بحران قحطی در ایران از سال ۱۲۹۰ش تا شروع جنگ جهانی اول
21 بازدید
از ماه رمضان سال ۱۳۲۹ اندک اندک نغمه کمبود غلّه در برخی نقاط کشور شنیده شد. به این شکل دامنه بحران از تهران به مناطق دیگر کشور سرایت کرد. ریشه بحران موادغذایی و به طور خاص کمبود نان، علتی جز این نداشت که احزاب سیاسی و گروههای درگیر در مسائلِ روزمره به هر چیزی بها میدادند جز رسیدگی به بدیهیترین معضلات مردم. همه از مردم سخن میگفتند، اما توضیح نمیدادند مرادشان از مردم کیست؟ هر کس خود را طلایهدار رهبری مردم میدید، اما واقعیت امر این بود که همین مردم از فرط افلاس دیگر برایشان مهم نبود کشور از نظر سیاسی چه سمت و سویی دارد، برای آنان تهیه نان از هر چیزی مهمتر بود. به طور مثال عینالسلطنه نقل میکند مردم فقیر الموت باید مزدوری و عملگی میکردند تا فقط بتوانند گندم تهیه نمایند. ممیزین مالیاتی از این مردم فقیر تقاضای غلّه میکردند. کمبود وسایل حمل و نقل یکی از عمدهترین عوامل بحران موادغذایی در کشور شناخته میشد. بسیاری از نقاط کشور همزمان با این فقر و نکبت آنقدر غلّه داشتند که این محصول هیچ قیمتی نداشت، اما در برخی دیگر از نقاط، مردمان از فقدان نان میمردند.(۱)
این وضعیت نقاطی بود که خود تولیدکننده موادغذایی و بهویژه گندم بودند، با این وصف وضعیت شهرهای پرجمعیت از آن جمله تهران بسیار بحرانیتر به نظر میرسید:«خدا به داد مردم طهران برسد، همه خریدار و اگر یک روز اغتشاش شود نصف مردم گرسنهاند. اگر خبر راست باشد، دو روز هم نمیشود تهران را نگاه داشت. همان زنها به واسطه عدم آذوقه بلوا میکنند و کار هم که به محصورشدن در شهر بکشد حال معلوم است. معلوم نیست خدا برای این خلق بیچاره ایران چه خواسته. امروز در تمام ربع مسکون این واقعات، این بدبختی، این مصیبات هیچ نیست مگر در مملکت بیصاحب ما و الآن شش سال است که روز به روز بدتر میشود.»(۲) در این دوره مردم مظلوم تهران بین چکش و سندان گیر کرده بودند. از سویی دعوای بیحاصل احزاب و گروههای سیاسی عرصه را بر آنان تنگ نمود و از سوی دیگر فتنه سالارالدوله، این مدعی قسیالقلب تاج و تخت، همه را وحشتزده کرد. در این زمان بخشی از بحران نان به علت حملات وحشیانه این مرد بود. غرب کشور بیش از همه از این بلیه عظمی رنج میبرد. مطلب عینالسلطنه هم به واقع اشارهای است به حملات سالارالدوله به تهران و اینکه مردم تلاش میکردند برای مصون ماندن از شرّ او زن و بچه خود را به دامنه کوهها بکشانند. مردم مستأصل و درمانده، خانه و کاشانه خود را از ترس رها میکردند، هر چه داشتند یا به دست دزدان شهری میرسید و یا مهاجمین آن را غارت مینمودند. اندکی بعد، روز بیست و چهارم شوال ۱۳۲۹ عینالسلطنه نوشت الموت قحطی است، هیچ چیز پیدا نمیشود و همه به یک تکه نان محتاجند.(۳) در تهران هم از کمبود نان گزارشهایی در دست بود. در زنجان زنان شهر چماق به دست گرفتند و به بازار ریختند، آنها سر و دست بسیاری از نانواها را شکستند، کلیه دکانها بسته شد. روز دیگر باز مردم ازدحام کردند و باز هم سر و دست عدهای دیگر شکسته شد. بسیاری از دکانهای شهر به آتش کشیده شد و خسارات عظیمی به کسبه وارد آمد.(۴) از قزوین گزارش میرسید همه چیز گران است، در این شهر هم نان به دست نمیآمد، مردم در منتهای افلاس بودند. سیمون نام ارمنی گندم مردم را میخرید و احتکار میکرد. او حتی کاه و یونجه را به قیمت گزاف خریداری میکرد و احتکار مینمود. حتی قیمت هیزم به شدت افزایش یافته بود:«قحطی است، نه گرانی».(۵)
در مجلس دوم هشدارهای مکرر، یکی بعد از دیگری در باب مسئله قوت لایموت مردم یعنی نان، مطرح گردید. به طور مثال افتخارالواعظین نماینده عضو فرقه اعتدالی هشدار داد باید در باب مسئله گندم فکری کرد، به قول او این یکی از مسائلی است که اهمیت زایدالوصفی دارد:«به جهت اینکه وقتی که اسباب تنگی باشد برای مردم، و اسباب و اشکال نان فراهم باشد، ممکن است اسباب خیلی گرفتاریها را برای اولیای امور فراهم آورد.»(۶) اما این مطالب کمتر گوش شنوایی یافت. با اینکه افرادی مثل قوامالسلطنه معاون وزارت داخله تلاش کردند تا حدی از تعمیق بحران جلوگیری کنند و حتی نوعی انحصار گندم را به وجود آورند، اما اینها همه به مثابه مُسکّنی بود که نمیتوانست به طور درازمدت مشکل مردم را حل نماید. مناطقی که در آنها غلات تولید میشد، عرصه تاخت و تاز سرکشان و راهزنان بود. صورت مذاکرات مجلس دوم به خوبی طلیعه این فاجعه بزرگ انسانی را مشخص میسازد. نخستینبار در دوره دوم مشروطه بود که جیرهبندی غلات و تشکیل کمیسیونی برای نظارت بر انبارهای غلّه و خبازخانهها موضوع بحث نمایندگان مجلس واقع شد. تازه این ابتکار هم از آن قوامالسلطنه معاون وزارت داخله بود. او تلاش داشت مانع تعمیق بحران کمبود غلات، حداقل در تهران گردد. اما با سقوط مشروطه و به ویژه با آغاز جنگ اول جهانی، این بحران هر چه بیشتر خود را نمایان ساخت. در آن وضعیت تیره و تار، در آن شرایط ناامنی و هرج و مرج مشکل دیگری هم بر مشکلات مردم افزوده شد و آن هم گرسنگی بود. این بحران درست مقارن هجوم روسهای غارتگر به کشور، سیمای کریه خود را به زشتترین وجهی نشان داد. یکی از ناظرین، وضعیت روحی مردم را اینگونه توصیف میکند:«همه فحش میدهند، همه ناسزا میگویند، همه نفرین میکنند. اشدّ آنچه من به نظر داشتم و تصور میکردم. از دهان احدی اسم مشروطه شنیده نمیشود، حتى از دهان عزّالممالک(۷) هم». از سوی دیگر «بازارها کساد،... تجارت هیچ نیست. گرانی، فلاکت. مثل مرده متحرک هستند و مثل قالب بیروح. درب دکانهای خود نشستهاند. خودشان از خجالت اسم اوضاع گذشته را به زبان نمیآورند و متصل تف و لعنت به خودشان میفرستند که آلت اعتراض دیگران شدند و مملکت رفت، کسب رفت، تجارت رفت. فقر و پریشانی سرتاسر آنها را فرو گرفته و روز به روز بدتر میشود.»(۸)
بحران نان در دوره بعد از سقوط مشروطه
