خرداد 60 ؛ ضرورت درکی جامع از ریشه ها


2197 بازدید


برای تحلیل وقایع خرداد 60 می بایست فراتر از حوادث تاریخی حول و حوش آن ایام برویم. برای تحلیل موجبات صدور اعلامیه شماره 25 سیاسی ــ نظامی مجاهدین خلق که سرآغاز ورود آنها به فاز نظامی علیه جمهوری اسلامی بود، لازم است به دو دسته عوامل برون سازمانی و درون سازمانی توجه کنیم. عوامل درون سازمانی را به سه عامل  ساخت تشکیلاتی ، راهبرد خاص سازمان و ویژگیهای آن و بالاخره  بنیانهای معرفتی سازمان تقسیم می کنیم.در مورد عوامل برون سازمانی عمدتاً به دو جریان پرنفوذ در درون حاکمیت اشاره خواهیم کرد که اگرچه علت فاعلی بحران سال 1360 نبودند،اما هر یک در مرتبه ای با شیوه های ناپسند خود زمینه ساز بحران شدند و به قدرت طلبی فارغ از اخلاق رجوی فرصت بروز دادند. یک جریان با چهره ای بدون تعارف،خشن که رفتارش در مقابل رجوی بعضاً بهره گرفته از عقده گشایی های دیرین بود و دیگر،جریان یا بهتر بگوییم عناصری که اگر چه نسبت به جریان نخست خردمندانه تر رفتار می کردند، اما با نگاه فارغ از ایدئولوژی خود، برخوردی مکانیکی و غیر جذبی نسبت به گروههای مخالف در پیش گرفته بودند؛گو اینکه در هر دو جریان و نیز در خود سازمان مجاهدین خلق از نفوذ عناصر وابسته و مأمور نمی توان غفلت کرد.
در وهله اول اجازه دهید بحث را از عوامل درون سازمانی آغاز کنیم:
نخستین عامل به مضمون آموزش های سازمان بازمی گردد.به عنوان مثال محتوای جزوه ای که در بهار 1358با عنوان اصلی ضرورت کار ایدئولوژی در ضمن سلسله آموزش هایی درباره سازمان از انتشارات مجاهدین خلق منتشر شد مواردی است که نمی توان نقش آنها را در سمت دهی افکار مجاهدین و هواداران آنها نادیده گرفت.در جزوه مذکور به وضوح ملاحظه می کنیم که سازمان،اعضا،سمپات و هواداران را از گفت و گو با راست منع می کرد. طبیعی است که آموزشهایی با این مضمون،زمینه ورود به فاز آنتاگونیسم با هواداران نظام را مهیا می کرد. اساساً این شیوه آموزش مناسب ترین شیوه برای بسیج چشم و گوش بسته نیروها در دست هر سازمان و حکومتی است.خاطره ای هم در کتاب روند جدایی ظاهراً به نقل از آقای دکتر رفیعی آمده است که شمه ای دیگر از ساختار ناسالم تشکیلاتی درون سازمان و شیوه های آموزشی آن را آشکار می کند.آقای رفیعی ضمن شرح برخورد انتقادی خود و دوستانش با محمد حیاتی از اعضای مرکزیت مجاهدین خلق نقل می کند که حیاتی پس از شنیدن انتقادات گفت: تو باید پیچ ومهره ذهنت را به دست مسؤولت بسپاری تا من هر طور می خواهم بتوانم با آن بازی کنم. (نقل به مضمون)
از حیث استراتژی نیز بلافاصله پس از پیروزی انقلاب یک نوع نهان روشی و ناصداقتی در برخورد با انقلاب و تظام تازه تأسیس،در مشی سازمان مجاهدین خلق آشکار بود.سازمان رجوی اگر چه در ظاهر نظم تازه تأسیس را پذیرا بود،اما صرف نظر از هر گونه قضاوتی درباره نظم مزبور،لوازم آن را به صراحت نفی می کرد. شواهدی که می توانیم عجالتاً از این مشی بیان کنیم عبارتند از:
تشکیل میلیشیا،تحریم انتخابات قانون اساسی،هر از چندی شمشیر خود را به رخ حکومت کشیدن-که نمونه آن را می توان در ماجرای غیبت آیت ا... طالقانی دید –ماجرای سعادتی،عدم تحویل سلاح و آخرین مواجهه آنها با امام( سازمان به خوبی می توانست در این مرحله با پذیرش شرط امام برای گفت و گو،یعنی خلع سلاح،اعتقاد طرف مقابل را جلب کند یا اگر به صداقت او اعتقاد نداشت وی را در محظوریت قرار دهد.1
اما ویژگی های ماهوی راهبرد سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب،مانع از اتخاذ این تدبیر شد. بالاخره آخرین استراتژی سازمان رجوی پس از انقلاب را می توان در سر باز زدن از پذیرش اعلامیه ده ماده ای دادستانی انقلاب دید.راهبرد سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب حاکی از اراده سازمان به استفاده از مزایای زندگی دوزیستی بود؛یعنی سازمان هم می خواست در چاچوب نظام تازه تاسیس به عنوان یک نیروی قانونی پذیرفته شود و هم این که امکانات و پتانسیل خود را برای ورود به فاز مسلحانه حفظ کند،گو اینکه هر از چندی در یکی از این دو نقش قرار می گرفت و طبعاً فضای بی اعتمادی به خود را به دست خود تشدید می کرد.مثلاً در جریان غیبت آقای طالقانی به جای برخورد سیاسی با شیوه های غیر قانونی، اعلام کرد نیروهای شبه نظامی خود را در اختیار آیت ا...طالقانی قرار خواهد داد.این در حالی بود که نظام تازه تأسیس با رهبری خاصی پا گرفته بود و سازمان با نشان دادن برق شمشیر خود به حاکمیت بر آمده از انقلاب،هم نظم سیاسی را زیر سؤال می برد و هم رهبری نظام را.یا در مقطعی دیگر رجوی تهدید نظام را به اوج صراحت رساند و گفت: اگر شرایط بر ما تنگ شود،ایران ترکیه بشو نیست،ایران را لبنان خواهیم کرد. یا در شرایطی که رجوی انتخابات قانون اساسی نظام را تحریم کرده بود،به فاصله چند ماه بعد برای ریاست جمهوری کاندیدا معرفی کرد.طبیعی بود که این مشی نوعی چند رنگی و نهان روشی در برابر نظام سیاسی را به ذهن حاکمیت و نیرو های سیاسی متبادر سازد.
برخی شواهد از خط مشی سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب،نمایانگر این بود که اساساً اقتدار فائقه نهادهای مشروع را از همان ابتدا پذیرا نیست؛مثلاً در جریان سعادتی حتی اگر آن را جاسوسی ندانیم،مضمون ماجرا،نوعی دور زدن نهاد های رسمی کشور و ارتباط برقرار کردن از سوی یک گروه سیاسی(مجاهدین)با سرویس امنیت یک کشور خارجی بود.واضح است که هیچ یک از این رفتارها را نمی توان در چارچوب قانونی تبیین کرد.این رفتار به هیچ وجه با منطق تن دادن به قواعد باری در درون نظم سیاسی جدید نمی خواند.یا فی المثل در شرایطی که کشور،نهادهای نظامی رسمی و نیروهای شبه نظامی مسؤول از جانب نظام تازه تأسیس را داشت(مستقل از حسن و قبح آن)،گروهی که داعیه فعالیت قانونی داشت نمی توانست از همان ماه های نخست بعد از بهمن 57 ارتش شبه نظامی با عنوان میلیشیا تشکیل دهد یا از تحویل سلاح و خانه های تیمی خود خودداری کند.سازمان اگر واقعاً اراده بازی دموکراتیک داشت،ولو اینکه در مورد طرف مقابل خود و نیت واقعی آن ذهنیت خاصی هم داشت،می توانست با پذیرش شرط امام برای گفت و گو(یعنی خلع سلاح)و پذیرش اعلامیه ده ماده ای که هر دو در بهار60 اعلان شد نظام را به فرض محال درست بودن دیدگاه وی در محظور اخلاقی قرار دهد و مانع از سرکوب ادعائی شود.اما واقعیت چیز دیگری است.سازمان رجوی از همان ابتدا،میلیتاریزه شدن شرایط را هدف و مقصود خود قرار داده بود.
بحث مشابهی را می توان در مورد اجتناب سازمان رجوی از خلع سلاح سامان داد.ولو اینکه وی یا جانبدارانش این اجتناب را با توسل به ضرورت های امنیتی توجیه کنند.در نظر داشتن ضرورتهای امنیتی از سوی نظام تازه تأسیس کاملاً قابل درک است اما از سوی یک حزب سیاسی مستقل از نهادهای رسمی و مشروع، خیر!
