برای بریتانیا در ایران مهم است، آرامش منطقه و ادامه عملیات شرکت نفت است و اکنون که قرار است دولت مرکزی این نیاز را تأمین کند، بنابراین:

هر اقدامی که رئیسالوزرا و وزیر جنگ در نظر داشته باشند نباید آرامش عربستان [خوزستان] را به هم زند یا عملیات شرکت نفت را به خطر اندازد... دولت انگلستان منکر حق ایران [= البته به گواهی تاریخ فقط حق دولت کودتا و نه دیگر دولتهای ایران!] برای اعزام قوا به هر نقطهای در سرزمین ایران نیست ولی از دولت ایران میخواهد نتایج احتمالی اعزام آنها به عربستان را با نهایت دقت مورد توجه قرار دهد و چنانچه خطر عواقب ناگوار میرود از این کار چشم پوشد.

به بیان دیگر، از منظر انگلیس، هرگاه زمینه و امکان اجرای مطمئن و موفقیتآمیز سیاستها فراهم گردد، «باید» اجرا شوند.

بهرغم ملاحظات دیپلماتیک در نگارش اسناد، همسویی و حتی یگانگی اهداف و سیاستها و هماهنگی اقدامات، در عبارات یادشده و دیگر اسناد تقطیع شده و دستچین شده که در کتاب مورد بحث فراوانند، آشکار است. حال با این همه، آیا از نظر علمی اعتباری برای طرح آن رویارویی حماسی رضاخان با منافع انگلیس که نویسنده در سراسر کتاب در پی آن است و فقط گزیدهای از آن را در صفحات پیشین آوردیم، باقی میماند؟

افزون بر مطالبی که قبلاً در این باره نقل کردیم، خالی از لطف نیست که برای نشان دادن نوع نگرش نویسندة کتاب، بخشهایی از نوشتة، و در واقع برساختة، او را در وصف همین گفتگوهای میان رضاخان و لورن بیاوریم. غنی پس از نقل گفت وگوهای میان آن دو که بدانها اشاره کردیم، چنین مینویسد:

طرفین هنگام ترک جلسه به خوبی میدانستند که طرف دیگر چه میگوید. لورین سیاست دولت ایران را دائر بر توسعة قلمرو آن در همة قسمتهای ایران غیر از عربستان میپذیرد. حکومت مرکزی حتی میتواند بختیاریها را تنبیه کند و اقتدار خود را در سرزمین آنها برقرار سازد. ولی ناحیة شیخ نباید دست بخورد. رضاخان هم به نوبة خود گفته بود که سیاست تمرکز به هر ترتیب شده ادامه مییابد. و اما در مورد شیخ میتواند مدتی صبر کند و ببیند آیا میشود بدون اعزام قوا او را به زیر آورد. در هر حال اطمینان حاصل خواهد کرد که منافع بریتانیا در ناحیه همچنان ایمن بماند. سخنان آغازین رضاخان که حکومت ایران قصد دارد راه خود را برود و انگلستان و سایر کشورها باید خود را با واقعیات جدید وفق دهند در حکم نوعی اعلام استقلال بود که چندین ده سال بود که بر لب هیچ مقام بالای ایرانی نیامده بود[!].

و در جای دیگری مینویسد:

آخرین این جلسهها یک هفته بعد بود به درخواست لورین و اصرار کرزن تشکیل شد تا از نیات رضاخان در باب عربستان [خوزستان] و شیخ اطمینان بیشتر حاصل گردد[!] لورین باز جویا شد که رضاخان عجالتاً برای جنوب چه فکری در سر دارد. در ابتدای جلسه لورین گفته بود که منظور از این جلسه آن است که ببیند چگونه میتوان روابط دو کشور را بهتر کرد. رضاخان بیدرنگ تند و تیز پرسید که انگلیس به چه علت چند صد سرباز در بوشهر نگه داشته است. در خاک ایران؟ برای اثبات توانایی قشون ایران در برقراری نظم چه دلیل و برهانی لازم دارید؟ لورین که جوابی نداشت خود را به کوچة علی چپ زد و گفت اگر قرارداد 1919 به اجرا درآمده بود روابط دو کشور اکنون بسیار عالی میبود. لورین حس کرد که اگر بحث به همین نحو دنبال شود رضاخان خواستههای دیگری پیش میکشد، پس گفتگو را عوض کرد، از عربستان سخن به میان آورد و ناچار صاف و صریح از رضاخان پرسید که چه نقشهای دارد، رضاخان به سادگی تکرار کرد که او باید کاری را که آغاز کرده به پایان برساند. وی به هر قسمت از ایران جز عربستان نیرو فرستاده است. مردم میخواهند بدانند چرا؟ میپرسند مگر آنجا جزو قلمرو ایران نیست؟ «میدانم که شما با شیخ روابط خاصی دارید، من هم به همین جهت خیال ندارم بیش از چند صد نفری سپاه به آنجا بفرستم. ولی اینها باید بروند». لورین پاسخ داد که این طرز عمل «موجب نگرانی جدی بریتانیا» خواهد شد. رضاخان قول داد که تا آنجا که مربوط به منافع انگلیس است هیچ دردسری پیش نیاید.

خواننده از خواندن این مطالب در کتاب سیروس غنی دچار حیرت و تردید میشود که آیا نویسندة این عبارات همان شخصی است که دیگر بخشهای کتاب او مشحون است از اسناد انگلیسی و اقدامات آن دولت در اجرای قرارداد 1919 و انجام کودتای 1299 برای حذف خردهمتحدان ناهنجار شده در لوای یک حکوت متمرکز که بتواند ایران را در آرایش جدید جهان در راستای اهداف انگلیس سامان داده و تأمین کند؟ به واقع، این مطالب او تاریخ هستند یا به تعبیر مارتین هرتز، داستان بافی؟ غنی صحنة مواجهه و گفت و گوی لورن و رضاخان را بهگونهای میآراید که انگار آن دو تاکنون همدیگر را نمیشناختند و برای اولین بار است که با یکدیگر رویاروی شدهاند! در حالی که حتی همین سرودة داستانی و حماسی غنی از گفت وگوهای یاد شده نشانگر آن است که رضاخان بر اساس اینکه پس از تشکیل دولت کودتا، برخلاف دورة قبل از آن، بنا به گفتة لورن: «ملاک نهایی مناسبات انگلیس با ایران، تهران است و اینکه یکپارچگی تمامی امپراتوری ایران به طور کلی و در درازمدت برای مصالح بریتانیا مهمتر است تا تفوق محلی هر یک از دستپروردگان ویژة آنها» و بنا براین، وجود او و دولتش در مناسبات بریتانیا با ایران از اهمیت راهبردی برخوردار است، در گفت وگوها با لورن به وی توضیح میدهد که میخواهد اهداف کودتا مبنی بر بسط قدرت حکومت مرکزی را اجرا کند. حذف خزعل یکی از حلقههای زنجیرة یکپارچگی تمامی امپراتوری ایران بوده و در همین راستا، با توجه به حساسیت جامعة ایران نسبت به بریتانیا چون خزعل هنوز در افکار عمومی به عنوان مهرة مورد حمایت انگلیس پنداشته میشود، این اقدام نیز مقابلة رضاخان با انگلیس نیز تلقی شده و صبغة مستقل بودن دولت مرکزی را در نظر مردم تقویت میکند و باعث تحکیم موقعیت آن میشود. انگلیسیها هم برخلاف القای نویسندة کتاب که طبق معمول از توبرة خود درمیآورد و به نیابت از آنها میگوید که «ولی ناحیة شیخ نباید دست بخورد»، بر ضرورت بسط قلمرو دولت کودتا و حذف خزعل تأکید دارند و تصریح میکنند که «انگلستان هیچگونه مخالفتی با این هدفها ندارد ولی مسئله، شیوة عملی اجرای آنهاست». آنها نگران شیخ خزعل و پیمانی که با او داشتند نبودند بلکه فقط برای موقعیت راهبردی جنوب ایران و به ویژه برای امنیت شرکت نفت، و به عبارتی برای امنیت منطقة شیخ و نه شخص شیخ نگران بودند. آنها خود در واقع طرح حذف بدون هزینة شیخ را هم به وسیلة دولت ایران و هم به وسیلة کنسولهای خود در اهواز و بوشهر مدیریت میکردند و مترصد فرصت مناسب برای اقدام مطمئن در این باره بودند. به بیان دیگر، حذف خزعل خواستة انگلیس از فردای کودتا بود و میبایست انجام میگرفت ولی آن موقع و آنگونه که آنها میخواستند. و سرانجام چنین شد.

