شاپور بختیار و ناسیونالیسم ایرانی
شاپور بختیار در سال 1361 زیستنامه خود را به زبان فرانسه با نام «وفاداری» انتشار داد و مدتی کوتاهی بعد ترجمه فارسی این کتاب با نام یکرنگی در آمریکا منتشر شد. بختیار در مقدمه چاپ فارسی کتاب به نقل از «خوانندگانش» مینویسد: «من در کمتر کتابی این همه صداقت و حقیقتگویی را متراکم دیدم.» به راستی نیز بندبند کتاب بختیار سرشار از این «صداقت و حقیقتگویی متراکم» است!
از تبار ایلخانان بختیاری
شاپور بختیار زندگی خود را با شرحی اروپایی پسند از پیوندها و افتخارات ایلیاتی و دومانیاش آغاز میکند و بهجاست که ما نیز بررسی خود را از همین جا آغاز کنیم.
[شروع نقل قول] خانواده من یکی از قدیمیترین خاندانهای بختیاری است... ما از چهار قرن پیش فرمان و عنوان افتخاری حکمرانی منطقه را داریم. نیاکان من همراه نادرشاه... جنگیدهاند... خانواده ما تا زمان تدوین قانون اساسی 1285، بدون وقفه در سطح محلی صاحب نفوذ و قدرت بود و از سلطنت مشروطه به بعد، در سطح مملکتی به میدان فعالیت پا گذاشت. [پایان نقل قول] [صفحه 141]
شاپور بختیار محق نیست که خود و دودمان خود را با ایل بختیاری یکسان معرفی کند؛ زیرا به عکس ادعای او تاریخ نقش این خاندان را به عنوان سرکوبگر مردمی آزاده و زحمتکش ـ که از دیرباز یکی از پرجمعیتترین و سختکوشترین کوچنشینان این سرزمین بودهاند ـ ثبت کرده است. و نیز برخلاف ادعای بختیار پیشینه این خاندان نه به «چهار قرن پیش»، که به نیمه قرن نوزدهم میلادی میرسد؛ زمانی که آنان دست در دست یکی از منفورترین و قسیترین حکام دربار قجر ـ که شهرت وی بهویژه مروهون قتلعامهای عشایری اوست ـ به سرکوب طوایف بختیاری اشتغال داشتند.
بنیانگذار واقعی دودمان ایلخانان بختیاری، حسینقلی خان ـ از طایفه زراسوند از ایل دورکی باب هفت لنگ ـ است که به دلیل همکاری خانوادهاش با منوچهر خان معتمدالدوله در سرکوب ایل کیانوسی چهارلنگ و قتل ناجوانمردانه رئیس آن [صفحه 142] ـ محمدتقی خان ـ به سال 1263 ق. / 1846 م. به حکومت بختیاری رسید.
[شروع نقل قول] حسینقلی خان... پس از نبردهای خونین و مغلوب کردن رقیبان خود، در سال 1263 هجری قمری از طرف دولت به سمت ایلخانی (والی بختیاری) منصوب گردید. حسینقلی خان با همکاری برادران و وابستگان خود موفق گردید ضمن نبردهای متعدد، ابتدا عموزادگان خود را از میان برداشته و سپس سایر خوانین و کلانتران ایلات مختلف را به مرور زمان تحت کنترل خود در آورده و سرانجام قدرت را به دست بگیرد. آنچه مسلم است خدمات عموی حسینقلی خان، یعنی کلبعلی خان، به منوچهر خان معتمدالدوله در دستگیری محمدتقی خان [چهار لنگ] در این میان فوقالعاده مؤثر بود. همچنین خدمات حسینقلی خان نیز موجب گردید که منوچهر خان معتمدالدوله را به ایلخانی بختیاریها منصوب کند. [پایان نقل قول]
حسینقلی خان تا سال 1299 ق. / 1882 م. به مدت 36 سال به عنوان نخستین ایلخان بختیاری بر سراسر این خطه و طوایف و روستاییان ساکن آن با قدرت تمام فرمان راند و یکی از برجستهترین نمونههای «نظام خانخانی» را در تاریخ معاصر ایران بنا نهاد. گارث وایت مینویسد:
[شروع نقل قول] زمینه ساز قدرت خانها در بختیاری، اتفاقاتی بود که به خاطر موقعیت سیاسی ایران در منطقه بختیاری رخ داد. انگلیسیها در نواحی بوشهر نیرو پیاده کرده بودند و روسها در آذربایجان پیش میرفتند. بختیاری آن زمان، گرهگاه کوششهای سیاستمداران چپاولگر خارجی بود. ضعف سیاسی حکومت مرکزی در کنار اشغال ایران باعث قدرت کاذب بیشتری برای خانها میشد. [پایان نقل قول]
اقتدار حسینقلی خان بختیاری تا بدانجا امتداد یافت که وی در سال 1296 ق. / 1878 م. بدون اجازه دولت مرکزی امتیاز کشتیرانی در رود کارون رابه مکنزی ـ از شرکای کمپانی انگلیسی گری پل ـ واگذار نمود. احتمالاً همین امر سبب خشم ناصرالدینشاه و قتل او توسط ظلالسلطان در اصفهان شد. معهذا، انگلیسیها موفق شدند [صفحه 143] در اکتبر 1888، به رغم رقابت فرانسویها، این امتیاز را از دولت مرکزی قاجار به دست آورند. در پی آن کمپانی انگلیسی برادران لینچ فعالیت وسیع خود را در سرزمین بختیاری آغاز کرد و با احداث جاده استراتژیک محمّره ـ اصفهان معروف به «جاده لینچ» (1899)، علیرغم عناد روسها، نفوذ خود را در تجارت بخش عظیمی از ایران گسترش داد. کمپانی لینچ برای احداث این راه وامی به مبلغ 5500 لیره به خوانین بختیاری پرداخت.
کشف نفت در منطقه بختیاری، روابط کمپانیهای انگلیسی و خوانین بختیاری را وارد مرحله نوینی کرد. در پی تحصیل امتیار دارسی و استخراج اولین چاه نفت در ایران (1908)، در آوریل 1909 «شرکت نفت انگلیس و ایران» در لندن تأسیس شد. شرکت فوق به منظور تأمین شرایط ضرور عملیات خود در همین سال سه قرارداد با خوانین بختیاری منعقد کرد. طبق قرارداد اول، «شرکت نفت بختیاری» تابع «شرکت نفت انگلیس و ایران» ـ با سرمایه چهارصد هزار لیره تأسیس شد و سه درصد سهام آن مجانی به خوانین بختیاری واگذار گردید. طبق قرارداد دوم، ایلخانی و ایل بیگی بختیاری موظف شدند که همه ساله اراضی مورد نیاز شرکت نفت را به آن بفروشند. طبق قرارداد سوم، حفاظت منافع نفتی فوق به خوانین بختیاری واگذار شد که از این بابت سالی سه هزار لیره دریافت میکردند.
به تبع همین وابستگی، خوانین بختیاری به رهبری علیقلی خان سرداراسعد ـ پسر حسینقلی خان ایلخانی ـ در حوادث مشروطه نقش درجه اول ایفا نمودند و به همراه قشون [صفحه 144] تحت فرماندهی محمدولی خان سپهدار تنکابنی ـ که آن نیز به انگلیسیها وابسته بود ـ توانستند سیطرة استعمار بریتانیا را تأمین کنند. لشکرکشی تهران در ژوئن 1909 یعنی دوماه پس از تأسیس «شرکت نفت انگلیس و ایران» و مدت کوتاهی پس از انعقاد قرارداد «شکت نفت بختیاری» صورت گرفت و قاعدتاً وجوه پرداختی توسط شرکت نفت انگلیس هزینههای گزاف آن را تأمین نمود. در برخی مآخذ به منابع مشکوک مالی دیگر ـ چون «وام شیخ خزعل به سردار اسعد» و «30 هزارتومانی که باید از اسلامبول به دستشان میرسید» ـ نیز اشاره شده است.
بدین ترتیب، دودمان ایلخانان بختیاری از قِبَل پیوند با استعمار بریتانیا نه تنها به یکی از مقتدرترین و متمولترین دودمانهای اشرافی ایران بدل شد، تا بدانجا که محمدرضا پهلوی برای تحکیم پایههای سلطنت خود به وصلت با آن پرداخت، بلکه به عنوان «رهبران مشروطه» نیز طی هفت دهه وجهة سیاسی «ترقیخواهانه» اندوخت. از اینروست که شاپور بختیار در سرآغاز کتابش، خانواده خود را یکی از «متمدنترین» دودمانهای عشایری ایران میخواند.
شاپور بختیار در سال 1293 ش. / 1914م. متولد شد. پدرش، محمدرضا خان، یکی از اعضا کم اهمیت خاندان ایلخانان بختیاری بود که با دختر نجفقلی خان صمصامالسلطنه ـ پسر حسینقلی خان ایلخانی و برادر بزرگ علیقلی خان سردار اسعد ـ ازدواج کرد و پس [صفحه 145] از سقوط محمدعلی شاه، به سان دیگر «فاتحان تهران»، او نیز لقبی گرفت و «سردار فاتح» خوانده شد.
پس از استقرار دیکتاتوری رضا خان توسط استعمار بریتانیا، که ایجاد یک نظم سیاسی متمرکز و سربازخانهای در دستور کار قرار گرفت، رژیم پهلوی به حذف قدرتهای منطقهای و استقرار حکام نظامی روی آورد. دامنه این سیاست بالاخره دامان خوانین بختیاری را نیز ـ که خود در صعود رضا خان دارای سهم قابل اعتنایی بودند ـ فرا گرفت. در سال 1312، جعفرقلی خان سردار اسعد (پسر علیقلی خان) ـ یار و مشاور دیرین رضا خان ـ به همراه تعدادی از بستگان او، از جمله پدر شاپور بختیار، دستگیر شد. محمدرضاخان سردار فاتح در 10 فروردین 1313 به همراه جمعی دیگر اعدام شد و جعفرقلی خان در زندان قصر به قتل رسید.
همنشین پل والری
شاپور بختیار تحصیلات ابتدایی را در شهر کرد به پایان رسانید و در سال 1305 به اصفهان رفت. محمدرضا خان که در نخستین سالهای سلطنت پهلوی هنوز دارای کروفری بود، در سال 1309 شاپور 16 ساله را برای ادامه تحصیل به بیروت فرستاد. شاپور پس از چهار سال تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه فرانسوی بیروت، «که تحت نظارت گروهی لائیک اداره میشد» ، با دیپلم ریضای به پایان برد. او پس از اعدام پدر به ایران بازگشت و پس از سه سال توقف در سال 1316 برای ادامه تحصیل راهی پاریس شد.
دوران هشت ساله اقامت بختیار در پاریس دارای تأثیر عمیق بر خلق و خوی اوست؛ چنان تأثیری که به وضوح هویت فرانسوی را بر هویت ایرانی او غلبه داد و از یک جوان ایلیاتی معجونی از خودباختگی، ادعا و گزاف گویی ساخت.
شاپور بختیار در یکرنگی و در مصاحبههایش دربارة اقامت هشت سالهاش در پاریس فراوان لاف زده است. او مدعی است که با آغاز جنگ دوم جهانی نه تنها در ارتش فرانسه نامنویسی کرد تا «جانش را برای این مُلک [یعنی فرانسه] بدهد» ، بلکه پس از اشغال فرانسه نیز در صفوف «نهضت مقاومت» به مبارزه ادامه داد. لذا این دوره [صفحه 146] از زندگی بختیار را با دقت بیشتر میکاویم:
بختیار در سال 1939 با یک دختر فرانسوی ازدواج کرد و در سال 1940 در ارتش فرانسه نامنویس نمود در حالی که دارای دو فرزند بود. میدانیم که در ژوئن 1940 ارتش فرانسه با وضعی خفتبار در برابر آلمان تسلیم شد و فرانسه به اشغال ارتش هیتلری درآمد. روشن است که چند ماه خدمت در صوفف چنین ارتشی چندان مایه مباهات نیست. بختیار پس از اشغال فرانسه نه به زندان گشتاپو رفت و نه به زندگی مخفی روی آورد. او همچنان در پاریس زیبا اقامت داشت و در سوربن در رشته حقوق دکترا میگرفت. این در زمانی است که کشور وی ـ یعنی وطن او ـ به اشغال قوای متفقین درآمد و رضا خان ـ قاتل پدرش ـ از کشور گریخت. این حوادث توفانی بر «مرغ توفان» کمترین تأثیری نگذارد و در او، که آماده جانفشانی برای «آن مُلک» بود، هیچ جوششی برای بازگشت به «این مُلک» پدید نساخت.
دوران هشت ساله زندگی بختیار در پاریس تنها دوران «مبارزه» نیست، او در عمق جریانات روشنفکری پاریس نیز حضور داشت! در این سالها، این نابغه «علم» و «عمل» علاوه بر «فعالیت مخفی» در «نهضت مقاومت» با پل والری (نویسنده و شاعر شهیر فرانسه)، فلیکس گایار (نخستوزیر بعدی) و هنری برگسون (فیلسوف معروف) دمخور بود. او نه تنها به خانه برگسون میرفت ، بلکه والری 60 ـ 70 ساله نیز به خانه او میآمد و این عضو آکادمی فرانسه قهوه بختیار را، که «در زمان اشغال فرانسه کمیاب بود»، «با لذت آشکار مینوشید» و با هم درباره آندره ژید بحث میکردند!
به هر روی، هشت سال اقامت در پاریس، «مرغ توفان» را به عقابی بر ستیغ اندیشه ادبی و سیاسی فرانسه، بلکه جهان، تبدیل نمود:
[شروع نقل قول] من عمرم فقط وقف شعر نیست، من تبزدة سیاستم. بلوم، ژورس، دوگل... من همدلی خاصی با ژورس دارم. او نماینده فرانسهای گشاده دست [؟!]، فرانسهای منوّر است. ژورس طالب پیشرفت و برقراری سوسیالیسم بود بدون کینه و بدون آزار... از گیموله نامی نمیبرم چون به او مطلقاً ارادتی ندارم. بلوم... این مرد شریف سراپا ظرافت بود... ژورس... خلق و خوی اهالی لانگ دوگ را داشت. اما بلوم نتوانست آزادانه و مستقلاً نه تصمیم بگیرد... من متأسفم که ناگزیرم بگویم که کمونیستهای فرانسه تُنُک مایهترین در دنیا هستند. من فقط کمونیستهای [صفحه 147] ایران را در این حد از تُنُک مایگی دیدهام. اما اگر از من بپرسند شخصی که در نیمه دوم این قرن بیش از هر کسی فرانسه و یا دنیا را متأثر کرده است؛ کیست، خواهم گفت: دوگل... اسباب سرافرازی اوست که به فرانسه قوانین و حقوقی داد که امکان گذر از دولت ژیسکار دستن را به حکومت میتران... ایجاد کرد. [پایان نقل قول]
و البته «اسباب سرافرازی» فرانسه «گشاده دست» نیز هست که چنین اعجوبهای در مجیزگویی رندانه پرورانید!
برگهای مکتوم یک زیستنامه
دکتر شاپور بختیار در سال 1324 به ایران بازگشت و بلافاصله نیز به حضور شاه جوان بار یافت. در سالهای 1320 محمدرضا پهلوی دارای ارتباطات پنهان با برخی چهرههای سیاسی بود و در این میان جوانان از فرنگ برگشته ـ که بعدها هر یک در رشتهای از سیاست نامآور شدند ـ جایگاه خاصی داشت. از جمله این افراد میتوان به دکتر منوچهر اقبال، دکتر مصطفی مصباحزاده، دکتر کریم سنجابی، مهندس غلامعلی فریور، دکتر فریدون کشاورز، دکتر مرتضی یزدی و احتمالاً ایرج اسکندری اشاره کرد. مسلماً این فهرست افراد بیشتری را دربر میگیرد که ما هنوز نمیدانیم. به نظر نمیرسید که این روابط از هر دو سو بیطمع بوده است. اقبال بسیار زود به مقامات عالی رسد. مصباحزاده برای راهانداختن روزنامه کیهان پول و برای راه یافتن به مجلس سفارش میخواست. سنجابی سودای وکالت از کرمانشاه را در سر میپروراند، فریور در وزارت معادن مدیرکل شد و از حوزه تهران به مجلس چهاردهم راه یافت، کشاورز و یزدی و اسکندری نیز هم وکیل شدند و هم وزیر. باید به این سیاهه نام دکتر شاپور بختیار را نیز افزود:
[شروع نقل قول] وقتی در سال 1324 به ایران بازگشتم، اعلیحضرت محمدرضا شاه مرا در کاخ خصوصیاش به حضور پذیرفت... هنوز تصویر او در میان کتابخانهاش در حالی که به میزی بزرگ تکیه دارد، در ذهنم زنده است: [صفحه 148]
ـ شما سالهایی که در فرانسه بودهاید چه رشتهای را میخواندید؟
توضیح دادم که چه کردهام و چه مدارکی با خود دارم.
ـ شنیدهام که در ارتش فرانسه هم جنگیدهاید؟
ـ بله اعلیحضرت...
شاه... اضافه کرد: ایران مشکلات فراوان دارد. شما میتوانید به مملکت خدمت کنید، هم با تحصیلاتی که دارید و هم چون فرد مبارزی هستید. [پایان نقل قول]
بختیار با تأسف میافزاید:
[شروع نقل قول] بخت بد چنین میخواست که من علیه سیاست او به مبارزه برخیزم. [پایان نقل قول]
این «مبارزه» از چه نوع بود، خواهیم دید.
شاپور بختیار مدت کوتاهی پس از ورود به ایران، در سال 1325 در وزارت جدیدالتأسیس کار استخدام شد و سه سال بعد (1328) به مقامی شامخ و حساس رسید: مدیرکلی اداره کار خوزستان. آیا توصیه شاه جوان و اهدافی مرموز و سنجیده سبب این انتصاب نشد؟! در این زمان بود که زن بختیار همسر و سه فرزندش را از پاریس به ایران آورد و چهارمین فرزندش در آبادان متولد شد:
[شروع نقل قول] دختری بود که اسمش را فرانس گذاشتیم تا نام آن مُلک [فرانسه]... همیشه با ما باشد. [پایان نقل قول]
بختیار در دوران دوری از وطن چنین بیتابی از خود نشان نداد و فرزندانش را به جای «گی» و «پاتریک» و «پویال»، حداقل به یاد پدر مرحومش، با نامی ایرانی نخواند.
چنانکه زیستنامه رسمی بختیار نشان میدهد، او در دوران اقامت یک و نیم سالهاش در آبادان در قبال دو جناح چپ و راست نقش میانه ایفا میکرد و این «عقاب زاگرس»، اینجا نیز چون پاریس، بر فراز حوادث «حالت پیر قوم» را داشت. البته بیشتر دغدغه خاطر وی از «نفوذ حزب توده» بود و میکوشید تا «سوسیال دمکراسی» را جایگزین آن کند! به هر روی، چون محبوبیت رو به رشد ایشان به مذاق شرکت نفت انگلیس و شاه و بهویژه «والاحضرت اشرف» خوش نیامد، وزارتخانه با او سرسنگین شد و بالاخره وی را محترمانه به فرودگاه بردند و در میان «بدرقه شش هزار کارگر» به تهران فرستادند. [صفحه 149] معهذا، بختیار در رسیدن به تهران مغضوب و زندانی نشد، بلکه مدتی بعد در همان وزارتخانه به مدیرکلی رسید، «یعنی بالاترین منصبی که جوانان نسل من میتوانستند به آن دست یابند.»
بدین ترتیب، به سال 1330 و آستانه دولت مصدق وارد شدیم و در زیستنامه رسمی شاپور بختیار از نقش او در مهمترین حوادث سیاسی سالهای 1324 ـ 1329 نشانی نیافتیم، و آن تحرکات شدیدی است که در این سالها در خطه بختیاری جریان داشت.
در سالهای 1324 ـ 1325 جنوب ایران شاهد توطئه گستردهای بود که توسط دو سرویس اطلاعاتی انگلیس (به رهبری الن چارلز ترات) و آمریکا (به رهبری کرمیت روزولت) با نام «نهضت جنوب» شعلهور شد. هدف این توطئه که در دو کانون عشایری قشقایی و بختیاری ـ یعنی نیمه جنوبی سرزمین ایران ـ تمرکز یافته بود، ایجاد یک «نهضت خودمختاری» در برابر «نهضت خودمختاری» آذربایجان بود؛ به نحوی که در صورت کامیابی غائله آذربایجان سلطه غرب نیز بر جنوب ایران تأمین میشد. روشن است که اگر این توطئه به مرحله پایانی نرسید و به تجزیه قطعی ایران نیانجامید، صرفاً به این دلیل بود که آمریکا و بریتانیا حفظ ایران واحد در مدار بلوک غرب را بر تصرف بخشی از ایران ترجیح میدادند.
در این سالها، اعضای دودمان ایلخانان بختیاری، به جز چند مورد معدود، از وابستگان محمدرضا پهلوی محسوب میشدند و این انگیزهای برای ازدواج شاه با ثریا اسفندیاری بود. پس از این ازدواج، در سال 1329 محمدرضا پهلوی برای ایجاد یک پایگاه عشایری نظامی در قبال نفوذ رو به رشد سپهبد حاج علی رزمآرا به تشکیل سازمانی مرکب از خانزادگان بختیاری دست زد که در رأس آن یک کمیته 11 نفره قرار داشت.
[شروع نقل قول] نخستین تصمیمی که بنا به پیشنهاد کمیته و تصویب شاه گرفته شد، تشکیل گروهی به نام «فداییان شاه» بود که قرار شد عدهای از جوانان ورزیده و سوارکار و چابک بختیاری به تهران اعزام شوند و... همیشه اسکورت و حافظ شاه و ثریا باشند... بعداًکمیته تصمیم گرفت که ایل بختیاری را به نام حفاظت از اغنام و احشام و به نام حفاظت از دستبرد سایر ایلات همجوار... مسلح کند... چون آن روزها مهمات لشکرهای شمال و مرکز را به جنوب حمل میکردند [صفحه 150] و در فارس و اصفهان و خوزستان متمرکز مینمودند، روی انی اصل قرار شد مقداری از مهمات ارتش به ارتفاعات بختیاری حمل گردد. [پایان نقل قول]
شاپور بختیار از اعضای این کمیته بود و تنها در سال 1330 و تشکیل دولت مصدق از کمیته فوق خارج شد.
«ناسیونالیسم ایرانی» و حزب ایران
سقوط دیکتاتوری رضا خان و اشغال کشور توسط متفقین سرآغاز فضای سیاسی نوینی در ایران شد. ویژگی این شرایط نوین فقدان یک دولت مرکزی مقتدر از یکسو، و رقابت شدید سه قدرت سلطهگر بیگانه (ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و اتحاد شوروی) در صحنه سیاسی ایران از سوی دیگر بود. در چنین فضایی، احزاب سیاسی و مطبوعات یکی از مهمترین مجاری رقابت سه قدرت را تشکیل میدادند و هر یک میکوشیدند تا از طرق مستقیم (وابستگی سیاسی ـ اطلاعاتی) و غیر مستقیم (تمایل سیاسی به یکی از سه قدرت) متنفذترین پایگاه را برای خود کسب کنند.
تعمق در فضای سیاسی سالهای 1320 ـ 1332 به روشنی نشان میدهد که توسعه عجیب و خارقالعاده احزاب و مطبوعات یک پدیده طبیعی و برخاسته از متن یک تحول عمیق اجتماعی و منطبق با سطح رشد سیاسی جامعه نبود، و بیشتر توسط عامل خارجی دامن زده میشد. بررسی مواضع سیاسی انبوه مطبوعات پس از شهریور 1320 و کاوش در بیوگرافی گردانندگان این مطبوعات پیوند بسیاری از آنان را با سه قدرت بیگانه به روشنی نشان میدهد. معهذا، همین فضا لاجرم زمینههای رشد آگاهی سیاسی و اجتماعی را فراهم ساخت، هر چند تأثیرات مخرب خود را در شکل دهی تفکر سیاسی و اجتماعی روشنفکری برجای گذارد.
در بررسی تفکر سیاسی آن دوران باید توجه داشت که به دلیل گسترة وسیع فعالیت نیروهای گوناگون، بسیار کسان بودند که تحت تأثیر هاله فکری این یا آن جریان سیاسی روز قرار گرفتند، برای توجیه تعلق سیاسی خود به فعالیت فرهنگی و سیاسی دست زدند، حجم قابل اعتنایی از نوشتار سیاسی و تاریخی و اجتماعی آفریدند، گاه در این تعلق به [صفحه 151] دکتر مسعود ملکی و دکتر محمد حسین علی آبادی وجود داشت و فاقد تشکل و نام معین بود ، اشاره کرد. چهار گروه فوق پس از مذاکراتی تأسیس حزب میهن را اعلام کردند. در این حزب، علاوه بر افراد نامبرده، کسانی چون مسعود زنگنه، احمد اقبال، ابوالقاسم انجوی شیرازی، علی غفاری و دکتر محمدحسین میمندی نژاد فعالیت داشتند.
این جریان نو پدید از ساخت فرهنگی ویژهای برخوردار بود که آن را به سخنگوی بخشی از روشنفکران غربگرای ایرانی بدل میکرد. رسول مهربان، از اعضاء قدیمی حزب ایران که بعدها به حزب توده پیوست، مینویسد:
[شروع نقل قول] [آنان] عمدتاً متعلق به خانوادههای مرفه و ملاک شهری بودند، با اندیشههای آزادی افکار و حقوق سیاسی بورژوالیبرالی در غرب آشنا شدند و تحت نفوذ آرمانهای لیبرالی قرن 19 فلاسفه سیاسی و مکتب اصحاب دائرةالمعارف فرانسه بودند و خمیر مایه فکری مؤسسین حزب ایران که اکثراً تحصیل کردگان غرب بودند همان اندیشههای منتسکیو و دیده رو و جان استوارت میل بود و مقداری حرفهای شبْه سوسیالیستی متداول در محافل روشنفکران مرفه پاریس همه ایدئولوژی و منشور حزبی را دربرمیگرفت. اصل آزادی فکر و اندیشه و آزادی نطق و بیان و نشر روزنامه و رهایی از قید سانسور و هدفهایی در زمینه «تعدیل» ثروت و عدالت اجتماعی انباشته مغزی این فارغالتحصیلان از فرنگ برگشته بود و با توجه به جو اختناق دوران رضاخانی و شرایط خاص پس از استعفای رضاخان چنین افکاری متاع روز بازار سیاسی ایران شد. مؤسسین حزب ایران با چنین خمیر مایهای به میدان آشفته بازار سیاسی ایران بعد از جنگ آمدند و توانستند با شعار «برای ایرانی ـ با فکر ایرانی ـ به دست ایرانی» در شهرنشینان مرفه و کارمندان متخصص دولت و دانشگاهی نفوذ کنند. [پایان نقل قول]
باید تأکید کرد که این آرمان شبْه لیبرالی روشنفکران فوق بسیار ناپیگیر بود و در حد مشروطهخواهی در جامی زد (حوادث آینده نشان داد که برخی از آنان در این دعوی صاق نبودند). آنان نه تنها فاقد هرگونه چشمانداز جمهوریخواهی بودند بلکه با شاه و توسعه نفوذ او نیز مخالفتی نداشتند. در خمیر مایه تفکر آنان، تحقق آمال سیاسیشان ـ که در بسیاری موارد با سوداهای جاهطلبانه و منفعت طلبیهای شخصی عجین بود [صفحه 153] و حوادث بعدی این را نیز ثابت کرد ـ نه تنها تعارضی با نظام سلطنتی نداشت بلکه حتی کسب محبوبیت برای شاه و «تقویت» وی را آماج گرفته بود. به همین دلیل بود که جریان «ناسیونالیسم ایرانی» تنها با جریان سنتی انگلوفیل چون حزب اراده ملی سید ضیا طباطبایی و حزب عدالت علی دشتی و جمال امامی و حزب همراهان سوسیالیست مصطفی فاتح مخالفت داشت. آنان هیچ مخالفتی با امپریالیسم آمریکا نداشتند و به عکس، آمریکایی که از سال 1312 ش. / 1933 م. تحت حاکمیت حزب دمکرات به سر میبرد در دید آنان نماد دمکراسی و تجدد و مبشر آزادی در «جهان نو» بود که حضور مؤثر آن در صحنه سیاست ایران راه سومی را میان دو گرایش متمایل به استعمار بریتانیا و کمونیسم شوروی میگشود. بنابراین، اگر حزب ایران را از نخستین هموار کنندگان سلطه امپریالیسم آمریکا بر جامعة ایران بخوانیم نه سخنی مغایر با انصاف گفتهایم و نه ادعایی مغایر با واقع ـ آنچنانکه بود ـ مطرح ساختهایم.
امروزه، قریب به 47 سال پس از تأسیس حزب ایران، اسنادی در دسترس است که پیوند بنیانگذاران این جریان سیاسی را با «شاه جوان» نشان میدهد و ثابت میکند که محمدرضا پهلوی حداقل با دو چهره سرشناس حزب ایران ارتباط پنهان داشت. هم دکتر کریم سنجابی و هم ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود ملاقاتهایی را که با واسطه فردوست میان سنجابی و شاه صورت میگرفت شرح دادهاند. فردوست تأکید میکند که در برخی از این دیدارها «دو یا سه نفر دیگر» از همراهان سنجابی نیز حضور داشتند.
[شروع نقل قول] روزی محمدرضا به من گفت که سنجابی را بیاور ولی به نحوی که ورود او را کسی نبیند. او را به نزد محمدرضا آوردم. سرشب بود و تاریک و حدود دوساعت با هم گفتوگو کردند. من در صحبتها حضور نداشتم، ولی محمدرضا گفت که همین جاها باش تا ایشان را برسانی. این ملاقات ادامه یافت و دفعه دیگر او را با دو نفر دیگر آوردم و باز بدون حضور من صحبت کردند. آن دو نفر را نمیشناختم. پنج یا شش بار دیگر، دو یا سه نفری را میآوردم و بعد از ملاقات میرساندم. برخورد محمدرضا با این افراد بسیار دوستانه بود. [پایان نقل قول]
در همین ملاقاتها بود که سنجابی در سال 1322 به توصیه محمدرضا پهلوی کاندید نمایندگی مجلس چهاردهم از کرمانشاه شد، ولی به علت کارشکنی سرهنگ فلیچر انگلیسی موفق نشد. معهذا، محمدرضا پهلوی توانست مهندس غلامعلی فریور و دکتر [صفحه 154] رضازاده شفق را از حوزه انتخابیه تهران وارد مجلس کند.
در کوران تحولات سیاسی سالهای 1324 ـ 1325، تاریخچه حزب ایران مبهم و مواضع آن پیچیده است. ژرفکاوی در این تحولات تصویری به کلی مغایر با آنچه که شارحین «ناسیونالیسم ایرانی» به دست دادهاند، در برابر ما قرار میدهد.
