ناگفتههای زندگی خصوصی آیتالله خامنهای
3010 بازدید
روزنامه جام جم از طریق ویژه نامه "تداوم آفتاب" که به مناسبت بزرگداشت آغاز بیستمین سال رهبری حضرت آیت الله خامنه ای انتشار یافته، برای یافتن پاسخ پرسشهای فوق به سراغ حجت الاسلام والمسلمین "احمد مروی" رفته و پاسخهایی جالب گرفته است.
وی از دوران نوجوانی با حضرت آیت الله خامنه ای آشنایی و ارتباط نزدیک دارد و از 19 پیش تاکنون نیز در مقام معاون ارتباطات حوزه ای دفتر مقام معظم رهبری، از نزدیک واقعیتهای زندگی ایشان را دیده است.
از آنجا که مجموعه "تداوم آفتاب" ، در برگیرنده ابعاد مختلف شوون رهبری در عرصه فرهنگ، سیاست، اقتصاد و ... است، این ویژه نامه به طرح بخشهای کمتر گفته شده در باره زندگی رهبر معظم انقلاب نیز توجه کرده و جزییات زندگی شخصی و سلوک حکومتی آیتالله خامنهای را از حجت الاسلام والمسلمین مروی، جویا شده است.
این مصاحبه خواندنی را پیش رو دارید:
- بسم الله الرّحمن الرّحیم. جناب آقای مروی! از حضرتعالی که قبول زحمت فرمودید و برای غنیتر شدن ویژهنامه` "تداوم آفتاب"، در این گفتوگو شرکت کردید، متشکرم. طبعا خوانندگان در ابتدا باید نسبت شما و نوع ارتباطتتان را با دفتر مقام معظم رهبری بدانند؛ از این منظر که نشان داده شود که سخنان حضرتعالی و حرفهای شما مستند است. اگر ممکن است ابتدا این ارتباط را تبیین بفرمایید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم. از جنابعالی و دوستان محترم که قبول زحمت فرمودند، تشکر میکنم. از اینکه برای معرفی بیشتر مقام معظم رهبری به جامعه، چنین ویژهنامهای را ترتیب دادهاید و از این ابتکار و از این طراحی که انجام شده، تشکر میکنم. البته من خودم را حقیقتاً قابل این نمیدانم که بخواهم در مورد شخصیت مقام معظم رهبری صحبت بکنم. خودم را کوچکتر از آن معنا میدانم. من تقریباً از اواخر سال 68 افتخار همکاری در دفتر مقام معظم رهبری را پیدا کردم؛ تقریباً حدود هشت نه ماه که از دوره رهبری ایشان میگذشت. بنده در قم، مشغول درس و کارهای طلبگیام بودم که به امر ایشان و با عنایت و نظر مبارک خود ایشان، این افتخار نصیب این حقیر شد که همکاری را در دفتر شروع کنم و در خدمت ایشان باشم. البته قبل از انقلاب هم، از دوره تقریباً نوجوانی خدمت ایشان در مشهد بودیم و ارادت داشتیم. در سخنرانیهای ایشان در مسجد امام حسن، در مسجد کرامت و جلساتی که در منزلشان داشتند، خدمتشان میرسیدیم. ما از همان دوره تقریباً نوجوانی ارادت به ایشان و ارتباط داشتیم. حتی یادم هست ایشان با مرحوم پدر و مرحوم اخوی ما آشنا بودند و گاهی منزل ما تشریف میآوردند و ارتباط، ارادت و آشنایی ما با ایشان به سالهای تقریباً 53-52 برمیگردد. ولی ارتباط کاریمان از تقریباً اسفند یا بهمن 68 شروع شد که اینجا در معاونت ارتباطات حوزهای، در خدمت ایشان هستیم.
- تمام این مدت، همین مسئولیت را داشتید؟
نهخیر. در آن سالها دفترمقام معظم رهبری، هنوز این چارچوبی را که الان دارد، نداشت. به تدریج این چارچوب و این ساختار برای دفتر به وجود آمده است. در قسمتهای مختلف کار میکردیم، تا دفتر تقریباً شکل گرفت و ساختار خودش را پیدا کرد و الان تقریباً پانزده شانزده سال میشود که مشخصاً در همین بخش، مشغول انجام وظیفه هستم.
با توجه به آشنایی که با مقام معظم رهبری از سالهای قبل از انقلاب، قاعدتاً از دوران ریاست جمهوری ایشان هم اطلاع دارید، الان هم که از نزدیک شاهد قضیه هستید، در زندگی شخصی ایشان، از نظر سادگی و میزان برخورداری از امکانات مادی و امثال این سری مسائل، چه تغییراتی را میبینید؟ آیا واقعاً تغییری در زمان رهبری ایجاد شده است یا نه؟
من یکی آن سلوک و نوع رفتار خود حضرت آقا را عرض میکنم و یکی مسئله زندگی شخصی ایشان را. یکی از چیزهایی که از اوّل برای من خیلی جالب بوده و همین برخوردهای حضرت آقا است که بنده و امثال بنده را مجذوب کرد، آن روحیّه صمیمی مقام معظم رهبری است که با افراد، خیلی صمیمی، خیلی راحت و بدون تکلّف برخورد میکنند. این را ما هم قبل از انقلاب شاهد بودیم، هم بعد از انقلاب و هم در دوره رهبری حضرت آقا. هیچ فرقی از این جهت نکرده است. من یادم هست سالهای 53 یا 54، قم طلبه بودم، میخواستم مشهد مشرف بشوم. ایّام تعطیلی حوزه بود و ما هم مشهدی بودیم و باید به مشهد میرفتیم. اخوی من آقای شیخ هادی مروی گفتند شما اگر میخواهید مشهد بروید، نامهای هست از آیتالله پسندیده اخوی و وکیل حضرت امام در قم این نامه را بگیرید و در مشهد، به حضرت آقای خامنهای بدهید.
بنده این نامه را گرفتم و بردم مشهد. هنوز به تنهایی منزل ایشان نرفته بودم و خجالت میکشیدم که تنهایی بروم. در چهارراه شهدا چهارراه نادری آن روز که مغازه` داییام آنجا بود، حضرت آقا را دیدم که از آنجا عبور میکنند. از مغازه بیرون آمدم و رفتم سلام کردم. عرض کردم من فلانی هستم و از قم نامهای را آیتالله پسندیده دادند که خدمتتان تقدیم کنم. فرمودند نه، این را اینجا به من نده؛ چون حتماً اینجا مأمورین هستند و دائماً من تحت کنترل و در تیررس مأمورین ساواک هستم و برای خودت زحمت میشود. بعد میآیند شما را اذیّت میکنند که این نامه چه بود؟ از کجا آوردی؟ محتوای آن چه بود؟ شما را اذیّت میکنند. امروز عصر به منزل ما بیا.
بعدازظهر رفتم منزلشان؛ آن اولین جلسهای بود که من خدمت ایشان رسیده بودم و تنها هم بودم. من یک جوان تقریباً شانزده ساله، هفده ساله بودم و حضرت آقا همان موقع هم یک روحانی برجسته` متشخّص، دارای نام و نشان و معروف بودند. این قدر آن برخورد اوّلیّه` ایشان با من صمیمی و گرم و متواضعانه بود که جداً مرا تحت تأثیر قرار داد. آن نامه را که دادم، صحبت کردند که از قم چه خبر؟ درس چه کسی میروید؟ چه کار میکنید؟ بعد فرمودند: "من در مورد امام جعفر صادق (علیهالسلام) در تهران یک سخنرانی کردهام، آیا آن سخنرانی مرا شما گوش دادهاید؟" عرض کردم نه، من نوار آن را ندیدهام. فرمودند: آن را گوش بدهید. نفس این جور صحبت ایشان، واقعاً به من شخصیتی داد. من از این برخورد بسیار متواضعانه و صمیمی ایشان، احساس شخصیت کردم.
با همه، همین جور بودند؛ لذا منزل ایشان قبل از انقلاب، پاتوق طلبههای جوان و دانشگاهیها بود. گاهی ما ایّام تابستان که مشهد مشرف میشدیم، میرفتیم منزل ایشان، بیست نفر، سی نفر در منزل ایشان بودند، اصلاً حالت مهمانی و اینها هم نبود، حالت یک حجره بزرگ طلبگی بود. همانجا یک بساط چای هم کنار اتاق بود. خود طلبهها و دانشجوها چای درست میکردند و پذیرایی میکردند، حضرت آقا هم مثل نگینی در میان این جوانها نشسته بودند. این دانشگاهیها بحث میکردند. مباحث عقیدتی، مباحث سیاسی، از انقلاب، از مبارزه، همه مباحث مطرح بود. یک فضای زیبایی بود. خیلی فضای صمیمی بود. کمتر این جور فضاها را من دیدهام. باید بگویم در نوع خودش بینظیر است که یک کسی در خانهاش باز باشد و افراد بدون هیچ تکلفی بیایند و آنجا برای خودشان احساس صاحبخانه بودن بکنند، خودشان چای درست بکنند، از همدیگر پذیرایی بکنند و صاحبخانه هم آنجا باشد و صحبت و درس و...، گاهی نصف روز این جلسات ادامه داشت.
در یک تابستان، من رفتم منزل ایشان. حدود شاید بیست سی نفر دانشگاهیها و طلبهها و ... منزلشان بودند. منزل بزرگی هم نبود، دو تا اتاق بود، در تمام اتاق نشسته بودند و پر بود. شهید بهشتی هم اتفاقاً از تهران آمده بودند، ایشان هم آمدند آنجا و یادم هست بحث اومانیسم مطرح بود. ظاهراً از آن مباحثی بود که تازه در غرب مطرح شده بود. آنجا سؤال و جواب پیرامون این قضیه بود و این را بحث میکردند که حضرت آقا به احترام شهید بهشتی، رشته بحث را در اختیار ایشان گذاشتند و گفتند شما پاسخ بدهید. یک جلسه بسیار صمیمی، زیبا و خوب بود. منظور اینکه بالاخره یکی از خصوصیات ایشان، آن صمیمیت حضرت آقا بود که همین موجب جذب جوانها، طلبهها و دانشگاهیها میشد. این روحیه، در دوره رهبری حضرت آقا هم که ما بیشتر توفیق این را پیدا کردیم که خدمت ایشان برسیم، کاملاً حفظ شده است. یعنی انسان در محضر ایشان خیلی راحت است. من در جاهای مختلف این را گفتهام، با اینکه حضرت آقا در یک موقعیت برجسته علمی، فقهی و سیاسی هستند، رهبری انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقلید هستند و جهات مختلف دارند، ولی آن قدر راحت و صمیمی برخورد میکنند که وقتی انسان خدمتشان میرسد، هیچ احساس وحشت و دلهره و نگرانی ندارد بلکه خیلی راحت میتواند مطلبش را منتقل کند. من که قبل از انقلاب هم خدمتشان رسیدم، الان هم خدمتشان میرسم، از نظر این روحیّه صمیمی و متواضع، هیچ فرقی حقیقتاً نمیبینم.