اما در عبارتپردازیها و صحنهآراییهای کتاب، این انگلیس است که با «اصرار» درخواست دیدار با رضاخان را داشته تا شاید بتواند به لطایفالحیلی به «نیات» او دربارة جنوب و خزعل پی ببرد و این رضاخان است که «تند و تیز» برای انگلیس «باید و نباید» تعیین میکند و این انگلیس است که در ضمن گفت وگو از سر درماندگی ناچار است «خود را به کوچة علی چپ» بزند و طفره برود. و سرانجام این رضاخان است که بر انگلیس منت میگذارد که برای «منافع» آنان در جنوب «دردسری» پیش نیاورد و در مورد خزعل هم لطف کرده «میتواند کمی صبر کند و ببیند آیا میشود بدون اعزام قوا او را به زیر آورد»، و به تعبیر نویسندة کتاب، ببیند آیا میشود «برای حفظ آبروی انگلیس» «راهحلی آبرومندانه پیدا شود» یا نه؟!  شاید نویسنده همانند دیگر موارد، با چنین مبالغهگوییهای داستانی در پی ارائة «تصویری متعادل» از رضاخان باشد!

برای روشن شدن فاصلة این عبارتپردازیها با واقعیت تاریخ ایران، نیاز به مطالعة همة متون معتبر تاریخی و یا همة اسناد منتشر شدة وزارت خارجة انگلیس، نیست. بلکه کافی است همین بخش از آن اسناد که بهطور تقطیع شده و گزینشی (بر فرض اینکه درست ترجمه و منتقل شده باشند) در سراسر کتاب سیروس غنی آمده، با تأمل و منصفانه و توجه به ملاحظات دیپلماتیک حاکم بر نگارش و گفتمان آنها، مورد بررسی و دقت قرار گیرند.

از دیدگاه ریاضی و منطقی، هرگاه دو موجود مستقل از یکدیگر بوده و از دو مکان جدا از یکدیگر، جهتگیری عملی آنها در یک راستا و به موازات یکدیگر باشد، میتوان حرکت آنها را «همسو» دانست. اما در شرایطی که سفیر انگلیس دربارة سیاستهای خودشان و عملکرد رضاخان میگوید: «او همان کاری را که انگلیسیها میخواستند به دست انگلیسیها بکنند به دست ایرانیها خواهد کرد»، ظاهراً در قاموس ادبیات فارسی، واژة «همسویی» برای بیان ماهیت کامل رابطة میان سیاستهای انگلیس و اقدامات رضاخان رسا نیست. در این باره شاید واژة «این همانی» یا «یگانگی» بهتر بتواند سیمای واقعی و چهرة حقیقی آن اوضاع را بنمایاند. شاید بتوان گفت اگر هیچ سند و دلیل و قرینة دیگری در این باره وجود نداشته باشد، همین اعتراف لورن همراه با لوازم منطقی و عملی آن کفایت میکند. به هر حال، با اعتراف رسمی به این همسویی و یگانگی، دیگر سرودن حماسه و صحنهآرایی برای عرصة رویارویی رضاخان با منافع انگلیس، به تعبیر منطقی، سالبة به انتفاء موضوع میشود.


کتاب «پهلوی‌ستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سید مصطفی تقوی مقدم ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی( صفحه 158 الی 176 )