در پایان جنگ دوم جهانی (اردیبهشت 1324) شاهد توسعه نفوذ حزب توده در ایران هستیم. در همین زمان است که فرقه دمکرات آذربایجان و سپس حزب دمکرات کردستان نیز تأسیس شد و بدینسان یک جبهه شورویگرا شکل گرفت. در مقابل این جبهه، احزاب و رجال سیاسی و متنفذین انگلوفیل یک قطب سیاسی نیرومند محسوب میشدند که در دستگاه حاکمه و ارتش دارای نفوذ چشمگیر بودند. در چنین شرایطی شاهد رویکرد تعدادی از رجال با سابقه به حزب ایران و فرارویی آن از یک تجمع محدود به یک حزب سیاسی قابل اعتنا هستیم. برجستهترین این چهرهها اللهیار صالح است که مدت کوتاهی پس از پیوستن به حزب ایران به عنوان دبیرکل در رأس آن قرار گرفت.
پسران میرزا حسن خان مبصرالملک کاشی در دوران پهلوی چهرههای سرشناسی هستند. علی پاشا صالح، استاد دانشگاه و چهره فرهنگی نامدار و مؤلف تاریخچه مفصل روابط ایران و آمریکا ، اللهیار صالح که به عنوان یکی از رهبران طراز اول حزب ایران و جبهه ملی به شهرت رسید و جایگاه تاریخی او در جریان «ناسیونالیسم ایرانی» را باید در رده دوم ـ پس از مصدق ـ ارزیابی کرد، دکتر جهانشاه صالح که در دولتهای رزمآرا، زاهدی، علاء و شریف امامی وزارت بهداری را به عهده داشت و یک چهره یانکوفیل محسوب میشد، و بالاخره سپهبد یار محمد صالح، از افسران هوادار آمریکا بدون وابستگی قبلی به انگلیس ـ در ارتش پهلوی ، که 12 سال وابسته نظامی ایران در آمریکا و 4 سال نماینده ایران در پیمان نظامی سنتو بود. [صفحه 155]
اللهیار صالح از نوجوانان با استعدادی بود که به هنگام تحصیل در مدرسه مظفریه کاشان مورد توجه میرسید محمد خان پرورش ـ مؤسسه این مدرسه این مدرسه ـ که از اعضای حزب دمکرات تهران بود قرار گرفت و پس از سقوط محمدعلی شاه به اتفاق سایر برادرانش وارد مدرسه آمریکاییها در تهران شد و تا اواخر جنگ اول جهانی در این مدرسه تحصیل میکرد. زمانی که شاگردان مدرسه آمریکایی تهران علیه قرارداد 1919 به تظاهرات پرداختند، صالح نیز در این تظاهرات شرکت داشت. صالح پس از پایان تحصیل به پیشنهاد دولامبرت ـ دبیر سفارت آمریکا ـ به استخدام این سفارتخانه درآمد و 10 سال در آنجا اشتغال داشت. او در سال 1306 توسط میرزا علیاکبر خان داور وارد خدمت عدلیه شد و تا سال 1312 از مقامات عالیرتبه این دستگاه بود. در سال 1312 به همراه داور به وزارت مالیه (دارایی) رفت و در سمت مدیرکل به کار پرداخت. صالح تا معاونت اول این وزارتخانه ارتقاء یافت و به گفته خود او تا آخرین روزهای سلطنت رضاشاه مورد لطف خاص او بود. اللهیار صالح از زمستان 1319 تا مرداد 1320 به علت [صفحه 156] بیماری یا تمارض در خوزستان و کاشان به سربرد. در این زمان، وی از کاشان به تهران فراخوانده شد و چون با «آمریکاییها سابقه دوستی داشت» به دستور رضاشاه برای خرید دولتی به آمریکا اعزام شد. صالح در اوایل شهریور 1321 به تهران بازگشت و بلافاصله به عنوان وزیر دارایی وارد کابینه قوامالسلطنه شد. در کابنیه سهیلی نیز در همین سمت بود، در دولت ساعد وزیر دادگستری شد و در فروردین 1324 به عنوان عضو هیئت نمایندگی ایران برای امضا منشور ملل متحد به آمریکا رفت. وی در دو کابینه حکیمی (اردیبهشت ـ خرداد، آبان ـ بهمن 1324) نیز در پست وزارت جای داشت. در همین زمان بود که اللهیار صالح به حزب ایران پیوست و در آغاز سال 1325 به عنوان دبیرکل این حزب هدایت یکی از جناحهای مؤثر در فضای سیاسی ایران را به دست گرفت.
در آغاز سال 1325 حرکت در جهت تبدیل حزب ایران به یک آلترناتیو ملی در قبال جریانات انگلوفیل و روسوفیل اوج گرفت و منجر به وحدت دو حزب ایران و میهن شد. اعلامیه وحدت دو حزب در 16 فروردین 1325 انتشار یافت و حزب جدید با همان نام حزب ایران به فعالیت خود ادامه داد.
[شروع نقل قول] با پیوست حزب میهن در سال 1325 وجهه حزب ایران در بنی دانشگاهیان بالا گرفت و از نفوذ دکتر کریم سنجابی استاد و رئیس دانشکده حقوق و ایل سنجابی در صفحات حزب کشور برخوردار شد. [پایان نقل قول]
از اعضای حزب ایران در این زمان میتوان به مهندس مهدی بازرگان، مهندس جعفر شریف امامی، مهندس منصور روحانی (وزیر بعدی در دولت هویدا)، محسن خواجهنوری (از بنیانگذاران «کانون مترقی» در اوایل دهه 1340)، ابوالفضل قاسمی، اصغر گیتیبین، محمد نخشب و دکتر محمد مکری (رئیس اداره فرهنگ مهاباد در آن زمان) اشاره کرد.
حزب ایران دارای فعالیت مطبوعاتی قابل اعتنایی بود. از آبان 1323، نشریه شفق به صاحب امتیازی دکتر شمسالدین جزایری و سردبیری مرتضی مصور رحمانی به عنوان ارگان هفتگی آن منتشر میشد. نشریه جبهه به صاحب امتیازی احمد زیرکزاده از مهر [صفحه 157] 1324 در زمان عدم انتشار شفق به جای آن منتشر میشد. از دیگر نشریاتی که با حزب ایران همکاری داشتند باید به اخبار ایران (محمد مشایخی، آذر 1325 ـ فروردین 1326)، باستان (دکتر نصرتالله باستان، اسفند 1323 ـ ؟) ، مردان کار (لطفعلی امیر ابراهیمی، شهریور 1321 ـ 1323) و نبرد امروز (جهانگیر تفضلی، فروردین 1322 ـ ؟) اشاره کرد. نشریه رستاخیز به صاحب امتیازی محمد یکتایی و سردبیری مجید یکتایی ارگان سازمان جوانان حزب ایران بود.
«ناسیونالیسم ایرانی» و تجزیه آذربایجان
تاریخچه مناسبات دو قدرت توانمند برخاسته از توفان جنگ دوم جهانی ـ ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی ـ نشان میدهد که امپریالیسم آمریکا در برخی موارد از تاکتیک «کیش دادن» توسعهطلبی کمونیستی به سوی مواضعی حساب شده ابا نداشته است. ارتشبد حسین فردوست معتقد است:
[شروع نقل قول] دلایلی در دست است که نشان میدهد که آمریکا... پس از جنگ ترجیح داد که شوروی به عنوان یک ابرقدرت رقیب حضور بینالمللی داشته باشد و بدینترتیب دنیای پس از جنگ به دو قطب «غرب» به رهبری آمریکا (با مشارکت انگلیس) و «شرق» به رهبری شوروی تبدیل شود. چرا؟ به این دلیل ساده که وجود شوروی به عنوان یک «ابرقدرت کمونیستی» تضمین کننده نفوذ و اقتدار و دست برتر آمریکا در اروپای غربی و سراسر جهان بود... در کنفرانس یالتا استالین در یک جناح بود و چرچیل در جناح مخالف و روزولت فقط نقش میانجی را ایفاء کرد و نه متحد واقعی انگلستان... استالین که در روزهای پایانی جنگ آرزویی بهجز نجات خود از جنگ و حفظ کشور خود نداشت ناگهان در مقابل مرحمتهای روزولت قرار گرفت و بلندپروازیش شروع شد و به غلط روی «رقابت آمریکا و انگلیس» حساب باز کرد... [پایان نقل قول][صفحه 158]
بررسی مواضع حزب ایران در سالهای فوق مغازله گرم این جریان را با حزب شورویگرای توده و عملکرد مشترک آنان را علیه «جبهه ارتجاع» ـ یعنی انگلوفیلهای سنتی چون سید ضیاء ـ نشان میدهد. با پایان یافتن جنگ جهانی، درگیریهای شدید حزب اراده ملی و حزب توده در سراسر آغاز شد و حزب ایران در این میانه مواضعی به سود حزب توده اتخاذ نمود. شفق، ارگان حزب ایران،در 13 فروردین 1324 علیه هجوم «هیولای مهیب دیکتاتوری» به «آزادیخواهان» و «وطنپرستان» هشدار داد. آغاز حرکت «خودمختاری» فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشهوری نیز «از طرف اکثریت قابل توجهی از اعضای حزب ایران حسن استقبال شد» و جبهه ـ ارگان حزب ایران ـ در تاریخ 6 شهریور 1325 نوشت: «نهضت آذربایجان اسلحه بزرگ آزادیخواهان ایران است.» در چنین شرایطی احمد قوام (قوامالسلطنه) در بهمن 1324 به قدرت رسید.
زندگینامه سیاسی احمد قوام (قوامالسلطنه) ـ این رجل «استخواندار» و مقتدر عهد پهلوی ـ پیوندهای دیرین او را با محافلی از دستگاه حاکمه آمریکا نشان میدهد. انی پیوندها به دوران سلطنت احمدشاه قاجار بازمیگردد. دعوت آرتور میلسپو و انتصاب وی بهعنوان «رئیس کل مالیه ایران» در تیرماه 1301 و در اوج رقابت شرکت نفت انگلیس با مجتمع نفتی شل و کمپانی آمریکایی استاندار اویل، تنها 50 روز پس از آغاز صدارت قوام و توسط او بود.
[شروع نقل قول] در نوامبر سال 1922 میلیسپو در رأس هیئتی مرکب از 14 کارشناس آمریکایی که اکثر آنها پیش از آن در کشورهای مستعمره و وابسته کار میکردند، وارد تهران شد و بلافاصله به تلاش برخاست تا امتیاز جدیدی در مناطق نفتخیز شمال به کمپانیهای نفتی آمریکایی واگذار کند... امتیاز نفت شمال، همانگونه که پیشبینی میشد به کمپانی آمریکایی سینکلر واگذار شد. میلسپو و دستیارانش همزمان با آن به اقدام پرداختند تا امتیاز ساختمانهای راهآهن و راههای شوسه سراسر کشور را به کمپانی بزرگ اولن آمریکایی واگذار کنند... در طول سالهای 1923 ـ 1925 عدهای از آمریکاییها به مقاماتی چون ریاست اداره [صفحه 159] درآمدهای داخلی وزارت دارایی، خزانهدار کل این وزارتخانه، سرپرست مالی استانهای مهمی از ایران چون فارس، آذربایجان، کرمان، خوزستان و گیلان منصوب شدند. [پایان نقل قول]
در سالهای پس ازجنگ دوم جهانی این حرکت قوام به سود کمپانیهای آمریکایی تکرار شد.
[شروع نقل قول] در این دوران تمام نیروهای دیپلماسی آمریکا و محافل مالی و سازمان «خدمات استراتژیک» آن کشور که سلف سازمان «سیا» بود، در این راه به کار میرفت که قوامالسلطنه ـ سرسپرده خود را ـ به کرسی نخستوزیری ایران بنشانند. در اوت سال 1942 محافل حاکمه آمریکا به مقصد خود رسیدند و قوامالسلطنه نخستوزیران ایران شد. از آن پس درهای کشور برای ورود انواع مستشاران سیاسی و مالی و نظامی آمریکا چهار طاق شد. [پایان نقل قول]
در دولت سال 1321 قوام میسیون میلسپو مجدداً به ایران دعوت شد، کلنل نورمن شوارتسکف آمریکایی (ژنرال بعدی) هدایت ژاندارمری و شریدان آمریکایی برای تجدید سازمان ارتش وارد تهران شد، کلنل تیمرمان آمریکایی مستشار کل شهربانی گردید و هارولد گرشام آمریکایی ریاست اداره کل گمرک کشور را به دست گرفت. و بالاخره، به دعوت قوام بود که ارتش آمریکا به ایران وارد شد و به دو قشون اشغالگر انگلیس و شوروی پیوست و دولت قوام قانون چاپ و نشر 800 میلیون ریال اسکناس برای تأمین نیازهای مالی ارتشهای سهگانه اشغالگر را به تصویب رسانید. در این دولت باقر کاظمی (مهذبالدوله) وزیر کشور، دکتر علیاکبر سیاسی وزیر فرهنگ و دکتر علی امینی معاون سیاسی و پارلمانی نخستوزیر بودند. در همین زمان حسین علاء وزیر دربار شد و ابوالحسن به ریاست بانک ملی رسید.
دولت بعدی قوام (بهمن 1324 ـ آذر 1326) را نیز باید مجری طرحهای امپریالیسم آمریکا در آن مقطع ارزیابی کرد. [صفحه 160]
در سال 1325، احمد قوام سیاست پیچیدهای را پیش گرفت. او در آغاز رویه دوستانه در قبال شوروی و پایگاه ایرانی آن داشت و با دادن امتیازاتی به فرقه دمکرات آذربایجان و وعدة اعطاء امتیاز نفتشمال به شوروی توانست حسنظن رقیب را به خود جلب کند. اوج این مناسبات حسنه تشکیل کابینه ائتلافی با شرکت سه وزیر تودهای (دکتر فریدون کشاورز، دکتر مرتضی یزدی، ایرج اسکندری) بود. مغازله سیاسانه قوام با شوروی و حزب توده و فرقه دمکرات آذربایجان از سوی دربار پهلوی و نیروهای سنتی انگلیسگرا به عنوان «خیانت» ارزیابی شد و آنان توطئههای جدی را برای سقوط او آغاز کردند. قوام به شدت به مقابله برخاست و به دستور او برجستهترین چهرههای توطئهگر دستگیر و زندانی شدند. از جمله دستگیر شدگان باید به سرلشکر حسن ارفع ـ رهبر جناح انگلوفیل ارتش و رئیس پیشین ستاد ارتش (20 فروردین 1325)، میرزا کریم خان رشتی (عبدالکریم خان اکبر) ـ چهره سرشناس سرویس اطلاعاتی بریتانیا در ایران که اکنون «مشاور مخصوص شاه» محسوب میشد (12 اردیبهشت 1325)، علی دشتی و جمال امامی و سالار سعید سنندجی (30 اردیبهشت 1325). احمدعلی سپهر ـ مورخالدوله (15 تیر 1325)، دکتر هادی طاهری (27 مرداد 1325)، مرتضی قلی و جهانشاه و امیر بهمن ـ سه تن از خوانین بختیاری (15 شهریور 1325)، سرلشکر عبدالحسین حجازی (ارتشبد بعدی) ـ فرمانده لشکر خوزستان و ابوطالب شیروانی ـ مدیر روزنامه میهن (18 شهریور 1325) اشاره کرد.
قوام هم چنین به انتصاب عناصری دست زد که برخی از آنان در دهههای بعد به شهرت رسیدند. در دولت قوام دکتر سیدعلی شایگان، شمسالدین امیرعلایی، اللهیار صالح (دبیرکل حزب ایران)، ابوالحسن صادقی (از بنیانگذاران حزب ایران که اکنون از این حزب گسسته بود) و احمد آرامش حضور داشتند. قوام سرلشکر حاج علی رزمآرا را، که توسط دربار و جناح انگلوفیل ارتش بازنشسته شده بود، به کار دعوت کرد و مدتی بعد، در 11 تیر 1325، او را در رأس ستاد ارتش گمارد. در دوران این دولت بود که شورای عالی اقتصاد با شرکت عناصری چون دکتر علی امینی، عبدالحسین نیکپور، ابوالحسن صادقی، ابوالحسن ابتهاج و احمد آرامش تشکیل شد و امینی دبیرکل آن گردید، و سازمان برنامه به دستور دولت آمریکا، با ریاست عالیه عبدالرضا پهلوی (فارغالتحصیل هاروارد)، سرپرستی امینی و مشارکت برخی از اعضاء حزب ایران آغاز به کار کرد. احمد قوام تشکیلات وسیع حزب دمکرات ایران را به رهبری خود به راه انداخت که در سطوح عالی آن کسانی چون محمود محمود، ابوالحسن حائریزاده، [صفحه 161] ابوالحسن عمیدی نوری، ابوالحسن صادقی، حسن ارسنجانی، حسین مکی، اسفندیار بزرگمهر، احمد ملکی، جعفر شریف امامی، دکتر محمد شاهکار و احمد آرامش حضور داشتند.
جالب اینجاست که در زمان فعالیت همین دولت، دکتر محمد مصدق به همراه چهرههایی که ارکان توطئه دربار و جناح انگلوفیل دولتمردان ایرانی علیه قوام را تشکیل میدادند به بهانه فقدان آزادی در انتخابات مجلس پانزدهم به تحصن در دربار دست زد (22 دی 1325). در میان شرکت کنندگان در این تحصن نامهای زیر به چشم میخورد: سید حسن امامی (امام جمعه تهران)، آیتالله زاده شیرازی، دکتر احمد متین دفتری، سیدمهدی فرخ (معتصمالسلطنه)، سیدمحمد صادق طباطبایی، عزالملک اردلان، جمال امامی، رضا افشار، سالار سعید سنندجی و عباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام). و جالبتر اینجاست که این حرکت مصدق با مخالفت سیدعلی شایگان مواجه شد. مصطفی الموتی ـ از شهود حادثه ـ مینویسد:
[شروع نقل قول] هنگام ایراد نطق در تأیید متحصنین ناگهان اتومبیل شماره 6 سه رنگ وزارت فرهنگ در آنجاتوقف کرد. دکتر شایگان وزیر فرهنگ وقت که استاد ما بود و مرا هم میشناخت در حالی که عازم خانهاش در خیابان حشمتالدوله کوچه جم بود از اتومبیل پیاده شدو با ناراحتی و عصبانیت فراوان خطاب به ما (شاگردانش) گفت: «شماها اینجا چه میکنید؟ چرا به منفیبافیها توجه دارید، عوامفریبی تا کی باید ادامه داشته باشد؟ جناب اشرف [قوام] از هر جهت موجبات آزادی انتخابات را فراهم ساختهاند. بروید به هرکس که میخواهید رأی بدهید، با این جنجالها نمیتوان جلوی اقدامات مفید جناب اشرف را گرفت، یک پیرمرد خرفت یک دنده و عوامفریب سعی دارد با این کارها جلوی ترقیات کشور را بگیرد.»... و چون روشن شد که دولت قوام گوشش به این قبیل اعتراضات بدهکار نیست بالنتیجه به تحصن پایان داده دیگر در انتخابات شرکت نکردیم. [پایان نقل قول] [صفحه 162]
تصویر اجمالی که از فضای سیاسی سالهای 1324 ـ 1325 ارائه شد، میتواند مفتاح «راز» ائتلاف حزب ایران «ناسیونالیست» با حزب تودة روسوفیل در این زمان باشد. اعلامیه تشکیل «جبهه مؤتلف احزاب آزادیخواه» در 9 تیرماه 1325 همزمان در روزنامههای جبهه ـ ارگان حزب ایران ـ و رهبر ـ ارگان حزب توده ـ منتشر شد. امضاکنندگان اعلامیه فوق اللهیار صالح و مهندس غلامعلی فریور از حزب ایران، دکتر فریدون کشاورز و ایرج اسکندری و ضیاءالدین الموتی از حزب توده بودند. عبدالصمد کامبخش، از رهبران حزب توده، هدف این اتحاد را «مبارزه مشترک برای شکست کامل عناصر ارتجاعی ـ یعنی دست نشاندگان استعمار [انگلیس]» میخواند و میافزاید: «حکومت قوام این جنبش را به عنوان جنبش دمکراتیک به رسمیت شناخت. علاوه بر آن چهار نفر از جبهه مؤتلف احزاب آزادیخواه را در دولت شرکت داد، ولی این شرکت سه ماه بیشتر طول نکشید.»!
ائتلاف با حزب توده ـ احتمالاً به تحریک انگلوفیلها ـ تنشهای جدی در صفوف حزب ایران پدید ساخت و منجر به گسست بخشی از اعضاء آن شد. از چهرههای سرشناسی که از حزب خارج شدند باید به دکتر شمسالدین جزایری. ارسلان خلعتبری، ابوالحسن صادقی، مهندس منصور روحانی، مهندس جعفر شریف امامی، محسن خواجه نوری و دکتر محمدحسین میمندی نژاد اشاره کرد. برخی از آنان ـ چون ابوالحسن صادقی، جعفر شریف امامی و حسین مکی ـ به حزب دمکرات قوام پیوستند و برخی چون جزایری و خلعتبری حزب وحدت ایران را به پا داشتند. پس از این بحران درونی، رهبری حزب ایران ـ که از میان هیئت مؤسس حزب انتخاب شد ـ به شرح زیر بود:
کمیته مرکزی: اللهیار صالح، مهندس احمد زنگنه، مهندس علیقلی بیانی، مهندس جهانگیر حقشناس، مهندس عباس گزیدهپور، مهندس احمد زیرکزاده، دکتر ابراهیم خلیلعالمی، مهندس محسن عطایی.
شورای عالی حزب: دکتر جهانشاه صالح، دکتر کریم سنجابی، مهندس سیفالله معظمی، دکتر محمدعلی غربی، مهندس پایور، مهندس نظامالدین موحد، دکتر ریاحی، محمد مشایخی، ضیاءالدین نهاوندی، مسعود زنگنه، غلامحسین زیرکزاده، دکتر جناب، [صفحه 163] مهندس ناصر معتمد، دکتر نعمتاللهی، محمد پور سرتیپ، مهندس خطیر، مهندس ابوالقاسم زیرکزاده، هوشنگ هوشیدر، ناصر موسوی.
رسول مهربان مواضع حزب ایران را در قبال توده و غائله آذربایجان چنین شرح میدهد:
[شروع نقل قول] حزب ایران پس از ائتلاف با حزب توده ایران... نسبت به نهضت آذربایجان روش کاملاً دوستانهای در پیش گرفت و نهضت خودمختاری آذربایجان و شخص پیشهوری را مورد حمایت کامل قرار داد.
همان افراد و عناصری که پیشهوری و غلام یحیی را پس از شکست نهضت خودمختاری آذربایجان وطنفروشی، تجزیه طلب، ژنرال پرتقال فروش نامیدند، در جشن و سرورهای حزبی و مجالس شام و ضیافتهای هتل پارک و کلوپهای حزبی با بهترین شعارها و کلمات تحسینآمیز رجال نهضت آذربایجان را ستودند... تا قبل از سرکوب نهضت... حزب ایران با تمام قوا از نهضت خودمختاری آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشهوری حمایت میکرد [و] صفحات روزنامه جبهه ارگان رسمی حزب ایران سرشار و مملو از تجلیل و تمجید پیشهوری و غلام یحیی و دکتر جاوید شبستری شد. [پایان نقل قول]
اللهیار صالح ـ دبیرکل حزب ایران ـ در ضیافت به افتخار ورود هیئت نمایندگی فرقه دمکرات به تهران گفت:
[شروع نقل قول] وقتی رفقای آزادیخواه ما در آذربایجان شروع به نهضت کردند و گفتند قصد ما اصلاح است ما اطمینان داشتیم زیرا این سخن از دهان کسانی مثل آقای جعفر پیشهوری که تمام عمر خود را در راه آزادی صرف کرده است و در تمام عمر یک کلمه مبالغه نگفته، بیرون میآید همینطور رفقای دیگر ایشان... [پایان نقل قول]
و غلامحسین زیرکزاده در گزارش سفر خود به آذربایجان نوشت:
[شروع نقل قول] امروز در رأس نهضت بزرگ آذربایجان شخصیتهایی جلبنظر میکنند که بعضی از آنها تا چند ماه پیش ناشناس و گمنام بودند. غلام یحیی که امروز ژنرال [صفحه 164] دانشیان نامیده میشود یکی از اینگونه شخصیتهای برجسته است. او میگوید: من یک فدایی ساده هست... [پایان نقل قول]
ائتلاف حزب ایران با حزب توده و حمایت شدید آن از توطئه تجزیه آذربایجان پرده تاریکی در تاریخ «ناسیونالیسم ایرانی» است که تا به امروز یا در جهت مسکوت گذاردن آن، و آنجا که مجبور شدهاند توجه آن، کوشیدهاند. تنها انتشار برخی خاطرات در سالهای اخیر توانسته گوشههایی از اسرار این ماجرا را نشان دهد.
مدتها پیش دکتر شمسالدین امیر علایی به «مصلحت»هایی که در پس این حادثه بود اشاراتی مبهم داشت. در سال 1368 دکتر کریم سنجابی در خاطراتش فاش ساخت که این ائتلاف و این نزدیک به فرقه به دستور پنهان قوامالسلطنه بوده است:
[شروع نقل قول] یک روزی قوامالسلطنه مهندس فریور و مرا احضار کرد و آن زمانی بود که جعفر پیشهوری آمده بود تهران و او را در باغ جوادیه که یک عمارت و پارک خیلی مجلل و مفصل در بیرون شهر تهران است جا داده بودند... قوامالسلطنه به ما گفت، چرا شما با اینها نزدیکی نمیکنید؟ شما با تودهایها و با پیشهوریها گرم بگیرید و آنها را نصیحت کنید[!] در همین زمان بود که ائتلاف بین حزب ایران و حزب توده صورت گرفته بود. این ائتلاف در واقع زمینهآی برای پیشرفت همان نظر یعنی سیاست دولت وقت قوامالسلطنه و برای کاری بود که نتیجه نهاییاش تخلیه قوای روس از ایران باشد. [پایان نقل قول]
زمان این رهنمود (هنگام سفر پیشهوری به تهران) واقعی به نظر نمیرسد زیرا همکاری حزب ایران با حزب توده بسیار پیش از آن آغاز شده بود. ادعای «ناصح» بودن سران حزب ایران نیز کودکانه و غیر واقعی جلوه میکند، زیرا مندرجات نشریات وابسته به این جریان نه «نصیحت رفیقانه» بلکه نوعی بزرگنمایی اغراقآمیز قدرت فرقه و تشجیع آن را نشان میدهد.
اگر به اطلاعاتی که فردوست درباره ملاقاتهای پنهان سنجابی و سران حزب توده (کشاورز، یزدی و احتمالاً اسکندری) با شاه ارائه داده توجه کنیم، اگر گفته سنجابی درباره پیوندهای میان مهندس فریور و شاه در آن سالها را بپذیریم، اگر باور کنیم که لاجرم دیدارهایی میان اللهیار صالح و شاه بوده است، باید بپذیریم که علیرغم کثرت [صفحه 165] نوشتهها و گفتهها، علیرغم انتشار حجم وسیعی از اسناد دیپلماتیک قدرتهای بزرگ درگیر (که نمیتواند اسناد حوادث پسپرده باشد) هنوز ناگفتههای بسیاری درباره این ماجرا وجود دارد. معهذا یک چیز کاملاً مسجل است: تنها قدرت خارجی که از این حوادث سود برد امپریالیسم آمریکا بود که از آن پس با قدرتی کاملاً بیسابقه در صحنه سیاسی ایران حضور یافت و به عنوان «ناجی آذربایجان» برای همیشه ملیگرایان ایرانی را رهین منت خود نمود.
امپریالیسم آمریکا و نفت ایران
پیوند عمیق سیاسی و فرهنگی جبهه ملی و گروهها و روشنفکران پیرامون آن با ایالات متحده آمریکا مسئله پنهانی نیست. ریچارد کاتم، که در سالهای 1951 ـ 1952 به عنوان پژوهش در دانشگاه تهران اشتغال داشت ولی در واقع برای «آژانس مرکزی اطلاعات» آمریکا (سیا) کار میکرد، مینویسد:
[شروع نقل قول] تردیدی نیست که بسیاری از اعضا، جبهه ملی ایالات متحده را بهعنوان یک قدرت غربی مینگریستند که تا حدودی نسبت به ناسیونالیسم لیبرال ایرانی همدلی دارد. این نظریه چندان هم بیاساس نبود. اسناد دیپلماتیک آمریکا در طول جنگ جهانی دوم و سالهای پس از آن، نشانههایی از همدلی نسبت به تمایلات و خواستههای ناسیونالیستی ایرانیان و اشاراتی به مداخلات ناروای انگلیسیها و شورویها در ایران دارد. [پایان نقل قول]
مطبوعات «ناسیونالیسم ایرانی» در آن سالها پیوند فرهنگی و سیاسی بسی عمیقتر از «همدلی محدود» را نشان میدهد. در سال 1328 و آغاز حرکت جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس، دیدگاه دکتر حسین فاطمی چنین بود:
[شروع نقل قول] اتازونی آمریکا که با کمکهای مادی و معنوی گرانقیمت خودش بسیاری [صفحه 166] از ملتهای جهان را از مرگ و فنا نجات داده و اروپای گرسنه و ویران را از آغوش کمونیسم بیرون کشیده، امروز میرود که مسئولیت به مراتب سنگینتری را قبول کند. آمریکا باید ما را در دهانه آتشفشان یاری کند. ما این کمک آمریکا را جز به احساسات بشردوستی و عواطف عالیه انسانی به چیز دیگری تغییر نمیکنیم. [پایان نقل قول]
برخی تحلیلگران با خوشبینی به سیاست خاورمیانهای آمریکا در سالهای 1320 مینگرند و ییوند گروههای ناسیونالیست آن زمان را با آمریکا موجه و طبیعی میدانند. آنان معتقدند که سیاست آمریکا در ایران سالهای پس از جنگ تنها بر «مقابله و رقابت نظامی ـ سیاسی با گسترش حوزه قدرت و نفوذ شوروی» استوار بود و «وجه اقتصادی که در نظام امپریالیسم سرمایهداری محور و اساس است هنوز اهمیت درجه دوم را داشت»:
[شروع نقل قول] هنوز کشورهای اروپایی و ژاپن پس از جنگ، برای صدور کالا و سرمایههای مازاد و انباشته شده آمریکایی در دوران جنگ، گسترده بود و نوبت به کشورهای جهان سوم نمیرسید. لذا میتوان باور داشت که آمرکا هنوز برای صدور کالا و سرمایه به ایران و نظایر آن حسابی باز نکرده و هر کجا که از نظر مقابله با کمونیسم و قدرت شوروی خطری نمیدید، با نهضتهای ملی «خصومتی» نداشت و این دیدگاه تا پس از روی کار آمدن جمهوریخواهان و غلبه «توهم سرخ» (Red Fobia) بر طبقه حاکمه و سپس بر جامعه آمریکایی ادامه یافت. [پایان نقل قول]
طبق این تحلیل، «امپریالیسم» آمریکا در سالهای پس از جنگ دوم جهانی به توسعهطلبیهای جنونآمیز و خونینی که در آمریکای لاتین و چین و کره و اندونزی و فیلیپین و... جریان داشت محدود بود و همین آمریکا در مسایل ایران یک قدرت خارجی «دمکرات» و بی طرف بود که تنها دل مشغولی آن را رفع خطر شوروی و تأمین استقلال این سرزمین تشکیل میداد! [صفحه 167] دیدگاه فوق «امپریالیسم» آمریکا را صرفاً در بُعد تعریف لنینی از امپریالیسم (صدور کالا و صدور سرمایه) خلاصه میکند و بر طرحهای بلند پروازانه و جهانگسترانه این ابرقدرت غنی و طماع و بلندپرواز برای سلطه بر مهمترین گرهگاههای استراتژیک و بر عظیمترین ذخایر انرژی جهان چشم میپوشد. در واقع، اساس جهانگستری امپریالیستی آمریکا در سالهای پس از جنگ دوم جهانی را همین دو عامل تشکیل میداد و همین دو عامل بود که سبب میشد تا آمریکا در پوشش نجات جهان از ورطه کمونیسم نقش رهبری خود رابر «جهان آزاد» ـ به رغم استعمار فروپاشیدة بریتانیا و اروپای ویران ـ تحمیل کند. تردیدی نیست که ایران هم یکی از مهمترین نقاط استراتژیک جهان بود و هم علاوه بر ذخایر کلان نفتی خود، جایگاه کلیدی در تأمین امنیت منابع نفت خلیجفارس به عهده داشت.
