نگاهی به پیامدهای ترور شاه در کاخ مرمر


نگاهی به پیامدهای ترور شاه در کاخ مرمر

مقدمه :

با گذشت بیش از پنج دهه از ماجرای ترور شاه در کاخ مرمر، هنوز در باره ماهیت این ماجرا سئوال های اساسی بین پژوهشگران تاریخ معاصر مطرح است. از جمله اینکه انگیزه رضا شمس آبادی برای این اقدام انقلابی چه بود؟ آیا او به تنهایی چنین تصمیمی را گرفت و اجراء کرد یا افرادی در تحریک و سازمان دهی اقدام او نقش داشتند؟ ساواک با متهم کردن جریان های کمونیستی مائوئیستی در عمل ماجرا را به انحراف برد زیرا پرویز نیکخواه براساس اسنادی که هیچ ارتباط مستقیمی با شمس آبادی نداشت ، تلاش کرد با مطرح کردن این اتهام اولا بهانه مناسبی  برای برخورد با گروه های مارکسیستی پیدا کند و ثانیا بر ناکارآمدی اطلاعاتی و امنیتی خود در شناسایی و پیشگیری از این ماجرا ،سرپوش بگذارد. بویژه آنکه این ماجرا دومین ضربه مهم بعد از ترور نخست وزیر در بهمن ماه پیش از آن محسوب می شد که به تغییر ریاست ساواک از پاکروان به نصیری انجامیده بود. در یاداشت پیش رو سعی شده است ضمن مرور زندگی رضا شاه آبادی که به کشف گرایش های  اعتقادی او کمک می کند، به بررسی ابعاد مختلف این ماجرا پرداخته شود .

 گرچه این مقاله مدعی پاسخ دادن دقیق به همه ابهام ها و سئوال ها درباره این موضوع نیست و همچنان نیاز است این مساله درپژوهش اسنادی و مصاحبه با شاهدان عینی که هنوز در قید حیات هستند، بخوبی بررسی شود ، اما می تواند بخشی از ابهام های موجود را برطرف کند.  

زندگینامه و پیشینه شهید شمس آبادی [1]

«رضاشمس آبادی، فرزند علی اکبر (ش، ش ۱۲۳) در سال ۱۳۱۹ خورشیدی در حاشیه کویر کاشان، در قصبه «نوش آباد» دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با سختی و تنگدستی گذرانید. پدرش شغل معین و مشخصی نداشت. او از کودکی همراه مادرش در مزارع، به کار خوشه برچینی می پرداختند و از این راه درآمد ناچیزی به دست می آوردند. شدت فقر و ناداری به او فرصت درس خواندن نداد. البته در قصبه یاد شده اصولا مدرسه، کلاس و معلم نیز وجود نداشت.

اوهمراه پدر و مادرش از شدت فقر و تهیدستی ناگزیر شدند در سال ۱۳۳۳ به کاشان کوچ کنند. مادرش در کاشان به چرخ ریسی سرگرم شد. پدرش (علی اکبر شمس آبادی در بازار کاشان باربری می کرد و سرانجام در هنگام بلند کردن باری سنگین در یک کاروانسرا به درون انباری سقوط کرد و درگذشت.

رضاشمس آبادی چند سالی در کارگاه نساجی آقامحمود طالب زاده و سپس در کارگاه استاد حسین جوکار به نساجی و دستبافی پرداخت. روزها کار می کرد و شبها به کلاس «اکابر» می رفت و تا کلاس ششم به تحصیل ادامه داد. از صفات برجسته او که زبانزد همه بود: پاکدامنی، جوانمردی، بزرگ منشی، بلند همتی، امانتداری، علو طبع، دستگیری از مستمندان و پایبندی به مسائل دینی بود. دوستان نزدیکش در باره او می گویند از دورانی که خود را شناخت به نماز، روزه و عبادت اهمیت میداد. در اجتماعات مذهبی، مراسم عزاداری و روضه خوانی حضوری فعال داشت.

رضا شمس آبادی در سال ۱۳۴۰ دکتر علی امینی نخست وزیر وقت ایران را، که به کاشان سفر کرده بود، با بطری اسید مورد حمله قرار داد و بدون به جای گذاشتن رد پایی از صحنه گریخت. در مراسم دیگری به شعبان بی مخ که به کاشان رفته بود، با سنگ و تخم مرغ گندیده یورش برد، که بیدرنگ دستگیر شد؛ لیکن در بازجویی ها، به گونه ای برخورد کرد که مایه فریب بازجویان شد. نام اصلی خود را پوشیده داشت و خود را رضا چای دوست معرفی کرد و در پاسخ پرسش ها به گونه ای پرت و پلاگفت که او را روستایی ای ساده لوح و شاید روانی پنداشتند و رها کردند.

شمس آبادی، بنا به تشویق احمد کامرانی و یکی از افراد وابسته به «حزب مردم ایران» به نام حسن شریف در گردهمایی های این حزب که شاخه مذهبی «جبهه ملی» به شمار می رفت و زیرعنوان «سوسیالیست های خداپرست» کار می کرد، شرکت کرد و مدتی با اعضا و افراد این حزب رفت و آمد داشت، لیکن دیری نپایید که به بی پایگی،ناخالصی و دنباله روی این گروه ها وسازمانها ازسیاست غرب وامریکا پی برد و از آنان دوری گزید و دیگر به هیچ حزب و گروهی گرایش پیدا نکرد و به دوستان خود نیز صریحا گفت: «از این حزبها و حزب بازی ها آبی گرم نمی شود.»

کشتار رژیم شاه در ۱۵ خرداد، شمس آبادی را همانند بسیاری از جوانان مسلمان و دلاور ایران به اندیشه دست بردن به اسلحه و قیام مسلحانه واداشت. او نیز همانند بسیاری از مردم ستمدیده و مقاوم ایران به این واقعیت پی برد که با رژیم شاه، جز با زبان زور نتوان سخن گفت. ازاین رو، به رغم اینکه دیر زمانی بود به عنوان تنها فرزند خانواده، کفیل مادر پیرش شده و معافیت گرفته بود، بر آن شد که داوطلبانه به نظام وظیفه برود وانتقام خون شهدای ۱۵ خرداد را از شخص شاه بگیرد. از این رو، تلاش فراوانی کرد که دوران خدمت سربازی را در«گارد جاویدان»( لشکرمخصوص محافظ شاه) بگذراند، لیکن به علت اینکه قد او دو سانت ازحد استاندارد کوتاهتر بود، پذیرفته نشد. اما روی شایستگی هایی که از خود نشان داد و بر اساس فامیلی با استوار دوم پیاده محمدعلی باباییان قمصری (که درحادثه کاخ مرمر به دست او به هلاکت رسید) به عنوان گارد وظیفه، نه پیمانی پذیرفته شد و از محافظان کاخهای سلطنتی قرارگرفت. او در این پست با اینکه با محل رفت و آمد شاه فاصله زیادی داشت، همیشه مترصد فرصتی بود تا بتواند نقشه و اندیشه خود را عملی سازد و از شاه انتقام بگیرد. 

رضا شمس آبادی در تیرماه سال ۱۳۴۲ به نظام وظیفه رفت و تا فروردین ماه ۴۳ به انتظار فرصت نشست، لیکن نه فرصت آنگونه ای برای او پیش آمد و نه محیط وحشت و اختناق نظام به او رخصت دست زدن به حرکتی متهورانه و انقلابی می داد. در محیطی آکنده از رعب و وحشت و خفقان به اعدام انقلابی شاه اندیشیدن، لرزه بر اندام عناصر مادی گرا و بی ریشه می افکند و آنان را از اینگونه اندیشه ها نیز بر حذر می داشت.  لیکن رضاشمس آبادی به نیروی دیگری، جز نیروی مادی، تکیه داشت. ازایمان قوی و استواربرخوردار بود. به خدا،اسلام، امام وامت می اندیشید ویاد خدا به اوآرامش می داد.