در مورد زندگی ایشان باید بگویم که ایشان در مشهد، منزلی در خیابان خسروی نو داشتند، محلهای که متوسطین مشهد از مذهبیها، آنجا مینشستند. ایشان هم یک خانه حدود صدوهشتاد متر داشتند، همین قدرها بیشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است که فضاهایی برای ایشان باز شد، شرایطی باز شد و ما میبینیم که زندگی ایشان هیچ تغییری از نظر کیفیت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. یکی دو خاطره را که خود ایشان نقل فرمودند، من عرض میکنم.
یک وقت گزارشی را خدمتشان بردم، راجع به یکی از روحانیونی که آن موقع قاضی شده بود. خانهای خریده بود و مقداری کمک و مساعدت هم برای آن خانه میخواست. گزارشی را خدمت ایشان دادم. با اینکه خیلی خانه گرانقیمتی هم نسبت به شرایط آن روز نبود، ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد این قضیه مال مثلاً دوازده سیزده سال قبل است. با اینکه بیست میلیون تومان آن موقع هم خیلی زیاد نبود و خانه هم آن چنانی نبود. بعد فرمودند ما داریم یک طبقه جدید از مترفین بهوجود میآوریم.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد، یک طبقه جدید از مترفین را ما روحانیون بهوجود بیاوریم. من نگران این هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهی میروند منزل بعضی از آقایان و میآیند تعریف میکنند که مثلاً دورتادور اتاق، پشتی قالیچهای بود؛ که ایشان فرمودند من تعجب میکنم! چه ضرورتی دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتی قالیچهای باشد؟! نمیشود یک پشتی معمولی باشد؟ حتماً باید قالیچهای باشد؟ گران قیمت باشد؟ یک پشتی باشد که به دیوار تکیه ندهند؛ با یک پارچه معمولی هم میشود این را تأمین کرد و کنار اتاق گذاشت. چه ضرورتی دارد مخصوصاً ما روحانیون، زندگیها، خانهها و وضعیتمان این جوری باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما یک فرش دستبافت بیشتر نداریم، این هم جزو جهیزیه خانمم بوده است که الان هم دیگر نخنما شده است. ولی چون یادگاری است، این را در خانه نگه داشتیم؛ والاّ همه خانه ما موکت هست و اصلاً فرش دستبافت نداریم، حتی فرش ماشینی هم در خانه ما نیست و کلاً خانه ما با موکت فرش شده است.
بعد این را هم خودشان فرمودند که من برای اینکه بیشتر در داخل خانه حضور داشته و کنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب که همهاش مبارزه و زندان و تبعید و اینها بود و ما نبودیم که بچهها خیلی خلا نبود پدر را احساس نکنند، فرمودند من به دفتر گفتم که یک مبل دو نفره نه یک سرویس برای ما تهیه کنند که وقتی داخل خانه و زندگی شخصی میروم، روی مبل باشم که کمر و پایم درد میگیرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به کارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه کنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس کنند.
بعد فرمودند یک روز آمدم دیدم این مبل را که آوردهاند، خانواده ما آن را بیرون گذاشتهاند. به ایشان گفتم که چرا بیرون گذاشتید؟ خانواده گفتند که آقا! تا حالا در خانه ما مبل نبوده، تا الان زندگی ما طلبگی بوده، الان هم مبل در خانه نیاورید. حضرت آقا فرمودند گفتم این را از پول شخصیام تهیه کردند، نه از پول دفتر، که حضورم در خانه، بیشتر باشد. گفتند خیلی خوب، حالا اگر این باعث میشود شما حضورتان در خانه بیشتر باشد، بچهها بیشتر پدر را احساس بکنند، ما این مبل دو نفره را تحمل میکنیم.
ایشان فرمودند که چه ضرورتی دارد یک طلبه، خانهای مثلاً بیست میلیون تومانی بخرد.
بعد من سؤالی از دوستان دفتر کردم، گفتند این یک مبل دست دومی بود، این را تهیه کردیم، دادیم تعمیرش کردند، پارچهای روی آن کشیدند و برای آقا آوردیم. این خاطرهای بود که خود آقا تعریف کردند.
یک خاطره دیگر، همین ایام ماه مبارک بود. برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال ماندهایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان میخواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم میکردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کردهاند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم. این آقای حاج ناصر که پذیرایی میکند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمیافتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که میآمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را به اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر میآمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چربتر از غذای حضرت آقا بود.
بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما میدادند. ایشان گفت که خانواده حضرت آقا مشهد مشرف شدهاند و قبل از رفتن یک قابلمه بزرگ از این حلواها درست کردهاند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلوا است و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا میخوریم. گفتم سحر چه کار میکنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت درست میکنیم و به اندازه یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت میدهیم و بقیهاش را هم خودمان میخوریم.
این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونهها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من میتوانم به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است.
البته تعداد اولاد بیشتر شدهاند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.
- آن خانه مشهد الان چه وضعی دارد؟
آن خانه مشهد را آن وقت فروخته بودند. بعد بنا شد دوستان حضرت آقا در مشهد بروند بخرند و آن را نگه دارند. دیگر حالا نمیدانم چه کارش کردند.
یک وقتی حضرت آقا سفری به کره شمالی داشتند در دوره ریاست جمهوری که سفر خارجی تشریف میبردند خوب، رسم است که روِسای جمهور کشورها به مهمانهایشان، در سفر خارجی هدیه میدهند. یک سرویس ظرف به اصطلاح چینی، رئیس جمهور کره یا یکی از این کشورها به حضرت آقا داده بود. ایشان هم به خانه آورده بودند. این را هم باز خانم آقا بیرون گذاشته بودند. حضرت آقا فرموده بودند این هدیه است. طلا و نقره هم نیست، یک ظرف چینی معمولی است و آن چنان گران قیمت هم نیست. این را بگویم که حضرت آقا هدایایی که به ایشان داده میشود، هم در دوره ریاست جمهوریشان، هم در دوره رهبری، همه هدایا را به آستان قدس رضوی میدهند. در آنجا یک موزهای درست شده، بخش هدایای حضرت آقا، تابلویی هم دارد، مشخص است. حالا این ظرف را آقا در خانه، نگه داشته بودند. با اینکه عرض میکنم خیلی ظرف گران قیمت یا طلا و نقره هم نبود. خانم حضرت آقا میگویند ما این غذاهایی که میخوریم، با این ظرفها جور درنمیآید، همان ظرفهای خودمان خوب است، اینها را رد کنید، برود. ما اینها را لازم نداریم.
این را میخواهم عرض کنم که خانواده حضرت آقا هم خیلی به این مسائل مقیّدند و این خیلی مهم است. من یک وقتی درمورد آقازادههای آقا فکر میکردم که اینها چرا این قدر به تعبیر بنده، بچههای خوبی هستند. واقعاً آقازادههای آقا خیلی خوبند، از هر جهت، خیلی خوب تربیت شدهاند. دیانت، پاکی، زهد، بیتعلقی به دنیا و عدم اقبال به مسائل دنیا و امکانات. بالاخره ایشان در این موقعیتی که هستند، خیلی امکانات برایشان هست. برای کسانی که خیلی خیلی مراتب پایینتر هستند، بالاخره امکاناتی هست. برای اینها که در این مقام، در این رتبه هستند، خیلی امکانات برایشان بیشتر هست. امّا حقیقتاً ما نمیبینیم که از این امکانات استفاده بکنند. یک علت آن، این است که هم خود آقا، هم خانواده ایشان. یعنی این پدر و مادر، دو بال هستند برای رُشد و پرورش و تربیت فرزند. هم پدر، هم مادر، هر دو نقش دارند. اگر یک بال شکسته باشد، آن رشد و آن پرواز را ما شاهد نیستیم، باید هر دو بال باشد و این را ما در زندگی حضرت آقا کاملاً احساس میکنیم. همان جوری که خود آقا مقید به زهد و سادگی و بیآلایشی و بیرغبتی به دنیا و زیورهای دنیایی هستند؛ ما همین را هم در مورد خانواده آقا احساس میکنیم. یعنی همسر ایشان هم دقیقاً همین جور هستند. این دو نمونهای که من عرض کردم، هر دوی آنها مربوط به خانواده حضرت آقا میشد.
همین جور در مهمانیهایی که خانواده آقا تشریف میبرند، گاهی خانوادههای ما هم هستند، میآیند تعریف میکنند که خانواده حضرت آقا تقریباً جزو سادهترینها در این مهمانیها، از نظر لباس و وضع ظاهری، هستند. آقازادههای حضرت آقا هم همین جورند.
فرزندان آقا به چه کاری مشغولند؟
ایشان چهار پسر دارند که هر چهار نفر، طلبه و معمم هستند و حقیقتاً هم درس میخوانند. خوب هم درس میخوانند. من با اینها مأنوسم، این توفیق را دارم. اُنسی دارم، نشست داریم، گعده داریم، صحبت میکنیم. یک بار ندیدهام که اینها راجع به پولی، امکاناتی و چیزهای از این قبیل صحبت بکنند. گویی افرادی معمولی هستند و پدرشان هم یک فرد معمولی است.
این خیلی ارزش دارد که امکانات باشد و موقعیت فراهم باشد و هیچ اقبالی به آن نشان داده نشود. این خیلی ارزشمند است. برای خود حضرت آقا، همه رقم امکانات هست ولی هیچ اقبالی ما نمیبینیم. نه خودشان، نه خانوادهشان!
آیا هیچگونه نهیای از سوی حضرت آقا برای انجام فعالیتهای اقتصادی یا مدیریتی فرزندان وجود دارد، یا خود بچهها هم در واقع چنین میلی ندارند؟
قطعاً خود حضرت آقا دوست ندارند که بستگانشان و مخصوصاً آقازادههاشان در کارهای اقتصادی باشند، قطعاً این را آقا نمیپسندند. خود اینها هم هیچ رغبتی و هیچ اقبالی ندارند. حالا به هر صورت این جور تربیت شدهاند که هیچ اقبالی به این چیزها ندارند. لذا میبینید حتی ضدانقلابترین مجموعهها و گروهها، داخل و خارج، برای هر کس حرفی بزنند البته من آن حرفها را تأیید نمیکنم، خیلی از آنها هم شایعات و حرفهای دروغ است، من نمیخواهم آنها را تصدیق کنم ولی در مورد حضرت آقا و آقازادهها من نشنیدهام چیزی گفته شود. هیچ کس هم شاید نشنیده باشد. چون میدانند اگر این را بگویند، کسی باور نمیکند و آن حرفهای دیگرشان را هم کسی باور نمیکند. یعنی این قدر زندگی آقا و زندگی خانواده و فرزندان آقا سادگیشان، بیرغبتیشان و بیتوجهیشان به مسائل دنیایی تقریباً محرز است که هیچ وقت حتی آن ضدانقلابها، متعرض این معنا نشدهاند.