ضرورت پیش گفته باید پس از پذیرش اقتدار نظام تازه تأسیس و روالهای متعارف و قانونی آن مد نظر قرار می گرفت.در مقابل ارتش رسمی در درون یک دولت ملی،مگر می توان ارتش مخفی داشت و باز هم مایل به معرفی خود به عنوان یک گروه سیاسی قانونی بود؟سازمان اگر می دید نظام به او اعتماد ندارد و از این مسأله هم ناراحت بود باید سلاح خود را تحویل می داد و به تدریج با طی پروسه ای مستمر اعتماد سازی می کرد تا بعد بتواند بعنوان بازوی نظامی نظام از جانب حاکمیت مشروع،به رسمیت شناخته شود.در زمینه عوامل درون سازمانی وقایع خرداد 60 لازم است به چند عامل اشاره کنیم:
1-سازمان با برداشت خاصی که نسبت به مشکلات سازمانی داشت،روند بازنگری در خود را می بست و ریشه مشکلات نوعاً فرافکن می شد؛کما اینکه ضربه 54 نیز در کتاب نقد و تحلیلی بر بیانیه اپورتونیست های چپ نما منتشره بر ماه های آغازین سال 1358صرفاً به کودتای تشکیلاتی یک عده فرصت طلب تعبیر شده است.این مشی،بستر مناسبی است که همه نارضایتی ها در یک سو و مسیری واحد و به سمت بیرون معطوف شود.حال این بیرون می تواند چند کودتاچی فرصت طلب باشد یا آن طور که سازمان می گفت رژیم آخوندی.به هر حال لازمه این خصیصه معرفتی،مطلق انگاری خود و منتفی شدن مشی مراقبه،محاسبه و نقد از خود بوده است.
2- شیوه برخورد سازمان مجاهدین خلق با  غیر  یا به اصطلاح امروزی ها غیر خودی ها،نوعی مبنای استیلا جویانه معرفتی را به ذهن متبادر می ساخت.تمسخر و تحقیر مخالف به وفور در ادبیات سازمان به چشم می خورد.سازمان هیچ نیازی به ریشه یابی درونی بحرانهای چشمگیر درون گروهی نمی دید،اما خود را مبدأ تاریخی نوین می دانست و در مدح و منقبت خود چیزی فروگذار نمی کرد!وقتی شما خود را  نوک پیکان تکامل دانستید و مابقی را عده ای مرتجع قشری و عقب افتاده ـ با همان مضمونی که سازمان از آن اراده می کرد ـ نیروهای پایین را سریع تر به مرز بندی مکانیکی و آنتا گونیستی با خود می کشانید و در طرف مقابل نیز زمینه های برخوردهای انفعالی راپدید می آورد.متأسفانه این مشی در رفتار بسیاری از مخالفین مجاهدین خلق نیز نفوذ داشت و نشانه های آن را در رفتار جریان های نوگرا و کهنه گرا ی معاصر هم می توان دید که عواقب آن می تواند برای ایشان هم درس آموز باشد.
3.نوع برخورد سازمان با سنت نیز در این زمینه قابل ذکر است.توضیحاً باید گفت که با سنت ـ به همین مفهوم جامعه شناسانه آن ـ می توان دو نوع برخورد را پیشه کرد:نخست برخوردی پوزیتیویستی و مکانیکی که بدون لحاظ کردن ارتباط کنش گر و کاوش در معانی نهفته در کنش،آن را با اتکاء بر ذهنیت خود حمل بر خرافه کنیم و دوم اینکه با  رویکردی تأویلی به سنت سعی کنیم همین کنشهای موجود را روح یابی کنیم و آنها را به امری متعالی ارجاع دهیم.رویکرد تأویلی به سنت در سیره بسیاری از بزرگان ما همچون شریعتی و طالقانی دیده می شود.برخورد پوزیتیویستی رجوی با سنت،که الحق ملایم تر از بسیاری از نواندیشان امروزی بود،راه را برای همان برخوردهای آنتاگونیستی با هواداران نظام و صادقانی که نام حزب الهی داشتند باز می کرد.
4. بی اعتنایی یا کم توجهی سازمان به شریعت یا احکام دین نیز مبنای معرفتی داشت و هنگامی که این بی اعتنایی عملیاتی می شد موجب می گردید که افراط بی ضابطه و گاه بی بند و بار به سازمان، بیش از گزینه های دیگر علاقه مند شوند و نهایتاً در بدنه سازمان توازن قوا را به نفع خود تغییر دهند.به هر حال روحیات افراد جذب شده به یک گروه یا جریان،در سنخ رفتار سیاسی آن مؤثر است. افرادی که به خاطر چند شعار و عکس و پوستر به اصطلاح جوان پسند به یک خط سیاسی جذب شده باشند،به نوعی در مضون آن مؤثر خواهند بود و افراد مقیدی که آگاهی شان با هستی آنها پیوند محکمی دارد،به نحو دیگری بر مضمون خط مشی تأثیر می گذارند.
در مورد عوامل برون سازمانی نیز می توان به دو جریان در نظام اشاره کرد:نخست جریان خشنی بود که از خدا می خواست سازمان شمشیرش را از غلاف بیرو ن بکشد تا بتواند آنها را سرکوب کند و جریان دوم درون حاکمیت نیز از عناصر خط دهنده ای تشکیل می شد که سابقه ای قابل تأمل و البته قابل تحقیق داشته و دارند.این عناصر صرفنظر از ایمانیات و احوال شخصیتی آنها که از حوزه بحث این نوشتار خارج است خود روزگاری در سازمان های بی ایدئولوژی و در کنار نیروهای مارکسیست به فعالیت سیاسی مشغول بودند.اما به محض ورود به سازمان پرچم ضدیت با التقاط را بر افراشتند.همان ها پس از انقلاب نیز با لطایف الحیل در مقابل خط مشی جذبی شهید بزرگوار رجائی ایستادند،حال آنکه راه و رسم این عناصر هم مثل سازمان،تناقض محور بود و بیش از آنکه مبتنی بر هدایت و ارتقاء ایدئولوژیک باشد،مبتنی بر مرزکشی های قدرت طلبانه و گاه استالینی بود و در این مسیر احتمالاً از دسایس بحران ساز نیز فروگذار نمی کردند و به عنوان مثال در این باره نمی توان از تلاشهای این عناصر در ماجرای لغو فرمان همایونی2 که امام با آن مخالف بودند و آن را تحریک کننده می دانستند یاد نکرد.بنابر این نارسایی ها و انحرافاتی را که برای مجاهدین خلق بر شمردیم،در لایه ای از حاکمیت نیز نفوذ داشت.اگر چنین تصویری از منازعات معطوف به 30 خرداد 1360 به دست دهیم،تصویری بالنسبه جامعی خواهد بود.در مجموع درگیری 30 خرداد از یک سو از ویژگیهای تشکیلاتی و معرفتی مجاهدین خلق و سمت گیریهای استراتژیک آن پس از بهمن 1357 سرچشمه می گرفت و از سوی دیگر ناشی از عملکرد برخی جریانات درون نظام بود.
البته باید توجه داشت که علل بحران 30 خرداد را نمی توان به میزان یکسان بین طرفین تقسیم کرد. در واقع می باید خط مشی و ویژگیهای مجاهدین خلق را علت موجبه درگیری قلمداد کرد و عوامل برون سازمانی را علت معده و بستر ساز.علل درون سازمانی مبنا و اصل هستند و عوامل برون سازمانی، شرایط فعالیت و عملکرد عوامل درون سازمانی را فراهم می کنند.در استراتژی مجاهدین خلق هم بدنه و هم رهبری برتری طلب و خود محور نقش تعیین کننده ای داشتند اما در این میان باید نقش رجوی را برجسته کرد؛چراکه بدنه بیشتر به یک لوح سفید شباهت داشت.آموزشهای سازمان رجوی و ساخت تشکیلاتی آن به گونه ای عمل می کرد که آنها تبدیل به یک موم شوند و رهبری بتواند به خوبی با آنها بازی کند.
نکته آخر اینکه در میان ریشه های معرفتی انحراف سازمان به التقاط شاید توجه نکردیم نه به این دلیل که سازمان را مبتلا به آن نمی دانیم بلکه به خاطر آنکه التقاط لزوماً به عمل براندازانه منتهی نمی شود و ما در این نوشتار در پی تحلیل علل گرایش براندازانه سازمان مجاهدین خلق هستیم.تعریف ما از التقاط آن سنخ سامان معرفتی است که در ضمن آن ترکیبی از آرا و انظار مختلف سامان داده شود با این قید که آرای مزبور جمع مکانیکی شوند و یک هیأت تألیفی واحد نداشته باشند یا با یکدیگر در سایه هویت جدیدی سازگاری پیدا نکنند.
پی نوشت:
1- کیهان، 22/2/1360
2- شورای انقلاب لایحه ای مبنی بر تفویض تمام اختیارات اعلی حضرت در رژیم شاه به رییس جمهوری تصویب کرده بود.گویا در خرداد 1360 از امام خواسته بودند این فرمان را لغو کنند و ایشان با این منطق که لغو آن موجب واکنش در مجاهدین و بنی صدر می شود مخالف بودند.اما با این وجود تصویب شد.(عصر ما، سال دوم، شماره 18)


سایت احیا ، ۱۳۸۳/۰۴/۱۵