ایل بویراحمد و پهلوی دوم
4993 بازدید
.....دوره حاکمیت مستبدانة رضاشاه، که حکومتهای نظامی مستقر در ایلات، تبلور عینی آن بود، بالاخره به سر آمد. در واقع «حکومت کوه گیلویه و بهبهان» از سال 1301 به طور رسمی «فرمانداران نظامی» را بر منطقه حاکم کرده بود.[1] با پیشامد شهریور 1320 و خلع رضاشاه از قدرت، فرزندان خوانین از پایتخت کشور فرار کردند و به میان ایل خویش بازگشتند.[2]
بازگشت این تبعیدشدگان که پس از سالها دوری و هجران پا به میان ایل میگذاشتند، با همیاری مردم ایل مواجه شد. مردم زجر کشیده و خشمگین که از جور و جفای حکومت نظامی به تنگ آمده بودند، به مقر نظامیان ـ شهر تل خسروی بویراحمد ـ که در واقع مقر ظلم و ستم بود، هجوم برده و علاوه بر غارت شهر، تمام ساختمانهای آن را ویران کردند.[3] این گونه همکاری با فرزندان خوانین، و برخورد با مرکز «نظامیان و دولتیان» زمینهای مساعد بود برای اقدامات بعدی. در رأس فرزندان خوانین و بزرگتر و معروفتر از همه «عبداللهخان ضرغامپور» فرزند شکراللهخان قرار داشت که به اقتضای سن و تجربه میتوانست مردم خشمگین از نظامیان را به طغیان و عصیان وا دارد. وی در سال 1321 برخی از افراد مسلح ایل بویراحمد را در حمله به پادگان نظامی «حنا»، در پشت کوه دنا، رهبری کرد و آن را خلعسلاح نمود.[4]
در سال 1322 ایل بویراحمد در یک اقدام هماهنگ، با تعداد کثیری تفنگچی، به همراه جنگجویان ایل قشقایی، پادگان سمیرم را قتل عام و خلعسلاح نمود.[5]
این گونه اقدامات مسلحانه، وضعیت آشفته کشور و عاقبت شاه جوان آن را بیش از پیش بغرنج و پیچیده میکرد. جنگ جهانی دوم، تأثیر سیاسی خویش را بر ایران گذاشته بود. شمال و جنوب کشور در اشغال بیگانگان بود. ارتش رضاشاهی هیچ اقدام مؤثری نمیتوانست انجام دهد و بنابراین آتیه کشور در یک ابهام کلی قرار گرفته بود. احتمال داشت، اتحادیه ایلات و عشایر ـ خاصه در جنوب ـ حکومت پهلوی دوم را که بر اثر تغییر و تحولات جهانی سخت در معرض تهدید بود، سرنگون سازد.
واقعه سمیرم که از آن تحت عنوان «فاجعه» نام میبردند،[6] «بازتاب گستردهای در مطبوعات و نیز در مجلس داشت. حبیبالله نوبخت نماینده مجلس، دولت ]سهیلی[ را مورد استیضاح قرار داده آن را به شروع «جنگ داخلی» در استان فارس متهم ساخت.»[7]
به علاوه، برخی دیگر از نمایندگان مجلس، مقصر اصلی واقعه سمیرم را ارتش قلمداد کرده و حتی شاه را زیر سؤال بردند.[8] معهذا این مهم خیلی زود از هم گسیخت. ایل بویراحمد، و به تبع آن ایلات کهگیلویه، در اثر اقدامات ناسنجیده و تهدیدآمیز عبداللهخان و مشاوران زیادهخواه وی، نه تنها اتحادشان از هم پاشید، که مقابل هم قرار گرفتند. فکر اشتباه عبدالله خان و تبختر بیدلیل او ـ که به زودی به این قدرت ظاهری غره شده بود ـ «جنگ داخلی» بویراحمدیها را آغاز کرد. به نظر میرسد، تأثیر برخی مشاوران زیادهخواه عبداللهخان در حمله او و ابواب جمعی وی ـ بویراحمد سفلی ـ به مناطق بویراحمد علیا کم نبوده است.
در سال 1323 عبدالله خان با لشکریان مسلح خویش، مناطق مربوط به بویراحمد علیا را که عموزادگانش حاکم آن محسوب میشدند به تصرف درآورد.[9] قلاع خوانین بویراحمد علیا، توسط لشکریان عبدالله خان و با کمک مواد منفجرهای که آلمانیهای ساکن بویراحمد[10] در اختیارشان گذاشته بودند، به تصرف درآمد.[11]
جنگهای خونین بویراحمد علیا و سفلی آغاز شد و تا سال 1324 ادامه داشت. بدین گونه اختلاف عمیقی میان بویراحمدیها ایجاد شد و برای همیشه رگههای آن برجا ماند. در سال 1325 که جنگها و کشمکشهای داخلی میان خوانین و کدخدایان بویراحمد علیا و سفلی فروکش کرده بود، اتحاد دیگری میان ایلات قشقایی، بویراحمد علیا، ایلات ساکن بوشهر و ایل ممسنی تشکیل گردید و نهضتی که به نام «نهضت جنوب» معروف گشت، موجودیت یافت.[12] این اتحادیه موفق شد پادگانی را در کازرون خلعسلاح نماید و با کمک حیات داودیها و تنگستانیها که بوشهر را اشغال کرده بودند، به سوی شیراز روان شوند. اما با اختلاف بویراحمدیها و قشقاییها، ظاهراً بر سر تقسیم غنائم، شیراز از تسخیر نجات یافت و پیش از حمله به شیراز اتحادیه از هم پاشید.[13] البته برخی از خواستههای سران «نهضت جنوب» جامه عمل پوشید.[14] در این کشمکش محلی و مملکتی، البته ایل بویراحمد، خود به دو بخش متعارض تقسیم شده بود. بویراحمد سفلی به رهبری عبداللهخان و برادر ناتنیاش خسروخان علیه نهضت جنوب موضعگیری کردند. آنها در دنباله اختلاف میان ایل بویراحمد، در تیپ بهبهان حضور یافته و ضمن پشتیبانی حضوری خویش، با تلگرافهای متعدد، حمایت خود و طرفداران خویش را از دولت و دربار اعلام نمودند[15]. بنابراین در این موقع، ایلات کهگیلویه و بویراحمد، خاصه ایل بویراحمد در یک انشقاق کامل به سر میبرد. در بویراحمد علیا دو پسر عمو به اسامی محمدحسینخان و ناصرخان، خوانین ایل محسوب میشدند. محمدحسین خان فرزند سرتیپ خان بود و ناصرخان فرزند غلامحسینخان. سرتیپخان و غلامحسینخان فرزندان کریمخان «بهادرالسلطنه» معروف بودند.[16] خود کریمخان فرزند محمدحسینخان دیگری بود که این محمدحسینخان یکی از فرزندان متعدد خداکرمخان بود.[17]
از آن سو عبداللهخان و خسروخان فرزندان شکرالله خان بودند. شکرالله خان فرزند هادی خان و هادی خان فرزند خداکرم خان بود. بدین ترتیب، این عموزادگان چندان فاصله فامیلی با هم نداشتند و به علاوه، به ازدواجهای متعدد داخلی و خانوادگی متمسک میشدند. این ازدواجهای غالباً سیاسی در توسعه روابط و تحکیم تعهدات و پیمانهای موقتی آنان مؤثر بود. با این وجود، قدرتطلبی و توسعه قلمرو و نیز نخوت و نقار برخی از آنان، میثاقهای متزلزل آنان را از هم فرو میپاشید و تخم کینه و نفاق و عدم اعتماد را پراکنده میساخت. به نظر میرسد نخستین ناقض پیمانهای اخلاقی و رسمی میان این عموزادگان، عبداللهخان بود که تحت تأثیر برخی مشاوران زیاده خواه خویش، اتحادیه تازه جان گرفته بویراحمدیها را از هم پاشاند.
محمود باور در اثر ارزشمند خویش، در فواصل سالهای 1320 تا 1324 عبداللهخان را «مقتدرترین و بانفوذترین کلانتران کوه گیلویه» نام میبرد، که «در دوستی و دشمنی دارای ثبات قدم» است و «به اماکن خود و میهن علاقهمند است ]و[ شخصاً رشید و بیباک است ولی دارای شقاوت است»[18]
شاید همین «شقاوت» بوده است که منجر به اجرای قصد شوم او در قتل برادرش خسروخان گردید. تحلیل و تعلیل ارتباط میان دو برادر و هم چنین چگونگی ارتباط آن دو، با عموزادگان خویش یعنی محمدحسینخان و ناصرخان در این مختصر نمیگنجد. عبداللهخان علاوه بر شعلهور کردن جنگ داخلی ایل بویراحمد در سالهای 1323 و 1324، با برادرش خسروخان نیز در نزدیکی دهدشت جنگید که در این نبردهای ملالآور داخلی جمع زیادی از طرفین کشته شدند.[19] با این کشت و کشتارهای قبیلهای، کینههای محلی بیشتر و بیشتر میشد و لامحاله غرقاب دشمنیها عمیقتر و وسیعتر میگردید.
در نتیجه همین اختلافات بود که سرانجام اندکی پس از سقوط دولت دکتر مصدق در 28 مرداد 1332، عبداللهخان در اثر تحریکات مخالفان محلی و مملکتی، دستور قتل برادرش خسروخان را صادر کرد.[20] بیرحمی و بیاعتنایی عبداللهخان در قتل خسروخان، هم لکه ننگی بر دامن خود و ایل بود و هم ضربه جبران ناپذیری بر اعتبار و پیشرفت احتمالی ایل وارد آورد.
در آن سو ـ در بویراحمد علیا ـ دو پسر عمو به نام محمدحسینخان و ناصرخان طاهری، «خان» محسوب میشدند. اما در واقع قدرت و توانایی چندانی نداشتند، زیرا اقتدار آنان زیر سایه قدرت دو برادر دلیر به نامهای «کیعلیخان» و «کیولیخان» قرار گرفته بود. این دو برادر، البته خواهران محمدحسینخان و ناصرخان را به زنی گرفته بودند و با این ازدواجهای سیاسی عرض اندام بیشتری مینمودند. محمود باور که همزمان با این شخصیتها بوده، نیز چنین عقیدهای را ابراز داشته است.
وی مینویسد:
ولیخان و علیخان دو نفر از کدخدایان طایفه قایدگیوی، با خواهران محمدحسین و ناصر ازدواج کردهاند و سرپرست واقعی بویراحمد علیا محسوب میشوند. نفوذ و اقتدار و رشادت نامبردگان یا محبوبیتی که در طوایف دارند، به قدری است که وقتی محمدحسین طاهری را زندانی کردند و چادرهایشان را آتش زدند.[21]
معهذا این اقتدار چندان پایدار نماند، زیرا ناصرخان جوان با مشورت و حمایت نیروهای ارتشی، نقشه قتل کیعلیخان جنگجوی نامی دوره رضاشاه و محمدرضاشاه را به خوبی اجرا کرد.
اندکی پس از قتل کیعلیخان، برادرش کیولیخان دستگیر و روانه زندان گردید. بدین گونه قدرت ناصرخان جوان که با خویشاوندی با ملاغلامحسین جلیل، حسینقلیخان رستم و حمایت برخی از داییهای بابکانیاش ـ خاصه آقا لهراس موسیپور و آقا ولی راد ـ فزونی یافته بود، قابل ملاحظه شد. به رغم این مهم، برخورد با خویشاوندانی نظیر کیعلیخان و کیولیخان که قدرتشان محدود کننده قدرت خوانین بود، بیاعتمادی نزدیکان ناصرخان را نسبت به او زیاد میکرد و موجب نگرانی و اختلاف آنان میگردید. به نظر میرسد عاقلترین فرد خوانین بویراحمد که هیچگاه به صورت علنی دست به قتل خویشاوندان نیالود، محمدحسینخان طاهری بود که در این عرصه رقابت خصومتآمیز و قدرتطلبی کمکم خود را کنار کشید. با وجود این به نقش وی در توطئه قتل «آقا سیفالله شجاعی» از کدخدایان بنام طایفه آقایی، که نیز در اثر دشمنی با ناصرخان چیده شده بود، اشاره کردهاند.[22] در هر حال، این گونه توطئهها و ترورها، رابطه خوانین و کدخدایان و نیز طوایف و تیرههای مختلف و حتی ایلات کهگیلویه و بویراحمد را بیش از پیش پیچیدهتر و تیرهتر میکرد و مایههای اتحاد و اعتماد مردمی کهگیلویه و بویراحمد را میگسست.
در این دوره، سیاست و قدرت دیگر ایلات کهگیلویه، بیشتر تحتالشعاع اوضاع ایل بویراحمد بود. این جو بیاعتمادی، زمینه را برای نفوذ دولتیان، خاصه نظامیان تسهیل میکرد و آنان را در خلعسلاح مردم منطقه ـ که مهمترین وظیفه ایشان نیز بود ـ کمک فراوان مینمود. به علاوه در مسایل مهم مملکتی، نظیر جریان دکتر مصدق و اختلاف و درگیری طرفداران وی با طرفداران شاه، ایلات کهگیلویه و بویراحمد به دو دسته مخالف تقسیم شده بودند و این خود نیز از تبعات، اختلافات و درگیریهای پیشین بود. در واقع پس از سقوط مصدق و شروع استبداد شاه، قدرت خوانین و کدخدایان منطقه ـ تقریباً به گونهای مسالمتآمیز ـ تحت نفوذ نظامیان و دولت قرار گرفت.
در این میان، عبداللهخان که پس از قتل خسروخان، به حمایت سلطانی نماینده کهگیلویه و بهبهان اتکاء زیادی داشت، اقتدار منطقهای و مملکتی خویش را هم چنان محفوظ نگه داشت. خوانین دیگر نظیر ناصرخان و محمدحسینخان طاهری از ایل بویراحمد علیا، منصورخان باشتی از ایل باوی، محمدعلیخان خلیلی از ایل بهمئی، محمدحسین خان ضرغامی از ایل طیبی، اسکندرخان چرامی از ایل چرام، مظفرخان آرویی از ایل بویراحمد گرمسیر، که از طرفداران شاه و دربار بودند، نیز در حفظ قدرت خویش در ایلات مربوطه میکوشیدند.[23]
در این دوره خوانین ایلات، با حفظ ارتباطی دوستانه با نظامیان و مأموران حکومت، تحکیم قدرت خویش را مدنظر داشتند. بدین گونه ظاهراً آرامشی نسبی بر منطقه حکمفرما بود؛ تا اینکه عبداللهخان ضرغام پور و پسرش خداکرم که پس از قتل خسروخان هر کدام یکی از زنان او را در حباله خویش داشتند، در اواخر سال 1336 بدست نظامیان دستگیر و روانه زندان شدند. دادگاه برای عبداللهخان حکم اعدام صادر کرد و برای خداکرمخان سه سال زندان. در تقاضای فرجام خواهی، با اعمال نظر دوستان مختلف عبداللهخان و اعمال نفوذ آنان در دربار و نزد شاه، حکم اعدام عبداللهخان نقض و با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم گردید.
اما مدتی بعد، حبس ابد وی به چند سال زندان کاهش یافت و پس از حدود سه سال زندان، او و پسرش خداکرم آزاد شدند. پس از آزادی ظاهراً به نظر میرسد عبدالله خان آرامش و آسایش را بر ناامنی و هرج و مرج ترجیح داده؛ اما وقایعی رخ داده که منطقه را به سمت بحران و نابسامانی سوق داده است. غارت سادات ده «کَرْیَک» بویراحمد و خلعسلاح عدهای ژاندارم در روستای «ضرغام آباد»، از جمله عوامل بحرانزای منطقه، پیش از آغاز قیام سالهای 42ـ1341 بوده که در هر دو مورد خداکرم پسر عبداللهخان متهم اصلی ـ در نزد نظامیان ـ قلمداد شده است. بدینگونه «نارضایتی» جمع نسبتاً زیادی از مردم بویراحمد سفلی ـ خاصه کریک، سیسخت و توت نده (طایفه دلی بویراحمد) ـ و نیز حضور بیش از پیش نظامیان در منطقه و تعقیب خداکرمخان، از مشخصههای بارز و بحرانزای منطقه پیش از قیام بوده است.
عشایر و ایلات کوهمره ـ خاصه ایل سرخی ـ در عصر رضاشاه، همچون دیگر ایلات جنوب، علیه سیاستها و اقدامات وی، مقاومت و مبارزه نمودند. آنان البته ـ همچون ایلات دیگر ـ مدتی مشغول اختلافات داخلی خویش بوده؛ اما در همان اوان قیام عشایر جنوب در سال 1307 حضوری فعال و مؤثر، پیدا کردهاند. محاصرة شیراز و حتی «اشغال موقت فرودگاه» شهر، با حضور مؤثر تفنگچیان کوهمره سرخی به فرماندهی «ملامهدی سرخی» ـ که قریب 400 نفر بودند ـ انجام گرفته است.[24] ملامهدی، از مشهورترین جنگجویان و یاغیان عشایر جنوب بوده؛ که سالها علیه رژیم پهلوی مبارزه کرده است.
«ایوانف» محقق روسی، قیام ملامهدی سرخی را یک «جنبش دهقانی» میداند؛ که «علیه انحصار تریاک به وسیله دولت» صورت گرفته است.[25]
وی، مینویسد: «یگانهای سرکوبگری برای فرونشاندن شورش این دهقانان اعزام گردیدند.
اینان پس از 6 ماه، از ژوئیه تا دسامبر 1932 ]1311 ﻫ.ش[ قیام سرکوب و بیش از 150 تن از دهقانان شرکت کننده را تیرباران کردند، صدها تن از آنها به زندان با اعمال شاقه و تبعید به نقاط دورافتادة مناطق شرقی محکوم شدند.»[26]
قیام ملامهدی سرخی و عشایر کوهمره، یک قیام دهقانی و برای مسئله تریاک نبود؛ بلکه «یک حرکت عشایری بود، هرچند از حمایت روستائیان نیز برخوردار بود.»[27]
عشایر کوهمره سرخی، در جنگ مشهور «تنگ آب» (=تنگاب) فیروزآباد، به مدت 17 شبانهروز، با نظامیان رضاشاه در جنگ و جدل بوده؛ و ضربات خردکنندهای بر آنان وارد آورده، و با کشته و زخمی نمودن بسیاری از آنها، غنایم بسیاری نیز به دست آوردند. علاوه بر این، جنگجویان کوهمرهای به همراه دیگر عشایر جنوب به «هنگ کازرون» هجوم برده، و موفقیتهای جنگی و غنایم نظامی فراوانی کسب کردند.[28]
با سرکوب خونین قیام عشایر جنوب، در طی سالهای 1307 تا 1311، سران و جنگجویان عشایر کوهمره نیز دستگیر و اعدام شدند؛ و حکومت نظامی، حاکم مطلق منطقه گردید.
بنابراین، ایلات و عشایر کوهمره سرخی، همچون ایلات جنوب، دوران سخت و سنگین «تخته قاپو» را از سال 1311 تا شهریور 1320 متحمل شده؛ و در اوج صعوبت و عذاب به اتمام رسانده است
پیر کهنسال طایفه جیحون ]کوهمره[ حاج شکرالله مرادی میگوید: «امنیهها دسته دسته به کوهمره میآمدند. اگر احیاناً چادر سیاهی میدیدند آن را محاصره میکردند ]و[ چادر را با وسایل درون آن به آتش میکشیدند. حجاب زنها را پاره میکردند. میگفتند به جای چادر، کپر بزنید. هر وقت امنیه میآمد، بالاخره بهانهای پیدا میکرد و ما را جریمه میکرد و مقداری از احشاممان را میبرد، به نحوی که یکساله کاملاً بیدام و خانه خراب شدیم. یک روز امنیهای به کپر ما آمد. بهانهای نداشت. خیلی احترامش گذاشتیم. برایش چای ریختیم. موقع چای خوردن، ناگهان بلند شد و فریاد کشید: پدرسوختههای دزد! شما به اعلیحضرت همایونی توهین میکنید! هراسان شدیم که چه جسارتی کردهایم. گفت: عجب! نمیدانید چه غلطی کردهاید؟ شما عکس دختر اعلیحضرت را سوزاندهاید!! منظورش عکس دختری بود که در نعلبکی نقاشی شده بود! خلاصه به این بهانه تهماندة گوسفندمان را گرفت و برد.»[29]
در طی دوران حاکمیت نظامیان بر عشایر سرخی و کوهمره (1320ـ1311)؛ دو تن از جنگجویان ایل به نامهای «کاکاجان» و «محمدجان» به گونهای «یاغی» به شمار میرفتند؛ و علیه دولت مبارزه میکردند. سرانجام «محمدجان در خواب توسط یک مزدور دولتی به اتفاق همسرش کشته میشود»؛ و کاکاجان «توسط یک نظامی به نام نایب پاشاخان فریب میخورد و با «تأمین» و قسم قرآن به شیراز آورده میشود و در آنجا اعدام و کلیه اموال او مصادره میگردد.»[30]
پس از سقوط و تبعید رضاشاه، تبعیدیان ایل به منطقه بازگشتند؛ و دو تن از فرزندان «ملاشهباز» ـ مسیحالله و حبیبالله ـ «در رأس منطقه کوهمره قرار گرفتند.» ایندو با رهبری ایل، در آغاز سالهای دهة 1320، با همسایگان قشقایی خویش، خاصه فرزندان «صولتالدوله» ـ ناصر و خسرو قشقایی ـ مناسبات دوستانه داشتند. اما مدتی بعد، درگیریها و اختلافات ایلی میان آنان آغاز شد در این درگیریهای خونین، صدمات و خسارات فراوانی بر کوهمرة سرخی وارد آمد.[31] «در این سالها کوهمرة سرخی بارها مورد یورش عمال برادران قشقایی قرار میگیرد و عشایر کوهمره با پناه بردن به ارتفاعات، به تشکیل کانونهای دفاع دست میزنند.»[32] سران و بزرگان ایل، با مکاتبات و شکایتنامههای خویش، خواستار همکاری و حمایت دولت میگردند.[33] به نظر میرسد، اختلافات میان بزرگان قشقایی و سرخی، مانع عمدة حضور ایل سرخی در وقایع سالهای 1322 و 1325 فارس و جنوب بوده است.
با قدرتیابی پهلوی دوم و حضور نظامیان در ایلات ـ و خلعسلاح ایلات و عشایر ـ به تدریج حاکمیت نظامی ـ تحت عنوان «افسر انتظامات» ـ و پیشر از آن «افسر اطلاعات» ـ در کوهمره سرخی، استقرار میِیابد. پس از کودتای 28 مرداد 1332، اوضاع سیاسی به نفع شاه و طرفداران وی ـ و نظامیان ارتشی ـ تغییر یافت؛ و اقتدار سیاسی نظامی رژیم بر ایلات و عشایر جنوب، به اوج رسید. «سرلشکر ریاحی»، فرمانده سپاه جنوب و «سروان ولیان» معاون وی، با حضور نظامی در جنوب، سیاست سرکوب عشایر را با فرمان شاه مملکت ـ همچون پدرش رضاشاه ـ با شدت اعمال و اجرا مینمودند. در کوهمره سرخی و به دستور ریاحی، ولیان، سروانی به نام «خالصی افسر انتظامات و اطلاعات عشایر کوهمرة سرخی میگردد.»[34] در این دوره، که در نزد عشایر سرخی به «دوره سروان خالصی» مشهور است؛ ظلم و جور بسیاری بر سرخیها روا داشته میشود. شکایتنامهای به تاریخ «بهمن 1335» در دست است؛ که 30 نفر از بزرگان و ریشسفیدان سرخی و کوهمره، گوشهای از اعمال و اقدامات ظالمانة «سروان خالصی» را به مقامات بالا منعکس نمودهاند.
در بخشی از این شکایتنامه آمده است: «از موقعی که سروان خالصی به کوهمرة سرخی وارد شده از هر نوع اعمال خلاف قانون و آزار و شکنجه فروگزار نکرده. اولاً سربازان خود را خودمختار و آزادی به آنها داده که هر چه دلشان میخواهد بکنند. شرم داریم اعمال و رفتار آنها را بنویسیم. اینکه شمهای از اعمال آن: 1- تجاوز به ناموس رعایای فلکزده قریة .... که اظهر من الشمس است. 2- اثاثیة زنانه ... کدخدای ... را سرقت نمودند]...[ بعد از استرداد قسمتی از اثاثیة مزبور، زیر جامةعیال ... به دست سربازان تکهتکه شد که الساعه حاضر است. این عمل همان است که پیشهوریها و غلام یحییها در آذربایجان حکومت ترور و وحشت بوجود آورده بودند. در این منطقه هم به همان نسبت رعایای بیچارة کوهمرة سرخی را در وحشت انداخته. 3- حاجی علی گدا که از اشخاص خدمتگزار و محترم ماست ]...[ مدت 10 روز او را بیگناه زندانی و حتی اجازه ملاقات نداده 4- محمد فرزند گل میرزا را با وضع خیلی زننده دستگیر و چند مرتبه او را به چوب بسته که در حال مرگ است و 15 روز او را زندانی نموده. 5- ولی بیگی را دستگیر و زیر چوب او را شکنجه و عذاب داده. 6- بهرام رحیمی را دستگیر و زیر چوب و چماق او را مجروح که به حال مردن است. 7- امیرعلی کدخدای ایور را سیلی زده که پردة گوش او پاره شده. 8- سردار کریمپور را دستگیر و بغل او را بسته و او را زندانی و اذیت نموده. 9- شیرزاد صالحی را بدون جهت اثاثیة خانهاش را گروهبانان و سربازان سرقت کردهاند. از طرفی او را چوب و شلاق زدهاند. 10- ابراهیم کدخدای چنار فاریاب را بین همة مردم چوب زده. 11- به کلیه مردم فحاشی و بددهنی میکنند. 12- کمال اعتماد نمایندة آقای شهبازی را به وضع موهنی از محل خارج کرده است. 13- از حمل چنارهای مالکی جلوگیری کرده. 14- به کلیة زارعین فحاشی نموده. 15- نیمه شب که همة مردم در خواب هستند گروهبانان را مانند دژخیمان به خانة مردم اعزام میکند...»[35]
چنین اعمال ظالمانه و ستمگرانهای، سرانجام موجب عصیان مردم کوهمرة سرخی میگردد؛ و «رئیس ایل سرخی، به همراه عدة زیادی از اهالی مسلح، «یاغی» میشود و اعلام میدارد «تا وقتی که این اقدامات ادامه دارد و ریاحی و ولیان در فارس هستند، از کوه پایین نمیآئیم.»[36] در نتیجه، «سرلشکر همت» در کوه به ملاقات شهبازی میرود و از آنان دلجویی مینماید. به دنبال آن، سرلشکر ریاحی، ولیان ورهرام استاندار فارس، معزول «و به تهران فراخوانده میشوند.»[37]
معهذا، اوضاع ظاهراً آرام میگیرد، و این روند تا سال 1341 به صورت کجدار و مریز ادامه میِیابد.
ایل قشقایی و رضاشاه
در مراسم تاجگذاری رضاشاه ـ اردیبهشت 1305 ـ سران عشایر «قشقایی» از جمله بزرگان ایلات و عشایر، شرکت کننده بودند. سرکردگان ایلات و عشایر «بلوچ، بختیاری، قشقایی، بربری، یموت و ترکمن... در این مراسم مشارکت جسته بودند. این نمایندگان با لباسهای فاخر عشایری بر اسبهای چابک و راهوار که با زر و زیور آراسته بودند، سوار گردیده، نمایشهای عجیبی دادند.»[38] علاوه بر حضور نمایندگان ایل قشقایی در جشن پادشاهی رضاشاه، در «همان سال صولتالدوله و پسر ارشدش، ناصرخان، به مجلس راه یافتند ولی از آنها خواسته شد در تهران بمانند.»[39] آن گونه که ابرلینگ میگوید:«این دو نفر خیلی زود دریافتند که در واقع زندانی شاه هستند.»[40] همچنین «به آنها دستور داده شد در خلعسلاح ایل قشقایی با دولت همکاری کنند.»[41] اندکی بعد، صولتالدوله و پسرش ناصرخان دستگیر و زندانی شدند. بنا به نوشته کاوه بیات: «صولتالدوله را به اتهام تحریک بویراحمدیها به شورش و اغتشاش و به عنوان یکی از مسببین جنگ دورگ مدو بازداشت کردند.»[42] اما «در بازجوییها و تحقیقاتی که تحت سرپرستی سرتیپ حبیباللهخان شیبانی از ایشان به عمل آمد، شیبانی نظر دارد که صولتالدوله در این جریان هیچگونه مداخلهای نداشته و امرای لشکر فارس برای پرده پوشی بر بیکفایتی خود این اتهامات را بر او وارد ساختهاند. ]بنابراین[ صولتالدوله با وساطت مستوفیالممالک از زندان دژبانی آزاد میشود.»[43]
«منوچهر ریاحی» خواهرزادة سرلشکر شیبانی، مینویسد: «امیرلشکر شیبانی مراتب وفاداری قشقاییها را به اطلاع رضاشاه رساند و تقاضای عفو و آزادی فوری صولتالدوله را نمود که بلافاصله مورد پذیرش قرار گرفت.»[44]
اما، پیش از آزادی صولتالدوله و حضور سرلشکر شیبانی در فارس، عشایر قشقایی قیام خویش را آغاز کرده بودند. آنچنان که «کاوه بیات» به درستی بیان کرده ـ و پیشتر آورده شد ـ «جنگ دورگ مدو» و پیروزی قاطع بویراحمدیها؛ لااقل «به دو لحاظ کاملاً به سود عشایر تمام شد» و عشایر قشقایی، به جد از آن متأثر و متحرک شدند. یکی «به لحاظ تسلیحات»؛ که هم بویراحمدیها، غنایم جنگی بسیاری به دست آوردند؛ و هم «چریک»های درهشوری و کشکولیِ حامی نظامیان، از اسلحه و مهمات دولتیان ـ که «حدود هفتصد قبضه» بود و نظامیان در اختیارشان گذاشته بودندـ در جنگهای بعدی، علیه آنها استفاده کردند.[45] دیگر ـ که «شاید مهمتر از اسلحه» بود ـ شکست سنگین و مهیبی بود که بویراحمدیها بر نظامیان وارد آوردند. در نتیجه «این موضوع به ویژه از نظر آن دسته از کلانتران قشقایی که به عنوان رؤسای چریک در جنگ ]دورگ مدو[ حضور داشتند دور نماند و عامل مهمی در پذیرش اندیشة شورش از سوی آنان بود.»[46]
در هر حال، با قدرتی که بویراحمدیها در جنگهای دورگ دهنو «دورگ مدین = مدو» و نیز «آجوادی» نشان دادند؛ و شکست سهمناکی، که دولتیان متحمل شدند؛ ایلات و عشایر جنوب ـ خاصه قشقایی و خمسه ـ ترغیب و تحریک گردیدند. مدتها بود، که یک نظامی ظالم در ایل قشقایی، بیشرمی را به اوج رسانده، «از شیر زنهای نجیب» ایل، «توله سگهای خود را میپرورید».[47]
چنان که پیشتر آمد، «ویلیام داگلاس» و «ایوانف» به این عمل ناجوانمردانه و غیرانسانی «سروان عباسخان نیکبخت» ـ حاکم نظامی ایل قشقایی ـ اشارت کردهاند.[48] حتی ایوانف، به صراحت اظهار میدارد: «علت مستقیم قیام قشقاییان خودسری و فشار و تضییقات حکام نظامی و به خصوص فرماندار نظامی ]ایل[، کاپیتان عباسخان مشار بود.»[49]
در پی چنین اعمال ظالمانه، قیام قشقاییها آغاز شد. بهار 1308 جنگجویان ایل قشقایی و نیز ایلات خمسه ـ به جز باصری ـ و برخی از بویراحمدیها، در نقاط مختلف فارس، با نظامیان رضاشاه درگیر شدند. این درگیریهای چند ماهه، ضربات سنگینی بر دولت وارد آورد. البته عشایر، که در حال کوچ بهاره بودند، خسارات زیادی نیز متحمل شدند. بالاخره با تدبیر امیرلشکر شیبانی و آزادی صولتالدوله از زندان و اعزام او به فارس ـ میان عشایر قشقایی ـ قیام فروکش کرد؛ و حکومت رضاشاه یک بار دیگر، از سرکوب ایلات و عشایر، موفق بیرون آمد.[50] پس از آن، ایل قشقایی به رهبری صولتالدوله، سیاست همکاری با دولت را در پیش گرفت و در یورش ده هزار نفری امیرلشکر شیبانی به ایل بویراحمد ـ در سال 1309 ـ پسرش ناصرخان و 500 چریک قشقایی را در معیت نظامیان اعزام داشت.[51] ابرلینگ میگوید: «به درستی روشن نیست که چرا قشقاییها مایل بودند در سرکوب طوایف ممسنی و بویراحمد حکومت مرکزی را همراهی کنند. تنها دلیلی که به ذهن میرسد این است که آنها تحت فشار حکومت مرکزی و ارتش مجبور به چنین اقدامی شدند.»[52]
در هر حال، صولتالدوله و ناصرخان، نمایندگی مجلس را همچنان حفظ کردند؛ و ملک منصورخان ریاست ایل را در دست گرفت. اما، با عزیمت وی به اروپا، علیخان در سال 1310 رهبر ایل شد. یک سال بعد، ایل قشقایی به رهبری علیخان، آخرین درگیری خویش را با حکومت رضاشاه انجام داد.[53] از آن پس، سیاست «تخته قاپو»، به گونهای بسیار خشن و بیرحمانه، در قبال ایل قشقایی اعمال و اجرا شد؛ و ضربات، خسارات و تلفات جبران ناپذیری بر افراد و احشام ایل وارد آورد.
ایل قشقایی و محمدرضاشاه
پس از شهریور 1320، ناصرخان و خسروخان قشقایی از تهران فرار کرده و به ایل بازگشتند. بنابراین، مجدداً قدرت و عظمت ایل قشقایی را در اندک مدت به سامان رساندند و با آلمانها که درگیر جنگ بودند ارتباط برقرار کردند. در بهار 1322 جنگ میان قشقاییها و نظامیان دولت مرکزی به فرماندهی سرلشکر شاهبختی آغاز گردید. طرفین دچار صدمات و تلفات زیادی شدند.[54] در پی آن، بخشی از ایل قشقایی که در مناطق ییلاقی پادنا و سمیرم و مهرگرد، ساکن شده بودند؛ با کمک جنگجویان ایل بویراحمد، پادگان نظامی سمیرم را تسخیر کردند و تسلیحات نظامی بسیاری به دست آوردند. بدین ترتیب، قدرت ایل قشقایی به رهبری پسران صولتالدوله، دائماً در حال تزاید بود. سه سال پس از فتح سمیرم، نهضت جنوب به رهبری آنان و با هماهنگی و اتحاد با ایلات بویراحمد علیا، ممسنی، حیات داودی، دشتی و دشتستان، ایجاد شد. چنانکه پیشتر آمد، ایلات مذکور موفقیتهای بالنسبهای در قبال پهلوی دوم به دست آورند.[55] از آن پس تا سقوط دولت دکتر مصدق (28 مرداد 1332)؛ قدرت و شوکت ایل قشقایی در اوج عظمت خویش بود.
«ابرلینگ» به درستی، سالهای میان 1325 تا 1332 را «سالهای صلح و رفاه» ایل قشقایی ذکر میکند.[56] با خلع و محاکمه دکتر مصدق، حاکمیت برادران قشقایی نیز پایان یافت؛ و یکی از پس دیگری وادار به ترک وطن شدند. اکنون نوبت محمدرضاشاه بود که اقتدار شاهانه و استبدادی خویش را نشان دهد. ایل قشقایی، تحت نفوذ نظامیان ـ که انتظامات خوانده میشد ـ و کلانتران و کدخدایان خویش «بدون برادران قشقایی» هنوز طرف توجه حکومت بود.[57] اما، سیاست کلانتران و سران طوایف متعدد ایل قشقایی، غالباً بر مصالحه و سازش بود؛ و حکومت مرکزی، مقتدرانه بر ایل نظارت داشت.
ایل ممسنی در عصر پهلوی اول
در عهد پرماجرای رضاخان، ایلات و عشایر ممسنی، نیز عرصه تهاجم حکومت مرکزی و جنگ و جدلهای خونین گردیدند. در این میان، وقایع پیش آمده در ممسنی، خاصه نبردهای خونین نظامیان و عشایر؛ چند ویژگی خاص و کلی داشت. به احتمال زیاد، منشأ این درگیریها، مربوط به ادعای «حاج محمد معین دهدشتی» ـ مشهور به معینالتجار بوشهری ـ بر سر املاک ممسنی بود، که همواره با مقاومت و مخالفت «امام قلیخان رستم» مواجه میشده است. در پی هر مخالفت، حاج محمد معین دهدشتی، به دولت مرکزی متوسل میشد و آنان نیز با اعزام نیروی نظامی مسلح، اجابت دعوی وی میکردند؛ و لامحاله جنگ و جدل را موجب میشدند. غالباً دولت مرکزی و معینالتجار، موفق میشدند، از طوایف بکش، جاوید و دشمن زیاری، چریک محلی، مسلح نموده و با کمک آنان، حوزة استحفاظی امامقلیخان رستم را عرصة تهاجم قرار دهند. با سیل تهاجم، مقاومت افراد امام قلیخان در هم شکسته میشد و او چارهای جز توسل به خویشاوندان بویراحمدی خویش نداشت. بنابراین، حضور جنگجویان بویراحمدی، خیلی زود نتیجة کشمکش و مجادلة خونین را به نفع ممسنیهای «رستم» رقم میزد، و نظامیان و حامیان محلی آنان را به هزیمت سنگین وا میداشت. این بازی ملالآور مالکان، که با خودسری، استبداد و سوءتدبیر دولتیان، توأم بود؛ مدتها ادامه یافت. فرجام آن، ظاهراً مرگ امامقلیخان ـ به دست رضاشاه ـ و تسلط کامل معینالتجار بر بسیاری از اراضی زرخیز ممسنی بود.
نخستین درگیری سنگین قوای نظامی و نیروهای امامقلیخان رستم، به جنگ «آجوادی» (=آقا جوادی = جواد بوشهری فرزند معینالتجار) مشهور است. مؤلف کتاب بویراحمد در گذرگاه تاریخ، سال این درگیری را 1302 ذکر میکند. مثل همیشه، این درگیری با پیروزی اولیة نظامیان و چریکهای محلی همراه آنان ـ متشکل از طوایف بکش، جاوید و دشمنزیاری ـ همراه بود؛ اما پس از آنکه جنگجویان بویراحمدی، به کمک امامقلیخان شتافتند. سرنوشت جنگ به گونهای دیگر تغییر یافت، که همانا پیروزی عشایر و شکست نظامیان و طرفداران آنان بود.[58]
اوضاع منطقه ممسنی و اختلافات خونین امامقلیخان رستم و حاج محمد معین دهدشتی، چند سالی ظاهراً مسکوت ماند؛ تا اینکه در سال 1307 مجدداً لشکرکشی نظامی برای فتح رستم ممسنی و سرکوب قطعی مخالفان «معینالتجار» آغاز شد. جنگ «دورگ مدین» (= دورگ مدو= دورگ دهنو) که به نوعی سرآغاز شورش عشایر جنوب (فارس) طی سالهای 1307 تا 1309 به شمار میآید؛ نتیجة این لشکرکشی بود. همچون جنگهای پیشین، نظامیان و چریکهای محلی طوایف ممسنی و قشقایی ـ دره شوری و کشکولی ـ موفق گردیدند سپاهیان امامقلیخان رستم را عقب رانده، شکست دهند. اما حضور مجدد جنگجویان بویراحمدی، صحنة نبرد را به نفع امامقلیخان تغییر داد؛ و در طی چندین جنگ خونین و سهمگین شکست بسیار سنگینی را بر حکومتیان وارد آوردند.[59] شکست نظامیان تبعات سنگینی برای آنان و دولت مرکزی در برداشت. معهذا سرنوشت املاک ممسنی و ماجرای مالکیت معینالتجار، تا زمان تسلیم شدن امامقلیخان و انتقال وی به تهران (1309) قطعیت نیافت. پس از جنگ «تنگ تامرادی» که اکثر خوانین بویراحمد و ممسنی تسلیم رضاشاه شدند و بوسیله سردار اسعد بختیاری به تهران انتقال یافتند؛ دیگر معارضی مقابل معینالتجار و حکومت رضاشاه وجود نداشت و سرنوشت املاک ممسنی، تا حدود زیادی، آن گونه که دولت میخواست، رقم خورد.[60] بدین گونه، حکومت رضاشاه تا زمان عزل وی ـ شهریور 1320 ـ حاکم مطلق ممسنی به شمار میرفت.
امامقلیخان نیز در سال 1313 به همراه خوانین بویراحمد ـ شکرالهخان و سرتیپخان ـ به اعدام محکوم گردید و کشته شد.
با سقوط رضاشاه و آشفتگی بیش از پیش اوضاع مملکت، فرزندان تبعیدی خوانین، به ایلات خویش بازگشتند. حسینقلیخان فرزند امامقلیخان، نیز از جمله آنان بود.[61] وی از سال 1321 به تدریج، به تحکیم حاکمیت خویش پرداخت؛ و به زودی تسلط خود را نشان داد. دیگر خوانین و سران سنتی ممسنی در طوایف بکش، جاوید و دشمنزیاری، عرض اندام نموده، و روابط حسنهای با یکدیگر برقرار کردند. نتیجة این روابط نزدیک، علاوه بر ازدواجهای سیاسی، حضور مؤثر و متحدانه در «نهضت جنوب» ـ در سال 1325 ـ بود. تقریباً تمام سران طوایف مشهور ممسنی در نهضت جنوب شرکت جستند.[62] در هر حال نهضت جنوب با همکاری و هماهنگی ایلات بویراحمد علیا، ممسنی، قشقایی، حیات داودی، تنگستانی، دشتی و دشتستان، به موفقیتهای مقطعی و موقتی رسید.[63]
پس از خاتمه نهضت جنوب، به تدریج قدرت دولت مرکزی افزایش یافت؛ و بنابراین خلعسلاح عشایر ـ غالباً با همکاری خوانین ایل ـ آغاز گشت. در ایل ممسنی و طوایف چهارگانه آن، نیز دولت مرکزی، سیاست خلعسلاح و تسلط تدریجی را اعمال کرد. بدین گونه، حکومت پهلوی دوم، با استقرار افسران انتظامات در ایلات و عشایر ممسنی، کهگیلویه و بویراحمد، قشقایی، سرخی و .... حضور مؤثر دولت مرکزی را نشان داد. این حضور مؤثر، پس از کودتای 28 مرداد 1332، با تمام قدرت و خشونت اعمال و اجرا شد.
ایلات خمسه، همچون دیگر ایلات جنوب، علیه رضاشاه شورش کردند. در بهار 1308 ابوالحسن خان پورزند، حاکمیت ایلات خمسه را بر عهده گرفت. وی قبل از حضور در محل حکومت خویش، با شورش ایلات خمسه و در رأس آنها «بهارلوها» مواجه گردید. داراب به تصرف بهارلوها، به فرماندهی «کاظم خان بهارلو» درآمد. نیروهای کاظمخان، برای تصرف فسا به حرکت درآمده،؛ اما با نظامیان به فرماندهی ابوالحسنخان پورزند مواجه و درگیر شدند. در این درگیری، ایلات خمسه شکست خورده، عقب نشستند. اندکی بعد، بهارلوها هجوم برده و نظامیان را محاصره کردند.
نظامیان زیادی با کمک هواپیما و سلاح سنگین وارد منطقه شدند؛ در همین اوضاع وخیم و نابسامان، پورزند، به شیراز فراخوانده شد و به جای وی «مستشارالسلطنه مشایخی» انتصاب گردید. بنابراین اوضاع، بیش از پیش بحرانیتر گردید. عشایر موفق شدند منطقه را تصرف کامل نمایند. دولتیان مجبور شدند یکی از نظامیان ایل عرب خمسه را حاکم لارستان و خمسه گردانند. سرهنگ محمدتقیخان عرب شیبانی، با نظامیان همراه خویش، فسا و دیگر مناطق تصرفی عشایر را، پس گرفت. عبدالحسینخان بهارلو، به نمایدگی عشایر، با سرهنگ محمدتقیخان وارد مذاکره گردید و خواستههای زیر را اعلام داشت:
1ـ دولت قشون اجباری از ما نخواهند. 2ـ از خلعسلاح ما درگذرد. 3ـ نظامیانی که در ناحیه داراب و فسا هستند عودت به مرکز نمایند، فقط خود یاور محمدتقیخان با عدهای چریک عازم لار گردد. 4ـ انتظام امورات این ناحیه و امنیت طرق و شوارع ابوابجمعی به عهدة خود ما واگذار گردد. همة راهها را امن و امان میکنیم؛ دیگر لازم به وجود نظامی نیست.[64]
دولتیان نپذیرفتند و لامحاله نبرد ادامه یافت. درگیریهای سخت و سنگینی رخ داد و تلفات زیادی به طرفین وارد شد. سرانجام، نظامیان که اکنون تعداد آنان بسیار بیشتر شده بود، موفق به شکست قطعی عشایر خمسه شدند و مناطق و شهرهای فسا، داراب و ... را به تصرف خویش درآوردند.[65]
ابرلینگ به اختصار مینویسد: «زمستان 1929/1308 ﻫ.ش، یک هنگ نیز برای سرکوب اعراب خمسه و طایفه بهارلو اعزام شد. جنگی سخت در حوالی داراب و نزدیکیها قلعة گراش (غرب لار) درگرفت و شورشیان بالاخره تسلیم شدند.»[66]
پس از سرکوب شورشهای عشایر جنوب، ایلات خمسه نیز همچون دیگر ایلات جنوب، اسکان اجباری (تخته قاپو) شدند و این وضعیت تا سال 1320 ادامه یافت.
[1]. رجوع شود: باور، همان، صص 20 ـ 22.
[2]. داستان فرار خوانین و خانوادههایشان جالب و خطرناک بوده است. جهت اطلاع از حوادث مسیر راه برخی از این فراریان رجوع کنید: بیبی پریوش رستمی، «زندگینامه»، مجله انسانشناسی (نشریه مرکز نشر دانشگاهی) ضمیمه سال اول، (شماره 1)، بهار و تابستان 1380، صص 70 ـ 29.
[3]. اکبری، همان صص 132ـ131/ صفینژاد، عشایر مرکزی ایران، ص 430/ عزیر کیاوند، حکومت، سیاست و عشایر از قاجاریه تاکنون، تهران: انتشارات عشایری، 1368، صص 118ـ116.
[4]. اکبری، همان، ص 138/ صفینژاد، همان، صص 452 ـ 451.
[5]. جهت آگاهی بیشتر رجوع شود: یعقوب غفاری، همان، صص 320ـ294/ رزمجویی، همان، صص 129ـ121/ امرالله یوسفی، قشقایی در گذر تاریخ، شیراز: انتشارات تختجمشید، 1380، صص 30ـ 6/ سیمین دانشور، سووشون، چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات خوارزمی، 1368، صص 213ـ200/ مهدی فرخ، خاطرات سیاسی، تحریر پرویز لوشانی، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1347، صص 868 ـ 864.
[6]. فخرالدین عظیمی، بحران دمکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، چاپ دوم، تهران: نشر البرز، 1374، ص 120.
[7]. همان، صص 121 ـ 120.
[8]. همان، ص 121.
[9]. رجوع شود: اکبری، همان، صص 169 ـ 158.
[10]. در جنگ جهانی دوم تعدادی جاسوس آلمانی در جنوب ایران و نزد قشقاییها به سر میبردند و اطلاعات لازم را به فرماندهان آلمانی اعلام میداشتند. با محرز شدن شکست آلمانها و احساس خطر خوانین قشقایی،آنان این جاسوسان را به عبدالله خان ضرغامپور و ملاولی پناهی سپردند و پس از مدتی آنها را پس گرفته و تحویل مقامات انگلیسی دادند. جهت اطلاع بیشتر رجوع شود: شولتسه هولتوس، سپیده دم در ایران، ترجمه مهرداد اهری، تهران: نشر نو، 1366.
[11]. همان، ص 293 ـ 292 (در این کتاب که اشتباهات و اغراقهای زیادی وجود دارد، جنگ خانگی بویراحمدیها را به نقل از ملاولی جنگ میان بویراحمد و ممسنی قلمداد میکند). همچنین رجوع شود: عطا طاهری، «تلخسرو»، مجله آینده، سال شانزدهم، (شمارههای 9 ـ 12)، آذر ـ اسفند 1369، ص 728 ـ 725.
[12]. رجوع شود: اسماعیل نورزاده بوشهری، اسرار نهضت جنوب، تهران: چاپخانه تابش، 1327، مقایسه شود با: جامی، گذشته چراغ راه آینده است (ایران در فاصله دو کودتا 1332 ـ 1299)، چاپ ششم، تهران: انتشارات ققنوس، 1377، صص 414 ـ 388.
[13]. نورزاده بوشهری، همان، ص 76 ـ 61. مقایسه شود با: اکبری، همان، صص 194 ـ 183.
[14]. جامی، همان، صص 401 ـ 392. مقایسه شود با: یرواند آبراهامیان، همان، ص 213.
[15]. نورزاده بوشهری، همان، ص 108 ـ 105/ غفاری، همان، ص 329.
[16]. کریم خان، کلانتری بسیار قدرتمند در عصر قاجار محسوب میشد، به گونهای که خوانین قدرتمند بختیاری و قشقایی از حملات و فشارهای وی به ستوه آمده بودند و بارها از دولت مرکزی سرکوب وی و بویراحمدیها را خواستار شده بودند. غرور کاذب کریم خان و توسل به زور و خشونت موجب شد طی یک اختلاف و درگیری داخلی، به دست بویراحمدیها کشته شود.
[17]. خداکرم خان یکی از مشهورترین خوانین جنوب در عصر قاجار است. وی علاوه بر جنگجویی و رشادت، ذوق شعری خوبی نیز داشته است.
[18]. باور، همان، ص 102.
[19]. صفینژاد سال این درگیری را 1324 ذکر میکند، ولی ساعد حسینی و کاوس تابان سیرت سال 1323 را بیان کردهاند. صفینژاد، همان، ص 240/ حسینی، همان، ص 38/ تابان سیرت، همان، ص 431.
[20]. جهت اطلاع بیشتر از چگونگی توطئه و نحوه قتل خسروخان رجوع شود به: حسینی، همان، صص 46 ـ 36/ غفاری، همان، صص 356 ـ 354.
[21]. باور، همان، ص 103.
[22]. از جمله رجوع شود: قدرتالله اکبری، همان، صص 209ـ208.
[23]. رجوع شود: ساعد حسینی، همان، صص 26 ـ 24.
[24]. ایل ناشناخته، ص 241/ ابرلینگ،همان، صص 187 و 195.
[25]. ایوانف، «رژیم بورژوا ـ مالک رضاشاه»، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، همان، ص 470/ مقایسه شود با: ایوانف، تاریخ نوین ایران، همان، ص 83 (وی در جایی دیگر مینویسد: این جنبش «عمدتاً علیه مأمورین انحصار تریاک و دیگر نمایندگان مقامات و نیز علیه خودکامگی فئودالهای مرتجع بود»./ ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ص 269.
[26]. ایوانف، «رژیم بورژوا ـ مالک رضاشاه»، ص 470.
[27]. ایل نا شناخته، صص 242 ـ 241.
[28]. همان، ص 242.
[29]. همان، ص 244.
[30]. همان، ص 179.
[31]. همان، ص 251 ـ 250.
[32]. همان، ص 251.
[33]. همانجا.
[34]. همان، ص 253.
[35]. رجوع شود: ایل ناشناخته، صص 254 ـ 253.
[36]. همان، ص 254.
[37]. همانجا.
[38]. اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، جلد اول، چاپ سوم، تهران: نشر گلفام، 1371، ص 295.
[39]. ابرلینگ، همان، ص 183.
[40]. همانجا.
[41]. همانجا.
[42] بیات، شورش عشایری فارس، ص 45.
[43]. همانجا.
[44]. منوچهر ریاحی، سراب زندگی، تهران: انتشارات تهران، 1371، ص 122.
[45]. بیات، همان، ص 44.
[46]. همانجا.
[47]. محمدبهمن بیگی، عرف و عادت در عشایر فارس، ص 62/ و همان، چاپ دوم، ص 100ـ99.
[48]. داگلاس، همان، ص 224/ ایوانف، عشایر جنوب (عشایر فارس)، ص 268.
[49]. ایوانف، همانجا.
[50]. برای اطلاع بیشتر از قیام قشقاییها رجوع شود: کاوه بیات، همان، صص 85 ـ 45.
[51]. ابرلینگ، همان، ص 196.
[52]. همان، ص 197.
[53]. همانجا.
[54]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: ابرلینگ، همان، صص 216 ـ 203.
[55]. رجوع شود: ابرلینگ، همان، صص 232 ـ 223.
[56]. همان، ص 233.
[57]. همان، صص 259 ـ 243.
[58]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: قدرتالله اکبری، همان، صص 33 ـ 32.
[59]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: بیات، همان، صص 45 ـ 39/ اکبری، همان، صص 47 ـ 43.
[60]. جهت اطلاع بیشتر از داستان مالکیت معینالتجار و فرجام املاک ممسنی، رجوع شود: سهیلا شهشهانی، چهار فصل آفتاب، تهران: انتشارات توس، 1366، صص 269 ـ 268.
حسن حبیبی فهلیانی، همان، صص 268 ـ 264 و 345 ـ 339/ نورمحمد مجیدی، تاریخ و جغرافیای ممسنی، صص 233 ـ 231 و 254 ـ 251 و 305 ـ 296 و 408 ـ 404.
[61]. رجوع شود: زندگینامه بیبی پریوش رستمی، صص 49 ـ 33.
[62]. رجوع شود: نورزادة بوشهری، همان، صص 6 ـ 7/ مجیدی، همان، صص 266 ـ 258.
[63]. برای اطلاع بیشتر از «نهضت جنوب» رجوع شود: نورزادة بوشهری، همان/ جامی، همانجا/ آبراهامیان، همان، ص 213.
[64]. حبلالمتین (شماره 45 ـ 44، 7 آبان 1308)، ص 20؛ به نقل از کاوه بیات، همان، ص 87.
[65]. برای اطلاع بیشتر رجوع شود: بیات، همان، صص 89 ـ 52.
[66]. ابرلینگ، همان، ص 195.
برگرفته از کتاب «قیام عشایر جنوب»، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
نظرات