فرزندانشان بیشتر همین مسائل درس و بحث برایشان مطرح است و نگرانیهایی که نسبت به مردم و نسبت به زندگی طلاب و نسبت به قضایای دیگر دارند، همان دغدغههایی است که خود آقا دارند. این که آنها برای خودشان دنبال آیندهای باشند زندگی، مال، منال، پول، پسانداز اصلاً وجود ندارد. اگر بود، من مطلع میشدم. چون خیلی با اینها مأنوسم. من چنین چیزی واقعاً در اینها ندیدهام.
این را با یک نگرانی اظهار کردند و فرمودند من نگرانم که بر اثر انقلاب و امکانات و موقعیتهایی که هست و میشود به یک جاهایی دستاندازی کرد
آقا مصطفی آقازاده بزرگ آقا همان سال اول ازدواجشان که طلبه قم بودند الان هم قم هستند خانهای اجاره کرده بودند و مستأجر بودند - الان هم مستأجرند - ما را یک روز برای ناهار دعوت کردند. ما رفتیم منزل ایشان. یک سال از ازدواج ایشان نگذشته بود، ماههای اول ازدواج ایشان بود. ما هم یک گلدان معمولی خریدیم و رفتیم که دست خالی نرویم. من واقعاً تعجب کردم که آیا این خانه، خانه یک تازهداماد است؟! حالا نه خانه فرزند رهبر انقلاب و مقام اول کشور، حتّی خانه یک تازهداماد هم این نیست. یعنی یک خانه تازهداماد، بالاخره یک زرق و برقی دارد؛ تا مدتها این زرق و برق خانه تازهداماد و خانه تازه عروس، هست. من توی خانه اینها، واقعاً همان زرق و برق معمولی یک تازهداماد و یک تازه عروس را ندیدم. بسیار زندگی معمولی، دوتا فرش ماشینی، آن هم نه سه در چهار چون من دقت داشتم به این چیزها. دور و بر خودم را نگاه میکردم. حواسم بود و تا آنجا که میتوانستم، رصد میکردم اوضاع و احوال خانه را. دو تا فرش شش متری انداخته بودند، دور خانه هم موکت بود و دو سه تا پشتی ابری معمولی، نه مبلمانی، نه زرق و برقی! زندگی ساده و خوبی در آقازادههای ایشان سراغ داریم.
با توجه به این که مقام معظم رهبری هم رهبرند و هم مرجع تقلید، طبعا مسائل مالی زیادی در پیرامون ایشان وجود دارد از جمله وجوهات شرعی. اگر مصادیقی را سراغ دارید که از حساسیتهای آقا برای حفظ بیتالمال یا درست هزینه شدن وجوهات حکایت دارند، برای مردم بیان فرمایید.
اداره زندگی ایشان عمدتاً یعنی آن قدر که من اطلاع دارم که تا حدی دقیق است بیشتر از نذوراتی است که مردم در مورد حضرت آقا انجام میدهند. نذورات میآید. برای امام هم (رضوانالله تعالی علیه) خیلی نذورات میرفت. برای حضرت آقا هم نذورات زیاد میآید که نذر شخصی آقا میکنند که آقا، زندگیشان عمدتاً از همین نذورات اداره میشود و از بیتالمال و از دفتر استفاده نمیکنند. از وجوهات که اصلاً هیچ استفاده نمیکنند. عمدتاً همین نذورات است.
آقازادههایی که در دفتر هم کار میکنند و مسئولیت دارند، حقوقی دریافت نمیکنند؟
نه، آقازادهها در دفتر مسئولیتی ندارند. فقط در نشر آثار همکاری دارند والاّ هیچ کدام از آقازادهها مسئولیتی ندارند. جایی هم مشغول نیستند. ممحّض در درس و کار طلبگی هستند. درس میخوانند و انصافاً هم درسشان خیلی خوب است. خیلی خوب پیشرفت کردهاند. خود آقا مصطفی که الان سطوح عالیه را در قم تدریس میکنند. ایشان مکاسب و کفایه در قم تدریس میکنند.
حضرت آقا هدایایی که به ایشان داده میشود ، هم در دوره ریاست جمهوریشان، هم در دوره رهبری، همه هدایا را به آستان قدس رضوی میدهند.
من حالا دو خاطره عرض بکنم. یک بار با هواپیما در خدمتشان بودیم، مشهد مشرف میشدیم. خوب، پذیرایی هواپیماها، بالاخره در آن پروتکلی که نوشته شده، هواپیماهای خاص مسؤلان، پذیراییشان مقداری مفصّلتر از هواپیماهای معمولی است. یک مقدار میوه هم میگذارند. یک مختصر آجیل هم میگذارند. یک مقدار شیرینی هم میگذارند. ما یک بار در هواپیما بودیم، برای حضرت آقا آوردند، جلوی ما هم گذاشتند - همان سینیهایی بود که داخل سینی، این چیزها را گذاشته بودند در خدمت یکی از دوستان دفتر هم بودیم. دیدیم ایشان نمیخورند. خود آقا هم خیلی کم. بعد فرمودند که من پول این را از خودم کنار گذاشتم، شما مصرف کنید، نگران نباشید. بعد از آن هم دیگر حضرت آقا فرمودند که پذیرایی هواپیمای ما هم، مثل پذیرایی هواپیمای مسافربری باشد. نباید هیچ چیزی اضافه باشد. الان گاهی در سفرهای استانها در خدمتشان هستیم، پذیرایی کمتر از همان پذیرایی هواپیمای مسافربری است. هیچ چیزی بیشتر در آن نیست. از این نظر ایشان مقیّدند.
همین چندی قبل، یکی از دوستان دفتر گفتند حضرت آقا مبلغ زیادی را دادند و فرمودند این را جزو پولهای دفتر قرار بدهید. از پول شخصی خودم هست. جزو پولهای دفتر بگذارید. برای استفادههایی که ما از امکانات میکنیم، گاهی تلفنی و گاهی از امکانات بیتالمال که استفاده میکنیم.
نوعاً پذیرایی آقا دیگر همه جا معروف است، یک رقم غذا، یک رقم خورش. آقازادههای ایشان مراسم عروسی که داشتند، ما هم دعوت بودیم. در همین دفتر، چند نفری را دعوت کردند، بستگانشان و چند نفر هم همین دفتریها مراسم ایشان، هیچ کدام در تالار و مفصل نبوده است. در همین دو سه تا اتاقهای دفتر بوده است. یادم هست یکی از همین جلسات مهمانی همیشهاش همین جوری بوده، این سه چهار تا عروسیهایی که داشتند، ما شرکت کردیم میوه، همان میوه فصل، آن هم دو رقم. مثلاً سیب و خیار. آن هم نه اینکه دیس بچینند بلکه توی بشقاب، یک خیار و یک دانه سیب. با یکی از دوستان دفتر بودیم. گفت این مجلس ختمهای تهران، بیشتر از مجلس عروسی پسران حضرت آقا پذیرایی میکنند. آنها باز یک شیرینی، چیزی هم میآورند. حلوا هم میآورند. میبرند دور میگردانند. باز دو سه رقم میوه میگذارند. اینجا حلوا هم نیست، شیرینی هم که همین یک شیرینی دانمارکی و یک سیب، یک خیار. بیشتر هم نمیشود خورد!
هیچ وقت من ندیدم سر سفره ایشان، چه جلسات عمومی، چه مهمانیهای خصوصی، حتی دو نفر، سه نفر، من ندیدم که دو رقم خورش سر سفره ایشان باشد. شبها که حاضری است. مهمان داشته باشند، نداشته باشند. یک شب یادم هست خدمت حضرت آقا بودیم. سفره انداخته بودند، آقای هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضائیه هم مهمان آقا بودند. نان و پنیر و سبزی، یک مختصر هم سوپ خیلی رقیق، فقط همین. برنامه شبشان یک غذای خیلی سبک و خیلی ساده است.
خلاصه، در مهمانیهای ایشان توفیقی پیدا کردیم، همسفره با ایشان بودیم و سعادتی داشتیم، چه جلسات عمومی در حسینیه، یا در منزل ایشان یا جای دیگر، یک رقم غذا، یک رقم خورش. من واقعاً تا حالا دو رقم ندیدهام و ایشان مقیّدند به این جور قضایا.
حالا مطالبی در مورد مرجعیت و وجوهات عرض کنم که آقا از وجوهات هیچ استفاده نمیکنند. بحث مرجعیت هم واقعاً خودش یک بابی است. چون من از نظر کاری هم در این حوزه بیشتر انجام وظیفه میکنم، میتوانم با تمام وجود، با اطمینان کامل عرض کنم که حضرت آقا هیچ رغبتی به مسئله مرجعیت و این جور مسائل ندارند. همان جور که در تلویزیون امسال، ایّام سالگرد رحلت امام (رضوانالله تعالی علیه)، تلویزیون برنامه خوبی نشان داد.
مجلس خبرگان و موضعگیری خود آقا نسبت به رهبریشان و اینهایی که نشان دادند برای مردم ما خیلی جالب و دیدنی بود. البته ما شنیده بودیم ولی فیلم آن را ندیده بودیم. من این را میتوانم بگویم همان جوری که حضرت آقا در مورد رهبری هیچ رغبتی نداشتند، بلکه استنکاف میکردند و قبول نمیکردند و بر ایشان تحمیل شد، در مرجعیت هم واقعاً این جور است. من هیچ رغبتی و هیچ استقبالی از ناحیه آقا نسبت به قضیه مرجعیت ندیدهام.
هر وقت هم ما در این حوزه با ایشان صحبت کردیم، جوابی از ایشان نگرفتیم و استقبال نکردند. خیلی راه ندادند که ما با ایشان صحبت کنیم برای رساله با اینکه الان براساس برآوردی که ما داریم، شاید مقلدین ایشان تقریباً در داخل کشور، در صدر مقلدین دیگر مراجع باشند. یعنی شاید بیشتر جمعیت از حضرت آقا تقلید میکنند اما هنوز ما نتوانستهایم ایشان را راضی کنیم که رساله بدهند و هر وقت هم صحبت کردیم، به یک شکلی شانه از بار این قضیه خالی کردند و ما را به راههای دیگری ارجاع دادند. واقعاً تحت فشار هستیم، از طرف مردم مورد سؤال هستیم. رساله میخواهند، مسائل شرعی را میخواهند، مقلّد هستند. بالاخره آقا را پذیرفتند. کسی هم آقا را تحمیل نکرده است، خودشان انتخاب کردهاند. خوب، باید راه را باز کنیم. ولی دیدیم آقا راه را باز نمیکنند. استقبال نمیکنند.
این خاطره را هم عرض بکنم. برای مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی که فوت کردند، حضرت آقا مجلس ختمی در قم گرفتند مسجد اعظم و یک مجلس ختمی هم در تهران مدرسه عالی شهید مطهری آنجا یکی از آقایان منبر رفتند. بخشی از صحبت ایشان راجع به مرجعیت آقا بود. بالاخره ایشان خواست در آن فضا، بعد از فوت مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی، مرجعیت آقا را جا بیندازد. بعد که آمدیم بیرون، آقا فرمودند که عجب منبر بدی ایشان رفت! که فهمیدم آقا حقیقتاً ناراحت شدهاند، به خاطر اینکه این جوری صحبت شده است .
یک وقت یکی از آقایان به ما گفت: بالاخره در خارج از کشور، مرجعیت را به رساله میشناسند، مثلاً کشورهای خلیجفارس و کشورهای عربی، مرجع را به رساله میشناسند. مرجع، هر چقدر هم ملاّ باشد، اگر رساله نداشته باشد، اینها او را نمیتوانند بپذیرند و الان بسیاری از شیعیان کشورهای خلیجفارس، مقلّد آقا هستند و وجوهات خوبی هم میدهند. ما به زعم خودمان خواستیم روی همان درک و فهم محدود خودمان، یک جوری حضرت آقا را تحریک کنیم که رساله بدهند. من عرض کردم که بسیاری از مقلدین شما، از این شیعیان کشورهای خلیجفارس هستند و اینها وجوهات خوبی هم میدهند، اگر رساله ندهید، اینها از شما برمیگردند، به کس دیگری مراجعه میکنند، وجوهات هم دیگر نمیدهند.
به جرات عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است
حضرت آقا فرمودند که خوب، وجوهات ندهند. میدهند به یک مرجع دیگر. آن مرجع دیگر هم شهریه میدهد و در اختیار طلبهها قرار میدهد. مگر بنا است همه خیرات به دست ما انجام بشود. دیگران هم خیرات انجام بدهند. این وجوهات توی جیب من که نمیرود. برای من که نیست. این مالِ طلبهها است. حق این طلبهها است. به بنده ندهند، به یکی دیگر میدهند. به یک مرجع دیگر میدهند. او هم میدهد به طلبهها. مگر بناست همه کارهای خیر از طریق من انجام بشود!
یا راجع به همین وجوهات که عرض کردم هیچ وقت حضرت آقا استفاده نکردهاند و عمدتاً هم خرج طلبهها و شهریه طلبهها میشود، بارها فرمودند که هر وقت هر چقدر دارید، بدهید، نگه ندارید.
این را بگویم که واقعاً وضع معیشتی طلبهها خوب نیست. شهریه یک طلبه که مراتب عالی حوزه را دارد طی میکند زن دارد، بچه دارد و همه مراحل امتحانات حوزه را طی کرده است در قم، حداکثر دویستوهشتاد تومان است و در شهرستانها و استانها از صدوپنجاه تومان تجاوز نمیکند، بلکه پایینتر از صدوپنجاه تومان است. اینها را من دلم میخواهد مردم بدانند.
بعضی از مردم ما، بعضی از مسئولین را که روحانی هستند، میبینند، بعد فکر میکنند همه روحانیون این جوری هستند. نه، آن کسی که حالا مسئول است، اگر درآمدی دارد، مربوط به حقوق طلبگیاش نیست، این حقوق آن مسئولیت و آن کار و مدیریتش است و ربطی به طلبگیاش ندارد. چند درصد از روحانیون ما مگر شاغل هستند؟ یک درصد هم شاغل نیستند، خیلی کمتر از نیم درصد شاغل هستند. خوب اینها که شاغل هستند، حقوقی میگیرند. این حقوق مدیریت و شغلش است، مثل بقیه مردم که شاغلند و حقوق میگیرند. این ربطی به لباس طلبگی ندارد. البته گاهی به مناسبتهای ماه مبارک رمضان، یا ماه محرم و اینها، منبر و تبلیغ، یا کار نویسندگی و کار تحقیقاتی هم دارند که آن هم باز همه را شامل نمیشود. یعنی ما میتوانیم عرض کنیم که بیش از نیمی از روحانیون ما با همین حقوق دویستوهشتاد تومان در قم و در استانها کمتر از صدوپنجاه تومان، زندگی میکنند! واقعاً بسیار وضعیت اسفباری دارند و مردم ما هم اطلاع ندارند که روحانیون در چه وضعیتی هستند.
فرزندان مقام معظم رهبری جز درس و بحث طلبگی هیچ مسئولیت دیگری ندارند.
ما هر وقت خدمت آقا مطرح کردیم که آقا! شهریه را مقداری اضافه بکنیم. چون شهریه ایشان هم فقط از وجوهات است و از غیر وجوهات نیست. برای بعضیها این ابهام هست که آقا مثلاً پولهای دیگر را به طلبهها میدهند، نه، از همان روز اولی که حضرت آقا، پرداخت شهریه را شروع کردند، از وجوهات بودهاست. گاهی آن اوایل، کم هم میآمد ولی تا روزی که میخواستند شهریه را بدهند، به لطف خدا و عنایت امام زمان، وجوهات میرسید. یادم هست همان سال اول، یک وقت تقریباً نزدیک آخر ماه بود یعنی اول ماه نزدیک بود و باید شهریه بدهند. پول به حدّ مورد نیاز نرسیده بود. یکی از آقایان آقای غیوری خدمت آقا عرض میکنند که ما به دفتر وجوهاتتان یک مقدار قرض میدهیم که شهریه کامل داده بشود، بعد که داشتید، به ما برگردانید. آقا فرمودند: نه، ما قرض نداریم. ما همانی را که داریم، شهریه میدهیم. اگر کم آمد، خوب کمتر شهریه میدهیم. اگر زیاد آمد، بیشتر شهریه میدهیم. ما قرض نمیکنیم. واقعاً همیشه هم همین جور بود. آقا هیچ وقت قرض نکردهاند. الان ما هر چه شهریه میدهیم، همهاش از وجوهات است. هیچ پول غیر وجوهات در شهریه ما نیست. بحمدالله ما تا حالا هیچ وقت برای شهریه، کم نیاوردیم و این واقعاً یکی از جاهایی است که به خوبی عنایت حضرت ولیعصر (سلامالله علیه) را دیدهایم. بالاخره ایشان صاحب حوزهها هستند و ما همه خودمان را سرباز ایشان میدانیم.
روی این بحث شما، یک سؤال فرعی راجع به درس خارج حضرت آقا مطرح میکنم. آیا الان آقا به صورت مرتب، درس خارج خودشان را دارند؟
بله، حضرت آقا از سال 69، درس خارج را شروع کردند. اول کتاب جهاد را شروع کردند. بحمدالله تمام شد. بحث قصاص را شروع کردند. قصاص هم عمدهاش تمام شد و الان چهار سال است که بحث مکاسب محرمه را دارند. هفتهای سه روز، انصافاً هم درس پربار و خوب و قابل استفادهای است. ما داریم کتاب قصاص را آماده میکنیم که انشاءالله بتوانیم بحث قصاص را چاپ کنیم و در اختیار حوزهها و علما و روحانیون قرار بدهیم.
در این باب، نظریات جدیدی دارند؟
بله، بالاخره نظریات جدید دارند و فتاوای جدیدی در کتاب قصاص هست که به هر صورت، یک کتاب فقهی و علمی آقا است که انشاءالله چاپ میشود. مکاسب محرمه هم که انشاءالله تمام بشود، چاپش میکنیم و منتشر میکنیم.
شنیدهایم که تفاوتی محسوس در شیوه تدریس آقا به نسبت خیلی از مراجع و علمای دیگر وجود دارد و آن موضوعمحوری و دستهبندیهای خیلی دقیق و نیز به صورت خاص، حساسیت آقا در موضوع علم رجال و توانمندیای است که در این حوزه از خود نشان میدهند. اگر در این مورد هم اطلاعات و نظری دارید، بفرمایید.
ببینید، درس آقا ویژگیهای مختلفی دارد. یکی بیان خود آقاست. بیان، خیلی مهم است. یکی از نعمتهای ویژه خداوند در کنار دهها، صدها و هزاران نعمت دیگری که خداوند به ایشان عنایت کرده، بیان بسیار روان و رسا و شیوای ایشان است. این در بیان و در تفهیم مطلب و خصوصاً در مباحث علمی، برای مخاطب و شنونده و شاگرد، بسیار مهم و مؤثر است. دستهبندی مطالب هم از سوی ایشان بسیار زیبا است.
طلبهها برای شرکت در درس حضرت آقا چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟
بسیاریشان طلبههای فاضل و طلبههای خوب هستند که درسهای دیگران را دیدهاند، طلبههای ملاّیی هستند و میآیند درس آقا. گاهی اوقات با آنها صحبت میکنیم، میگویند ما حقیقتاً استفاده میکنیم. بعضیهایشان واقعاً مجتهدند ولی میگویند ما چون واقعاً استفاده علمی میکنیم، به درس میآییم. حضرت آقا هم وقت میگذارند، مطالعه میکنند، اقوال مختلف، تتبّع در مسائل فقهی، مباحث رجالی و مباحث اصولی، اینها را خوب مسلطند.
انصافاً این جهات علمی ایشان، مقداری تحتالشعاع شرایط رهبری و وضعیت سیاسی ایشان قرار گرفته است و الاّ جهات علمی ایشان هم جهات برجستهای است.
ایشان در قم درس مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی حائری میرفتند، همچنین در درس مرحوم امام، شرکت میکردند و در مشهد، در درس مرحوم آیتالله میلانی شرکت میکردند. ایشان یک وقت تعریف میکردند و میفرمودند من درس آقای آقا شیخ مرتضی حائری میرفتم. درس آقای آقا شیخ مرتضی حائری از آن درسهای سخت حوزه بود. هر کسی درس ایشان نمیرفت. حضرت آقا فرمودند یک وقت من رفتم، خودم بودم و ایشان و بقیه شاگردها نیامده بودند؛ چون درسشان هم خیلی عمیق بوده و خیلیها درک نمیکردند. بیانش هم خیلی بیان رسایی نبوده؛ لذا درس ایشان از آن درسهای بسیار پرکیفیت و پرمطلب درسی حوزه بود. بعد حضرت آقا فرمودند یک روز آقای حائری به من گفتند که آقای آقا سیّد علی آقا! آن موقع شاید حضرت آقا بیستودو سه سالشان بیشتر نبوده من با این استعدادی که در شما میبینیم، شما یا یک مرجع تقلید میشوید، یا حداقل عالم برجسته خطّه خراسان. این بیان از زبان آقای آقا شیخ مرتضی حائری آن عالم برجسته خیلی مهم است.
ایشان در حوزه مشهد هم که بودند، در کنار مبارزه و برنامه و فعالیتهای اجتماعی و دیگر فعالیتهایی که داشتند، از کارهای علمی هیچ وقت فاصله نگرفتند. این خیلی جالب است. همان موقع هم حضرت آقا در مشهد البتّه من که شرکت نمیکردم، چون سنّم هنوز در آن حدّ نبود درس رسائل و مکاسب و درس کفایه داشتند و درس ایشان از درسهای معروف و بنام حوزه علمیه مشهد بود. آن موقع حضرت آقا، شاید حدود سی سیوپنج سالشان بود که در حوزه مشهد، درس کفایه و درس مکاسب ایشان، از درسهای بنام حوزه بود، آن هم در سن سیوپنج سالگی. الان هفتاد سالشان است.
حضرت آقا دارای هوش بسیار سرشار و استعداد و حافظه بسیار قوی است. خداوند این جور خواسته است. لذا بحث علمی ایشان کاملاً قابل استفاده و غنی است. انشاءالله این دروس چاپ خواهند شد.
یکی از خصوصیاتی که درس ایشان دارد، اجازه میدهند شاگردها سر درس اشکال کنند. این یکی از امتیازات درسهای حوزه است که شاگرد، جلوی استاد اشکال، سؤال و مباحثه میکند. این یک امتیاز بزرگی است. حضرت آقا هم سر درس، اجازه میدهند، فضا هم آن قدر فضای طلبگی و حوزهای است که اگر کسی اشکالی، سؤالی به ذهنش میآید، احساس نگرانی و ترس و اُبهت نکند و راحت بتواند آنها را مطرح کند. حضرت آقا هم به همه اجازه میدهند، این خیلی برای من جالب است؛ حتّی بعضیها اشکالات یا سؤالهایشان خیلی هم عمیق نیست، آقا به همان هم اجازه میدهند که صحبت بکند. تحقیرش نمیکنند، وسط حرفش نمیآیند. البته ممکن است در مواردی پاسخی ندهند تا مشخص میشود سؤال و اشکالی که کرده، حرف عالمانهای نبوده است. گاهی جلسات درس تبدیل به مناظره و مباحثه میشود. حضرت آقا چیزی میفرمایند، یک اشکال مطرح میشود. باز آقا میفرمایند، باز یک اشکال. کاملاً آزادند. راحت افراد سؤال و اشکال میکنند و آقا هم همین را میپسندند. آقا هم همین را دوست دارند. خودشان این جور فضای بحث و مباحثه و نقد و نقادی را دوست دارند.
اینکه گاهی حضرت آقا مطالبی را میفرمایند، افراد توجه ندارند. ایشان با تخریب، با توطئه، با بیان و یا نوشتن مطالب کذب که موجب تشویش اذهان میشود، با این چیزها مخالفند در مجلات، در کتابها، در رسانهها امّا فضای نقد و نقادی و مباحثه و گفتوگو را میپسندند.
خود ایشان چند سال پیش بحث آزاداندیشی را مطرح کردند و تا الان چند بار هم پیگیری کردهاند که این کرسی آزاداندیشی در دانشگاهها و در قم به کجا رسید. نه اینکه فقط یک بار بیان بکنند - در پاسخ به آن نامه جمعی از فضلای حوزه بلکه بارها پیگیری کردند و ما هم داریم این را پیگیری میکنیم. هم بخشی در حوزه، بخشی هم در دانشگاهها که این منویات آقا به نتیجه برسد. حضرت آقا از این فضای این جوری خیلی خوششان میآید. خیلی دوست دارند چون معتقدند نقد و نقادی و مباحثه و...، موجب رشد و کمال میشود. حقّ هم همین است. اصلاً رشد علم و دانش، براساس همین نقادیها و همین مباحثهها بوده است.
یک خاطرهای من دارم. خدمت آقا عرض کردم آقا! یک نفر از آقایان آیتالله سیّد جعفر کریمی مرتب خدمت شما میرسند و مباحث فقهی و بحث استفتائات مطرح میشود، اگر اجازه بفرمایید یکی دیگر از آقایان هم که از شاگردان امام در نجف بودند و ملاّ و فاضلاند و الان در بخش استفتائات همکاری دارند، ایشان هم گاهی بیایند با خود شما جلساتی را داشته باشند که برای پاسخگویی به سؤالات خیلی به ما کمک میکند. حضرت آقا فرمودند خیلی خوب، گاهی ترتیب بدهید ایشان هم بیایند. ما یکی دو جلسه ترتیب دادیم، ایشان خدمت آقا رفتند و همین بحثهای طلبگی، راجع به استفتائات و مسائل شرعی مطرح میشد و به اصطلاح یک فرع فقهی را مطرح میکردند. بعدا دیدم حضرت آقا دیگر از ادامه این جلسه استقبال نکردند. من به ایشان عرض کردم چرا جلسه را دیگر ادامه ندادید؟ آقا فرمودند آقای کریمی که میآیند، با من مباحثه میکنند. نظر من را حسابی نقد میکند و من دفاع میکنم. این را من میپسندم. این آقای بزرگوار که میآید، ایشان حالا حجب و حیایش جوری است که بحث نمیکند. من اگر یک مطلبی را بگویم، میدانم اگر ایشان هم قبول نداشته باشد، با من بحث نمیکند. حالا یا حرمت نگه میدارد، یا خجالت میکشد با ما بحث کند. لذا این جور جلسهای به درد من نمیخورد. من جلسهای را دوست دارم که طرف بیاید، وقتی من یک حرف میزنم، او ده تا نقد بر آن وارد کند که من مجبور بشوم از خودم دفاع کنم تا به نتیجه خوبی برسیم. این روحیه حضرت آقا در مباحث است، در جلسات خصوصی هم همین جور است. ایشان خیلی نقادی و مباحثه را دوست دارند.
نکتهای را حضرتعالی فرمودید در مورد شرکت آزادانه طلاب در بحثها. من میخواهم این را یک مقدار تکمیلتر بفرمایید. با توجه به جایگاه ایشان به عنوان رهبری و محدودیتهایی که از نظر امنیتی و سیاسی وجود دارد، آیا طلاّب، آزادی عمل برای حضور در اصل جلسه را دارند. یعنی الان اگر طلابی متقاضی باشند، به راحتی میتوانند در درس ایشان شرکت کنند؟
ما دو تا شرط داریم. یکی شرط علمی است. گرچه در حوزههای درس تقریباً نیست. ولی اینجا کسانی میتوانند در درس حضرت آقا شرکت کنند که حتماً کفایتین را خوانده باشند. اگر کسی کفایتین را نخوانده باشد، ما اجازه شرکت در درس را به او نمیدهیم. یا باید پایه قبولی پایه 10 حوزه را پایه 10 حوزه، همان کفایتین است از قم بیاورند و از جای دیگر هم ما قبول نمیکنیم. اگر بگویند ما آن موقع نبودیم، اینجا خودمان امتحان میکنیم. اگر توانست کفایه را جواب بدهد، میتواند در درس شرکت کند. پس یکی بحث علمی است، این یک معیار و یک فاکتور ما است. فاکتور بعدی هم از جهات به اصطلاح اخلاقی است که متقاضی، مشکلی، مسئلهای، چیزی نداشته باشد که آن حالا جنبه حراست و ... پیدا کند. این دو تا مسئله برای ما مهم است که اگر کسی آن شرایط را داشته باشد، میتواند در درس شرکت کند، مباحثه و اشکال و انتقاد کند.
الان درس آقا شلوغ است؟
شرکت طلاب در درس، خیلی خوب است. میانگین شرکتکنندگان، بین پانصد تا ششصد نفر است. با اینکه ساعت هفت، درس شروع میشود، ولی همه تقریباً همان اول درس، همه حضور دارند. در زمستان، سرما و گرما، بارندگی و... همه هفت صبح سر درس حضور دارند و درس خیلی زنده، فعال و پر محتوایی است.
اجازه دهید به بحث قبلی برگردیم. داشتید از وضعیت زندگی شخصی مقام معظم رهبری سخن میگفتید.
بله. در مورد زندگی آقا مطالب گفتنی زیاد است. یک وقت یادم هست، چند سال پیش آقای شیخ عباس حجتی ابردهی که از منبریها و روضهخوانهای مشهد و از دوستان آقاست یک بار آمد و به من گفت من یک سری مطالبی دارم. من یادداشت کردم که خدمت آقا مطرح کنم. از جمله درخواستهای ایشان، این بود که من خانهام را میخواهم تعمیر کنم، پول ندارم، حضرت آقا سه چهار میلیون از پول شخصی خودشان به من بدهند، از پول بیتالمال نباشد. من به حضرت آقا عرض کردم آقا! ایشان یکی از خواستههایشان این است. این قضیه، مال مثلاً ده سال، یازده سال قبل است. فرمودند من سه چهار میلیون پول اضافه از خودم داشته باشم! من چنین پولی ندارم. بعد ایشان فرمودند ما خانه مشهد را که بعد از انقلاب فروختیم، وقتی آمدیم تهران، یک خانه در خیابان ایران خریدم (آن خانه الان هست، ظاهراً دست مستأجر باشد). فرمودند من پول آن خانه را نداشتم، بخشی را از این پول خانه` مشهد دادم، بخش دیگر آن را وام گرفتم؛ من تا چند ماه پیش اقساط آن وام را میدادم، تا قسطهای آن خانه تمام شد. حالا ایشان سه چهار میلیون پول از شخصی ما میخواهد! پولی ندارم که بخواهم بدهم. این هم یک خاطرهای بود که خواستم عرض بکنم.
یکی از چیزهایی که در مورد عموم رهبران مطرح میشود و ما هم حساسیتمان در این زمینه بیشتر است، منابع خبری و اطلاعاتی حضرت آقاست. ایشان آن چیزهایی را که بایستی از کشور بدانند، از کجا تأمین میکنند؟ ارتباطشان با مردم چگونه است؟ حرفهای اعتراضی و انتقادی مردم چگونه به ایشان منتقل میشود؟ در واقع آنچه در دنیای بیرون و جامعه میگذرد، چگونه به ایشان منتقل میشود؟
بله، با توجه به اینکه مسئولیت بنده در بخش خاصی از دفتر است، مطالبی را اجمالاً میدانم و عرض میکنم. این گزارشها دو بخش است؛ یکی از کانالهای رسمی است. یک بخش هم در دفتر داریم به عنوان معاونت ارتباطات مردمی که در دوره ریاست جمهوری حضرت آقا هم بود و الان هم هست که خیلی هم گسترده و فعال است.
