نگاهی به تاریخنویسی در دوره پهلوی اول؛
تاریخِ سلّاخیشده در دوره رضاشاه
1982 بازدید
پیش بهسویِ اتوپیا
جلوسِ رضاخان بر تخت شاهی، از نظر تثبیت تاریخنگاریهای رسمی و حکومتی بر مبنای ایدئولوژیِ ناسیونالیسمِ شاهنشاهی و پایهگذاری اوهام تاریخی مقدس در ذهن شبهروشنفکری دستآموز ایرانی، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بهشمار میآید. گفتمان مدرنیسم دوره پهلوی با تأکید بر مضامین مدرنیسمِ فرهنگی و سکولار در پی آن بود هویتی سراسری برای ملت ایران بازسازد و بهاصطلاح هویت تکهتکه و پراکنده قبلی را اصلاح کند. ناسیونالیسم ایرانی میبایست بهعنوان هویتی فراگیر، بر فراز هویتهای مادون ملی گسترش مییافت. ناسیونالیسم ایرانی از میراث فرهنگی ایران باستان و ادبیات فارسی ستایش و همچنین بر ریشه آریایی تأکید میکرد؛ درنتیجه بخش اسلامی تاریخ ایران تحقیر شد.1 در این زمان کتابهای تاریخی بسیاری را روشنفکرانی چون علامه قزوینی، اقبال آشتیانی و... بازبینی و تصحیح کردند. شاهنامه فردوسی را سعید نفیسی به جامعه ایرانی معرفی کرد؛ زبان فارسی در آثار دهخدا و بهار دوباره تبیین شد و همه این اقدامات، مسیر روشنفکران ایرانی برای بازخوانی هویت ملی را هموار ساخت. همچنین تحت تأثیر ناسیونالیسم، «عربیزدایی» از ذهن و زبان ایرانی مشخصه اصلی این دوره شده بود.2 کار عمده روشنفکران این دوره، در حقیقت غلبه بر شکاف عمیق تاریخی عصر معاصر با دوره ایران باستان بود. بر همین اساس میتوان گفت تاریخ در دوره پهلوی از نظرگاه قدرت سیاسی، نخبگان، ژورنالیستها، نویسندگان، شاعران و... اهمیت ویژهای یافت.
قدرت سیاسی و همچنین نخبگان شروع کردند به تلاش برای نهادسازی برای نگارش تاریخ ملی؛ مانند آنچه در تشکیل انجمن معارف و فعالیتهای آن دیده شد؛ همچنین قدرت سیاسی به مسئله آموزش تاریخ توجه کرد و تاریخ را به برنامه درسی مدارس افزود و برای آن اهمیت بسیاری قائل شد.3 در دوره پهلوی، بازسازی هویت ایرانی بر مبنای دیدگاه تخیلی و احساساتی ملتپرستانه یا ناسیونالیسم رمانتیک بود. تقدیر یا سرنوشت تاریخی بهعنوان یکی از مفاهیم مورد بهرهبرداری ایدئولوژی ناسیونالیسم، حامل بار بسیار احساسیتری از مفاهیم آینده است. از نظر آنان باید تلاشی مقدس برای بازیابی گذشته طلایی، که اکنون در زیر زمان حال به نحو ظالمانهای پنهان شده است، به کاربست. باری، تاریخ همیشه ابزار دست ناسیونالیسم است و چگونگی کاربرد آن بستگی به خصلت پیشرو یا پسرو، ستیزهجو و مهاجم با مردمانه و آشتیپذیر ناسیونالیسم دارد. تا بهقصد یا حتی بدون قصد گذشته را از ورای آرمانهایش بسازد و به خدمت زمان حال خود درآورد. شاهرخ مسکوب دراینباره نوشته است: از سردار سپه کمسواد گرفته تا سیاستمدار دانایی چون مشیرالدوله پیرنیا و پورداوود دانشمند هر سه (مانند دیگران)، بیخبر از یکدیگر و همزمان به تاریخِ دور دوری آوردند. یکی در میدان عمل و دو تن دیگر در عالم علم (تاریخنگاری و اسطورهشناسی).4 ملیگرایی ستیزهجو با لافوگزاف درباره تواناییها و بزرگنمایی خود و نادیده گرفتن دیگران معمولا با آنان سر ناسازگاری دارد و راه را بر فرهنگهای بیگانه میبندد تا در درون قلعه خود آسیبناپذیر بماند، در بسیاری از جاها، سپر بلایی مییابد تا گناه ناکامیهای ملی را به گردن آنها بیندازد، خشم و نفرت تودهها را برانگیزد و در راه شعارهایش به جنبش درآورد.5 اینگونه بود که رضاخان اتوپیایی برای تحکیم سلطه خود و سلاخیِ تاریخی ترسیم کرد.
نهاد آموزش پرورش و بیجاسازیِ تاریخی
رویکرد دولت پهلوی اول در خصوص نهاد آموزشوپرورش و سیاستهای آموزشی، اقتدارگرایانه و ایدئولوژیک بود. از آموزشوپرورش نه برای بسط عقلانیت عام مدرن، بلکه برای اهداف صریح تبلیغاتی و نوسازی با محوریت ناسیونالیسم بیجاساز تاریخی و سلطنتطلبی استفاده میشد.6 این مسئله را در محتوای کتابهای درسی نیز میتوان ردیابی کرد؛ بهطوریکه کتاب تاریخ برای سال اول دبیرستانها نوشته غلامرضا رشید یاسمی، عبدالحسین شیبانی، دکتر رضازاده شفق، دکتر حسین فرهودیی و نصرالله فلسفی، بهجای آموزش تاریخ، خدمات شاهان به ایران و عظمت و شکوه ایران باستان را در مقابل اسلام بزرگ جلوه داده است. در این کتاب، درباره قیام کوروش علیه آژیدهاک میخوانیم: «آژیدهاک چون خود به جنگ کوروش رفت، شکست یافت و اسیر شد، ولی کوروش او را با مهربانی نزد خود نگاه داشت و کشور ماد را به تصرف آورد؛ بهاینترتیب دولتی جدید در ایران تشکیل یافت که نام آن دولت هخامنشی است».7
محتوای کتابهای درسی تاریخ این عصر، انعکاسی از ابزاری شدن این دانش در خدمت تحقق اهداف تاریخی پهلوی اول بود. مباحثی چون میهندوستی، شاهپرستی، پدر وطن و طرح دوران باستان ازجمله مطالب اصلی تاریخنویسی بود که بهشدت تحت تأثیر ایدئولوژی ناسیونالیسم حاکمیت رقم زده شد. اگرچه میهندوستی بهخودیخود تحسینبرانگیز است و از آموزههای عصر مشروطه بهشمار میآید، چرخش فکری در این عصر، موجب شد این وجه با وجوه دیگر نظیر شاهپرستی پیوند یابد و از مسیر اصلی فایدهرسانی به تأمین نظر حاکمیت منحرف شود.8 بدین ترتیب، با متمرکز شدن دولت و تغییرات اجتماعی، نهادهای سیاسی و حتی اجتماعی از تکثرگرایی فاصله گرفتند. هرزمانی که پای ایدئولوژی دولت و منافع آن در میان بود، نهادهایی که در خدمت تاریخنویسی جعلی پهلوی اول بودند در مقابل نوآوری و تکثر ایستادگی میکردند و هر چه بیشتر سیمایی انحصاریتر مییافتند. اساس این نهادها مبتنی بر تلاش نخبهای بود که با طراحی سیاستهای تبلیغاتی، میکوشید برای خود مشروعیت کسب کند و قدرتش را حتی به بهای تخریب فرصت آموزش مدرن و ایجاد فرصت برای یادگیری افراد جامعه دائمی سازد.
بدینسان در دوره رضاشاه، تاریخنگاری، چه در قالب بررسیهای تاریخی درباره گذشته و چه در قالب معاصرنویسی درباره دوره پهلوی اول، تا حد زیادی بهصورت رسمی و حکومتی درآمد؛ زیرا حکومت رضاشاه درصدد بود در غیاب مشروعیت دینی این حکومت و بهقصد کنار زدن آن، نوعی مشروعیت بهظاهر ملی برای استبداد و خودکامگی مهیب حاکمیت خود بهوجود آورد و طبعا تاریخنویسی و تا اندازهی زیادی تاریخسازی مؤثرترین و مهمترین ابراز برای تحقق این خواسته بهشمار میآمد. بدین لحاظ هدف اصلی تاریخنگاری حکومتی عصر پهلوی اول، بهویژه در متون آموزشی و درسی، القا و تثبیت این باور بود که رضاشاه شخصیتی ملی و وطنپرست،9 ضد اجنبی، از تبار دودمانهای ملی ایران باستان و احیاکننده عظمت منسوب به ایران عهد باستان است و مردم ایران نیز طی تاریخ همواره ملتی شاهدوست و شاهپرست بودهاند. علاوه بر این، برای تثبیت مشروعیت حکومت پهلوی لازم بود ناسیونالیسم و تاریخنگاری ناسیونالیستی بهطور فراگیر جانشین تمامی ارزشهای سنتی و دینی شود و به همین دلیل، ترویج ملیگرایی باستانگرایانه به اشکال مختلف و ازجمله از طریق ترجمه و تألیف کتابهای گوناگون درباره تاریخ ایران باستان، در دستور کار سازمانهای سیاسی و فرهنگی حکومت رضاشاه قرار گرفت. نمونه بارز این فعالیتهای حکومتی تأسیس «سازمان پرورش افکار» و کارهای تبلیغی مانند ترویج و القای شاهدوست بودن ایرانیان و ضرورت آن، و نیز تبلیغات فراوان درباره تاریخ باستانی ایران از طریق برگزاری جلسات سخنرانی ، تهیه برنامههای رادیویی، انتشار روزنامه و نظایر آن بود.10 همه اینها نیازمند این بود که تاریخ با روایتی جدید خوانش شود، اما بهای این قرائت جدید چیزی نبود جز تحریف و تغییر واقعیتهای تاریخی که یک ناسیونالیسم جعلی و بیجاساز را برای جامعه به ارمغان آورد.11
فرجامِ سخن
شاه پهلوی اشتیاق فراوانی به تثبیت مشروعیت خویش در قالب ناسیونالیسم فرهنگی و زبانی نشان میداد. حکومت جدید از قهرمانی که به استناد اسطوره ناسیونالیستی، زبان و فرهنگ ملت ایران را از گزند دشمنان «غیر آریاییاش»، یعنی «عربها»، مصون نگاه داشته بود قدردانی و تاریخ جدیدی را روایت میکرد که متعاقب آن اتوپیای باستانی ایران توسط شاه پهلوی محقق میشد. ابزارهای ایجاد این اتوپیا مبتنی بر تاریخ بریدهبریده، گزینشی و بهشدت تکبُعدی بود که روشنفکران دوره رضاشاهی را بر آن داشت برای رفع مشکلات و ساختن ایران جدید به «سلاخی تاریخ» بپردازند؛ مسئلهای که اگرچه برای مدت کوتاهی، برای شاه عرصهای برای خودنمایی فراهم کرد، اما زمینه را برای اعتراض بخش نادیدهگرفتهشده تاریخ در دهههای بعدی فراهم کرد.
1. سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران دو دوره معاصر، ج 1، تهران، بنیاد، 1372، ص 8.
2. مهدی نجفزاده، جابهجایی دو انقلاب، چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی، تهران، انتشارات تیسا، 1397، ص 278.
3. علی بیگدلی و دیگران، «رضاشاه و پروژه تاریخنویسی ناسیونالیستی در ایران»، جامعهشناسی تاریخی، دوره 10، ش 2 (پاییز و زمستان 1397)، ص 54.
4. سالار کاشانی، مدرنیته سیاسی در ایران: تولد نخستین دولت ـ ملت ایرانی، تهران، طرح نو، 1399، ص 285.
5. شاهرخ مسکوب، «ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلـوی»، ایراننامه، سال 12، ش 3 (تابستان 1377)، ص 3.
6. farzin Vejdani, Making history in Iran: education, nationalism, and print culture, Stanford University Press. 2015, PP.67-68.
7. غلامرضا رشید یاسمی و دیگران، تاریخ برای سال اول دبیرستانها، تهران، شرکت سهامی طبع و نشر کتابهای درسی ایران، 1349، ص 9.
8. زهرا حامدی، «آسیبشناسی تدوین کتب و مسائل آموزشی درس تاریخ در دورهی رضاشاه»، مطالعات تاریخ فرهنگی، ش 17 (پاییز 1392)، ص 26.
9. داریوش رحمانیان، ایران بین دو کودتا: تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران از انقراض قاجار تا کودتای 28 مرداد، تهران، سمت، ص 218.
10. الول ـ ساتن، لارنس پل، رضاشاه کبیر یا ایران نو، ترجمه عبدالعظیم صبوری، تهران، بیجا، 1337، ص 437.
11. رضا ضیا ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانینژاد و سیاست بیجاسازی، تهران، نشر مرکز، 1396، ص 294.
نظرات