اعلام «دکترین ترومن» (12 مارس 1947)، که ضمن آن موقعیت استراتژیک یونان و ترکیه و نفت خاورمیانه به عنوان اساس امنیت ایالات متحده آمریکا تلقی گردید، چیزی جز تشدید سیاست توسعهطلبانه و امپریالیستی آمریکا در حوزه پیشگفته نبود.
امپریالیسم آمریکا با اعلام «دکترین ترومن» و در پوشش مقابله با «تحمیل رژیمهای توتالیتر بر ملتها به وسیله تجاوزات مستقیم و غیرمستقیم»، یعنی همان حربه «خطر کمونیسم»، رسماً خود را قیم جهان و «موظف به حمایت از ملل آزاد» اعلام داشت، و روشن بود که ایران یکی از اصلیترین عرصههای سیطره این «قیمومیت» بود.
جهانگستری امپریالیستی آمریکا پس از جنگ دوم جهانی تنها به مقابله با «خطر کمونیسم» محدود نمیشد، و علاوه بر آن دستاندازی بر امپراتوری فروپاشیده بریتانیا [صفحه 168] را نیز به طور جدی هدف گرفته بود. ایران در سالهای پس از جنگ دوم جهانی شاهد تضاد دو قدرت کاپیتالیستی آمریکا و انگلیس بود ـ که در برخی موارد شدت و عمق مییافت؛ هر چند به دلیل وجوه اشتراک این دو «پسرعمو»ی انگلوساکسون این تضاد نمیتوانست از نوع تضاد بلوک غرب با کمونیسم ـ دشمن مشترک هر دو ـ باشد. اغراق در سنجش تضاد دو قدرت امپریالیستی فوق و اعتقاد به «اجتنابناپذیری جنگ میان امپریالیستها» (تئوری لنین) یکی از خطاهای استراتژیک استالین ارزیابی میشود. تنها سه سال پس از مرگ استالین و در کنگره بیستم (1956) بود که حزب کمونیست شوروی به این داوری رسید که به دلیل عمده بودن تضاد اردوگاه سرمایهداری با اردوگاه سوسیالیسم تضادهای «درون اردوگاهی» جهان سرمایهداری تحتالشعاع این تضاد اصلی قرار گرفته است.
معهذا، در سالهای پس از جنگ دوم جهانی، در عین اشتراک منافع و پیوند بنیادین امپریالیسم آمریکا و استعمار بریتانیا، چنین تضادی واقعاً و عملاً وجود داشت، ولی نه در همه جا و نه در همه عرصهها. جان رانلاگ، محقق آمریکایی، مینویسد که نگرش دولتمردان آمریکایی به امپراتوری بریتانیا بسته به موارد مختلف و مناطق مختلف تفاوت میکرد. در برخی موارد این امپراتوری به شدت مورد حمایت آمریکا بود، مثلاً آمریکاییها امپریالیسم بریتانیا را در آفریقا مفید میدانستند و معتقد بودند که بدون حضور انگلیسیها بخش اعظم این قاره در «تاریکی» فرو خواهد رفت. زمانی که بریتانیا استقلال هندوستان را پذیرفت، بسیاری از واشنگتننشینان معتقد بودند که این عملی خطاست که هند را به مدار شوروی وارد خواهد ساخت. ولی در خاورمیانه داستان به گونهای دیگر بود. ثروت نفتی خاورمیانه سبب میشد تا آمریکاییها از حرکت ناسیونالیستی در این منطقه حمایت کنند. به گفته رانلاگ، آمریکاییها فی نفسه مخالف امپراتوری بریتانیا نبودند، بلکه مخالفت آنان به دلیل «سازماندهی بد» این امپراتوری بود.
ایران یکی از آخرین سنگرهایی بود که دولت بریتانیا حاضر به تسلیم آن به پسرعموی جوان و زورمند خود شد. حادثه آذربایجان فرادستی سیاسی را به سود آمریکا تأمین کرد و گام بعد درهم شکستن انحصار نفت ایران توسط «کمپانی نفت انگلیس و ایران» بود.[صفحه 169]
[شروع نقل قول] دگرگونی توازن قدرت جهان [به سود آمریکا و به زیان انگلیس] بلافاصله توسط بریتانیا مورد پذیرش قرار نگرفت. در سال 1947 بریتانیا در پی آن بود که از قدرت آمریکا برای تأمین منافع خود در امپراتوریش بهره جوید... [معهذا] جرج مارشال، هاری ترومن و دیگر نخبگان حکومتگر آمریکا بر این باور بودند که امپراتوریهای کهنی که به رغم جنبشهای ناسیونالیستی رو به رشد، به مستعمرات خود چسبیدهاند، [با این عمل خود] شرایطی میآفرینند که به کمونیسم خواهد انجامید. این امپراتوریها در تلاش خود برای اعاده حکومتهای سلطنتی و شرایط سیاسی پیش از جنگ به مانعی بر سر راه فرآیندهای دمکراتیک بدل شدهاند. ترومن چند هفته پس از آغاز ریاست جمهوریش به سناتور ویلر گفت: آقا! آنچه من از آن میترسم کمونیسم شوروی نیست، بلکه بیشتر امپریالیسم انگلیسی است. [پایان نقل قول]
فرآیند بغرنج سلطه استکبار غرب بر جامعه ایران منافی با هرگونه الگوی کلیشهای و مجرد است، که حتی استقلال شخصیت افراد، تنازع کانونهای قدرت داخلی، مانور آنها میان مراکز قدرت متروپول و تغییر مواضع گاه به گاه آنان را نادیده میگیرد. برخلاف شمای سطحی که رقابت قدرتهای بزرگ در ایران را در مواضع رسمی دولتهای مداخلهگر خلاصه میکند، باید توجه داشت که در مکانیسم وابستگی تنها سازوکار دیپلماسی قدرتهای سلطهجو مؤثر نیست. زمانی که به نقش قدرتهای امپریالیستی اشاره میکنیم، باید مراکز صدور این سلطهجویی را بهطور مشخص مورد توجه قرار دهیم. بدون شناخت ستیزهای درونی هر قدرت، تبیین عملکرد آن در ایران میسر نیست. در این میان نقش مرموز الیگارشی یهودی اروپا و آمریکا باید مورد توجه خاص قرار گیرد. [صفحه 170] نخستین مأمورین اطلاعاتی و سیاسی انگلیس که در نیمه نخست قرن نوزدهم در ایران به فعالیت پرداختند، به طور عمده وابستگان این الیگارشی بودند. متنفذترین سرمایهداران انگلیسی که از زمان امیرکبیر وارد ایران شدند، سرمایهداران یهودی به رهبری روچلیدها ـ ساسونها بودند، اردشیر ریپورتر ـ عامل تأسیس سلطنت پهلوی ـ از عوامل روچیلدها بود، الغاء قرارداد دارسی توسط رضاشاه و بحران نفتی سال 1932 را باید به توطئههای صهیونیستها و محافظهکاران علیه دولت نوپای «حزب کارگر» به رهبری جیمز رمزی مک دونالد نسبت داد (مک دونالد چند ماه بعد مجبور شد با محافظهکاران وارد اتحاد شود و دولت ائتلافی تشکیل دهد)، و بالاخره حتی قرائنی در دست است که نزدیکی رضاخان به آلمان هیتلری را ـ که سرانجام به سقوط او راه برد ـ به ترفندهای مرموز همین کانون منتسب میکند!
علاوه بر رقابت دو قدرت دولتی آمریکا و انگلیس و ستیزهای درون محافل متنفذ این دو قدرت، سومین عامل مؤثر در فضای سیاسی ایران را باید مجتمعهای مالی و نفتی و تضاد منافع آنان دانست. هم مورخین وابسته به دربارپهلوی و هم نویسندگان «ملیگرا» در دهههای گذشته چنان حجم وسیعی از تبلیغات علیه «شرکت نفت انگلیس و ایران» (بریتیش پترولیوم بعدی که خانم تاچر آخرین بقایای سهام دولتی آن را به بخش خصوصی واگذار کرد) به راه انداختند که در گردوغبار آن نام مجتمعهای غولپیکر دیگر گم شد. تردیدی نیست که شرکت نفت انگلیس از بدو کشف نفت در ایران از مهمترین عوامل غارت ثروت ملی ایرانیان بود. معهذا، نباید از یاد برد که از همان آغاز کشف نفت در ایران رقابت سهمگینی میان کمپانیهای ماوراء بحار آمریکا، مجتمع نفتی شل و شرکت نفت انگلیس بر سر تملک این منبع عظیم ثروت جریان داشت. هنوز جنگ جهانی به پایان نرسیده بود که، به گفته ساعد ـ نخستوزیر وقت ـ در جلسه 19 مرداد 1323 مجلس، مدیران مجتمع شل از لندن و نمایندگان کمپانیهای استاندارد واکیوم و سینکلر از آمریکا راهی تهران شدند تا بر این حوزه نفوذ شرکت نفت انگلیس چنگ اندازند. اگر توجه داشته باشیم که مجتمع شل از مقتدرترین کانونهای اقتصادی و سیاسی بریتانیاست، پس این گفته برخی سالمندان درگیر در حوادث که حرکت جبهه ملی در سالهای 1328 ـ 1329 را به «انگلیسیها» نسبت میدهند، چندان «عوامانه» و «دایی جان ناپلئونی» جلوه نمیکند. دکتر محمدحسین میمندی نژاد (دامپزشک) ـ از اعضاء اولیه حزب ایران که بعدها بیوگرافی نویس «رضاشاه کبیر» از آب درآمد ـ [صفحه 171] در سال 1329 یکی از مبلغین فعال «ملیکردن نفت» بود، و همو نوشت:
[شروع نقل قول] در علنی کردن اجحافاتی که شرکت نفت جنوب به ما نموده است، با اینکه پروندههای نفت محرمانه و ایرانیان از آن خبر نداشتهاند، حریفان انگلیسی صددرصد دخالت داشتهاند. آیا هیچ ایرانی با غیتی را میشناسید [که] این عمل حریفان انگلیسی را تقبیح کند و اعتراض کند [که] چرا اجحافات شرکت نفت و یا به عبارت دیگر دولت انگلستان را روی دائره ریختهاند؟ [پایان نقل قول]
روشن است که این «حریفان انگلیسی» نمیتواند کس دیگری به جز مجتمع شل باشد.
خواست ملی کردن صنعت نفت به عنوان یک خواست مشروع و حقطلبانه مردم ایران دارای پیشینهای کهنتر از جبهه ملی است. در جلسه 12 آذر 1323 مجلس چهاردهم، غلامحسین رحیمیان ـ نماینده قوچان ـ طرح الغاء امتیاز نفت جنوب و قرارداد 1933 را تقدیم کرد، ولی «دکتر مصدق از امضای طرح فوق استنکاف کرده و گفت نمیتوانیم قرارداد را یکطرفه لغو کنیم.» مصدق برای اثبات نظر خود در جلسه 28 آذر 1323 مجلس، به استدلال پرداخت و این قرارداد را از جمله «عقود» خواند که «تا طرفین رضایت به الغاء ندهند قرارداد ملغی نمیشود.» او افزود: «مجلس نمیتواند قانونی را که برای ارزش و اعتبار عهود بینالمللی و قراردادها تصویب میکند بدون مطالعه و فکر و به دست آوردن راه قانونی الغاء نماید.»
در سال 1327، به دنبال اعلام موجودیت دولت اسرائیل، حرکت مردمی وسیعی به رهبری آیتالله کاشانی آغاز شد. در 30 اردیبهشت 1327 تظاهرات عظیم مسجدشاه رخ داد، در 23 خرداد تظاهرات بزرگ دانشجویان دانشکدههای حقوق و فنی دانشگاه تهران ـ که توسط پلیس به خون کشیده شد ـ به دعوت کاشانی و علیه دولت هژیر انجام شد و در 27 خرداد «هزاران بازاری و روحانی» به رهبری سیدمجتبی نواب صفوی ـ رهبر فداییان اسلام ـ در میدان بهارستان به تظاهرات علیه دولت هژیر پرداختند. در پی این حرکت، آیتالله کاشانی طی پیام شدیداللحنی علیه شرکت نفت انگلیس خواستار [صفحه 172] الغاء امتیاز نفت جنوب شد. در جلسه 7 بهمن 1327 مجلس پانزدهم، عباس اسکندری با اشاره به ملی شدن مؤسسات انگلیسی در بیرمانی خواست لغو امتیاز نفت جنوب را مطرح کرد و سیدحسن تقیزاده در پاسخ به او خود را «آلت فعل» انعقاد این قرارداد خواند. در همین زمان، 11 تن از نمایندگان طرحی با قید دوفوریت برای الغا، امتیاز نفت جنوب به مجلس تقدیم کردند. در 14 بهمن دانشجویان دانشگاه تهران برای لغو قرارداد و تعطیل بانک شاهی به تظاهرات دست زدند.
همانطور که ملاحظه شد، عملاً در سال 1327 فشار حرکتهای مردمی برای لغو امتیاز نفت جنوب اوج بیسابقه گرفته بود. از اینروست که سوءقصد 15 بهمن 1327 به شاه که منجر به اعلام حکومت نظامی و دستگیری و تبعید آیتالله کاشانی و ایجاد یک جو خفقان و ارعاب شد، حرکتی مشکوک و سنجیده تلقی میگردد. در حرکت سال 1327، دکتر مصدق شرکت نداشت و حتی تا تیرماه 1328 نیز حاضر نشد علیه قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان اقدام کند و خود را «بازنشسته سیاسی» اعلام نمود.
تجدید فعالیت سیاسی دکتر مصدق با تحصن 22 مهرماه 1328 در اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم آغاز شد و همین تجمع در آبان 1328 به تأسیس جبهه ملی انجامید. تعمق در پیشینه سیایس بسیاری از شرکت کنندگان در این تحصن و بنیانگذاران جبهه ملی تردید جدی در خود انگیخته و مردمی بودن این حرکت و عدم پیوند آن با رقابتهای خارجی پدید میسازد.
احمد ملکی، از بنیانگذاران جبهه ملی، شرح مبسوطی از نقش سیدمهدی میراشرافی در فعالیتهای اولیه این جبهه بیان داشته است. میراشرافی چهرهای شناخته شده است و نام او به عنوان یکی از وابستگان برخی دستگاههای توطئهگر بیگانه در ایران به ثبت رسیده است. روزنامه آتش میراشرافی از شاخصترین مطبوعات دوران محمدرضا پهلوی است که مواضع آن میتواند بازتابندة زیروبمهای مشی سیاسی این کانونها تلقی شود. این روزنامه نخستین بار در 29 فروردین 1325 به سردبیری نصرتالله معینیان آغاز به کار کرد و در چارچوب پروژه مشترک «سیا» و MI-6 به نام «پروژه بدامن» عمدهترین محور فعالیت خود را بهرهبرداری از حوادث آذربایجان به سود تحکیم پایههای سلطه غرب قرارداد. معهذا، همین میراشرافی در سال 1328 با تمامی توان در جهت تبلیغ جبهه ملی به [صفحه 173] میدان آمد، احمد ملکی مینویسد:
[شروع نقل قول] اشخاص و عناصری هم بودند که از اوان تشکیل جبهه ملی صادقانه و صمیمانه قلماً یا قدماً با جبهه ملی همکاری کرده [بودند]... از جمله روزنامه آتش را باید اسم برد و انصاف داد که آقای میراشرافی مالاً و جاناً همکاری صادقانه و سودمندی با جبهه ملی نموده و... جلساتمنشعب از جبهه ملی در باغ صبا را اداره کرده و متحمل تمام هزینهها میشدند... [پایان نقل قول]
احمد ملکی شرح میدهد که میراشرافی «ساختمان مجلل در باغ شخصی خود در باغ صبا» را «مجاناً و بدون دریافت اجاره بها» عملاً در اختیار جبهه ملی قرارداد و در این باغ جلسات «کمیسیون سیاسی جبهه ملی» تشکیل میشد و روزنامه آتش نیز «مبارزه بسیار مؤثر و آبرومندی در پیشرفت منویات جبهه ملی مینمود و چون از جراید پرتیراژ و سرمایهدار پایتخت بود اقداماتش مورد کمال استفاده قرار میگرفت.» در همین باغ صبا بود که جلساتی با شرکت اعضائ کمیسیون سیاسی جبهه ملی و ویلز، «مستشار سفارت کبرای آمریکا»، و دیشر، «آتاشه مطبوعاتی آن سفارت»، و دکتر گرنی، «آتاشه فرهنگی سفارت آمریکا»، برگزار شد. عین همین جلسات با «مستر پایمن مستشار وقت سفارت انگلیس» و «فیلیپ پرایس نماینده حزب زحمتکشان [کارگر]» نیز برگزار شد. سران جبهه ملی با کلنل پای بوس، وابسته نظامی سفارت انگلیس، نیز مراوده داشتند. احمد ملکی میافزاید که در نتیجه همین جلسات، تبلیغات رزمآرا دال بر کمونیست بودن جبهه ملی «به کلی از دماغ خارجیان گردید» و «نقش بر آب» شد.
به هر روی، دکتر مصدق و عدهای از رهبران این سازمان نوبنیاد توانستند به مجلس شانزدهم راه یابند. دکتر شاپور بختیار مینویسد:
[شروع نقل قول] نفوذ آمریکاییها جایگزین نفوذ انگلیسیها شده بود، و چون اینها مایل بودند [صفحه 174] خود را از انگلیسیها آزادهتر معرفی کنند به پادشاه تحمیل کردند که لااقل انتخابات پایتخت را آزاد بگذارد. به این ترتیب مصدق و همفکرانش توانستند از 136 کرسی مجلس، 7 کرسی آن را اشغال نمایند. [پایان نقل قول]
اسناد موجود این ادعای بختیار را تأیید میکند. در یک گزارش اطلاعاتی، مورخ 28 شهریور 1328، چنین میخوانیم:
[شروع نقل قول] عبدالقدیر آزاد اظهار داشته است [:] انتخابات تهران و شهرستانها به تعویق خواهد افتاد و علتش این است که از طرف مقامات آمریکا به عرض پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رسانیدهاند که با این دستگاه هیئت حاکمه نمیشود انتخابات را آزاد اعلام کرد و اگر چنانچه لازم است کشور آمریکا با ایران مساعدت نماید و کمونیزم در اینجا راه پیدا نکند بایستی در هیأت حاکمه فعلی و تعویض بعضی از آنها تجدید نظر نموده و الا آمریکاییها خود را کنار خواهند کشید و کمونیستها هم بدون ترس از ما در ایران فعالیت شدیدی را آغاز خواهند نمود و در نتیجه کشور ما مواجه با خطر خواهد شد نامبرده اضافه کرد [:] کشتیهایی که حامل کالاهای متفرقه و اسلحه برای ایران بودهاند بارهای خود را تخلیه نکرده و منتظر نتیجه میباشند و روی همین موضوع است که انتخابات به تعویق خواهد افتاد. [پایان نقل قول]
این سند که طرز تفکر آن زمان ملیگرایان را روشن میکند، متعلق به 25 روز پیش از تحصن در اعتراض به انتخابات مجلس شانزدهم است. معهذا، باید در همینجا تأکید کنیم که گزارشات منابع اطلاعاتی که در برخی اسناد موجود بازتاب یافته نشان میدهد که در شیوه نگرش به امپریالیسم آمریکا میان ملیگرایان آن زمان همگونی وجود نداشت. گزارشات اطلاعاتی اواخر سال 1328 حاکی است که عناصری چون دکتر مظفر بقایی کرمانی و دوتن دیگر از گردانندگان روزنامه شاهد (زهری و دکتر عیسی سپهبدی) و «اکثریت اعضاء کمیته مرکزی حزب ایران» تمایل شدید به پیروی از سیاست آمریکا نشان میدادند و عناصری چون دکتر مصدق، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی و عبدالقدیر آزاد در عین خوشبینی به آمریکا دیدگاه ملایم و معتدلتری ابراز میداشتند. در یک سند (29/9/1328) نگرش حائریزاده چنین بازتاب یافته است:
[شروع نقل قول] حائریزاده به دوستان خود اظهار داشته است [:] اگر زمامداران ما مانند هیأت حاکمه ترکیه [!] لیاقت آن را داشتند که از موقعیت استفاده کنند توجه ما به [صفحه 175] سیاست آمریکا مفید بود ولی نه زمامداران ما آن لیاقت را دارند و نه دو رقیب روس و انگلیس اجازه میدهند به این آسانی خود را در دامن آمریکا بیاندازیم. [پایان نقل قول]
در مجلس شانزدهم طرح ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر مصدق و 10 نماینده دیگر تقدیم شد و با توجه به فضای مساعد داخلی و خارجی به تصویب رسید و این در حالی بود که سپهبد حاج علی رزمآرا در جلسه خصوصی مجلس (3 دی 1329) ملی کردن صنعت نفت را «بزرگترین خیانت» میخواند. رونالد فرییر ـ مورخ رسمی شرکت نفت انگلیس ـ اخیراً پرداخت رشوه به رزمآرا توسط این شرکت را فاش ساخته است. رزمآرا به زودی توسط «فداییان اسلام» به قتل رسید (16 اسفند 1329) و بدینسان راه برای صعود مصدق به نخستوزیری هموار شد. و این در حالی بود که مصدق هم به دلیل حمایت آیتالله کاشانی از پایگاه مردمی برخوردار بود و هم در استراتژی منطقهای حزب دمکرات آمریکا یک شخصیت مطلوب محسوب میشد. آنتونی ایدن ـ وزیر خارجه انگلیس ـ میگفت:
[شروع نقل قول] آمریکاییان بر این باورند که تنها جانشین مصدق کمونیسم است و برای نجات ایران از کمونیسم آمادهاند منافع «شرکت نفت انگلیس و ایران» و منافع دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان را فدا سازند. [پایان نقل قول]
ملی شدن منابع نفتی ایران و درهم شکستن انحصار شرکت نفت انگلیس، در عین آنکه یک پیروزی برای مردم ایران محسوب میشد، پیروزی بزرگی برای شرکتهای نفتی آمریکایی و مجتمع شل نیز به حساب میآمد، و بیهوده نبود که تصویب آن «شور و شعف شرکتهای نفتی آمریکا را برانگیخت.» این دوگانگی میان آمال ملی و مردمی و امیال غارتگرانه کانونهای سیاسی و کمپانیهای نفتی ذینفع در ماجرا، با تعمق نهضت و فرارویی آن به یک موج کنترل ناپذیر از یکسو و صعود جمهوریخواهان و محافظهکاران در آمریکا و انگلیس از سوی دیگر، از تیرماه 1331 به تضادی ژرف کشیده شد و با کودتای 28 مرداد 1332 و انعقاد قرارداد کنسرسیوم به پایمال شدن دستاوردهای نهضت ملی شدن صنعت نفت انجامید. [صفحه 176]
بختیار نیز ناسیونالیست میشود
شاپور بختیار در سال 1329 به عضویت حزب ایران درآمد، یعنی در همان سالی که نهضت ملی شدن صنعت نفت آغاز شد، و دیدیم که قریب به 5 سال از زندگی سیاسی بختیار پیش از این حادثه همچنان مبهم است و خود او نیز در زیستنامه رسمیاش ترجیح داده که از کنار این سالها به آرامی بگذرد. شاپور بختیار پس از ملی شدن صنعت نفت به عنوان نماینده دکتر مصدق برای رسیدگی به وضع کارگران خوزستان راهی این خطه شد، و با تشکیل دولت مصدق (اردیبهشت 1330) به عنوان معاون دکتر ابراهیم خلیل عالمی ـ از اعضاء نخستین حزب ایران و وزیر کار دولت مصدق ـ وارد کابینه شد و در دولت دوم مصدق کفالت این وزارتخانه را به عهده گرفت. عضویت بختیار در دولت با مخالفت تعدادی از سران جبهه ملی مواجه شد که او را «عامل شرکت نفت انگلیس» میخواندند. در رأس این مخالفین دکتر مظفر بقایی قرار داشت که از همان زمان دارای نزدیکترین پیوندها با برخی محافل آمریکایی بود. دستمایه این مخالفت سندی بود که در ماجرای خانه سدان کشف شد و ظاهراً ارتباط بختیار را با شرکت نفت جنوب به اثبات میرسانید.
اگر ترکیب اطرافیان مصدق و اعضای دولت او را نشناسیم، شاید اعتماد مصدق به بختیار عجیب جلوه کند. ولی نگاهی به این معجون غریب این حیرت را به کلی از بین میبرد:
در این سالها، جواد (امیر همایون) بوشهری از نزدیکترین محارم مصدق محسوب میشد و در کابینه اول او تصدی وزارت راه را به عهده داشت. او در مسافرت مهرماه 1330 مصدق به نیویورک ـ که «با هواپیمای هلندی K. L. M. صورت گرفت» و در نیویورک مورد «استقبال بیسابقه» رجال و مقامات آمریکایی قرار گرفت ـ به همراه چهرههایی چون احمد متین دفتری، عیسی سپهبدی، دکتر مظفر بقایی، حسین نواب، مصطفی مصباحزاده و شجاعالدین شفا از همراهان او بود. در بازگشت از این سفر بوشهری سخنگوی دولت شد و در جریان سفر او رل هریمن ـ فرستاده ویژه رئیسجمهور آمریکا ـ میهماندار او بود. جواد بوشهری یک شخصیت سیاسی مشکوک است و حتی سنجابی نیز [صفحه 177] معترف است که وی «در میان مردم متهم به ارتباطاتی بود.»
جواد بوشهری فرزند حاج محمد معینالتجار بوشهری است که از دیرباز عامل کمپانی یهودی... انگلیسی ساسون بود و به عنوان یکی از متمولترین تجار ایران هم در حوادث مشروطه و هم در مخالفت کانونهای انگلیسی ـ آمریکایی با قرارداد 1919 مشارکت داشت و بعدها از ارکان صعود رضاخان شد ولی در حوادث مرموز واپسین سالهای سلطنت رضاشاه مغضوب و خانهنشین گردید و مقداری از املاک او در جنوب (خشت و نورآباد ممسنی) به عنوان غرامت جنگ با عشایر فارس ضبط شد. جواد بوشهری در دهه آخر سلطنت رضاشاه در انگلستان بود و پس از شهریور 1320 به ایران بازگشت و ظاهراً در ارتباط با دولت آلمان و در باطن به سود سرویسهای غرب به تشکیل شبکههای سری دست زد. در این زمان او توانست املاک پهناور پدر را بازپس گیرد. در جریان بازداشت ساختگی عناصر آلمانوفیل توسط ارتش بریتانیا مدتی بازداشت شد و سپس در سال 1325 که با توطئه سرویسهای اطلاعاتی غرب و حمایت پنهان قوام مقرر بود «نهضت خودمختاری جنوب» سامان یابد، استاندار فارس شد. در بازگشت به تهران در سال 1326 در دولت قوام به وزارت رسید. او در دولت هژیر نیز وزیر کشاورزی بود. با همین پیشینه بوشهری به عضویت کمیسیون نفت مجلس شانزدهم و سپس وزارت و سخنگویی دولت مصدق راه یافت و از ارکان اساسی این دولت شد. جواد بوشهری پس از قیام 30 تیر در کابینه مصدق عضویت نداشت. او پس از سقوط مصدق همچنان مورد احترام بود. بوشهری که از نخستین دوره مجلس سنا در آن عضویت داشت، از نزدیکترین دوستان ابراهیم قوام (قوامالملک شیرازی)، سردار فاخر حکمت و امیر اسدالله علم به شمار میرفت. سند بیوگرافیک ساواک وی را عضو «جمعیت برادران» وابسته به سید حسن امامی ـ امام جمعه تهران ـ معرفی میکند. بوشهری از سال 1338 واقعاً یا به سیاست با اسدالله علم به هم زد و عضو مؤسس حزب ملیون دکتر اقبال و عضو فراکسیون این حزب در مجلس سنا شد. او در سال 1350 ریاست کمیته بزگرار کنندة جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی ایران را به عهده داشت. مهدی بوشهری، همسر سوم اشرف پهلوی، برادرزاده اوست.
یوسف مشار یکی از اعضای دولت مصدق نیز از رجال سیاسی دوران رضاخان بود که پس از شهریور 1320 از فعالین حزب اراده ملی سیدضیاء طباطبایی شد و در کابینه ساعد به وزارت رسید. او از سال 1329 در زمرة اطرافیان مصدق قرار گرفت و در دولت او [صفحه 178] وزیر پست و تلگراف و تلفن شد.
بررسی زیستنامه رجال ملیگرای آن دوران روشن میکند که از این دست افراد که پیشینه آنان یا به حزب اراده ملی سید ضیاء و یا به حزب دمکرات قوامالسلطنه میرسد، در پیرامون مصدق کم نبودند. بیهوده نبود که عبدالقدیر آزاد میگفت: «دکتر مصدق با قشون انگلیس میخواهد به جنگ انگلیس برود.»