اعدام انقلابی حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی در بهمن ۴۳ نیز برای رضا شمس آبادی الهام بخش و آموزنده بود. او از این حرکت، توانست الگو بگیرد. او دید که جوانی بی پناه با یک کلت توانست صف محافظان تا دندان مسلح نخست وزیر را بشکافد و او را از پای درآورد؛ از این رو، دریافت که برای او نیز شدنی است که با مسلسلی که در دست دارد صف منظم و محکم سربازان پیمانی (گارد جاویدان) را به هم بریزد و خود را به شاه برساند و با اعدام انقلابی او به نقشه دیرینه خود جامه عمل بپوشاند. افزون بر این، اعدام انقلابی منصور، ایمان رضا شمس آبادی را برای از پای درآوردن شاه راسختر ساخت، زیرا به طورعینی به دست آمد که عناصری مانند حسنعلی منصور ابزاری بیش نیستند. با از میان رفتن منصور مهره دیگری به نام امیرعباس هویدا از طرف شاه به کار گمارده شد و ظلم و خودکامگی و تجاوز به حقوق مردم بیش از پیش شدت یافت و او را در اعتقاد به اینکه ام الفساد، شخص شاه است و تا او نابود نشود، دگرگونی در کشور پدید نخواهد آمد استوارتر کرد. بر همین اساس تصمیم ترور شاه را در کاخ مرمر گرفت زیرا به باور او شاه مسبب همه مشکلات کشور بود.

با همین هدف رضا شمس آبادی برای مدتی رفت و آمدهای شاه را کنترل کرد و زیر نظر گرفت. او به دست آورد که نامبرده هر روز سر ساعت ۹ صبح با ماشین از کاخ به دفتر مخصوص می رود و در برابر دفتر، برای دریافت گزارش روزانه، چند لحظه ای ایست دارد و او می تواند از این فرصت بهره بگیرد، با سرعت خود را به او برساند و به سوی او آتش کند.

شهید شمس آبادی روز ۲۱ فروردین ۴۴ را برای اجرای این نقشه در نظر گرفت و در راه انجام آن، عزم خود را جزم کرد. در روز یاد شده اولا شاه برخلاف همیشه با تأخیر به طرف دفتر آمد و ثانیا از آنجا که گزارش روزانه را در کاخ گرفته بود، پس از پیاده شدن از اتومبیل بی درنگ رهسپار دفتر شد. این دو پیشامد نقشه شهید شمس آبادی را نقش بر آب کرد.

او به محض رسیدن ماشین شاه به مقابل دفتر، پست خود را ترک کرده بود و دیگر راه بازگشت نداشت، ناگزیر با شتاب هر چه بیشتر به راه خود ادامه داد، از میان گاردی که راه عبور شاه را کنترل می کردند گذشت و به سوی او که در حال وارد شدن به سرسرای دفتر بود آتش گشود. استوار بابایی را که با رگبار مسلسل می خواست مانع حرکت او شود، از پای درآورد و خود نیز زیر رگبار گلوله های استوار بابایی بشدت مجروح شد، به گونه ای که دیگر یارای دویدن نداشت؛ با این وجود خود را سینه خیز به سرسرا رسانید. آنگاه که به کریدور اتاق شاه رسید، خشاب او خالی شده بود، ناگزیر در همان لحظه ای که هدف تیراندازی سربازان گارد قرار داشت کوشید که بار دیگر خشاب گذاری کند؛ لیکن یکی از سربازان گارد به نام لشکری که بشدت زخمی شده بود، سلاح او را هدف قرار داد و از کار انداخت؛ و رضا در حالی که فریاد می زد: «من باید این جلاد را بکشم» جان سپرد و شربت شهادت نوشید. در این حادثه دو تن از گاردیها به نامهای بابایی و لشکری، به هلاکت رسیدند، یک باغبان و یک خدمتکار مجروح شدند. برخی از سربازان گارد که در مسیر شمس آبادی قرار داشتند، پا به فرار گذاشتند که تحت پیگرد قرار گرفتند و به زندان های درازمدت محکوم شدند.»