با پایان یافتن واپسین روزهای عمر مشروطه دوم، قحطی نان و بحرانهای دامنگیر دیگر در کنار بحرانهای عظیم بینالمللی مثل اولتیماتوم روسیه، دامان مردم بیگناه ایران را چسبید و رها نکرد. هر چه به پایان عمر مجلس دوم نزدیکتر میشد، مردم طعم تلخ گرسنگی را بیش از پیش احساس میکردند. سال ۱۳۳۰ ق یکی از بحرانیترین سالهای اقتصادی برای مردم ایران در دوره مشروطه بود. خشکسالی و کاهش نزولات جوی روز به روز بر نگرانی مردم بیشتر میافزود. مردم چشم به آسمان داشتند تا شاهد ظهور ابری باشند، اما گویی طبیعت هم با مردم سر ناسازگاری در پیش گرفته بود. حتی همان محصول اندکی هم که وجود داشت، به دلیل جنگهای داخلی و زد و خوردهای گردنکشان به یغما میرفت. مردم حتی نمیتوانستند غذای روزانه خود را تأمین نمایند. اینک چهره کریه قحطی و گرسنگی فراگیر در افق این دوره از زندگی مردم ایران بیش از پیش خودنمایی میکرد.(۹) کشور زیر فشار چکمهپوشان تزار نیکلای دوم قرار داشت. این فشار فقط بحران سیاسی و نظامی برای ایران تولید نکرد، بلکه بحران اجتماعی آن از حکایات دلخراشی است که کمتر بدان توجه شده است. یکی از ابعاد این بحران اجتماعی بحث گندم بود. قشون روسیه در اطراف تهران اردو زده بودند و با خونسردی، مرگ گسترده مردم را در اثر گرسنگی نظاره میکردند. امکان حمل آذوقه و مواد غذایی به تهران عملاً ناممکن شد. نیروهای روسی هر محموله غلّهای را که به سوی تهران روانه میشد، بلافاصله توقیف میکردند.(۱۰) مردم علیه این جنایت فجیعی که بر ضدّ آنها و فرزندانشان جریان داشت، دست به شکایت بردند. این شکایات تکرار شد؛ مردم گفتند روسها اجازه نمیدهند قوت لایموت آنها به تهران برسد. با این وصف هیچ تحولی در زندگی مردم روی نداد؛ باز هم کماکان قزاقهای بدتر از لشکر مغول، آذوقه مردم مظلوم تهران را مصادره میکردند و قحطی را دامن میزدند.(۱۱) آنان با خونسردی داس قحطی و مرگ را بر فراز سر کودکان این مرز و بوم به حرکت در میآوردند. این وضع منحصر به تهران نبود، روسها در ایالات و ولایات دیگر هم حکام را مجبور به تحویل محصول گندم نمودند.(۱۲) این امر باعث گسترش قحطی در مناطقی شد که به اشغال روسها در آمده بود.
وضعیت یادشده منحصر به تهران نبود؛ بیست روزی بعد از اینکه قشون روس وارد ایران شد و آن همه فجایع آفرید، نخستین خبر از قحطی بیسابقه و گرسنگی مردم در روزنامه آفتاب منتشر شد. سرداراسعد بختیاری ضمن درج اعلانی که در زیر آمده است، اطلاع داد با اینکه نایبالسلطنه، هیأت دولت، شاهزادگان و اعیان و تجار برای کمک به قحطیزدگان کمک کردهاند، اما این کمک کافی نیست و به همین دلیل اعلان مزبور را چاپ کرده است تا مگر مردم به فریاد گرسنگان بشتابند. بخشی از اعلان یادشده به این شرح بود:«چون موافق اخبار تلگرافی در بروجرد قحطی سختی روی داده، به طوری که اهالی فلکزده آنجا از شدت جوع و گرسنگی، گوشت اطفال کوچک [مرده] خود را میخورند و در معرض تلف هستند. بر افراد مسلمانان و ایرانیان فرض و متحتم است که در این موقع به هر چه بتوانند و مقدورشان باشد کمک حالی و اعانه فرمایند که به اسرع وسیله به اهالی بروجرد رسانیده، شاید به اندازهای آنها را از این فلاکت و قحطسالی رهایی دهند. علیهذا با کمال جدیت و احترام اعلان میدارد کسانی که طالب به این شرکت خیریه و بذل أعانه برای هموطنان قحطزده خود هستند، در این باب اعانه میفرمایند، تحویل اداره طومانیانس داده قبض بگیرند.»