ایشان به همه روِسای جمهور هم همیشه توصیه میکنند که این ارتباطات مردمی را تشکیل بدهند. خوب، این ارتباطات مردمی، هم نامههایی است که مردم میفرستند، هم تلفنهایی است که میزنند که همه ثبت میشود. بعداً تلخیص میشود و خدمت آقا داده میشود. در این نامهها و تلفنها، خیلی از حرفهای مردم هست، نظراتشان، مشکلاتشان،
گرفتاریهایشان، انتقاداتشان، همه هم بدون سانسور، خلاصه میشود و در یک جزوه، هر روز مسئول ارتباطات مردمی خدمت آقا تقدیم میکند، صبح به صبح روی میز آقا میگذارند که این خودش یک دریچه بزرگی است به سوی همه مردم.
یک وقتی یادم هست یکی از دولتها دولت آقای هاشمی یا آقای خاتمی - خدمت حضرت آقا بودند. ایشان فرمودند من بعضی از طرحهایی و نظراتی را که به آن میرسم، بر اساس همین اطلاعاتی است که از همین ارتباطات مردمی به دست من میرسد. میبینم عجب نکات خوبی است. من کاملاً استفاده میکنم.
غیر از این، هر کدام از دستگاههای سیاسی، فرهنگی، امنیتی و اقتصادی در کشور، به نوعی گزارشهای کاری خودشان را شرایطشان، موقعیتشان، وضعیتشان، تحلیلهایشان، پیشنهادها و انتقاداتشان را برای آقا میفرستند. از این دستگاههای رسمی هم همه نوع گزارش میآید و همه اینها خدمت آقا داده میشود.
من واقعاً نمیدانم خدا چه برکتی به وقت ایشان داده که ایشان این همه فرصت میکنند و اینها را میخوانند. این خیلی عجیب است. اجازه دهید در اینجا خاطرهای را عرض کنم.
یک وقتی حضرت آقا مقالهای را در مجلهای خوانده بودند و این مقاله را خیلی پسندیده بودند یک بحث فقهی روز راجع به همین مباحث تولید نسل و ... بود. حضرت آقا نوشته بودند که نویسنده این مقاله را پیدا کنید و ببینید کیست و از او تشکر کنید، عجب مقاله خوبی نوشته است. ما رفتیم نویسنده این مقاله را که یکی از طلبههای جوان قم بود، پیدا کردیم. گفتیم این مقاله شما را حضرت آقا خواندند و خواستند از شما تشکر کنیم. ایشان تعجب کرد. یک طلبه گمنامی است. حضرت آقا را هم هیچ وقت ندیده و ایشان هم او را نمیشناختند! گفت حضرت آقا چطور مقاله مرا خواندند، من تعجب میکنم، آن هم مقاله من در یک مجله، من هم یک آدم گمنام! حالا یک کسی نام و نشان دار است، مقالهای مینویسد، تحلیلی مینویسد، مخاطب را جذب میکند که ببیند چی نوشته شده اما خواندن مقاله یک طلبه گمنام از سوی رهبری، خیلی تعجب دارد. گفت من تشکر حضرت آقا برایم خیلی ارزشمند است و اینکه ایشان این مقاله را خواندند و این وقت را گذاشتند، برایم خیلی جالب است که رهبری، این جور در همه عرصهها حضور دارد.
افراد مختلف هم با آقا دیدار دارند. اینکه بگوییم توده مردم، همه، به صورت مستقیم با حضرت آقا ارتباط دارند، این نیست. امکانپذیر هم نیست، امّا اینکه بگوییم نمایندگانی از بخشهای مختلف مردم با ایشان ارتباط دارند غیر از این دستگاههای رسمی این هم مبالغه نیست. یعنی از قشرهای مختلف مردم، هر کدام به نوعی مستقیم با آقا ارتباط دارند. یا میآیند با آقا صحبت میکنند یا به آقا نامه میدهند و ایشان هم مقیدند بخوانند. گاهی وقتها آقا دستوری میدهند، همه ما در دفتر تعجب میکنیم که از کجا دست حضرت آقا رسیده است. این جور نیست که مطالب و گزارشهایی که به ایشان داده میشود، از کانال دفتر یا از کانال فقط دستگاههای رسمی دولت باشد. ابداً این طور نیست. به موازات این، افراد با آقا دیدار میکنند و با واسطههایی با آقا مرتبطند. همین درس حضرت آقا، یکی از برکاتش همین ارتباط یک بخشی از مردم با آقا است. نامههایشان را میدهند، آقا هم مقیدند بخوانند.
من خاطرهای دارم عرض بکنم. سال 70 حضرت آقا به قم مشرف شده بودند و در فیضیه مستقر بودند، در کتابخانه دیداری با جمعی از طلبههای جانباز داشتند. بعد آمدند بالا نماز و ناهار و در اتاق استراحت میکردند. مرا صدا زدند. رفتم خدمتشان. دیدم یک نامه هفت هشت صفحهای از این کاغذهای بزرگ، با خط ریز نوشته شده بود. این نامه را یک جانباز به ایشان نوشته بود و در همان دیدار به آقا داده بود. ایشان آن نامه را میخواندند. فرمودند این نامه را یکی از این جانبازانی که پایین بودند، به من دادند و نامهاش هم مفصل، امّا شیرین است. میخواهم همهاش را بخوانم. بعد به شما میدهم. به آن رسیدگی کنید. بعد فرمودند در این نامه، از دفتر ما گرفته تا بقیه، همه را زیر سؤال برده، هیچ کسی را مصون نگذاشته و خیلی چیزها گفته است!
ببینید، ایشان اولاً نامه هفت هشت صفحهای طولانی را نفرمودند برای من خلاصه کنید. بعد در این نامه همهاش انتقاد به دستگاههای حضرت آقا بوده. فرمودند این نامه شیرینی است! خوب، طلبه جانبازی از روی احساس مسئولیت، نامه نوشته، حضرت آقا خوشحال از این بودند!
بنابراین کانالهای مختلف هست که به آقا گزارشها داده میشود و ایشان هم مقیدند نامههایی که به دست خود ایشان میرسد را بخوانند، خوب، رسانهها و اینها هم که هر کدام به نوعی باز مطالبشان خدمت آقا میرسد مجلهها، رسانهها، کتابها معمولاً کتاب برای ایشان زیاد میآید. بسیاری از افراد کتاب که مینویسند، یک نسخه برای ایشان میفرستند. حضرت آقا تورقی میکنند و در فضای این کتاب قرار میگیرند. این جور نیست که کتاب یا مجلهای که میآید، ایشان در قفسه بگذارند. نه، تورقی میکنند و در اشرافشان بر حوزه فرهنگ کشور و آنچه در حوزه فرهنگ میگذرد مسائل فیلم، سینما، کتاب، مجله - مقالات روزنامهها مؤثر است. ایشان کاملاً به روز هستند و واقعاً برای ما اعجابآور است که خدا برکتی به وقت ایشان داده که گاهی ماها آن قدرها فرصت نمیکنیم.
گاهی گزارشهایی ما میفرستیم خدمت حضرت آقا، احساس نمیکنیم ایشان بخوانند. ما فرصت خواندش را پیدا نمیکنیم. ولی وقتی خدمت ایشان میرود، میبینیم ایشان اینها را خواندهاند و رویش دستور دادهاند. البته عرض کردم اینها بعضی نکاتی است که من میدانم و طبعاً از همه چیز مطلع نیستم به جهت محدوده مسئولیتی که در دفتر دارم.
یک بحثی را حضرتعالی اشاره نفرمودید، ولی فکر میکنیم جزو کارهایی است که بعضاً آقا انجام میدهند، آن هم عقدهایی است که اینجا اتفاق میافتد. ظاهراً حضرت آقا شروط ویژهای هم برای پذیرش خواندن خطبههای عقد دارند. در این مورد هم اگر ممکن است توضیح دهید.
عقدها که الان دیگر تعطیل شده و ایشان الان خطبه عقد نمیخوانند، ولی آن موقعی که میخواندند، دوتا شرط داشتند؛ یکی اینکه مراحل قانونیاش طی شده باشد. دوم اینکه مهرش بیش از چهارده سکه نباشد.
این خاطره را من از قول آقای حداد عادل، نقل میکنم. ایشان گفتند وقتی حضرت آقا برای خواستگاری دختر ما، آمدند، فرمودند مهریه، هر جور خودتان میدانید باشد. شما دخترتان را دارید میدهید. ما آمدیم به خواستگاری دختر شما. هر جور خودتان میخواهید، مهر قرار بدهید. ولی اگر میخواهید من عقد را بخوانم، مهریه حداکثر چهارده سکه باشد. ولی شما هر چه بیشتر میخواهید، مهرتان را قرار بدهید، ولی کسی دیگر عقد را بخواند، من بر شما تحمیل نمیکنم.
آیا مجموعه آنچه که در دوران رهبری حضرت آقا گذشته، به عنوان خاطرات و تاریخ و فعالیتهای ایشان، الان دارد جمعآوری و مستندسازی میشود؟
دفتر نشر آثار، مشغول هستند. بله، انشاءالله امیدواریم زودتر به یک نتیجهای برسند و بخشهایی را چاپ کنند و در اختیار مردم قرار بدهند. چون مردم حقیقتاً از وضعیت آقا، زندگی و شرایط درونی حضرت آقا، خیلی مطلع نیستند و این خلا هست و مردم هم طالبند و تشنهاند که این مطالب را بدانند. انشاءالله دفتر نشر این کار را خواهد کرد.
گفتگو طولانی شد ولی باز هم دوست داریم اگر نکتهای حضرتعالی صلاح میدانید، بفرمایید.
برای آن که در حق حضرت آقا کوتاهی نشده باشد، خاطرات دیگری را هم نقل میکنم.
یک وقتی برخی از ائمه جمعه و بعضی روحانیون اصرار میکردند که چون درسهای بعضی از مراجع بزرگوار تقلید، از رادیو معارف پخش میشود، درسهای آقا را هم پخش کنید. خیلیها اصرار داشتند که چرا درس آقا پخش نمیشود. عرض کردیم این از آن مسائلی است که باید خود آقا نظر بدهند. ما نمیتوانیم. من رفتم خدمتشان و مطلب را عرض کردم. حضرت آقا فرمودند درس همه پخش میشود؟ عرض کردم نه، درس فلان آقا و فلان آقا و فلان آقا، درسهای فقهشان پخش میشود. این سه نفر درسشان پخش میشود. ایشان فرمودند اگر رادیو، آن امکان را داشت که درس همه آقایان را پخش کند، درس ما را هم آخرش پخش کنند. اگر نه، این هنر نیست که چون رادیو و تلویزیون در اختیار ما هست، ما درس و برنامههای خودمان را مرتب پخش کنیم. نه، درس ما ضرورتی ندارد پخش بشود و این را آقا نپذیرفتند.
باز در همین قضیه من خاطرهای دارم. مشهد خدمتشان بودیم. سر ناهار بود. موقع اخبار تلویزیون بود. اخبار ساعت 2 بعد از ظهر، این مراسم غبارروبی ضریح مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) را نشان میداد. ظاهراً شب قبلش هم نشان داده بود. باز فردا ظهر هم نشان داد. من آنجا خدمتشان نشسته بودم. ایشان فرمودند چند بار یک برنامه را نشان میدهند؟! چقدر افراط میکنند در نشان دادن برنامههای ما! من دیدم خود ایشان هیچ اقبالی به این چیزها اصلاً ندارند.
در مورد سادهزیستی ایشان، این را بگویم که یک وقت، کسی ندارد و ساده زیست است، آن خیلی کمال نیست. انسان داشته باشد و ساده زیست باشد، کمال است. حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) داشتند و استفاده نمیکردند و کمال حضرت در این بود. حضرت آقا هم نمیخواهند استفاده کنند. به دیگران مخصوصاً به روحانیون خیلی تأکید و اصرار دارند و دغدغه این معنا را دارند، خصوصاً مسئولین، که مبادا زندگی اشرافی و تجملاتی داشته باشند و دنبال این زرق و برقهای دنیا باشند که برای حکومت دینی، اینها آفت است. دیگران را هم حضرت آقا نمیپسندند؛ نه خودشان تجملاتی هستند، نه ترویج تجملات میکنند. یک وقت یک عبای خوب برای ایشان هدیه آورده بودند، حضرت آقا عبا را به ما دادند و فرمودند این عبا را برای من آوردهاند. عبای گران قیمتی بود من که عبای چند ده هزار تومانی روی دوشم نمیاندازم ولی اگر بدهم به یک نفر، خود او عادت میکند که لباسهای آن چنانی بپوشد. این هم درست نیست. من نباید این کار را بکنم. به من فرمودند پس شما این عبا را بفروشید و تبدیل به سه، چهار عبا کنید و بدهید به چهار نفر. به یک نفر ندهید که این را ما ترویج نکرده باشیم. ما عبا را به قم بردیم، فروختیم و دادیم به سه چهار نفر.
یکی دیگر از مطالب شنیدنی، برخوردهای آقا با مخالفینشان هست که در این قضیه هم حضرت آقا انصافاً یک سعه صدر و یک بزرگواری ویژهای دارند و سینه ایشان از هر گونه کینه و عقده و ناراحتی از هر کس پاک است، مثل آینه، صاف است، خدا میداند. من بارها شده خدمت ایشان، به تناسب وضعیت و مسئولیتم در دفتر و حوزه کاریام، راجع به بعضی از روحانیون با ایشان صحبت کردم. وضعیتشان و گرفتاریهایشان را گفتم که یک توجهی به آنها بکنیم. بعضیها را ایشان شناختند، فرمودند بله، این آقا مثلاً در فلان جا قبل از انقلاب عجب منبرهایی علیه ما میرفت. چه سخنرانیهایی علیه ما میکرد. چه کارها! چون ایشان از ناحیه بخشی از متحجرین در مشهد، حقیقتاً در فشار بودند؛ خودشان یک وقت چنین مضمونی را داشتند که من از ناحیه این متحجرین و مقدس نماها در مشهد، بیشتر تحت فشار و اذیت و آزار بودم تا ساواک! ساواک این قدر مرا آزار نمیداد.
دردی مشترک، شبیه درد حضرت امام.
بله. ایشان با اینکه شکنجههایشان توی ساواک معروف است که چقدر شکنجههای سختی شدند. ولی با همه این حرفها که این جور شرایط را بعضی از همین آقایان برای حضرت آقا بهوجود آورده بودند، بعد از رهبری ایشان، من اسم همینها را نزد آقا بردم و احتیاج به توجهی داشتند، ایشان فرمودند که میشناسمشان، آدمهای خوبی بودند. بروید به آنها توجه کنید. احوالشان را بپرسید. اگر احتیاج به کمک دارند، کمکشان کنید.
من یک مورد، سراغ ندارم خدمت ایشان رفته باشم و راجع به یک روحانی یا کسی صحبت کرده باشم و توجهی را از آقا به او خواسته باشم و آقا بفرمایند نه، این جزو مخالفین ما بوده و این با ما نبوده و اعتنا نکنید. من سراغ ندارم. با اینکه زیاد هم رفتم و عمدتاً این جور افراد را سراغشان رفتم و حضرت آقا فرمودند بروید سراغشان و به آنها توجه کنید.
در همین سفر مشهد سال گذشته (اردیبهشت سال 86)، دیدار علما با ایشان بود. همه علما و برجستگان حوزه مشهد بودند اما آقازاده یکی از آقایان و علمای مشهور مشهد، در جلسه ما نبود. ببینید، ایشان حواسشان هم جمع است و پرسیدند چرا فلانی نبود؟ عرض کردم مثل اینکه ایشان به خاطر سوابقی که داشته، چون میگفتند مقداری با دستگاه حکومت در زمان طاغوت، ارتباطاتی دارد، دعوتش نکردهاند. حضرت آقا فرمودند چرا دعوت نکردند؟ یعنی ایشان اصلاً نسبت به آن افراد که ایشان را اذیت کرده بودند، هیچ در دلشان چیزی ندارند و واقعاً دل پاک و صافی دارند.
یک وقت، کسی ندارد و ساده زیست است، آن خیلی کمال نیست. انسان داشته باشد و ساده زیست باشد، کمال است.
باز خاطره دیگری دارم از ایشان، راجع به همین دردها و مشکلات مردم. یک شب جمعه بود. من قم بودم. ساعت 78 بود. من نماز مغرب و عشایم را خوانده بودم و خواستم بیایم تهران. دیدم تلفن زنگ زد. تلفنخانه دفتر تهران بود. گفتند حضرت آقا با شما کار دارند. حالا ببینید شب جمعه، خود آقا تماس گرفتند! من گفتم خدایا چه اتفاقی است؟ چه مسئله مهمی است که خود ایشان شخصاً میخواهند با بنده صحبت بکنند. باید امر مهمی باشد.
فرمودند کجا هستید؟ من عرض کردم قم هستم و دارم میآیم تهران. فرمودند از خانواده فلان آقا خبر دارید، آن آقایی که چندی قبل فوت کرده؟ عرض کردم زمان حیاتش ما گاهی احوالی از ایشان میپرسیدیم، تفقدی میکردیم. ولی الان چند ماهی که فوت کرده، نه، ما نرفتیم سراغش. ایشان فرمودند چرا نرفتید؟
فرمودند خیلی خوب، پس همین امشب بروید احوالشان را بپرسید. عرض کردم من امشب که قم هستم، تا برسم تهران میشود آخر شب. شاید خیلی وقت مناسبی نباشد. شنبه انشاءالله میروم. فرمودند نه، شنبه دیر است. فردا جمعه بروید. نگذارید این کار عقب بیفتد. فردا بروید. با اینکه وضعیت آنها هم یک وضعیت خیلی حادّی نبود که من باید حتماً میرفتم. من روز جمعهاش رفتم و آن دستور ایشان را انجام دادم و روز شنبه یا روز بعد که خدمت ایشان رسیدیم، ایشان فرمودند آن کار انجام شد؟ عرض کردم بله آقا، روز جمعه رفتیم انجام دادیم. ایشان دیگر خیالشان راحت شد.
در مورد حفظ بیتالمال، باز هم خاطرهای دارم. حضرت آقا تا الان حاضر نشدهاند رساله بدهند، ما هم خیلی تلاش کردهایم و واقعاً هم ما در زحمت هستیم. حدود شصت هفتاد نفر در تهران و در دفتر قم پاسخ به سؤالات شرعی میدهند و نمیتوانیم به همه جواب بدهیم. من همین جا از همه مردم و از همه مقلدین آقا به سهم خودم عذرخواهی میکنم که واقعاً امکاناتمان بیش از این نیست. نمیتوانیم ساز و کاری بیش از این فراهم کنیم که بتوانیم پاسخگوی سؤالات شرعی مردم باشیم. امیدواریم انشاءالله حضرت آقا بپذیرند و رسالهای آماده کنند و بنویسند. چند سال پیش جزوهای را آقای فلاحزاده آماده کرده بود درباره مسائل اختلافی بین فتوای ایشان و حضرت امام که این برای خیلی از مقلدینش راهگشا بود. یک جزوه تقریباً ده بیست صفحهای. ما گفتیم چون این جزوه میخواهد چاپ بشود، باید اجازه حضرت آقا باشد، لذا بردیم خدمت ایشان و گفتیم اجازه میفرمایید این را آقای فلاحزاده میخواهند چاپ کنند؟ این جزوه، مدتی نزد حضرت آقا بود و آقای فلاحزاده با ما تماس میگرفت. تا یک دفعه خدمت آقا رفتم، گفتم در باره این جزوه لطفاً جواب بدهید که ما چه کنیم؟ آقا فرمودند آیا ضرورت دارد این چاپ بشود؟ عرض کردم این حداقل چیزی است که باید ما چاپ کنیم. چارهای نیست. فرمودند خیلی خوب، من به دو شرط اجازه میدهم؛ یک، اسمی از مهر من و دفتر من روی این، نباشد. دوم، یک ریال هم ما پول نمیدهیم؛ نه من پول دارم، نه دفتر پول بدهد. اگر خود آقای فلاحزاده پول دارد، خودش چاپ کند.
چاپ شد؟
بله، آن جزوه، همان زمان چند بار هم چاپ شد.
یکی از نکاتی که لازم است بگویم، اشراف حضرت آقا به مسائل مختلف است. این هم خیلی جالب است. یعنی برای همه آنهایی که از قشرهای مختلف، فرهنگیها، هنرمندان، شعرا، قرّاء، روحانیون، دانشگاهیها، خدمت حضرت آقا رسیدهاند، اشراف و آگاهی ایشان به مسائل جداً جالب بوده است. ببینید حضرت آقا در ملاقاتهای تخصصی با قشرهای مختلف دارند، کلیات بیان نکردهاند. یعنی نصیحت کلی نکردند. بلکه مثل یک کارشناس عالم و آگاه، در آن حوزه وارد شدهاند و نظر دادهاند. چند سال پیش کارگردانها و اصحاب هنر و سینما آمدند. حضرت آقا صحبت زیبا و کارشناسانه کردند. ما در همه حوزهها این را از آقا دیدهایم. یک روز جمعی از گروه فضلای رشته فلسفه` حوزه، خدمت ایشان آمدند. یک ملاقات دو سه ساعتهای بود. پخش نشد. رسانهای نشد. آنان برجستگان رشته علوم عقلی در حوزه بودند. خوب، جلسه تخصصی بود. آنجا حضرت آقا در مباحث فلسفه و تاریخ و زندگی بعضی از فلاسفه، آن چنان مسلط و آگاهانه و زیبا صحبت کردند که این آقایانی که رشتهشان همین است، بعدا به من فرمودند ما اسم بعضی از این آقایان را که جزو علمای فلسفه هستند، نشنیده بودیم. حضرت آقا قضایایی هم از زندگی آنها تعریف کردند، در صورتی که ما اسم اینها را هم نشینده بودیم. یعنی در هر دیداری، خصوصاً دیدارهای تخصصی که با حضرت آقا انجام میشود، ایشان به عنوان یک کارشناس خبره و آگاه در این حوزه، حرف میزنند و نظر میدهند که برای آنان هم قابل استفاده است.
بخشی هم داریم در دفتر به نام بخش معمَّرین که مسئول سر زدن و رسیدگی به روحانیون تقریباً شصتوپنج سال به بالا در گوشههای کشور، در روستاها و این طرف و آن طرف، میباشد؛ آنهایی که کسی از اینها سراغ نمیگیرد. روحانیون تا وقتی که مسجد و منبر و محراب دارند، مریدهایشان تا حدودی به آنها میرسند. همین قدر که خانهنشین شدند یا فوت کردند، دیگر فراموش میشوند. این آفتی است که روحانیون ما به آن گرفتار هستند. مردم باید تجدید نظری در این برخوردشان بکنند. برادران ما به استانها و شهرستانها و حتی به روستاها میروند و گزارشی هم از وضعیت آن افراد مینویسند، در حد سه چهار سطر برای هر نفر. تاکنون حدود سیصد نفر را رفتهاند، گزارش شصت هفتاد صفحهای تهیه میشود. من خودم واقعش با اینکه حجم کار من، چه کیفیت، چه کمیت، اصلاً قابل مقایسه با کار حضرت آقا نیست؛ در عین حال گاهی این گزارشها را نمیرسم دقیق بخوانم، با اینکه کار ما هم هست. ولی من همین جور میفرستم که خدمت آقا بدهند. فکر هم نمیکردم که حضرت آقا بخوانند. دیدم ایشان خواندهاند و نظر دادهاند. من تعجب میکردم که حضرت آقا اینها را خواندهاند و کنار بعضیها حاشیه نوشتهاند!
مثلاً یک جا نوشتهاند: از زحمات شما بسیار متشکرم. خداوند از شما قبول فرماید. اولاً بعضی محتاج کمک بیشتری بودند، لازم است به آنها کمک کنید. از قبیل شمارههای علامت زده شده صفحات فلان! یعنی این جور با دقت ملاحظه میفرمایند. یک نمونه از حاشیههای ایشان را میخوانم: «با تشکر از جنابعالی و دیگر دوستانی که در این طرح همکاری کردند. عرض میکنم این گزارش شما تکلیف حقیر را سنگین کرد. از کسانی نام بردید که مستمراً یا برای قضیه خاصی از قبیل بیماری، تحصیل فرزند، یا تعمیر خانه، محتاج کمک هستند و علیالظاهر فعلاً امکاناتی در اختیار این حقیر هست. لطفاً زحمت بکشید و این اشخاص را در میان این فهرست مشخص کنید و کمک مناسب و ممکن را به آنها بفرمایید.»
در مورد دیگری که گزارشهایی خدمتشان دادیم، دستوراتی دادهاند و بعد فرمودهاند: «نمیدانم جزئیات زندگی اشخاص را از کجا دانستهاید. مثلاً سن اشخاص، افراد تحت تکفل، سطح معلومات و غیره. بیم آن دارم که فیالمجلس به صورت خفتآور از آنان سؤال شده باشد که هیچ درست نیست. مگر اینکه در خلال صحبت به طور عادی فهمیده شود.»
البته هیئتی که از طرف دفتر حضرت آقا میروند و تفقدی میکنند و احوالی میپرسند، واقعاً هم همین جور است یعنی از لابهلای صحبتها، جواب این سؤالها را میگیرند. حضرت آقا نگرانند که مبادا این سؤالهایی که میکنید و این اطلاعاتی که به دست میآورید، به صورت خفتآور باشد. این هم باز از دقتهای ایشان در این مباحث میباشد که خیلی جالب است.
در مورد نامههایی که به حضرت آقا میرسد، ایشان عنایت دارند که این نامهها حتماً جواب داده بشود، مخصوصاً نامههایی که به دست خودشان میرسد، ولو اقدامی ندارد. حضرت آقا میفرمایند کسی که نامه به اینجا میدهد، حتماً همه جاها رفته و ناامید شده است، آخرین جا اینجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسی کنید. اگر واقعاً راهی دارد که به او کمک بشود، انجام بدهید، اگر نه، با او تماس بگیرید یا برایش بنویسید این چیزی که شما میخواهید، در خواستی که شما دارید، در حدّ مقدورات و امکانات ما نیست. او بداند که نامهاش به دفتر رهبری آمده، خوانده شده و پاسخی، ولو پاسخ «نه» به او داده شده باشد.
یک خاطره دیگر دارم. یک وقت شهید سید محمد باقر حکیم خدمت حضرت آقا بود. میخواست برود نجف بعد از سقوط صدام و این قضایا حضرت آقا در آن جلسه، به آقای حکیم تذکراتی را فرمودند، از جمله راجع به قضیه آمریکا، ایشان خیلی قشنگ صحبت کردند. فرمودند شما الان به کشوری وارد میشوید من نقل به مضمون میکنم، عین آن مطالب را یادم نیست که تحت اشغال آمریکا است و آمریکا آنجا را اشغال کرده و با همه زور و بازو و قدرت در آنجا مسلط است. مبادا از آمریکا بترسید. مبادا این نظام استکباری و این زور و آن اسلحه و مهمات و آن برج و بارو که آمریکاییها در آنجا درست کردهاند، شما را مرعوب خودشان بکند. آمریکاییها حقیرند و باید هم از اینجا بیرون بروند. شما با این روحیه در آنجا بروید. مبادا مرعوب قدرت آمریکا قرار بگیرد.
آقای حکیم خدا رحمتش کند، ایشان هم مسلمان شجاعی بود گفت: من از این اطمینان خاطر، از این اعتماد به نفس، از این نفس آرام شما تعجب میکنم. آمریکا الان در همسایگی شما است و مرتب شاخ و شانه میکشد، مرتب چنگ و دندان نشان میدهد و شما این جور آرام هستید و به ما هم توصیه میکنید که مرعوب آمریکا نباشید. این برای من خیلی جالب است.
حضرت آقا فرمودند میدانی این حالت برای چیست؟ ما روی خدا حساب باز کردهایم. ما به خدا اطمینان و اعتماد داریم. این جور نیست که ما ندانیم آمریکا کیست و چیست. چنگ و دندان آمریکا را هم هر روز داریم میبینیم. وحشی بودن اینها را میفهمیم؛ امّا ما به خدا اعتماد کردیم، روی خدا حساب کردیم و دل در گرو خدا قرار دادهایم.
جناب آقای مروی! به عنوان جمعبندی اگر ذکر نکاتی را ضروری میدانید، بفرمایید.
به عنوان سخن پایانی، یکی از چیزهایی که لازم است عرض بکنم، روحیات حضرت آقا است. ببینید، ما یک دسته رهبران سیاسی داریم و یک دسته رهبران معنوی و الهی. رهبران سیاسی، معمولاً وقتی به قدرت و به مال و منال و عنوان و امکاناتی میرسند، دیگر آن اهداف اولیه را فراموش میکنند. غالباً این جوریاند. میگویند تلاشی کردیم، زحمتی کشیدیم، رنجی بردیم، حالا به یک مال و مقام و منالی رسیدهایم، حالا وقت بهره برداشتن از این کارهایی است که کردیم.
رهبران الهی این جوری نیستند. آنها تا روز آخری که زنده هستند، چیدن را برای قیامت گذاشتهاند. کار و تلاش میکنند و آن اهداف را هم فراموش نمیکنند. پیغمبران همین طور بودند. شما زندگی پیغمبران را که نگاه میکنید، تا لحظه آخر کار میکردند. هیچ وقت بازنشسته و خسته نمیشدند. چیدن و نفع مادی برای خودشان هیچ وقت نبود. آنها چیدنشان را برای ملاقات با خدا گذاشتهاند. ائمه ما، انبیاء ما، همه این جوری بودند. امام (رضوانالله تعالی علیه) همین جور بود. امام تا روز آخر کار میکرد، هیچ وقت استراحت نکرد و خسته نشد. امام هیچ وقت احساس بازنشستگی نکرد. تا روز آخر با همان روحیه، با همان نشاط، با همان قاطعیت و روحیه انقلابی کار میکرد.
ما در حضرت آقا حقیقتاً همین را میبینیم. یعنی هیچ وقت از مشی و زندگی آقا، تعامل و صحبتها و عمل ایشان، این را احساس نکردهایم که دیگر مقداری میخواهند استراحت کنند و از این سفره چیده شده، بهرهای ببرند. ما حقیقتاً این را احساس نکردهایم. حضرت آقا همان آقای سال 40 و 42 و 45 و 57 مشهد هستند. فقط حوزه کاری عوض شده است. همان روحیه انقلابی، همان نشاط کاری، همان احساس مسئولیت و همان بیرغبتی به دنیا و کار و تکلیف و وظیفه شرعی. حوزه کار آن موقع ایشان، محدود بود به یک مسجد، به چهار تا سخنرانی و منبر و کتاب و هزینههایش را هم میپرداختند. الان در یک حد وسیعتر و گستردهتر، در حد یک کشور، تقابلشان با رژیم آمریکا و کشورهای استکباری.
یک وقت یادم هست، یکی از همین روحانیون سرشناس کشور آمدند خدمت حضرت آقا آقای کروبی بودند و آقا به ایشان فرمودند آقای کروبی! آن دوره جوانی که همه دنبال خوشگذرانی، رفاه و بهرهبرداری از نعمات هستند، ما و شما دنبال مبارزه بودیم. زندان و شکنجه و تبعید و...، حالا که دیگر آخر عمر ما شده است؛ حالا باید بیشتر به فکر دنیای بعد باشیم.
همه کسانی که با حضرت آقا کمترین ارتباط و انسی داشته باشند، همین روحیه انقلابی، همین روحیه ضداستکباری، این روحیهای که جز عزت و سربلندی و افتخار برای این نظام و کشور نیاورده است را میبینند. بعد از امام، این روحیه در زندگی آقا هم هست، در زندگی شخصی ایشان هم همین جور است. این جور نیست که در بیرون حضرت آقا مبارزه و فریاد و شعار انقلابی باشد، امّا در درون، رفاه و نعمت و بهرهبرداری. نه، زندگی داخلی آقا هم همین جور است.
رهبران سیاسی وقتی مبارزه میکنند و انقلاب به نتیجه میرسد، دیگر سر سفره تقسیم غنائم مینشینند؛ امّا در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) و حضرت آقا، اصلاً این بحثها نیست. چیدن بهره و تقسیم غنائم نیست. تا روز آخر همان مبارزه، عزت، افتخار، سربلندی و عدم تمکین در برابر قدرتهای استکباری است.
جمعبندی مناسبی بود. مجددا از شما به خاطر شرکت در این گفتگو تشکر میکنیم.
نظرات