نقش واقعی بختیار در دولت مصدق هنوز نیز پوشیده است. وی در تاریخ 21/8/1336 به ساواک اظهار داشت: «در روزهای مشکل وظیفهام را انجام دادم بدون آنکه تقاضایی داشته باشم.» اشاره بختیار به ماههای پیش از کودتای 28 مرداد است. این «انجام وظیفه» چگونه بود و ابعاد آن تا به کجا امتداد داشت؟ تنها میدانیم که بختیار در روزهای 25 ـ 28 مرداد 1332 در موضع مخالفت با دربار قرار نداشت و حتی مانع پایین آوردن تصاویر شاه و ثریا توسط کارمندان وزارت کار شد. بختیار در بازجوییها و مصاحبههای خود با ساواک بارها به این سابقه افتخارآمیز خود اشاره کرده و به علت شهرت این مسئله ناگزیر در کتاب یکرنگی نیز به آن اعتراف نموده است:
[شروع نقل قول] در ادارات همه دست به کار کندن تصاویر شاه از دیوارها شدند. من یکی از کارمندان نادری بودم که چنین نکردم. نه به دلیل دلبستگی خاص بلکه برای حرمت به قانون اساسی [!] [پایان نقل قول]
بختیار و «نهضت مقاومت ملّی»
دکتر شاپور بختیار در کتاب یکرنگی با دورنگی تمام آمریکایی خواندن خود توسط مردم در روزهای صدارتش را رد میکند و مینویسد:
[شروع نقل قول] [این] شعاری [بود] که به درد منحرف کردن ذهن تودهها میخورد ولی دروغ محض بود. از دو سال پیش از رسیدن به نخستوزیری، من حتی با یک نفر از افراد سفارت آمریکا، از سفیر گرفته تا پایین، دیداری نداشتم. نه در ضیافتها با آنها برخوردی داشتم و نه در خانه خودم آنها را پذیرفته بودم. [پایان نقل قول]
او میافزاید:
[شروع نقل قول] جای تهنیت دارد که وقتی این سفارتخانه را غارت کردند و آرشیوهای آن [صفحه 179] را بیرون آوردند، برای همه اسنادی که موجب بدنامی و رسوایی بود در آن پیدا کردند جز برای من. [پایان نقل قول]
شاپور بختیار بدون دیدن همه مجلدات اسناد لانه جاسوسی قضاوتی سخت عجولانه کرده است!
در میان اسناد متعدد لانه جاسوسی آمریکا درباره شاپور بختیار، دو سند موجود است که ارتباط او را حدود 3 ماه پس از کودتای 28 مرداد 1332 با سفارت آمریکا نشان میدهد. سند اول، مورخ 27 نوامبر 1953/6 آذر 1332 شرح مذاکرات شاپور بختیار با روی ام. ملبون و جان ام. هویزون ـ دو کارمند سفارت آمریکا ـ است:
[شروع نقل قول] دکتر بختیار با ترتیب قبلی در 4 آذر به سفارت سر زد. قرار ملاقات به دنبال پیشدرآمدهای تلفنی به آقای هویزون در طول هفته گذشته و ملاقاتی کوتاه در دفتر آقای هویزون در 4 آذر صورت گرفت.
دکتر بختیار اشاره نمود که او به وسیله سازمانی مشخص انتخاب شده که با سفارت آمریکا تماس برقرار نماید... سازمان مشخص احتمالاً یک جناح یا شاخه از حزب ایران است... او اشاره نمود که یکی از اشخاص که فعلاً با او همکاری دارد عبدالحسین دانشپور، رئیس سابق شرکت ملی بیمه و رئیس هیئت مدیره شرکت بیمه در طول ماههای آخر رژیم مصدق میباشد...
دکتر بختیار با توصیف گروهش به عنوان ملیگرایان واقعی موضع آنها را به ترتیب زیر بیان کرده است:
1 ـ وفاداری به دکتر مصدق، که ممکن است اشتباهاتی کرده باشد، ولی هنوز بر احساسات 80 درصد مردم ایران فرمان میراند. اشتباهات مصدق به مقدار زیادی قابل نسبت دادن به مشاورانش خصوصاً فاطمی میباشد. حسیبی نیز نظریات اشتباهی را ارائه کرده بود.
2 ـ مخالفت با حزب توده، ولی از طریق اقدامات سازنده، نه سرکوب کننده.
3 ـ عدم مخالفت با دولت زاهدی... [پایان نقل قول]
این ملاقاتها ادامه یافت و در تاریخ 11 آذر 1332 شاپور بختیار به دو آمریکایی فوق گفت: [صفحه 180]
[شروع نقل قول] ... او و دیگر شخصیتهای حزب ایران اکنون به این نتیجه رسیدهاند که حتی ملیگراترین دولتها در ایران بدون دوستی فعال یکی از سه قدرت بزرگ نمیتواند دوام داشته باشد. ثابت شد همکاری با انگلیسیها فاجعهآمیز است، و همکاری با اتحاد شوروی به معنای نابود کردن کشور خواهد بود. حمایت از ایالات متحده نمایانگر تنها امید ایران برای استقلال نسبی است. دکتر بختیار فقط انتقادات ضمنی از سیاست جاری آمریکا در ایران نمود. او مثل خیلی از ایرانیان جوان نسبت به روزولت، رئیسجمهور فقید، به عنوان مرد قرن فکر میکند... [پایان نقل قول]
شاپور بختیار در یکرنگی مشخص کرده که این «سازمان مشخص»، که وی از سوی آن مأمور ارتباط با سفارت آمریکا شد، کدام است:
[شروع نقل قول] دو یا سه هفته پس از کودتا، پیروان مصدق به دیدار من آمدند و نظر مرا درباره مقاومت خواستار شدند. من البته فکر میکردم که تشکیل هسته مقاومت واجب است. همراه چند نفر از دوستان از جمله بازرگان، کمیتهای سری تشکیل دادیم. [پایان نقل قول]
این «کمیته سرّی» چیست؟
سرهنگ غلامرضا نجاتی در خاطراتی که از زبان دکتر غلامحسین مصدق نگاشته، داستان این کمیته را ـ که به نام «نهضت مقاومت ملّی» خوانده میشد ـ شرح داده است:
[شروع نقل قول] سازمان خودجوشی بود که دو روز پس از کودتای 28 مرداد 1332 تشکیل شد. سازمان دهندگان آن آیتالله حاج سیدرضا زنجانی، رحیم عطایی و عباس رادنیا بودند. اعضای اولین کمیته مرکزی، سه نفر بنیانگذاران فوق، به علاوه مهدی بازرگان، دکتر یدالله سنجابی، شاپور بختیار بودند، پس از چندی دانشپور (مدیرکل شرکت بیمه) و سرتیپپور (عضو وزارت امور خارجه) نیز به آنان پیوستند.
سازمان نهضت مقاومت، که به طور مخفی فعالیت میکرد، تا اوایل سال 1332 کمیتههای در بازار، دانشگاه، ادارات دولتی، محلات تهران تشکیل داد... اولین اعلامیه نهضت مقاومت ملی، تحت عنوان «نهضت ادامه دارد»، سه روز [صفحه 181] پس از کودتا ـ 31 شهریور 1332 ـ در تهران منتشر شد... پدرم از طریق من [دکتر غلامحسین مصدق]، برادرم احمد و هدایتالله متین دفتری، با کمیته مرکزی مقاومت به طور منظم ارتباط داشت... نهضت تا سال 1334 فعالیت چشمگیری داشت، با وجود روش سرکوبگرانه فرمانداری نظامی سرتیپ تیمور بختیار، در موارد مختلف و به مناسبتهایی... تظاهرات وسیعی ترتیب داد و انظار مردم جهان را متوجه بیدادگریهای رژیم کرد. [پایان نقل قول]
آیا چنین «نهضتی» با هدایت این عناصر ـ که توصیف حماسی فوق آدمی را به یاد نهضت مقاومت فرانسه یا شینفنهای ایرلند میاندازد ـ وجود خارجی داشت، آیا به راستی بهرغم «سرکوبگری» فرمانداری نظامی تهران چنان ابعاد گسترده داشت، و اصولاً آیا این «نهضت» یک جمع پنهان بود؟
در اسناد «لانه جاسوسی» دیدیم که رهبران این «نهضت» از معرفی خود به «سیا»، یعنی عامل کودتای 28 مرداد ـ آن هم با اسم و رسم و مشخصات اعضاء، ابا نداشتند و طبیعی است که چنین جمعی نمیتوانست داعیه «مبارزه با رژیم کودتا» داشته باشد. به علاوه، اسنادی در اختیار ماست که ثابت میکند فرمانداری نظامی «سرکوبگر» تیمور بختیار نه تنها از وجود این محفل اطلاع داشت، بلکه در درون آن نیز دارای عوامل نفوذی بود که جزء به جزء اقدامات آن را گزارش میکردند؛ و به رغم این، «نهضت» بیهیچ گزندی از سوی آن به «مقاومت» ادامه میداد.
یکی از این عوامل نفوذی فردی با نام مستعار «بهمن» بود، که نخستین گزارش خود را در تاریخ 25 بهمن 1332 به فرمانداری نظامی تهران تسلیم کرد.
[شروع نقل قول] 25/11/32
تیمسار معظم فرمانداری نظامی تهران
در دو هفته قبل آقای دکتر غلامحسین مصدق ضمن احوالپرسی از اینجانب برای مداوای تورم دندان اینجانب را به مطب خود دعوت نمود [و] پس از چندبار رفت و آمد از من دعوت نمود که با نهضت مقاومت ملی تشریک مساعی نمایم و حتی [یک کلمه ناخوانا] به آقای دکتر شاپور بختیار پاکتی به عنوان معرفی نامه داده شد [.] از آنجایی که علاقه کامل به کشور خود داشته و دارم و هر نوع کمیته و دستهبندی را مخالف مصالح کشور میدانم از این جهت پاکت مزبور را تصدیع و ضمناً آماده میباشم جریانات ملاقاتهای بعدی را به اطلاع برسانم. [صفحه 182]
با تقدیم احترامات فائقه
پینوشت تیمسار فرمانداری نظامی [:] از پاکت و مراسله جوف آن رونوشت و عکسبرداری شود و سپس آقای بهمن به دکتر بختیار برسانند و جریانات بعدی را مرتب گزارش کند. [پایان نقل قول]
متن معرفینامه دکتر غلامحسین مصدق به زبان فرانسه است و ترجمه آن که توسط فرمانداری نظامی انجام شده چنین است:
[شروع نقل قول] امیدوارم که سلامت باشی. شخص جوانی را که میتواند در راه نهضت ملی با ما همکاری کند نزد تو میفرستم. نامبرده بیچاره چندین دفعه به وسیله نظامیها دستگیر و آزار دیده است و غیره. خواهشمندم چیزی برای او پیدا کنی. با تشکرات قبلی ـ امضاء مصدق، 25/11/31 [پایان نقل قول]
رسول مهربان مینویسد:
[شروع نقل قول] جلسات افراد حزب ایران در خانه آقای اصغر گیتیبین که بعدها معلوم شد از همان ایام یا سپهبد بختیار در تماس است، تشکیل میشد و همین شخص که اکنون تحت تعقیب دادسرای انقلاب اسلامی است، نماینده حزب ایران در نهضت مقاومت ملی بود... کار عمده این نهضت مقاومت که خیلی دهن پرکن به نظر میرسید سخت بیمحتوا بود...
عمدهترین فعالیت مستمر نهضت مقاومت ملی ترتیب جلسات هفتگی بود که در آن بیشترین وقت به بحث درباره خیانتهای حزب توده او اشاعه استبداد در روسیه! و سازش انگلیس و روس بود و قدری هم آقایان رجال ملی از خاطرات با مصدق آسمان و ریسمان میبافتند. [پایان نقل قول]
اکنون که اشراف کامل «سیا» و فرمانداری نظامی «سرکوبگر» تیمور بختیار بر «نهضت مقاومت ملی» روشن شد، این پرسش مطرح است که به راستی اگر این محفل چنان ابعادی داشت و اگر خطر جدی از سوی آن متوجه رژیم پهلوی و اربابان آمریکایی ـ انگلیسی آن بود، چرا این شبکه متلاشی نشد و چرا هم چون «فدائیان اسلام» کار آن با بازداشت و شکنجه و اعدام خاتمه نیافت؟ چرا در شرایطی که شخصیت معمر و محترمی چون آیتالله کاشانی با زشتترین برخوردها و توهینها از سوی فرمانداری نظامی مواجه [صفحه 183] بود و روحانی آزادهای چون نواب صفوی درزیر شکنجههای غیرقابل و ضعف قرار میگرفت، رژیم پهلوی اجازه میداد که این «نهضت» به حیات خود ادامه دهد؟ این پرسش را دکتر شاپور بختیار پاسخ گفته است:
[شروع نقل قول] پادشاه میتوانست همه ما را تیرباران کند، تمام امکاناتش را داشت. چرا چنین نکردم؟ گرچه پادشاه مرد بیرحمی نبود [!] ولی من تصور نمیکنم فقط به دلیل بزرگواری چنین نکرد. به گمان من آمریکاییها که از واکنش اذهان عمومی دنیای غرب واهمه داشتند [!]، او را از چنین اقدامی منصرف کردند. در آن سالهای جنگ سرد، اعدام کمونیست ها و تروریستها [یعنی فدائیان اسلام] قابل توجیه بود، ولی کشتن وطنپرستانی که تنها گناهشان داشتن عقایدی سوای عقاید پادشاهان بود مفهوم نمیافتاد. [پایان نقل قول]
معهذا، شاپور بختیار پس از کودتای 28 مرداد یکماه (از 28 بهمن تا 28 اسفند 1332) توسط فرمانداری نظامی محترمانه بازداشت شد، ولی نه به جرم عضویت در «نهضت مقاومت»، بلکه در چارچوب روش عمومی دربار برای زهرچشم گرفتن از رجال «ملّی». او در سال بعد نیز مجدداً به زندان افتاد.
[شروع نقل قول] ... یک بار دیگر من به اتهام توطئه علیه امنیت داخلی کشور با همکاری حزب توده! [علامت تعجب از بختیار است] محکوم شدم، یعنی اتهامی که هرکس مرا بشناسد میداند چقدر از واقعیت به دور است. [پایان نقل قول]
در این گفته بختیار بار دیگر «تراکم صداقت و حقیقتگویی» به مرز انفجار رسیده است.
ارتباط شاپور بختیار با سازمان نظامی حزب توده کاملاً صحّت داشت. گزارش رکن دوم فرمانداری نظامی شهرستان تهران (9/8/133) چنین حکایت میکند:
[شروع نقل قول] ... پس از کشف سازمان افسری حزب توده مدرکی به دست آمده که [شاپور بختیار] برای فعالیت بر علیه دولت با سازمان افسری حزب توده به وسیله سروان شهربانی صادقی عضو سازمان مذکور تماس گرفته و آنها را دعوت به همکاری نموده است [،] لذا مجدداً در تاریخ 11/6/33 دستگیر و برابر ماده 5 بازداشت و تحت بازجویی قرار گرفته و اعتراف کرد که با سروان صادقی آشنا [صفحه 184] است و منظورم این بوده که اسامی تعدادی افسران دستاندر کار شهربانی را از ایشان بخواهم که هر موقع به وزارت کشور منصوب شدم از وجود این افسران استفاده نمایم... [پایان نقل قول]
چرا شاپور بختیار این مسئله واضح را کتمان میکند؟ آیا در پس کاسه نیم کاسهای نهفته نیست؟ در آن زمان چنین عملکردی میتوانست سر آدمی را به باد دهد، ولی شاپور بختیار در دادگاه تجدیدنظر جنجه یک فقط به 3 سال حبس تأدیبی محکوم گردید و تازه این مدت را هم در زندان نماند و در تاریخ 26/10/1334 با عفو ملوکانه آزاد شد، پوشیده گویی را کنار مینهیم و رک و پوست کنده این سؤال را مطرح میکنیم که آیا ارتباط بختیار با سازمان نظامی حزب توده جزیی از عملیات نفوذی سرویسهای غرب علیه شبکه ایرانی شوروی نبود؛ عملیات پنهانی که بختیار مجاز نبود اسرار آن را در مقابل بازجویان فرمانداری نظامی و دادیاران قضایی فاش کند و لذا مجبور شد عواقب ناچیز آن را متحمل شود؟! اگر سوءظن برخی سران وقت جبهه ملّی به بختیار را مدنظر قرار دهیم، اگر کردار بختیار در سالهای پسین را با حوصله مرور کنیم، در خواهیم یافت که این فرضیه نه تهمت است و نه تحمیل عناد سیاسی بر تحلیل تاریخی.
«پایمردی» دکتر شاپور بختیار
شاپور بختیار در زیستنامه رسمیاش درباره «مبارزات» و «پایمردی» خود سخنها گفته است:
[پایان نقل قول] من چند بار به همکاری دعوت شدم. شخص پادشاه برای من پیغام فرستاد که به هیئت دولت وارد شوم یا اگر قصد خارج شدن از ایران را دارم سفارتی را انتخاب کنم. به جای گذرنامه معمولی به من پیشنهاد گذرنامه دیپلماتیک میکردند! ولی من میان رفاه و پایمردی یکی را میبایست انتخاب میکردم. آدم نمیتواند وزیر یا سفیر باشد و بعد بگوید: من با آنچه اعلیحضرت میکند مخالفم. برای من ممکن نبود که وقتی و الا حضرت اشرف به محلی وارد میشود با لباس تمام رسمی به پیشوازش بروم و دم هواپیما به تعظیم و تکریمش مشغول شوم. این از امکانات من [صفحه 185] خارج بود. آدمی یا با همه دل و جان سیاستی را میپذیرد و یا میگوید: خیر! [پایان نقل قول]
نخست به 5 سال و 8 ماهی که «مرغ توفان» مدعی است در زندان پهلوی گذرانیده بپردازیم؛ هر چند این «سند افتخار» در مقابل جان هزاران جوانی که به جوخه آتش سپرده شدند و یا سالیان دراز عمر خود را در شکنجهگاههای رژیم پهلوی سپری کردند، سخت حقیر است.
شاپور بختیار در طول زندگی خود 5 بار بازداشت شد که ماجرای دو نوبت آن را گفتیم. دو نوبت دیگر به زمان دولت دکتر علی امینی و توطئههای وی برای سقوط این دولت بازمیگردد؛ اقدامی که به سود شاه بود و در آینده به آن خواهیم پرداخت. آخرین بازداشت بختیار به همراه سایر سران جبهه ملی مقارن با رفراندوم 6 بهمن 1341 و توسط دولت علم و به منظور مهار کردن تنشهای ایجاد شده در زمان دولت امینی بود. مجموع این بازداشتها 2 سال و 8 ماه و 3 روز بود، که با 5 سال و 8 ماه ادعایی بختیار فقط 3 سال ناچیز تفاوت دارد.
زمان و مدت این بازداشتها چنین است:
1 ـ 28/11/32 ـ 28/12/32 1ماه
2 ـ 11/6/33 ـ 26/10/34 1 سال و 4 ماه و 15
3 ـ 31/4/40 ـ 24/5/40 23 روز
4 ـ 8/11/40 ـ 24/5/41 6 ماه و 16 روز
5 ـ 4/11/41 ـ 13/6/42 7 ماه و 9 روز
جمع 2 سال و 8 ماه و 3 روز
در تمامی سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، رژیم پهلوی منع قانونی در راه فعالیت حزب ایران ایجاد نکرد و این «حزب» به سان یک محفل فاقد تحرک سیاسی موجودیت داشت. آزادی عمل حزب ایران تا بدان حد بود که در تابستان 1335 کنگره خود را با حضور قریب به 30 عضو برگزار نمود و اللهیار صالح را مجدداً به عنوان دبیرکل برگزید. هر چند افرادی چون علی اصغرپارسا، مهندس علیقلی بیانی، عبدالحسین دانشپور، عبدالله کاظمی، توکل امیر ابراهیمی، علی اردلان، مهندس جهانگیر حقشناس و دکتر شاپور بختیار در این کنگره به عنوان اعضاء کمیته مرکزی انتخاب شدند، ولی [صفحه 186] بسیاری از آنان ـ بهویژه بختیار ـ به فعالیت حزبی تمایلی نشان نمیدادند.
در این دوران، اعضای حزب ایران با شتاب به سوی فرصتهای اقتصادی پدید شده و فعالیتهای سوداگرانه روی میآوردند. ریچارد کاتم مینویسد:
[شروع نقل قول] شاه در دهه 1950 حاضر شد به توصیه ابوالحسین ابتهاج افراد لایق و کاردان را به رغم تمایلات آشکاری که بعضی از آنان نسبت به جبهه ملی داشتند در دستگاه اداری کشور بهویژه در سازمان برنامه استخدام کند. این تصمیم باعث شد که فرایند جذب و ادغام متخصصان جوان و حرفهای برای تشکیل مبانی تکنوکراتیک رژیم شاه آغاز گردد. این عده که تا حدود زیادی به علت پربها دادن به قدرت نیروهای بیگانه، رژیم را در موقعیتی مستحکم میپنداشتند و امکان احراز پست و مقامهای پرنفوذ نیز آنان را به وسوسه انداخته بود، بر روی هم جذب رژیم شدند. این اقدام باعث گردید که بخش غیرمذهبی نهضت ملی در میان نسل جدید ایرانیان از یک پایگاه حمایت اولیه محروم شود. [پایان نقل قول]
از شاخصترین این افراد باید به مهندس صفیاصفیا اشاره کرد. او، که از اعضاء مؤسس حزب ایران بود، در مهرماه 1334 به سمت مشاور عالی سازمان برنامه منصوب شد و در سال 1339 به جای خسرو هدایت در رأس سازمان برنامه قرار گرفت. در این زمان حزب ایران یکی از باندهای نیرومند مقاطعهکاری و واسطگی کشور بود.
در 15 دی 1335، ژنرال دوایت آیزنهاور ـ رئیس جمهور آمریکا از حزب جمهوریخواه و تصویب کننده کودتای 28 مرداد ـ دکترین خود را در راستای توسعه جهانگستری امپریالیستی ایالات متحده در خاورمیانه اعلام داشت. [صفحه 187]
[شروع نقل قول] پرزیدنت آیزنهاور در آستانه دومین دورة ریاست جمهوری خود لایحهای به کنگره آمریکا پیشنهاد کرد که به «دکترین آیزنهاور» مشهور شد. او ضمن انتقاد شدید از مقاصد جاهطلبانه شوروی در خاورمیانه اعلام داشت که پس از خروج نیروهای انگلیس و فرانسه از مصر خلائی در خاورمیانه ایجاد شده که نباید گذاشت شوروی آن را پر کند و از کنگره اجازه خواست به همه کشورها یا بعضی از کشورهای این منطقه که مایل باشند کمک اقتصادی و نظامی اعطا کند به شرط اینکه کشورهای مزبور در ازاء آن اجازه استفاده از خاکشان را به نیروهای مسلح آمریکا بدهند. [پایان نقل قول]
دکترین آیزنهاور مورد استقبال بخشی از ملیگرایان ایرانی قرار گرفت و کمیته مرکزی حزب ایران ـ که به تعبیر دکتر هوشنگ مهدوی «ستون فقرات» ملیگرایان محسوب میشد ـ در اول بهمن 1335 طی اعلامیهای به امضا اللهیار صالح به تأیید آن پرداخت. در این اعلامیه «روح» پیام آیزنهاور «بر ضد امپریالیسم و کلنیالیسم و موافق با احترام [به] حقوق بشر و آزادی فرد و استقلال ملل در اداره امور خود و تقویت وطنپرستی و تقوا» تشخیص داده شد. معهذا، این مواضع با مخالفت بخشی از ملیگرایان که «خیانت» آمریکا به دولت مصدق برای آنان غیرقابل بخشایش جلوه میکرد ـ مواجه گردید.
سند مورخ 23 بهمن 1335 ساواک، گردانندگان واقعی حزب ایران در آن زمان و مخالفین اعلامیه اول بهمن 1335 را چنین معرفی میکند:
[شروع نقل قول] برابر گزارش رسیده اشخاصی که با حزب ایران فعلاً همکاری مینمایند و در واقع هیأت مدیره حزب را تشکیل دادهاند عبارتند از آقایان: مهندس احمد رضوی، دکتر مهدی آذر، مهندس احمد زیرکزاده، دکتر ناظر زاده، دکتر غلامحسین صدیقی، مهندس سیفالله معظمی، مهندی بازرگان.
اشخاصی که در کمیته نهضت مقاومت ملی بودند و تا به حال با اعلامیه اللهیار صالح مخالف هستند عبارتند از آقایان حاج سیدرضا زنجانی، مهندس حسیبی، دکتر سیدعلی شایگان، مهندس حقشناس، دکتر محمدعلی ملکی، دکتر ملک اسماعیلی، دکتر کمال جناب، تیمسار بازنشسته صارم، سرتیپ [صفحه 188] بازنشسته قلعهبیگی، سرتیپ بازنشسته هوشمند افشار، سرتیپ بازنشسته احتسابیان. [پایان نقل قول]
اعلامیه اللهیار صالح نقطه عطفی در تقابل دو دیدگاه میان ملیگرایان بود. در نتیجه، رژیم پهلوی فشارهایی را بر «جناح تندرو» آغاز کرد و به دستگیری تنی چند از فعالین «نهضت مقاومت ملی» و مخالفین اعلامیه حزب ایران دست زد. مرکز جوشش این مخالفتها جوانان پیرامون «نهضت مقاومت ملی»، و به تعبیر نویسنده بیوگرافی صالح «جوانهای احساساتی و خشمناک از سیاست آمریکا»، بودند که بخش مذهبی جریان ناسیونالیسم ایرانی را تشکیل میدادند. از جمله جوانان بازداشت شده مهندس عزتالله سحابی بود.
موضع شاپور بختیار در این میانه چه بود؟ برای پاسخ به این پرسش به اظهاراتی استناد میکنیم که وی در مصاحبه مورخ 20/8/1336 با تیمسار دکتر سیفالله فروزین ـ مقام عالیرتبه ساواک ـ بیان داشت:
[شروع نقل قول] ... حزب ایران نظر به عدم توافق با تندرویهای جمعیت موسوم به نهضت مقاومت ملی و اختلاف روشن و سنخ فکر دستور عدم همکاری با سازمان را صادر نمود و جناب آقای صالح در یک سال و نیم قبل دلیل آن را برای خود اینجانب توضیح دادند... روش حزب ایران هم همان است که در اعلامیه اول بهمن 1335 ما تعیین شده... افراد مملکت ما همه بهجز عده بسیار معدودی آرزوی اعتلاء و ترقی کشور را دارند ولی هر یک به طور خاصی برنامه وصول به مقصود را تنظیم مینمایند. ولی مکتب ما (حزب ایران) با نهضت مقاومت... قابل مقایسه نیست. ممکن است افراد وطنپرستی در آنجا باشند [،] ولی به طور قطع... افراد مشکوک و شاید ماجراجویی هم بین آنها باشد...
حزب ایران همواره طرفدار قانون اساسی و سلطنت مشروطه بوده و میباشد. اگر ظرف 14 سال حیات سیاسی مرتکب اشتباهی هم شده باشد تعمداً نبوده. و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم بسیاری از رفقای حزبی ما هم اکنون در پستهای حساس میباشند و این خیال پوچ و موهوم است که حتی یک نفر در حزب ایران مخالف رژیم سلطنت یا بدخواه اعلیحضرت همایونی باشد. نظریات حزب ایران که یک حزب سوسیالیستی اعتدالی میباشد مدون است، همه میتوانند از آن مطلع باشند. شخص خود اینجانب همانطوری که دستگاه مطلع است در روزهای 25 تا 28 مرداد در مقابل افرادی که میخواستند در وزارتی [صفحه 189] که اینجانب تصدی آن را داشتم عکس اعلیحضرت را پایین بیاورند ایستادگی کردم ـ ولی تقاضایی هم بعداً نداشتم. وظیفه انجام شد در روزهای مشکل... [پایان نقل قول]
زندگی سیاسی بختیار در این سالها به این کنارهگیری «معصومانه» ختم نمیشود. مدتی بعد ردپای او را در اروپا مییابیم و در عملیاتی شگفت!
در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست، گزارشی است از مدیرکل امنیت داخلی به ریاست ساواک به تاریخ 29/5/1346؛ یعنی زمانی که ناصر مقدم هدایت اداره کل سوم و نعمتالله نصیری ریاست ساواک را به عهده داشتند. در این گزارش ضمن شرح سوابق بختیار از جمله چنین آمده است:
[شروع نقل قول] به موجب اظهارات آقای دکتر [منوچهر] آزمون، در اواخر سال 1957 یا اوایل 1958 هنگامی که نامبرده نماینده ساواک در آلمان بود دکتر شاپور بختیار با معرفی نامه سپهبد بختیار به وی معرفی میشود تا از او به عنوان نماینده جبهه ملی جهت ملاقات با رهبران حزب منحله توده استفاده نماید. در اجرای این تصمیم، دکتر بختیار به عنوان نماینده جبهه ملی ایران در ژنو با سران حزب توده ملاقات کرده و آنان برنامه حزب خود را در این ملاقات تشریح کردهاند و نامبرده مذاکرات را که به وسیله ضبط صوت ضبط شده بود در اختیار نماینده ساواک قرار داده است. [پایان نقل قول]
فعالیت اطلاعاتی بختیار در ارتباط با حزب توده مقارن با زمانی است که رهبری متواری این حزب به دستور کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی و در اوایل سال 1958 از مسکو به لایپزیک (آلمان شرقی) منتقل شد و حزب سوسیالیست متحده آلمان امکانات وسیعی در اختیار آن نهاد و بدینسان مرحله جدید فعالیت آن آغاز شد. [پایان نقل قول]
خاطرات دکتر شمسالدین امیرعلایی نشان میدهد که این فعالیت اطلاعاتی شاپور بختیار تا سال 1339 ادامه داشته است. امیرعلایی، که در آن زمان در بندر آنورس بلژیک سکونت داشته، مینویسد:
[شروع نقل قول] در تاریخ 25 فوریه 1960 [6 اسفند 1339]... پای تلفن مرا خواستند. شخصی با زبان فارسی گفت: آقا، من از طرف دکتر شاهپور بختیار که به اروپا [صفحه 190] آمده است به شما تلفن میکنم، شما منزل تشریف نداشتید، آیا ایشان به شما تلفن کردهاند؟ گفتم: نه، شما کی هستید؟ گفت: من منوچهر آزمون. گفتم: ایشان به من تلفن نکردند. گفت: خواهند کرد (او میخواست اطمینان مرا به خودش جلب کند). پس از یک ربع ساعت مجدداً تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختیار که صدای ایشان را میشناختم پای تلفن بود. از آنجا که مطمئن شده بودم که تلفن اولی از طرف ایشان بوده دیگر نگفتم کسی از طرف شما تلفن کرده بود... مشغول صحبت شدیم. ایشان گفتند: «از طرف ماوراء بحار (مقصودشان آمریکاییها بود) میخواهند با تودهایها مذاکره کنیم که ببینیم چه میخواهند...» ... من مطمئن شدم که شخصی که به نام آزمون تلفن کرده بود از طرف آقای شاهپور بختیار بوده و در جریان بوده است. این بار آزمون مجدداً تلفن کرد و گفت: آقای دکتر بختیار به شما تلفن کردند؟ گفتم: بلی... گفت: این آقایان (یعنی تودهایها) میخواهند در خارج از بلژیک مثلاً در آلمان شرقی ملاقات بشود. من گفتم: آقا بنده هرگز از آنورس خارج نمیشوم و چون درخواست اقامت چند ماهه کردهام اشکال ویزا هم دارم (واقعاً هم راست بود). گفت: پس باز هم با آنها مذاکره میکنم. سپس آقای دکتر بختیار تلفن کرد و گفت: این آقایان میگویند در سوئیس ممکن است ملاقات کنیم... من به آقای دکتر بختیار گفتم: شما تصور نمیکنید که این شخصی که به نام آزمون به من تلفن کرد از طرف دستگاه باشد؟ گفت: چرا، معلوم شد او دوبلژ و بازی میکند، ینی دو دوزهبازی میکند (این بیان را به این دلیل کرد که دید من به او سوءظن پیدا کردم)، ... از حرف من فهمید که من بیدارم و ملاقات نمیکنم و گفت: آدرس مادر زنم را در پاریس به شما میدهم... باری مجدداً آقای آزمون به من تلفن کردند که این آقایان میگویند [در] سوئیس ملاقات کنیم. من چون باطناً حاضر نبودم ملاقاتی بکنم گفتم: آقا بنده حاضر نیستم ملاقات کنم. هر کس با من کاری دارد به آنورس بیابد. گفت: ولی مسایل مادی مطرح است که نمیتوانند بیاند. گفتم: اصلاً ملاقات با تودهایها چه فایدهای دارد. من آنورس آمدهام که با هیچ ایرانی ملاقات نکنم و مشغول کار خود هستم. گفت: ببینم چه میگویند و تلفن را قطع کرد... [پایان نقل قول] [صفحه 191]
دکتر امیر علایی شرح میدهد که وی براساس قرائنی متوجه شد سرهنگ زیبایی ـ شکنجهگر معروف فرمانداری نظامی و ساواک که در آن زمان به عنوان وابسته نظامی سفارت ایران در بلژیک حضور داشت ـ نیز در جریان این ماجراست.
آیا این فعالیت جاسوسی بختیار ادامه همان ارتباطی نیست که وی در سال 1332 با سازمان نظامی حزب توده برقرار نمود؟ این پرسشی است که تنها با اتکاء به اسناد و مدارک بیشتر میتوان بدان پاسخ داد.
جبهه ملی دوم و دولت امینی
مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 1339 بازتاب مستقیم در ایران داشت و سرآغاز فضای سیاسی نوینی شد. نتیجه این انتخابات کاملاً مغایر با خواست محمدرضاپهلوی بود که تمام امید خود را به پیروزی ریچارد نیکسون ـ کاندید حزب جمهوریخواه ـ بسته بود. پیروزی دمکراتها و ریاست جمهوری جان کندی (آبان 1339) یک دوران کشاکش میان دربار پهلوی و دمکراتهای آمریکایی پدید ساخت که مهمترین نمود آن تحمیل دولت دکتر علی امینی به شاه بود.
آغاز مرحله جدید فعالیت ملیگرایان ایرانی ـ که در دوران حکومت جمهوریخواهان به افول گراییده بود ـ در این زمان و تحت تأثیر این فضاست، بدینسان، در 30 تیر 1339 جبهه ملی موجودیت خود را اعلام نمود:
[شروع نقل قول] به یاری خداوند متعال و به اتکاء همه افراد آزاده و آزادیخواه و میهنپرست ملت ایران [صفحه 192]
جبهه ملی فعالیت خود را تجدید میکند و هدف فعالیت خویش را کوشش و مجاهدت برای تحقق و تأمین جمیع حقوق و آزادیهایی که به موجب قانون اساسی ایران و اعلامیه حقوق بشر برای ملت ایران شناخته شده اعلام میدارد.
جبهه ملی خواهد کوشید که همه فرزندان صالح علاقمند به استقلال و آزادیخواه ملت ایران را در جبهه خود گرد آورد و از ورود منافقین و خائنین و نادرستان در حریم افراد و جمعیتها و فعالیتهای خود جلوگیری کند.
به تاریخ 30 تیر 1339 [پایان نقل قول]
جبهه ملی دوم مرکب بود از تعدادی از وزرای دولت مصدق و فعالین آن زمان، حزب ایران (که «ستون فقرات» جبهه را تشکیل میداد)، حزب ملت ایران (پان ایرانیستهای شاخة داریوش فروهر) و حزب مردم ایران (به رهبری محمد نخشب و معینالدین مرجایی)
[شروع نقل قول] شروع کار جبهه ملی دوم با اختلافات شدید مهندس مهدی بازرگان و دکترسحابی با اللهیار صالح توأم بود، با این همه پا در میانی باقر کاظمی و دکتر صدیقی از شدت اختلاف کاست و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و همراهان در جبهه ملی شرکت کردند، اما اختلاف خلیل ملکی با هیئت اجرایی موقت جبهه ملی به شدت ادامه یافت و آنان برای نفوذ در هیئت اجرایی جبهه ملی به دکتر مصدق متوسل شدند و از آن تاریخ تا انحلال رسمی جبهه ملی... اختلاف خلیل ملکی با مجموعه جبهه ملی به قوت خود باقی ماند. [پایان نقل قول]
نخستین حرکت جبهه ملی دوم تنظیم یک نامه مودّبانه درباره انتخابات مجلس و درخواست رعایت آزادی انتخابات از دکتر منوچهر اقبال ـ نخستوزیر ـ بود. ایننامه توسط هیئتی به رحمت اتابکی ـ وزیر کشور ـ تسلیم شد. مهندس بازرگان ماجرا را چنین شرح میدهد: [صفحه 193]
[شروع نقل قول] ... این نامه نه سرگشاده بود که ایجاد ناراحتی و نارضایتی کند و نه با وسایل زیرزمینی فرستاده شده بود. حاملین نامه که با کسب وقت قبلی از آقای وزیر کشور رفتیم عبارت بودند از آقایان کشاورز صدر، دکتر شاهپور بختیار، دکتر صدیقی و بنده... به طور خلاصه خواسته شده بود اجازه دهند جبهه ملی نامزدهای خود را در جراید و اجتماعات عمومی و نشریات معرفی و تبلیغ نماید. آقای وزیر کشور محترمانه و دوستانه ما را پذیرفت و در همان مجلس به آقای نخست وزیر جریان را تلفن کردند و به ما گفتند پس از مطالعه و مذاکره با ایشان جواب خواهند داد. [پایان نقل قول]
میدانیم که دربار پهلوی به سادگی حاضر نشد در برابر خواست دمکراتهای آمریکا برای تجدید سازمان رژیم خود تمکین کند و تنها پس از فشار شدید کندی بود که به نخستوزیری علی امینی رضا داد و سپس با انواع توطئهها کوشید تا چنان شرایطی پدید سازد که هرگونه محدودیت قدرت دربار را مساوی با سلطه کمونیسم بر ایران جلوه دهد.
اسناد موجود بر نقش مستقیم و غیرمستقیم شبکههای مرئی و نامرئی دربار پهلوی در سازماندهی و هدایت تنشهای دوران امینی دلالت دارد. از جمله، سند مورخ 2682/1340 ساواک حاکی است که عناصری چون اسدالله رشیدیان، فتحالله فرود، محمدعلی مسعودی، سید مهدی میراشرافی، سپهبد مهدیقلی علوی مقدم و سپهبد حاج علیکیا که «بین کارمندان و کارگران کارخانجات هم نفوذی دارند، به وسیله عمال خود تحریکات عمیقی را بین کارمندان دولت... و کارگران کارخانجات و اتحادیههای صنفی مخصوصاً نانوا و اتحادیه کامیون داران و بارفروشان و صاحبان میادین» آغاز کردهاند. طبق این سند، محمدعلی مسعودی و اسدالله رشیدیان «ایجاد تشنج و اعتصاب [در] صنف نانوا» را عهدهدار شده و جلیل احمد خانلو، «هوچی معروف» و از عوامل اسدالله علم، و هدایتالله اسلامینیا مأمور این کار شدهاند. برای اعتصاب در صنف کامیونداران از ماشاءالله آذرفر، «از دوستان بسیار صمیمی محمدعلی مسعودی»، استفاده شده است.
[شروع نقل قول] مهدی میراشرفی عهدهدار شد که از طریق ایجاد محدودیتهای فوری جهت کارگران دوکارخانه خود در اصفهان (تاج و شهناز) زمینه اعتصاب بزرگی را که لااقل نصف بیشتر کارگران کارخانجات اصفهان در آن شرکت داشته [صفحه 194] باشند، فراهم نماید... ضمناً تحریکات دیگری نیز توسط ایادی باند مخالف دولت بین رانندگان و کلیه کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی آغاز شده که محرکین اصلی... همگی از محارم سپهبد علوی مقدم به شمار میروند. [پایان نقل قول]
سند فوق و اسناد متعد دیگر، که شمهای از آن در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی درج شده، هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که در کوران این توطئهها، جبهه ملی دوم به آلت فعل دربار پهلوی بدل شده بود، علاوه بر عقبماندگی مفرط فرهنگی و سیاسی و بیکفایتی رهبران این جریان، حُقد و حسد و سوداهای جاهطلبانه نیز سهم قابل اعتنایی در این فراگرد داشت. سران جبهه ملی دوم، که پذیرش دکتر علی امینی به عنوان آلترناتیو حزب دمکرات آمریکا برایشان سخت گران بود و خویشتن را صالحترین عامل اجرای این سیاست میپنداشتند، به سادگی وارد اتحاد پنهان با دربار پهلوی شدند و به یکی از عناصر اصلی سلب اعتماد دولت کندی از علی امینی و تثبیت موقعیت شاه بدل گردیدند. به علاوه، اسناد کافی در دست است که ثابت میکند رژیم پهلوی از طریق تعدادی عناصر تودهای پیشین ـ که اکنون در خدمت دستگاه اطلاعاتی آن بودند ـ به تأسیس شبکههای حزب توده دست زد، آنان را در پیرامون جبهه ملی فعال کرد و بدینترتیب مترسک «خطر کمونیسم» را برپا نمود. هدایت پنهان این شبکه با اسدالله علم بود. مارکسیسم در طول تاریخ خود فاقد نفوذ چشمگیر در جامعه ایران بوده و در هر زمان که راه برای توسعه آن هموار شده و یا این نفوذ به نحو اغراقآمیزی زیر ذرهبین برده شد، به تحریک و تشجیع پنهان راستگراترین کانونهای توطئهگر خارجی و داخلی و با اهداف کاملاً معین بوده است. واژگان «تودهای انگلیسی» در فرهنگ سیاسی دهههای 1320 و 1330 و «چپ آمریکایی» ـ که در گفتار حضرت امام(ره) کاربرد مکرر داشت ـ تبلور این تجربه تاریخی است.
نقش جبهه ملی دوم به عنوان آلت فعل دربار پهلوی علیه دولت امینی، که سرانجام به صعود اسدالله علم و تثبیت شاه در استراتژی منطقهای آمریکا انجامید، مورد تأیید برخی از دستاندرکاران آن حوادث ـ به رغم تعلق به گرایشات متنوع فکری ـ است. دکتر مهدی آذر ـ وزیر فرهنگ دولت مصدق و از رهبران حزب ایران و جبهه ملی در دهه بعد ـ به صراحت اعتصاب اول بهمن 1340 در دانشگاه تهران را توطئهای از سوی شاه برای سقوط دولت امینی میداند که سید جعفر بهبهانی، اسدالله رشیدیان، فتحالله فرود و چندتن دیگر عامل اجرای آن بودند. معهذا، وی جبهه ملی را از مشارکت در این [صفحه 195] اعتصاب تبرئه میکند.
بیژن جزنی، ضمن شرح ماوقع، نقش مشکوک دکتر محمدعلی خنجی و دکتر مسعود حجازی را مورد تأکید قرار داده است:
[شروع نقل قول] یک جناح مرتجع با همکاری و کارگردانی دارودسته خنجی مدارس را به تظاهرات کشاندند و پای دانشگاه را به میان آورده و شدت عمل نیروهای مسلح که از قبل آماده این برخورد شده بودند، تظاهرات را به خون کشید. ضایعات و شدت برخورد این واقعه برای سقوط یک نخستوزیر مستمسک خوبی بود...
در جریان اول بهمن، دارودسته خنجی توسط مسعود حجازی با مخالفان امینی تماس برقرار کرده و در یک جهت قرار گرفته بودند. اخراج چندتن از دانشآموزان مدارس تهران مستمسکی برای تظاهرات و اعتصابات عمومی شد. سازمان جوانان [جبهه ملی] که دربست در اختیار این دارودسته درار گرفته بود مرکز اداری و سیاسی این تظاهرات بود. دانشجویانی که وابسته به این دارو دسته بودند با آنها همکاری میکردند. جناح چپ جبهه از جمله سازمان دانشجویان غافلگیر شد و از توطئه سر در نیاورد. صبح بدون برنامه قبلی دانشگاه تهران به تظاهرات کشیده شد. اخبار صحیح و جعلی از قبیل کشتار دستهجمعی محصلین احساسات دانشجویان را برانگیخت. افراد وابسته به باند خنجی آتش هیجان را دامن میزدند...
... دو روز قبل مسعود حجازی از جانب شهربانی احضار شده و عملاً آزاد شده [بود] تا برگزاری تظاهرات به مانعی برنخورد. همچنان حجازی کمیته ویژهای برای تحمیل برنامه خود و کشاندن دانشآموزان و دانشجویان به تظاهرات تشکیل داده بود که بعداً اسرار آن برملا شد و مسلم شد که برنامه از قبل تنظیم شده بود. [پایان نقل قول]
محمدعلی (همایون) کاتوزیان، که در آن زمان از دانشجویان وابسته به محفل خلیل ملکی بود، چنین داوری دارد:
[شروع نقل قول] ظرف دوماه جبهه ملی، دولت امینی را آماج حملات همه جانبه خود قرار داد. شعار اصلی هواداران جبهه در تظاهرات پیدرپی که در دانشگاه تهران برپا میکردند، «امینی، استعفا!» بود. شعار، تاکتیک،استراتژی، هدف و مقصود جبهه ملی در «انتخابات فوری» خلاصه میشد. نزدیک شدن جبهه ـ به طور مستقیم و [صفحه 196] غیر مستقیم ـ به عناصر ضدامینی (بجز شاه) گاه شگفتانگیز و تا بدان اندازه بود که در ازای 000/200 ریال کمک به صندوق آن، امیرتیمور کلالی، یکی از بزرگ مالکان محافظهکار، را به عضویت شورایعالی آن پذیرفتند. موضع علنی رهبران جبهه در مورد اصلاحات ارضی پیشنهادی امینی (تا پس از کنارهگیری او) سکوت مطلق بود، اما در پشتپرده آن را تنها یک فریب میدانستند. در عوض، تبلیغات علنی جبهه بیش از هر چیز به حملات شخصی بر علیه امینی در ارتباط با نقش وی در انعقاد قرارداد کنسرسیوم و ارسنجانی، به خاطر پیوندهای پیشینش با قوامالسلطنه، اختصاص داشت. اگر خود شاه هم سرپرستی فعالیتهای جبهه را بهعهده داشت، نمیتوانست به این خوبی از آن برعلیه تمامی اپوزیسیون (و از جمله خود جبهه) و به نفع خودش بهره جوید. [پایان نقل قول]
کاتوزیان شرح مبسوطی از تحریکات جبهه ملی علیه دولت امینی ارائه داده و از جمله اعتصاب اول بهمن 1340 دانشگاه تهران را «دام بزرگی» از سوی شاه «در مقابل جبهه ملی» میخواند که «جبهه ملی هم به روال متعارف خود در آن افتاد.» کاتوزیان این تحرکات جبهه ملی را به عواملی چون «ضعف تحلیل، قضاوتهای نادرست سیاسی، فقدان رهبری قاطع، عدم دمکراسی درونی و آشفتگی تشکیلاتی» نسبت میدهد.
[شروع نقل قول] نهاد سیاسی که میراث عظیم مصدق و نهضت ملی را به ارث برده بود، طبلی تو خالی بود که نهضت ملی دیگر را به سوی شکستنی کاملاً اجتنابناپذیر کشاند و راه را برای فاجعه قابل پیشبینی استبداد فردی شاه هموار ساخت. [پایان نقل قول]
کاتوزیان به درستی رهبری عملی جبهه ملی دوم را به شاپور بختیار منتسب میکند:
[شروع نقل قول] سرانجام جبهه تحت سیطره دکتر محمد علی خنجی... و دکتر شاپور بختیار (شخصیتی مصمم و نسبتاً کم آوازه از دوران مصدق) قرار گرفت در واقع، خنجی نظریهپرداز و بختیار عامل اجرای «خطی» بود که سرانجام جبهه و مردم ایران را که از آن پیگیرانه حمایت میکردند [!] به فاجعهای سیاسی کشاند. [پایان نقل قول] [صفحه 197]
این اعتراف ضمنی به نقش پرووکاتور دکتر بختیار در گفتار دکتر امیر علایی صراحت بیشتر یافته است:
[شروع نقل قول] روزی ایشان [دکتر کریم سنجابی] از من خواستند که وارد شورای جبهه شوم و من جواب منفی دادم و استدلال کردم که چون بین اعضاء شورا نامحرم وجود دارد و آن شاهپور بختیار است عذر میخواهم زیرا به خوبی او را میشناسم. [پایان نقل قول]
دکتر امیر علایی به تماس بختیار و آزمون با وی در اروپا (عملیات نفوذ در حزب توده) اشاره میکند و بختیار را «ملینمای اجنبیپرست» میخواند. گفتنی است که دکتر مصدق نیز در مکاتبات خویش به وجود «از ما بهتران» در رهبری جبهه ملی دوم اشاره مبهم دارد.
در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست، سندی است که ملاقات شاپور بختیار را با یکی از مقامات ساواک در تاریخ 24 فروردین 1340 نشان میدهد. بختیار در این ملاقات اظهار داشت:
[شروع نقل قول] من در زندان به تیمور (منظور تیمسار سپهبد بختیار) گفتهام که نسبت به رژیم سلطنت علاقمند و وفادارم و فقط سلطنت است که موجودیتی برای این کشور ایجاد نموده و معلوم نیست اگر این رژیم از بین برود آینده مملکت چه خواهد شود و به کجا خواهد انجامید. [پایان نقل قول]
شاپور بختیار در این ملاقات به ارتباط خود با شاه با واسطه پروفسور عدل تحویاً اشاره میکند. مقاوم ساواک نظریه خود را چنین بیان میدارد:
[شروع نقل قول] توضیح درباره رابطه به وسیله پروفسور عدل قابل توجه به نظر میرسد و شاید با طرح و طرق صحیح و ملاقاتهای دیگر بتوان از وجود ایشان استفاده مطلوب را به دست آورد. منوط به رأی عالی [ریاست ساواک] است. [پایان نقل قول]
دکتر شاپور بختیار در حساسترین دوران دولت امینی یکی از هفت عضو هیئت [صفحه 198] اجرایی شورای عالی جبهه ملی ـ مرکب از 3 عضو ـ بود و در این نهاد ریاست کمیته دانشجویان را به عهده داشت. اگر به مسئولیتهای سایر اعضای هیئت اجرایی بنگریم، اهمیت و نقش کلیدی بختیار در هدایت جبهه ملی دوم را خواهیم یافت.
بررسی حوادث دوران دولت امینی ـ از میتینگ جلالیه تا اعتصاب اول بهمن 1340 و پس از آن ـ بدون کمترین تردید ثابت میکند که شاپور بختیار عامل مستقیم اجرای طرحهای دربار پهلوی و کانونهای خارجی پشتیبان آن در جبهه ملی دوم بود. اگر چنین باشد، شناخت آن خط سیاسی که وی مجری آن بود مفید و آموزنده خواهد بود. این خط سیاسی را میتوان در دو واژه افراطیگری و چپنمایی خلاصه کرد. [صفحه 199]
عجیب است که شاپور بختیار که در سالهای 1337 ـ 1339 به همراه منوچهر آزمون و سرهنگ علی زیبایی در اروپا به «شکار تودهایها» مشغول بود، پس از انقلاب اسلامی ایران خود رادشمن سینه چاک تودهایها معرفی میکرد و انقلاب اسلامی را «اتحاد آخوندیسم و تودهایسم» میخواند، در زمان دولت امینی در سیمای چپترین چهرة جبهه ملی ظاهر شد و منادی اتحاد با حزب توده گردید! و جالب اینجاست که حزب توده نیز این شوخی بختیار را جدی گرفت و در پلنوم نهم خویش (19 ـ 25 شهریور 1340) شعار «جبهه واحد ملی» را پیش کشید و به ناگاه مطبوعات آن در اروپا به درج مقالات متعدد در اثبات ضرورت اتحاد جبهه ملی با حزب توده پرداخت. آیا این یک بازی ظریف به منظور بیرون کشیدن مترسک «هیولای کمونیسم» و در نتیجه سلب اعتماد کندی از امینی و در نهایت تثبیت موضع شاه نبود؟ درباره نقش افراطی بختیار در ایجاد آشوبهای متعدد پیشتر سخن گفتهایم.
معهذا اشتباه است اگر علت تحرکات مؤثر جبهه ملی علیه دولت امینی را تها بر نقش متنفذ بختیار و عملیات اجرا شده توسط او خلاصه کنیم. عقب ماندگی سیاسی و حسادت و جاهطلبی مفرط برخی از رهبران جبهه ملی، که انگیزش ستیز آنان با امینی بود،در این میانه سهمی قابل اعتنا داشت و همین سبب شد که آنان بهترین روابط را با دربار پهلوی برقرار کنند و حتی با بدنامترین و سرشناسترین عوامل شناخته شده بریتانیا متحد شوند.
امروزه مستندات انتشار یافتهای در دسترس است که جلسات منظم برخی سران جبهه ملی را با اسدالله علم نشان میدهد.
دکتر شمسالدین امیر علایی به نقل از دکتر مهدی آذر مینویسد:
[شروع نقل قول] در جلسه اول که برای خوردن آبگوشت ولایتی رفته بودیم، آقای [اللهیار] صالح و من [دکتر مهدی آذر] و مهندس [عبدالحسین خلیلی] شرکت داشتیم. یعنی ابتدا آقای صالح دعوت شده بودند ولی ایشان لازم دانستند که من و مهندس خلیلی هم در معیت ایشان برویم و به علم این مطلب را اظهار کرده بودند. [صفحه 200] در ملاقات اولی (که در شمیران، باغ علم، اتفاق افتاد) علم در اظهارات خود نظر خوب شاه را نسبت به آقای صالح اظهار داشتند و اضافه نمودند که صحبت شده سرپرستی برای ولیعهد انتخاب شود، بعد از ذکر همه اسامی معظمله بالاخره آقای صالح را قبول کردهاند. بعد گفت شاه نسبت به جبهه ملی هم نظر مساعد دارد و من هم معتقدم آقایان «است» Asset (یعنی یک سرمایهای برای مملکت) هستید، بنابراین با یک چنین فکری وارد مذاکره میشویم. سپس نظریات ما را جویا شدند... پس از چندی جلسه دوم با شور شورای جبهه ملی قرار شد منزل آقای صالح باشد... [پایان نقل قول]
رسول مهربان مینویسد:
[شروع نقل قول] رفت و آمدهای اسدالله علم وزیر دربار و قائممقام الملک رفیع به منزل اللهیار صالح شروع شد. بحث عمده بر سر چگونگی تشکیل کابینه بود. من در آن روزها در منزل آقای صالح شاهد رفت و آمدهای دلالها و واسطههای رنگارنگ دربار بودم و چه مذاکرات طولانی که رهبران جبهه ملی با آنها داشتند. [پایان نقل قول]
این جلسات تا سقوط دولت امینی و تشکیل دولت علم ادامه یافت و رهبری جبهه ملی به طمع خام «سرپرستی ولیعهد» و وزارت در دولت علم متحد واقعی دربار پهلوی بود. پس از صعود علم، که دیگر بهرهگیری از جبهه ملی سودی دربرنداشت، این جلسات از سوی علم قطع شد.
فرصت از دست رفته [صفحه 201]
تشدید بحران سیاسی در ایران و بهویژه حادثه خونین اول بهمن 1340 دانشگاه تهران سرانجام دولت کندی را به این نتیجه رسانید که ابقاء امینی به سقوط ایران در دامان کمونیسم خواهد انجامید و تنها شاه قادر به سرپرستی این کانون آشوبزده است. بدینسان، دولت امینی سقوط کرد و اسدالله علم به عنوان مجری اصلی این طرح پیچیده به قدرت رسید. وظیفه او مقابله با تنشهای سیاسی ایجاد شده پیشین و تثبیت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی بود؛ وظیفهای که با دو حربه سرکوب قهرآمیز و تحبیب و تطمیع به فرجام رسید. و دقیقاً در همین زمان بود که اصیلترین حرکتهای مردمی از اعماق جامعه جوشید و موجودیت رژیم پهلوی را در معرض مخاطره جدی قرار داد.
قیام 15 خرداد 1342 با سکوت و مخالفت باطنی سران جبهه ملی مواجه شد.
[شروع نقل قول] محافظهکاری، ناآگاهی، خودخواهی و کوتاه سخن عدم لیاقت رهبری جبهه ملی موجب شد که نه تنها نقطه ضعف رژیم را در مورد اتحاد نیروهای ملی و روحانی درک نکند و در راه اتحاد گامی برندارد که با پیش گرفتن سیاست سکوت و بیتفاوتی و حتی منفی در برابر نهضت ضداستعماری امام خمینی، در حقیقت به توطئه تفرقه افکنانه رژیم شاه کمک نماید. [پایان نقل قول]
بعدها، یکی از رهبران جبهه ملی در گفتوگوی خصوصی با اللهیار صالح موضع منفی جبهه ملی را در قبال قیام 15 خرداد 1342 ـ به رغم اصرار بخش مهمی از جوانان و دانشجویان هوادار جبهه ملی در حمایت از قیام ـ چنین توجیه کرد:
[شروع نقل قول] ... این واقعه غیراصولی و ثانیاً شعارهای روحانیون دنیاپسند و منطقی نبود و اگر ما کوچکترین دخالتی در این جریانات میکردیم مسلماً جز کشته شدن تعدادی دانشجو و بالمآل ریختن آبروی جبهه ملی در انظار بینالمللی نتیجه دیگری عاید نمیشد... اللهیار صالح ضمن تأیید نظریه وی اظهار داشت: به طور حتم اگر مطابق واسته این قبیل دانشجویان عمل شده بود علاوه بر اینکه یک عده کشته [میشدند و] در هیچ کجا نیز منعکس نمیشد با توجه به اصلاحات عمیق و اجتماعی و رفرمهایی که در این کشور در جریان بوده و هست مسلماً مارک ارتجاعی بر پیشانی جبهه ملی نقش میبست... [پایان نقل قول]
شاپور بختیار در کتاب یکرنگی تأیید میکند که وی در این موضع جبهه ملی «نقش» [صفحه 202] داشته است:
[شروع نقل قول] در سال 1341 جبهه ملی از جنبش خمینی پشتیبانی نکرد. در این تصمیمگیری من نقش داشتم. به هیچ قیمت نمیخواستم با سیستمی خود را مرتبط سازم که با پیشرفت و تحولی که ما تحسینش میکردیم عناد داشت... با چهار رأی در مقابل سهرأی تصمیم گرفتیم که اعمال خمینی را به هیچ عنوان تأکید و تقویت نکنیم. [پایان نقل قول]
واقعیت این است که در این زمان دیگر جبهه ملی نیرویی نبود که حمایت یا عدم حمایت آن در یک قیام مردمی اهمیت داشته باشد. جوانان و دانشجویان هوادار جبهه ملی، که تنها پایگاه اجتماعی آن محسوب میشد، سرخورده از اعاده دیکتاتوری شاه از پیرامون آن پراکنده شدند، و سران جبهه ملی نیز با آشکار شدن فریبی که از شاه و علم خورده بودند، عمدة فعالیتشان به ستیزهای درونی و تحلیل علل ناکامی در شکار «مرغ طلایی» پرزیدنت کندی خلاصه میشد. در این میان شاپور بختیار به ایفای نقش برای به بنبست کشاندن و تعطیل کامل این محفل و یا حرکت تدریجی به سوی تبدیل خود به رهبر آن ادامه میداد. اسناد زیر گویای این تحرکات است:
سند ساواک، 30 آبان 1342:
[شروع نقل قول] غیرنظامی اللهیار صالح از طرف شورای مرکزی جبهه ملی ایران به سمت رئیس هیأت اجرائیه جدید و به طور کلی لیدر اول جبهه ملی انتخاب گردید [،] ولی خود شخصاً از قبول این مسئولیت سرباز زده و عملاً قبول نکرد و دلیلش هم این بود که میگفتند میخواهد اصولاً از سیاست کنارهگیری نماید و فعالیتی نداشته باشد [.] استنکاف اللهیار صالح از قبول مسئولیت اداره جبهه ملی را متزلزل و دگرگون ساخته و اختلافات بسیار شدیدی در جبهه ملی به وقوع پیوسته و هر حزب و جمعیت و دستهای بر علیه دیگری تحریک و عَلَم مخالفت برافراشتهاند. و در این میان چون اللهیار صالح عضو حزب ایران بوده به حزب ایران حملات شدیدی از طرف رهبران و اعضای سایر احزاب وابسته به جبهه ملی اعمال گردیده [است]. تا چند روز قبل با وجود تماسهایی که به کرات بنی اعضاء مؤثر شورا [ی مرکزی جبهه ملی] امثال دکتر بختیار و داریوش فروهر و صدیقی وسایرین [با وی بوده و آنها] یک روز در منزلش به وی میگویند که اگر این مسئولیت را قبول ننماید شکست و عواقب سویی که نصیب جبهه ملی و [صفحه 203] نهضت ملی در آینده خواهد شد مستقیماً مسئولیت آنها را به گردن وی خواهند گذاشت و در این شرایط باریک سیایس نبایستی میدان را خالی گذاشت [آنها] با هرگونه فعالیت و استدلال بالاخره اللهیار صالح را حاضر و آماده قبول این سمت جدید مینمایند و ایشان دو سه روز قبل گویا اظهار تمایل میکند که مسئولیت امور جبهه ملی را قبول کنند و این موضوع را به داریوش فروهر اطلاع میدهند که حاضر است به خاطر حفظ موقعیت جبهه ملی ایران این شغل را قبول نماید [،] و البته داریوش فروهر و سایرین نیز میگویند که اگر به شما وضع مزاجی و موقعیت بدنی اجازه نمیدهد زیاد فعالیت نمایید [،] اشکالی ندارد [،] شما میتوانید حتی به کاشان بروید و در آنجا استراحت نمایید و در مواقع لزوم سری به تهران بزنید و کارها را روبه راه کنید و یا ممکن است هفتهای یکی دوبار اعضا هیأت اجرائیه به کاشان بیایند و گزارش امور جبهه ملی را بدهند و دستورات لازم را دریافت نموده و به تهران بازگردند [.] بالاخره آقای اللهیار صالح به هر ترتیبی که بوده است مسئولیت اداره کارها در مورد جبهه ملی [را] پذیرفته و قبول نموده است. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 5 آذر 1342:
[شروع نقل قول] نسبت به کنارهگیری دکتر غلامحسین صدیقی و ابراهیم کریمآبادی از شورای مرکزی جبهه ملی تحقیق و نتیجه گرفته شد که افراد مذکور از اعضای شورای مرکزی رنجیدهاند ولی به ظاهر میگویند که دکتر صدیقی در اثر عقبماندن کارهای دانشگاهی و درسهایش کنارهگیری کرده و کریمآبادی نیز به واسطه کسالت روحی که بعد از بین رفتن دخترش عارضش گردیده در جلسات شرکت نمیکند. کریمآبادی در یک جلسه خانوادگی در تاریخ 1/9/42 ضمن صحبت اظهار داشته که من هیچ اختلافی با شاه ندارم تاریخ ایران با شاه درست شده ولی به نام شاه کارهایی میکنند که شاه را خراب کنند [،] و ضمن مثال اظهار داشته [:] این دولتها خود را نماینده شاه معرفی مینمایند و هر کار بدی که میکنند به گردن شاه میاندازند [،] و بعد اظهار داشته که من فعلاً خسته هستم و استراحت برایم ضروری است. [پایان نقل قول] [صفحه204]
سند ساواک، 12 آذر 1342:
[شروع نقل قول] طبق اطلاع واصله، وضع رهبری دستگاه جبهه ملی هنوز متزلزل است. در جلسات اخیر شورای عالی جبهه ملی بین آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر از یک طرف و آقایان دکتر متین دفتری (پسر سناتور متین دفتری) و داریوش فروهر از طرف دیگر مشاجره لفظی شدیدی روی داده است. هنگام بحث پیرامون تاکتیک جبهه ملی دکتر آذر گفته است: واقعه کشته شدن چند نفر دانشجو در دانشگاه یک مسئله صرفاً صنفی است و مربوط به کمیته دانشجویان دانشگاه است و نباید جبهه ملی به این ماجرا کشیده شود. آقای اللهیار صالح هم در این بحث آقای دکتر آذر را تأیید کرده است. در این موقع آقایان دکتر متین دفتری و داریوش فروهر با نظر آقایان دکتر آذر و اللهیار صالح مخالفت کرده و گفتهاند: چون دانشگاه و دانشجویان پیشقراول و پیشقدم مبارزات ملت ایران هستند لازم است به پاس احترام دانشجویان و بزرگداشت فعالیتهای سیاسی آنان جبهه ملی به خاطر سالروز کشته شدن دانشجویان در محوطه دانشگاه و کلاس درس اعلامیه صادر کند. به دنبال این جریان مشاجره لفظی شدیدی بین نامبردگان روی داده است. [پایان نقل قول]
سند ساواک، اول بهمن 1342:
[شروع نقل قول] در جلسه شورای مرکزی جبهه ملی که بعدازظهر روز شنبه 28/10/42 جهت انتخاب هیأت رئیسه جدید جبهه ملی در منزل اللهیار صالح تشکیل گردیده است، عدهای از افراد حاضر از جمله داریوش فروهر، شاپور بختیار و حسن کشاورز صدر با انتخاب هیأت رئیسه مخالفت نموده و گفتهاند که ابتدا بایستی وضع شورای مرکزی را روشن نمود و سپس به انتخابات پرداخت. بالاخره پس از مذاکرات در این زمینه انتخابات انجام و افراد مشروحه زیر به سمت هیأت رئیسه انتخاب شدهاند ولی سه نفر یاد شده بالا رأی سفید دادهاند.
[اسامی هیئت رئیسه جدید:]
1 ـ دکتر مهدی آذر: رئیس
2 ـ مهندس جهانگیر حقشناس: نایب رئیس
3 ـ مهندس عبدالحسین خلیلی: منشی
4 ـ دکتر یوسف جلالی: منشی [صفحه 205]
5 ـ دکتر اردلان: منشی. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 19 بهمن 142:
[شروع نقل قول] در اواخر دیماه 42 جلسه شورای مرکزی جبهه ملی تشکیل میگردد. اللهیار صالح شروع به سخنرانی نموده و اظهار مینماید: چون در شرایط فعلی سیاست خارجی طرفداری از شاه را مینماید علیهذا شرایط ایجاب میکند که جبهه ملی سکوت نماید تا بتوانیم سیاست خارجی را با خود همراه نموده و سپس مبارزه را شروع نماییم. در این موقع شاهپور بختیار بر علیه اللهیار صالح مطالبی اظهار مینماید و شروع به حملات به اللهیار صالح نموده و میگوید شما لیاقت رهبری را ندارید زیرا مسایل جبهه ملی را در جلسات خانوادگی خود مطرح میکنید و نظریات و طرحهای برادرت جهانشاه صالح را میخواهی به جبهه ملی تحمیل کنید، بهتر است شما کنار بروید و راه را برای مبارزین جبهه ملی باز نمایید. سپس دکتر آذر به پشتیبانی از تز اللهیار صالح برخواسته و شروع به حمله به بختیار من غیرمستقیم مینماید [و] میگوید: افراد نفهم و بیدرکی که حتی در انتخاب رئیس شورا اوراق سفید میدهند و این عمل بیدرکی و نفهمی آنها را میرساند از کجا میتوانند در مسایل سیاسی صاحبنظر باشند. در همین موقع بختیار بدون گرفتن اجازه شروع به صحبت نموده و با کلمات رکیکی به دکتر آذر حمله میکند و میگوید در این جلسه یا من، یا دکتر آذر، و چون دکتر آذر حمله میکند و میگوید در این جلسه یا من، یا دکتر آذر، و چون دکتر آذر بیرون نمیرود بختیار جلسه را ترک میکند. بعد از آن حجازی به طرفداری از تز اللهیار صالح شروع به سخنرانی میکند و اظهار میکند چون بختیار اخلالگر بود و از بین ما بیرون رفت بهتر است حالیه شروع به گرفتن رأی از تز صالح بنماییم. در این موقع فروهر برخاسته و شروع به سخنرانی نموده و به حجازی حمله کرده و از شاهپور بختیار حمایت میکند و جلسه را ترک میکند. بعد از وی دکتر صدیقی هم با حمله به حجازی و صالح جلسه را ترک مینماید. یکی دیگر از رهبران حزب مردم ایران هم به طرفداری از بختیار جلسه راترک می کند. در نتیجه جلسه از اکثریت میافتد و جلسه بعد به 20/11/42 موکول میشود. فعلاً طرفداران صالح میکوشند تا همه اعضاء شورا را در جلسه 20 بهمن حاضر کنند و آماده پشتبانی از نظریات صالح بنمایند. از طرف دیگر بختیار و فروهر و حزب مردم ایران و نهضت آزادی به هم نزدیک شده و طرحی [صفحه 206] تهیه نمودهاند که در این جلسه مطرح سازند.
طرح شاهپور بختیار و فروهر:
تما اعضاء شورای مرکزی استعفاء دهند. پنج نفر از زعمای شورا به اتفاق (سه نفر از سه حطب 1 ـ پان ایرانیسم، 2 ـ حزب مردم ایران، 3 ـ نهضت آزادی) و یک نفر از دانشگاه و یک نفر از بازاریان کمتیه موقت تشکیل دهند و رهبری جبهه ملی را در دست گیرند تا کنگره تشکیل شود و تکلیف شورا را روشن نماید. ولی اگر طرح صالح که نود درصد امکان دارد تصویب شود، تصویب گردید، در این موقع شاهپور بختیار، داداریوش فروهر، نخشب از جبهه ملی انشعاب نموده با کمک نهضت آزادی و دانشگاه و بازاریان و روحانیونی که با نهضت آزادی ارتباط دارند جبههای تحت عنوان «جبهه واحد ضد استعمار و استبداد» تشکیل دهند.
و اما نقش حزب توده:
حزب توده که در جبهه ملی نفوذ دارد کوشش میکند انشعابی ایجاد نشود و با تز شاهپور بختیار در جبهه ملی که شدت مبارزه را خواستار است موافق میباشد و فعالیت میکند که در وهله اول بدون انشعاب طرح شاهپور بختیار و داریوش فروهر که خواستار استعفاء شورای مرکزی و انتخاب ده نفر به عنوان کمیته موقت برای رهبری است تصویب گردد. چنانچه طرح شاهپور بختیار و داریوش فروهر مبنی بر استعفاء شورای مرکزی و تشکیل کمیته موقت تصویب نگردد و تز صالح مبنی بر آرامش و سکوت تصویب شود، حرب توده برای تشکیل جبهه واحد ضداستعمار و ضد استبداد فعالیت مینماید. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 12 بهمن 1342ک
[شروع نقل قول] روز سهشنبه 8/11/42 جلسهای با شرکت اکثریت سران جبهه ملی در تهران تشکیل گردیده است و در این جلسه ابتدا اللهیار صالح گزارش دوران ریاست 5 ماهه خود را داده و گفته فعلاً وضع دولت مستحکم است و با این وضع بهترین راه سکوت میباشد، و بعد دکتر آذر شروع به صحبت کرده و اظهار داشته فعلاً شایسته آن است که بار دیگر به اللهیار صالح رأی اعتماد داده شود و به [صفحه 207] او اختیار بدهیم تا هیأت اجرائیهای تشکیل دهد. و در این موقع دکتر شاهپور بختیار شروع به صحبت و انتقاد نموده و گفت: آقای صالح در این مدت سکوت کرده و با وجود داشتن اختیارات تاکنون هیأت اجرائیه را تشکیل نداده و فعلاً هم عقیده دارند که با وضع فعلی باید سکوت کرد و چنانچه باید ما سکوت کنیم دیگر احتیاجی نیست که به آقای صالح اختیار بدهیم و ایشان هم به عرض تشکیل هیأت اجرائیه باز سکوت کنند و اگر برنامه سکوت است خود ما سکوت میکنیم و احتیاج به این حرفها نیست. آنگاه بختیار خطاب به صالح اضافه مینماید: آقای [صالح] حسننیت شما از دکتر مصدق بیشتر و وطنپرستی شما از دکتر مصدق زیادتر و لیاقت و کاردانی شما از دکتر مصدق بهتر است، ولی با تمام این محاسن شما به درد مبارزه نمیخورید و بهتر است ول کندی و پی کارتان بروید.
سپس کشاورز صدر نیز اللهیار را مورد حمله و انتقاد قرار داده و اظهارات بختیار را تأیید کرده، و بعد از نامبرده داریوش فروهر با توجه به اظهارات دکتر بختیار و کشاورز صدر، دکتر آذر را به شدت مورد حمله قرار داده و حتی نسبت به نامبرده فحاشی و توهین کرده، به نحوی که جلسه به شدت متشنج گردیده و بدون اخذ تصمیم تعطیل شده است. توضیح آنکه در جلسه فوقالذکر دکتر صدیقی و ارفع شرکت نداشتهاند و همچنین گفته میشود در جلسهای که قبل از جلسه بالا با حضور سران جبهه تشکیل شده، دکتر آذر به ریاست شورای جبهه ملی و خلیلی به معاونت نامبرده انتخاب گردیدهاند. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 21 بهمن 1342:
[شروع نقل قول] طبق اطلاع واصله، روز 20/11/42 یکی از گویندگان جبهه ملی درباره جلسهای که شورای مرکز ی جبهه ملی در هفته قبل تشکیل داده اظهار داشته که آقایان فروهر و دکتر بختیار حمله شدیدی به آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر نمودند که شما میخواهید با این سکوت جبهه ملی را نابود کنید، ولی آقایان اللهیار صالح و دکتر آذر شدیداً در مقابل آنها ایستادگی کرده و اظهار میدارند که ما از سوءنیت شما نسبت به جبهه ملی اطلاع داریم و با تمام قوا از اعمال نفوذ و دخالت شما جلوگیری مینماییم و نمیگذاریم جبهه ملی از بین برود و پای شما به جناحهای حساس از قبیل سرپرستی کمیته دانشگاه و امثال آن برسد. [پایان نقل قول] [صفحه 208]
سند ساواک، 30 بهمن 1342:
[شروع نقل قول] برابر اطلاع بعد از انتخاب چهار نفر از اعضاء هیأت اجرائیه جبهه ملی (در جلسه مورخ 27/11/42) آقای اللهیار صالح مسئول دانشگاه را نیز انتخاب نموده و قرار است به زودی این شخص معرفی گردد. ضمناً نظر آقای صالح در مورد کمیته تعلیمات جبهه ملی این است که کمیته مزبور بایستی به دانشمندترین افراد که با ترقیات روز آشنا باشد سپرده شود و احتمالاً دکتر غلامحسین صدیقی به این سمت انتخاب خواهد شد. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 15 اسفند 1342:
[شروع نقل قول] به قرار اطلاع پس از معرفی اعضاء کمیته اجرائیه جبهه ملّی شاپور بختیار برای حفظ وجهه خود در دانشگاه و بین مردم شایع نموده که سران جبهه ملی بهخصوص اللهیار و دکتر صدیقی قادر به اداره کردن جبهه ملی نیستند. جمال اسکویی در بین دانشجویان بیش از سایرین در این مورد تبلیغ نموده و قاسم لباسچی نیز از شاهپور بختیار طرفداری مینماید. نامبردگان در نظر دارند که پیکنیکهای هفتگی اعضاء جبهه ملی و حزب ایران را مجدداً برقرار نمایند. [پایان نقل قول]
سند ساواک 11 مرداد 1343:
[شروع نقل قول] از یک ماه قبل آقای باقر کاظمی شروع به فعالیت نموده و در نظر دارد تز دکتر محمدمصدق را از لحاظ شرکت نمایندگان احزاب در شورا به مرحله اجرا درآورد ولی معتقد است که دخالت دکتر مصدق باعث از هم متلاشی شدن بیشتر جبهه خواهد بود. نامبرده تاکنون در این مورد با شاهپور بختیار، کشاورز صدر، داریوش فروهر، آیتالله سید فرید زنجانی، سعید فاطمی، هدایتالله متین دفتری تماس گرفته است. ضمناً دو نفر دانشجو برای کسب تکلیف از آنها به ایشان مراجعه نمودهاند که یکی از آنها به نام عجایبی بوده است. باقر کاظمی به هیچوجه روابطی با اللهیار صالح ندارد. وی به عنوان دبیرکل حزب ایران انتخاب ولی به شرطی که دبیرکل دیگری به جای او جایگزین نشود استعفاء داده است. این عمل به منظور جلوگیری از دبیرکل شدن شاپور بختیار بوده و کاظمی ریاست کمیته مرکزی حزب ایران را داشته است. [پایان نقل قول] [صفحه 209]
سند ساواک، 12 مرداد 1343:
[شروع نقل قول] آخرین وضعی که جبهه ملی دارد: چون آقایان اللهیار صالح و دکتر مهدی آذر حاضر نشدند زیر بارنامه دکتر محمدمصدق بروند (که نمایندگان احزاب مختلف را دعوت کنند) از کار و مسئولیت خود در جبهه ملی استعفاء دادند و جبهه ملی در حال حاضر بدون رهبری باقی مانده، ولی جناح افراطی جبهه ملی که کمیته دانشگاه را تشکیل میدهد و اکثراً از اعضاء حزب ملت ایران داریوش فروهر هستند با داریوش فروهر اطراف آیتالله زنجانی را گرفتهاند تا شاید او که در حال حاضر رهبری نهضت آزادی را دارد بتواند به تشکیل کمیته اجرائیه جبهه ملی موفق گردد، ولی مشارالیه نیز فردی است که هر روز دارای یک رأی و یک عقیده بهخصوص است و تاکنون مذاکرات او و داریوش فروهر و حسن نزیه که از رهبران نهضت آزادی است به جایی نرسیده است. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 31 مرداد 1343:
[شروع نقل قول] اخیراً اختلافاتی بین شاهپور بختیار و کشاورز صدر و داریوش فروهر برای تکروی نامبرده اخیر ایجاد گردیده، چون فروهر اکثر آنها را به بازی نمیگیرد. فعلاً شاهپور بختیار سکوت کرده و کشاورز صدر علناً به فروهر دشنام میدهد. [پایان نقل قول]
سند ساواک، 4 شهریور 143:
[شروع نقل قول] 31/5/43 دکتر شاهپور بختیار در دفتر کار خود ضمن صحبت خصوصی اظهار داشت که دکتر مصدق به باقر کاظمی پیغام داده است تا به عنوان مؤسس جبهه ملی جدید اقدام کند و ایشان در حال مطالعه هستند. نامبرده سپس گفت: جبهه ملی جدید باید مرکب از احزاب و دستههای شناخته شده باشد، و اضافه نمود: ممکن نیست که من دیگر در کادری کار کنم که در آن دکتر محمدعلی خنجی و مسعود حجازی باشند و یا رهبری آقای اللهیار صالح برقرار شود گرچه آقای اللهیار صالح بازنشسته شدهاند و استعفاء دادهاند و ما هم استعفای ایشان را از کادر حزب ایران قبول نمودیم دیگر چقدر میتون به یک نفر احترام گذاشت؟ این آقایان مدعی هستند که در مدت عمر خود دزدی نکردهاند و آدمهای سالمی بودهاند. این دیوار هم دزدی نکرده ولی باید دید چه کاری از [صفحه 210] دستش برمیآید؟ اصلاً مسخره است من در کمیته مرکزی دارای اکثریت باشم ولی آقایان از ترس دستگاه به من رأی ندادند، تقصیر هم ندارند، عبدالهادی موسوی (ملقب به ناصرالدین موسوی) کسی است که وقتی پایش به سازمان امنیت میرسد از ترس شلوارش را خراب میکند. علی اصغر گیتیبین کسی را میخواهد که به او سواری بدهد و این شخص هم جز دکتر کریم سنجابی کس دیگری نیست. وی سپس گفت: حرفهایی که من در یک سال پیش زدم دکتر مصدق اخیراً نوشت. اقدامات و کارهای من در کمیته مرکزی حزب ایران معلوم است و من از کسانی نیستم که با تهدید و تطمیع قانع شوم. اکنون یازده سال و دو روز است من که معاون یک وزاتخانه بودم بیکار هستم... [پایان نقل قول]
سند ساواک، 6 خرداد 1344:
[شروع نقل قول] در حال حاضر موقعیت دکتر شاهپور بختیار در حزب ایران تقریباً از سایر اعضاء بهتر است و از میان کلیه اعضاء کمیته مرکزی افراد غیرمعنوی حزب او را بیشتر قبول دارند، فقط با مخالفتی که چندی قبل با اللهیار صالح نمود و او را مرد توانا و لایقی برای رهبری جبهه ملی نشناخت وضعش در میان عدهای از اعضاء معنوی حزب خوب نیست، ولی با وجود این چون عدهای مانند مهندس علیقلی بیانی و مهندس فریدون امیرابراهیمی او را تقویت میکنند امکان دارد با کنارهگیری باقر کاظمی از کمیته مرکزی حزب ایران او بتواند جای بیشتری در حزب برای خود باز کند و اگر مشکلات مالی سدی در راهش ایجاد نکند شاید در آینده اختیار حزب به دست وی بیفتد. [پایان نقل قول]
با تحکیم پایههای قدرت دربار پهلوی و صعود «کانون مترقی» به عنون «نخبگان» مورد قبول آمریکا و افول کامل فعالتی جبهه ملی دوم، برخی از سران جبهه ملی (امیرعلایی، حقشناس، زیرکزاده، دکتر ملکی) سرخورده از ناتوانی این سازمان رنجور و بیمار در سال 1343 راهی اروپا شدند. در تیرماه 1343، تحت تأثیر دانشجویان هوادار جبهه ملی و گروههای پیرامون آن. از جمله «جامعه سوسیالیستها» به رهبری خلیل ملکی، سازمان جدیدی به نام «جبهه ملی سوم» اعلام موجودیت نمود.
[شروع نقل قول] ساعت 900 روز 20/4/44 دکتر معینالدین مرجائی عضو حزب مردم ایران ضمن صحبت خصوصی اظهار نموده است که بالاخره شورای مرکزی جبهه ملی سوم اعلامیهای صادر و موجودیت جبهه سوم را اعلام نمود و در آن در [صفحه 211] مورد اوضاع و احوال روز بحث نمودهاند ولی حمله به شخص شاه نشده زیرا موقع مناسب نبوده و بدیهی است بین جبهه ملی و اعلیحضرت دیگر به هیچوجه امکان آشتی وجود ندارد.
ناطق در پاسخ این سؤال که چرا نام این جبهه را جبهه سوم نهادهاند گفت: اصولاً تشکیل این جبهه به علت حمایت و رهبری شدید دکتر مصدق بوده و او گفته است که جبهه ملی را تا 28 مرداد جبهه ملی اول و از 28 مرداد تا تیرماه 43 را جبهه ملی دوم و بالاخره جبهه فعلی را باید جبهه ملی سوم نام گذارید. مرجائی گفت: بدیهی است حضرات کنار رفته نظیر دکتر صدیقی و صالح و غیره فعلاً سکوت کردهاند زیرا میبینند حمایت دکتر مصدق پشتسر آنها نیست ولی ممکن است روزی جنبه مخاصمت با عناصر جدید اتخاذ کنند، آنچه مسلم است از این پس جبهه بانیروی تازهتری شروع به کار خواهد کرد [و] اوضاع جهانی هم مناسب این کار شده است. حضرات قدیمی حتی ممکن است دست به [تشکیل] جبهه دیگری برنند و اگر این کار را بکنند کار جبهه جدید بهتر خواهد بود زیرا خود به خود عناصر مذکور شناخته خواهند شد... [پایان نقل قول]
معهذا، این سازمان نیز به زودی فرو پاشید و به گفته شاهپور بختیار در «آرشیو تاریخ» جای گرفت.
مقولهای به نام «بورژوازی ملی»
یکی از تعابیر غلط و انحرافآمیز که توسط حزب توده در جامعه روشنفکری ایران رواج داده شده و تنها منشاء آن مشی سوداگرانه این حزب به منظور جلب جبهه ملی به اتحاد با خود بود و نه تحلیل دقیق اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، اطلاق واژه «بورژوازی ملی» به جبهه ملی است. این تعبیر بدون هیچ بازبینی و کنکاش عمومیت یافت و در میان بسیاری از جریانات فکری سیاسی پذیرفته شد.
در ارزیابی جبهه ملی به عنوان یک جریان سیاسی، و نه یکایک اعضاء آن که مواردی از استقلال شخصیتی در برخی نمونهها مشهود است، در ابعاد فرهنگی و سیاسی [صفحه 212] رگههای نیرومند تعلق فراملّی عریان است. علاوه بر آن، در زمینه پیوندهای اقتصادی نیز کاوش در زندگی بسیاری از چهرههای شاخص این جریان ـ و نه همه ـ تصویری تمام عیار از بورژوازی وابسته (کمپرادور) نشان میدهد.
سالهای 1330 و 1340 ـ پس از افول پندارگراییهای سیاسی پیشین ـ برای بسیاری از رهبران حزب ایران فرصتی مغتنم بود تا سوداهای جاهطلبانه خویش را به سمت مجاری اقتصادی هدایت کنند و به بزرگترین پیمانکاران سازمان برنامه و بزرگترین دلالان کمپانیهای غرب بدل شوند.
پیشتر درباره نفوذ اعضاء حزب ایران در سازمان برنامه سخن گفتیم و اینک این بحث را پی میگیریم. در این بحث تنها به گوشهای از فعالیتهای اقتصادی رجال جبهه ملی و حزب ایران نظر میافکنیم.
سند مورخ 7/6/1352 ساواک نقش مهندس خلیل طالقانی ـ وزیر کشاورزی دولت مصدق و از اعضاء اولیه حزب ایران ـ را به عنوان واسطه کمپانیهای آمریکایی و صهیونیستی نشان میدهد:
[شروع نقل قول] مهندس طالقانی مدیرعامل شرکت بی. اف. گودریج... به سفارت سوریه مراجعه و با وفیق اسماعیل ملاقات و مذاکره نمود. این مذاکرات پیرامون بایکوت شرکت گودریج بود و آقای طالقانی اظهار میداشت که درگذشته چند رقم کوچک از اسرائیل جنس وارد کردهایم ولی در حال حاضر این عمل انجام نمیشود و میتوانم به شما اطمینان بدهم که در آینده نیز نظیر آن تکرار نخواهد شد. و فیق تشکر کرد و گفت: من به مرکز تحریم اسرائیل در دمشق نوشتهام که نام شرکت شما را از لیست خارج کنند.
اطلاعاتی درباره شرکت بی. اف. گودریچ:
مرکز شرکت در ایالات متحده، اوهایو ـ آکرون، میباشد که محصولات آن لاستیک اتومبیل و تیوب و در حدود 30 هزار نوع محصولات مختلف لاستیکی میباشد. در ایالات متحده شعب بسیاری دارد همچنین در اروپا و آسیا. این شرکت در سال 1959 در ایران تأسیس شد و از سال 1961 آغاز به کار کرد و محصولات آن وارد بازار شد و به این نام در ایران به ثبت رسید: بی. اف. گودریج. اس. آ. سرمایه آن 204 میلیون ریال و محصولات آن عبارت از لاستیک اتومبیل و تیوب و مواد اولیه صنعت کفشسازی و روپوشگذاری [صفحه 213] لاستیکهای کهنه میباشد. سهام این شرکت دو نوع است: ممتاز و عادی، و شرکت آلام آمریکایی 75% از مجموع سهام را در اختیار دارد، در حالی که 43% سهام اختصاص به ایرانیها دارد.
سهامداران بزرگ شرکت:
ـ مؤسسه پهلوی، جناب آقای اردشیر زاهدی، بانک رهنی ایران (یا بانک دیگری غیر از رهنی که منبع آن در عربیالانما ذکر شده است) و مهندس خلیل طالقانی که بزرگترین سهامدار ایرانی میباشد.
اعضاء هیئتمدیره:
1 ـ مهندس خلیل طالقانی، رئیس
2 ـ مستر جون مورمل، مدیر شرکت، عضو هیأت مدیره
3 ـ مستر روبرت ویکسون، مدیر امور مالی
4 ـ مستر کلای داینهارت، مدیرکل فروش، عضو هیأت مدیره
5 ـ محمد جواد حریری، عضو هیأت مدیره
6 ـ دکتر ستوده، وکیل حقوقی شرکت
یک نفر سهامدار وجود دارد که به نظر میرسد ایرانی و یهودی است. او دارای 80 سهم از مجموع 8 هزار سهم بوده و عزرا سلیمپور نامیده میشود. [پایان نقل قول]
اشتباه است اگر گمان بریم که نقش مهندس طالقانی به عنوان یک کمپرادور بزرگ، پس از سقوط دولت مصدق و در نتیجه فضای یأس و سرخوردگی آغاز شد. طالقانی که در سالهای 1307 ـ 1311 در کالج آمریکایی تهران تحصیل نمود، در سالهای 1312 ـ 1316 تحصیلات خود را در کالج بیرمنگهام انگلیس به پایان برد و در سالهای 1316 ـ 1317 در کمپانیهای پولینگ بیرمنگهام و پیترلیند لندن اشتغال داشت. او پس از ورود به ایران طی سالهای 1320 ـ 1330 مدیرعامل دو شرکت مقاطعهکاری «ایلنو» و «ابتکار» بود و با کمپانیهای آمریکایی و انگلیسی ـ بهویژه کمپانی آمریکایی موریس نودسن ـ پیوند داشت. طالقانی ماسون نیز بود و در سال 1351 «لژ طبرستان» را بنیاد نهاد.
در دهه 1340، دکتر شاپور بختیار نیز از مراحم خاص دربار برخوردار بود و، لابد به پاس خدماتش در جبهه ملی دوم، مدیریت تعدادی از شرکتهای بنیاد پهلوی و واسطگی برخی کمپانیهای فرانسوی را به عهده داشت. پیوند او با دربار از طریق مهندس عبدالمجید اعلم ـ دوست شخصی محمدرضا پهلوی ـ تأمین میشد. [صفحه 214] گزارش مورخ 5/10/1356 اداره کل نهم ساواک (تحقیق) نقش بختیار در شرکت داکتیران را چنین شرح میدهد:
[شروع نقل قول] نامبرده بالا مدیر عامل شرکت داکتیران که به شماره ثبتی 27570 در تاریخ 13/11/2535 با سرماه 000/000/16 [ریال] تأسیس و نوع فعالیت شرکت ساختمان [،] یک کارخانه جهت تولید لولههای آهنی قابل انعطاف و اتصالات شیر و سایر محصولات چدنی و فروش محصولات مذکور به طور مستقیم و غیرمستقیم است [،] و اسامی هیئت مدیره عبارتند از [:] بهرام داوید خانیان رئیس هیئت مدیره و آلن مشیل سنت پل معاون مدیرعامل و منوچهر ملکیان و خانم ژوئل اوگرانداژان بازرس اصلی میباشد.
مدیران شرکت داکتیران عبارت بوده از 35 درصد فرانسویها و 3 بانک (بانک توسعه صنعتی و معدنی و سرمایهگذاری بانکهای ایران) هر کدام 10 درصد [،] بنیاد پهلوی 10 درصد [،] و بقیه سهام بین 280 نفر خریداری و تقسیم شده است.
مدیران و دارندگان حق امضاء (سهامداران): 1 ـ بنیاد پهلوی با نمایندگی آقای محمدرضا یوسفی 2 ـ بانک توسعه صنعتی و معدنی با نمایندگی آقای عباس عقدایی 3 ـ سرمایهگذاری بانکهای ایران آقای مهدی علی آبادی 4 ـ آقای عبدالمجید اعلم 5 ـ سعید هدایت، الن دوتیس، فرانسواگران پیر، فرانسواپل میباشند.
شرکت داکتیران با خرید 60 هکتار زمین (40 هکتار برای تأسیسات کارخانه و 20 هکتار جهت ساختمان خانههای کارگری) از بنیاد پهلوی در 2 ماه پیش عملاً مشغول آزمایش خاک و تسطیح زمین و سایر تأسیسات اولیه کارخانه گردیده که طبق برآوردی که شده اولین محصول آن را در 30 ماه دیگر تحویل بازار خواهد داد.
آقای شاهپور بختیار که قبل از تصدی مدیرعامل شرکت داکتیران مدیر عامل شرکت آبگینه بوده که به درخواست آقای عبدالمجید اعلم که از سهامداران شرکت داکتیران و دوست و معاشر وی میباشد از شرکت آبگینه مستعفی و سمت مدیرعاملی شرکت داکتیران را از بدو تأسیس تاکنون تقبل نموده. [پایان نقل قول]
شاهپور بختیار همزمان مدیریت عامل کارخانه پارچهبافی وطن در اصفهان را نیز به [صفحه 215] عهده داشت. تنها با آغاز امواج انقلاب اسلامی بود که وی در اسفند 1356 از مدیریت عامل شرکت داکتیران استعفاء داد، تا بتواند نقش جدید خود را ایفاء کند.
دکتر شمسالدین امیر علایی راز نفوذ بختیار در دیگر سران جبهه ملی در واپسین سالهای رژیم پهلوی را در همین قدرت اقتصادی او میداند:
[شروع نقل قول] البته علت طرفداری [سران جبهه ملی] از بختیار روشن است، زیرا بعضی از آقایان منجمله آقای س... [سنجابی؟] را بختیار در شرکت داکتیران که خود مدیرعاملش بود کار داده بود و به بعض دیگر محبتهای دیگری کرده بود... و چون این آقایان در جستوجوی کار و مال و منال و مقام بودند و در حقیقت عدهای گرد هم جمع شده بودند که کاریابی کنند، نه کارسازی و نشر افکارسیاسی، و درون خود را مینگریستند و حال را، نه بیرون را و حال مملکت و مردم را، و صرفاً به منافع آنی خود فکر میکردند، بدیهی است که بختیار که هم میخورد و هم میخوراند نزد آنان مطلوب بود. [پایان نقل قول]
بختیار و فراماسونری
دربارة عضویت شاهپور بختیار در تشکیلات فراماسونری 3 سند درج میگردد.
1. سند ساواک، 5 بهمن 1354:
[شروع نقل قول] اطلاعات وارده در مورد فرماسونری اصفهان به شرح زیر به استحضار میرسد:
1 ـ در هر استان یک نفر نماینده از طرف آقای شریف امامی تعیین میشود که در استان اصفهان آقای علیاصغر بختیار به این سمت تعیین گردیده است.
2 ـ در 18 مهرماه 54 از طرف آقای شریف امامی به ایشان ابلاغ میشود که لژ انگلیسی زبان به نام انترناشنال را با مشارکت آمریکاییان مقیم اصفهان تشکیل دهد.
3 ـ قبلاً وسیله آقای مکداول یکی از آپارتمانهای دکتر [شاهپور] بختیار که در مجاورت آپارتمان مسکونی مکداول قرار دارد و از داخل آپارتمان مکداول به آنجا راه باز کردهاند برای این منظور اجاره گردیده و در شب 23 و 24/9/54 لژ با حضور آقای بختیار در آنجا تشکیل و قریب 40 نفر آمریکاییان مقیم اصفهان هم در آن شرکت مینمایند و محل جدید افتتاح [صفحه 216] میگردد.
4 ـ نام این لژ امید گذاشته شده و جلسات بعدی آن بدون حضور آقای [علیاصغر] بختیار تشکیل و عده جدیدی از آمریکاییان به لژ پیوستهاند.
5 ـ در مورد لژ اصفهان آقای اصغر بختیار پیشنهاد نموده که وسیله فامیل برومند نسبت به فعالیت لژ اصفهان اقدام گردد و متعاقب آن در تاریخ 29/8/54 در منزل آقای عبدالغفار برومند بدون حضور ایشان (در تهران بوده) آقای بختیار و محمد آزما و کمال نعمتبخش و دو نفر دیگر حضور پیدا میکنند که چون اکثریت حاصل نشده نتیجهای گرفته نمیشود.
قرار است دکتر حیدرقلی برومند مراجعه و نسبت به تشکیل جلسات اقدام نماید.
6 ـ تعداد لژهای تهران به 45 و 46 رسیده و تعداد اعضا، از 1500 نفر تجاوز کرده است.
7 ـ در تمام دنیا در حدود 6 میلیون اعضاء، فراماسون وجود دارد.
8 ـ در استرالیا از هر 6 نفر یک نفر فراماسون است.
نظریه شنبه: آمریکاییان برای قبول عضویت فراماسون فعالیت خوبی از خود نشان میدهند. [پایان نقل قول]
2. سند ساواک، 20 تیرماه 1356:
[شروع نقل قول] در ساعت 1800 روز پنجشنبه 16/4/36 [25] جلسه لژ اصفهان با دعوت قبلی در محل لژ واقع در میدان 24 اسفند ساختمان اشراقی تشکیل جلسه داد. در این جلسه آقایان ژان مکداول، دکتر شاهپور بختیار، شهابالدین شهابی معاون استاندار، علی محمد آزما، کمال نعمتبخش، دکتر محمد توانا، دکتر خلیل خلیلی، عبدالغفار برومند، دیباج، رحیمی و دکتر صدری حضور داشتند. پس از تشکیل جلسه آقای بختیار ضمن خوشآمد به حاضرین اظهار کرد چون مدتی است لژ اصفهان فعالیت نداشته و تشکیل جلسه نداده لذا مورد ایراد و اعتراض گراندلژ مرکز قرار گرفته است و اضافه کرد [:] دستور جلسه حاضر اول انتخاب هیئت رئیسه لژ بوده و سپس اقداماتی در جهت فعالیت بعدی باید انجام بگیرد. پس از آن انتخابات به عمل آمد و آقای دکتر خلیلی به سمت رئیس هیئت مدیره و آقایان نعمتبخش و دکتر توانا به ترتیب به سمت نایب رئیس انتخاب [صفحه 217] گردیدند. پس از خاتمه انتخابات نامهای برای آقای شریف امامی تنظیم و قرائت گردید که در آن درخواست شده بود کسانی را از تهران تعیین و معرفی نمایند تا لژ اصفهان را افتتاح نموده و جلسه اول آن را اداره و اعضاء را راهنمایی نمایند و درخواست شد کسانی را که برای آمدن به اصفهان تعیین میفرمایند قبلاً معرفی کنند تا برای آنها در هتل شاه عباس محل رزرو شود و نیز بلیط هواپیما تهیه و ارسال گردد.
این جلسه در ساعت 1600 خاتمه پذیرفت.
نظریه شنبه: اوراق دعوت را آقایان دکتر بختیار، دکتر صدری و ژان مکداول امضاء نموده بودند.
نظریه یکشنبه: صحت خبر مورد تأیید است.
نظریه 10 هـ: به یکشنبه دستور داده شده در جریان فعالیتهای بعدی آنها قرار گرفته و مراقب اقدامات آنان باشد. نتیجه به موقع به آن اداره کل منعکس خواهد شد. [پایان نقل قول]
3. سند ساواک، 2 اسفند 1356:
[شروع نقل قول] پس ازفروش ساختمان فراماسونری در اصفهان مدتها بود آقای ژان مکداول ساختمانی را در میدان 24 اسفند اجاره کرده بود که لژ فراماسونری اصفهان در آنجا تشکیل شودو قرار بود برای آغاز کار در محل جدید چندنفر از اعضاء مؤثر تهران به اصفهان آمده و به اصطلاح تنصیب به عمل آید (انتخاب اعضاء هیئتمدیره را اصطلاحاً تنصیب میگویند) و حتی مدتی این محل را برای تشکیل لژ خارجیهای مقیم اصفهان مورد استفاده قرار میدادند تا اینکه روز شنبه 29/11/36 [25] آقایان سناتور جلال گنجی، مهندس حسین دفتریان، پرویز یگانگی، محمدحسن مشیری، دکتر احمد هومن، علیاصغر سلسبیلی و کمالیان که جمعاً 7 نفر بودند به اصفهان وارد و از اعضاء لژ ایرانی در اصفهان دعوت نموده بودند تا در مراسم تنصیب شرکت نموده و فعالیت را تجدید نمایند. ضمناً شام را به اتفاق میهمانهایی که از تهران آمدهاند در محل لژ صرف کنند. در این جلسه آقایان دکتر خلیل خلیلی رئیس انجمن شهر، دکتر توانا، شهابالدین شهابی معاون استاندار، محمد مافی نماینده مجلس شورای ملی، دکتر صدری، نعمتبخش، رحیمی کارمند دادگستری، دیباج رئیس دبیرستان، دکتر [صفحه 218] حکمتیار، مهندس گرجی مدیرعامل آب و فاضلاب اصفهان، ژان مکداول، صدریه، دکتر معلم و جعفر اعتمادینژاد مدیر کل ثبت اسناد اصفهان حضور داشتند. ضمناً ده نفر اعضاء هیئت مدیره لژ خارجیان مقیم اصفهان که اغلب آنها آمریکایی بودند نیز دعوت شده بودند. پس از تشکیل جلسه ابتدا آقای دکتر خلیلی به میهمانان خوشآمد گفت و آنها را به حضار معرفی کرد و سپس آقای سناتور گنجی صحبت کرد و ضمن تشریح هدف فراماسونها انتخابات هیئت مدیره را نیز انجام داد که به موجب آن آقای دکتر خلیلی به ریاست لژ، آقای شهابی خزانهدار، آقای مالی منشی، دکتر توانا و مهندس گرجی به عضویت هیئت مدیره انتخاب شدند. پس از آن رئیس هیئت مدیره لژ خارجیان مقیم اصفهان که یک نفر آمریکایی بود به زبان انگلیسی صحبت کرد و مسلک فراماسونری را که عبارت از برادری و برابری است ستود و اظهار کرد تنها مسلکی است که ملیت و مذاهب در آن تأثیر ندارد. پس از او آقای دکتر بختیار صحبت کرد و از آمریکایی مزبور تشکر نمود. متعاقب آن برنامه پذیرایی و صرف شام به عمل آمد و صبح روز بعد نمایندگان اعزامی به تهران عزیمت نمودند. در آخر جلسه رئیس هیئت مدیره لژ خارجیان از آقای ژان مکداول خواست یک نفر از افراد لژ ایرانی در جلسه 15 روز دیگر آنان شرکت نماید تا مراسم قبول عضویت دو نفر فراماسون جدید را مشاهده نماید و آقای دیباج از طرف مکداول تعیین گردید تا در لژ مزبور شرکت نماید و قرار شد جلسات عادی لژ ایرانی در روزهای چهارشنبه آخر ماههای فرنگی تشکیل شود و درصورت نیاز به جلسه فوقالعاده وسیله آقای دکتر خلیلی دعوت به عمل آید.
نظریه شنبه: در جلسه متشکله آقایان قدرتالله و عبدالغفار برومند به علت مسافرت حضور نداشتند. ضمناً آقایان دکتر دانشگر، دکتر ناصر امیر نیرومند و دکتر کرامنیان نیز چون رغبتی برای شرکت در جلسات نشان نمیدادند دعوت نشده بودند.
نظریه یکشنبه: صحبت خبر مورد تأیید است.
نظریه. اهـ: نظریه سلسله مراتب عملیاتی مورد تأیید است. [پایان نقل قول]
دربارة پیوندهای مرموز شاهپور بختیار به مطلب دیگری نیز باید اشاره کرد. بختیار در تاریخ 4/8/1364 دفترچه مشخصات و بیوگرافی ساواک را پر کرده و در قسمت «آیا [صفحه 219] مایلید با ساواک همکاری کنید؟» مطلبی ننوشته است. این شیوة برخورد معمولاً مختص کسانی است که دارای پیوندهای ویژه ـ در ورای ساواک ـ بوده و مجاز به اظهار رابطه خود به ساواک نبودهاند.
آخرین تیر ترکش
در گشت و گذاری که برای کاوش در پیشینه دکتر شاهپور بختیار به گذشتهها داشتیم، دیدیم که زیر و بمهای حیات سیاسی جریانی که «ناسیونالیسم ایرانی» نام گرفته به طرز اعجابانگیزی به تلاطمهای درونی کانونهای حکومتگر ایالات متحده آمریکا گره خورده است. هر دوره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تحرک پدیدهای که به غلط «ناسیونالیسم ایرانی» نام گرفته را به همراه داشته و اوج کامیابی آن در زمانی بوده که حزب دمکرات آمریکا در مسند حکومت جای داشته است. پیروزی دمکراتها در آبان 1355 و آغاز ریاست جمهوری جیمز کارتر نیز چنین بود.
در خرداد 1356 دکتر کریم سنجابی، دکتر شاهپور بختیار و داریوش فروهر نامه سرگشاده احترامآمیزی به شاه نوشتند و با تأکید بر پایبندی خود به قانون اساسی، خواستار فضای باز سیاسی شدند. بدین سان، فعالیت «جبهه ملی چهارم» آغاز شد.
در بولتن ویژه ساواک، مورخ 2/7/1357، چنین میخوانیم:
[شروع نقل قول] در اوایل سال 1356 فصل جدیدی از لحاظ سیاسی در کشور ایجاد گردید. سه تن از گردانندگان سابق این جبهه به اسامی شاهپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر مشترکاً نامه سرگشادهای به پیشگاه مبارک اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر تقدیم کردند و در این نامه از اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران انتقاد نمودند. نامبردگان متعاقباً نامه مذکور را تکثیر و در بین گروهی از افراد توزیع و با تشکیل جلساتی مقدماتی فعالتی سه گروه از طرفداران جبهه مذکور (حزب ایران به رهبری شاهپور بختیار، حزب ملت ایران به رهبری داریوش فروهر و جامعه سوسیالیستها به رهبری رضاشایان) فراهم کردند و سرانجام در اواسط سال 1356 فعالیت مشترک این سه گروه را تحت عنوان «اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران» اعلام نمودند و به دنبال آن برای ایجاد پایگاههای اجتماعی در بین طبقات مختلف مردم کوششهایی را انجام دادند که کلاً این تلاشها متوجه جلب حمایت گروههای افراطی مذهبی و روحانیون افراطی بود. [صفحه 220] کریم سنجابی که در ابتدا با دو نفر دیگر (فروهر و بختیار) همکاری میکرد، به علت مخالفت با ایجاد تشکیلات جدید برای جبهه مذکور از همکاری مشترک با آنها خودداری کرد و به گروه هوادار مهدی بازرگان (جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی و حزب مردم ایران که در فعالیتهای سه حزب دیگر وابسته به جبهه به اصطلاح ملی مشارکت نکردند) پیوست و به اتفاق آنها و تعدادی از افراد دیگر «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» را تشکیل داد، لیکن به علت آنکه بعداً مهدی بازرگان به عنوان رئیس جمعیت مذکور انتخاب شد، مجدداً به گروه اتحاد نیروهای جبهه به اصطلاح ملی (حزب ایران، حزب ملت ایران و جامعه سوسیالیستها) ملحق گردید و همکاریهای جدیدی را آغاز کرد و در نتیجه یک شورای مرکزی با عضویت تعدادی از فعالیت سابق این جبهه (بدون مشارکت طرفداران جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی و حزب مردم ایران) تشکیل گردید و مرحله جدیدی در فعالیتهای جبهه مذکور آغاز شد... [پایان نقل قول]
بررسی مواضع رسمی دکتر شاپور بختیار ـ پیش از دولت 37 روزه او ـ و مقایسه آن با اظهارات بیپردهای که در دیدارهایش با سپهبد ناصر مقدم ـ رئیس ساواک ـ بیان داشته، بیانگر «دورنگی » کامل این چهره مرموز است.
موضع علنی شاهپور بختیار چنین بود:
[شروع نقل قول] جبهه ملی ایران با مبارزات روحانیون پیوند کامل دارد و حقانیت این مبارزه و خواستههای مشروع مراجع عالیقدر را مورد تأیید قرار میدهد و در عین حال از جامعه روحانیت که همواره پیشگامان نیروهای مردمی بوده است یاری میطلبد.
نفی بلد و تبعید حضرت آیتالله العظمی خمینی رهبر شیعیان جهان برخلاف اصول قانون اساسی و آزادیهای دمکراتیک جوامع بشری است... اخراج و تبعید ایشان متوجه دولتهایی است که اصول قانون اساسی و آزادیهای دمکراتیک را زیر پا گذاشته و برخلاف افکار عمومی به تبعید و نفیبلد ایشان پرداختند. [پایان نقل قول]
و موضع واقعی او چنین بود:
[شروع نقل قول] مخالفت صریح و آشکار با خمینی در شرایط فعلی سبب میشود که نیروی در [صفحه 221] حال شکلگیری جبهه ملی متلاشی و بیاثر شود. جبهه ملی خود را آخرین تیر ترکش برای نجات وطن میداند و باید کوشید که این تیر بیهوده شلیک نشود و کارآمدی خود را از دست ندهد. چنانچه امینی و شریف امامی از دست دادند. [پایان نقل قول]
دکتر شاهپور بختیار به عنوان «آخرین تیر ترکش» شاه مصرف شد و وظیفه مهار کردن انقلابی به ابعاد یک ملت را به عهده گرفت. بخشنامه ساواک، مورخ 1/10/1357، این حادثه را چنین به اطلاع رسانید:
[شروع نقل قول] به: کلیه سازمانهای اطلاعات و امنیت (به استثناء اردگاه شمال)
از: مرکز
...
باتوجه به شرایط بحرانی کشور و خطراتی که موجودیت و امنیت ملی را مورد تهدید قرار میدهد، شاهنشاه آریامهر اراده فرمودند که برای خاتمه دادن به شرایط نابسامان موجود، بابه روی کار آوردن یک دولت غیرنظامی که مقبولیت عمومی هم داشته باشد، نقطه نظرهای ویژه در مورد نجات وطن و تمامیت و امنیت آن را مورد عمل قرار دهند. به این منظور پس از بررسیهای لازم، دکتر غلامحسین صدیقی به عنوان یکی از سیاستمداران قدیمی عضو جبهه ملی مورد نظر قرار گرفت و تلاشهایی را آغاز کرد. اما مخالفت و کارشکنی سران جبهه ملی و عدم تأیید او از طرف کریم سنجابی و تحریکاتی که از سوی محافل افراطی دیگر انجام شد، کار تشکیل کابینه از طرف صدیقی با کامیابی مواجه نشد.
متعاقباً دکتر شاهپور بختیار عضو قدیمی حزب ایران و جبهه ملی به این منظور کاندیدا شد و پس از شرفیابی و مذاکرات لازم، آمادگی خود را برای تشکیل کابینه به شرفعرض رسانید و قریباً دولت خود را تعیین و معرفی خواهد کرد... [پایان نقل قول] [صفحه 222]
شاهپور بختیار طی دوران 37 روزه دولت خود کوشید تا با حمایت امپریالیسم آمریکا رژیم در حال مرگ پهلوی را نجات دهد. برای دستیاری او، هایزر ـ ژنرال 4 ستاره هوایی آمریا و معاون فرماندهی ناتو ـ راهی تهران شد. یکی از مأموریتهای هایزر جلب حمایت ارتش ایران از دولت بختیار و تحکیم مواضع این آخرین امید استکبار غرب بود. شاهپور بختیار در این دوران کوتاه به طراحی توطئههایی دست زد که از جمله طرح انفجار هواپیمایی حامل امام (ره) ـ در مسیر بازگشت ایشان به تهران ـ بود. ارتشبد حسین فردوست مینویسد:
[شروع نقل قول] دوران دولت بختیار کوتاه بود. ولی او در همین 37 روز بیش از بسیاری از نخستوزیران دوران پهلوی دزدی کرد. پرویز ثابتی از طریق مأمورین ساواک، که از سابق در محلهای حساس نخستوزیری گمارده شده بودند، کسب اطلاع کرد که بختیار حدود 60 میلیون تومان از هزینه سری نخستوزیری را به نفع خود برداشت کرده، که حدود 10 میلیون تومان را بابت باختهای خود در قمار پرداخته و حدود 10 میلیون تومان هم به منوچهر آریانا داده و بقیه را به جیب زده است. او این خبر را به من داد. ولی این دزدی بختیار در برابر خیانتی که او کرد، هیچ است و آن لغو سفارشات وسایل نظامی با آمریکا و انگلیس بود. مسلماً یکی از مأموریتهای هایزر همین بود، زیرا واسطه لغو قراراد باید نظامی باشد. جمع این سفارشات ظاهراً حدود 11 میلیارد دلار بود، که اکثر این وجوه به عنوان پیشقسط پرداخت شده بود. به نظر من، خیانت بختیار، شفقت (وزیر جنگ) و قرهباغی (رئیس ستاد ارتش) در این مسئله بسیار بزرگ است و مسلم است که از این بابت حق و حساب کلانی در خارج به بختیار پرداخت شده است. [پایان نقل قول]
با سقوط رژیم پهلوی، شاهپور بختیار پس از یک دوران اختفاء در تهران، با حمایت دستهای مرموزی، به خارج گریخت و در پاریس مستقر شد. بختیار در فرانسه مورد حمایت کامل سرویسهای اطلاعاتی غرب قرار گرفت و با تغذیه کلان مالی محافل صهیونیستی باختر نخستین فعالیتهای توطئهگرانه علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی را آغاز کرد. از مهمترین این توطئهها، کودتای نافرجام نوژه و طرح تجزیه خوزستان بود. طبق این طرح، ارتش عراق میبایست در یک حمله سریع خوزستان را اشغال مینمود و بختیار «دولت آزاد» خود را در این خطه اعلام میکرد. [صفحه 223]
شاهپور بختیار قریب به 12 سال به عملیات خیانت بار خود علیه آرمانهای یک ملت و علیه استقلال و تمامیت ارضی ایران ادامه داد. در آخرین مراحل انتشار این کتاب، خبرگزاریها اطلاع دادند که شاهپور بختیار در تاریخ 15 مرداد ماه 1370 در ویلای مسکونیش در حومه پاریس به قتل رسید.[صفحه 224]
پی نوشت:
1. . Ma Fidelite. Paris: Albin Michel, 1982.
2. . شاپور بختیار. یکرنگی. ترجمه مهشید امیرشاهی. آمریکا: 1361. ص 4.
3. . همان مأخذ، ص 11 ـ 12.
4. . منوچهر خان خواجه ایچ آقاسی معتمدالدوله ارمنی معروف به گرجی از رجال مشهور دوران فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار است. او از زمره اسیرانی بود که آغامحمدخان قاجار در سال 1209 ق. / 1794 م. از تفلیس به ایران آورد. منوچهر خان به عنوان خواجهباشی در دربار فتحعلی شاه رشد کرد و به مناصب گوناگون رسید. مهدی بامداد مینویسد که در زمان مرگ فتحعلی شاه منوچهر خان «برخلاف عده زیادی از شاهزادگان و رجال درباری که از کنه مسائل سیاسی بیخبر و بیاطلاع بودند، و او از جریان سیاست آن روزی و شاه شدن حتمی محمد میرزا کاملاً با اطلاع بود» و بنابراین با جمعیت کثیر و پیشکش چشمگیر به استقبال ولیعهد رفت و به همین دلیل در دربار شاه جدیدموقعیت مستحکم یافت (مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران. ج 4، ص 160 ـ 161). او سپس به دستور محمدشاه به همراه شاهزاده فیروز میرزا نصرتالدوله و دو چهرة پیشگام استعمار انگلیس در ایران (سرهنگ سرهنری لینزی بیتن و سرگرد سرجوستین شیل) برای سرکوب طغیان مدعیان سلطنت در فارس راهی این خطه شد. فسائی در رشح وقایع سال 1250 ق. /1834 م. شرح مبسوطی از جنگ میان سپاه محمد شاه به فرماندهی «مستر لنزی» با «لشکر انبوه» حسینعلی میرزا فرمانفرما بیان داشته: «در شهر شیراز شهرت افتاد که سپاه اعلیحضرت محمد شاه ترک آذربایجانی آمده و زبان فارسی را ندانند و سردار آنها فرنگی است، وارد هر جا شوند اهلش را کشته، اموالش را به غارت میبرند.» (فارسنامه ناصری. امیرکبیر، ج 1، ص 764). فسائی در ذیل وقایع ماه رجب سال 1252 ق. ماجرای قتلعام فجیع عشایر بکش ممسنی توسط فیروز میرزا و منوچهر خان معتمدالدوله را بیان میدارد. در پی این حادثه، آنان «برجی ساختند و معادل هفتاد هشتاد نفر از قبیله ولی خان و اهالی شول جورک کامفیروز را که با ولی خان دوستی و همراهی داشتند، زنده در نخن آن برج گذاشته، سرهای آنها را از سوراخهای بیرج بیرون کرده، مردمان شهری آب و نان به آنها میدادند و تا چند روز زنده بماندند.» (فارسنامه، ج 1، ص 770). منوچهر خان از سال 1254 ق. تا زمان وفاتش در سال 1263 ق./ 1846م. والی اصفهان، لرستان و خوزستان بود و در پایان عمر از متمولین درجه اول کشور بود. به گفته بامداد «معلوم نیست که معتمدالدوله روی چه نظری با سیدعلی محمدباب همراهی نمود و برای پیشروی آئین وی خیلی مساعدت کرد و تا موقعی که زنده بود در اصفهان از او به خوبی پذیرایی کرده و در حفظ جان وی بسیار کوشید. سپهر مؤلف ناسخالتواریخ مینویسد: منوچهر خان ایچ آقاسی معتمدالدوله که این وقت حکومت اصفهان داشت گمان کرد که تواند ند بود میرزا علی محمد نیز یکی از بزرگان دین باشد.» (بامداد، ج 4، ص 162 ـ 163).
5. . سکندر اماناللهی بهاروند. کوچنشینی در ایران. چاپ دوم، تهران: آگاه، 1367، ص 205.
6. . دیترامان. یختیاریها ـ عشایر کوهنشین ایرانی در پویة تاریخ. ترجمه سید محمسن محسنیان. معاونت فرهنگی آستان قدس، 1367، ص 88.
7. . جرج. ن. کرزن. ایران و قضیه ایران. ترجمة غلامعلی و حیدر مازندرانی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1362، ج 2، ص 404.
8. . H. B. Lynch & Co.
9. . دیترامان، همان مأخذ، ص 89.
10. . Bakhtiari Oil Co.
11. . مصطفی فاتح. پنجاه سال نفت ایران. چاپ دوم: پیام، 1358، ص 261.
12. . علیقلی خان سردار اسعد (1274 ق. / 1857م. ـ 1336 ق. / 1918م.) در سال 1882م. پس از قتل پدر توسط ظلالسلطان به مدت سه سال زندانی شد. پس از رهایی به تهران آمد و مورد حمایت علیاصغر خان امینالسلطان (اتابک) قرار گرفت و با درجه سرتیپی در رأس سواران بختیاری گمارده شد. به گفته ژنرال سرپرسی سایکس در این دوران او با اعضاء سفارت انگلیس دوستی داشت (تاریخ ایران. ترجمه فخر داعی. چاپ دوم، دنیای کتاب، ج 2، ص 590). در نخستین روزهای پس از قتل ناصرالدینشاه در رأس 50 سوار بختیاری حفاظت اتابک را به عهده داشت. در سال 1921ق. / 1903م. پس از مرگ برادرش به «سرداراسعد» ملقب گردید. در همین سال، پس از عزل اتابک به اروپا رفت و حدود 6 سال درکشورهای اروپایی و بهویژه پاریس اقامت داشت. مهدی بامداد مینویسد: «چون بختیاریها از موافقین و معاهدین انگلستان بودند. از این جهت هنگامی که سردار اسعد در اروپا به سرمیبرد پس از ملاقات با سر چارلز هاردینگ معاون ثابت وزارت خارجه انگلستان در لندن و به اشاره دولت مزبور از راه خوزستان خود را به بختیاری رساند و با کمک اسلحه و مهمات انگلیس و مساعدت مالی به همراه برادر خود نجفقلی خان صمصامالسلطنه قائد نهضت مشروطهخواهان بختیاری بلکه جنوب ایران گردید.» (ج 3، صص 450 ـ 451). سردار اسعد پس از سقوط محمدعلی شاه در تهران به یکی از مراکز اصلی قدرت روز بدل شد. او علاوه بر سیاست، به فعالیت فرهنگی نیز اشتغال داشت و تعدادی از مترجمین را پیرامون خود گرد آورد که از جمله آنان باید به حبیبالله عینالملک (پدر امیر عباس هویدا) و تمدنالملک اشاره کرد. در همان زمان که ادوارد براون انگلیسی با نگارش کتاب انقلاب ایران (1910) تاریخنگاری مشروطه را آغاز کرد، سردار اسعد نیز در تهران توسط مترجمین خود به ترجمه و انتشار اسناد گزین شده وزارت خارجه انگلیس به نام کتاب آبی پرداخت. بدینسان، پایههای «روایت انگلیسی» از تاریخ معاصر ایران گذارده شد و این سرآغاز تحریفها و آشفته کاریهای عجیبی گردید که طی دهههای بعد ـ تا امروز ـ پی گرفته شد.
13. . مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. انتشارات اطلاعات، 1369، ج 2، ص 62 ـ 64.
14. . دیترامان. همان مأخذ، ص 95.
15. . کتاب نارنجی. به کوشش احمد بشیری. تهران: نشر نور، 1366، ج 2. ص 228.
16. . شاپور بختیار، همان مأخذ، ص 11.
17. . شاپور بختیار. همان مأخذ، ص 18.
18. . همان مأخذ، ص 30.
19. . همان مأخذ، ص 35.
20. . همان مأخذ. صص 42 ـ 43.
21. . همان مأخذ، ص 47.
22. . همان مأخذ، صص 49 ـ 50.
23. . ارتشبد حسین فردوست در خاطراتش به نقش خود به عنوان واسطه این ارتباطات اشاره کرده، ولی متأسفانه فهرست کامل و دقیقی از افرادی که با محمدرضا پهلوی ارتباط پنهان داشتند به دست نداده است. او به فرد سومی اشاره میکند که به اتفاق کشاورز و یزدی با شاه ملاقات میکرد. فرد فوق قاعدتاً باید ایرج اسکندری باشد.
24. . همان مأخذ، صص 34 ـ 35.
25. . همان مأخذ، ص 60.
26. . پسر بزرگ بختیار بهنام افسر امنیتی پلیسی فرانسه است.
27. . همان مأخذ، ص 61.
28. . جعفر مهدی نیا. زندگی سیاسی رزمآرا. تهران: پانوس، چاپ چهارم، 1368، صص 31 ـ 32.
29. . همان مأخذ، ص 32.
30. . دکتر کریم سنجابی. امیدها و ناامیدیها. لندن: جبهه ملیون، 1368، ص 69.
31. . رسول مهربان. بررسی مختصر احزاب بورژوازی لیبرال در مقابله با جنبش کارگری و انقلابی ایران. [جلد اول] تهران: پیک ایران، چاپ دوم، 1360، صص 21 ـ 22.
32. . دکتر کریم سنجابی میگوید: «ما در آن زمان به شاه علاقمند بودیم و میخواستیم به هر کیفیتی است او را حفظ و تقویت کنیم و در پیرامون او محبوبیت به وجود بیاوریم.» (سنجابی، همان مأخذ، ص 63).
33. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 155.
34. . دکتر کریم سنجابی، همان مأخذ، صص 66 ـ 68.
35. . پیوندهای فرهنگی ایران و آمریکا ـ به مناسبت دویستمین سال استقلال ایالات متحده آمریکا. تهران: دبیرخانه کمیته ملی دویستمین سال انقلاب آمریکا [دبیرکل کمیته: فرهاد نیکوخواه]، 1355.
36. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 288.
37. . همان مأخذ، ص 537. سرگردیار محمد صالح در جریان کودتای 25 ـ 28 مرداد 1332 آجودان مورد اعتماد سرتیپ تقی ریاحی ـ رئیس ستاد ارتش دولت مصدق ـ بود. اسناد موجود از روابط مرموز او در سالهای دولت مصدق حکایت میکند. طبق سند مورخ 29/5/1335 فرمانداری نظامی تهران، وی در زمانی که در دانشکده افسری فرمانده دسته توپخانه بود خود را هوادار مصدق معرفی میکرد و با سروان حسین کلالی و سروان حسین رزمپور (اعضای سازمان نظامی حزب توده) جلسات مشترک خصوصی داشت. صالح تا بدان حد مورد اعتماد سازمان نظامی حزب توده قرا رگرفت که سرگرد محمد پولاد دژ (عضو دیگر سازمان نظامی حزب توده) در روزهای کودتا در حضور وی پیام حزب توده دال بر تقسیم پول میان کودتاچیان توسط سرهنگ مبصر و ستوان سباحتگر را به اطلاع ریاحی رسانید. صالح به پولاد دژ قول داد که این ماجرا محرمانه بماند (سند ساواک، 31/4/1335). معهذا، پس از کودتا صالح نه تنها بازداشت یا مغضوب نشد بلکه به درجه سرهنگ دومی ارتقا یافت و معاون وابسته نظامی آمریکا شد و در رژیم پهلوی به یکی از بلندپایگان نظامی بدل گردید. او در مرداد 1347 همکار ساواک شد و در این سازمان دورة آموزش کشف رمزهای پیشرفته را طی کرد و در ساختمان ساواک اطاق خصوصی و دربستهای در اختیار داشت. صالح در آبان همین سال نماینده ایران در پیمان سنتو (مجری دولت ایران) و معاون دبیرکل سنتو در امور ضد اخلالگری (مجری پیمان سنتو) شد که نشانگر پیوند عمیق او با سازمانهای اطلاعاتی آمریکا میباشد.
38. . خسرو سعیدی. اللهیار صالح ـ زندگینامه. تهران: طلایه، 1367، صص 21 ـ 22.
39. . همان مأخذ، صص 29 ـ 30.
40. . همان مأخذ، ص 35. علت مخالفت دولت آمریکا با قرارداد 1919 صرفاً انحصاری بود که به تبع این قرارداد توسط شرکت نفت انگلیس بر نفت شمال ایران اعمال میشد و با منافع کمپانیهای استاندارد اویل و سینکلر اویل تعارض داشت. نه تنها آمریکاییان بلکه جناح صهیونیستی انگلیس و مجتمع شل نیز با قرارداد 1919 مخالف بودند و به کارشکنی در آن پرداختند. در این زمان لوید جرج از حزب لیبرال در رأس دولت ائتلافی بریتانیا قرار داشت و با توطئههایی از سوی محافظهکاران مواجه بود. آبراهام یسلسون مینویسد: «پیدایش [رژیم جدید] شوروی از یک طرف و جذابیت بالقوه منابع نفت شمال ایران از طرف دیگر ناگهان آمریکا را برانگیخت تا دست به ایفای نقشی جدیتر یزند... سناتور مدیل مک کرمیک از ایلی نویز در هیجدهم اوت 1919 در اجلاس سنا اظهار داشت که توافق ایران و انگلیس اصولاً نمونهای از پیشدستی اروپاییان در غارت سرزمینهای دیگران طی کنفرانس صلح ورسای محسوب میشود.» (آبراهام یسلسون. روابط سیاسی ایران و آمریکا . ترجمه محمدباقر آرام. تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1368، صص 211 ـ 212).
41. . خسرو سعیدی، همان مأخذ، ص 36.
42. . همان مأخذ، ص 107.
43. . همان مأخذ، صص 111 ـ 112.
44. . همان مأخذ، ص 114.
45. . رسول مهربان. همان مأخذ، ص 16.
46. . شفق پس از انشعاب دکتر جزایری از مهر 1325 به عنوان ارگان حزب وحدت ایران منتشر شد.
47. . انتشار جبهه در حوالی خرداد 1326 متوقف شد.
48. . دکتر باستان بعدها با خانواده صالح خویشی یافت و دختر او (صدیقه) به همسری یار محمد صالح (برادر اللهیار صالح) درآمد. دکتر باستان نزدیکترین دوست سپهبد دکتر عبدالکریم ایادی بود (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 203).
49. . الول ساتون. «مطبوعات ایران از سال 1320 تا 1326 ش.» (یعقوب آژند. ادبیات نوین ایران. تهران: امیرکبیر، 1363، صص 229 ـ 327).
50. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، صص 525 ـ 527.
51. . رسول مهربان، همان مأخذ، ص 25.
52. . همان مأخذ، صص 28 ـ 29.
53. . گریگوری بوندارفسکی. تاریخ توسعهطلبی آمریکا در ایران. تهران: انتشارات توده، چاپ اول، 1358، صص 17 ـ 18.
54. . همان مأخذ، صص 21 ـ 22.
55. . ژنرال نورمن شوارتسکف فوق پدر ژنرال نورمن شوارتسکف است که در جریان بحران سال 1991 خلیجفارس فرماندهی نیروهای آمریکایی را به عهده داشت.
56. . عامل اساسی در بغرنجی تحلیل حوادث دوران دولت قوام، تقارن آن با صعود دولت کلمنت اتلی از حزب کارگر در بریتانیاست. در اینجا نیز مجدداً میان سیاست خارجی دولت انگلیس و محافل صهیونیستی و محافظهکار این کشور، که شاهرگ هیئت حاکمه ایران را به دست داشتند، تعارض ایجاد شد و تاریخ ایران پیچیده گردید!
57. . ظاهراً دکتر مصدق نیز به این همگامی خود با انگلوفیلها توجه داشت. دکتر کریم سنجابی مینویسد: «در این تحصن که قوامالسلطنه نخستوزیر و دکتر شایگان هم وزیر فرهنگ او بود ما همراه دکتر مصدق نبودیم... نکته جالبی اینجا هست که من آن را از خود دکتر مصدق شنیدم که روزی برای ما راجع به همان تحصن اول زمان قوامالسلطنه صحبت میکرد میگفت: آقا ما رفتیم تحصن و عدهای با ما بودند، وقتی ما رفتیم در دربار و متحصن شدیم من نگاهی به اطراف کردم و دیدم غالب اشخاصی که با من آمدهاند عوامل انگلیس هستند. در آنجا من متوجه شدم و به خود گفتم مصدق انگلیسها تو را اینجا فرستادهآند؟» (سنجابی، همان مأخذ، صص 77 ـ 78).
58. . مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، ج 6، لندن: 1369، صص 11ـ 13.
59. . باقر عاقلی. روزشمار تاریخ ایران ـ از مشروطه تا انقلاب اسلامی. ج 1. تهران: نشر گفتار، چاپ اول، 1369، ص 279.
60. . اسناد و دیدگاهها ـ حزب توده ایران از پیدایی تا انقلاب بهمن 1357. تهران: حزب توده، چاپ اول، 1360، ص 293.
61. . رسول مهربان. همان مأخذ، ج 2، ص 148 (باستان، مشاره 14، 28 اسفند 1325).
62. . رسول مهربان. همان مأخذ، ج 1، ص 35.
63. . همان مأخذ، ص 36 (جبهه ـ ارگان حزب ایران، 7 شهریور 1325).
64. . همان مأخذ (جبهه، 19 شهریور 1325).
65. . دکتر شمسالدین امیر علایی. خاطرات من در یادداشتهای پراکنده. تهران: دهخدا، چاپ اول، 1363، صص 103 ـ 104.
66. . سنجابی. همان مأخذ، ص 75.
67. . سنجابی می؛وید: قوامالسلطنه «در این مورد خدمتی کرد که در تاریخ ایران باید مورد تقدیر قرار بگیرد... استقامت و فشار و کمک آمریکاییها هم در این مورد خیلی مؤثر بود... این فشار و اخطار آمریکا توأم با فعالیت مدیرانه قوامالسلطنه سبب شد که روسها ایران را تخلیه کنند. و این اثر نیک از قوامالسلطنه باقی بماند.» (همان مأخذ، ص 79).
68. . بریان لپینگ، سقوط امپراتوری انگلیس و دولت دکتر مصدق. ترجمه محمود عنایت. تهران: کتاب سرا، 1365، ص 61.
69. . مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی. گردآورده جیمز بیل و ویلیام راجرلویس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، کاوه بیات. تهران: نشر نو، 1368، صص 56 ـ 57.
70. . باختر (به جای باختر امروز)، 10 مرداد 1328.
71. . غلامرضا نجاتی، سه گزارش. تهران: انتشار، چاپ اول، 1369، ص 23 (پیشگفتار ناشر).
72. . نخستین تراست آمریکایی، استاندارد اویل بود که در سال 1870 توسط راکفلر برپا شد و به سرعت به یک غول بینالمللی نفت بدل گردید. در آغاز قرن بیستم تراست فولاد توسط مورگان تأسیس شد که 000/170 کارگر در مؤسسات تحت پوشش آن اشتغال داشتند. آغاز ورود انحصارهای آمریکایی به جنگ نفت خاورمیانه سال 1908 و در پی انتشار خبر قرارداد دارسی و کشف نفت ایران است. در سال 1911 هیئت شوستر وارد ایران شد و در سال 1919 رقابت کمپانیهای آمریکایی و انگلیسی به ستیزی بیسابقه کشید.
73. نخستین دستاندازی نظامی ایالات متحده از سال 1898 با تصرف جزایر هاوایی و جنگ اسپانیا آغاز شد. آمریکا در نتیجه این جنگ جزایر فیلیپین، پورتوریکو و گوام را به دست آورد و بر کوبا تسلط یافت. ایالات متحده با تبدیل فیلیپین به پایگاه خود دستاندازی به چین را آغاز کرد و در دهه نخستین قرن بیستم بر آمریکای لاتین چنگ انداخت. با پشتیبانی گسترده مالی و تسلیحاتی آمریکا بود که از سال 1945 ارتش 000/250 نفری بریتانیا در مالایا و ارتش هلند در اندونزی به جنگ علیه مردم این کشورها پرداختند. در همین زمان، آمریکا با حدت و شدت از ارتش متجاوز فرانسه در ویتنام حمایت میکرد (جنگی که سپس خود به عهده گرفت) و در فیلیپین افسران آمریکایی رهبری ارتش این کشور در سرکوب قیام وسیع هوکبالاهاپ را به عهده داشتند. امپریالیسم آمریکا از جنگ جهانی دوم به عنوان نیرومندترین قدرت زمینی، دریایی و هوایی جهان سر برآورد و بالاخره با انحصار بمب اتمی تردیدی در قدرت فائقه خویش باقی نگذارد. ایالات متحده از ژوئن 1950 / تیر 1329 ارتش 000/450 نفری خود را، به همراه پشتیبانی هوایی و دریایی، وارد جنگ کرده کرد و لطمات شدید همین جنگ سبب سقوط دولت «دمکرات» ترومن در 1952 شد. بنابراین، ایالات متحده آمریکا از بدو ورود به صحنه سیاست ایران در دهه نخستین قرن بیستم یک قدرت امپریالیستی تمام و کمال بود.
74. . John Ranelagh. The AGENCY: The Rise and Decline of The CIA. New York: Simon and Shuster, 1986, p. 122-123.
75. . همان مأخذ، ص 122.
76. . محافل معینی از دیرباز با زیرکی کوشیدهاند تا در این زمینه خلط و آشفتگی ایجاد کنند. «کانالیزه کردن» مآخذ مورد استفاده روشنفکران و محققین ایران حتی به ترجمه کتب خارجی نیز راه یافته است. عجیب است که پرمایهترین کتبی که تاکنون در غرب منتشر شده و به نحوی میتوانسته در شناخت حوادث تاریخی ایران مؤثر باشد نه تنها ترجمه نشده بلکه حتی معرفی نیز نگردیده، و در مقابل سرمایهگذاری وسیع بر روی ترجمه و نشر کتب معین صورت گرفته است. هدف این محافل کور کردن هرگونه روزنة رهیافت به شناخت مکانیسم نفوذ نو استعمار غرب در ایران است و لابد این تلاش اهمیت بالفعل دارد که چنین بدان توجه میشود. آموزنده است که یک روایت ظاهراً جعلی از لرد گلادستون ـ نخستوزیر انگلیس از حزب لیبرال ـ درباره نابود کردن قرآن در کشورهای اسلامی، این همه در ایران پخش شده، ولی دیزرائیلی ـ نخستوزیر یهودیالاصل و پدر حزب محافظهکار و رقیب سرسخت گلادستون ـ بهعنوان یک چهرة ادیب و روشنفکر معرفی گردیده است!
77. . برای نمونه، سراوستن لایارد ـ مأمور انجمن سلطنتی جغرافیایی انگلیس (سلف اینتلیجنس سرویس) در ایران، از دشمنان گلادستون و از وابستگان دیزرائیلی بود.
78. . دکتر محمدحسین میمندی نژاد. نفت دشمن شماره یک ایران. تهران: چاپخانه چهر، مرداد 1329، ص 133.
79. . مصطفی فاتح. همان مأخذ، صص 356 ـ 357.
80. . حسین کیاستوان. سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم. تهران: روزنامه مظفر، 1329، ج 1، ص 232.
81. . باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 296.
82. . حسین مکی. خاطرات سیاسی. تهران: علمی، چاپ اول، مرداد 1368، ص 164.
83. . همان مأخذ، ص 162.
84. . باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 299.
85. . حسین مکی. همان مأخذ، ص 162.
86. . احمد ملکی. تاریخچه واقعی جبهه ملی. تهران: شهریور 1332، چاپ دوم، ص 28.
87. . همان مأخذ، ص 103،
88. . همان مأخذ، صص 105 ـ 106.
89. . همان مأخذ، ص 107.
90. . همان مأخذ، ص 107.
91. . شاپور بختیار. همان مأخذ، صص 62 ـ 63 (تأکید از ماست).
92. . باقر عاقلی. همان مأخذ، ص 317.
93. . مصدق، نفت، ناسیونالسیم ایرانی، ص 288.
94. . همان مأخذ، ص 308.
95. . گذشته چراغ راه آینده است. تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، 1362، ص 550.
96. . دکتر غلامحسین مصدق. در کنار پدرم مصدق . تهیه و تنظیم غلامرضا نجاتی. تهران: رسا، چاپ اول، 1369، ص 77.
97. . باقر عاقلی. همان مأخذ، صص 328 ـ 329.
98. . کریم سنجابی. همان مأخذ، ص 171.
99. . شاپور بختیار، همان مأخذ، صص 86 ـ 87.
100. . همان مأخذ، ص 194.
101. . همان مأخذ، ص 195.
102. . مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام. ج 2، تهران: آبان 1366، صص 88 ـ 89.
103. . همان مأخذ، صص 90 ـ 92.
104. . شاپور بختیار، همان مأخذ، ص 94.
105. . دکتر غلامحسین مصدق. همان مأخذ. صص 160 ـ 162 (تأکید در متن از ماست).
106. . سند پیوست (شماره یک).
107. . سند پیوست (شماره دو).
108. . رسول مهربان. همان مأخذ، ج 1، ص 130 (علامت! در متن از مهربان است).
109. . شاپور بختیار. همان مأخذ، ص 114.
110. . همان مأخذ، ص 96.
111. . سروان صادقی در دادگاه نظامی به 15 سال زندان محکوم گردید و پس از ابراز ندامت در اواخر سال 9336 آزاد شد.
112. . همان مأخذ، صص 96 ـ 97.
113. . اسناد موجود کنارهگیری کامل شاپور بختیار را از حزب ایران نشان میدهد، تا حدی که در کمیته مرکزی حزب، فرد دیگری جایگزین او شد. مهندس جهانگیر حقشناس در بازجویی مورخ 22/8/36 مینویسد: «آقای دکتر شاپور بختیار به واسطه گرفتاری شخصی نمیتوانست همیشه حاضر باشد [و لذا] یک نفر از اعضای علیالبدل جانشین ایشان شدند.»
114. . مصدق. نفت، ناسیونالیسم ایرانی، ص 62.
115. . اعضاء حزب ایران از نخستین تکنو کراتهایی بودند که از سال 1325 با هدایت دکتر علی امینی سازمان برنامه را بنیاد نهادند و سپس در پیرامون اداره اصل چهار ترومن ـ به ریاست ویلیام وارن ـ به کار پرداختند. پیشینه پیوند برخی از آنان با کمپانیهای آمریکایی کهنتر از این تاریخ است. برای نمونه، دکتر محمدعلی ملکی ـ وزیر بهداری دولت مصدق ـ در سال 1312 تحصیلات خود را با خرج بنیاد راکفلر در پاریس به پایان برد و در ایران در اداره اصل چهار ریاست کمیسیون را به عهده داشت.
116. . عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تاریخ روابط خارجی ایران. تهران: چاپ اول، 1368، صص 140 ـ 141.
117. . همان مأخذ، ص 141.
118. . خسروسعیدی، همان مأخذ، ص 165.
119. . همان مأخذ، ص 166.
120. . سند پیوست (شماره 3).
121. . سند پیوست (شماره 4).
122. . احسان طبری، کژ راهه ـ خاطراتی از تاریخ حزب توده، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، 1366، صص 182 ـ 183.
123. . شمسالدین امیر علایی. مجاهدین و شهیدان راه آزادی. تهران: دهخدا، چاپ اول، 1358، صص 568 ـ 571. دکتر کریم سنجابی نیز ارتباطات شاپور بختیار با ساواک در این دوران را تأیید میکند، ولی آن را به ارتباطات شخصی شاپور بختیار با تیمور بختیار ـ رئیس ساواک ـ نسبت میدهد. سنجابی مینویسد که «دکتر شاپور بختیار با تیمور خیلی نزدیک بود» و سابقه این نزدیکی را دوران مصدق ذکر میکند: «شاپور... نسبت به پسر عمویش خیلی دوستی داشت. در زمان حکومت دکتر مصدق که سپهبد بختیار سرهنگ بود و او را فرمانده تیپ کرمانشاه کردند شاپور بختیار به من تلفن کرد و او را به منزل من آورد که در آنجا اظهار سرسپردگی و خدمت به دستگاه دکتر مصدق بکند و من هم در خدمتش از او پشتیبانی بکنم...» به گفته سنجابی، شاپور بختیار در زمان دولت اقبال کمیتهای به طرفداری از کشورهای آفریقایی و آسیایی تشکیل داد که سنجابی نیز مدتی در آن عضویت داشت. سنجابی این کمیته را به تیمو بختیار منتسب میکند (سنجابی، همان مأخذ، صص 161 ـ 164). انتساب این حوادث به روابط شخصی دو پسر عمو بسیار سادهاندیشانه است. بدینترتیب پیشینه فعالیتهای شاپور بختیار در سالهای 1330 ـ 1332 و واقعیت ماجرای بازداشت وی در شهریور 1333 بسیار تاریک جلوه میکند.
124. . سند پیوست (شماره 5).
125. . گروه فوق بخشی از سازمان جوانان حزب ایران بود که در نشریه جوانان سوسیالیست به مواضع ضدآمریکایی گروید و چون این اقدام با مخالفت رهبری مواجه شد در سال 1331 انشعاب بزرگی را در حزب ایران پدید ساخت. انشعابیون به تأسیس «جمعیت آزادی مردم ایران» (جاما) دست زدند. هیئت اجراییه جمعیت فوق عبارت بود از: محمد نخشب، حسین راضی، مهندس علیاکبر نوشین، معینالدین مرجایی، مهندس محمد پاکنژاد، علی شریعتمداری، دکتر حائری روحانی، دکتر حبیبالله پیمان (از دبیران و فعالین اولیه حزب ایران در شیراز).
126. . رسول مهربان. همان مأخذ، ج 1، ص 149.
127. . همان مأخذ، ص 150 (مدافعات مهندس بازرگان، ص 196).
128. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، صص 346 ـ 347.
129. . آینده، سال چهاردهم، شماره 9 ـ 12. آذر ـ اسفند 1367، ص 578.
130. . بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران [تاریخ سیساله]. تهران: مازیار، چاپ اول، اسفند 1357، صص 127 ـ 130.
131. . در صفحات بعد خواهیم دید که این تصور کاتوزیان خلاطت و جبه ملی حتی با شاه نیز ارتباط منظم داشت.
132. . کاتوزیان ظاهراً شناختی از کلانی ندارد. او از اعضای اولیه جبهه ملی است که به همراه اللهیار صالح به آن پیوست و در دولت مصدق وزیر کشور و وزیر کار شد. وی بعدها ـ در دوران صدارت هویدا ـ نیز به مقامات عالی رسیدن.
133. . محمدعلی کاتوزیان. (اقتصاد سیاسی ایران. ج 2،تهران: پاپیروس. چاپ اول، 1368، ص 113 (تأکید در متن ازماست).
134. . همان مأخذ، ص 117.
135. . همان مأخذ، صص 113 ـ 114.
136. . همان مأخذ، ص 108. نقش مشکوک شاپور بختیار در جبهه ملی دوم برای فعالین سیاسی آن دوران کموبیش شناخته است. شهید حاج مهدی عراقی حادثه دانشگاه را حاصل تبانی ساواک و جبهه ملی و عامل آن را شاپور بختیار میداند (ناگفتهها ـ خاطرات شهید حاج مهدی عراقی. تهران: رسا، چاپ اول، 1370 ص 192).
137. . شمسالدین امیر علایی، در راه انقلاب و دشواریهای مأموریت من در فرانسه، تهران: دهخدا، چاپ اول، 1362، ص 67.
138. . همان مأخذ، ص 68.
139. . غلامحسین مصدق. همان مأخذ، ص 166 (مکاتبات مصدق، صص 37 ـ 42).
140. . سند پیوست (شماره 6). باید توجه کرد که در این زمان امینی نخستوزیر بود و قانوناً در رأس ساواک قرار داشت، هر چند عملاً این سازمان تابع شاه بود. روشن است که روابط ویژه در ورای ساواک انجام میگرفت و دلیلی نداشت که کارمندان ساواک در جریان این مسایل قرار گیرند. این رویه در سالهای بعد و حتی در اوج قدرت محمدرضا پهلوی نیز معمول بود و لذا بسیاری از ارتباطات مرموز را تنها با تعمق در نظریات و موضعگیریهای ساواک و مقایسه اسناد متعدد میتوان دریافت.
141. . اسامی اعضاء شورای عالی جبهه ملی دوم به شرح زیر است: 1. آذر ـ دکتر مهدی، 2. ادیب برومند ـ عبدالعلی، 3. اردلان ـ دکتر عبدالحسین، 4. اردلان ـ علی، 5. ارفع زاده رودسری ـ مهرداد، 6. امیر علایی ـ دکتر شمسالدین، 7. امینی اراکی ـ نصرتالله، 8. بختیار ـ دکتر شاپور، 9. برومند ـ دکتر عبدالرحمن، 10. پارسا ـ علیاصغر، 11. جلالی موسوی ـ دکتر یوسف، 12. حسیبی ـ مهندس کاظم، 13. حقشناس ـ مهندس جهانگیر، 14. خلیلی ـ مهندس عبدالحسین، 15. خنجی ـ دکتر محمدعلی، 16. زیرکزاده ـ مهندس احمد، 17. سنجابی ـ دکتر کریم، 18. شاه حسینی ـ حسین، 19. صالح ـ اللهیار، 20. صبوری ـ دکتر، 21. صدیقی ـ دکتر غلامحسین، 22. فاطمی ـ دکتر سعید، 23. فروهر ـ داریوش، 24. قاسمیه ـ حاج حسن، 25. کاظمی ـ باقر، 26. کریم آبادی ـ ابراهیم، 27. کشاورز صدر ـ محمدعلی، 28. کلالی ـ دکتر امیر تیمور، 29. گیتی بین ـ اصغر، 30. مانیان ـ حاج محمود، 31. متین دفتری ـ هدایتالله، 32. موسوی حجازی ـ دکتر مسعود، 33. مهدوی ـ دکتر فریدون، 34. میرمحمد صادقی ـ حسن، 35. نوشین ـ مهندس علیاکبر. علاوه بر افراد فوق باید از 15 نفر فعالین درجه اول ـ و عموماً جوان ـ جبهه ملی نام برد که مقارن با رفراندوم بهمن 1341 بازداشت شد: 1. آل آقا ـ سعید، 2. ابراهیمی قاجار ـ نادر، 3. ارفع زاده رودسری ـ بامداد، 4. اسکندری ـ پروانه، 5. امیرابرهیمی ـ مهندس فریدون، 6. ایزدی ـ مهندس حسن، 7. برومند ـ بهروز، 8. بنیصدر ـ ابوالحسن، 9. تجلی ـ ایرج، 10. ضیاء ظریفی ـ حسن، 11. عظیما ـ دکتر جهانگی، 12. فاضل پور ـ اسماعیل، 13. کنی ـ عبدالکریم، 14. واحدیپور ـ ایرج، 15. همایونپور ـ هرمز. از این میان، ابوالحسن بنیصدر فعالیت خود را در اروپا ادامه داد و از مبدعین نوعی التقاط ناسیونالیسم و اسلام شد؛ ایرج واحدیپور از فعالین محافل مشکوک تودهای بود که بعدها از همکاران عباسعلی شهریاری در «تشکیلات تهران» حزب توده شد؛ و حسن ضیا ظریفی ـ عضو سازمان جوانان حزب توده پیش از 28 مرداد 32 ـ سرخورده از حزب توده و جبهه ملی از پایهگذاران جریان «فدائیان خلق» شد که ایدئولوژی آن تلفیقی از مارکسیسم، نیهیلیسم و ناسیونالیسم ایرانی بود.
142. . مسئولیت سایر اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی دوم چنین بود: تشکیلات (دکتر کریم سنجابی)، تعلیمات (دکتر شمسالدین امیر علایی)، مالی (دکتر عبدالحسین اردلان و سپس مهندس عبدالحسین خلیلی)، انتشارات (محمد علی کشاورز صدر و سپس اصغرپارسا)، تبلیغات (دکتر غلامحسین صدیقی)، فرهنگیان (دکتر مهدی آذر). دکتر شاپور بختیار به همراه دکتر صبوری، عضو شورای مرکزی جبهه ملی، به تشکیل «سازمان صنفی دانشجویان دانشگاه تهران» دست زد و مهرداد ارفعزاده، دانشجوی سال آخر دانشکده حقوق و تنها دانشجوی شورای مرکزی جبهه ملی، مسئولیت کمیته اجرایی دانشگاه تهران را به دست داشت.
143. . از جمله میتوان به مقالات زیر اشاره کرد: داوود نوروزی، «سخنی چند با دوستان جبهه ملی» (دنیا، سال دوم، شماره اول، بهار 1340)؛ غلامحسین فروتن. «حزب توده ایران و جبهه واحد ملی» (دنیا، سال دوم، شماره 4، زمستان 1340).
144. . سند مورخ 29/10/1339 ساواک حاکی است که اللهیار صالح به مناسبت تولد ولیعهد تلگرام تبریکی برای شاه ارسال داشت و به این سبب مورد ملامت و سرزنش دکتر غلامحسین صدیقی قرار گرفت.
145. . شمسالدین امیر علایی. مجاهدان و شهیدان راه آزادی، صص 298 ـ 301 (تأکید از ماست).
146. . رسول مهربان، همان مأخذ، صص 163 ـ 164.
147. . امیر علایی. همان مأخذ، ص 301. در ارزیابی دولت امینی، میان جبهه ملی و «نهضت آزادی» همخوانی وجود نداشت نه گفته سنجابی: «با اینکه نهضت آزادی در ابتدای تشکیلات جبهه ملی دوم اسماً با ما بود و با ما همکاری داشت، ولی در دوران امینی، مهندس بازرگان و رفقایش با امینی همراهی و همکاری میکردند. شاید پیش خدشان چنین توجیه میکردند که تقویت از امینی مخالف با شاه است.» (سنجابی. همان مأخذ، ص 212). سنجابی در این کتاب از توطئههای جبهه ملی دوم علیه دولت امینی به شدت دفاع میکند و انتساب در دانشگاه تهران به شاه را «دروغ محض» میخواند.
148. . سید حمید زیارتی (روحانی). بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی. دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1361، ص 327.
149. . سند ساواک، 4/12/1345.
150. . شاپور بختیار، همان مأخذ، ص 140.
151. . سند پیوست (شماره7).
152. . سند پیوست (شماره 8).
153. . سند پیوست (شماره 9).
154. . سند پیوست (شماره 10).
155. . منظور شبکههایی است که توسط رژیم پهلوی و با مشارکت اعضاء سابق حزب توده برپا شده و با رهبری حزب توده در آلمان شرقی نیز رابطه برقرار کرده بود.
156. . سند پیوست (شماره 11).
157. . سند پیوست (شماره 12).
158. . سند پیوست (شماره 13).
159. . سند پیوست (شماره 14).
160. . سند پیوست (شماره 15).
161. . سند پیوست (شماره 16).
162. . سند پیوست (شماره 17).
163. . سند پیوست (شماره 18).
164. . سند پیوست (شماره 19).
165. . «19/9/44 عدهای از افراد حزب ایران به منزل دکتر شاهپور بختیار عضو حزب مزبور رفتند. ابتدا قاسم لباسچی پرسید [:] بالاخره جبهه ملی سوم چه شد؟ دکتر بختیار گفت [:] در آرشیو تاریخ گذاشته شد.» (سند ساواک، 24/9/1344).
166. . برای نمونه میان دو شخصیت امیر تیمور کلالی و محمود نریمان تفاوت چشمگیر وجود دارد و هر دو را نمیتوان در یک مقوله واحد طبقهبندی نمود. کلالی به اوج رسید و نریمان در فقر مرد.
167. . شمسالدین امیر علایی. در راه انقلاب.... صص 68 ـ 69.
168. . سند پیوست (شماره 20).
169. . سند پیوست (شماره 21).
170. . سند پیوست (شماره 22).
171. . اطلاعات، ـ 6/1357.
172. . همان مأخذ، 15/7/1357.
173. . بولتن سری ساواک ـ گزارش مذاکرات سپهبد مقدم با بختیار به شاه، 6/9/1357. سند پیوست (شماره 23). دکتر کریم سنجابی نیز در گفتوگو با مقدم، جبهه ملی را «آخرین تیر ترکش شاه» میخواند: «مقدم یک وقتی حتی به من و فروهر ضمناً گفتند امید است شما انشاءالله کار این مملکت را به روال منظمتری وارد کنید... من به ایشان جواب دادم آقای مقدم، ما ممکن است برای شاه به منزله آخرین تیر ترکش باشیم، اگر این تیر درست هدفگیری نشود به هدف نمیرسد و آن وقت چاره دیگری باقی نمیماند.» (سنجابی. همان مأخذ، ص 302).
174. . سند پیوست (شماره 24).
175. . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 608.
176. . برای آشنایی با جزئیات این طرح و کودتای نافرجام نوژه به: کودتای نوژه (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران: 1367) مراجعه شود.
مطالعات سیاسی، کتاب اوّل، پائیز 1370، صص 141- 254
نظرات