(۱۳) دامنه قحطی به سرعت به ملایر و همدان گسترش یافت. کمیتهای که پیشتر برای کمک به قحطیزدگان بروجرد تأسیس شده بود، به «کمیته اعانه قحطیزدگان بروجرد و ملایر و همدان» تغییر نام داد. این کمیته کمکهای نقدی و جنسی مردم را جمعآوری میکرد و برای سه منطقه یادشده ارسال مینمود. حتی کمکهایی که پیش از این فقط به بروجردیها اختصاص داده شده بود، تقسیم گردید و به همدان و ملایر هم فرستاده شد. طبق اعلانهایی که در روزنامه آفتاب درج شده، ظاهراً ریاست این کمیته با نصرتالسلطان بود.(۱۴)
یک سال بعد از این جریانات دامنه قحطی بیش از پیش به تهران سرایت کرد. مردم وحشتزده شدند و اخبار قحطی آنان را نسبت به آینده به شدت بیمناک ساخت. در این شرایط بود که مرنارد بلژیکی رئیس خزانهداری که به جای شوستر آمده بود، اعلانی منتشر ساخت. طبق این اعلان، خزانهداری مکلف شناخته شد که در انبارهای تهران برای آذوقه(۱۵) مردم جنس ذخیره کند. به دارندگان جو و گندم ابلاغ گردید برای حمل کلیه محمولههای جو و گندم که از اطراف به تهران وارد میشوند، آزادند و مأمورین خزانهداری کل به هیچوجه از آنها جلوگیری نخواهند کرد تا جنس خود را آزادانه به تهران آورند. اما اگر محمولههای جو و گندم از تهران به قم، ساوه، سمنان و قزوین حمل شوند، این محمولهها توقیف و به تهران بازگردانده خواهند شد:«این اقدام برای تسکین خاطر اهالی طهران و برای این است که به ساکنین شهر ثابت شود که گندم فراوان، و اشتهاراتی که برخلاف این مسئله منتشر است به کلی بیاساس است.»(۱۶) نیز مسیو مرنارد خزانهدار کل اطلاع داد مقدار فراوانی آرد از حاجی طرخان خریداری شده و از این محصول روزی چهارصد کیسه وارد شهر میشود.
سال ۱۳۳۰ق، همان سالی که روسها با اولتیماتوم کذایی خود خاک کشور را اشغال کردند، سالی خشک بود. معلوم بود بهار سال بعد هم چندان رونقی نخواهد داشت. بعد از عید سال ۱۲۹۲ شمسی که اندکی بعد فرارسید، نان به صورتی آشکار در دکانها و خبازخانهها کم شد. مردم بدون نان ماندند. دولت و اداره غلّه و خبازخانههای تهران نمیتوانستند قوت لایموت مردم را تهیه نمایند. اما این بحران در تهران یک روز بیشتر طول نکشید، ناصرالملک نایب السلطنه، فرمانی صادر کرد و کار حمل و نقل گندم و نان مردم را همانطور که گفتیم، به مسیو مرنارد بلژیکی واگذار نمود که به جای شوستر منصوب شده بود. نان تهران از همان اوایل دوره موسوم به دیکتاتوری ناصرالملک، مبدل به معضلی برای کشور شد. در واقع یک قحطی تمام عیار بر کشور حاکم بود که ریشه در مناقشات دوره دوم مشروطه و تعدیات بیگانگان به کشور داشت. بالاخره مرنارد بلژیکی خزانه دار کل، شروع به برخی اقدامات کرد. ارباب کیخسرو شاهرخ ریاست تهیه نان مردم را به عهده گرفت و به زور دکانها را باز کرد، اما وضعیت آینده همچنان نامعلوم بود.(۱۷) در این ایام اربابکیخسرو شاهرخ مسئول تأمین غلات تهران بود و اربابجمشید جمشیدیان مسئولیت خرید و حمل گندم از نقاط اطراف را به تهران داشت.
به هر روی، مرنارد، متینالسلطنه برادر دکتر خلیلخان ثقفی را که در مجلس دوم جزو هیأت رئیسه بود، برای اداره نان مردم تهران دعوت کرد و دفتری برای کار نان ترتیب داد. متینالسلطنه هم دو تن نانواباشی به نامهای حاجی محمدحسین رزاز و مشهدی محمدحسین نانوا را به کار دعوت نمود و آنان هم به هر گرفتاری بود به طور مقطعی امور نان مردم را راهاندازی کردند.(۱۸) مرنارد مورد بغض و عداوت گروهی از دمکراتهای افراطی قرار داشت. آنان همان کسانی بودند که در دستگاه مورگان شوستر تقربی حاصل کرده و عوامل او به حساب میآمدند. میدانیم که گروه افراطی با شخص متینالسلطنه به شدت خصومت میورزیدند. به واقع یکی از مهمترین معضلات مهم معیشتی مردم تحتالشعاع اختلافات شخصی و حزبی واقع شد. مصالح ملی کشور و منافع تودههای مردم به کناری نهاده شد، گروه افراطی که خود از دوره دوم مشروطه برای سرنگونی حریف، به بحران غلّه دامن میزدند و با سوء استفاده از موقعیت اداری خود، گرسنگی را به مردم تحمیل مینمودند تا از آب گلآلوده به نفع خود بهرهبرداری کنند، فرصت را غنیمت شمردند. از این به بعد سلسله حوادثی روی داد که بالاخره به مرگ متینالسلطنه خاتمه یافت. متینالسلطنه که در دوره دوم مجلس روشی معتدل در برابر تحولات داخلی و بینالمللی در پیش گرفته بود، مورد بغض و عداوت اقلیت بحرانساز بود. او در خبازخانه بر کسانی ریاست میکرد که به طور سازمانیافته علیه نظم و نسق اجتماعی به مبارزه برخاسته بودند، کشور را در آشوب میپسندیدند تا از آن رهگذر به اهداف اصلی خود نایل آیند، اهدافی که با منافع ملی ایران به هیچوجه انطباقی نداشت. کارکنان مالیه و خزانهداری که عمدتاً متشکل از افراطیترین جناح حزب دمکرات بودند و توسط مورگان شوستر بر مقدرات امور مردم تسلط یافتند، مانع از انجام امور در مجاری طبیعی میشدند. آنان نه خود میتوانستند کاری کنند و نه اجازه میدادند دیگران آستین همت بالا زنند. شوستر از ایران رفت، اما میراث شوم او منجر به جنگ داخلی و ویرانسازی گسترده اجتماعی گردید. به دلیل شرایط خاص ایران، مثل هجوم روسیه به کشور و سنگاندازی مخالفین، متینالسلطنه نتوانست کاری از پیش ببرد. کمتر کسی بود که در این شرایط تلخ حس مسئولیت داشته باشد و به حل مشکلات معیشتی مردم اندیشه کند. از آن سوی محتکران و سودجویان همگام با مأمورین دولتی و با کمک آنان آرد و گندم را احتکار کردند. این موضوع بر وخامت کار افزود.(۱۹) چون متینالسلطنه به شکل معقولانهای در دوره دوم مشروطه و به طور خاص روزهای پایانی مجلس دوم، در برابر تحولات سیاسی کشور موضعگیری کرده بود و چون به دلیل وخامت اوضاع و مصلحت ایران، گفته بود باید اولتیماتوم را پذیرفت و در این راستا با وثوقالدوله وزیر خارجه همسویی داشت، به آسانی او را متهم به جانبداری از روسیه کردند؛ اتهامی که بهانه قتل او شد. روز سیزدهم محرم سال ۱۳۳۱، بحرانی در شهر تهران به دلیل گرانی نان شکل گرفت. متینالسلطنه که متصدی تحویل آرد به نانوایان بود، متهم شد با نانواها برای گران کردن قیمت گندم تبانی کرده است.(۲۰) این مقدمه دعوایی بود که گفتیم سرانجام بعدها به قیمت ترور متینالسلطنه به دست کمیته مجازات به پایان خود رسید.
بعد از عزل متینالسلطنه، زمام تصمیمگیری در مورد اصلیترین ماده غذایی مردم ایران به دست افراطیترین اشخاصی افتاد که سوداهایی خاص در سر داشتند. اینان بعدها برای تسویهحسابهای سیاسی خود، عمداً بر بحران نان دامن زدند، آنگاه خود در لباس دایۀ مهربانتر از مادر درآمدند و گناه فقدان غلات را به گردن کسانی انداختند که کمترین نقش را در این ماجراها داشتند. این موضوع بعدها از پرده بیرون افتاد که چگونه برخی از اعضای کابینههای دوره بعد از مشروطه همسو با این گروهها قتلعام مردم را در اثر گرسنگی، با خونسردی نظاره کردند تا به آن وسیله حریف را از سر راه بردارند. این بحران کمابیش ادامه یافت تا جنگ اول جهانی آغاز گردید.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانوشتها:
۱- روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج ۵، صص ۳۵۱۶ و ۳۵۱۷.
۲- همان، صص ۳۵۲۴ و ۳۵۲۵.
۳- همان، ص ۳۵۳۷.
۴- همان، ص ۳۵۵۸.
۵- همان، ص ۳۵۹۵.
۶- صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، جلسه هفتم ذیحجةالحرام ۱۳۲۸.
۷- منظور عزّالممالک اردلان، رجل سیاسی آن عصر که در دوره پهلوی دوم هم سناتور شد.
۸- خاطرات عینالسلطنه، ج ۵، صص ۳۸۳۰ و ۳۸۳۱.
۹- ملکزاده، مهدی: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۶ و ۷، تهران، علمی، ۱۳۶۳، ص ۱۴۵۶.
۱۰- سازمان اسناد ملی ایران، پوشه ۲۴۰، ردیف ۱۲۰، پ ۱، سند ش ۸۱.
۱۱- همان، سند شماره ۴.
۱۲- همان، ش ۴، پ ۱۵۷.
۱۳- آفتاب، ش ۲، یکشنبه غره صفرالمظفر ۱۳۳۰، ۲۱ ژانویه ۱۹۱۲، «اعانه قحطیزدگان».
۱۴- همان، ش ۹، سهشنبه ۱۷ صفرالمظفر ۱۳۳۰، ۱۰ فوریه ۱۹۱۲، «از طرف کمیته اعانه قحطیزدگان بروجرد و ملایر و همدان».
۱۵- اصل: آذوغه.
۱۶- همان، ش ۱۳۲، مورخه دوشنبه ۲۷ محرمالحرام ۱۳۳۱، ۶ ژانویه ۱۹۱۳، «اعلان».
۱۷- خاطرات عینالسلطنه، ج ۵، ص ۳۷۶۱.
۱۸- مستوفی، عبدالله: شرح زندگانی من، ج ۲ (تهران، زوار، ۱۳۷۱)، ص ۳۶۶.
۱۹- همان، صص ۳۸۶ و ۳۸۷.
۲۰- کتاب آبی؛ به کوشش احمد بشیری؛ تهران؛ نشر نو؛ ۱۳۶۳؛ ج ۸، ص ۲۱۰۴.
منبع: جنگ جهانی اول تا کودتا (۱۲۹۹-۱۲۹۳ ش)؛ دکتر حسین آبادیان؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ صص تا ۱۵۶ تا ۱۶۳
نظرات