اظـهارات و خاطرات آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی درباره بابیگری و بهاییگری
2431 بازدید
خطیب،سیاستمدار،دینشناس،تاریخدان،نسّابه و ادیب معاصر،آیت اللّه حاج شیخ حسین لنکرانی مـشهور به«مرد دین و سـیاست»1(تـولد:حدود شعبان،1310 ق-وفات: خرداد 1368 ش)از روحانیان مبارز و پرتکاپوی عصر ماست که در جمیع مراحل مبارزهء مستمر ملت ایران با استبداد و استعمار،از دوران جنگ جهانی اول تا جنبش 15 خرداد و 22 بهمن حضوری فعال داشت و مطالعه حیات سـیاسی و فرهنگی وی،درسها و تجارب بسیار ارزشمندی را برای کوشندگان راه استقلال و آزادی کشور مان به همراه دارد.
وی در محلهء سنگلج تهران(محدودهء پارک شهر کنونی)متولد شد و در کودکی،همراه پدر بزرگوارش،آیت اللّه حاج شیخ علی لنکرانی،از نزدیک شاهد تـحولات جـنبش مشروطه و مجاهدات مرحوم حاج شیخ فضل اللّه نوری گردید.در مبارزه با قرارداد وثوق الدوله و نیز کودتای رضاخانی و پیامدهای سوء آن،همراه بزرگانی چون شهید مدرس،حاج آقا جمال الدین اصفهانی2و شـیخ مـحمد علی شاهآبادی شرکت فعال جست و به همین علت بارها حبس و شکنجه و تبعید و ترور را تجربه کرد.پس از شهریور 1320 در سنگر نمایندگی مجلس چهاردهم به ایراد نطق کوبنده علیه دکتر میلسپو(مستشار مـشهور امـریکایی و رئیس کل دارایی ایران)پرداخت و همچنین در خنثیسازی غائله پیشهوری(توطئه تجزیهء آذربایجان از کشورمان)نقشی مؤثر ایفا کرد.
با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(قدّس سرّه)نیز مـرحوم لنـکرانی خـاموش ننشست و خاصّه در مبادی آن،سهمی وافـر داشـت و از هـمینروی در قیام 15 خرداد 42
دستگیر و به زندان افتاد...و بالاخره پس از بیش از سه ربع قرن مبارزهء مستمر با استبداد و استعمار و صهیونیسم،و دفاع پیگیر از حریم مـقدس اهـل بـیت عصمت و طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین در قبال حـملات بـهاییگری،قادیانیگری،وهّابیگری و کسرویگری،در سحرگاه جمعه 19 خرداد 68 پس از اقامهء فریضه صبح بدرود حیات گفت و پس از تشییعی با عظمت،در حرم حضرت عبد العـظیم عـلیه السـلام روی در نقاب خاک کشید.3
لنکرانی،همپای مبارزات سیاسی و اجتماعی با اسـتبداد و استعمار،از توجه و تعرّض به ایادی و عوامل فرهنگی آنان غافل نبود؛همانان که در قالب نحلهها و مسلکهای انحرافی عرض وجـود مـیکردند.او در ایـن راه،اطلاعات و تجارب ناب و درخور ملاحظهای داشت.
در این مقاله،نگاهی داریـم بـه اظهارات و خاطرات آیت اللّه لنکرانی دربارهء بابیگری و بهاییگری،و نیز اقدامات فرهنگی و سیاسی ایشان بر ضدّ آنـها از اوایـل دورانـ کودتای 1299 تا دهههای 40 و 50 شمسی.ضمنا در خلال مباحث،به برخی اسناد منتشر نـشدهء تـاریخی اشـاره شده است.
1-مهدویت،باور«امیدبخش»و اصل«کلیدی»در اسلام و تشیع
آیت اللّه لنکرانی،اصل«امـید»را،شـرط«بـقا و حیات»فرد و اجتماع میشمرد و(به گفته نصرت اللّه فتحی،نویسنده و مورخ معاصر)تنها دارویی کـه بـه وی قوّت قلب میداد«امید به آینده»بود.همواره میگفت:«یأس در نهاد من وجـود نـدارد»،و بـاوجود سختیها و مرارتهای بسیاری که در زندگی کشیده و میکشید،تکیه کلامش این بود:«اگر همه چـیزم را از دسـت دادهام،خوشوقتم که امید را از دست ندادهام.»4
عمر طولانی لنکرانی،سراسر به جنگ بـا مـستبدان و مـستکبران گذشت،و در این راه، بویژه در زمان رضا خان،بارها طعم تلخ حبس و شکنجه و تبعید و دربهدری را چـشیده بـود و بهقول خود:در طول زندگی،کمتر شبی بود که سر راحت به بـالین نـهاده و فـارغ از هراس و دغدغه،زیسته باشد.اما باوجوداین،عمری حدود صد سال را تجربه کرد و باید گفت کـه چـراغ عـمر طولانیاش(که تنها یکی از حوادث«تلخ و سهمگین»آن میتوانست انسانی را«دقمرگ»کند)در تـوفان بـلایا،از روغن همین«امید مداوم به آینده»،سوخت میگرفت و تن به خاموشی نمیداد.
پس از پیروزی انقلاب اسـلامی،کـه«بیش از سه ربع قرن»از آغاز مبارزات پیگیر اجتماعی و سیاسیاش میگذشت،بارها خـدا را شـکر میگزارد که او را،بهرغم همهء خطرات و مخاطرات،زنـده نـگه داشـته است تا اطلاعات و تجربیات کهن و ارزشمند خـویش را-بـه رایگان-تقدیم نسل جوان انقلاب کند؛نسل جوان و پرشوری که(با توطئه و تـرفند رژیـم پهلوی،و حامیان آمران خارجیاش)رابـطهاش بـا پیشینهء پربـار تـاریخ خـویش ناخواسته ضعیف شده است.
لنکرانی،درسـت یـک هفته پس از مرگ امام خمینی برای همیشه از پای درافتاد و در آن چند روز،پیوسته گفته بـود:«امـام خمینی رفت،من هم رفتنیام و...خـواهم رفت.»در واقع، برخلاف سـنت مـعمول در زندگی دراز دامن خویش،اینک مـرگ را پذیـرفته و نهال امید را به دست خود از بن جان کنده بود؛لاجرم مرگ،که از دیـرباز انـتظارش را میکشید،به سراغش آمد و جـانش را سـتاند.
لنـکرانی اصولا برای«ثـبات قـدم»و«استواری»افراد در زندگی(بـویژه مـبارزات اجتماعی و سیاسی)بهایی بسیار قایل بود و هرگاه میخواست در حق خود با دیگران،دعایی کـند (یـا از شخصیتی،تعریف و تمجیدی نماید)بر ثـبات قـدم وی در زندگی سـیاسی-اجـتماعی -فـرهنگی انگشت مینهاد.
این دعـای مشهور را،هم خود کرارا میخواند و هم به دیگران پیوسته سفارش میکرد که صمیمانه و از ته دلی بـخوانند:
«یـا اللّه یا رحمن یا رحیم؛یا مـقلّب القـلوب،ثـبّت قـلبی عـلی دینک.»
نیز آیـهء شـریفه
ربّنا افرغ علینا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
(بار پروردگارا، باران صبرت را بر مـا فـرو ریـز و گامهایتان را استوار دار و ما را بر گروه کافران پیـروز گـردان/ بـقره:250)را فـراوان تـلاوت مـیکرد و تأکید میکرد:از این آیه برمیآید که صبر و ثبات قدم، مقدمه و شرط پیروزی بر کافران است و بدون این دو،نمیتوان بر دشمن پیروز گشت.
آنگاه،بر بنیاد این اصـل اصیل قرآنی(صبر+ثبات قدم-پیروزی بر دشمن)میافزود: «صبر»و«ثبات قدم»در مبارزه،بدون«امید»به آیندهء روشن و پیروزی حتمی بر مشکلات و موانع،معنایی ندارد و بدون آن،چگونه میتوان شکیبایی ورزید و بـهرغم سـختیها و شکستها،پایداری نشان داد و از ادامهء تلاش و مقاومت خسته نشد؟!
از نظر لنکرانی؛ابدیّت و جاودانگی اسلام و قرآن(که از آن به«خاتمیّت»تعبیر میشود)و وعدهء صریح و حتمی الهی در این کتاب شریف مبنی بر پیروزی اسـلام در پایـان تاریخ بر تمامی مکاتب و ادیان،آتش امیدی را در دل پیروان اسلام نبوی و علوی(ع)روشن میسازد که سبب میشود پیکار با مظاهر ظلم و کفر را تا صـبحدم تـحقق این وعدهء تخلفناپذیر به دسـت مـهدی آل محمد(عج)،بیوقفه ادامه دهند.
در تعلیقاتی که بر کتاب خاطرات سیاسی،تاریخی مستر همفر در کشورهای اسلامیزده است مینویسد:
برادر!...توجه کن که چون اسـلام ابـدی است و قرآن هم ابـدی بـوده و وعدههای قرآن هم ابدی و غیرقابل تردید است،قرآن فرموده است:«لیظهره علی الدین کلّه»(توبهء 33)، بنابراین اسلام باید بر تمامی ادیان غالب شود.
ای شیعه!بیشتر توجه کن تا قرآن و عـترت را،و ایـنکه تا قیامت از هم جدا نمیشوند،بهتر بفهمی.این کار را پیامبر خاتم(ص)شروع فرموده و حضرت امیر(ع)اجرای آن را پیریزی کرده و ائمه اطهار(ع)ارتباط تاریخی آن را حفظ کرده و نوّاب عامهء آنان هرکدام در حدّ خـودشان در ایـن راه از هیچگونه کـوشش و فدارکاری مضایقه نکرده و نمیکنند،تا زمینهء ظهور حضرت مهدی(عج)[فراهم]شود و حضرتش این وعدهء الهی را کاملا تـحقق دهند که:
انّ اللّه لا یخلف المیعاد» (رعد:31).5
لنکرانی،ارج گوهر«امید»را در التـیام زخـمها،جـبران شکستها،و تجدید نوبهنوی حیات بشری،نیک میشناخت و ازهمینرو،برای اصل«مهدویّت»در اسلام و تشیع،نقشی کلیدی قایل بـود.
وی اعـتقاد به مهدی منجی را مایهء«دلگرمی و امید»شیعیان(در مبارزات خود)به«بقا و استمرار مـوجودیّت»خـویش تـا زمان«پیروزی کامل و نهایی بر حریفان تیزچنگ»میشمرد و راز ستیز استعمار با این اصل بنیادین را نـیز در همین نکته جستجو میکرد:
استعمار همواره در مبانی حیات و بقای ما اخلال میکند.اسـاس شیعه بر مهدویّت اسـت؛ اگـر مهدویّت نباشد شیعه رفته و اگر شیعه برود اسلام رفته است...مهدویّت،اساس تشیع، و ضامن بقای ما است.6
از نظر وی:«یأس،دروازهء مرگ است و مسلمان نمیتواند،هم مسلمان باشد و هم مأیسو!»7و آنچه کـه شیعه را در حرکت تاریخی«کلان»خویش،بهرغم دریافت ضربات و لطمات بسیار از سوی دشمنان خویش،از یأس و نومیدی میرهاند و توان تحمّل آنان را بالا میبرد،اعتقاد به فرج کلّی در آخر الزمان است.
به باور او،اعـتقاد بـه امامت و ظهور فردی شاخص از خاندان پیامبر،با هویّت و مشخصات کاملا روشن و معلوم،عامل وحدت دینی و اجتماعی شیعه امامیه است و راه را بر تفرقه و انشعاب آنان توسط فرقهسازان و تفرقهافکنان تاریخ میبندد.در حاشیه بـر یـکی از کتب مرحوم فیض کاشانی نوشتهاند:
موضوع خاتمیّت و مهدویّت،سدّ راه عجیبی در مقابل دینسازی و دکانسازی مستقل اینهاست.بههمین جهت است که به عناوین مختلف میخواهند به جهت هر عنوانی باشد مـستقیم و غـیرمستقیم به این دو سدّ سدید رخنه نمایند،و لکن آمدهاند و رفتهاند و موفق به کوچکترین رخنهء اساسی مؤثر در آنها نشدهاند.فقط توانستهاند القای شبهه و ایجاد اضطراب فکری و نشر فساد نمایند و للّه الحمد کـه
«بـادو و بـادت سنّه اللئماء.»
2-اخلال در مبانی تـشیع،ضـربه بـه استقلال و آزادی ایران است
لنکرانی اخلال در اعتقاد به مهدویت را،تلاش در راه نابودی هویّت جمعی و تاریخی شیعه،و تخریب بنیان حیات و موجودیّت آن،میانگاشت و ایـن نـکته را در مـورد استقلال و تمامیت ارضی ایران اسلامی نیز(که تـشیع اثـنا عشری،حکم«ملاط»وحدت ملی آن را دارد) جاری میدانست و به جد معتقد بود که سقّ استقلال و تمامیّت ارضیّ این کـشور بـزرگ را -در طـور تاریخ،بویژه قرون پس از صفویه-با تشیع برداشتهاند و،بنابراین هرگونه خـدشه به مبانی این مذهب،و باورها و سنتها امیدزا و حرکتبخش آن،خصوصا سنت عزاداری سالار شهیدان حسین بن علی(ع)و انتظار ظـهور مـهدی آل مـحمد(عج)،رخنه افکندن در اساس استقلال و یکپارچگی این کشور خواهد بود.
ازایـنرو،جـریانها،فرقهها و مسلکهای مجعولی را که به اشکال گوناگون این باور حیاتبخش را هدف حملهء خویش قرار داده میدهند،بـه زیـان مـلک و ملت ارزیابی میکرد و آنها را برای جامعه و تاریخ ایران،خطرساز و زیانبخش میشمرد و مـیکوشید(هـمچون هـر موج فکری یا سیاسی متضاد با مبانی هویّت ملی این دیار)ریشهها و سرچشمههای«بـیرونی و اسـتعماری»را در پیـدایش و گسترش آن جریانها و مسلکها ردیابی کند.
در اوایل دوران استقرار جمهوری اسلام ایران،گفته بـود:
سـنّم و مبدأ تحرّکم در زندگی،طولانی است و تمام آنات عمرم بحمد للّه به خدمت و تحرک در راه پیـشرفتهای مـدنی صـالح کشورم،ایران اسلامی شیعه،گذشته است،برای اینکه ملت ایران بتواند با خیال راحـتتر مـوفق به ذخایرش برای یوم العماد بشود که:
«الدنیا مزرعة الآخرة» و «لا معاد لمن لا مـعاش له»،
کـه بـهترین طریق آن خدمت به بندگان خدا است، چنانکه پیغمبر اسلام(ص)خدمت به عباد اللّه را از افضل عبادات شـناخته اسـت...
حکومت اسلامی هم،که بحمد اللّه به شکل جمهوری اسلامی ایران نصیب مـلت مـا شـده، آرزوی دیرینه من و هر مسلمان بیدار متوجه مخصوصا شیعهء دائم الانتظار بوده است،و ایران را چون ظـرف مـذهب و مـلیّتم و نیز زادگاهم میباشد،دوست دارم و خیلی هم دوست دارم و عاشق آن هستم و بـدینجهت بـا کوچکترین خدشه و اخلال در آنچه که جزء شرایط مستمر بقاء ما در سایهء تشیع است دشمنم و با آن جـنگیده و خـواهم جنگید...
استعمار غرب و شرق،و شرق و غرب،همیشه کمر به جنگ با شـیعه بـسته بوده و بسته است و خواهد بست و خدای واحـد و احـد را شـاهد میگیرم که اگر استقلال کامل ایران شـیعه بـرود،ایران میرود و اگر ایران شیعه برود اسلام رفته است،برای اینکه تجربه نـشان داده کـه شیعه،بهطور روزانه،بهانههای تـحرک دارد و هـمیشه در حال امـید و انـتظار اسـت
و به هیچ چیز هم غیز از اصـلاح کـامل جهانی اکتفا نمیکند،و این هم راز بقای او است. این است راه من و این اسـت روش مـن،و از خدا میخواهم که از بزرگترین مواهبش کـه صبر و ثبات است نـصیبم فـرماید و محرومم نفرماید که(بر ایـن زادمـ و هم بر این- ان شاء اللّه-بگذرم)...
3-بهاییت،ستون پنجم استعمار
لنکرانی،به دلیل عـمر بـلند خویش با رجال و جریانها و جـنبشها و نـحلههای گـوناگون ایران معصار،آشـنایی بـسیار و بعضا منحصربهفرد داشت و چـون مـیکوشید همه چیز را از«بنیاد» و«سرچشمه»آن بررسی کند،از فرقهسازیها و مسلکتراشیهای دو قرن اخیر در کشورمان،و تطوّراتی که در طـول زمـان یافته بود،آگاهیهای ریشهای و بنیادین داشـت.
بـر پایه ایـن ریـشهکاویها،لنـکرانی،«بابیت»و دو شاخهء اصلی مـنشعب از آن:«ازلیّت»و «بهاییت»،را،از بنیاد،فرقههایی دستساخت استعمار میشمرد که در طول زمان بین کانونهای استکباری جهان:ابـتدا روسـ تزاری و بعدا انگلیس و امریکا،دستبهدست شـده و در نـهایت بـه صـورت«سـتون پنجم ویژه امـریکا و صـهیونیسم»در جهان و ایران درآمده است،بیآنکه پیوند و همکاری خویش را با دیگر کانونهای استکباری جهان بگسلد.
در مقدمه بـر کـتاب خـاطرات مستر همفر پیرامون بستگی فرقهء ضالّهء بـابیّه بـه سـیاستهای خـارجی چـنین مـینویسد:
...به نیرنگ انگلستان،با دست روسیهء تزاری،بابیّه و بهاییّه و ازلیّه به شکل یک کانون جاسوسی و ستون پنجم ایجاد شد که علی محمد باب،پس از باز شدن مشت رسـواییاش، با کفایت و درایت بزرگمرد تاریخ ایران مرحوم میرزا تقی خان امیر کبیر اعدام شد و دو وارث پیشساخته شدهء او(روی سابقهء خدمتگزاریشان)بین روس و انلگیس تقسیم شدند که حسینعلی موجد بهاییت به نام بهاء اللّه در سـهم روسـیه تزاری،و برادر او یحیی موجد ازلیّت بهعنوان صبح ازل در سهم انگلستان قرار گرفتند8که هرکدام سهم الارث خود را متصرف شده و در خدمت مستقیم خود درآوردند...
ولی چندی بعد از تغییر رژپم تزاری روسیه به رژیـم بـالشویکی،بهاییت سهم روس هم نصیب انگلستان شد و در اثر جنگ دوم جهانی و تفوّق میراثخوار استعمار،بهاییت هم ضمیمهء دستگاه جاسوسی امریکا گردید و مانند وهّابیسم و صهیونیسم(مـخلوق انـگلستان)شش دانگ به خدمتگزاری عـمو سـام و در کنف حمایت بیدریغ«ینگی دنیا»درآمد.و اما ازلیها،به بهانهء اینکه دین سابق،نسخ شده است و چون مرگ یحیی صبح ازل هم از قل از تشریح جـدید بـوده و تکلیفی در بین نیست و دوران فـترت اسـت و حکمی هم در دوران فترت نیست(!)خود را از حلقهء دین خارج ساخته و کاملا به طرفا اباحهء مطلق رفتهاند و ظاهرا تشکیلات خاصی هم ندارند و در روابط با دیگران و غیر خودشان هم بیتفاوت و لا بشرط هستند،ولی نـسبت بـه انگلستان خودشان(با[وجود]ضعف شدید و نکس او)وفادار ماندهاند.9
این نکته که با بیان(پس از مگر باب)میان روس و انگلیس دستبهدست شدهاند،از سوی مورخان معاصر نیز تأیید میشود.
اسماعیل رائین تصریح میکند که بـهاییها،سـهم روس شدند و ازلیـها،بویژه پس از سلطهء انگلیسیها بر قبرس(و بیرون رفتن آن از چنگ عثمانی)از پشتیبانی لندن برخوردار شدند.10 کسروی مینویسد:
آنچه دانـستیم[حسینعلی]بهاد در تهران با کارکنان سیاسی روس به همبستگی میداشته، و این بوده چون بـه زنـدان افـتاد روسیان به رهاییاش کوشیده و از تهران تا بغداد غلامی از کنسولخانه همراهش گردانیدهاند.پس از آن نیز دولت امپراتوری روس در نهان و آشکار هـواداری از بـهاء و دستهء او نشان میداده.این است د عشقآباد و دیگر جاها،آزادی به ایشان داده شد.
از آنـسو انـگلیسیان بـه نام همچشمی که در سیاست شرقی خود با روسیان میداشتند، به میرزا یحیی صبح ازل که از بـهاء جدا گردیده دسته دیگری به نام ازلیان داشت،پشتیبانی مینمودهاند.بویژه پس ازآنکه جـزیرهء قبرس،که نشیمنگاه ازل مـیبود،و بـه دست ایشان افتاده که دلبستگیشان به او و پیروانش بیشتر گردیده.
چاپ کتاب نقطة الکاف که پروفسور براون بر آن برخاسته و آن«مقدمه»دلسوزانهای که نوشته اگرچه عنوانش دلسوزی به تاریخ و دلبستگی به آشکار شـدن آمیغهای تاریخ است،ولی انگیزهء نهانیاش پشتیبانی از ازل و با بیان میبوده.
سالها چنین میگذشته و از دو دسته،آن یکی پشتیبانی از روسیان میدیده و این یکی از هواداری انگلیسیان بهره میجسته،و این پشتیبانی و هواداری در پیشامدهای درون ایران نیز بیهنایش11نـمیبوده،تـا هنگامی که جنگ جهانگیر گذشته[جنگ جهانی اول]پیشآمده. چون در نتیجهء آن جنگ،از یک سو دولت امپراتوری روس با سیاستهای خود برافتاد و از میان رفت و از یک سو دولت انگلیس به فلسطین،که عکا کانون بهاییگری در آنجاست12، دسـت یـافت.از آنسوی تا این هنگام میرزا یحیی مرده و دستگاه او بههم خورده و ازلیان، چه در ایران و چه در دیگر جاها،سست و گمنام گردیده و بودند.این پیشآمدها آن حالتی پیش را از میان برده است.13
دکتر فـریدون آدمـیت نیز در کتاب امیر کبیر و ایران(چاپ نخست)،ضمن اشاره به نزاع و کشمکش میان هواداران باب،و انشعاب آنان به بهاییان(اتباع حسینعلی بهاء)و ازلیان (پیروان یحیی صبح ازل)،سخنان درخور تـوجهی دارد:
در اوایـل سـال 1285[قمری]بهاء اللّه و اتباعش را به عکا،و صـبح ازل و اصـحابش را بـه جزیرهء قبرس که در آن موقع جزء امپراتوری عثمانی بود فرستادند.میرزا حسینعلی کاغذی از ادرنه به ناصر الدین مینویسد و در آن،شاه را«ظل اللّه فی الارضـین»خـطاب مـیکند و خود را«عبد ذلیل»میخواند و این پیشوای مذهبی التـجا و انـابت میکند که اجازه داده شود به ایران بازگردد.14کرزن نیز از صبح ازل یاد کرده مینویسد:«فعلا در جزیره قبرس میباشد و دولت انـگلیس یـک مـقرری درباره او و اتباعش برقرار نموده است.»
چنانکه ملاحظه میگردد ازلیان(بـابیان)به حمایت انگلیس پشت گرم،و روسها نیز میرزا حسینعلی و بالنتیجه بهاییان را زیر حمایت گرفته بودند و بههمینجهت است کـه ادوارد بـراون طـبع نقطة الکاف15که جانشینی صبح ازل را ثابت کرده و مقام میرزا حسینغلی را غـصبی مـینماید،دست بازدیده و یک مقدمهء پرآبوتابی بر آن نوشته که اگر درست در آن دقت شود از یک دست بـابیها را حـمایت نـموده غمز آنان را میخورد و از دست دیگر بهاییان را تحقیر کرده پرده از روی مقام غصبی آنان بـرمیدارد.
انـسان وقـتی که کتاب یک سال در میان ایرانیان( A year amongst the Persias )تألیف ادوارد براون را مطالعه میکند میبیند این مرد دانـشمند انـگلیسی چـگونه با عبا و ردا و تسبیح و سجاده در ایران مسافرت کرده و در یزد و کرمان به تریاک کشیدن نیز مـشغول شـده و بیشتر مصاحبت خود را با مردم عوام میکند و محور صحبت او در همهجا و همه وقت از بـابیگری مـیباشد،آنـوقت میفهمد این افسر آزموده انگلیسی چقدر در نشر عقاید بابیگری کوشیده و چه خدمت بزرگی بـه دولت خـود کرده است.بههمینجهت «والنتین چیرول»مخبر معروف روزنامه تایمز،که از جمله کسانی بـود کـه در مـورد پیمان نحس 1907 وزارت[امور]خارجه انگلیس با وی مشورت کرد،در کتاب معتبر خود مسئله شرق وسطی یا چـند مـسئلهء سیاسی راجع به دفاع هندوستان،بهاییان را جاسوس روسها معرفی میکند.وی کاپیتان تـومانسکی16(( Capitain Toumansky )را از مـبارزترین مـأموران و عاملان آن دولت قلمداد مینماید،و حتی اشاعهء بابیگری را نتیجهء علاقه روسها و اقدام در انتشار آثار آنان میداند.ایـن مـورخ مـعتبر اضافه میکند که تومانسکی در این راه به دولت متبوع خود خدمت کرد.ما هـم بـا همین سنخ استدلال،ادوارد براون انگلیسی را از کسانی میدانیم که مأموریتهای رسمی در اشاعهء این مذهب سیاسی داشته اسـت و بـا انتشار آثار بابیها و نوشتن مقالات متعدد دربارهء آنها مساعی زیادی به خـرج داده.
جـنگ بینالمللی گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سـقوط حـکومت تـزار به عمر حمایت آنان از بهاییان خاتمه بـخشید.از آن طـرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهاییان را به سوی خود کشیدند و لرد آللنبی حـاکم نـظامی حیفا متعاقب آن،نشان مـخصوص و لقـب«سر»( Sir )بـه«عـبد الهـباء»داد و عکس مخصوص در آن مجلس برداشته شده کـه در«کـتاب صبحی»دیده میشود.ازاینپس بهاییان نیز در کادر سیاسی انگلیسها وراد گردیدند و«این نـهر هـم به رود تایمز ریخت.»خلاصه آنکه،هـمان کاری را که کاپیتان تـومانسکی انـجام داده ادوارد براون نیز برعهده داشته اسـت.17
آدمـیت در چاپ پنجم امیر کبیر و ایران18گفتار فوق را تلخیص کرده با اشاره به مـاجرای اعـطای لقب سر و نشان نایت هـود(شـوالیه)از سـوی لرد آللنبی(حاکم انـگلیسی حـیفا)به عباس افندی، مـیافزادید:«از آنـپس عنصر بهایی چون عنصر جهود،بهعنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد.طـرفه ایـنکه از جهودان نیز کسانی به آن فرقه پیـوستهاند،و هـمان میراث سـیاست انـگلیس بـه امریکاییان نیز رسیده اسـت.»
اعطای لقب«سر»و نشان«نایت هود»توسط ژنرال آللنبی(فرمانده قشون بریتانیا در اشغال سرزمین فـلسطین)در پایـان جنگ جهانی اول به عباس افندی(پیـشوای بـهاییان)،کـه بـه پاس خـوشخدمتیهای وی به قشون اشـغالگر صـورت گرفت19از واقعیات مسلّم و مشهور تاریخ معاصر است و تصویر آن در کتب متعدد،از جمله:خاطرات صبحی و کشف الحیل آیـتی بـه چـاپ رسیده است.این امر،همراه با صـدور الواح مـتعدد تـوسط عـباس افـندی در ثـنای پادشاه انگلیس،دم خروس بستگی رهبر بهاییت به انگلستان(از اوایل قرن بیستم به بعد)را کاملا فاش ساخته و ما را از هرگونه بحث و استدلال در اینباره بینیاز میسازد.
افزون بر آنچه گـفتیم،بهاییانی چون حبیب اللّه عین الملک هویدا(پدر امیر عباس هویدا) در کشف رضا خان و معرفی و تحویل او(توسط سر اردشیر ریپورتر)به بریتانیا برای انجام کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 مؤثر بودند20و رضا خـان در قـول و قرارهایش با لندن، وعدههایی نیز دربارهء آزادی فعالیت سیاسی و تبلیغاتی آنها در کشور،به بیگانگان داده بود (که بخشی مهمی از آنها در زمان پسرش،با میدان دادن به امثال دکتر ایادی،اجرا شد).
دربـارهء وابـستگی بهاییان به آمریکا،در اعصار اخیر،نیز شواهدی کاملا روشن وجود دارد که بعضی از آنها هماینک قابل حس و لمس است،و شواهد تاریخی،قدمت وابستگی ایـن فـرقه به عمو سام را به حـدود یـک قرن پیش میرساند.
برای نمونه،زمانی که مستر شوستر،مستشار مشهور امریکایی،در اوایل مشروطه دوم به عنوان رئیس کلّ دارایی ایران به کشورمان آمـد،جـمعی از بهاییان تهران طبق دسـتور مـحفل بهایی در هنگام ورودش به تهران،به استقبال وی شتافتند21و اساسا در انتخاب شوستر برای این امر،کاردار(قلاّبی)سفارت ایران در امریکا،علیقلی خان نبیلی الدوله(عضو فراماسونری امریکا مرید عباس افندی)22نقش اسـاسی داشـت.دکتر میلسپو-دیگر مستشار امریکایی- هم که پس از شوستر به ایران آمد،بویژه در دوران دوم مأموریتش در ایران(اوایل سلطنت محمد رضا)برخی از مسئولان دارایی را از میان این فرقه برگزید،که مورد اعتراض برخی از نـمایندگان مـجلس چهاردهم(نـظیر لنکرانی)و مطبوعات وقت واقع شد.
لنکرانی،به جدّ معتقد بود که ابرقدرتها،بهرغم اختلافات و تضادهایی که بـر سر منافع باهم دارند،در ستیز با اسلام تشیع،اشتراک نظر و وحـدت عـمل دارنـد.او میگوید:«همیشه گفتهام که جنگها و قراردادهای موضعی قابل تغییر نیست.برای اینکه[استعمارگران در اینگونه موارد]نفع مشترک و ضرر مـشترک داشـته و باهم همکاری دارند.آن،قراردادهای عمومی است که قابل تغییر است و ممکن اسـت نـاگهان عـوض شود...الآن بین جبهه شرق و غرب،علیه ایران و تشیع،همکاری و اتحاد موضعی است.به دیـگران کار ندارند؛به ایران شیعه کار دارند.»23در همین زمینه،در مقدمه بر خاطرات هـمفر(صص 126-124)مینوسید:«ایرانیان،مـتوجه بـاشید!انگلیس،امریکا،فرانسه،روسیه،چین،و هر مملکت اسلامی به معنی الاعم و اقمار مسلم و غیر مسلم آنها،همه با اسلام،بالاخص شیعه(بلی مخصوصا شیعه)مخالفت میکنند.وقتی که میگفتیم و[می]نوشتیم:بـابیت،بهاییت،وهابیت،مادیّت به معنی الاعم،همه علیه ما در مخالفت با ما هماهنگاند،ببینید چه خوب فهمیده بودیم؟»
نیز در نوشتهای به خط ایشان،مربوط به اواخر دههء 1350 ش،میخوانیم:
خوب توجه شود کـه فـرهنگ تحمیلی استعمار،اول رابطه نسل معصار را-از طریق برنامههای استعماری-با تاریخش،حتی با تاریخ معاصر و بلکه تاریخ روزش،قطع کرد تا عوامل منحر معلّم24آنها بتوانند با توطئههای مخصوصی و مقدماتی که از مـنبع خـارجی برای وسیله شکار در اختیار آنها گذارده شده جلب توجه و ایجاد اعجاب در جوانهای علاقهمند به دین و ملیت هم بنمایند.ای عجب!انگلیس استعمارگر هندوستان رفت ولی مذهب قادیانی مخلوق همان اسـتعمار در بـین استعمارزدگان استعباد شده،چیزی از آن باقی گذاشت...عجب،روسیهء تزاری خالق بابیت و بهاییت و ازلیت رفت ولی مذاهب مجعول[یادشده]باقیمانده است!»
لنکرانی در اوایل دههء 1360 ش،با استناد به اطلاعات مندرج در اسناد لانهء جـاسوسی امـریا راجـع به بهاییت(منتشر شده تـوسط دانـشجویان مـسلمان پیرو خط امام)و دیگر منابع، هشدار میداد که:امریکا و صهیونیسم در پنج قاره میدان را برای دستگاه جاسوسی بهاییت باز کرده،حتی زمـینهء خـرید خـبرگزاری یونایتد پرس را برای بهاییان فراهم ساختهاند.او میدید که سـران بـهاییت از ایران گریخته،در آغوش امریکا جای گرفتهاند،تاجاییکه رئیس جمهور امریکا،رونالد ریگان،رسما دستگیر و محاکمهء جمعی از جاسوسهای این فـرقه از سـوی جـمهوری اسلامی ایران را محکوم میکند(و پرخاش شدید امام راحل را برمیانگیزد)و از سـوی دیگر تئوریسینهای وقت حزب توده(همچون احسان طبری)در آثار پیش و پس از انقلاب خود25از آشوب بابیان بهعنوان یک جنبش خـلقی و انـقلابی!یـاد میکنند و از سران و سردمداران فتنهء بابیت بهعنوان قهرمانان خلق!تجلیل مینمایند.
از نـظر او،اشـتراک و همکاری دو بلوک(ظاهرا متضادّ)شرق و غرب در حمایت از این فرقهء مجعول و استعماری،امری بسیار«بودار»و«عبرتانگیز»بـوده،نـشان از وحـدت نظر و عمل آنان بر ضدّ تشیع داشت.در سخنرانی 13 مرداد 1363 اظهار داشت:«الآن روس،امـریکا،انـگلیس و فـرانسه[در حمایت از بهاییت]باهم همکاری دارند.همه دارند حمایت میکنند...و حساسیت و پیگیری مشترک مارکسیسم و کاپیتالیسم راجـع بـه حـمایت از جاسوسان بینالمللی بهاییت،گویی خیلی بیشتر از مشترکات دیگر آنهان است!»
او،همپای حمایت صریح امـریکا از بـهاییت،بهاییت را نیز در ضدیت با کیان نظام مقدس جمهوری اسلامی با امریکا همسو مـیدید و ایـن خـبر از میان اخبار گوناگون مربوط به سالهای نخست پیروزی انقلاب برایش بسیار بااهمیت بود کـه اشـعار میداشت:بودجهء کودتای خطرناک نوژه علیه رژیم اسلامی در بیت الخیانهء بهاییها کشف شـده است؟!
4-مـن نـوکر سید الشهدایم
جهان تشیع،در دهههای نخستین قرن 13 هجری(برابر با اوایل عصر قاجار)،تحت عـنوان«شـیخی و متشرّعی»با اختلاف جدیدی روبهرو شد که نخست جنبهء علمی و اعتقادی داشـت امـا بـزودی آقای وسیع اجتماعی و حتی سیاسی یافت.
«شیخیه»به پیروان شیخ احمد احسایی اطلاق میشد کـه بـا طـرح برخی افکار و عقاید شاذّ خویش(همچون خدشه در«معاد جسمانی»)در صف متحد شـیعیان امـامی شکاف افکنده بود و«متشرّعه»نیز به کسانی بازمیگشت که همچنان بر تبعیّت از فقهای اصولی پای میفشردند و شـذوذات شـیخیه را برنمیتافتند.این اختلاف فکری-اجتماعی،که کمابیش به همه اقطار جهان تـشیع(بـویژه ایران و عتبات)سرایت کرده بود،در برخی از شـهرهای کـشورمان هـمچون تبریز، کشمکش و نزاع شدیدی را بین مردم پیـش آورده،امـنیت و آرامش را از آنان سلب کرده بود.تا آنکه به همت و تدبیر یکی از فقیهان بـزرگ تـبریز،آن کشمکش به مقدار زیادی فـرونشست.
لنـکرانی در شرح مـاجرا مـیگفت:در دوران قـاجار،زمانی،در تبریز،دعوای اختلاف فرقهای بـین شـیعیان(با عنوان«شیخی»و3متشرعی»)سخت بالا گرفته و زندگی را بر همه تلخ سـاخته بـود.فردی که از دروازهء شهر وارد میشد در اولیـن کوچه و خیابان به گـروهی بـرمیخورد که با چوب و چماق بـه سـراغش میآمدند و با نگاهی آکنده از غیظ و غضب، میپرسیدند:«شیخی هستی یا متشرعی؟یالاّ موضعت را مشخص کـن!»و(فـی المثل)میگفت: من مخالف شـیخیه،و هـوادار مـتشرعهام.و آن گروه،چه بـسا شـیخی از آب درمیآمدند و وی را به بـاد اهـانت و کتک میگرفتند که چرا به مکتب شیخیان پایبد نیستی و از متشّرعان؟! خیابان پایینتر،باز مواجه بـا گـروه دیگری میشد که(مسلح به هـمان سـلاحها)با خـشونت هـمان سـؤال را از وی میکردند که شیخی هـستی یا متشرعی؟و او،که آسیب وارده از ناحیه گروه پیشین هنوز آزارش میداد،از ترس تکرار آن مصیبت،میگفت:شیخیام،و اتفاقا ایـن بـار معلوم میشد که مهاجمین،مخالف شـیخیان،و از گـروه مـتشرعهاند،و در نـتیجه بـاز هم هتک و شـتم و ضـرب میشد.
و همینگونه،خیابانها یا کوچههای دیگر و گروههای دیگر و سئوالات دیگر و طعن و ضربها دیگر.
یک روز،همین مـاجرا بـرای یـکی از فقیهان اصولی بزرگ شهر پیشآمد:همینکه ویـ پای خـود را از دروازهـء شـهر بـه درون نـهاد،جمعی به سویش دویدند و-چنانکه معمول بود و او نیز میدانست-با غیظ پرسیدند:چه اعتقادی داری و از کدامین گروهی؟شیخی هستی یا متشرعی؟عالم بزرگ مزبور،سینهای صاف کرد و فرمود:«من نوکر سید الشـهدایم!»
جماعت-چنانکه گویی آنان را«برق»گرفته باشد-از این پاسخ(که سخت غیرمنتظره مینمود)جا خوردند و لحظاتی چند ساکت شدند و فکورانه به یکدیگر نگریستند.آخر،مگر میشد که نوکر سید الشـهدا نـباشند و کسی را به جرم این نوکری،فروکوبند-و اساسا مگر کسی در آن شهر بود که،با افتخار،مهر نوکری سالار شهیدان را بر پیشانی خویش نزده باشد؟!این بود که با احترام عقب رفـتند و کـوچه دادند و آن فقیه بزرگ راه خود را ادامه داد.خیابان پایینتر باز،در پاسخ گروه،همین را گفت و آنان نیز شوکزده شدند و پس از لختی فکر،احترامش کردند و راهش دادند کـه بـرود،و خیابان و خیابانهای دیگر...
عالم بـزرگوار،کـه از این شکاف و تفرقه در صفوف دوستان آل محمد(ص)به غایت رنج میبرد،پس ازاین رویداد،توسط یاران خویش در شهر ندا درداد که سخنی مهم دارم و همگان شب در مسجد گـرد آیـند.
آن شب،پس از نماز،عـالم بـزرگ در مسجد خویش منبر رفت و برای جمع انبوهی که- در پی دعوت وی-گرد آمده بودند،ماجرای صبح را بازگفت و سپس با تشر از جمعیت پرسید:بگویید،کدامتان از نوکری سید الشهداء گریزانید و با نوکران و شـیفتگان ایـن امام بزرگوار سر جنگ دارید؟!جماعت یکصدا فریاد برآورد که افتخار ما همه،آن است که نوکر سالار شهیدانیم و دست نوکرانش را میبوسیم.آنگاه عالم یادشده با نطقی آتشین، شدیدا از مردم شهر انـتقاد کـرد که ایـن چه بازیی است که گروهی از شما در سر هر کوی و برزن به راه افکندهاند و خلق خدا را به سـینجیم میکشانند و چنانکه فرد یا افرادی،بستهء گروه و دستهای دیگر،غیراز گـروه و دسـتهء آنـاناند،آنها را به باد حمله میگیرند و زندگی را بر خود و دیگران تنگ کردهاند؟!
گفتار آن فقیه بزرگ-که از دل برخاسته بود-بـر دلهـا نشست و آن رسم نامیمون،به همت وی،از سطح شهر برچیده شد...
لنکرانی،این داسـتان را،ضـمنا شـاهدی بر اهمیت نقش«باورهای بنیادین شیعی»در اتحاد مردم این سرزمین،و جلوگیری از اختلافات سیاسی و اجتماعی و فـکری آنان،میشمرد و بر لزوم حفظ این باورها تأکید میکرد.
5-علی محمد باب و چند نـکته
5-1.رقیب باب در معجزهء تـندنویسی
مـیرزا علی محمد باب،بنیادگذار فرقهء بابیه،در موارد متعدد،از جمله:در هنگام مناظرهء علمای تبریز با او،معجزهء خویش را تندنویسی!و نگارش هزار بیت در یک روز اعلام کرده است.26
اعتضاد السلطنه،شاهزادهء فاضل قاجار و وزیر عـلوم ناصر الدین شاه،در کتاب المتنّبئین (پیامبران ساختگی)که با عنوان«فتنهء باب»توسط دکتر عبد الحسین نوایی به چاپ رسیده، مینویسد:مردم از علی محمد باب خواستند که همچون انبیا و اولیای الهـی پیـشین،به نشانه صدق ادّعای خویش،معجزهای رو کند و او«جواب داد:براهین من،دعوی من،مقالات من است.زیرا روزی هزار بیت میگویم و مینویسم.»27به نوشتهء همو:باب در مجلس مناظره با علمای تبریز نـیز گـفت:«من به یک روز دو هزار بیت کتابت میکنم.که میتواند چنین کند؟» و البته ملا محمود نظام العلماء(مربّی ولیعهد)به طنز و تعرض به او تذکر داد:«من در زمان توقف در عتبات عالیات،کاتبی داشـتم کـه به روزی دو هزار بیت کتابت میکرد و آخر الامر کور شد.البته شما هم این عمل را ترک نمایید و الا کور خواهید شد.»28در لوح مفصلی هم که باب از زندان ماکو به محمد شاه قـاجار نـوشته مـیگوید:«...از قلم من در شش ساعت، هـزار بـیت مـناجات جاری گردد که احدی از عرفا و علما قادر به فهم معنی آن نیستند[!]و احدی فرق با ادعیهء اهل بیت عصمت ننماید...»29
مرحوم لنـکرانی،در تـندنگاری،رقـیبی در همان عصر قاجار برای باب میشناخت که اگـر تـندنگاری،میتوانست دلیل پیامبری باشد،او باید ادعای خدایی میکرد.این رقیب،مصباح الشریعه نائینی،ادیب،فقیه و خوشنویس عصر قاجار و مـشروطیت،بـود.
شـادروان میرزا غلامعلی«مصباح الشریعهء»نائینی(جدّ آقایان دکتر محمود و دکـتر غلامحسین مصاحب)از اصحاب و محرّران دانشمند محکمهء آیت اللّه حاج شیخ علی لنکرانی(پدر حاج شیخ حسین لنکرانی)بود که حـاج شـیخ حـسین نیز در نوجوانی نزد وی ادبیات خوانده بود. مرحوم لنکرانی اظهار میداشت:
حـاجی مـیرزا غلامعلی مصباح الشریعهء نائینی اصفهانی،ادیبی اریب،و تقریبا متمایل به مشرب اخباری بود.
وی،که از اصحاب و مـحرّرین مـحضر مـرحوم پدرم بود،صاحب الفیّه30بود که در آن،به استقبال یا جنگ ابن مالک(صـاحب الفـیهء مـعروف در نحو،که کتاب«سیوطی»در شرح آن نوشته شده)رفته و امتیازات و خصوصیاتی داشت.در بیتی از الفـیهء وی،بـا اشـاره به الفیهء ابن مالک،چنین آمده بود:
و هو بسبق و بتقدیم الزّمن حاز فنون العـلم بـالوجه الحسن
ایشان پدر مرحوم دکتر علی محمد خان و جد پدری آقایان و خانمهای مصاحب فعلی اسـت.مـن صـرف و نحو را نزد ایشان شروع کردم و اگر میبینید که در این زمینه کمی واردم، از جمله،نتیجهء اسـتفاده از مـحضر ایشان است.او دو قرآن کوچک با بهترین خط نسخ نوشته بود که یکی را بـرای شـهید مـبارزه با استعمار مرحوم حاج شیخ فضل اللّه نوری تصنیف کرده بود و ایشان در عمامه میگذاشتند و دیگری را بـرای مـیرزا علی اصغر خان اتابک صدر اعظم. نیز بر روی تخم خربزه و کدو،سـورهها و آیـاتی مـینوشت که حیرتانگیز بود و اگر خود نمیدیدم باور نمیکردم و عجب در این است که در خط نستعلیق هـم سـریع القـلم بود و ادعای علی محمد باب را که نگارش مقدار معینی از سطور را در روز،معجزه و کـرامت خـود شمرده بود،با نوشتن یک مقابل و نیم یا بیشتر از آن را در روز،زمینه تخطئه او قرار داده و میگفت: پس من باید خـدای ایـن پسرک باشم!»31
5-2.-فرازگاه باب در آستانه اعدام
میدانیم که امیر کبیر،پس از سرکوب شـورش بـابیان در نقاط مختلف کشور،برای آنکه (به تـصویر صـفحه مـراجعه شود) سند مالکیت آیت اللّه حاج شیخ عـلی لنـکرانی(پدر شیخ حسین لنکرانی)بر خانهء واقع در سنگلج تهران به خط حاج میرزا غـلامعلی مـصباح الشریعه نهال فتنه را از بیخ بـرکند،بـه فکر اعـدام پیـشوای بـابیان افتاد و با اقدامی قاطع،میرزا عـلی مـحمد باب را همراه یکی از مریدانش(میرزا محمد علی زنوزی ملقب به«انیس»)در تـبریز و در بـرابر چشم انبوه مردم به جوخهء آتـش سپرد.
هنگام اعدام بـاب،در مـرحله نخست شلیک سربازان به او،بـه قـتل نرسید.زیرا وی را به ریسمانی بسته،در هو آویخته بودند،و هنگام شلیک سربازان،گـلولهای ریـسمان او را پاره کرد و باب پیشاز آنـکه هـدف تـیر قرار گیرد بـه زمـین افتاد.ازاینرو زمانی کـه دور تـیرها فرونشست باب را از صحنه غایب دیدند و چه بسار برای برخی از تماشاچیان،به جد این شـبهه پیـشآمد که گلوله بر تن باب کـارگر نـبوده و او در حصن و حـفاظ الهـی قـرار دارد، بنابراین ادعای او درست،و او فـردی مؤیّد من عند اللّه است.اما زمانی که به جستجوی او برآمدند و متوجه شدند که از تـرس جـان معرکه را ترک گفته،در گوشهای به حـجرهء یـکی از سـربازان گـریخته(بـه گفته برخی از مـورخان)در آنـجا پنهان شده است،همگان دریافتند که او فرد مفلوکی بیش نیست و ادعیهء بابیت و قائمیت(بلکه نبوت و ربـوبیت)هـمگی دروغ و بـر باد است.این بود که مجددا او را بـه گـلوله بـستند و جـسد سـوراخسوراخش را بـه خندق کنار شهر برده نزد درندگان افکندند.
مرحوم لنکرانی راجع به فرار باب پس از شلیک اول سربازان،نکته جالبی را نقل میکرد که از زبان یکی از شاهدان ماجرا شنیده بود.ایـشان میگفت:به یاد دارم یکی از نظامیان عصر قاجار که در دوران جوانی از نزدیک شاهد ماجرای اعدام باب در تبریز بود،روزی برای پدرم،حاج شیخ علی،چنین تعریف کرد:
من در جریان اعدام باب حضور داشتم.پس از پایـان تـیراندازی(اول)به باب،زمانی که دود و غبار ناشی از تیراندازی برطرف شد و صحنهء اعدام قابل رؤیت گردید،دیدیم که ریسمان دار گسیخته و اثری از میرزا علی محمد باب نیست.برای لحظاتی چند،بهت و حـیرت هـمه را فراگرفت و خصوصا فرمانده فوج،سخت در اندیشه فرورفته بود که چرا مثلا به سوی سیدی که با امام عصر(عج)در پیوند بوده و گلوله بـر تـن او کارگر نیست دستور آتش داده است؟!دقـایقی بـعد،خبر دادند که باب را یافتهاند.فرد مزبور گفت: اگر باب با جای معمول و معقولی پناه برده بود،با وضعی که پیشآمده بود امکان داشـت تـعداد زیادی از حضار به وی ایـمان آورنـد و حتی بر آمران و عاملان تیراندازی به سوی او شورش کنند.اما نکته این است که باب،از ترس جان،به مستراح گریخته بود!(میدانیم که مستراحهای سابق،گودالی بزرگ در زیر خود داشـت کـه میتوانست کثافات وارده را به مدت چند ماه بلکه بیشتر در خود جذب کند.)ظاهرا جناب باب!در آن وانفسا،جایی بهتر از مخزن کثافات نیافته بود!
فرمانده فوج که در آستانهء ایمانی ژرف به علی محمد بـاب قـرار داشت،زمـانی که بر سر چاه توالت آمد و مدّعی قلابی را با آن حال زار،در چاه مستراح دید،یکباره تا ته مـطلب را خواند و دقّدلیاش را با ضربات شدیدی که هنگام بیرون آوردن باب از چاه،بـر سـر و روی وی وارد مـیآورد و فحشهای شدیدتری که میداد یکجا و یکباره بیرون ریخت!32
5-3.نهج البلاغه کجا،ترّهات باب کجا
میرزا یحیی دولتـآبادی( مـتوفی 4 آبان 1318 ش)33از سران مشروطهء سکولار،و از عوامل مؤثر در سیاست کشورمان در فاصله مشروطه اول تا تأسیس رژیـم پهـلوی اسـت.پدر وی، میرزا هادی دولتآبادی،قائممقام«میرزا یحیی صبح ازل»بود.بیجهت نیست که میرزا هادی،نام فـرزندانش را نیز یحیی و علی محمد گذاشته بود.بهعلت همین سوابق،و نیز شهرت ریاست مـیرزا یحیی دولتآبادی(پس از پدر)بـرازلیان،مـیرزا یحیی نزد عالمان بزرگ اصفهان و تهران(آقا نجفی اصفهانی،میرزا محمد حسن آشتیانی،و حتی سید محمد طباطبایی)متهم و مطعون به بابیت بود و آوازهء انحراف پدرش میرزا هادی-به اعتراف خود میرزا یـحیی-حتی تا سامرای میرزای شیرازی نیز رفته بود.چنانکه شهید مدرس نیز در مجلس شورای ملی پنجم با اعتبارنامهء میرزا یحیی مخالفت کرد.
آیت اللّه لنکرانی نیز داستانی را در باب میرزا یحیی دولتآبادی نـقل مـیکرد که حاکی از تنبّه(و شاید هم بیاعتقادی همیشگی)میرزا یحیی نسبت به علی محمد باب،و بیزاری وی از مرام خرافی و استعماری بابیّت است.لنکرانی میگفت:
در اوایل دوران رضا خان،روزی بر میرزا یحیی دولتـآبادی وارد شـدم.کتاب شریف نهج البلاغه را در برابر خود گشوده بود و دو زانو روی آن خم شده و مطالعه میکرد. من که رسیدم سر برداشت و زمانی که به من نگریست،دیدم چشمانش،از گریه،سرخ و اشکبار اسـت.بـا حالت تأثری گفت:
-نجاست34من بر میرزا علی محمد باب شرف دارد.اگر دین و معارف آن،همین است که این کتاب میگوید،پس او چه میگوید؟!این سخنان بلند نهج البلاغه کجا و لاطـائلات بـاب کجا؟!
در تـأیید روایت لنکرانی،نکاتی درخور تـوجه اسـت:
1.فـروغ دولتآبادی(دختر میرزا یحیی)مینویسد:پدرم«در روزهای آخر عمر به نگارش زندگی علی بن ابیطالب[علیه السلام]پرداخت و با آنکه شب و روز و حتی در آخرین روز حـیات از نـگارشش فـارغ ننشست متأسفانه مجال اتمام آن نیافت.»35
2.بهرغم شـهرت مـیرزا یحیی دولتآبادی به بابیّت(شاخهء ازلیگری)،برخی از دوستان و مرتبطین با وی نظیر احتشام السلطنه،اتهام مزبور را بیپایه میشمردند.36خود یـحیی نـیز انـتسابش به فرقهء ازلی را انکار میکرد.37و حتی ظاهرا طی مقالهای در روزنامه فـارسی زبان چهرهنما(چاپ مصر)از آیین باب تبرّی جسته است.عباس افندی(پیشوای بهاییان) در یکی از الواح خود و نیز مـقالهای کـه بـرای چهرهنما فرستاده،مینویسد:«در این ایام در روزنامه چهرهنما بهکلی از گرایش به بـابیت انـکار و استکبار نمود و خود را عاری و بری از میرزا علی محمد باب شمرد.»38
3.فاضل اللّه صبحی مهتدی(منشی و کاتب مـشهور عـباس افـندی در عکا،و داستانسرای معروف رادیو ایران)از کسانی است که پس از مرگ عباس افندی،از بـابیت و بـهاییت بـه دامان اسلام بازگشت و حتی با نوشتن دو کتاب خاطرات صبحی و پیام پدر بر ضد بهاییان،مـخالفت شـدید آنـان بر ضد خویش را برانگیخت.میرزا یحیی دولتآبادی،در کوران مبارزهء بهاییان با صبحی،او را پناه داد و بـه آمـوزگاری در مدرسهء خویش،مدرسهء سادات، برگماشت.39
4.تبرّی از باب و بابیت،در خانواده میرزا یحیی،سابقه دارد،کـه بـه مـواردی از آن اشاره میکنیم:میرزا هادی دولتآبادی(پدری یحیی)در زمان ناصر الدین شاه،زیر فشار علما،بـالای مـنبر رفت و صراحتا از باب تبرّا جست و به قول فاضل مازندرانی،مبلّغ و مورخ مشهور بـهایی:«بـه کـرّات و مرّات در اصفهان بر سر منبر تبرّی از حضرت اعلی[علی محمد باب] نمود و سبّ و لعن کرد.»40روی هـمین جـهت،سران بهاییت نظیر حسینعلی بهاء و عباس افندی(که کاملا دور از دسترس علما و مـلت و دولت ایـران زیـسته و محذورات میرزا هادی را نداشتند)در الواح خویش او را بهشدت سرکوفت میزدند.41
سید علی محمد دولتآبادی(برادر یحیی)نـیز در سـرگذشت خـود نوشت خویش با اشاره به بابیه مینویسد:«وجود طایفه ظالهء معلونه مـنشأ هـزار گونه فتنه و فساد شد و باید خاک ایران از وجود آنها پاک شود.»42
5.ابو القاسم افنان،از مورخان مـعاصر بـهایی و خویشاوندان باب،از سید محمد علی جمالزاده در ژنو شنیده که گفته است:«هـنگامی کـه میرزا یحیی ازل در قبرس وفات نمود حاجی مـیرزا یـحیی دولتـآبادی در ژنو بود.به او پیشنهاد کردند که جـانشینی ازل و زعـامت ازلیها را قبول کند و به قبرس برد ولی او نپذیرفت و قبول نکرد و به طهران مراجعت نـمود.»43
شـرح کامل ماجرا را میتوان در روایت مـرحوم سـید حسین مـکی(مـورخ و سـیاستمدار مشهور)بازجست.مکی،با اشاره بـه پیـشوای ازلیان(یحیی صبح ازل)مینویسد:«میرزا یحیی معروف به صبح ازل،تا زنده بـود ازلیـها فعالیت و پیروانی داشتند،ولی پس از درگـذشت میرزا یحیی، با آنـکه شـنیده میشد که حاج میرزا یـحیی دولتـآبادی از زعمای ازلیه است،مع هذا دیگر از این فرقه اثر وجودی دیده نشده و از بـین رفـتند و این خود،معمایی به وجـود آوردهـ بـود که چطور دیـگر از پیـروان باب و ازلی دیده نمیشود.و اگـر حـاج میرزا یحیی دولتآبادی از زعمای ازلی بود چرا درباره امیر کبیر[سرکوبگر جنبش بابیه و اعدامکننده باب]در پاریـس سـخنرانی جامع نموده آن را به چاپ رسانیده است؟زیرا در ایـن جـزوه بهطور فـهرستمانند تـمام خـدمات و اقدامات امیر کبیر را ذکـر نموده و او را ستوده است و حال آنکه بهعلت شدت عملی که میرزا تقی خان امیر کبیر نـسبت بـه پیروان باب به خرج داده بود عـموما ایـن فـرق بـا نـظر بغض و کینه بـه او نـگریسته و به زشتی یاد میکردند.حاج میرزا یحیی دولتآبادی که مردی دانشمند و محقق و چند دوره سمت نمایندگی مـجلس شـورای مـلی را داشته چرا ازلی گشته و اگر ازلی بوده چرا بـاید مـیرزا تـقی خـان امـیر کـبیر را ستایش کند؟تااینکه آقای غلامرضا آگاه که از بازرگانان معروف و صدّیق میباشند این معما را حل نموده،علل از بین رفتن ازلیها را برای نگارنده ذکر نمودند و چون این مسئله از لحاظ تاریخ اهـمیت دارد از ایشان خواستم که آنچه برای نگارنده گفتند بنویسد و شرح ذیل را ضمن نامهای مرقوم داشتند:
بعد العنوان
چون فرموده بودید راجع به مرحوم حاج میرزا یحیی دولتآبادی آنچه فهمیده و دانسته بـنویسم،عـند اللّه عرض میکنم که در تابستان 1314 از طرف دولت شاهنشاهی به سمت نماینده به نمایشگاه بینالمللی بروکسل به بلژیک رفتم.
آقای حاجی میرزا یحیی دولتآبادی از سرپرستی محصلین در اروپا استعفا نموده و بیکار بود و با خـانم و یـک صبیّهاش در بروکسل و در یک اتاق محقر منزل داشتند و زبان فرانسه و عربی خوب میدانست و[در]هر فرصتی مقالهای راجع به دین مقدس اسلام به فرانسه و عـربی و فـارسی مینوشت و در هر محفلی مقتضی مـیشد قـرائت و همواره برای اسلام تبلیغ مینمود.چون قبلا شنیده بودم که آقای حاج میرزا یحیی دولتآبادی ازلی مذهب و جانشین صبح ازل است،در فکر فرورفته بودم کـه اعـمال این شخص خدمت بـه اسـلام است و من در عمرم از کسان دیگر کمتر دیدهام،پس چرا میگویند ازلی است.
باری،پس از مراجعت به ایران،به کرمان رفتم با مرحوم حاجی علی اکبر صنعتی(پدر صنعتیزادهء کرمانی)دوست شدم.صـنعتی هـم بین مردم مشهور به ازلی بود.در یکی از ملاقاتها،صنعتی گفت:
من ازلی مذهب بودم.صبح ازل هر نامه به هرکس مینوشت دو رونوشت آن[را] هم میفرستاد در تهران و ولایات پیش دو نفر از مریدها.نامهء آخری بـه آقـای حاجی مـیرزا یحیی دولتآبادی نوشت که من میمیرم و شما وصی و جانشین من هستید و دو رونوشت هم برای دیگران فرستاده،نـامه عصری رسید و شب صبح ازل فوت کرد.44سران ازلی تهران جمع شدیم رفـتیم پیـش آقـای حاجی میرزا یحیی که،شما به موجب رونوشت نامه آقا،جانشین صبح ازل هستید.جوابی نداد تا روز چـهلم، هـمه را دعوت کرد منزلش در اتاقی روی فرش نشستیم.کلیهء 43 نفر سران ازلی ایران بودیم.گفت آقـایان،دسـت از مـن بردارید.گفتیم بهموجب دستخط صبح ازل،شما جانشین ایشان هستید.گفت اصل نامه هم پیش مـن است.گفتیم شما باید دستور بدهید.گفت:من میترسم دستوراتی که میدهم عـمل نکنید.گفتم عمل مـیکنیم.گـفت قسم بخورید.هر 43 نفر قسم خوردیم که هرچه شما دستور بدهید جانا و مالا و ناموسا عمل میکنیم.گفت بیایید بیعت کنید. یکییکی رفتیم دستبهدست ایشان دادیم و بیعت کردیم و نشستیم.گفت این سـماور را میبینید در بالای رف اتاق گذارده شده است؛همه گفتیم بلی،میبینیم.گفت از این ساعت تا دستور ثانوی باید همه سوط مذهب شیعه اثنی عشری راه برویم و هر کار، شیعه مذهب انجام میدهند از غـسل جـنابت و نماز صبح دو رکعت و تقلید فلان مجتهد میکنند باید از این ساعت همه عمل کنید تا دستور ثانوی،که مردم بدانند شما شیعه هستید.گفتیم اطاعت،و حالا 42 سال است که پیرو مـذهب شـیعه هستیم؛هنوز دستور دیگری نداده است.
بعد از یک سال هم آقای حاج میرزا یحی دولتآبادی به ایران آمد.یک سال هم در ایران بود،و در آبانماه 1318 خورشیدی فوت کرده و مرحوم صـنعتی هـم مجلس ترحیم مرحوم دولتآبادی را در مسجد جامع کرمان برگزار نمود(باید متذکر شد که این فرق، مجالس ترحیم و تذکر را در مساجد منعقد نمیکنند بلکه در منازل برگزار میکنند).
آنوقت فهمیدم که مـرحوم حـاجی مـیرزا یحیی دولتآبادی که در بروکسل شـب و روز بـرای اسـلام تبلیغ میکرد مسلمان بهتماممعنی بود و اگر اول عمر ازلی شده و صبح ازل او را جانشین خود کرد بعدا فهمیده که اشتباه کرده است،فرقهء ازلی را بهطور آرام و بـدون سـروصدا بـا نیّت پاک و سالم برداشته و مذهب شیعه را انتخاب نموده اسـت و قـسمی رفتار و عمل کرده که یک نفر ازلی در دنیا باقی نمانده و تمام مسلمان شدهاند...با تقدیم احترامات،غلامرضا آگاه.25
5-4.با بـیان جـانفشان اولیـه،بابی و بهای(بهمعنای امروزی لفظ)نبودند
لنکرانی معتقد بود:بـابیان فداکار و جانفشان اولیه،که در قیامهای خونین زمان باب شرکت داشتند و خود را به آب و آتش میزدند،«بابی»و«بهایی»(بـه مـعنایی کـه امروزه از این کلمات مراد میکنیم)نبودند؛بلکه شیعیانی سادهلوح و ره گمکرده بـودند کـه در تشخیص «مصداق»،به خطا رفته،به عشق هواداری از«صاحب الزمان»و«قائم موعود هزار سالهء شیعیان»،اسـیر مـشتی بـازیگران سیاسی شده بودند.
به گفته وی،سران بابیه،که نوعا میفهمیدند چه مـیخواهند و چـه مـیکنند،تکلیفشان معلوم است.برای نمونه،ملا محمد علی زنجانی(موسوم به«حجت»)که غـائلهء بـابیان را در رنـجان به راه افکند و توسط امیر کبیر سرکوب شد،صرفا در پی دستیابی به قدرت و جاه و جـلال بـود،زیرا وی فردی درسخوانده بود و مسلما سود و اطلاعات دینیاش از علی محمد باب بـه مـراتب بـیشتر بود و قاعدتا نیک میدانست که دعاوی باب هیچگونه اصالتی ندارد.به همین نمط،کـسانی چـون قرة العین و ملا محمد علی«قدوس»و میرزا حسینعلی «بهاء»که افتضاح«بدشت»46را بـه راه افـکندند،ابـا حیّینی بودند که میخواستند هرگونه مانع را از سر راه هوسبازی خویش بردارند.
اما تودهء هواداران اولیه بـاب(کـه جانفشانیها را هم نوعا همانها میکردند)غالبا از کنه ماجرا بیخبر بودند و هرچند بـا تـشخیص خـطا،ولی با همان امید و اعتقاد و آرزویی زیر بیرق باب جمع شده بودند که،ما شیعیان در طـول تـاریخ داشـته و هنوز هم داریم.
مرحوم لنکرانی شواهد و قرائنی هم برای این امر نـقل مـیکرد که در خور ملاحظه بود:
لازم است به این نکته مهم تاریخی توجه بیشتری شود که افـراد اولیـهای که به سراغ صیت و آوازهء باب رفتهاند،مؤمنین سادهلوحی بودهاند که(بـه زعـم خود)سراغ کسی رفتهاند که صرفا داعـیهء ارتـباط مـستقیم با حضرت ولی عصر حجة ابن الحسن(عـج)داشـته و ادعای دیگری(اعماز مهدویت و نبوت و...)نداشته است.
میدانیم که در طول تاریخ اسلام،در غـالب ازمـنه،اشخاص ممتازی در بین فرقه حـقه شـیعه اثنی عـشری یـافت مـیشدهاند که با آن حضرت(عج)ارتباطاتی(البـته یـکطرفه) یافته و از افاضات ایشان به اشکال گوناگون بهرهمند میگردیدهاند.صاحب این صیت و صـوت هـم،خود را«باب»و درب ورود به معارف آن حضرت مـعرفی کرده بود و در نتیجه،جـمعی از مـردم(که از مسائل پشت پرده بیخبر بـودند و اسـاسا قدرت تشخیص سره از ناسره را نداشتند)روی آرزوهای مقدس و ممتد تاریخی خویش،و شوق دستیابی بـه نـجات از مظالم وقت،داعیهء علی مـحمد«بـاب»را(بـه خطا)درست و واقـعی پنـداشته و به سراغ او رفتهاند.
بـه تـعبیری روشنتر افرادی که به باب و دیگر سران وقت این فرقه پیوستند،غالبا خارج از طـرز تـفکر یاد شده راجع به باب،تـصور دیـگری نداشته و از نـیّات شـوم و سـرائر پلیدی که در طول تـاریخ از طرف باب و دیگر سران بابیه تدریجا کشف گردید بیاطلاع بودهاند. بنابراین،آن هیاهوی اولیه،نتیجهء هـمان نـیت خالص و صفای قلبی بوده که تـودهء مـردم داشـته و لذا بـه مـجرد اینکه میرزا عـلی مـحمد شخصا ادعای مهدویت میکند به کلی از اطراف او پراکنده شده و به خانههای خود رفتهاند.ضمنا باید تـوجه داشـت کـه در آغاز امر،هیچ نوع از این دعاوی و دیـنسازیها(کـه بـعدا کـشف و آشـکار شـد)مطرح نبوده و بهتدریج ظاهر شده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته و نهایتا توسط عناصر آگاه مسلمان،و احیانا عناصر تندرو و بیپروای بابی،افشا شده است.
آقای لنکرانی با تأکید بـر این مطلب که«در مورد تودهء اولیه هوادار باب،که اقلیّت کمی از ایشان در گوشه و کنار باقیماندهاند،به جاست تحقیقات بیشتری صورت گیرد»،افزودند:
«باید بگویم خودم با آنچه ادعا و استدلال کـردم عـملا مواجه بوده و سروکار داشتهام.در این اواخر،من به چند خانواده در شهر زنجان برخوردم که به شعائر اسلامی و شیعی تماما پایبند بودند و ضمنا میرزا محمد شیرازی را هم،فقط بهعنوان یـک سـید عاری و بری از همهء ادعاهای باطل،شناخته و قبول داشتند و در شب مرگ او روضهخوان آورده و به یاد حضرت سید الشهداء(ع)عزدادری میکردند!برخی از این کسان،بعدا بـهوسیله خـود من،با زحمات زیاد و انـتظار مـدت طولانی و تحمل مشکلات،موفق به گرفتن پاسپورت جهت زیادت عتبات شدند و پس از زیارت اماکن مقدسهء ائمه اطهار علیهم السلام،حساب اموال خود را با مـرجع وقـت مرحوم آیت اللّه العظمی آقـا سـید ابو الحسن اصفهانی در نجف تصفیه کردند و پس از مراجعت به ایران،وسیلهء سفر حج خود را با مال تصفیه شده فراهم و به زیارت بیت اللّه نائل گردیدند.باید بگویم که سرمایهء اولیهء غائلهء بـابیه نـیز همین سنخ مردمی متّقی و متنسّک،اما سادهلوح و بیخبر، بودهاند.»مرحوم لنکرانی میگفت:«دربارهء ملا حسین بشرویهای باید تحقیق عمیقی صورت بگیرد که آیا او در جرگهء بازیگران سیاسی و عناصر اباحی مذهب و مـاجراجو و دنـیاطلب (نظیر حـسینعلی نوری و...)قرار داشته،یا از همین سنخ مردم مؤمن اما ساده و احساساتی بوده است؟زیرا اظهار تأسف بشرویهای از قضیهء بـدشت،و اعلام این مطلب از جانب وی که اگر بدر بدشت بودم قـرة العـین و اصـحاب بدشت را تماما حدّ شرعی میزدم،این احتمال را پیش میآورد که کوششها و مبارزات وی در دفاع(نافرجام)از باب،جنبهء بـازیگری و ابـاحیگری نداشته و در واقع سوء تفاهمی بیش نبوده است.و اللّه اعلم بحقائق الامور.»
در اینباره مؤیدات زیـادی در تـواریخ خـود بابیه و بهاییه وجود دارد.میرزا ابو الفضل گلپایگانی(مبلغ و مورخ مشهور بهایی)در تاریخ خود تصریح مـیکند:«...وقتی باب قیام فرمود،اهل اسلام عموما،و شیعهء امامیه خصوصا،به جان طـالب ظهور مهدی موعود بـودند و او [یـعنی باب]را مروّج شریعت اسلامیه گمان میکردند.و لهذا کبار علمای ایران در حوزهء اتباع باب داخل شدند...»47
مسیو نیکلای فرانسوی،عضو سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری نیز در اثر جانبدارانهاش پیرامون علی محمد بـاب مینویسد:«نباید فراموش کرد که بابیهای اولیه-یعنی عامه-بههیچوجه آگاهی نامی از مذهب جدید نداشتند و بهطور صاف و ساده تصور ظهور امام مهدی را میکردند که باید شمشیر در یک دست و قرآن در دست دیـگر پشـت تمام ملل را در زیر قانون اسلام خم کند.اینها نیز مانند مسلمانان اما در عکس جهت عقیده داشتند که باب باید اعمالی را که از پیش راجع به امام مهدی خبر داده شده انجام دهـد(عـقاید آنها چنین بود تا موقع اجتماع بدشت که چشمهای آنها باز شد و دوباره بسته شد و بابیان تاکنون نیز این عقیده را حفظ کردند به استثنای اشخاص با معلومات و روشنفکر کـه اصـل مقصود[-نسخ اسلام و تأسیس آیین جدید] را دریافتهاند)...»28
همو میافزاید:تودهء بابیان«باب را به منزلهء یک مفسّری فرضی میکردند که...باید باطن قرآن را تفسیر کند،یعنی باید کلمات و روح آنها را تـفسیر نـماید...و از او مـتوقع بودند که پیشگوییهای احادیث و اخـبار را مـحقق نـماید...»49
گزارش معاصران واقعه نیز مؤید اظهارات فوق است.کلنل شیل،سفیر انگلیس در ایران در زمان باب،در گزارش خود با پالمرستون(وزیر امـور خـارجهء لنـدن)،مورخ نوامبر 1850، با اشاره به درگیری سخت بـابیان زنـجان(به رهبری ملا محمد علی«حجت»)با قشون دولتی اعزامی از سوی امیر کبیر و ناصر الدین شاه،مینویسد:«گفته مـیشود مـدافعین زنـجان اصلا بابی نیستند.چون آنچه سربازها از بالای دیوار شنیدهاند نـدای لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه بوده و آنها به علت جور و ستم سربازان نسبت به آنان میجنگیدند.»50
افزون بر این،تاریخ نـشان مـیدهد کـه پارهای از بزرگان بابیه زمانی که از ادعاهای جدید باب(قائمیت و...)مطلع شـدند،از ویـ روی برگرداندند و از کار خویش اظهار ندامت کردند. ملا عبد الخالق یزدی و ملا محمد تقی هراتی،دو تـن از ایـنگونه کـساناند.51
چرا راه دور برویم؟تأمل در همان ماجرای بدشت،که نخستین بار،پرده از ماهیت واقعی و اباحیگرانهء مسلک بـابیت کـنار رفـت،مواد تاریخی خوبی را در تأیید نظریه لنکرانی به دست میدهد.به تصریح مورخان بابی و بـهایی،زمـانی کـه قرة العین در دشت بدشت،سخن از تغییر شریعت اسلام،و نسخ احکام آن،به میان افکند«هـمهمه در مـیان اصحاب افتاد، بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند»و بهرغم تدابیری کـه انـدیشیده شـد «همهمه و دمدمه فرو نشست و حتی بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند که دیگر بـرنگشتند.»52
پخـش خبر رویداد بدشت در بین بابیان دیگر مناطق نیز،با مخالفت و استیحاش آنان روبـهرو شـد.حـتی ملا حسین بشرویهای با شنیدن این خبر گفت:«اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را بـا شـمشیر کیفر مینمودم.»53
اصولا باید توجه داشت که حرکت باب،با عنوان«بـابیت»،یـعنی بـا این ادعا آغاز شد که من«باب»علم امام زمانم،و شهرت وی در تاریخ به میرزا عـلی مـحمد«بـاب»،و شهرت آیینش به«بابیت»نیز دقیقا گویای همین امر،و نشانگر نوع شـناختی اسـت که مردم-اعماز موافقان و مخالفان وی-از او و مسلکش داشتهاند.
ضمنا پس از طرح این ادعا،مدت کوتاهی(شش سال)بـیشتر زنـده نبود و در این مد نبز همواره در حصر و حبس قرار داشت و وی از نزدیک در دسترس تـوده مـردم نبود و بیشتر به نوایی از دور خوش بودند.
در واقـع،ایـن بـاور تحرک بخش اسلامی و شیعی«مهدویت»بود کـه(البـته با«خطای در تشخیص مصداق»،و صحنهگردانی بازیگران سیاسی)غوغای بابیت را در ایران اسلامی شیعه بـرانگیخت و جـمعی از شیعیان(سادهدل)را حول پرچم کـسی گـرد آورده که مـدّعی بـاب امـام عصر(یا العیاذ باللّه،خود او)بـود و بـا ندای«یا صاحب الزمان»به جلادتها و تهوّرهای بعضا کمنظیر و شگفتانگیز(در برابر قـوای حـکومت)واداشت.جالب اینکه سران بهاییت،هـمه آن تحرکها و جانفشانیها را به حـساب خـود واریز کرده،برای«مظلومنمایی»و اثـبات حـقانیت خویش از آن خاطره تکاندهنده تاریخی بهره میجویند.در حالی که میدانیم،حسینعلی بهاء (پیشوای بـهاییان)پس از تـبعید از ایران به قلمرو عثمانی،و گـشودن دکـان ریـاست و نهایتا اعلام نـسخ بـابیت و ابداع مسلک جدید،سـیاست تـازهای را اعلام و ترویج کرد که(چنانکه خود در لوح به ناصر الدین شاه تأکید میکند)بـر تـندی و سرسختی و شورشگری با بیان بر ضـدّ حـکومت،مهر پایـان مـیزد و پیـروان باب را به اظهار اطـاعت و بندگی در برابر سلطان فرا میخواند.در واقع،آن تحرکها و فداکاریهای عصر ظهور باب،آتش سوختنش از باورها و عـقاید شـوربخش و تحرکآفرین شیعه،بویژه باور مهدویت و انـتظار مـهدی مـوعود(عـج)، نـشأت میگرفت و اگر تـحرکات یـاد شده را امتیاز و افتخاری به شمار آوردیم-که نیست- نمرهء آن را باید به آیین داد که با آموزههای حـرکت آفـرین و شـوربخش خویش،همواره توان تحریض و برانگیختن انبوه پیـروان خـویش را بـر ضـد ظـلم و اسـتکبار دارد.
6-خاطرات کینیاز دالگوروکی را چه کسی در ایران منتشر کرد
در اوایل قرن جاری شمسی،کتابی بهعنوان ترجمهء یادداشتها(یا خاطرات و اعترافات) کینیاز دالگوروکی،جاسوس روسیه تزاری در ایران،در کشورمان نـشر یافت که نویسندهء آن،اشعار میدارد:در ژانویه 1834 برابر شعبان 1249(حدودا دو ماه پس از وفات عباس میرزا)،بهعنوان مترجم و نایب دوم سفارت روسیه وارد تهران شد و با حسینعلی نوری بهاء و برادران وی در تهران پیوند یافت و از آنـها بـرای جاسوسی و نیز نابودی برخی از رجال وطنخواه و ضدّ روسی پایتخت بهره گرفت.چندی بعد به روسیه بازگشت و از آنجا با مأموریتی جدید(تفرقهء مذهبی بین شیعیان)به کربلا رفت و در درس سید کـاظم رشـتی، با علی محمد باب شیرازی آشنا و دوست شد و به تدریج او را به ادعای بابیت و مهدودیت تشویق و تحریک کرد.سپس بار دیگر،و اینبار بهعنوان وزیـر مـختار روسیه در ایران (یعنی همان پرنـس دالگـوروکی،سفیر مشهور روسیه در ایران زمان محمد شاه و ناصر الدین شاه قاجار)به ایران بازگشت و همّ خویش را مصروف نشر و ترویج مسلک باب و بهاء ساخت.
نـاشران خـاطرات،در مقدمهء کتاب،اظهار مـیدارند کـه یادداشتهای مزبور در سالهای 1924 و 1925 م،با عنوان یک نفر سیاسی و روحانی،در مجله شرق(ارگان کمیسر خارجی شوروی) به چاپ رسیده است.
این کتاب،که تاکنون بارها و بارها توسط ناشران گوناگون ایرانی چـاپ و مـنتشر شده است و بسیاری از علاقهمندان به پژوهش دربارهء بابیت و بهاییت،با آن آشنایی دارند،به شدت مورد مخالفت بهاییان قرار دارد و آنان به عللی که کاملا قابل درک است54،اصرار دارند که خاطرات مـزبور را یـکسره مجعول قـلمداد کنند.55این گروه رسالهای نیز در 82 صفحه در ردّ این کتاب نوشتهاند که از طرف محفل ملی روحانی بهاییان در سالهای پسـ از شهریور 1320 منتشر شده است.افزون بر بهاییان،برخی از نویسندگان غیر بـهایی نـیز، هـمچون مجتبی مینوی،احمد کسروی،عباس اقبال آشتیانی و فریدون آدمیت،اصالت کتاب خاطرات را زیر سئوال بردهاند.56
متقابلا،جـمعی از پژوهـشگران و محققان ایرانی و غیر ایرانی،قرائنی در تأیید مندرجات این خاطرات ذکر کرده،نفی و انـکار مـطلق آن را بـیوجه دانستهاند.آقایان مرتضی احمد.آ در کتاب پرنس دالگوروکی و ضیاء الدین روحانی در مزدوران استعمار در لباس مذهب، طـی بحثی مستدل و متکی به شواهد و قرائن متعدد موجود در کتب معتبر بابی و بهایی (دال بـر حمایت اعضای سفارت روسـیه در ایـران-از جمله:پرنس دالگوروکی-از باب و بهاء)،نشان دادهاند که خاطرات منسوب به کینیاز دالگوروکی مؤیدات قابل محلاحظهای در تاریخ داشته،بنابراین واجد صحت و اصالت است.57افزون بر این دو تن،آقایان محمد علی خـادمی(شیرازی)در بهاییان دیگر چهی میگویند؟...،علی اکبر هاشمی رفسنجانی در امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار،و عباس کاظم مراد در البابیه و البهائیه و مصادر دراستهما، یادداشتهای کینیاز دالگوروکی را مورد بحث قرار داده،قرائن و شواهدی از تـاریخ در تـأیید مندرجات این یادداشتها ارائه کردهاند.58نیز باید از استناد آقای نور الدین چهاردهی (پژوهشگر و مورخ مطلع و آشنا با تاریخچه باب و بهاء)در کتاب خویش،به خاطرات کینیاز دالگوروکی یاد کرد.59بااینحال پژوهـنده تـاریخ،در نقد بهاییت،و اثبات پیوند آن با دولتهای استعماری،نیازی به این کتاب و امثال آن ندارد و در خود آثار این فرقه،به قدری اسناد و شواهد تاریخی دال بر روابط سران این فرقه با کـانونهای اسـتکباری(از روس و انگلیس گرفته تا امریکا و صهیونیسم)یافت میشود که ما را از استناد به کتبینظیر خاطرات مستغنی میسازد.اما کتاب خاطرات دالگوروکی،نخست بار از چه طریق و منبعی در اختیار جامعه ما قرار گـرفته،تـوسط چـه کسانی در ایران ترجمه و نشر یـافته است؟
عـبد اللّهـ مستوفی،دولتمرد و مورخ عصر مشروطه پهلوی،ترجمهء خاطرات دالگوروکی به فارسی را پس از استقرار دولت کمونیستی در روسیه میداند.وی در کتاب مشهورش شرح زندگانی من مـینویسد:«...کـتاب یـادداشت پرنس دالگوروکی،سفیر روسیه در تهران،...بعد از کمونیست شـدن روسـیه به فارسی ترجمه شده است.»60دکتر میمندینژاد نیز،تلویحا انتشار خاطرات مزبور را به روسهای بلشویک نسبت داده،انگیزه آن را انتقام از انـگلیسیها مـیداند کـه دسترنج سیاسی روسهای تزاری را ربوده،بهاییان را بهطور انحصاری در اختیار گـرفته بودند.وی با اشاره به حسینعلی بهاء،و با تعریض به فرزند وی(عباس میرزا)که از ژنرال انگلیسی مدال و نشان گـرفت،مـینویسد:
جـانشینان وی[-بهاء]در حالیکه خود را مظهر الوهیت میدانند از بندگان خدا که انـگلیسی هـستند مدال و نشان میگیرند-البته در ازای خدماتی که انجام داده و میدهند -این آقایان بزرگوار تحت حمایت انگلیسها در نـزدیکی خـان ایـارن مسکن دارند و به فعالیت مشغولاند...نهتنها انگلیسها بلکه روسها هم در فکر بـودند از ایـن انـتظار مذهبی ایرانیان استفاده کنند و آنها هم سعی نمودهاند مهدی موعود را برسانند و چون انگلیسها زرنـگتر بـودند لذا حـنای مهدی موعودی را که روسها آورده بودند رنگ نداد.روسها هم کتبی انتشار دادند و این فـتنهء سـیاسی را علنی کردند.61
لنکرانی،توضیحات دقیقتر و شفافتری میداد.وی میفرمود:متن این خاطرات را، اولین بـار،نـخستین سـفیر دولت کمونیست روسیه پس از سرنگونی رژیم تزاری و پیروزی انقلاب اکتبر،در ایران ترجمه و نشر داد.پارک اتابک کـه فـعلا جایگاه سفارت روس در تهران است روزهای اولی که جهت ایجاد سفارتخانه به بلشویکها واگذار شـده بـود،حـالت پارک عمومی را داشت که خانوادههای تهرانی به داخل آن رفته،به تفریح و تفرّج میپرداختند. خاطرات دالگـوروکی را،در هـمین زمان،سفیر روس کمونیست در ایران(روتشتاین)به دست عبد الحسین هژیر(نخست وزیـر و وزیـر دربـار مشهور عصر محمد رضا پهلوی)ترجمه و منتشر کرد که آن روزها مترجم و منشی سفارت شوروی در ایـران بـود.
مـرحوم لنکرانی از اینکه در بدو پیروزی انقلاب اسلامی ایران،حزب توده(و دیگر ایادی رسـمی و غـیررسمی روس کمونیست در ایران)ناجوانمردانه از آزادی بهدست آمده توسط ملت مسلمان و مبارز ایران،سوءاستفاده کرده به جای هماهنگی و کـمک بـه حلّ مشکلات تاریخی ملت،بهصورتهای گوناگون،در عقاید و باورهای ملی و اسلامی این دیـار اخـلال مینمود و از جمله،جهت خدشه در اصل مسلّم«مـهدویت»،بـه حـمایت از جریان استعماری بابیت میپرداخت،سخت ناراحت و غـمگین بـود.به همین علت،در همان ایام و چندی پیش از دستگیری و فروپاشی حزب توده در ایران،گـفته بـود:
1.اجمالا مسلّم است که بـابیت و بـهاییت،از همان اوان پیـدایش خـود،پیـوندهایی با استعمار روس تزاری داشته و از سـوی سـفیر آنان در ایران عصر ناصر الدین شاه(پرنس دالگوروکی مشهور)کمکها و حمایتهایی دریـافت مـیکرده است،و در آثار خود بابیان و بهاییان،مـوارد متعددی دال بر این واقـعیت وجـود دارد.
2.بعد از انفصال قفقاز شیعه از ایـران،قـسمتهایی از خراسان قدیم هم(مثل مرو و سرخس و بخارا)به اشغال روسهای تزاری درآمد،و از آنـجا کـه مهمترین وسیلهء اخلال در معتقدات شـیعه،زمـینهسازی در اخـلال اصل مسلّم«مـهدویت»اسـت،به همین جهت روسـها در مـقام حمایت آشکار از فتنهء بابیت برآمدند و بدینمنظور،تحت حمایت آنها، اولین مرکز تبلیغاتی مهمّ بـهاییت در عـشقآباد،مرکز ترکمنستان فعلی آنها62ساخته شـد. عـلت انتخاب عـشقآباد بـرای تـأسیس این مرکز هم(کـه اولین کانون دستگاه جاسوسی بابیت در جهان است)آن بود که اولا اکثریت جمعیت این منطقه از برادران اهـل سـنت تشکیل شده است که میدانیم(در قـیاس بـا شـیعیان)نـسبت بـه مبحث مهدویت،چـندان انـس و تعصبی ندارند،بنابراین از دسترس شیعیان،که نوعا در مقام ضدیّت با اینگونه تشکیلات برآمده و مانع کار و فـعالیت آن مـیشوند،دور بـود.در ثانی،نزدیک خاک ایران قرار داشت و مـیشد در آنـجا بـه مـرور عـناصری را پرورش داده و در پوشـشهای مختلف، به داخل این کشور(که مهد تشیع است)نفوذ داد.ضمنا دامنهء نفوذ سیاست بابیگری در داخلهء روسیه میتوانست تا قفقاز شیعه گسترش یابد و در آنجا زمینه اخلال در عـقیده و از بین بردن اصل مشترک آنها-تشیع-را فراهم سازد و طبعا از این طریق نیز ایران همسایه از آسیب اعتقادی و فرهنگی،بیسهم نمیماند.نام آن مرکز را هم مخصوصا نامی عربی«مشرق الاذکار»دادند،که خـاطره عـجیبی نسبت به آنجا دارم که به خواست خدا افشا خواهم کرد.63
3.گذشته از آنکه قضیهء پرنس دالگوروکی(سفیر روسیه در ایران عهد ناصری) و مداخلات علنی او راجع به سران مسلک باب و بهاء،اجـمالا از مـسلّمات تاریخ بوده و اشارهء به آن در کتب خود این فرقهء استعماری مورد تصدیق و مایهء افتخار آنها قرار گرفته است64،اینک مطلبی را رسما و خیلی صـریع و قـاطعانه اعلام میکنم که برای مـحققین و پژوهـشگران،بسیار مهم بوده و میتواند زمینهء مطالعات و تحقیقات بیشتر در این زمینه قرار گیرد:
ما اولین دولتی در جهان بودیم که رژیم انقلابی بلشویکی روسیه را به رسـمیت شـناخته و با آن(در زمان لنین)رابـطه بـرقرار کردیم و پارک اتابک.یعنی همین محلی کنونی سفارت روسیه.را با تن دادن سوابقی،بهطور دوستانه،بهعنوان سفارتخانه در اختیار آنها قرار دادیم.البته تسهیلاتی هم از آن طرف نسبت به ایران به عمل آمـده بـود.
4.اولین سفیر رسمی دولت انقلابی بلشویکی روسیه در ایران(موسوم به روتشتاین) که بههمین محل وارد شد،درهای سفارت(یعنی پارک اتابک پیشین)را که محیطی باصفا بود بهعنوان(بهاصطلاح)عملی مردمی و خلقی،به روی مـردم تـهران گشود و رسـما اعلان کرد که مردم میتوانند روزهای جمعه،بهطور رایگان و بدون قید و شرط،از محل سفارت بهعنوان گردشگاه،و مـحل تفرّج عمومی،بهره گیرند.پیرو این اعلام،مردم تهران نیز آنـجا را تـفریحگاه خـود ساخته و با زن و فرزند خویش برای گردش و استراحت به آنجا میرفتند(بعدها،البته تدریجا ساعات گشایش سفارت بـهروی مـردم تقلیل یافت و سپس به کلی درب سفارتخانه به روی مردم عادی بسته شد).راجـع بـه اوایـل آن سفارت، خاطراتی بامزه وجود دارد که یک قلم رمانتیک باید آن را پیاده کند.
علاوهبراین،از طرف روتـشتاین،بهمنظور ابراز(عملی)نفرت رژیم انقلابی جدید روسیه از رژیم پیشین همان کشور،افـشاگریهای عجیبی پیرامون سوابق عـملکرد روسـیه تزاری و خاندان رومانف و تزارها بر ضد ایران(یعنی مظالم و جنایاتی که از سوی آنان نسبت به ایرانیان صورت گرفته بود)به عمل آمد،که یکی از آن افشاگریها که از آرشیوهای سرّی امپراتوری روس تـزاری استخراج و در اختیار ایران قرار داده شد همین کتاب مشهور خاطرات کینیاز دالگوروکی بود که نقش عمّال تزاری را در تأسیس فرقهء بابیه و بهاییه شرح میدهد،و اولین بار،متن آن را مأموران خود رژیم انقلابی کمونیست روسـیه در اخـتیار مردم ما گذاشتند.
خاطرات مزبور از سوی سفارتخانه روسیه بلشویک(و به قلم عبد الحسین هژیر،منشی و مترجم وقت سفارت روس،و نخست وزیر و وزیر دربار مشهور و مقتول بعدی)ترجمه و منتشر شد و همان مـوقع،مـقادیر زیادی از ترجمه فارسی آن همهجا را پر کرد و در داخله خود سفارت هم بین جماعت مردم(که جهت تفرّج بدانجا میرفتند)دستبهدست میگشت.65در بین افشاگریهای سفارت،مطالب دیگری هم غیراز خاطرات دالگوروکی وجـود داشـت که موضوع آن در خاطرم نمانده و این یکی هم-چون از جهاتی،حساستر بود و کرارا هم به چاپ رسیده و میشود-به یادم مانده است.رژیم انقلابی روسیه -چنانکه گفتم-با این افـشاگریها مـیخواست،ضـمن اظهار تأسف از مظالم روسهای تـزاری در ایـران،بـهاصطلاح برساند که ما از اینگونه دساسیس و مداخلههای استعماری در ایران متنفر و بیزار میباشیم و رویهء شیطانی اسلاف خود را تعقیب نمیکنیم.آنوقت اینها (-تودهایهای وابـسته بـه روس کـمونیست)از بابیه بهعنوان یکی از جنبشهای انقلابی ایران و از قرة العـین(بـا آن افتضاح بدشتاش)اینگونه تعریف و دفاع میکنند!
5.من نمیدانم چه علاقه و عشقی است که این آقایان کمیتهء حزب توده بـه مـؤنث و مـذکر این انشعاب جاسوسی مخلوق دوران امپراتوری روسیه دارند؟!مثلا آقای تئوریسین حـزب توده در فصلی از کتاب خود برخی بررسیها دربارهء جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران،تیتر مینزد:«جنبش بابیان،آخرین و بزرگترین جـنبش قـرون وسـطایی که بر آن،مهر و نشانی از عصر نوین است.»66در همان کتاب میگوید:جـنبش بـابیان«در تاریخ کشور ما دارای قدرتی است والا،و سزاوار نیست که بر پایهء ذهنیات مذهبی و غیره آن را ناچیز گرفت...»!67و در جـای دیـگر ادعـا میکند که:قرة العین«بیشک از اعاظم زنان تاریخ کشور ما است»!68هـمچنین مـیافزاید:«بـابیانی مانند باب الباب(مقصود،ملا حسین بشرویه است)،قدوس(ملا محمد علی بارفروش)،حـجت(مـلا مـحمد علی زنجانی)، دارابی(سید یحیی)و بویژه طاهره از سیماهای شگرف و تابناک جنبشهای انقلابی ایران هـستند»!69
از مـطالبی که آقای تئوریسین حزب راجع به قضیهء بدشت در این کتاب آورده کاملا برمیآید کـه مـنشأ عـظمت و محبوبیت قرة العین پیش اینها آن است که،گستاخانه،خود را «بیپرده»و«بیحجاب»به جـمعیت عـرضه داشته است.70مطالعهء فصل مربوط به بابیت در کتاب آقای تئوریسین،مخصوصا قسمت مـربوط بـه قـضیهء بدشت در آن فصل،بهخوبی گویای اسرار پیشبینی شدهء سران این فرقه(و رمز تعریف و تجلیل مارکسیستها از آنـها) اسـت،که کیاست و سرعت عمل شهید میرزا تقی خان امیر کبیر با از بـین بـردن سـید علی محمد باب،فرصت تکمیل دیکتههای استعمار تزاری را از او گرفته است.
میخواهیم بدانیم چرا همان فـتنه بـابیت(کـه طبق اسناد منتشره توسط سفارت روسیهء بلشویکی،مخلوق دسایس پرنس دالگوروکی سـفیر اسـتعمار روسیهء تزاری بوده است)، مورد حمایت این روشنفکران روسوفیل بومی ما قرار گرفته؟!اگر این دینسازی و فـتنهانگیزی تـزارها بهدست عوامل داخلیشان در ایران خوب و آزادیخواهانه بوده،چرا سران انقلاب اکتبر روسـیه آنـها را قتلعام و قلع ماده کردند که حتی ادعـای یـک دخـتر که ادعای نسبت خود را به خاندان سـلطنتی از بـین رفته روسیه(سلسله تزاری رومانوف) میکرد تا آخر هم ادعایش به جایی نرسید؟!و اگـر بـد بود این آقایان چرا کـتابها و فـصلها و نشریهها و خـطابهها و تـبلیغات و تـجلیلها از آن دستگاه جاسوسی روس تزاری حمایت کرده و مـیکنند و کـتابها در مدح و دفاع از بابیت نوشته و منتشر میکنند و چه مبالغهها و تجلیلها از مادّه و نرکنیز و غـلامهای روسـیه تزاری(یعنی رؤسا و سردمدارهای فتنهء بـاب) کرده و میکنند و به حـمایت آنـها با مخالفین این دستگاه جـاسوسی مـیجنگند...
در اوایل دههء 1360 ش،خاطرات منسوب به کینیاز دالگوروکی را مطالعه میکردم.روزی به خدمت لنکرانی رسـیدم و در خـلال صحبت،قسمتهایی از خاطرات مزبور را بـرای ایـشان بـازگو کردم.از جمله بـخش مـربوط به روابط دالگوروکی بـا یـکی از روحانیون تهران،موسوم به شیخ محمد،که طبق آنچه در خاطرات مزبور آمده،فردی بـود مـازندرانی الاصل و اصالتا اهل قریهء اسک(از تـوابع لاریـجان)که در کـوچه وقـفی نـزدیک سفارتخانه وقت روسیه در تـهران سکونت داشت.دالگوروکی وی را بهعنوان معلم زبان عربی خود برگزید و با او ارتباطی وثیق بههم زد، نزد وی اظـهار تـشرف به اسلام کرد و حتی برادرزادهء وی(زیـور)را بـه هـمسری گـرفت.71
مـرحوم لنکرانی،که قـبلا ایـن داستان را در کتاب خاطرات خوانده و از آن مسبوق بود، بهطور مستند و نشاندار،مؤیدات تاریخی جالبی را برای وجود روحانیی بـا هـمین اسـم و مشخصات در محل یاد شده بیان داشت.
ایـشان بـه نـقل از یـکی از پیـرمردان تـهران در دوران قاجاریه،درمحضر پدرشان آیت اللّه حاج شیخ علی لنکرانی،از شیخ محمد نامی اسم میبرد که از روحانیون تهران بود و در همان جا میزیست که کتاب خاطرات ذکر میکند و خـصوصیات و احوالش نیز تماما با«شیخ محمد»مذکور در کتاب خاطرات دالگوروکی انطباق داشت.
مرحوم لنکرانی،باتوجه به اینگونه قرائن،و بویژه انتشار رسمی خاطرات از سوی سفارتخانه یک دولت معتبر،در کل،معتقد به اصـالت تـاریخی خاطرات منسوب به پرنس دالگوروکی بود و اعتبار آن را صریحا و کتبا تأیید مینمود.در همان جا،از آقای لنکرانی پرسیدم:چگونه و چرا کینیاز دالگوروکی-طبق آنچه در یادداشتهای منسوب به او آمده- خود را«لنکرانی»قـلمدان کـرده با نام«شیخ عیسی لنکرانی»در کربلا وارد عمل شده است؟ ایشان پاسخ داد:اینکه دالگوروکی خود را لنکرانی(و در واقع،جزء اهالی قفقاز و روسیه) جا زده،برای آن بوده کـه شـباهت خود به روسها را توجیه کـند.
و امـا اینکه چرا از میان آنهمه شهر قفقاز،لنکران را برگزیده،علتش میتواند این باشد که شهر لنکران در قفقاز آن روزگار(و حتی تا امروز)مرکز علمی و دینی مـنطقه مـحسوب میشده و حکم«قم»در ایـران امـروز را داشته است،لذا است که خود را بهعنوان شیخ عیسی لنکرانی معرفی کرده است.
6-1.پیوند سران باب و بهاء با استعمار تزاری
چنانکه مرحوم لنکرانی تأکید کرده،در آثار خود بابیان و بهاییان نکات بـسیاری دال بـر پیوند سران این دو فرقه با دولت روس تزاری وجود دارد که به برخی از آنها ذیلا اشاره میکنیم:
اقدام کنسول روسیه در تبریز توسط نقاش کنسولخانه از جسد باب صبح روز بعد از اعدام72؛وعدهء ملا مـحمد عـلی زنجانی(رئیـس بابیان زنجان)به پیروانش هنگام جنگ با قشون امیر کبیر،مبنی بر حمایت امپراتوری روس از آنها73؛اعتراض سـفیر روسیه(پرنس دالگوروکی) به امیر بابت سرکوب و قلع و قمع بابیان شـورشگر در زنـجان،74،اقـدام دالگوروکی(برای نجات حسینعلی بهاء از زندان ناصر الدین شاه)پس از واقعهء ترور نافرجام شاه،و بدرقهء او توسط غلامان سـفارت تـا مرز عراق75؛و صدور لوح از سوی حسینعلی بهاء خطاب به امپراتور روس (الکساندر دوم)در تشکر از الطـاف امـپراتور و سـفیر او(دالگوروکی)در ایران.76
همچنین میتوان به نکات درخور تأمل زیر اشاره کرد:عضویت بستگان نزدیک حـسینعلی بهاء بهعنوان منشی در سفارت روسیه در ایران:میررزا حسن نوری(برادر بزرگتر حسینعلی بـهاء و میرزا یحیی صبح ازل)،مـیرزا مـجید خان(شوهر خواهر بهاء)و میرزا ابو القاسم خان آهی(خواهرزادهء بهاء)77؛پیوند نزدیک اعضای خاندان افنان(خویشاوندان مادری باب و نمایندگان عباس افندی در ایران)با سفارت روسیه و فعالیت حاجی میرزا محمد تـقی خان افنان وکیل الدوله و برادران و پسرانش بهعنوان نمایندگان تجاری روسیه در بمبئی و یزد،و نیز عضویت آقا علی حیدر شیروانی(بهایی و از شرکای تجاری خاندان افنان)در سفارت روسیه در تهران78؛عضویت عزیز اللّه خان ورقاء،از اعاظم بـهاییان تـهران در بانک استقراضی روس در تهران،و عضویت برادر وی(ولی اللّه خان)در سفارت روسیه79؛رهایی میرزا حیدر علی اسکویی و گروهی از بهاییان از زندان شجاع الدوله حاکم آن شهر با مداخلهء کنسولهای روسیه و فرانسه در تبریز،و اقدام غیرمعمول کـنسول روسـیه به انتقال بهاییان با درشکهء شخصی خود از زندان به کنسولگری و پذیرایی از ایشان80؛حمایت سفارت روسیه از ورقاء(یکی از سران بهاییت)و میرزا حسین زنجانی،زندانیان علاء الدوله حاکم زنجان81؛تألیف کتابهای مـتعدد تـوسط رزن روسی و کاپیتان تومانسکی راجع به بابیه و بهاییه.82
نمونههایی از اعتراف دو تن از سران بهاییت درباره پادرمیانی و وساطت پرنس دالگوروکی برای آزادی و حفظ جان حسینعلی بهاء از گزند دولت ایران بدینقرار است:شوقی افـندی (نـواده و جـانشین عباس افندی)با اشاره بـه مـاجرای تـرور شاه مینویسد:«روز بعد با نهایت متانت و خونسردی به جانب نیاوران مقرّ اردوی سلطنتی رهسپار شدند.در زرگنده میرزا مجید شوهر همشیرهء مبارک کـه در خـدمت سـفیر روس پرنس دالگورکی Prince Dalgoroki سمت منشیگری داشت آن حضرت را ملاقات و ایـشان را بـه منزل خویش که متصل به خانهء سفیر بود رهبر و دعوت نمود.آدمهای حاجی علی خان حاجب الدوله چون از ورود آن حضرت بـاخبر شـدند مـوضوع را به مشار الیه اطلاع دادند و مراتب را شخصا به عرض شـاه رسانید.شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجب و حیرت شد و معتمدین مخصوص به سفارت فرستاد تا آن وجود مـقدس را کـه بـه دخالت در این حادثه متهم داشته بودند تحویل گرفته نزد شاه بـیاورند.سـفیر روس از تسلیم حضرت بهاء اللّه امتناع ورزید و از هیکل مبارک تقاضا نمود که به خانهء صدر اعظم تشریف بـبرند.ضـمنا از مـشار الیه بهطور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی میسپارد در حـفظ و حـراست او بـکوشد.83
عبد الحمید اشراق خاوری،مبلغ و مورخ مشهور بهایی نیز خاطرنشان میسازد:ناصر الدین شـاه«فـورا مـأموری فرستاد تا حضرت بهاء اللّه را از سفارت روس تحویل گرفته نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم حضرت بـهاء اللّه بـه مأمور شاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت که به منزل صدر اعظم بـروید و کـاغذی بـه صدر اعظم نوشت که باید حضرت بهاء اللّه را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ ایـن امـانت بسیار کوشش نمایی و اگر آسیبی به بهاء اللّه برسد و حادثهای رخ دهد شخص تو مـسئول سـفارت روس خـواهی بود.»84
6-2.مشرق الاذکار عشقآباد،روسیه و بهاییت
لرد کرزن در کتاب مشهور خود ایران و قضیهء ایران،از عشقآباد بـهعنوان«پایـتخت نظامی و اداری روس در شمال ایران»یاد کرده85از اهمیت سیاسی-اقتصادی-سوقالجیشی مهم آن برای روسـها پرده بـرمیدارد.86ویـلهلم لیتن،کنسول آلمان در جنگ جهانی اول در تبریز، تصریح میکند که جادهء عشقآباد-قوچان-مشهد«برای روسـها ارزشـ بـسیاری داشت.»87 اظهارات این دو کارشناس غربی را،کتابچهء محرمانهای نیز که کلنل زالاطارف در سـال 1306 ق پیـرامون جزییات بنیه نظامی و وضعیت سوقالجیشی ایران،و شیوهها و راههای مناسب برای حمله و تصرف نظامی این کشور،نـوشته،در مـجمع سران ارتش روسیه با حضور برادر امپراتور قرائت کرده است،کاملا تـأیید مـیکند.88در زمان ناصر الدین شاه،روسها فشار شـدیدی بـه دولتـ ایران میآورند که از قوچان و مشهد به سـمت عـشقآباد روسیه جاده بکشد.89اما در آستانه اخرین سفر ناصر الدین شاه به اروپا(1306 ق)سفیر وقـت روسـیه در ایران پرنس دالگوروکی(با پرنـس دالگـوروکی سفیر ایـران در زمـان عـلی محمد باب اشتباه نشود)با خـشونت تـمام،حکومت ایران را برای انجام برخی از تقاضاهای استعماری روسیه، زیر فشار شدید قـرار داد و دولت ایـران ناگزیر از اجابت درخواست روسها شد.یـکی از این تقاضاها،اتمام راهـ شـوسه میان مشهد و عشقآباد روسیه(مـرکز تـجمع و تبلیغ بهاییها)بود.90 در واقع،بنای عشقآباد،جزیی از استراتژی تجاوزکارانه روسیه در طول قرن نـوزدهم(مـبنی بر بلع شمال ایران)بـوده اسـت کـه با تصرف و تـسخیر نـظامی پیاپی ایالات شمال و غـرب خـراسان بزرگ قدیم(مرو،سرخس،بخارا و...)آغاز شده بود،و موضوعاتی چون تجمع بهاییان و تشکیل مـشرق الاذکـار آنان در آن شهر با حمایت جدی و آشـکار روسـیه را،باید در چـارچوب اسـتراتژی یـاد شده تلقی کرد.
کـسروی مینویسد:
آنچه دانستهایم[حسینعلی]بهاء در تهران با کارکنان سیاسی روس به همبستگی میداشته،و این بوده چون بـه زنـدان افتاد روسیان به رهاییش کوشیده و از تـهران تـا بـغداد غـلامی از کـنسولخانه همراهش گردانیدهاند.پس از آن نـیز دولتـ امپراتوری روس در نهان و آشکار هواداری از بهاء و دستهء او نشان میداد».این است در عشقآباد و دیگر جاها آزادی به ایشان داده شـد.91
سـخن کـسروی را خود بهاییان تأیید کردهاند.فاضل مازندرانی،بـه تـفصیل تـاریخچهء بـنای مـشرق الاذکـار عشقآباد،و حمایتها و مساعدتهای بیدریغ روسها از آنان در جریان احداث این بنا،را شرح داده است.92بر پایهء اظهارات این کتاب،در 1304 ق یکی از اقوام علی محمد باب،موسوم به حاجی میرزا مـحمد علی افنان شیرازی،طبق دستور بهاء،زمین مشهور به زمین اعظم را از اعظم نام،صاحب آن،خرید و عمارتی بر ساختمان آن افزود.تا شانزده سال پس از آن تاریخ،بهاییان از آنجا بهعنوان معبد اسـتفاده مـیکردند و مجالس و محافلشان در آنجا برگزار میشد.در 1311 ق علی اکبر معمار یزدی بهایی،از سوی عباس افندی مأموریت یافت که نقشه مشرق الاذکار را براساس 9 کشیده و به نظر وی برساند.سپس بهتدریج وجوهی جمعآوری شـد و زمـینهای دیگری در کنار زمین اعظم خریداری گردید تا اینکه در سال 1317 ق حاجی میرزا محمد تقی افنان(نماینده تجاری و وکیل الدوله دولت روسیه93،و برادر میرزا محمد علی افـنان)از جـناب عباس افندی مأمور ساختن مـشرق الاذکـار شد.وکیل الدوله در 1319 ق به عشقآباد آمد و با مساعدت محفل بهایی در آن شهر کار تخریب ساختمان موجود در زمین اعظم را برای احداث مشرق الاذکار در 28 رجب 1320 آغاز کـرد.«در آنـ وقت تمام بهاییان عـشقآباد و اطـراف به هزار نمیرسیدند.»در رمضان 1320 برابر 28 نوامبر 1904،ژنرال«سوبوتیج،والی بلد که...محبت ابرار[-بهاییان را]در دل داشت با جمعی کثیر از اعضای حکومتی و هم جمعیتی کثیر از بهاییان حاضر شده و در وسط عمارت که مرتفعتر از هـمهجا بـود چادر افراشته،زینت نموده،فرشهای نفیس گستردند و میز و کراسی94چیدند و فواکه و حلویات که درخور حضور جنرال مذکور بود حاضر ساختند و جنرال اوراق تاریخ بنا که به خط روسی و هم فارسی مـرقوم شـد[ه]و در جعبهء فـضّه95قرار داشت در محلی که برای دفن مقرر گشت زیر اولین سنگ بنا نهاد و در حالیکه حاجی وکیل الدوله نـشانهای دولت روس و امیر بخارا [را]نصب بر لباسش داشت و پهلوی جنرال سوبوتیچ ایستاده بـود فـتوغراف اجـتماعی[-عکس دستهجمعی]برداشتند.آن وقت اطرا محل مذکور را با سمنت محکم ساختند و سنگ اول بنا را گذاشتند.پس با صاحبمنصبان در سـراپرده نـشسته چای و شیرینی صرف گشت و اظهار محبت و ملاطفت و رضا نسبت به اهل بها نـمودند و هـمگی ابـراز شادمانی از جهت بناء معبد کردند و تنی از بهاییان خطابه[ای]مشتمل بر حمد و ثنای الهی و ذکر خبر سـلاطین عادل و وزراء کامل انشاء و قرائت کردند و آحاد بهاییان به مدح و دعای دولت عادلهء[روسیه]رطب اللسان گـشتند...»96
پس از آن بهاییان با فوریت و سـرعت دسـت به کار شدند و مجموعا در طول پنج سال عملیات احداث مشرق الاذکار را به پایان رسانیدند.«در اولین سال که مشرق الاذکار بنیاد شد چون بهاییان از حکومت[روسیه]مهندس کاردانی خواستند...اکنف که مهندس کامل بـود تعیین گردید و مقارن بناء مشرق الاذکار،کلیسای ملی نیز در عشقآباد بنا گردید و اکنف،مهندس این هر دو بنا بود و در کمال فعالیت و جدیت کار و در حقیقت به کفایت او بود که عمده عمارت بدین عـظمت در ظـرف دو سال ساخته شد...»97وکیل الدوله در شوال 1328 با بدرقهء گرم بهاییان، عشقآباد را به عزم دیدار با عباس افندی ترک کرد و پس از رفتن او باز هم کار خریداری زمینهای اطراف مشرق الاذکار و توسعهء بنای آن ادامـه یـافت.98
افزون بر آنچه گذشت،در سال 1335 ق/1917 م مجلهء بهایی خورشید خاور به زبان فارسی و تحت مدیریت سید مهدی گلپایگانی(مبلغ مشهور بهایی)در عشقآباد تأسیس شد. این مجله،ضمن تبلیغ مسلک بـهاییت،بـه مقالات ضد بهایی مشهد پاسخ داد و این امر سبب شد که ورود آن به خراسان از سوی متدینین ممنوع گردد.لذا ورود و پخش آن در ایران،از طریق گیلان انجام میگرفت.پس از انقلاب اکتبر چند بار مجله تعطیل شـد ولی بـا دونـدگی بهاییان دوباره جواز نشر یـافت.99
نـمونه دیـگر حمایت آشکار روسها از بهاییان در عشقآباد را میتوان در ماجرای قتل محمد رضا اصفهانی مشاهده کرد که فردی بهایی و مقیم عشقآباد بود و در 12 محرم 1307(بـهعلت تـوهین بـه مقدسات اسلامی)بهدست جمعی از ایرانیان شیعهء ساکن عـشقآباد بـه قتل رسید.100
به نوشتهء آواره در الکواکب الدریه(از تواریخ معتبر بهایی)،پس از قتل محمد رضا اصفهانی، میرزا ابو الفضل گلپایگانی(مـبلغ مـشهور بـهایی)و جمعی از بهاییان با قمروف(کاماروف)«ژنرال روسیه»و حاکم«خوارزم و تـرکمانیه»در عمارت حکومتی دیدار کردند و کاماروف«با غایت ملاطفت و مهربانی،مستفسر حالات و مقصود از ملاقات»آنها شد و میرزا ابو الفـضل بـا تـأکید بر اینکه«قریب نه سال است این طایفه بهاییه در ظل مـرحمت دولت بـهیه در عشقآباد متوقف و به تجارت و زراعت مشغولاند»اظهار داشت:«حزب شیعه»یکی از بهاییان(موسوم به حاج مـحمد رضـا اصـفهانی)را کشته و باز هم قصد تعرّض دارند«و اکنون مقصود از مزاحمت اینکه آنچه اولیـای ایـالت امـر و مقرر فرمایند اطاعت شود و بدون اذن و اطلاع بزرگان بلد حرکتی نکنیم.»101پس از آن دیدار و گفتگو که ژنـرال روسـی«بـا کمال رأفت»با آنان«معامله» و رفتار میکند102،خشانریسکی قاضی عسکر روسیه(سود اعظم)بـرای تـحقیق پیرامون این ترور،و صدور حکم قضایی دربارهء عاملین آن،از سوی تزار روس به عشقآباد مـیآید و در نـهایت بـه نفع بهاییان داوری کرده،حکم به قتل دو تن از مسلمانان و نفی ابد و طولانی چند تن دیـگر مـیدهد و هنگام اجرای حکم اعدام،مجازات آن دو را نیز به تبعید و حبس پانزده ساله در سیبری(کـه در واقـع مـرگ تدریجی با اعمال شاقه بود)تغییر میدهند و منت آن را بر سر مسلمانها مینهند که بهاصطلاع بـهاییان،قـاتلان را بخشیده و از مرگ نجات دادهاند!103 میرزا ابو الفضل گلپایگانی،که در جریان وقاع حـضور داشـته،خـود در نامه به میرزا اسد اللّه خان مینویسد:«وعداتی که از دولت قویه بهیّهء روسیه اطال اللّه ذیلها من المـغرب الی المـشرق و مـن الشمال الی الجنوب...در این محاکمه ظاهر شد شایسته است ثبت در تواریخ و سزاوار مـذاکرهء دوسـتان در جمیع دیار و بلدان است...و جمیع دوستان به دعای دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلیحضرت امپراتور اعظم الکـساندر سـوم و اولیاء دولت قوی شوکتش اشتغال ورزند.»104
بعد از واقعهء مزبور،«بهاییان عشقآباد رسمیت و اهـمیت یـافتند»و«در سنهء هزار و سیصد و یازده مدرسهء رسمی افـتتاح دادنـد و در سـال هزار و سیصد و بیست هجری مطابق 1902 میلادی مـعبد جـلیل و مشرق الاذکار عظیم برپا کردند.»105
به قول آواره«بعد از شهادت حاجی محمد رضا و مـحاکماتی کـه به عمل آمد.دولت روس بـهاییان را بـه رسمیت شـناخت و قـمراف[-کـاماروف]،حاکم ترکستان،به معاونت و مساعدت ایـشان پرداخـت.حتی خودش اظهار کرد که در اینجا معبد بسازید تا در ظلّ اقتدار دولت روسـیه رسـمیت یابید.از آن به بعد بهاییان دمبهدم و قـدمبهقدم رو به سرمنزل ترقی رهـفرسا شـدند تا آنکه پس از قلیل مدتی مـدرسه رسـمی در همان زمین اعظم افتتاح دادند.»106او میافزاید:«از نکات نگفته آنکه:شهد اللّه روسها چه در دورهـء تـزاری و ایام استبداد و چه بعد از جـمهوریت،از هـر جـهت،بهاییان را راحت گـذاشته ابـدا ممانعت در مقاصد روحانیه ایـشان نـنموده بلکه تا حدی که مرام ایشان مفید به حال عموم و موافق تمدن بوده بـر اجـرای آن مساعدت کردند.»107
6-3.مبارزهء لنکرانی بـا مـشرق الاذکار
مـرحوم لنـکرانی بـارها میفرمود:«نقشه و برنامه بـهاییان در«مشرق الاذکار»عشقآباد را من بر هم زدم!»اما متأسفانه هیچگاه پیش نیامد که از ایشان بپرسیم قـضیه چـه بوده و چگونه آن را بر هم زدهـاند.هـمینقدر مـیدانیم کـه وی(بـه جرم مبارزهء بـیپروا بـا رضا خان،و جمهوری ساختگی و فرمایشی او)از سوی دیکتاتور نوظهور همراه آیت اللّه حاج سید رضا فیروزآبادی و چند تـن دیـگر در شـب 30 تیر 1303/18 ذی حجهء 1342 به کلات نادری(در مرز خـراسان) سـپس شـهر مـشهد تـبعید شـد و در پاییز همان سال به وساطت آیت اللّه شیخ مرتضی آشتیانی از تبعید آزاد گردید.او از طریق قفقاز به تهران بازگشت و در آنمیان،با مقامات روس کمونیست به گفتگو نشسته،آنان را در جریان مسائل«واقـعی»ایران قرار داد و با افشای ماهیت«استعماری/ انگلیسی»رضا خان،اشتباه«استراتژیک»سفیر وقت شوروی در ایران(شومیاتسکی)و عناصر چپ مرتبط با او(بویژه سلیمان میرزا و یاران او در حزب سوسیالیست)در کمک به رضا خـان (بـهعنوان افسری«خلقی»و آزادیخواه!)را برملا ساخت و ثابت کرد که با این اشتباه،چه کلاه بزرگی بر سر کرملین رفته است.این گفتگوها مؤثر واقع شد و زمینهساز عزل شومیاتسکی،و محاکمه و مـجازات او در روسـیه شد.
دولت اتحاد جماهیر شوروی(زمان ریاست استالین)از سال 1307 ش/1928 م به بعد (بویژه در آستانه جنگ جهانی دوم(سالهای 1314 و 1317/1935 و 1938)دست به تصرف مشرق الاذکار عشقآباد زد و آن را تـبدیل بـه موزه کرد.همچنین،در سطحی وسـیع،بـه دستگیری و تبعید بهاییان به نقاط مختلف روسیه(نظیر سیبری)و بعضا ایران پرداخت،اموال و کتب ایشان را ضبط و محافل و مدارس ایشان را تعطیل کرد و فعالیتهای اجتماعی و تـبلیغاتی آنـها را در عشقآباد و دیگر نقاط روسـیه(از تـرکستان تا قفقاز)ممنوع ساخت.108
خان ملک ساسانی(مورخ پراطلاع معاصر،و سفیر ایران در پایتخت عثمانی پس از جنگ جهانی اول)در تحلیل برخورد تند بلشویکها با بهاییان،ضمن اشاره به پیوند اعضای این فرقه بـا سـفارت انگلیس و سازمان اینتلیجنت سرویس بریتانیا در دوران قاجار،مینویسد:
بعد از جنگ بینالمللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد،در عشقآباد که مرکز اجتماع و عملیات بهاییان بود بالشویکها درون مشرق الاذکار شبکه جاسوسی به نـفع انـگلیسها کشف کـرده،قریب یکصد نفر از وجوه بهاییهای آنجا را معدوم ساختند.
همچنین جاسوسانی که در جنگ بینالمللی اول عربها را در سوره و حجاز و نـجد و شرق اردن برای جدا شدن از عثمانیها و بهدستآوردن استقلال تبلیغ میکردند،همه از بـهاییها [بـوده]و بـه دستور انگلیسها این تبلیغات را انجام میدادند.
از جمله آنها،یکی حسین روحی بود که پدرش اهل آذربایجان،و گویا در مـصر مـتولد شده بود و در سفارت انگلیس مقیم قاهره منشی بود و در جنگ بینالملل اول پولهایی که بـایستی مـیان عـربها تقسیم شود او میبرد و میرساند و بعد هم مطابق آخرین اطلاعی که به من میرسید در فلسطین وزیـر فرهنگ شده بود.و نیز برادران افنان که خود را از خویشاوندان میرزا علی محمد بـاب میدانشتند در وقت تشکیل دولت عـراق دسـتاندرکار کلیهء امور عراق بودند...109
6-4.روتشتاین،هژیر و پارک اتابک
تئودور روتشتاین،اولین وزیرمختار رسمی شوروی در ایران است که در روز 6 اردیبهشت 1300(26 آوریل 1921)وارد تهران شد و پس از دیدار با احمد شاه قاجار،ولیعهد (محمد حسن میرزا)و نیز نـخست وزیر وقت(سید ضیاء الدین طباطبایی)در 8 اردیبهشت کار خویش را آغاز کرد.110
وی با سید ضیاء رهبر سیاسی کودتای انگلیسی 1299 میانهء گرمی نداشت و حتی دو منشی ایرانی سفارت(به نامهای میرزا یوسف خان و مـیرزا عـبد اللّه خان)را که دریافته بود جاسوسهای سید در سفارتاند اخراج کرد.او با احمد شاه(که دل پری از نخست وزیر اجباری و انگلوفیل خود داشت)بر ضد سید وارد گفتگو و مذاکره شد و به عزل وی از نخست وزیری کـمک کـرد.110متقابلا کوشید با عناصر و مطبوعات مبارز(بویژه چپ)تماس گرفته،آنان را در مبارزه با رقیب لندنی خویش مدد رساند و در این راه نیز توفیقاتی کسب کرده و توانست بهزودی روابط گرمی با ایـشان بـههم زند.112البته از رضا خان نیز(که کانون قدرت نظامی بود)غافل نبود.چنانکه رضا خان هم با او بازی میکرد و در نهایت کارشان به رویارویی کشید.113
باری،روتشتاین در 23 اردیبهشت 1300 با صـدور اعـلامیهای در تـهران اشعار داشت که باغ بـزرگ سـفارت روسـیه(پارک اتابک سابق)به روی عموم برای گردش و هواخوری در روزهای جمعه باز میباشد.اعلامیه یا دشده با استقبال مردم روبهرو شد.
7-امـیر کـبیر؛نـقش بیبدیل در سرکوب فتنه باب
قتل باب و قلع و قـمع آشـوب بابیان در دوران قاجار،توسط شادروان میرزا تقی خان امیر کبیر(صدر اعظم ناصر الدین شاه)صورت گرفته است.
مرحوم لنـکرانی در مـقدمه خـاطرات مستر همفر،صص 6-5،با اشاره به این نکته که «عـلی محمد باب پس از باز شدن مشت رسواییاش،با کفایت و درایت بزرگمرد تاریخ ایران مرحوم میرزا تقی خان امیر کـبیر اعـدام شـد»مینویسد:
مرحوم میرزا تقی خان امیر کبیر زمان واقعه علی مـحمد بـاب،عنوان امیر نظام داشت و این فرقه مخلوق اجانب و جاسوس آنها،برای اینکه از عظمت و شرافت و نام نـیک بـلندآوازه آنـ بزرگمرد ضرر نبرده باشند کشتن او[باب]را پای ناصر الدین شاه حساب کردهاند و در نـظر عـامه نـام مرحوم امیر را که اصیل در قتل او بوده مسکوت گذاردهاند،ولی در کتابهای خصوصی آنها که در دست هـست مـرحوم امـیر را که اصیل در[از]بین بردن علی محمد جاسوس مخلوق جارجیها بوده صراحتا به باد فـحش گـرفتهاند.
لازم است ملت ایران متوجه این نکته باشد که امیر کبیر بیداردل تا چـه حـد عـاقبتاندیش بوده است و قضیه قرة العین راجع به ناصر الدین شاه معروف است که بـه چـه تدبیری قبل از مواجهه آن فتانه با شاه،ناصر الدین شاه را در مقابل امر واقع شـده قـرار داده و آن زنـ اباهی عاری از قیدوبند را سربهنیست کرده است.
7-1.اعتراف مورخان به نقش کلیدی امیر در پایان دادن بـه آشـوب بابیان
مورخان(اعماز مسلمان و غیر مسلمان)همگی اتفاقنظر دارند که عامل اصـلی سـرکوب فـتنهء بابیان،و اعدام پیشوای آنان(باب)،شخص امیر کبیر بوده است.
مهدی بامداد،یکی از اقدامات امـیر در زمـان صـدارت را،در کنار«اصلاح امور مالیاتی، ارتش،تنظیم بودجه و تعدیل جمع و خرج مملکتی»،«قـلع و قـمع فتنهء»تجزیهطلبان«حسن خان سالار در خراسان»،«برافراشتن بیرق ایران در ممالک خارجه»،«تأسیس دار الفنون»و«ایجاد روزنامهء وقـایع اتـفقایه»،«فرونشاندن انقلاب بابیان»میداند114و با اشاره به«شورشها و انقلابات خونین»پیروان بـاب در ابـتدای سلطنت ناصر الدین شاه در نقاط مختلف کـشور مـینویسد:«اگـر عرضه،کفایت،درایت،لیاقت و مدیریت میرزا تـقی خـان امیر کبیر در امور نبود غائله و دامنه شورشها به این زودیها خاموش نمیشد و در ایـنصورت حـتمی بود که وضع دولت و ملت ایـران دگـرگون میگردید.»115دکـتر عـبد الحـسین نوایی نیز،نقش امیر درقلع و قـمع بـابیه را بسیار تعیینکننده میداند و مینویسند:«میرزا تقی خان...با قتل باب در تبریز و سـرکوب کـردن فتنهء زنجان و نیریز بساط باب را در ایـران واژگون ساخت و نگذاشت کـه ریـشهء فساد بیش ازاین در این سـرزمین جـایگیر گردد.»116نور الدین چهاردهی،شخصیت پراطلاع از بابیت و بهاییت،نیز مینویسد:«این ناچیز از بـزرگان ازلیـها و بهاییها شنیده است که بـاب و افـراد حـروف حی[-یاران بـرجستهء بـاب]همگی در صدد تغییر رژیم قـاجاریه بـوده و به جای آن،تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن حکومت بیان[نموده]بودند و اگر میرزا تقی خـان امـیر کبیر نبود مسلما به مقصود خـود مـیرسیدند.»117بهاییان سـخنان چـهاردهی را تـأیید کردهاند.118به قول ویـلیام هاچر و دو گلاس مارتین،نویسندگان کتاب دیانت بهایی آیین فراگیر جهانی:«میرزا تقی خان صدر اعـظم ایـران...مقتدرترین دشمن امر بدیع[- بهاییت]شمرده مـیشود.»119
امـیر کـبیر،حـسینعلی بـهاء را نیز در 1267 به کـربلا تـبعید کرد120و دایی باب(حاجی سید علی تاجر شیرازی)را نیز که در توطئه ترور امیر با بابیان هـمدست بـود دسـتگیر و بهعلت عدم اظهار توبه،به مجازات رسـاند.121
افـزون بـر آن،حـواریون و یـاران بـاوفا و پابرجای امیر کبیر نیز نظیر آیت اللّه العظمی حاج شیخ محرم راز امیر)،عزیز خان مکری سردار کل(داماد امیر کبیر)و میرزا سعید خان مؤتمن الملک (کاتب سـرّ امیر و وزیر امور خارجه ناصر الدین شاه به سفارش امیر در سالهای پس از قتل وی) سخت با بابیه و بهاییه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشههای آن د رایران و عراق اهتمام شایان داشتند.
بیجهت نیست که،بـا عـزل و قتل امیر کبیر،راه برای تاختوتاز مجدد بابیان باز شد و میدان را تاآنجا برای پیشبرد اهداف خود فراهم دیدند که تا مرز ترور(نافرجام)شاه نیز پیش رفتند.عباس امانت مـینویسد:«بـابیان،پس از شکستهای فجیع در مبارزات قلعهء طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان،و متعاقبا اعدام باب در شعبان 1266 در تبریز،سخت روحیهء خود را باخته بودند،ولی پس از سقوط دولت امیر کبیر مجال یـافتند تـجدید سازمان یابند و بخشهایی از شبکه خـود را بـازسازی کنند.»122
بااینحال،نهتنها با اخراج امیر از صحنه،میدان برای تنفس مجدد بابیان باز شد،که جانشین امیر،میرزا آقا خان نوری(که تحت الحـمایهء انـگلیسها بود)از دوستان صمیمی حـسینعلی بـهاء بود و از بهاء که توسط امیر کبیر به عراق تبعید شده بود رسما دعوت کرد که به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را وسیله برادرش مورد پذیرایی گرم قرار داد و حتی پس از تـرور نـافرجام شاه،و دستگیری افراد،در مقام مفخی کردن بهاء(که متهم به همدستی با تروریستها بود)برآمد،که البته بهاء با احساس خطر شدید،پیشنهاد میرزا آقا خان را نپذیرفت و خود را به خـانه فـامیل نزدیکش،مـیرزا مجید آهی،منشی سفارت روسیه،رساند123و سفیر روسیه (پرنس دالگوروکی)نیز بهاء را مورد حمایت آشکار و پیگیر خـویش قرار داد.
مرحوم امیر،با اقدام به سرکوبی قاطع فتنهء بابیان و اعـدام و تـبعید سـران باب و بهاء، همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی-اجتماعی در کشور در چندسال نخست سلطنت ناصر الدین شاه،بـرای هـمیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران سد کرد.این نقش بیبدیل،از چشم بـابیان و بـهاییان مـخفی نماند و او را آماج کینهتوزی و فحاشی خود ساختند. به قول نور الدین چهاردهی«بابیها و بهاییان سرسخت دشـمن آشتیناپذیرند و میرزا تقی خان امیر کبیر و ناصر الدین شاه را لعن فرستند و این دو تـن را مانند یزید و شمر مـینگرند.»124
بـرای نمونه،عباس افندی در کتاب مقال(شخصی سیاح...،مینویسد:«میرزا تقی خان امیر نظام... سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت.این وزیر شخصی بود بیتجربه و از ملاحظهء عواقب امور آزاده.سفّاک و بیباک و در خـونریزی چابک و چالاک.حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور میشمرد و چون اعلیحضرت شهریاری[ناصر الدین شاه]در سنّ عنفوان شباب بودند،وزیر به اوهامات غریبه افتاد و...بـیمشورت وزرای دورانـدیش،امر به تعرض بابیان کرد...»125
شوقی افندی(نواده و جانشین عباس افندی)در هتاکی به امیر کبیر،راه جدّ خویش را پیمود و در لوح قرن از امیر با عناوینی چون«اتابک سفّاک بیباک»و«امیر سفاک»یاد کـرده126 مـینویسد:«اتابک اعظم،تقی سفّاک و بیباک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و تهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد از آن واقعهء هائله به سخط شهریار پرکـین مـبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد.برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دار البوار راجع شد.»127
نیز در کتاب قرن بدیع،از مرحوم امیر بـا تـعبیر«وزیـر بیتدبیر»یاد کرده،پس از شرح اعـدام بـاب بـه اهتمام او و برادرش(وزیر نظام)،مینویسد:«امیر نظام سفاک و بیباک،محرک اصلی شهادت حضرت اعلی[-باب]...دو سال پس از این واقعه هائله با بـرادرش[وزیر نـظام]که هـمدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سـینهء خـویش را به رأی العین مشاهده نمود.»128
7-2.قرة العین،امیر و ناصر الدین شاه
قرة العین(زرین تاج قزوینی)از پیشگامان بابیت در زمـان نـاصر الدیـن شاه است که عملیات کشف حجاب و زفتن وی با چهرهء کـاملا بزرگ شده و عریان به میان مردان بابی و همخوابیاش با سران بابیه(که در تاریخ از آن،با عنوان رسوایی بدشت یـاد مـیشود در تـاریخ ثبت شده)129 است و حتی مورخین بابی و بهایی نیز بدان اشاره دارنـد.130احـمد کسروی مینویسد:«... داستان قرة العین شگفتآور است.ولی دلیلی از آن به سود کبشهای بابی و بهایی نتوان درآورد. در کوششها نـیز زیـان قـرة العین کمتر از سودش نبوده.در جستن131او از خانهء شوهر و همراهیاش با مردان و آن داستان بـدشت کـه خـود بهاییان پوشیده نداشتهاند،دستاویز دشمنان بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان.این است در کتابها دیـده مـیشود کـه خواهر عبد البهاء که بهاییان او را[بلندمرتبه] میشمارند در نامهء خود به بهاییان تهران چنین نـوشته:«قـرة العین یک دفعه بیحکمتی کرد و هنوز از کلّهء مردم نمیتوانیم به درآریم.»132
مرحوم لنـکرانی مـعتقد بـود:خدمت بزرگ دیگری که امیر کبیر به اسلام و ایران کرد، تسریع در اعدام قرة العـین،و از بـین بردن زمینهء دیدار آن زن فتّانه با ناصر الدین شاه جوان بود که زمام نـفس خـویش را در دسـت نداشت و ممکن بود دلباختهء ناز و غمزهء او شده و این امر (همراه با سوسهدوانیهای دول اجنبی ذینفع در مـاجرا)کـار پایان دادن به غائلهء ایران سوز بابیان را دچار مشکل سازد.
نور الدین چـهاردهی،«از افـراد ثـقهء ازلیها»شنیده است«که طاهره در زمان زندانی بودن خود تقاضای ملاقات با ناصر الدین شـاه نـمود و شـاه مایل به ازدواج با او بود.درباریان[بخوانید: امیر کبیر]از ملاقات طاهره بیمناک شده و هـم داشـتند که شاه تحت سیطرهء طاهره قرار گیرد و زیبایی او موجب شود که شاه مفتونش گردد،لذا مرگ او را جـلو آوردنـد.»133
8-پیشگوییهای وارونه
در بین اوراق به جا مانده از آیت اللّه لنکرانی،رونوشتی از نامهء سرگشاده شـخصی بـه نام «محمود والانژاد»خطاب به محمد رضـا پهـلوی(مـورخ 19 مرداد 1351)وجود دارد که در پوشش اظهار احترام و ارادتـ بـه شاه،بهطور مدبّرانه،شاه را شدیدا بر ضد بهاییان(که در آن پوشش اظهار احـترام و ارادت بـه شاه،بهطور مدبّرانه،شاه را شـدیدا بـر ضد بـهاییان(کـه در آنـ روزگار،مقامات حساس و مهم کشوری و لشـکری را در ایـران قبضه کرده بودند)تحریک کرده است.
در این نامه نکات درخور ملاحظهای راجـع بـه فرقهء ضاله مطرح شده است کـه اشاره به برخی از آنـها خـالی از لطف نیست:
1.پیشوای بزرگ بـهاییان،عـباس افندی،پیشگویی کرده بود که«امر الهی در خاندان ما منقرض نمیشود.»ولی بهرغم ایـن ادعـا،شوقی افندی(نوهء دختری و جـانشین وی)مـقطوع النـسل مرد و ناگزیر ادارهـء امـور این فرقه استعماری بـهدست هـیئتی نه نفره سپرده شد که با عنوان«بیت العدل» در حیفای اسرائیل به سر مـیبرد.
2.در زمـان جنگ جهانی دوم،شوقی افندی(جانشین عـباس افـندی)با مـشاهدهء پیـشرفت سـریع آلمانها در خاک روسیه و نـیز العلمین،برای آنکه فرصت از دست نرود لوحی به نفع هیتلر صادر کرد و بهاییهای ایران کـه اصـل آنها کلیمی نبود به اتکاء لوح مـزبور بـه نـفع آلمـانها تـبلیغات میکردند و یهودیان بـهایی شـده در اضطراب و تشویش به سر میبردند و لذا پس از اشغال ناجوانمردانهء ایران به دست قوای روس و انگلیس،اولین پارتی ایـرانیانی کـه تـوسط انگلیسیها اسیر و زندانی گردیده،به کرمانشاه بـرده شـدند،بـهاییهای ایـران بـودند.پس از آن،بـا شکست هیتلر و پیروزی متفقین،شوقی ناچار شد لوحی دیگر،اینبار به نفع انگلیس و زیان آلمان صادر کند و پیشگویی سران بهاییت برای چندمین بار غلط از آب درآمد!134
9-مـبارزات سیاسی-فرهنگی لنکرانی با بهاییت
لنکرانی زمانی که درهمتنیدگی دیرین بهاییت را با استعمار غرب(انگلیس و امریکا) و رژیم وابسته پهلوی میدید،نمیتوانست بر اضلاع سهگانه این مثلث شوم(-بهاییت، استبداد پهـلوی و اسـتعمار سام/ساکسون و صلیب/صهیون)چشم فرو بندد و آن سه را بهطور همزمان هدف نگیرد.بیراه نیست که در نطق کوبنده خود در مجلس شورای چهاردهم علیه دکتر میلسپو(مستشار امریکایی مشهور)،از اختلاط و هـمکاری مـیلسپو با بهاییان در پست ریاست دارایی بهشدت انتقاد کرد و محفل بهاییت نیز طی نامهای به مجلس،سریعا نسبت به لنکرانی واکنش خصمانه نشان داد.135
سـابقه نـبرد فرهنگی و سیاسی آیت اللّه لنـکرانی بـا بهاییت،به اوایل دوران کودتای رضاخانی میرسد،و او در این راه،از هیچ اقدامی-از برگزاری جلسات بحث و مناظرهء آزاد شخصی و گروهی با بهاییان گرفته تا کمک به نشر کتاب افـشاگرانه دربـارهء این فرقه،نطق در مـجلس شـورا بر ضد آنها،و بالاخره اقدامات سیاسی در داخل و خارج ایران برای محدود ساختن اقدامات مخرّب ایشان-دریغ نداشت.
حاج هاشم لنکرانی(از معتمدین بازار تهران،و پسر عموی لنکرانی)در گفتگو با نگارنده (در 12 دی 80)اظـهار داشـت:
یادم هست در سالهای نخست پس از شهریور 1320،یک بار آقای لنکرانی را(به خواهش خودشان)با ماشین خودم به جلسه بهاییها بردم که مبلغان آنها بحث کند.جلسه در خانهای بود که آدرس آن را اکنون در یـاد نـدارم.زمانی کـه بی آن خانه رسیدیم،گفت اسلحهها نباید پیدا باشد.تشک ماشین را بلند کردیم و دو تا از اسلحهها را در زیر آن جای دادیـم.بعد با نشان دادن خانهء موردنظر،گفت:من میروم.چنانچه تـوقفم بـیش از یـک ساعت یا یک ساعت و نیم طول کشید تو بیا در خانه را بزن و سراغ من را بگیر.من در ماشین مـاندم تـا او رفت و برگشت.وقتی برگشت دیدم بسیار ناراحت است و غرغر کنان میگوید:اینها،اصـلا پایـبند هـیچ دین و مرامی نیستند و حتی خود عباس افندی را هم قبول ندارند.یک دکانی باز کردهاند بـرای خودشان؛کلا همهاش بازی و بازیگری است...!
از جمله اقدامات مهم مرحوم لنکرانی(و دوستانش)در مـبارزه با بهاییت،ایجاد مـجلس مـناظره میان شیخ محمد خالصیزاده با یکی از مبلغان بهایی است که در پاییز 1305 ش صورت گرفت و یکی از گردانندگان عمده آن مجلس،و تندنویسان گفتگوهای آن،شخص شیخ حسین لنکرانی بود که به شکست مفتضحانه مـبلغ مزبور انجامید و توضیح آن،موضوع گفتار بعدی ما است.
9-1.برگزاری مجلس مناظره با مبلغ بهایی(آذر 1305)
عصر شنبه 19 آذر 1305/5 جمادی الثانی 1345 آقای شیخ محمد خالصیزاده در حضور جمعی از یاران و همرزمان خویش در آن روزگار(از جمله آقـای لنـکرانی)در منزل خویش در تهران با یکی از مبلغان مشهرو بهایی موسوم به میرزا عبد اللّه تحقیقی(احتمالا همان عبد اللّه مطلق،مبلغ مشهور بهایی)به مناظرهء مذهبی پرداخت.
جریان از این قرار بـود کـه،جمعی از بهاییان در صدد نفوذ به ارتش وقت ایران برآمده،با بعضی از افسران نظیر مرحوم سرتیپ لطفعلی خان تماس گرفته بودند.
افسران یاد شده،همراه چند نفر،نزد آقای خـالصیزاده رفـته،همراهان خود را مبلغ بهایی معرفی میکنند و میگویند:به اتفاق این آقایان،نزد شما آمدهایم که شما با آنها مذاکره و مناظره کنید تا معلوم شود که اینها چه میگویند و حـق بـا کـدام طرف است؟و افرزودند که قرار گـذاشتهایم مـذاکرات نـوشته شود و طبع نشر گردد.
با شروع مذاکره،مبلغان بهایی با ثبت و ضبط مطالب مخالفت میکنند.مرحوم لطفلی خان و غلامحسین خان شـهباز سـلمانی اظـهار میدارند که بنای ما بر ثبت مذاکرات بـوده اسـت،و با اصرار خویش،مبلغان مزبور را ملزم میکنند که تن به ثبت و ضبط حرفها بدهند.در نتیجه، مناظرهء مزبور فی المـجلس تـوسط بـرخی از مسلمانان(-آقایان شیخ حسین لنکرانی،شیخ حسین افصح المتکلمین و عـلی اکبر اعلم)و بهاییان حاضر در مجلس تندنویسی میشود136و صورت مذاکرات در پایان جلسه به امضای خالصیزاده،تحقیقی،لنکرانی و دیگر حـضار(بـالغ بـر بیش از چهل تن)میرسد.137
پس از آن خالصیزاده نطقی در حقانیت توحید اسلامی و ردّ دعـاوی بـهاییت ایران میکند.صورت مذاکرات و نطق مزبور بزودی با عنوان مبلغ بهایی در محضر شریف حضرت آیت اللّه خـالصی دامـت بـرکاته،با مقدمهء لنکرانی«از طرف جریدهء اتحاد اسلام»به مدیریت لنکرانی در 12 فروردین 1306 چـاپ وانـتشار مـییابد.کتاب یاد شده بزودی به چاپ دوم میرسد و پس از آن نیز کرارا در تهران و شهرستانها(چـاپ سـوم در کـرمانشاه و چاپ پنجم در یزد)طبع و نشر میگردد.
در چاپهای نخستین،نام شیخ حسین لنکرانی در پایان مـقدمه(بـرادرها!)ذکر نشده است، ولی به جای آن عنوان جریدهء اتحاد اسلام آمده کـه مـدیر آن،لنـکرانی بود و بنابراین حکم امضای خود او را داشت.
وانگهی،در پایان کتاب،آقای لنکرانی،ضمن وعدهء انـتشار بـرخی از کتب در آیندهء نزدیک، و اعلام برگزاری«مجلس ارشاد و بیان فلسفهء احکام»در شبهای یکشنبه،سـهشنبه و پنـجشنبه در مـنزل آقای خالصی،و اظهرا تأسف از تعطیل شدن جریدهء اتحاد اسلام بهعنوان«ش. حسین لنکرانی)امضا کرده اسـت.138
در طـبع مجدد کتاب مبلّغ بهایی(که در سال 1367 ق از سوی هواداران خالصیزاده و با مؤخره عـبد الحـسین آیـتی در یزد انتشار یافته است)در صفحه 4 با عبارت زیر تصریح شده که مقدمهء ابتدای کتاب بـا عـنوان«بـرادرها!»به قلم فاضل محترم،دانشمند معظم،آقای آقا شیخ حسین لنکرانی طـهرانی مـدیر مکرّم جریدهء شریفه اتحاد اسلام،دام فصله»میباشد.ضمنا پیشنویس مقدمه به خط لنکرانی موجود است .
مـقدمهء لنکرانی بر کتاب چنین است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم برادرها!
ما طرفدار وحـدت کـلمه و اتفاقیم و همیشه برای ایجاد و تصمیم ایـن منظور سعی و مجاهدت کـردهایم.دول اسـتعمار برای اجرای نقشههای ظالمانهء خـود القـاء اختلاف کلمه و نفاق و دوئیت را بهترین وسیله میدانند و خوب هم فهمیدهاند،چنانچه گفتهاند(فـرّق تـسد)جدایی بینداز آقایی کن.بـههمین مـنظور اسـت که هرجا بـه رنـگی و هر نقطه به شـکلی اسـباب چینی کرده و از هیچ چیز هم فروگذار نمینمایند.
اینها همیشه سعی میکنند که جنگ داخـلی ایـجاد کنند.نقشهء اساسی آنها قضیهء شـیعه و سـنّی بود کـه بـحمد اللّهـ در اثر توجه مسلمین تـقریبا مرتفع شده است ولی بعد از اینهمه خانهخرابیها و در هریک از بلاد و ممالک اسلامی هم مناسب وضعیّات آنجا یـک چـیزی ایجاد میکنند.مثلا در هند بهعنوان هـندو و مـسلمان و عـنوان اسـماعیلی و اخـیرا عنوان قادیانی و در ایـران بـهعنوان حیدری و نعمتی،شیخی و متشرّع و عنوان بابی و بهایی و امثال اینها،القاء اختلاف و ایجاد به بغضاء و نفاق مـیکنند.
ایـنها تـدبیری که برای نیل به مقاصد استعماری خـود اجـرا مـینمایند و دسـائسی کـه بـا عناوین ملی،وطنی،سیاسی و امثال اینها اجرا شده و میشود فعلا از موضوع بحث ما خارج و ان شاء اللّه در آتیه تعقیب خواهیم کرد.
راستی خجلتآور است که در قرن بیستم،عـصر علم و اکتشافات،یک دسته از مردمانی که بیانات یک نفر مبلغ مبرّز آنها ترّهاتی است که ذیلا میخوانید بتوانند در این دوره(آن هم در میان یک ملتی که بزرگان عالم،خواهی نخواهی در مـقابل حـقایق دینی آنها تعظیم،و فلاسفهء قرن بیستم به فهمیدن فلسفه دستورات عالیهء دیانت آنها افتخار میکنند)موفق به اظهار اینگونه مهملات و مزخرفات و دعوت به اینگونه اوهام و خرافات شوند.
ما بـرای ایـنکه بفهمانیم آن عبارات مسلسلی که با لحن مخصوص از ماشینهای تدلیس این شیاطین اجتماعی و یا آلات سیاسی اجانب برای مشوّش کردن فکرمردمان بیاطلاع خارج و در کـمال عـجله ردیف کرده و تحویل مردم مـیدهند وقـتی که به کاغد آمده و تنظیم میشود چه حرفهای بریترکیب خندهآوری است و مطلب از چه قرار است،عین مذاکراتی را که خود متکلم و عدهء کثیری از حضار آن را امـضا کـردهاند بدون تصرف به مـعرض افـکار عمومی میگذاریم.
تا بداند مؤمن و گبر و یهود کاندر این صندق جز لعنت نبود
بخوانید و بخندید،بخوانید و گریه کنید،بخوانید و عبرت بگیرید،بخوانید و اعتراف کنید که بشر چقدر میتواند و آنهایی کـه مـسخّر این مسخرهها میشوند چقدر بیچاره و بدبخت هستند.
اینها عنوان عدم آزادی را بهانهء مظلومیت خود قرار داده و در مقابل مردمان ساده قیافهء حق به خود گرفته(ننه139من غریبم)درمیآورند.ولی خوشبختانه این مـجلس کـه در کمال آزادیـ مشروع و با نهایت اخلاق خاتمه یافت این عذر مجعول را هم از دست آقایان گرفت.
معمول آقایان این اسـت،همینکه کار به جای باریک میرسد یک دعوایی راه میاندازند که مـطلب از بـین بـرود،ولی بمحمد اللّه در اثر توجه مردم دیگر موفق به این تدبیر نمیشوند. چنانچه ملاحظه میکنید و ان شاء اللّه آتیه هـم در سـایهء متانت و بردباری که ملت شعار خود قرار دادهاند،راه استفاده از هیاهوی جاهلانه بر ایـنها مـسدود اسـت.
مقام منیع نابغهء اسلام و شرق،آیت اللّه العظمی آقا شیخ محمد خالصی دامت برکاته اجل و اوقـات ذیقیمت ایشان اهمّ از این است که صرف اینگونه امور بیاهمیت و مباحثه با ایـنگونه از مردم و مواجهه با ایـن مـهملات شود،ولی متأسفانه گاهی اضطرار و تنگی قافیه و وظیفهشناسی سایرین،اشخاص بزرگ را مجبور میکند که اینگونه زحمات را هم شخصا عهدهدار شوند.آقای خالصی نظر به اینکه اهمیتی نمیدادند راضی به نشر آن نمیشدند، ولی مـا بنا به مصلحتی اقدام به نشر آن کردیم.ای کاش ملل شرقی،خصوصا امت اسلام، بالاخض ملت ایران متوجه مصلحت شده به این مرگ تدریجی خاتمه داده و بیش ازاین قدای دسائس اجابن و بـازیچهء دسـت متمدنین(!)آدمخوار نشوند.
(اتحاد اسلام)
انجام مناظره و انتشار متن آن،در جامعهء آن روز ایران تأثیری شایان(به زیان بهاییت)بر جای نهاد و یکی از آثار خجستهء آن،جرئت دادن به کسانی از میان بهاییان(یا مـنسوب بـه آنان)بود تا از این فرقه روی گردانند،کسانی که مدتها پیشاز آن تاریخ به بیبنیادی این مسلک پی برده،اما شهامت یا مجال تبرّی از آن،و افشای ماهیت آن،را نداشتند.
به گفتهء خالصیزاده انتشار مـناظرهء مـزبور،تأثیرات خوبی روی عناصر دانشمندی که متهم به بهاییت بودند ولی در واقع،تنها با بهاییان محشور بوده«به خرافات آنها قایل نبودند» گذاشت و به آنها شجاعت تبرّی از بهاییت و«نشاط و جدیّت کـامل در اظـهار خـرافات»آنان بخشید؛افرادی«مثل دانـشمند مـحترم و فـاضل معظم جناب آقای عبد الحسین آیتی یزدی تفتی که سه مجلد کتاب کشف الحیل با ضمیمهء آن در اظهار خرافات و شیّادی و طرّاری بـهاییان نـوشته و مـانند فاضل ارجمند و فیلسوف نیرومند آقای آقا میرزا حـسن نـیکوی بروجردی که چهار جلد کتاب فلسفه نیکو در همین140موضوع نوشته و مانند فاضل محترم آقای صبحی[فضل اللّه صبحی مهتدی مشهور]که در خـانهء عـباس افـندی تقریبا تربیت شده و کتابی مبنی بر ناامیدی از آن خانواده به نـام [خاطرات]صبحی نوشته و طبع و نشر کرد و مانند بانو قدسی ایران که زن یاور رحمه اللّه علائی بوده و از شوهر خود جدا و مـسلمان گـشت و بـه دیگری ازدواج نمود و کتاب بارقهء حقیقت دربارهء فجایع ناموسی بهاییان و ابـاحی بـودن و پیروی از کمونیستها در اعراض و ناموس طبع و نشر نمود و همچنین جوان پاکنهاد آقای صالح اقتصاد که از اعمدهء141بـهاییان بـود کـتاب ایقاظ را بر تأیید کشف الحیل تألیف و طبع نمود142و مانند آنها خلق کـثیری هـستند کـه از بهاییت منصرف شده اگر سواد داشتند به نظم و نثر،فساد بهاییت را اعلام مینمودند...»143و در ادامـه نـیز بـرخی اقدامات دولت رضا خان به ایجاد تضییق برای مدارس بهاییان و برکناری برخی از آنها از دوایر حـکومتی اشـاره میکند.
از نوشتهء آیتی در کشف الحیل برمیآید که توسط او و طیف همبستهاش(خالصیزاده و لنکرانی)در آن زمـان،تـشکیلات گـستردهای در ایران درست شده بود که در میان بهاییان نفوذ داشته،اسرار آنها را بهدست میآورد:«چـه کـه الحمد للّه در تمام نقاط،وسایلی دردست داریم و تشکیل[ات]ضد بهایی هم مثل تشکیلات خودشان یـعنی دارای دو وجـهه مـوجود است...»144
9-2.چاپ و انتشار«کشف الحیل»آیتی(مرداد 1306)
زمانی که کتاب مبلغ بهایی در محضر...آیت اللّه خـالصی،بـرای دومین بار در حدود بهار 1306 ش از سوی ادارهء جریدهء اتحاد اسلام(به مدیریت لنـکرانی)مـنتشر شـد،خوانندگان در پایان آن کتاب(ص 32)تحت عنوان«کشف الحیل»با آگهی زیر روبهرو شدند:
اخیرا کتاب بـه نـام فـوق از طرف آقای میرزا عبد الحسین آیتی(آوارهء سابق)که از مبلغین مبرّز بـهاییه بـلکه معلم اول دایره تبلیغ آنان شناخته میشده تهیه و در تحت طبع است،قریبا منتشر میشود.
خصصویات این کـتاب آنـکه:آواره مدت هجده سال درمیان بهاییان بوده،حتی در حل و عقد امور آنها تـصرفی مـینمود و پس از هجده سال به واسطهء شنایع اعـمال آنـان،آنـ حوزهء پر از فساد را وداع گفته و چنین کتابی نگاشته.
البـته چـنین شخصی بهتر و به طریق اکمل میتواند پردهء تزویر از روی شنایع و حیل این شـیاطین اجـتماعی برداشته و دساسیس آنان مکشوف و بـه مـعرض افکار عـمومی بـگذارد.بـرای اینکه در توصیف این کتاب مهم قـصوری نـشده باشد،برادران خود را به مطالعهء مضامین مهمهء آن دعوت نموده و تصور میکنیم افـکار مـطالعهکنندگان میزان اهمیت کتاب را به خوبی تـشخیص دهد.بههرحال ما ایـن حـسن تصادف یا استفاده از ذخیرهء چـندین سـاله را به برادران دینی خود تبریک میگوییم.
(محمد حسین الحسینی الشهشهانی)
عبد الحسین آیـتی تـفتی،ادیب،مورخ،نویسنده،مترجم،رونـامهنگار و شـاعر زبـردست معاصر (فرزند حـاج شـیخ محمد موسوم به حـاج آخـوند تفتی)در تفت از توابع یزد به دنیا آمد.بر پایهء زندگینامهء خودنوشت وی145،در جوانی لبـاس روحـانیت پوشید و به آموزش علوم حوزوی پرداخـت و پس از مـرگ پدر وارث مـحراب و مـنبر وی شـد.بهاییان برای فریب وی دام گـسترده، برخی از کتب خویش را-به وسایل عدیده-به وی دادند تا مطالعه کند و این امر،سبب شـد کـه برخی از روحانیون و متنفذین محل،وی را متهم بـه گـرایش بـه بـهاییت کـنند.با شیوع ایـن اتـهام،مردم از وی کناره جستند و او ناگزیر به ترک زادگاه خویش شد.متقابلا بهاییان آغوش گشودند و او را به خود جـلب کـردند.بـدینگونه،آیتی به جرگه بهاییان وارد(یا بهتر بـگوییم: سـوق دادهـ)شـد و بـهعلت بـهرهمندی از قدرت بیان و قلم،بزودی در جرگهء مبلغن مهم آنان قرار گرفت و 22 سال با لقب«آواره»(که عباس افندی،به وی داده بود)146به ایشان خدمت کرد و مورد تحسین و تقدیر کمنظیر پیـشوایان فرقه(عباس و شوقی افندی)قرار گرفت.147نگارش الکواکب الدریه،تاریخ مشهور و معتبر بهاییان،یکی از خدمات آیتی به فرقهء مزبور است.به نوشتهء او در این کتاب،وی تا 1342 ق(یعنی تا واپسین ایام حـضور در مـیان بهاییان)،به مدت 22 سال دائما در سفر بوده برای تبلیغ مسلک بهاییت به این سو و آن سوی جهان مسافرت کرده است.چندینبار در ایران و قفقاز،یک بار به ترکستان،سه بـار بـه عثمانی و سوریه و فلسطین و شامات،یک بار به مصر و اکثر بلاد عرب و نیز سفری به اروپا رفت و تقریبا 150 شهر و قریه و قصبه از مراکز بهاییان و پنجاه مـرکز از مـراکز بهاییان خارجه را سیر کرده اسـت.طـی این سفرها،با تعداد زیادی از بهاییان قدیم و جدید از نزدیک اختلاط و آمیزش داشت و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است،چـندان کـه در مجموع،«کمتر از امور تـاریخی و غـیرتاریخی»در موضوع بهاییت بر وی«پوشیده مانده باشد».148
آواره،یک نوبت نیز به حیفا رفت و با عباس افندی،پیشوای وقت فرقه،دیدار کرد،و در آنجا بود که به قول خود«به بطلان دعوی او و پدرش»حـسینعلی بـهاء«از جنبه مذهبی آگاه»گشت و دانست که این فرقه،جز برخی شعارهای تقلیدی روز،متایع برای عرضه ندارد.اطلاع بعدیش از مفاسد احوال شوقی(نوادهء دختری عباس افندی،و جانشین وی)و آگاهی به فقدان نـفوذ بـهاییت در مغربزمین(بـه رغم تبلیغات پرآبوتاب سران آن)نیز همین دریافت را تأیید و بیبنیادی اساس این مسلک را(به لحاظ دینی و آسمانی)بـر وی روشنتر ساخت و«یقین»کرد«که این دروغ هم عطف بر دروغهای مـذهبی شـده،نـفوذی در جهان غرب نداشتهاند و اگر گاهی عدهء قلیلی توجهی نمودهاند از اثر خیانت حضرات و نتیجهء سیاست بیگانگان است نـه چـیز دیگر».ازاینرو خود را در برابر خداوند و وجدان خویش،مسئول و موظف به مبارزه با ایـن فـرقه اسـتعماری دید و در طریق ایفای این رسالت، به نگارش کشف الحیل در افشای دسایس و مفاسد و خیانتهای آنان پرداخـت:
و چون عبد البهاء را خائن ایران،هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شـناختم.دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحـمت و خـطر دیگری انداخته،چند هزار نفر بهایی متعصب را دشمن خود گردانیدم،برای اینکه وجدانم نگذاشت که مؤلفات سابقهء خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابو الفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغـاء کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام کواکب الدریه نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بیشبههای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتاب کشف الحیل مـنتشر سـاختم.149
او در کشف الحیل،در شرح چگونگی گام نهادن خویش در«وادی مخوف بهاییت»، مینویسد،بهاییان کرارا به من اعتراض کردهاند که«چرا آمدهای و چرا رفتی؟»آنگاه با ارجاع خوانندگان به پاسخ مفصلی که قبلا بـه ایـن سؤال در مجله نمکدان داده،اجمال قصه را با این بیان خطاب به بهاییان مطرح میسازد که:
آنچه شما را یقین بود مرا گمان افتاد،لذا آمدم؛و هرچه شما را گمان نیست مرا یقین شـد،لذا رفـتم.یا:بر اثر دیدهها آمدم و بر اثر دیدهها رفتم!150
وی روی جلد کشف الحیل(مجلد دوم،چاپ فروردین 1307)این سروده خویش را درج کرده است:
گر روشنی از باب بها جویی و باب زین باب نـه روشـنی بـرآید و نه جواب بیخانه اگر بـمانی ای خـانهخراب زآن بـه که به سیل خانهسازی و بر آب
عبد الحسین تفتی،پس از بازگشت به اسلام،نام خود را از آواره به آیتی برگرداند و همزمان با نگارش کشف الحـیل،بـه تـدریس ادبیات در دبیرستانهای تهران151و انتشار مجلدات نمکدان در نظم و نـثر پرداخـت.152
عدول وی از بهاییت،بویژه افشاگریهای صریح و مستندش بر ضدّ این مسلک و بانیان و عاملان آن،خشم سران و فعالان این فرقه را بهشدت بـرانگیخت و مـایهء کـینهتوزی،تهمتپراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونهاش را در کلام شوقی افـندی(جانشین عباس افندی،و مادح پیشین آیتی)درباره وی میبینیم.153
برگشت آواره از بهاییت،و شورش بر ضد آن،جلوهای بارز از بحران عظیمی بـود کـه بـا مرگ عباس افندی(1342 ق)و وقوع اختلافات و کشمکشهای تازه(افزون بر اختلاف پیـشین)بـر سر جانشینی وی میان بزرگان بهاییت،همچون دملی چرکین سر باز کرده و به سرعت فرصتی برای پارهـای از بـهاییان یـا بهایینمایان فراهم آورد تا از این مسلک فاصله گیرند یا حتی به جنگ بـا تـباهیهای آن بـرآیند.
نکتهای که به جا است در مورد آواره(آیتی بعدی)اشاره کرد«گرایش نسبی وی به حـقگویی»، و شـجاعت در بـیان حقایق است که در جایجای همان تاریخ فرمایشی و رتوششدهء وی در زمان همکاری با بهاییان یعنی الکـواکب الدریـه آشکار است و در نهایت نیز همین گرایش نیک و پسندیده بود که،در فرصت مناسب،ویـ را بـه عـدول از مسلک خرافی و استعماری بهاییت، و افشاگری بر ضد سران آن واداشت.نمونهای از این گرایش در الکواکب الدریـه،اظـهارات او در بخش مربوط به قره العین است که ضمن نقل برخی از غزلهای منسوب بـه قـره العـین(مثل «جذبات شوقک الجمت»و«گر به تو افتدم نظر»)154مینویسد:
اما غزل معروفی که مـطلع آن ایـن است«لمعات وجهک اشرقت بشعاع طلعتک اعتلا» هرچند در السنه و افواه مشهور و بـه جـناب طـاهر،منسوب گشته،ولی محققا از او نیست، بلکه از صحبت لاری است و او یکی از شعرای خوشقریحهء این قرن است که کـتاب دیـوان او جـدیدا به طبع رسیده.155
آیتی،مطالب مربوط به ماجرای بدشت در الکواکب الدریه را نـیز حـاوی نکاتی روشنگر از نارواییها و تباهیهای فرقه میداند.البته کتاب الکواکب،همچون دیگر تواریخ و آثار فرمایشی بابیه و بـهاییه،آکـنده از جعل و تحریف واقعیات است،اما باید توجه داشت که اولا به گفته خـود آیـتی خیلی از مطالب کتاب وی را بهاییان(عباس افندی و...)هـنگام چـاپ،از صـورت نخستین آن تغییر داده یا حذف کردهاند ثانیا هـمین مـقدار گرایش به حقگویی در یک کتاب کاملا باسمهای و فرمایشی،قابلتوجه بوده،کشف از صراحت لهـجه و گـرایش نسبی نویسنده به بیان حـقایق مـیکند.خود وی،در کـشف الحـیل خـاطرنشان میسازد:
بدیهی است در آن موقع اگر بـیعقیده بـه بهاییت هم میشدم،ممکن نمیشد که لکههیا تاریخی برایشان در کتاب بگذارم و اگـر مـیگذاردم ناچار آنها به شستشوی آن مـبادرت میکردند،چنانکه کردند،یـعنی هـزاران قضیهء مسلّمه تاریخی را که مـحل تـردید نبود از تألیف من(کواکب الدریه)برداشتند بهعنوان اینکه صلاح امر نیست،و صدها دروغ بـه جـایش گذاشتند بهعنوان اینکه حکمت اقـتضا دار کـه ایـنها نوشته شود،مـع ذلکـ کلّه اینک با مـراجعه و نـظر میبینیم باز حقایقی از قلم جاری شده و در همان کتاب ثبت گشته و عباس افندی هم بـا هـمه زرنگیهایش و بااینکه چندین دفعه آن کتاب را خـواند و قـلم اصلاح در آنـ نـهاد بـا آن برخورد نکرده و آن مـسائل برای استدلال کنونی ما باقی مانده،و اینجا است که باید گفت یا آواره در نگارش آن کـتاب بـیدار بوده یا خدای بهاییان در آن مـوقع خـوابش بـرده بـوده اسـت،و انّ هذا لشـیء عـجاب،و از جملهء آنها قضیه بدشت است که اینک عینا از کواکب الدریه نقل میشود...156
بههرروی،به دلیل دروغـها و تـحریفات بـسیاری که در کتاب الکواکب الدریه رخ داده، آیتی ایـن کـتاب را فـاقد ارزش و اعـتبار تـاریخ شـمرده،اعلام میدارد:«دو جلد کواکب الدریه که انشاء بنده است و مواد تاریخی آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤسای بهاییه دادهاند،لهذا خودم آن را معتبر نمیدانم و قطعا استفادهء تـاریخی از آن نمیتوان کرد.چه،مسائل مسلّمهای که حتی مانند ادوارد براون در کتب خود نوشته و من هم کاملترش را نوشته بودم از کتابم در موقع طبع آن در مصر حذف کردهاند زیرا به ضررشان تمام میشده و تعبیرات جـعلیه را جـانشین آن قرار دادهاند.»157
مرحوم لنکرانی در حفظ جان آیتی از دست تروریستهای بهایی نقشی مؤثر داشت و به چاپ و انتشار کتاب مشهور او کشف الحیل،کمک اساسی داد.وی پس از جدایی و تبرّی از بهاییت، بهعلت کتابی که عـلیه آنـها در دست تألیف داشت،از سوی فرقه ضاله تهدید به قتل شده بود و بههمین علت به آقای لنکرانی پناهنده شد.لنکرانی ماجرا را چنین تعریف مـیکرد:
روزی،در اوایـل دوران رضا خان،در خانهام نشسته بـودم کـه فرد ناشناسی وارد شد و پس از اظهار سلام و ادب گفت:من عبد الحسین آیتی،«آوارهء»مشهور سابقم که سالیان دراز از مبلّغان فرقه بهاییت بودم و اینک مدتی است از این مـسلک بـرگشتهام.من کتابی بر ضـد بـهاییان به رشتهء تألیف درآوردهام که مفاسد و جنایات آنها را کاملا برملا میسازد و بههمین علت،آنان سخت در تعقیب من میباشند و حتی قصد جانم را دارند و شخصی به نام«افروخته»را مأمور ترور من کـردهاند158
سـپس افزود:همهء تلاش آنها معطوف به ربودن و نابود ساختن کتابی است که در ردّ آنها نوشتهام،تا در جامعهء ایران طبع و منتشر نشود و اسرارشان برملا نگردد.چنانچه آنها بدانند این کتاب از دست مـن خـارج شده و در جـایی امن و دور از دستبرد آنان قرار دارد، بویژه اگر متن آن چاپ و بین مردم منتشر گردد،قاعدتا دست از تعقیب من بـرمیدارند و دیگر خطری جانم را تهدید نخواهد کرد.لذا به محضر شما پناهنده شـدهام کـه ایـن کتاب را از من گرفته به چاپ برسانید و جان مرا از دست آدمکشان این فرقه نجات دهید.
مرحوم لنکرانی مـیافزاید:« کـتاب را از او گرفتم و با وسایلی که در اختیار داشتم،مقدمات چاپ و نشر آن را-برای اولین بار-فـراهم سـاختم.ضـمنا در همانروزها هنگام گذر از چهار راه گلوبندک تهران،افروختهء بهایی را(که از سوی محفل بهایی،مأمور تـرور آیتی شده بود)دیدم و در حالیکه غافل ایستاده بود جلو رفته،سینه به سـینهء او ایستادم و در حالیکه از زیر عـبا،دهـانهء نوغان159را بر سینهء او گذاشته،فشار میدادم آرام به وی گفتم:«تو را مأمور کشتن آیتی کردهاند؟» دستپاچه شد و منمن کرد.به او گفتم؛بدون معطلی از تهران بیرون رفته کاملا گموگور میشوی و تا سه ماه بههیچوجه ایـن طرفها پیدایت نمیشود.چنانچه در این مدت در تهران دیده شدی،هر چه دیدی از چشم خودت دیدهای!آیتی و کتابش نزد مناند و ازاین بهبعد،با شخص من طرفید! گفت:چشم!و تا چند وقت کـسی او را در تـهران ندید.در این مدت ما جلد اول کشف الحیل را چاپ و منتشر ساختیم.و چون با انتشارکتاب،مرغ از قفس پریده بود و از آنپس،ترور آیتی، بهاییان را در مظان اتهام به قتل میافکند،دیگر متعرض او نشدند و او از مـرگ نـجات یافت.»160
چاپ کشف الحیل(جلد اول)در مرداد 1306 منتشر شد و تا پایان همان سال دو بار دیگر تجدید چاپ شد و در سال 1307 نیز چهارمین چاپ آن به بازار آمد.جلد دوم کشف الحیل هم در فـروردین 1307 تـوسط مؤسسه خاور(ناشر معتبر و مشهور آن روز تهران)چاپ و انتشار یافت.
9-3.چاپ و انتشار«فلسفه نیکو»نوشتهء حسن نیکو(آذر 1306)
حاج میرزا نیکو بروجردی الاصل(1342-1259 ش)فردی آشنا به زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی و اردو بـود کـه بـهعنوان دبیر دبیرستانهای تهران در رشتهء تـعلیمات دیـنی و ادبـیات فارسی و عربی تدریس میکرد.161
نیکو نیز همچون آیتی از مبلغان و نویسندگان شاخص بهاییت بود که تقریباهمزمان با آیتی به دامن تشیع بـازگشت و بـا نـگارش ردّیهای بر آن مسلک استعماری به نام فلسفهء نـیکو،بـیبنیادی و سیهکاری آن حزب استعماری را برملا ساخت.میرزا حسن نیکو بر کتاب الکواکب الدریه آیتی(آواره)نیز تقریظ دارد که متن آن در پایان جـلد دومـ الکـواکب(صفحات 338-336)آمده است.تقدیر چنین بود که آن دو،پس از استبصار و بازگشت بـه دامن اسلام نیز یار یکدیگر باشند و در افشای ماهیت مسلک بهایی و سران آن،معاضد و پشتیبان هم گردند.
ضمنا همان«شـجاعت و گـرایش بـه حقگویی»در آیتی را در حسن نیکو نیز زمان حضور او در بین بهاییان مشاهده مـیکنیم.نـمونهای از این گرایش به حقگویی را در داستان زیر(که خود نیکو روایت کرده است)میتوان دید:
وقتی کـه[در دورانـ حـشر و نشر با بهاییان،و تبلیغ آیین آنان]از بمبئی حرکت کرده و وارد رنگون شدم،پس از مـلاقاتهای عـمومی،بـرادر سید جنابعلی رئیس محفل روحانی [بهایی]آنجا با یک نفر بهایی دیگر که عکا را دیـده در ایـن قـضیه اختلاف میکنند.
این گفته بود میرزا[حسینعلی نوری]و میرزا عباس[-عباس افندی]...در عکا و حیفا بـه نـماز جماعت و ادای فریضهء جمعهء[مسلمانها]حاضر میشدند و به امام عکا و حیفا اقتدا مینمودند.آن گفته بود مـعاذ اللّه،ایـن چـه افترایی است که میزنی،کسی که جمعه و جماعت را در کتاب اقدس خود نسخ فرموده و نـمازی دیـگر آورده چگونه میرود نماز نسخ شده را، آن هم به جماعت،به جای بیاورد؛همانا ایـن اغـراء بـه جهل است،میباید امام جماعت عکا را هم از این عوامل بازبدارد و او را به کیش خود دعوت کـند.اگـر محمد مصطفی در خانه کعبه میرفت که بتپرستی کند،او هم میرفت مسجد کـه بـه جـماعت نماز بگذارد.بالاخره نذری میبندند و طرفین بدین قرار رضا میدهند که تلگراف حرکت نیکو از بـمبئی رسـیده و دو روز دیـگر وارد رنگون میشود،هرچه او در این باب بر علیه هرکه گفت باید نذر را ادا کـند.
چـون وارد رنگون شدم،پس از ملاقاتهای عمومی،طرفین متعاهدین نزدم آمدند.اینبار چهرهء افروخته گفت:آقای نیکو،افـترای عـجیب را بشنو.این میگوید جمال مبارک و سرکار آقا[-بهاء و عباس افندی]به مسجد اسـلام مـیرفتند و نماز منسوخشدهء جماعت را به جای میآوردهاند.آیـا چـنین است؟مرا تـبسمی فراگرفت و گفتم:آری،علاوه بر آن،تمام مـاه رمـضان را هم روزه میگرفتند(اینطور تبلیغ میکردهام).آن شخص با حرارت رنگش پرید و آنچه باید بـفهمد فـهمید.
سپس اضافه کردم:بلکه در سـنین اخـیره که مـیرزا پیـر و نـاتوان شده بود بهاییان عکا قبل از حـلول مـاه رمضان جمع شدند و عریضه به میرزا نوشتند(...میرزا احباب را به خود راهـ نـمیداد و باید مطالب خود را به عریضه عـرض کنند)که ما مـیدانیم جـمال مبارک برای رعایت این قـوم خـود را به رنجو مشقت صوم وامیدارد.نکند ما افطار کنیم و به اعتراض اغیار و اخـل انـکار دچار شویم،که چون بـدانند طـریقهء دیـگر غیراز اسلام داریـم خـونمان هدر شود و خدایمان دربـهدر گـردد.اکنون ما بندگان به موی مبارک قسم میخوریم و به خوی مبارک سوگند یاد مـیکنیم کـه تمام ماه رمضان روزه بگیریم،مشروط بـر آنـکه هیکل مـبارک روزهـ نـگیرند و خود را بدین مشقت دچـار نفرمایند.روز بعد میرزا حضرات را به حضور میطلبد و میگوید:ما عریضهء شما را به ملأ اعلی فـرستادیم،پانـزده روز میرود و پانزده روز بعد جوابش میآید.کـنایه از آنـکه مـیترسم افـطار کـنم و شما نیز جـسارت بـورزید و روزه نگیرید و مسلمین به کیش ما واقف شوند و خون ما بریزند.
چون مسئول احباب به اجابت نـرسید مـشگین قـلم،که یکی از اعمدهء162بهایی بود،عین واقـع را بـهطور مـزاح گـفت:حـکایت مـا حکایت آن پسر شد که دعایش وارونه گردید.از خدا میخواست مادرش بمیرد و پدرش زن جوانی بگیرد،باشد که از آن زن جوان متمتع شود،قضا را پدرش مرد و مادرش به گردن کلفتی شوهر کرد کـه هردو را زحمت میداد؛ ما هم بهایی شدیم که از تعب سی روز ماه رمضان برهیم،اکنون میباید سی روزهء رمضان را بگیریم و روز شهر جلال را.این را خوفا للقتال و آن را حبا للجمال(میرزا در اقدس میگوید:اطـیعوا او امـری حبّا لجمالی).
نیکو میافزاید:
این قسمت را نیز بشنوید که چون آمدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهایی برگشت،سایر بهاییان آنجا به من اعتراض کردند که چرا شما ایـن راسـت را گفتید تا او از دین بهایی برگردد؟در جواب گفتم:شما به فاعل فعل که میرزا و پسرش باشد اعتراض ندارید که چرا نماز منسوخ شده را به جـای آوردهـاند،و به من تعرض میکنید کـه چـرا راست گفتهام.چرا نزد شما نفاق منافقی معقول است،و صدق صادقی نامعقول.علاوه،دینی که بنابش بر روی دروغ گفتن و کجی باشد معلوم است چـه حـالی پیدا میکند...163
لنکرانی در چـاپ و انـتشار فلسفه نیکو شرکت داشت،و وجود تعداد زیادی از«بلیط پیش فروش»کتاب فلسفهء نیکو در اسناد به جامانده از لنکرانی،حکایت از اقدام و کمک وی به طبع و نشر این کتاب دارد.
جلد اول کتاب فلسفه نیکو،در آغاز 1306 در چاپخانهء خاور تهران،به چاپ رسید و جلد دوم آن در تیر 1307(درهمان چاپخانه)،جلد سوم در مهر 1310(چاپخانهء فرهومند تهران)و جلد چـهارم نـیز در فروردین 1325(چـاپخانهء تابان تهران)زیور طبع یافت و ضمنا جلد اول به زبان انگلیسی نیز ترجمه گردید164مرحوم سید حسین قـزوینی حائری(نجل آیت اللّه صاحب ضوابط)، ناظر شرعیات وقت و از دوستان لنکرانی و از اعـضای حـزب مـخفی ض.الف(ضد انگلیس)بر کتاب فلسفهء نیکو تقریظی نگاشت که در پایان جلد اول آن چاپ شده است.
مبارزهء لنکرانی و هـمرزمان او بـا بهاییت در دههء 1300 شمسی،علاوه بر پاسخگویی به شبهات بهاییت در سطح جامعه،ضمنا حـرکتی سـیاسی در جـهت مقابله با نفوذ عوامل این مسلک در دستگاه حکومت و ارتش رضاخانی،و تلاش برای پاکسازی رژیم حـاکم از آنان بود که بازوی صهیونیسم و استعمار بریتانیا محسوب شده،در قرارداد 1919 و کودتای سوم اسـفند ذینقش بودند.
اسناد و مـدارک تـاریخی،حکایت از تکاپوی گسترده و روزافزون بهاییان در برههء کودتای اسفند 1299 و سالهای پیش و پس از آن دارد،که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:13 دی 1300(در اواخر نخست وزیری قوام السلطنه)میرزا بدیع اللّه خان بهایی(کفیل انبار غلهء دولتی)به سـاحت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله وقیحانه توهین میکند و بدین علت مورد پرخاش و سیلی شدید اعظام الوزاره(کارمند اداره و از مشروطهخواهان قدیمی)واقع میشود.بدیع اللّه خان از مسیو موریتور(رئیس امریکایی انبار غله)خواستار انفصال اعـظام الوزاره از خـدمت دولتی میگردد،و این امر به شورش مسلمانان شاغل در انبار و ادارهء ارزاق(که تعداد زیادی از کارمندان آن بهایی بودند) میانجامد.165تاختوتاز بهاییان در اداره غله،اختصاص به بدیع اللّه خان و آن دوران نداشت و فیالمثل در سالهای پس از شـهریور 20،نـعمت اللّه علایی رئیس اداره سیلو(در زمان میلسپو)که گندم تهران در دست او بود و نیز سمندریان مدیر قند و شکر و چای،بهایی بودند.لذا اعتراض لنکرانی در مجلس چهاردهم به دکتر میلسپو،از جمله،این بود کـه چـرا با گماردن پستهای مهم به عناصر این حزب ساختگی،میدان را برای فعالیت آنان بر ضد اسلام باز کرده است؟166
نفوذ و حضور مخرّب بهاییها همچنین،محدود به انبار غله نبود بـلکه آنـها در تـمام ارکان حکومت،از وزارت فرهنگ و شهربانی گـرفته تـا دیـگر ادارات نفوذ کرده،مشغول پیشبرد مقاصد شوم خویش بودند.در مورد نفوذ آنها در وزارت مهم فرهنگ،سخن سید محمد کمرهای(لیدر دمکراتهای ضد تـشکیلی و مـخالف قـرارداد وثوق الدوله)شنیدنی است.وی در خاطرات مربوط به دوران کـابینه قـرارداد،مورخم 3 جمادی الثانی 1337،مینویسد:
...منتصر الدوله[شاغل در وزارت]معارف را دیده،گفت:کاسپار ایپکیان،مقالهنویس [روزنامهء]رعد167،رئیس تفتیش معارف شده و نصیر الدولهـ[وزیر مـعارف وثـوق الدوله]مثل نوکر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بـهایی است جزو مفتشین مدارس زنانه و مردانه نموده،منجلمه اشراقه خانم زن ابن اصدق168یا ابهی و منیره خانم و امثالهما را بـرای مـدارس زنـها و دیگر از بابیها را برای مدارس مردها و تمام بودجه و سیاست وزارت معارف با او اسـت و ارامـنه خودشان میگویند که کاسپار ایپکیان بابی و از دین ما خارج است.169
پس از کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299،و رویـ کـارآمدن دولت انـگلوفیل سید ضیاء الدین طباطبایی،نفوذ عناصر یاد شده شدت بسیار یافت.170بـرخی از آنـها حـتی به هیئت دولت نیز راه یافتند.علی محمد خان موقر الدوله،عضو کابینه سیاه ضید ضـیاء از افـنان یـعنی از جانب مادر اقوام علی محمد باب بود.171میرزا حسن نیکو،مبلغ بهایی مستبصر شـده،در کـتاب خویش،پس از شرحی راجع به ضدیت ارامنهء داشناک و...با مسلمانان در ایران و عثمانی مینویسد:«وقـتی سـید ضـیاء الدین مصدر کار شد و خواست بلدیه تأسیس کند ایپکیان که مصدر کار شد فـوری بـهاییانی که از معارف اخراج شده بودند به روی کار آورد و بهعلاوه چندین نفر دیگر را هـم در بـلدیه وارد نـمود،درصورتیکه هزاران نفر دیگر بالیاقتتر بودند و حق تقدم داشتند.172
عجیب است که در کشف و معرفی رضـا خـان به انگلیسیها نیز عنصر بهاییت فعال بود و در این زمینه تاریخ مشخصا نـام و نـقش کـلیدی حبیب اللّه خان عین الملک(پدر امیر عباس هویدا)را ثبت کرده است.173گفتنی است عین الملک کـه زمـان نـخست وزیری سید ضیاء(رهبر سیاسی کودتای سوم اسفند)جنرال قنسول ایران در شـامات بـود،روز ششم فروردین 1300(یعنی 12 روز پس از کودتا)در مصاحبهای با روزنامهء لسان العرب(شامات،16 رجب 1339)ضمن ستایش کودتا،از سید ضـیاء بـهعنوان یکی از«رجال بزرگ و کاری»ایران یاد کرد که«برای احیای روح تاریخی ایـران و تـرقی دادن ایرانیان...نهایت کفایت را دارا میباشد»و افزود که بـا وی سـابقهء رفـاقت و معاشرتی «دوازده ساله»دارد174(یعنی از آغاز مشروطه دوم،بـا سـید ضیاء دوست و معاشر است).حتی در مورد خود رضا خان شایعاتی وجود داشت کـه حـاکی از بستگی وی به بهاییان بود.
در چـنین شـرایط حساسی،لنـکرانی و یـارانش بـا ارتباطات و اقدامات سیاسی خود تلاش کـردند (تـا میشود)بهاییان را در دستگاه رضا خان به عقب رانند و تا حدودی نیز در ایـن کـار موفق شدند.
مرحوم سید عبد اللّه سـیّار قائممقامی،دوست دیرین مـرحوم لنـکرانی،در گفتگو با نویسنده (مورخ 14 اردیـبهشت 1373)اظـهار داشتند:
عبد الحسین آیتی معلم ادبیات بود و مجلهای نیز به نام نمکدان درمـیآورد کـه در آن،از حیلهها و حقههای بهاییان سخن مـیگفت.وی بـعدا در زمـان محمد رضا پهـلوی بـه یزد منتقل گردید(و ظـاهرا بـهاییها در انتقال وی از تهران به یزد بینقش و بیتأثیر نبودند)،اما در فصل تابستان که مدارس تعطیل مـیشد،بـه تهران میآمد و با مرحوم نیکو و صـبحی-بـهایی مستبصر دیـگر-و دیـگران جـلسات هفتگی بزگزار میکرد.بـا وساطت آقای لنکرانی،کتاب کشف الحیل آیتی را به رضا خان داده و از آن تعریف کرده بودند و شاه او را مـورد تـعقد قرار داده بود.
شاهد این امر،نـامهء سـرهنگ درگـاهی رئیـس کـل تشکیلات نظمیه مـملکتی بـه آیتی(مورخ 18 مرداد 1306)175است که متن آن در ابتدای جلد اول کشف الحیل چاپ شده است و درگاهی در آن،ضمن اعـلام وصـول کـتاب به دست شاه،تشکر وی را به آیتی ابـلاغ مـیکند.مـؤید دیـگر آنـکه، حـدود یک ماه پس از انتشار کتاب مبلغ بهایی در محضر...آیت اللّه خالصی یعنی در اردیبهشت 1306، ید اللّه خان بیگدلو(اسلحهدارباشی رضا شاه)تعدادی از آن کتاب را خواستار شده است. آقای علی اکبر اعلم(دوسـت لنکرانی و خالصیزاده)در نامهء مورخ 17 اردیبهشت 1306 به لنکرانی مینویسد:«ید اللّه خان بیگدلو،اسلحهدار باشی اعلی حضرت...ده بیست جلد از کتاب مبلغ بهایی لازم دارد،توسط بنده خواسته است برای ایشان بفرستید.»
(به تـصویر صـفحه مراجعه شود) نامهء علی اکبر اعلم لنکرانی،مبنی بر درخواست چند جلد کتاب مبلغ بهائی... توسط اسلحهدارباشی رضا خان 9-4.اعتراض به میلسپو بهعلت روی کارآمدن بهاییان(دیماه 1323)
دکتر مـیلسپو(1955-1883 م)176مـستشار مشهور امریکایی که در عصر پهلوی،مدتی بهعنوان «رئیس کل دارایی ایران»،حق نظارت بر امور دارایی،خزانه،خواربار،گمرک و بانک ملی را برعهده داشـت و طـبق تصویب مجلس،دولت ایران بدون جـلب مـوافقت و تصویب او،اجازهء نقل و انتقال اموال دولتی،الغاء یا کاهش مالیاتها و عوارض،استخدام کارشناسان خارجی،و... را نداشت و او حق داشت مانند وزیر دارایی،بلکه بالاتر از او،لوایح مـالی و اقـتصادی را تهیه و برای تصویب بـه دولت ارائه دهـد،اما به اختیارات وسیع فوق بسنده نکرد و طی لایحهای که در اردیبهشت 1323(زمان نخست وزیری سهیلی)از تصویب مجلس گذرانید حق قانونگذاری را نیز(برخلاف قانون اساسی)بهدست آورد.طبق این قانون،وی میتوانست بـرای ورود و صـدور اجناس غیرخوارباری و کلیهء مواد خام و مصنوعات،انبار کردن،حملونقل و توزیع آنها،ضبط اجناس در برابر پرداخت قیمت عادلانه،تعیین مال الاجاره و دستمزد کلیه کارها و خدمات،قانون وضع کند.177میلسپو دو بار در زمـان رژیـم پهلوی بـه ایران آمد و ریاست کل دارایی را برعهده گرفت:بار نخست در سالهای 1306-1301 شمسی یعنی پس از کودتای اسفند 1299 و مقارن با دورانـ سردارسپهی،نخست وزیری و سلطنت رضا خان بود،و بار دیگر در زمان سـلطنت مـحمد رضـا و در فاصله دی 1321 تا بهمن 1323.
لنکرانی،که در دورهء اول مأموریت میلسپو با وی،بهدلیل اصطکاک میان او و رضا خان و انـگلیسیها( بـهنحو مشروط)موافقت داشت،دربار دوم مأموریتش،بهعلت سازش وی با استعمار بریتانیا شدیدا بـا او درافـتاد و در 16 دی 1323 نـطق شدیداللحنی بر ضد وی در مجلس چهاردهم ایراد کرد که در برکناری او تأثیر شایانی داشت.وی در این نطق،ضـمن حمله به عملکرد یک طرفهء میلسپو(به نفع انگلستان)و همدستی وی با جـناح انگلوفیل(به رهبری سـید ضـیاء)،از اختلاط و همکاری او با بهاییان در پست ریاست دارایی بهشدت انتقاد کرد و خواستار الغای اختیارات وی توسط مجلس شد.او با طرح این نکته که در نتیجهء عملکرد میلسپو«اصلاحات اقتصادی،درست تبدبل به اخلالهای اقـتصادی شد.بیطرفیهای منتظر از مستشاران امریکایی، مبدل به طرفداریها و تقویت از سیاستهای خاصی»یعنی سیاست انگلیس گردید،افزود:
من از میان تمام عملیات صریح دکتر میلسپو،که به فعالیتهای یک مأمور سیاسی شبیهتر اسـت،بـرخورد به قضیه عجیبی کردم و آن این است که یکی از اعضای کودتا که درعین حال بهایی و مبلغ لجوج همان بهاییتی است که تقریبا یک قرن است به نام مذهب در ایران مسلمان،بـرای مـقصودهای سیاسی و تجزیهء وحدت ملی ما جعل شده و این عمّال خیانت هرروز ارباب عوض میکنند،تحت عنوان تصدی امور پخش یکی از بلوک خارج شرقی تهران،در واقع برای انجام مقاصد سـیاسی بـا سبک مخصوصی گماشته شده و او هم این موقعیت را درست باری مقصودی که بهدست آورده به کار میبندد،یعنی تبلیغات ضد اسلام به نام بهاییت میکند و ضمنا حلقههای فساد سیاسی را هـم تـوسعه مـیدهد.یعنی دیدم که از طرف مـستشاران امـریکایی حـساسترین نقطههای مورد احتیاج عمومی مخصوصا در اختیار اینقبیل اشخاص گذارده میشود تا از این راه اجرای مقاصد سوء سیاسی دیگران بشود.و آنچه را هم کـه بـه شـکل تبلیغاتی مذهبی بر ضد اسلام اجرا میکنند آن هـم از نـقطهنظر اجرای مقاصد سیاسی مستعمراتی دیگران است و کسروی تراشیهایی که شده و میشود و ایجاد و تأیید هر انشعابی به صورت حق یـا بـاطل روی مـنظورهای استعماری است(گفته شد:همهشان بر باطلاند.آقای لنکرانی جـواب دادند که گفتم به صورت حق یا باطل.بلی،همه بر باطلاند فرضی است برای تأکید مقصود). کـاش بـتوانم در آتـیه فرصتی برای بحث مشروحی در این باب به ست بیاورم...178
چنانکه انـتظار مـیرفت،نطق لنکرانی،خشم میلسپو و جناح انگلوفیل همبسته با او را به شدت برانگیخت و آنان در روزنامهء رعد امروز(کـه ارگـان سـید ضیاء و هواداران او محسوب میشد)وی را مورد حمله قرار دادند.179محفل بهاییت ایران نـیز خـاموش نـماند و(آنگونه که بعدها،روزنامهء وجدان فاش ساخت)طیّ نامهای به مجلس،سریعا نسبت بـه لنـکرانی واکـنش خصمانه نشان داد.توضیح مطلب از قرار زیر است:
پیرو تحرکات و تبلیغات ضداسلامی بهاییان در شاهرود،بـین مـسلمانان و عوامل فرقه ضاله در آن شهر نزاعی عمیق رخ داد که در 17 مرداد 1323 به قتل سه تن از آنـان انـجامید.بـهاییان علیه مسلمانان در دادگستری اقامهء دعوا کردند و پس از گذشت نزدیک به دو سال از ماجرا،با اعمال نـفوذهایی کـه بهطور نهان و آشکار صورت گرفت،پروندهء امر به دیوان جنایی تهران ارجاع گـردید.هـمزمان بـا این امر،مخالفان بهاییت(از جمله لنکرانی و خالصیزاده)در پایتخت دست به افشاگری زده با در جریان گذاشتن مـردم،مـانع پیشرفت امر مطابق خواست فرقهء ضاله گردیدند. سنگر لنکرانی در این مبارزه،اوراق روزنـامه وجـدان بـود که اولین شماره آن(با صاحبامتیازی و مدیریت:دکتر محمود مصاحب،دوست دیرین لنکرانی)در 29 خرداد 1325 انتشار یـافت و خـود را بـهعنوان روزنامهای مستقل از روس و انگلیس و راست و چپ،حامی منافع ایران و طرفدار عدالت اجتماعی،مـعرفی کـرد.روزنامهء مزبور در همان نخستین شماره،به انتقاد از قوام،میلسپو و نیز کسرویگری و بهاییت پرداخته پرداخته طی مـقالهای بـا عنوان«خانه لنکرانی با یک مکتب ملی» به قول خود قسمتهایی از«افـکار بـزرگ آقا شیخ حسین لنکرانی،قهرمان ملی ایـران»را بـه چـاپ رساند180که نشان از آشنایی و ارادت مدیر روزنامه بـه لنـکرانی داشت.روزنامه یاد شده با تذکار سخنان لنکرانی بر ضد بهاییت(در ضمن نـطق عـلیه میلسپو در مجلس چهاردهم)به عـکسالعمل مـنفی محفل بـهایی نـسبت بـه سخنان مزبور اشاره کرد.181
وجدان تـحت عـنوان«در هر لباس و به هر شکل؛پریروز بابی و بهایی-دیروز کسروی-باز امـروزبهایی»چـنین نوشت:
همینکه سیاستهای استعماری از پیشفت دسـائسی که بهدست کسروی شـروع کـرده بودند مأیوس شدند ناچار سـراغ سـرمایه پوسیدهء خودشان(بهاییت)رفته و در مقام احیای آن جسد سرد شده بلکه خاک شـده بـرآمدند که فساد جدیدی را به فـساد شـکافیافته کـسروی متصل نمایند.
ایـرانیها،مـتوجه باشید که اینگونه تـدابیر در قـرن بیستم درست دلیل عجز و ضعف حریف است.ایکاش آزادیخواهان ما پشت ظواهر را هم مـیتوانستند بـبینند.
اگر خوب متوجه باشید امروز بـهغیراز یـک مشت مـردم سـاده لوح بـیغرض متدین که حرکات آنـها روی غریزه است دیگران کمتر در مقام مبارزه با اینگونه دسائس هستند.جای تأسف است که الفـاظ و عـناوینی که بر ای به دام انداختن جوانان بـیتجربه بـه کـار مـیرود احـیانا تأثیراتی هم مـیکند.
مـا قسمتهای ذیل را از نشریات بهاییها و الواح آنها که در پرونده محاکمهء قضایای شاهرود موجود است نقل مینماییم.
«بـاید زمـام امـور به دست سلطهء عادلانهء انگلیس افتاده شـود...لیـس الفـخر بـحب الوطـن (حـب وطن مذموم است).در ایران باید دو انفصال واقع شود:یکی انفصال سیاست از شرع و دیگری انفصال دیانت بهایی از شرع اسلام.باید اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری از بین برود...خـود را مستعد و مهیای حمله و تظاهر و فداکاری به جان و مال نمایید... امریکا و انگلستان کاملا مساعد و همراه با پیشرفت مقاصد حقهء ما است...رسمیت یافتن محافل روحانی مرکزی آمریک و انگلستان نزد حکومت عـادلهء آنـ سامان و نیز اعلان استقلال و انفصال آیین بهایی در مصر و سایر نقاط بشارت داده میشود...احبّاء آمریک و انگلیس با تمام قوا در تشیید مؤسسات امرّیه و اتّساع دایره تبلیغ مهیّا و ساعی و جاهدند... در عـالم شـهود رویّهء نامحدود ملت روسیه جلوه نموده و مقرر میدارد که با تمام قوی در ازالهء و ازاحهء این شبهات بکوشید و مملکت منحوس بالشویک را از بین ببرید...احـدی خـود را مسلمان،مسیحی،کلیمی،زردشتی مـعرفی نـنماید.مسامحه و مساهله مورد تبرّی امر اللّه182است.
این روزنامه پس از افشاء مطلب فوق میافزاید:
ما نمیتوانستیم بفهمیم که چرا یکمرتبه محاکمه در محکمه مسخ شد و قـضیه طـوری به راه افتاد،که بـه نـفع بهاییان تمام شد.حال که این الواح و منشورات را خواندیم،دانستیم و فهمیدیم.
ملت ایران،شما هم بیدار شوید.
بدبختانه حمیتهای مذهبی مقدس مردمان صالح را به طرف خلاف مقصودشان از جاده مقصودشان سوق مـیدهد.مـگر متوجه نیستند که امروز همانهایی که برای یک مکروه یا خلاف عادت هزاران بلوی ایجاد میکردند،نشسته و تماشا میکنند که یک مشت مزدور خارجی و همقطارانشان تحت عنوان بهاییت بتوانند حـتی قـوانین را برخلاف حـق و حقیقت بر علیه ملت ایران به کار برند؟
چه خبر است؟ما را چه میشود؟شما در چه حالی هستید؟آیا آنهایی که کورکورانه روی ظـواهر فریبنده،سنگ کسرویها را به سینه میزدند،امروز سرافکنده و پیش وجدان خـودشان خـجل نیستند؟
مـا از خدا میخواهیم که در اولین فرصت رونوشت رسمی مصدق الواح و نشریات بهاییه را،که قسمتی از آن را بهطور التقاط در بالا درج نـمودهایم مـشروحا از پرونده محکمه استخراج و در اختیار ملت ایران قرار دهیم.این اوراق مخفی در ضمن تحقیقات بـهدست آمـده و در پرونـده قرار گرفته است.
این چه زندگاین مرموزی است؟بیچاره آنهایی که میدانند و میفهمند.کاش ما جوانها،بـه افکار آنهایی که عمر خود را در راه آزادی و استقلال ملت ایران خرج کردهاند احترام بیشتری مـیگذاشتیم.
ما بیانات آقای شـیخ حـسین لنکرانی خدمتگزار صمیمی ملت ایران و رهبر آزادی را در مجلس چهاردهم در ضمن قضیهء میلسپو راجع به بهاییت و کسروی فراموشی نمیکنیم. و مراسله[ای]را که به مناسبت آن نطق تاریخی از طرف محفل روحانی بهاییها بر علیه بـیانات آقای لنکرانی به مجلس و وکلای مجلس داده شده خوب به خاطر داریم.فراموش نشود که کسروی عضو جمعیت آسیای همایونی لندن بوده و پشت کتابش به آن افتخار میکند و نشریات آن را هم خان بهادر،حـاکم سـیاسی انگلیس در بصره،به السنهء مختلف منتشر میساخته.
ماییم،حاضریم،میگوییم،ثابت میکنیم؛بیایید،بپرسید،ببینید آیا ایرانی هوشیار باید این اندازه به خواب بیهوشی رود؟تمام چرخه را یک انگشت و یک شستی بـه حـرکت میآورد،کاش آن انگشت بشکند و آن شستی خورد شود.
بروید دوباره بخوانید.
آیا خودمان را گول میزنیم؟آیا جای شبهه باقیمانده است؟ما نظر آقای نخست وزیر را به این جریان جلب و انتظار داریم شخصا در این کـار نـظارت کنند و به این دسائس ننگین که خیلی زیرجلی به نام آزادی و حمایت از آزادی برای کشتن آزادی و محو آزادی و مسلط کردن استعمارچیان بر ایران به کار میرود خاتمه دهند.
آیا چه شد کـه یـکمرتبه نـظر محکمه و هیئت حاکمه عوض شـد و جـریان بـه نفع یک دسته جاسوسی که به نام بابی و بهایی در مملکت ما ایجاد شده و به ضرر ملت ایران و امت اسلام جریان پیـدا کرد؟
مـا اخـطار میکنیم که اینگونه نشریات بهاییه در حکم قیام بـر عـلیه حکومت ملی و مبارزه با اصول اساسی ملت ما است.
ما اعلام جرم میکنیم و تقاضا میکنیم که نشر دهندگان آن را بـهعنوان قـیامکنندگان بـر علیه حکومت ملی تسلیم محکمه نمایند و اگر در خارج ایران هـم هستند آنها را جلب کنند.
ایرانیها،برای خدا دقت کنید،مطالعه کنید.آزادیخواهان،شما ره به مصلحت ملی قسم مـیدهم چـشمان خـود را باز کنید و از عقب پرت نشوید.
این است آنچه که از پرونده عجالتا بـهدست مـا آمده.اگر غیراز این است دولت تکذیب کند.
وجدان،در شمارههای بعد،با گشودن ستونی بهعنوان«اسـتخراج از دوسـیهء شـاهرود»،به درج اخبار مربوط به پروندهء شاهرود،و شفافسازی آن،پرداخت.قاضی پرونده نیز مـتهمان را در رویـداد خـونین شاهرود بیتقصیر یافت و با حکم به برائت آنان،تیر خلاص را به پیکر فرقه وارد سـاخت.
مـجموعهء ایـن رخدادها،محفل بهاییت در ایران را سخت خشمگین کرد و به واکنش واداشت.علی اکبر فروتن183،مـنشی مـحفل بهاییان ایران،در دهم تیر 1325 درنامهای به قوام السلطنه،نخست وزیر وقت،با اشـاره بـه حـادثهء شاهرود در مرداد 23،و حوادث متعاقب آن،خواستار همراهی و کمک دولت به فرقه شد.وی در آن نامه،از آقای خـالصیزاده و نـیز روزنامه وجدان(که ماجرای شاهرود را بهگونهای مخالف با خواست بهاییان گزارش کرده بـود)بـهشدت انـتقاد کرد.184
نکته جالبتوجه آنکه در آن کشمکش،آیت اللّه لنکرانی هم فعال(بلکه جلودار)بود و روزنامه وجدان عـملا بـلندگوی افکار لنکرانی محسوب میشد.اما فروتن،بهعلت موقعیت بسیار مهم لنکرانی در پایـتخب و نـزد دولت قـوام185،در شکواییه خود به نخست وزیر،بهرغم تصریح به نام خالصیزاده،هیچ اسمی از لنکرانی نمیبرد.
9-5.حـمایت از مـحاکمه و مجازات تروریستهای بهایی ابرقو(1334-1328)
نیمهشب 13 دیماه 1328 چند تن بهایی،به تحریک مـحفل بـهاییان یزد و حومه،در روستای رباط(از توابع ابرقوی یـزد)بـه خـانهء پیرزنی فقیر و متدین موسوم به صغرا خـانم (کـه علیه بهاییان فعالیتهایی داشت)حمله بردند و با سنگدلی تمام،او و تمامی پنج فرزندش (مـعصومه پانـزده ساله،خدیجه یازده ساله،بـیبی هـشت ساله و عـلی اکـبر شـش ساله و...)را در بستر خواب،با ضربات بـیل و کـلنگ،به قتل رساندند.طبق کیفرخواستی که پیرو این فاجعه توسط دادستان شـهرستان یـزد(سید محمد جلالی)علیه متهمین بـه قتلهای مزبور تنظیم شـد186،ضـربات وارد شده به مقتوالان نوعا بـه لب و دهـان و فکّین آنان اصابت کرده بود. پخش خبر این جنایت فجیع در بین ملت مـسلمان ایـران غوغایی عظیم بر ضدّ فـرقه ضـاله بـرپا کرد،خاصه آنـکه،مـوج بیداری و نهضت اسلامی(بـر ضـد استبداد و استعمار حاکم)به تازگی در کشورمان سر برداشته بود،و اطلاع و افشاگری رهبران نهضت(هـمچون آیـت اللّه کاشانی)از نفوذ مخرب بهاییان در پسـتهای کـلیدی دولت،خشم مـردم را نـسبت بـه این فرقه (بهعنوان هـمدست رژیم استبدادی پهلوی و پشتیبانی خارجی آن)شدیت بخشیده بود.این نکته بیش از هرچیز در اظهارات آیت اللّه کـاشانی در آن سـالها(بویژه زمستان 1329 به بعد) نمایان اسـت.187
ابـرقو،پیـشاز آن تـاریخ،از جـمله مراکز فعالیت بـهاییان بـر ضدّ اسلام بود و اخیرا با آمدن مبلغان متعدد بهایی از سوی محفل بهایی یزد به آن سـامان،تـبلیغات ضـد اسلامی فرقهء مزبور در منطقه شدت گرفته بـود.ایـن امـر،هـمراه بـا هـتاکی برخی از بهاییان منطقه به مقدسات اسلامی(همچون سوزانیدن قرآن کریم)،سبب شده بود که احساسات دینی مردم مسلمان بهشدت علیه آنان تحریک شود،و صغرا خانم،از جمله بـانوان مسلمان و غیوری بود که علیه فرقهء ضاله فعالیتهایی داشت.لذا قتل وحشیانه وی و فرزندانش طرحریزی شد تا ضمنا چشم زهری نیز به دیگران نشان داده شود.کیفرخواست دادستان شهرستان یزد(سید محمد جـلالی)،شـرحی مبسوط از هویت و عملکرد محرکان و عاملان فاجعه را در بر دارد.
آن زمان،بهاییان در پستهای کلیدی کشور نفوذ کرده و قدرت خارجی نیز به اشکال گوناگون، از آنان حمایت میکرد.اینان،با بهرهگیری از نفوذ سـیاسی خـویش در دولت و دربار،و نیز دادن رشوه به این و آن،در مقام تهدید و تطمیع مسئولان پرونده یا مقامات مافوق آنها برآمدند و مانع محاکمه و مجازات سریع و قاطع متهمان شـدند.مـتقابلا علما و مردم نیز ساکت نـنشسته، مـیکوشیدند با فشار به مسئولان امر،مانع از اعمال نفوذ و حقکشی فرقه شوند.این بود که رسیدگی به پرونده مدتها به طول انجامید و حتی از این شـهر بـه شهر دیگر منتقل گـردید.
اواسـط مهر 29،هفت تن از بهاییان به اتهام شرکت در کشتار فوق،دستگیر شدند و در آذر 29 نخست وزیر وقت(رزمآرا)دستور رسیدگی و اقدام به پروندهء ابرقو از سوی دادگستری را صادر کرد و در اواخر دیماه همان سال پرونـده از یـزد دادگاه کرمان احاله و انتقال یافت.
دیماه همان سال،پیرو شکایت مسلمانان ابرقو از تعلل در محاکمه بهاییان متهم به قتل صغری خانم و فرزندان وی،مرحوم کاشانی اظهار داشت که اقداماتی برای تغییر«مـنشیزاده» مـتصدی پرونده صـورت داده،در گفتگو با مسئولان امر قرار است پرونده به دادسرای تهران ارجاع گردد.188شامگاهی در اسفند 29 افصح المتکلمین(مـحمد حسین افصح،قاضی دادگستری، و دوست و همرزم دیرین لنکرانی)به منزل کـاشانی رفـته خـصوصی با او گفتگو کرد.پس از آن کاشانی به اندرونی رفت و«چند نفر از اطرافیان او ضمن صحبت اظهار میکردند باید چند روز بـازار را تـعطیل کنند تا پروندهء قاتل را به دادگستری ارجاع نمایند و آنوقت مانند محاکمه قاتلین دکـتر بـرجیس»-پزشـک مبلغ بهایی مقیم کاشان که به دست مسلمانان آن شهر به قتل رسید-«کسبه بـازار و اهالی در دادگستری اجتماع نموده و نگذارند حکم اعدام درباره قاتل صادرشود.»189
فروردین 30،پرونده هـمراه پانزده تن از متهمان فـاجعهء ابـرقو،از کرمان به تهران انتقال یافت و مقرر گردید محاکمهء آنها در شعبه اول دیوان عالی جنایی صورت گیرد.و بالاخره در بهار 1333 محاکمهء بهاییان آغاز شد و در اردیبهشت،قاضی حکم به مجازات مجرمین، از جمله:اعدام یکی از آنـان در محل وقوع جنایت داد.
در آنمیان شهرت یافت که بهاییان در صدد تطمیع قضات برآمده،حاضر شدهاند برای لغو حکم اعدام،حدود یک میلیون ریال به آنان بپردازند.بیم آن نیز میرفت که در میانه راه تـهران-ابـرقو،محکوم را فراری بدهند.طبعا علما مراقب بودند و تذکرات لازم را به مسئولین امر دادند.
به گزارش مأمور مخفی دستگاه،شب اول خرداد 1333 آقای مصطفوی(داماد آیت اللّه کاشانی)همراه مستشار دیوان عـالی کـشور با کاشانی در خانهء وی دیدار و پیرامون محاکمهء بهاییان متهم به قتل مسلمانان ابرقو گفتگو کردند.کاشانی توصیه کرد«در صدور حکم محکومیت بهاییان تسریع لازم به عمل آید.
به قرار معلوم چـون بـه کاشانی اطلاع رسیده بود که بهاییان به وسایلی در صدد تطمیع قضات دادگستری برآمده،حاضر شدهاند مبلغی معادل یک میلیون ریال بپردازد تا حکم اعدام یکی از مجرمین لغو گردد،کـاشانی مـستشار مـزبور را به منزل خود دعوت کـرده،او را از ایـن امـر برحذر داشته است و گویا نامبرده نیز با تأیید مطالب فوق اضافه کرده حکم صادره تأیید و محکم را بهاتفاق یک نفر افسر و مـأمورین کـافی بـرای اجرای حکم به محل اعزام خواهد داشت.ضـمنا دربـاره احتمال فرار محکوم در بین راه هم،کاشانی تذکراتی داده است.»190در جریان محاکمه بهاییان ابرقو در تهران،حاج خداداد صابر لنکرانی(وکـیل مـبرّز دادگـستری و رئیس اسبق صلحیه مشهد)وکالت خانوادهء مقتولین را(که ظاهرا خـالی از خطر نبود)190شجاعانه به عهده گرفت و از آنان دفاع کرد.مرحوم صابر،در مراحل دفاع،از مشاوره و همدلی و همفکری لنکرانی و یـاران ویـ بـرخوردار بود.حاج هاشم لنکرانی(پسر عموی لنکرانی)اظهار داشت:«مرحوم خـداداد صـابر،جزء مریدان درجه اول شیخ حسین لنکرانی بود و اصالتا هم اهل لنکران بوده و از قفقاز بهعنوان مهاجر بـه ایـران آمـده بود».داماد صابر، سرهنگ سید جعفر(نور الدین)پور سجادی،از افسران متدین و مـبارز عـصر پهـلوی،نیز از دوستان صمیمی و پابرجای لنکرانی بود.192
حجت الاسلام و المسلمین علیمی(از علمای وارسته و فاضل غـرب تـهران،و دوسـتان دیرین لنکرانی)در 22 فروردین 73 با اشاره به مقامات علمی مرحوم حاج شیخ حسین لنکرانی اظـهار داشـتند:
خدای میداند آیت اللّه لنکرانی،خیلی فوقالعاده بود و آنچه خوانده بود قشنگ به یـاد داشـت...مـخصوصا مرحوم حاج خداداد خان صابر که به محضر ایشان میآمد،مباحث سیاسی تعطیل مـیشد و بـحث علمی مطرح میگشت.
مرحوم صابر،در مشهد،رئیس صلحیه و عدلیه بود و از وکلای مبرّز دادگـستری بـه شـمار میرفت.وی،که با کتابهای مهم فقهی و فلسفی نظیر کفایه و اسفار کاملا آشنا بوده و در محاکمات دادگـستری خـبرویّت نام داشت،به خانهء لنکرانی میآمد و از محضر وی استفادهء علمی میبرد.صابر حـتی بـه قـم میآمد و در آن شهر،پس از زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه سلام اللّه علیها،قدری سوهان و سیگار میخرید و یک سـاعت یـا یـک ساعت و نیم به غروب به مدرسهء فیضیه میرفت و مینشست و آقایان فضلا گـرد او جـمع میشدند و بحث علمی درمیگرفت.آنوقت میگفت:ای کاش،یک حوزهء فیضیه هم کنار دادگستری تهران تشکیل مـیشد و مـشکلات را اینچنین حل میکرد و ما را راحت میساخت.آه...!
یک روز چشمش به علامه طباطبایی صـاحب تـفسیر شریف المیزان افتاد.از من پرسید: او کیست؟گفتم:علامه طـباطبایی اسـت.بـا علامه نشستیم و صابر بعضی از مسائل غامض فـلسفی را بـا ایشان در میان گذاشت.علامه،بهطور مختصر و خیلی مفید،به سئوالات وی پاسخ گـفت.صـابر خواست دست ایشان را ببوسد و بـه مـن گفت:مـن نـدیده بـودم این مرد را.آیا نظیر این مـرد در جـهان پیدا میشود؟!من ندیده بودم ایشان را،این از برکت شما بود که من بـه خـدمت ایشان برسم و زیارتشان کنم.
آمدن صـابر به محضر لنکرانی،زمـان حـیات مرحوم آیت اللّه بروجردی و در دورانی بـود کـه بهاییان در ابرقوی یزد،شش تن از مسلمانها را به قتل رسانده بودند و آقای فلسفی هـم در مـنبر بر ضد آنان صحبت مـیکرد.پرونـدهء مـقتولین به دادسرای تـهران آمـده بود و آقای صابر،وکـالت خـانوادهء مقتولین را بر ضد بهاییها برعهده داشت.به درخواست صابر،و اشاره آقای لنکرانی،ما و جـمعی از آقـایان در جلسات دادگاه شرکت میکردیم و بهاییها هـم آن طـرف مینشستند.صـابر یـک روز پیـشاز شروع دادگاه،به مـحضر آقای لنکراین آمد و از ایشان رهنمود گرفت.کتابهای بیان و قدس(نوشته علی محمد باب و حسینعلی بـهاء، پیـشوایان بابیت و بهاییت)را نیز از مشهد همراه خـود آوردهـ بـود.
روز مـحاکمه،ایـن قهرمان،به مـیدان آمـد.آخ،آخ،آخ!وقتی بهعنوان وکیل مدافع صغرا خانم و بچههیا وی که به طرز فجیعی توسط بهاییان کشته شـده بـودند شـروع به سخن کرد،معرکهای برپا کرد!د اثـنای نـطق،نـاگهان فـریاد کـشید:لئلا یـحذون عن دماء المسلمین؟!و افزود:به خون پاک صغرا و بچههایش،من زنده باشم،ستمکاران خون آنها را بریزند؟!2 ساعت و 10 دقیقه،جلسه را اداره کرد.تنفس دادند،پس از پایان تنفس،دوباره آمد و شروع بـه سخن کرد.بهاییها،مثل شخص افعی گزیده،به خود میپیچیدند!گفت:من تا انتقام صغرا را نکشم نمیخوابم،قول دادهام.به من گفتند وکالت اینها را قبول کن،من هم پذیرفتم.
شـام آنـ روز که خدمت آقای لنکرانی رسیدم،آقای صابر نیز آمد و قضایا را نقل کرد و دفاعیات خود را شرح داد.زمانی که صابر دفاعیاتش را میخواند،مرحوم لنکرانی از شور و احساس شدید وی در دفاع از حقیقت،بسیار لذت مـیبرد و حـال عجیبی داشت.
صابر گفت:آقا،بعضی آقایان به من دستور دادند نزد ما بیا،من قبول نکردم و نرفتم. این وکالت را نیز فقط طـلبا لمـرضات اللّه و لاحترام الرسول پذیرفتهام.پولی هم نـمیخواهم. مـرا بکشند هم،باید این دفاع را به آخر برسانم و ان شاء اللّه هم موفق میشوم.آقای لنکرانی هم رهنمودهای خاصی به او میداد و صابر فورا جملات ایشان را بـرای فـردای یادداشت میکرد و در محکمه مـطرح مـیساخت.
9-6.درگیری با وزیر بهایی هویدا
لنکرانی،عباس هویدا،نخست وزیر مشهور عصر پهلوی دوم،را فردی بهاییتبار و کابینه وی را شامل تعدادی وزیر بهایی میدانست،اما در مورد شخص وی معتقد بود که فردی لامذهب و فـاقد ایـمان به مسلک بهاییت است.برابر گزارش ساواک،فردی به نام نقاشزاده،
صبح روز 30/7/50 در خانهء لنکرانی از ایشان«سئوال نمود آیا صحت دارد که هویدا بهایی است؟لنکرانی جواب داد:پدر او بهایی بوده ولی خودش هیچ مذهبی ندارد...لنـکرانی ضـمن حمله بـه امریکا و انگلیس اضافه کرد در ایران هم جهودها بر ما حکومت میکنند...از هیئت دولت چند وزیر باطنا یهودی ولیـ ظاهرا بهایی هستند.»193
در گزارش«خیلی محرمانه»ساواک(مورخ 24/3/44)میخوانیم که:«بـرابر اطـلاع،اخـیرا افراد روحانی در منزل آقای لنکراتی تماسهای مشکوک میگیرند و شیخ ربانی194که تازه از زندان آزاد شده از طرف لنکرانی مـأموریت پیـدا نموده جزوهای را که از طرف اهورهوش راجع به عملیات مرحوم حسنعلی منصور و همچنین آقـای هـویدا نـخست وزیر در دورانی که در خارج بودند نوشته بهدست بیارود و در دسترس عامه قرار دهد.»195در همین زمینه بـاید به درگیری لنکرانی با یکی از وزیران بهایی کابینه هویدا(منصور روحانی)اشاره کـرد.
جد و پدر مرحوم حاج شـیخ حـسین لنکرانی،آقایان شیخ حسین فاضل و حاج شیخ علی، در مسجدی نماز میگزاردند که به مسجد لنکرانی موسوم بود و پس از مرگ حاج شیخ علی،تصدی آن به فرزند ارشدش حاج شیخ حسین،رسید.مـسجد مزبور،در شرق پارکینگ موزهء ایران باستان و ضلع شمالی کاخ ورزش(سنگلج)،پشت سازمان تربیت بدنی و نیز ادارهء برق-شعبه خیام-قرار دارد.
در زمان شاه مخلوع،از سوی برخی مقامات دولتی وقت تعرضها و تـجاوزهایی بـه مسجد صورت گرفت که همهجا با واکنش لنکرانی روبهرو گردید.از جمله،در سال 1345 سازمان تربیت بدنی به ریاست سرلشکر دکتر ایزد پناه،در غیاب لنکرانی از تهران،تجاوزاتی به حریم مسجد نمود ولی بـعدا در اثـر مراجعات و گفتگوهایی که بین لنکرانی و اولیای سازمان انجام گرفت،سازمان مذکور برای جبران این امر،در مقام گرفتن زمینی از شهردار وقت تهران(مهندس سرلک)در جنب مسجد برای توسعهء فضای آن و اسـتفادهء نـمازگزاران و ورزشکاران از آن برآمد.
تجاوز بعدی،که درگیری حاد میان لنکرانی و مقامات دولتی را در پی داشت،توسط منصور روحانی وزیر آب و برق هویدا انجام گرفت که فردی فراماسون و عضو روتاری تهران مرکزی بود196و افـزون بـر آن،بـه بهاییت شهرت داشت.وی زمانی نـیز در کـابینهء هـویدا، به وزارت کشاورزی منصوب شد و اهل نظر،عملکرد وی در این سمت را حرکتی در راستای تخریب کشاورزی ایران ارزیابی میکنند.197
موضوع از این قرار بود کـه،مـأموران بـرق منطقهای تهران در دیماه 49 زمان وزارت مهندس روحانی بـهعنوان نـصب ترانسفورماتور برق روی زمینی که قرار بود شهرداری برای تجدید ساختمان مسجد واگذار کند،دست گذاشتند و در صدد گرفتن کوچه و تـجاوز بـه حـریم مسجد برآمدند و غافلگیرانه آن را خراب کردند.مدتها پیشاز این یورش نـیز اقدام به قطع برق مسجد کردند.
آقای لنکرانی،پس از اطلاع از این امر،به فوریت دستبه کار شد و برای جـلوگیری از ایـن اقـدام ضد اسلامی و غیرقانونی،با ادارات مختلف وقت(وزارت برق،اوقاف،دادگستری و شهربانی تـهران)تـماس گرفت و حتی رسما به کلانتری ناحیه 12 و دادستانی تهران برای متوقف ساختن این تصرف عدوانی،و مجازات مـسببان آن،شـکایت بـرد.198و در این میان،در مراجعه به اداره برق اعتراض شدید خویش به منصر روحانی(وزیـر بـهایی هـویدا)را بابت این تجاوز،با صدای بلند ابراز داشت.آقای محسن غنیان(داماد مرحوم مـهرداد اوسـتا،و دوسـت و همسایه دیرین مرحوم لنکرانی در خانه گلوبندک)از کسانی است که شاهد اعتراض لنکرانی به وزیـر بـهایی بوده است.وی در گفتگو با نگارنده(مورخ 23 مرداد 1381)اظهار داشت:
آقای لنکرانی بر سـر مـسجد بـا منصور روحانی وزیر هویدا سخت درگیر بود.مسجد ایشان در مجاورت اداره برق قرار داشت و روحـانی مـیخواست مسجد را تخریب کرده،جزء اداره برق قرار دهد.هم مسجد،بهتدریج حالت نـیمهمخروبه پیـدا کـرده بود و م هم شخص وزیر با اسلام عناد داشت و میخواست در آن حدود،مسجدی وجود نداشته باشد.
در حـدود سـالهای 51 و 52 شمسی،یک روز آقا و من و چند تن دیگر از دوستان، پیاده از منزل ایشان بـه راه افـتادیم و از سـمت پارک شهر به ادارهء برق رفتیم.در آنجا به آقا گفتند:جناب وزیر در طبقه بالا تشریف دارنـد و شـما نـزد ایشان بروید.آقا با عصبانیت زیاد گفت:«من نمیآیم»و افزود:
-اگر هـم ایـن آقا را ببینم،با این عصا او را داغون میکنم!من این مسجد را از اینها میگیرم و پدرشان را هم درمیآورم!
سـروصدای آقـا که بالا گرفت،سه چهار نفر از مسئولان اداره نزد ایشان آمدند و قول دادنـد کـه وزیر دست از سر مسجد برداشته،آن را به آقـا پس خـواهد داد.خـلاصه،آبی آوردند و آقا نوشیدند و مقداری استراحت کـردند،تـا عصبانیتشان کاهش یافت.سپس ایشان را دعوت کردند که:«بیایید مسجد را ببینید.»به اتـفاق آنـها به مسجد رفتیم.در مسجد را بـاز کـردند و آقا از آنـ بـازدید کـرد و نهایتا به منزل بازگشتیم.
10-سرهنگ لطـیف بـیگلری،همرزم لنکرانی بر ضد رژیم پهلوی و بهاییت
سرهنگ لطیف ببگلری،از افسران شـجاع و مـبارز و پارسای عصر پهلوی است که اعـمالش تحت کنترل دقیق سـاواک قـرار داشت199و بهعلت افشاگریهای مکرر عـلیه مـقامات بلندپایه رژیم در دولت و ارتش،به زندان افتاد و نهایتا خلع درجه و از ارتش اخراج شد.ویـ نـسخهای از نامه مفصل و کوبندهء خود بـه شـاه،مـورخ اردیبهشت 1342،مبنی بـر گـزارش اختلاس و سوءاستفاده هنگفت سـرلشکر صـنیعی بهایی(معاون وقت وزارت جنگ)را در همان ایام به امام امت داد،که بعدا در یورش مأموران دسـتگاه بـه خانه امام در قم،به دست سـاواک افـتاد(متن نـامه را مـیتوان در کـتاب سیر مبارزات امام خـمینی در آینه اسناد به روایت اسناد ساواک،جلد هفتم،چاپ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خـمینی،ص 557 بـه بعد،مشاهده کرد).
بیگلری،با آیـت اللّه لنـکرانی از نـزدیک دوسـتی و هـمکاری داشت و چشمان حـساس سـاواک، روابط آن دو را تعقیب میکرد.200
بیلگری علیه سپهبد اسد اللّه خان صنیعی(وزیر جنگ بهایی هویدا)و سپهبد علی خـان شـجاعی و سـایرین در مورد دهها میلیون تومان سوءاستفاده از اراضی عـباسآباد و غـیره،اعـلام جـرم کـرد و گـام مهمتر وی در انتقاد از مظالم رژیم،نامهء سرگشادهء وی به شاه در پنجم تیر 1350 بود که ضمن آن راجع به عدم آزادی انتخابات و نقض مواد قانون اساسی توسط احزاب ایران نوین(به رهـبری امیر عباس هوید)و مردم(به رهبری علم)هشدار داد و همچنین ضمن انتقاد از بهایی بودن امیر عباس هویدا(رهبر ایران نوین)و تصرف او در بیت المال به نفع اهداف حزبی و تبدیل انتخابات به انـتصابات،اعـلام رسمی آزادی انتخابات از سوی شاه و عدم تضییق دولت برای فعالیتهای انتخاباتی مردم را خواستار گشت.بیگلری نامهء مزبور را جهت اقدام قانونی،برای نخست وزیر و وزیر کشور ارسال نمود.بخشی از نامهء وی را-که بـاتوجه بـه اختناق شدید حاکم بر کشور در آن زمان،و نظامی بودن نویسنده،گاهی بسیار تند و متهورانه بوده است-باهم میخوانیم:
چنانچه[اعلیحضرت]با مراتب پیشنهادی بالا مـوافقت نـفرمایند و در مقابل،همان برنامهء (انتصابات حـزبی)بـا قبای(انتصاب حزبی)ادامه یافته و انجام پذیرد،دراینصورت اولا چنین انتخابات مبتذل مورد قبول ملت ایران نبوده و آن را تحریم مینماید.ثانیا چون هردو حزب،سروته یـک کـرباس هستند و از یک منبع الهـام مـیگیرند و انتخابات هم به مفهوم واقعی و وسیع کلمه وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت،بنابراین پیشنهاد میگردد که امر فرمایند به این خیمهشببازی خاتمه داده و این برنامهء مبتذل را تعطیل و در مقابل جنابان آقایان هـویدا و عـلم،با شرکت سازمان امنیت کماکان کمیسیونی تشکیل و عناصر موردنظرشان را تعیین و طبق اعلامیهای به نام نماینده احزاب معرفی و بدینوسیله از اتلاف و ایجاد سروصدا و مخصوصا از انجام هزینههای بیمورد جلوگیری و آن هزینهها را هم برای گـرسنگان مـنطقه بلوچستان و سـیستان-زابل-شیراز و غیره اختصاص دهند...
واکنش رژیم در برابر این اقدام،پیشاپیش معلوم بود:درست در همانروز ارسال نـامه، یعنی پنجم تیر 1350،سرهنگ بیگلری توسط دادگاههای نظامی ارتش(تحت امـر امـرای بـهایی)از ارتش اخارج شد.
پانوشتها:
(1)-تعبیر مرحوم ابراهیم فخرایی(یار و وزیر فرهنگ میرزا کوچکخان)در کتاب سردار جنگل؛مـیرزا کـوچکخان (چ 9،انتشارات جاویدان،تهران،57)از لنکرانی.
(2)-وی فقیه برجسته و مبارز تهران در عصر قاجار و پهلوی،و برادر مـرحومان آقـا نـجفی و حاج آقا نور اللّه اصفهانی است که در زمان رضا خان به اصفهان تبعید و در آن شهر بهنحوی مـشکوک درگذشت.
(3)-برای آشنایی با شرححال کوتاه از مرحوم لنکرانی ر.ک:«یک قرن مبارزه؛به مـناسبت دومین سالگرد درگذشت آیـت اللّه حـاج شیخ حسین لنکرانی»،روزنامهء رسالت،شمـ 1559،19 خرداد 1370،ص 4؛هفتهنامه ندای قومس، شمـ 7،23 مرداد 1370،ص 4.افزون بر این،یک مصاحبه و چندین مقاله از راقم سطور راجع به مبارزات سیاسی آن مرحوم و روابط وی با امام خمینی در مـجلهء تاریخ معاصر ایران،فصلنامهء مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران،شمـ 13 به بعد،درج شده است.
(4)-ر.ک:فتحی(آتشباک)،نصر اللّه،«خدا مردی وارسته»،مجله امید ایران،شمـ 670،س 1346؛برگ عیش،تهران. اسفند 47،ص 17 به بـعد.
(5)-خـاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفرد در کشورهای اسلامی،ترجمه کاظمی،مقدمه و تعلیقات حاج شیخ حسین لنکرانی،چ سوم،بینا(مراکز پخش:مکتبه النجاح،انتشارات فراهانی و...)تهران،شهریورد 1361،صص 84-83.
(6)-اظهارات لنکرانی در منزل خویش بـرای خـواهران عضو حزب جمهوری اسلامی و شاغل در ادارهء امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش.13 مرداد 1361.
(7)-گنجینهء معرفت یا گوشههایی از خاطرات سیاسی و اندیشههای مرجع اندیشمند بزرگ دنیای تشیع...حاج شیخ حسین لنکرانی،تهیه و تنظیم از:مـحمود رامـیان،مخطوط،دفتر اول،تهران،19 خرداد 1360،ص 274.
(8)-جالب است که عباس افندی(برادرزادهء ازل،و پیشوای بهاییان)در لوحی که«به واسطهء عبد الحسین تفتی»(«آوارهء»سابق،«آیتی»لا حق)بر ضد عموی خویش(یحیی صـبح ازل،پیـشوای ازلیـان)صادر کرده تصریح میکند کـه ویـ در حـال حاضر،«در جزیرهء قبریس...تحت حمایت انگلیس است..»(اسرار الآثار،فاضل مازندرانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری،129 بدیع،5/359)-ع.منذر.
(9)-خاطرات سیاسی و تاریخی مـستر هـمفر در کـشورهای اسلامی،صص 7-4.
(10)-انشعاب در بهاییت،ص 291.
(11)-بیتأثیر.
(12)-از زمان عباس افـندی(جـانشین میرزا حسینعلی بهاء)،مرکز بهاییت از عکا به حیفا(هردو،واقع در اسرائیل
مطالعات تاریخی » تابستان 1386 - شماره 17 (صفحه 142)
قکنونی)انتقال یافت-ع.منذر.
(13)-کسروی،احمد،بهاییگری،کـتابفروشی پایـدار،تـهران،بیتا،صص 122-121.
(14)-عین این نامه فعلا در یکی از کتابخانههای بزرگ اروپا مـوجود میباشد.آدمیت.
(15)-این کتاب از مآخذ تاریخی کهن بابیه است که مشخصات کامل کتابشناسی آن از قرار زیر است:نقطه الکـاف بـراون،لنـدن 1328 ق/1910 م.ضمنا مرحوم استاد محیط طباطبایی در انتساب نخسهء یاد شده به شـخص مـیرزا جانی کاشانی،تأملات محققانهای داشته،آن را مربوط به فرد دیگری از قدمای بابیه میداند،که میتوان آن را از مقالات ایـشان در مـاهنامه گـوهر،نشریهء بنیاد نیکوکاری نوریانی،تابستان و پاییز 1355 ش بازجست-ع.منذر.
(16)-در اصل،همهجا:تومانکی بـود کـه هـمراه با قرائت خارجی آن اصلاح شد-ع.منذر.
(17)-امیر کبیر و ایران،با مقدمهء محمود محمود،چ اول،انـتشارات بـنگاه آذر،تـهران 1323،قسمت اول،صص 258 -256.نیز ر.ک:همان،متن کامل،ج دوم،مؤسسه مطبوعاتی امیر کبیر،تهران 1334،صص 208-207،در مورد بـراون،و روابـط وی با ازلیها،البته عبد الحسین آیتی نظر دیگری دارد.وی در کشف الحیل(ج 1،چ چهارم، صـص 45-43)اقـدام بـراون به طبع آثار قدیم بابیان(به نفع ازلیها)را ناشی از ضدیت با بهاییت،و نه جـانبداری ازازلیـان،میشمارد.به نوشته او-که با براون مکاتبه داشته-براون«میگفت:چه کنم مـن بـهاییت را ایـنطور شناخهام که اگر اندکی بیش ازاین ترقی کند اصلا آزادی و اخلاق و درستی و راستی از دنیا مـعدوم خـواهد شد!»(همان،ص 45).
(18)-شرکت سهامی انتشارات خوارزمی،تهران،بهمن 71355ص 457.توجه:همهء مواردی کـه در مـقاله حـاضر، به کتاب امیر کبیر و ایران ارجاع شده-بهاستثنای پاورقی پیشین-همگی به چاپ پنجم ایـن کـتاب(انـتشارات خوارزمی،تهران 1355)بازمیگردد.
(19)-عبد اللّه بهرامی،از صاحبمنصبان مطلع نظمیه در مشروطهء دوم،به طنز و تـعریض مـینویسد:عباس افندی «تنها پیغمبری بود که اجر خود را در این دنیا دریافت نموده و سیلی نقد را به حـلوای نـسیه ترجیح داده است!» (خاطرات عبد اللّه بهرامی،ص 35).
(20)-ر.ک:سوابق رضا خان و کودتای سوم حوت 1299،گـفتگو بـا محمد رضا آشتیانیزاده،به اهتمام سهلعلی مـددی، مـندرج در:تـاریخ معاصر ایران،کتاب سوم،زمستان 1370،صص 106 بـه بـعد.درباره عین الملک و پیوند او با رژیم کودتا،باز هم در طول مقاله توضیحاتی خـواهیم داد.
(21)-ر.ک:مـقدمهء اسماعیل رائین بر ترجمهء کـتاب اخـتناق ایران،نـوشتهء مـستر شـوستر،ترجمهء ابو الحسن موسوی شوشتری،صـص 11-10.
(22)-دربـاره وی ر.ک:سلطنت علم و دولت فقر،علی ابو الحسنی(منذر):دفتر انتشارات اسلامی،قم 1374،1/365 -360.
(23)-سـخنرانی در جـمع اعضای حزب جمهوری اسلامی.13/5/63.
24-تعلیمدیده.
(25)-هـمچون:برخی بررسیها دربارهء جـهانبینیها و جـنبشهای اجتماعی در ایران،شرکت سهامی خـاص انـتشارات توده، تهران 1358،ص 515 به بعد.چاپ اول این کتاب،توسط حزب توده در سال 1347 ش(و ظاهرا در لایـپزیک) مـنتشر شد.نمونههایی از کلام احسان اللّه طـبری در تـعریف از بـابیه در کتاب مزبور آمـده اسـت.ضمنا باید توجه داشـت کـه مطالب مزبور،مربوط به زمانی است که احسان طبری تئوریسین مارکسیستها محسوب شده،هـنوز تـوبه نکرده بود.
(26)-مفتاح باب الابواب یـا تـاریخ باب و بـهاء،مـیرزا مـحمد مهدی خان زعیم الدولهـء تبریزی،ترجمهء حاج شیخ حسن فرید گلپایگانی،با مقدمهء حاج میرزا عباسقلی چرندابی،کتابخانهء شـمس،تـهران 1340،ص 125.به توضیح این قمأخذ،بیت در اصـطلاح خـطاطان فـارسی،بـرای پنـجاه حرف است.
(27)-فـتنهء بـاب،علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه،مقالات و تعلیقات عبد الحسین نوایی،چ 2،انتشارات بابک،تهران، 1351،ص 13.
(28)-همان،ص 28.
(29)-ر.ک:عهد اعلی-زنـدگانی حـضرت بـاب،ابو القاسم ویرایش همان تاج بازیار، Oneworld Oxford ،صـ 303،البـته ایـنکه اسـت«احـدی از عـرفا و علما به فهم معنی»نوشتهها و منشآت وی نیستند از جهاتی درست است!اما معلوم نیست اگر علما و عرفا مناجاتهای ساخته وی را نمیفهمیدند،چگونه بین آنها و ادعیهء اهل بیت(ع)فـرقی نمیگذاردهاند؟!
(30)-منظومهای شعری با پانصد بیت و هزار مصرع.
(31)-موراد دیگری نیز در همان عصر قاجار میتوان برشمرد که در تندنویسی رقیب جدّی باب بودهاند.برای نمونه،درباره میرزا محمد مهدی ملک الکتاب فـراهانی مـتخلص به«عشرت»(از دولتمردان ادیب و فاضل دربار فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار،و شوهر خواهر میرزا ابو القاسم فراهانی معروف)نوشتهاند:«در نوشتن انواع خط استاد بوده و به شیوهء درویش عبد المـجید مـینوشته است.کتابهای بسیاری به دستور و اوامر فتحلی شاه و شاهزادگان به خط او نوشته شده و قدرت قلم او بهقدری بوده که در ظرف هفت ساعت یک هـزار بـیت به خط بسیار نیکو مـینوشته،بـدون آنکه سطری سیاه و صفحهای کثیف کرده باشد.»فاضل خان گروسی«ادیب و شاعر نامدار همانروزگار)در تذکرهء انجمن خاقان مینویسد:«ای بسا روزگار که در حضور فقیر بـه کـتابت هزار بیت شعر اقـدام کـرده به هفت ساعت وقت،چنانکه نه سطری سیاه کند و نه صفحه[ای]تباه.به احسن خطوط و اسهل وجوه به اتمام آورده.»مؤلف مجمع الصفحاء هم(در ص 345 از جلد دوم آن کتاب)این مطلب را ذکر نموده اسـت.(یـادگار،س 4،شمـ 8،ص 32)،چنانکه هدایت اللّه لسان الملک سپهر نیز در تذکرهء خود تصریح میکند: میزا مهدی«شکسته را چون اساتید سلف نگاشت و در سرعت تحریر معروف آفاق گشت.»(تذکرهء خوشنویسان، افست انتشارات یساولی«فرهنگسراه،تـهران،بـیتا،ص 139).
(32)-منابع بـهایی،شخص نظامی کتکزننده باب(پس از پیدا شدن وی)را فردی به نام«قوچعلی سلطان»،و فرمانده فوج تیراندازیکننده به سوی بـاب در شلیک آخر را نیز آقاجان خان سرتیپ فوج خمسه(یا آقاجان بـیک خـمسهای)مـعرفی میکنند.محمد علی فیضی،مبلغ و مورخ بهایی،مینویسد:«پس از شلیک دور اول و گسیخته شن طناب باب و پیدا کردن باب«قـوچعلی سـلطان»گریبان آن حضرت را گرفته و بهشدت لطماتی چند بر سر و صورت حضرت نواخته از حجره بـیرون آورد و آقـاجان بـیک خمسهای،فرمانده فوج ناصری،به میدان آمده با عده سربازان تحت فرمان،خود حاضر بـرای تنفیذ حکم گردید.»حضرت نقطه اولی 1266-1235 هجری/1850 -1819 میلادی،محمد علی فیضی،آذر 1352،مؤسسه ملی مـطبوعات امری،136 بدیع،ص 342.نیز ر.ک: مـطالع الانـوار THE.DAWN-BREAKERS .تلخیص تاریخ نبیل زرندی،ترجمه و تلخیص عبد الحمید اشراق خاوری،مؤسسه ملی مطبوعات،امری،134 بدیع،ص 502؛ظهور الحق،3/17؛قرن بدیع،شوقی افندی،258- 1/247.جالب این است که به نوشتهء همینگونه منابع،قرماندهان مـسلمان در شلیک اول حاضر به تیراندازی به باب نشده و این کار به سام خان ارمنی واگذار شد،اما در بار آخر،«فوجی دیگر از عساکر مسلم آذربایجان»باب را هدف تیر قرار دادند(تاریخ ظهور دیـانت حـضرت باب و حضرت بهاء اللّه،به خط میرزا ابو الفضل گلپایگانی، ص 13).عبد الحمید اشراق خاوری مینویسد:سام خان مسیحی در بار آخر شلیک به باب،از اعدام باب امتناع جست و پس از امتناع او،«فیالفور آقاجان خـان سـرتیپ فوج خمسه حاضر شد و فوج خود را که به فوج خاصهء ناصری موسوم بود حرکت داد که این کار را من میکنم و این ثواب را من میبرم.پس به همان ترتیب و تفصیل اول بستند و حـکم بـه شلیک دادند.برعکس اول که فقط یک تیر به طناب خورده هردو بدون آسیب به زمین آمده بودن ایندفعه دیدند که آن دو هیکل از شدت ضرب یک هیکل شده به یـکدیگر مـلصق گـردیدند...»
ق(مطالع الانوار...ص 502؛ظهور الحق،3/17).بـر ایـن اسـاس،جای این سئوال وجود دارد که در میانه شلیک بار اول و دوم چه اتفاقی رخ داد که فرج مسلمان و فرمانده عالی آن،از امتناع اولیه خویش دست شـسته،داوطـلبانه تـیراندازی به سوی باب را پذیرفت؟
(33)-روزگاری که گذشت،اتوبیوگرافی،صـنعتیزاده کـرمانی،انتشارات ابن سینا،تهران 1346،ص 237.
(34)-آقای لنکرانی،تعبیر تند و عامیانهء این لفظ را از دولتآبادی شنیده،نقل میکرد،که ما در بازگویی،مـعادل مـحترمانهتر آن در مـتن ذکر کردیم.
(35)-حیات یحیی،4/444/
(36)-ر.ک:خاطرات!احتشام السلطنه،ص 529.
(37)-ر.ک:خاطرات عبد اللّه بـهرامی،صص 16-15.
(38)-اسرار الآثار،فاضل مازندرانی،5/363-362.
(39)-اسناد و مدارک درباره بهاییگری،صبحی،چ سید هادی خسروشاهی،ص 203.
(40)-اسرار الآثار،5/362.و نیز ر.ک:باب کـیست و سـخن او چـیست،نور الدین چهاردهی،ص 157.
(41)-ر.ک:اسرار الآثار،همان صص 253-252.برای تقبیح شدید و مـکرر مـیرزا هادی دولتآبادی در آثار حسینعلی بهاء همچنین ر.ک:اشرافات:الواح مبارکهء حضرت بهاء اللّه جلّ ذکره الاعلی،شامل:اشرافات و چـند لوح دیـگر، بـینا،بیتا،خط نستعلیق،صص 7،19،157 و 164-163.
(42)-ر.ک:خاطرات سید علی محمد دولتآبادی،انتشارات فردوسی+اسلام و ایـران،تـهران 1362،ص 11.
(43)-عـهد اعلی...،ص 505.
(44)-صبح ازل،در 11 جمادی الاول 1330 ق(29 آوریل 1912)به سن 82 سالگی در شهر فاماگوستا«ماغوسا»ی قبرس درگذشت و در یـک مـایلی آن شـهر به خاک رفت(ر.ک:تعلیقات عبد الحسین نوایی بر کتاب«فتنهء باب»، علیقلی میرزا اعـتضاد السـلطنه،چ 2،انتشارات بابک،تهران 1351،صص 228-227؛اسرار الآثار،فاضل مازندرانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری،129 بـدیع،5/310-309).
(45)-سـخنان آقـای آگاه،در مورد عدول میرزا یحیی دولتآبادی از بابیت:کاملا درست،و مطابق با شواهد و قرائن مـتقن تـاریخی است.تبلیغ وی(در اواخر عمر)به نفع اسلام در اروپا را نیز میتوان پذیرفت.اما اینکه مـیرزا یـحیی را«مـسلمان به تمامی معنی»شمرده،خالی از مبالغه و اغراق نیست.زیرا،یحیی دولت آبادی(آنگونه که به وضـوح از مـندرجات خاطرات وی در کتاب حیات یحیی برمیآید)بههرحال گرفتار برخی غربزدگیها و انحرافات فکری بـوده و بـرای نـمونه،خود و خواهرش از کشف حجاب رضاخانی در ایران هواداری میکردهاند.
(46)-بدشت ناحیهای سرسبز و خرم در حوالی شاهرود اسـت کـه بـابیان در سال 1264 ق در آنجا اردو زدند و قره العین روزی(با نقشه قبلی)بیحجاب و آرایشکرده در جمع مـردان ظـاهر شد و اعلام کرد که با ظهور باب،دوران اسلام به پایان رسیده،احکام و مقررات آن لغو شـده اسـت!و حسینعلی بهاء نیز با خواندن آیات مربوط به قیامت، از نظریات وی طرفداری کـرد.شـرح این ماجرا در تواریخ مختلف-اعماز بابی و بـهایی و مـسلمان-آمـده است.
(47)-تاریخ ظهور یانت حضرت باب و حـضرت بـهاء اللّه،به خط میرزا ابو الفضل گلپایگانی،ص 33.البته جناب گلپایگانی،مدعی شده«کبار عـلمای ایـران»به باب گرویدند،که پیـداست جـنبه اغراق دارد.
(48)-تـاریخ نـیکلا،(مـذاهب ملل متمدنه؛تاریخ سید علی مـحمد مـعروف به باب،مسیو نیکلا،پاریس 1905،[ترجمهء علی محمد مترجم همایون فرهوشی]،اصـفهان 1324)صـص 215-214.
(49)-همان،ص 216.
(50)-اسناد وزارت امور خارجهء انگلیس،شـمـ 154/60،مورخ 23 نوامبر 1850.
(51)-ر.ک:ظهور الحـق،3/174-173؛فـتنهء باب،اعتضاد السلطنه،ص 34.
(52)-الکواکب الدریـه فـی مآثر البهاییه،عبد الحسین آواره،مطبعه سعادت7مصر 1342 ق،1/130.نیز ر.ک،مطالع الانوار...، ص 272.
(53)-ظهور الحق،3/110-109.
(54)-زیـرا،خـاطرات یاد شده به صراحت ریـشه مـسلک بـاب و بهاء را استعماری مـعرفی مـیکند.
(55)-حتی گفته میشود کـه سـید عباس علوی،مبلغ مشهور بهایی،در کتاب خود بهکلی منکر وجود شخصی به نام کـینیاز دالگـوروکی شده است!(ر.ک:پرنس دالگوروکی،مرتضی احـمد.آ،چ سـوم،انتشارات دار الکـتب الاسـلامیه، تـهران 1346،ص 39)وجود فردی به نـام پرنس دالگوروکی بهعنوان سفیر روسیه در ایران زمان امیر کبیر،از مسلمّات تاریخ است.
(56)-در اینباره علاوه بـر کـتاب بهاییگری نوشتهء کسروی،ر.ک:راهنمای کتاب،س 6،شـمـ 1 و 2،فـروردین و اردیـبهشت 1342،صـص 26-25،مـقالهء مجتبی مینوی در انـتقاد از کـتاب شرح زندگانی من،نوشتهء عبد اللّه مستوفی؛یادگار،س 5،شمـ 8 و 9،ص 148؛امیر کبیر و ایران،آدمیت،ص 456.
(57)-ر.ک:پرنس دالگوروکی،مـرتضی احـمد،آ،هـمان؛روحانی،ضیاء الدین،مزدوران استعمار در لباس مـذهب،بـا مـقدمهء آیـت اللّه نـاصر مـکارم شیرازی،چ 3،انتشارات فراهانی،تهران 1348،صص 34 و 86 به بعد.
(58)-ر.ک:خادمی(شیرازی)،محمد علی،بهاییان دیگرچه میگویند؟بیبهایی باب و بهاء،چاپخانهء نور شیراز، فروردین 1327 ش،ص 103 به بعد؛هاشمی رفسنجانی،علی اکبر،امیر کـبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار،چ 2،دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعهء مدرسین حوزهء علمیه قم)،1362،صص 214-209؛کاظم مراد،عباس،البابیه و البهاییه و مصادر دراستهما،مطبعهء الارشاد،بغداد 1402 ق/1982 م7صص 60-55.
(59)-چهاردهی،نور الدیـن،بـاب کیست و سخن او چیست؟،صص 77،171 و 245.
(60)-شرح زندگانی من،1/42.
(61)-میمندینژاد،محمد حسن،نعل وارونه،کلاه بزرگ،تهران،ص 41.
(62)-هنگام ایراد این سخنان،هنوز فروپاشی شوروی آغاز نشده،جمهوریهای مستقل آسیای مرکز نظیر تـرکمنستان، جـزیی از شوروی محسوب میشدند.
(63)-مرحوم لنکرانی در 31 مرداد 61 نیز در سخنرانی جمعی از خواهران عضو حزب جمهوری اسلامی(و شاغل در ادارهء امور تربیتی آموزش و پرورش)اظهار داشته بود:«روسـیه تـزاری،از قفقاز شیعه که مدت زیـادی از اشـغال آن نگذشته بود،نگران بود و برای رفع این نگرانی،تدابیری به کار میبرد.یکی از مهمترین این تدابیر، آن بود که به انحاء مختلف میکوشید عقاید شـیعی را(کـه مایهء اتحاد و پایداری آنـها در بـرابر اجنبی اشغالگر بود) در اهالی قفقاز سست و متزلزل کند.لذا بهمنظور اخلال در اعتقاد قفقاز شیعهاش را به مهدویت،اولین سازمان مهم جاسوسی به اسم«مشرق الاذکار»بهاییان را در عشقآباد واقع در ترکمنستان خطّهء خراسان تـازهشکارش(کـه اهالی آن سنّی و نسبت به باب و بهاء،بیتفاوت بودند)بنا میکند.»به گفتهء آن مرحوم:«روس تزاری برای مبارزه با اسلام و اخلال در افکار و عقاید مذهبی مسلمانان،از اینگونه فعالیتهای شیطانی و مخرب،زیاد داشته اسـت کـه بهعنوانی یـکی از مهمترین آنها،میتوان به القائات سوء بالگونیک فتحعلی آخوندوف(رئیس دفتر نایب السلطنه روسیه در قفقاز)بر ضـد(عقاید)و نیز«خط»و«الفباء»رایج اسلامی اشاره کرد که توضیح آن فـرصت دیـگر مـیطلبد.»
(64)-در صفحات آینده پرامون دم خروسهای متعدد ارتباط سران بابیت و بهاییت با روس تزاری،و نقش سفیر روسیه در حمایت از بهاء،بـهطور مـستند توضیح خواهیم داد.
(65)-باتوجه به تاریخ مأموریت روتشتاین در ایران(فاصله فوریه 1921 تا مه 1922 یـعنی حـدود اسـفند 1299 تا اواخر اردیبهشت 1300)زمان انتشار خاطرات منسوب به دالگوروکی(برای نخستینبار)در ایران معلوم میشود -ع.مـنذر.
(66)-برخی بررسیها دربارهء جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران،احسان طبری،چاپ شرکت سهامی خـاص انتشارات توده،تهران 1358،ص 515.
(67)-هـمان،ص 516.
(58)-هـمان،ص 521.
(69)-همان،ص 525.
(70)-مینویسد:در اجتماع بدشت،قرة العین«که در تاریخ کهن ما از نوادر زنان است،با استفاده از تعالیم مترقی[!] باب در مورد زنان و به قصد افشاء نیات واقعی باب،مکشوف و بیپرده در مقابل مردان ظـاهر شد...»(همان، ص 523 و نیز ر.ک:ص 521).
(71)-گوشههای فاشنشدهای از تاریخ،چند چشمه از عملیات حیرتانگیز کینیاز دالگوروکی جاسوس اسرارآمیز روسیه تزاری...،با مقدمهء ابو القاسم مرعشی،چ سوم:کتابفروشی حافظ،تهران،بیتا،ص 6.
(72)-مطالع الانوار...،تلخیص تاریخ نـبیل زرنـدی،ترجمه و تلخیص عبد الحمید اشراق خاوری،صص 504-503؛ ظهور الحق،3/257؛حضرت نقطهء اولی...،محمد علی فیضی،صص 348-347؛مقالهء شخص سیاح که در تفصیل قضیه باب نوشته است،[عباس افندی]،مؤسسه ملی مطبوعات امـری،سـال 119 بدیع،ص 49؛قرن بدیع، شوقی افندی،1/258-247.
(73)-آدمیت،فریدون،امیر کبیر و ایران،صص 450-449.
(74)-نقطهء الکاف،به اهتمام ادوارد براون،صص 234-233.
(75)-قرن بدیع،شوقی افندی،2/33،83 و 86؛مطالع الانوار...،صص 594-593 و 612-611 و 618؛ الکواکب الدریه،آواره،1/336؛بهاء اللّه و عصر جـدید،دکـتر اسلمونت،ص 44؛عهد اعلی...،ابو القاسم افنان،ص 496،499-498 و 500؛قبلهء عالم؛ناصر الدین شاه و پادشاهی ایران،عباس امانت،ترجمه حسن کامشاد،نشر کارنامه،تهران 1383،صص 298-297؛الوح مبارکهء حضرت بهاء اللّه جلّ ذکره الاعـلی شـامل:اشـراقات و چند لوح دیگر،بینا،بیتا،خـط نـستعلیق،صـص 104-103 و 155؛لوح خطاب به شیخ محمد تقی اصفهانی معروف به نجفی،حسینعلی بهاء،لجنهء نشر آثار آمری،لانگنهاین،138 بدیع،صص 16-14.
(76)-ر.ک،کتاب مـبین،حـسینعلی بـهاء،چ 1308،ص 76.نسخه خطی،ص 78؛قرن بدیع،شوقی افندی،2/86.
(77)-ر.ک:کشف الحـیل،آیـتی،چ 7،1/62 و 2/87،چ 4؛فسلفهء نیکو،میرزا حسن نیکو،بنگاه مطبوعاتی فراهانی، تهران 1342،با مقدمهء دکتر احسان نیکو،4/86؛فتنهء باب،اعتضاد السلطنه،تـوضیحات عـبد الحـسین نوایی، ص 194؛جستارهایی از تاریخ بهاییگری در ایران...،عبد اللّه شهبازی،تاریخ معاصر ایـران،س 7،شمـ 27،پاییز 71382ص 20.
(78)-تاریخ ظهور الحق،ج 8،قسمت اول،مؤسسه ملی مطبوعات امری،132 بدیع،ص 431؛جستارهایی از تاریخ بهاییگری...،ص 20.
(79)-تاریخ ظهور الحق،ج 8،قـسمت 1،صـص 496-491.تـقیزاده هم تصریح دارد که:میرزا عزیز اللّه خان ورقاء،از اصحاب عباس افندی،مـستخدم بـانک استقراضی روسیه در تهران بود(یادگار،س 5،شمـ 6 و 7،ص 130).
(80)-مصابیح هدایت،عزیز اللّه سلیمانی،5/218-213؛جستاریهایی از تاریخ بهاییگری...،همان،ص 21.
(81)-مصابیح هـدایت،تـهران،1326،1/181.
(82)-ر.ک:مـفتاح باب الابواب،ترجمه شیخ حسن فرید گلپایگانی،ص 71.
(83)-قرن بدیع،2/33.
(84)-مطالع الانوار...،593.تـوجه شـود بـه تعبیر جناب سفیر،که از حسینعلی نوری بهعنوان«امانت»سفارت روسیه یاد و صدر اعظم ایـران را در صـورت وارد شـدن هرگونه آسیب به وی،شدیدا تهدید کرده،«مسئول سفارت روس»شناخته است!سخنانی که به وضـوح،بـوی تحت الحمایگی بهاء به روسیه،و بهرهگیری سفیر از امتیاز قکاپیتولاسیون(مفاد قرارداد ترکمانچای)بـرای حـفظ جـان وی،میدهد.
(85)-ایران و قضیهء ایران،ترجمهء غلامعلی وحید مازندرانی،1/83
(86)-همان،1/139 به بعد.
(87)-ایران از نفوذ مـسالمتآمیز تـا تحتالحمایگی(1919-1860)،ترجمه مریم میراحمدی،مؤسسه انتشارات معین،تهران 1367،ص 107.
(88)-کتابچهء فوق را وزیرمختار وقت ایـران در پطـرزبورگ(مـیرزا محمود خان علاء المکل)توسط جاسوسهای مخفی خویش جسته و ترجمهء آن را همراه نامهای در توضیح ماجرا،در جـمادی الثـانی 1306 برای امین السلطان (صدر اعظم ناصر الدین شاه)فرستاده است.برای مـتن کـتابچه و نـامهء علاء الملک ر.ک:گزارشهای سیاسی علاء الملک،صص 74-36.فصلی از این کتابچه،به راه شوسهء عشقآباد-خراسان،و مـوقعیت اسـتراتژیک آنـ منطقه اختصاص دارد.ر.ک،همان:ص 68 به بعد.
(89)-ر.ک:ایران و قضیهء ایران،لرد کرزن،ترجمهء غلامعلی وحـید مـازندرانی،1/142-139.
(90)-ر.ک:گزارشهای سیاسی علاء الملک،گردآوری ابراهیم صفایی،صص 176-169.
(91)-بهاییگری،کتابفروشی پایدار،تهران،بیتا،ص 121.
(92)-ظهور الحق،ج 8،قـسمت دوم،مـؤسسه ملی مطبوعات امری،132 بدیع،995 به بعد.
(93)-وی پسر دوم حاجی میرزا محمد تـاجر شـیرازی بود که دایی بزرگ میرزا علی مـحمد بـاب قـلمداد میشد.ر.ک: عهد اعلی...،ابو القاسم افنان،ص 129.
(94)-کـرسیها.
(95)-نـقره.
(96)-اسد اللّه علیزاد،از بهاییان مقیم عشقآباد،ضمن اشاره به حضور«ژنرال سوبوتیج بـه نـمایندگی از طرف شخص امپراتور روسیه در سـال 1902 در مـراسم گذاشتن اولیـن سـنگ بـنا»ی مشرق الاذکار،تصویر وکیل الدوله،بهاییان و ژنـرال روسـی را آورده است.ر.ک:سالهای سکوت،بهاییان روسیه 1946-1938،خاطرات اسد اللّه علیزاده،از انتشارات 199، Century Press,Australia, صص 21 و 23.
(97)-تاریخ ظـهور الحـق،ج 8،قسمت دوم،مؤسسه ملی مطبوعات امری،132 بـدیع،صص 998-995.
(98)-همان،صص 1000 و 1001.دربـارهء عـشقآباد،بهاییها و روسها.ر ک:خاطرات صبحی دربـارهء بـابیگری و بهاییگری،چ دوم،کتابفروشی سروش،تبریز مهتدی،با مقدمهء ابو رشاد(سید هادی خسروشاهی)،نـشر عـصر جدید، ص 47 و نیز صص 56 و 57،60 و 70 به بـعد.
(99)-تـاریخ ظـهور الحق،صص 1003 و 1004،نـیز ر.ک،مـصابیح هدایت،عزیز اللّه سلیمانی،3/25.
(100)-ر.ک:الکـواکب الدریـه،آواره،1/495 و 497.دربارهء ماجرای محمد رضا اصفهانی و رویدادهای متعاقب آن، ر.ک:خاطرات صبحی دربارهء بابیگری و بهاییگری،ص 87 به بـعد.
(101)-ر.ک:الکـواکب الدریه،1/497-496.
(102)-همان.1/499.
(103)-ر.ک:همان.1/502-499.
(104)-مصابیح هدایت،تـهران،1326،2/232.
(105)-ر.ک:الکـواکب الدریه،1/503.
(106)-هـمان.2/95 و 96.
(107)-هـمان.2/58.
(108)-ر.ک:قـرن بدیع،شوقی افندی،4/125-122؛سـالهای سکوت،خاطرات اسد اللّه علیزاد،همان،صص 34-
مطالعات تاریخی » تابستان 1386 - شماره 17 (صفحه 148)
ق27،37،74،82،83،89،و 240.متأسفانه،پس از فروپاشی شوروی،مشرق الاذکار توسط بهاییان مجددا تـصرف و بـازگشایی شد.
(109)-دست پنهان سیاست انگلیس در ایـران،صـص 102 و 103.
(110)-تـاریخ روابـط خـارجی ایران ا،دوره اول مـشروطه،دکـتر علی اکبر ولایتی،صص 109 و 110؛افزایش نفوذ روس و انگلیس،دکتر محمد جواد شیخ الاسلامی،صص 98-96.مأخذ اخـیر،در فـصل مـربوط به«مأموریت روتشتاین در دربار ایران»(صص 128-93)،اطـلاعات خـوبی راجـع بـه روتـشتاین و سـوابق و اعمال وی بهدست داده است.
(111)-افزایش نفوذ روس و انگلیس،ص 105.
(112)-همان،صص 105-100.
(113)-همان،صص 117-106.
(114)-بامداد،مهدی،شرححال رجال ایران،1/213.
(115)-همان.2/482-481.نیز ر.ک:1/213.
(116)-فتنهء باب،اعتضاد السلطنه،بخش تعلیقات و توضیحات عـبد الحسین نوایی،ص 200.دربارهء جدیت و اهتمام شگرف،و«شدت عمل»امیر کبیر در سرکوب غائلهء بابیه و اعدام باب،همچنین،ر.ک:باب کیست و سخن او چیست؟،نور الدین چهاردهی،ص 84؛تاریخ جامع بهاییت(نوماسونی)،بهرام افراسیابی،چ 4،انتشارات سـخن، تـهران 1371،ص 230 به بعد.
(117)-باب کیست و سخن او چیست،صص 84 و 85
(118)-ر.ک:مطالع الانوار...،صص 589 و 590.نیز 497-493 و 513-512.
(119)-دیانت بهایی آیین فراگیر جهانی،ترجمهء پریوش سمندی(خوشبین)و...،از انتشارات مؤسسه معارف بهایی به لسان فارسی،کانادا،146 بـدیع/1989 م،بـخش پینوشتهای آخر کتاب،ص 24.دربارهء نقش قاطع و تعیینکنندهء امیر در قلع و قمع بابیه و پیشوایان آنها از دیدگاه بابیان و بهاییان،افزون بر منابع یاد شده ر.ک:مقالهء شـخصی سـیاح...،[عباس افندی.]،صص 37-34 و 48-44؛ظهور الحـق بـخش سوم،بینا،بیتا،چ سربی،قطع وزیری، در 532 صفحه به،اضافهء فهرست و غلطنامه،صص 212-210؛حضرت نقطهء اولی...،محمد علی فیضی،صص 315 و 316 و بعد.
(120)-ر.ک:مطالع الانوار...،همان،صص 684 و 585.
(121)-ر.ک:ظـهور الحـق،3/222؛عهد اعلی...،ص 381.برای شـرح مـاجرای دستگیری بابیان ر.ک:اظهارات مفصل اعتضاد السلطنه در:فتنهء باب،مقدمه و تعلیقات عبد الحسین نوایی،صص 95 به بعد.
(122)-قبلهء عالم،ص 287.
(123)-ر.ک:قبلهء عالم،صص 288 و 289؛عهد اعلی...،صص 493 و 494.نیز ر.ک:توضیحات و تعلیقات دکتر عبد الحـسین نـوایی در کتاب فتنهء باب،صص 200 و 201.
(124)-باب کیست و سخن او چیست؟،ص 266.سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است. آدمیت مینویسد:«امیر شورش بابیه را برانداخت.بهقول شیل[وزیرمختار انگلیس در ایران،در گزارش به پالمرستون وزیـر امـور خارجه لنـدن،مورخ 14 مارس 1851]«پس از غائلهء[بابیان در]زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند».اما بـیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتند؛تا زمانی که اختلالی ایجاد نمیکردند،کـسی بـا آنـان چندان کاری نبود،البته کینهء امیر را در دل داشتند،کینهای که در نوشتههای همیکیشان آنان،و بهایی و بهاییزادگان در ایران و امریکا،هـنوز مـنعکس است.بابیان توطئهء خفه کردن،که شرح آن در«المتنبّئین»نوشتهء علیقلی میرزا اعـتضاد السـلطنه آمـده است.ر.ک،امیر کبیر و ایران،ص 451.کتاب المتنبّئین،با قعنوان«فتنهء باب»،با مقدمه و تعلیقات عبد الحـسین نوایی،توسط انتشارات بابک،چاپ شده است.
(125)-مقاله شخصی سیاح...،34 و 35.
(126)-ر.ک:توقیعات مبارکهء حـضرت ولی امر اللّه،لوح قرن احبّاء شـرق(نـوروز 101 بدیع)،مؤسسه ملی مطبوعات امری،123 بدیع،صص 49 و 51.
(127)-همان.صص 181 و 182.
(128)-ر.ک:قرن بدیع،1/258-247.به همین نمط.مورخان مشهور بهایی نظیر عبد الحمید اشراق خاوری و فاضل مازندرانی و محمد علی فیضی در آثار خویش از امیر بـا اوصافی چون وزیر نادان و شریر،دشمن ستمکار و خونخوار،امیر مغرور،تقی سفاک،یاد کرده و قتل وی در حمام فین را انتقام الهی و«عذاب الیم»وی در حق او شمردهاند!(مطالع الانوار...،صص 493،512؛513،589 و 590؛رحیق مختروم،1/326؛ظهور الحق،3/212؛ حـضرت نـقطهء اولی...،ص 316).
(129)-برای شرح ماجرا ر.ک:ناسخ التواریخ،بخش قاجاریه،لسان الملک سپهر،3/219،220 و 239؛فتنهء باب، اعتضاد السلطنه،تعلیقات عبد الحسین نوایی،صص 187-178؛قرة العین،درآمدی بر تاریخ بیحجابی در ایران، سینا واحد،ص 13 به بـعد.
(130)-ر.ک:الکـواکب الدریه،آواره،1/127،به بعد؛طاهره قرة العین،حسام بقایی(به نقل از:عباس افندی)؛ مطالع الانوار...،عبد الحمید اشراق خاوری،صص 294 و 301؛حضرت بهاء اللّه محمد علی فیضی،صص 42 -41.
(131)-بیرون رفتن.
(132)-بهاییگری،ص 85 در مـورد قـره العین و بهاییها،همچنین ر.ک:فلسفهء نیکو،حسن نیکو،3/107 به بعد.
(133)-باب کیست و سخن او چیست،نور الدین چهاردهی،صص 86 و 87 دربارهء خوش آمدن شاه جوان از قره العین،ر.ک:قبلهء عالم،عباس امانت،ص 296.
(134)-بـاری نـمونههای دیـگر از پیشگوییهای سران بهاییت که وارونـه از آب درآمـد ر.ک:فـلسفهء نیکو،میرزا حسن نیکو،2/164 و 165.
(135)-وجدان،صاحب امتیاز و مدیر:محمود مصاحب،س 1،شمـ 1،29 خرداد 25.برای مشخصات این روزنامه ر.ک:مطبوعات ایران،دکتر حسین ابـوترابیان،ص 162.
(136)-مـبلغ بـهایی در محضر آیت اللّه آقای آقا شیخ محمد خالصیزاده،بـا مـقدمهء شیخ حسین لنکرانی و عبد الحسین حائری،چ پنجم،یزد 1367 ق،ص 3.
(137)-همچون:سید مهدی موسوی خراسانی واعظ،غلامحسین خان شهباز،عبد الحـسین خـالصی،مـحمد حسین افصح المتکلمین لنگرودی،جواد لنکرانی(برادر شیخ حسین)،عـلی اکبر اعلم،سید محمد حسین شهشهانی،سید مرتضی شهشهانی،محمد حسین خراسانی و...برای کل اسامی ر.ک:همان:ص 25 و 26.
(138)-ر.ک:مبلغ بـهایی در مـحضر شـریف حضرت آیت اللّه خالصی دامت برکاته،از طرف جریدهء(اتحاد اسلام)، مطبعهء بـاقرزاده،طـبع دوم،قیمت یک قران،بینا،بیتا،چ دوم کتاب قاعدتا پس از بازگشت لنکرانی و خالصیزاده از تبعید مشهد و در حدود زمستان 1305 به بـعد صـورت گـرفته است.
(139)-در اصل:نهنه.
(140)-در اصل:عین.
(141)-ارکان.
(142)-میرزا صالح عکاس(یعنی همان صـالح اقـتصاد)مـبلغ بهایی و مسلمان افشاگر بعدی،در نامهای که در تاریخ 30 آذر 1306 به آیتی دارد ضمن تبری از فرقه،به تـأثیر کـتابهای کـشف الحیل و مبلغ بهایی...اشاره کرده است.
(143)-مبلغ بهایی...،با مقدمهء عبد الحسین حائری،از انـتشارات دفـتر نشریات دینی در یزد،1367 ق،صص 41 و 42.
(144)-کشف الحیل،ج 2،چ 4،ص 143.ضمنا در همین ایام توسط آقا سید ابـو الحـسن طـالقانی(پدر آیت اللّه حاج سید محمود طالقانی)و محتشم السلطنه و فروغی و حاج عباسقلی بازرگان(پدر مهندس بازرگان)نـیز جـلساتی جهت بحث و مناظره با مبلغین ادیان در مدرسهء مروی و منزل حاج عباسقلی تشکیل مـیشد،کـه بـه گفتهء آیت اللّه طالقانی«توافق و حمایت رضا خان»به آن جلب شده بود.
(145)-ر.ک:«شرح احوالی از مـرحوم آیـتی»،یغما،س 20،شمـ 4(شماره مسلسل 228)،تیر 1346،صص 216 -213.
(146)-دستخط عباس افندی خطاب به«حـضرت آواره عـلیه بـهاء اللّه الابهی»و در تجلیل از او ر.ک:کشف الحیل،ج 3، ج 4،ص 199؛خاطرات صبحی دربارهء بابیگری و بهاییگری،فضل اللّه صبحی مهندی،همان،ص 152.
(147)-در کـتاب مـکاتیب عـبد البهاء لوحی است که عباس افندی،خطاب به آواره و درتجلیل از او صادر کـرده و حـکایت از علوّ مقام وی-در آن روزگار-نزد پیشوای بهاییت دارد.
در این لوح میخوانیم:«هو اللّه.ای آوارهء سبیل الهی،پریـشانی و بـیسروسامانی در راه عشق،کامرانی و شادمانی است.نظر به پایان کار نما،زیرا عـاقبت ایـن پریشانی،جمعیت است و نهایت این آوارگی پنـاه حـضرت احـدیت. اگر از قطره محروم شدی الحمد للّه بحر بـیپایان در مـقابل داری،و اگر از ذره محجوب شدی آفتابی روشین در پیش داری.از حق طلبم که آنچه نهایت آمـال و آرزویـ تست میسر گردد و علیک التـحیه و الثـناء.ع ع»(مکاتیب عـبد البـهاء،مـؤسسه مطبوعات امری،134 بدیع،8/8).نکته جالب در ایـن لوح،آرزوی پیـشگویی عباس افندی مبنی بر عاقبتبهخیری آواره و رسیدن وی به نهایت آمال خویش در پایان اسـت،کـه(از دیدگاه بهاییان)کاملا وارونه درآمد و(بـهرغم آنان)به جای روشـنایی بـه تاریکی مطلق!رسید.برای مـکتوبات و اظـهارات عباس و نیز شوقی افندی در تجلیل و توثیق آواره ر.ک:کشف الحیل،1/137،138،142 و 143،چ 7 و 2/50،چ 4.
(148)-الکواکب الدریه،2/335.
(149)-«شرح احـوالی از مـرحوم آیتی»،همان،صص 214-213.
(150)-وی در سـالهای 1309-1308 در مـدرسهء عـلمیه و امیر کبیر تـهران تـدریس میکرد(سفرنامه سدید السـلطنه، ص 380).
(152)-«شـرح احوالی از مرحوم آیتی»،همان،ص 215.
(153)-ر.ک:توقیعات مبارکهء حضرت ولی امر اللّه،لوح قرن احبّاء شرق...،صص 138 و 160.
(154)-الکواکب الدریـه،1/308.
(155)-هـمان،1/309.
(156)-کشف الحیل،چ 4،ص 2/58.
(157)-شرح احوالی از مرحوم آیـتی،ص 215.
(158)-آیـتی،خود در جـایجای کـتابش کـشف الحیل در ردّ بهاییت،از تلاش مـکرر(اما نافرجام)بهاییان برای ترور وی سخن گفته،از فشارها،توهینها و حتی خسارتهایی که آن گروه پس از عدول وی از بـهاییت و افـشای ماهیت سران این مسلک به او زدهـاند پردهـ بـرداشته اسـت.ر.ک:کـشف الحیل،ج 1،چ 7،ص 65؛ج 2،چ 4،صص 163 -164؛ج 3،چ 4،125.
(159)-نـوعی اسـلحه.
(160)-بر پایهء گزارش مأمور ساواک:آقای لنکرانی در روز 24 فروردین در منزل خویش با اشاره به کتاب کشف الحـیل،نـوشتهء آیـتی«مدعی شد که کتاب فوق به دسـتیاری او نـوشته شـده اسـت و مـدتی نـیز بحث دربارهء قسران بهاییان نمود و ادامه داد:«مادامی که کلیمیها بهایی میشوند دلیل و قرینهء عدم قطعیت حکومت اسرائیل میباشد».ر.ک:حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک،مرکز بررسی اسـناد تاریخی وزارت اطلاعات،تهران، 1383،ص 467.
(161)-نیکو،حسن،فلسفه نیکو،بنگاه مطبوعاتی فراهانی،تهران 1342،ج 1،دکتر احسان اللّه نیکو،ص«و». پسر وی،دکتر احسان اللّه نیکو،از قضات و وکلای دادگستری بود و بر فلسفه نیکو مقدمه دارد.
(162)-ارکان و رجال عمده.
(163)-فـلسفه نـیکو،4/281-279.
(164)-همان،ج 1،مقدمهء دکتر احسان اللّه نیکو،ص«و».
(165)-در راپرت مأموران مخفی از ماجرا چنین میخوانیم:«1340[ق]،13 برج جدی[دیماه 1300]،پریروز میرزا بدیع اللّه خان،کفیل انبار غلهء دولتی،که بهایی معروف است،با اعظام الوزاره عضو انـبار غـله در اتاق خودش مشغول صحبت بوده.اعظام الوزاره در ضمن صحبت به اسم مبارک محمد بن عبد اللّه(ص)قسم یاد میکند.میرزا بدیع اللّه خان میگوید:بـرو ایـن حرفها کهنه شد،یک نـفر عـرب برهنه آمد یک حرفی زد،اینقدر حرفش را دنبال میکنند.اعظام الوزاره بهمحض شنیدن این لفظ فورا کشیده به صورت و دهن میرزا بدیع اللّه خان زده و ا و را به زمـین مـیزند.میرزا بدیع اللّه خان فـریاد مـیکند پیشخدمت و ژاندارمری وارد اتاق شده و او را از دست اعظام الوزاره خلاص میکند.میرزا بدیع اللّه خان فورا سوار درشکه شد،برای شکایت به نزد مسیو موریتو رفته و تقاضا مینماید که باید اعظام الوزاره منفصل بشود.و یـک عـده از اجزاء هم حاضر شدهاند که هرگاه اعظام الوزاره را منفصل نمایند دست از کار کشیده و گرو نمایند.فعلا قسمت عمده اجزای انبار و ادارهء ارزاق از بهاییها تشکیل شده و علنا از مذهب اسلام بدگویی مینمایند.»ر.ک:بـیست سـال با رضـا شاه؛خاطرات سلیمان بهبودی و...،بخش اسناد آخر کتاب،ص 525.دربارهء حضور بهاییها در انبار غله دولتی از زبان خود اعـظام الوزاره،ر.ک:خاطرات من...،اعظام الوزاره،1/620 به بعد.
(166)-عبارت لنکرانی در آینده خواهد آمد.
(167)-مـتعلق بـه سـید ضیاء الدین طباطبایی،عامل کودتای انگلیس سوم اسفند 1299 شمس.
(168)-ابن اصدق،از ایادی چهارگانهء عباس افندی در تهران بـود.
( 169)-روزنـامه خارات سید محمد کمرهای،به کوشش محمد جواد مرادینیا،و پژوهش شیرازه،تهران 1382، 2/847.نـیز بـرای حـضور بهاییان در ادارهء نظمیه تهران زمان یفرم خان،ر.ک:یپرم خان سردار،اسماعیل رائین، انتشارات زرین،تـهران 71350ص 277.
(170)-عین السلطنه سالور،از بهایی شدن یهودیها در دوایر دولتی ایران در مقطع کودتای 1299 خبر مـیدهد.رک: روزنامه خاطرات عین السـلطنه،8/6019.
(171)-سـفرنامهء سدید السلطنه،ص 399.علی محمد خان موقر الدوله،سر کنسول ایران در بمبئی در سال 1898،نمایندهء وزارت امور خارجه در فارس در سال 1900،و حاکم بوشهر در سالهای 1915-1911 بود.وی اندکی پس از کودتای سوم اسفند 1299 درگذشت.
موقر الدوله علاوه بر اینکه اعـضای خاندان افنان،یعنی از خویشاوندان علی محمد باب بود،با عباس افندی و شوقی افندی نیز خویشی داشت.میرزا هادی،داماد عباس افندی و پدر شوقی،پسردایی موقر الدوله بود.ر.ک، جستارهایی از تاریخ بهاییگری در ایران...،عبد اللّه شـهبازی،مـندرج در:تاریخ معاصر ایران،س 7،شمـ 27،پاییز 1382،ص 18.
(172)-فلسفه نیکو،چاپ مؤسسه مطبوعاتی فراهانی،2/198.
(173)-در این زمینه ر.ک:اظهارات تکاندهنده محمد رضا آشتیانیزاده،نماینده مشهور و پراطلاع مجلس شورا در عصر پهلوی،تاریخ معاصر ایران،کتاب سـوم،زمـستان 1370،صص 106 به بعد.
(174)-اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران،ش 24 تا 28-1-139 ک.
(175)-1304 که در کتاب آیتی آمده نادرست،و صحیح آن 1306 است.
(176)-برای شرححال گزیدهای از زندگی میلسپو ر.ک:مقدمهء کتاب امریکاییها در ایران،نوشتهء عبد الرضا هـوشنگ مـهدوی.
(177)-ر.ک:خامهای،انور،خاطرات سیاسی،نشر گفتار،تهران 73،صص 363 و 364؛چهل سال در صحنه،خاطرات دکتر جلال عبده،1/302.
(178)-نقل از:متن کامل خطابهء تاریخی آقای آقا شیخ حسین لنکرانی در هشتاد و هشتمین جلسه دوره چـهاردهم مـجلس شـورای ملی،قبل از ظهرروز شنبه شـانزدهم دیـماه 1323،چـاپ شرکت سهامی چاپ فرهنگ ایران و تهران،قطع جیبی،ناشر:روزنامه آزادگان،صص 12 و 13.
(179)-ر.ک:رعد امروز،ش 347،دی 1324،ص 4 و شمـ 353،24 دی 1323،ص 4.
(180)-وجدان،صاحب امتیاز و مدیر:مـحمود مـصاحب،شـمـ 1،29 خرداد 25،صص 1 و 2.
(181)-همان.ص 6.
(182)-در اصل:اله.
(183)-وی دانشجوی دانشگاه پسیکولوژی مـسکو بـود که در جریان اقدام روسیهء شوروی به تعطیل مشرق الاذکار بهاییها(واقع در عشقآباد)،و تبعید فعالان بهایی از عشقآباد به سیبری و ایـران(1929-1928 م)،بـه ایـران تبعید گردید.ر.ک:سالهای سکوت...،همان،صص 27 و 28.
(184)-برای مشاهده سند ر.ک:احـمدی،علی،شیخ محمد خالصیزاده-روحانیت در مصاف با انگلیس،مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران 1383،صص 145-143.
(185)-لنکرانی در بهار 1325 نمایندهء دولت قـوام در مـذاکره بـا پیشهوری و هیئت همراه وی پیرامون بحران آذربایجان بود و علاوه بر ایـن،مـطبوعات مبارز و آزادیخواه پایتخت،از وی بهعنوان چهرهای محبوب و ملی یاد میکردند. آقای خالصیزاده از این ویژگی محروم بود،بـلکه بـهعکس،بـهعلت حمایتش از سید ضیاء الیدن طباطبایی در سالهای پس از شهریور 1320،آماج حملات مطبوعات یاد شـده نـیز قـرار داشت.
(186)-برای کیفرخواست مزبور،ر.ک:روزنامهء اتحاد ملی،س 1328 ش،شمـ 24 و 25.روزنامه کیهان نیز اخیرا متن کـیفرخواست را در شـمارههای 18439(مـورخ 5 و 10 بهمین 1384،ص 8)منتشر کرد.
(187)-مرحوم کاشانی در دیماه 29،ضمن تنقید شدید از انگلیسیها،مقاصد اجتماعی موجود(نـظیر بـیحجابی خانمها،رشوهخواری در ادارات و نیز تحرک بهاییها در کشور)را ناشی از سیاست آنها در ایران دانسته،اظـهار داشـت:انـگلیسیها نفت ما را به غارت برده«و در مقابل،اینهمه فساد که یکی از آنها بیحجابی است در کـشور مـا رواج دادهاند و بهاییها را تقویت میکنند.من قسم میخورم که دین بهایی را انگلیسسیها درست کـردهاند.ای مـردم، شـما غافل هستید.بیایید تلگرافاتی را که از شهرستانها به من میرسد،بخوانید و ببینید بهایییها در شهرستانها چه بـلاهایی بـر سر مسلمین میآورند.اینها اگر کمی تقویت شوند،تمام مسلمانان را از بین خـواهند بـرد.زیـرا نقشهء انگلیسیها مخالفت با دین اسلام است و به این وسیله میخواهند اسلام را از بین ببرند...»طـبعا اگـر نـفت ایران از دستشان«گرفته شود شرّ آنها از سر اسلام و ایران کوتاه خواهد شـد...»(روحـانی مبارز آیت اللّه سید ابو القاسم کاشانی به روایت اسناد،1/313-312 و 1/316).
نیز در 7 اسفند 29،به مناسبت شایعهء آزادی جلال بـینش(یـکی از افراد متهم به قتل مسلمانان ابرقو)از زندان، و اقدامات خویش در این زمین،گـت:«امـروز بهاییها در همهجا اسباب اذیت مسلمانها را فراهم نـمودهاند و اغـلب پسـتهای حساس این مملکت را در دست دارند و الآن مـعاون نـخست وزیر بهایی است...در قریهء عبدلآباد کهریزک،زن یک نفر حاج حسین نام را بهاییها تـبلیغ و وارد دیـن بهاییت نمودهاند و آوردهاند در حظیره القـدس بـهاییها طلاق او را دادهـاند و آنـ زن فـعلا با یک نفر بهایی ازدواج نموده و آن حـاجی آمـده به کلانتری 10 شکایت قنموده و یک نفر از مجاهدین ما که به نام سـید عـلی است گویا در کلانتری رفته که بـه آن حاجی مساعدت نماید. سـرهنگ ابـدی که رئیس کلانتری 10 میباشد،گـویا مـقداری پول از بهاییها گرفته و پرونده بر علیه سید علی تشکیل دادهاند.این خبر به مـن رسـید خیلی عصباین شدم و به آن سـرهنگ تـلفن کـرده،مقداری فحش دادم و بـعد هـم چون من خودم بـا دولتـ طرفهم و شخصا به اینها مراجعه نمیکنم به کسی سفارش نمودهام که این سرهنگ را در هـمین چـند روزه عوض میکنند...»(همان:صص 334-332 و یـنز 343-341).
حـتی در گفتگوی مـردم در مـنزل کـاشانی(7 شهریور 1330)از قول ایشان نـقل شد که گفتهاند:«بعد از تمام شدن کار نفت،اول اقدام ما،خراب کردن حظیرة القدس بـهاییها خـواهد بود!»(همان:ص 479.همچنین ر.ک:همان: روحانی مـبارز آیـت اللّه سـید ابـو القـاسم کاشانی به روایـت اسـناد،صص 1/335،355-354،359-358،387- 386،389،479،و...).
(188)-همان.ص 1/316.
(189)-همان.ص 1/359.
(190)-همان.ص 2/701.
(191)-آیت اللّه حاج میر سید جعفر موسوی اردبیلی،از دانشآموختگان و مدرسان عالیمقام قم،و بـعدا از مـدرسان و خـطیبان و شاعران پایتخت،در گفتگو،با نگارنده(30 مرداد 81)اظـهار داشـت:خـداداد صـابر،بـسیار مـرد بزرگواری بود.معروف بود که،در ابرقو،بهاییها مشکلاتی برای عدهای از مسلمانها بهوجود آورده بودند و وکالت آنان بر ضد بهاییها را کسی قبول نکرده بود؛آقای صابر پذیرفته بـود و خیلی خوب هم از عهدهء این کار برآمده بود.
(192)-برای روابط سرهنگ سجادی با لنکرانی(و امام خمینی)ر.ک:مقالهء ما در:مجلهء تاریخ معاصر ایران،س 6، شمـ 22-21،صص 74-70.
(193)-شیخ حسین لنکرانی به روایت اسـناد سـاواک،ص 371.در سالهای نخست ریاست هویدا بر دولت،لنکرانی سخت مقروض و از حیث اقتصادی در نهایت شدت به سرد میبرد و هویدا،به تحریک و تشویق مرحوم مورخ الدولهء سپهر(نویسنده و سیاستمدار مشهور،و دوست دیـرین لنـکرانی)،درسال 1346 مقداری وسایل خوراکی(برنج و روغن و...)توسط سپهر برای لنکرانی ارسال کرد.اما لنکرانی(که از ابتدا از هویت فرستندهء اصلی اجناس یاد شده بـیخبر بـود)از مصرف آنها پرهیز جست و پسـ از مـدتی،که بیم فاسد شدن آنها میرفت، اجناس مزبور را در 27 اسفند 46 به بیمارستان فیروزآبادی(که با مؤسس عالیقدر و منسوبین وی از دیرباز دوست بود)تحویل داد و در 7 فروردین 47 از رئیس وقـت بـیمارستان(دکتر شکرایی)رسید دریـاف کـرد و همراه نامهای برای نخست وزیر ارسال داشت.اسناد این امر در اوراق به جامانده از لنکرانی موجود است.
(194)-مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد الکریم ربانی شیرازی،از ارکان نهضت اسلامی در دههء 40 و 50 شمسی.
(195)-شیخ حـسین لنـکرانی به روایت اسناد ساواک،ص 65.
(196)-فراماسونرها،روتارینها...،ص 641.
(197)-ر.ک:«منصور روحانی مجری طرح تخریب کشاورزی در ایران»،معماران تباهی،4/103،سازمان انتشارات کیهان.
(198)-در جریان آن پیگیریها،لنکرانی از پشتیبانی آقای نصیر عصار،رئیس وقت اوقاف،برخوردار بـود.پدر عـصار، مرحوم سـید محمد کاظم عصار،استاد مشهور و فاضل دانشگاه بود که با لنکرانی نیز از دیرباز دوستی و صمیمیت داشت.آقـای عصار،در بهمن 49 بهعنوان تجاوز به موقوفه(-مسجد لنکرانی)توسط نمایندهء حـقوقی خـویش آقـای سید حسین کبیر(وکیل پایه یک دادگستری)از ادارهء برق به دادسرای تهران شکایت کرد.
(199)-پرونده لنکرانی در سـاواک، مـوجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی،ج 2،کد 2/103،گزارش مورخ 6/12/ 1348،صص 80-78.
(200)-اصولا رژیم پهلوی،روی افسرانی کـه بـا لنـکرانی در ارتباط بودند حساس بود.برای نمونه ر.ک:شیخ حسین لنکرانی به روایت اسناد ساواک،ص 308.
فصلنامه مطالعات تاریخی » تابستان 1386 - شماره 17 (صفحه 67)
نظرات