آیتالله مدرس چگونه به شهادت رسید؟
71 بازدید
یک عمل وحشیانه، یا چگونگی قتل مرحوم مدرس
(به قلم یکی از مطلعین)
درباره چگونگی قتل مرحوم مدرس علاوه بر نطق آقای ملایری در مجلس، مقالات و تفصیلهای زیادی در روزنامههای تهران و شهرستانها چاپ شده که از همه جامعتر شرحی است که روزنامه تجدد ایران چندی پیش چاپ نموده و ما در اینجا خلاصه آن را نقل مینماییم. در اوایل سال ۱۳۱۷ مسافرتی به حدود خراسان کردم و بر حسب اتفاق به کاشمر وارد شدم. در آنجا از گوشه و کنار زمزمه قتل مدرس را که یک سال و چیزی کم قبل اتفاق افتاده بود شنیدم. در آن تاریخ که یک سال کمتر از این واقعه میگذشت به قدری جاسوس در کاشمر ریخته بودند که از اولین شخصی که راجع به این موضوع استعلام نمودم طوری وحشتزده شد که چند قدم عقب رفت و گفت: آقا بنده چه میدانم؟ آشنایی داشتم به طور آرام و ملایم از او سؤال کردم شنیدهام قبر مرحوم مدرس در این امامزاده است، آیا ممکن است به اتفاق مرا به آنجا راهنمایی کنید؟ جواب داد: به اتفاق شما میآیم، ولی یک کلمه صحبت نکنید، زیرا حیات و زندگانی من و شما دچار خطر خواهد گردید. صبح روز دیگر خیلی زود به اتفاق آن آشنا به طرف امامزاده رفتیم. این امامزاده از تاریخ صفویه بنا شده و درختهای کاج بلند و قطور آن گواهی میداد. وارد صحن امامزاده شدیم. پشت سر محل امامزاده یک اتاق کوچکی بود تقریباً سه ذرع در سه زرع و نیم. راهنمای من در آن اتاق روی زمین نشست و دست را روی یک آجری گذاشت و بنای فاتحه خواندن را گذاشت. من هم فاتحه خواندم ولی در تعجب بودم استنکاف این شخص با اجرای مراسم فاتحه برای مرحوم مدرس منافات دارد! از آن امامزاده خارج شدیم. این امامزاده در یک کوچه باغی واقع شده. آشنا دست مرا گرفت و به طرف شرق آن خیابان که منتهی به بیابان بود برد و پس از این که از میان باغها بیرون رفتیم و مطمئن شد احدی در آنجا نیست تفصیل قتل مرحوم مدرس را به طریق ذیل برای من نقل کرد:
مرحوم مدرس در خواف تبعید بود. در مدت تبعید خود به قدری مناعت و آقایی از خود به خرج داده بود که در تمام این مدت کوچکترین خواهش در موضوع انجام حوائج ضروری خود از نگهبان خود که رئیس نظمیه خواف بود نکرد! به رییس نظمیه خواف از مشهد دستور رسید سید را مسموم یا مقتول سازد! مشارالیه به عذر این که خواف یکی از شهرهای سرحدی افغانستان است و افغانها به این شهر آمد و شد دارند از انجام دستور نظمیه مشهد سر باز زد. بنابراین مرحوم مدرس را مانند جدش موسیابنجعفر از آن محبس درآورده و منتقل به تربت حیدری[=تربت حیدریه] کردند و پس از دو ماه دومرتبه او را به خواف آوردند و پس از سه ماه دیگر از خواف او را به ترشیز که معروف به کاشمر است بردند. محبس مدرس در خانه رییس نظمیه کاشمر بود. روز بیستوهفتم رمضان[=دهم آذر] ۱۳۱۶ دو ساعت به غروب، دو نفر از تهران [که] مأمور قتل نصرتالدوله بوده و آن مرحوم را نیز با نهایت قساوت در سمنان به قتل رسانیده بودند، وارد محبس مدرس شدند. در آن وقت مرحوم مدرس مشغول بجا آوردن نماز ظهر و عصر بود. پس از سلام، آقایان جلّادها به او سلام میکنند. مرحوم مدرس جواب میدهد و علت حضور آنها در اتاق خود [را] استفسار مینماید. میگویند ما از تهران به یک مأموریتی آمدهایم به تربت حیدری برویم، حال خسته هستیم میخواهیم چای بخوریم. مرحوم مدرس میفرماید: اگر صبر کنید وقت افطار با هم چای بخوریم البته بهتر است، میگویند چون ما مأمور و مسافر هستیم روزه نیستیم. مرحوم مدرس که نوکر و مساعدی نداشت میهماننوازی میکند، به دست خود برای جلّادهای بیرحم سماور آتش میکند، چایی را در قوری ریخته سماور و قوری و قوطی قند را مقابل آنها میگذارد و باز مشغول نماز میشود. آقایان چای زهرمار میکنند و پس از این که مدرس از نماز خود فارغ میشود یک استکان چایی که دارای مقداری استرکنین* بود مقابلش میگذارند. میگوید من روزه هستم. میگویند باید بخورید، میگوید نمیخورم، میگویند جبراً به حلق شما خواهیم ریخت، میگوید حال که اینطور است بدهید بخورم، استرکنین را سر میکشد و مشغول نماز و عبادت میشود. این نماز و عبادت تا یک از شب رفته طول میکشد. حضرات در را بسته و پشت در منتظر مرگ مرحوم مدرس بودهاند. از مرگ مدرس خبری نمیشود ولی آن مرحوم کم کم تشنه میشود و آب میخواهد، فریاد میکشد به طوری که صدایش به خانه همسایهها میرسد. جلّادها برای خاموشکردن صدای مدرس وارد اتاق میشوند و عمامهاش را به گردنش میاندازند و با لگد پهلوی راست او را خرد میکنند و این عمل را به قدری ادامه میدهند تا آن مرحوم جان به جانآفرین تسلیم مینماید. عملی که با جسد مرحوم مدرس کردهاند به قدری وحشتناک بوده است که روز دیگر غسّال از غسلدادن جسد مدرس استنکاف مینماید و عاقبت به دستور نظمیه محل، جسد مر حوم مدرس را شسته و میبرند در آن امامزاده دفن میکنند. تا مدتی هر کس از نزدیک قبر مدرس عبور میکرد او را زندانی میکردند. عاقبت مردم کاشمر شخصی را که محترم بوده و فوت کرده بود آورده و نزدیک قبر مدرس مدفون میسازند و به این وسیله و به نام آن شخص قادر میشوند در آن اتاق تاریک برای مدرس فاتحه بخوانند. این است سرگذشت یکی از عماید ملت و ارکان آزادی!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* الکلوئیدی سفیدرنگ، بیبو، تلخ، و بسیار سمی و مهلک
منبع: مجله خواندنیها(به نقل از روزنامه تجدد ایران)؛ آذرماه ۱۳۲۰
نظرات