پیام ترور شاه در کاخ اختصاصی اش چه بود؟

باهمه کوشش‌ هائى که پس از قتل حسنعلی منصور براى حفاظت از امنیت مقامات مملکت به عمل آمده بود، روز 21 فروردین 1344 (دهم آوریل 1965) سرباز وظیفه رضا شمس‌ آبادى 24 ساله که مأمور نگهبان و یکى از افراد گارد سلطنتى درکاخ مرمر بود، محمدرضا شاه را هنگامى که از اتومبیل در مقابل سرسراى کاخ پیاده شد، به رگبار مسلسل بست. این ماجرا برای ساواک و شخص نعمت الله نصیری که تازه کار خود را در ساواک آغاز کرده بود بسیار گران تمام می شد.

زیرا درست است که شمس آبادی به هر دلیل نتوانست شاه را به سزای اعمالش برساند، اما تیراندازى به شاه، دو ماه و بیست روز پس از ترور نخست‌ وزیر، نشانه نارضایتى شدید مردم و ناپایدارى رژیم پهلوی در جامعه آن روز تلقی می شد.  بنابراین  ناکارآمدی ساواک در پیشگیری از چنین رویدادهایی برای این تشکیلات مخوف امنیتی بسیار درناک بود. زیرا در آن زمان شاه و اطرافیانش از ساواک  انتظارداشتند بتواند اینگونه افراد را قبل از آنکه موفق به اجرا شوند، شناسایی کند. ساواک برای آنکه بتواند این ناکارآمدی را پنهان کند  درمرحله نخست سعى کرد ازعلنى شدن حادثه جلوگیرى به عمل آورد.  به همین منظور ساواک  به روزنامه های کثیر الانتشار عصر روز 22 فروردین دستور داد که تنها از خبر تنظیم شده ساواک استفاده کنند. در خبر نقل شده در روزنامه ها ی کیهان و اطلاعات آمده است:«هنگامى که اعلى‌حضرت عازم دفترکارشان بودند، یک سرباز وظیفه به علت جنون آنى به ایشان تیراندازى کرده و در نتیجه باغبان و دو تن از مأمورین کاخ کشته شده ‌اند...»

چند روز بعد دولت  اعلام کرد در مورد حادثه کاخ مرمر،چهارده تن به اتهام کوشش در انجام سوء قصد به جان شاه بازداشت شده اند که بزودی محاکمه می شوند. با وجود آنکه تا زمان بسته شدن پرونده دادستانى ارتش نتوانست ادعاى خود را در مورد ارتباط بین دستگیرشدگان و رضا شمس آبادی به اثبات برساند، ولى این موضوع روشن شد که متهمان در جلساتى که با هم داشته‌ اند، حداقل یکى از آنها در هتل پالاس تهران بوده، شاه و رژیم او را محکوم کرده بودند. میانگین سن دستگیرشدگان 27 سال بود. همگى به خانواده‌ هاى متوسط تعلق داشتند. نیمى از آن معلم یا دانشجو بودند و تعدادی از آنها از ایدئولوژى مارکسیسم ـ لنینیسم هواخواهى مى‌ کردند. که بنا بر اعتراف های موجود در پرونده ساواک قصد تشکیل یک گروه مائویستی را به رهبری پرویزنیکخواه داشته اند .

پرویز نیکخواه 26 ساله ، تحصیلکرده دانشگاه منچستر در انگلیس  بود و در مسایل سیاسى و ایدئولوژیکى تبحر داشت. او در انگلیس سعی کرده بود چند نفر از همکلاسی های خود از جمله احمدمنصوری،منصور پورکاشانی،رسول مقدم و فیروز شیروانلو را به تشکیل یک گروه مائوئیستی تشویق کند که بصورت اتفاقی در ماجرای کاخ مرمر لو می رود. نیکخواه پس از مدتى که از دوره زندانش گذاشت در سال 1347 با اعتراف به اشتباه در قبول راهى که انتخاب کرده بود، از شاه درخواست عفو می کند که مورد پذیرش شاه قرارگرفت و آزاد شد. سپس در وزارت اطلاعات و جهانگردى به عنوان ایدئولوگ به خدمت رژیم پهلوی درآمد. او مدتی مسئولیت واحد مرکزی خبر در اواخر حکومت پهلوی را برعهده داشت. در نهایت در اسفند 1357 در دادگاه انقلاب اسلامی به جرم خیانت به کشور و فساد بر روی زمین به اعدام محکوم شد. حکم دادگاه در 22 اسفند 1357 در زندان قصر به مورد اجراء گذارده شد.

بر اساس اسناد برجای مانده در ساواک مشخص می شود که دست داشتن پرویزنیکخواه صرفا بر اساس اعتراف های احمد کامرانی بوده که در زیر شکنجه های سرسام آور اعتراف کرد ه بود شمس آبادی نقشه ترور شاه را با او در میان گذاشته و او نیز آن را با مهندس منصوری مطرح کرده است. مأموران بی درنگ به خانه منصوری یورش بردند و او را نیز دستگیر کردند و در هنگامی که سرگرم بازرسی خانه بودند، پرویز نیکخواه از راه رسید. مأموران بدون آنکه بشناسند، او را نیز دستگیر کردند و در بازرسی از محتوای جیب او به نامه ای که درباره حادثه کاخ مرمر به یکی از دوستان مقیم خارج خود نوشته بود، نیز تز جنگ پارتیزانی که نوشته خود او بود، دست پیدا کردند. همچنین خانه او را مورد بازرسی قرار دادند و به ماشین تایپ، کتابها، نشریات و نوشته های مارکسیستی دست یافتند و اینجا بود که یکباره در بوق و کرنا دمیدند که: «اسرار توطئه کاخ مرمر کشف شد» و...

درحالی که ساواک تا آخر ماجرا هم نتوانست اثبات کند رضا شمس آبادی با آقای منصوری یا نیکخواه در ارتباط بوده و صرفا بیان قصد شمس آبادی برای کامرانی نمی تواند موید تئوری ساواک در مورد طراحی مائوئیست ها برای ترور شاه توسط شمس آبادی باشد

جمع بندی:

رژیم شاه به منظور آنکه پوشش مناسبی برای توجیه افکار عمومی درباره ترور شاه در کاخ مرمر ان هم توسط یک سرباز گارد شاهنشاهی فراهم کند تلاش کرد او را به ارتباط با یک گروه مائوئیستی متهم کند اما در عمل این سیاست هیچگاه موثر واقع نشد. زیرا هیچ مدرکی در مورد ارتباط تشکیلاتی رضا شمس آبادی با گروههای مارکسیستی و یا ملی گرا مانند جامعه سوسیالیست های ایران پیدا نشد. گرچه این گروه ها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با استناد به تبلیغات ساواک که در روزنامه های ان زمان انعکاس داشت ، تلاش کردند این شهید را به ارتباط با گروه خود متهم کنند. اما این سیاست نیز به نتیجه نرسید. تمام اسناد حکایت از آن دارد که رضا شمس آبادی با ابتکار شخصی خود به یک اقدام متهورانه برای رهایی ایران از ظلم محمدرضا شاه متوسل شد که برای رسیدن به این هدف شجاعانه خون خود را برزمین کاخ ظلم شاه نثار ملت ایران کرد . 

این اقدام متهورانه یک پیام مهم را هم برای شاه و دستگاه جبارش داشت که بسیار ضربه پذیر هستند. از طریق سرکوی نهضت 15 خرداد و تبعید امام به خارج ایران نمی توانند پایه های سست حکومت خود را مستقر سازند. 

پانوشت :

[1] بخش مربوط به  زندگی نامه رضا شمس آبادی با اندکی تلخیص عینا از کتاب نهضت امام خمینی ، نوشته سید حمید روحانی، دفتر اول از ص 1145 تا 1175 نقل شده است .


موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی