ریشه و منشأ ایل بختیارى
933 بازدید
درباره ریشه قومى و نژادى بختیارىها چند نظریه وجود دارد که هر یک از آنها بر افسانهها، روایات شفاهى، حدس و گمانها و البته تحقیقات تاریخى و جامعهشناسى استوار شدهاند. در اینجا به ذکر سه دیدگاه که بیشتر قابل اعتنا هستند، اشاره مىشود:
دیدگاه اول، منشأ پیدایش بختیارىها را در دوران ورود یونانیان به همراه اسکندر مقدونى و در پى فروپاشى قدرت هخامنشیان جستوجو مىکند. طبق این نظریه، به دنبال تهاجم و لشکرکشى اسکندر مقدونى به قلمرو هخامنشیان و مرگ او و در نتیجه، پراکندگى سپاهیان اسکندر، گروهى از آنها اراضى محل سکونت فعلى بختیارىها را به جهت خوبى آب و هوا براى اسکان انتخاب کردند و به مرور زمان در برخورد با مردمان و سکنه بومى ایران چنین بدانها گفته مىشد که «شما در فتح ایران هنرى نکردید، بلکه بخت یار شما بود» و از آن پس، بختیارى نام گرفتند. وجه اساسى طرح این نظریه، شباهت زیاد رقص بختیارىها با رقص یونانیان عنوان شده است.[1]
دیدگاه دوم، بختیارىها را داراى ریشه ایرانى مربوط به دورانهاى قبل از اسلام مىداند. علىقلى بختیارى معروف به سردار اسعد دوم، در کتاب خود موسوم به تاریخ بختیارى مىنویسد:
بعد از تتبع از کتب تاریخ، این ایل جلیل نسبشان به ملوک بویه که ساسانىالاصلند، مىرسد و سرسلسله ایشان، عزالدوله بختیار است؛ زیرا قبل از عزالدوله بختیار نامى در کتب نیست. ممکن است در قدرت و سلطنت آلبویه جماعتى از کسان ایشان که در ایران پراکنده شدهاند، شعبهاى از ایشان به اسم بختیار معروف شده باشند.[2]
گارثویت ــ نویسنده آمریکایى ــ مىنویسد:
دو تن از تاریخنویسان بختیارى معتقدند که تشابه گویشهاى کردى و بختیارى و رابطه نزدیک آنها با زبان فارسى، مؤید آن است که بختیارىها مدتهاى طولانى است که در این سرزمین سکنى گزیدهاند. آن دو براى اثبات نظریه خود لباس بختیارىها را با تنپوش مجسمههایى که از دوران هخامنشى و ساسانى بر روى صخرهها کنده شده و به جاى مانده است، مقایسه مىکنند.[3]
دیدگاه سوم، که قوىترین احتمال بوده و در ضمن، داراى قابلیت استناد و استدلال بیشترى نیز هست، از سوى کسانى ارائه شده که معتقدند بختیارىها از منطقه شامات (سوریه کنونى) به ایران مهاجرت کردهاند. طبق این دیدگاه، کتاب شرفنامه بدلیسى اولین کتابى است که از بختیارىها نام برده و درباره آنها چنین نوشته است:
طوایف کردى که با چهارصد خانوار، در قرن ششم هجرى قمرى به [ این] سرزمین بزرگ مهاجرت کردند، توسط یکى از رؤساى خود ــ ابوالحسن فَضلَوى ــ سلسله اتابکان فَضْلَویه را تشکیل دادند و براى عمران و آبادى سرزمین لر بزرگ، طوایف ساکن شامات را که به هزار اسب موسوم بودند، به سرزمین خود فراخواندند و متعاقب آن، طوایف بسیارى از جبلالسماق سوریه به آنها پیوستند که نام یکى از این طوایف، بختیارى بوده است.[4]
ریشه انشعاب بختیارىها به هفتلنگ و چهارلنگ
حال که منشأ پیدایش بختیارىها مورد بحث قرار گرفت، به دلیل اهمیت تقسیم ایل بختیارى به دو شعبه چهارلنگ و هفتلنگ و تأثیر این انشعاب در سرنوشت ایل بختیارى و ارتباط آن با چگونگى تقسیم منابع مالى ناشى از نفت، درباره آن به اختصار توضیح داده مىشود.
منشأ انشعاب بختیارىها به هفتلنگ و چهارلنگ به درستى روشن و مشخص نیست، ولى ریشه این انشعاب را مربوط به دوره صفویه و سلطنت شاهعباس اول مىدانند.[5] علاوه بر وجود ابهام در شناسایى دلایل این انشعاب، مبدأ زمانى جدایى دو شاخه هفتلنگ و چهارلنگ از یکدیگر نیز به روشنى معلوم نشده است. اما نظریهاى که مورد تأیید بیشتر نویسندگان بوده و مبناى منطقى این انشعاب نیز به حساب مىآید، پیدایش و جدایى شاخههاى چهارلنگ و هفتلنگ را بر اساس تقسیم مقدار مالیات و اختلاف در آن مىداند.[6]
بنابراین، هفتلنگ و چهارلنگ اصطلاحى مالیاتى است و بر پایه مقررات مالیاتى دوره صفویه ایجاد شده است؛ زیرا در آن دوران، لِنگ یا نصف جفت از اصطلاحات مالیاتى بوده و سهم ایل بختیارى سه سرمادیان، مساوى با دوازده دست و پا مىشده که معنى دوازده لِنگ داشته است.
این دوازده لنگ مالیات، به همین دو بخش اصلى ایل تقسیم شده و براى بخش بزرگتر ایل، هفتلنگ و براى بخش کوچکتر ایل، چهارلنگ و براى ایلات متفرقه یک لنگ معمول شده که از آن زمان به بعد، این ترتیب و اسم آن باقى مانده است.[7] سردار اسعد در این زمینه مىنویسد:
از آنجا که بنیچة مالیات ایلات از حیوانات است. مثلاً بختیارى از مادیان، قشقایى از گوسفند، شاهسون از شتر و...، در یک عهدى که مالیات به بختیارى مىبستند، بنیچه سرمادیان به بختیارى بسته شد که هفت پا [ لنگ] قسمت هفتلنگ و چهارپا [ لنگ] قسمت چهارلنگ و یک پا تخفیف داده شد و یا جمعِ تفرقه شده....[8]
بنابراین، این انشعاب که در تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایل بختیارى تأثیر بسیارى داشته است، به دوران صفویه باز مىگردد.
محل استقرار و قلمرو بختیارىها
دیدگاهها و نظریات ارائه شده درباره قلمرو بختیارىها داراى سمت و سویى نسبتا مشابه هستند و تعیین سرحدات بختیارى کار سادهاى نیست.
خانم الیزابت مکبن رز[9] که در هنگام اقامت در میان بختیارىها به بىبىگل افروزمعروف شده بود، در این خصوص مىنویسد:
بسیار مشکل است که بتوان سرحدات بختیارى را به وضوح مشخص کرد؛ چرا که حدود و ثغور منطقه بختیارى به طور دائم در حال تغییر است و بستگى به قدرت و نفوذ خوانینى دارد که در آن منطقه حکومت مىکنند. قلمرو بختیارى شامل مناطق کوهستانى است که بین سرزمین لرستان فعلى و کرانههاى خلیج فارس قرار گرفته است و حدود 25000 مایل مربع وسعت دارد. سرزمین بختیارى از شمال به لرستان، از غرب به خوزستان و خلیج فارس، از شرق به اصفهان، و از جنوب به کهگیلویه محدود است.[10]
قلمرو بختیارى را محدودهاى گفتهاند که در درجات 31 تا 32 درجه شمالى و 41 تا 51 درجه شرقى بین رودخانههاى کارون و دز و فلات مرکزى ایران واقع شده است.[11] در بین نویسندگان، گارثویت شرح دقیقترى از محدوده جغرافیایى محل استقرار بختیارىها ارائه مىدهد. او مىنویسد:
قلمرو بختیارى تقریبا بیست هزار مایل مربع وسعت دارد که دوازده هزار مایل آن [هرمایل برابر با 1852 متر] (شصت درصد) را مناطق کوهستانى تشکیل مىدهد. در درون این ارتفاعات سه رودخانه مهم جریان دارد: زاینده رود که به طرف شرق یعنى اصفهان سرازیر مىگردد. کارون و دز نیز به سمت جنوب در حرکتند و پس از الحاق به یکدیگر به خلیج فارس مىریزند. قلمرو بختیارى به سه بخش تقسیم مىشود: الف) کنارهها و حواشى که باریک است. ب) تپهماهورها که به 1000 تا 1500 پا ارتفاع از سطح دریا مىرسد و محل استقرار ایل در گرمسیر (قشلاق) یا قلمرو دهنشینان یا به عبارت دیگر یکجانشینان بختیارى است که در زمینهاى خود به کشت و کار اشتغال دارند. ج) کوهستانهاى بختیارى که در سه رشته از شمال غربى به جنوب غربى امتداد دارند... در درون این کوهستانها، ییلاق یا سردسیر بختیارى قرار دارد.[12]
حافظ عیدیوندى درباره محدوده سکونت بختیارىها مىنویسد:
ایل بختیارى مناطق تحت نفوذ خود را به دو منطقه ییلاق و قشلاق تقسیم مىکردند. منطقه قشلاق محل سکونت زمستانى آنها و دامهایشان بود و ییلاق، منطقه تابستانى آنها بوده است. این مناطق به ترتیب قشلاق، خوزستان و ییلاق، چهارمحال و بختیارى بوده است.[13]
با توجه به مطالب فوق، اکنون مىتوانیم علت دخالت بختیارىها را در مسئله نفت بهتر درک کنیم و بدانیم که بخشهایى از خوزستان در دورههاى اخیر، جزئى از قلمرو قشلاقى بختیارىها بوده است. به همین دلیل هنگامى که نفت در منطقه ماماتین مسجدسلیمان کشف شد، خوانین بختیارى به عنوان مالکان این اراضى، خود را داراى حقوق مالکیت دانستند.
ساختار قدرت در ایل بختیارى
واژه ایل در فرهنگ فارسى به معانى متفاوتى ذکر شده است که از آن جمله مىتوان معانى مردمان، قوم و جماعت[14] و دوست، موافق و رام[15] را نام برد. برخى از محققان در پژوهشهاى خود درباره ایل بختیارى، ایل را اصطلاحى ترکى ـ فارسى ذکر کردهاند که به تمامى اتحادیه بختیارى، اعم از چهارلنگ و هفتلنگ اطلاق مىشده است. به نظر مىرسد گستردگى معانى و مصادیق واژه ایل، باعث شده تا از این واژه در اشکال و معانىِ گاه بسیار گسترده و گاه محدود استفاده شود؛ به گونهاى که ایل را به معناى متابعت و رعیتى هم ذکر کردهاند که ریشه ترکى ـ مغولى دارد.[16]
اما به طور کلى، واژه ایل به گروههایى از مردم یکجانشین و چادرنشین بختیارى اطلاق مىشود که در بین ارتفاعات سر به فلک کشیده با درههاى عمیق و دشتهاى کمارتفاع بین اصفهان، فارس و خوزستان سکنى داشته و رسم ییلاق و قشلاق خود را به تناوب انجام مىدهند.
وجود کوهها و درهها مانع از شکلگیرى زندگى دستهجمعى بوده است. بنابراین گروههاى کوچکى از افراد چادرنشین به دلیل عوارض طبیعى از یکدیگر جدا مانده و در یک جا مستقر شدند و به مرور زمان به سوى ایجاد تشکل و واحدى سیاسى، اجتماعى و پذیرش تقسیمبندىهاى آن قدم برداشتند و در این راه تا جایى پیش رفتند که به همه آنها، ایل یا اتحادیه (کنفدراسیون) بختیارى گفته شد که در رأس آن یک ایلخان قرار داشت. در این نظام ایلى، مهمترین گروهها را خانوادهها تشکیل مىدادند و هم اینان بودند که نقش مهمى در اتحادیه و همبستگى طوایف و جنگ و ستیزهاى محلى برعهده داشتند.[17] سازمان ایل، از نوع سازمان پدرسالارى و پدرتبارى مبتنى بر ملکدارى و زمیندارى برخى از افراد بود.
این گروههاى کوچک در چند دهه آخر سده نوزدهم، هر یک در تمام یا قسمتى از قلمرو خود داراى رئیس یا خان بودند که در دو شاخه هفتلنگ و چهارلنگ متمرکز شده و به تدریج از اواسط سده نوزدهم به بعد، با تلاش خوانین بزرگ با عنوان ایلخان، قدم در راه ایجاد یک کنفدراسیون یا اتحادیه برداشتند که از آن زمان تا چند دهه آغاز سده بیستم نزدیک به سالهاى مقارن ایام سلطنت رضاشاه پهلوى ادامه یافت.[18]
این گروهها و طوایف پراکنده در اثر مساعى و اقدامات محمدتقى خان کُنورسى چهارلنگ و حسینقلىخان زراسوند هفت لنگ با هم متحد شده و تقریبا نوعى حکومت ملوکالطوایفى را که در رأس آن ایلخان یا خان بزرگ قرار داشت، پذیرا گشتند.[19] در رأس این اتحادیه، ایلخان به عنوان نفر اول و ایلبیگ به عنوان نفر دوم قرار داشتند. این در حالى بود که ابتدا به جاى کلمه «خان» از کلمه «آقا» یا «آ» در بین بختیارىها استفاده مىشد و به تدریج عنوان «خان» رواج یافت. بدینترتیب افرادى با عنوان «خان» در رأس مجموعه طوایفى همچون چهارلنگ یا هفتلنگ قرار گرفتند.[20] آخرین قدم، ایجاد اتحاد بین دو شاخه هفتلنگ و چهارلنگ بود که ابتدا توسط محمدتقىخان و سپس توسط حسینقلىخان برداشته شد. حکومت مرکزى نیز از اواسط سده نوزدهم به بعد از سال 1861م و اوایل سده سیزدهم قمرى با اعطاى القاب ایلخانى و ایلبیگى، به این روند حالت رسمى و قانونى بخشید و بر آن صحه گذاشت.[21]
در دوره قدرت حسینقلىخان، علاوه بر مقام ایلخانى و ایلبیگى، مقام سومى نیز در نظر گرفته شد که آن، مقام حاکم چهارمحال بود و از آن پس، علاوه بر مقام ایلخانى و ایلبیگى، مقام حاکم چهارمحال نیز وجود داشت. این روند تا هنگام قتل حسینقلىخان ادامه یافت؛ ولى پس از مرگ وى، بازماندگانش بر سر تصاحب قدرت به رقابت پرداختند و با عقد قرارداد 1894م/ 1312ق، تصدى مقامات مورد بحث در انحصار خاندان ایلخانى و حاجى ایلخانى قرار گرفت.
در درون این اتحادیه، یک ارتباط زنجیرهاى بین ایلخانى و خوانین بزرگتر و کوچکتر و کلانتران و کدخدایان وجود داشت. این ارتباط ایلخان را قادر مىساخت که فرامین خود را به مرحله اجرا درآورد. بنابراین، به تدریج نوعى دیوانسالارى ابتدایى به وجود آمد که در آن تعدادى مستوفى و منشى به امور مربوط به ایلخانى رسیدگى مىکردند.[22]
البته در کنار این زنجیره ارتباطى پسران، برادران و عموها به عنوان عامل اجرایى ایلخان را در انجام امور یارى داده و از وى اطاعت مىکردند. اما چون این افراد از خاندان ایلخان برخاسته بودند، در بعضى موارد علیه او مخالفتهایى نیز مىکردند تا شاید بتوانند مقام و جایگاه وى را به دست آورند.[23] به هر روى، ایلخان یا رئیس اتحادیه به ندرت از پشتیبانى همه طوایف برخوردار بود و برخى از خوانین یا رؤساى طوایف سعى مىکردند در مواقع مختلف به ویژه هنگام جمعآورى مالیات موانعى بر سر راه او ایجاد کنند.[24] مقام ایلخانى ممکن بود پس از مرگش، به جاى پسر بلافصل او، به برادر، عمو یا دیگرى برسد.[25]
درباره ساختار سیاسى اجتماعى و تقسیمات فرعى مربوط به آن در ایل بختیارى، ضمن وجود اشتراک کلى در دیدگاههاى محققان و نویسندگان داخلى و خارجى، اختلافاتى نیز وجود دارد. ولى به طور کلى با نگاهى به مطالب ذکر شده در منابع، بیشتر آنها ساختار سیاسى و اجتماعى ایل بختیارى را چنین ذکر کردهاند:
ایلخان ایل بختیارى
خان شاخه هفتلنگها: شامل (هفت طایفه) و چهارلنگ شامل (چهار طایفه)
کلانتر طایفه دورکى: حاصل اختلاط چند تیره
کدخدا تیره زراسوند: حاصل اختلاط چند تش
ریش سفید تش اولاد تشمال: مرکب از سه تا دوازده چادر
خانواده : شامل زن و شوهر و فرزندان و اقوام نزدیک
از واحدى به نام کربو که بزرگتر از خانواده هست نیز نام برده شده است.[26]
قدرت خان در ایل به طور عمده از دو جا سرچشمه مىگرفت: اول، طوایف و عشایرى که خان بر آنها سرورى داشت. دوم، مقدار اراضى و زمینهایى که جزو املاک وى بود.[27] علاوه بر این، دستمایه یک خان براى پیشرفت، هویت خانوادگى او نیز بود؛ به طورى که بیشتر خوانینى که مادرانشان عنوان بىبى داشتند از پشتیبانى خانواده، تیره و سایر قدرتهاى محلى برخوردار بودند.[28] هرچه میزان تجربه، لیاقت و کفایت خان زیادتر و پشتیبانى طایفه و قبیله از او بیشتر بود، جایگاهش نیز والاتر و موقعیت او مستحکمتر مىشد.
قدرت خوانین در ارتباط با دولت مرکزى در وضعیت ویژهاى قرار داشت؛ زیرا از یک سو هرگاه دولت مرکزى ضعیف بود و قدرت کنترل و نظارت نداشت، خوانین فرصت بیشترى داشتند تا حیطه قدرت و نفوذ خود را گسترش دهند و از سوى دیگر، میزان پشتیبانى و تأیید دولت مرکزى، به ویژه یک دولت مرکزى قوى از هر یک از خوانین، در تثبیت و اعمال قدرت آنها تأثیر مىگذاشت. اگر دولت مرکزى از خانى پشتیبانى مىکرد، او توانایى بیشترى براى اعمال قدرت و نفوذ پیدا مىکرد. البته اگر میزان پیشکشى تقدیمى و اطاعت خان از دولت مرکزى بیشتر بود، پشتیبانى دولت مرکزى نیز افزایش مىیافت.[29] گاهى اوقات نیز دولت مرکزى، خان حاکم را عزل و مقام او را به خان دیگر یا رقیب او واگذار مىکرد.[30]
خوانین براى بقا و استحکام قدرت و ازدیاد ثروت خود، غیر از پشتیبانى طوایف محدوده قلمروشان، به حمایت طوایف خارج از قلمرو بختیارى نیز احتیاج داشتند و براى کسب چنین حمایتى به وصلت و ایجاد پیوندهاى سببى با طوایف همجوار خود مىپرداختند. این امر، اهرم قدرتى براى خان بختیارى به شمار مىرفت. پس از مشروطیت و فتح تهران خوانین تلاش کردند که به تدریج اینگونه ازدواجها را در سطح خانوادههاى متعدد در ایران گسترش دهند.[31]
بعضى طوایف ممکن بود به عللى پشتیبانى خود را از خان سلب کرده و حتى به اردوگاه خان رقیب وى بپیوندند و یا با خان دیگرى اعلام همبستگى کنند.[32] دلیل این اقدام این بود که خوانین براى پیشبرد اهداف خود به حمایت گروهها، طوایف و اشخاص متکى بودند و هرچند قدرت خوانین، استبدادى و نامحدود به نظر مىآمد، اما همین احتیاج به جلب و حفظ وفادارى و پشتیبانى طوایف و عشایر باعث ایجاد محدودیت در میزان تعدى، زورگویى و اخاذى خوانین مىشد.[33]
خوانین به طور عمده در بین افراد طایف و ایل وظایف اجرایى را بر عهده داشتند. محدوده اختیارات و وظایفى که براى یک خان به ویژه در مقام ایلخانى ذکر شده، عبارتند از:
1. جمعآورى مالیات
2. رفع اختلاف و مشکلات محلى در ارتباط با زمین، مراتع و ...
3. ایجاد هماهنگى در کوچ
4. واگذارى چراگاهها و تعیین محدوده استفاده از مراتع
5. جلوگیرى از شیوع و گسترش اختلافات داخلى و پرهیز از آن
6. جلوگیرى از تجاوز به مراتع دیگر
7. کاهش تنش و درگیرى با اجتماعات ایلى دیگر
8. جمعآورى نیروى نظامى و دفاع از محدوده قلمرو خود یا فراهم کردن نیروى نظامى براى مقاصد تعیین شده از سوى دولت مرکزى
9. مجازات مجرمان و متخلفان
علاوه بر اختیارات فوق، انتصاب کلانتر و کدخدا، تشویق طوایف با واگذارى مراتع و پس گرفتن آن به عنوان مجازات، صدور اجازه براى خرید و فروش اراضى، از جمله اختیارات خان ذکر شده است.[34] وظایف خان را در غیاب او ممکن بود همسرش که عنوان بىبى داشت، انجام دهد.[35]
هر خان در هنگام تصدى مقام خود با عنوان ایلخانى، از راههاى مختلف مىتوانست به کسب درآمد بپردازد. این روند همچنان تا پایان جنگ جهانى اول و روى کار آمدن سلسله پهلوى ادامه داشت. شایعترین راههاى کسب درآمد و منابع عایدى ایلخان عبارت بود از:
الف) ازدواج سببى با طوایف، خاندانها و خانوادههاى ثروتمند[36]
ب) به دست آوردن تیول از دولت مرکزى در صورت اطاعت
ج) دریافت مستمرى سالیانه از سوى دولت
د) وصول مالیاتهاى مختلف و اختصاص بخشى از آن به خود
ه) تجارت از طریق فراهم کردن سرمایه براى بازرگانان و تجار
و) جمعآورى و تکثیر احشام و اغنام و پرورش اسب و مادیان
ز) دریافت عوارض راهدارى جاده لینچ
ح) خرید و فروش اراضى، دهات و املاک در داخل و خارج از قلمرو بختیارى
ت) فروش اراضى مورد نیاز به شرکت نفت ایران و انگلیس؛ به ویژه اینکه اراضى مزروعى در قلمرو هر طایفه جزو ثروت خان به حساب مىآمد.
ى) دریافت حقالحفاظه مربوط به مناطق نفتى
ک) دریافت سود اسهام نفت
ل) عایدات حکومت شهرهایى که به عنوان حاکم بدان شهر فرستاده مىشدند.
م) دریافت حقوق مناسب دولتى براى منصبهایى همچون رئیسالوزرایى و....[37]
خوانین در بسیارى از مواقع همچون مالکان، سهم خود را بابت محصول یا مالالاجاره و دیگر بهرههاى مالکانه وصول مىکردند و در آنِ واحد به عنوان رئیس ایل و عشیره از اتباع خود باجهایى مىگرفتند.[38] مالیاتها در قلمرو بختیارى چند نوع بود:
الف) مالیات گلهدارى یا شاخشمارى. به این ترتیب که در ازاى هر مادیان برابر با چهار درازگوش یا گاو برابر بیست رأس گوسفند، 15 قران دریافت مىشد.
ب) مالیات اراضى زراعى یا مالیات خیش که به ازاى هر خیش، یک قران دریافت مىشد.
ج) سیورسات و مخارج که سفره هر خیش شامل یک منِ شاهى نان، یک بار هیزم، دو عدد مرغ، ربع منِ شاهى روغن و ده عدد تخممرغ مىشد.
د) دریافت وجوهى براى استفاده از معادن نمک.[39]
براى دریافت این مالیاتها معمولاً هر یک از خوانین تعدادى مأمور براى کار جمعآورى در اختیار داشتند. برخى از طوایف مانند احمد خسروى به جاى پرداخت مالیات، تعدادى تفنگچى در اختیار خان قرار مىدادند.[40]
در سلسلهمراتب طایفه و ایل، علاوه بر خان افرادى به عنوان کلانتر و کدخدا و ریشسفید نیز حضور داشتند. بدینترتیب که کدخدایان عامل کلانتر و کلانتر نماینده خان در طایفه بود.
کلانترها معمولاً ثروتمند و داراى املاک زیادى بودند و اغلب با دختران خوانین ازدواج مىکردند. گرچه کلانتران به وسیله خان برگزیده مىشدند، ولى به نظر مىرسد که مقام کلانتر موروثى بود و از پدر به پسر مىرسید.[41] و نقش خان در این بین، بیشتر از لحاظ تأیید و به رسمیت شناختن امتیازاتى بود که به یک کلانتر داده مىشد. البته خان در مقابل چنین تأییدى مبلغى به عنوان پیشکش دریافت مىکرد. در عین حال، خان مىتوانست در موقع لزوم، کلانتر را از مقام خود عزل کند و دیگرى را از همان خانواده به این مقام برگزیند.
کلانترها، کدخدایان و ریشسفیدان در حیطه خود داراى اختیاراتى بودند که این اختیارات به تناسب وضعیت تغییر مىکرد.[42]
معمولاً کلانترها، کدخدایان و ریشسفیدها در قلعه اصلى محل اقامت خان جمع شده و در دو نوبت صبح و عصر به حل و فصل اختلافات، رسیدگى به شکایات افراد و بحث درباره مسائل روز مىپرداختند. در واقع، این اجتماع نوعى دیوانخانه یا دارالحکومه بود که به مشکلات و مسائل رسیدگى مىکرد. برخى اوقات، خان نیز در این جمع شرکت مىکرد و به شکایات یا مسائل طرح شده از سوى مراجعان گوش مىداد. آن گاه این مشکلات و دعاوى در نزد خان مورد حل و فصل قرار مىگرفت و متخلفان به امر خان، به مجازات مىرسیدند. این گردهمایىها براى حل و فصل ضرورى بود و معمولاً با رأى اکثریت به راهحل واحدى مىرسیدند. کلانتر، کدخدا، ریشسفید یا معتمدان محلى در بین طوایف در امر کوچ و مهاجرت، تعیین چراگاهها، امور مربوط به درو و برداشت محصول به مشورت، نتیجهگیرى و تصمیمگیرى مىپرداختند.[43]
برخى اوقات، اعضاى این شورا بنا بر خواست خوانین یا پیش آمدن ضرورت در محل استقرار خان بزرگ یا ایلخان یا هر جایى که توافق مىشد، گرد هم مىآمدند و به تصمیمگیرى در مورد مسائل مهم و مشورت پیرامون آن مىپرداختند. علاوه بر این، چنین گردهمایىهایى براى تعیین ایلخان یا ایلبیگ یا وارد کردن فرد یا تعدادى از خوانین براى عمل کردن به قراردادها و توافقهاى قبلى نیز انجام مىگرفت. به طور مثال، پس از عقد قرارداد 1894م/ 1312ق درباره انحصار مقام ایلخانى و ایلبیگى در میان خاندان ایلخانى و حاجى ایلخانى، گاهى تأکید بر اجراى این قرارداد ضرورت مىیافت؛ زیرا ممکن بود هر دو مقام در وضعیت و موقعیت زمانى خاصى به خاندان دیگر واگذار شود.[44] حتى در مواردى همچون عقد قرارداد 1912م/ 1330ق نیز با وجود واگذارىمقام ایلخانى به خاندان حاجىایلخانى، مقام ایلبیگى در اختیار خاندان ایلخانى بود. در موردى دیگر، خوانین در سالهاى 1920م/ 1298ش و 1921م/ 1299ش دو بار پیرامون اتخاذ تصمیم درباره اوضاع و تعیین ایلخانى اجتماع بزرگى در اصفهان تشکیل دادند.[45]
همیشه ارتباط کاملى بین ایلخانى و خوانین بزرگ و کوچک و کلانترها و کدخدایان وجود داشت. علاوه بر این، در سالهاى اولیه سده بیستم مقارن جنگ جهانى اول، خوانین مبادرت به ایجاد نهادى به نام بستگان[46] کردند. نهاد بستگان شامل کسانى بود کهدر ازاى دریافت مبالغ نقد و جنس یا در اختیار گرفتن تیول اراضى مختلف نسبت به خان وفادار بوده و او را در امور مختلف همراهى مىکردند.[47] مؤسس این نهاد حاج خسروخانسردار ظفر بود.[48] البته نهاد بستگان بعدها در هنگام گردش نزولى قدرت به ویژه دردوران پس از کودتا مشکلاتى را براى خوانین به وجود آورد. در واقع، بسیارى از نارضایتىهاى مطرح شده از سوى افراد این نهاد و دیگر افراد ایل باعث هراس خوانین و انگلیسىها از تأثیر نفوذ و تفکرات بلشویکى در بین آنها مىشد.
[1]. علىقلى بختیارى و عبدالحسین لسانالسلطنه. تاریخ بختیارى. تهران، اساطیر، 1376. چاپ دوم. ص 49؛ حافظ عیدیوندى. نگرشى بر ایل بختیارى. اهواز، آیات، 1375. چاپ اول. صص 13-15؛ جن رالف گارثویت. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ترجمه مهراب امیرى. تهران، سهند، 1373. چاپ اول. صص 81-88؛ سر اوستن هنرىلایارد و دیگران. سیرى در قلمرو بختیارى. ترجمه مهراب امیرى. تهران، فرهنگسرا، 1371. چاپ اول. صص 244-246.
[2]. تاریخ بختیارى. ص 49.
[3]. جن رالف گارثویت. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. صص 81-88.
[4]. همان. ص 88؛ عیدیوندى. نگرشى بر ایل بختیارى. صص 13-15؛ م. الیما. «چند باور قومى ـ تاریخى بختیارى»، انزان. تهران، سعدى، شماره اول. صص 19-20؛ سیرى در قلمرو بختیارى. ص 36.
[5]. امان دیتر. بختیارىها، عشایر کوهنشین ایرانى در پویه تاریخ. ترجمه محسن محسنیان. تهران، آستان قدس رضوى، 1367. چاپ اول. ص 67؛ جن رالف گارثویت. بختیارىها در آیینه تاریخ. ترجمه مهراب امیرى. تهران، انزان، 1375. چاپ اول. ص 15.
[6]. بختیارىها، عشایر کوهنشین ایرانى در پویه تاریخ. ص 67.
[7]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. صص 83-84؛ بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 57؛ خسرو بختیارى. خاطرات سردار ظفر. تهران، فرهنگسرا، 1362. چاپ اول. ص 4.
[8]. تاریخ بختیارى. ص 154.
[9]1. Elizabet Macbenrose
[10]. الیزابت مکبن رز. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ترجمه مهراب امیرى. تهران، بىجا، 1373. چاپ اول. صص 56-57؛ تاریخ بختیارى. ص 151.
[11]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 31؛ تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 46.
[12]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 47.
[13]. نگرشى بر ایل بختیارى. صص 15-17.
[14]. سراجالدین علىخان بن حسامالدین الگوالیرى اکبرآبادى. فرهنگ غیاث الغاث. به کوشش محمد دبیرسیاقى. تهران، معرفت، بىتا. ج 1. ذیل واژه ایل.
[15]. محمدحسین بن خلفتبریزى متخلص به برهان. برهان قاطع. به اهتمام دکتر محمد معین. تهران، امیرکبیر، 1362. ذیل واژه ایل.
[16]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 85.
[17]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 51.
[18]. ژان پییردیگار. فنون کوچنشینان بختیارى. ترجمه اصغر کریمى. مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366. چاپ اول. ص 26؛ با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 115؛ بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 42؛ تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 85.
[19]. سیرى در قلمرو بختیارى. ص 311؛ بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 42.
[20]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 47.
[21]. غلامرضا میرزایىدرهشورى. بختیارىها و قاجاریه. شهرکرد، انتشارات ایل، بىتا. چاپ اول. صص 84-87.
[22]. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 105.
[23]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 45.
[24]. همان. ص 44.
[25]. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 105.
[26]. سکندر امانالهى. کوچنشینى در ایران. تهران، آگاه، 1370. چاپ سوم. ص 200؛ عبدالعلى خسروى. فرهنگ بختیارى. تهران، فرهنگسرا، 1368. چاپ اول. صص 72-73؛ تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. صص 86-87؛ فنون کوچنشینان بختیارى. صص 24-30.
[27]. آن لمتون. مالک و زارع در ایران. ترجمه منوچهر امیرى. تهران، علمى و فرهنگى، 1362. چاپ سوم، ص 497.
[28]. بختیارىها در آیینه تاریخ. صص 44-45.
[29]. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 105.
[30]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 48.
[31]. همان. صص 46-47.
[32]. همان. صص 44-45.
[33]. مالک و زارع در ایران. ص 507.
[34]. بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 44؛ تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 110؛ با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 113.
[35]. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 113.
[36]. بختیارىها در آیینه تاریخ. صص 44-45.
[37]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. صص 110 و 112.
[38]. مالک و زارع در ایران. ص 497.
[39]. با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 112؛ تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 112.
[40]. تاریخ سیاسى اجتماعى. ص 111.
[41]. مالک و زارع در ایران. ص 504؛ بختیارىها در آیینه تاریخ. ص 43.
[42]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 106؛ سیرى در قلمرو بختیارى. ص 40؛ با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 112.
[43]. تاریخ سیاسى اجتماعى بختیارى. ص 107؛ سر اوستن هنرىلایارد. ماجراهاى اولیه در ایران. ترجمه مهراب امیرى. تهران، وحید، 1367. ص 85؛ با من به سرزمین بختیارى بیایید. ص 108.
[44]2. Great Britain: Foreign Office, NO.95, Enclosure in NO.95, Note on Bakhtiari Policy, Camp Isfahan, 22 July 1921, F.O. 416.
[45]3. Ibid.
[46]4. System of Bastagan
[47]5. Ibid. بختیارىها در آیینه تاریخ. صص 25 و 39-59.
[48]6. Ibid. همان. صص 25 و 59-39.
برگرفته از کتاب نفت و بختیاریها نوشته علیرضا ابطحى منتشره از سوی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
نظرات