نامه طبری به روژه‌گارودی


6990 بازدید

نامه طبری به روژه‌گارودی

روز 17 بهمن 1363 احسان طبری با نگارش نامه‌ای به روژه گارودی استاد دانشگاه، فیلسوف ، نویسندهٔ و تئوریسین حزب کمونیست فرانسه که به اسلام گرویده بود بر بحران ایدئولوژی مارکسیسم تأکید ورزید و پیوند خود را با جهان‌بینی الهی به عنوان راه برون‌رفت بشریت از انحطاط کنونی برخاسته از تمدن غرب اعلام داشت. این نامه پس از انتشار متن خاطرات احسان طبری با عنوان «کژراهه» که متضمن افشاگری‌های بکر و تکان‌دهنده‌ای بود ، نوشته شد ؛ خاطراتی که نسل جوان را بیش از پیش با چهره‌ی واقعی مارکسیسم آشنا کرد. پیش از این ایرج اسکندی از اعضای با سابقه‌ کادر مرکزی حزب توده در پاریس مستقر شد و با افشاگریهای خود عملا بر سخنان و اعترافات احسان طبری مهر تأیید زد. این روند که بخصوص پس از اعلام غیر قانونی بودن حزب توده در ایران صورت گرفت نهایتاً منجر به فروپاشی کامل حزب شد. به گونه‌ای که فقط شبحی از حزب باقی ماند و عملا فعالیتهایش متوقف شد .  

طبری، به طور سنتی از رهبران اصلی حزب توده بود و پس از انقلاب اسلامی نیز که به ایران مراجعت کرد در مقام رسمی عضویت در هیئت سیاسی و هیئت دبیران کمیته مرکزی حزب جای داشت. رهبری حزب توده، حفظ طبری را در قالب رهبری حزب بسیار مهم می‌دانست، زیرا به اهمیت و جایگاه او در جامعة روشنفکران متجدد ایران واقف بود. در واقع، وجود طبری برای حزب مهم‌ترین برگ تبلیغاتی در جذب نسل جوان غربگرا محسوب می‌شد. ولی واقعیت این است که رهبری حزب توده به دقت متوجه تناقضات درونی بینش مکتبی و سیاسی طبری بود و ناهمخوانی بافت فکری وی را با مارکسیسم و سیاست‌های جاری حزب می‌شناخت. لذا، طبری را در چهارچوب معینی محصور ساخت و کوشید تا مانع ارتباطات اجتماعی او شود.

طبری طی چهارساله پس از انقلاب اسلامی، و به ویژه در سالهای 1360ـ 1361، در خانه‌ای مخفی جای داده شده بود و تنها عده ای محدود، آن هم با تصویب هیئت دبیران حزب ، حق معاشرت با او را داشتند.

علیرغم این، حزب توده به نوشتار طبری نیاز داشت و لذا درج برخی مضامین در مقالات طبری، که با چهارچوب رسمی مارکسیسم و با بینش مکتبی و سیاسی دیگر سران حزب همخوانی نداشت، به شدت تقابل آنان را علیه طبری برانگیخت. اوج این تقابل در سالهای 1360ـ 1361 مشاهده شد که برخی از آثار طبری بدون نظارت هیئت دبیران و مستقیماً توسط انتشارات حزب منتشر شد.

طبری در کتاب «جستارهایی از تاریخ» ، به تاویل تاریخ با تئوری «ظهور و سقوط تمدن‌ها» پرداخت و متأثر از انقلاب اسلامی ایران، نظریه «تعارض شرق و غرب» را مطرح ساخت.

واقعیت این بود که تأثیرات شگرف انقلاب اسلامی در ایران و منطقه، طبری را به تعمق و باز‌اندیشی و غور در تاریخ جهان و ایران و طلوع و افول تمدنها فراخوانده بود. این تعمق، سبب شد طبری در آخرین سالهای دوره مارکسیستی زندگی خود، به ویژه سالهای 1360ـ 1361 که در خلوت نهانگاه مجال کافی برای خودیابی داشت، بخش اعظم وقت خود را به مطالعه تاریخ تمدن‌ها صرف کند و به ویژه جنگهای صلیبی و ظهور رنسانس در اروپا و تأثیرات شرق اسلامی، سخت او را به خود مشغول دارد. مجموعه این بازبینی‌ها، طبری را به این نظریه رساند که تاریخ بشر، تاریخ پیدایش و رشد و اوج و سپس انحطاط و افول تمدن‌هاست.

طبری علاوه برآنکه یک متفکر برجسته مارکسیست بود، به عنوان یک روشنفکر ایرانی شهرت و معروفیت بسیار داشت. نسل نویسندگان و شعرا و مترجمین و محققین ایرانی که در سالهای پس از شهریور 1320 پا به عرصه حیات روشنفکری گذاردند، با طبری آشنایی داشتند و برای وی، به عنوان یک متفکر و نویسنده برجسته، صرفنظر از تعلق حزبی او، احترام قائل بودند.

احسان طبری دارای مقالات متعددی در زمینه مسایل فلسفه و جامعه‌شناسی از دیدگاه مارکسیستی بود که در کتابهای مختلف او، از جمله نوشته‌های فلسفی و اجتماعی وی منتشر شده است. بدون تردید، هر خواننده منصفی که به مطالعه آثار طبری و مقایسه آن با آثار چهره هایی مانند فرانتسف بپردازد، بر تحلیل عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تر، شناخت ژرف‌تر و بیان استوارتر و رساتر طبری صحه می‌گذارد. به علاوه، مقایسه آخرین اثر تئوریک طبری، شناخت و سنجش مارکسیسم، که از دیدگاه نقادی فارغ از پیشداوری نگاشته شده، در مقایسه با اثر فرانتسف و آثار مشابه مارکسیستی، جامعیت و احاطه و ژرفای بینش طبری را نشان می‌دهد.

تأثیرات شگرف انقلاب اسلامی، طبری را به این نتیجه رساند که دوران معاصر، دوران افول و زوال مرحله سوم تمدن بشری است و اکنون ما در آستانه مرحله چهارم قرار داریم که شاخص آن انحطاط و زوال تمدن معاصر غرب و ظهور تمدنی نوین است. طبری در این تحول، جایگاه برجسته‌ای برای انقلاب جهانی اسلام قائل بود. وی این پدیده را «پژواک تاریخ» خوانده و چنین می نویسد:

« انقلاب ایران به مثابه آغاز یک انفجار انقلابی تاریخی در منطقه، سخت امپریالیسم امریکا را مضطرب ساخته است، زیرا در آهنگ نیرومند ناقوس آن پیام مرگ بهره‌کشی را می‌شنود. معنی این سخن چیست؟ معنی این سخن آن است که انقلاب ایران نه تنها در درون جامعه ایران ادامه دارد،... بلکه در بیرون نیز ادامه دارد و سرانجام نه تنها باید رژیم صدام را بروبد، بلکه اسراییل غاصب را نیز بکوبد و قدس را رهایی بخشد.»

روشن است که این دیدگاه نه تنها با مارکسیسم مغایرت داشت، بلکه با مشی شوروی در منطقه و سیاست حزب توده نیز در تضاد بود. نه شوروی و نه حزب توده، انقلاب اسلامی را چنین نمی‌نگریستند و شعار انقلاب اسلامی مبنی‌ بر سقوط صدام و رهایی قدس را ماجراجویی «افراطیون مسلمان» می‌دانستند. این سخنان در شرایطی گفته شد که حزب توده به «تداوم» انقلاب ایران در درون اعتقادی نداشت و در سال 1361 افول انقلاب و «چرخش به راست» آن را تحلیل می‌کرد.

  طبری اگر به غرب پناه می‌برد، بی‌شک، همانند الکساندر سولژنیتسین‌ها سوژه تبلیغات گسترده رسانه‌های غربی قرار می‌گرفت و خاطرات و نوشتار او با آب و تاب در مطبوعات پر تیراژ انعکاس می‌یافت و بر آن تقریظ‌ها و تمجیدها نگاشته می‌شد، چرا که غرب در سیمای او، برگ جدیدی در رقابت استکباری خویش با شرق کمونیستی می‌یافت. ولی طبری به ایران اسلامی پناه برد و نفی گذشته خویش را، همانند همپایه فرانسوی‌اش، روژه‌گارودی، در اثبات اسلام و انقلاب اسلامی جست. طبری از دامان الحاد مارکسیستی به آغوش دنیاگرایی کاپیتالیستی نیافتاده، بلکه در بازپسین سالهای عمر خود ‌کوشید تا «آرامش روح» را در وطن اسلامی خود و با رجعت به وجدان و فطرت مذهبی‌ـ اسلامی جستجو کند و در این تلاش با بیم و امید تلاش کرد تا با قلم خویش، گذشته را جبران و دین خود را به مردم ادا کند.

  تحول فکری اندیشمندان نام آوری مثل روژه گارودی و  احسان طبری حاکی است که مارکسیسم نظریه‌ای است برای همان دوران تند و پر احساس جوانی! طبری در حقیقت با نگارش مقالات در دوره تحول زندگانیش به جراحی مارکسیسم و نیز حزب توده از درون دست یازید و کژراهه را در هر دو بعد نظری و سیاسی و روشنی نشان داد. او مثل باغبانی بود که با دانش و شکیبایی نهالی را پرورد و سرانجام وقتی دید که درختش میوه تلخ ببار آورده است، خود تبر به دست گرفت و به جان درخت افتاد و از آن هیزمی ساخت برای گرم کردن اندیشه مذهبی و مذهب.

 روزی که روژه گارودی عطای حزب کمونیست فرانسه را به لقایش بخشید و حقیقت را در اسلام پیدا کرد ، روزی که جلال آل‌احمد بازوبند انتظامات حزب توده را از بازویش کند و به گوشه‌ای افکند و شرم زده از جمع توده‌ای‌ها گریخت و روزی که احسان طبری تسمه مارکسیسم را از ذهنیت خود برداشت ، به خوبی روشن شده بود که مارکسیسم و گروههای چپ ریشه‌ای و گستره‌ای نخواهند یافت.


برگرفته از کتاب حزب توده ،موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی